۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۰

ز خود در عشق چون پروانه باید بی‌خبر گردی
اگر خواهی شبی آن شمع را بر گرد سر گردی

برو ای ناصح بی‌درد از جانم چه می‌خواهی
ره عشق است می‌ترسم ز من سرگشته‌تر گردی

به یک نظّاره او می‌فروشی هر دو عالم را
اگر یک گام با من در محبت هم‌سفر گردی

درخت بی‌ثمر را باغبان دور از چمن سازد
نهالی شو که در باغ محبت بارور گردی

به دریا موج باش و بر سر آتش سمندر شو
در آیین جهد کن تا روشناس خشگ و تر گردی

مرا از گفتگوی دنیی و عقبی برآوردی
برو ای دل که تا باشی تو، در خون جگر گردی

خطر قصاب بسیار است گر وصل آرزو داری
مبادا در ره او تا نگردی کشته برگردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.