۱۹۱ بار خوانده شده

بخش ۸۹ - پشیمان شدن مریدان از آن حالت و خود را ملامت کردن که چرا گفتۀ شیخ را حق ندانستیم چون از ما کاملتر و داناتر و بیناتر است

همه گفتند کای شه ممتاز
گرچه ما را نبود دیدۀ باز

چونکه دیدن نمیتوانستیم
چون بعقل اینقدر ندانستیم

که توئی صد چو ما بعلم وتقی
جان ما از تو یافت ذوق بقا

زهد و تقوای ما ز داد تو است
حاصل جمله از رشاد تو است

طفل خود کی رسد بدانش پی ر
چه زند پیش بحر حوض و غدیر

چون نگفتیم کانچه او گوید
همه از وحی امر هو گوید

در نمکسار نی که هر مردار
چون در افتد نمک شود ناچار

چه عجب گر ز حق شود بنده
نور باقی و جان پاینده

قطره چون باز ر ف ت در دریا
بحر خواند یقین ورا دانا

نی که اکسیر چون رسد در مس
زر کند صاف چون زند بر مس

چونکه در معده رفت قلیه و نان
میشود بعد هضم قوت جان

در رحم چون رود ز شخص منی
میشود آدمی خوب و سنی

چونکه کارند دانه را در خاک
میزند سر ز خاک بر افلاک

سوی بالا همیرود هر دم
بی سر و پا همیرود هر دم

زانکه هستی او ز ارض و سماست
نیمش از پست و نیمش از بالاست

پدرت آسمان زمین مادر
زاید از نسل هرد و شاخ و ثمر

هرچه زاد از زمین و از گردون
هست در وی نهفته عالی و دون

نیم علویش راند بر بالا
نیم سفلیش ماند در ادنی

بیخ او بسته گشت اندر خاک
سر او کرد روی بر افلاک

متواتر ز آسمان بزمین
میرسد از خورو مه و پروین

تربیتها و تحفه های نهان
بهر دریا و خشگی و که و کان

از مطر میشود به بر برها
وز مطر بحر درگزین درها

سنگ را لعل میکند خورشید
نقره و زر دهد بکان ناهید

میبرد دمبدم زمین ز سما
صد هزاران هزار جو دو عطا

باز این آسمان کزوست عطا
ببر و بحر و شاخ و برگ و گیا

آن عطا از جناب حق دارد
ور حقش ندهد از کجا آرد

زین سبب جان آدمی بخدا
میکند میل کو بود زانجا

قالبش گرچه هست شد زجهان
جان او از جهان همیشه جهان

هستیش چون ز نور و نار شده است
نور بر نار تن سوار شده است

نور را میل سوی نور بود
نار را میل هم بنار شود

عاقبت جنس سوی جنس رود
فرع با اصل خویشتن گرود

ناریان اندرون نار روند
نوریان در کنار یار روند

درخمی کان بود پر از باده
نیک بنگر مباش تو ساده

درد او بین که چون بپست رود
صاف بالا غذای مست شود

آسمان بازمین اگر آمیخت
هر یک آخر باصل خویش گریخت

هست رازی در این میان پنهان
که بود آن ورای فکر و گمان

اگر آن راز را بگویم من
نی جهان ماند و نه مرد و زن

دولبم را ببسته است خدا
که مکن شرح من مرا منما

گر بگویم سری که میدانم
نیست گردد یقین تن و جانم

ذره ذره شود زمین و فلک
خیره سر گردد از نهیب ملک



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۸ - در بیان آنکه همنشینی اولیا همنشینی با خداست. زیرا ولی خدا از هستی خود مرده است و همچون آلتی است در دست قدرت خدای تعالی، مثل قلم در دست کاتب هر چه از قلم آید آن را اضافت بکاتب کنند نه بقلم. چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که من اراد ان یجلس مع اللّه فلیجلس مع اهل التصوف. و در ایراد حکایت بایزید قدس اللّه سره که در حالت مستی فرمودی که سبحانی ما اعظم شأنی و لیس فی جبتی سوی اللّه، در حال هشیاری مریدانش تشنیع کردند که چرا چیزی میگوئی که در شریعت کفر است و فرمودن او که اللّه اللّه، اگر دیگر چنین سخن گویم همه کاردها بکشید و مرا سوراخ سوراخ کنید
گوهر بعدی:بخش ۹۰ - در بیان آنکه عالم معنی چون آب است و صور چون کف و یخ که در فراق دریای معنی منجمد شده اند از این روی در و دیوار این عالم را جماد میگویند که یخ گرفته است و در او نرمی و روانی نیست، عاقل یخ را آب می‌بیند زیرا موقوف نظر آفتاب است که باز آب شود. عالم و صور اول معنی بودند و علم محض بیچون و چگونه، باز آخر چون آفتاب قیامت درتابد معنی شوند که کل شیئی یرجع الی اصله(و کل شیئی هالک و الا وجهه)
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.