۱۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

صیت جمال روی تو عالم فروگرفت
حسنت جهان گرفت و بوجه نکو گرفت

زاهد که منع عاشق دیوانه می نمود
رویت چو دید آتش عشقش درو گرفت

بی پرده تاب حسن و جمالش کسی نداشت
زان رو نقاب مائی ما را برو گرفت

غلمان و حور را بنظر کی درآورد
هر دل که با جمال رخ یار خو گرفت

(چون وایه دلم همه دم شاهد و می است
از توبه دست شستم و جام و سبو گرفت)

(تا از نقاب زلف جمالش نمود رو
سودای زلف او همه جان موبمو گرفت)

(گویند از چه جان اسیری مشوش است)
(آشفتگی ز زلف پریشان او گرفت)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.