۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ١٠٣ - ایضاً له

گر شود در عشق جانان جان شیرینم تلف
هر زمان افزون بود دل را بمهر او شعف

چشم من گر رسته دندانش را بیند بخواب
از خیال روی او گوهر شود همچون صدف

همچو چنگ از پیش بر نارم سر اندر بندگیش
ور ز چنگ او خورم دائم قفا مانند دف

باشدم دل سوی او و دیده سوی دیگران
از نهیب آنکه میبیند رقیب از هر طرف

با خیالش در جحیم ار جای من باشد درک
خوشترم آید که در فردوس بی او بر غرف

چشم من از چشمه نوش و خط سرسبز او
صنع یزدان بیند و شهوت پرست آب و علف

تا کمان مشک پیکر ز ابروان دارد بزه
ناوک دلدوز او را گشته ام از جان هدف

تا شدم شیدای او مسکین پدر با دوستان
گفت من وین یک پسر وینهم بدینسان ناخلف

وای بر ابن یمین از غمزه بیداد او
ور نگیرد عدل شاهنشاه عهدش در کنف

آنکه از تشویر ابر دست گوهر بار او
ابر با چندین مواهب رخ همی پوشد بکف

شد سیه رو پیش ابر بحر دربارش سحاب
بسکه راند بر زبان رعد بی بخشش صلف

میرسد ز اجرام سعد و تا ابد خواهد رسید
از سعاداتش هدایا و ز کراماتش تحف

از زبان عفو او ناید بگوش مجرمان
غیر آنک ان ینتبه یغفر لکم ما قد سلف

عدلش آنرا کو برد کاهی بظلم از خرمنی
سینه بشکافد چو گندم سر فرو کوبد چو کف

در جهانگیری ز کس یاری نخواهد همچو مهر
کی مدد خواهد ز قنبر گاه کین شاه نجف

هست سیمرغ ستم از بیم باز رایتش
همچو بوتیمار دائم با دلی و صد اسف

چون بمیدان اندر آید گر بود خصمش نهنگ
زود پا وا پس نهد خرچنگ وار از پیش صف

دشمنش گردد ز زخم تیر او چون خارپشت
ورچه در جوشن کند خود را نهان همچون کشف

در شب تاریک برباید سواد از چشم مور
گاه جولان مار پیکر نیزه گر گیرد بکف

در جهان جز تیغ آتش فعل او هرگز که دید
آب نیلی کو نهنگانرا همی سوزد بتف

تا برین ایوان مینا پیکر گوهر نگار
ز آفتاب و مه شرف سازند از بهر شرف

قصر جاهش را کز این فیروزه طارم برترست
ز آفتاب و ماه باد ابر سر ایوان شرف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ١٠٢ - قصیده عینیه
گوهر بعدی:شمارهٔ ١٠۴ - ایضاً له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.