هوش مصنوعی: این متن عرفانی به موضوع عشق الهی و مرگ به عنوان بازگشت به سوی معشوق حقیقی می‌پردازد. عاشقان از مرگ نمی‌هراسند زیرا آن را سفر به سوی خدا می‌دانند. متن با تشبیه عاشقان به ماهیان و مرگ به دریا، نشان می‌دهد که معشوق حقیقی همان دریا (خدا) است. همچنین، به ناپایداری دنیای مادی و قدرت‌های ظاهری آن اشاره می‌کند و تأکید می‌کند که تمامی اینها بازیچه‌ای بیش نیستند و تنها حقیقت، بازگشت به سوی خداست.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، بحث درباره مرگ و مفاهیم انتزاعی عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

بخش ۱۴۴ - در بیان آنکه عاشقان را مرگ عروسی است و وصال کلی زیرا مرگ ظهور آن عالم است و فنای این عالم و ایشان شب و روز در آن کاراند و پیشۀ ایشان این است و چون مرگ این معنی را بکمال میرساند پس مرگ را از جان خواهان باشند. صحابه رضی اللّه عنهم از این روی برهنه برابر شمشیر و تیر میرفتند و در این معنی میفرماید حق تعالی که فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ودر تقریر آنکه چون اولیا را آن جهان باقی بیزوال ملک شد، پادشاه حقیقی ایشان باشند و پادشاهی این عالم پیش پادشاهی آن عالم لعب و خیال باشد. چنانکه کودکان در محله یکی پادشاه و یکی حاجب میشود آخر کودکان این لعب را از جدی دزدیده‌اند. همچنین زینتها و آئینهای این عالم را همه از آن عالم دزدیده‌اند، چنانکه میفرماید انما الدنیا لهوو لعب و زینة. پس احوال این پادشاه

عاشقان از اجل نیندیشند
زانکه با مرگ از ازل خویش ‌ اند

مرگ چون رفتن است سوی خدا
شدن از صورت کثیف جدا

ز آسمان و زمین برون رفتن
سوی بیچون ز شهر چون رفتن

خود همه کار عاشقان این است
همه را این طریق و آئین است

چونکه معشوق عالم جان است
رفتن آنجا طریق ایشان است

حوت از حوض اگر ببحر شود
شادمان گردد و بعشق رود

زانکه معشوق ماهیان بحر است
همه را جان و خانمان بحر است

مرگ چون بحر و عاشقان ماهی
ماهیان راست اندر آن شاهی

چونکه آن بحر ملک ایشان شد
پادشاهی کند پس لابد

این شهان جهان مجازی اند
پیش آن جد هزل و بازی اند

همچو طفلان که در محله بهم
خویش سازند میر و شاه و حکم

یک شود صاحب و یکی نایب
یک شود ترجمان و یک حاجب

باقی کودکان شوند سپاه
کژ نهد هر یکی ز کبر کلاه

که چه ما پادشاه و میرانیم
خصم را در مصاف میرانیم

همه شادان که ما ج هانداریم
چون شهان ملکت و جهان داریم

همه بر هیچ مضطرب گشته
همه در شوره دانه ‌ ها کشته

همه بر باد همچو خیک تهی
حاصلی نی در آن کهی و مهی

نی وزیر و نه شاه در کاری
نی امیر و سپاه و سالاری

گرچه این بازی است محض مجاز
لیک هست از حقیقتی غماز

که شهی هست و لشکری بجهان
بدر آورده ‌ اند این را زان

همچنین این شهان و این میران
که بکام ‌ اند اندر این دوران

شده هر یک بمنصبی مخصوص
مه بود در کمال و که منقوس

نزد شاهی اولیا این هم
هست بازیچه و مجاز ای عم

نیست حاصل در این جهان مجاز
گرچه شاهی کنی بعز و نیاز

گر شهی در جهان و گر میری
نی در او عاقبت همیمیری

منصب عاریه چه کار آید
زان مشو شاد چون نمیپاید

تکیه بر وی کجا کند عاقل
مگر آن کوز حق بود غافل



تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۳ - در بیان آنکه بسیاران بصورت اولیا برآمده‌اند و گفتار اولیا را آموخته و در حقیقت رهزن‌اند . هرکه تمییز دارد بایشان سر فرود نیاورد، و ولی را از عدو بشناسد، چنانکه صراف زر صافی را از قلب تمییز میکند، اگرچه در صورت بهم میمانند که المؤمن کیس ممیز و در تقریر آنکه اولیا بهر صورت که خواهند مصور شوند
گوهر بعدی:بخش ۱۴۵ - در بیان آنکه مناصب این عالم همچون کوههای بلند است مثل سلطنت و وزارت و غیره و اهل مناصب چون بزان‌اند که بر آن کوههای بلند میروند. کوهها دایم برجاست و ایشان نیست میشوند باز بعضی را این کوههای بلند پیدا میکند و بعضی را رسوا میکند. نیکی بعضی در بی منصبی پنهان است و بدی بعضی همچنان. پس منصب بلندی است که چون بر آن بلندی میروند بد و نیک آن دو قوم بر کافۀ خلایق پیدا میشود خنک آنکس که نیک سیرت باشد لاجرم بر این بلندی خوب نماید و نامش بنیکی در این عالم بماند و وای بر آنکه بعکس باشد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.