۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹ - در مدح صدر منصور خواجه قوام الدین

باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست
این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست

از نسیم آن هوا پر مشک و عنبر شداست
وز سر شک این جهان پر در منثور آمدست

از شکوفه شاخ چون موسی ید بیضا نمود
لاله رخشان زکه چون آتش طور آمدست

باغ چو دوس گشت از حله های گونگون
شاخ چون رضوان میان جامه حور آمدست

گر عیادت میکنی در باغ شو از بهر آنک
نرگس بیمار الحق سخت رنجور آمدست

بلبل اندر باغ چون من ز ار مینالد از آنک
گل بحسن خویشتن همچونتو مغرور آمدست

یکنفس بی جام نبود لاله اندر بوستان
زان سیه دل شد که مرد آب انگور آمدست

آب تیره کز میان برف میآیدبرون
راست گوئی صندل سوده ز کافور آمدست

لاله دانی بر که میخندد بطرف بوستان؟
برکسی کو وقت گل چو نغنچه مستور آمدست

نغمه بلبل سحر گاهان فراز شاخ گل
طیره آواز چنگ و لحن طنبور آمدست

عهد گل نزدیک شد اینک فرود آید ز مهد
خیز واستقبال او کن کزره دور آمدست

گل بشکر باد بگشاید دهان در بامداد
سعی باد از بهر گل بنگر چه مشکور آمدست

عمر گل خود مدت یکهفته باشد بیش نه
غنچه گرزین وجه دلتنگست معذور آمدست

سوسن خوشدم چگونه لال شد باده زبان
نرگس بی می چرا سرمست و مخمور آمدست

گل زشرم آتش رخسار تو خوی میکند
یا مگر او نیز همچو نشمع محرور آمدست

بربیاض ابر منشور ریاحین نقش شد
در خم قوس قزح طغرای منشور آمدست

عندلیب از گل همی دستان گوناگون زند
همچو من مدحت سرای صدر منصور آمدست

خواجه عالم قوام الدین سپهر اقتدار
آنکه عقلش پیشکار و شرع دستور آمدست

آنکه اندر رفعت و در بخشش و روشندلی
همچو خورشید فلک معروف و مشهور آمدست

لطف او با دوستان و قهر او با دشمنان
همچو نوش نحل و همچو نیش زنبور آمدست

خیمه جاهش ورای سقف مرفوع اوفتاد
پایه قدرش فراز بیت معمور آمدست

دهر نزد طاعت اوست منقاد و مطیع
چرخ پیش حکم او محکوم و مأمور آمدست

ذهن او در بحر علم و فضل غواصی شدست
طبع او بر گنج عقل و شرع گنجور آمدست

پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذر
پیش عفو او گنه معفوو مغفور آمدست

از عطایش آزمانند قناعت ممتلی ست
وز سخای او قناعت نیز آزور آمدست

ناصح او در جهان برتخت اقبال و ظفر
کاشح او از فلک مخذول و مقهور آمدست

کمترینش پایه گردون اعلا میسزد
کمتر ینش چاکری خاقان و فغفور آمدست

آستان درگه او کعبه آمال شد
حج این کعبه مرا مقبول و مبرور آمدست

تا که گوید آسمان از شکل آمدمستدیر
تا که گوید آفتاب از طبع محرور آمدست

از فلک اورا همه خیر و سلامت باد از آنک روزگار او
همه بر خیز مقصور آمدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸ - در توصیف بهر و مدح رکن الدین صاعد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰ - در مدح عزالاسلام معین الدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.