۳۷
شاعر: سیدعلی موسوی گرمارودی
پرسی مرا که «عمر گرانمایه» چون گذشت؟
گاهی به غم گذشت و گهی درجنون گذشت
افسانه بود گویی و در گوش ما نماند
عمری که جملهجملهی آن با فسون گذشت
بیرون ما چو غنچه اگر سبز مینمود
از خون دل لبالب و گلگون درون گذشت
آویختیم خویشتن از تار لحظهها
عمری چو عنکبوت همه سرنگون گذشت
بیش از ستارهای نتوان بود در شبی
آن هم ببین ز دور فلک واژگون گذشت
آید صدای تیشه فرهادمان به گوش
شبدیز دشمنان مگر از بیستون گذشت؟
دیروز اگر «عبور» سخن تا گلو نبود
اینک سرودههای من از «خطّ خون» گذشت
شاعر: محمدعلی مجاهدی
یک، رباعی
چشم تو به عیب است، خطاپوشش کن
خشم تو چو آتش است، خاموشش کن
گر کار تو زشت است مبر از یادش
ور کار تو نیکوست فراموشش کن
***
دو، غزل
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد
گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو
رخسار خود نکرده پدیدار، بگذرد
بگذشت از کنار من آنسان که بوی گل
دامنکشان ز ساحت گلزار بگذرد
در باغ گل نمینهد از خویش جای پا
از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد
غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش
آیینه شو که فرصت دیدار بگذرد
دردا که بیفروغ دل آرای روی دوست
هر روزِ ما به رنگ شب تار بگذرد
سرشار از تجلّی یارند لحظهها
حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد
ترک دل است از نظر عارفان محال
کِی جَم ز جام آینه کردار بگذرد؟
در طور دل به نور تجلّی نوشتهاند:
زین جلوهزار کوکبهی یار بگذرد
اینجا کسی به فیض تماشا نمیرسد [لن ترانی]
تا خود چهها به طالب دیدار بگذرد!
گر در ولای آل علی صرف میشود
از خیر عمر بگذر و بگذار بگذرد
ای کاش این دو روزهی باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمهی اطهار بگذرد
امشب بیا به پرسش «پروانه»ای عزیز
زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد
* رهبر انقلاب: آفرین! طیبالله انفاسکم. خیلی خوب. انشاءالله که خداوند این دعای آخرتان را مستجاب کند در حق خودتان و در حق ما.
شاعر: سیدسلمان علوی
نخست خلوت حق بود و بیزمانی محض
حریم حضرت معبود و بینشانی محض
فلک نبود، فراسو نبود، فرش نبود
ملک نبود، هیاهو نبود، عرش نبود
جلیل بود و تجلّی نداشت، فاش نبود
قدیم بود، قدیمی که ابتداش نبود
قدیم بود، ولی از قِدَم منزّه بود
ز رنگ و انگ وجود و عدم منزّه بود
سراسری که سپهرش «کجا» نبوده و نیست
یگانهای که یکی بود و لایزال یکی است
نه آن یکی که بر او تهمت عدد باشد
یکی که مرتبت وحدتش أحد باشد
کدام سو؟! که به دربار او مسیر نبود
کدام او؟! که سزاوار او ضمیر نبود
محیط بود، مساحت نداشت، رسم نداشت
بسیط بود، علامت نداشت، اسم نداشت
اراده کرد که اسمی برای او باشد
اراده کرد که توحید در سبو باشد
خدا خداست، ولی خواست آیهای باشد
که متن ذات نهان را نمایهای باشد
اراده کرد خدا و سپس تکلم کرد
سلام گفت و صدا را پر از ترنّم کرد
حقیقتِ کلمه نور بود، عریان شد
سلامْ لحظهی انگور بود، عرفان شد
چه عاشقانهی بهتآوری است در تجرید
دمی که نور به اندام نور، روح دمید
جلال غیب عیان در جمال ایزد شد
جمال آینه شد اسم شد محمّد شد
سپس در آینه رقصید نوری از کلمه
فلق شکافته شد در ظهوری از کلمه
نسیم عرش فرحبخش و فرّهپوش رسید
صدای زمزمهای آشنا به گوش رسید
صدا تنید به دور قلم، قلم آنگاه
به حسنْ اوّل دفتر نوشت بسم الله
صریر سرخ قلم شروههای لمیزلی است
خدا خداست ولی این صدا صدای علی است
چگونه شرح کنم آن حضور کامل را؟
و از کجا بنویسم ابوالفضائل را؟
که یک خدا به میان بود و بیشمار علی
هزار آیه فرستاد؛ هر هزار علی
قلم نشست به تذهیب «با»ی بسمالله
سکوت پشت سکوت و نگاه پشت نگاه
کمی گذشت و سرانجام حضرت ایزد
قلم به دست گرفت و به ناز نقشی زد
کنار نقطهی «با» طرح یک صنوبر بود
که روی برگ و برش اسمها مصوّر بود
به جای چهرهی زن رنگ آفتاب کشید
سپس ملاحظهای کرد و در نقاب کشید
قلم رسید به هجده قصیدهی غزلی
نگاه فاطمه افتاد در نگاه علی
نگاه فاطمه زیباست، پس تبسّم کرد
تبسّمی که مَلک راه خانه را گم کرد
تبسّمی که در او آیههای دهر شکفت
تبسّمی که کمی بعد... (بعد خواهم گفت)
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم. خوب است، خوش مضمون و شیرین است و البته خب طولانی است. انشاءالله خداوند کمکتان کند بتوانید بهطور کامل با استناد به منابع عقلی، نقلی و عرفانی انشاءالله مسئله را تمام کنید.
شاعر: سیدمحمد بهشتی
چگونه وصف کنم شاعرانه کیست علی؟
شبیه نیست به غیر از خودش؛ علیست علی
به رغم خواهش دنیا و چرب و شیرینش
به نان خشکِ جویی زاهدانه زیست علی
عجب عدالت تلخی که ذوالفقار به دست
به حال دشمن خود نیز میگریست علی
علی دلاوریاش مثل روز روشن بود
بپرس در دل شب بیقرارِ چیست علی؟
شهادتش به شب قدر هم شهادت داد
که قدر وسعت فهم زمانه نیست علی
تمام عمر «علی» گفتم و بلند شدم
کنار بستر مرگم دمی بایست علی!
* رهبر انقلاب: خیلی خوب. طیبالله انفاسکم انشاءالله. خیلی خوب، بهنام مبارک امیرالمؤمنین.
شاعر: فائزه امجدیان
دخترک تا همین دو ثانیه پیش
خانهای داشت، سرپناهی داشت
دخترک تا همین دو ثانیه پیش
پدری داشت، تکیهگاهی داشت
دخترک تا همین دو ثانیه پیش
مادر چند تا عروسک بود
غصّه ناگاه قد کشید در او
گرچه دختر هنوز کوچک بود
داشت دم میکشید روی اجاق
لحظهای قبل، چای عصرانه
لحظهای بعد: قوری سرخی
زیر آوار آشپزخانه
زندگی تا همین دو ثانیه پیش
خوبتر بود، رنگ دیگر داشت
خانه یک لحظه قبل، زیبا بود
خانه یک لحظه قبل، مادر داشت
دخترک بُهت سربهزیری شد
که فقط بیصدا تماشا کرد
هر قدَر گشت بین آن آوار
باز آوار تازه پیدا کرد
پدر او همین دو ثانیه پیش
تازه وا کرده بود قرآن را
حال میآمد از دل آوار
صوت محزون سورهی اسرا
دخترک یک نهال زیتون شد
ریشه زد در حیاط آن خانه
سایه انداخت بر تمامی شهر
قد کشید از میان ویرانه
بر لبش آیهی توکل داشت
چشمهایش اگرچه غمگین بود
خانهاش را گرفت در آغوش
نام آن دخترک فلسطین بود
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب.
شاعر: فاطمه هاوشکی
تقدیم به شهید رئیسی
زلال آمدن ماه را در آینه دیدن...
به داد شبزدگان عین نورِ ماه رسیدن...
به زیر ابر غباری سیاهچهره نرفتن
به کنج گنجهی امنی به کام دل نخزیدن...
نشسته رو به گل و سار و سرو و بید و اقاقی
بهار تازهنفس را به جسمِ باغ دمیدن...
خلاصه قصه همین است، آدمی که خداییست
خلاصه قصه همین است، جای فلسفه چیدن...
نخواست واژه بگوید که حال باغ چگونهست
بنای آینه بر دیدن است تا که شنیدن!
مرام کیست شکایت به جز به چاه نبردن
هر آنچه سنگ ببارد به جان خسته خریدن
نسیم بودی و از خود رها و با همه همراه
بهای جانِ رهایت نبود غیر پریدن
شهید خطّهی خدمت! تو را به دوش گرفتیم
و ذکر خیر تو گفتیم بین آه کشیدن
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم، خیلی خوب. این قدرشناسیهای برخاستهی از احساس و عقل، هر دو، از شخصیتهایی مثل شهید رئیسی هم لازم است، هم بسیار مغتنم است. انشاءالله که خداوند به شما هم توفیق بدهد، اجر بدهد.
شاعر: راضیه مظفری
ذیالقعدهی هرسال باید در سفر باشد
هرچند فرصت کم، زیارت مختصر باشد
حتّی اگر ماشین برای او ضرر دارد
حتّی اگر پادرد با او همسفر باشد
آرام میگوید:(خدایا! کاشکی میشد
مشهد به ما دلتنگها نزدیکتر باشد)
خرج سفر این بار یک انگشتر کهنهست
هرچند ارث مادرش، بیبیگُهر باشد...
از نان خشک بقچه کمتر میخورد، شاید
سهم کبوترهای آقا بیشتر باشد
این ساحل آرامشست و پیشِ روی اوست
هرچند یک دریا تلاطم پشتِ سر باشد
چشمش به گنبد میخورد... بغضش ترک خوردهست
گاهی همان بهتر زبانش، چشمِ تر باشد
- :(آقای خوبم! آفتابی که لب بام است
تا کی برای یک خبر چشمش به در باشد؟
پیراهنی... تکّه پلاکی... ساعتی... چیزی...
کو آنکه مثل قاصدکها خوشخبر باشد؟
حالا برای مهدیام یک نامه آوردم
شاید یکی از کفترانت نامهبر باشد...)
هرسال مهدی مادرش را مشهد آورده
زندهست او... هرچند مفقودالأثر باشد...
* رهبر انقلاب: خیلی خوب. آفرین.
شاعر: محدثه آشتیانی
تقدیم به امام حسن مجتبی علیه السلام
مینویسم «یا حسن» حُسن ختامش با خودت
بر لبم ذکر تو را دارم، دوامش با خودت
لحظههای عمر خود را میسپارم دست تو
از سلام زندگی تا والسّلامش با خودت
از ادب دور است نزدت دستِ خالی آمدن
زخمهایی کهنه دارم التیامش با خودت
باز هم بال خیالم تا بقیعات پر کشید
من کبوتر میشوم یک روز، بامش با خودت
سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟
اینکه باشد لحظهی مرگم کدامش با خودت!
از کریمان کم طلبکردن که کفرِ نعمت است
حاجتم را هم که میدانی، تمامش با خودت
* رهبر انقلاب: انشاءالله که حاجات دنیوی و اخروی شما را با شفاعت این بزرگوار، خدای متعال فوق رغبتتان برآورده کند. شعرتان هم خوب بود.
شاعر: سید علی اصغر حیدری از هندوستان
مرد میدان مرد طوفان مرد دوران بود امام
قلب ما و روح ما و جان جانان بود امام
مولوی و حافظ و سعدی اگرچه عارفاند
نور تقوا، شرح حکمت، جان عرفان بود امام
راه حق روشن ز پیشانی آن سرور شدهست
قبلهی اسلام و خورشید جماران بود امام
"مَن قَضی نَحبَه” همان بود و هم او “مَن یَنتَظِر”
برترین؛ ماناترین تفسیر قرآن بود امام
آفتاب آمد به ایران، شد چراغانی جهان
بر فراز آسمانها مهر تابان بود امام
هر کلام و هر نگاهش شرح گلشنهای راز
بهترین تعریف و هممعنای انسان بود امام
دشمنانش بینشان گشتند و او جاوید ماند
از تبار نور، از جنس شهیدان بود امام
جرأت اظهار حق باید از او آموختن
بحر تقوی، ابر رحمت، کوه ایمان بود امام
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم، خیلی خوب بود در تمجید از امام بزرگوار تعبیرات خوبی [داشت]. مهم این است، کسی که زبان مادریش فارسی نیست؛ فارسی به این شستهرُفتگی بتواند شعر بگوید. حالا فارسی حرف زدن یک حرف است، فارسی شعر گفتن یک حرف است. شسته رفته است یعنی هیچ نکتهای [نداشت]. حالا مثلاً مرحوم اقبال شعر فارسی خیلی دارد؛ لکن نکتهگیری در شعر ایشان کاملاً ممکن است. به خاطر برخی از خصوصیاتی که رعایت نشده توی آن شعر، از لحاظ قواعد زبان فارسی. اما این چند بیتی که ایشان خواندند اینجوری نبود، همهاش سالم بود، دستتان درد نکند.
شاعر: سعید بابایی
ذوق مرا کودکی که دست تکان داد
روح دوباره دمید و شوق بیان داد
برجک سرباز را که دید از آن دور
دست تکان داد و باز دست تکان داد
دست تکان دادم از دریچهی برجک
اسلحهام را به روی دوش نشان داد
اسلحهات واقعیست؟ گفتمش آری
قهقهه زد پاسخم به او هیجان داد
در دل خود گفتم ای جوانه! در این خاک
تا تو بخندی وطن چقدر جوان داد
تا تو به آسودگی شبانه بخوابی
چند چمن لاله روز واقعه جان داد
دست تکان داد و گفت خسته نباشی
پای من، این خسته را دوباره توان داد
داد تکانی مرا و با لب خندان
دور شد آن کودکی که دست تکان داد
دور شد آن کودک و به وقت محبّت
رفت مؤذّن سرِ مناره اذان داد
* رهبر انقلاب: خیلی خوب. موضوع خوبی را توانستید پرورش بدهید، زنده کنید، مجسم کنید. خیلی خوب، آفرین.
شاعر: علیرضا قزوه
احمد کجایی؟ کاش اینجا میشدی ای کاش
یک دم شریک محفل ما میشدی ای کاش
احمد در اینجا چیزهایی تازه میبینم
با من دمی گرم تماشا میشدی ای کاش
احمد بیا بیسیم مهدی از نفس افتاد
مهدی شفیع محشر ما میشدی ای کاش
اسفند روز بیست و پنجم سال ۶۳
۴۰ سال رفت ای کاش پیدا میشدی ای کاش
* رهبر انقلاب:آفرین!
شاعر: محمد رسولی
به نام او که از آیات او بسیار باید گفت
خدا زندهست، این را اولِ اخبار باید گفت
خدای انتم الاعلون، وقت نصرت و امداد
خدای وعدههای صادقِ لا یخلف المیعاد
خدا از عمر نوح آیینهای همقد ایمان ساخت
همان نوحی که کشتی را به امرش در بیابان ساخت
و ابراهیم در هر امتحان بر او توکل کرد
خدا در آتش نمرود بین شعلهها گل کرد
خداوندی که از نیل خروشان جاده میسازد
و اعجاز از عصایی پیش پا افتاده میسازد
عزیز مصر، روزی یوسفِ در چاه افتادهست
خدای ما خدای لحظههای خارقالعادهست
به خاک ذلّت افتادهست، پیش او تکبّرها
خدای بدر؛ آن پیروزی دور از تصوّرها
به صدها جلوه ما آن روح را در کالبُد دیدیم
خدای بدر را در عبرت تلخ احد دیدیم
خدا در خط به خطّ وعدههای راستین پیداست
خدا در ضربِ شمشیر امیرالمومنین پیداست
حسین بن علی (ع) در قتلگاه او را تماشا کرد
جهان راه خودش را از همان گودال پیدا کرد
فراتر از همه تحلیلها، آری خدایی هست!
تماشاچی مباش ای دل! تو را هم کربلایی هست
خدا امروز هم مانند دیروزش خدایی کرد
خدا بود آنکه در تشییع سیّد خودنمایی کرد
فقط او مرگ را اینگونه در انظار زیبا کرد
خدا در لحظههای آخر سنوار غوغا کرد
خدای حاج قاسم آن بزرگِ روستازاده
همان مردی که با اخلاص، دنیا را تکان داده
در آن باران و مه، تنها خدا تسکین مردم شد
شبی که تکّهای از قلب ما در ورزقان گم شد
خدا حالا رییسی را به یک حجّت بدل کردهست
چه زیبا پیکرش را پرچم ایران بغل کردهست
خدا این اشکها را عصر عاشورا سیاسی کرد
یکایک سوگواریهای ما را هم حماسی کرد
خدا با ماست، او اینجاست، هم مقصود هم راه است
همیشه نصرتش در باور ان تنصروالله است
خدا در غزّه افشا کرد، راز روزگار این است
که معیار شرافت نسبت ما با فلسطین است
نماند ظلم پا برجا، نماند سرخوشیهایش
مگر فرعون خیری دیده از کودککشیهایش
به جولانِ ستم تاریخ هم در حال تکرار است
معاویهست در شام اینچنین سرگرم کشتار است
خدا زندهست و حرمان است در زندان خود ماندن
خدا زندهست و کفران است در بهت احد ماندن
مبادا دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
اگر حرکت کنیم آن قلّه را نزدیک میبینیم
در این اوضاع وانفسا، مباش از بیتفاوتها
تبر بر دوش باید بود در پیکارِ با بتها
اگرچه سفرهها زخمی شد و این زخم کم هم نیست
یقین داریم اما خارج از این مرز مرهم نیست
نجابت، پایمردی، یکدلی، ایمان، امید اینجاست
به هر سو رو کنی، جامی جوان، سروی رشید اینجاست
ز خاطر بردن این سروها، رسم فتوّت نیست
و ما را جز شهیدان با کسی عقد اخوّت نیست
نیاندازیم کشور را به دام حزببازیها
در این جنگ روایتها، در این بنبستسازیها
بدا بر حال آن چشمی که در این روزها خواب است
به هر نحوی تماشا میکنم، این جنگِ احزاب است
به اسم صلح در دستان شیطان نامهی جنگ است
هراسی نیست در دلها اگر هنگامهی جنگ است
هراسی نیست از شیطان، ز های و هوی و طغیانش
اگر او میکند آغاز، دست ماست پایانش
نترسیم و نترسانیم، ترس آهنگ ابلیس است
بدان که ناامیدی آخرین نیرنگ ابلیس است
تمام زخمهای ما برای حفظ این خانهست
کسی با گرگ اگر فکر توافق کرد، دیوانهست
بیا ای هموطن فریاد شو ضدّ فراموشی
خیالی خام را دیده، شتر در خواب خرگوشی
بگو از دیرباز این مرز وقت رزم چالاک است
از این قلدرترش امروز در خروارها خاک است
بسوز ای سعی باطل! پرچم ایران نمیسوزد
نمیدانی مگر در شعلهها ایمان نمیسوزد
گمان بردی که این بار این حکایت فرق خواهدکرد؟
خدا فرعون را یک بار دیگر غرق خواهدکرد
هر آنچه داشتی رو کردهای این آخرین برگ است
سرِ جان شرط میبندم، قمار آخرت مرگ است
ولی ما وعدهی حقّیم و از باطل نمیترسیم
شهادت آرزوی ماست، از قاتل نمیترسیم
به کف پیراهنی خونین، کسی از راه میآید
خدا زندهست ای مردم، ولیالله میآید
به استقبال او فریاد شو: إنّا علی العهدی
کسی که هست عیسی از حواریونِ او مهدی
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب. یعنی هر بیتش تقریباً یک آفرین داشت. خیلی خوب بود. موضوع خوب.
آقای رسولی: آقا برای ما دعا کنید در دوران زعامت شما عاقبت بخیر شویم.
رهبر انقلاب: انشاءلله که شما همیشه عاقبت بخیر باشید، زندگیتان و عاقبتتان همهاش خیر و صلاح باشد، انشاءالله در راه خدا ثابت قدم باشید.
شاعر: سعید حدادیان
باز دلتنگ زنگ مدرسهام
دنگدنگی که میشود پر و بال
حسرت مشقهای ننوشته،
لذّت بیستهای اوّلِ سال
مزهی تلخ ترکههای انار
مزهی ترش زالزالکِ کال
خنکای نسیم اوّل صبح
پر کشیدن در آسمان خیال
کیف و کفشی که آرزویم بود
نرسیدم به آرزوی محال
همنوا با اذان صبح شدن
ذکر بیبی و عطر احمد و آل
با سماور چهارقُل خواندن
صبحدم شکر قادر متعال
اول صبح دوری از مادر
زنگ آخِر ترانههای وصال
آبرنگی که باز هم گم شد
بین نقّاشی از جنوب و شمال
قصّهی جنگ رستم و سهراب
داستان قشنگ رستم و زال
قصّهی بوسههای شیطانی
ماجرای دو مار خوش خط و خال
قصّهی لاکپشت و مرغابی
میتوان پر کشید در همه حال
قصّههای کلیله و دمنه
مکر روباه و حیلههای شغال
شبِ باران، صدای چکّهی سقف
صبحِ برفی، بدون چکمه و شال
آشِ شلغم، بُخور بابونه
چه نیازی به دکتر اطفال؟!
نرود از مشام جان هرگز
بوی بابا و عطر نان حلال
میزد از دیدن طلبکاران
گاهگاهی لب پدر تبخال
آب و نان مرا بهسختی داد
تا رسیدم به درس صفحهی دال
چند روزی شدم کمکخرجش
تقّ و تق میکند هنوز بلال
بانک بیاختلاس من؛ قلّک
سرفهی سکّه از گلوی سفال
شوق مشهد شکست قلّک را
عمر بیبی ولی نداد مجال
شب قدر و قرائت قرآن
عالمی داشتم؛ برای مثال،
دل بیدست و پای من لرزید
از تماشای سورهی زلزال
داستان یتیم و کاسهی شیر
ماجرای عقیل و بیتالمال
روزی از مدرسه که برگشتم،
کسی از من نکرد استقبال
تک درخت کنار خانه شکست
نکند مادرم؟... زبانم لال!
دیگر آن شوق کودکانه گذشت
آه از عمر، عمر رو به زوال!
آسمان از ولایت مولا
داد سهم مرا تمام و کمال
پدرم نوکر امام حسین
مادر من کنیز احمد و آل
یاد آن روضههای هر هفته
عطر عود و تبسّم تمثال
با صدای گرفتهی مرشد
باز میشد همیشه راه وصال
در هیاهوی ظهر عاشورا
کشته میداد روضهی گودال
قصّهی انقلاب و قصّهی جنگ
کرد خوبان قصّه را غربال
سینهسرخان مسجدی رفتند
تا فراسوی آسمان خیال
رنگ دشمن سفید شد چون گچ
روی ظالم، سیاه، مثل ذغال
دوستانم شهید گمناماند
نام من شد بسیجی فعّال
سالها رفت و پای درس حساب
کسی از حال ما نکردِ سؤال
الغرض، یک کلام هم با عشق
حکم، حکمِ تو بود در همه حال
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم، خیلی خوب پخته و جاافتاده بود.
شاعر: حسین زحمتکش
به این آتشفشان، شمعی حقیر از سوختن میگفت
چه حسن انتخابی! داشت داغش را به من میگفت
چه پر معنا سکوتی لب به لب میساخت دنیا را
اگر هر آدمی اندازهی فهمش سخن میگفت
نه یعقوب نبی تنها، که هستی چشم وا میکرد
اگر آن قصّه را عشق از زبان پیرهن میگفت...
کسی کِی با خیالِ تخت، میخوابید در غفلت
اگر آدم به این دنیا از اوّل راهزن میگفت!
تولّد مرگ را در پی ندارد، مرگ با او هست
بشر کاش از همان اوّل به قنداقه کفن میگفت
چه تبعید غریبی، ماهیِ غرق فراموشی
به تُنگ خویش _این دنیای وانفسا_ وطن میگفت
* رهبر انقلاب: آفرین. خیلی خوب. حکمت، حکمت بود اینهایی که خواندید شما. بسیار خوب بود، خیلی خوب.
آقای زحمتکش: از اوامر حضرتعالی بود در سالهای قبل، ما هم سعی کریم به اندازه بضاعت عمل کنیم.
شاعر: مهدی النحیری از بصره عراق
أقدّسُ أعماقی إذا قلتُ صادقًا
سلامٌ على إیران عمقًا مقدسا
خمینیُّها أحیى الملایینَ ثورةً
بما صاغَ واستوحى وشادَ وأسَّسا
و هذا علیٌ لم یزلْ مثلَ جدِّهِ
علیٍ مثیرًا للبطولاتِ مُؤنِسا
فتىً هاشمیٌّ تشربُ الشمسُ وجهَهُ
إذا هوَ صلى أو دعا أو تنفّسا
وإنْ هوَ أدَّى وِردَهُ فاضَ ساحلاً
وقوسًا سماویًّا وبحراً ونورسا
وها هوَ من فوقِ الثمانینَ مُشرفٌ
على العمرِ شیخًا أنفرَ المجدِ أنفَسا
تجلَّدَ نفسًا کالأئمةِ سیرةً
ورقَّ کما رقَّ النبیونَ أنفُسا
و حقَّ لهُ أنْ یولدَ الشعرُ واضحاً بعینیه
مهما کانَ، أعمی أوَ اخرسا
دلالةَ أنّی أثبتُ القومِ موقفًا
أبلِّغُ شعری أثبتَ القومِ مجلسا
فمن هزَّ إسرائیلَ فی الأرضِ غیرُهُ
ومن فوقَها صبَّ الصواریخَ کُنَّسا
لأجلِ القوافی السُّمْرِ ینضحْنَ من دمی
أتیتُ بماءِ الرافدینِ مغمَّسا
أحدِّثُ عن معنى فلسطینَ کی أرى
بلبنانَ طوسًا أو بصنعاءَ مقدسا
و أقرأُ فی ضوءِ الصواریخِ قاسمًا
تبسَّمَ فاستدعى أخاهُ المهندسا
یریهِ انبثاقَ القدسِ من ضحکتیهما
کینبوعِ نارٍ قیلَ ثمَّ تبجَّسا
وضحکةُ نصرِ اللهِ إذ یلمحانِها
کأنّ لها من ناعمِ الحزنِ ملمسا
تُحیِّیهما بالنصرِ أقربَ والظبا
أحدَّ وبالثأرِ الدمشقیِّ أشرسا
وأرضٍ لها شکلُ المقاتلِ لمْ یجدْ
سوى ما تشظى من یدیهِ تمرُّسا
إذا مُسَّتِ الیمنی بسوءٍ فإنَّما
أصابعُها الیسری یصرْنَ مسدَّسا
لیبنینَ من صخر الکراهات منزلاً
ویغزلنَ من جلدِ الملمَّاتِ ملبسا
یُعِدْنَ السلیمانیَّ من حومةِ الوغى
کأنَّ نبیًّا عادَ أبیضَ مشمسا
یبشِّرُ أطفالَ الحجارةِ أنّهمْ
إذا انکسروا طافوا على الحُلْم أکؤسا
و یرُجعنَ نصرَ اللهِ من کلِّ دمعةٍ
بکتْ حسنًا فی کلِّ ما عرفً الأسى
وفی غزَّةٍ یرفَعنَ کلَّ مهدَّمٍ
وإنْ کلُّ شیءٍ حَدَّ ما خافَ أوجسا
بتلِّ أبیبٍ کلُّ ابلیس یُمَّحىِ
ویرجعُ مخذولَ الحبالِ مدنَّسا
ویشرقُ أحلى من فلسطینَ أهلُها
ویندلعُ الزیتونُ أغرى وأغرسا
* رهبر انقلاب: احسنت و اجملت!
بهمناسبت اینکه در شعرتان عدد ۸۰ را ذکر کردید، میخواهم یک بیت شعر عربی بخوانم:
عمرم به سوی ۹۰ سالگی شتابان است
و نفس خودم در ۲۰ سالگی ایستاده است
شاعر: علیرضا رجبعلیزاده
سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت: ”آوای اذان پیچید...
صدا آری صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید
صدا اما صدایی چون صدای غربت مولا که راوی گفت
طنین خطبهاش انگار در صفّین و گوش نهروان پیچید
نفسها حبس شد در سینه، خم شد شانههای زیر بار شرم
صدا تا در سکوت سربی و سنگین زنگ اشتران پیچید
و امّا بعد
با انگشت سویی را نشان میداد و _راوی گفت
که از آن سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید
الا سرهای در پستوی دکّانهای بیعاری به خود سرگرم
که باری با شما سودای زر طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! ”سایه مردان“ شراب و شعر و شمشیر آی
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رود آب
راوی گفت: شنیدم؟! یا که دیدم؟
مثل دود آه من تا بیکران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیههی خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنهی دشنام و تیر طعنه و زخم زبان پیچید؟
خبر؛ آن دستهای روی خاکافتادهی چون پیچک سرویست
که دور از آب دور ساقهی تنهای دست باغبان پیچید
خبر؛ آری خبر ماییم در زنجیر و راه _این راه ناهموار _
که با هر پیچ وخم وادی به وادی پا به پای ساربان پیچید
نمیجنبید آب از آب راوی گفت
و شب شطّ علیلی بود
شبی که داغ با هر واژه دردی تازه شد در استخوان پیچید
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری... همچنان از کِی؟
که روی منبر نِی صوت قرآن در سکوت روضهخوان پیچید
چه بود این؟ این صدای گریهی من بود؟ در من گریه میکرد ابر؟
که بود این آی راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب، الحمدالله خیلی خوب. در قالب نیمایی هم سرودید و خیلی خوب بود.
شاعر: محمد قریشی
شعر طنز «فرزندآوری»
همسرم! بهترینِ نوع بشر
شعبهی رسمیِ جمال قمر
ای که در کلّ عرصهها هستی
از تمام زنان طایفه سر
تحت لیسانس ابروان تو اند
مجتمعهای چاقو و خنجر
هست یک نیمروی سادهی تو
از فسنجان سایرین برتر
ای که شوفاژهای بیمانند
به تَف دستهات رشک برند
چشم و سیما و مو و ابرویت
قهوه و شیر و آبشار و کمند
از میان هزار مورد خاص
تو شدی در نگاه بنده پسند
قند خونم اگر چه بد بالاست
ای لبان تو قند، باز بخند
بعد از این حرفهای عشقیطور
خواهشی دارم از تو ای دلبند
(همسرم چون غزال کرد جهش
تا ببیند که چیست این خواهش)
وقت آن است تا که تعدادِ
ما رود رو به سوی افزایش
بچههایی بیاوریم همه
اهل علم و کیاست و ورزش
دخترانی شبیه تهمینه
پسرانی شبیه گیلگمش
مثل تو با وفا و خوشسیما
مثل من با وقار و نیکمنش
نیست تعداد آن مهم اصلاً
یک دو سه چار پنج حتی شش
بچهها شعرهای ما هستند
همه تلفیق جوشش و کوشش
بشکنند این سکوت ممتد را
تا بیاید به نبض خانه تپش
به وجود تو افتخار کنند
به تبسم مرا دچار کنند
مثل تو خوشسلیقه باشند و
همسری خوب اختیار کنند
نوهها گل به گل بیایند و
فصل این خانه را بهار کنند
روزهای غبارآگین را
بتکانند و نونوار کنند
چون به دست زمانه پیر شدم
جای من مثل شیر کار کنند
بعدِ صد سال هم زبانم لال...
فکر ختم و گل و مزار کنند
همسرم گفت: مرد خانهی من!
ای نگهبان آشیانهی من
ای که هنگام چرخ در بازار
جیب تو میشود خزانهی من
ای که خُرّو پُف خوشآهنگت
هست دلکشترین ترانهی من
ونگهی بچه را دگر نچپان
توی خواب خوش شبانهی من
بار این کار سخت را نگذار
بار دیگر به روی شانهی من
در همین گیر و دار که دلدار
غرق شد در میانهی گفتار
بعد آهنگ «اَنجزه وعدَه»
نطق فرمود مجری اخبار
در نخستین گزارش خود گفت:
طبق اعلام مرکز آمار
طی ده، بیست سال آینده
چون قشون رمندهی تاتار
میرسد لشکر «کهنسالی»
از چپ و راست، از در و دیوار
آنچنان پیر میشود کشور
که پس از برفِ دی درختِ چنار
الغرض وضع میشود ناجور
ای جوانان مملکت هشدار!
باید ایران ما جوان بشود
سیل زاد و ولد روان بشود
وای اگر این بهار پامال
یورش ارتش خزان بشود
قبل از آنی که تومور پیری
در تن جمعیت عیان بشود
قبل از آنی که این دیار کهن
گربهای پیر و ناتوان بشود
«دست در دست هم دهیم به مهر»
تا دوباره وطن جوان بشود
بعدِ پخش گزارش ماضی
همسرم شد به این مهم راضی
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب. خیلی شیرین و زیبا و خیلی خوب.
شاعر: حسین اسرافیلی
ابر، انتها ندارد، دریا همیشه زندهست
خورشیدِ این مدار مینا، همیشه زندهست
موجیم و رهسپاریم، سیلاب بیقراریم
دریا نهایت ماست، دریا همیشه زندهست
ما شعلهنوش عشقیم، آتش ادامهی ماست
ققنوسِ آتشین پر اینجا همیشه زندهست
بانگ ظفر بلند از فریاد خون “یحیی” ست
یعنی خروش سرخِ هیجا، همیشه زندهست
بالی اگر شکست و مرغی اگر به خون خفت
پرواز در نگاه “عنقا” همیشه زندهست
آتش، همیشه سوزان، طوفان همیشه پیچان
دلمردگان بدانند: “یحیی” همیشه زندهست
حتّی اگر بمیریم، سازش نمیپذیریم
لفظی اگر بپوسد، معنا همیشه زندهست
این شعلههای سرکش، آتشفشان خشم است
پنهان به سنگ و صخره، اما همیشه زندهست
گوشی به خاک درنه، بشنو صدای طوفان
فریاد شیر یعنی، صحرا همیشه زندهست
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم.
شاعر: زکریا اخلاقی
بتاب ای لالهی پرپر، هوای عالم از عطر تو آکندهست
چقدر این صبحدم زیباست، چقدر این جلوهی خونین برازندهست
خوشا آن جان سرشاری، که پیش از مرگ لبریز شهادت بود
که عاشق از ازل جاریست، که عاشق تا فراسوی ابد زندهست
تو را در رقص خون دیدم، تو را در رقص جولان در دل میدان
ببین! این رقص خون امروز، چه شوری در نهاد عالم افکندهست
بیا سجّاده را بگشا، تو را در آسمانها چشم در راهند
در این پرواز دستافشان، نماز جعفر طیّار زیبندهست
لب شطّ فرات امشب، صدای روضهی عبّاس میآید
مگر امشب بر این ساحل، کدامین ماه خونافشان درخشندهست
تو آن اسطورهای هستی، که در افسانههای شرق میمانی
ببین! افسون لبخندت، چه نقشی بر نگین قلبها کندهست
چه شبهایی که در لبنان، چه شبهایی که در دشت عراق و شام
از این منزل به آن منزل، که سالک را سلوک اینسان برازندهست
تو سردار سپاه عشق، تو پرچمدار فتح قدس خواهی ماند
که این خون تا ابد جاریست، که این خون رهگشای راه آیندهست
تو در آدینهی موعود، به باغ ارغوانها بازخواهی گشت
در آن صبح بهارافشان، تو را برگشتنی اینگونه فرخندهست
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم، خیلی خوب. آجرکمالله انشاءالله خداوند به روح مطهر شهید سلیمانی شما را مأجور بدارد.
شاعر: محمدرضا سهرابینژاد
رهبر انقلاب: شما یک شب در این جلسه رباعی خواندید؟
* آقای سهرابینژاد: بله آقا، هجده سال پیش حاجآقا!
* رهبر انقلاب: شما بودید؟!
* آقای سهرابینژاد: دیگر داشت برایم یک حسرتی میشد.
* رهبر انقلاب: هنوز در ذهنم مانده، از زیبایی آن رباعیها و از آن حالتی که بود.
* آقای سهرابینژاد: بزرگوارید شما عزیز ما هستید.
چند رباعی
۱
برخاست به روی بوم خود ماه کشید
بین دو سه نخل، حلقهای چاه کشید
شبگرد همیشگی نیامد سرچاه
نقّاش به گریه آمد و آه کشید
۲
این تحفهی من ز وادی لاتخف است
خاکی که مزیّن به امیر شرف است
از آن همه اشک بر سر چاه، همین
یک قطره به جا مانده که درّ نجف است
۳
ای نام تو خطبههای طوفانی ما
ای مایهی جرئت و رجزخوانی ما
خون تو به خاک این شرافت را داد
تا “مهر” شود برای پیشانی ما
۴
کِی غیرت مردانهی ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد
هرکس که قدم به خاک ما بگذارد
باید سر خویش را به جا بگذارد
۵
با آنکه گلولهاش تنم را بوسید
خون زد شتک و پیرهنم را بوسید
آنقدر گلوله بر تن خصم زدم
تا خم شد و خاک وطنم را بوسید
شاعر: علی حبیبی
دیلده کی اولدی حق آدی منجلی
گلدی اونون دالیجا نام علی
لحظه میلادی ووروبدور خدا
مُهر به حقانیتِ مرتضی
کیمدی مگر بطنده کی طفل پاک
مقدمینه کعبه ائدیر سینه، چاک
باشدان آتیر رخت سیهپوشینی
مست آچیر کعبه اؤز آغوشینی
کعبه گؤروب یاری، یاریب سینهسین
دعوت ائدیب آللاهین آیینهسین
بنت اسد مادرِ آیینه سن
کعبهیه گل، کعبه گلر گلمهسن
کعبه یول آچدی دئیه ختم کلام:
دوز یول علینین یولودور، والسلام
واردی قراندا، قاپسین کیم چالیب_
سایل و مسکین و یتیم پای آلیب
حیدره قارداشلیغین اولماز دلیل
اللرییین گؤزله، یانارسان عقیل
جنگ ائلهییر، صفدر و کراردیر
یول کی گدیر، کعبهی سیاردیر
ای کی دئدین یوخدی قرآندا آدی
هئچ دیلیین گلمیر علینین دادی
شربت ایچینده شکری گورموسن؟
بارماق اوجوندان قمری گورموسن؟
حیدر اگر جلوهی جانان اولوب
پس اؤزی آیینه قران اولوب
ایستهیه قرآن دوشه بیر قالبه
بنزر علی بن ابی طالبه
ای گئجه وقتینده گزن کوفهنی
سائلینم، سالما قلمدن منی
جان وئریرم بیر گؤروشه، آلمیسان
منده فقیرم، قاپیمی چالمیسان
دوزدی آقا شانیده ناقابلم
بوش یولا سالما الیمی، سائلم
آج نیجه سالسین یولا اوز سائلین
قویمادی شامسیز قالا اوز قاتلین
ای اوزویون هدیه وئرن سایله
بو گئجه پای وئر منِ ناقابله
ای کاسیبین سئفراسینین مهمانی
توت الیمی، سن بیل حسینین جانی...
* رهبر انقلاب: انشاءالله.
شاعر: سجاد سامانی
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
خلاف گوشهنشینان و عافیتطلبان
تو در میانهی میدان کارزار بایست!
نه مثل قایق فرسودهای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیدهای کنار بایست!
در این زمانهی بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!
بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب.
شاعر: بهجت فروغیمقدم
لبخند سرخ باغ انار است مادرم
عاشقترین همیشهبهار است مادرم
گرمای خانه است و همه خانواده را
عمریست محور است و مدار است مادرم
همراه با تمام فراز و فرودها
در حرکتاند یکسره امواج رودها
در حرکتاند کوه و کویر و فراریاند
از رخوت عدم، همهی با وجودها
شوق شروع تازه سرازیر میکند
خورشید را به سمت زمین صبح زودها
جشن تولّدی است به هر گوشهی جهان
هر لحظه با حضور جدیدالورودها
هر سنگریزهای که سر راه زندگی است
پاگَردِ پلّهای است برای صعودها!
* رهبر انقلاب: بسیار خوب، خیلی خوب.
شاعر: سهیلا باقریان
در سینه سور و سات غم برقرار دارم
جانی چو شمع تا صبح شبزندهدار دارم
آه ای شهاب ثاقب عمریست در مسیرت
بر راه مانده چشمی اخترشمار دارم
یاقوت دسته دسته، پیوسته نه گسسته
دل نه! به خون نشسته، باغ انار دارم
در حیرتم، دلیلِ خوف و رجای من باش
در دیده اشک و قلبی امّیدوار دارم
چون دانه در دل خاک، سینه دریده صد چاک
دیده به راهِ ابری باران نگار دارم
باران تو، آسمان تو، هر سو کران کران تو
در سینه آه، گویی آئینهزار دارم
ای بامداد روشن چون شمع پیش پایت
“بازآ که نیم جانی بهرِ نثار دارم”
در دست خوشهای مست از شعر نغز پروین
بر لب شکوه شعری از شهریار دارم
در سر هوای ایران در دل نوای تبریز
ارکم که در حوادث دل استوار دارم
جز آرزوی وصلت در دل تعلّقی نیست
“چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم”*
شیرینتر از عسل شد جان مایهی غزل شد
شکر خدا که از دوست، این یادگار دارم
*مصرعی از رهبر انقلاب
* رهبر انقلاب: طیبالل
ه انفاسکم، خیلی ممنون، خدا انشاءالله حفظتان کند.
شاعر: ماهرخ درستی
بخند این اشکها از چشمهی تسنیم میآید
بهاری دارد از آیندهی تقویم میآید
درون دشتهایت، گل به گل، امید روییده
صدای سورهی اسراست از بیسیم میآید
جهان در انتظار جلوهی آن خاتم سرخ است
سلیمانی به قصد محو این دژخیم میآید
نترس از قدرت فرعون، او را آب خواهد برد
به استقبال موسی، نیل با تعظیم میآید
صدای رعشه را بر قامت بتها نمیبینی؟
صدا آری صدای پای ابراهیم میآید
به پا خیزید ای آیینهها! آیینهتر باشیم
همان ماهی که از زیباییاش گفتیم میآید
کبوترهای صحن قدس را از دور میبینم
چقدر آواز آزادی به این اقلیم میآید
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم، خیلی خوب.
شاعر: سعیده کرمانی
امّیدواری در نگاه روشنش پیداست
بر لب ندارد کودک من غیر حرف راست
او خاک بازی میکند من درس میگیرم
دنیای خاکی، بازی آدم فریب ماست
با ذوق میسازد، خرابش میکند با شوق
یعنی به چیزی دل نمیبندد دلش دریاست(۱)
اسبابِ بازی میکند مهر نمازم را
من این طرف هستم ولی سجّادهام آنجاست
راه توسّل را چه استادانه میداند
گاهی نیاز خویش را با گریه باید خواست
از کینه خالی کرده قلب مهربانش را
از کینه خالی کرده قلب کوچک خود را
چشمان معصومش بهشت ما در این دنیاست
گاهی تبش با یک دعای نور میخوابد
عرفان مگر غیر از همین بیدارخوابیهاست
هر لحظه از این زندگی را قدر میداند
نه شاکی از دیروز، نه دلواپس فرداست
صد بار برگردم همین تصمیم را دارم
مادر شدن، مادر شدن، مادر شدن زیباست
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب. کاش همه بفهمند این را که مادر شدن زیباست، زیباترین کارهاست.
* خانم کرمانی: آقاجان من امشب تولدم است، من و همسرم را به دعایی و انگشتری محبت کنید.
* رهبر انقلاب: یک انگشتر به ایشان بدهید. خدا انشاءالله فرزندان متعددی به شما و به همه این خانمها انشاءالله بدهد.
۱) پیامبر اکرم(ص): کودکان را به خاطر پنج چیز دوست مىدارم : اول آن که بسیار مىگِریند، دوم آن که با خاک بازى مىکنند، سوم آن که دعوا کردن آنان همراه با کینه نیست؛ چهارم آن که چیزى براى فردا ذخیره نمىکنند، پنجم آن که میسازند و سپس، خراب مىکنند(دل بستگى ندارند).
شاعر: امیرحسین هدایتی
تقدیم به شهید محسن حججی
پیش دریای غمت غمهای ما غم نیست
رودها همسنگِ حتّی یک رَگت هم نیست
هیچ اقیانوسِ بیتابی چنین آرام
هیچ کوهی هم به این اندازه محکم نیست
ای سر از منظومهی دیگر درآورده
ثابت و سیّار غیر از تو در عالم نیست
خنجر شب را کشاندی تا به خطالرّأس
هیچ کس مثل تو در خط مقدم نیست
ای سراپا آفتاب واحههای شام
بر چه خاکی سفرهی مهرت فراهم نیست
نیست مثل چشمهایت در تلاطم رود
باد هم مانند موهای تو درهم نیست
از سلوکالمحسنینات نقطهای افتاد
نسخهی کامل ولی بینقطه هم کم نیست
بازتاب بوی تو یک نفحه و یک دشت
خاطرات خون تو یک روز و یک دَم نیست
ای نشسته در دل و در سینه و در سر
نیست زخمی جز تو و غیر از تو مرهم نیست
نیست صیّادی در این میقات جز یحیی
غیر از اسماعیل ماهیگیر زمزم نیست
کیستی در آسمان شام غیر از ماه
ماه این میدان به جز ماه محرّم نیست
ای لباس کهنهی تنهای ما ای زخم!
بیسر آمد یار و بار اولش هم نیست
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم، خیلی خوب. خیلی بهجا و بهمورد برای شهید حججی، خیلی خوب.
شاعر: علی مشهوری
مسیر عشق اگر سخت یا که هموار است
طریق و مبدأ و مقصد در این سفر یار است
حساب خستگی راه را مکن هرگز
قدمقدم همه را فاطمه خریدار است
به شوق بوسه بر آن خاک صبر جاده کم است
ولی تحمّل زوّار یار بسیار است
بیا به موکب صحرانشین دریادل
که خالی است ولی از امید سرشار است
بگیر حاجت از این دست پینهبستهی پیر
که کار دست همین مردم گرفتار است
شبانه جانب خورشید راهیاند همه
چراغ روشن مشایه اشک زوّار است
ورای رنگ و زبان همدلاند و همراهاند
چرا که عشق در این کاروان جلودار است
روانه است اگر پیر پا به پای جوان
عصای مردم افتاده شوق دیدار است
نه راه دور و نه پای پیاده و نه عطش
فراق کربوبلای حسین دشوار است
جواب آنکه به محشر حساب ما با کیست
قیامتی است که در کربلا پدیدار است
قرار این همه پرچم به دوش آخرِ سر
ورودی حرم حضرت علمدار است
* رهبر انقلاب: خیلی خوب، طیبالله انفاسکم.
شاعر: سیداحمد میرزاده
آقای میرزاده: سلامعلیکم، با اجازهتان یک چهارپاره نوجوانانه را تقدیم میکنم، قبل از آن سلام و پیام اشتیاق شاعران کودک و نوجوان را خدمت شما میرسانم.
* رهبر انقلاب: از ایشان تشکر کنید، کارشان مهم است، شعر کودک و نوجوان امروز یکی از بهترین فصول کار شعری است، انشاءالله موفق باشید.
افتخار ماست بابا
چونکه او یک خوشنویس است
خطّ او بسیار زیبا
تابلوهایش نفیس است
میشود گرم نوشتن
توی خانه گاه و بیگاه
با قلم نی روی کاغذ
مینویسد قل هو الله
آن قلمنی را بهنرمی
میزند توی مرکّب
دستهای مهربانش
میدهد بوی مرکّب
او وضو میگیرد اول
بعد قرآن مینویسد
گاه نستعلیق گاهی
نسخ و ریحان مینویسد
موقع تحریر گاهی
چشم او از اشک خیس است
افتخار ماست بابا
چون که او یک خوشنویس است
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب، طیبالله.
شاعر: حسن اسحاقی
تقدیم به سربازان گمنام امام زمان
شغل: بیداری... مکانش را نمیداند کسی
ساعت کاری...: زمانش را نمیداند کسی
شهر: ایران، سابقه: ایثار، تحصیلات: عشق
سن او: ... پیر و جوانش را نمیداند کسی
نام...: بینامی، هنر: اخلاص، شهرت: بینشان
بین ما نام و نشانش را نمیداند کسی
تیرخورده، طعنهخورده، باز فکر جان ماست
دردهای جسم و جانش را نمیداند کسی
خواب از چشمش گرفته؛ فکر فردای وطن
رنجهای سالیانش را نمیداند کسی
سینهاش صدها روایت دارد از شبهای امن
فاتحی که داستانش را نمیداند کسی
او که «سرباز وطن» تنها مدال فخر اوست
مرزهای پادگانش را نمیداند کسی
آه! بعد از روضهها در روضه میماند دلش
آرزوی بیکرانش را نمیداند کسی
زیر لب «یا لیتنا...» دارد به سمت کربلا
حاجتش _ورد زبانش_ را نمیداند کسی
با شهادت همدم است و همنشین و هم مسیر
معنی اشک روانش را نمیداند کسی
بیهیاهو بیصدا گرمِ نبردِ دیوهاست
رستمی که هفتخوانش را نمیداند کسی
شهر آرام است مثل دیشب و شبهای قبل
باز قدر قهرمانش را نمیداند کسی
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب. چه موضوع خوبی را انتخاب کردید برای حمایت و ستایش از این افرادی که واقعاً امنیتها بر دوش اینهاست و کسی نه نامشان را نه جایشان را نه کارشان را نه آن زحمات فراوانشان را میداند، خیلی خوب.
شاعر: علی داودی
تو مطلع یک هوای تازه، تداوم یک مسیر بودی
روایت دل سپردن ما، به وعدهای ناگزیر بودی
تجّسم سادگی، صداقت، خلوص، آرامش، استقامت
به دیدهی انتظار ملّت، تو چشمهای در کویر بودی
شبیه دریا پر از تلاطم، شبیه صحرا پر از تکلّم
شبیه طوفان، شبیه باران، شبیه... نه! بینظیر بودی
تو خاکی و همنشین مردم، تو اعتماد و یقین مردم
امید مردم امین مردم، امیر بودی، کبیر بودی
نگاهت از اشک روضهها تر، ز چشمهی روضهی رضا تر
ز مرز جغرافیا فراتر، نگاهبانی بصیر بودی
تو سوختی در خودت بدانسان که خانهی من شود گلستان
به مهر خورشیدِ در خراسان چقدر روشنضمیر بودی
تو زندهای زنده و نمیرا که با نگاه صبور و گیرا
شکایت هر که را پذیرا؛ که خستگیناپذیر بودی
صبور مردا غیور مردا دلیل امروز و راه فردا
نمادی از سربلندی آری که قلّهای سربهزیر بودی
چقدر سیّد، فروتنی تو، بمان که سرباز میهنی تو!
چه زود بیتاب رفتنی تو، چه زود... ایکاش دیر بودی!
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب، هم موضوعش خیلی خوب و مناسب بود هم شعر، شعر خیلی خوبی بود.
شاعر: علی مقدم
تجلّی کرده از هر سو جمال کبریا اینجا
کجا رفتی پی دیدار حق؟ ای دل بیا اینجا
نگاهی بر ضریح او حجاب از دیده بردارد
خدا را دیدهاند اهل حقایق بارها اینجا
ز آدم تا به خاتم را در این درگاه میبینی
که مهمان ولیالله هستند انبیا اینجا
میان صحن او میگردم و با خویش میگویم:
بهشت اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
دل خورشید هم از سایه ایوان او گرم است
پناه آورده چون طفلی تمام ماسوا اینجا
حریمش جلوه “لاتقنطوا من رحمة الله” است
که حتّی خوف میآید به امّید رجا اینجا
چنان بوی غنا آید ز کشکول گدایانش
گدایی از گدایانش نمایند اغنیا اینجا
نه تنها از غم دنیا شود فارغ در این درگاه
که زائر میشود از خویش هم حتّی رها اینجا
چنان احسانِ او بی حدّ و حصر است ای دل عاصی
که داده راه آن شاه کرم حتّی تو را اینجا
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خیلی خوب، آجرکمالله انشاءالله.
شاعر: جعفر عباسی
بیتو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
حرفها در سینه داری و دریغا محرمی
مردها در سینه میماند شکایتهایشان
سکّهها اهل طمع را چون غلامی میخرند
لشکری رفتند و پایین بود قیمتهایشان
خون دل از سرزنشها میخوری و میخورد
بر دل آیینهات سنگ ملامتهایشان
ای امیر صفشکن! صفّین به خود لرزیده است
پیش شمشیر تو پوشالیست هیبتهایشان
بر تن دشمن به جز پیراهن نیرنگ نیست
نیستی یک لحظه غافل از سیاستهایشان
شانههایت امتداد کوه صبر مرتضیست
خم نخواهد کرد پشتت را خیانتهایشان
انتظار تیز تیغ ما به پایان میرسد
تازه آن وقت است آغاز مصیبتهایشان
* رهبر انقلاب: طیبالله انفاسکم انشاءالله، انشاءالله پیش حضرت امام مجتبی مأجور باشید.
شاعر: محمدرضا معلمی
بیش از هوسی نمیتوانم باشم
بی تو نفسی نمیتوانم باشم
از صحبت آیینه چنین معلوم است
من جز تو کسی نمیتوانم باشم
هرجا که تویی، به شوق، شوری برپاست
هرجا که منم، به جبر، غم هم آنجاست
آنسان که تویی چقدر انسان زیبا
اینسان که منم چقدر انسان تنهاست
اوضاع جهان رو به خرابی است هنوز
در تاب و تب بیتبوتابی است هنوز
با این همه، با تو آسمانی که مراست
آبیست هنوز، آفتابیست هنوز
سرسبز، بهشت کوچکی ساخته بود
شاداب، به آفتاب دل باخته بود
باران زده بود و صورت باغچه باز
از صحبت آسمان گل انداخته بود
بیحسرت زندگی، سبک چون آهی
بی آنکه به برگشت بخواهم راهی
یک روز به سوی تو میآرند مرا
بر شانهی لا اله الا اللّهی
شاعر: سید حسین شهرستانی
شوق حضور، پیرهن گل دریده است
عالم نگارخانه رنگِ پریده است
باد بهار لاله برآورده از زمین
یا از عبور ما به زمین خون چکیده است؟
دریا به شور وحشت خود موج میزند
یا اضطراب ماست که موج آفریده است؟
مستورهی وجود به بوی لقای ما
عریان میان کوه و بیابان دویده است
جز ما در این ستمکدهی ابتلا کجاست
آنکس که بار هستی خود را کشیده است؟
تصدیق این گزاره سر دار میکند
تحقیق این قضیه گلوی بریده است
دیدی مرا که جامهی یوسف کشیدهام
یوسف نگر که جامهی صبرم دریده است!
* رهبر انقلاب: آفرین، یکخورده باید فکر کند آدم تا بفهمد بعضی از ابیاتش را، فکر لازم دارد.
شاعر: محمد حسین ملکیان
کرامت پیشهای بیمثل و بیمانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
کسی که میشناسد جد او را، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و هجری
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبهروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولیالله، عینالله، سیفالله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمیتابند، میآید
بله! آن آیتاللّهی که بعضی خشکمذهبها
برای بیعت با او نمیآیند میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
* رهبر انقلاب: آفرین، خیلی خوب.
شاعر: محمدرضا حسینزاده بازرگانی
آقای حسینزاده بازرگانی: آقاجان من سلام خودم را بههمراه سلام همکارانم و شاعران جوان انقلاب اسلامی در انجمن شعر قلم استان گیلان، محضرتان تقدیم میکنم که انشاءالله بیجواب نمیماند.
* رهبر انقلاب: علیکم و علیهم السلام.
سزایم بود اگر از دست دادم آسمانم را
که من با دستهای خود شکستم نردبانم را
دلم از حرف لبریز و زبانم از لغت خالی
نمیدانم بگویم یا نگویم داستانم را
پریدم بىهوا روزى براى دانهاى گندم
ولی افسوس گم کردم مسیر آشیانم را
شکست آخر پر و بالم، پریشان است احوالم
بُریده درد جانسوز پشیمانی امانم را
پشیمانم، پریشانم، به قلب خسته برگردان
الهی بالحسینِ بالحسین «آرام جانم» را
بهشتم را کلیدى بود و گم شد در فراموشى
ولى شکر خدا دارم مفاتیحالجنانم را
اگرچه بالهایم را گرفته آتش عصیان
ولی هرگز نخواهم برد از یاد آسمانم را
نوازشهاى خود را برمگیر از من، بزرگى کن
خراشیدم اگر چه گاه دست باغبانم را
هلال ماه دعوتنامهی عشق است، میدانم
چرا که میشناسم دستخط میزبانم را
* رهبر انقلاب: آفرین، طیبالله انفاسکم انشاءالله.