هوش مصنوعی:
این متن شعری است که با استفاده از تمثیلهای مختلف، مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی را بیان میکند. در این شعر، مفاهیمی مانند عشق، وصل، جنس و ناجنس، عقل و نفس، و تفاوت بین صورت و معنا بررسی میشوند. شعر با استفاده از تمثیلهایی مانند موش و زاغ، مورچه و گندم، و عیسی و بشر، به بیان این مفاهیم میپردازد. در نهایت، شعر بر اهمیت عقل و تفکر در تشخیص حقایق و دوری از ظواهر فریبنده تأکید میکند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به تجربه و دانش کافی دارد. همچنین، استفاده از تمثیلهای پیچیده و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۹۱ - رجوع کردن به قصهٔ طلب کردن آن موش آن چغز را لبلب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او
آن سِرِشتهیْ عشقْ رشته میکَشَد
بر امیدِ وَصْلِ چَغْزِ با رَشَد
میتَنَد بر رشتهٔ دلْ دَم به دَم
که سَرِ رشته به دست آوردهام
هَمچو تاری شُد دل و جان در شُهود
تا سَرَ رشته به من رویی نمود
خود غُرابُ الْبَیْن آمد ناگهان
بر شکارِ موش و بُردش زان مکان
چون بَر آمَد بر هوا موش از غُراب
مُنْسَحِب شُد چَغْز نیز از قَعْرِ آب
موش در مِنْقارِ زاغ و چَغْز هم
در هوا آویخته پا در رَتَم
خَلْق میگفتند زاغ از مَکْر و کَیْد
چَغزِ آبی را چگونه کرد صَیْد؟
چون شُد اَنْدَر آب و چونَش در رُبود؟
چُغْزِ آبی کِی شکارِ زاغ بود؟
چَغْز گفتا این سِزایِ آن کسی
کو چو بیآبان شود جُفتِ خَسی
ای فَغان از یارِ ناجِنْس ای فَغان
همنِشینِ نیک جویید ای مِهان
عقل را اَفْغان زِ نَفْسِ پُر عُیوب
هَمچو بینیِّ بَدی بر رویِ خوب
عقل میگُفتَش که جِنْسیَّت یَقین
از رَهِ مَعنیست نی از آب و طین
هین مَشو صورتپَرَست و این مگو
سِرِّ جِنْسیَّت به صورت در مَجو
صورت آمد چون جَماد و چون حَجَر
نیست جامِد را زِ جِنْسیَّت خَبَر
جانْ چو مور و تَنْ چو دانهیْ گندمی
میکَشانَد سو به سویَش هر دَمی
مور دانَد کان حُبوبِ مُرْتَهَن
مُسْتَحیل و جِنْسِ من خواهد شُدن
آن یکی موری گرفت از راهِ جَو
مورِ دیگر گندمی بِگْرفت و دو
جَو سویِ گندم نمیتازد ولی
مورْ سویِ مورِ میآید بَلی
رفتنِ جو سویِ گندمْ تابِع است
مور را بین که به جِنْسَش راجِع است
تو مگو گندم چرا شُد سویِ جو؟
چَشم را بر خَصْم نِهْ نی بر گِرو
مورِ اَسْوَد بر سَرِ لِبْدِ سیاه
مورْ پنهان دانه پیدا پیشِ راه
عقل گوید چَشم را نیکو نِگَر
دانه هرگز کِی رَوَد بی دانهبَر؟
زین سَبَب آمد سویِ اَصْحابْ کَلْب
هست صورتها حُبوب و مورْ قَلْب
زان شود عیسی سویِ پاکانِ چَرخ
بُد قَفَصها مُختلفْ یک جِنْس فَرخ
این قَفَص پیدا و آن فَرخَش نَهان
بیقَفَص کَش کیِ قَفَص باشد رَوان؟
ای خُنُک چَشمی که عَقلَسْتَش امیر
عاقِبَتبین باشد و حَبْر و قَریر
فَرقِ زشت و نَغْز از عقل آوَرید
نی زِ چَشمی کَزْ سِیَه گفت و سِپید
چَشمْ غِرّه شُد به خَضْرایِ دِمَن
عقل گوید بر مِحَکِّ ماشْ زَن
آفَتِ مُرغ است چَشمِ کامْبین
مَخْلَصِ مُرغ است عقلِ دامْبین
دامِ دیگر بُد که عَقلَش دَر نَیافت
وَحْیِ غایببین بدین سو زان شِتافت
جِنْس و ناجِنْس از خِرَد دانی شِناخت
سویِ صورتها نَشایَد زود تاخت
نیست جِنْسیَّت به صورتْ لی و لَک
عیسی آمد در بَشَرْ جِنْسِ مَلَک
بَرکَشیدش فَوْقِ این نیلیحِصار
مُرغِ گَردونی چو چَغْزَش زاغْوار
بر امیدِ وَصْلِ چَغْزِ با رَشَد
میتَنَد بر رشتهٔ دلْ دَم به دَم
که سَرِ رشته به دست آوردهام
هَمچو تاری شُد دل و جان در شُهود
تا سَرَ رشته به من رویی نمود
خود غُرابُ الْبَیْن آمد ناگهان
بر شکارِ موش و بُردش زان مکان
چون بَر آمَد بر هوا موش از غُراب
مُنْسَحِب شُد چَغْز نیز از قَعْرِ آب
موش در مِنْقارِ زاغ و چَغْز هم
در هوا آویخته پا در رَتَم
خَلْق میگفتند زاغ از مَکْر و کَیْد
چَغزِ آبی را چگونه کرد صَیْد؟
چون شُد اَنْدَر آب و چونَش در رُبود؟
چُغْزِ آبی کِی شکارِ زاغ بود؟
چَغْز گفتا این سِزایِ آن کسی
کو چو بیآبان شود جُفتِ خَسی
ای فَغان از یارِ ناجِنْس ای فَغان
همنِشینِ نیک جویید ای مِهان
عقل را اَفْغان زِ نَفْسِ پُر عُیوب
هَمچو بینیِّ بَدی بر رویِ خوب
عقل میگُفتَش که جِنْسیَّت یَقین
از رَهِ مَعنیست نی از آب و طین
هین مَشو صورتپَرَست و این مگو
سِرِّ جِنْسیَّت به صورت در مَجو
صورت آمد چون جَماد و چون حَجَر
نیست جامِد را زِ جِنْسیَّت خَبَر
جانْ چو مور و تَنْ چو دانهیْ گندمی
میکَشانَد سو به سویَش هر دَمی
مور دانَد کان حُبوبِ مُرْتَهَن
مُسْتَحیل و جِنْسِ من خواهد شُدن
آن یکی موری گرفت از راهِ جَو
مورِ دیگر گندمی بِگْرفت و دو
جَو سویِ گندم نمیتازد ولی
مورْ سویِ مورِ میآید بَلی
رفتنِ جو سویِ گندمْ تابِع است
مور را بین که به جِنْسَش راجِع است
تو مگو گندم چرا شُد سویِ جو؟
چَشم را بر خَصْم نِهْ نی بر گِرو
مورِ اَسْوَد بر سَرِ لِبْدِ سیاه
مورْ پنهان دانه پیدا پیشِ راه
عقل گوید چَشم را نیکو نِگَر
دانه هرگز کِی رَوَد بی دانهبَر؟
زین سَبَب آمد سویِ اَصْحابْ کَلْب
هست صورتها حُبوب و مورْ قَلْب
زان شود عیسی سویِ پاکانِ چَرخ
بُد قَفَصها مُختلفْ یک جِنْس فَرخ
این قَفَص پیدا و آن فَرخَش نَهان
بیقَفَص کَش کیِ قَفَص باشد رَوان؟
ای خُنُک چَشمی که عَقلَسْتَش امیر
عاقِبَتبین باشد و حَبْر و قَریر
فَرقِ زشت و نَغْز از عقل آوَرید
نی زِ چَشمی کَزْ سِیَه گفت و سِپید
چَشمْ غِرّه شُد به خَضْرایِ دِمَن
عقل گوید بر مِحَکِّ ماشْ زَن
آفَتِ مُرغ است چَشمِ کامْبین
مَخْلَصِ مُرغ است عقلِ دامْبین
دامِ دیگر بُد که عَقلَش دَر نَیافت
وَحْیِ غایببین بدین سو زان شِتافت
جِنْس و ناجِنْس از خِرَد دانی شِناخت
سویِ صورتها نَشایَد زود تاخت
نیست جِنْسیَّت به صورتْ لی و لَک
عیسی آمد در بَشَرْ جِنْسِ مَلَک
بَرکَشیدش فَوْقِ این نیلیحِصار
مُرغِ گَردونی چو چَغْزَش زاغْوار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن میچرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب
گوهر بعدی:بخش ۹۲ - قصهٔ عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیت و همدلی او با ایشان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.