۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴ - قصیده در مدح محمد بیک ارغونشاه

امیری کو سزای گاه باشد
محمد بیک ارغونشاه باشد

جهانداری که از اورنگ شاهی
چو بر گردون گردان ماه باشد

قبا گر ز اطلس گردونش دوزند
بقد همتش کوتاه باشد

عروس مملکت در عقد غیری
اگر روزی بصد اکراه باشد

ز دامادی او چون یادش آید
حدیثش جمله واشوقاه باشد

نه چون فیض کفش بخشد عطا ابر
که این پیوسته آن گه گاه باشد

بجنب حلم او کوه گران سنگ
سبکسرتر بسی از کاه باشد

چو می الطاف عذبش از لطافت
نشاط افزای و انده کاه باشد

عدو در بوته قهرش گدازان
بکردار زر اندرگاه باشد

بروز رزم اگر شیر آیدش پیش
بسی عاجز تر از روباه باشد

از آن بگرفت زنگ آئینه ماه
که آن گویا نه دولتخواه باشد

بشرق و غرب صیت مکرماتش
زبان کردار در افواه باشد

خرد هر چند میگوید محال است
که شاهی مثل او برگاه باشد

ولی آئینه شبهش می نماید
خدایست آنکه بی اشباه باشد

جوان بختا توئی آنکس که رأیت
ز راز چرخ پیر آگاه باشد

سپهر ملک را ماهی که او را
ز منزلها یکی خرگاه باشد

نه ماهی بلکه خورشید سپهری
اگر خورشید ظل الله باشد

ترا میزیبد این دیهیم و اورنگ
که کم شاهی چو تو با جاه باشد

نه هر شاهی سزای تاج و تختست
بشطرنج اندرون هم شاه باشد

محمد سیر تا ابن یمین را
بعالی درگهت گر راه باشد

ندارد آرزوی دل بجز آنک
بجان حسان این درگاه باشد

همیشه تا کنند افلاک دوری
که هر سی روز او یک ماه باشد

ز دورانت مسلم باد شاهی
که اوج ماه تا از چاه باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴٣ - قصیده ایضاً له در مدح طغا یتمور خان و تهنیت ورود او
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵ - قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.