هوش مصنوعی:
این متن شعری است که مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی را بیان میکند. در آن از مفاهیمی مانند گناه، توبه، استغفار، بینش درونی، و حقایق پنهان در وجود انسان صحبت میشود. همچنین به موضوعاتی مانند خودشناسی، تقوا، و اهمیت چشم دل در درک حقیقت اشاره میشود. شاعر از زبان نمادین و استعاری برای انتقال مفاهیم استفاده کرده و به داستانهای قرآنی و تاریخی مانند داستان آدم و ابلیس اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و اخلاقی دارد. همچنین استفاده از زبان نمادین و استعاری ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن
در جوابَش بَرگُشاد آن یارْ لب
کَزْ سویِ ما روز سویِ تست شب
حیلههایِ تیره اَنْدَر داوری
پیشِ بینایان چرا میآوَری؟
هر چه در دل داری از مَکْر و رمُوز
پیش ما رُسواست و پیدا هَمچو روز
گر بِپوشیمَش زِ بَندهپَروَری
تو چرا بیرویی از حَدْ میبَری؟
از پدر آموز کآدم در گُناه
خوش فُرود آمد به سوی پایْگاه
چون بِدید آن عالِمُ الْاَسْرار را
بر دو پا اِسْتاد اِسْتِغْفار را
بر سَرِ خاکسترِ اَنْدُه نِشَسْت
از بَهانه شاخْ تا شاخی نَجَست
رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و بَسْ
چونکه جانْداران بِدید از پیش و پَس
دید جانْدارانِ پنهان هَمچو جان
دورْباشِ هر یکی تا آسْمان
که هَلا پیشِ سُلَیمانْ مور باش
تا بِنَشکافَد تورا این دورباش
جُزْ مَقامِ راستی یک دَمْ مَایست
هیچ لالا مرد را چون چَشم نیست
کور اگر از پَندْ پالوده شود
هر دَمی او بازْ آلوده شود
آدما تو نیستی کور از نَظَر
لیک اِذا جاءَ القَضا عَمِیَ الْبَصَر
عُمرها باید به نادرْ گاه گاه
تا که بینا از قَضا اُفْتَد به چاه
کور را خود این قَضا هَمراهِ اوست
که مَر او را اوفْتادن طَبْع و خوست
در حَدَث اُفْتد نَدانَد بویْ چیست
از من است این بویْ یا ز آلودگیست؟
وَرْ کسی بر وِیْ کُند مُشکی نِثار
هم زِ خود دانَد نه از اِحْسانِ یار
پَس دو چَشمِ روشن ای صاحِبْ نَظَر
مَر تو را صد مادرست و صد پدر
خاصه چَشمِ دلْ آن هفتاد توست
وین دو چَشمِ حسّ خوشهچینِ اوست
ای دَریغا رَهْ زنان بِنْشستهاند
صد گِرِه زیرِ زَبانم بَستهاند
پایْ بَسته چون رَوَد خوش راهْوار؟
بَسْ گِران بَندیست این مَعْذور دار
این سُخَن اِشْکَسته میآید دِلا
کین سُخَن دُرّست غَیْرتْ آسیا
دُرّ اگر چه خُرد و اِشْکَسته شود
توتیایِ دیدهٔ خَسته شود
ای دُر از اِشْکَستِ خود بر سَر مَزَن
کَزْ شِکَستن روشنی خواهی شُدن
هم چُنین اِشْکَسته بَسته گُفتنیست
حَق کُند آخِر دُرُستَش کو غَنیست
گندم اَرْ بِشْکَست و از هم دَر سُکُست
بر دُکان آمد که نَکْ نانِ دُرُست
تو هم ای عاشق چو جُرمَت گشت فاش
آب و روغن تَرک کُن اِشْکَسته باش
آن کِه فرزندانِ خاص آدماَنْد
نَفْحهٔ اِنّا ظَلَمْنا میدَمَند
حاجَتِ خود عَرضه کُن حُجَّت مگو
هَمچو اِبْلیسِ لعینِ سَخترو
سَخترویی گر وِرا شد عَیْبپوش
در سِتیز و سَخترویی رو بِکوش
آن اَبوجَهْل از پَیَمبر مُعْجزی
خواست هَمچون کینهوَرْ تُرکی غُزی
لیکْ آن صِدّیقِ حَقْ مُعْجِز نخواست
گفت این رو خود نگوید جُز که راست
کِی رَسَد هَمچون توی را کَزْ مَنی
اِمْتِحانِ هَمچو منْ یاری کُنی؟
کَزْ سویِ ما روز سویِ تست شب
حیلههایِ تیره اَنْدَر داوری
پیشِ بینایان چرا میآوَری؟
هر چه در دل داری از مَکْر و رمُوز
پیش ما رُسواست و پیدا هَمچو روز
گر بِپوشیمَش زِ بَندهپَروَری
تو چرا بیرویی از حَدْ میبَری؟
از پدر آموز کآدم در گُناه
خوش فُرود آمد به سوی پایْگاه
چون بِدید آن عالِمُ الْاَسْرار را
بر دو پا اِسْتاد اِسْتِغْفار را
بر سَرِ خاکسترِ اَنْدُه نِشَسْت
از بَهانه شاخْ تا شاخی نَجَست
رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و بَسْ
چونکه جانْداران بِدید از پیش و پَس
دید جانْدارانِ پنهان هَمچو جان
دورْباشِ هر یکی تا آسْمان
که هَلا پیشِ سُلَیمانْ مور باش
تا بِنَشکافَد تورا این دورباش
جُزْ مَقامِ راستی یک دَمْ مَایست
هیچ لالا مرد را چون چَشم نیست
کور اگر از پَندْ پالوده شود
هر دَمی او بازْ آلوده شود
آدما تو نیستی کور از نَظَر
لیک اِذا جاءَ القَضا عَمِیَ الْبَصَر
عُمرها باید به نادرْ گاه گاه
تا که بینا از قَضا اُفْتَد به چاه
کور را خود این قَضا هَمراهِ اوست
که مَر او را اوفْتادن طَبْع و خوست
در حَدَث اُفْتد نَدانَد بویْ چیست
از من است این بویْ یا ز آلودگیست؟
وَرْ کسی بر وِیْ کُند مُشکی نِثار
هم زِ خود دانَد نه از اِحْسانِ یار
پَس دو چَشمِ روشن ای صاحِبْ نَظَر
مَر تو را صد مادرست و صد پدر
خاصه چَشمِ دلْ آن هفتاد توست
وین دو چَشمِ حسّ خوشهچینِ اوست
ای دَریغا رَهْ زنان بِنْشستهاند
صد گِرِه زیرِ زَبانم بَستهاند
پایْ بَسته چون رَوَد خوش راهْوار؟
بَسْ گِران بَندیست این مَعْذور دار
این سُخَن اِشْکَسته میآید دِلا
کین سُخَن دُرّست غَیْرتْ آسیا
دُرّ اگر چه خُرد و اِشْکَسته شود
توتیایِ دیدهٔ خَسته شود
ای دُر از اِشْکَستِ خود بر سَر مَزَن
کَزْ شِکَستن روشنی خواهی شُدن
هم چُنین اِشْکَسته بَسته گُفتنیست
حَق کُند آخِر دُرُستَش کو غَنیست
گندم اَرْ بِشْکَست و از هم دَر سُکُست
بر دُکان آمد که نَکْ نانِ دُرُست
تو هم ای عاشق چو جُرمَت گشت فاش
آب و روغن تَرک کُن اِشْکَسته باش
آن کِه فرزندانِ خاص آدماَنْد
نَفْحهٔ اِنّا ظَلَمْنا میدَمَند
حاجَتِ خود عَرضه کُن حُجَّت مگو
هَمچو اِبْلیسِ لعینِ سَخترو
سَخترویی گر وِرا شد عَیْبپوش
در سِتیز و سَخترویی رو بِکوش
آن اَبوجَهْل از پَیَمبر مُعْجزی
خواست هَمچون کینهوَرْ تُرکی غُزی
لیکْ آن صِدّیقِ حَقْ مُعْجِز نخواست
گفت این رو خود نگوید جُز که راست
کِی رَسَد هَمچون توی را کَزْ مَنی
اِمْتِحانِ هَمچو منْ یاری کُنی؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۳ - عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز
گوهر بعدی:بخش ۱۵ - گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالمؤمنین او را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.