۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶ - چیستان بنام شمشیر و تخلص بمدح ملک عز الدین

چیست آن آخته آینه گون
نه صدف لیک بگوهر مشحون

بوده در تنگ یکی سنک نهان
مانده در حبس یکی جنس نگون

تندیش را اثر خاطر تیز
نرمیش را صفت طبع زبون

آتشی گشته مرکب با آب
لاجوردی که بلولو مقرون

روشن و پاک چو دست موسی
بزر و سیم چو گنج قارون

نقشها یافته بی خامه و رنگ
همه درهم شده چون بوقلمون

در نظر گوهر و رنگش بمثل
چون ستاره است بر اوج گردون

چون سیاوش و خلیل از پاکی
سرخ روی آمده زاتش بیرون

روی پر اشک و دلش پر آتش
همچو اندر غم لیلی مجنون

آتشی بوالعجب آمد گهرش
که شود تیزیش از آب فزون

وین عجب تر که چو آبش دادی
تشنه تر باشد آنگاه بخون

پوست باز آورد آنگه که شود
بدل خصم چو اندیشه درون

برق کردار همی بدرفشد
زابر دستی که فزون از جیحون

فخر میران جهان عز الدین
که کهین چاکر او افریدون

هنرش را نتوانگفت که چند
خردش را نتوان گفت که چون

خدمتش را متحرک شده اند
ساکنان همه ربع مسکون

باد عزمست بوقت حرکت
کوه حزمست بهنگام سکون

چرخ چون خیمه جاهش آمد
فارغ آمد ز طناب و زستون

عاجز از خاطر او بطلیموس
قاصر از نکته او افلاطون

ای کرم بر دل پاکت عاشق
وی سخا بر کف رادت مفتون

همه کار تو چو طبع تو لطیف
همه لفظ تو چو شکلت موزون

فلک پیر بصد دور ندید
یک فنی همچو تو در کل فنون

حکم و فرمان تو از روی نفاذ
مددی یافته از کن فیکون

پیش رایت فلک اعلی پست
نزد قدرت شرف گردون دون

خرج یکروزه تو نیست هر آنچ
کرد خورشید بعمری مدفون

طالع تست سپهر مسعود
طلعت تست همای میمون

تا بر اشجار بنالند طیور
تا از اشجار ببالند غصون

از فلک کام تو بادا موصول
با ابد عمر تو بادا مقرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵ - استاد جمال الدین در جواب نگاشته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷ - در بیان مقامات خود فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.