۲۲۱ بار خوانده شده

بخش ۵۸ - در بیان آنکه سیر و سفر آدمی باید که در خود باشد از حال بحال گردد و اگر جاهل است عالم گردد و اگر غمگین است شادمان گردد و اگر منقبض است منبسط گردد همچون سنگ لعل راه رود معنوی بی حرکت قدم و در تقریر این حدیث مصطفی علیه السلام که من استوی یوماه فهو مغبون

همچو سنگ گ زین که لعل شود
در خودی خود او نهفته ر ود

رهرو است آن ولی نهان ز نظر
آخر کار چون شود جوهر

همه دانند کو ز راه دراز
آمد و یافت این چنین اعزاز

عزت از سیر یافت نی ز سکون
گر گزیدی سکون شدی مغبون

مصطفی گفت هر کرا بجهان
گذرد هر دو روز او ی کسان

سخت مغبون بود در این بازار
عاقبت ناله ها کند بازار

چونکه آن غبن گرددش معلوم
دست خاید ز غصه آن محروم

دانش هر که گشت روز افزون
عاقبت کار او شود موزون

وانکه اور ا ترقئی نبود
لاجرم جز سوی سفر نرود

چونکه جامد نئی دوان میرو
بسوی عالم روان میرو

وای بر وی که در خودی ماند
نشود نیک و در بدی ماند

نرود خوش ز سو سوی بیسو
در جهان عدم نیارد رو

بر نقوش جهان شود مفتون
نرود او ز حبس تن بیرون

رفته باشد بخون خون ابله
جان خود را فکنده در این چه

خنک آن کس که در سفر باشد
از بد و نیک در گذر باشد

هر دم از عشق درس نو خواند
خویشتن را ز کهنه برهاند

جان او دائماً بود در سیر
پرزنان در هوای عشق چو طیر

سفر از خویش کن نه از خانه
تا شود جان قرین جانانه

گر شدی طالب چنان مطلوب
ور زجانی محب آن محبوب

می عشقش بنوش بی لب و کام
تا که گردی ز هست نیست تمام

چون نمانی تو ماند او تنها
پیش آن مهر محو شو چو سها

تا بدانی که تو بهانه بدی
همه او بود تو فسانه بدی

چشم بندی است ورنه کو دیگر
بنما تو بغیر او دیگر

چشم صورت بود یقین احول
نور یزدان برد ز دیده سبل

تا که نور خدا مدد نکند
جان نظر باز در احد نکند

با خودی کس ندید روی ورا
خود تو اوست زین خودی بدرآ

بحر بودی چو قطره ‌ ای اکنون
باز گرد از برون ببحر درون

تادگر بار عین بحر شوی
محو آن ذات و لطف و قهر شوی

رو فنا شو ز ضد و ند و عدد
تا کند وصف خود خدای احد

چون نمانی تو آنگهی مانی
جان باقی بجوی در فانی

غورگی چون رود شود انگور
چونکه ظلمت برفت آید نور

تا نشد هضم در تنت آن نان
کی شد آن زندگی محض چو جان

تو تیا در بصر چو رفت و نماند
نور دیده شد و سواد بخواند

چون جماد از فنا چنین گردد
شود او نور و راه بین گردد

جان که زنده است کن ز عقل قیاس
در فنا تا از او چه نوع اساس

بنهند آن طرف که جائی نیست
در چنان ارض کش سمائی نیست



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۷ - در بیان آنکه بی جهدی و عملی در حضور شیخ کار مرید گزارده میشود و بمقصود میرسد چنانکه یکی در کشتی فارغ خفته باشد ناگهان سر بولایتی میزند که اگر بخشگی رفتی ماهها بآنجا نرسیدی و دربیان آنکه شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره ولد را فرمود که بجز از من شیخی را نظر مکن که شیخ راستین منم که صحبت شیخان دیگر زیان مند است زیرا نظر ما آفتاب است و مرید سنگ لابد که سنگ قابل در نظر آفتاب لعل شود و نظر ایشان سایه است چون سنگ قابل از نظر آفتاب در سایه رود لعل نشود.
گوهر بعدی:بخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکن‌اند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایده‌ای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.