هوش مصنوعی:
این متن از مثنوی معنوی مولوی است و داستان مردی را روایت میکند که به دلیل رفتار ناشایست و فساد اخلاقی، از جامعه طرد میشود. جوانی برای درمان او از روشی عجیب استفاده میکند و با گذاشتن سرگین سگ بر بینی او، باعث جنبش و بهبودی او میشود. این عمل باعث تعجب مردم میشود و آن را افسونی شگفتانگیز میدانند. متن همچنین به موضوعاتی مانند فساد اخلاقی، تأثیر نصیحت، و تفاوت بین افراد پاک و ناپاک اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین برخی از عبارات و مفاهیم ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد.
بخش ۱۲ - معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگین
خَلْق را میرانْد از وِیْ آن جوان
تا عِلاجَش را نبینَند آن کَسان
سَر به گوشَش بُرد هَمچون رازگو
پَس نَهاد آن چیزْ بر بینیِّ او
کو به کَفْ سَرگینِ سگْ ساییده بود
دارویِ مَغْزِ پَلید آن دیده بود
ساعتی شُد مَرد جُنبیدَن گرفت
خَلْق گفتند این فُسونی بُد شِگِفت
کین بِخوانْد اَفْسون به گوش او دَمید
مُرده بود اَفْسون به فریادش رَسید
جُنبِش اهل فساد آن سو بُوَد
که زِنا و غَمْزه و اَبْرو بُوَد
هر کِه را مُشْکِ نَصیحَت سود نیست
لاجَرَم با بویِ بد خو کردنیست
مُشرکان را زان نَجِس خوانْدهست حَق
کَنْدَرونِ پُشْک زادَند از سَبَق
کِرمْ کو زادهست در سَرگین اَبَد
مینِگَردانَد به عَنْبَر خویِ خَود
چون نَزَد بر وِیْ نِثارِ رَشِّ نور
او همه جسمست بیدل چون قُشور
وَرْ زِ رَشِّ نورْ حَقْ قِسْمیش داد
هَمچو رَسْم مِصرْ سَرگین مُرغزاد
لیکْ نه مُرغِ خَسیسِ خانگی
بلک مُرغِ دانش و فَرزانِگی
تو بِدان مانی کَزْ آن نوری تَهی
زآنک بینی بر پَلیدی مینَهی
از فِراقَت زَرد شُد رُخسار و رو
بَرگِ زَردی میوهیی ناپُخته تو
دیگْ ز آتش شُد سیاه و دودْفام
گوشت از سختی چُنین مانْدست خام
هشت سالَت جوش دادم در فِراق
کَم نَشُد یک ذَرّه خامیت و نِفاق
غورهٔیی تو سنگْ بَسته کَزْ سَقام
غورهها اکنون مَویزَنْد و تو خام
تا عِلاجَش را نبینَند آن کَسان
سَر به گوشَش بُرد هَمچون رازگو
پَس نَهاد آن چیزْ بر بینیِّ او
کو به کَفْ سَرگینِ سگْ ساییده بود
دارویِ مَغْزِ پَلید آن دیده بود
ساعتی شُد مَرد جُنبیدَن گرفت
خَلْق گفتند این فُسونی بُد شِگِفت
کین بِخوانْد اَفْسون به گوش او دَمید
مُرده بود اَفْسون به فریادش رَسید
جُنبِش اهل فساد آن سو بُوَد
که زِنا و غَمْزه و اَبْرو بُوَد
هر کِه را مُشْکِ نَصیحَت سود نیست
لاجَرَم با بویِ بد خو کردنیست
مُشرکان را زان نَجِس خوانْدهست حَق
کَنْدَرونِ پُشْک زادَند از سَبَق
کِرمْ کو زادهست در سَرگین اَبَد
مینِگَردانَد به عَنْبَر خویِ خَود
چون نَزَد بر وِیْ نِثارِ رَشِّ نور
او همه جسمست بیدل چون قُشور
وَرْ زِ رَشِّ نورْ حَقْ قِسْمیش داد
هَمچو رَسْم مِصرْ سَرگین مُرغزاد
لیکْ نه مُرغِ خَسیسِ خانگی
بلک مُرغِ دانش و فَرزانِگی
تو بِدان مانی کَزْ آن نوری تَهی
زآنک بینی بر پَلیدی مینَهی
از فِراقَت زَرد شُد رُخسار و رو
بَرگِ زَردی میوهیی ناپُخته تو
دیگْ ز آتش شُد سیاه و دودْفام
گوشت از سختی چُنین مانْدست خام
هشت سالَت جوش دادم در فِراق
کَم نَشُد یک ذَرّه خامیت و نِفاق
غورهٔیی تو سنگْ بَسته کَزْ سَقام
غورهها اکنون مَویزَنْد و تو خام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱ - قصهٔ آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد
گوهر بعدی:بخش ۱۳ - عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.