هوش مصنوعی:
این شعر به زیباییهای جوانی و از دست دادن آن میپردازد. شاعر با استفاده از استعارههای طبیعی مانند گل، بهار و خزان، احساسات خود را درباره گذر زمان و پیری بیان میکند. او جوانی را به عنوان دوران شادی، انرژی و امید توصیف میکند و از دست دادن آن را با غم و اندوه همراه میداند. همچنین، شعر به رابطه عاطفی عمیق بین شاعر و جوانی اشاره دارد و از درد فراق و جدایی میگوید.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی و فلسفی درباره گذر زمان، پیری و از دست دادن جوانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان شاعرانه نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
شمارهٔ ۳ - فی رثائه علیه السلام عن لسان امه
بود هر گلی را بهار و خزانی
خزان گل من بهار جوانی
بود شاخ گل سبز در هر بهاری
گل من ز خون بدن ارغوانی
نه یک گل زمن رفته، یک بوستان گل
نه یک نوجوان، یک جهان نوجوانی
جوانا توانائی من تو بودی
بماندم من و پیری و ناتوانی
ترا نخل شکر بری پروردیم
نه پنداشتم زهر غم میچشانی
بگرد تو پروانه وش می دویدم
تو چون شمع سرگرم در سر فشانی
تو چون شاخ مرجان ز یاقوت خونی
من از اشک خونین عقیق یمانی
بمیقات دیدارت احرام بستم
که جانی کنم تازه زان یار جانی
سروش غمت گفت در گوش هوشت
که ای آرزومند من! لن ترانی
ز سر پنچۀ دشمن دیو سیرت
نمی یابی از اهرمن هم نشانی
جوانا نهالی نشاندم بامید
که در سایۀ او کنم زندگانی
دریغا که از گردش چرخ گردون
سر او کند بر سرم سایبانی
جوانا بهمت تو عنقاء قافی
برفعت همای بلند آشیانی
توئی یکه تمثال عقل نخستین
توئی ثانی اثنین سبع المثانی
نزیبد سرت را سر نیزه بودن
مگر جان من شمع این کاورانی؟
جوانا فروغ تو از مشرق نی
بود رشک مهر و مه آسمانی
ولی روز ما را سیه کرده چندان
که مردن به از عشرت جاودانی
فدای سر نازنین تو گردم
که از نازنینان کند دیدبانی
نظر بستی از عمر و از ما نبستی
کنی سرپرستی ز ما تا توانی
پس از این من و داغ آن لالۀ رو
که یک صورتست و جهانی معانی
پس از این من و سوز آن شمع قامت
که در بزم وحدت نبودیش ثانی
هر آن سر که سودای آنسر ندارد
بود بر سر دوش بار گرانی
دلی گر نسوزد ز سوز غم تو
نبیند بدنیا رخ شادمانی
خزان گل من بهار جوانی
بود شاخ گل سبز در هر بهاری
گل من ز خون بدن ارغوانی
نه یک گل زمن رفته، یک بوستان گل
نه یک نوجوان، یک جهان نوجوانی
جوانا توانائی من تو بودی
بماندم من و پیری و ناتوانی
ترا نخل شکر بری پروردیم
نه پنداشتم زهر غم میچشانی
بگرد تو پروانه وش می دویدم
تو چون شمع سرگرم در سر فشانی
تو چون شاخ مرجان ز یاقوت خونی
من از اشک خونین عقیق یمانی
بمیقات دیدارت احرام بستم
که جانی کنم تازه زان یار جانی
سروش غمت گفت در گوش هوشت
که ای آرزومند من! لن ترانی
ز سر پنچۀ دشمن دیو سیرت
نمی یابی از اهرمن هم نشانی
جوانا نهالی نشاندم بامید
که در سایۀ او کنم زندگانی
دریغا که از گردش چرخ گردون
سر او کند بر سرم سایبانی
جوانا بهمت تو عنقاء قافی
برفعت همای بلند آشیانی
توئی یکه تمثال عقل نخستین
توئی ثانی اثنین سبع المثانی
نزیبد سرت را سر نیزه بودن
مگر جان من شمع این کاورانی؟
جوانا فروغ تو از مشرق نی
بود رشک مهر و مه آسمانی
ولی روز ما را سیه کرده چندان
که مردن به از عشرت جاودانی
فدای سر نازنین تو گردم
که از نازنینان کند دیدبانی
نظر بستی از عمر و از ما نبستی
کنی سرپرستی ز ما تا توانی
پس از این من و داغ آن لالۀ رو
که یک صورتست و جهانی معانی
پس از این من و سوز آن شمع قامت
که در بزم وحدت نبودیش ثانی
هر آن سر که سودای آنسر ندارد
بود بر سر دوش بار گرانی
دلی گر نسوزد ز سوز غم تو
نبیند بدنیا رخ شادمانی
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: غزل/قصیده/قطعه
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲ - فی رثائه علیه السلام عن لسان أبی عبدالله علیه السلام
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - أیضاً فی رثائه علیه السلام عن لسان امه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.