۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ٧٢ - قصیده در مدح نظام الدین یحیی

آفرین باد آفرین ای حیدر خنجر گذار
کامد از تیغ تو آبی ملک را بر روی کار

مدتی بر خویشتن خندید خصمت همچو گل
دست تقدیرش نهاد از خنجرت ناگاه خار

دشمنانرا کار زار از خوبی کردار تست
وینچنین آمد ز مردان کار وقت کارزار

منتظر بودند خلقان مدتی این فتح را
جمله را دادی بیکساعت خلاص از انتظار

دشمنت چون حرص و آزی داشت غالب همچو مور
پایمال دهر شد از بهر فتحش همچو مار

تند باد قهر تو چون آتش کین برفروخت
شد بجوش آب روان از چشم خصم خاکسار

دوستانرا گشت خندان غنچه دلها چه باک
دشمنانرا دیده شد چون ابر نیسان در بهار

تا جهان بودست و باشد نامد و ناید دگر
بر سر میدان مردی چون تو مردی شهسوار

آسمان در سایه خود جز تو هرگز کس ندید
کو جهانگیری به تنهائی کند خورشید وار

دور بادا چشم بد از بال و برز پهلوی
کاهل عالم را چو رستم هست گوئی یادگار

ترک رزم آرای گردون گرد دار یابد مجال
کمترین هندوت را چاکر ز بهر افتخار

چون عنان عزم تا بی سوی میدان روز رزم
با تو آندم جز رکابت کس نباشد پایدار

گر چه هست آبی تنک تیغت ولی در پیش او
کوه آتش گر بود ناچیز گردد چون شرار

بر فکند آئین مستی حزم هشیارت چنانک
می نخواهد رست نرگس تا قیامت از خمار

در زمان بخت بیدارت ز بهر خواب خوش
فتنه را دادست دهر از باغ عدلت کو کنار

با تو همراه آمده ز آغاز فطرت چار چیز
هم سعادت هم سخاوت هم شجاعت هم وقار

در درافشانی و زرپاشی خجالتها برند
از کفت باد خزان و از دمت باد بهار

دوستانرا دلنوازی کن که جانبازی کنند
آشنا کن باز را کو خود همیداند شکار

غم نصیب دشمنان افتاد زین پس شاد باش
تا ابد با دوستان عمری بعشرت میگذار

آنزمان کآری بیاد از بندگان خویشتن
چاکرت ابن یمین را هم از ایشان میشمار

شاخ امیدی که بیخش تازه ز آب لطف تست
ز آفتاب ملک و ملت سایه پروردگار

صاحب اعظم نظام الدین که کرده تربیت
رأی او را شاه انجم بهر صیت و اشتهار

شهریار ملک و دین یحیی که دین و ملک را
تا بقا باشد مبادا غیر او کس شهریار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٧١ - قصیده فی مدح پادشاه عالی مقدار تاج الدین علی
گوهر بعدی:شمارهٔ ٧٣ - قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.