هوش مصنوعی:
متن روایتگر داستانی است که در آن یک شهریار ظالم به مردم ظلم میکند و بیگناهان را آزار میدهد. در ادامه، حیوانات مختلف مانند قوچ، گاو و شتر درباره تاریخ و سن خود بحث میکنند و هر کدام ادعا میکنند که از دیگری بزرگتر و مهمتر هستند. در نهایت، شتر با تکبر ادعا میکند که از همه برتر است و نیازی به اثبات تاریخ خود ندارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و تمثیلهای عمیق است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و ساختار شعری کلاسیک ممکن است برای نوجوانان و بزرگسالان جذابتر و قابل فهمتر باشد.
بخش ۸۲ - مثل
سویِ جامِع میشُد آن یک شهریار
خَلْق را میزَد نَقیب و چوبْدار
آن یکی را سَر شِکَستی چوبْ زَن
وان دِگَر را بَر دَریدی پیرْهَن
در میانه بیدلی دَهْ چوب خَورْد
بیگناهی که بُرو از راهْ بَرد
خونْ چَکان رو کرد با شاه و بِگُفت
ظُلْمِ ظاهِر بین چه پُرسی از نَهُفت؟
خیرِ تو این است جامِعْ میرَوی
تا چه باشد شَرّ و وِزْرَت ای غَوی
یک سَلامی نَشْنَود پیر از خَسی
تا نَپیچَد عاقِبَت از وِیْ بَسی
گُرگ دَریابَد وَلی را بِهْ بُوَد
زان که دَریابَد وَلی را نَفْسِ بَد
زان که گُرگ اَرْچه که بَسْ اِسْتَمگَری ست
لیکَش آن فرهنگ و کَیْد و مَکْر نیست
وَرْنه کِی اَنْدَر فُتادی او به دام
مَکْر اَنْدَر آدمی باشد تَمام
گفت قُچ با گاو و اُشتُر ای رِفاق
چون چُنین افتاد ما را اِتِّفاق
هر یکی تاریخِ عُمر اِبْدا کُنید
پیرتَر اولیست باقی تَنْ زَنید
گفت قُچ مَرْجِ من اَنْدَر آن عُهود
با قُچِ قُربانِ اسماعیل بود
گاو گفتا بودهام من سالْخَورْد
جُفتِ آن گاوی کِشْ آدم جُفت کرد
جُفتِ آن گاوم کِشْ آدم جَدِّ خَلْق
در زَراعَت بر زمین میکرد فَلْق
چون شَنید از گاو و قُچ اُشتُر شِگِفت
سَر فُرود آوَرْد و آن را بَرگرفت
در هوا بَرداشت آن بَنْدِ قَصیل
اُشتَرِ بُخْتی سَبُک بیقال و قیل
که مرا خود حاجَتِ تاریخ نیست
کین چُنین جسمیّ و عالی گَردنیست
خود همه کَس داند ای جانِ پدر
که نباشم از شما من خُردتَر
داند این را هرکِه زَاصْحابِ نُهاست
که نَهادِ من فُزونتَر از شماست
جُملگان دانَند کین چَرخِ بُلند
هست صد چندان که این خاکِ نَژَند
کو گُشادِ رُقْعههایِ آسْمان؟
کو نَهادِ بُقْعههایِ خاکْدان؟
خَلْق را میزَد نَقیب و چوبْدار
آن یکی را سَر شِکَستی چوبْ زَن
وان دِگَر را بَر دَریدی پیرْهَن
در میانه بیدلی دَهْ چوب خَورْد
بیگناهی که بُرو از راهْ بَرد
خونْ چَکان رو کرد با شاه و بِگُفت
ظُلْمِ ظاهِر بین چه پُرسی از نَهُفت؟
خیرِ تو این است جامِعْ میرَوی
تا چه باشد شَرّ و وِزْرَت ای غَوی
یک سَلامی نَشْنَود پیر از خَسی
تا نَپیچَد عاقِبَت از وِیْ بَسی
گُرگ دَریابَد وَلی را بِهْ بُوَد
زان که دَریابَد وَلی را نَفْسِ بَد
زان که گُرگ اَرْچه که بَسْ اِسْتَمگَری ست
لیکَش آن فرهنگ و کَیْد و مَکْر نیست
وَرْنه کِی اَنْدَر فُتادی او به دام
مَکْر اَنْدَر آدمی باشد تَمام
گفت قُچ با گاو و اُشتُر ای رِفاق
چون چُنین افتاد ما را اِتِّفاق
هر یکی تاریخِ عُمر اِبْدا کُنید
پیرتَر اولیست باقی تَنْ زَنید
گفت قُچ مَرْجِ من اَنْدَر آن عُهود
با قُچِ قُربانِ اسماعیل بود
گاو گفتا بودهام من سالْخَورْد
جُفتِ آن گاوی کِشْ آدم جُفت کرد
جُفتِ آن گاوم کِشْ آدم جَدِّ خَلْق
در زَراعَت بر زمین میکرد فَلْق
چون شَنید از گاو و قُچ اُشتُر شِگِفت
سَر فُرود آوَرْد و آن را بَرگرفت
در هوا بَرداشت آن بَنْدِ قَصیل
اُشتَرِ بُخْتی سَبُک بیقال و قیل
که مرا خود حاجَتِ تاریخ نیست
کین چُنین جسمیّ و عالی گَردنیست
خود همه کَس داند ای جانِ پدر
که نباشم از شما من خُردتَر
داند این را هرکِه زَاصْحابِ نُهاست
که نَهادِ من فُزونتَر از شماست
جُملگان دانَند کین چَرخِ بُلند
هست صد چندان که این خاکِ نَژَند
کو گُشادِ رُقْعههایِ آسْمان؟
کو نَهادِ بُقْعههایِ خاکْدان؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۱ - حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم
گوهر بعدی:بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.