هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از حافظ، به موضوع عشق و رهایی از قید و بندهای دنیوی میپردازد. شاعر از گروهی سخن میگوید که با شوریدگی در عشق، هستی خود را فدا کردهاند و به حقیقت رسیدهاند. آنها با گذر از سرابهای دنیا، به عین آب (حقیقت) دست یافتهاند و با عشق به معشوق، از تمام حجابها رستهاند. شعر بر اهمیت عشق به عنوان تنها راه رسیدن به کمال تأکید دارد و از رموز عشق و رهایی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رهایی از حجابها و فنا در عشق نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۷۰
خوش آن گروه که شوریده شراب شدند
شدند در پی آبادی و خراب شدند
فدای همت در دیکشان که هستی خویش
تمام داده کشیدند درد و ناب شدند
کشید دردی جام طلب بطفلی و پیر
بکوی میکده در عالم شباب شدند
مخواه قدر فلک ذره باش بر در دوست
که ذرکان در دوست آفتاب شدند
رموز عشق ز ام الکتاب سینه خویش
فرا گرفته و مستغنی از کتاب شدند
خراب عشق نمودند خانه دل خود
امین گوهر آن گنج دیر یاب شدند
دلم بهمرهی عشق رفت تا بر یار
دو رهنورد درین ورطه همرکاب شدند
بغیر عشق کسی طی این طریق نکرد
که گم شدند اگر باد یا سحاب شدند
مرا گمان که دگر پای بند می نشوند
ز نه حجاب فلک رسته بی حجاب شدند
اگر چه جستند از صد هزار بند ولیک
اسیر در خم آن طره بتاب شدند
بدست شاه دو باز سپید برپابند
ببند تیره تر از شهپر عقاب شدند
جمال دوست عیان دیده زلف اوست عیان
زهر سراب گذشتند و عین آب شدند
سپیده دم شد و شد آفتاب یار پدید
کسان ندیده که مردند یا بخواب شدند
دو حرف یافته آنان که در کتاب صفا
کتاب عشق شدند و هزار باب شدند
هزار باب بهر باب صد هزار بیان
ز هر بیان همه کونین کامیاب شدند
شدند در پی آبادی و خراب شدند
فدای همت در دیکشان که هستی خویش
تمام داده کشیدند درد و ناب شدند
کشید دردی جام طلب بطفلی و پیر
بکوی میکده در عالم شباب شدند
مخواه قدر فلک ذره باش بر در دوست
که ذرکان در دوست آفتاب شدند
رموز عشق ز ام الکتاب سینه خویش
فرا گرفته و مستغنی از کتاب شدند
خراب عشق نمودند خانه دل خود
امین گوهر آن گنج دیر یاب شدند
دلم بهمرهی عشق رفت تا بر یار
دو رهنورد درین ورطه همرکاب شدند
بغیر عشق کسی طی این طریق نکرد
که گم شدند اگر باد یا سحاب شدند
مرا گمان که دگر پای بند می نشوند
ز نه حجاب فلک رسته بی حجاب شدند
اگر چه جستند از صد هزار بند ولیک
اسیر در خم آن طره بتاب شدند
بدست شاه دو باز سپید برپابند
ببند تیره تر از شهپر عقاب شدند
جمال دوست عیان دیده زلف اوست عیان
زهر سراب گذشتند و عین آب شدند
سپیده دم شد و شد آفتاب یار پدید
کسان ندیده که مردند یا بخواب شدند
دو حرف یافته آنان که در کتاب صفا
کتاب عشق شدند و هزار باب شدند
هزار باب بهر باب صد هزار بیان
ز هر بیان همه کونین کامیاب شدند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.