۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ٩١ - وله

مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر
ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر

چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند
که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر

اگر چه بیرخ احبابم وز چرخ نفور
و گر چه با غم اصحابم و هزار نفیر

ولی شراب و ربابم مرتبست مدام
شراب خون دلست و رباب ناله زیر

مرا که یکنفس از دوستان نبود شکیب
مرا که بیرخ جانان دمی نبود گزیر

بصورتی فلک افکند دور ازیشانم
که عقل خیره بماند در آن گه تصویر

بصد حیل طلب وصل دوستان کردم
ولی بحیله دگرگون نمیشود تقدیر

پیام ابن یمین ای نسیم باد صبا
بگوی بر سر بالین یاریک شبگیر

که گر حیات بماند بوصل با ز رسیم
ور از تو دور بمیریم عذر ما بپذیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٩٠ - وله ایضاً قصیده در مدح تاج الدین علی سربداری
گوهر بعدی:شمارهٔ ٩٢ - قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.