هوش مصنوعی:
این متن به بررسی رابطهی بین علائم ظاهری و حقایق درونی میپردازد. با استفاده از مثالهایی مانند نبض و باد، نشان میدهد که چگونه میتوان از علائم ظاهری به حالات درونی پی برد. همچنین، به معجزات و کرامات اشاره میکند که از طریق آنها میتوان به حقایق روحانی دست یافت. متن تأکید میکند که اثرات ظاهری از یک مؤثر درونی نشأت میگیرند و این اثرات میتوانند راهی برای درک حقایق پنهان باشند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید
آن یکی رَنْجور شُد سویِ طبیب
گفت نَبضَم را فُرو بین ای لَبیب
که زِ نَبْض آگَهْ شَوی بر حالِ دل
که رَگِ دست است با دلْ مُتَّصِل
چون که دلْ غَیْب است خواهی زو مثال
زو بِجو که با دِلَسْتَش اِتِّصال
بادْ پنهان است از چَشمْ ای اَمین
در غُبار و جُنْبِشِ بَرگَش بِبین
کَزْیَمین است او وَزان یا از شِمال
جُنْبِشِ برگَت بگوید وَصْفِ حال
مَستیِ دل را نمیدانی که کو
وَصْفِ او از نَرگسِ مَخْمور جو
چون زِ ذاتِ حَقْ بَعیدی وَصْفِ ذات
باز دانی از رَسول و مُعْجزات
مُعْجزاتیّ و کَراماتی خَفی
بَر زَنَد بر دلْ زِ پیرانِ صَفی
که دَرونْشان صد قیامَتْ نَقْد هست
کمترین آن که شود همسایه مَست
پَسْ جَلیسُ اللهْ گشت آن نیکبَخت
کو به پَهْلویِ سَعیدی بُرد رَخت
مُعْجزه کان بر جَمادی زد اَثَر
یا عَصا با بَحْر یا شَقَّالْقَمَر
گَر اَثَر بر جان زَنَد بیواسطه
مُتَّصِل گردد به پنهانْ رابطه
بر جَمادات آن اَثَرها عاریهست
آن پِیِ روحِ خوشِ مُتْواریهست
تا از آن جامِد اَثَر گیرد ضَمیر
حَبَّذا نانْ بیهَیولایِ خَمیر
حَبَّذا خوانِ مَسیحی بیکَمی
حَبَّذا بیباغْ میوهیْ مَریَمی
بَر زَنَد از جانِ کامِلْ مُعْجزات
بر ضَمیرِ جانِ طالِبْ چون حَیات
مُعْجزه بَحْراست و ناقِصْ مُرغِ خاک
مُرغِ آبی در وِیْ ایمِن از هَلاک
عَجْزبَخشِ جانِ هر نامَحْرَمی
لیکْ قُدرتبَخشِ جانِ هَمدَمی
چون نَیابی این سَعادت در ضَمیر
پَسْ زِ ظاهِر هر دَمْ استدلال گیر
که اَثَرها بر مَشاعِر ظاهِراست
وین اَثَرها از مُؤثِّر مُخْبِراست
هست پنهان مَعنیِ هر دارویی
هَمچو سِحْر و صَنْعَتِ هر جادویی
چون نَظَر در فِعْل و آثارش کُنی
گَرچه پنهان است اِظْهارَش کُنی
قُوَّتی کان اَنْدَرونَش مُضْمَراست
چون به فِعْل آید عِیان و مُظْهَراست
چون به آثارْ این همه پیدا شُدَت
چون نَشُد پیدا زِ تاثیر ایزَدَت؟
نه سَبَبها و اَثَرها مَغْز و پوست
چون بجویی جُمْلگی آثارِ اوست؟
دوست گیری چیزها را از اَثَر
پَسْ چرا ز آثاربَخشی بیخَبَر؟
از خیالی دوست گیری خَلْق را
چون نگیری شاهِ غَرب و شرق را؟
این سُخَن پایان ندارد ای قُباد
حِرْصِ ما را اَنْدَرین پایان مَباد
گفت نَبضَم را فُرو بین ای لَبیب
که زِ نَبْض آگَهْ شَوی بر حالِ دل
که رَگِ دست است با دلْ مُتَّصِل
چون که دلْ غَیْب است خواهی زو مثال
زو بِجو که با دِلَسْتَش اِتِّصال
بادْ پنهان است از چَشمْ ای اَمین
در غُبار و جُنْبِشِ بَرگَش بِبین
کَزْیَمین است او وَزان یا از شِمال
جُنْبِشِ برگَت بگوید وَصْفِ حال
مَستیِ دل را نمیدانی که کو
وَصْفِ او از نَرگسِ مَخْمور جو
چون زِ ذاتِ حَقْ بَعیدی وَصْفِ ذات
باز دانی از رَسول و مُعْجزات
مُعْجزاتیّ و کَراماتی خَفی
بَر زَنَد بر دلْ زِ پیرانِ صَفی
که دَرونْشان صد قیامَتْ نَقْد هست
کمترین آن که شود همسایه مَست
پَسْ جَلیسُ اللهْ گشت آن نیکبَخت
کو به پَهْلویِ سَعیدی بُرد رَخت
مُعْجزه کان بر جَمادی زد اَثَر
یا عَصا با بَحْر یا شَقَّالْقَمَر
گَر اَثَر بر جان زَنَد بیواسطه
مُتَّصِل گردد به پنهانْ رابطه
بر جَمادات آن اَثَرها عاریهست
آن پِیِ روحِ خوشِ مُتْواریهست
تا از آن جامِد اَثَر گیرد ضَمیر
حَبَّذا نانْ بیهَیولایِ خَمیر
حَبَّذا خوانِ مَسیحی بیکَمی
حَبَّذا بیباغْ میوهیْ مَریَمی
بَر زَنَد از جانِ کامِلْ مُعْجزات
بر ضَمیرِ جانِ طالِبْ چون حَیات
مُعْجزه بَحْراست و ناقِصْ مُرغِ خاک
مُرغِ آبی در وِیْ ایمِن از هَلاک
عَجْزبَخشِ جانِ هر نامَحْرَمی
لیکْ قُدرتبَخشِ جانِ هَمدَمی
چون نَیابی این سَعادت در ضَمیر
پَسْ زِ ظاهِر هر دَمْ استدلال گیر
که اَثَرها بر مَشاعِر ظاهِراست
وین اَثَرها از مُؤثِّر مُخْبِراست
هست پنهان مَعنیِ هر دارویی
هَمچو سِحْر و صَنْعَتِ هر جادویی
چون نَظَر در فِعْل و آثارش کُنی
گَرچه پنهان است اِظْهارَش کُنی
قُوَّتی کان اَنْدَرونَش مُضْمَراست
چون به فِعْل آید عِیان و مُظْهَراست
چون به آثارْ این همه پیدا شُدَت
چون نَشُد پیدا زِ تاثیر ایزَدَت؟
نه سَبَبها و اَثَرها مَغْز و پوست
چون بجویی جُمْلگی آثارِ اوست؟
دوست گیری چیزها را از اَثَر
پَسْ چرا ز آثاربَخشی بیخَبَر؟
از خیالی دوست گیری خَلْق را
چون نگیری شاهِ غَرب و شرق را؟
این سُخَن پایان ندارد ای قُباد
حِرْصِ ما را اَنْدَرین پایان مَباد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر
گوهر بعدی:بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.