۲۰۴ بار خوانده شده

بخش ۱۵ - در تمثیل مناظرهٔ ماهی و سمندر با یکدیگر

به ماهی طعنه زد روزی سمندر
که تو ممنون ز آبی من ز آذر

ز دلسردی است با آبت سر و کار
من از دل گرمیم آتش پرستار

مزاج اهل عشق آتش نورد است
ز آتش رو نتابد هرکه مرد است

تو کاتش از نقاب ما نبینی
عدم از بیم بر هستی گزینی

من آن خضرم کز استیلای امید
در آتش سوختم با عمر جاوید

ز خلدآباد راحت رخت بستم
چو داغ عشق در آتش نشستم

چو ماهی این نوای طعنه بشنید
صدف از تاب حسنش تابه گردید

فروزان شد ز سر تا پا چو اخگر
زبان شد شعله و حرفش سمندر

بگفت ای خام طبع خام گفتار
ز بس خامیت با آتش سر و کار

تو از دلسردی و افسرده جانی
کنی دایم در آتش زندگانی

ز بس سردست اجزای وجودت
نبیند چشم آتش روی دورت

نه سردی در تو آتش کارگر نیست
همی سوزی و از سوزت خبر نیست

اگر صد سال در آتش نشینی
به طبعت یک شرر گرمی نبینی

همان جسمت زسردی ناگزیر است
همان در طبعت آتش زمهریر است

خوشا من کز تف و تاب محبت
شدم غواص غرقاب محبت

من آن برقم که با باران نشینم
ز حرقت آب بر آتش گزینم

ز سوز عشق دارم در جگر تاب
بسوزم گر نسایم سینه بر آب

وصال آب شد هستی فروزم
گر از دریا برون افتم بسوزم

سرشتند آتشی در سینهٔ من
که کردم قعر دریا بیخ گلخن

به آبم داد بخت سرکش من
به صد طوفان نمیرد آتش من

اگر صد سال گردم غوطه پرورد
سر موئی نگردد آتشم سرد

وگر در دل بدزدم در جگر تاب
ز سوز سینه خاکستر کنم آب

تو از سردی کنی آتش پرستی
من از گرمی به طوفان داده هستی

ترا بامن نه لاف عشق نیکوست
بر این فتوی نویسد دشمن [و] دوست

به کیش عشق از من تا تو فرق است
کسی داند که در خوناب غرق است

تو سوز عاشقی از من بیاموز
چراغ خود ز آب من برافروز

الهی تافروزان است ز آذر
چراغ ماهی و شمع سمندر

فروزان باد از مه تا به ماهی
چراغ دولت دانیال شاهی

نهال شمع بزمش باد شاداب
چراغ مجلسش باد آسمان تاب

کند طغرای فرمانش منقش
چو باد از جلوه روی آب و آتش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴ - صفت بهار و شرح حال خویش در زندان و خاتمه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.