هوش مصنوعی:
این متن بخشی از یک داستان عرفانی و اخلاقی است که در آن سه پسر تصمیم میگیرند به املاک پدرشان سفر کنند. شاه به آنها هشدار میدهد که از قلعهای به نام هشربا دوری کنند، زیرا این قلعه پر از تصاویر و نقشهایی است که میتواند افراد را فریب دهد و به گمراهی بکشاند. متن به موضوعاتی مانند عشق الهی، فریبندگی دنیا، خطرات وسوسههای نفسانی و اهمیت پیروی از دستورات الهی میپردازد. همچنین، به نقش تقدیر و اراده الهی در زندگی انسانها اشاره میکند و تأکید میکند که انسانها باید از وسوسهها دوری کنند و به خدا توکل داشته باشند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند وسوسههای نفسانی و فریبندگی دنیا ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است که توانایی درک و تحلیل مفاهیم پیچیده را دارند.
بخش ۱۰۵ - روان شدن شهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره
عَزْمِ رَهْ کردند آن هر سه پسر
سویِ اَمْلاکِ پدر رَسْمِ سَفَر
در طَوافِ شهرها و قَلْعههاش
از پِیِ تَدْبیر دیوان و مَعاش
دستْبوسِ شاه کردند و وَداع
پَس بدیشان گفت آن شاهِ مُطاع
هر کجاتان دلْ کَشَد عازم شوید
فی اَمان اللهْ دَست اَفْشان رَوید
غیرِ آن یک قَلْعه نامَش هُشرُبا
تَنگ آرَد بر کُلَهداران قَبا
اَللهْ اَللهْ زان دِزِ ذاتُ الصُّوَر
دور باشید و بِتَرسید از خَطَر
رو و پُشتِ بُرجهاش و سَقْف و پَست
جُمله تِمْثال و نِگار و صورت است
هَمچو آن حُجْرهیْ زُلَیخا پُر صُوَر
تا کُند یوسُف به ناکامَش نَظَر
چون که یوسُف سویِ او مینَنْگَرید
خانه را پُر نَقْشِ خود کرد آن مُکید
تا به هر سو کِه نْگَرَد آن خوشْعِذار
رویِ او را بینَد او بیاِخْتیار
بَهْرِ دیدهروشَنان یَزدانِ فَرد
شش جِهَت را مَظْهَرِ آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی کِه نْگَرَند
از ریاضِ حُسنِ رَبّانی چَرَند
بَهْرِ این فرمود با آن اِسْپَه او
حَیْثُ وَلَّیْتُمْ فَثَمَّ وَجْهُهُ
از قَدَحْ گَر در عَطَش آبی خورید
در دَرونِ آبْ حَق را ناظِرید
آن کِه عاشق نیست او در آب در
صورتِ صورت خود بینَد ای صاحِبْبَصَر
صورتِ عاشقْ چو فانی شُد دَرو
پَس در آبْ اکنون کِه را بینَد؟ بگو
حُسن حَق بینَند اَنْدَر رویِ حور
هَمچو مَهْ در آب از صُنْع غَیور
غَیْرتَش بر عاشقیّ و صادقیست
غَیْرتَش بر دیو و بر اُسْتور نیست
دیو اگر عاشق شود هم گوی بُرد
جِبْرئیلی گشت و آن دیوی بِمُرد
اَسْلَمَ الشَّیْطانُ آن جا شُد پَدید
که یَزیدی شُد زِ فَضْلَش بایَزید
این سُخَن پایان ندارد ای گُروه
هین نِگَهْ دارید زان قَلْعه وُجوه
هین مَبادا که هَوَسْتان رَهْ زَنَد
که فُتید اَنْدَر شَقاوَت تا اَبَد
از خَطَر پَرهیز آمد مُفْتَرَض
بِشْنَوید از من حَدیثِ بیغَرَض
در فَرَج جویی خِرَد سَر تیز بِهْ
از کَمینگاهِ بَلا پَرهیزْ بِهْ
گَر نمیگفت این سُخَن را آن پدر
وَرْ نمیفَرمود زان قَلْعه حَذَر
خود بِدان قَلْعه نمیشُد خَیْلَشان
خود نمیاُفتاد آن سو مَیْلَشان
کان نَبُد مَعْروف بَس مَهْجور بود
از قِلاع و از مَناهِجْ دور بود
چون بِکَرد آن مَنْعْ دِلْشان زان مَقال
در هَوَس اُفتاد و در کویِ خیال
رَغْبَتی زین مَنْعْ در دِلْشان بِرُست
که بِبایَد سِرِّ آن را باز جُست
کیست کَزْ مَمْنوع گَردد مُمْتَنِع؟
چون که اَلاِنْسانْ حَریصٌ ما مُنِعْ
نَهْی بر اَهْلِ تُقی تَبْغیض شُد
نَهْی بر اَهْلِ هوا تَحْریض شُد
پَس ازین یُغْوی به قَوْما کَثیر
هم ازین یَهْدی بِهِ قَلْبًا خَبیر
کِی رَمَد از نِی حَمامِ آشنا؟
بَلْ رَمَد زان نِی حَماماتِ هوا
پَس بِگُفتندَش که خِدمَتها کُنیم
بر سَمِعنا و اَطَعْناها تَنیم
رو نگردانیم از فَرمانِ تو
کُفر باشد غَفْلَت از اِحْسانِ تو
لیکْ اِسْتِثْنا و تَسبیحِ خدا
زِ اعْتِماد خود بُد از ایشان جُدا
ذِکْرِ اِسْتِثْنا و حَزْم مُلْتَوی
گفته شُد در اِبْتِدای مَثْنوی
صد کتاب اَرْ هست جُز یک بابْ نیست
صد جِهَت را قَصْدْ جُز مِحْرابْ نیست
این طُرُق را مَخْلَصی یک خانه است
این هزاران سُنبُل از یک دانه است
گونهگونه خوردنیها صد هزار
جُمله یک چیزاست اَنْدَر اِعْتِبار
از یکی چون سیر گشتی تو تمام
سَرد شُد اَنْدَر دِلَتْ پَنْجَه طَعام
در مَجاعَت پَس تو اَحْوَل بودهیی
که یکی را صد هزاران دیدهیی
گفته بودیم از سَقامِ آن کَنیز
وَزْ طَبیبان و قُصورِ فَهْمْ نیز
کان طَبیبان هَمچو اسبِ بیعِذْار
غافِل و بیبَهْره بودند از سَوار
کامَشانْ پُر زَخْمْ از قَرْعِ لِگام
سُمَّشانْ مَجْروح از تَحْویلِ گام
ناشُده واقِف که نَکْ بر پُشتِ ما
رایِضِ چُستیست اُسْتادینِما
نیست سَرگَردانی ما زین لِگام
جُز زِ تَصْریفِ سَوارِ دوستْْ کام
ما پِیِ گُل سویِ بُسْتانها شُده
گُل نموده آن و آن خاری بُدِه
هیچَشان این نی که گویند از خِرَد
بر گِلویِ ما کِه میکوبَد لَگَد؟
آن طَبیبانْ آنچُنان بَندهیْ سَبَب
گشتهاند از مَکْرِ یَزدانْ مُحْتَجَب
گَر بِبَندی در صِطَبْلی گاوِ نَر
باز یابی در مَقام گاوْ خَر؟
از خَری باشد تَغافُلْ خُفتهوار
که نَجویی تا کی اَست آن خُفْیه کار
خود نگفته این مُبَدَّل تا کی است
نیست پیدا او مَگَر اَفْلاکی اَست؟
تیرْ سویِ راست پَرّانیدهیی
سویِ چَپْ رَفتهست تیرَت دیدهیی
سویِ آهویی به َصَیْدی تاخْتی
خویش را تو صَیْدِ خوکی ساختی
در پِیِ سودی دَویده بَهْرِ کَبْس
نارَسیده سود اُفْتاده به حَبْس
چاهها کَنده برایِ دیگران
خویش را دیده فُتاده اَنْدَر آن
در سَبَب چون بیمُرادت کرد رَبّ
پَس چرا بَدْظَن نَگَردی در سَبَب؟
بَسْ کسی از مَکْسَبی خاقان شُده
دیگری زان مَکْسَبه عُریان شُده
بَس کَس از عَقدِ زَنان قارون شُده
بَس کَس از عَقدِ زنانْ مَدیون شُده
پَس سَبَب گَردان چو دُمِّ خَر بُوَد
تکیه بر وِیْ کَم کُنی بهتر بُوَد
وَرْ سَبَب گیری نگیری هم دلیر
که بَسْ آفَتهاست پِنْهانَش به زیر
سِرِّ اِسْتِثْناست این حَزْم و حَذَر
زان که خَر را بُز نِمایَد این قَدَر
آن کِه چَشمَش بَستْ گرچه گُرْبُزست
زَ احْوَلی اَنْدَر دو چَشمَش خَربُزاست
چون مُقَلِّب حَقْ بُوَد اَبْصار را
کِه بِگَردانَد دل و اَفْکار را؟
چاه را تو خانهیی بینی لَطیف
دام را تو دانهِیی بینی ظَریف
این تَسَفْسُط نیست تَقْلیبِ خداست
مینِمایَد که حقیقتها کجاست
آن که اِنْکارِ حَقایِق میکُند
جُملگی او بر خیالی میتَنَد
او نمیگوید که حِسْبانِ خیال
هم خیالی باشَدَت چَشمی بِمال
سویِ اَمْلاکِ پدر رَسْمِ سَفَر
در طَوافِ شهرها و قَلْعههاش
از پِیِ تَدْبیر دیوان و مَعاش
دستْبوسِ شاه کردند و وَداع
پَس بدیشان گفت آن شاهِ مُطاع
هر کجاتان دلْ کَشَد عازم شوید
فی اَمان اللهْ دَست اَفْشان رَوید
غیرِ آن یک قَلْعه نامَش هُشرُبا
تَنگ آرَد بر کُلَهداران قَبا
اَللهْ اَللهْ زان دِزِ ذاتُ الصُّوَر
دور باشید و بِتَرسید از خَطَر
رو و پُشتِ بُرجهاش و سَقْف و پَست
جُمله تِمْثال و نِگار و صورت است
هَمچو آن حُجْرهیْ زُلَیخا پُر صُوَر
تا کُند یوسُف به ناکامَش نَظَر
چون که یوسُف سویِ او مینَنْگَرید
خانه را پُر نَقْشِ خود کرد آن مُکید
تا به هر سو کِه نْگَرَد آن خوشْعِذار
رویِ او را بینَد او بیاِخْتیار
بَهْرِ دیدهروشَنان یَزدانِ فَرد
شش جِهَت را مَظْهَرِ آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی کِه نْگَرَند
از ریاضِ حُسنِ رَبّانی چَرَند
بَهْرِ این فرمود با آن اِسْپَه او
حَیْثُ وَلَّیْتُمْ فَثَمَّ وَجْهُهُ
از قَدَحْ گَر در عَطَش آبی خورید
در دَرونِ آبْ حَق را ناظِرید
آن کِه عاشق نیست او در آب در
صورتِ صورت خود بینَد ای صاحِبْبَصَر
صورتِ عاشقْ چو فانی شُد دَرو
پَس در آبْ اکنون کِه را بینَد؟ بگو
حُسن حَق بینَند اَنْدَر رویِ حور
هَمچو مَهْ در آب از صُنْع غَیور
غَیْرتَش بر عاشقیّ و صادقیست
غَیْرتَش بر دیو و بر اُسْتور نیست
دیو اگر عاشق شود هم گوی بُرد
جِبْرئیلی گشت و آن دیوی بِمُرد
اَسْلَمَ الشَّیْطانُ آن جا شُد پَدید
که یَزیدی شُد زِ فَضْلَش بایَزید
این سُخَن پایان ندارد ای گُروه
هین نِگَهْ دارید زان قَلْعه وُجوه
هین مَبادا که هَوَسْتان رَهْ زَنَد
که فُتید اَنْدَر شَقاوَت تا اَبَد
از خَطَر پَرهیز آمد مُفْتَرَض
بِشْنَوید از من حَدیثِ بیغَرَض
در فَرَج جویی خِرَد سَر تیز بِهْ
از کَمینگاهِ بَلا پَرهیزْ بِهْ
گَر نمیگفت این سُخَن را آن پدر
وَرْ نمیفَرمود زان قَلْعه حَذَر
خود بِدان قَلْعه نمیشُد خَیْلَشان
خود نمیاُفتاد آن سو مَیْلَشان
کان نَبُد مَعْروف بَس مَهْجور بود
از قِلاع و از مَناهِجْ دور بود
چون بِکَرد آن مَنْعْ دِلْشان زان مَقال
در هَوَس اُفتاد و در کویِ خیال
رَغْبَتی زین مَنْعْ در دِلْشان بِرُست
که بِبایَد سِرِّ آن را باز جُست
کیست کَزْ مَمْنوع گَردد مُمْتَنِع؟
چون که اَلاِنْسانْ حَریصٌ ما مُنِعْ
نَهْی بر اَهْلِ تُقی تَبْغیض شُد
نَهْی بر اَهْلِ هوا تَحْریض شُد
پَس ازین یُغْوی به قَوْما کَثیر
هم ازین یَهْدی بِهِ قَلْبًا خَبیر
کِی رَمَد از نِی حَمامِ آشنا؟
بَلْ رَمَد زان نِی حَماماتِ هوا
پَس بِگُفتندَش که خِدمَتها کُنیم
بر سَمِعنا و اَطَعْناها تَنیم
رو نگردانیم از فَرمانِ تو
کُفر باشد غَفْلَت از اِحْسانِ تو
لیکْ اِسْتِثْنا و تَسبیحِ خدا
زِ اعْتِماد خود بُد از ایشان جُدا
ذِکْرِ اِسْتِثْنا و حَزْم مُلْتَوی
گفته شُد در اِبْتِدای مَثْنوی
صد کتاب اَرْ هست جُز یک بابْ نیست
صد جِهَت را قَصْدْ جُز مِحْرابْ نیست
این طُرُق را مَخْلَصی یک خانه است
این هزاران سُنبُل از یک دانه است
گونهگونه خوردنیها صد هزار
جُمله یک چیزاست اَنْدَر اِعْتِبار
از یکی چون سیر گشتی تو تمام
سَرد شُد اَنْدَر دِلَتْ پَنْجَه طَعام
در مَجاعَت پَس تو اَحْوَل بودهیی
که یکی را صد هزاران دیدهیی
گفته بودیم از سَقامِ آن کَنیز
وَزْ طَبیبان و قُصورِ فَهْمْ نیز
کان طَبیبان هَمچو اسبِ بیعِذْار
غافِل و بیبَهْره بودند از سَوار
کامَشانْ پُر زَخْمْ از قَرْعِ لِگام
سُمَّشانْ مَجْروح از تَحْویلِ گام
ناشُده واقِف که نَکْ بر پُشتِ ما
رایِضِ چُستیست اُسْتادینِما
نیست سَرگَردانی ما زین لِگام
جُز زِ تَصْریفِ سَوارِ دوستْْ کام
ما پِیِ گُل سویِ بُسْتانها شُده
گُل نموده آن و آن خاری بُدِه
هیچَشان این نی که گویند از خِرَد
بر گِلویِ ما کِه میکوبَد لَگَد؟
آن طَبیبانْ آنچُنان بَندهیْ سَبَب
گشتهاند از مَکْرِ یَزدانْ مُحْتَجَب
گَر بِبَندی در صِطَبْلی گاوِ نَر
باز یابی در مَقام گاوْ خَر؟
از خَری باشد تَغافُلْ خُفتهوار
که نَجویی تا کی اَست آن خُفْیه کار
خود نگفته این مُبَدَّل تا کی است
نیست پیدا او مَگَر اَفْلاکی اَست؟
تیرْ سویِ راست پَرّانیدهیی
سویِ چَپْ رَفتهست تیرَت دیدهیی
سویِ آهویی به َصَیْدی تاخْتی
خویش را تو صَیْدِ خوکی ساختی
در پِیِ سودی دَویده بَهْرِ کَبْس
نارَسیده سود اُفْتاده به حَبْس
چاهها کَنده برایِ دیگران
خویش را دیده فُتاده اَنْدَر آن
در سَبَب چون بیمُرادت کرد رَبّ
پَس چرا بَدْظَن نَگَردی در سَبَب؟
بَسْ کسی از مَکْسَبی خاقان شُده
دیگری زان مَکْسَبه عُریان شُده
بَس کَس از عَقدِ زَنان قارون شُده
بَس کَس از عَقدِ زنانْ مَدیون شُده
پَس سَبَب گَردان چو دُمِّ خَر بُوَد
تکیه بر وِیْ کَم کُنی بهتر بُوَد
وَرْ سَبَب گیری نگیری هم دلیر
که بَسْ آفَتهاست پِنْهانَش به زیر
سِرِّ اِسْتِثْناست این حَزْم و حَذَر
زان که خَر را بُز نِمایَد این قَدَر
آن کِه چَشمَش بَستْ گرچه گُرْبُزست
زَ احْوَلی اَنْدَر دو چَشمَش خَربُزاست
چون مُقَلِّب حَقْ بُوَد اَبْصار را
کِه بِگَردانَد دل و اَفْکار را؟
چاه را تو خانهیی بینی لَطیف
دام را تو دانهِیی بینی ظَریف
این تَسَفْسُط نیست تَقْلیبِ خداست
مینِمایَد که حقیقتها کجاست
آن که اِنْکارِ حَقایِق میکُند
جُملگی او بر خیالی میتَنَد
او نمیگوید که حِسْبانِ خیال
هم خیالی باشَدَت چَشمی بِمال
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۶۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۴ - بیان استمداد عارف از سرچشمهٔ حیات ابدی و مستغنی شدن او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا کی علامة ذالک التجافی عن دار الغرور کی آدمی چون بر مددهای آن چشمهها اعتماد کند در طلب چشمهٔ باقی دایم سست شود کاری ز درون جان تو میباید کز عاریهها ترا دری نگشاید یک چشمهٔ آب از درون خانه به زان جویی که آن ز بیرون آید
گوهر بعدی:بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.