۲۳۲ بار خوانده شده

بخش ۸ - حکایت نسناس

از ابو رضا بن عبد السلام النیسابوری شنیدم در سنهٔ عشر و خمسمائة بنشابور در مسجد جامع که گفت:
بجانب طمغاج همی رفتیم و آن کاروان چندین هزار شتر بود.
روزی گرمگاه همی راندیم بر بالای ریگی زنی دیدیم ایستاده برهنه سر و برهنه تن در غایت نکوئی باقدی چون سرو و روئی چون ماه و موئی دراز
و در ما نظاره همی کرد هر چند با وی سخن گفتیم جواب نداد و چون قصد او کردیم بگریخت و در هزیمت چنان دوید که همانا هیچ اسب او را در نیافتی
و کراکشان ما ترکان بودند گفتند این آدمی وحشی است این را نسناس خوانند.
اما بباید دانست که او شریف ترین حیوان است بدین سه چیز که گفته شد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷ - فصل - در قوای انسان
گوهر بعدی:بخش ۹ - در نبوت و امامت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.