هوش مصنوعی: در این متن، داستان یک آهو بیان می‌شود که توسط صیادی شکار شده و در نهایت در میان گاوان و خران زندانی می‌شود. آهو از ترس به هر سو می‌گریزد و صیاد برای فریب دادن حیوانات، کاه می‌ریزد. حیوانات از گرسنگی کاه را می‌خورند و آهو در میان آنها در عذاب است. سپس اشاره‌ای به داستان سلیمان و هدهد می‌شود و عذاب بودن در قفس با غیر همجنس خود به عنوان شدیدترین عذاب توصیف می‌شود. در پایان، روح انسان به عنوان مرغی توصیف می‌شود که در میان طبیعت‌های ناسازگار زندانی شده است.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از تمثیل‌ها و استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

بخش ۳۹ - قصهٔ محبوس شدن آن آهوبچه در آخر خران و طعنهٔ آن خران ببر آن غریب گاه به جنگ و گاه به تسخر و مبتلی گشتن او به کاه خشک کی غذای او نیست و این صفت بندهٔ خاص خداست میان اهل دنیا و اهل هوا و شهوت کی الاسلام بدا غریبا و سیعود غریبا فطوبی للغرباء صدق رسول الله

آهوی را کَرد صَیّادی شِکار
اَنْدَر آخُر کَرَدش آن بی‌زینْهار

آخُری را پُر زِ گاوان و خَران
حَبْسِ آهو کرد چون اِسْتَمگَران

آهو از وَحشت به هر سو می‌گُریخت
او به پیشِ آن خَرانْ شب کاه ریخت

از مَجاعَت و اِشْتِها هر گاو و خَر
کاه را می‌خورْد خوش تَر از شِکَر

گاه آهو می‌رَمید از سو به سو
گَهْ زِ دود و گَرْدِ کَهْ می‌تافت رو

هرکِه را با ضِدّ خود بُگْذاشتند
آن عُقوبَت را چو مرگ اِنْگاشتند

تا سُلَیمان گفت که آن هُدهُد اگر
عَجْز را عُذری نگوید مُعْتَبَر

بُکْشَمَش یا خود دَهَم او را عَذاب
یک عَذابِ سختْ بیرون از حِساب

هان کُدام است آن عَذاب؟ ای مُعْتَمَد
در قَفَس بودن به غیرِ جِنْسِ خَود

زین بَدَن اَنْدَر عَذابی ای بَشَر
مُرغِ روحَت بَسته با جِنْسی دِگَر

روحْ بازاست و طَبایِعْ زاغ‌ها
دارد از زاغان و جُغْدانْ داغ‌ها

او بِمانْده در میانْشان زارْزار
هَمچو بوبَکْری به شهرِ سبزوار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۸ - قال النبی علیه‌السلام ارحموا ثلاثا عزیز قوم ذل و غنی قوم افتقر و عالما یلعب به الجهال
گوهر بعدی:بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.