عبارات مورد جستجو در ۴۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۸ - النوبة الثانیة
قوله: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ سدى و جماعت مفسران گفتند پس از آنک رب العالمین آن قوم را بپایان طور زنده گردانید، و توبه ایشان که گوساله پرستیدند قبول کرد، ایشان را فرمود که بزمین مقدسه روید. و ذلک فى قوله تعالى ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ. و زمین قدس و فلسطین و اریحاست.
گویند اریحا ولایتى است که در آن هزار پاره دیه است، و در هر دهى هزار پستان، ایشان بفرمان حق آمدند تا بنهر الاردن نزدیک اریحا. موسى دوازده مرد ازیشان برگزید از هر سبطى مردى، و ایشان را باریحا فرستاد تا از آنجا میوه آرند و استعلام احوال جبّاران کنند. و جباران بقایاء قوم عاد بودند ساکنان زمین قدس، آن دوازده مرد آمدند، و عوج از جباران عمالقه بود بایشان فراز رسید و همه را زیر کش برگرفت با هر چه داشتند، و بنزدیک پادشاه ایشان برد گفت اى ملک عجب نیست این که چنین قومى ضعیفان بجنگ ما آمدند! فرماى تا ایشان را همه را در زیر پاى آرم و خرد کنم! ملک بفرمود که همچنین کن. اما زن وى گفت کشتن ایشان را روا نیست، باز فرست ایشان را به قوم خویش، تا ایشان را از ما خبر دهند و باز گویند آنچه مىبینند که ایشان خود از ما بهراسند و با ما نکاوند. پس ایشان را رها کردند تا با قوم خویش آمدند و آنچه دیدند باز گفتند. پس قوم موسى گفتند یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ یا موسى مادر آن زمین نرویم هرگز تا آن جبّاران در آن زمیناند، تو رو با خداوند خویشتن و کشتن کنید که ما اینجا نشستگانیم.
در خبر است که قومى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفتند: یا رسول اللَّه لا نقول کما قالت بنو اسرائیل فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فشتّان ما هما. پس موسى بر ایشان خشم گرفت و ضجر شد از سر ضجرت بریشان دعاء بد کرد. رب العالمین ان زمین بریشان حرام ساخت و گفت حرام کردم بر آن زمین که ایشان را بیرون گذارد تا چهل سال، و ذلک فى قوله تعالى فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ مفسران گفتند آن زمین میان فلسطین و ایله است، دوازده فرسنگ طول آن و شش فرسنگ عرض آن، رب العالمین ایشان را در آن تیه من و سلوى فرستاد وز ابر سایه ساخت. اینست که میگوید عز جلاله: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ و چون آفتاب بر آمدى بروز تابستان، اللَّه تعالى میغ فرستادى بر سر ایشان بسایه و انى، میغى نم دار خنک تا آن گه که آفتاب فرو شدى.
میگویند همان میغ بود که روز بدر فرشتگان از آن بزیر آمدند نصرت مصطفى را و تقویت لشکر اسلام را. پس چون ایشان را در آن آفتاب گرم سایه حاصل شد گفتند: یا موسى هذا الظّل قد حصل فاین الطعام؟ سایه نیکوست و جاى خنک اما طعام از کجا آریم درین بیابان؟ فانزل اللَّه علیهم المنّ، خداى عز و جل بریشان منّ فرو فرستاد از میغ. مجاهد گفت این منّ مانند صمغ بود که بر درختان افتادى، رنگ رنگ صمغ بود و طعم طعم شهد. سدى گفت عسل بود که بوقت سحر بر درختان افتادى شعبى گفت این عسل که مىبینى جزویست از هفتاد جزو از آن منّ. و ضحاک گفت ترنجبین است. قتاده گفت از وقت صبح تا بر آمدن آفتاب آن من ایشان را بیفتادى مانند برف. وهب گفت نان حوّارى است. زجاج گفت على الجملة طعامى بود ایشان را بى رنج و بى کدّ. منّ بدان خواند که اللَّه بریشان منت نهاد بدان. و عن ابى هریرة اوّله العجوة منّ الجنة و فیها شفاء من السّم و الکمأة و قال النبی «الکمأة من المن و ماءها شفاء للعین، یعنى سبیلها سبیل المنّ الذى کان یسقط على بنى اسرائیل لانه لم یکن على احد مؤنة فى سقى و لا بدر»
گویند هر شخصى را هر شب یک صاع مىبود. پس گفتند: یا موسى قتلنا هذا بحلاوته، فاطعمنا اللحم فانزل اللَّه علیهم السّلوى گوشت خواستند اللَّه تعالى ایشان را کرجفو فرستاد. مقاتل گفت ابرى بر آمدى و از آن ابر مرغهاى سرخ باریدن گرفتى چندانک ایشان را کفایت بودى، قتاده گفت باد جنوب آوردى آن مرغ سلوى، و روز آدینه دو روزه را مىبرگرفتند که روز شنبه نیامدى که ایشان را روز شنبه عبادت بود.
کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ اى قلنا لهم کلوا، ما ایشان را گفتیم مىخورید از پاکها و خوشها که شما را روزى کردیم بى رنج و بى جستن در دنیا و بى تبعات در عقبى، و از آن هیچ ادّخار مکنید و فردا را هیچ چیز بر میگیرید، ایشان فرمان نبردند و فردا را بر گرفتند، تا آن بر گرفته ایشان تباه شد و خورنده در آن افتاد. مصطفى (ع) گفت لو لا بنو اسرائیل لم یخنز الطعام و لم یخبث اللحم، و لو لا حواء لم تخن انثى زوجها».
وَ ما ظَلَمُونا اى نحن اعز من ان نظلم، و اعدل من ان نظلم. ما از آن عزیزتریم که بر ما ستم کنند و از آن عادلتریم که خود ستم کنیم. وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نه بر ما ستم کردند بآنک فرمان نبردند و ادّخار کردند بل که بر خود ستم کردند که از آن روزى بى رنج وهنى بازماندند.
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و گفتیم ایشان را در روید درین شهر یعنى بیت المقدس. بقول مجاهد و قتاده و ربیع و سدى، اما جماعتى دیگر گفتند از مفسران که اریحا بود. فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً و فراخ میخورید و بآسانى هر جا که خواهید عیش خوش میکنید که شما را در آن حساب و تبعات نیست. و این آن گه بود که از تیه بیرون آمدند فرمود ایشان را تا در شهر روند پشت خم داده، چنانک گفت: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً یعنى رکعا و که در روید پشت خم داده در روید و گوئید حِطَّةٌ ابن عباس گفت: هو احد ابواب بیت المقدس یدعى باب الحطّة، و کان له سبعة ابواب » ایشان را گفتند از باب حطّه در روید. وَ قُولُوا حِطَّةٌ یعنى حطّ عنا ذنوبنا فرو نه از ما گناهان ما، رب العالمین ایشان را استغفار فرمود و توبه از گناهان تلقین کرد، گفت از گناهان توبه کنید و از ما آمرزش خواهید نَغْفِرْ لَکُمْ.
نافع «یغفر لکم» بیاء مضمومه خواند، و ابن عامر «تغفر» بتاء مضمومه خواند. باقى بنون خوانند. میگوید شما آمرزش خواهید تا ما گناهان شما بیامرزیم و نافرمانیها در گذاریم. و قال بعضهم فى قوله تعالى وَ قُولُوا حِطَّةٌ اى نحن نزول تحت امرک و قضائک، منحطّین لامرک، خاضعین غیر متکبّرین.
وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ و هر که در نیکوکارى بیفزاید وى را در نیکویى بیفزائیم، و هر که در صدق نیت و تعظیم فرمان بیفزاید ویرا در نیکویى پاداش و در بزرگى نواخت بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا تبدیل و تغییر متقارباند اما تغییر جایى استعمال کنند بر غالب احوال که صفات چیزى بگردد و اصل آن چیز بر جاى بود، چنان که آب سرد هم بر جاى گرم شود. و تبدیل بیشتر آنجا استعمال کنند که چیزى از جایى برگیرند و آن را بدل نهند، و زاهدان را که ابدال گویند از آنست که قومى میروند از دنیا و دیگران بجاى ایشان مىنشینند. و گفتهاند از آنست که احوال بهیمى باحوال ملکى بدل میکنند. فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ میگوید آن ستمکاران بر خویشتن آن سخن که ایشان را فرمودیم بدل کردند نه آن گفتند که فرمودیم بجاى حطّه حنطة گفتند قتیبى گفت حطّا سمقاثا گفتند بر طریق استهزاء، و این کلمه بر لغت ایشان حنطه حمراء باشد.
و روایت است از مصطفى ع در تفسیر این آیت که
ادخلوا الباب الّذى امروا ان یدخلوا فیه سجّدا على استاههم و قالوا حنطة فى شعیرة.
قال اللَّه عز و جل: فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ چون این کلمه بگردانیدند و نافرمانى کردند عذابى از آسمان بیامد و دریشان افتاد، و هفتاد هزار ازیشان هلاک شدند. و گفتهاند که طاعون بگرفت ایشان را، یعنى مرگ ساعتى تا در یک ساعت هفتاد هزار بمردند. رِجْزاً مِنَ السَّماءِ از بهر آن گفت که عذاب بر دو قسم است یکى آنک بر دست آدمى رود یا از جهت مخلوقى بود چون هدم و غرق و، حرق و امثال آن، دفع این عذاب بوجهى از وجوه صورت مىبندد و ممکن میشود.
و قسمى دیگر عذابى بود آسمانى چون طاعون و صاعقه و مرگ مفاجات و امثال آن، و این یک قسم آنست که دفع آن ممکن نشود بقوت آدمى. رب العزة گفت عذاب ایشان از آسمان فرستادیم که آدمى را بدفع آن هیچ دسترس نیست، آن گه گفت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ این عذاب بریشان بآن فرستادیم که از فرمان ما بیرون شدند.
وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ ابن عباس گفت و قتاده، که امت موسى آن گه که در زندان تیه بماندند و تشنه شدند، گفتند یا موسى من این الشراب هاهنا و قد عطشنا؟ یا موسى بیابان بى آب است و ما تشنه تدبیر چیست؟ فاوحى اللَّه الى موسى اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ بموسى وحى فرستاد که عصا بر سنگ زن. گفتند: عصاى موسى شاخى بود از مورد بهشت که آدم با خود آورده بود، و پس از آدم پیغامبران بمیراث مىبردند تا به شعیب پیغامبر رسید و شعیب بموسى داد. و بالاى آن ده گز بود و سر آن دو شاخ بود، بشب تاریک هر دو شاخ مىافروختى چنانک دو قندیل، و کارهاى موسى بسى در آن بسته بود و معجزها بر آن ظاهر شد. ابن عباس گفت موسى را بجاى چهار پاى بود آن عصا که زاد و مطهره و قماشى که داشتى بر آن نهادى، چون شب در آمدى موسى را پاسبانى کردى، و حشرات زمین چون مار و کژدم و غیر آن از وى باز داشتى، اگر گرگ در گله افتادى چون سگى گشتى پیش گرگ باز شدى، اگر موسى را دشمن پدید آمدى چون مرد جنگى با آن دشمن جنگ کردى، چون موسى بسر آب چاه رسیدى با وى دلو و رسن نبودى آن عصا وى را چون دلو و رسن شدى تا آب بدان بیرون کردى، اگر موسى را آرزوى میوه خاستى عصا بزمین فرو بردى آن میوه که آرزوى وى بودى از آن پدید آمدى، ازین عجب تر که موسى را چون رفیق مونس بودى اندوه و شادى خود با وى بگفتى، سبحان المقدر کیف یشاء سبحانه.
فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ موسى را گفتیم عصاء خویش بر سنگ زن تا چشمههاى آب از آن روان شود. وهب بن منبه گفت سنگى مخصوص نبود که عصا بر هر سنگ که زدى آب از آن روان شدى، بنى اسرائیل گفتند اگر موسى عصا گم کند ما از تشنگى بمیریم فرمان آمد که لا تقر عنّ الحجارة و لکن کلّمها تطعک لعلّهم یعتبرون نیز عصا بر سنگ مزن، یا موسى سنگ را فرمان ده تا آب بیرون دهد.
موسى چنین میکرد. ایشان گفتند کیف بنا لو افضینا الى الرمل و الارض الّتى لیست فیها حجارة اگر بر یک استانى فرود آئیم که سنگ نبود ما آب از کجا آریم؟ فرمان آمد که یا موسى اکنون که چنین میگویند سنگى با خود میدار تا آنجا که فرود آئید شما را آب دهد. ابن عباس گفت سنگى بود مخصوص و معین که موسى از طور برگرفته بود و با خود آورده چندان که سر آدمیى یا سر گوسپندى از رخام، در آن گوشه جوالى افکنده، هر گه که ایشان آب خواستندى بیرون آوردى. و آن سنگ چهار سوى بود چون عصا بر آن زدى از هر سویى سه جوى روان گشتى، هر سبطى را جداگانه جویى تا با یکدیگر از بهر آب درنهشورند و بر هم نیاویزند، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر سبطى میدانست که جوى ایشان کدامست، هر روزى ششصد هزار نفر از آن سنگ آب خوردندى. پس از آنک آب خورده بودندى موسى دیگر باره عصا بر سنگ زدى تا خشک شدى و آب در وى پنهان گشتى.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا ایشان را گفتند منّ و سلوى میخورید و آب خوش مىآشامید، و شکر این نعمت هنى و روزى بى رنج را مىکنید و اندر زمین تباهکارى مکنید و گزاف کار مباشید. زنادقه گفتند بر سبیل طعن که چه صورت بندد و کدام عقل دریابد که سنگى بدان کوچکى و وزنش بدان مختصرى باضعاف و زن آن آب بیرون دهد و چند جویها از آن روان شود؟ جواب ایشان آنست که سبیل این سبیل معجزات است و معجزات خرق عاداتست، و از قدرت آفریدگار چه عجب است که اصل سنگ مىبیافریند اگر در آن سنگ اضعاف وزن آن آب بیافریند که نه در قدرت او عجز است نه در علم او نقصان و هم ازین باب است که مصطفى بغزایى بود و ایشان را آب نرسید و از سر انگشتان رسول خدا جویهاى آب روان گشت، چندانک هزار و چهار صد کس از آن سیراب گشتند. و در خبرست بروایت جابر بن عبد اللَّه لو کنّا خمسین الفا لکفانا.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ حسن بصرى گفت قومى برزیگران بودند از اهل گندنا و پیاز و حبوب، ایشان را بمن و سلوى فرو گرفتند، نان حوّارى و مرغ بریانى و ترنجبین. بسى برنیامد که آن طباع ایشان ایشان را بر آن داشت تا آرزوى آن غذاهاى ردى کردند. بو بکر نقاش در تفسیر آورده است که ایشان را در آن روزى که به ایشان مىرسید همه یکسان بودند، نبات زمین طلب کردند تا ایشان را زراعت و عمارت باید کرد، لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا تا همه یکسان نباشند و زیردستان را کار سازند و قومى را بچاکرى و بندگى گیرند.
لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ گفتند یا موسى بر یک طعام شکیبایى نتوانیم کرد. اگر کسى گوید منّ و سلوى دو چیز است چرا عَلى طَعامٍ واحِدٍ گفت؟ جوابش آنست که نان و نانخورش بود، و بر عرف نان و نانخورش بیک طعام شمرند.
فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ اى سل لأجلنا ربّک و قل له اخرج. لنا ممّا تنبت الارض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها خداوند خود را بخوان و بگوى ازین ترّهاى زمین خیار و سیر و گندم و پیاز و عدس از بهر ما بیرون آر از زمین. فوم در لغت عرب هم گندم است و هم سیر، و فى الخبر علیکم بالعدس فانه مبارک مقدس، و انه یرقّق القلب و یکثّر الدمعة.
پس موسى ع برایشان خشم گرفت و گفت أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ أَدْنى هم از دنائت است و هم از دنوّ یقول أ تأخذون الذى هو اخسّ بدلا من الذى هو اجلّ و اشرف، او تأخذون الذى هو اقرب تناولا لقلّة قیمته بدلا من الذی هو ارفع قیمته. اهْبِطُوا مِصْراً یعنى بلدة من البلدان، فانّ الذى سألتم لا یکون الّا فى البلدان و الامصار در شهرى فرود آئید که آنچه میخواهید در شهر یابید. گفتند کدام شهر یا موسى؟ گفت الارض المقدّسة التی کتب اللَّه لکم.
جماعتى مفسران گفتند ایشان را به مصر فرعون فرستادند. و ذلک فى قوله تعالى کذلک و اورثناها بنى اسرائیل قالوا فلم یکونوا لیرثوها ثم لا ینتفعوا بها.
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ خوارى و فرومایگى بریشان زدند. گفتهاند این خوارى آنست که چون ازیشان جزیت ستانند ایشان را بر پاى بدارند و گریبان فراز گیرند و سیلى زنند.
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ بخشمى از اللَّه باز گشتند، اینجا یک خشم گفت و جاى دیگر دو خشم فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ. اهل تأویل غضب خداى را بر انتقام و عقوبت مىنهند. و تأویل در صفت تعریض است، مذهب اهل حق آنست که خداى را عز و جل غضب است و در آن غضب از ضجر پاک است نه چون غضب مخلوقان که با ضجر است.
شافعى گفت لا یقاس بالنّاس نه او را با خلق در قیاس مىنهند تا غضب او با ضجر دانند چنانک غضب ایشانست، اللَّه را غضب صفت است و خشنودى صفت است و در هر دو قیّوم است و بدین صفت جز وى خداوند نیست و خلق را درین با وى مانندگى نیست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الّتى انزلت على محمد و موسى و عیسى، لانهم کفروا بالجمیع، خشم و لعنت خداوند بریشان بآنست که پیغامبران را استوار نمیگرفتند و حجت توحید و علامات نبوت که بر زبان موسى و عیسى و محمد فرستادند قبول نمیکردند.
وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و پیغامبران خود را بنا حق میکشتند چنانک شعیا و زکریا و یحیى را کشتند. یروى انّ الیهود قتلوا سبعین نبیّا فى اول النّهار و قامت سوق بقلهم من آخر النهار و روایت کردهاند که جهودان هفتاد پیغمبر در اول روز بکشتند و چندین زاهدان برخاستند تا امر معروف کنند و ایشان را از آن قتل باز دارند و در آخر روز ایشان را نیز بکشتند.
ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ اى ذلک الکفر و القتل بشؤم معاصیهم، آن کفر که مىآوردند و آن قتل که میکردند از شومى نافرمانى و تباهکارى ایشان بود و از اندازه در گذشتن ایشان.
گویند اریحا ولایتى است که در آن هزار پاره دیه است، و در هر دهى هزار پستان، ایشان بفرمان حق آمدند تا بنهر الاردن نزدیک اریحا. موسى دوازده مرد ازیشان برگزید از هر سبطى مردى، و ایشان را باریحا فرستاد تا از آنجا میوه آرند و استعلام احوال جبّاران کنند. و جباران بقایاء قوم عاد بودند ساکنان زمین قدس، آن دوازده مرد آمدند، و عوج از جباران عمالقه بود بایشان فراز رسید و همه را زیر کش برگرفت با هر چه داشتند، و بنزدیک پادشاه ایشان برد گفت اى ملک عجب نیست این که چنین قومى ضعیفان بجنگ ما آمدند! فرماى تا ایشان را همه را در زیر پاى آرم و خرد کنم! ملک بفرمود که همچنین کن. اما زن وى گفت کشتن ایشان را روا نیست، باز فرست ایشان را به قوم خویش، تا ایشان را از ما خبر دهند و باز گویند آنچه مىبینند که ایشان خود از ما بهراسند و با ما نکاوند. پس ایشان را رها کردند تا با قوم خویش آمدند و آنچه دیدند باز گفتند. پس قوم موسى گفتند یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ یا موسى مادر آن زمین نرویم هرگز تا آن جبّاران در آن زمیناند، تو رو با خداوند خویشتن و کشتن کنید که ما اینجا نشستگانیم.
در خبر است که قومى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفتند: یا رسول اللَّه لا نقول کما قالت بنو اسرائیل فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فشتّان ما هما. پس موسى بر ایشان خشم گرفت و ضجر شد از سر ضجرت بریشان دعاء بد کرد. رب العالمین ان زمین بریشان حرام ساخت و گفت حرام کردم بر آن زمین که ایشان را بیرون گذارد تا چهل سال، و ذلک فى قوله تعالى فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ مفسران گفتند آن زمین میان فلسطین و ایله است، دوازده فرسنگ طول آن و شش فرسنگ عرض آن، رب العالمین ایشان را در آن تیه من و سلوى فرستاد وز ابر سایه ساخت. اینست که میگوید عز جلاله: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ و چون آفتاب بر آمدى بروز تابستان، اللَّه تعالى میغ فرستادى بر سر ایشان بسایه و انى، میغى نم دار خنک تا آن گه که آفتاب فرو شدى.
میگویند همان میغ بود که روز بدر فرشتگان از آن بزیر آمدند نصرت مصطفى را و تقویت لشکر اسلام را. پس چون ایشان را در آن آفتاب گرم سایه حاصل شد گفتند: یا موسى هذا الظّل قد حصل فاین الطعام؟ سایه نیکوست و جاى خنک اما طعام از کجا آریم درین بیابان؟ فانزل اللَّه علیهم المنّ، خداى عز و جل بریشان منّ فرو فرستاد از میغ. مجاهد گفت این منّ مانند صمغ بود که بر درختان افتادى، رنگ رنگ صمغ بود و طعم طعم شهد. سدى گفت عسل بود که بوقت سحر بر درختان افتادى شعبى گفت این عسل که مىبینى جزویست از هفتاد جزو از آن منّ. و ضحاک گفت ترنجبین است. قتاده گفت از وقت صبح تا بر آمدن آفتاب آن من ایشان را بیفتادى مانند برف. وهب گفت نان حوّارى است. زجاج گفت على الجملة طعامى بود ایشان را بى رنج و بى کدّ. منّ بدان خواند که اللَّه بریشان منت نهاد بدان. و عن ابى هریرة اوّله العجوة منّ الجنة و فیها شفاء من السّم و الکمأة و قال النبی «الکمأة من المن و ماءها شفاء للعین، یعنى سبیلها سبیل المنّ الذى کان یسقط على بنى اسرائیل لانه لم یکن على احد مؤنة فى سقى و لا بدر»
گویند هر شخصى را هر شب یک صاع مىبود. پس گفتند: یا موسى قتلنا هذا بحلاوته، فاطعمنا اللحم فانزل اللَّه علیهم السّلوى گوشت خواستند اللَّه تعالى ایشان را کرجفو فرستاد. مقاتل گفت ابرى بر آمدى و از آن ابر مرغهاى سرخ باریدن گرفتى چندانک ایشان را کفایت بودى، قتاده گفت باد جنوب آوردى آن مرغ سلوى، و روز آدینه دو روزه را مىبرگرفتند که روز شنبه نیامدى که ایشان را روز شنبه عبادت بود.
کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ اى قلنا لهم کلوا، ما ایشان را گفتیم مىخورید از پاکها و خوشها که شما را روزى کردیم بى رنج و بى جستن در دنیا و بى تبعات در عقبى، و از آن هیچ ادّخار مکنید و فردا را هیچ چیز بر میگیرید، ایشان فرمان نبردند و فردا را بر گرفتند، تا آن بر گرفته ایشان تباه شد و خورنده در آن افتاد. مصطفى (ع) گفت لو لا بنو اسرائیل لم یخنز الطعام و لم یخبث اللحم، و لو لا حواء لم تخن انثى زوجها».
وَ ما ظَلَمُونا اى نحن اعز من ان نظلم، و اعدل من ان نظلم. ما از آن عزیزتریم که بر ما ستم کنند و از آن عادلتریم که خود ستم کنیم. وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نه بر ما ستم کردند بآنک فرمان نبردند و ادّخار کردند بل که بر خود ستم کردند که از آن روزى بى رنج وهنى بازماندند.
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و گفتیم ایشان را در روید درین شهر یعنى بیت المقدس. بقول مجاهد و قتاده و ربیع و سدى، اما جماعتى دیگر گفتند از مفسران که اریحا بود. فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً و فراخ میخورید و بآسانى هر جا که خواهید عیش خوش میکنید که شما را در آن حساب و تبعات نیست. و این آن گه بود که از تیه بیرون آمدند فرمود ایشان را تا در شهر روند پشت خم داده، چنانک گفت: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً یعنى رکعا و که در روید پشت خم داده در روید و گوئید حِطَّةٌ ابن عباس گفت: هو احد ابواب بیت المقدس یدعى باب الحطّة، و کان له سبعة ابواب » ایشان را گفتند از باب حطّه در روید. وَ قُولُوا حِطَّةٌ یعنى حطّ عنا ذنوبنا فرو نه از ما گناهان ما، رب العالمین ایشان را استغفار فرمود و توبه از گناهان تلقین کرد، گفت از گناهان توبه کنید و از ما آمرزش خواهید نَغْفِرْ لَکُمْ.
نافع «یغفر لکم» بیاء مضمومه خواند، و ابن عامر «تغفر» بتاء مضمومه خواند. باقى بنون خوانند. میگوید شما آمرزش خواهید تا ما گناهان شما بیامرزیم و نافرمانیها در گذاریم. و قال بعضهم فى قوله تعالى وَ قُولُوا حِطَّةٌ اى نحن نزول تحت امرک و قضائک، منحطّین لامرک، خاضعین غیر متکبّرین.
وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ و هر که در نیکوکارى بیفزاید وى را در نیکویى بیفزائیم، و هر که در صدق نیت و تعظیم فرمان بیفزاید ویرا در نیکویى پاداش و در بزرگى نواخت بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا تبدیل و تغییر متقارباند اما تغییر جایى استعمال کنند بر غالب احوال که صفات چیزى بگردد و اصل آن چیز بر جاى بود، چنان که آب سرد هم بر جاى گرم شود. و تبدیل بیشتر آنجا استعمال کنند که چیزى از جایى برگیرند و آن را بدل نهند، و زاهدان را که ابدال گویند از آنست که قومى میروند از دنیا و دیگران بجاى ایشان مىنشینند. و گفتهاند از آنست که احوال بهیمى باحوال ملکى بدل میکنند. فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ میگوید آن ستمکاران بر خویشتن آن سخن که ایشان را فرمودیم بدل کردند نه آن گفتند که فرمودیم بجاى حطّه حنطة گفتند قتیبى گفت حطّا سمقاثا گفتند بر طریق استهزاء، و این کلمه بر لغت ایشان حنطه حمراء باشد.
و روایت است از مصطفى ع در تفسیر این آیت که
ادخلوا الباب الّذى امروا ان یدخلوا فیه سجّدا على استاههم و قالوا حنطة فى شعیرة.
قال اللَّه عز و جل: فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ چون این کلمه بگردانیدند و نافرمانى کردند عذابى از آسمان بیامد و دریشان افتاد، و هفتاد هزار ازیشان هلاک شدند. و گفتهاند که طاعون بگرفت ایشان را، یعنى مرگ ساعتى تا در یک ساعت هفتاد هزار بمردند. رِجْزاً مِنَ السَّماءِ از بهر آن گفت که عذاب بر دو قسم است یکى آنک بر دست آدمى رود یا از جهت مخلوقى بود چون هدم و غرق و، حرق و امثال آن، دفع این عذاب بوجهى از وجوه صورت مىبندد و ممکن میشود.
و قسمى دیگر عذابى بود آسمانى چون طاعون و صاعقه و مرگ مفاجات و امثال آن، و این یک قسم آنست که دفع آن ممکن نشود بقوت آدمى. رب العزة گفت عذاب ایشان از آسمان فرستادیم که آدمى را بدفع آن هیچ دسترس نیست، آن گه گفت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ این عذاب بریشان بآن فرستادیم که از فرمان ما بیرون شدند.
وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ ابن عباس گفت و قتاده، که امت موسى آن گه که در زندان تیه بماندند و تشنه شدند، گفتند یا موسى من این الشراب هاهنا و قد عطشنا؟ یا موسى بیابان بى آب است و ما تشنه تدبیر چیست؟ فاوحى اللَّه الى موسى اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ بموسى وحى فرستاد که عصا بر سنگ زن. گفتند: عصاى موسى شاخى بود از مورد بهشت که آدم با خود آورده بود، و پس از آدم پیغامبران بمیراث مىبردند تا به شعیب پیغامبر رسید و شعیب بموسى داد. و بالاى آن ده گز بود و سر آن دو شاخ بود، بشب تاریک هر دو شاخ مىافروختى چنانک دو قندیل، و کارهاى موسى بسى در آن بسته بود و معجزها بر آن ظاهر شد. ابن عباس گفت موسى را بجاى چهار پاى بود آن عصا که زاد و مطهره و قماشى که داشتى بر آن نهادى، چون شب در آمدى موسى را پاسبانى کردى، و حشرات زمین چون مار و کژدم و غیر آن از وى باز داشتى، اگر گرگ در گله افتادى چون سگى گشتى پیش گرگ باز شدى، اگر موسى را دشمن پدید آمدى چون مرد جنگى با آن دشمن جنگ کردى، چون موسى بسر آب چاه رسیدى با وى دلو و رسن نبودى آن عصا وى را چون دلو و رسن شدى تا آب بدان بیرون کردى، اگر موسى را آرزوى میوه خاستى عصا بزمین فرو بردى آن میوه که آرزوى وى بودى از آن پدید آمدى، ازین عجب تر که موسى را چون رفیق مونس بودى اندوه و شادى خود با وى بگفتى، سبحان المقدر کیف یشاء سبحانه.
فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ موسى را گفتیم عصاء خویش بر سنگ زن تا چشمههاى آب از آن روان شود. وهب بن منبه گفت سنگى مخصوص نبود که عصا بر هر سنگ که زدى آب از آن روان شدى، بنى اسرائیل گفتند اگر موسى عصا گم کند ما از تشنگى بمیریم فرمان آمد که لا تقر عنّ الحجارة و لکن کلّمها تطعک لعلّهم یعتبرون نیز عصا بر سنگ مزن، یا موسى سنگ را فرمان ده تا آب بیرون دهد.
موسى چنین میکرد. ایشان گفتند کیف بنا لو افضینا الى الرمل و الارض الّتى لیست فیها حجارة اگر بر یک استانى فرود آئیم که سنگ نبود ما آب از کجا آریم؟ فرمان آمد که یا موسى اکنون که چنین میگویند سنگى با خود میدار تا آنجا که فرود آئید شما را آب دهد. ابن عباس گفت سنگى بود مخصوص و معین که موسى از طور برگرفته بود و با خود آورده چندان که سر آدمیى یا سر گوسپندى از رخام، در آن گوشه جوالى افکنده، هر گه که ایشان آب خواستندى بیرون آوردى. و آن سنگ چهار سوى بود چون عصا بر آن زدى از هر سویى سه جوى روان گشتى، هر سبطى را جداگانه جویى تا با یکدیگر از بهر آب درنهشورند و بر هم نیاویزند، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر سبطى میدانست که جوى ایشان کدامست، هر روزى ششصد هزار نفر از آن سنگ آب خوردندى. پس از آنک آب خورده بودندى موسى دیگر باره عصا بر سنگ زدى تا خشک شدى و آب در وى پنهان گشتى.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا ایشان را گفتند منّ و سلوى میخورید و آب خوش مىآشامید، و شکر این نعمت هنى و روزى بى رنج را مىکنید و اندر زمین تباهکارى مکنید و گزاف کار مباشید. زنادقه گفتند بر سبیل طعن که چه صورت بندد و کدام عقل دریابد که سنگى بدان کوچکى و وزنش بدان مختصرى باضعاف و زن آن آب بیرون دهد و چند جویها از آن روان شود؟ جواب ایشان آنست که سبیل این سبیل معجزات است و معجزات خرق عاداتست، و از قدرت آفریدگار چه عجب است که اصل سنگ مىبیافریند اگر در آن سنگ اضعاف وزن آن آب بیافریند که نه در قدرت او عجز است نه در علم او نقصان و هم ازین باب است که مصطفى بغزایى بود و ایشان را آب نرسید و از سر انگشتان رسول خدا جویهاى آب روان گشت، چندانک هزار و چهار صد کس از آن سیراب گشتند. و در خبرست بروایت جابر بن عبد اللَّه لو کنّا خمسین الفا لکفانا.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ حسن بصرى گفت قومى برزیگران بودند از اهل گندنا و پیاز و حبوب، ایشان را بمن و سلوى فرو گرفتند، نان حوّارى و مرغ بریانى و ترنجبین. بسى برنیامد که آن طباع ایشان ایشان را بر آن داشت تا آرزوى آن غذاهاى ردى کردند. بو بکر نقاش در تفسیر آورده است که ایشان را در آن روزى که به ایشان مىرسید همه یکسان بودند، نبات زمین طلب کردند تا ایشان را زراعت و عمارت باید کرد، لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا تا همه یکسان نباشند و زیردستان را کار سازند و قومى را بچاکرى و بندگى گیرند.
لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ گفتند یا موسى بر یک طعام شکیبایى نتوانیم کرد. اگر کسى گوید منّ و سلوى دو چیز است چرا عَلى طَعامٍ واحِدٍ گفت؟ جوابش آنست که نان و نانخورش بود، و بر عرف نان و نانخورش بیک طعام شمرند.
فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ اى سل لأجلنا ربّک و قل له اخرج. لنا ممّا تنبت الارض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها خداوند خود را بخوان و بگوى ازین ترّهاى زمین خیار و سیر و گندم و پیاز و عدس از بهر ما بیرون آر از زمین. فوم در لغت عرب هم گندم است و هم سیر، و فى الخبر علیکم بالعدس فانه مبارک مقدس، و انه یرقّق القلب و یکثّر الدمعة.
پس موسى ع برایشان خشم گرفت و گفت أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ أَدْنى هم از دنائت است و هم از دنوّ یقول أ تأخذون الذى هو اخسّ بدلا من الذى هو اجلّ و اشرف، او تأخذون الذى هو اقرب تناولا لقلّة قیمته بدلا من الذی هو ارفع قیمته. اهْبِطُوا مِصْراً یعنى بلدة من البلدان، فانّ الذى سألتم لا یکون الّا فى البلدان و الامصار در شهرى فرود آئید که آنچه میخواهید در شهر یابید. گفتند کدام شهر یا موسى؟ گفت الارض المقدّسة التی کتب اللَّه لکم.
جماعتى مفسران گفتند ایشان را به مصر فرعون فرستادند. و ذلک فى قوله تعالى کذلک و اورثناها بنى اسرائیل قالوا فلم یکونوا لیرثوها ثم لا ینتفعوا بها.
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ خوارى و فرومایگى بریشان زدند. گفتهاند این خوارى آنست که چون ازیشان جزیت ستانند ایشان را بر پاى بدارند و گریبان فراز گیرند و سیلى زنند.
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ بخشمى از اللَّه باز گشتند، اینجا یک خشم گفت و جاى دیگر دو خشم فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ. اهل تأویل غضب خداى را بر انتقام و عقوبت مىنهند. و تأویل در صفت تعریض است، مذهب اهل حق آنست که خداى را عز و جل غضب است و در آن غضب از ضجر پاک است نه چون غضب مخلوقان که با ضجر است.
شافعى گفت لا یقاس بالنّاس نه او را با خلق در قیاس مىنهند تا غضب او با ضجر دانند چنانک غضب ایشانست، اللَّه را غضب صفت است و خشنودى صفت است و در هر دو قیّوم است و بدین صفت جز وى خداوند نیست و خلق را درین با وى مانندگى نیست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الّتى انزلت على محمد و موسى و عیسى، لانهم کفروا بالجمیع، خشم و لعنت خداوند بریشان بآنست که پیغامبران را استوار نمیگرفتند و حجت توحید و علامات نبوت که بر زبان موسى و عیسى و محمد فرستادند قبول نمیکردند.
وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و پیغامبران خود را بنا حق میکشتند چنانک شعیا و زکریا و یحیى را کشتند. یروى انّ الیهود قتلوا سبعین نبیّا فى اول النّهار و قامت سوق بقلهم من آخر النهار و روایت کردهاند که جهودان هفتاد پیغمبر در اول روز بکشتند و چندین زاهدان برخاستند تا امر معروف کنند و ایشان را از آن قتل باز دارند و در آخر روز ایشان را نیز بکشتند.
ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ اى ذلک الکفر و القتل بشؤم معاصیهم، آن کفر که مىآوردند و آن قتل که میکردند از شومى نافرمانى و تباهکارى ایشان بود و از اندازه در گذشتن ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ یادگیر و یاد کن یا محمد آن گه که اللَّه ابراهیم را گفت «اسلم» گردن نه و کار بمن سپار و خویشتن فرا من ده قالَ جواب داد ابراهیم و گفت أَسْلَمْتُ گردن نهادم و خویشتن فرا دادم و خود را بیوکندم لِرَبِّ الْعالَمِینَ خداوند جهانیان را.
وَ وَصَّى و اندرز کرد بِها بدین اسلام و باین سخن که اسلمت، إِبْراهِیمُ بَنِیهِ ابراهیم پسران خود را وَ یَعْقُوبُ و یعقوب همچنین پسران خود را وصیت کرد یا بَنِیَّ گفت اى پسران من إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ اللَّه برگزید شما را این دین فَلا تَمُوتُنَّ میمیرید إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مگر شما مسلمانان گردن نهادگان خویشتن فرمانرا او کندگان.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ حاضر بودید شما إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ آن گه که مرگ آمد به یعقوب إِذْ قالَ لِبَنِیهِ آن گه که پسران خود را گفت ما تَعْبُدُونَ بر چهاید که پرستید مِنْ بَعْدِی از پس مرگ من قالُوا پسران گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ خداى ترا پرستیم وَ إِلهَ آبائِکَ و خداى پدران تو إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً خداى یکتا بر یگانگى وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما وى را گردن نهادگانیم.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهىاند که رفتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید وَ لا تُسْئَلُونَ و شما را نپرسند عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ که ایشان چه کردند.
وَ قالُوا جهودان گفتند کُونُوا هُوداً جهودیت أَوْ نَصارى و ترسایان گفتند که ترسابید تَهْتَدُوا تا بر راه راست بید قُلْ پیغامبر من گوى بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ
نه جهود و نه ترسا بل که ملت ابراهیم گزینید «حَنِیفاً» آن پاک موحّد وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و هرگز با خدا انباز گیر نبود.
وَ وَصَّى و اندرز کرد بِها بدین اسلام و باین سخن که اسلمت، إِبْراهِیمُ بَنِیهِ ابراهیم پسران خود را وَ یَعْقُوبُ و یعقوب همچنین پسران خود را وصیت کرد یا بَنِیَّ گفت اى پسران من إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ اللَّه برگزید شما را این دین فَلا تَمُوتُنَّ میمیرید إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مگر شما مسلمانان گردن نهادگان خویشتن فرمانرا او کندگان.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ حاضر بودید شما إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ آن گه که مرگ آمد به یعقوب إِذْ قالَ لِبَنِیهِ آن گه که پسران خود را گفت ما تَعْبُدُونَ بر چهاید که پرستید مِنْ بَعْدِی از پس مرگ من قالُوا پسران گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ خداى ترا پرستیم وَ إِلهَ آبائِکَ و خداى پدران تو إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً خداى یکتا بر یگانگى وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما وى را گردن نهادگانیم.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهىاند که رفتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید وَ لا تُسْئَلُونَ و شما را نپرسند عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ که ایشان چه کردند.
وَ قالُوا جهودان گفتند کُونُوا هُوداً جهودیت أَوْ نَصارى و ترسایان گفتند که ترسابید تَهْتَدُوا تا بر راه راست بید قُلْ پیغامبر من گوى بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ
نه جهود و نه ترسا بل که ملت ابراهیم گزینید «حَنِیفاً» آن پاک موحّد وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و هرگز با خدا انباز گیر نبود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ الآیة... ابن عباس گفت رب العالمین با ابراهیم این خطاب آن گه کرد که از آن سرب بیرون آمد، و در کوکب مىنگرست و طالب حق بود، از بتان و بت پرستان روى بر تافته، وزیشان بیزارى گرفته، و گفته «إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» من بیزارم از آنچه شما بانبازى میگیرید با خداى عزّ و جل اللَّه گفت او را در آن حال اسلم یا ابراهیم روى دل خود فرا ماده و کردار خویش و دین خویش پاک دار، و ما را یگانه و یکتا شناس، گفتهاند این امر استدامت است نه امر ابتدا، یعنى استقم على الاسلام و قل لمتبعیک اسلموا هذا کقوله تعالى للنبى ع فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ اى اثبت على علمک. و قیل معناه: فوّض الامر الىّ و استسلم لقضائى یا ابراهیم کار من با من گذار و خویشتن را بمن سپار.
قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویى؟ روى دل خود فرا تو دادم، و بیکتایى تو اقرار آوردم، و بهمگى بتو باز آمدم. این همچنانست که در سورة الانعام گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً جاى دیگر گفت رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم، و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم، و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم. چون ابراهیم بهمگى بحق باز گشت و کار خود بوى سپرد، رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد، و جهانیان را از آن خبر داد و گفت وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ دادیم او را در دنیا نبوّت و خلّت و کتاب و حکمت، و در پیرى فرزند، و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان.
اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أَسْلَمَ جواب داد اسلمت، و مصطفى را گفتند «فاعلم» و او نگفت که علمت؟ جواب آنست: که اگر مصطفى علیه السّلام خود جواب نداد رب العالمین وى را نیابت داشت، و از بهر وى جواب داد گفت «آمَنَ الرَّسُولُ» و الایمان هو العلم باللّه سبحانه و تعالى و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت. و مصطفى علیه السّلام در نقطه جمع بود، در حق برسیده، و خود را در حق گم کرده، لا جرم حق او را نیابت داشته، و آنچه وى را گفتنى است حق از بهر وى گفته. اینست فتواى نبوت که من کان للَّه کان اللَّه له پیر طریقت گفت: «من کان للَّه تلفه کان اللَّه خلفه» و گفتهاند که از ابراهیم استسلام خواستند، و استسلام از اعمال بنده است، غایت آن پیدا و حدّ آن معلوم، ازین جهت گفت أَسْلَمْتُ باز از مصطفى علیه السّلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست، و حد آن نامفهوم است، و غایت آن ناپیدا، باین سبب نگفت که علمت . جواب سوم آنست که أَسْلَمْتُ از ابراهیم صورت دعوى داشت، لا جرم برهان آن دعوى از وى طلب کردند. و آن همه بلیّات بسر وى فرود آوردند، از امتحان وى بنفس و مال و فرزند.
و مصطفى علیه السّلام از راه دعوى برخاست، و ادب حضرت نگه داشت، تا احدیّت او را در حفظ و رعایت خود بداشت، و زان بلیّات هیچ بر سر وى نگماشت.
قوله تعالى وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ الآیة... وَصَّى و اوصى هر دو خواندهاند بى الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنى و شامى. و هر دو لغت قرآن است و بمعنى یکسان قال اللَّه تعالى وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و قال تعالى وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و الوصیة فى اللغة الایصال یعنى انّ الموصى اوصل امره الى الموصى الیه. وَ وَصَّى بِها این هاء کنایت است از ملّة ابراهیم و ملّة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک، خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است، و خداى عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید، آن را ملازم باشید، و زان بمگردید تا زنده باشید. ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وى این وصیت بماند، و هیچ بریده نگشت چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد.
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر، و اسحاق از ساره، و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهودا، و ریالون و شجر و دان، و یغثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین. اصل همه بنى اسرائیل ایشان بودند. مصطفى علیه السّلام گفت «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ اربعة آلاف من بنى اسرائیل».
و آنچه گفت فَلا تَمُوتُنَّ نه نهى از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود، لکن معنى آنست که الزموا الاسلام حتى اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند. پس نهى از برگشتن از دین اسلام است، نه از مرگ. فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنى حسن الظن است اى فلا تموتن الّا و انتم مسلمون اى الّا و انتم محسنون بربّکم الظن، و به قال النبى لا یموتن احدکم الّا و هو یحسن باللّه الظن.
یحیى اکثم را بخواب دیدند گفتند خداى عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدى که چه کردى؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهرى از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتى من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنى اللَّه تعالى گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهرى راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فى خبر مسند ان رجلا یؤمر به الى النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثى الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالى ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟
فیقول لمّا بلغت ثلث الطریق تذکّرت قولک رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ فقلت لعلّک تغفر لى، و لمّا بلغت نصف الطریق ذکرت قولک وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ فقلت لعلّک تغفر لى. فلما بلغت ثلثى الطریق تذکرت قولک قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
فازددت طمعا، فیقول اللَّه تعالى اذهب فقد غفرت لک.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ شهود و حضور بمعنى متقارباند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار. و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفى ع که پدران ما ما را بدین جهودى فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم، و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد، آن گه که از دنیا بیرون شد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد؟ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ... و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من؟! ما تَعْبُدُونَ گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهرى افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند، یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودى ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند، گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ خداى ترا پرستیم و خداى پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق. عمّ را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان، و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
«عمّ الرجل صنو ابیه»
برادر پدر هم شاخ پدر است. إِلهاً واحِداً نصب على الوصف. گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگى قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند. پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیّت گفتند وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانایم و او را گردن نهادگان.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ الآیة... حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد، آن گه به مصطفى گفت ایشان گروهىاند که برفتند، و قومى که گذشتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند، و آنچه کردند خود را کردند، کرده خود ببردند. وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید، شما را بنیکو کارى ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهاى ایشان نپرسند، و لفظ امّت را در قرآن وجوه مختلف گفتهاند: اگر چه همه متقارباند و معانى همه بیک اصل باز مىگردد و آن اصل جماعت مردم.
است که بر چیزى گرد آیند. قال اللَّه تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضلال. جاى دیگر گفت إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مثلکم، یعنى کل صنف من الدّواب و الطیر مثل بنى آدم فى المعرفة باللّه و طلب الغذاء و توقى المهالک و التماس الرزق. و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امّت است بمعنى حین چنانک گفت تعالى و تقدس وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد حین. و قال تعالى وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى سنین معدودة، و اصل آن جماعت مردماند که در زمان و هنگام موجود بودند، پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند. و همچنین در قرآن امت است بمعنى امام چنانک گفت إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً اى اماما یقتدى به الناس، یعنى که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پى وى روند، یا در وى خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد، از این جهت او را امت خواندند. و در قرآن امت است بمعنى جماعت علما چنانک گفت وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ و امت است بمعنى دین چنانک گفت إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ و این هم بر طریق مجاورت است یعنى که خلق درو جمع شوند، و مسلمانان را امت محمد باین معنى گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند، پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم.
قوله تعالى: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا الآیة... آن جهودان مدینهاند و ترسایان نجران، جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست، ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهى درین است، رب العالمین گفت نه آن و نه این، بل که دین ابراهیم گزینید، و پس روى او کنید: که وى حنیف است یعنى پاک دین و موحد، ما را یکتا گوى یکتا دان. گفتهاند که حنیف نامى است موحّد را و حاجى را و ختنه کرده را و قبله دار را. قتاده گفت «من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت» و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهى اما ابراهیم را على الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشواى خلق در دین جز وى نبود، و جهانیان را جز باتّباع وى نفرمودند، چنانک جاى دیگر گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویى؟ روى دل خود فرا تو دادم، و بیکتایى تو اقرار آوردم، و بهمگى بتو باز آمدم. این همچنانست که در سورة الانعام گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً جاى دیگر گفت رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم، و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم، و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم. چون ابراهیم بهمگى بحق باز گشت و کار خود بوى سپرد، رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد، و جهانیان را از آن خبر داد و گفت وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ دادیم او را در دنیا نبوّت و خلّت و کتاب و حکمت، و در پیرى فرزند، و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان.
اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أَسْلَمَ جواب داد اسلمت، و مصطفى را گفتند «فاعلم» و او نگفت که علمت؟ جواب آنست: که اگر مصطفى علیه السّلام خود جواب نداد رب العالمین وى را نیابت داشت، و از بهر وى جواب داد گفت «آمَنَ الرَّسُولُ» و الایمان هو العلم باللّه سبحانه و تعالى و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت. و مصطفى علیه السّلام در نقطه جمع بود، در حق برسیده، و خود را در حق گم کرده، لا جرم حق او را نیابت داشته، و آنچه وى را گفتنى است حق از بهر وى گفته. اینست فتواى نبوت که من کان للَّه کان اللَّه له پیر طریقت گفت: «من کان للَّه تلفه کان اللَّه خلفه» و گفتهاند که از ابراهیم استسلام خواستند، و استسلام از اعمال بنده است، غایت آن پیدا و حدّ آن معلوم، ازین جهت گفت أَسْلَمْتُ باز از مصطفى علیه السّلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست، و حد آن نامفهوم است، و غایت آن ناپیدا، باین سبب نگفت که علمت . جواب سوم آنست که أَسْلَمْتُ از ابراهیم صورت دعوى داشت، لا جرم برهان آن دعوى از وى طلب کردند. و آن همه بلیّات بسر وى فرود آوردند، از امتحان وى بنفس و مال و فرزند.
و مصطفى علیه السّلام از راه دعوى برخاست، و ادب حضرت نگه داشت، تا احدیّت او را در حفظ و رعایت خود بداشت، و زان بلیّات هیچ بر سر وى نگماشت.
قوله تعالى وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ الآیة... وَصَّى و اوصى هر دو خواندهاند بى الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنى و شامى. و هر دو لغت قرآن است و بمعنى یکسان قال اللَّه تعالى وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و قال تعالى وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و الوصیة فى اللغة الایصال یعنى انّ الموصى اوصل امره الى الموصى الیه. وَ وَصَّى بِها این هاء کنایت است از ملّة ابراهیم و ملّة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک، خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است، و خداى عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید، آن را ملازم باشید، و زان بمگردید تا زنده باشید. ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وى این وصیت بماند، و هیچ بریده نگشت چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد.
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر، و اسحاق از ساره، و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهودا، و ریالون و شجر و دان، و یغثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین. اصل همه بنى اسرائیل ایشان بودند. مصطفى علیه السّلام گفت «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ اربعة آلاف من بنى اسرائیل».
و آنچه گفت فَلا تَمُوتُنَّ نه نهى از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود، لکن معنى آنست که الزموا الاسلام حتى اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند. پس نهى از برگشتن از دین اسلام است، نه از مرگ. فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنى حسن الظن است اى فلا تموتن الّا و انتم مسلمون اى الّا و انتم محسنون بربّکم الظن، و به قال النبى لا یموتن احدکم الّا و هو یحسن باللّه الظن.
یحیى اکثم را بخواب دیدند گفتند خداى عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدى که چه کردى؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهرى از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتى من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنى اللَّه تعالى گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهرى راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فى خبر مسند ان رجلا یؤمر به الى النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثى الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالى ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟
فیقول لمّا بلغت ثلث الطریق تذکّرت قولک رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ فقلت لعلّک تغفر لى، و لمّا بلغت نصف الطریق ذکرت قولک وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ فقلت لعلّک تغفر لى. فلما بلغت ثلثى الطریق تذکرت قولک قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
فازددت طمعا، فیقول اللَّه تعالى اذهب فقد غفرت لک.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ شهود و حضور بمعنى متقارباند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار. و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفى ع که پدران ما ما را بدین جهودى فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم، و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد، آن گه که از دنیا بیرون شد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد؟ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ... و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من؟! ما تَعْبُدُونَ گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهرى افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند، یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودى ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند، گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ خداى ترا پرستیم و خداى پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق. عمّ را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان، و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
«عمّ الرجل صنو ابیه»
برادر پدر هم شاخ پدر است. إِلهاً واحِداً نصب على الوصف. گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگى قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند. پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیّت گفتند وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانایم و او را گردن نهادگان.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ الآیة... حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد، آن گه به مصطفى گفت ایشان گروهىاند که برفتند، و قومى که گذشتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند، و آنچه کردند خود را کردند، کرده خود ببردند. وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید، شما را بنیکو کارى ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهاى ایشان نپرسند، و لفظ امّت را در قرآن وجوه مختلف گفتهاند: اگر چه همه متقارباند و معانى همه بیک اصل باز مىگردد و آن اصل جماعت مردم.
است که بر چیزى گرد آیند. قال اللَّه تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضلال. جاى دیگر گفت إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مثلکم، یعنى کل صنف من الدّواب و الطیر مثل بنى آدم فى المعرفة باللّه و طلب الغذاء و توقى المهالک و التماس الرزق. و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امّت است بمعنى حین چنانک گفت تعالى و تقدس وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد حین. و قال تعالى وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى سنین معدودة، و اصل آن جماعت مردماند که در زمان و هنگام موجود بودند، پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند. و همچنین در قرآن امت است بمعنى امام چنانک گفت إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً اى اماما یقتدى به الناس، یعنى که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پى وى روند، یا در وى خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد، از این جهت او را امت خواندند. و در قرآن امت است بمعنى جماعت علما چنانک گفت وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ و امت است بمعنى دین چنانک گفت إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ و این هم بر طریق مجاورت است یعنى که خلق درو جمع شوند، و مسلمانان را امت محمد باین معنى گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند، پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم.
قوله تعالى: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا الآیة... آن جهودان مدینهاند و ترسایان نجران، جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست، ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهى درین است، رب العالمین گفت نه آن و نه این، بل که دین ابراهیم گزینید، و پس روى او کنید: که وى حنیف است یعنى پاک دین و موحد، ما را یکتا گوى یکتا دان. گفتهاند که حنیف نامى است موحّد را و حاجى را و ختنه کرده را و قبله دار را. قتاده گفت «من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت» و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهى اما ابراهیم را على الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشواى خلق در دین جز وى نبود، و جهانیان را جز باتّباع وى نفرمودند، چنانک جاى دیگر گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ کیست آنک خداى را وامى دهد؟ قَرْضاً حَسَناً وامى نیکو فَیُضاعِفَهُ لَهُ تا وى را آن وام توى بر توى کند أَضْعافاً کَثِیرَةً تویهاى فراوان وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ و اللَّه میگیرد روزى، بر کس کس تنگ مىکند، و میگشاید روزى، بر کس کس فراخ میکند، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و با وى خواهند گردانید شما را.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ دانسته نهاى و نرسید علم تو بآن گروه مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب مِنْ بَعْدِ مُوسى از پس موسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ که پیغامبرى را گفتند از آن خویش ابْعَثْ لَنا مَلِکاً ما را پادشاهى انگیز از میان ما نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با وى بغزا شویم و در راه خدا کشتن کنیم، قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ گفت شما هیچ بر آنید؟ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اگر بر شما نویسند غزا کردن و شما را بآن فرمایند أَلَّا تُقاتِلُوا که جنگ نکنید و باز نشینید قالُوا وَ ما لَنا گفتند چیست و چه رسید ما را أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ که کشتن نکنیم در سبیل خدا و از بهر او، وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا و ما را بیرون کردند از سراهاى ما و جدا کردند از پسران ما، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بریشان نبشتند غزا کردن و ایشان را بآن فرمودند تَوَلَّوْا برگشتند از فرمان بردارى، إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى ازیشان وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بستم کاران.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ و گفت ایشان را پیغامبر ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً اللَّه شما را طالوت بپادشاهى برانگیخت، قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا گفتند طالوت را بر ما ملک چون بود؟ «وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ» و ما سزاوارتریم بملک ازو، که او نه از سبط نبوت است نه از سبط ملک، وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ و فراخى مال ندادند او را، قالَ جواب داد پیغامبر ایشان را، و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ اللَّه او را بر شما ملک را برگزید وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ و وى را افزونى داد در دانش و در قد و بالا، وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ و اللَّه ملک خویش او را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و خداى فراخ توانست و دانا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ دانسته نهاى و نرسید علم تو بآن گروه مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب مِنْ بَعْدِ مُوسى از پس موسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ که پیغامبرى را گفتند از آن خویش ابْعَثْ لَنا مَلِکاً ما را پادشاهى انگیز از میان ما نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با وى بغزا شویم و در راه خدا کشتن کنیم، قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ گفت شما هیچ بر آنید؟ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اگر بر شما نویسند غزا کردن و شما را بآن فرمایند أَلَّا تُقاتِلُوا که جنگ نکنید و باز نشینید قالُوا وَ ما لَنا گفتند چیست و چه رسید ما را أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ که کشتن نکنیم در سبیل خدا و از بهر او، وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا و ما را بیرون کردند از سراهاى ما و جدا کردند از پسران ما، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بریشان نبشتند غزا کردن و ایشان را بآن فرمودند تَوَلَّوْا برگشتند از فرمان بردارى، إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى ازیشان وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بستم کاران.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ و گفت ایشان را پیغامبر ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً اللَّه شما را طالوت بپادشاهى برانگیخت، قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا گفتند طالوت را بر ما ملک چون بود؟ «وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ» و ما سزاوارتریم بملک ازو، که او نه از سبط نبوت است نه از سبط ملک، وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ و فراخى مال ندادند او را، قالَ جواب داد پیغامبر ایشان را، و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ اللَّه او را بر شما ملک را برگزید وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ و وى را افزونى داد در دانش و در قد و بالا، وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ و اللَّه ملک خویش او را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و خداى فراخ توانست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قرض نامى است هر کارى را که بنده کند که آن را جزا بود، از اینجاست که امیة بن ابى الصلت گفت.
لا تخلطن خبیثات بطیبة
و اخلع ثیابک منها و انج عریانا
کل امرئ سوف یجزى قرضه حسنا
او سیئا و مدینا مثل ما دانا
نیکى و بدى هر دو را قرض خوانند، از بهر آنک هر دو را پاداش است، و آنچه در آیت گفت: قَرْضاً حَسَناً دلیل است که قرضى بود نیک و قرضى بود بد.
روى عن سفیان قال لما نزل قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا رب زد امتى» فنزل قوله مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً
گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد، که مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها هر نیکى که بنده کند ده چندان پاداش وى دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزاى امت مرا پس این آیت فرو آمد مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً هر نیکى که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم، و او را بآن ثواب فراوان دهیم. سدى گفت جایى که اللَّه کثیر گوید و تضعیف کند، اندازه آن جز اللَّه نداند از عظیمى و فراوانى که بود. همانست که گفت وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً جاى دیگر گفت إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
اهل معانى گفتهاند درین آیت اختصار است و اضمار، یعنى من ذا الذى یقرض عباد اللَّه فاضافه سبحانه الى نفسه تفضیلا و استعطافا کما روى ان اللَّه تعالى یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنى، و استسقیتک فلم تسقنى، و استکسیتک فلم تکسنى، فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدى؟ فیقول مر بک فلان الجائع و فلان العارى، فلم تعط علیه من فضلک، فلا منعتک الیوم من فضلى، کما منعته باین قول معنى آیت آنست که کیست آنک بندگان خداى را وام دهد؟ چون خواهند و حاجت دارند؟ و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است، که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد، و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد. ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «رأیت على باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر، و الصدقة بعشر امثالها، فقلت یا جبرئیل ما بال القرض اعظم اجرا؟ قال لان صاحب القرض لا یأتیک الّا محتاجا، و ربّما وقعت الصدقة فى غیر اهلها» و عن ابى هریره و ابن عباس قالا قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات»
و عن ابى الدرداء قال «لان اقرض دینارین ثم یرد ان. ثم اقرضهما احب الى من اتصدق بهما» و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر، قرض نامؤجل است و دین مؤجل، و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند، مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد، بشرط آنک درست باز دهد، باطل بود. پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیرکم احسنکم قضاء».
فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً ابن عامر و یعقوب «فیضعفه» خواند به تشدید و نصب فا، ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا، دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا، مگر عاصم که او بنصب فا خواند، و تشدید در کثرت مه است و تمامتر، که تضعیف از باب تکثیر است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ الایة.... همانست که جاى دیگر گفت: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یکى را فراخ روزى کند یکى را تنگ روزى، همه بعلم و حکمت اوست، همه بتقدیر و قسمت اوست، هر کس را چنانک صلاح ویست دهد، و چنانک سزاى ویست رساند، ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار، گفت عز جلاله
«ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک، و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الّا الغنى، و لو افقرته لافسده ذلک، ادبّر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.»
معنى دیگر گفتهاند. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ اللَّه صدقه مىفراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده، همانست که جاى دیگر گفت وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «ما تصدق امرؤ مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها اللَّه بیمینه فیربّیها فى کفه کما یربى احدکم فلوّه او فصیله حتى تصیر مثل احد.»
مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد، ابو الدحداح گفت یا رسول اللَّه ان اللَّه یستقرضنا و هو غنى عن القرض قال «نعم، یرید ان یدخلکم به الجنة»
گفت یا رسول اللَّه خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بى نیاز از قرض رسول گفت آرى، بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد. ابو الدحداح گفت من خداى را قرض میدهم تو بایندانى بهشت میکنى؟ گفت میکنم بایندانى بهشت هر کس را که صدقه دهد، ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود؟ گفت آرى، گفت و دخترکانم همچنین؟ گفت آرى، پس دست رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزى دیگر ندارم، و هر دو بخداى میدهم، رسول گفت نه یکى خداى را و یکى معیشت تو و عیال ترا، گفت یا رسول اللَّه ترا بر گواه میگیرم که آن یکى که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخداى دادم، رسول گفت لا جرم اللَّه تعالى بهشت ترا پاداش دهد، ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت، ام الدحداح گفت ربحت بیعک، بارک اللَّه لک فیما اشتریت. و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند، دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست. گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور، نیکو، همه بآسانى و دل خوشى و خشنودى خداى را عز و جل در کار درویشان کرد، تا در حق وى گفتند کم من عذق رداح، و واد فیاح فى الجنة لابى الدحداح.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کانه قال الم ینته علمک الى خبر هؤلاء؟ و الملأ هم الاشراف و الرؤساء، کانهم الذین یملئون العین رواء قصّة آیت آنست که بعد از موسى بروزگار، کفار بنى اسرائیل بر مؤمنان ایشان مستولى شدند و قهرها راندند برایشان، بعضى را بکشتند و بعضى را به بردگى بردند و قومى را از دیار و اوطان خویش بیفکندند، روزگارى درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهى نه، که با دشمن جنگ کردى، و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم، و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد، جبابره روزگار خویش، با بالاهاى عظیم و قوتهاى سخت، و در میان بنى اسرائیل نه پیغامبرى بود و نه پادشاهى که آن دشمنان را ازیشان بازداشتى، دعا کردند تا اللَّه تعالى بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد، در عربیت نام وى اسماعیل بود. و نام مادر وى حنه، از نژاد هارون بن عمران، بود، برادر موسى علیه السّلام، بنى اسرائیل آمدند و اشمویل را گفتند «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» بر انگیز ما را پادشاهى تا با وى جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولى شدهاند و تباه کارى میکنند، اشمویل گفت «هل عسیتم» بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومى از عرب، دیگران بفتح سین خوانند هَلْ عَسَیْتُمْ خوانند، و هى اللّغة الفصحى، اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ مىخواهید، بر شما نویسند و فرض کنند، شما بجاى نیارید و از آن باز نشینید؟ ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهاى خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند؟
رب العالمین گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ چون بر ایشان نوشتند قتال که خود مىخواستند، بجاى نیاوردند و بر گشتند مگر اندکى، و آن اندک آنست که گفت فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ. مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است: یکى بمعنى فرض چنانک اینجا گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ اى فرض، و هم درین سورة گفت کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض. وجه دوم بمعنى قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اى قضى علیهم، و در سورة التوبة گفت، لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى ما قضى اللَّه لنا. و در سورة الحج گفت کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ اى قضى علیه. و در سورة المجادلة گفت کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى قضى اللَّه. وجه سوم بمعنى امر است، چنانک ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى اللَّه امرکم. وجه چهارم بمعنى جعل است، کقوله کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، اى جعل، و کقوله فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى فسأجعلها. پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت اللَّه شما را طالوت بن قیس بپادشاهى برانگیخت.
و ذلک قوله: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً طالوت مردى بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانى کردى و آب فروشى، چنین آوردهاند که کان ایّابا و ایّاب آب فروش بود، و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک، که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوى بود و لاوى جدّ موسى بود، و ملک در سبط یهودا بود، و داود از سبط وى بود، و طالوت نه ازین بود نه از آن قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا ایشان گفتند، طالوت را بر ما پادشاهى چون بود؟ که او مردى درویش است، مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است، نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید؟ که آنچه اللَّه داند شما ندانید، خداى وى را بر شما برگزید و وى را فزونى داد در علم و هم در جسم، عالم وقت خویش بود و در بنى اسرائیل کس از و عالمتر نبود، و نیز با جمال بود و با قد و بالا: قیل سمّى طالوت لطوله، رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند، و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال، بل که عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ اللَّه دارنده است و داننده، همه را روزى میدهد از خزینه فراخ بى مؤنت، چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بى حیلت، بیامرزد فردا بکرم فراخ بى وسیلت، واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم، علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بى هماناست و در آموزنده هر داناست.
لا تخلطن خبیثات بطیبة
و اخلع ثیابک منها و انج عریانا
کل امرئ سوف یجزى قرضه حسنا
او سیئا و مدینا مثل ما دانا
نیکى و بدى هر دو را قرض خوانند، از بهر آنک هر دو را پاداش است، و آنچه در آیت گفت: قَرْضاً حَسَناً دلیل است که قرضى بود نیک و قرضى بود بد.
روى عن سفیان قال لما نزل قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا رب زد امتى» فنزل قوله مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً
گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد، که مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها هر نیکى که بنده کند ده چندان پاداش وى دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزاى امت مرا پس این آیت فرو آمد مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً هر نیکى که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم، و او را بآن ثواب فراوان دهیم. سدى گفت جایى که اللَّه کثیر گوید و تضعیف کند، اندازه آن جز اللَّه نداند از عظیمى و فراوانى که بود. همانست که گفت وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً جاى دیگر گفت إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
اهل معانى گفتهاند درین آیت اختصار است و اضمار، یعنى من ذا الذى یقرض عباد اللَّه فاضافه سبحانه الى نفسه تفضیلا و استعطافا کما روى ان اللَّه تعالى یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنى، و استسقیتک فلم تسقنى، و استکسیتک فلم تکسنى، فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدى؟ فیقول مر بک فلان الجائع و فلان العارى، فلم تعط علیه من فضلک، فلا منعتک الیوم من فضلى، کما منعته باین قول معنى آیت آنست که کیست آنک بندگان خداى را وام دهد؟ چون خواهند و حاجت دارند؟ و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است، که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد، و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد. ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «رأیت على باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر، و الصدقة بعشر امثالها، فقلت یا جبرئیل ما بال القرض اعظم اجرا؟ قال لان صاحب القرض لا یأتیک الّا محتاجا، و ربّما وقعت الصدقة فى غیر اهلها» و عن ابى هریره و ابن عباس قالا قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات»
و عن ابى الدرداء قال «لان اقرض دینارین ثم یرد ان. ثم اقرضهما احب الى من اتصدق بهما» و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر، قرض نامؤجل است و دین مؤجل، و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند، مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد، بشرط آنک درست باز دهد، باطل بود. پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیرکم احسنکم قضاء».
فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً ابن عامر و یعقوب «فیضعفه» خواند به تشدید و نصب فا، ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا، دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا، مگر عاصم که او بنصب فا خواند، و تشدید در کثرت مه است و تمامتر، که تضعیف از باب تکثیر است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ الایة.... همانست که جاى دیگر گفت: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یکى را فراخ روزى کند یکى را تنگ روزى، همه بعلم و حکمت اوست، همه بتقدیر و قسمت اوست، هر کس را چنانک صلاح ویست دهد، و چنانک سزاى ویست رساند، ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار، گفت عز جلاله
«ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک، و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الّا الغنى، و لو افقرته لافسده ذلک، ادبّر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.»
معنى دیگر گفتهاند. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ اللَّه صدقه مىفراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده، همانست که جاى دیگر گفت وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «ما تصدق امرؤ مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها اللَّه بیمینه فیربّیها فى کفه کما یربى احدکم فلوّه او فصیله حتى تصیر مثل احد.»
مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد، ابو الدحداح گفت یا رسول اللَّه ان اللَّه یستقرضنا و هو غنى عن القرض قال «نعم، یرید ان یدخلکم به الجنة»
گفت یا رسول اللَّه خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بى نیاز از قرض رسول گفت آرى، بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد. ابو الدحداح گفت من خداى را قرض میدهم تو بایندانى بهشت میکنى؟ گفت میکنم بایندانى بهشت هر کس را که صدقه دهد، ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود؟ گفت آرى، گفت و دخترکانم همچنین؟ گفت آرى، پس دست رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزى دیگر ندارم، و هر دو بخداى میدهم، رسول گفت نه یکى خداى را و یکى معیشت تو و عیال ترا، گفت یا رسول اللَّه ترا بر گواه میگیرم که آن یکى که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخداى دادم، رسول گفت لا جرم اللَّه تعالى بهشت ترا پاداش دهد، ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت، ام الدحداح گفت ربحت بیعک، بارک اللَّه لک فیما اشتریت. و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند، دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست. گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور، نیکو، همه بآسانى و دل خوشى و خشنودى خداى را عز و جل در کار درویشان کرد، تا در حق وى گفتند کم من عذق رداح، و واد فیاح فى الجنة لابى الدحداح.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کانه قال الم ینته علمک الى خبر هؤلاء؟ و الملأ هم الاشراف و الرؤساء، کانهم الذین یملئون العین رواء قصّة آیت آنست که بعد از موسى بروزگار، کفار بنى اسرائیل بر مؤمنان ایشان مستولى شدند و قهرها راندند برایشان، بعضى را بکشتند و بعضى را به بردگى بردند و قومى را از دیار و اوطان خویش بیفکندند، روزگارى درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهى نه، که با دشمن جنگ کردى، و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم، و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد، جبابره روزگار خویش، با بالاهاى عظیم و قوتهاى سخت، و در میان بنى اسرائیل نه پیغامبرى بود و نه پادشاهى که آن دشمنان را ازیشان بازداشتى، دعا کردند تا اللَّه تعالى بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد، در عربیت نام وى اسماعیل بود. و نام مادر وى حنه، از نژاد هارون بن عمران، بود، برادر موسى علیه السّلام، بنى اسرائیل آمدند و اشمویل را گفتند «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» بر انگیز ما را پادشاهى تا با وى جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولى شدهاند و تباه کارى میکنند، اشمویل گفت «هل عسیتم» بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومى از عرب، دیگران بفتح سین خوانند هَلْ عَسَیْتُمْ خوانند، و هى اللّغة الفصحى، اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ مىخواهید، بر شما نویسند و فرض کنند، شما بجاى نیارید و از آن باز نشینید؟ ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهاى خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند؟
رب العالمین گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ چون بر ایشان نوشتند قتال که خود مىخواستند، بجاى نیاوردند و بر گشتند مگر اندکى، و آن اندک آنست که گفت فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ. مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است: یکى بمعنى فرض چنانک اینجا گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ اى فرض، و هم درین سورة گفت کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض. وجه دوم بمعنى قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اى قضى علیهم، و در سورة التوبة گفت، لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى ما قضى اللَّه لنا. و در سورة الحج گفت کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ اى قضى علیه. و در سورة المجادلة گفت کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى قضى اللَّه. وجه سوم بمعنى امر است، چنانک ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى اللَّه امرکم. وجه چهارم بمعنى جعل است، کقوله کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، اى جعل، و کقوله فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى فسأجعلها. پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت اللَّه شما را طالوت بن قیس بپادشاهى برانگیخت.
و ذلک قوله: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً طالوت مردى بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانى کردى و آب فروشى، چنین آوردهاند که کان ایّابا و ایّاب آب فروش بود، و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک، که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوى بود و لاوى جدّ موسى بود، و ملک در سبط یهودا بود، و داود از سبط وى بود، و طالوت نه ازین بود نه از آن قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا ایشان گفتند، طالوت را بر ما پادشاهى چون بود؟ که او مردى درویش است، مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است، نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید؟ که آنچه اللَّه داند شما ندانید، خداى وى را بر شما برگزید و وى را فزونى داد در علم و هم در جسم، عالم وقت خویش بود و در بنى اسرائیل کس از و عالمتر نبود، و نیز با جمال بود و با قد و بالا: قیل سمّى طالوت لطوله، رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند، و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال، بل که عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ اللَّه دارنده است و داننده، همه را روزى میدهد از خزینه فراخ بى مؤنت، چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بى حیلت، بیامرزد فردا بکرم فراخ بى وسیلت، واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم، علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بى هماناست و در آموزنده هر داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ الآیة.... مفسران گفتند، اصل این تابوت آنست که اللَّه تعالى به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود، از فرزندان وى، و بعدد هر پیغامبرى خانه بود در آن، و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین، و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آساى پیغامبر، محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وى مردى کهل ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وى عمر خطاب ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم و از پس وى ذو النورین بر پیشانى وى نبشته، بارّة من البررة، و در پیش وى على بن ابى طالب علیه السّلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانى مبارک وى نبشته هذا اخوه و ابن عمه، و پیرامن وى اعمام و خلفا و نقبا و لشکرى عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده، و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز، از چوب شمشاد زراندود کرده، و به نزدیک آدم مىبود تا آدم از دنیا بیرون مىشد به شیث داد و پس از وى فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد. تا بروزگار ابراهیم ع، ابراهیم بمهینه فرزند داد: اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد، فرزندان اسحاق با وى بخصومت آمدند، گفتند نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با شماست، تابوت باید که با ما بود، قیدار سر وازد، امتناع نمود، پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع، و آن تابوت با وى، یعقوب در قیدار نگرست، گفت چه رسید ترا اى قیدار که رویت زرد مىبینم و قوت ساقط؟ گفت نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از پشت من نقل کردهاند، یعقوب گفت، بدختران اسحاق؟ گفت نه که در عرب به غاضره جرهمى. یعقوب گفت «بخ بخ، نیک آمد» اللَّه خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد، یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسرى آمد. قیدار گفت چه دانستى و از کجا گفتى؟ تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم! گفت از آن بدانستم که امشب درهاى آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر مىآمدند و نورى عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده، دانستم که آن نور محمد است، قیدار برگشت بسوى زمین حرم تا با اهل خویش شود، و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت. پس میان بنى اسرائیل مىبود تا بروزگار موسى ع، پس موسى بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه، بریه نام جایگاهیست، پس چون در بنى اسرائیل تفرق افتاد و قومى نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند، رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد، ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند، لختى را بکشتند و لختى را به بردگى ببردند، و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جاى نهادند، هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردى، علت بواسیر و قولنج پدید آمدى وى را، پس بجاى آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهادهاند، بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوى بنى اسرائیل، اللَّه تعالى فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند، بنو اسرائیل چون تابوت بخانه و یافتند، بدانستند که ملک او بحقّ است.
اینست که رب العالمین گفت: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ پیغامبر ایشان اشماویل گفت، نشان آنک ملک طالوت حق است آنست که آن تابوت سکون و آرام دل شما بآنست، و امن شما در آن بسته بشما باز اید، اینست که قتاده و کلبى گفتند در معنى سکینه که سکینه بادیست که صورت دارد، سر وى چون سر گربه و دو پردازد، بنو اسرائیل هر گه که غزا کردندى، آن تابوت در پیش صف خویش بنهادندید، چون وقت نصرت بودى، سکینه از آن تابوت بانگ زدى بر دشمن، دشمنان از آن بانک فزع گرفتندید، و بهزیمت شدندید. و گفتهاند که در آن تابوت جامه و کلاه و عصاء موسى بود و جامه و عصاء هارون و پاره از من که در تیه بریشان مىبارید، و رضراض الواح توریة که موسى شکسته بود، آن گه که الواح بر زمین زد، و طشت که دلهاى پیغامبران در آن شستهاند و اکنون میگویند آن تابوت در دریاى طبریه پنهانست. قال ابن عباس ان التابوت و عصاء موسى فى بحیرة الطبریه، و انهما یخرجان قبل یوم القیمة.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ الآیة... چون بیرون شد طالوت از شهر بیت المقدس و سپاه وى هشتاد هزار مرد جوان جنگى فارغ، که هیچ شغل و هیچکس بهیچ حق دامن ایشان ناگرفته، همه جنگ را ساخته و کار آن پرداخته، بیرون آمدند بروز گرما، و میان ایشان و میان دشمن آب نایافت، مگر در آن یک نهر اردن و فلسطین.
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت اللَّه شما را بخواهد آزمود بآن جوى، یعنى تا وا شما نماید که از شما که مطیع تر و اللَّه خود بآن داناتر.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی اى لیس معى على عدوى، که تشنه آنجا رسید، هر که از آن بیاشامد نه از منست، یعنى نه با منست بر دشمن من و جنگ کردن با وى. وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ اى لم یشربه، طعم اینجا بمعنى شرب است، چنانک آنجا گفت جُناحٌ فِیما طَعِمُوا اى شربوا، و هر که از آن نچشد، او از منست یعنى با منست بر دشمن، پس رب العالمین در آن استثنا آورد، لختى فا بیرون کرد.
گفت: إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بفتح غین قراءة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بضم غین قراءة باقى، بضم اسم است و بفتح مصدر، بضم پرى دست است و بفتح بر کشیدن آن یک بار، پس چون بآن جوى رسیدند، روز گرم بود و ایشان سخت تشنه، در آب افتادند و دهن بر آب نهادند و فرمانرا خلاف کردند، مگر اندکى ازیشان، و آن اندک سیصد و سیزده بودند، عدد مرسلان از انبیاء و عدد مجاهدان روز بدر. براء عازب گفت: قال لنا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم بدر «انتم الیوم على عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر»
رب العالمین آن اندک را قوت دل داد و آرام جان و ایمان تمام، و آن غرفه ایشان را کفایت، بجوى باز گذشتند و با طالوت بجنگ شدند، و آن قوم دیگر که فرمانرا خلاف کردند، لبهاشان سیاه شد و تشنگى بریشان زور کرد، هر چند که بیش آشامیدند تشنه تر بودند، هم در کنار جوى بماندند، و بقتال دشمن و فتح نرسیدند و گفتند لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ و اصحاب غرفه میگفتند از مؤمنان و خداى پرستان و فرمان برداران، کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ اى بعون اللَّه و نصرته وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ بالنصرة و التأیید و القوة.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ چون طالوت چهار لشکر بساخت تا بقتال جالوت بیرون رود، اشماویل پیغامبر درعى بوى داد و گفت اللَّه تعالى بانگیزد از اصحاب تو مردى که جالوت بدست وى کشته شود، و نشان این مرد آنست که این درع ببالاى وى راست آید، نه بیفزاید نه بکاهد، چون بتو رسد آن مرد، با وى عهد و پیمان بند که یک نیمه ملک خویش و یک نیمه مال بوى دهى، و داود پیغامبر آن گه کودکى بود، شبانى میکرد پدر خود را ایشا، و کهینه پسران بود، هفتم هفت پسر بود، و قوتى عظیم داشت، که وقتى شیر را بگرفت بنزدیک گله خویش، و بدو دست زیر و زبر لب او بگرفت و تا بدنبال وى از هم بردرید، خبر بوى رسید که طالوت بیرون شد بقتال جالوت، گوسپندان بگذاشت و بیامد تا مطالعه برادران کند که در لشکر طالوت بودند، براه در کى مىشد سنگى با وى بآواز آمد که یا داود خذنى، فانا الذى اقتل جالوت الجبار داود آن سنگ بر گرفت و در توبره خویش نهاد و با خود میداشت تا بر طالوت رسید، گفت یا طالوت انا قاتل جالوت باذن اللَّه عز و جل، من جالوت را کشتم بتوفیق و خواست اللَّه. طالوت را عجب آمد این سخن از وى، که داود مردى کوتاه بالا بود، زرد رنگ چون بیماران بهیئت عاجزان و آساى درویشان، داود گفت: اگر من او را بکشم نیمه ملک و مال خود بمن دهى؟
طالوت گفت آرى دهم، و دختر خویش نیز در حکم تو کنم، اما نشان راستى تو آنست که این درع درپوشى، که اشمویل بمن داد و گفت قاتل جالوت اوست که این درع ببالاى وى راست بیاید. داود آن درع در پوشید و ببالاى وى راست آمد. طالوت بدانست که جالوت بدست وى کشته شود، رفتند وصف بر کشیدند و داود برابر جالوت بایستاد و نزدیک در شد، جالوت گفت چه آورد ترا اى شقى بنزدیک من؟ داود گفت بدان آمدم تا ترا بکشم، جالوت را از وى عجب آمد این سخن، گفت اى عاجز تو مرا چون کشى؟ اگر خیو خود بر تو افکنم ترا غرق کند، و اگر سنان رمح خود بتو باز نهم ترا پست کنم، اینک هشتصد رطل سنان رمح منست. داود گفت من ترا خواهم کشت، تو آنچه خواهى میگوى. آن گه سنگ که داشت در مقلاع نهاد و بانداخت، رب العزة جل جلاله باد را بیارى وى فرستاد تا سنگ در هوا بسه پاره شد، یکپاره از آن بر وى جالوت رسید بر دامن مغفر وى. و بر پیشانى او جوهرى بود، یاقوت سرخ که مىدرخشید، آن سنگ یاقوت را و سر او را گذاره کرد و از سر او بیرون گذشت.
جالوت بیفتاد و لشکر وى هزیمت گرفت، مسلمانان بر پى ایشان افتادند، تا سى هزار ازیشان کشته شدند و عدد ایشان هفتاد هزار بود. عمالقه از بقایاء قوم عاد، عبده اوثان و سر ایشان جالوت، این است که رب العالمین گفت فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ پس طالوت دختر بوى داد، تحقیق عهد خویش را، اما نیمه ملک و مال بنداد، و بداود حسد برد و قصد کشتن وى کرد، داود از وى بگریخت و بدهى از آن دههاى بنى اسرائیل فرو آمد، پس طالوت پشیمان شد و طلب توبه کرد، زنى بود از قدماء بنى اسرائیل که نام اعظم دانست، بنزدیک وى شد و توبت خواست، آن زن گفت توبت تو آنست که با اهل مدینه بلقا تنها قتال کنى، اگر آن مدینه بدست تو گشاده شود یا تو کشته شوى، نشان قبول توبه تو باشد. طالوت رفت و با ایشان قتال کرد، بدست ایشان کشته شد. گویند کشنده طالوت خال داود بود کان جبارا من الجبابرة، یبلغ راسه السحاب و قتل طالوت بعد از قتل جالوت بود بهفت سال، پس بنو اسرائیل رو بداود نهادند و بوى مجتمع شدند و ملک بر وى قرار گرفت، و داود را از دختر طالوت اکسالوم زاد که قصد کرده بود که ملک از پدر بستاند، و پس از آن داود زن اوریا را بزنى کرد، تا او را سلیمان زاد، پس آنکه اوریا کشته گشت، و آتاه اللَّه الملک و الحکمة، اللَّه تعالى داود را ملک داد بر دوازده سبط بنى اسرائیل، و همه بر وى مجتمع شدند که هیچ پادشاه دیگر را هرگز چنان مجتمع نشده بودند و حکمت داد او را، یعنى پیغامبرى و کتاب خداى زبور. هر گه که داود زبور خواندى وحوش بیابان و مرغان هوایى سماع میکردند، و چندان بمردم نزدیک مىشدند، که دست بر گردنهاشان مىنهادند و خبرشان نه، و بسماع قراءت او آب روان بر جاى بایستادى، و باد فرو گشاده ساکن شدى.
وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ و او را در آموخت زره کردن از آهن، پولاد بدست وى آهن نرم بود، از آن زره بافتى بى آتش. و روایت کردهاند از ابن عباس در تفسیر این که وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ گفت داود را سلسله داده بودند، یک طرف آن در آسمان با مجره بسته و دیگر طرف بصومعه داود پیوسته، در هواء، و هیچ حادثه پدید نیامدى که نه آن سلسله در جنبش افتادى، و سلسله از آن ظاهر گشتى، که داود آن حادثه بدانستى، و هیچ بیمار و آفت رسیده آن سلسله نپاسیدى، که نه در حال شفا یافتى. و بعد از داود روزگارى بر جاى بود هیچ دو خصم به نزدیک آن سلسله نشدندى، که نه در حال محق از مبطل پیدا شدى، محق دست در آن زدى و دستش بآن رسیدى. و مبطل خواستى تا دست در آن زند، دستش بآن نرسیدى، پس ظالمان و مکر سازان مکرها ساختند و حیلت نهادند. چنانک آوردهاند: که یکى از ملوک ایشان بنزدیک مردى جوهرى بودیعت نهاد، چون فاخواست، منکر شد، گفت باز دادم. پس هر دو نزدیک سلسله شدند و آن مرد که ودیعت داشت مکر ساخته بود و آن جوهر در میان چوبى تعبیه کرده، چون خواست که دست در سلسله زند، نخست آن چوب بصاحب جوهر داد، گفت این بدست میدار تا من دست در سلسله زنم. آن گه بگفت بار خدایا، اگر میدانى که آن جوهر با صاحب خود رسیده است سلسله بمن نزدیک کن تا دست در آن زنم سلسله بوى نزدیک شد و دست در آن زد، پس چون این مکر و حیلت میان ایشان پدید آمد، رب العزة آن سلسله از میان ایشان برگرفت.
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ الآیة... «دفاع اللَّه» قراءة نافع و یعقوب است، و «دفع اللَّه» قراءة باقى، و دفاع و دفع هر دو یکسان است، میگوید اگر نه بازداشت اللَّه بودى از مشرکان بمؤمنان و از مؤمنان به پیغامبران و از نشستگان بغازیان و از ضعیفان خلق بپادشاهان قوى، میگوید اگر نه باز داشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر مىباز دارد، و بوجود قومى از قومى فتنها و بلاها مىباز گیرد، جهانیان نیست شدندید و عالم خراب گشتى، و شعار دین باطل.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یدفع اللَّه بمن یصلى من امتى عمن لا یصلى، و بمن یزکى عمن لا یزکى، و بمن یصوم عمن لا یصوم، و بمن یحج عمن لا یحج و بمن یجاهد عمن لا یجاهد، و لو اجتمعوا على ترک هذه الاشیاء ما ناظرهم اللَّه طرفة عین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو لا عباد للَّه رکّع، و صبیان رضع، و بهائم رتّع لصبّ علیکم العذاب صبّا، ثم ترضّ رضّا»
و روى «ان سلیمان بن داود ع خرج یستسقى، فمر بنملة مستلقیة على ظهرها، رافعة قوائمها الى السماء و هى تقول، اللهم انا خلق من خلقک، لیس بنا غنى عن سقیاک و رزقک، فاما ان تسقینا و ترزقنا، و اما ان تهلکنا» فقال سلیمان «ارجعوا فقد سقیتم بدعوة غیرکم»
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه سبحانه لیصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و اهل دویرته و دویرات حوله، و لا یزالون فى حفظ اللَّه ما دام فیهم.»
و روى عن قتاده فى هذه الآیة قال: یبتلى اللَّه المؤمن بالکافر، و یعافى الکافر بالمؤمن.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لیدفع بالمسلم الصالح عن مائة اهل بیت من جیرانه البلاء».
ثم قرأ ابن عمر وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ اى فى الدفع عنهم.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ الآیة... اى هذه آیات اللَّه، یعنى القرآن نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى بصدق الحدیث. میگوید این آیات و کلمات قرآن سخنان اللَّه است که براستى بر تو میخوانیم. جاى دیگر گفت نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى و کلا نقص علیک من انباء الرسل، فاذا قرأناه فاتبع قرآنه این همه دلائلاند که خداى را عز و جل خواندن است. و یشهد لذلک
قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «کان الناس لم یسمع القرآن حین سمعوه، من فى الرحمن یتلوه علیهم».
وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ اى الى الخلق کافة، میگوید تو از فرستادگانى بجهانیان، و جهانیان همه امت تواند، یعنى امت دعوت. و در جمله بدانک امت وى بر سه قسماند: امت دعوت، امت اجابت، و امت اتباع، اما امت دعوت آنست که اللَّه گفت کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ الى قوله وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ.
درین آیت کافران را همه امت وى خواند، تا معلوم شود که همه جهانیان از آن روز باز که جبرئیل بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد تا بروز قیامت از همه اهل کیشها، امت مصطفى اند. امت دعوت، یعنى باز خوانده وى بدین اسلام و حجة خداى فرا سر ایشان نشسته، ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم».
و قال النبى «ان اللَّه عز و جل بعثنى الى الناس جمیعا و امرنى ان انزل الجن و ان اللَّه لقّانى کلامه و انا امّى»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فضلت على الانبیاء بست: اوتیت جوامع الکلم، و نصرت بالرعب، و احلت لى الغنائم، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا و ختم بى النبیون، و ارسلت الى الناس کافة».
و امت اجابت آنست که رب العالمین گفت إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً میگوید این امت شما یک امت است، پیغامبر یکى و نامه یکى و قبله یکى و شریعت یکى و خدا یکى، و درین امت هم مؤمن است و هم منافق و هم متبع و هم مبتدع و هم صالح و هم فاجر. و امت اتباع آنست که اللَّه گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ جاى دیگر گفت وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ این امت رسول را پذیرفتند برسالت، و باخلاص وى را گواهى دادند و بر صدق و یقین او را پیشوا گرفتند و بر سنت وى خداى را پرستیدند و هر چند که در گزارد حق وى تقصیر کردند در دل عقیدت این داشتند و برین بودند، و آنک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قومى را از امتى وابیرون کرد، این امت اتباع خواست چنانک در خبر است
«ان الجعدى و المنانى لیسا من امة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هم الزنادقة».
اینست که رب العالمین گفت: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ پیغامبر ایشان اشماویل گفت، نشان آنک ملک طالوت حق است آنست که آن تابوت سکون و آرام دل شما بآنست، و امن شما در آن بسته بشما باز اید، اینست که قتاده و کلبى گفتند در معنى سکینه که سکینه بادیست که صورت دارد، سر وى چون سر گربه و دو پردازد، بنو اسرائیل هر گه که غزا کردندى، آن تابوت در پیش صف خویش بنهادندید، چون وقت نصرت بودى، سکینه از آن تابوت بانگ زدى بر دشمن، دشمنان از آن بانک فزع گرفتندید، و بهزیمت شدندید. و گفتهاند که در آن تابوت جامه و کلاه و عصاء موسى بود و جامه و عصاء هارون و پاره از من که در تیه بریشان مىبارید، و رضراض الواح توریة که موسى شکسته بود، آن گه که الواح بر زمین زد، و طشت که دلهاى پیغامبران در آن شستهاند و اکنون میگویند آن تابوت در دریاى طبریه پنهانست. قال ابن عباس ان التابوت و عصاء موسى فى بحیرة الطبریه، و انهما یخرجان قبل یوم القیمة.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ الآیة... چون بیرون شد طالوت از شهر بیت المقدس و سپاه وى هشتاد هزار مرد جوان جنگى فارغ، که هیچ شغل و هیچکس بهیچ حق دامن ایشان ناگرفته، همه جنگ را ساخته و کار آن پرداخته، بیرون آمدند بروز گرما، و میان ایشان و میان دشمن آب نایافت، مگر در آن یک نهر اردن و فلسطین.
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت اللَّه شما را بخواهد آزمود بآن جوى، یعنى تا وا شما نماید که از شما که مطیع تر و اللَّه خود بآن داناتر.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی اى لیس معى على عدوى، که تشنه آنجا رسید، هر که از آن بیاشامد نه از منست، یعنى نه با منست بر دشمن من و جنگ کردن با وى. وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ اى لم یشربه، طعم اینجا بمعنى شرب است، چنانک آنجا گفت جُناحٌ فِیما طَعِمُوا اى شربوا، و هر که از آن نچشد، او از منست یعنى با منست بر دشمن، پس رب العالمین در آن استثنا آورد، لختى فا بیرون کرد.
گفت: إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بفتح غین قراءة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بضم غین قراءة باقى، بضم اسم است و بفتح مصدر، بضم پرى دست است و بفتح بر کشیدن آن یک بار، پس چون بآن جوى رسیدند، روز گرم بود و ایشان سخت تشنه، در آب افتادند و دهن بر آب نهادند و فرمانرا خلاف کردند، مگر اندکى ازیشان، و آن اندک سیصد و سیزده بودند، عدد مرسلان از انبیاء و عدد مجاهدان روز بدر. براء عازب گفت: قال لنا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم بدر «انتم الیوم على عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر»
رب العالمین آن اندک را قوت دل داد و آرام جان و ایمان تمام، و آن غرفه ایشان را کفایت، بجوى باز گذشتند و با طالوت بجنگ شدند، و آن قوم دیگر که فرمانرا خلاف کردند، لبهاشان سیاه شد و تشنگى بریشان زور کرد، هر چند که بیش آشامیدند تشنه تر بودند، هم در کنار جوى بماندند، و بقتال دشمن و فتح نرسیدند و گفتند لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ و اصحاب غرفه میگفتند از مؤمنان و خداى پرستان و فرمان برداران، کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ اى بعون اللَّه و نصرته وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ بالنصرة و التأیید و القوة.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ چون طالوت چهار لشکر بساخت تا بقتال جالوت بیرون رود، اشماویل پیغامبر درعى بوى داد و گفت اللَّه تعالى بانگیزد از اصحاب تو مردى که جالوت بدست وى کشته شود، و نشان این مرد آنست که این درع ببالاى وى راست آید، نه بیفزاید نه بکاهد، چون بتو رسد آن مرد، با وى عهد و پیمان بند که یک نیمه ملک خویش و یک نیمه مال بوى دهى، و داود پیغامبر آن گه کودکى بود، شبانى میکرد پدر خود را ایشا، و کهینه پسران بود، هفتم هفت پسر بود، و قوتى عظیم داشت، که وقتى شیر را بگرفت بنزدیک گله خویش، و بدو دست زیر و زبر لب او بگرفت و تا بدنبال وى از هم بردرید، خبر بوى رسید که طالوت بیرون شد بقتال جالوت، گوسپندان بگذاشت و بیامد تا مطالعه برادران کند که در لشکر طالوت بودند، براه در کى مىشد سنگى با وى بآواز آمد که یا داود خذنى، فانا الذى اقتل جالوت الجبار داود آن سنگ بر گرفت و در توبره خویش نهاد و با خود میداشت تا بر طالوت رسید، گفت یا طالوت انا قاتل جالوت باذن اللَّه عز و جل، من جالوت را کشتم بتوفیق و خواست اللَّه. طالوت را عجب آمد این سخن از وى، که داود مردى کوتاه بالا بود، زرد رنگ چون بیماران بهیئت عاجزان و آساى درویشان، داود گفت: اگر من او را بکشم نیمه ملک و مال خود بمن دهى؟
طالوت گفت آرى دهم، و دختر خویش نیز در حکم تو کنم، اما نشان راستى تو آنست که این درع درپوشى، که اشمویل بمن داد و گفت قاتل جالوت اوست که این درع ببالاى وى راست بیاید. داود آن درع در پوشید و ببالاى وى راست آمد. طالوت بدانست که جالوت بدست وى کشته شود، رفتند وصف بر کشیدند و داود برابر جالوت بایستاد و نزدیک در شد، جالوت گفت چه آورد ترا اى شقى بنزدیک من؟ داود گفت بدان آمدم تا ترا بکشم، جالوت را از وى عجب آمد این سخن، گفت اى عاجز تو مرا چون کشى؟ اگر خیو خود بر تو افکنم ترا غرق کند، و اگر سنان رمح خود بتو باز نهم ترا پست کنم، اینک هشتصد رطل سنان رمح منست. داود گفت من ترا خواهم کشت، تو آنچه خواهى میگوى. آن گه سنگ که داشت در مقلاع نهاد و بانداخت، رب العزة جل جلاله باد را بیارى وى فرستاد تا سنگ در هوا بسه پاره شد، یکپاره از آن بر وى جالوت رسید بر دامن مغفر وى. و بر پیشانى او جوهرى بود، یاقوت سرخ که مىدرخشید، آن سنگ یاقوت را و سر او را گذاره کرد و از سر او بیرون گذشت.
جالوت بیفتاد و لشکر وى هزیمت گرفت، مسلمانان بر پى ایشان افتادند، تا سى هزار ازیشان کشته شدند و عدد ایشان هفتاد هزار بود. عمالقه از بقایاء قوم عاد، عبده اوثان و سر ایشان جالوت، این است که رب العالمین گفت فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ پس طالوت دختر بوى داد، تحقیق عهد خویش را، اما نیمه ملک و مال بنداد، و بداود حسد برد و قصد کشتن وى کرد، داود از وى بگریخت و بدهى از آن دههاى بنى اسرائیل فرو آمد، پس طالوت پشیمان شد و طلب توبه کرد، زنى بود از قدماء بنى اسرائیل که نام اعظم دانست، بنزدیک وى شد و توبت خواست، آن زن گفت توبت تو آنست که با اهل مدینه بلقا تنها قتال کنى، اگر آن مدینه بدست تو گشاده شود یا تو کشته شوى، نشان قبول توبه تو باشد. طالوت رفت و با ایشان قتال کرد، بدست ایشان کشته شد. گویند کشنده طالوت خال داود بود کان جبارا من الجبابرة، یبلغ راسه السحاب و قتل طالوت بعد از قتل جالوت بود بهفت سال، پس بنو اسرائیل رو بداود نهادند و بوى مجتمع شدند و ملک بر وى قرار گرفت، و داود را از دختر طالوت اکسالوم زاد که قصد کرده بود که ملک از پدر بستاند، و پس از آن داود زن اوریا را بزنى کرد، تا او را سلیمان زاد، پس آنکه اوریا کشته گشت، و آتاه اللَّه الملک و الحکمة، اللَّه تعالى داود را ملک داد بر دوازده سبط بنى اسرائیل، و همه بر وى مجتمع شدند که هیچ پادشاه دیگر را هرگز چنان مجتمع نشده بودند و حکمت داد او را، یعنى پیغامبرى و کتاب خداى زبور. هر گه که داود زبور خواندى وحوش بیابان و مرغان هوایى سماع میکردند، و چندان بمردم نزدیک مىشدند، که دست بر گردنهاشان مىنهادند و خبرشان نه، و بسماع قراءت او آب روان بر جاى بایستادى، و باد فرو گشاده ساکن شدى.
وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ و او را در آموخت زره کردن از آهن، پولاد بدست وى آهن نرم بود، از آن زره بافتى بى آتش. و روایت کردهاند از ابن عباس در تفسیر این که وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ گفت داود را سلسله داده بودند، یک طرف آن در آسمان با مجره بسته و دیگر طرف بصومعه داود پیوسته، در هواء، و هیچ حادثه پدید نیامدى که نه آن سلسله در جنبش افتادى، و سلسله از آن ظاهر گشتى، که داود آن حادثه بدانستى، و هیچ بیمار و آفت رسیده آن سلسله نپاسیدى، که نه در حال شفا یافتى. و بعد از داود روزگارى بر جاى بود هیچ دو خصم به نزدیک آن سلسله نشدندى، که نه در حال محق از مبطل پیدا شدى، محق دست در آن زدى و دستش بآن رسیدى. و مبطل خواستى تا دست در آن زند، دستش بآن نرسیدى، پس ظالمان و مکر سازان مکرها ساختند و حیلت نهادند. چنانک آوردهاند: که یکى از ملوک ایشان بنزدیک مردى جوهرى بودیعت نهاد، چون فاخواست، منکر شد، گفت باز دادم. پس هر دو نزدیک سلسله شدند و آن مرد که ودیعت داشت مکر ساخته بود و آن جوهر در میان چوبى تعبیه کرده، چون خواست که دست در سلسله زند، نخست آن چوب بصاحب جوهر داد، گفت این بدست میدار تا من دست در سلسله زنم. آن گه بگفت بار خدایا، اگر میدانى که آن جوهر با صاحب خود رسیده است سلسله بمن نزدیک کن تا دست در آن زنم سلسله بوى نزدیک شد و دست در آن زد، پس چون این مکر و حیلت میان ایشان پدید آمد، رب العزة آن سلسله از میان ایشان برگرفت.
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ الآیة... «دفاع اللَّه» قراءة نافع و یعقوب است، و «دفع اللَّه» قراءة باقى، و دفاع و دفع هر دو یکسان است، میگوید اگر نه بازداشت اللَّه بودى از مشرکان بمؤمنان و از مؤمنان به پیغامبران و از نشستگان بغازیان و از ضعیفان خلق بپادشاهان قوى، میگوید اگر نه باز داشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر مىباز دارد، و بوجود قومى از قومى فتنها و بلاها مىباز گیرد، جهانیان نیست شدندید و عالم خراب گشتى، و شعار دین باطل.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یدفع اللَّه بمن یصلى من امتى عمن لا یصلى، و بمن یزکى عمن لا یزکى، و بمن یصوم عمن لا یصوم، و بمن یحج عمن لا یحج و بمن یجاهد عمن لا یجاهد، و لو اجتمعوا على ترک هذه الاشیاء ما ناظرهم اللَّه طرفة عین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو لا عباد للَّه رکّع، و صبیان رضع، و بهائم رتّع لصبّ علیکم العذاب صبّا، ثم ترضّ رضّا»
و روى «ان سلیمان بن داود ع خرج یستسقى، فمر بنملة مستلقیة على ظهرها، رافعة قوائمها الى السماء و هى تقول، اللهم انا خلق من خلقک، لیس بنا غنى عن سقیاک و رزقک، فاما ان تسقینا و ترزقنا، و اما ان تهلکنا» فقال سلیمان «ارجعوا فقد سقیتم بدعوة غیرکم»
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه سبحانه لیصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و اهل دویرته و دویرات حوله، و لا یزالون فى حفظ اللَّه ما دام فیهم.»
و روى عن قتاده فى هذه الآیة قال: یبتلى اللَّه المؤمن بالکافر، و یعافى الکافر بالمؤمن.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لیدفع بالمسلم الصالح عن مائة اهل بیت من جیرانه البلاء».
ثم قرأ ابن عمر وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ اى فى الدفع عنهم.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ الآیة... اى هذه آیات اللَّه، یعنى القرآن نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى بصدق الحدیث. میگوید این آیات و کلمات قرآن سخنان اللَّه است که براستى بر تو میخوانیم. جاى دیگر گفت نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى و کلا نقص علیک من انباء الرسل، فاذا قرأناه فاتبع قرآنه این همه دلائلاند که خداى را عز و جل خواندن است. و یشهد لذلک
قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «کان الناس لم یسمع القرآن حین سمعوه، من فى الرحمن یتلوه علیهم».
وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ اى الى الخلق کافة، میگوید تو از فرستادگانى بجهانیان، و جهانیان همه امت تواند، یعنى امت دعوت. و در جمله بدانک امت وى بر سه قسماند: امت دعوت، امت اجابت، و امت اتباع، اما امت دعوت آنست که اللَّه گفت کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ الى قوله وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ.
درین آیت کافران را همه امت وى خواند، تا معلوم شود که همه جهانیان از آن روز باز که جبرئیل بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد تا بروز قیامت از همه اهل کیشها، امت مصطفى اند. امت دعوت، یعنى باز خوانده وى بدین اسلام و حجة خداى فرا سر ایشان نشسته، ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم».
و قال النبى «ان اللَّه عز و جل بعثنى الى الناس جمیعا و امرنى ان انزل الجن و ان اللَّه لقّانى کلامه و انا امّى»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فضلت على الانبیاء بست: اوتیت جوامع الکلم، و نصرت بالرعب، و احلت لى الغنائم، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا و ختم بى النبیون، و ارسلت الى الناس کافة».
و امت اجابت آنست که رب العالمین گفت إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً میگوید این امت شما یک امت است، پیغامبر یکى و نامه یکى و قبله یکى و شریعت یکى و خدا یکى، و درین امت هم مؤمن است و هم منافق و هم متبع و هم مبتدع و هم صالح و هم فاجر. و امت اتباع آنست که اللَّه گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ جاى دیگر گفت وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ این امت رسول را پذیرفتند برسالت، و باخلاص وى را گواهى دادند و بر صدق و یقین او را پیشوا گرفتند و بر سنت وى خداى را پرستیدند و هر چند که در گزارد حق وى تقصیر کردند در دل عقیدت این داشتند و برین بودند، و آنک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قومى را از امتى وابیرون کرد، این امت اتباع خواست چنانک در خبر است
«ان الجعدى و المنانى لیسا من امة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هم الزنادقة».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ فریشتگان گفتند: اى مریم! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ خداى ترا بگزید. وَ طَهَّرَکِ و پاک گزید هو اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ (۴۲) و برگزید ترا بر زنان جهانیان.
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ اى مریم فرمان بردار زى، و باش خداوند خویش را. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی و سجود کن و رکوع کن مَعَ الرَّاکِعِینَ (۴۳) با نماز کنندگان.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ این از خبرهاى غیب است، نُوحِیهِ إِلَیْکَ پیغام مىدهیم آن را بتو، وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان، إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ که قرعهها زدند أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ و بقرعه مىجستند که کیست آنکه مریم را بردارد و بپرورد، وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و نبودى نزدیک ایشان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۴۴) که ایشان از بهر مریم با یکدگر خصومت میکردند.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ فریشتگان گفتند: اى مریم! إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ خداى بشارت مىدهد ترا بکلمتى ازو اسْمُهُ، الْمَسِیحُ نام او مسیح عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم وَجِیهاً روىشناس با آب روى، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم درین جهان هم در آن جهان، وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۵) و او از نزدیک کردگانست.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ و سخن گوید با مردمان، فِی الْمَهْدِ در گهواره، وَ کَهْلًا و بهنگام کهلى وَ مِنَ الصَّالِحِینَ (۴۶) و مردیست از شایستگان.
قالَتْ رَبِّ مریم گفت: خداوند من! أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ چون بود مرا فرزندى؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ و نپاسیدست مرا هیچ بشر! قالَ جبرئیل وى را جواب داد و گفت: کَذلِکِ اکنون چنین است اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ خدا میآفریند آنچه میخواهد، إِذا قَضى أَمْراً که کارى را ندو فرمانى گزارد، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ آنست که گوید آن را: کُنْ فَیَکُونُ (۴۷) باش تا مىبود.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (۴۸) و در وى آموزد خداى نامه و دین و حکمت و تورات و انجیل.
وَ رَسُولًا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ و پیغامبرى به بنى اسرائیل. أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ که من بشما آمدم و نشانى آوردم از خداى شما أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ
که شما را آفرینم از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ چون سان مرغ.
فَأَنْفُخُ فِیهِ آن گه دمم در آن، فَیَکُونُ طَیْراً تا مرغى بود. بِإِذْنِ اللَّهِ بخواست خدا و فرمان وى بمرغ و دستورى او مرا. وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ و بىعیب کنم اکمه و پیس را وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ و زنده کنم مردگان را بدستورى خدا وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ و شما را خبر کنم که بخانه چه خوردهاید وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ و در خانه خویش چه باز نهادهاید إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ درین نشانیست شما را بر راستى و استوارى من إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۴۹) اگر گرویدگانید.
وَ مُصَدِّقاً و استوار دارندهاىام و گواهى لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ آن توریت که پیش از من فرا آمد. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ و فرستادند مرا نیز تا شما را حلال کنم و گشاده بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ لختى از آنچه حرام کردهاند و بستهاند بر شما وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آوردم نشانى از خداوند شما، فَاتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از انباز گفتن و فرزند گفتن خداى را، وَ أَطِیعُونِ (۵۰) و فرمان برید مرا.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ اللَّه خداوند منست و خداوند شما فَاعْبُدُوهُ وى را بنده باشید و پرستید هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۵۱) اینست راه راست درست.
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ اى مریم فرمان بردار زى، و باش خداوند خویش را. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی و سجود کن و رکوع کن مَعَ الرَّاکِعِینَ (۴۳) با نماز کنندگان.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ این از خبرهاى غیب است، نُوحِیهِ إِلَیْکَ پیغام مىدهیم آن را بتو، وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان، إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ که قرعهها زدند أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ و بقرعه مىجستند که کیست آنکه مریم را بردارد و بپرورد، وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و نبودى نزدیک ایشان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۴۴) که ایشان از بهر مریم با یکدگر خصومت میکردند.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ فریشتگان گفتند: اى مریم! إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ خداى بشارت مىدهد ترا بکلمتى ازو اسْمُهُ، الْمَسِیحُ نام او مسیح عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم وَجِیهاً روىشناس با آب روى، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم درین جهان هم در آن جهان، وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۵) و او از نزدیک کردگانست.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ و سخن گوید با مردمان، فِی الْمَهْدِ در گهواره، وَ کَهْلًا و بهنگام کهلى وَ مِنَ الصَّالِحِینَ (۴۶) و مردیست از شایستگان.
قالَتْ رَبِّ مریم گفت: خداوند من! أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ چون بود مرا فرزندى؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ و نپاسیدست مرا هیچ بشر! قالَ جبرئیل وى را جواب داد و گفت: کَذلِکِ اکنون چنین است اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ خدا میآفریند آنچه میخواهد، إِذا قَضى أَمْراً که کارى را ندو فرمانى گزارد، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ آنست که گوید آن را: کُنْ فَیَکُونُ (۴۷) باش تا مىبود.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (۴۸) و در وى آموزد خداى نامه و دین و حکمت و تورات و انجیل.
وَ رَسُولًا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ و پیغامبرى به بنى اسرائیل. أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ که من بشما آمدم و نشانى آوردم از خداى شما أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ
که شما را آفرینم از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ چون سان مرغ.
فَأَنْفُخُ فِیهِ آن گه دمم در آن، فَیَکُونُ طَیْراً تا مرغى بود. بِإِذْنِ اللَّهِ بخواست خدا و فرمان وى بمرغ و دستورى او مرا. وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ و بىعیب کنم اکمه و پیس را وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ و زنده کنم مردگان را بدستورى خدا وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ و شما را خبر کنم که بخانه چه خوردهاید وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ و در خانه خویش چه باز نهادهاید إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ درین نشانیست شما را بر راستى و استوارى من إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۴۹) اگر گرویدگانید.
وَ مُصَدِّقاً و استوار دارندهاىام و گواهى لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ آن توریت که پیش از من فرا آمد. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ و فرستادند مرا نیز تا شما را حلال کنم و گشاده بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ لختى از آنچه حرام کردهاند و بستهاند بر شما وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آوردم نشانى از خداوند شما، فَاتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از انباز گفتن و فرزند گفتن خداى را، وَ أَطِیعُونِ (۵۰) و فرمان برید مرا.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ اللَّه خداوند منست و خداوند شما فَاعْبُدُوهُ وى را بنده باشید و پرستید هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۵۱) اینست راه راست درست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستادهاند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مىساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مىشستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
گفتهاند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفتهاند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مىباید هر یکى چنان که نشان کردهام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دلتنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن همسانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفتهاند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمىدیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مىگریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفتهاند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستانندهام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بىمرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کردهاند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایاناند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوماند، یکى مسلماناناند که مىگویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهوداناند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایاناند. یک گروه مىگویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مىگویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلماناند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافراناند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلماناند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بىنیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مىدارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخواندهاى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفتهاند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
گفتهاند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفتهاند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مىباید هر یکى چنان که نشان کردهام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دلتنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن همسانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفتهاند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمىدیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مىگریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفتهاند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستانندهام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بىمرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کردهاند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایاناند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوماند، یکى مسلماناناند که مىگویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهوداناند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایاناند. یک گروه مىگویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مىگویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلماناند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافراناند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلماناند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بىنیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مىدارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخواندهاى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفتهاند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خداى بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خداى را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خداى سپاس دار است داناى همیشهاى. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خداى، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدى، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسى که بر وى ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خداى شنواست داناى همیشهاى اى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مىخواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساختهایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشهاى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامهاى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مىنارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشتهاند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکردهاند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شدهاند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّاند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشتهاند بىگمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشهاى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مىخواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساختهایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشهاى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامهاى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مىنارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشتهاند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکردهاند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شدهاند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّاند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشتهاند بىگمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ الآیة گفتهاند این خطاب منافقان است. میگوید: شما که منافقاناید اگر شکر کنید، و نعمت منعم بر خود بشناسید، و باحسان و انعام وى معترف شوید، و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند، استوار دارید، و حقیقت توحید بجاى آرید، اگر این کنید خداى چه کند که عذاب شما کند؟ یعنى که نکند. و شکر مقامى است از مقامات روندگان، برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این، که بنفس خود مقصود نهاند، نه بینى که صبر نه عین صبر را در بنده مىدرباید، بلکه قهر هوا را مىدرباید، و خوف نه بر نفس خود مقصود است، بلکه تا خائف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد. و زهد میباید تا بنده بوى بگریزد از آن علایق که راه خدا بوى فرو بندد. و شکر چنین نیست، که شکر بنفس خود مقصود است، نه براى آن میباید که تا وسیلت کارى دیگر باشد. و محبّت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست. و هر چه مقصود بود در آخرت بماند. نبینى که چون بنده ببهشت رسد، صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند؟ و شکر در وى بماند. یقول اللَّه تعالى: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکى علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادى دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمّادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خداى را عزّ و جلّ شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهى آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول اللَّه! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانى ذاکر، و دلى شاکر، و زنى مؤمنه. یعنى که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وى ذکر و شکر حاصل آید.
وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً یعنى: للقلیل من اعمالکم، عَلِیماً بنیّاتکم.
قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وى شکایت کند. یعنى که وى را در آن تشکّى بزهاى نباشد، که تشفّى خود در آن مىبیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائى بد کند بر وى، او را رخصت هست. گفتهاند: این بمهمان داشتن فرو آمد.
میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خداى دوست ندارد، مگر از کسى که گله کند از میزبان بد، که کسى بمهمان وى شود و او را مهمانى نکند، یا کند و نیکو ندارد.
مصطفى (ص) گفت: «حقّ الضّیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».
و قال (ص) «: من کان یؤمن باللَّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».
میگوید: در عهد رسول خدا مهمانى بقومى فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانى نکردند.
پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وى و رخصت وى را فرو آمد.
عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسى وى را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.
پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. میگوید که: کسى که وى را بدى گویند، وى را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وى، و بر وى حرج نباشد.
و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سبّ رجل أبا بکر، و رسول اللَّه جالس، فسکت النّبیّ (ص)، و سکت ابو بکر. فلمّا سکت الرّجل تکلّم ابو بکر. فقام النّبیّ (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول اللَّه سبّنى و سکتّ، فلمّا تکلّمت قمت؟ فقال النّبیّ (ص): «یا أبا بکر! انّ الملک کان یرد علیه، فلمّا تکلّمت وقع الشّیطان، فکرهت ان اقعد. ثمّ قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث کلّهن حقّ، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضى علیها ابتغاء وجه اللَّه، الّا زاده اللَّه عزّا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الّا زاده اللَّه».
قوله تعالى: إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «الّا» بمعنى لکنّ است، و سخن مستأنف است، که سخن در بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ تمام شد. میگوید که: خداى دوست ندارد که کسى را بد گوید. همانست که جاى دیگر گفت: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدّى نه روا باشد، که ربّ العزّة گفت: وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً یعنى: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدى است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسى گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنى دارد؟ جواب آنست که این قضیّت حال آن کس است که آیت بوى فرو آمد، که بجهر گفت.
این هم چنان است که جاى دیگر گفت: إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا. این تبیّن در سفر و حضر هر دو واجب است، امّا در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، امّا سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.
قوله: إِنْ تُبْدُوا خَیْراً میگوید: اگر عملى از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکى ده نویسند، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، أَوْ تُخْفُوهُ یا پنهان در دل دارید، یعنى: که نیّت کنید، و همّت دارید، امّا بعمل نکنید، آن را یکى یکى نویسند، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا بدى از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وى درگذارى، و عفو کنى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً خداى در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنى که اگر تو از برادر مسلمان درگذارى خداى اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ کلبى و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسى کافر شدند، و بکتاب وى انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع آمد. ربّ العزّة گفت: مىخواهند اینان که به اللَّه ایمان آرند، و برسولان وى کافر شوند، یا میخواهند که ببعضى رسولان ایمان آرند و ببعضى کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایاناند، امّا جهودان به موسى ایمان آوردند، و به تورات و به عیسى و کتاب وى انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسى و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، اللَّه گفت: مىخواهند میان کفر و میان ایمان راهى نهند، و دینى سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستى، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً. آن گه ذکر مؤمنان کرد از امّت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پى آن داشت مؤمنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ یعنى: بایمانهم. یُؤْتِیهِمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً. جاى دیگر گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ. باقى قرّاء نؤتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لذنوبهم، رَحِیماً بهم.
قوله: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ جهوداناند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را على الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبرى کتابى فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسى. ربّ العزّة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسى درخواستند که: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً. اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که: قالوا جهرة: ارنا اللَّه، بآشکارا و صریح گفتند که خداى را عزّ و جلّ بما نماى. قول دیگر آنست که اللَّه را و اما نماى، تا آشکارا وى را بینیم، و در وى نگریم. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جاى بمردند.
گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ جاى دیگر گفت: صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. و گفتهاند که: صاعقه آتشى بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ. و در قرآن صعق است بمعنى مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.
همانست که آنجا گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. و صعق است بمعنى مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فى قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. یعنى: فمات من فى السّماوات و من فى الأرض بالآجال عند النّفخة الأولى.
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ پس گوساله را بخدایى گرفتند، یعنى ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسى بمناجات، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفتهاند: بیّنات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هى الید و العصا و الحجر و البحر و الطّوفان و الجراد و القمّل و الصّفادع و الدّم. و این هر یکى را شرحى است، بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.
وَ آتَیْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِیناً اى حجّة بیّنة، قوى بها على من ناوأه، و هى الید و العصا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات مىنپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. ربّ العزّة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.
وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سُجَّداً یعنى پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ اى لا تعتدوا باقتناص السّمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدّوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدّوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الّا اگر ساکن الف بود که حرف مدّ است نحو: دابّة و شابّة و حاقّة و طامّة، زیرا که مدّ بجاى حرکت است. امّا ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گر چه هر دو حرف لیناند، با نقصان مدّ که در ایشانست با الف که تمام مدّ است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اوّل آن نه الف باشد و ثانى آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنى در «تعدّ و» و «یخصّمون» و امثال آن، مع عدم المدّ روا بود. باقى «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ، و این از: عدا یعدو است، و حجّت این قراءت آنست که گفت: فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ. و حجّت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ.
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً اى عهدا مؤکّدا فى النّبیّ (ص). فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ اى فبرحمة من اللَّه. و عَمَّا قَلِیلٍ اى عن قلیل. فَبِما نَقْضِهِمْ این بنقضهم میثاقهم الّذى اخذهم اللَّه علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که اللَّه بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنى به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزى در هفتاد پیغامبر بکشتند.
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ گفتهاند که اینجا مضمرى است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعنّاهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفتهاند: تمامى سخن آنجاست که گفت: حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ، و روا باشد که تمامى آنجا است که گفت: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ، و معنى آن باشد که باین فعلها که کردند خداى تعالى مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفتهاند: جهودان بآنچه گفتند: قُلُوبُنا غُلْفٌ، خود را چون عذرى میساختند، یعنى که دلهاى ما بسته است، آنچه تو مىگویى بآن نمیرسد. ربّ العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، امّا معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ، و اللَّه گفت کافران را: لا یَفْقَهُونَ، و گفتند: فِی آذانِنا وَقْرٌ، و اللَّه گفت: فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ، و گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ... وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ، و خداى گفت: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، امّا اللَّه آن بر ایشان از آن ردّ کرد که ایشان آن خود را عذرى میدانستند، خداى آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا، و اللَّه گفت: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا. اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؟ و اللَّه گفت: وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ. ایشان خود را در آن بخل مىمعذور داشتند، اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد. این همچنانست: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکى، و آن اندکى عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى.
وَ بِکُفْرِهِمْ این معطوفست بر اوّل آیت یعنى: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسى. وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وى را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عمّ مریم بود، و او را بزنى میخواست، ازین جهت او را بوى قذف کردند. گفتهاند که عیسى بر قومى رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم السّاحر بن السّاحرة. آن سخن بگوش عیسى رسید، عیسى گفت: اللّهم العن من سبّنى و سبّ والدتى، و در آن حال ربّ العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ایشان عیسى را مسیحا میخواندند.
عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ عیسى که رسول خداست او را نکشتهاند و بردار نکردهاند.
وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ اى القى شبه عیسى على غیره، حتّى ظنّوا لمّا راوه انّه المسیح.
و سبب آن بود که چون عیسى آن دعا کرد، تا اللَّه صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وى، همه بهم آمدند و اتّفاق کردند، و او را در خانهاى محبوس کردند، تا وى را بکشند. یک قول آنست که عیسى اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکى از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. اللَّه تعالى ماننده صورت عیسى بر وى افکند، تا او را بردار کردند، و عیسى را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردى از آن جهودان نام وى ططیانوس، در پیش وى رفت بقصد قتل وى. اللَّه تعالى عیسى را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسى بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وى را دیدند بصورت عیسى، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردى را بر عیسى گماشته بودند، و وى را رقیب بود، و در همه حال با وى بودى. عیسى بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوى وى بگرفت، و بآسمان برد. ربّ العالمین شبه عیسى بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسى است، وى میگفت: من نه عیسى ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وى بر صورت عیسى دیدند، امّا جسد وى نه جسد عیسى بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسى و الجسد جسد غیره.
پس مختلف شدند. قومى گفتند: این عیسى است، قومى گفتند: نیست. اینست که اللَّه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من قتله. سدى گفت: اختلاف ایشان در عیسى آنست که گفتند: ان کان هذا عیسى فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسى؟ و گفتهاند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وى، که بسه گروه شدند در عیسى: گروهى گفتند: انباز است. گروهى گفتند: اللَّه است. گروهى گفتند: پسر است. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ یعنى: ما لهم بعیسى من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسى علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.
إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ لکن گمان میبرند و بر پى گمان خود ایستادهاند. وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً معنى آنست که ایشان یقین نهاند که عیسى است که وى را کشتهاند. معنى دیگر گفتهاند: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً کار عیسى و ناپیدا شدن وى را از زمین معلوم نکردهاند نیک، و بآن نرسیدهاند به بىگمانى، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدّواء فى هذا الماء. پارسى گویان گویند: فلان در کارى شود تا خون از آن بچکد. باین قول: وَ ما قَتَلُوهُ این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشّىء علما، اذا استقصى النّظر فیه حتّى علم علما تامّا.
قول عطا درین آیت آنست که: عیسى نزدیک پیر زنى فرو آمد، و از وى مهمانى خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردى را طلب مىکند برین صفت که تویى، و من ترا مهمانى کنم، امّا ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسى گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائى کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسرى غایب است، از خدا بخواه تا وى را با من رساند. عیسى دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسى آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وى بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانى بمن فرو آمده است، و با من گفت که وى را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.
و عیسى را گفت: قم الى الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسى گفت: چنین مکن، و حقّ ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.
بسخریّت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنى بمن دهد. عیسى گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنى بمن دهى. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسى را گفت بخشم که: مرا فرستادى تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسى دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحّت باز آمد.
دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وى نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمدهاى تا دخترم بزنى بخواهى؟ گفت: آرى. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنى. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسى بگفت. عیسى دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسى از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتى است، همه فرو گذاشت، و از پى وى برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسى گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وى افکنند، تا وى را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. ربّ العزّة شبه عیسى بر آن پسر عجوز افکند، تا وى را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسى را بآسمان بردند، بر کوهى از کوههاى بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سنّ وى بسى و سه سال رسیده، و سه سال از مدّت نبوّت وى گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحى بوى آمد سى ساله بود. و گفتهاند: وى بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وى واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکى، هم آسمانى و هم زمینى.
وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً اى: منیعا حین منع عیسى من القتل. حَکِیماً فى تدبیره فیما فعل بعبده من النّجاة. قالوا: و ترک عیسى بعد رفعه الى السّماء خفّین و مدرعة و وسادة.
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکى علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادى دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمّادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خداى را عزّ و جلّ شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهى آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول اللَّه! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانى ذاکر، و دلى شاکر، و زنى مؤمنه. یعنى که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وى ذکر و شکر حاصل آید.
وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً یعنى: للقلیل من اعمالکم، عَلِیماً بنیّاتکم.
قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وى شکایت کند. یعنى که وى را در آن تشکّى بزهاى نباشد، که تشفّى خود در آن مىبیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائى بد کند بر وى، او را رخصت هست. گفتهاند: این بمهمان داشتن فرو آمد.
میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خداى دوست ندارد، مگر از کسى که گله کند از میزبان بد، که کسى بمهمان وى شود و او را مهمانى نکند، یا کند و نیکو ندارد.
مصطفى (ص) گفت: «حقّ الضّیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».
و قال (ص) «: من کان یؤمن باللَّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».
میگوید: در عهد رسول خدا مهمانى بقومى فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانى نکردند.
پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وى و رخصت وى را فرو آمد.
عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسى وى را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.
پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. میگوید که: کسى که وى را بدى گویند، وى را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وى، و بر وى حرج نباشد.
و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سبّ رجل أبا بکر، و رسول اللَّه جالس، فسکت النّبیّ (ص)، و سکت ابو بکر. فلمّا سکت الرّجل تکلّم ابو بکر. فقام النّبیّ (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول اللَّه سبّنى و سکتّ، فلمّا تکلّمت قمت؟ فقال النّبیّ (ص): «یا أبا بکر! انّ الملک کان یرد علیه، فلمّا تکلّمت وقع الشّیطان، فکرهت ان اقعد. ثمّ قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث کلّهن حقّ، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضى علیها ابتغاء وجه اللَّه، الّا زاده اللَّه عزّا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الّا زاده اللَّه».
قوله تعالى: إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «الّا» بمعنى لکنّ است، و سخن مستأنف است، که سخن در بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ تمام شد. میگوید که: خداى دوست ندارد که کسى را بد گوید. همانست که جاى دیگر گفت: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدّى نه روا باشد، که ربّ العزّة گفت: وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً یعنى: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدى است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسى گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنى دارد؟ جواب آنست که این قضیّت حال آن کس است که آیت بوى فرو آمد، که بجهر گفت.
این هم چنان است که جاى دیگر گفت: إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا. این تبیّن در سفر و حضر هر دو واجب است، امّا در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، امّا سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.
قوله: إِنْ تُبْدُوا خَیْراً میگوید: اگر عملى از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکى ده نویسند، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، أَوْ تُخْفُوهُ یا پنهان در دل دارید، یعنى: که نیّت کنید، و همّت دارید، امّا بعمل نکنید، آن را یکى یکى نویسند، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا بدى از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وى درگذارى، و عفو کنى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً خداى در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنى که اگر تو از برادر مسلمان درگذارى خداى اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ کلبى و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسى کافر شدند، و بکتاب وى انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع آمد. ربّ العزّة گفت: مىخواهند اینان که به اللَّه ایمان آرند، و برسولان وى کافر شوند، یا میخواهند که ببعضى رسولان ایمان آرند و ببعضى کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایاناند، امّا جهودان به موسى ایمان آوردند، و به تورات و به عیسى و کتاب وى انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسى و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، اللَّه گفت: مىخواهند میان کفر و میان ایمان راهى نهند، و دینى سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستى، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً. آن گه ذکر مؤمنان کرد از امّت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پى آن داشت مؤمنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ یعنى: بایمانهم. یُؤْتِیهِمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً. جاى دیگر گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ. باقى قرّاء نؤتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لذنوبهم، رَحِیماً بهم.
قوله: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ جهوداناند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را على الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبرى کتابى فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسى. ربّ العزّة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسى درخواستند که: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً. اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که: قالوا جهرة: ارنا اللَّه، بآشکارا و صریح گفتند که خداى را عزّ و جلّ بما نماى. قول دیگر آنست که اللَّه را و اما نماى، تا آشکارا وى را بینیم، و در وى نگریم. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جاى بمردند.
گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ جاى دیگر گفت: صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. و گفتهاند که: صاعقه آتشى بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ. و در قرآن صعق است بمعنى مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.
همانست که آنجا گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. و صعق است بمعنى مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فى قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. یعنى: فمات من فى السّماوات و من فى الأرض بالآجال عند النّفخة الأولى.
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ پس گوساله را بخدایى گرفتند، یعنى ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسى بمناجات، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفتهاند: بیّنات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هى الید و العصا و الحجر و البحر و الطّوفان و الجراد و القمّل و الصّفادع و الدّم. و این هر یکى را شرحى است، بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.
وَ آتَیْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِیناً اى حجّة بیّنة، قوى بها على من ناوأه، و هى الید و العصا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات مىنپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. ربّ العزّة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.
وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سُجَّداً یعنى پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ اى لا تعتدوا باقتناص السّمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدّوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدّوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الّا اگر ساکن الف بود که حرف مدّ است نحو: دابّة و شابّة و حاقّة و طامّة، زیرا که مدّ بجاى حرکت است. امّا ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گر چه هر دو حرف لیناند، با نقصان مدّ که در ایشانست با الف که تمام مدّ است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اوّل آن نه الف باشد و ثانى آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنى در «تعدّ و» و «یخصّمون» و امثال آن، مع عدم المدّ روا بود. باقى «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ، و این از: عدا یعدو است، و حجّت این قراءت آنست که گفت: فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ. و حجّت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ.
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً اى عهدا مؤکّدا فى النّبیّ (ص). فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ اى فبرحمة من اللَّه. و عَمَّا قَلِیلٍ اى عن قلیل. فَبِما نَقْضِهِمْ این بنقضهم میثاقهم الّذى اخذهم اللَّه علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که اللَّه بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنى به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزى در هفتاد پیغامبر بکشتند.
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ گفتهاند که اینجا مضمرى است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعنّاهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفتهاند: تمامى سخن آنجاست که گفت: حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ، و روا باشد که تمامى آنجا است که گفت: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ، و معنى آن باشد که باین فعلها که کردند خداى تعالى مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفتهاند: جهودان بآنچه گفتند: قُلُوبُنا غُلْفٌ، خود را چون عذرى میساختند، یعنى که دلهاى ما بسته است، آنچه تو مىگویى بآن نمیرسد. ربّ العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، امّا معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ، و اللَّه گفت کافران را: لا یَفْقَهُونَ، و گفتند: فِی آذانِنا وَقْرٌ، و اللَّه گفت: فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ، و گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ... وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ، و خداى گفت: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، امّا اللَّه آن بر ایشان از آن ردّ کرد که ایشان آن خود را عذرى میدانستند، خداى آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا، و اللَّه گفت: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا. اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؟ و اللَّه گفت: وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ. ایشان خود را در آن بخل مىمعذور داشتند، اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد. این همچنانست: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکى، و آن اندکى عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى.
وَ بِکُفْرِهِمْ این معطوفست بر اوّل آیت یعنى: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسى. وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وى را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عمّ مریم بود، و او را بزنى میخواست، ازین جهت او را بوى قذف کردند. گفتهاند که عیسى بر قومى رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم السّاحر بن السّاحرة. آن سخن بگوش عیسى رسید، عیسى گفت: اللّهم العن من سبّنى و سبّ والدتى، و در آن حال ربّ العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ایشان عیسى را مسیحا میخواندند.
عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ عیسى که رسول خداست او را نکشتهاند و بردار نکردهاند.
وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ اى القى شبه عیسى على غیره، حتّى ظنّوا لمّا راوه انّه المسیح.
و سبب آن بود که چون عیسى آن دعا کرد، تا اللَّه صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وى، همه بهم آمدند و اتّفاق کردند، و او را در خانهاى محبوس کردند، تا وى را بکشند. یک قول آنست که عیسى اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکى از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. اللَّه تعالى ماننده صورت عیسى بر وى افکند، تا او را بردار کردند، و عیسى را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردى از آن جهودان نام وى ططیانوس، در پیش وى رفت بقصد قتل وى. اللَّه تعالى عیسى را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسى بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وى را دیدند بصورت عیسى، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردى را بر عیسى گماشته بودند، و وى را رقیب بود، و در همه حال با وى بودى. عیسى بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوى وى بگرفت، و بآسمان برد. ربّ العالمین شبه عیسى بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسى است، وى میگفت: من نه عیسى ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وى بر صورت عیسى دیدند، امّا جسد وى نه جسد عیسى بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسى و الجسد جسد غیره.
پس مختلف شدند. قومى گفتند: این عیسى است، قومى گفتند: نیست. اینست که اللَّه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من قتله. سدى گفت: اختلاف ایشان در عیسى آنست که گفتند: ان کان هذا عیسى فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسى؟ و گفتهاند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وى، که بسه گروه شدند در عیسى: گروهى گفتند: انباز است. گروهى گفتند: اللَّه است. گروهى گفتند: پسر است. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ یعنى: ما لهم بعیسى من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسى علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.
إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ لکن گمان میبرند و بر پى گمان خود ایستادهاند. وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً معنى آنست که ایشان یقین نهاند که عیسى است که وى را کشتهاند. معنى دیگر گفتهاند: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً کار عیسى و ناپیدا شدن وى را از زمین معلوم نکردهاند نیک، و بآن نرسیدهاند به بىگمانى، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدّواء فى هذا الماء. پارسى گویان گویند: فلان در کارى شود تا خون از آن بچکد. باین قول: وَ ما قَتَلُوهُ این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشّىء علما، اذا استقصى النّظر فیه حتّى علم علما تامّا.
قول عطا درین آیت آنست که: عیسى نزدیک پیر زنى فرو آمد، و از وى مهمانى خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردى را طلب مىکند برین صفت که تویى، و من ترا مهمانى کنم، امّا ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسى گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائى کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسرى غایب است، از خدا بخواه تا وى را با من رساند. عیسى دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسى آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وى بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانى بمن فرو آمده است، و با من گفت که وى را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.
و عیسى را گفت: قم الى الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسى گفت: چنین مکن، و حقّ ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.
بسخریّت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنى بمن دهد. عیسى گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنى بمن دهى. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسى را گفت بخشم که: مرا فرستادى تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسى دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحّت باز آمد.
دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وى نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمدهاى تا دخترم بزنى بخواهى؟ گفت: آرى. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنى. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسى بگفت. عیسى دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسى از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتى است، همه فرو گذاشت، و از پى وى برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسى گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وى افکنند، تا وى را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. ربّ العزّة شبه عیسى بر آن پسر عجوز افکند، تا وى را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسى را بآسمان بردند، بر کوهى از کوههاى بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سنّ وى بسى و سه سال رسیده، و سه سال از مدّت نبوّت وى گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحى بوى آمد سى ساله بود. و گفتهاند: وى بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وى واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکى، هم آسمانى و هم زمینى.
وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً اى: منیعا حین منع عیسى من القتل. حَکِیماً فى تدبیره فیما فعل بعبده من النّجاة. قالوا: و ترک عیسى بعد رفعه الى السّماء خفّین و مدرعة و وسادة.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ این دو پسر آدم یکى هابیل است و دیگر قابیل، و قیل قاین و هو الاصح و آدم را علیه السلام چهل فرزند بود به بیست بطن بیامده، هر بطنى پسرى و دخترى مگر شیث که مفرد آمد بىهمبطنى که با وى بود، و اوّل فرزند که آمد وى را، قابیل بود، و توأمه وى اقلیمیا، دوم هابیل، و توأمه وى لوذا، و آخر فرزندان عبد المغیث بود، و توأمه وى امة المغیث.
پس ربّ العالمین در نسل آدم برکت کرد، و بسیار شدند فرزند فرزندان، چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید، پس از دنیا بیرون شد. و در مولد قابیل و توأمه وى اختلافست علما را، قومى گفتند: در بهشت بود پیش از آنکه بزلّت در افتاد، و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید، از آنکه در بهشت قاذورات نبود. پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وى یار گرفت، و بولادت ایشان رنج و نفاس دید، چنان که زنان بینند. قومى گفتند: ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود، پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال، پس چون بحدّ بلوغ رسیدند، فرمان آمد از حق جلّ جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنى بقابیل ده، و خواهر قابیل بهابیل، و در شرع وى روا بود که پسر این بطن، دختر آن بطن دیگر بزنى کردى. یا دختر هر بطنى که خواستى، مگر توأمه خویش که هم بطن وى بود، این یکى روا نبود.
آدم این پیغام ملک جلّ جلاله با حوا بگفت، و حوّا با هر دو پسر گفت.
هابیل رضا بداد و پیغام خداى را گردن نهاد، و قابیل خشم گرفت، و فرمان نبرد، و گفت: این آدم میکند نه خداى میفرماید، و من خواهر خود بزنى بهابیل ندهم، که خواهر من نیکوتر است، و کانت اجمل بنات آدم. من او را خود بزنى کنم، و من بدو سزاترم، که ولادت ما در بهشت بوده، و ولادت ایشان در زمین، و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است، و بدان رضا ندهم که بوى دهند. آدم گفت: حلال نیست که تو وى را بزنى کنى. خواهر هابیل ترا حلال است، و فرموده خداى است. جواب داد که: این راى تو است نه فرموده خداى، و من نشنوم، و فرمان نبرم.
آدم گفت: اکنون هر یکى قربانى کنید، هر آن کس که قربانى وى پذیرفته آید اقلیمیا زن وى باشد. و هابیل شبان بود، گوسفندان داشت، و قابیل برزیگر بود کشاورزى کردى. هابیل رفت و آن نر میشى نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود، و نام وى زریق، این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود، و قابیل رفت و از آن خوشهاى ردّى بىمغز چیزى جمع کرد، و آورد. هر دو بر کوه شدند، و آن قربانى خویش بر سر کوه نهادند، و آدم با ایشان بود، و قابیل در دل داشت که اگر قربانى من پذیرند یا نپذیرند، خواهر خود بزنى بوى ندهم، و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت. پس آدم دعا کرد تا آتشى سفید از آسمان فرو آمد، و نخست فرامیش هابیل شد، و بوى بوى فرا داشت، آن گاه با قربانى وى گشت و بخورد، و فرامیش قابیل شد، و وى را ببوئید آن گه فرا قربان وى شد، و نخورد، هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند، و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود، آتش برین صفت از آسمان فرو آمدى و صاحب قربان را ببوییدى، آن گه با قربان وى گشتى، اگر بخوردى مقبول بودى، و اگر نخوردى مردود بودى، و گفتهاند: آن نر میش که هابیل قربان کرد، و پذیرفته آمد، خداى تعالى آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز، تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند، و آن کبش فداى وى شد.
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وى را، هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق (ع) که گفت: معاذ اللَّه که آدم دختر خود به پسر خود داد، که اگر این روا بودى و آدم کردى مصطفى (ص) همان کردى، و روا داشتى، که دین هر دو یکسان بود. اما ربّ العزّة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد، حورائى از بهشت بزمین فرستاد، بصورت انسى، و در وى رحم آفرید، و با آدم وحى آمد که این حورا بزنى بهابیل ده، و دخترى را از اولاد جانّ صورت انسى داد، و آدم را فرمود که وى را بزنى بقابیل ده، پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت: من پسر مهینم، و هابیل پسر کهین، چرا حورا بوى دادى و من بدو سزاوارتر بودم؟!. آدم گفت: «یا بنى ان الفضل بید اللَّه»، این فضل خداست، او را دهد که خود خواهد. قابیل گفت: این رأى تو بود نه فرموده خداى. گفت: اکنون قربانى کنید هر یکى از شما، تا آن کس که قربان وى پذیرفته بود، فضل و شرف وى را بود، و حورا سزاى وى بود.
پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد، و قربان قابیل مردود، قابیل را حسد آمد بر برادر، و بغى کرد با وى، و آن حسد و بغى و کینه در دل میداشت، تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه، و آدم (ع) چون خواست بمکّه شود آسمان را گفت: «یا سماء احفظى ولدى» یا آسمان فرزند من گوشدار، و امانت من نگهدار.
آسمان سر وازد، و نپذیرفت، آن گه گفت: «یا ارض احفظى ولدى» زمین هم چنان سر وازد.
آن گه گفت: «یا جبال احفظى ولدى»، کوهها نیز سر وازدند. پس بقابیل سپرد، قابیل درپذیرفت، اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنى قابیل، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» حین حمل امانة ابیه، ثم خانه.
پس چون آدم غائب گشت، قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت، گفت: «لأقتلنک یا هابیل» من آدم تا ترا بکشم یا هابیل، که قربان من رد کردند و نپذیرفتند، قربان تو پذیرفتند، و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند، و خواهر تو که بىجمال است و بىحسن، بمن میدهند. فردا مردم درین سخن گویند، و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد، و فضل جوید. هابیل گفت: من پاکدل بودم بىخیانت و بىحسد، از آنست که قربان من بپذیرفتند، و ترا این صفا و پاکى نبود، بلکه حسد و بغى بود، از آن نپذیرفتند، و إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و خداى که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند. پس بدانست که وى را خواهد کشت. زبان تضرّع و نصیحت بگشاد. عبد اللَّه عمر گفت: نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وى، که این از وى قوىتر بود، لکن پرهیزگارى و پارسایى وى را نگذاشت که دست بوى باز کند، و با وى بکوشد. گفت: یا برادر از خداى بترس و مرا مکش. مىبینى که آدم از یک زلّت چه دید! تو از قتل من خود چه خواهى دید! اگر مرا بکشى خوار و ذلیل شوى در میان مردم، و از هر کس و هر چیز بترسى. در آثار آوردهاند که آن ساعت که وى را بکشت، ندا آمد از آسمان که: «کن خائفا ابدا یا قابیل، لا ترى احدا الا خفت منه حتّى تراه یقتلک».
آن گه گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» اگر تو دست بمن گذارى تا مرا بکشى، من دست بتو نگذارم، و ترا نکشم، که من از خداى ترسم نه از آنکه نشکیبم، یا با تو برنیایم، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ.
اگر کسى گوید چون اللَّه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى پس چگونه گناه وى بردارد، و این مناقض آن مینماید. جواب آنست که این اثم هر دو با کشنده میشود یعنى بالاثم الّذى من قبلى فى قتلک ایّاى و اثمک الّذى تقدم. میگوید آن گناه که پیش ازین قتل کردى، و این گناه که بسبب قتل من کردى هر دو با خود ببرى. و آنچه گفت: من میخواهم، این نه ارادت تمنّى است، که این طلب سلامت است، و از کینه خواستن فرو نشستن، و کار بحق سپردن، و قیل «إِنِّی أُرِیدُ» معناه لا ارید، لقوله «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا» اى لا تضلّوا.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ اى فطاوعته نفسه فى قتل اخیه. نفس وى او را فرمانبردار شد، و بطوع پیش آمد در آن قتل، و هیچ سر وانزد، تا او را بکشت.
گفتهاند که اوّل راه بقتل نمىبرد، و نمیدانست که چگونه میباید کشت. ابلیس بیامد، و در وى آموخت که بگذار تا در خواب شود، چون در خواب شد، سنگى بوى داد که این سنگ بر سر وى زن. چنان کرد بفرمان ابلیس، و او را بکشت، و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد، و در آن حال زمین خون وى فرو خورد، چنان که آب فرو خورد. رب العالمین آن زمین بلعنت کرد، و سباخ گردانید، تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد، از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد، و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود. پس چون وى را کشته بود، ندانست که با وى چه باید کرد، و چون دفن باید کرد؟ وى را بر پشت خویش گرفت، و هشتاد روز با خود میگردانید، و بروایتى سه روز، از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند. پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت، تا با یکدیگر جنگ کردند، و یکى کشته شد.
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفرهاى بکند، و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد، و قابیل در آن مینگرست.
آن گه گفت: «یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی». آن گه پشیمان شد چنان که اللَّه گفت فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم، بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم، و در خاک پنهان نکردم، و گویند پشیمانى وى بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش، آن ندامت نه توبه بود که میکرد، که آن تحسر بود بر نایافت برادر. و آن پشیمانى که عین توبت است، و مصطفى (ص) بر آن اشارت کرده که «الندم توبة» آن خاصه امّت احمد است، و هیچ امت دیگر را نبود.
پس ندا آمد از آسمان که: «یا قابیل ما فعل اخوک»؟ برادر تو چه کرد؟
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وى من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتى، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانى با آدمى متأنس بودند، و وحشى نبودند. چون روزى چند برآمد گرسنه شد. طعامى نمىیافت. آهوى بیابانى را بگرفت، و سنگ بر سر وى میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانى ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنى آدم انس نگرفتند.
پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا، و او را بزمین عدن برد از دیار یمن. ابلیس او را گفت: تو ندانى که آتش چرا قربان هابیل بخورد، و قربان تو نخورد، از بهر آنکه وى خدمت و عبادت آتش کرد، تو نیز آتشى بساز، تا ترا و جفت ترا معبود بود. آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد، و آتشگاهى بساخت.
اوّل کسى که آتشگاه ساخت، و آتش پرستید، وى بود. ربّ العزّة فرشتهاى بر وى گماشت، تا پاى راست وى با سرین چپ وى بست، و پاى چپ وى با سرین راست بست، و استوار کرد و او را محکم ببست، آن گه او را در آفتاب گرم افکند، و هفت حظیره آتش گرد وى درآورد، و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد، پس از آن وحى آمد از حقّ جلّ جلاله، که: اخسفى به، قابیل را بزمین فرو بر، زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد. قابیل فریاد کرد، و رحمت خواست. ربّ العزّة گفت: «ویحک انما اضع رحمتى على کلّ رحیم»، من رحمت بر رحیمان کنم «الراحمون یرحمهم الرحمن، ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء». دیگر باره فرمان آمد بزمین که وى را فرو بر، تا بنیمه تن فرو شد. سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر، فرو شد، و تا بقیامت فرو میشود.
و گفتهاند که: این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و ناى و بربط و چنگ و امثال آن، و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند، و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح. پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد، و نسل ایشان بریده شد، و نسل شیث پیوسته گشت. مصطفى (ص) گفت: «لا تقتل نفس مسلمة الا کان على ابن آدم کفل من دمه لانّه اوّل من سنّ القتل»، و قال (ص) حین سئل عن یوم الثلاثاء، فقال: «یوم دم».
قالوا: و کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «فیه حاضت حوّاء و قتل ابن آدم اخاه».
ابن عباس گفت: چون هابیل بدست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدیدآمد، و میوهها بعضى ترش گشت، و طعمها بگردید، و روى زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «قد حدث فى الارض حدث» امروز در زمین حادثهاى پدیدآمده است، ندانم تا چه بوده؟ بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید، و این چند کلمت بزبان سریانى بگفت، و بعضى فرزندان وى نقل با عربیت کردند:
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه الارض مغبر قبیح
تغیر کلّ ذى طعم و لون
و قلّ بشاشة الوجه الصّبیح
و مالى لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمّنه الضریح
و جاءت سهلة و لها رنین
لهابلها و قابلها یصیح
لقتل ابن النّبی بغیر جرم
فقلبى عند قتلته جریح
و پس از آن آدم روزگارى دراز بگریست، و اندوهگن میبود بر فراق هابیل، و نمیخندید، تا ربّ العزّة وى را گفت: «حیّاک اللَّه و بیّاک» اى اضحکک، پس از آن بخندید، و دل وى خوش گشت، و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد، و عمر آدم بصد و سى سال رسید، شیث آورد و نام وى هبة اللَّه. ربّ العزّة عبادت خلق در ساعت شب و روز وى را در آموخت، و پنجاه صحیفه با وى فرو فرستاد، و وصى آدم بود، و پس از وى خلیفه و ولى عهد وى، و نور مصطفى (ص) از حوّا با وى انتقال کرده، و این خصوصیت از میان فرزندان یافته، و در آن قصهایست معروف بجاى خود گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ درین «اجل ذلک» مخیرى، خواهى با «نادمین» بر، یعنى پشیمان شد از بهر آن، ورخواهى ابتدا کن.
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا» اى من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا، «عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ» از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد، و او را بکشت، ما بر بنى اسرائیل فرض کردیم. و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنى اسرائیل را بذکر مخصوص کرد، که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد، و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد. میگوید: واجب کردیم بر ایشان که هر کسى که تنى بکشد، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنى بغیر قود، «أَوْ فَسادٍ» یعنى بغیر فساد «فِی الْأَرْضِ» بىقصاص یا بىانبازى که در خون کشتهاى داشته بود با کشندهاى، یا پس احصان زنایى کرده بود، یا از دین برگشته بود، «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» هم چنان بود که همه مردمان کشته بود، یعنى باستحقاق عقوبت و دورى از مغفرت، نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت، که اندازه آن اللَّه داند، چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند.
«یَفْعَلُ ما یَشاءُ» و «یَحْکُمُ ما یُرِیدُ».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و هر که تنى زنده کند یعنى او را از دست کشندهاى رها کند، یا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند، یا از ضلالتى و کفرى بازآرد، هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود، یعنى مزد وى چندان باشد که همه مردمان رهانیده باشد. ابن عباس گفت: «من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا، و من شد على عضد نبى او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا». فتاده و ضحاک گفتند: «عظم اللَّه اجرها و عظم وزرها، فمعناها من استحلّ قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا، لأنهم لا یسلمون منه، و من احیاها فحرمها، و تورع عن قتلها، فکأنما احیا الناس جمیعا، لسلامتهم منه».
قال رسول اللَّه (ص): «من سقى مؤمنا شربة من ماء، و الماء موجود، فکأنما اعتق سبعین، و من سقى فى غیر موطنها فکأنما احیا نفسا، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً».
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بما بان لهم صدق ما جاءوهم به، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اى مجاوزون حد الحق.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان، ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعى کنند، و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگاند، آنست که در ناایمنى راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن. مقاتل گفت و ابن جبیر که: این در شأن قومى عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند، و در دل نفاق و کفر میداشتند، پس گفتند: ما در مدینه نمیتوانیم بودن، و از وباء مدینه میترسیم، و آب و هواء آن ما را سازگار نیست. رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد، آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند، گفت: روید و ابوال و البان آن بکار دارید، و از آن بخورید، تا صحت یابید. ایشان رفتند، و رعاة را کشتند، و شتران را جمله براندند، و مرتد گشتند. خبر بمدینه افتاد، و لشکر اسلام تاختن بردند، و ایشان را گرفتند و آوردند. رسول خدا فرمود: تا دستها و پایهاشان ببرند، و داغ بر چشمهاشان بنهند، و میل درکشند، و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را، تا بمیرند. جبرئیل آمد در آن حال، و این آیت آورد، گفت: یا محمد ملک میگوید جل جلاله، که: جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم، نه آن مثلت که تو فرمودى. پس رسول خدا مثلت نهى کرد، و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت.
کلبى گفت: این در شأن ابو بریدة الاسلمى آمد، و هو هلال بن عویمر، که با رسول خدا عهد بست که یارى وى ندهد، و دشمنان را نیز بر وى یارى ندهد، و مسلمانان را از خود ایمن دارد، و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند، و هر کس که بر هلال بگذرد، و قصد مصطفى (ص) و اسلام دارد، هلال او را منع نکند، و راه بوى فرو نگیرد.
پس قومى از بنى کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند. اصحاب هلال بر ایشان افتادند، و هلال خود حاضر نبود، و ایشان را کشتند، و مال بردند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، میگوید که: جزاء ایشان که راه زنند، و در زمین تباهکارى کنند، و بناایمن داشتن راهها میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که: هر که کشتن کرده بود و مال نستده، او را بکشند، اگر چه ولى دم عفو کند عفو سود ندارد، که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص، و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست، أَوْ یُصَلَّبُوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده، او را بکشند، و بردار کنند، سه روز پیش از قتل یا پس از قتل، چنان که رأى امام باشد. أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده، دستى و پایى از آن وى ببرند، یکى از راست و یکى از چپ، و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود. أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود، و ایشان را انبوه دارد و قوى، و ایشان را پشتیوان بود، وى را نفى کنند. نفى آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد، و جایى قرار نگیرد، فاما یتوب او یحصل فى ید الامام، فیقیم علیه الحد.
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وى براند. این مذهب بو حنیفه است، و بنزدیک وى بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل، قال: و هذا الردیء المعاون محارب معنى و ان لم یکن مباشرا صورة.
اما بمذهب شافعى بر تعزیر اقتصار کنند، که از وى مباشرت فعل نبود، و نه حقیقت محاربت، حضور مجرد و تکثیر سواد حدى لازم نکند، بلکه تعزیر کفایت باشد. قول حسن و ابن المسیب آنست که «او» درین آیت بمعنى اباحت است و تخییر، یعنى که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است، آن یکى که خواهد میکند، و معنى نفى حبس است در زندان، که هر کرا در زندان کردند گویى که وى را از دنیا بیرون کردند.
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا اى هوان و فضیحة فى الدنیا، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ این عذاب کافران است على الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد، اما مسلمانان چون ازیشان جنایتى آید، و حد شرعى بر ایشان برانند، آن ایشان را کفارت گناهان باشد، و در آن جهان ایشان را عذاب نبود، و ذلک فى
قوله (ص): «من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته»، و روى: «من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا، فاللّه اعدل من ان یثنى عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه، و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شىء قد عفا عنه».
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا یعنى تابوا من الشّرک، و رجعوا من الکفر، و آمنوا و اصلحوا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فتعاقبوهم، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لا سبیل علیهم بشیء من الحدود الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الایة، و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فى حال کفره لا فى مال و لا فى دم. میگوید: مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر، و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند، و ایشان را عقوبت کنید، کس را بر ایشان راهى نه، و حدى برایشان لازم نه. اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت اللَّه در ایشان رسید، لقوله تعالى: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، و قال النبى (ص): «الاسلام یهدم ما قبله».
این حکم مشرکان است، ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند، اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلفاند، و احوال در آن مختلف است: اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد، و بر وى ظفر یافته، آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وى بازندارد، و تغییر در آن نیارد، و گر پیش از آن توبت کند، حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص، هیچ چیز از وى اسقاط نکند. اما حقوق اللَّه تعالى بر دو ضربست: بعضى از آن بمحاربت مخصوص است، و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل، این همه بیفتد، و بعضى آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر، این دو قولى باشد: بیک قول بیفتد، و بیک قول نه. سدى گوید: اگر محاربى بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستى بود، یا کسى برو ظفر یابد، خود بازآید و توبت کند، و امان جوید، او را توبت پذیرند، و امان دهند، و بجنایات گذشته او را نگیرند. گفتا: و دلیل برین قصه على الاسدى است، مردى محارب بود راهزن، فراوانى از خون و مال مسلمانان در گردن وى، و ائمه و عامه پیوسته در طلب وى بودند، و بر وى ظفر مىنیافتند. آخر روزى کسى را دید که این آیت میخواند: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ. آن بر دل وى اثر کرد، و همچون مرغ نیم بسمل بارى چند در خاک بغلطید، سلاح بیفکند، و برخاست و در مدینه شد اندر میانه شب، بوقت سحر غسلى برآورد، و بمسجد رسول خدا شد، و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد، آن گه فرا پیش بو هریره شد، و جماعتى یاران مصطفى (ص) حاضر بودند، گفت: یا باهریره منم فلان مرد گنهکار، جئت تائبا من قبل ان تقدروا علىّ، و اللَّه عز و جل یقول: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بو هریره گفت: راست گفتى، کس را بر تو دست نیست، و کس را بر تو تبعت نیست. پس بو هریره دست وى گرفت، و پیش مروان حکم برد، که روزگار امارت وى بود، و قصه وى بگفت. مروان او را بنواخت، و گفت: کس را بر تو دست نیست. پس آن مرد بغزا شد، و در بحر روم غرق گشت رحمه اللَّه.
پس ربّ العالمین در نسل آدم برکت کرد، و بسیار شدند فرزند فرزندان، چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید، پس از دنیا بیرون شد. و در مولد قابیل و توأمه وى اختلافست علما را، قومى گفتند: در بهشت بود پیش از آنکه بزلّت در افتاد، و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید، از آنکه در بهشت قاذورات نبود. پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وى یار گرفت، و بولادت ایشان رنج و نفاس دید، چنان که زنان بینند. قومى گفتند: ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود، پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال، پس چون بحدّ بلوغ رسیدند، فرمان آمد از حق جلّ جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنى بقابیل ده، و خواهر قابیل بهابیل، و در شرع وى روا بود که پسر این بطن، دختر آن بطن دیگر بزنى کردى. یا دختر هر بطنى که خواستى، مگر توأمه خویش که هم بطن وى بود، این یکى روا نبود.
آدم این پیغام ملک جلّ جلاله با حوا بگفت، و حوّا با هر دو پسر گفت.
هابیل رضا بداد و پیغام خداى را گردن نهاد، و قابیل خشم گرفت، و فرمان نبرد، و گفت: این آدم میکند نه خداى میفرماید، و من خواهر خود بزنى بهابیل ندهم، که خواهر من نیکوتر است، و کانت اجمل بنات آدم. من او را خود بزنى کنم، و من بدو سزاترم، که ولادت ما در بهشت بوده، و ولادت ایشان در زمین، و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است، و بدان رضا ندهم که بوى دهند. آدم گفت: حلال نیست که تو وى را بزنى کنى. خواهر هابیل ترا حلال است، و فرموده خداى است. جواب داد که: این راى تو است نه فرموده خداى، و من نشنوم، و فرمان نبرم.
آدم گفت: اکنون هر یکى قربانى کنید، هر آن کس که قربانى وى پذیرفته آید اقلیمیا زن وى باشد. و هابیل شبان بود، گوسفندان داشت، و قابیل برزیگر بود کشاورزى کردى. هابیل رفت و آن نر میشى نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود، و نام وى زریق، این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود، و قابیل رفت و از آن خوشهاى ردّى بىمغز چیزى جمع کرد، و آورد. هر دو بر کوه شدند، و آن قربانى خویش بر سر کوه نهادند، و آدم با ایشان بود، و قابیل در دل داشت که اگر قربانى من پذیرند یا نپذیرند، خواهر خود بزنى بوى ندهم، و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت. پس آدم دعا کرد تا آتشى سفید از آسمان فرو آمد، و نخست فرامیش هابیل شد، و بوى بوى فرا داشت، آن گاه با قربانى وى گشت و بخورد، و فرامیش قابیل شد، و وى را ببوئید آن گه فرا قربان وى شد، و نخورد، هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند، و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود، آتش برین صفت از آسمان فرو آمدى و صاحب قربان را ببوییدى، آن گه با قربان وى گشتى، اگر بخوردى مقبول بودى، و اگر نخوردى مردود بودى، و گفتهاند: آن نر میش که هابیل قربان کرد، و پذیرفته آمد، خداى تعالى آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز، تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند، و آن کبش فداى وى شد.
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وى را، هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق (ع) که گفت: معاذ اللَّه که آدم دختر خود به پسر خود داد، که اگر این روا بودى و آدم کردى مصطفى (ص) همان کردى، و روا داشتى، که دین هر دو یکسان بود. اما ربّ العزّة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد، حورائى از بهشت بزمین فرستاد، بصورت انسى، و در وى رحم آفرید، و با آدم وحى آمد که این حورا بزنى بهابیل ده، و دخترى را از اولاد جانّ صورت انسى داد، و آدم را فرمود که وى را بزنى بقابیل ده، پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت: من پسر مهینم، و هابیل پسر کهین، چرا حورا بوى دادى و من بدو سزاوارتر بودم؟!. آدم گفت: «یا بنى ان الفضل بید اللَّه»، این فضل خداست، او را دهد که خود خواهد. قابیل گفت: این رأى تو بود نه فرموده خداى. گفت: اکنون قربانى کنید هر یکى از شما، تا آن کس که قربان وى پذیرفته بود، فضل و شرف وى را بود، و حورا سزاى وى بود.
پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد، و قربان قابیل مردود، قابیل را حسد آمد بر برادر، و بغى کرد با وى، و آن حسد و بغى و کینه در دل میداشت، تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه، و آدم (ع) چون خواست بمکّه شود آسمان را گفت: «یا سماء احفظى ولدى» یا آسمان فرزند من گوشدار، و امانت من نگهدار.
آسمان سر وازد، و نپذیرفت، آن گه گفت: «یا ارض احفظى ولدى» زمین هم چنان سر وازد.
آن گه گفت: «یا جبال احفظى ولدى»، کوهها نیز سر وازدند. پس بقابیل سپرد، قابیل درپذیرفت، اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنى قابیل، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» حین حمل امانة ابیه، ثم خانه.
پس چون آدم غائب گشت، قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت، گفت: «لأقتلنک یا هابیل» من آدم تا ترا بکشم یا هابیل، که قربان من رد کردند و نپذیرفتند، قربان تو پذیرفتند، و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند، و خواهر تو که بىجمال است و بىحسن، بمن میدهند. فردا مردم درین سخن گویند، و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد، و فضل جوید. هابیل گفت: من پاکدل بودم بىخیانت و بىحسد، از آنست که قربان من بپذیرفتند، و ترا این صفا و پاکى نبود، بلکه حسد و بغى بود، از آن نپذیرفتند، و إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و خداى که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند. پس بدانست که وى را خواهد کشت. زبان تضرّع و نصیحت بگشاد. عبد اللَّه عمر گفت: نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وى، که این از وى قوىتر بود، لکن پرهیزگارى و پارسایى وى را نگذاشت که دست بوى باز کند، و با وى بکوشد. گفت: یا برادر از خداى بترس و مرا مکش. مىبینى که آدم از یک زلّت چه دید! تو از قتل من خود چه خواهى دید! اگر مرا بکشى خوار و ذلیل شوى در میان مردم، و از هر کس و هر چیز بترسى. در آثار آوردهاند که آن ساعت که وى را بکشت، ندا آمد از آسمان که: «کن خائفا ابدا یا قابیل، لا ترى احدا الا خفت منه حتّى تراه یقتلک».
آن گه گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» اگر تو دست بمن گذارى تا مرا بکشى، من دست بتو نگذارم، و ترا نکشم، که من از خداى ترسم نه از آنکه نشکیبم، یا با تو برنیایم، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ.
اگر کسى گوید چون اللَّه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى پس چگونه گناه وى بردارد، و این مناقض آن مینماید. جواب آنست که این اثم هر دو با کشنده میشود یعنى بالاثم الّذى من قبلى فى قتلک ایّاى و اثمک الّذى تقدم. میگوید آن گناه که پیش ازین قتل کردى، و این گناه که بسبب قتل من کردى هر دو با خود ببرى. و آنچه گفت: من میخواهم، این نه ارادت تمنّى است، که این طلب سلامت است، و از کینه خواستن فرو نشستن، و کار بحق سپردن، و قیل «إِنِّی أُرِیدُ» معناه لا ارید، لقوله «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا» اى لا تضلّوا.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ اى فطاوعته نفسه فى قتل اخیه. نفس وى او را فرمانبردار شد، و بطوع پیش آمد در آن قتل، و هیچ سر وانزد، تا او را بکشت.
گفتهاند که اوّل راه بقتل نمىبرد، و نمیدانست که چگونه میباید کشت. ابلیس بیامد، و در وى آموخت که بگذار تا در خواب شود، چون در خواب شد، سنگى بوى داد که این سنگ بر سر وى زن. چنان کرد بفرمان ابلیس، و او را بکشت، و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد، و در آن حال زمین خون وى فرو خورد، چنان که آب فرو خورد. رب العالمین آن زمین بلعنت کرد، و سباخ گردانید، تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد، از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد، و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود. پس چون وى را کشته بود، ندانست که با وى چه باید کرد، و چون دفن باید کرد؟ وى را بر پشت خویش گرفت، و هشتاد روز با خود میگردانید، و بروایتى سه روز، از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند. پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت، تا با یکدیگر جنگ کردند، و یکى کشته شد.
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفرهاى بکند، و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد، و قابیل در آن مینگرست.
آن گه گفت: «یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی». آن گه پشیمان شد چنان که اللَّه گفت فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم، بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم، و در خاک پنهان نکردم، و گویند پشیمانى وى بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش، آن ندامت نه توبه بود که میکرد، که آن تحسر بود بر نایافت برادر. و آن پشیمانى که عین توبت است، و مصطفى (ص) بر آن اشارت کرده که «الندم توبة» آن خاصه امّت احمد است، و هیچ امت دیگر را نبود.
پس ندا آمد از آسمان که: «یا قابیل ما فعل اخوک»؟ برادر تو چه کرد؟
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وى من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتى، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانى با آدمى متأنس بودند، و وحشى نبودند. چون روزى چند برآمد گرسنه شد. طعامى نمىیافت. آهوى بیابانى را بگرفت، و سنگ بر سر وى میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانى ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنى آدم انس نگرفتند.
پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا، و او را بزمین عدن برد از دیار یمن. ابلیس او را گفت: تو ندانى که آتش چرا قربان هابیل بخورد، و قربان تو نخورد، از بهر آنکه وى خدمت و عبادت آتش کرد، تو نیز آتشى بساز، تا ترا و جفت ترا معبود بود. آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد، و آتشگاهى بساخت.
اوّل کسى که آتشگاه ساخت، و آتش پرستید، وى بود. ربّ العزّة فرشتهاى بر وى گماشت، تا پاى راست وى با سرین چپ وى بست، و پاى چپ وى با سرین راست بست، و استوار کرد و او را محکم ببست، آن گه او را در آفتاب گرم افکند، و هفت حظیره آتش گرد وى درآورد، و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد، پس از آن وحى آمد از حقّ جلّ جلاله، که: اخسفى به، قابیل را بزمین فرو بر، زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد. قابیل فریاد کرد، و رحمت خواست. ربّ العزّة گفت: «ویحک انما اضع رحمتى على کلّ رحیم»، من رحمت بر رحیمان کنم «الراحمون یرحمهم الرحمن، ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء». دیگر باره فرمان آمد بزمین که وى را فرو بر، تا بنیمه تن فرو شد. سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر، فرو شد، و تا بقیامت فرو میشود.
و گفتهاند که: این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و ناى و بربط و چنگ و امثال آن، و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند، و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح. پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد، و نسل ایشان بریده شد، و نسل شیث پیوسته گشت. مصطفى (ص) گفت: «لا تقتل نفس مسلمة الا کان على ابن آدم کفل من دمه لانّه اوّل من سنّ القتل»، و قال (ص) حین سئل عن یوم الثلاثاء، فقال: «یوم دم».
قالوا: و کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «فیه حاضت حوّاء و قتل ابن آدم اخاه».
ابن عباس گفت: چون هابیل بدست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدیدآمد، و میوهها بعضى ترش گشت، و طعمها بگردید، و روى زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «قد حدث فى الارض حدث» امروز در زمین حادثهاى پدیدآمده است، ندانم تا چه بوده؟ بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید، و این چند کلمت بزبان سریانى بگفت، و بعضى فرزندان وى نقل با عربیت کردند:
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه الارض مغبر قبیح
تغیر کلّ ذى طعم و لون
و قلّ بشاشة الوجه الصّبیح
و مالى لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمّنه الضریح
و جاءت سهلة و لها رنین
لهابلها و قابلها یصیح
لقتل ابن النّبی بغیر جرم
فقلبى عند قتلته جریح
و پس از آن آدم روزگارى دراز بگریست، و اندوهگن میبود بر فراق هابیل، و نمیخندید، تا ربّ العزّة وى را گفت: «حیّاک اللَّه و بیّاک» اى اضحکک، پس از آن بخندید، و دل وى خوش گشت، و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد، و عمر آدم بصد و سى سال رسید، شیث آورد و نام وى هبة اللَّه. ربّ العزّة عبادت خلق در ساعت شب و روز وى را در آموخت، و پنجاه صحیفه با وى فرو فرستاد، و وصى آدم بود، و پس از وى خلیفه و ولى عهد وى، و نور مصطفى (ص) از حوّا با وى انتقال کرده، و این خصوصیت از میان فرزندان یافته، و در آن قصهایست معروف بجاى خود گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ درین «اجل ذلک» مخیرى، خواهى با «نادمین» بر، یعنى پشیمان شد از بهر آن، ورخواهى ابتدا کن.
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا» اى من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا، «عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ» از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد، و او را بکشت، ما بر بنى اسرائیل فرض کردیم. و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنى اسرائیل را بذکر مخصوص کرد، که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد، و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد. میگوید: واجب کردیم بر ایشان که هر کسى که تنى بکشد، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنى بغیر قود، «أَوْ فَسادٍ» یعنى بغیر فساد «فِی الْأَرْضِ» بىقصاص یا بىانبازى که در خون کشتهاى داشته بود با کشندهاى، یا پس احصان زنایى کرده بود، یا از دین برگشته بود، «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» هم چنان بود که همه مردمان کشته بود، یعنى باستحقاق عقوبت و دورى از مغفرت، نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت، که اندازه آن اللَّه داند، چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند.
«یَفْعَلُ ما یَشاءُ» و «یَحْکُمُ ما یُرِیدُ».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و هر که تنى زنده کند یعنى او را از دست کشندهاى رها کند، یا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند، یا از ضلالتى و کفرى بازآرد، هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود، یعنى مزد وى چندان باشد که همه مردمان رهانیده باشد. ابن عباس گفت: «من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا، و من شد على عضد نبى او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا». فتاده و ضحاک گفتند: «عظم اللَّه اجرها و عظم وزرها، فمعناها من استحلّ قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا، لأنهم لا یسلمون منه، و من احیاها فحرمها، و تورع عن قتلها، فکأنما احیا الناس جمیعا، لسلامتهم منه».
قال رسول اللَّه (ص): «من سقى مؤمنا شربة من ماء، و الماء موجود، فکأنما اعتق سبعین، و من سقى فى غیر موطنها فکأنما احیا نفسا، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً».
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بما بان لهم صدق ما جاءوهم به، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اى مجاوزون حد الحق.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان، ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعى کنند، و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگاند، آنست که در ناایمنى راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن. مقاتل گفت و ابن جبیر که: این در شأن قومى عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند، و در دل نفاق و کفر میداشتند، پس گفتند: ما در مدینه نمیتوانیم بودن، و از وباء مدینه میترسیم، و آب و هواء آن ما را سازگار نیست. رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد، آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند، گفت: روید و ابوال و البان آن بکار دارید، و از آن بخورید، تا صحت یابید. ایشان رفتند، و رعاة را کشتند، و شتران را جمله براندند، و مرتد گشتند. خبر بمدینه افتاد، و لشکر اسلام تاختن بردند، و ایشان را گرفتند و آوردند. رسول خدا فرمود: تا دستها و پایهاشان ببرند، و داغ بر چشمهاشان بنهند، و میل درکشند، و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را، تا بمیرند. جبرئیل آمد در آن حال، و این آیت آورد، گفت: یا محمد ملک میگوید جل جلاله، که: جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم، نه آن مثلت که تو فرمودى. پس رسول خدا مثلت نهى کرد، و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت.
کلبى گفت: این در شأن ابو بریدة الاسلمى آمد، و هو هلال بن عویمر، که با رسول خدا عهد بست که یارى وى ندهد، و دشمنان را نیز بر وى یارى ندهد، و مسلمانان را از خود ایمن دارد، و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند، و هر کس که بر هلال بگذرد، و قصد مصطفى (ص) و اسلام دارد، هلال او را منع نکند، و راه بوى فرو نگیرد.
پس قومى از بنى کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند. اصحاب هلال بر ایشان افتادند، و هلال خود حاضر نبود، و ایشان را کشتند، و مال بردند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، میگوید که: جزاء ایشان که راه زنند، و در زمین تباهکارى کنند، و بناایمن داشتن راهها میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که: هر که کشتن کرده بود و مال نستده، او را بکشند، اگر چه ولى دم عفو کند عفو سود ندارد، که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص، و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست، أَوْ یُصَلَّبُوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده، او را بکشند، و بردار کنند، سه روز پیش از قتل یا پس از قتل، چنان که رأى امام باشد. أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده، دستى و پایى از آن وى ببرند، یکى از راست و یکى از چپ، و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود. أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود، و ایشان را انبوه دارد و قوى، و ایشان را پشتیوان بود، وى را نفى کنند. نفى آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد، و جایى قرار نگیرد، فاما یتوب او یحصل فى ید الامام، فیقیم علیه الحد.
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وى براند. این مذهب بو حنیفه است، و بنزدیک وى بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل، قال: و هذا الردیء المعاون محارب معنى و ان لم یکن مباشرا صورة.
اما بمذهب شافعى بر تعزیر اقتصار کنند، که از وى مباشرت فعل نبود، و نه حقیقت محاربت، حضور مجرد و تکثیر سواد حدى لازم نکند، بلکه تعزیر کفایت باشد. قول حسن و ابن المسیب آنست که «او» درین آیت بمعنى اباحت است و تخییر، یعنى که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است، آن یکى که خواهد میکند، و معنى نفى حبس است در زندان، که هر کرا در زندان کردند گویى که وى را از دنیا بیرون کردند.
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا اى هوان و فضیحة فى الدنیا، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ این عذاب کافران است على الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد، اما مسلمانان چون ازیشان جنایتى آید، و حد شرعى بر ایشان برانند، آن ایشان را کفارت گناهان باشد، و در آن جهان ایشان را عذاب نبود، و ذلک فى
قوله (ص): «من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته»، و روى: «من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا، فاللّه اعدل من ان یثنى عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه، و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شىء قد عفا عنه».
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا یعنى تابوا من الشّرک، و رجعوا من الکفر، و آمنوا و اصلحوا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فتعاقبوهم، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لا سبیل علیهم بشیء من الحدود الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الایة، و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فى حال کفره لا فى مال و لا فى دم. میگوید: مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر، و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند، و ایشان را عقوبت کنید، کس را بر ایشان راهى نه، و حدى برایشان لازم نه. اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت اللَّه در ایشان رسید، لقوله تعالى: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، و قال النبى (ص): «الاسلام یهدم ما قبله».
این حکم مشرکان است، ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند، اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلفاند، و احوال در آن مختلف است: اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد، و بر وى ظفر یافته، آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وى بازندارد، و تغییر در آن نیارد، و گر پیش از آن توبت کند، حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص، هیچ چیز از وى اسقاط نکند. اما حقوق اللَّه تعالى بر دو ضربست: بعضى از آن بمحاربت مخصوص است، و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل، این همه بیفتد، و بعضى آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر، این دو قولى باشد: بیک قول بیفتد، و بیک قول نه. سدى گوید: اگر محاربى بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستى بود، یا کسى برو ظفر یابد، خود بازآید و توبت کند، و امان جوید، او را توبت پذیرند، و امان دهند، و بجنایات گذشته او را نگیرند. گفتا: و دلیل برین قصه على الاسدى است، مردى محارب بود راهزن، فراوانى از خون و مال مسلمانان در گردن وى، و ائمه و عامه پیوسته در طلب وى بودند، و بر وى ظفر مىنیافتند. آخر روزى کسى را دید که این آیت میخواند: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ. آن بر دل وى اثر کرد، و همچون مرغ نیم بسمل بارى چند در خاک بغلطید، سلاح بیفکند، و برخاست و در مدینه شد اندر میانه شب، بوقت سحر غسلى برآورد، و بمسجد رسول خدا شد، و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد، آن گه فرا پیش بو هریره شد، و جماعتى یاران مصطفى (ص) حاضر بودند، گفت: یا باهریره منم فلان مرد گنهکار، جئت تائبا من قبل ان تقدروا علىّ، و اللَّه عز و جل یقول: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بو هریره گفت: راست گفتى، کس را بر تو دست نیست، و کس را بر تو تبعت نیست. پس بو هریره دست وى گرفت، و پیش مروان حکم برد، که روزگار امارت وى بود، و قصه وى بگفت. مروان او را بنواخت، و گفت: کس را بر تو دست نیست. پس آن مرد بغزا شد، و در بحر روم غرق گشت رحمه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ اى ملّکناهم، فذکر بلفظ المیراث لانّه اورثهم ذلک بهلاک اهلها من العمالقة. ربّ العالمین جلّ جلاله قبطیان و عمالقه که ساکنان زمین قدس بودند از آن زمین برداشت، و ایشان را هلاک کرد، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، و دیار و اموال ایشان بدست اینان باز داد، و منت خود در یاد ایشان داد که: پس از آنکه مستضعفان و زبون گرفتگان ایشان بودند خلیفتان ایشان گشتند، و بسراى و وطن ایشان فرو آمدند، و در میان از و نعیم ایشان نشستند، فذلک قوله تعالى: وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ.
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها اینها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مىپرستیدند. و گفتهاند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مىپرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیدهاند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مىگوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفتهاند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفتهاند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مىدمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفتهاند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعدهگاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بىواسطه و بىترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شیء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوهها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بىتنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بىهوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بىعیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بىترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کردهاند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شىء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شىء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها اینها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مىپرستیدند. و گفتهاند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مىپرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیدهاند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مىگوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفتهاند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفتهاند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مىدمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفتهاند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعدهگاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بىواسطه و بىترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شیء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوهها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بىتنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بىهوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بىعیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بىترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کردهاند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شىء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شىء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً الایة در آثار آوردهاند از آن موعظتها که رب العزّة در الواح نبشت از بهر موسى، و بوى داد، این بود که: یا موسى! اگر خواهى که بدرگاه عزّت ما ترا آبرویى بود، و بقربت و زلفت ما مخصوص باشى، یتیمان را نیکودار، و درویشان را خوار مکن. اى موسى! من یتیمان را نوازندهام و نیک خواه، و بر درویشان مهربان و بخشاینده، بنواز آن کس را که من نوازم. مران آن کس را که من خوانم.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کردهام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد کهاند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بىخبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفتهاند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مىنهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کردهام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد کهاند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بىخبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفتهاند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مىنهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما یقال بوّأ و تبوّأ کلاهما متعدّیان مثل قطّعته و تقطّعته و خلّصته و تخلّصته و یقال بوّأت لنفسى منزلا و لغیرى منزلا ب: مصر لم ینون لانّه اسم بلدة بعینها قیل: هو الاسکندریة و قیل: مصر فرعون. بیوتا یسکنون فیها و قیل یصلّون فیها. مفسّران گفتند عبادت گاه و نماز جاى بنى اسرائیل کنیسها بود و کلیساها و جز در آن کنیسها و کلیساها نماز نکردندى و ایشان را جز در آن موضع معلوم نماز روا نبودى این خاصیّت امّت محمد است که هر جایى و بهر بقعتى نماز توانند کرد و ذلک
قوله (ص): و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا
پس چون موسى رسالت و پیغام حق آورد فرعون بفرمود تا آن کنیسها و نمازگاه ایشان همه خراب کردند و ایشان را از عبادت و نماز بازداشتند فرمان آمد از رب العزّة که در خانها مسجد سازید و نماز کنید تا از فرعون ایمن باشید این آیت دلیل است که کسى را که از بیم ظالم نماز آدینه در جامع نتواند کرد تا هم در خانه نماز پیشین بگزارد و وى در آن معذور بود و الیه
اشار النبى (ص) قال: من سمع النّداء فلم یجبه فلا صلاة له الّا من عذر. قالوا یا رسول اللَّه و ما العذر قال خوف او مرض.
قال الحسن وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى توجّهوا الى الکعبة قال و کانت الکعبة قبلة موسى و من معه و قال سعید بن جبیر اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى یقابل بعضها بعضا وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ این خطاب با موسى است میگوید: بنى اسرائیل را خبر کن و ایشان را بشارت ده که فرعونیان بآب کشتنىاند و شما بجاى ایشان نشستنى اید. همانست که رب العزة گفت فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ و گفتهاند خطاب با مصطفى است میگوید و بشر یا محمد المؤمنین بالنصرة فى الدنیا و الجنة فى العقبى.
وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً حلیّا من اللباس و المراکب وَ أَمْوالًا ذهبا و فضّة و نعما و ضیاعا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ این لام لام عاقبت گویند کقوله لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً اى لیکون عاقبة ذلک الضّلال.
معنى آنست که ایشان را مال و نعمت و زینت دنیا دادى تا ایشان را در آن نعمت بطر گرفت، و بىراه شدند و از ایمان سر وا زدند، گردن کشیدند، تا عاقبت بدان آمد که آن نعمت سبب ضلالت ایشان گشت. و گفتهاند لام کى است کقوله: لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ یقول آتیتهم کى تفتنهم فیضلوا و یضلّوا، نعمت دادى ایشان را تا دلهاى ایشان در فتنه افکنى، خود بى راه شوند و دیگران را بى راه کنند یضلوا بضمّ یا قرائت کوفى است.
رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ سه بار خداوند خویش را خواند و گفت: ربنا سنّت است که دعا خواهى کرد سه بار اللَّه خوانى گویى: ربنا ربنا ربنا. چنان که موسى خواند و در سدیگر بار گفت: اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ الطّمس المحق و اذهاب الشیء یقول: اذهب اموالهم و غیّرها عن هیئتها میگوید: بار خدایا مال ایشان و خواسته ایشان به نیست آر و از هیئت و آساى خود بگردان رب العالمین اجابت کرد و آن مالها و مطعومهایشان سنگین کرد مقاتل گفت و مجاهد و قتاده که درم و دینار ایشان هم چنان بر شکل و نقش خود مانده درست و پاره همه بجاى خود سنگ شده کشتزار ایشان، میوه بر درختها، طعام در گنجینهها، جواهر در صندوقها، همه سنگ گشته. محمد بن کعب گفت مرد و زن در جامه خواب خفته بودند که فرا سر ایشان شدند هر دو سنگ بودند سدى گفت: مسخ اللَّه اموالهم حجارة و النخیل و الثمار و الدقیق و الاطعمة فکانت احدى الآیات التسع. روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا بخریطة فیها اشیاء من بقایا آل فرعون فاخرج منها البیضة مشقوقة و الجوزة مشقوقة و انها لحجر.
وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ اى اقسها و اطبع علیها حتّى لا تلین و لا تنشرح للایمان فلا یؤمنوا. قیل: هو نصب بجواب الدعاء بالفاء و قیل: هو عطف على قوله لیضلوا اى لیضّلوا فلا یؤمنوا. قال الفراء: و هو دعاء و محله جزم کانه قال «اللهم فلا یؤمنوا حتى یروا العذاب الالیم» و هو الغرق. مىگوید: بار خدایا ایدون بادا که ایمان نیارند تا بعذاب دردناک رسند امروز غرق و فردا حق امروز بکفر مرده، فردا بآتش دوزخ سوخته.
قالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما موسى دعا میکرد و هارون آمین میگفت و آمین گفتن هم دعا است ازین جهت دَعْوَتُکُما گفت و نیز در اوّل این آیت گفته که إِلى مُوسى وَ أَخِیهِ و اجابت دعا آن بود که رب العالمین فرعون را و قبطان را بآب غرق کرد و میان دعاى موسى و اجابت حق چهل سال بود فَاسْتَقِیما على ما انتما علیه من الدعوة و تبلیغ الرسالة و لا تترکا دعاء فرعون و موعظته الى ان یاتیهم العذاب وَ لا تَتَّبِعانِّ نهى بالنون الثقیلة و محله جزم یقال فى الواحد لا تتبعن بفتح النون لالتقاء الساکنین و بکسر النون فى التثنیة لهذه العلة. و قرأ ابن عامر بتخفیف النون لان نون التأکید تخفف و تثقل. و قیل: هو نفى اى انتما لا تَتَّبِعانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ یقول: لا تسلکا طریق الذین یجهلون حقیقة و عدى فتستعجلا قضایى. ایشان را درین آیت نهى کرد از دو چیز از نومیدى از فرج و از استعجال در دعا.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل قال یقول دعوت و لم یستجب لى.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ اى عبرنا بهم و صیرناهم الى الشط الآخر فَأَتْبَعَهُمْ لحقهم و ادرکهم فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ یقال اتبعه و تبعه اذا ادرکه و لحقه و لحقه و اتبعه بالتشدید اذا سار خلفه و اقتدى به بَغْیاً وَ عَدْواً اى باغیا عادیا یعنى مستکبرا ظالما و قیل: بغیا فى القول، عدوا فى الفعل، و ذلک ان اللَّه امر موسى ان یخرج بنى اسرائیل لیلا و هم ستمائة الف و عشرون الفا لا یعد فیهم ابن ستین و لا ابن عشرین سنة متوجهین الى البحر و مات ابکار القبط تلک اللیلة و شغلوا عن بنى اسرائیل حتى اصبحوا و هو قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ بعد ما دفنوا اولادهم فلما بلغ فرعون خروجهم رکب فى طلبهم و معه الف الف و ستمائة الف قالوا و فى عسکر فرعون مائة الف حصان ادهم سوى سایر الشیات و فرعون کان فى الادهم و کل رجل منهم على حصان على رأسه بیضة و بیده حربة فلما وصل فرعون بجنوده الى البحر و راوا البحر بتلک الهیئة قال فرعون ها بنى البحر و خافوا دخول البحر و کان فرعون على حصان و لم تکن فى خیل فرعون فرس انثى فجاء جبرئیل على فرس و دیق و خاض البحر و میکائیل یسوقهم لا یشد رجل منهم فلما شم ادهم فرعون ریح فرس جبرئیل و فرعون و فرعون لا یراه انسل خلف فرس جبرئیل فى الماء و لم یملک فرعون من امره شیئا و اقتحمت الخیول خلفه فى الماء فلما دخل آخرهم البحر و هم اولهم ان یخرج انطبق الماء علیهم فذلک قوله: حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ اى غمره الماء و قرب هلاکه قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ اى بانه لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ و شرح این قصه مستوفى در سورة البقرة رفت قرائت حمزه و کسایى آمنت انه بکسر الف است باضمار قول اى آمنت و قلت أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا و روا باشد که کسر انه بر معنى استیناف بود فیکون قوله آمنت کلاما تاما مکتفیا بنفسه کقوله رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ ثم استأنف انه على جهة التوکید یعنى فقال فرعون أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ المنقادین المطیعین له فدس جبرئیل علیه السلام فى فیه من حماة البحر و قال: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ اى الان تؤمن و تتوب. و قیل: قال اللَّه الان تؤمن وَ قَدْ عَصَیْتَ کفرت قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ المانعین الناس من الایمان
قال رسول اللَّه (ص): قال لى جبرئیل ما ابغضت احدا من عباد اللَّه ما ابغضت عبدین احدهما من الجن و الآخر من الانس فاما من الجن ف: ابلیس حین ابى السّجود لادم و اما من الانس ف: فرعون حین قال انا ربکم الاعلى و لو رایتنى و انا ادس الطین فى فمه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و قال ابن عمر قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول قال لى جبرئیل یا محمد ما غضب ربک على احد غضبه على فرعون اذ قال ما علمت لکم من اله غیرى و اذ حشر فنادى فقال انا ربکم الاعلى فلما ادرکه الغرق استغاث و اقبلت احشوفاه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و فى هذه الایة التحذیر عن تأخیر الایمان الى وقت المعاینة فذاک وقت الایاس و لا ینفع صاحبه لمعاینة ملک الموت کفعل فرعون حین آمن فى ذلک الوقت حتى قیل له آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ قال اللَّه تعالى فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. و قال: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الایة فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ قرأ یعقوب ننجیک بالتخفیف ببدنک یعنى بجسدک لا روح فیه و قیل: ببدنک یعنى مع درعک و کان درعا مسمورا مرصعا بالجواهر. یقول نجعلک تعلوا الماء و تطفوا فوقه لانه اول جیفة آدمى طفت فوق الماء. و قیل: ننجیک معناه نلقیک على نجوة من الارض و هى المکان المرتفع. چون موسى قوم خود را خبر داد از هلاک فرعون و غرق وى قومى از ایشان جحود کردند و انکار نمودند گفتند: ما مات فرعون و انه اعظم شأنا من ان یغرق پس فرمان آمد بدریا تا فرعون را از قعر خویش وا سر آورد و بر سر آب بایستاد و فرعون ازین سرخه بود کوتاه بالا بى ملح همچون گاوى نر، و بر وى سلاح بود و درع بگاه غرق. و ذلک آیة لان الحدید یرسب و لا یطفوا و قیل: ننجیک نترکک حتى تغرق فالنجاء، الترک. و قیل: نسوّدک و نجعلک علامة فانّ النجاء قد یکون العلامة و السواد و یحتمل انه من النجاء الذى معناه الاسراع اى ننجى أهلا لک. و قوله: ببدنک تأکیدا کما تقول قال بلسانه و جاء بنفسه. قوم موسى چون فرعون را مرده بر سر آب دیدند و بر وى درع بود و سلاح گران و هرگز هیچ جیفه آدمى تا آن روز بر سر آب ندیده بودند آن جحود و انکار از دل بیرون کردند و دانستند که آن آیتى عظیم است بر صدق موسى و نشانى است از قهر خداوند و راندن خشم خود بر فرعون، اینست که رب العالمین گفت: لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً اى عبرة و نکالا. و قیل: لمن تاخر عن قومک وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا فى موسى و فرعون و سائر الآیات لَغافِلُونَ لاهون.
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ آن متبوأ پیش از این مصر است و این مبوأ ایدر بیت المقدس. و قیل: هو الاردن و فلسطین و هى الارض المقدسة التی کتب اللَّه میراثا لإبراهیم و ذریته این همان است که جایى دیگر گفت وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ یعنى ارض القدس. میگوید: جاى دادیم بنى اسرائیل را پس غرق فرعون جاى گزیده و پسندیده نیکو براستى متنزل وحى و مسکن انبیاء و زمین محشر وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ایشان را روزیهاى پاک حلال دادیم یعنى در تیه پیش آنکه بقدس رسیدند و هى المن و السلوى و الماء من الحجر و طیبها منالها من غیر مکسبة و لا مسئلة.
فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى جاء هم القران على لسان محمد. و اختلافهم انهم افترقوا بعد ما جاءهم فرقتین فرقة اسلموا و فرقة ثبتوا على الیهودیة و قیل نزلت هذه الایة فى قریظة و النضیر یعنى انزلنا هم منزل صدق یرید من ارض یثرب ما بین المدینة و الشام وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ من النخل و الثمار و وسعنا علیهم الرزق. فما اختلفوا فى تصدیق محمد ص انه نبى حتى جاءهم العلم یعنى القرآن و البیان بانه رسول صدق و دینه حق. و قیل: حتى جاءهم معلومهم و هو محمد ص لانهم کانوا یعلمونه قبل خروجه فالعلم بمعنى المعلوم کما یقال للمخلوق خلق، و منه قوله: هذا خلق اللَّه و یقال هذا الدرهم ضرب الامیر اى مضروبه إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ من الدین.
قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ
روى ان النبى (ص) لما نزلت هذه الایة قال لا اشک و لا اسأل.
گفتهاند این خطاب بظاهر با مصطفى است اما مراد باین جز اوست کقوله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ یخاطب النبى و هو شامل للخلق کلهم. و گفتهاند این خطاب نه با مصطفى است که قدر وى بنزدیک حق جلّ جلاله از آن جلیلتر و بزرگوارتر است بلکه خطاب وى در آن مضمر است و تقدیر آنست که قل یا محمد للشاک فى نبوتک فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و دلیل برین قول آنست که در آخر سورت گفت قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی و گفتهاند: در عهد رسول خدا مردم سه صنف بودند مؤمن مصدق و کافر مکذب و شاک فى الامر لا یدرى کیف هو یقدم رجلا و یؤخر اخرى. یکى مصطفى را استوار گرفت و رسالت وى بجان و دل پذیرفت مؤمن بود دیگرى او را دروغ زن گرفت و از ایمان اعراض کرد کافر بود، سه دیگر مردى بود گمان زده، میان کفر و ایمان ایستاده، این خطاب با وى است میگوید: فَإِنْ کُنْتَ ایها الانسان فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ من الهدى على لسان محمد (ص) فاسئل الاکابر من علماء اهل الکتاب مثل ابن سلام و سلمان الفارسى و تمیم الدارى و اشباههم فسیشهدون على صدق محمد (ص) و یخبرونک بنبوّته. و گفتهاند: فَإِنْ کُنْتَ ان بمعنى جحد است اى ما کنت، هم چنان که گفت جلّ جلاله وَ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى و ان کان مکرهم اى ما کان مکرهم، یرید فما کنت فى شک مما انزلنا الیک فسلوا یا معشر الناس انتم دون النبى (ص). و گفتهاند اللَّه دانست که رسول بشک نیست لکن خواست که رسول گوید لا اشک و لا امترى تا حجت باشد بر اهل شک از قوم وى و تعییر و تبکیت ایشان هم چنان که فردا با عیسى گوید «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و خود میداند جلّ جلاله که عیسى نگفت لکن تا عیسى گوید. سبحانک ما تکون لى ان اقول ما لیس لى بحق و بر ترسایان حجت باشد و تعییر و تبکیت ایشان بود. و قال عبد العزیز بن یحیى الشاک فى الشیء یضیق به صدرا، فیقال لضیق الصدر شاک، و المعنى ان ضقت ذرعا بما تعانى من تعنتهم و اذاهم فاصبر و اسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک یخبروک کیف صبر الانبیاء على اذى قومهم و کیف کان عاقبة امرهم من النصر و التمکین فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ.
وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ هذا کله خطاب مع النبى (ص) و المراد به غیره.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ اى وجب علیهم الوعید فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل الکلمة قوله هؤلاء فى النار و لا ابالى و قیل: کلمته لعنته فى قوله: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ و قیل: کلمة ربک اخباره انهم لا یؤمنون. میگوید: براستى و درستى سخن خداوند تو بر مشرکان عرب برفت و حکم کرد که ایشان هرگز ایمان نیارند و اللَّه خود ایشان را بدین و هدایت و توحید مىنپسندد.
«لا یُؤْمِنُونَ» وَ لَوْ جاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فلا ینفعهم حینئذ الایمان کما لا ینفع فرعون ایمانه.
قوله (ص): و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا
پس چون موسى رسالت و پیغام حق آورد فرعون بفرمود تا آن کنیسها و نمازگاه ایشان همه خراب کردند و ایشان را از عبادت و نماز بازداشتند فرمان آمد از رب العزّة که در خانها مسجد سازید و نماز کنید تا از فرعون ایمن باشید این آیت دلیل است که کسى را که از بیم ظالم نماز آدینه در جامع نتواند کرد تا هم در خانه نماز پیشین بگزارد و وى در آن معذور بود و الیه
اشار النبى (ص) قال: من سمع النّداء فلم یجبه فلا صلاة له الّا من عذر. قالوا یا رسول اللَّه و ما العذر قال خوف او مرض.
قال الحسن وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى توجّهوا الى الکعبة قال و کانت الکعبة قبلة موسى و من معه و قال سعید بن جبیر اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى یقابل بعضها بعضا وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ این خطاب با موسى است میگوید: بنى اسرائیل را خبر کن و ایشان را بشارت ده که فرعونیان بآب کشتنىاند و شما بجاى ایشان نشستنى اید. همانست که رب العزة گفت فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ و گفتهاند خطاب با مصطفى است میگوید و بشر یا محمد المؤمنین بالنصرة فى الدنیا و الجنة فى العقبى.
وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً حلیّا من اللباس و المراکب وَ أَمْوالًا ذهبا و فضّة و نعما و ضیاعا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ این لام لام عاقبت گویند کقوله لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً اى لیکون عاقبة ذلک الضّلال.
معنى آنست که ایشان را مال و نعمت و زینت دنیا دادى تا ایشان را در آن نعمت بطر گرفت، و بىراه شدند و از ایمان سر وا زدند، گردن کشیدند، تا عاقبت بدان آمد که آن نعمت سبب ضلالت ایشان گشت. و گفتهاند لام کى است کقوله: لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ یقول آتیتهم کى تفتنهم فیضلوا و یضلّوا، نعمت دادى ایشان را تا دلهاى ایشان در فتنه افکنى، خود بى راه شوند و دیگران را بى راه کنند یضلوا بضمّ یا قرائت کوفى است.
رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ سه بار خداوند خویش را خواند و گفت: ربنا سنّت است که دعا خواهى کرد سه بار اللَّه خوانى گویى: ربنا ربنا ربنا. چنان که موسى خواند و در سدیگر بار گفت: اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ الطّمس المحق و اذهاب الشیء یقول: اذهب اموالهم و غیّرها عن هیئتها میگوید: بار خدایا مال ایشان و خواسته ایشان به نیست آر و از هیئت و آساى خود بگردان رب العالمین اجابت کرد و آن مالها و مطعومهایشان سنگین کرد مقاتل گفت و مجاهد و قتاده که درم و دینار ایشان هم چنان بر شکل و نقش خود مانده درست و پاره همه بجاى خود سنگ شده کشتزار ایشان، میوه بر درختها، طعام در گنجینهها، جواهر در صندوقها، همه سنگ گشته. محمد بن کعب گفت مرد و زن در جامه خواب خفته بودند که فرا سر ایشان شدند هر دو سنگ بودند سدى گفت: مسخ اللَّه اموالهم حجارة و النخیل و الثمار و الدقیق و الاطعمة فکانت احدى الآیات التسع. روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا بخریطة فیها اشیاء من بقایا آل فرعون فاخرج منها البیضة مشقوقة و الجوزة مشقوقة و انها لحجر.
وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ اى اقسها و اطبع علیها حتّى لا تلین و لا تنشرح للایمان فلا یؤمنوا. قیل: هو نصب بجواب الدعاء بالفاء و قیل: هو عطف على قوله لیضلوا اى لیضّلوا فلا یؤمنوا. قال الفراء: و هو دعاء و محله جزم کانه قال «اللهم فلا یؤمنوا حتى یروا العذاب الالیم» و هو الغرق. مىگوید: بار خدایا ایدون بادا که ایمان نیارند تا بعذاب دردناک رسند امروز غرق و فردا حق امروز بکفر مرده، فردا بآتش دوزخ سوخته.
قالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما موسى دعا میکرد و هارون آمین میگفت و آمین گفتن هم دعا است ازین جهت دَعْوَتُکُما گفت و نیز در اوّل این آیت گفته که إِلى مُوسى وَ أَخِیهِ و اجابت دعا آن بود که رب العالمین فرعون را و قبطان را بآب غرق کرد و میان دعاى موسى و اجابت حق چهل سال بود فَاسْتَقِیما على ما انتما علیه من الدعوة و تبلیغ الرسالة و لا تترکا دعاء فرعون و موعظته الى ان یاتیهم العذاب وَ لا تَتَّبِعانِّ نهى بالنون الثقیلة و محله جزم یقال فى الواحد لا تتبعن بفتح النون لالتقاء الساکنین و بکسر النون فى التثنیة لهذه العلة. و قرأ ابن عامر بتخفیف النون لان نون التأکید تخفف و تثقل. و قیل: هو نفى اى انتما لا تَتَّبِعانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ یقول: لا تسلکا طریق الذین یجهلون حقیقة و عدى فتستعجلا قضایى. ایشان را درین آیت نهى کرد از دو چیز از نومیدى از فرج و از استعجال در دعا.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل قال یقول دعوت و لم یستجب لى.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ اى عبرنا بهم و صیرناهم الى الشط الآخر فَأَتْبَعَهُمْ لحقهم و ادرکهم فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ یقال اتبعه و تبعه اذا ادرکه و لحقه و لحقه و اتبعه بالتشدید اذا سار خلفه و اقتدى به بَغْیاً وَ عَدْواً اى باغیا عادیا یعنى مستکبرا ظالما و قیل: بغیا فى القول، عدوا فى الفعل، و ذلک ان اللَّه امر موسى ان یخرج بنى اسرائیل لیلا و هم ستمائة الف و عشرون الفا لا یعد فیهم ابن ستین و لا ابن عشرین سنة متوجهین الى البحر و مات ابکار القبط تلک اللیلة و شغلوا عن بنى اسرائیل حتى اصبحوا و هو قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ بعد ما دفنوا اولادهم فلما بلغ فرعون خروجهم رکب فى طلبهم و معه الف الف و ستمائة الف قالوا و فى عسکر فرعون مائة الف حصان ادهم سوى سایر الشیات و فرعون کان فى الادهم و کل رجل منهم على حصان على رأسه بیضة و بیده حربة فلما وصل فرعون بجنوده الى البحر و راوا البحر بتلک الهیئة قال فرعون ها بنى البحر و خافوا دخول البحر و کان فرعون على حصان و لم تکن فى خیل فرعون فرس انثى فجاء جبرئیل على فرس و دیق و خاض البحر و میکائیل یسوقهم لا یشد رجل منهم فلما شم ادهم فرعون ریح فرس جبرئیل و فرعون و فرعون لا یراه انسل خلف فرس جبرئیل فى الماء و لم یملک فرعون من امره شیئا و اقتحمت الخیول خلفه فى الماء فلما دخل آخرهم البحر و هم اولهم ان یخرج انطبق الماء علیهم فذلک قوله: حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ اى غمره الماء و قرب هلاکه قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ اى بانه لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ و شرح این قصه مستوفى در سورة البقرة رفت قرائت حمزه و کسایى آمنت انه بکسر الف است باضمار قول اى آمنت و قلت أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا و روا باشد که کسر انه بر معنى استیناف بود فیکون قوله آمنت کلاما تاما مکتفیا بنفسه کقوله رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ ثم استأنف انه على جهة التوکید یعنى فقال فرعون أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ المنقادین المطیعین له فدس جبرئیل علیه السلام فى فیه من حماة البحر و قال: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ اى الان تؤمن و تتوب. و قیل: قال اللَّه الان تؤمن وَ قَدْ عَصَیْتَ کفرت قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ المانعین الناس من الایمان
قال رسول اللَّه (ص): قال لى جبرئیل ما ابغضت احدا من عباد اللَّه ما ابغضت عبدین احدهما من الجن و الآخر من الانس فاما من الجن ف: ابلیس حین ابى السّجود لادم و اما من الانس ف: فرعون حین قال انا ربکم الاعلى و لو رایتنى و انا ادس الطین فى فمه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و قال ابن عمر قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول قال لى جبرئیل یا محمد ما غضب ربک على احد غضبه على فرعون اذ قال ما علمت لکم من اله غیرى و اذ حشر فنادى فقال انا ربکم الاعلى فلما ادرکه الغرق استغاث و اقبلت احشوفاه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و فى هذه الایة التحذیر عن تأخیر الایمان الى وقت المعاینة فذاک وقت الایاس و لا ینفع صاحبه لمعاینة ملک الموت کفعل فرعون حین آمن فى ذلک الوقت حتى قیل له آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ قال اللَّه تعالى فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. و قال: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الایة فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ قرأ یعقوب ننجیک بالتخفیف ببدنک یعنى بجسدک لا روح فیه و قیل: ببدنک یعنى مع درعک و کان درعا مسمورا مرصعا بالجواهر. یقول نجعلک تعلوا الماء و تطفوا فوقه لانه اول جیفة آدمى طفت فوق الماء. و قیل: ننجیک معناه نلقیک على نجوة من الارض و هى المکان المرتفع. چون موسى قوم خود را خبر داد از هلاک فرعون و غرق وى قومى از ایشان جحود کردند و انکار نمودند گفتند: ما مات فرعون و انه اعظم شأنا من ان یغرق پس فرمان آمد بدریا تا فرعون را از قعر خویش وا سر آورد و بر سر آب بایستاد و فرعون ازین سرخه بود کوتاه بالا بى ملح همچون گاوى نر، و بر وى سلاح بود و درع بگاه غرق. و ذلک آیة لان الحدید یرسب و لا یطفوا و قیل: ننجیک نترکک حتى تغرق فالنجاء، الترک. و قیل: نسوّدک و نجعلک علامة فانّ النجاء قد یکون العلامة و السواد و یحتمل انه من النجاء الذى معناه الاسراع اى ننجى أهلا لک. و قوله: ببدنک تأکیدا کما تقول قال بلسانه و جاء بنفسه. قوم موسى چون فرعون را مرده بر سر آب دیدند و بر وى درع بود و سلاح گران و هرگز هیچ جیفه آدمى تا آن روز بر سر آب ندیده بودند آن جحود و انکار از دل بیرون کردند و دانستند که آن آیتى عظیم است بر صدق موسى و نشانى است از قهر خداوند و راندن خشم خود بر فرعون، اینست که رب العالمین گفت: لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً اى عبرة و نکالا. و قیل: لمن تاخر عن قومک وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا فى موسى و فرعون و سائر الآیات لَغافِلُونَ لاهون.
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ آن متبوأ پیش از این مصر است و این مبوأ ایدر بیت المقدس. و قیل: هو الاردن و فلسطین و هى الارض المقدسة التی کتب اللَّه میراثا لإبراهیم و ذریته این همان است که جایى دیگر گفت وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ یعنى ارض القدس. میگوید: جاى دادیم بنى اسرائیل را پس غرق فرعون جاى گزیده و پسندیده نیکو براستى متنزل وحى و مسکن انبیاء و زمین محشر وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ایشان را روزیهاى پاک حلال دادیم یعنى در تیه پیش آنکه بقدس رسیدند و هى المن و السلوى و الماء من الحجر و طیبها منالها من غیر مکسبة و لا مسئلة.
فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى جاء هم القران على لسان محمد. و اختلافهم انهم افترقوا بعد ما جاءهم فرقتین فرقة اسلموا و فرقة ثبتوا على الیهودیة و قیل نزلت هذه الایة فى قریظة و النضیر یعنى انزلنا هم منزل صدق یرید من ارض یثرب ما بین المدینة و الشام وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ من النخل و الثمار و وسعنا علیهم الرزق. فما اختلفوا فى تصدیق محمد ص انه نبى حتى جاءهم العلم یعنى القرآن و البیان بانه رسول صدق و دینه حق. و قیل: حتى جاءهم معلومهم و هو محمد ص لانهم کانوا یعلمونه قبل خروجه فالعلم بمعنى المعلوم کما یقال للمخلوق خلق، و منه قوله: هذا خلق اللَّه و یقال هذا الدرهم ضرب الامیر اى مضروبه إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ من الدین.
قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ
روى ان النبى (ص) لما نزلت هذه الایة قال لا اشک و لا اسأل.
گفتهاند این خطاب بظاهر با مصطفى است اما مراد باین جز اوست کقوله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ یخاطب النبى و هو شامل للخلق کلهم. و گفتهاند این خطاب نه با مصطفى است که قدر وى بنزدیک حق جلّ جلاله از آن جلیلتر و بزرگوارتر است بلکه خطاب وى در آن مضمر است و تقدیر آنست که قل یا محمد للشاک فى نبوتک فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و دلیل برین قول آنست که در آخر سورت گفت قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی و گفتهاند: در عهد رسول خدا مردم سه صنف بودند مؤمن مصدق و کافر مکذب و شاک فى الامر لا یدرى کیف هو یقدم رجلا و یؤخر اخرى. یکى مصطفى را استوار گرفت و رسالت وى بجان و دل پذیرفت مؤمن بود دیگرى او را دروغ زن گرفت و از ایمان اعراض کرد کافر بود، سه دیگر مردى بود گمان زده، میان کفر و ایمان ایستاده، این خطاب با وى است میگوید: فَإِنْ کُنْتَ ایها الانسان فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ من الهدى على لسان محمد (ص) فاسئل الاکابر من علماء اهل الکتاب مثل ابن سلام و سلمان الفارسى و تمیم الدارى و اشباههم فسیشهدون على صدق محمد (ص) و یخبرونک بنبوّته. و گفتهاند: فَإِنْ کُنْتَ ان بمعنى جحد است اى ما کنت، هم چنان که گفت جلّ جلاله وَ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى و ان کان مکرهم اى ما کان مکرهم، یرید فما کنت فى شک مما انزلنا الیک فسلوا یا معشر الناس انتم دون النبى (ص). و گفتهاند اللَّه دانست که رسول بشک نیست لکن خواست که رسول گوید لا اشک و لا امترى تا حجت باشد بر اهل شک از قوم وى و تعییر و تبکیت ایشان هم چنان که فردا با عیسى گوید «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و خود میداند جلّ جلاله که عیسى نگفت لکن تا عیسى گوید. سبحانک ما تکون لى ان اقول ما لیس لى بحق و بر ترسایان حجت باشد و تعییر و تبکیت ایشان بود. و قال عبد العزیز بن یحیى الشاک فى الشیء یضیق به صدرا، فیقال لضیق الصدر شاک، و المعنى ان ضقت ذرعا بما تعانى من تعنتهم و اذاهم فاصبر و اسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک یخبروک کیف صبر الانبیاء على اذى قومهم و کیف کان عاقبة امرهم من النصر و التمکین فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ.
وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ هذا کله خطاب مع النبى (ص) و المراد به غیره.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ اى وجب علیهم الوعید فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل الکلمة قوله هؤلاء فى النار و لا ابالى و قیل: کلمته لعنته فى قوله: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ و قیل: کلمة ربک اخباره انهم لا یؤمنون. میگوید: براستى و درستى سخن خداوند تو بر مشرکان عرب برفت و حکم کرد که ایشان هرگز ایمان نیارند و اللَّه خود ایشان را بدین و هدایت و توحید مىنپسندد.
«لا یُؤْمِنُونَ» وَ لَوْ جاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فلا ینفعهم حینئذ الایمان کما لا ینفع فرعون ایمانه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً از روى ظاهر بزبان تفسیر مؤمنان را بیت الخدمة مسجد و محراب است میگوید: آن را ساخته دارید، عبادت و خدمت ما را، و در آن معتکف نشینید طلب قربت ما را، و سود خود در آن جویید که آن بازار آخرت است و شما بازرگانان و توحید رأس المال و اصل بضاعت و هر کس را سود بر اندازه بضاعت باشد، چنان که در خبر مىآید
«الا ان المساجد اسواق الآخرة و سکانها تجارها و کل تاجر یربح على قدر بضاعته»
شرط آنست که چون روى به بیت الخدمة نهى و قصد مسجد و محراب کنى تا بحضرت نماز شوى نخست باطن خود بآب توبه بشویى چنان که ظاهر را به آب مطلق طهارت دادى آن گه خواجگى و رعنایى و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهى، بندهوار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهى سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشمى پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندى در حال تکبیر کبریاء حق بدیده سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وا نى نهاد تو بکلیت باید که عین آگاهى گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجاى آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ چون سلام باز دهد همه بشارت و شادى بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که اللَّه با موسى گفت: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى قوم خود را گوى نماز بپاى دارید و شرط بندگى و فرمان بردارى در آن بجاى آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادى کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتى دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى بشارت ده ایشان را بعز رشاد و راست راهى و نکونامى در دنیا، و نعیم باقى و ملک جاودانى در عقبى، از روى ظاهر بزبان تفسیر اینست معنى آیت و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست. خدمتیان را «جنات» و نهر ساختهاند، حرمتیان را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ نهادهاند، صحبتیان را عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ یافتهاند.
قوله: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة. موسى کلیم در بدایت کار شبانى بود در کلیمى اللَّه تعالى بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه در ید بیضا و عصاى وى آشکارا کرد اما عهد وى عهد عدل بود، و روزگار وى روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعاى بد کرد که رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة.
رب العزّة دعاى وى اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعاى موسى ایشان را فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینه عذاب، و آن گه ایمان آورد فرعون در آن فورت لکن سود نداشت او را گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ باز که نوبت بمصطفى عربى رسید عهد وى عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار قریش بوى رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش مىنشاندند نجاست بر مهر نبوت مىانداختند، و سید (ص) دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون» خداوندا راهشان نماى که مىندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمىشناسند، رب العزّة خود دانست که دل وى تنگ است، و رنج دل و اندوه وى بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّى دل وى را آیت فرستاد فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ بر تأویل ایشان که گفتند: ان ضقت به ذرعا فاصبر. فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ کیف صبر الانبیاء على اذى الاعداء. نظیره قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ و قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة.
«الا ان المساجد اسواق الآخرة و سکانها تجارها و کل تاجر یربح على قدر بضاعته»
شرط آنست که چون روى به بیت الخدمة نهى و قصد مسجد و محراب کنى تا بحضرت نماز شوى نخست باطن خود بآب توبه بشویى چنان که ظاهر را به آب مطلق طهارت دادى آن گه خواجگى و رعنایى و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهى، بندهوار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهى سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشمى پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندى در حال تکبیر کبریاء حق بدیده سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وا نى نهاد تو بکلیت باید که عین آگاهى گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجاى آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ چون سلام باز دهد همه بشارت و شادى بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که اللَّه با موسى گفت: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى قوم خود را گوى نماز بپاى دارید و شرط بندگى و فرمان بردارى در آن بجاى آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادى کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتى دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى بشارت ده ایشان را بعز رشاد و راست راهى و نکونامى در دنیا، و نعیم باقى و ملک جاودانى در عقبى، از روى ظاهر بزبان تفسیر اینست معنى آیت و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست. خدمتیان را «جنات» و نهر ساختهاند، حرمتیان را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ نهادهاند، صحبتیان را عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ یافتهاند.
قوله: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة. موسى کلیم در بدایت کار شبانى بود در کلیمى اللَّه تعالى بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه در ید بیضا و عصاى وى آشکارا کرد اما عهد وى عهد عدل بود، و روزگار وى روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعاى بد کرد که رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة.
رب العزّة دعاى وى اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعاى موسى ایشان را فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینه عذاب، و آن گه ایمان آورد فرعون در آن فورت لکن سود نداشت او را گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ باز که نوبت بمصطفى عربى رسید عهد وى عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار قریش بوى رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش مىنشاندند نجاست بر مهر نبوت مىانداختند، و سید (ص) دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون» خداوندا راهشان نماى که مىندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمىشناسند، رب العزّة خود دانست که دل وى تنگ است، و رنج دل و اندوه وى بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّى دل وى را آیت فرستاد فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ بر تأویل ایشان که گفتند: ان ضقت به ذرعا فاصبر. فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ کیف صبر الانبیاء على اذى الاعداء. نظیره قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ و قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ اى تواضعوا لربّهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنّوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویة کما تقول: انجد و اتهم، این إِلى بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارباند، و روا باشد که إِلى بمعنى «من» باشد، اى اخبتوا من خوف ربّهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربّهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردّد و نزدیک بحق، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ الواصلون الى الرّضوان الاکبر، هُمْ فِیها خالِدُونَ.
آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ فریق المسلمین و فریق الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانّى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. و قیل: ابیّن لکم أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّرة إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السّفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الّا خمسین عاما.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفتهاند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بىقدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشیء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشیء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پىبردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بىهمز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مىنگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفلهاند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.
وَ ما نَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مىگوئید دروغ زناناید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ این کون حال است عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى على بیان و یقین من ربّى، و معرفة ما یجب له علىّ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمّى یعمى تعمیة، اى عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ اى ما ثوابى الا على اللَّه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى بردهاند نزدیک ما سفله و رذالاند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگاناند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لکن شما قومى ناداناناید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمناناند و شما کافران.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ اى من ینجینى من عذاب اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ غیوب اللَّه وَ لا أَعْلَمُ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مىبینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکىام که من همان آدمى و بشرام که شما مىگویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی اى تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشیء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نهام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خواندهاند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى وعیدک.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی اى دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ هُوَ رَبُّکُمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ اى محمد گوى اگر من نهادم فَعَلَیَّ إِجْرامِی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ حقّ عزّ و جلّ»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّة فى رأسه فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ فریق المسلمین و فریق الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانّى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. و قیل: ابیّن لکم أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّرة إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السّفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الّا خمسین عاما.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفتهاند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بىقدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشیء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشیء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پىبردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بىهمز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مىنگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفلهاند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.
وَ ما نَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مىگوئید دروغ زناناید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ این کون حال است عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى على بیان و یقین من ربّى، و معرفة ما یجب له علىّ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمّى یعمى تعمیة، اى عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ اى ما ثوابى الا على اللَّه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى بردهاند نزدیک ما سفله و رذالاند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگاناند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لکن شما قومى ناداناناید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمناناند و شما کافران.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ اى من ینجینى من عذاب اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ غیوب اللَّه وَ لا أَعْلَمُ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مىبینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکىام که من همان آدمى و بشرام که شما مىگویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی اى تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشیء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نهام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خواندهاند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى وعیدک.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی اى دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ هُوَ رَبُّکُمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ اى محمد گوى اگر من نهادم فَعَلَیَّ إِجْرامِی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ حقّ عزّ و جلّ»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّة فى رأسه فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ یعنى و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ صالِحاً ثمود و عاد نام جدّ ایشان است همچون قریش و ربیعه و مضر نامهاى اجداد عرب، و ثمود عاد آخر است برادرزاده عاد اول، و هو ثمود بن عابر بن ارم بن سام بن نوح دو برادر دیگر داشت یکى فالغ بن عابر و هو جدّ ابراهیم (ع) دیگر قحطان بن عابر و هو ابو الیمن و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود و کان ذلک فى آخر ملک نمرود بن کنعان بن جم الملک الّذى تسمّیه العجم افریدون و نژاد این ثمود که در آن عصر بودند همچون عاد اوّل متمرّد و طاغى و کافر بودند و مسکن به وادى القرى داشتند زمینى است میان مدینه و شام و بر روى زمین تباه کارى میکردند و کفر مىبرزیدند تا از ربّ العزّة از نسب ایشان و قبیله ایشان صالح فرستاد پیغامبرى بایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً صالح و هود را در پیغامبران عربى شمارند که ایشان از فرزندان ارم بودند و عاد و ثمود هم چنان، و ذکر انّ ولد آدم خص باللّسان العربى عند تبلبل الالسن و هم العرب الاولى الذین انقرضوا عن آخرهم.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اخلصوا العبادة للَّه دون ما سواه ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ یستوجب علیکم العبادة غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اى خلقکم من آدم و آدم خلق من تراب الارض. و قیل: انشأکم فى الارض. و قیل: انشأکم بنبات الارض. وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها یعنى و استسکنکم فیها، و عمّار الدار سکانها. و قیل: اقدرکم على العمارة و جعلکم عمّارها، باین قول اسْتَعْمَرَکُمْ مشتق از عمارت است و روا باشد که مشتق از اعمر بود فیکون استعمر و اعمر بمعنى واحد، نحو: استحیاه و احیاه اذا ترکه حیّا، و مثل ذلک استهلکه و اهلکه و استغواه و اغواه.
فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ معنى این استغفار از پیش رفت إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ لراجیه مُجِیبٌ لداعیه، القریب و البارّ العطوف.
قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا مرجوّ کسى بود که او کارى بزرگ را شاید و ازو نیکى بیوسند و مرجّا از بهر آن نام کنند، گفتند: اى صالح پیش ازین روز و این گفت که میکنى ما بتو امید داشتیم که ما را پیشرو و کارگزار و سید باشى که ترا بجوانى با عقل و زیرک و دانایى و رأى متین دیدیم و نیز ظن مىبردیم که بدین ما باز گردى، و این از آن گفتند که ایشان را تا آن روز مخالفت میکرد در عبادت بتان، امّا ایشان را از آن نهى نمیکرد، پس چون ایشان را نهى کرد این سخن بگفتند: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا یرید الاصنام وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ اى تهمة و حیرة مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ من عبادة اللَّه وحده مُرِیبٍ اى موجب للتّهمة، یقال: اراب فلان، اذا فعل فعلا یوجب الریبة.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این جواب ایشان است که گفتند: قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا. قوله: على بینة من ربى، اى على یقین و بصیرة من ربّى وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً اى نبوة فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ من یمنعنى من عذاب اللَّه إِنْ عَصَیْتُهُ فى تبلیغ رسالته و منعکم عن عبادة الاوثان فَما تَزِیدُونَنِی باحتجاجکم بقولکم: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر تخسیر لکم حظوظکم من رحمة اللَّه، فالتخسیر لهم، لا له، (ع) هذا کما تقول لمن تدعوه الى رشد فیابى ما تریدنى الا مضرة یعنى لنفسک. و قیل: خسّره، اى نسبه الى الخسران، اى فیما تزیدوننى غیر نسبتى ایاکم الى الخسران. و قال ابن عباس: غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر بصارتکم فى خسارتکم.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً ناقة اللَّه خوانند تعظیم را کالکعبة الّتى اضافها اللَّه تعالى الیه تشریفا و تعظیما، فقال: طَهِّرْ بَیْتِیَ و آیَةً نصب است بر حال، و العامل فیها معنى الاشارة فى هذه، مىگوید: اینست ناقه خدا که اللَّه شما را نمود نشانى روشن، و معجزتى ظاهر، و دلیلى قاطع بر صحت نبوّت من. و قیل: لَکُمْ آیَةً اى عبرة لانّها خرجت من صخرة صماء، و سبق شرحه فى سورة الاعراف، فَذَرُوها تَأْکُلْ من العشب فِی أَرْضِ اللَّهِ فلیس علیکم مئونتها و لا علفها، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و لا تصیبوها بعقر او نحر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ فى الدنیا اى لا تمهلون، یقال: عقر الناقة و عرقبها اذا نحرها، لانّ الناحر یعقرها اوّلا ثم ینحرها اذا وجبت.
فَعَقَرُوها فَقالَ: صالح تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ اى عیشوا فى منازلکم.
و قیل: المراد بدارکم دار الدّنیا. و قیل: انّما وحّد لانّ المراد بها البلد، ذلِکَ اى ذلک الاجل الّذى اجلتکم وَعْدٌ من اللَّه غَیْرُ مَکْذُوبٍ لیس فیه کذب، اى انّ العذاب نازل بکم بعد ثلاثة ایّام حقیقة، و قیل: مکذوب مصدر کالمعقول و المحصول، یقال ما له معقول، اى عقل.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى العذاب. و قیل: امرنا بالعذاب، نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ این «واو» زائد است در این موضع تدخلها العرب مرّة و تحذفها اخرى، کقوله: وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و فتح و کسر در میم یَوْمِئِذٍ اینجا هر دو رواست، فتح قرائت کسایى است و ورش و قالون، و کسر قرائت باقى وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ یعنى نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بنعمة علیهم منّا مِنْ خِزْیِ الیوم الّذى اتاهم فى العذاب. و الخزى، العیب الّذى تظهر فضیحته و یستحیى من مثله إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ فى بطشه الْعَزِیزُ فى سلطانه لا یغلبه غالب.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ صاح بهم جبرئیل، و قیل: الصّیحة، العذاب، کما تقول: صاح فلان بفلان، اذا زجره و ردعه. و قیل: لمّا ایقنوا بالعذاب تحنّطوا و تکفّنوا و التفّوا فى الانطاع و القوا نفوسهم بالارض یقلّبون ابصارهم نحو السّماء لا یدرون من این یأتیهم العذاب، فلمّا اصبحوا فى الیوم الرّابع اتتهم صیحة من السّماء فیها صوت کلّ صاعقة و صوت کلّ شىء فى الارض تقطّعت منها قلوبهم فى صدورهم فَأَصْبَحُوا فِی مساکنهم و بلادهم جاثِمِینَ میّتین صرعى، و الجثوم، السّقوط على الوجه فاماتهم اللَّه الا رجلا کان فى حرم اللَّه فمنعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه و جاء فى الخبر انّه ابو ثقیف.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها کان لم یقیموا فیها لانقطاع آثارهم بهلاکهم باجمعهم الّا ما بقى من اجسادهم الدّالة على الخزى النّازل بهم أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ قرائت حمزة و یعقوب و حفص «ثمود» بغیر تنوین، و الباقون ثمودا منوّنا. قال سیبویه: انّ ثمود قد یصرف فیجعل اسما للحىّ و لا یصرف فیجعل اسما للقبیلة أَلا بُعْداً لِثَمُودَ اى بعدا من اللَّه و رحمته ل: ثمود.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى گفتهاند: که این فریشتگان سه کس بودند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل. سدى گفت: یازده بودند بر صورتهاى جوانان و نیکو رویان. و قیل: على صورة الاضیاف. ابن عباس گفت: جبرئیل بود و با وى دوازده فریشته دیگر آمدند و ابراهیم را بفرزند اسحاق بشارت دادند. و قیل: بشّروه بهلاک قوم لوط، و القرى المؤتفکات لخلاص ابن عمّه لوط منهم قالُوا سَلاماً سلام گفتند یعنى که: بر ابراهیم رسیدند و سلام کردند «سلام» نصب على المصدر اى سلّموا سلاما، کما یقال: کلّموا کلاما، و اعطوا عطاء و انبت نباتا، و قیل: نصب لانّه مفعول القول قال: «سلام» اى و علیکم سلام. فریشتگان سلام کردند و ابراهیم جواب داد. حمزه و کسایى «سلم» خوانند بکسر سین بى الف، و السلم هو الصلح، و المعنى نحن سلم لکم و لسنا بحرب فتمتنعوا من تناول طعامنا و هو خبر مبتداء محذوف چون فریشتگان وى را دیدند که بترسید، گفتند: آشتى و صلح، ابراهیم جواب داد که: آشتى و صلح یعنى که از یک دیگر ایمنایم.
و نیز گفتهاند که: سلم از بهر آنست که زبان ابراهیم عبرى بود و در زبان عبرى سلام نیست. و روا بود که سلم بمعنى سلام است فان السلم و السلام واحد، کما یقال: حرم و حرام و حلّ و حلال، و التقدیر، امرنا سلام، او علیکم سلام، و قرء الباقون سلام، بالالف و فتح السین، و الوجه انه جواب تسلیمهم، فقوله: سَلامٌ اى علیکم سلام فحذف الخبر، او امرنا سَلامٌ فحذف المبتدا. در خبر است که خصصنا ایّتها الامة بثلاث: بالسلام و التأمین و الصف فى الصلاة.
این خبر دلیل است که در زبان عبرى سلام نیست فَما لَبِثَ اى ما مکث ابراهیم أَنْ جاءَ اى عن أَنْ جاءَ فیکون محلّه نصبا على نزع الخافض بِعِجْلٍ حَنِیذٍ محنوذ و هو المشوىّ بالحجارة المحماة.
و قیل: حَنِیذٍ اى مشوى یقطر و دکه، من قولهم: حنذت الفرس اى جعلت علیه الجلّ حتى یقطر عرقا. و یقال: الحنیذ السمیط. و قیل: السمین، درین آیت حث است بر تعجیل مهمان دارى که رب العزة ابراهیم را بستود بآنکه زود طعام فرا پیش مهمان آورد و تعلیم است امّت احمد را بنواختن مهمانان و طعام دادن ایشان و انشد بعضهم:
رسم جرى فى الناس لیس بقاصد
حبس الجماعة لانتظار الواحد
حسن گفت فریشتگان بر صورت مهمانان در ابراهیم شدند که دانستند که ابراهیم مهمان دوست دارد، پس چون طعام فرا پیش ایشان برد ایشان نخوردند فان الملائکة لا یأکلون و لا یشربون. ابراهیم چون ایشان را دید که دست بطعام وى نمىبردند، بانکار فرا پیش ایشان آمد و بخود در بترسید که نباید که ایشان دشمناناند یا دزداناند که ببدى و ببلایى آمدهاند، و طعام از آن نمىخورند تا حرمت داشت بر ایشان بطعام واجب نگردد، و آن ترس در دل میداشت پنهان، اینست که اللَّه گفت: نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یقال: نکر و انکر و استنکر بمعنى واحد وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یعنى خاف منهم خیفة فاوجسها فى نفسه یعنى اخفاها کقوله: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى و قیل: الایجاس الادراک: اى ادرک و اجس بخوف حدث فى نفسه، چون فریشتگان ابراهیم را دیدند که بترسید گفتند: لا تَخَفْ مترس که ما فریشتگانیم. ابراهیم را ترس بیفزود که اگر فریشتگاناند نباید که عذاب را آمدهاند بمن و بقوم من، که فریشتگان آن گه چون بزمین آمدندید عذاب را آمدندید چنان که اللَّه گفت: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعذاب فریشتگان گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ مترس که ما را با هلاک قوم لوط فرستادهاند، همانست که جایى دیگر گفت: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ. و جاء فى الخبر ان ابراهیم (ع) قال لهم: الا تأکلون؟ قالوا: یا ابراهیم لا نطعمه الا بثمن، قال ابراهیم: فانّ ثمنه ان تسمّوا اللَّه علیه فى اوّله و تحمدوا اللَّه فى آخره، فنظر جبرئیل الى میکائیل فقال: حق لهذا ان یتخذه ربه خلیلا.
وَ امْرَأَتُهُ و هى سارة بنت هاران بن ناحور بن شاروع بن ارغواء بن فالغ و هى ابنة عم ابراهیم قائِمَةٌ من وراء الستر تسمع کلام الرّسل و کلام ابراهیم فَضَحِکَتْ لانها کانت قالت لابراهیم اضمم لوطا ابن اخیک الیک فانى اعلم انه سینزل بهولاء القوم العذاب فضحکت سرورا لما اتى الامر على ما توهمته.
سارة با ابراهیم گفته بود که برادر زاده خود را لوط واپناه خود گیر و از میان آن قوم بیرون آر که من مىپندارم که ایشان را عذاب رسد، پس چون آن فریشتگان آمدند و خبر دادند که ما بعذاب قوم لوط آمدهایم ساره در پس پرده ایستاده بود و گوش فرا سخن ایشان داشته چون آن سخن بشنید بخندید بشادى، آن گه آنچه وى گفته بود فرا ابراهیم راست آمد و درست. و گفتهاند: قائِمَةٌ آنست که ساره بخدمت مهمانان ایستاده بود و ابراهیم با ایشان نشسته و در آن وقت زنان در حجاب نبودند و ایستادن ایشان بخدمت مهمانان عیب نمىداشتند کعادة الاعراب و نازلة البوادى و الصحراء. پس چون فریشتگان طعام نمىخوردند وى بخندید بتعجب، که این شگفت کارى است که ما بنفس خویش خدمت مهمانان کنیم و ایشان طعام نخورند و پیش از آن ندیده بودند که مهمانان طعام نخوردند، و گفتهاند: آن ساعت که گوساله بریان کرده در پیش نهادند جبرئیل پرّ خویش بوى فرو آورد و دعا کرد تا اللَّه تعالى آن را زنده کرد و برخاست و در رفتن ایستاد ساره آن کار شگفت داشت بخندید. و اصح الاقوال آنست که آن تبسم و شادى وى ببشارت فرزند بود به پیرانه سر، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى فبشرناها باسحق، فضحکت تعجبا من ان یکون من شیخین کبیرین ولد. و یقال: الضحک خاصة للانسان اذا رأى العجیب البدیع حصل من مادة البدن هیئة الضحک و گفتهاند: فَضَحِکَتْ اى حاضت یعنى رأت امارة ذلک بعد البشارة او قبلها، و هذا قول مجاهد و عکرمة تقول العرب: ضحکت الارنب اى حاضت.
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ انما خصت بالبشارة جزاء على خدمتها للضیف. و قیل: لان النّساء اعظم سرورا بالولد من الرجال، و قیل: لان ساره لم یکن لها ولد و کان ل: ابراهیم ولد و هو اسماعیل (ع). و گفتهاند: بشارت دادن فریشتگان ساره را آن بود که گفتند: ایّتها الضاحکة ستلدین غلاما، و مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ اى و بعد بشارة اسحاق ب: یعقوب. شامى و حمزه و حفص «یعقوب» بنصب خوانند بر تقدیر فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب من وراء اسحاق اى من بعد اسحاق و موضعه الجر الا انه لا ینصرف فیکون فى حال الجر مفتوحا و قیل: انتصابه بفعل مضمر و التقدیر فبشرناها ب: اسحاق و وهبنا لها یعقوب، باقى یعقوب برفع خوانند و هو مرفوع بالابتداء و خبره من وراء اسحاق مقدم علیه فیکون المعنى: فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب یحدث لها من وراء اسحاق، قال: ابن عباس و الشعبى و جماعة من المفسرین و اهل اللغة: الوراء ولد الولد تقول العرب: هذا ابنى من الوراء: اى ابن ابنى. یقول بشرناها بانها تعیش الى ان ترى ولد ولدها فکانت سن ابراهیم یومئذ مائة سنة و ساره اصغر منه بسنة.
قالَتْ یا وَیْلَتى نداء ندبة و هو ایذان بورود الامر الفظیع أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ همانست که جایى دیگر گفت: فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ دست بر وى همیزد چنان که عادت زنان باشد بوقت تعجب که چیزى شگفت بینند یا شنوند، میگفت: من فرزند چون زایم و من پیر زن، سال من به نود و نه رسیده و این که شوى منست سالش بصد رسیده. و قیل: انّها ابنة تسعین سنة و هو ابن مائة و عشرین سنة، وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً نصب على الحال اى ما تذکرون من ولادتى على کبر سنّ ابرهیم و ترکه غشیان النساء لشىء عجیب، استبعاد و استنکار وى از جهت عرف و عادت بود نه از جهت انکار قدرت حق جلّ جلاله.
آن گه فریشتگان گفتند: أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟ استفهام است بمعنى تنبیه، و امر اللَّه حکمه و قضاؤه رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ این دعائى است که فریشتگان گفتند خاندان ابراهیم را، و این دعا در شریعت مصطفى (ص) بماند تا آخر الابد تا در تشهد نماز میگویند «کما صلیت و بارکت على ابراهیم و على آل ابراهیم» و آن برکات نبوّت است در خاندان ابراهیم که هر چه پیغامبران بودند بعد از ابراهیم از نسل اسحاق و اسماعیل بودند. قیل: انّما وحد الرحمة لان الرحمة مصدر فصلحت للجمع البرکة لان المراد به بقاء کلّ خیر إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ اى محمود على کل نعمة، مجید ذو مجد و ثناء. و قیل: مَجِیدٌ اى کریم جواد یکثر الخیر من قبله و المجد نیل الشّرف، یقال: مجد فهو ماجد و مجد فهو مجید.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ اى الفزع وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى بالولد، البشرى البشارة مصدر کالرّجعى یُجادِلُنا اى اخذ یجادلنا فحذف للدّلالة علیه، و المعنى: یجادل رسلنا. این مجادله آن بود که چون فریشتگان گفتند: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ابراهیم گفت با فریشتگان: أ رأیتم ان کان فیها خمسون من المسلمین أ تهلکونهم؟ قالوا: لا، قال: اربعون؟ قالوا لا، قال: عشرة؟ قالوا: لا، حتّى بلغ الواحد قالوا: لا، قال: إِنَّ فِیها لُوطاً و هو مؤمن، قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها الایة. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ اى رزین عاقل وقور أَوَّاهٌ یعنى رحیم مُنِیبٌ اى راجع الى الطّاعة «حلیم» در قرآن، ابراهیم راست و پسر او را و یحیى را آنجا که گفت: وَ سَیِّداً یعنى حلیما و مصطفى (ص) یوسف را گفت: ان کان لحلیما ذا اناة.
پس فریشتگان گفتند: یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا الجدال و دع الخصومة فى امرهم إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ باهلاکهم وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ غیر مصروف عنهم بشفاعة و لا غیرها، یروى انّ ابراهیم لمّا جاءته الملائکة کان یعمل فى ارض له فکلّما عمل دیرة من الدّیار غرز بالّة و صلّى. فقالت الملائکة: حقیق على اللَّه ان یتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اخلصوا العبادة للَّه دون ما سواه ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ یستوجب علیکم العبادة غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اى خلقکم من آدم و آدم خلق من تراب الارض. و قیل: انشأکم فى الارض. و قیل: انشأکم بنبات الارض. وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها یعنى و استسکنکم فیها، و عمّار الدار سکانها. و قیل: اقدرکم على العمارة و جعلکم عمّارها، باین قول اسْتَعْمَرَکُمْ مشتق از عمارت است و روا باشد که مشتق از اعمر بود فیکون استعمر و اعمر بمعنى واحد، نحو: استحیاه و احیاه اذا ترکه حیّا، و مثل ذلک استهلکه و اهلکه و استغواه و اغواه.
فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ معنى این استغفار از پیش رفت إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ لراجیه مُجِیبٌ لداعیه، القریب و البارّ العطوف.
قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا مرجوّ کسى بود که او کارى بزرگ را شاید و ازو نیکى بیوسند و مرجّا از بهر آن نام کنند، گفتند: اى صالح پیش ازین روز و این گفت که میکنى ما بتو امید داشتیم که ما را پیشرو و کارگزار و سید باشى که ترا بجوانى با عقل و زیرک و دانایى و رأى متین دیدیم و نیز ظن مىبردیم که بدین ما باز گردى، و این از آن گفتند که ایشان را تا آن روز مخالفت میکرد در عبادت بتان، امّا ایشان را از آن نهى نمیکرد، پس چون ایشان را نهى کرد این سخن بگفتند: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا یرید الاصنام وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ اى تهمة و حیرة مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ من عبادة اللَّه وحده مُرِیبٍ اى موجب للتّهمة، یقال: اراب فلان، اذا فعل فعلا یوجب الریبة.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این جواب ایشان است که گفتند: قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا. قوله: على بینة من ربى، اى على یقین و بصیرة من ربّى وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً اى نبوة فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ من یمنعنى من عذاب اللَّه إِنْ عَصَیْتُهُ فى تبلیغ رسالته و منعکم عن عبادة الاوثان فَما تَزِیدُونَنِی باحتجاجکم بقولکم: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر تخسیر لکم حظوظکم من رحمة اللَّه، فالتخسیر لهم، لا له، (ع) هذا کما تقول لمن تدعوه الى رشد فیابى ما تریدنى الا مضرة یعنى لنفسک. و قیل: خسّره، اى نسبه الى الخسران، اى فیما تزیدوننى غیر نسبتى ایاکم الى الخسران. و قال ابن عباس: غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر بصارتکم فى خسارتکم.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً ناقة اللَّه خوانند تعظیم را کالکعبة الّتى اضافها اللَّه تعالى الیه تشریفا و تعظیما، فقال: طَهِّرْ بَیْتِیَ و آیَةً نصب است بر حال، و العامل فیها معنى الاشارة فى هذه، مىگوید: اینست ناقه خدا که اللَّه شما را نمود نشانى روشن، و معجزتى ظاهر، و دلیلى قاطع بر صحت نبوّت من. و قیل: لَکُمْ آیَةً اى عبرة لانّها خرجت من صخرة صماء، و سبق شرحه فى سورة الاعراف، فَذَرُوها تَأْکُلْ من العشب فِی أَرْضِ اللَّهِ فلیس علیکم مئونتها و لا علفها، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و لا تصیبوها بعقر او نحر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ فى الدنیا اى لا تمهلون، یقال: عقر الناقة و عرقبها اذا نحرها، لانّ الناحر یعقرها اوّلا ثم ینحرها اذا وجبت.
فَعَقَرُوها فَقالَ: صالح تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ اى عیشوا فى منازلکم.
و قیل: المراد بدارکم دار الدّنیا. و قیل: انّما وحّد لانّ المراد بها البلد، ذلِکَ اى ذلک الاجل الّذى اجلتکم وَعْدٌ من اللَّه غَیْرُ مَکْذُوبٍ لیس فیه کذب، اى انّ العذاب نازل بکم بعد ثلاثة ایّام حقیقة، و قیل: مکذوب مصدر کالمعقول و المحصول، یقال ما له معقول، اى عقل.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى العذاب. و قیل: امرنا بالعذاب، نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ این «واو» زائد است در این موضع تدخلها العرب مرّة و تحذفها اخرى، کقوله: وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و فتح و کسر در میم یَوْمِئِذٍ اینجا هر دو رواست، فتح قرائت کسایى است و ورش و قالون، و کسر قرائت باقى وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ یعنى نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بنعمة علیهم منّا مِنْ خِزْیِ الیوم الّذى اتاهم فى العذاب. و الخزى، العیب الّذى تظهر فضیحته و یستحیى من مثله إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ فى بطشه الْعَزِیزُ فى سلطانه لا یغلبه غالب.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ صاح بهم جبرئیل، و قیل: الصّیحة، العذاب، کما تقول: صاح فلان بفلان، اذا زجره و ردعه. و قیل: لمّا ایقنوا بالعذاب تحنّطوا و تکفّنوا و التفّوا فى الانطاع و القوا نفوسهم بالارض یقلّبون ابصارهم نحو السّماء لا یدرون من این یأتیهم العذاب، فلمّا اصبحوا فى الیوم الرّابع اتتهم صیحة من السّماء فیها صوت کلّ صاعقة و صوت کلّ شىء فى الارض تقطّعت منها قلوبهم فى صدورهم فَأَصْبَحُوا فِی مساکنهم و بلادهم جاثِمِینَ میّتین صرعى، و الجثوم، السّقوط على الوجه فاماتهم اللَّه الا رجلا کان فى حرم اللَّه فمنعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه و جاء فى الخبر انّه ابو ثقیف.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها کان لم یقیموا فیها لانقطاع آثارهم بهلاکهم باجمعهم الّا ما بقى من اجسادهم الدّالة على الخزى النّازل بهم أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ قرائت حمزة و یعقوب و حفص «ثمود» بغیر تنوین، و الباقون ثمودا منوّنا. قال سیبویه: انّ ثمود قد یصرف فیجعل اسما للحىّ و لا یصرف فیجعل اسما للقبیلة أَلا بُعْداً لِثَمُودَ اى بعدا من اللَّه و رحمته ل: ثمود.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى گفتهاند: که این فریشتگان سه کس بودند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل. سدى گفت: یازده بودند بر صورتهاى جوانان و نیکو رویان. و قیل: على صورة الاضیاف. ابن عباس گفت: جبرئیل بود و با وى دوازده فریشته دیگر آمدند و ابراهیم را بفرزند اسحاق بشارت دادند. و قیل: بشّروه بهلاک قوم لوط، و القرى المؤتفکات لخلاص ابن عمّه لوط منهم قالُوا سَلاماً سلام گفتند یعنى که: بر ابراهیم رسیدند و سلام کردند «سلام» نصب على المصدر اى سلّموا سلاما، کما یقال: کلّموا کلاما، و اعطوا عطاء و انبت نباتا، و قیل: نصب لانّه مفعول القول قال: «سلام» اى و علیکم سلام. فریشتگان سلام کردند و ابراهیم جواب داد. حمزه و کسایى «سلم» خوانند بکسر سین بى الف، و السلم هو الصلح، و المعنى نحن سلم لکم و لسنا بحرب فتمتنعوا من تناول طعامنا و هو خبر مبتداء محذوف چون فریشتگان وى را دیدند که بترسید، گفتند: آشتى و صلح، ابراهیم جواب داد که: آشتى و صلح یعنى که از یک دیگر ایمنایم.
و نیز گفتهاند که: سلم از بهر آنست که زبان ابراهیم عبرى بود و در زبان عبرى سلام نیست. و روا بود که سلم بمعنى سلام است فان السلم و السلام واحد، کما یقال: حرم و حرام و حلّ و حلال، و التقدیر، امرنا سلام، او علیکم سلام، و قرء الباقون سلام، بالالف و فتح السین، و الوجه انه جواب تسلیمهم، فقوله: سَلامٌ اى علیکم سلام فحذف الخبر، او امرنا سَلامٌ فحذف المبتدا. در خبر است که خصصنا ایّتها الامة بثلاث: بالسلام و التأمین و الصف فى الصلاة.
این خبر دلیل است که در زبان عبرى سلام نیست فَما لَبِثَ اى ما مکث ابراهیم أَنْ جاءَ اى عن أَنْ جاءَ فیکون محلّه نصبا على نزع الخافض بِعِجْلٍ حَنِیذٍ محنوذ و هو المشوىّ بالحجارة المحماة.
و قیل: حَنِیذٍ اى مشوى یقطر و دکه، من قولهم: حنذت الفرس اى جعلت علیه الجلّ حتى یقطر عرقا. و یقال: الحنیذ السمیط. و قیل: السمین، درین آیت حث است بر تعجیل مهمان دارى که رب العزة ابراهیم را بستود بآنکه زود طعام فرا پیش مهمان آورد و تعلیم است امّت احمد را بنواختن مهمانان و طعام دادن ایشان و انشد بعضهم:
رسم جرى فى الناس لیس بقاصد
حبس الجماعة لانتظار الواحد
حسن گفت فریشتگان بر صورت مهمانان در ابراهیم شدند که دانستند که ابراهیم مهمان دوست دارد، پس چون طعام فرا پیش ایشان برد ایشان نخوردند فان الملائکة لا یأکلون و لا یشربون. ابراهیم چون ایشان را دید که دست بطعام وى نمىبردند، بانکار فرا پیش ایشان آمد و بخود در بترسید که نباید که ایشان دشمناناند یا دزداناند که ببدى و ببلایى آمدهاند، و طعام از آن نمىخورند تا حرمت داشت بر ایشان بطعام واجب نگردد، و آن ترس در دل میداشت پنهان، اینست که اللَّه گفت: نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یقال: نکر و انکر و استنکر بمعنى واحد وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یعنى خاف منهم خیفة فاوجسها فى نفسه یعنى اخفاها کقوله: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى و قیل: الایجاس الادراک: اى ادرک و اجس بخوف حدث فى نفسه، چون فریشتگان ابراهیم را دیدند که بترسید گفتند: لا تَخَفْ مترس که ما فریشتگانیم. ابراهیم را ترس بیفزود که اگر فریشتگاناند نباید که عذاب را آمدهاند بمن و بقوم من، که فریشتگان آن گه چون بزمین آمدندید عذاب را آمدندید چنان که اللَّه گفت: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعذاب فریشتگان گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ مترس که ما را با هلاک قوم لوط فرستادهاند، همانست که جایى دیگر گفت: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ. و جاء فى الخبر ان ابراهیم (ع) قال لهم: الا تأکلون؟ قالوا: یا ابراهیم لا نطعمه الا بثمن، قال ابراهیم: فانّ ثمنه ان تسمّوا اللَّه علیه فى اوّله و تحمدوا اللَّه فى آخره، فنظر جبرئیل الى میکائیل فقال: حق لهذا ان یتخذه ربه خلیلا.
وَ امْرَأَتُهُ و هى سارة بنت هاران بن ناحور بن شاروع بن ارغواء بن فالغ و هى ابنة عم ابراهیم قائِمَةٌ من وراء الستر تسمع کلام الرّسل و کلام ابراهیم فَضَحِکَتْ لانها کانت قالت لابراهیم اضمم لوطا ابن اخیک الیک فانى اعلم انه سینزل بهولاء القوم العذاب فضحکت سرورا لما اتى الامر على ما توهمته.
سارة با ابراهیم گفته بود که برادر زاده خود را لوط واپناه خود گیر و از میان آن قوم بیرون آر که من مىپندارم که ایشان را عذاب رسد، پس چون آن فریشتگان آمدند و خبر دادند که ما بعذاب قوم لوط آمدهایم ساره در پس پرده ایستاده بود و گوش فرا سخن ایشان داشته چون آن سخن بشنید بخندید بشادى، آن گه آنچه وى گفته بود فرا ابراهیم راست آمد و درست. و گفتهاند: قائِمَةٌ آنست که ساره بخدمت مهمانان ایستاده بود و ابراهیم با ایشان نشسته و در آن وقت زنان در حجاب نبودند و ایستادن ایشان بخدمت مهمانان عیب نمىداشتند کعادة الاعراب و نازلة البوادى و الصحراء. پس چون فریشتگان طعام نمىخوردند وى بخندید بتعجب، که این شگفت کارى است که ما بنفس خویش خدمت مهمانان کنیم و ایشان طعام نخورند و پیش از آن ندیده بودند که مهمانان طعام نخوردند، و گفتهاند: آن ساعت که گوساله بریان کرده در پیش نهادند جبرئیل پرّ خویش بوى فرو آورد و دعا کرد تا اللَّه تعالى آن را زنده کرد و برخاست و در رفتن ایستاد ساره آن کار شگفت داشت بخندید. و اصح الاقوال آنست که آن تبسم و شادى وى ببشارت فرزند بود به پیرانه سر، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى فبشرناها باسحق، فضحکت تعجبا من ان یکون من شیخین کبیرین ولد. و یقال: الضحک خاصة للانسان اذا رأى العجیب البدیع حصل من مادة البدن هیئة الضحک و گفتهاند: فَضَحِکَتْ اى حاضت یعنى رأت امارة ذلک بعد البشارة او قبلها، و هذا قول مجاهد و عکرمة تقول العرب: ضحکت الارنب اى حاضت.
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ انما خصت بالبشارة جزاء على خدمتها للضیف. و قیل: لان النّساء اعظم سرورا بالولد من الرجال، و قیل: لان ساره لم یکن لها ولد و کان ل: ابراهیم ولد و هو اسماعیل (ع). و گفتهاند: بشارت دادن فریشتگان ساره را آن بود که گفتند: ایّتها الضاحکة ستلدین غلاما، و مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ اى و بعد بشارة اسحاق ب: یعقوب. شامى و حمزه و حفص «یعقوب» بنصب خوانند بر تقدیر فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب من وراء اسحاق اى من بعد اسحاق و موضعه الجر الا انه لا ینصرف فیکون فى حال الجر مفتوحا و قیل: انتصابه بفعل مضمر و التقدیر فبشرناها ب: اسحاق و وهبنا لها یعقوب، باقى یعقوب برفع خوانند و هو مرفوع بالابتداء و خبره من وراء اسحاق مقدم علیه فیکون المعنى: فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب یحدث لها من وراء اسحاق، قال: ابن عباس و الشعبى و جماعة من المفسرین و اهل اللغة: الوراء ولد الولد تقول العرب: هذا ابنى من الوراء: اى ابن ابنى. یقول بشرناها بانها تعیش الى ان ترى ولد ولدها فکانت سن ابراهیم یومئذ مائة سنة و ساره اصغر منه بسنة.
قالَتْ یا وَیْلَتى نداء ندبة و هو ایذان بورود الامر الفظیع أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ همانست که جایى دیگر گفت: فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ دست بر وى همیزد چنان که عادت زنان باشد بوقت تعجب که چیزى شگفت بینند یا شنوند، میگفت: من فرزند چون زایم و من پیر زن، سال من به نود و نه رسیده و این که شوى منست سالش بصد رسیده. و قیل: انّها ابنة تسعین سنة و هو ابن مائة و عشرین سنة، وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً نصب على الحال اى ما تذکرون من ولادتى على کبر سنّ ابرهیم و ترکه غشیان النساء لشىء عجیب، استبعاد و استنکار وى از جهت عرف و عادت بود نه از جهت انکار قدرت حق جلّ جلاله.
آن گه فریشتگان گفتند: أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟ استفهام است بمعنى تنبیه، و امر اللَّه حکمه و قضاؤه رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ این دعائى است که فریشتگان گفتند خاندان ابراهیم را، و این دعا در شریعت مصطفى (ص) بماند تا آخر الابد تا در تشهد نماز میگویند «کما صلیت و بارکت على ابراهیم و على آل ابراهیم» و آن برکات نبوّت است در خاندان ابراهیم که هر چه پیغامبران بودند بعد از ابراهیم از نسل اسحاق و اسماعیل بودند. قیل: انّما وحد الرحمة لان الرحمة مصدر فصلحت للجمع البرکة لان المراد به بقاء کلّ خیر إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ اى محمود على کل نعمة، مجید ذو مجد و ثناء. و قیل: مَجِیدٌ اى کریم جواد یکثر الخیر من قبله و المجد نیل الشّرف، یقال: مجد فهو ماجد و مجد فهو مجید.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ اى الفزع وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى بالولد، البشرى البشارة مصدر کالرّجعى یُجادِلُنا اى اخذ یجادلنا فحذف للدّلالة علیه، و المعنى: یجادل رسلنا. این مجادله آن بود که چون فریشتگان گفتند: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ابراهیم گفت با فریشتگان: أ رأیتم ان کان فیها خمسون من المسلمین أ تهلکونهم؟ قالوا: لا، قال: اربعون؟ قالوا لا، قال: عشرة؟ قالوا: لا، حتّى بلغ الواحد قالوا: لا، قال: إِنَّ فِیها لُوطاً و هو مؤمن، قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها الایة. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ اى رزین عاقل وقور أَوَّاهٌ یعنى رحیم مُنِیبٌ اى راجع الى الطّاعة «حلیم» در قرآن، ابراهیم راست و پسر او را و یحیى را آنجا که گفت: وَ سَیِّداً یعنى حلیما و مصطفى (ص) یوسف را گفت: ان کان لحلیما ذا اناة.
پس فریشتگان گفتند: یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا الجدال و دع الخصومة فى امرهم إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ باهلاکهم وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ غیر مصروف عنهم بشفاعة و لا غیرها، یروى انّ ابراهیم لمّا جاءته الملائکة کان یعمل فى ارض له فکلّما عمل دیرة من الدّیار غرز بالّة و صلّى. فقالت الملائکة: حقیق على اللَّه ان یتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روى نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود، چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزى میکرد، لوط در ایشان نگرست قومى را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهاى نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان، لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وى قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که ربّ العزّة گفت سِیءَ بِهِمْ اى ساء مجیئهم و احزن بسببهم، یقال: سؤته فسئى، نظیره: سررته فسرّ. مدنى و شامى و کسایى و رویس «سیئ» باشمام ضم خوانند اشارة الى الاصل فانّ اصله سوى بهم من السّوء، غیر انّ الواو اسکنت و نقلت کسرتها الى السّین تخفیفا، وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه، یقال: ضاق بامره ذرعا، اذا لم یجد من المکروه سبیلا. و نسب الى الذرع على عادة العرب فى وصف القادر على الشیء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب على التمییز وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ اى ثقیل و شدید فى الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد.
گفتهاند لوط چون فریشتگان دید بترسید، هم چنان که ابراهیم بترسید پس گفت: شما که باشید، ایشان گفتند ما مهمانانایم، لوط با فریشتگان فرا راه بود تا بخانه روند و ایشان را مهمانى کند، و رب العزة با فریشتگان گفته که: لا تهلکوهم حتى یشهد علیهم لوط اربع شهادات، براه در چون مىآمدند لوط ایشان را گفت ما بلغکم امر هذه القریة، بشما چه رسید کار و خبر این شارستانها؟ گفتند: و ما امرهم؟
و کار و خبر ایشان چیست و در چهاند ایشان؟ لوط گفت: اشهد باللّه انها لشرّ قریة فى الارض عملا، چهار بار این سخن باز گفت تا چهار بار بر ایشان گواهى بداد ببدى و پلیدکارى تا مستوجب عقوبت گشتند، پس همى رفتند تا در خانه شدند و کس خبر نداشت از حال ایشان مگر زن لوط آن عجوز بد که از خانه بدر شد و قوم لوط را گفت که جمعى رسیدهاند نکو رویان و جوانان و هرگز از ایشان نیکو روىتر و زیباتر ندیدهام. اینست معنى آن که رب العزة گفت فَخانَتاهُما خیانت وى این بود که مهمانان را بقوم مىسپرد نه آنکه از وى فجور مىآمد که در خبر است که: ما فجرت امرأة نبى قط.
قوم لوط چون آن خبر شنیدند بشتاب آمدند، فذلک قوله تعالى: وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ اى لطلب الفاحشة منهم. و الاهراع، الاسراع مع رعدة. و قیل: هو السوق العنیف و جاء على لفظ المجهول، کقولهم: عنیت بکذا.
و قیل: کان یسوق بعضهم بعضا و یحث بعضهم بعضا. وَ مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء الملائکة کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ، کنایة عن اتیان الذکران. و قیل: کانوا تأتون النساء فى ادبارهنّ، و المعنى الفوا الفاحشة فجهروا بها و لم یستحیوا منها. و قیل: کانوا یتضارطون فى المجالس و یتنابزون بالالقاب و یتصافعون.
قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی یعنى بنات صلبه و هما اثنتان زعورا و ریسا، تزویج دختران خود بر ایشان عرضه کرد، یعنى ان اسلمتم زوّجتکم هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ اى هن احلّ لکم، میگوید: اگر مسلمان شوید ایشان را بزنى بشما دهم که شما را ایشان حلالتر باشند و تزویج ایشان پاکتر و بپرهیزگارى نزدیکتر، و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ و گفتهاند: روا باشد، که در آن عصر نکاح میان کافر و مسلمان روا بود چنان که در عصر رسول خدا پیش از وحى، که از دختران خویش یکى بزنى به عتبة بن ابى لهب داد و یکى به ابو العاص بن الربیع و ایشان هر دو کافر بودند همچنین رؤساى قوم لوط دختران وى را پیش از آن حال به زنى میخواستند و لوط اجابت نمىکرد تا آن ساعت که کار بر وى تنگ شد گفت: اسعفکم بما کنتم تطلبون. یعنى آنچه تا اکنون نمىکردم اکنون مىکنم و دختران را بزنى بشما مىدهم. مجاهد گفت: بنات امّة میخواهد نه بنات صلب، و کل نبى ابو امّته، و منه قراءة من قرأ: النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ هو ابوهم و ازواجه امهاتهم، فان قیل: فاى طهارة فى نکاح الرجال حتى قال لبناته هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، قیل: هذا لیس بالف زیادة الفعل کقولهم: فلان غنى و فلان اغنى منه و انما هو الف التفضیل و هو سائغ فى کلام العرب، کقولنا: و اللَّه اکبر، و ما کابر اللَّه احد حتى یکون هو اکبر منه، و قد یقول الرجل لولده، الاعز و لیس له ولد غیره. و منه قول النبى (ص) فى جواب ابى سفیان، قل یا عمر اللَّه اعلى و اجلّ، لما قال: اعل هبل. و لم یکن هبل قطّ عالیا.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی اى لا تذلّونى و لا تشوّرونى فیهم، من الخزایة و هو الاستحیاء. و قیل: لا تفضحونى فیهم لانّهم اذا هجموا على اضیافه بالمکروه لحقته الفضیحة. و قوله: فِی ضَیْفِی یعنى فى اضیافى، یقال: هذا ضیفى و هؤلاء ضیفى، أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ اى صالح سدید یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر، استفهام بمعنى الانکار.
«قالوا لقد علمت یا لوط ما لنا فى بناتک من حق» حق اینجا بمعنى حاجت است اى لا حاجة لنا فى بناتک. و قیل: معناه بناتک لن لنا بازواج فیکون لنا فیهن حقّ، وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ یعنى اتیان الذکور.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً این لَوْ بمعنى لیت است، اى لیتنى کان لى فیکم عشیرة تحمینى و تنصرنى. و قیل: معناه لو قدرت على دفعکم ببدنى و قوّتى او انضمّ و ارجع الى عشیرة منیعة ینصروننى لدفعتکم، فحذف الجواب لدلالة الکلام علیه، قال زید بن ثابت: لو کان ل: لوط مثل رهط شعیب لجاهد بهم، و عن ابن عباس قال: ما بعث اللَّه بعد هذه الکلمة من لوط، نبیا الا فى عزّ و ثروة و عشیرة و منعة من قومه.
أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ
قال النبى (ص) عند قراءة هذه الایة: رحم اللَّه اخى لوطا لقد کان یأوى الى رکن شدید، یعنى الى اللَّه عز و جلّ، و نصره.
و گفتهاند که: لوط این سخن با قوم خویش از پس دیوار و در میگفت که در سراى بایشان در بسته بود، و ایشان آهنگ آن کردند که بدیوار بر آیند فریشتگان چون دیدند، که لوط اندوهگن است بسبب ایشان، و در رنج و مشقت، گفتند: یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بمکروه لانّا نحول بینهم و بین ذلک فهوّن علیک، یا لوط کار آسانتر از آن است که تو مىپندارى، ما رسولان خداوند توایم، آمدهایم تا ایشان را هلاک کنیم، در سراى باز نه تا در آیند، و آن گه عجایب قهر و بطش حق بین بایشان، لوط چون سخن ایشان بشنید در سراى باز نهاد و ایشان در آمدند، جبرئیل پر خویش بر روى ایشان زد همه نابینا گشتند، هیچ کس را نمىدیدند و راه فرا در نمىبردند، همى گفتند: «النجا النجا» فانّ فى بیت لوط سحرة سحرونا. آن گه لوط را تهدید دادند که تو جادوان را بخانه آوردهاى چون خویشتن، و آن گه مىگویى که مهماناند، کما انت یا لوط حتى یصبح، تا بامداد که بر ما روشن شود بینى که با تو چه کنیم، ازینجا گفت لوط: متى موعد هلاکهم؟ قالوا: الصبح، فقال: ارید اسرع من ذلک لو اهلکتموهم الآن. فقالوا: أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
آن گه جبرئیل گفت: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ قرأ مکى و مدنى فَأَسْرِ موصولة الالف و قرأ الباقون فأسر مقطوعة الالف، و الوصل و القطع لغتان، یقال: سریت و اسریت اذا سرت لیلا، و نطق القرآن بهما. قال اللَّه تعالى: أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا، و قال: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ قوله: بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ القطع و القطیع هوى من اللیل، فریشتگان گفتند: اى لوط اهل و مال و مواشى خویش بشب بیرون بر، یک نیمه شب گذشته، شو ب: صارعوا، دهى بود بچهار فرسنگى سدوم وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ اى لا یتخلّف منکم احد، و قیل: لا ینظر الى ما ورائه. و قیل: لا یلتفت الى ماله هناک، اى لا یبال به إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ مکى و ابو عمرو بالرفع، و الباقون بالنصب، فمن رفع فعلى البدل من احد على ان یکون الاستثناء من الالتفات لا من الاسراء و تکون المرأة مخرجة ملتفتة اى ناظرة الى ورائها، فالاستثناء على هذا لیس من الموجب فلذلک رفعت امرأتک، کما تقول: ما جاءنی احد الا زید. و من نصب فعلى انه مستثنى من قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ فالاستثناء على هذا من الموجب فلذلک صار نصبا، کما تقول: قام القوم الا زیدا، و المعنى «فاسر باهلک الا امرأتک» فیکون لوط مامورا بان لا یخرج امرأته لانّها کافرة، قیل: نهوا عن الالتفات فخالفت المرأة فالتفت فجاء حجر من السماء فقتلها.
إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ یعنى ان المرأة تهلک کما یهلک القوم «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ» اى موعد هلاکهم وقت الصّبح، فقال لوط: ارید اعجل من ذلک، فقالوا أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ اى الوقت الذى امرنا فیه باهلاکهم قریب و هو اول الفجر.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى قضاؤنا فیهم بالهلاک و بلغ الکتاب اجله جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها میگوید: چون حکم و قضاى ما که در ازل کردیم بایشان رسید، و هنگام هلاک ایشان آمد، جبرئیل را فرمودیم تا پر خویش زیر چهار شارستان ایشان فرو کرد: سدوم و عامورا و داذوما و صبوائیم و هى المؤتفکات، و آن را از قعر زمین برآورد و بعنان آسمان برد چنان که اهل آسمان بانگ سگ و خروه مىشنیدند، در گردانید و زیر آن زبر کرد.
روى انّ النبى (ص) قال ل: جبرئیل انّ اللَّه تعالى سمّاک باسماء ففسرها لى، قال اللَّه تعالى فى وصفک: ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ فاخبرنى عن قوّتک. فقال: یا محمد رفعت قرى قوم لوط من تخوم الارض على جناحى فى الهواء حتى سمعت ملائکة السماء اصواتهم و اصوات الدیکة ثم قلبتها ظهرا لبطن. قال: فاخبرنى عن قوله: مُطاعٍ قال ان رضوان خازن الجنان و مالکا خازن النیران متى کلّفتهما فتح ابواب الجنّة و النّار فتحاهما لى. قال: فاخبرنى عن قوله: «امین» قال: انّ اللَّه عز و جلّ انزل من السماء مائة و اربعة کتب على انبیائه لم یاتمن علیها غیرى.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها یعنى على المدن. و قیل: على شذّاذها و مسافریها، میگوید: سنگ باران کردیم بر مسافران قوم لوط ایشان که در وقت عذاب بغربت بودند آنجا که بودند سنگ بارید بر سر ایشان تا هلاک شدند. مجاهد گفت: مردى از ایشان در حرم مکه بود ببازرگانى، قال: فجاء حجر لیصیبه فى الحرم، فقامت الیه ملائکة الحرم، فقالوا: للحجر ارجع من حیث جئت فانّ الرجل فى حرم اللَّه فخرج الحجر فوقف خارجا من الحرم اربعین یوما بین السماء و الارض حتّى قضى الرجل تجارته، فلمّا خرج اصابه الحجر خارجا من الحرم. و عن مقاتل عن ابى نضرة عن ابى سعید قال: من عمل ذلک من قوم لوط انما کانوا ثلاثین رجلا و نیفا لا یبلغون الاربعین فاهلکهم اللَّه عز و جلّ جمیعا، یؤید ذلک
قول النبى (ص): لتأمرن و لتنهون عن المنکر او لیعمنّکم العقوبة.
و عن ابى بکر بن عیاش قال: سألت ابا جعفر اعذّب اللَّه نساء قوم لوط بعمل رجالهم؟ فقال: اللَّه تعالى اعدل من ذلک استغنى الرجال بالرجال و النّساء بالنّساء.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً اى جعلنا الحجارة بدل المطر حتى اهلکهم من آخرهم مِنْ سِجِّیلٍ ابن عباس گفت: سِجِّیلٍ پارسى معرّب است یعنى سنگ و گل، بدلیل قوله: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ سنگها بود در دیدار گل و در تا شش سنگ سخت، و گفتهاند: سِجِّیلٍ سجّین است فابدلت نونه لاما و سجّین جهنم است یعنى امطرنا علیها حجارة من جهنّم. ابن زید گفت: السّجیل اسم للسماء الدنیا، عکرمه گفت: بحر معلّق بین الارض و السماء منه انزلت الحجارة، و قیل: سجّیل فعیل من اسجلته، اذا ارسلته فکانها مرسلة علیهم. و قیل: حجارة من مثل السّجل فى الارسال، و السجل الدلو. و قیل: من سجّیل کقولک: من سجل اى مما کتب لهم، و المعنى انها حجارة ممّا کتب اللَّه ان یعذّبهم بها مَنْضُودٍ نضد بعضه على بعض حتى صار حجرا، یقال: نضدت اللبن اذا جعلت بعضه على بعض. و قیل: مَنْضُودٍ اى مصفوف فى تتابع یتلوا بعضه بعضا کالمطر قطرة بعد قطرة مُسَوَّمَةً اى معلمة ببیاض و حمزة. یقال: سوّمت الشیء اذا اعلمته. و قیل: مُسَوَّمَةً بعلامة یعلم بها انّها لیست من حجارة اهل الدنیا و یعلم بسیماها انها مما عذّب اللَّه عز و جل به. و قیل: مکتوب علیها اسم من اهلک بها عند ربّک فى خزائنه و فى علمه. وهب منبه گفت: آتش و کبریت بود که بر ایشان بارانیدند. آن گه ربّ العزة کفار مکه را باین عذاب و این عقوبت بیم داد گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ اى لیست هذه الحجارة و العذاب عن مکذّبیک ببعید، ان اصرّوا على ذلک. و قیل: ما هى ممّن عمل، عمل قوم لوط ببعید.
قال انس بن مالک: سأل رسول اللَّه (ص) جبرئیل عن قوله: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ فقال یعنى عن ظالمى امتک ما من ظالم منهم الا و هو بعرض حجر یسقط من ساعة الى ساعة.
وَ إِلى مَدْیَنَ یعنى و ارسلنا الى اهل مدین فحذف اهل و اقیم مدین مقامه.
مدین نام آن زمین است که شعیب آنجا مسکن داشت نزدیک طور است: و قیل: هى اسم للقبیلة. و قیل: اسم لقریة بناها ابن ل: ابراهیم (ع)، اسمه مدین فسمّیت به و شعیب صهر موسى است، شعیب بن یثرون بن بویب بن مدین بن ابراهیم. قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ اى المکیل بالمکیال و الموزون بالمیزان، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ اى فى نعمة و خصب و سعة یعنى فاىّ حاجة بکم الى التّطفیف مع ما انعم اللَّه سبحانه علیکم من المال و رخص السّعر، وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ یعنى یوم یحیط عذابه بکم. قیل: هو غلاء السّعر. و قیل: اراد به القیامة.
روى عکرمة عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «یا معشر التّجار انّکم قد ولیتم امرا اهلکت فیه الامم السّالفة المکیال و المیزان».
و روى طاوس عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین.
و قال (ص): «ما نقص قوم المکیال و المیزان الّا سلّط اللَّه علیهم الجوع.
وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ انّ الوفاء تمام الحقّ و الایفاء اتمامه. یقول: اجعلوها وافیة. بِالْقِسْطِ اى بالعدل مصدر امیت فعله و الفعل منه بالزّیادة.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اى حقوقهم ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القائف و النّخاس و الخرّاص و صاحب القبّان و المسّاح و الذرّاع و المحصى. میگوید: هیچ چیز از حقوق مردمان مکاهید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى و العیث اشدّ الفساد، یقال: عاث یعیث و عثى یعثى واحد.
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اى ما ابقى اللَّه لکم بعد ایفاء الکیل و الوزن خیر لکم من التّطفیف لانّ اللَّه تعالى یجعل فیه البرکة. و قیل: طاعة اللَّه خیر لکم لانّ ثوابها یبقى ابدا. و قیل: رزق اللَّه و رحمة اللَّه، من قوله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى. قال ابن زید: الهلاک فى العذاب، و البقیّة فى الرّحمة، یعنى اذا اطعتم فبقیتم خیر من ان عصیتم فهلکتم إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ شرط الایمان لانّهم انّما یعرفون صحة ما یقول اذا کانوا مؤمنین. وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اى لم اومر بقتالکم و اکراهکم على الایمان ما علىّ الّا البلاغ و قد بلغت، و قیل: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ یحفظ علیکم نعمکم فاحفظوها بترک المعصیة.
گفتهاند لوط چون فریشتگان دید بترسید، هم چنان که ابراهیم بترسید پس گفت: شما که باشید، ایشان گفتند ما مهمانانایم، لوط با فریشتگان فرا راه بود تا بخانه روند و ایشان را مهمانى کند، و رب العزة با فریشتگان گفته که: لا تهلکوهم حتى یشهد علیهم لوط اربع شهادات، براه در چون مىآمدند لوط ایشان را گفت ما بلغکم امر هذه القریة، بشما چه رسید کار و خبر این شارستانها؟ گفتند: و ما امرهم؟
و کار و خبر ایشان چیست و در چهاند ایشان؟ لوط گفت: اشهد باللّه انها لشرّ قریة فى الارض عملا، چهار بار این سخن باز گفت تا چهار بار بر ایشان گواهى بداد ببدى و پلیدکارى تا مستوجب عقوبت گشتند، پس همى رفتند تا در خانه شدند و کس خبر نداشت از حال ایشان مگر زن لوط آن عجوز بد که از خانه بدر شد و قوم لوط را گفت که جمعى رسیدهاند نکو رویان و جوانان و هرگز از ایشان نیکو روىتر و زیباتر ندیدهام. اینست معنى آن که رب العزة گفت فَخانَتاهُما خیانت وى این بود که مهمانان را بقوم مىسپرد نه آنکه از وى فجور مىآمد که در خبر است که: ما فجرت امرأة نبى قط.
قوم لوط چون آن خبر شنیدند بشتاب آمدند، فذلک قوله تعالى: وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ اى لطلب الفاحشة منهم. و الاهراع، الاسراع مع رعدة. و قیل: هو السوق العنیف و جاء على لفظ المجهول، کقولهم: عنیت بکذا.
و قیل: کان یسوق بعضهم بعضا و یحث بعضهم بعضا. وَ مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء الملائکة کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ، کنایة عن اتیان الذکران. و قیل: کانوا تأتون النساء فى ادبارهنّ، و المعنى الفوا الفاحشة فجهروا بها و لم یستحیوا منها. و قیل: کانوا یتضارطون فى المجالس و یتنابزون بالالقاب و یتصافعون.
قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی یعنى بنات صلبه و هما اثنتان زعورا و ریسا، تزویج دختران خود بر ایشان عرضه کرد، یعنى ان اسلمتم زوّجتکم هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ اى هن احلّ لکم، میگوید: اگر مسلمان شوید ایشان را بزنى بشما دهم که شما را ایشان حلالتر باشند و تزویج ایشان پاکتر و بپرهیزگارى نزدیکتر، و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ و گفتهاند: روا باشد، که در آن عصر نکاح میان کافر و مسلمان روا بود چنان که در عصر رسول خدا پیش از وحى، که از دختران خویش یکى بزنى به عتبة بن ابى لهب داد و یکى به ابو العاص بن الربیع و ایشان هر دو کافر بودند همچنین رؤساى قوم لوط دختران وى را پیش از آن حال به زنى میخواستند و لوط اجابت نمىکرد تا آن ساعت که کار بر وى تنگ شد گفت: اسعفکم بما کنتم تطلبون. یعنى آنچه تا اکنون نمىکردم اکنون مىکنم و دختران را بزنى بشما مىدهم. مجاهد گفت: بنات امّة میخواهد نه بنات صلب، و کل نبى ابو امّته، و منه قراءة من قرأ: النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ هو ابوهم و ازواجه امهاتهم، فان قیل: فاى طهارة فى نکاح الرجال حتى قال لبناته هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، قیل: هذا لیس بالف زیادة الفعل کقولهم: فلان غنى و فلان اغنى منه و انما هو الف التفضیل و هو سائغ فى کلام العرب، کقولنا: و اللَّه اکبر، و ما کابر اللَّه احد حتى یکون هو اکبر منه، و قد یقول الرجل لولده، الاعز و لیس له ولد غیره. و منه قول النبى (ص) فى جواب ابى سفیان، قل یا عمر اللَّه اعلى و اجلّ، لما قال: اعل هبل. و لم یکن هبل قطّ عالیا.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی اى لا تذلّونى و لا تشوّرونى فیهم، من الخزایة و هو الاستحیاء. و قیل: لا تفضحونى فیهم لانّهم اذا هجموا على اضیافه بالمکروه لحقته الفضیحة. و قوله: فِی ضَیْفِی یعنى فى اضیافى، یقال: هذا ضیفى و هؤلاء ضیفى، أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ اى صالح سدید یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر، استفهام بمعنى الانکار.
«قالوا لقد علمت یا لوط ما لنا فى بناتک من حق» حق اینجا بمعنى حاجت است اى لا حاجة لنا فى بناتک. و قیل: معناه بناتک لن لنا بازواج فیکون لنا فیهن حقّ، وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ یعنى اتیان الذکور.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً این لَوْ بمعنى لیت است، اى لیتنى کان لى فیکم عشیرة تحمینى و تنصرنى. و قیل: معناه لو قدرت على دفعکم ببدنى و قوّتى او انضمّ و ارجع الى عشیرة منیعة ینصروننى لدفعتکم، فحذف الجواب لدلالة الکلام علیه، قال زید بن ثابت: لو کان ل: لوط مثل رهط شعیب لجاهد بهم، و عن ابن عباس قال: ما بعث اللَّه بعد هذه الکلمة من لوط، نبیا الا فى عزّ و ثروة و عشیرة و منعة من قومه.
أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ شَدِیدٍ
قال النبى (ص) عند قراءة هذه الایة: رحم اللَّه اخى لوطا لقد کان یأوى الى رکن شدید، یعنى الى اللَّه عز و جلّ، و نصره.
و گفتهاند که: لوط این سخن با قوم خویش از پس دیوار و در میگفت که در سراى بایشان در بسته بود، و ایشان آهنگ آن کردند که بدیوار بر آیند فریشتگان چون دیدند، که لوط اندوهگن است بسبب ایشان، و در رنج و مشقت، گفتند: یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بمکروه لانّا نحول بینهم و بین ذلک فهوّن علیک، یا لوط کار آسانتر از آن است که تو مىپندارى، ما رسولان خداوند توایم، آمدهایم تا ایشان را هلاک کنیم، در سراى باز نه تا در آیند، و آن گه عجایب قهر و بطش حق بین بایشان، لوط چون سخن ایشان بشنید در سراى باز نهاد و ایشان در آمدند، جبرئیل پر خویش بر روى ایشان زد همه نابینا گشتند، هیچ کس را نمىدیدند و راه فرا در نمىبردند، همى گفتند: «النجا النجا» فانّ فى بیت لوط سحرة سحرونا. آن گه لوط را تهدید دادند که تو جادوان را بخانه آوردهاى چون خویشتن، و آن گه مىگویى که مهماناند، کما انت یا لوط حتى یصبح، تا بامداد که بر ما روشن شود بینى که با تو چه کنیم، ازینجا گفت لوط: متى موعد هلاکهم؟ قالوا: الصبح، فقال: ارید اسرع من ذلک لو اهلکتموهم الآن. فقالوا: أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
آن گه جبرئیل گفت: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ قرأ مکى و مدنى فَأَسْرِ موصولة الالف و قرأ الباقون فأسر مقطوعة الالف، و الوصل و القطع لغتان، یقال: سریت و اسریت اذا سرت لیلا، و نطق القرآن بهما. قال اللَّه تعالى: أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا، و قال: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ قوله: بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ القطع و القطیع هوى من اللیل، فریشتگان گفتند: اى لوط اهل و مال و مواشى خویش بشب بیرون بر، یک نیمه شب گذشته، شو ب: صارعوا، دهى بود بچهار فرسنگى سدوم وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ اى لا یتخلّف منکم احد، و قیل: لا ینظر الى ما ورائه. و قیل: لا یلتفت الى ماله هناک، اى لا یبال به إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ مکى و ابو عمرو بالرفع، و الباقون بالنصب، فمن رفع فعلى البدل من احد على ان یکون الاستثناء من الالتفات لا من الاسراء و تکون المرأة مخرجة ملتفتة اى ناظرة الى ورائها، فالاستثناء على هذا لیس من الموجب فلذلک رفعت امرأتک، کما تقول: ما جاءنی احد الا زید. و من نصب فعلى انه مستثنى من قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ فالاستثناء على هذا من الموجب فلذلک صار نصبا، کما تقول: قام القوم الا زیدا، و المعنى «فاسر باهلک الا امرأتک» فیکون لوط مامورا بان لا یخرج امرأته لانّها کافرة، قیل: نهوا عن الالتفات فخالفت المرأة فالتفت فجاء حجر من السماء فقتلها.
إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ یعنى ان المرأة تهلک کما یهلک القوم «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ» اى موعد هلاکهم وقت الصّبح، فقال لوط: ارید اعجل من ذلک، فقالوا أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ اى الوقت الذى امرنا فیه باهلاکهم قریب و هو اول الفجر.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى قضاؤنا فیهم بالهلاک و بلغ الکتاب اجله جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها میگوید: چون حکم و قضاى ما که در ازل کردیم بایشان رسید، و هنگام هلاک ایشان آمد، جبرئیل را فرمودیم تا پر خویش زیر چهار شارستان ایشان فرو کرد: سدوم و عامورا و داذوما و صبوائیم و هى المؤتفکات، و آن را از قعر زمین برآورد و بعنان آسمان برد چنان که اهل آسمان بانگ سگ و خروه مىشنیدند، در گردانید و زیر آن زبر کرد.
روى انّ النبى (ص) قال ل: جبرئیل انّ اللَّه تعالى سمّاک باسماء ففسرها لى، قال اللَّه تعالى فى وصفک: ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ فاخبرنى عن قوّتک. فقال: یا محمد رفعت قرى قوم لوط من تخوم الارض على جناحى فى الهواء حتى سمعت ملائکة السماء اصواتهم و اصوات الدیکة ثم قلبتها ظهرا لبطن. قال: فاخبرنى عن قوله: مُطاعٍ قال ان رضوان خازن الجنان و مالکا خازن النیران متى کلّفتهما فتح ابواب الجنّة و النّار فتحاهما لى. قال: فاخبرنى عن قوله: «امین» قال: انّ اللَّه عز و جلّ انزل من السماء مائة و اربعة کتب على انبیائه لم یاتمن علیها غیرى.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها یعنى على المدن. و قیل: على شذّاذها و مسافریها، میگوید: سنگ باران کردیم بر مسافران قوم لوط ایشان که در وقت عذاب بغربت بودند آنجا که بودند سنگ بارید بر سر ایشان تا هلاک شدند. مجاهد گفت: مردى از ایشان در حرم مکه بود ببازرگانى، قال: فجاء حجر لیصیبه فى الحرم، فقامت الیه ملائکة الحرم، فقالوا: للحجر ارجع من حیث جئت فانّ الرجل فى حرم اللَّه فخرج الحجر فوقف خارجا من الحرم اربعین یوما بین السماء و الارض حتّى قضى الرجل تجارته، فلمّا خرج اصابه الحجر خارجا من الحرم. و عن مقاتل عن ابى نضرة عن ابى سعید قال: من عمل ذلک من قوم لوط انما کانوا ثلاثین رجلا و نیفا لا یبلغون الاربعین فاهلکهم اللَّه عز و جلّ جمیعا، یؤید ذلک
قول النبى (ص): لتأمرن و لتنهون عن المنکر او لیعمنّکم العقوبة.
و عن ابى بکر بن عیاش قال: سألت ابا جعفر اعذّب اللَّه نساء قوم لوط بعمل رجالهم؟ فقال: اللَّه تعالى اعدل من ذلک استغنى الرجال بالرجال و النّساء بالنّساء.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً اى جعلنا الحجارة بدل المطر حتى اهلکهم من آخرهم مِنْ سِجِّیلٍ ابن عباس گفت: سِجِّیلٍ پارسى معرّب است یعنى سنگ و گل، بدلیل قوله: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ سنگها بود در دیدار گل و در تا شش سنگ سخت، و گفتهاند: سِجِّیلٍ سجّین است فابدلت نونه لاما و سجّین جهنم است یعنى امطرنا علیها حجارة من جهنّم. ابن زید گفت: السّجیل اسم للسماء الدنیا، عکرمه گفت: بحر معلّق بین الارض و السماء منه انزلت الحجارة، و قیل: سجّیل فعیل من اسجلته، اذا ارسلته فکانها مرسلة علیهم. و قیل: حجارة من مثل السّجل فى الارسال، و السجل الدلو. و قیل: من سجّیل کقولک: من سجل اى مما کتب لهم، و المعنى انها حجارة ممّا کتب اللَّه ان یعذّبهم بها مَنْضُودٍ نضد بعضه على بعض حتى صار حجرا، یقال: نضدت اللبن اذا جعلت بعضه على بعض. و قیل: مَنْضُودٍ اى مصفوف فى تتابع یتلوا بعضه بعضا کالمطر قطرة بعد قطرة مُسَوَّمَةً اى معلمة ببیاض و حمزة. یقال: سوّمت الشیء اذا اعلمته. و قیل: مُسَوَّمَةً بعلامة یعلم بها انّها لیست من حجارة اهل الدنیا و یعلم بسیماها انها مما عذّب اللَّه عز و جل به. و قیل: مکتوب علیها اسم من اهلک بها عند ربّک فى خزائنه و فى علمه. وهب منبه گفت: آتش و کبریت بود که بر ایشان بارانیدند. آن گه ربّ العزة کفار مکه را باین عذاب و این عقوبت بیم داد گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ اى لیست هذه الحجارة و العذاب عن مکذّبیک ببعید، ان اصرّوا على ذلک. و قیل: ما هى ممّن عمل، عمل قوم لوط ببعید.
قال انس بن مالک: سأل رسول اللَّه (ص) جبرئیل عن قوله: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ فقال یعنى عن ظالمى امتک ما من ظالم منهم الا و هو بعرض حجر یسقط من ساعة الى ساعة.
وَ إِلى مَدْیَنَ یعنى و ارسلنا الى اهل مدین فحذف اهل و اقیم مدین مقامه.
مدین نام آن زمین است که شعیب آنجا مسکن داشت نزدیک طور است: و قیل: هى اسم للقبیلة. و قیل: اسم لقریة بناها ابن ل: ابراهیم (ع)، اسمه مدین فسمّیت به و شعیب صهر موسى است، شعیب بن یثرون بن بویب بن مدین بن ابراهیم. قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ اى المکیل بالمکیال و الموزون بالمیزان، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ اى فى نعمة و خصب و سعة یعنى فاىّ حاجة بکم الى التّطفیف مع ما انعم اللَّه سبحانه علیکم من المال و رخص السّعر، وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ یعنى یوم یحیط عذابه بکم. قیل: هو غلاء السّعر. و قیل: اراد به القیامة.
روى عکرمة عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «یا معشر التّجار انّکم قد ولیتم امرا اهلکت فیه الامم السّالفة المکیال و المیزان».
و روى طاوس عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین.
و قال (ص): «ما نقص قوم المکیال و المیزان الّا سلّط اللَّه علیهم الجوع.
وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ انّ الوفاء تمام الحقّ و الایفاء اتمامه. یقول: اجعلوها وافیة. بِالْقِسْطِ اى بالعدل مصدر امیت فعله و الفعل منه بالزّیادة.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اى حقوقهم ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القائف و النّخاس و الخرّاص و صاحب القبّان و المسّاح و الذرّاع و المحصى. میگوید: هیچ چیز از حقوق مردمان مکاهید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى و العیث اشدّ الفساد، یقال: عاث یعیث و عثى یعثى واحد.
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اى ما ابقى اللَّه لکم بعد ایفاء الکیل و الوزن خیر لکم من التّطفیف لانّ اللَّه تعالى یجعل فیه البرکة. و قیل: طاعة اللَّه خیر لکم لانّ ثوابها یبقى ابدا. و قیل: رزق اللَّه و رحمة اللَّه، من قوله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى. قال ابن زید: الهلاک فى العذاب، و البقیّة فى الرّحمة، یعنى اذا اطعتم فبقیتم خیر من ان عصیتم فهلکتم إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ شرط الایمان لانّهم انّما یعرفون صحة ما یقول اذا کانوا مؤمنین. وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اى لم اومر بقتالکم و اکراهکم على الایمان ما علىّ الّا البلاغ و قد بلغت، و قیل: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ یحفظ علیکم نعمکم فاحفظوها بترک المعصیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلى أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الى ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنى را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهى باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفتهاند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جاى دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنى آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستى و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فى خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما راى خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فى ضلال مبین اى فى غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوى هر روز زیادهتر میدیدند، و یعقوب را خواهرى بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وى بگفت وى بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوى داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنى دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضى مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنى: ابعدوه عن ارض ابیه الى ارض بعیدة عنه، و تقدیره فى ارض، بحذف الجار و تعدّى الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» اى یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهاى دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» چون ایشان همّت قتل یوسف کردند گویندهاى از میان ایشان گفت: «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»، میگویند روبیل بود برادر مهین بسنّ و از همه قوىتر برأى، و گفتهاند یهودا بود که از همه عاقلتر بود. مجاهد گفت شمعون بود، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» فانّ القتل عظیم، یوسف را مکشید که قتل کارى عظیم است و عاقبت آن وخیم، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بر قراءت مدنى «فى غیابات الجب» غیابات جمع غیابة است، و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجى یا چون طاقى که نگرنده از سر چاه آن را نبیند، و در شواذ خواندهاند: «غیبة الجب» زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود. قتاده گفت: چاهى است معروف به بیت المقدس. کعب گفت میان مدین و مصر است به اردنّ مقاتل گفت چاهى است بر سه فرسنگى منزل یعقوب چاهى تاریک وحش، قعر آن دور، زیر آن فراخ، بالاء آن تنگ، آب آن شور، و میگویند سام بن نوح آن را کنده، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» اى یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشیء من الطریق، و منه اللقطة و اللقیط، و السیّارة رفقة مسافرین یسیرون فى الارض، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه، و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتى.
قومى گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومى گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا على یوسف ان ترسله معنا» اى لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الى الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولى مرفوعة فادغمت فى الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع على الخبر و لیس بجزم على النّهى.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فى اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فى الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وى را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند اى پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه اى؟! و چرا ترسى و او را با ما بصحرا نفرستى؟ چنین برادرى خوب روى بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازى کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان و دوست دار و بر وى مشفق و مهربان باشیم.
اینست که ربّ العزّه گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». مکى و شامى و ابو عمرو، نرتع و نلعب بنون خوانند، یعنى نرتع مواشینا و نلهو و ننشط. یقال: رتع فلان فى ماله اذا انعم فیه و انفقه فى نشاطه، و قیل: نلعب بالرّمى قیل لابى عمرو کیف تقرأ نلعب بالنّون و هم انبیاء؟ قال: لم یکونوا یومئذ انبیاء. اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنى یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة. یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنى نرتع مواشینا و یلعب یوسف. اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء اى نتحارس و یحفظ بعضا. چون برادران این سخن گفتند، یعقوب گفت: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد. این چنان است که در مثال گویند: ذکرتنى الطّعن و کنت ناسیا، برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد! و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند.
و در خبر است از مصطفى (ص): «لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا» فانّ بنى یعقوب لم یعلموا انّ الذئب یأکل الانسان فلمّا لقّنهم انّى اخاف ان یأکله الذئب قالوا اکله الذئب.
و یعقوب از بهر آن مىگفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادى و ده گرگ بقصد وى گرد وى در آمده، یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند، راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید، گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران، آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد.
ابن عباس گفت به تعبیر این خواب: آن ده گرگ برادران وى بودند آن روز که قصد قتل وى کردند، و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید، و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند.
چون یعقوب گفت «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» ایشان گفتند: «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عشرة رجال «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» عجزة مغبونون.
ثم قالوا یا نبى اللَّه کیف یأکله الذئب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتى یصیح، فاذا صاح لا تسمعه حامل الّا وضعت ما فى بطنها. و فینا یهودا اذا غضب شقّ السّبع بنصفین. یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنى معهم قال أ تحبّ ذلک یا بنىّ؟ قال نعم، قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک.
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم، یوسف همه شب خرّم بود و شادى میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم، یعقوب بامداد موى وى بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وى پوشانید و کمر اسحاق بر میان وى بست و عصا بدست وى داد و پسران را وصیّت کرد گفت: اوصیکم بتقوى اللَّه و بحبیبى یوسف، اسئلکم باللَّه ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین، آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت: استودعک ربّ العالمین. و یعقوب را سلّهاى بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادى بوقت سفر کردن، یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوى داد و کوزه آب بدست شمعون، و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند، یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وى غایب شدند، یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت، در خواب دید که کسى گفتى هفتاد، هفتاد، هفتاد، هفتاد. یعقوب از خواب در آمد، و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال. و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غائب گشتند: روبیل، یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وى شدند، یوسف پارهاى برفت، رنجور گشت گفت اى برادران تشنهام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته، یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد، بگریست و زارى کرد و از پس ایشان همى دوید، عرق از پیشانى گشاده و اشک از دیده روان و پاى آبله کرده همى گوید اى برادران اى آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من!! نه این بود بشما امید پدر من، چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیائید؟ ایشان آن همى شنیدند و او را هم چنان بتشنگى و گرسنگى و رنج همى داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد، یهودا بر وى مشفق گشت، سر وى در کنار گرفت، یوسف بهش باز آمد گفت اى برادر زینهار، یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منى، یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینانام و از خاندان محنت زدگان، لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود، کى دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند؟ آن گاه بنالید و بزارید و گفت اى پدر از حال من خبر ندارى و ندانى که بر من چه مىرود! برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنى و کار وى بجایى رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روى نیست، اکنون تدبیر چیست؟ یهودا گفت من چاهى دیدهام درین وادى او را در آن چاه افکنیم، تا راه گذرى فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وى است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد. ایشان بحکم وى رضا دادند و راى وى موافق داشتند، او را بر گرفتند و بسر چاه بردند، و پیراهن از وى برکشیدند، بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وى را نشانى بود که گرگ یوسف را بخورد، یوسف گفت: یا اخوتاه ردّوا علىّ قمیصى اتوار به فی الجبّ، فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر یکسوک و یؤنسوک. پس او را بچاه فرو گذاشتند، چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند، ربّ العزّه او را بقعر آن چاه رسانید، چنان که هیچ رنج بوى نرسید، و در میان آب سنگى بود، یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند، یهودا باز آمد که بر وى از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد، فرا سر چاه آمد گریان و نالان و رنجور دل، گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند، یوسف گفت: یا اخى این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست، لکن ترا وصیّت میکنم اگر روزى غریبى را بینى تشنه و گرسنه و ستم رسیده، با وى مساعدت کن و لطف و مهربانى نماى، اى یهودا و چون بخانه باز روى برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز، و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم، تا من ایشان را عفو کنم، و پدر این خبر نشنیده باشد. و گفتهاند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان مىشنیدند، یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود؟ گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندى رسد که اندوه آن بعضى بمن رسد. اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانى بى نهایت، طبع کریم پیوسته احسان را متقاضى بود، اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید.
و گفتهاند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوى وى تعویذى بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وى بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود مىافکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وى و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفتهاند بهى از بهشت بیاورد و بوى داد تا بخورد. و گفتهاند که ربّ العزّه بوى فریشتهاى فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهى بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفتهاند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد ترى مکانى، و تعرف حالى، و لا یخفى علیک شىء من امرى فریشتگان آسمان آواز وى بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبىّ، و اما الدّعاء فدعاء نبىّ، فاوحى اللَّه الیهم: ملائکتى هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همى آمد و او را طعام همى داد، روز چهارم جبرئیل گفت: یا غلام، من طرحک فى هذا الجبّ؟
قال اخوتى لابى، قال و لم؟ قال حسدونى بمنزلتى من ابى، فقال أ تحبّ ان تخرج من هذا الجبّ؟ قال نعم، فقال له قل: یا صانع کل مصنوع و یا جابر کلّ کسیر و یا شاهد کلّ نجوى یا قریبا غیر بعید یا مونس کلّ وحید یا غالبا غیر مغلوب یا حىّ لا اله الا انت یا بدیع السّماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام، اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، یوسف این دعا بگفت در حال فریشتهاى آمد ببشارت و راحت و پیغام ملک. فذلک قوله عزّ و جل: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ این واو زیادت است، تقدیره: فلمّا ذهبوا به و اجمعوا، اى عزموا على ان یجعلوه فى غیابت الجبّ اوحینا الیه. و روا باشد که این واو ثابته باشد و واو در اجمعوا زیادت بود یعنى فلمّا ذهبوا به اجمعوا.
آن گه ابتدا کرد، گفت: و اوحینا الیه. و مثله قوله فلما اسلما و تلّه للجبین و نادیناه، اى نادیناه، و الواو زائدة. و قیل الوحى ها هنا وحى الهام.
معنى آیت آنست که چون یوسف را ببردند و در چاه کردند ما پیغام دادیم باو که ناچار تو ایشان را خبر کنى در مصر از آنچه امروز مىرود و آنچه با تو میکنند، و ذلک فى قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، انّک یوسف، اى لا یعرفونک، یعنى که تو ایشان را مىگویى: هل علمتم ما فعلتم بیوسف، و ایشان ترا نشناسند و روا باشد که با وحى شود، اى اوحینا و هم لا یشعرون بذلک الوحى.
روى عن الحسن قال: القى یوسف فى الجبّ، و هو ابن سبع عشرة سنة، و کان فى العبودیّة و السّجن و الملک ثمانین سنة، و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة، و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة، و قیل حین القى فى الجبّ کان ابن اثنتى عشرة سنة.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً» برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجّت آریم و چه گوئیم؟ اتّفاق کردند که بزغالهاى بکشند و پیراهن یوسف بخون وى آلوده کنند و پیش پدر دربرند، گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است، و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته، ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند، گریان و زارىکنان. «عشاء» آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن، و از اینجا گفتهاند: لا تطلب الحاجة باللّیل فانّ الحیاء فى العین و لا تعتذر بالنّهار فتلجلج فى الاعتذار فلا تقدر على اتمامه و در شواذ خواندهاند «عشاء» بضم عین، معنى آنست که از اشک فرا نمىدیدند که مىگریستند. و گفتهاند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز، سه معنى را: یکى آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند. دوّم کودکى و بى گناهى یوسف یاد آوردند. سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روى اصلاح کار نمىدیدند. یعقوب چون زارى و فزع ایشان شنید از جاى برجست و بر خود بلرزید، گفت: ما لکم یا بنى و این یوسف؟ چه رسید شما را اى پسران و یوسف کجا است؟
ایشان گفتند: «یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» اى نتسابق، یعنى یرید کلّ واحد منّا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان. این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدلّ علیه
خبر عائشة: قالت سابقت رسول اللَّه (ص) فسبقته فلمّا حملت من اللّحم سابقنى فسبقنى، فقال یا عائشة هذه بتلک.
و عن الزهرى قال: کانوا یستبقون على عهد رسول اللَّه (ص) على الخیل و الإبل و الرجال على اقدامهم و کانوا یستبقون لیشدّوا بذلک انفسهم. و گفتهاند: إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ، این سباق رمى است و مصطفى (ص) گفته: الرّمى سهم من سهام الاسلام من تعلّم الرّمى ثمّ ترکه فنعمة ترکها.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من حقّ الولد على الوالد ان یعلّمه کتاب اللَّه و السّباحة و الرّمى.
قال و لیس من اللهو الا ثلاثة: ملاعبة الرّجل اهله، و تأدیبه فرسه، و رمیه بقوسه، و من علّمه اللَّه الرّمى و ترکه رغبة عنه فنعمة کفرها. و فى روایة: قال کلّ شىء من لهو الدّنیا باطل الّا ثلثا: انتضالک بقوسک، و تأدیبک فرسک، و ملاعبتک اهلک، فانّهنّ من الحقّ.
و روى انّ النّبی (ص) مرّ بنفر یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فانّ اباکم کان رامیا و انا مع ابن الادرع فطرحوا نبالهم، و قالوا من کنت معه یا رسول اللَّه غلب؟ قال ارموا و انا معکم کلّکم ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا.
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» گفتند اى پدر ما، ما ریاضت تن را و آزمون قوّت را با یکدیگر سباق مىبردیم و تیر مىانداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم، گرگ آمد و او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» معنى مؤمن درین موضع مصدّق است هم چنان که آنجا گفت «وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» اى یصدق المؤمنین، جایى دیگر گفت «لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ» اى لن نصدّقکم، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» لیس یریدون انّ یعقوب لا یصدّق من یعلم انه صادق هذا محال، لا یوصف الانبیاء بذلک و لکنّ المعنى لو کنّا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتّهمتنا فى یوسف لمحبّتک ایّاه و ظننت انّا قد کذبناک.
«وَ جاؤُ عَلى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» اى ذى کذب یرید مکذوبا فیه، لانّه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة. یعقوب چون پیراهن دید، هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته، گفت شما دروغ مىگوئید که اگر گرگ خورد پیراهن وى پاره کردى، آن گه گفت: تاللَّه ما رأیت کالیوم ذئبا حلیما اکل ابنى و لم یخرق علیه قمیصه. یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وى آمد، دانست که یوسف زنده است گرگ او را نخورده، و ایشان دروغ مىگویند، و آن پیراهن بر وى خود مىنهاد و مىبوئید و مىگفت: ما هذا بریح دم ابنى فانظروا ما صنعتم، آن گه گفت «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» اى زیّنت لکم انفسکم امرا فصنعتموه «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنى فصبرى صبر جمیل لا شکوى فیه و لا جزع، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» کلمة یسکن الیها الملهوف اى استعین باللَّه على احتمال ما تصفون.
قال الشعبى لقمیص یوسف ثلث آیات: احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب، و الثانیة حین قدّ، و الثالثة حین القى على وجه یعقوب فارتدّ بصیرا. و روى انّهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذئبا و اتوا به یعقوب، فقالوا یا ابانا هذا الذئب الذى افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الى السّماء، و قال یا ربّ ان کنت استجبت لى دعوة او رحمت لى عبرة فانطلق لى هذا الذّئب حتّى یکلّمنى فانطقه اللَّه عزّ و جلّ فابتداه بالسّلام، و قال: السّلام علیک یا نبى اللَّه، فقال یعقوب و علیک السّلام ایّها الذّئب، لقد فجعتنى بحبیبى و قرة عینى و اورثتنى حزنا طویلا، قال: لا و حقّک یا نبىّ اللَّه، ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و انّ لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» چون ایشان همّت قتل یوسف کردند گویندهاى از میان ایشان گفت: «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»، میگویند روبیل بود برادر مهین بسنّ و از همه قوىتر برأى، و گفتهاند یهودا بود که از همه عاقلتر بود. مجاهد گفت شمعون بود، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» فانّ القتل عظیم، یوسف را مکشید که قتل کارى عظیم است و عاقبت آن وخیم، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بر قراءت مدنى «فى غیابات الجب» غیابات جمع غیابة است، و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجى یا چون طاقى که نگرنده از سر چاه آن را نبیند، و در شواذ خواندهاند: «غیبة الجب» زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود. قتاده گفت: چاهى است معروف به بیت المقدس. کعب گفت میان مدین و مصر است به اردنّ مقاتل گفت چاهى است بر سه فرسنگى منزل یعقوب چاهى تاریک وحش، قعر آن دور، زیر آن فراخ، بالاء آن تنگ، آب آن شور، و میگویند سام بن نوح آن را کنده، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» اى یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشیء من الطریق، و منه اللقطة و اللقیط، و السیّارة رفقة مسافرین یسیرون فى الارض، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه، و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتى.
قومى گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومى گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا على یوسف ان ترسله معنا» اى لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الى الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولى مرفوعة فادغمت فى الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع على الخبر و لیس بجزم على النّهى.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فى اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فى الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وى را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند اى پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه اى؟! و چرا ترسى و او را با ما بصحرا نفرستى؟ چنین برادرى خوب روى بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازى کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان و دوست دار و بر وى مشفق و مهربان باشیم.
اینست که ربّ العزّه گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». مکى و شامى و ابو عمرو، نرتع و نلعب بنون خوانند، یعنى نرتع مواشینا و نلهو و ننشط. یقال: رتع فلان فى ماله اذا انعم فیه و انفقه فى نشاطه، و قیل: نلعب بالرّمى قیل لابى عمرو کیف تقرأ نلعب بالنّون و هم انبیاء؟ قال: لم یکونوا یومئذ انبیاء. اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنى یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة. یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنى نرتع مواشینا و یلعب یوسف. اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء اى نتحارس و یحفظ بعضا. چون برادران این سخن گفتند، یعقوب گفت: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد. این چنان است که در مثال گویند: ذکرتنى الطّعن و کنت ناسیا، برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد! و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند.
و در خبر است از مصطفى (ص): «لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا» فانّ بنى یعقوب لم یعلموا انّ الذئب یأکل الانسان فلمّا لقّنهم انّى اخاف ان یأکله الذئب قالوا اکله الذئب.
و یعقوب از بهر آن مىگفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادى و ده گرگ بقصد وى گرد وى در آمده، یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند، راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید، گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران، آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد.
ابن عباس گفت به تعبیر این خواب: آن ده گرگ برادران وى بودند آن روز که قصد قتل وى کردند، و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید، و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند.
چون یعقوب گفت «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» ایشان گفتند: «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عشرة رجال «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» عجزة مغبونون.
ثم قالوا یا نبى اللَّه کیف یأکله الذئب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتى یصیح، فاذا صاح لا تسمعه حامل الّا وضعت ما فى بطنها. و فینا یهودا اذا غضب شقّ السّبع بنصفین. یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنى معهم قال أ تحبّ ذلک یا بنىّ؟ قال نعم، قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک.
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم، یوسف همه شب خرّم بود و شادى میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم، یعقوب بامداد موى وى بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وى پوشانید و کمر اسحاق بر میان وى بست و عصا بدست وى داد و پسران را وصیّت کرد گفت: اوصیکم بتقوى اللَّه و بحبیبى یوسف، اسئلکم باللَّه ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین، آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت: استودعک ربّ العالمین. و یعقوب را سلّهاى بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادى بوقت سفر کردن، یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوى داد و کوزه آب بدست شمعون، و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند، یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وى غایب شدند، یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت، در خواب دید که کسى گفتى هفتاد، هفتاد، هفتاد، هفتاد. یعقوب از خواب در آمد، و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال. و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غائب گشتند: روبیل، یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وى شدند، یوسف پارهاى برفت، رنجور گشت گفت اى برادران تشنهام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته، یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد، بگریست و زارى کرد و از پس ایشان همى دوید، عرق از پیشانى گشاده و اشک از دیده روان و پاى آبله کرده همى گوید اى برادران اى آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من!! نه این بود بشما امید پدر من، چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیائید؟ ایشان آن همى شنیدند و او را هم چنان بتشنگى و گرسنگى و رنج همى داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد، یهودا بر وى مشفق گشت، سر وى در کنار گرفت، یوسف بهش باز آمد گفت اى برادر زینهار، یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منى، یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینانام و از خاندان محنت زدگان، لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود، کى دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند؟ آن گاه بنالید و بزارید و گفت اى پدر از حال من خبر ندارى و ندانى که بر من چه مىرود! برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنى و کار وى بجایى رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روى نیست، اکنون تدبیر چیست؟ یهودا گفت من چاهى دیدهام درین وادى او را در آن چاه افکنیم، تا راه گذرى فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وى است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد. ایشان بحکم وى رضا دادند و راى وى موافق داشتند، او را بر گرفتند و بسر چاه بردند، و پیراهن از وى برکشیدند، بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وى را نشانى بود که گرگ یوسف را بخورد، یوسف گفت: یا اخوتاه ردّوا علىّ قمیصى اتوار به فی الجبّ، فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر یکسوک و یؤنسوک. پس او را بچاه فرو گذاشتند، چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند، ربّ العزّه او را بقعر آن چاه رسانید، چنان که هیچ رنج بوى نرسید، و در میان آب سنگى بود، یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند، یهودا باز آمد که بر وى از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد، فرا سر چاه آمد گریان و نالان و رنجور دل، گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند، یوسف گفت: یا اخى این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست، لکن ترا وصیّت میکنم اگر روزى غریبى را بینى تشنه و گرسنه و ستم رسیده، با وى مساعدت کن و لطف و مهربانى نماى، اى یهودا و چون بخانه باز روى برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز، و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم، تا من ایشان را عفو کنم، و پدر این خبر نشنیده باشد. و گفتهاند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان مىشنیدند، یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود؟ گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندى رسد که اندوه آن بعضى بمن رسد. اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانى بى نهایت، طبع کریم پیوسته احسان را متقاضى بود، اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید.
و گفتهاند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوى وى تعویذى بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وى بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود مىافکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وى و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفتهاند بهى از بهشت بیاورد و بوى داد تا بخورد. و گفتهاند که ربّ العزّه بوى فریشتهاى فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهى بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفتهاند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد ترى مکانى، و تعرف حالى، و لا یخفى علیک شىء من امرى فریشتگان آسمان آواز وى بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبىّ، و اما الدّعاء فدعاء نبىّ، فاوحى اللَّه الیهم: ملائکتى هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همى آمد و او را طعام همى داد، روز چهارم جبرئیل گفت: یا غلام، من طرحک فى هذا الجبّ؟
قال اخوتى لابى، قال و لم؟ قال حسدونى بمنزلتى من ابى، فقال أ تحبّ ان تخرج من هذا الجبّ؟ قال نعم، فقال له قل: یا صانع کل مصنوع و یا جابر کلّ کسیر و یا شاهد کلّ نجوى یا قریبا غیر بعید یا مونس کلّ وحید یا غالبا غیر مغلوب یا حىّ لا اله الا انت یا بدیع السّماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام، اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، یوسف این دعا بگفت در حال فریشتهاى آمد ببشارت و راحت و پیغام ملک. فذلک قوله عزّ و جل: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ این واو زیادت است، تقدیره: فلمّا ذهبوا به و اجمعوا، اى عزموا على ان یجعلوه فى غیابت الجبّ اوحینا الیه. و روا باشد که این واو ثابته باشد و واو در اجمعوا زیادت بود یعنى فلمّا ذهبوا به اجمعوا.
آن گه ابتدا کرد، گفت: و اوحینا الیه. و مثله قوله فلما اسلما و تلّه للجبین و نادیناه، اى نادیناه، و الواو زائدة. و قیل الوحى ها هنا وحى الهام.
معنى آیت آنست که چون یوسف را ببردند و در چاه کردند ما پیغام دادیم باو که ناچار تو ایشان را خبر کنى در مصر از آنچه امروز مىرود و آنچه با تو میکنند، و ذلک فى قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، انّک یوسف، اى لا یعرفونک، یعنى که تو ایشان را مىگویى: هل علمتم ما فعلتم بیوسف، و ایشان ترا نشناسند و روا باشد که با وحى شود، اى اوحینا و هم لا یشعرون بذلک الوحى.
روى عن الحسن قال: القى یوسف فى الجبّ، و هو ابن سبع عشرة سنة، و کان فى العبودیّة و السّجن و الملک ثمانین سنة، و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة، و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة، و قیل حین القى فى الجبّ کان ابن اثنتى عشرة سنة.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً» برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجّت آریم و چه گوئیم؟ اتّفاق کردند که بزغالهاى بکشند و پیراهن یوسف بخون وى آلوده کنند و پیش پدر دربرند، گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است، و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته، ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند، گریان و زارىکنان. «عشاء» آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن، و از اینجا گفتهاند: لا تطلب الحاجة باللّیل فانّ الحیاء فى العین و لا تعتذر بالنّهار فتلجلج فى الاعتذار فلا تقدر على اتمامه و در شواذ خواندهاند «عشاء» بضم عین، معنى آنست که از اشک فرا نمىدیدند که مىگریستند. و گفتهاند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز، سه معنى را: یکى آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند. دوّم کودکى و بى گناهى یوسف یاد آوردند. سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روى اصلاح کار نمىدیدند. یعقوب چون زارى و فزع ایشان شنید از جاى برجست و بر خود بلرزید، گفت: ما لکم یا بنى و این یوسف؟ چه رسید شما را اى پسران و یوسف کجا است؟
ایشان گفتند: «یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» اى نتسابق، یعنى یرید کلّ واحد منّا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان. این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدلّ علیه
خبر عائشة: قالت سابقت رسول اللَّه (ص) فسبقته فلمّا حملت من اللّحم سابقنى فسبقنى، فقال یا عائشة هذه بتلک.
و عن الزهرى قال: کانوا یستبقون على عهد رسول اللَّه (ص) على الخیل و الإبل و الرجال على اقدامهم و کانوا یستبقون لیشدّوا بذلک انفسهم. و گفتهاند: إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ، این سباق رمى است و مصطفى (ص) گفته: الرّمى سهم من سهام الاسلام من تعلّم الرّمى ثمّ ترکه فنعمة ترکها.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من حقّ الولد على الوالد ان یعلّمه کتاب اللَّه و السّباحة و الرّمى.
قال و لیس من اللهو الا ثلاثة: ملاعبة الرّجل اهله، و تأدیبه فرسه، و رمیه بقوسه، و من علّمه اللَّه الرّمى و ترکه رغبة عنه فنعمة کفرها. و فى روایة: قال کلّ شىء من لهو الدّنیا باطل الّا ثلثا: انتضالک بقوسک، و تأدیبک فرسک، و ملاعبتک اهلک، فانّهنّ من الحقّ.
و روى انّ النّبی (ص) مرّ بنفر یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فانّ اباکم کان رامیا و انا مع ابن الادرع فطرحوا نبالهم، و قالوا من کنت معه یا رسول اللَّه غلب؟ قال ارموا و انا معکم کلّکم ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا.
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» گفتند اى پدر ما، ما ریاضت تن را و آزمون قوّت را با یکدیگر سباق مىبردیم و تیر مىانداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم، گرگ آمد و او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» معنى مؤمن درین موضع مصدّق است هم چنان که آنجا گفت «وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» اى یصدق المؤمنین، جایى دیگر گفت «لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ» اى لن نصدّقکم، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» لیس یریدون انّ یعقوب لا یصدّق من یعلم انه صادق هذا محال، لا یوصف الانبیاء بذلک و لکنّ المعنى لو کنّا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتّهمتنا فى یوسف لمحبّتک ایّاه و ظننت انّا قد کذبناک.
«وَ جاؤُ عَلى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» اى ذى کذب یرید مکذوبا فیه، لانّه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة. یعقوب چون پیراهن دید، هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته، گفت شما دروغ مىگوئید که اگر گرگ خورد پیراهن وى پاره کردى، آن گه گفت: تاللَّه ما رأیت کالیوم ذئبا حلیما اکل ابنى و لم یخرق علیه قمیصه. یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وى آمد، دانست که یوسف زنده است گرگ او را نخورده، و ایشان دروغ مىگویند، و آن پیراهن بر وى خود مىنهاد و مىبوئید و مىگفت: ما هذا بریح دم ابنى فانظروا ما صنعتم، آن گه گفت «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» اى زیّنت لکم انفسکم امرا فصنعتموه «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنى فصبرى صبر جمیل لا شکوى فیه و لا جزع، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» کلمة یسکن الیها الملهوف اى استعین باللَّه على احتمال ما تصفون.
قال الشعبى لقمیص یوسف ثلث آیات: احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب، و الثانیة حین قدّ، و الثالثة حین القى على وجه یعقوب فارتدّ بصیرا. و روى انّهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذئبا و اتوا به یعقوب، فقالوا یا ابانا هذا الذئب الذى افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الى السّماء، و قال یا ربّ ان کنت استجبت لى دعوة او رحمت لى عبرة فانطلق لى هذا الذّئب حتّى یکلّمنى فانطقه اللَّه عزّ و جلّ فابتداه بالسّلام، و قال: السّلام علیک یا نبى اللَّه، فقال یعقوب و علیک السّلام ایّها الذّئب، لقد فجعتنى بحبیبى و قرة عینى و اورثتنى حزنا طویلا، قال: لا و حقّک یا نبىّ اللَّه، ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و انّ لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» لمّا قال یوسف (ع) ذلک لیعلم انّى لم اخنه بالغیب. قال له جبرئیل و لا حین هممت بها یا یوسف: و ما ابرّئ نفسى اى ما أزکّی نفسى عن الهمّ، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اى انّ نفوس بنى آدم تأمرهم بما تهوى و ان لم یکن فیه رضى اللَّه. فانّى لا ابرّئ نفسى من ذلک و ان کنت لا اطاوعها، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اى الّا رحمة ربّى: یعنى کلّ نفس تأمر صاحبها هواها الّا ما ادرکته رحمة اللَّه فدفعته. و قیل المعنى لکن من رحمة اللَّه عصمه ممّا تأمره به نفسه.
معنى این کلمات آنست که نفس آدمى ببدى فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمىدارم که آن در طبع بشرى سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعى عزم نکردم.
آن گه گفت: «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که اللَّه تعالى بر وى رحمت کند او را از آن معصوم دارد. جماعتى مفسّران گفتند که این همه سخن زلیخاست متّصل بآنچ گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» آن گه گفت ذلک اى الاقرار على نفسى لیعلم یوسف انّى لم اخنه بظهر الغیب و انّ اللَّه لا یهدى کید الخائنین. این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وى خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» عن ذنب هممت به، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اذا غلبت الشهوة، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» مع کفرها فانّ الکفّار مقرّون باللّه عزّ و جلّ، یقول اللَّه تعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
«وَ قالَ الْمَلِکُ» لمّا تبیّن للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال: «ائْتُونِی بِهِ» چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وى او را معلوم شد و عذر وى ظاهر گشت گفت: «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» اجعله خالصا لنفسى من غیر شرکة. پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید، یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشى داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد: «اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار» بار خدایا دلهاى نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان، از اینست که در هر شهرى زندانیان خبرهاى اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود. چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء، پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سراى ملک کرد، چون بدر سراى ملک رسید بایستاد و گفت: حسبى ربّى من دنیاى، حسبى ربّى من خلقه عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غیره، پس در سراى ملک شد گفت: اللّهم انّى اسئلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره. چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربى، ملک گفت ما هذا اللسان؟ قال لسان عمّى اسماعیل، آن گه او را بعبرانى دعا گفت، ملک گفت این چه زبانست؟ گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم.
و گفتهاند که ملک زبانها و لغتهاى بسیار دانست، به هفتاد زبان با یوسف سخن گفت و یوسف بهر زبان که ملک با وى سخن گفت هم بآن زبان جواب وى میداد، ملک را آن خوش آمد و از وى بپسندید و یوسف را آن وقت سى سال از عمر گذشته بود، ملک با ندیمان و نزدیکان خود مىنگرد و مىگوید: جوانى بدین سن که اوست با این علم و عقل و زیرکى و دانایى عجبست و طرفهتر آنست که ساحران و کاهنان روزگار از تعبیر آن خواب که من دیدم درماندند و او بیان کرد و از عاقبت آن ما را خبر کرد! آن گه ملک گفت خواهم که آن خواب و تعبیر آن بمشافهت از تو بشنوم، یوسف آن چنان که ملک دیده بود بخواب از اوّل تا آخر بگفت و تعبیر آن بر وى روشن کرد، ملک گفت اکنون رأى تو اى صدّیق درین کار چیست و رشد ما و صلاح ما در چیست؟ یوسف گفت باین هفت سال که در پیش است بفرماى تا نهمار زرع کنند و چندانک توانند جمع کنند در انبارها و دانهاى قوت همه در خوشهها بگذارند تا هم مردمان را قوت بود و هم چهار پایان را علف. و نیز چون جمع طعام کرده باشند بروزگار قحط که از اطراف خلق روى بتو نهند، چنانک خود خواهى توانى فروختن و از آن گنجهاى عظیم توان نهادن، ملک گفت: و من لى بهذا و من بجمعه؟
فقال یوسف: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ» اى ولّنى امر خزائن مصر یعنى خزائن الطّعام المدّخرة للقحط، «إِنِّی حَفِیظٌ» احفظ ما یجب حفظه، «عَلِیمٌ» اعلم المواضع الّتى یجب ان توضع الاموال فیها. قال الزجاج انّما سأل ذلک لانّ الانبیاء علیهم السلام بعثوا لاقامة الحق و وضع الاشیاء مواضعها فعلم انّه لا یقوم احد بذلک مثله و لا احد اقوم منه بمصلحة النّاس فاراد الصّلاح و الثّواب. یوسف دانست که در روزگار قحط مصالح مردمان چنانک وى نگه دارد هیچ کس نگه ندارد، از بهر آن گفت: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و قیل هذه الایة حجّة فى نظریّة النفس بالحق عند الحاجة الیها و لا یکون من التزکیة المنهىّ عنها، بقوله «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ». درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم، فقال الملک «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ» اى اجابه الى ملتمسه، مکین اى ذو مکانة و منزلة، امین مأمون قد عرفنا امانتک و براءتک، و قیل امین آمن لا تخاف العواقب فمر لی بما هدیت الیه و اشرت به.
عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اجعلنى على خزائن الارض لاستعمله من ساعته و لکنّه اخّر ذلک سنة فاقام فى بیته عنده سنة مع الملک».
پس از آنک این سخن میان ایشان برفت یوسف یک سال در خانه ملک مىبود، عزیز و مکرّم و محترم و ملک مىگفت تو از خاصگیان و مقرّبان منى، در مملکت من هیچیز از تو دریغ نیست و هر چه انواع اکرام و احسانست ترا مبذولست مگر آنک با تو طعام نخورم. یوسف گفت چرا نخورى با من طعام؟ گفت از بهر آنک بنده بودهاى، یوسف گفت من سزاوارترم که از تو ننگ دارم که من پسر یعقوب بن اسحاق بن ابراهیمام، و مقصود ملک آن بود تا بحقیقت بداند که وى کیست. چون بدانست با وى طعام خورد و اکرامهاى عظیم کرد.
ابن عباس گفت چون آن یک سال بسر آمد ملک بفرمود تا شهر را آیین بستند و سراى ملک بیاراستند و تخت زرّین بجواهر مرصّع کرده بنهادند و یوسف را بر تخت نشاند بعد از آنک وى را خلعت گرانمایه پوشانید و تاج بر سر نهاد و مملکت مصر بوى تسلیم کرد و امیران و سرهنگان و سروران لشکر همه را بخدمت وى بداشت و اظفیر را معزول کرد و یوسف را بجاى وى بنشاند و بر آنچ او داشت بسیار بیفزود. چون روزى چند برآمد اظفیر بمرد و ملک زلیخا را بزنى بیوسف داد، آن گه ملک مصر بوى راست شد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ».
بروایتى دیگر گفتهاند که پس از مرگ اظفیر، زلیخا عاجز گشت و مالى که داشت از دست وى بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند، دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند، زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق «۳» یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشى بر وى پیدا شده و با این همه هنوز بت مىپرستید، آخر روزى در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد، از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند، روى با آن بت خویش کرد گفت اى بتى که نه سود کنى نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر! از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخداى یوسف ایمان آوردم.
آن گه بت را بر زمین زد و روى بآسمان کرد، گفت: اى خداى یوسف اگر عاصى مىپذیرى اینک آمدم بپذیر، و اگر معیوبان را مینوازى منم معیوب بنواز، ور بیچارگان را چاره میکنى منم درمانده و بیچاره چاره من بساز، اى خداى یوسف دانى که بجمال بسى کوشیدم و بمال جهد کردم و در چاره و حیلت بسى آویختم و سیاست و صولت نمودم و بمقصود نرسیدم وز آن پس مرگ گرامیان دیدم و فراق خویشان چشیدم و رنج درویشى و عشق یوسف بر دلم هر روز تازه تر و جوان تر، بار خدایا بر من ببخشاى و یوسف را بمن نماى که از همه حیلتها و چارها عاجز گشتم و خیره فرو ماندم. زلیخا این تضرع و زارى بر درگاه عزّت همىکرد و یوسف آنجا که بود تقاضاى دیدار زلیخا از دلش سر برمىزد. اندیشه و تفکر زلیخا بر دل یوسف غالب گشت، با خود همىگفت کاشکى بدانستمى که زلیخا را حال بچه رسید و کجا افتاد تا اگر در حال وى خللى است من با وى احسان کردمى و فساد معیشت وى بصلاح باز آوردمى که او را بر من حقهاست. و آن روز که یوسف این سخن گفت و زلیخا آن دعا کرد پانزده سال گذشته بود که یوسف، زلیخا را ندیده بود. یوسف آن روز از سر آن اندیشه برخاست با خیل و حشم که من امروز سر آن دارم که تماشا را گرد مصر برآیم و تنزّه کنم، بظاهر تنزّه مینمود و بباطن احوال زلیخا را تعرّف همیکرد، بهر کویى که همىرسید از احوال درویشان همىپرسید تا مگر زلیخا بمیان برآید، آخر بسر کوى زلیخا رسید و زلیخا شنیده بود که یوسف همىگذرد بسر کوى آمده و انتظار رسیدن وى مىکرد، چون در رسید او را گفتند اینک زلیخا درویش و نابینا و عاجز گشته، یوسف آنجا توقف کرد، زلیخا را دست گرفتند و فرا پیش وى بردند، حوادث روزگار در وى اثر کرده از اشک دیده مژگانش همه بریخته و نابینا گشته، شماتت اعداش گداخته و فراق گرامیانش مالیده. یوسف که وى را دید آب در چشم آورد و اندوهگن گشت و با وى ساعتى بایستاد و زلیخا آواز رکاب داران و صهیل اسبان و بردابرد چاووشان همىشنید و میگریست و دست بر اسب یوسف همىمالید و مىگفت سبحان الّذى اعزّ العبید بعزّ الطّاعة و اذلّ الملوک بذلّ المعصیة.
آن گه گفت اى یوسف مرا بسراى خود خوان که با تو حدیثى دارم، یوسف فرمود تا او را بسراى بردند و خود برآمد و بسراى آمد، زلیخا بیامد و پیش یوسف بنشست گفت اى یوسف از خاندان نبوّت حرمت داشتن و حق شناختن بدیع نبود و ممتحن را نواختن عجب نبود، اى یوسف اوّل بدانک من ایمان آوردهام بیگانگى خداى آسمان و کردگار جهانیان، او را یکتا و یگانه دانم بى شریک و بى انباز و بى نظیر و بى نیاز، از آن دین که داشتم برگشتم و دین حق پذیرفتم و ملّت اسلام گزیدم و پسندیدم، اکنون بتو سه حاجت دارم: یکى آنست که من دانم تو بر خداوند خود کریمى و بنزدیک وى پایگاه بلند دارى از من بوى شفیع باشد تا چشم روشن بمن باز دهد، یوسف زبان تضرّع بگشاد و دعا کرد گفت: الهى بحقّ محمّد و آله ان تردّ على هذه الضّعیفة بصرها و لا تخجلنی عندها و عند النّاس. زلیخا گفت یا یوسف الحمد للَّه که حاجت روا شد و چشم من بدیدار تو روشن کرد و دل من به معرفت ایمان نورانى کرد. یوسف گفت دیگر حاجت چیست؟ زلیخا گفت دعا کن تا جمال بمن باز دهد، یوسف رداء خود بر وى افکند و دعا کرد، زلیخا چنان شد که از نخست روز که یوسف را دید. حاجت سوم آن بود که گفت مرا بزنى بخواه، سر در پیش افکند باین اندیشه تا جبرئیل آمد و گفت ملک جلّ جلاله مى گوید: زلیخا تا اکنون بحیلت و چاره خود ترا میطلبید لا جرم بتو نمىرسید، اکنون ترا از ما طلب کرد و بسبب تو با ما صلح کرد، حاجت وى روا کن، یوسف بفرمان اللَّه تعالى او را بزنى بخواست، چون بهم رسیدند یوسف گفت: أ لیس هذا خیرا ممّا کنت تریدین؟ فقالت ایّها الصدّیق لا تلمنى فانّى کنت امرأة حسناء ناعمة کما ترى فى ملک و دنیا و کان صاحبى لا یأتى النّساء و کنت کما جعلک اللَّه فى حسنک و هیئتک فغلبتنى نفسى فوجدها یوسف عذراء فاصابها و ولد له منها ابنان: افرائیم و میشا.
پس زلیخا بر عبادت اللَّه تعالى چنان حریص شد که یک ساعت فارغ نبودى و یوسف بخلوت وى رغبت همىکرد و زلیخا احتراز همىکرد! یوسف گفت اى زلیخا باین مدت کوتاه چنین از من ملول گشتى که در صحبت من رغبت همىنکنى! زلیخا دست وى ببوسید و گفت حاشا که من از تو ملول شوم یا سر در چنبر تو نیارم که ترا بسه سبب دوست دارم: یکى آنک معشوق دیرینه منى، دیگر شوى محتشم منى، سوم پیغامبر خداى منى جلّ جلاله، لکن آن گه که در طلب تو بودم از خدمت حق غافل بودم، اکنون که او را بشناختم تا از عبادت وى فارغ نباشم با خدمت تو نپردازم.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا» اى کذلک التّمکین الاوّل بالانعام علیه بالخلاص من السّجن، «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» جعلناه ممکّنا فى تدبیر ارض مصر، «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» اى یختار اطیبها و ینزل منها حیث اراد. البواء المنزل یقال بوّأته فتبوّء. و قرأ ابن کثیر حیث نشاء بالنّون على معنى حیث یشاء اللَّه و یرضاه ثناء على یوسف و من قرأ بالیاء فانّه اسند الفعل الى یوسف تفضیلا له على غیره بذلک و دلالة على تمکینه له ما لم یکن لغیره. قوله «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» اخبار من اللَّه انّه ینعم على من یشاء من عباده کما انعم على یوسف، «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ثواب الموحّدین.
قال ابن عباس: اجر المحسنین اى الصّابرین بصبره فى البئر و صبره فى السّجن و صبره فى الرّق و صبره عمّا دعته الیه المرأة. قال مجاهد: فلم یزل یدعو الملک الى الاسلام و یتلطّف له حتّى اسلم الملک و کثیر من النّاس فهذا فى الدّنیا، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» اى ما یعطى اللَّه من ثواب الآخرة خیر للمؤمنین، یعنى انّ ما یعطى اللَّه یوسف فى الآخرة خیر ممّا اعطاه فى الدّنیا.
و لقد انشد البحترى:
کتب بعضهم الى صدیق له:
اما فى رسول اللَّه یوسف اسوة
وراء مضیق الخوف متّسع الامن
اقام جمیل الصّبر فى الحبس برهة
فلا تأیسن فاللَّه ملّک یوسفا
لمثلک محبوسا على الظّلم و الافک
و اوّل مفروج به آخر الحزن
فآل به الصّبر الجمیل الى الملک
خزائنه بعد الخلاص من السّجن
معنى این کلمات آنست که نفس آدمى ببدى فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمىدارم که آن در طبع بشرى سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعى عزم نکردم.
آن گه گفت: «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که اللَّه تعالى بر وى رحمت کند او را از آن معصوم دارد. جماعتى مفسّران گفتند که این همه سخن زلیخاست متّصل بآنچ گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» آن گه گفت ذلک اى الاقرار على نفسى لیعلم یوسف انّى لم اخنه بظهر الغیب و انّ اللَّه لا یهدى کید الخائنین. این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وى خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» عن ذنب هممت به، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اذا غلبت الشهوة، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» مع کفرها فانّ الکفّار مقرّون باللّه عزّ و جلّ، یقول اللَّه تعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
«وَ قالَ الْمَلِکُ» لمّا تبیّن للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال: «ائْتُونِی بِهِ» چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وى او را معلوم شد و عذر وى ظاهر گشت گفت: «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» اجعله خالصا لنفسى من غیر شرکة. پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید، یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشى داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد: «اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار» بار خدایا دلهاى نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان، از اینست که در هر شهرى زندانیان خبرهاى اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود. چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء، پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سراى ملک کرد، چون بدر سراى ملک رسید بایستاد و گفت: حسبى ربّى من دنیاى، حسبى ربّى من خلقه عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غیره، پس در سراى ملک شد گفت: اللّهم انّى اسئلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره. چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربى، ملک گفت ما هذا اللسان؟ قال لسان عمّى اسماعیل، آن گه او را بعبرانى دعا گفت، ملک گفت این چه زبانست؟ گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم.
و گفتهاند که ملک زبانها و لغتهاى بسیار دانست، به هفتاد زبان با یوسف سخن گفت و یوسف بهر زبان که ملک با وى سخن گفت هم بآن زبان جواب وى میداد، ملک را آن خوش آمد و از وى بپسندید و یوسف را آن وقت سى سال از عمر گذشته بود، ملک با ندیمان و نزدیکان خود مىنگرد و مىگوید: جوانى بدین سن که اوست با این علم و عقل و زیرکى و دانایى عجبست و طرفهتر آنست که ساحران و کاهنان روزگار از تعبیر آن خواب که من دیدم درماندند و او بیان کرد و از عاقبت آن ما را خبر کرد! آن گه ملک گفت خواهم که آن خواب و تعبیر آن بمشافهت از تو بشنوم، یوسف آن چنان که ملک دیده بود بخواب از اوّل تا آخر بگفت و تعبیر آن بر وى روشن کرد، ملک گفت اکنون رأى تو اى صدّیق درین کار چیست و رشد ما و صلاح ما در چیست؟ یوسف گفت باین هفت سال که در پیش است بفرماى تا نهمار زرع کنند و چندانک توانند جمع کنند در انبارها و دانهاى قوت همه در خوشهها بگذارند تا هم مردمان را قوت بود و هم چهار پایان را علف. و نیز چون جمع طعام کرده باشند بروزگار قحط که از اطراف خلق روى بتو نهند، چنانک خود خواهى توانى فروختن و از آن گنجهاى عظیم توان نهادن، ملک گفت: و من لى بهذا و من بجمعه؟
فقال یوسف: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ» اى ولّنى امر خزائن مصر یعنى خزائن الطّعام المدّخرة للقحط، «إِنِّی حَفِیظٌ» احفظ ما یجب حفظه، «عَلِیمٌ» اعلم المواضع الّتى یجب ان توضع الاموال فیها. قال الزجاج انّما سأل ذلک لانّ الانبیاء علیهم السلام بعثوا لاقامة الحق و وضع الاشیاء مواضعها فعلم انّه لا یقوم احد بذلک مثله و لا احد اقوم منه بمصلحة النّاس فاراد الصّلاح و الثّواب. یوسف دانست که در روزگار قحط مصالح مردمان چنانک وى نگه دارد هیچ کس نگه ندارد، از بهر آن گفت: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و قیل هذه الایة حجّة فى نظریّة النفس بالحق عند الحاجة الیها و لا یکون من التزکیة المنهىّ عنها، بقوله «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ». درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم، فقال الملک «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ» اى اجابه الى ملتمسه، مکین اى ذو مکانة و منزلة، امین مأمون قد عرفنا امانتک و براءتک، و قیل امین آمن لا تخاف العواقب فمر لی بما هدیت الیه و اشرت به.
عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اجعلنى على خزائن الارض لاستعمله من ساعته و لکنّه اخّر ذلک سنة فاقام فى بیته عنده سنة مع الملک».
پس از آنک این سخن میان ایشان برفت یوسف یک سال در خانه ملک مىبود، عزیز و مکرّم و محترم و ملک مىگفت تو از خاصگیان و مقرّبان منى، در مملکت من هیچیز از تو دریغ نیست و هر چه انواع اکرام و احسانست ترا مبذولست مگر آنک با تو طعام نخورم. یوسف گفت چرا نخورى با من طعام؟ گفت از بهر آنک بنده بودهاى، یوسف گفت من سزاوارترم که از تو ننگ دارم که من پسر یعقوب بن اسحاق بن ابراهیمام، و مقصود ملک آن بود تا بحقیقت بداند که وى کیست. چون بدانست با وى طعام خورد و اکرامهاى عظیم کرد.
ابن عباس گفت چون آن یک سال بسر آمد ملک بفرمود تا شهر را آیین بستند و سراى ملک بیاراستند و تخت زرّین بجواهر مرصّع کرده بنهادند و یوسف را بر تخت نشاند بعد از آنک وى را خلعت گرانمایه پوشانید و تاج بر سر نهاد و مملکت مصر بوى تسلیم کرد و امیران و سرهنگان و سروران لشکر همه را بخدمت وى بداشت و اظفیر را معزول کرد و یوسف را بجاى وى بنشاند و بر آنچ او داشت بسیار بیفزود. چون روزى چند برآمد اظفیر بمرد و ملک زلیخا را بزنى بیوسف داد، آن گه ملک مصر بوى راست شد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ».
بروایتى دیگر گفتهاند که پس از مرگ اظفیر، زلیخا عاجز گشت و مالى که داشت از دست وى بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند، دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند، زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق «۳» یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشى بر وى پیدا شده و با این همه هنوز بت مىپرستید، آخر روزى در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد، از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند، روى با آن بت خویش کرد گفت اى بتى که نه سود کنى نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر! از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخداى یوسف ایمان آوردم.
آن گه بت را بر زمین زد و روى بآسمان کرد، گفت: اى خداى یوسف اگر عاصى مىپذیرى اینک آمدم بپذیر، و اگر معیوبان را مینوازى منم معیوب بنواز، ور بیچارگان را چاره میکنى منم درمانده و بیچاره چاره من بساز، اى خداى یوسف دانى که بجمال بسى کوشیدم و بمال جهد کردم و در چاره و حیلت بسى آویختم و سیاست و صولت نمودم و بمقصود نرسیدم وز آن پس مرگ گرامیان دیدم و فراق خویشان چشیدم و رنج درویشى و عشق یوسف بر دلم هر روز تازه تر و جوان تر، بار خدایا بر من ببخشاى و یوسف را بمن نماى که از همه حیلتها و چارها عاجز گشتم و خیره فرو ماندم. زلیخا این تضرع و زارى بر درگاه عزّت همىکرد و یوسف آنجا که بود تقاضاى دیدار زلیخا از دلش سر برمىزد. اندیشه و تفکر زلیخا بر دل یوسف غالب گشت، با خود همىگفت کاشکى بدانستمى که زلیخا را حال بچه رسید و کجا افتاد تا اگر در حال وى خللى است من با وى احسان کردمى و فساد معیشت وى بصلاح باز آوردمى که او را بر من حقهاست. و آن روز که یوسف این سخن گفت و زلیخا آن دعا کرد پانزده سال گذشته بود که یوسف، زلیخا را ندیده بود. یوسف آن روز از سر آن اندیشه برخاست با خیل و حشم که من امروز سر آن دارم که تماشا را گرد مصر برآیم و تنزّه کنم، بظاهر تنزّه مینمود و بباطن احوال زلیخا را تعرّف همیکرد، بهر کویى که همىرسید از احوال درویشان همىپرسید تا مگر زلیخا بمیان برآید، آخر بسر کوى زلیخا رسید و زلیخا شنیده بود که یوسف همىگذرد بسر کوى آمده و انتظار رسیدن وى مىکرد، چون در رسید او را گفتند اینک زلیخا درویش و نابینا و عاجز گشته، یوسف آنجا توقف کرد، زلیخا را دست گرفتند و فرا پیش وى بردند، حوادث روزگار در وى اثر کرده از اشک دیده مژگانش همه بریخته و نابینا گشته، شماتت اعداش گداخته و فراق گرامیانش مالیده. یوسف که وى را دید آب در چشم آورد و اندوهگن گشت و با وى ساعتى بایستاد و زلیخا آواز رکاب داران و صهیل اسبان و بردابرد چاووشان همىشنید و میگریست و دست بر اسب یوسف همىمالید و مىگفت سبحان الّذى اعزّ العبید بعزّ الطّاعة و اذلّ الملوک بذلّ المعصیة.
آن گه گفت اى یوسف مرا بسراى خود خوان که با تو حدیثى دارم، یوسف فرمود تا او را بسراى بردند و خود برآمد و بسراى آمد، زلیخا بیامد و پیش یوسف بنشست گفت اى یوسف از خاندان نبوّت حرمت داشتن و حق شناختن بدیع نبود و ممتحن را نواختن عجب نبود، اى یوسف اوّل بدانک من ایمان آوردهام بیگانگى خداى آسمان و کردگار جهانیان، او را یکتا و یگانه دانم بى شریک و بى انباز و بى نظیر و بى نیاز، از آن دین که داشتم برگشتم و دین حق پذیرفتم و ملّت اسلام گزیدم و پسندیدم، اکنون بتو سه حاجت دارم: یکى آنست که من دانم تو بر خداوند خود کریمى و بنزدیک وى پایگاه بلند دارى از من بوى شفیع باشد تا چشم روشن بمن باز دهد، یوسف زبان تضرّع بگشاد و دعا کرد گفت: الهى بحقّ محمّد و آله ان تردّ على هذه الضّعیفة بصرها و لا تخجلنی عندها و عند النّاس. زلیخا گفت یا یوسف الحمد للَّه که حاجت روا شد و چشم من بدیدار تو روشن کرد و دل من به معرفت ایمان نورانى کرد. یوسف گفت دیگر حاجت چیست؟ زلیخا گفت دعا کن تا جمال بمن باز دهد، یوسف رداء خود بر وى افکند و دعا کرد، زلیخا چنان شد که از نخست روز که یوسف را دید. حاجت سوم آن بود که گفت مرا بزنى بخواه، سر در پیش افکند باین اندیشه تا جبرئیل آمد و گفت ملک جلّ جلاله مى گوید: زلیخا تا اکنون بحیلت و چاره خود ترا میطلبید لا جرم بتو نمىرسید، اکنون ترا از ما طلب کرد و بسبب تو با ما صلح کرد، حاجت وى روا کن، یوسف بفرمان اللَّه تعالى او را بزنى بخواست، چون بهم رسیدند یوسف گفت: أ لیس هذا خیرا ممّا کنت تریدین؟ فقالت ایّها الصدّیق لا تلمنى فانّى کنت امرأة حسناء ناعمة کما ترى فى ملک و دنیا و کان صاحبى لا یأتى النّساء و کنت کما جعلک اللَّه فى حسنک و هیئتک فغلبتنى نفسى فوجدها یوسف عذراء فاصابها و ولد له منها ابنان: افرائیم و میشا.
پس زلیخا بر عبادت اللَّه تعالى چنان حریص شد که یک ساعت فارغ نبودى و یوسف بخلوت وى رغبت همىکرد و زلیخا احتراز همىکرد! یوسف گفت اى زلیخا باین مدت کوتاه چنین از من ملول گشتى که در صحبت من رغبت همىنکنى! زلیخا دست وى ببوسید و گفت حاشا که من از تو ملول شوم یا سر در چنبر تو نیارم که ترا بسه سبب دوست دارم: یکى آنک معشوق دیرینه منى، دیگر شوى محتشم منى، سوم پیغامبر خداى منى جلّ جلاله، لکن آن گه که در طلب تو بودم از خدمت حق غافل بودم، اکنون که او را بشناختم تا از عبادت وى فارغ نباشم با خدمت تو نپردازم.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا» اى کذلک التّمکین الاوّل بالانعام علیه بالخلاص من السّجن، «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» جعلناه ممکّنا فى تدبیر ارض مصر، «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» اى یختار اطیبها و ینزل منها حیث اراد. البواء المنزل یقال بوّأته فتبوّء. و قرأ ابن کثیر حیث نشاء بالنّون على معنى حیث یشاء اللَّه و یرضاه ثناء على یوسف و من قرأ بالیاء فانّه اسند الفعل الى یوسف تفضیلا له على غیره بذلک و دلالة على تمکینه له ما لم یکن لغیره. قوله «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» اخبار من اللَّه انّه ینعم على من یشاء من عباده کما انعم على یوسف، «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ثواب الموحّدین.
قال ابن عباس: اجر المحسنین اى الصّابرین بصبره فى البئر و صبره فى السّجن و صبره فى الرّق و صبره عمّا دعته الیه المرأة. قال مجاهد: فلم یزل یدعو الملک الى الاسلام و یتلطّف له حتّى اسلم الملک و کثیر من النّاس فهذا فى الدّنیا، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» اى ما یعطى اللَّه من ثواب الآخرة خیر للمؤمنین، یعنى انّ ما یعطى اللَّه یوسف فى الآخرة خیر ممّا اعطاه فى الدّنیا.
و لقد انشد البحترى:
کتب بعضهم الى صدیق له:
اما فى رسول اللَّه یوسف اسوة
وراء مضیق الخوف متّسع الامن
اقام جمیل الصّبر فى الحبس برهة
فلا تأیسن فاللَّه ملّک یوسفا
لمثلک محبوسا على الظّلم و الافک
و اوّل مفروج به آخر الحزن
فآل به الصّبر الجمیل الى الملک
خزائنه بعد الخلاص من السّجن