۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲ - تاریخ اتمام مسجد شاه جهان

ای سودات در دل عالم سویدارا نشان
چون دل ارباب عرفان نور با عالم فشان

من نگویم کعبه ای، لیک اینقدر دانم که هست
جبهه ی اوتاد عاشق سجده ی این آستان

صفحه ی رخسار دیوار تو را تا دیده هست
تنگ آمد زاختلاط آینه آئینه دان

پرتو انوار تو چون عالم افروزی کند
صبح را گردد نفس انگشت حیرت در دهان

گمرهان را تا فروغت آتش منزل شده
گم نگردد در بیابان نیز راه کاروان

از صفا و نورپاشی دیده ی عالم تویی
پیش و پس صفهای طاعت از تو چون مژگان عیان

از سجود جبهه ی نورانی اهل صلاح
ای فضایت همچو صحن آسمان اختر نشان

گر نه صاحب خانه بردی قدرت خود را به کار
چون توان گنجاند چندین فیضرا در یک مکان

رایگان فیض سماوی را کجا داری قبول
طاعت مقبول بالا می فرستی پیش از آن

شکل محرابت کمان ابروی ایمان بود
وز دعای مستجاب آماده تیر از این کمان

مسجد اراینست، میزیبد امامش جبرئیل
خلوت روحانیون را شمع باشد بیدخان

داده یمن حرمتت جبریل را فیض حرم
سرنوشت ساکنانش نیست جز خط امان

زین محل فیض، هر حاجت که می خواهی بخواه
می توان صد دسته گل بست از یک گلستان

دست استاد قضاتا از رخامت ساخته
رو سفیدی ابد آماده شد از بهر کان

بحر پاکان تا در اجر این بنا گردد شریک
در لباس مرمری شد آب دریاها نهان

می توان کردن وضو از آب سنگ مرمرت
کعبه دیدستی که از سنگش بود زمزم روان

ای ستونت شمع کافوری به بزم اولیاء
منبر والات در رفع عملها نردبان

از فروغ مرمرت در نیت فرض عشا
می گذارم فرض صبح آید همیشه بر زبان

آسمان فیض را صبح سعادت پرتوی است
آفتاب روی نورانی طاعت پیشه گان

بر نمازت صورت اتمام، فایض تا شده
می برند اجزاش یک یک را به عالم ارمغان

با زمین هرگز عباداتت نمی شد آشنا
گر نمی آمد نمازت را تشهد در میان

نیست در وی حاصل اوقات اهل طاعتت
جز دعای ثانی صاحبقران شاه جهان

تقویت از بس که عهدش می دهد اسلام را
نام ضعف اعتقاد آخر برافتاد از جهان

توبه هم در لشگر عصیان نمی آرد شکست
قوت دین را ببین در پیری آخر زمان

این زمان از سجده یزدانست پیشانی کبود
هر سری کز صندل بت داشت سرخی نشان

در بنای خیر این سعیی که دارد همتش
حاصل کان جمله خواهد گشت آخر صرف کان

گرنه تعمیر جهان کردی به حکم معدلت
از برای کشت دهقان جا نماندی در جهان

کی زبحر مدحت او سوی ساحل می رود
گر ورقهای سفینه جمله گردد بادبان

در پناه قدرتش بازوی بی زوران قویست
تا به آن غایت که گوهر سفته گشت از ریسمان

کبک اکنون می کند از سینه ی شهباز پر
تا از آن سامان کند نقش و نگار آشیان

تیغ او آن روز در بازار شهرت جلوه داشت
کز نهیبش مغز شد خلوت نشین استخوان

تیر او در روی دشمن گفت پیغام اجل
شمع را هر چیز در دل هست آید بر زبان

گرچه هفت اقلیم را در قبض حکم آورده است
لیک دست همتش چیزی نگیرد جز عنان

بس که با اعضای او دست حوادث خو گرفت
دشمنش را بعد مردن شانه گردد استخوان

خصم جاهش را که بی برگی بود سامان او
جغد باشد هم متاع خانه و هم پاسبان

دشمنش را بهره ای از دستگاه خویش نیست
شاخ یک جامه نمی پوشد ز زرهای خزان

خلق او را هیچ مکروهی نباشد ناگوار
بر دل آئینه عکس زشت کی باشد گران

بحر حلم او نگردد زابروی موجش ترش
گر شود طوفان مکروهات او را میهمان

کی شود آگاه از کنه کمالاتش سپهر
ساحل از دریا نبیند غیر بط ها در میان

آورد سیمرغ را صیاد معنی در قفس
گر بگنجاند حدیث شأن او را در بیان

در زمانش بس که دوران سازگاری می کند
مجرم اندر خانه ی زنجیر باشد میهمان

گر حدیث قدرتش از دل به سوی لب رود
رخنه اندر سد دندان افتد از تیغ زبان

وصف رای بی خطایش بر زبان گر بگذرد
ره نیابد در حریم گفتگو سهواللسان

سرفرازی با خود آوردست شمع بخت او
سربلندی در دل کان بود همره با سنان

رونق کار سپهر او داد ورنه پیش از این
ماهیش بی آب بود و دلو او بی ریسمان

آرزوی خاک پایش می کند دوران ولی
نرخ می پرسد همی مفلس ز کالای گران

تا همیشه کعبه ی اسلام سمت کعبه است
قبله گاه آرزو بادا جنابش جاودان

مسجدش کان کعبه ی ثانیست، تاریخش بود
(کعبه ی حاجات دنیا مسجد شاه جوان)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱ - قصیده دیگر در مدح شاه جهان صاحبقران ثانی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳ - در مدح صاحبقران ثانی ابوالمظفر شاه جهان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.