هوش مصنوعی: این شعر یک غزل عاشقانه و طبیعت‌گرایانه از شاعر فارسی‌زبان است که در آن از زیبایی‌های بهار، شراب، عشق و موسیقی سخن می‌گوید. شاعر از عناصری مانند ساقی، گل، بلبل، باغ و میوه‌های بهاری برای توصیف حالات روحی خود استفاده می‌کند. همچنین در ابیاتی به مدح و ستایش شخصی خاص (احتمالاً یک حاکم یا فرد بلندپایه) پرداخته شده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عاشقانه و استفاده از نمادهای شراب و مستی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب باشد. همچنین، برخی از ابیات نیاز به درک ادبی بالاتری دارند که برای نوجوانان دشوار است.

شمارهٔ ٢۶ - وله ایضاً قصیده در مدح علاءالدین محمد

ساقی بیا که موسم نوشیدن ملست
هم راغ پر ز لاله و هم باغ پر گلست

منشین بخانه خیز که صحرا بخرمی
هر جا که میروی همه جای تبذلست

بگشای حلق بلبله تا قلقلی کند
کاندر چمن ز بلبل سرمست غلغلست

بی می دمی مباش که هنگام نوبهار
شاهد گلست و مطرب خوشگوی بلبلست

بلبل نوای پرده عشاق میزند
سرو از سماع دلکش او بین که مایلست

گرمست گشت نرگس مخمور از آب ابر
نشگفت از انک ابر چو با گونه ملست

یا رب ز خلد میدمد این باد خوش نفس
چون خاک راه او همه مشک و قرنفلست

مطرب بساز پرده عشاق و این غزل
بسرای خاصه همدمت امروز صلصلست

جانا رخ تو قبله خوبان کابل است
زلف تو عنبریست که لالاش سنبلست

دیگر بسرمه نرگس مستت سیه مکن
کان چشم آهوانه سیه بی تکحلست

گر خط مشکبار تو اثبات دور کرد
زلف تو نیز مثبت دور و تسلسلست

دیدم میان ظلمت شب نور روز را
کردم بسی تأمل و جای تأملست

گفتم مگر که هاله مشکست گرد ماه
یا بر جبین زهره فروغ تو کاکلست

در حیرتم ز هندوی زلفت که در سرش
در عهد عدل صاحب اعظم تطاولست

والا علاء دولت و ملت که آفتاب
چون ذره از نهیب وی اندر تخلخلست

دستور دین پناه محمد که روز رزم
گوئی مگر علیست که بر پشت دلدلست

از بانگ دلدلش بفلک بر هزاهزست
وز سم ابر شش بزمین در تزلزلست

ایصاحبی که ماه نو و اطلس حریر
از بهر بار گیر تو هم نعل و هم جلست

وی سروری که مسرع حکم تو باد را
گوید بطعنه کاین چه درنگ و تکاسلست

منشی چرخ با همه دانش ز طبع تو
دایم در استفادت شعر و ترسلست

گر پای بر سر همه سیارگان نهی
گرخواهد ارنی با تو طریق تحملست

در منزلی که سایس عدلت نزول کرد
با دل بگفت فتنه که وقت ترحلست

نتوان جهان جاه تو آورد در خیال
زیرا که آنجهان نه مجال تخیلست

در بذل صد خزانه ترا یک بهانه بس
در عفو یک گناه ترا صد تعللست

از یمن مدحت ابن یمین دارد آن یسار
کش سال و مه ز گوهر موزون تجملست

تا در بهار و دی شمر از تندی صبا
یکروز در سلاسل و یکبار در غلست

بادا چو آب خصم تو نالان و هست از آنک
در پای حادثات لگد کوب چون پلست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٢۵ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ٢٧ - وله ایضاً ملمع در مدح وجیه الدین مسعود شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.