هوش مصنوعی:
این متن به بررسی مفهوم تلاش و جستجوی بیجا برای دستیابی به اهداف میپردازد. نویسنده با استفاده از استعارههای مختلف مانند کمان و تیر، نشان میدهد که گاهی تلاشهای بیش از حد و نادرست، نه تنها به نتیجه نمیرسند، بلکه باعث دور شدن از هدف اصلی میشوند. همچنین، متن به نقد فلسفه و دانشهای پیچیده میپردازد و تأکید میکند که گاهی سادگی و فروتنی بهتر از دانش و زیرکی است.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و نقدهای اجتماعی موجود در متن، برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد.
بخش ۷۹ - آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن
اَنْدَرین بود او که اِلْهام آمَدَش
کَشف شُد این مشکلات از ایزَدَش
کو بِگُفتَت در کَمانْ تیری بِنِه
کِی بُگَفتَنْدَت که اَنْدَر کَش تو زِه؟
او نگُفتَت که کَمان را سختکَش
در کَمان نِهْ گفت او نه پُر کُنَش
از فُضولی تو کَمانْ اَفْراشتی
صَنْعَتِ قَواسّییی بَر داشتی
تَرکِ این سَخته کَمانی رو بِگو
در کَمان نِهْ تیر و پُرّیدن مَجو
چون بِیُفتد بَر کَن آنجا میطَلَب
زور بُگْذار و به زاری جو ذَهَب
آنچه حَقّ است اَقْرَب از حَبْلُ الْوَرید
تو فَکَنده تیرِ فِکْرَت را بَعید
ای کَمان و تیرها بَر ساخته
صَیْدْ نزدیک و تو دور اَنْداخته
هرکِه دوراَنْدازْتَر او دورتَر
وَزْ چُنین گنج است او مَهْجورتَر
فلسفی خود را از اندیشه بِکُشت
گو بِدو کوراست سویِ گنجْ پُشت
گو بِدو چَندان که اَفْزون میدَوَد
از مُرادِ دِلْ جُداتَر میشود
جاهِدوا فینا بِگُفت آن شهریار
جاهِدوا عَنّا نگفت ای بیقَرار
هَمچو کَنْعانْ کو زِ نَنگِ نوح رفت
بر فَرازِ قُلّهٔ آن کوهِ زَفْت
هرچه اَفْزونتَر هَمیجست او خَلاص
سویِ کُهْ میشُد جُداتَر از مَناص
هَمچو این دَرویشْ بَهْرِ گنج و کان
هر صَباحی سَختتُر جُستی کَمان
هر کَمانی کو گرفتی سَختتر
بود از گنج و نِشانْ بَدبَختتَر
این مَثَل اَنْدَر زمانه جانی است
جانِ نادانانْ به رَنجْ اَرْزانی است
زان که جاهِل نَنگ دارد زُ اوسْتاد
لاجَرَم رفت و دُکانی نو گُشاد
آن دُکانْ بالایِ اُستاد ای نِگار
گَنْده و پُر گُزْدُم است و پُر زِ مار
زود ویران کُن دُکان و بازگَرد
سویِ سَبزه وْ گُلْبُنان و آبْخَورد
نه چو کَنْعان کو زِ کِبْر و ناشِناخت
از کُهِ عاصِمْ سفینهیْ فَوْز ساخت
عِلْمِ تیراَنْدازی اَش آمد حِجاب
وان مُرادْ او را بُده حاضر به جیب
ای بَسا عِلْم و ذَکاوات و فِطَن
گشته رَهْرو را چو غول و راهزَن
بیشتَراَصْحابِ جَنَّت اَبْلَهَند
تا زِ شَرِّ فَیْلَسوفی میَرَهَند
خویش را عُریان کُن از فَضْل و فُضول
تا کُند رَحمَت به تو هر دَمْ نُزول
زیرکی ضِدِّ شِکَسْتَست و نیاز
زیرکی بُگْذار و با گولیبِساز
زیرکی دان دامِ بُرد و طَمْع و گاز
تا چه خواهد زیرکی را پاکْباز؟
زیرکان با صَنْعَتی قانِع شُده
اَبْلَهان از صُنْع در صانِع شُده
زان که طِفْلِ خُرد را مادر نَهار
دست و پا باشد نهاده بر کِنار
کَشف شُد این مشکلات از ایزَدَش
کو بِگُفتَت در کَمانْ تیری بِنِه
کِی بُگَفتَنْدَت که اَنْدَر کَش تو زِه؟
او نگُفتَت که کَمان را سختکَش
در کَمان نِهْ گفت او نه پُر کُنَش
از فُضولی تو کَمانْ اَفْراشتی
صَنْعَتِ قَواسّییی بَر داشتی
تَرکِ این سَخته کَمانی رو بِگو
در کَمان نِهْ تیر و پُرّیدن مَجو
چون بِیُفتد بَر کَن آنجا میطَلَب
زور بُگْذار و به زاری جو ذَهَب
آنچه حَقّ است اَقْرَب از حَبْلُ الْوَرید
تو فَکَنده تیرِ فِکْرَت را بَعید
ای کَمان و تیرها بَر ساخته
صَیْدْ نزدیک و تو دور اَنْداخته
هرکِه دوراَنْدازْتَر او دورتَر
وَزْ چُنین گنج است او مَهْجورتَر
فلسفی خود را از اندیشه بِکُشت
گو بِدو کوراست سویِ گنجْ پُشت
گو بِدو چَندان که اَفْزون میدَوَد
از مُرادِ دِلْ جُداتَر میشود
جاهِدوا فینا بِگُفت آن شهریار
جاهِدوا عَنّا نگفت ای بیقَرار
هَمچو کَنْعانْ کو زِ نَنگِ نوح رفت
بر فَرازِ قُلّهٔ آن کوهِ زَفْت
هرچه اَفْزونتَر هَمیجست او خَلاص
سویِ کُهْ میشُد جُداتَر از مَناص
هَمچو این دَرویشْ بَهْرِ گنج و کان
هر صَباحی سَختتُر جُستی کَمان
هر کَمانی کو گرفتی سَختتر
بود از گنج و نِشانْ بَدبَختتَر
این مَثَل اَنْدَر زمانه جانی است
جانِ نادانانْ به رَنجْ اَرْزانی است
زان که جاهِل نَنگ دارد زُ اوسْتاد
لاجَرَم رفت و دُکانی نو گُشاد
آن دُکانْ بالایِ اُستاد ای نِگار
گَنْده و پُر گُزْدُم است و پُر زِ مار
زود ویران کُن دُکان و بازگَرد
سویِ سَبزه وْ گُلْبُنان و آبْخَورد
نه چو کَنْعان کو زِ کِبْر و ناشِناخت
از کُهِ عاصِمْ سفینهیْ فَوْز ساخت
عِلْمِ تیراَنْدازی اَش آمد حِجاب
وان مُرادْ او را بُده حاضر به جیب
ای بَسا عِلْم و ذَکاوات و فِطَن
گشته رَهْرو را چو غول و راهزَن
بیشتَراَصْحابِ جَنَّت اَبْلَهَند
تا زِ شَرِّ فَیْلَسوفی میَرَهَند
خویش را عُریان کُن از فَضْل و فُضول
تا کُند رَحمَت به تو هر دَمْ نُزول
زیرکی ضِدِّ شِکَسْتَست و نیاز
زیرکی بُگْذار و با گولیبِساز
زیرکی دان دامِ بُرد و طَمْع و گاز
تا چه خواهد زیرکی را پاکْباز؟
زیرکان با صَنْعَتی قانِع شُده
اَبْلَهان از صُنْع در صانِع شُده
زان که طِفْلِ خُرد را مادر نَهار
دست و پا باشد نهاده بر کِنار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
گوهر بعدی:بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.