هوش مصنوعی:
این متن حکایتی است درباره یک مرغ که توسط شکارچی گرفتار میشود. مرغ به شکارچی سه پند میدهد: اول، به چیزهای غیرممکن اعتماد نکن؛ دوم، بر گذشته افسوس مخور؛ و سوم، پند دادن به افراد نادان بیفایده است. شکارچی پس از شنیدن پندها، متوجه اشتباهات خود میشود و آزاد میگردد.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و فلسفی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، زبان و ساختار متن ممکن است برای کودکان زیر 12 سال پیچیده باشد.
بخش ۸۶ - قصهٔ آن مرغ گرفته کی وصیت کرد کی بر گذشته پشیمانی مخور تدارک وقت اندیش و روزگار مبر در پشیمانی
آن یکی مُرغی گرفت از مَکْر و دام
مُرغ او را گفت ای خواجهیْ هُمام
تو بَسی گاوان و میشان خوردهیی
تو بَسی اُشتُر به قُربان کردهیی
تو نگشتی سیر زانها در زَمَن
هم نگَردی سیر از اَجْزایِ مَن
هِلْ مرا تا که سه پَندَت بَر دَهَم
تا بِدانی زیرکَم یا اَبْلَهَم
اَوَّل آن پَند هم در دَستِ تو
ثانی اَش بر بامِ کَهْگِلْ بَستِ تو
وان سِوُم پَندَت دَهَم من بر درخت
که ازین سه پَند گردی نیکْ بَخت
آنچه بر دَست است این است آن سُخُن
که مُحالی را زِ کَس باور مَکُن
بر کَفَش چون گفت اَوَّل پَندِ زَفْت
گشت آزاد و بر آن دیوار رفت
گفت دیگر بر گُذشته غَمْ مَخَور
چون زِ تو بُگْذشت زان حَسرَت مَبَر
بَعد از آن گُفتَش که در جِسمَم کَتیم
دَه دِرَم سنگ است یک دُرِّ یَتیم
دولتِ تو بَختِ فرزندانِ تو
بود آن گوهر به حَقِّ جانِ تو
فَوْت کردی دُرّ که روزیاَت نَبود
که نباشد مِثْلِ آن دُرّ در وجود
آن چُنان که وَقتِ زادن حامِله
ناله دارد خواجه شُد در غُلْغُله
مُرغ گُفتَش نی نَصیحت کَردَمَت
که مَبادا بر گُذشتهیْ دی غَمَت؟
چون گُذشت و رفت غَم چون میخَوری؟
یا نکردی فَهْم پَندم یا کَری
وان دوم پَندَت بِگُفتم کَزْ ضَلال
هیچ تو باور مَکُن قَوْلِ مُحال
من نِیَم خود سه دِرَم سنگ ای اَسَد
دَه دِرَم سنگ اَنْدَرونَم چون بُوَد؟
خواجه باز آمد به خود گفتا که هین
باز گو آن پَندِ خوبِ سِیّومین
گفت آری خوش عَمَل کردی بِدان
تا بگویم پَندِ ثالث رایِگان
پَند گفتن با جَهولِ خوابناک
تُخمْ اَفْکَندن بُوَد در شوره خاک
چاکِ حُمْق و جَهْل نَپْذیرَد رَفو
تُخمِ حِکْمَت کَم دِهَش ای پَندگو
مُرغ او را گفت ای خواجهیْ هُمام
تو بَسی گاوان و میشان خوردهیی
تو بَسی اُشتُر به قُربان کردهیی
تو نگشتی سیر زانها در زَمَن
هم نگَردی سیر از اَجْزایِ مَن
هِلْ مرا تا که سه پَندَت بَر دَهَم
تا بِدانی زیرکَم یا اَبْلَهَم
اَوَّل آن پَند هم در دَستِ تو
ثانی اَش بر بامِ کَهْگِلْ بَستِ تو
وان سِوُم پَندَت دَهَم من بر درخت
که ازین سه پَند گردی نیکْ بَخت
آنچه بر دَست است این است آن سُخُن
که مُحالی را زِ کَس باور مَکُن
بر کَفَش چون گفت اَوَّل پَندِ زَفْت
گشت آزاد و بر آن دیوار رفت
گفت دیگر بر گُذشته غَمْ مَخَور
چون زِ تو بُگْذشت زان حَسرَت مَبَر
بَعد از آن گُفتَش که در جِسمَم کَتیم
دَه دِرَم سنگ است یک دُرِّ یَتیم
دولتِ تو بَختِ فرزندانِ تو
بود آن گوهر به حَقِّ جانِ تو
فَوْت کردی دُرّ که روزیاَت نَبود
که نباشد مِثْلِ آن دُرّ در وجود
آن چُنان که وَقتِ زادن حامِله
ناله دارد خواجه شُد در غُلْغُله
مُرغ گُفتَش نی نَصیحت کَردَمَت
که مَبادا بر گُذشتهیْ دی غَمَت؟
چون گُذشت و رفت غَم چون میخَوری؟
یا نکردی فَهْم پَندم یا کَری
وان دوم پَندَت بِگُفتم کَزْ ضَلال
هیچ تو باور مَکُن قَوْلِ مُحال
من نِیَم خود سه دِرَم سنگ ای اَسَد
دَه دِرَم سنگ اَنْدَرونَم چون بُوَد؟
خواجه باز آمد به خود گفتا که هین
باز گو آن پَندِ خوبِ سِیّومین
گفت آری خوش عَمَل کردی بِدان
تا بگویم پَندِ ثالث رایِگان
پَند گفتن با جَهولِ خوابناک
تُخمْ اَفْکَندن بُوَد در شوره خاک
چاکِ حُمْق و جَهْل نَپْذیرَد رَفو
تُخمِ حِکْمَت کَم دِهَش ای پَندگو
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۵ - شخصی به وقت استنجا میگفت اللهم ارحنی رائحة الجنه به جای آنک اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین کی ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق میگفت عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت
گوهر بعدی:بخش ۸۷ - چاره اندیشیدن آن ماهی نیمعاقل و خود را مرده کردن
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۱/۵/۹ ۱۲:۱۶
سپاس از بابت اعراب گذاریِ شعرِ پرمحتوای مولوی
گوهرین: با سلام و احترام. خوشحالیم که مورد توجه قرار گرفته است.