۲۰۰ بار خوانده شده

فصل نهم

قال الله تعالی: «قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمنی مما علمت رشدا» و قال انبی صلی‌الله علیه‌و سلم: «الشیخ فی قومه کالنبی فی امته».
بدانک در سلوک راه دین و وصول بعالم یقین از شیخی کامل راهبر راهشناس صاحب ولایت صاحب تصرف گزیر نباشد. بیت

از هر چه بجز می است کوتاهی به
وانگه ز کف بتان خر گاهی به
«اولیائی تحت قبایی لایعر فهم غیری». موسی را علیه الصلوه باکمال مرتبه نبوت و درجه رسالت و الوالعزمی در ابتدا ده سال ملازمت خدمت شعیب بمیبایست تا استحقاق شرف مکالمه حق یابد و بعد از انک بدولت کلیم اللهی و سعادت «وکتبناله فی الالواح من کل شی موعظه و تفصیلا لکل شی» رسیده بود و پیشوایی دوازده سبط بنی‌اسرائیل یافته‌ و جملگی تورات از تلقین حضرت تلقی کرده دیگر باره دردبیرستان تعلم علم لدنی از معلم خضرالتماس ابجد متابعت میبایست کرد که «هل اتبعک علی ان تعلمنی مما علمت رشدا» و آنگه معلم او را اولین تخته الف بی «انک لن تستطیع معی صبرا» مینویسد. در واقعه نگر: بیت

سوری که درو هزار جان قربان است
چه جای دهل زنان بی سامان است
مفتون و مغرور و ممکور این راه کسی است که پندارد بادیه بی پایان کعبه وصال بسیر قدم بشری بی‌دلیل و بدرقه قطع توان کرد «هیهات هیهات لما توعدون». اگر چه در بدایت هدایت نه پیغمبر حاجت است نه بشیخ و آن تخم طلب است که در زمین دلها جز بتاثیر نظر عنابت نیفتد. خواجه علیه الصلوه چندانک توانست جهد نمود تا این تخم در زمین دل ابوطالب اندازد بی‌خدای نتوانست. با او گفتند «انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء»

بخدای ار کسی تواند بود
بی خدای از خدای بر خوردار
ولیکن هر کجا آن تخم پدید آمد در پرورش آن بپیغمبر و شیخ حاجت افتد که «وانک لتهدی الی صراط مستقیم».
بدانک احتیاج مرید سالک بشیخ و اصل از وجوهات بسیارست: و جه اول آنک راه ظاهر بکعبه صورت بی‌دلیلی راهشناس نمیتوان برد با آنک رونده آن راه هم دیده راه بین دارد هم قوت قدم هم راه ظاهرست و هم مسافت معین آنجا که راه حقیقت است صد و بیست و اند هزار نقطه و نبوت و عنصر رسالت قدم زدند نشان یک قدم ظاهر نیست. بیت.

مردان رهش بهمت و دیده روند
زان در ره عشق هیچ پی پیدا نیست
و مبتدی سالک این راه اول نه نظر دارد نه قدم با آنک ابتدا جمله را از دروازه ظلومی و جهولی بیرون بردند تا هیچ کس از خود دم بینایی و شناسایی این راه نزند. با خواجه کاینات میگفتند «ما کنت تدری ما الکتاب و لاالایمان ولکن جعلناه نورا نهدی من نشاء من عبادنا» بیابانی چنین بی پایان یقین باشد که بی دلیلی دیده بخش نتوان رفت.
وجه دوم همچنانک در راه صورت سراق و قطاع الطریق بسیارند بی‌بدرقه نتوان رفت در راه حقیقت ز خارف دنیاوی «زین للناس حب الشهوات من- النسا و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث». و نفس و هوای و اخوان السو و شیاطین جمله را هز نانند بی‌بدرقه صاحب ولایتی نتوان رفت.
وجه سیم آنک درین راه مز لات و آفات و شبهات بسیارست و عقبات گود بیشمار تا فلاسفه بتنهاروی چندین ورطه هایل شبهات افتادند و دین و ایمان بباد دادند. و همچنین دهری و طبایعی و بر اهمه و اهل تشبیه و معطله و اباحتیه و اهل هوا و بدع جمله آنند که بی‌شیخی و مقتدایی در سلوک این راه شروع کردند عقبات و مزلات نتوانستند کرد هر یک در وادی آفتی و شبهتی دیگر از راه بیفتادند و هلاک گشتند. بیت

تو چون موری و این راهی است همچون موی بت رویان
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
صاحب سعادتانی که در حمایت ولایت مشایخ کامل سلوک کرده‌اند بسر جمله آفات و مز لات رسیده‌اند و جملگی شبهات مطالعه کرده و باز دیده و دانسته که هر طایفه‌ای را از اهل هوا و بدع از کدام مزله بدوزخ برده‌اند. ولیکن آن صاحب سعادتان در پناه دولت صاحب ولایتان از ان مزلات بسلامت عبور کرده‌اند.
وجه چهارم آنک روندگان را از ابتلا و امتحان گوناگون که سر تا سر این راه از آن است وقفات و فترات بسیار افتد شیخی صاحب تصرف باید بتصرف ولایت مرید را از وقفه و فترت باز استاند و باز گرمی طلب و صدق ارادت درو پدید آرد و بلطایف الحیل قبض و ملالت تو فسردگی از طبع او بیرون برد و بعبارات و اشارات لطیف داعیه شوق در باطن او پدید آرد«و ذکر فان الذکری تنفع المومنین».
وجه پنجم آنک درین راه رونده را علل و امراض در نهاد پدید آید و بعضی مواد فاسد غالب شود و مزاج طلب وارادت انحراف پذیرد که بطبیب حاذق حاجت افتد تا بمعالجه بصواب در ازالت مرض و تسکین مواد کوشد والا از راه بازماند. بل که این آفات در ابتدا هر مریدی را حاصل باشد تا از الت آن طبیب اللقلوب بادویه صالحه نکند استطاعت سلوک ممکن نگردد.
و باز چون در راه بدین آفات و علل و یا ببعضی مبتلا شود بشیخ که طبیب حاذق است حاجت افتد و الا همچون دیگر روندگان در مقامی از مقامات بازماند و بآفتی معلول گردد که خوف خلل ایمان باشد. چنانک در هر منزل و مقام این راه صد هزار صادق و صدیق بیش منقطع شده‌اند و بعلتها معلول گشته و ایمان بباد داده‌.
وجه ششم آنک سالک درین راه ببعضی مقامات روحانی رسد که روح او از کسوت بشریت و لباس آب و گل مجرد شود و پر توی از ظهور آثار صفات حق بدو پیوندد و او بجملگی انوار و صفات نامتناهی روحانی بر سالک تجلی کند رسوم و اطلال باطل بشریت در زهوق آید «جا الحق و زهق الباطل» محقق گردد. درین مقام چون آینه دل صفا یافته است پذیرای عکس تجلی روح گردد ذوق «انا الحق» و «سبحانی» در خود بازیابد غرور پندار یافت کمال و وصول بمقصد حقیقی در وی پدید آید نظر عقل فهم و وهم او ادراک آن نکند البته که کسی از انبیا و اولیا ازین مقام فراتر رفته است. در چنین ورطه‌ای اگرنه تصرفات ولایت شیخ که صورت لطف حق است دستگیر او شود خوف زوال ایمان باشد و آفت حلول و اتحاد هم درین مقام توقع توان داشت پس شیخی کامل واقعه- شناس باید تا او را بتصرف ولایت ازین پندار بیرون آرد و بیان مقام او کند و آنچ مافوق آن مقام است در نظر او آرد و بدان تشویق کند تا مرید ازین مزله خلاص یابد و دیگر باره روی براه نهد والا برین عقبه چنان بند شود که بهیچ وجه خلاص نتواند یافت والله اعلم.
وجه هفتم آنک رونده را در سلوک راه نمایشها از غیب پدید آید و وقایع برو گشاده شود و آن هر یک اشارتی بود از غیب بنقصان و زیادت مرید و دلالت سیر و فترت او و نشان صفا و کدورت دل و معرفت صفات ذمیمه و حمیده نفس و علامت حجب دنیاوی و آخرتی واحوال شیطانی و نفسانی و رحمانی و دیگر معنی از وقایع که در حد و حصر نیاید. و مبتدی برین هیچ وقوف ندارد و نشناسد زیراک این همه زبان غیب است و زبان غیب هم اهل غیب دانند شیخی باید موید بتأیید الهی و معلم بعلم تاویلات غیبی چنانک یوسف علیه‌السلام گفت «رب قد آتیتنی من الملک و علمتنی من تاویل الاحادیث» تا بیان وقایع و کشف احوال مرید کند و او را بتدریج زبان غیب در آموزد و معلم و ترجمان او باشد و الا ازان اشارات و معارف محروم ماند و ترقی میسر نشود و معرفت مقامات حاصل نیاید.
وجه هشتم آنک هر سالک که سیر بقدر قوت قدم خویش کند بالها مسافت یک مقام از مقامات این راه قطع نتواند کرد زیراکه روش مبتدی ازروش موران ضعیف کمتر باشد. بیت

هر مور کجا قطع کند این ره را
کین ره نه بپای هر کسی بافته‌اند
و بعضی مقامات است درین راه که عبور بران بطیران تواند بود و مبتدی را طیران میسر نشود که او بر مثال بیضه است بمقام مرغی نارسیده و بمقام مرغی جز بتصرف مرغ نتوان رسید پس شیخ مرغ صفت است مرید چون خود را بر پر و بال ولایت او بندد مسافتهای بعید که بعمرها بخودی خود قطع نتوانستی کرد بر شهیر همت شیخ باندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد بتبعیت شیخ طیران کند.
این ضعیف در خوارزم سالکی را دید او را شیخ ابوبکر میگفتند از خراسان از ولایت جام بود از جمله مجذوبان حق بود شیخی معین نداشته بود اما بتصرفات جذبات حق مقامات عالی یافته بود و از بسی عقبه‌های عظیم گذشته و قطع مسافتها کرده. با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن میراند. گفت بعد از آنک چهل و پنج سال سیر کرده بودم بدین مقام رسیدم از صعوبت احوال این مقام دوسال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تاحق تعالی مرا ازین مقام عبره داد.
این ضعیف این حکایت در خدمت شیخ خویش سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدا‌لدین بغدادی رضی الله عنه باز گفت. بر لفظ مبارک او رفت که: «هرگز کسی قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گزارد. ما را مریدان هستند که بدو سال داد سلوک این راه از مبادی طریقت تا نهایت حقیقت بداده‌اند و چون بدین مقام رسیده‌اند بیک روز یا بدو روز ایشان را ازین مقام عبور داده‌ایم که چنان عزیزی بعد از مجاهده چهل و پنج ساله و مجذوبی حق دو سال درین مقام بمی‌ماند و آن همه رنج می‌بیند».
وجه نهم آنک سلوک این راه مرید را بواسطه ذکر تواند بود و ذکر که بخود گوئی تمام مفید نباشد تا آنگه که بتلقین از شیخی کامل نستانی چنانک شرح آن در فصل احتیاج بتلقین ذکر از شیخ گفته‌ آید ان‌شاء‌الله.
وجه دهم آنک در حضرت پادشاهان صورتی اگر کسی خواهد که در جتی یا مرتبتی یابد یا منصبی یا ولایتی ستاند اگر چه او استحقاق آن ندارد یا خدمتی لایق آن منصب از دست او بر نخیزد چون بحمایت مقربی از مقربان پادشاه رود و خود را برو بندد و آن مقرب مقبول القول و منظور نظر پادشاه باشد آن التماس در حضرت عرضه دارد پادشاه در عدم استحقاق و کم خدمتی آن شخص ننگرد در حقوق سابق و مکانت و قربت این مقرب نگرد و قول او رد نکند و التماس مبذول دارد که اگر آن شخص به خود طلب کردی هرگز نیافتی. در حضرت پادشاه حقیقی بندگان مقرب‌اند که اگر التماس کنند که عالم را واشگونه کن مبذول دارد «رب اشعث اغبر ذی طمرین لا یوبه به لو اقسم علی الله لابره». این مقام سر و پای بر هنگان این درگاه است آنجا که ملوک و سلاطین دین‌اند و مقتدایان عالم یقین‌اند ایشان را در حضرت نازها و آبرویهاست که در بیان و تقریر نگنجد «اعد دت لعبادی الصالحین ما لا عین رات و لا اذن سمعت ولاخطر علی قلب بشر».
دیگر وجوهات بسیارست اما برین اختصار افتادتا باطناب و تطویل نینجامد. وصلی‌الله علی محمد و آله اجمعین.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل هشتم
گوهر بعدی:فصل دهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.