۲۱۳ بار خوانده شده

بخش ۱۴۴ - در بیان آنکه عاشقان را مرگ عروسی است و وصال کلی زیرا مرگ ظهور آن عالم است و فنای این عالم و ایشان شب و روز در آن کاراند و پیشۀ ایشان این است و چون مرگ این معنی را بکمال میرساند پس مرگ را از جان خواهان باشند. صحابه رضی اللّه عنهم از این روی برهنه برابر شمشیر و تیر میرفتند و در این معنی میفرماید حق تعالی که فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ودر تقریر آنکه چون اولیا را آن جهان باقی بیزوال ملک شد، پادشاه حقیقی ایشان باشند و پادشاهی این عالم پیش پادشاهی آن عالم لعب و خیال باشد. چنانکه کودکان در محله یکی پادشاه و یکی حاجب میشود آخر کودکان این لعب را از جدی دزدیده‌اند. همچنین زینتها و آئینهای این عالم را همه از آن عالم دزدیده‌اند، چنانکه میفرماید انما الدنیا لهوو لعب و زینة. پس احوال این پادشاه

عاشقان از اجل نیندیشند
زانکه با مرگ از ازل خویش ‌ اند

مرگ چون رفتن است سوی خدا
شدن از صورت کثیف جدا

ز آسمان و زمین برون رفتن
سوی بیچون ز شهر چون رفتن

خود همه کار عاشقان این است
همه را این طریق و آئین است

چونکه معشوق عالم جان است
رفتن آنجا طریق ایشان است

حوت از حوض اگر ببحر شود
شادمان گردد و بعشق رود

زانکه معشوق ماهیان بحر است
همه را جان و خانمان بحر است

مرگ چون بحر و عاشقان ماهی
ماهیان راست اندر آن شاهی

چونکه آن بحر ملک ایشان شد
پادشاهی کند پس لابد

این شهان جهان مجازی اند
پیش آن جد هزل و بازی اند

همچو طفلان که در محله بهم
خویش سازند میر و شاه و حکم

یک شود صاحب و یکی نایب
یک شود ترجمان و یک حاجب

باقی کودکان شوند سپاه
کژ نهد هر یکی ز کبر کلاه

که چه ما پادشاه و میرانیم
خصم را در مصاف میرانیم

همه شادان که ما ج هانداریم
چون شهان ملکت و جهان داریم

همه بر هیچ مضطرب گشته
همه در شوره دانه ‌ ها کشته

همه بر باد همچو خیک تهی
حاصلی نی در آن کهی و مهی

نی وزیر و نه شاه در کاری
نی امیر و سپاه و سالاری

گرچه این بازی است محض مجاز
لیک هست از حقیقتی غماز

که شهی هست و لشکری بجهان
بدر آورده ‌ اند این را زان

همچنین این شهان و این میران
که بکام ‌ اند اندر این دوران

شده هر یک بمنصبی مخصوص
مه بود در کمال و که منقوس

نزد شاهی اولیا این هم
هست بازیچه و مجاز ای عم

نیست حاصل در این جهان مجاز
گرچه شاهی کنی بعز و نیاز

گر شهی در جهان و گر میری
نی در او عاقبت همیمیری

منصب عاریه چه کار آید
زان مشو شاد چون نمیپاید

تکیه بر وی کجا کند عاقل
مگر آن کوز حق بود غافل



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۳ - در بیان آنکه بسیاران بصورت اولیا برآمده‌اند و گفتار اولیا را آموخته و در حقیقت رهزن‌اند . هرکه تمییز دارد بایشان سر فرود نیاورد، و ولی را از عدو بشناسد، چنانکه صراف زر صافی را از قلب تمییز میکند، اگرچه در صورت بهم میمانند که المؤمن کیس ممیز و در تقریر آنکه اولیا بهر صورت که خواهند مصور شوند
گوهر بعدی:بخش ۱۴۵ - در بیان آنکه مناصب این عالم همچون کوههای بلند است مثل سلطنت و وزارت و غیره و اهل مناصب چون بزان‌اند که بر آن کوههای بلند میروند. کوهها دایم برجاست و ایشان نیست میشوند باز بعضی را این کوههای بلند پیدا میکند و بعضی را رسوا میکند. نیکی بعضی در بی منصبی پنهان است و بدی بعضی همچنان. پس منصب بلندی است که چون بر آن بلندی میروند بد و نیک آن دو قوم بر کافۀ خلایق پیدا میشود خنک آنکس که نیک سیرت باشد لاجرم بر این بلندی خوب نماید و نامش بنیکی در این عالم بماند و وای بر آنکه بعکس باشد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.