۲۳۵ بار خوانده شده

بخش ۱۲۶ - در بیان آنکه اولیا و ملک باطنشان و جمال روح بیچونشان از چشم حس پنهان است. همچون صورت جرمی و تنی ندارد پنهان مانده است. و صورت عالم ذره‌ای است از ملک باطن ایشان. جهت آنکه این جهان ظاهر و محسوس است بس هول و بزرگ و زیبا و خوب مینماید اگر از معنی و باطن ایشان ذره‌ای محسوس گشتی و بصورت درآمدی عالم خرد و حقیر نمودی چنانکه گفته‌اند اگر عقل محسوس شدی و مصور گشتی آفتاب روشن از شب تاریکتر نمودی واگر حماقت محسوس گشتی شب تارکی از روز روشنتر نمودی. و در تقریر آنکه آدمی مرکب است از صورت و معنی و شیطانی و رحمانی دمبدم از اندرونش حوران بهشت و دیوان دوزخ سر می‌کنند و روی مینمایند تا بر او کدام رک و صفت غالب است و بکدامین صورت مناسبتش بیشتر است. رغبت بدان کند تا قبله و معشوقش آن شود. لاجرم آخر کار ع

گر بدی نور اولیا پیدا
آسمان و زمین شدی رسوا

بنمودی عظیم خرد و حقیر
همچو موئی میان طشت خمیر

گفته ‌ اند ار خرد شدی پیدا
تیره گشتی چو لیل شمس سما

بنمودی عظیم تار و کثیف
پیش آن نور پاک صاف لطیف

ور حماقت چو تن عیان بودی
بر آن شب چو روز بنمودی

پیش آن بحر آسمان وزمین
هست مانند کفک خرد و مهین

چشم حس را مبر سوی معنی
محو حق شو گذر کن از دعوی

راه جان را بجان توان رفتن
کی توان با تن آنچنان رفتن

ملک معنی بدان که بیحد است
صورت آنرا حجاب و هم سد است

پر معنی گشا بهل پا را
ترک جا کن بجوی بیجا را

تا ببینی جمال معنی را
بگذاری خیال و دعوی را

هست معنی چو آفتاب سما
هست صورت حقیر همچو سها

هردو هستند با تو نیک نگر
که کدامین به است ای سرور

بهترین را گزین چو دانایان
تا نمانی شقی چو خودرایان

زین که داری چرا تو بیخبری
عمر را بی عوض همی سپری

خویشتن را بدان چه چیزی تو
خوار منشین که بس عزیزی تو

نور یزدان درون قالب تست
خنک آنکس گه نور حق را جست

خویشتن را بدید کان نورا ست
از لطافت اگرچه مستور است

هر که بشناخت خویش را نیکو
هم خدا را شناخت بی ریب او

سوی شیطان اگر همیپوئی
در حقیقت تو بیگمان اوئی

ور بعکس آرزوت رحمان است
آخر الامرجات رضوان است

مینمایند هر دمت ز درون
گاه نقشی عزیز و گاهی دون

گه نموده فرشته گه شیطان
گونه گونه گهی از این گه از آن

تا کدامین ترا شود مخ ت ار
حشر با او شوی در آخر کار

راه عصیان و راه طاعت را
چون که بنمود حق بتو پیدا

خواه رو سوی نور اهل نعیم
خواه رو سوی نار اهل جحیم

چون نداری ز اصل قوت این
که گزینی بعشق راه گزین

دامن اهل دل بگیر که تا
دهدت راه در سرای بقا

قوتت بخشد ار ضعیفی تو
زو شوی فربه ار نحیفی تو

دهدت دیده تا شوی بینا
بی کتابی ترا کند استا

نظرش کیمیای بی ریبی
زر شوی زو نماندت عیبی

بردت آن طرف که منزل اوست
بی حجابی نمایدت رخ دوست

صحبتش را گزین کزان صحبت
دل رنجور تو برد صحت



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲۵ - در بیان آنکه مرید راستین اوست که احوال و تقرب شیخ را که بخدا دارد ظاهراً و باطناً اکتساب کرده باشد و بمقامات شیخ رسیده، باعتبار ما کان او را مرید خوانند و الا در حقیقت عین شیخ باشد. این چنین مرید را تفضیل مینهیم بر اولیای گذشته نه هر مرید ناقص را که راه شیخ چنانکه حق آن است نبریده باشد و نرفته. در طلب سست بوده باشد و از رنجها گریخته و کاهلی ورزیده و بکلی خود را فدای حقناکرده و مرادهای نفس را گردن نازده، و نفس خود رادر جهاد ناکشته اوصاف حیوانی بر او غالب و ملکی مغلوب. اینچنین کس را بنام اگر مرید خوانند اسمی باشد بی مسمی فافهم.
گوهر بعدی:بخش ۱۲۷ - در بیان آنکه لابد است که شیخ وسیلت گردد و رهبر، و بی شیخ ممکن نیست که کس بحق رسد و اگر ممکن بودی حق تعالی پیغامبران و مشایخ را نفرستادی و اگر نادراً کسی بی شیخ رسد، آنکه بواسطۀ شیخ رسد کاملتر باشد، و دلیل بر این شخصی هر روز خدای تعالی را چهل بار میدید و از سر مستی حال خود را بخلق میگفت. کاملی گفتش که اگر مردی برو ابایزید را یکبار ببین، او بجواب گفت که من خدای بایزید را هر روز چهل بار میبینم پیش ابایزید بچه روم. اوبازگفت که اگر مردی یکبار بایزید را ببین چون ماجری دراز کشید آن شخص عزم ابایزید کرد. بایزید را معلوم شد. در بیشۀ مهیب میگشت، از بیشه باستقبال آن طالب بیرون آمد. چون آن طالب ابایزید را بدید برنتافت، در حال بمرد. زیرا او خدا را بقدر قوت خود میدید. چون از آن قوت و مقام که بایز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.