۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست
وز حال دل بی خبرانت خبری نیست

یا در تو اثر می نکند آه جگرسوز
یا ناله دلسوختگان را اثری نیست

نومید مگردان ز در خویش کسی را
کاندر دو جهانش به جز این هیچ دری نیست

اندر سر شوریده سودازده ما
از عشق تو شوری ست که در هیچ سری نیست

در عشق تو جانم سپر تیر بلاهاست
در جادّه اخلاص چو من جان سپری نیست

فکر دو جهان در دل ما راه ندارد
عشق تو فرود آمد و جای دگری نیست

در آرزوی صبح وصال تو بشد عمر
آخر شب هجران ترا خود سحری نیست

چشم تر من بین و لب خشک و ببخشای
کاندر تر و خشکم به جز این خشک و تری نیست

هیهات که من وصل تو یابم که صبا را
پیرامن کوی تو مجال گذری نیست

تنها نه جلالت نگران است نظری کن
کز هیچ طرف نیست که صاحب نظری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.