عبارات مورد جستجو در ۳۵ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره یوسف بقول بیشترین علما جمله بمکّه فرو آمده، عکرمه و حسن گفتند این در مدنیّات شمرند که جمله بمدینه فرو آمده. ابن عباس گفت چهار آیت از ابتداء سورة بمدینه فرو آمد باقى همه بمکّه فرو آمده و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و بقول کوفیان صد و یازده آیت است و هزار و هفتصد و شصت و شش کلمه و هفت هزار و صد و شصت و شش حرفست. و در فضیلت این سورة ابىّ بن کعب روایت کند از
مصطفى صلى اللَّه علیه و سلم، قال «علّموا أرقّاکم سورة یوسف فانّه ایّما مسلم تلاها و علّمها اهله و ما ملکت یمینه هوّن اللَّه علیه سکرات الموت و اعطاء القوّة ان لا یحسد مسلما»
گفت بندگان و بردگان خود را سوره یوسف در آموزید، هر مسلمانى که این سوره برخواند و کسان و زیر دستان خود را در آموزد اللَّه تعالى سکرات مرگ بر وى آسان کند و وى را قوّت دهد در دین تا بر هیچ مسلمان حسد نبرد.و در خبر است که صحابه رسول گفتند یا رسول اللَّه ما را آرزوى آن مى‏بود که اللَّه تعالى بما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید تا ما را بخواندن آن تنزّه بودى و دلهاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى، ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این سوره یوسف فرو فرستاد، و نیز جهودان فخر میکردند که در کتاب ما قصّه یوسف است و شما را نیست تا ربّ العزّه بجواب ایشان و تشریف و تکریم مؤمنان این سورة و این قصّه على احسن الترتیب و اعجب نظام فرو فرستاد.
و روى ایضا: انّ علماء الیهود قالوا لاصحاب النبی (ص): سلوا صاحبکم محمّدا لماذا انتقل یعقوب من ارض کنعان الى مصر فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه السورة.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ» اى هذه السورة الّتى اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین، باین قول الر نام سورة است، میگوید این سورة آیات قرآن است، نامه اى روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند. و قیل معنى المبین انّه ظاهرا فى نفسه انّه کلام اللَّه، نامه‏اى که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل: المبین للحروف الّتى سقطت من السن الاعاجم و هى ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف، معنى آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربى است و بزبان عرب است، مصطفى (ص) گفت «احبّوا العرب لثلاث لانّى عربى و القرآن عربى و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصّه یوسف بود و خبر وى، میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصّه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربى فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرب‏اید معانى آن و امر و نهى آن دریابید و بدانید، و العربىّ منسوب الى العرب و العرب جمع عربىّ کرومى و روم و هو منسوب الى ارض یسکنونها و هى عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السّلام. قال الشاعر:
و عربة ارض ما یحلّ حرامها
من النّاس الا اللوذعى الحلاحل
یعنى النبى صلى اللَّه علیه و سلّم احلّت له مکة و سکّنها الشاعر ضرورة.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» الآیة... نتلوا علیک و نتّبع بعض الحدیث بعضا. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» اى احسن البیان فهو المصدر، و قیل القصص المفعول کالسّلب و الطّلب للمصدر و المفعول. روا باشد که احسن القصص همه قرآن بود یعنى که ما بر تو مى‏خوانیم این قرآن که نیکوترین همه قصّه‏ها است و همه سخنها همانست که جایى دیگر گفت «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» سعد بن ابى وقاص گفت: انزل القرآن على رسول اللَّه فتلاه علیهم زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو قصصتنا فانزل اللَّه نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ فتلاه زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا فانزل اللَّه تعالى، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ فقالوا یا رسول اللَّه لو ذکرتنا و عظمتنا فانزل اللَّه «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ قال کلّ ذلک یؤمرون بالقرآن».
و گفته‏اند احسن القصص درین آیة قصه یوسف است و آن را احسن القصص گفت از بهر آن که مشتمل است این قصّه بر ذکر مالک و مملوک و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و شاهد و مشهود و ذکر حبس و اطلاق و سجن و خلاص و خصب و جدب و نیز در آن ذکر انبیاء است و صالحان و ملائکه و شیاطین و سیر ملوک و ممالیک و تجار و علما و جهال و صفت مردان و زنان و مکر و حیل ایشان، و نیز در آن ذکر توحید است و عفّت و ستر و تعبیر خواب و سیاست و معاشرت و تدبیر معاش، و نیز قصّه‏اى که از بدایت آن تا بنهایت روزگار دراز برآمد و مدت آن برکشید، از عهد رؤیاى یوسف تا رسیدن پدر و برادران بوى هشتاد سال بقول حسن و چهل سال بقول ابن عباس. و قیل احسن القصص لخلوّه عن الامر و النهى الّذى سماعه یوجب اشتغال القلب «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» این «ما» را ماء مصدر گویند، اى بایحائنا الیک هذا القرآن، یعنى ترا از قصّه یوسف خبر دادیم باین قرآن که بتو فرو فرستادیم. «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» عن قصّة یوسف و اخوته لانّه محمّد (ص) انّما علم ذلک بالوحى.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ» موضع اذ نصب است و المعنى نقصّ علیک اذ قال یوسف.و قیل معناه اذکر اذ قال یوسف لابیه، یوسف نامى است عجمى یعنى افزون فیروز، و قیل هو اسم عربىّ من الاسف و الاسیف فالاسف الحزن و الاسیف العبد و اجتمعا فى یوسف فلذلک سمّى یوسف. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم‏، «یا أَبَتِ» بفتح تا قراءت ابن عامر است و ابو جعفر على تقدیر یا ابتاه فرخّم، باقى بکسر تا خوانند على تقدیر یا ابتى بیاء الاضافة الى المتکلم، فحذفت الیاء لانّ یاء الاضافة تحذف فى النداء کقولهم یا قوم یا عباد، و هذه التاء عند النّحویین بدل من یاء الاضافة و تخصّ بالنداء و یحتمل ان یکون بدلا من الواو الّتى هى لام الفعل فى ایوان و ابوین، «إِنِّی رَأَیْتُ» یعنى فى المنام «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» نصب على التمییز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» لما تطاول الکلام کرّر الرّؤیة و لما فعلت الکواکب فعل العقلاء و هو السجود جمعهم جمع العقلاء بالیاء و النون.
و ابتداء این قصّه آنست که یعقوب را دوازده پسر بود از دو حرّه و دو سریت، حرّه یکى لیّا بود بنت لایان بن لوط و دیگر خواهرش راحیل بنت لایان بن لوط، و یعقوب ایشان را هر دو بهم داشت و در شرع ایشان جمع میان دو خواهر روا بود تا بروزگار بعثت موسى و نزول تورات که آن گه حرام شد، قومى گفتند جمع نکرد میان خواهران که از اوّل لیّا بخواست دختر مهین و از وى چهار فرزند آمد: یهودا و شمعون و لاوى و روبیل، و قیل روبین بالنون. پس لیّا فرمان یافت و راحیل را دختر کهین بخواست، و کانت اجمل نساء اهل عصرها و از وى دو پسر آمد یوسف و بن یامین، و قیل بنیامین و لایان، در جهاز این دختران دو کنیزک بایشان داده بود نام یکى زلفه و دیگر بلهه ایشان هر دو کنیزک را بیعقوب دادند و یعقوب را از ایشان شش پسر آمد: دان و نفتولى و قیل تفثالى و زبولون از زلفه، و کوذ و اوشیر و بشسوخور از بلهه، این دوازده پسر اسباطاند که ربّ العالمین در قرآن ایشان را نام برده، و السّبط فى کلام العرب:الشجرة الملتفة الکثیرة الاغصان.
و گفته‏اند که در میان سراى یعقوب درختى برآمده بود که هر گه که وى را پسرى زادى شاخى تازه از آن درخت برآمدى و چنان که کودک مى‏بالیدى و بزرگ مى‏شدى آن شاخ بزرگ مى‏شدى، پس چون کودک بحد مردى رسیدى آن شاخ ببریدى و از وى عصاى ساختى و بآن فرزند دادى که رسم انبیا چنین بودى که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بى عصا نبودى.
مصطفى (ص) گفت: «ا یعجز احدکم ان تکون فى یده عصا فى اسفله عکازة یتکى علیها اذا اعیى و یمیط بها الاذى عن الطریق و یقتل بها الهوام و یقاتل بها السباع و یتخذها قبلة بارض فلاة».
چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم، یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد، برادران را دید هر یکى عصائى داشتندى، پدر خویش را گفت: «یا نبىّ اللَّه لیس من اخوتى الّا و له قضیب غیرى فادع اللَّه ان یخصّنى بعصا من الجنّة» پدر دعا کرد جبرئیل آمد و قضیبى آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد. پس یوسف روزى در میان برادران نشسته بود خواب بروى افتاد ساعتى بخفت، آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان، برادران گفتند ترا چه افتاد؟
گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصى فرو آمدى تازه روى خوش بوى با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدى و هم چنین عصاهاى شما که برادران‏اید و همه بزمین فرو زدى آن عصا من درختى کشتى سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوه‏هاى لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهاى آن نشسته و آن عصاهاى شما هم چنان بحال خود بر جاى خود خشک مانده تا بادى بر آمد و آن عصا هاى شما همه از زمین برکند و بدریا افکند، برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وى حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم. وهب
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزّه از وى حکایت میکند.
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» پس یوسف بر کنار پدر همى بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردى و بنزدیک وى خفتى پس شبى از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روى سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وى افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت اى پدر بخواب دیدم درهاى آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهاى افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوه‏هاى عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسى پوشانیدند از نور و کلیدهاى خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ».
روى جابر بن عبد اللَّه قال: اتى النّبی صلى اللَّه علیه و سلّم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنى عن الکواکب الّتى رآها یوسف ساجدة له ما اسماؤها؟ فسکت رسول اللَّه (ص) و لم یجبه بشى‏ء فنزل علیه جبرئیل فاخبره باسمائها. فقال رسول اللَّه (ص) هل انت مؤمن ان اخبرتک باسمائها قال نعم.
قال جربان و الطارق و الذیّاک و ذو الکتاف و قابس و وثّاب و عمودان و المصبح و الفیلق و الضروح و الفرغ و الضیاء و النور، نزلن من السماء فسجدن له فقال الیهودى اى و اللَّه انّها لاسماؤها. قال بعض العلماء الضیاء هو الشمس و هو ابوه و النور هو القمر و هى امّه و کان لامه ثلث الحسن. و قال السّدى الکواکب اخوته و الشمس ابوه و القمر خالته لانّ امه راحیل کانت قد ماتت، «ساجِدِینَ» قیل هى سجدة تحیّة.
«قالَ یا بُنَیَّ» تصغیر ابن، صغّره لصغر سنّه و هو ابن اثنتى عشرة سنة. «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ» قال ابن عیسى: الرّؤیا تصوّر المعنى فى المنام على توهم الأبصار، قال و ذلک انّ العقل مغمور فى النوم فاذا تصور الانسان المعنى توهم انّه یراه،«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» تقول کاده و کاد له مثل نصحته و نصحت له، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ظاهر العداوة. یعقوب چون این خواب از یوسف بشنید گفت اى پسر، نگر که این خواب با برادران نگویى که ایشان تعبیر آن دانند و فضل بر خود ببینند وانگه بر تو حسد برند و کید سازند تا ترا هلاک کنند، از این جا گفته‏اند حکماء که الاقارب عقارب.
یکى معاویه را گفت: انّى احبک حبّا لا یمازجه عداوة و لا یخالطه حسد، فقال: صدقت قال: بم عرفت انّى صادق، قال: لانّک لست لى باخى نسب و لا بجار قریب و لا بمشاکل فى حرفة و الحسد ینبعث من هذه الثلاثة.
یوسف چون این سخن از پدر شنید گونه وى زرد شد و غمگین گشت و از برادران در هراس شد که ایشان مردانى درشت طبع بودند، مبارزان خصم شکن، مرد افکن، یعقوب چون اثر ترس در وى بدید او را در بر گرفت و وى را دل داد و تعبیر آن خواب با وى بگفت.
فذلک قوله: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» اى کما اریک ربّک هذه الرؤیا کذلک یخصّک و یصطفیک بالنّبوة، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنى تعبیر الرؤیا اى ما یؤل الیه امرها و کان یوسف اعبر الناس للرؤیا، و قیل و یعلمک من تأویل الاحادیث، یعنى معانى الکلام فى آیات اللَّه و کتبه، تعبیر و تاویل یکى است، مال مرجع و غایت کار است و عبر کرانه جوى و وادى تعبیر و تأویل آنست که سخن گویى تا اشارت کنى فرا سرانجام چیز و عاقبت کار، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» این نعمت رسالت است چنان که آنجا گفت «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى الانبیاء. جایى دیگر گفت «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ»، میگوید: باین خواب که دیدى اللَّه بر تو نعمت رسالت تمام کند که ترا پیغامبر کند و هم چنین بر آل یعقوب تمام کند یعنى برادران تو که ایشان را نیز انبیاء کند، و این از بهر آن گفت که ربّ العزه او را خبر داده بود بوحى که نعمت خود بر وى تمام کند و بر برادران وى، هم چنان که بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق آن‏ بود که ایشان را پیغامبران کرد. و قیل «یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» اى: یثبتک على الاسلام حتى تموت علیه، کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» بان نجّاه من نار نمرود بان فداه بذبح عظیم و ثبتهما على الاسلام حتى ماتا علیه، و ابویک تثنیة اب، و المراد جدّک و جد ابیک، ابراهیم و اسحاق اسمان اعجمیان، و ابراهیم معناه اب رحیم، و قیل من البرهمة و هى شدة النظر، و اسحاق قیل معناه: الضاحک، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ» لمن یستحق الاجتباء، «حَکِیمٌ» یضع الاشیاء مواضعها، و قیل علیم بما صنع به اخوته، حکیم بما قضى. قال المفسرون: هذه الآیة دالّة على نبوّة یوسف و نبوّة اخوته.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» یعنى فى خبر یوسف و خبر اخوته «آیاتٌ» اى علامات و دلالات تدلّ على صنع اللَّه و لطائف افعاله و عجائب حکمته، «لِلسَّائِلِینَ» اى لمن سأل عن امرهم و اراد ان یعلم علمهم. و قرأ اهل مکّة آیة اى عیرة و عظة و عجب، و ذلک‏
ان الیهود سألت رسول اللَّه (ص) عن قصّة یوسف فاخبرهم بها کما فى التوریة فعجبوا منه، و قالوا من این لک هذا یا محمّد؟ فقال علّمنیه ربّى للسائلین و لغیرهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» در سبع مثانى پنج قول گفته‏اند و مشهورتر و معروفتر آنست که سوره فاتحة الکتاب است و علماء تفسیر و ائمّة سلف بیشتر برین‏اند و دلیل برین خبر مصطفى است (ص)، قال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه سبع آیات احدیهن»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و هى السّبع المثانى، و هى فاتحة الکتاب، و هى امّ القرآن».
و فى روایة ابى بن کعب قال قال النبى (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیت.
و روى ابو هریرة قال: قرأ ابى بن کعب على النبى (ص) امّ القرآن، فقال: و الذى نفسى بیده ما انزل فى التّوراة و لا فى الانجیل و لا فى الزّبور و لا فى القرآن مثلها انّها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت.
این سوره فاتحه را سبع مثانى بدان خواندند که در هر نمازى و هر رکعتى بخواندن وى باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هى الآیات التی یثنى بها فى کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانى لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصرى لیهود بنى قریظة و النّضیر فى یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فى سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هى خیر لکم من هذه السّبع القوافل.
و یجوز ان یکون من المثانى، اى ممّا اثنى به على اللَّه عزّ و جل لانّها فیها حمد اللَّه و توحیده و ذکر ملکته یوم الدّین، و المعنى: آتیناک سبع آیات من جملة الآیات التی یثنى بها على اللَّه عزّ و جل، فیکون من للتّبعیض من القرآن ذکره الزجّاج.
آن گه گفت: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» مى‏گوید ترا سوره فاتحة و قرآن عظیم دادیم، چندانک بر وى منّت نهاد بهمه قرآن که بوى داد، همچندان بر وى منّت نهاد بسوره فاتحة الکتاب، تنها تعظیم آن را و تفضیل آن بر همه قرآن، ازینجا گفت مصطفى (ص): «فاتحة الکتاب عوض من کلّ القرآن و القرآن کلّه لیس منه عوض.
قول دوم آنست که سبع مثانى، سبع طول است، الطّول جمع الطّولى کالکبرى و الکبر و هى: البقرة و آل عمران و النساء و المائدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فى السّابعة، فقال بعضهم: الانفال و براءة، و قال بعضهم: یونس. و انّما سمیت مثانى لانّ اکثر القصص فیها مثنى، و الحکمة فى تکرارها الافهام و تأکید الحجّة و اتمام النّصیحة و اظهار عجز الکفرة حتّى لم یقدروا على ان یأتوا بمثله فاتى اللَّه سبحانه بمثله فى القرآن.
قول سوم آنست که سبع مثانى همه قرآن است، چنانک جاى دیگر گفت: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» و المراد بالسّبع، سبعة اسباع القرآن، و تقدیره: و هو القرآن العظیم. مى‏گوید ترا هفت سبع مثانى دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن، مثانى گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند: یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف، و بیانه فى قوله عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» اى من بعد اللّوح المحفوظ. و قیل انّما سمّاه مثانى لان اکثره یتنوّع نوعین: امر و نهى، وعد و وعید، محکم و متشابه، مجمل و مفسر، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل، عامّ و خاصّ، و قیل یثنى صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید.
قول چهارم آنست که سبع مثانى معانى قرآن است بر هفت قسم: امر و نهى و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون.
قول پنجم بنوبت سوم گوئیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سمّى القرآن عظیما لثلاثة معان: احدها انّه نزل من عند ربّ عظیم. و الثّانی انّه عظیم فى المعنى. و الثّالث انّه عظیم فى الفضل و الثّواب. مى‏گوید قرآن عظیمست، در معنى عظیم و در فضل و ثواب عظیم، فرو آمده از نزدیک خداى عظیم. و در خبر است که: من حفظ القرآن فرأى ان احدا اعطى افضل ممّا اعطى فقد صغر عظیما و عظّم صغیرا
هر که قرآن داند و آن را حفظ دارد، و آن گه دنیادار را بر خود فضل داند یا اعتقاد کند که کسى را چیزى دادند به از آنک او را دادند، خوار داشت آنچ عظیمست و عظیم داشت آنچ حقیر و قلیلست، یعنى که دنیا خوار است و قلیل، قال اللَّه تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ». قرآنست که بزرگوارست و عظیم که ربّ العزّه آن را عظیم گفت.
و فى الخبر عن جابر قال: اتى النبى (ص) رجل فقال یا رسول اللَّه: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه تعالى؟ فقال رسول اللَّه (ص): «القرآن کلام اللَّه لا غایة له»، قال فجاء جبرئیل (ع)، فقال رسول اللَّه (ص) یا جبرئیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ قال یا محمّد: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ صعد جبرئیل الى السّماء فسأل اسرافیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ فقال اسرافیل یا جبرئیل: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ انّ اللَّه تعالى انزل جبرئیل على رسوله اللَّه فقال: انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول من علّم ولده القرآن فکانّه حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و کانّما اعتمر عشرة آلاف عمرة و کانّما اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسماعیل و کانّما غزا عشرة آلاف غزوة و کانّما اطعم عشرة آلاف مسلما جائعا و کانّما کسا عشرة آلاف مسلما عاریا و یکتب له بکلّ حرف من القرآن عشر حسنات و یمحى عنه عشر سیّآت، یا محمّد انّى لا اقول الم عشر و لکن الف عشر و لام عشر و میم عشر و یکون معه فى قبره حتّى یبعث و یثقله فى المیزان و جاز على الصراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّى ینزل به هذه الکرامة و افضل ما یتمنّى.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور، عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنّة ینادى مناد این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد فاذا فرغ اللَّه عزّ و جلّ من حساب الخلق حملوا على تلک النّوق الى الجنّة.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تتمنّینّ یا محمّد ما جعلناه متاعا للاغنیاء فقد آتیناک خیرا من ذلک و هو سبع من المثانى و القرآن العظیم. حرام کرد بر مصطفى (ص) اندرین آیت که رغبت نماید بدنیا، یا بچشم پسند در آن نگرد و آرزوى کند مى‏گوید اى محمّد مخواه دنیا و منکر بآنچ قومى را دادیم ازین دنیا داران و توانگران، که آن بر خورداریى اندکست، سریع الزّوال، قلیل اللّباث، و ترا دادیم به از آن که ایشان را دادیم: سبع مثانى و قرآن عظیم.
انس مالک گفت: بایّام ربیع شتران اعراب برسول خدا برگذشتند، و قد عبست علیها ابعارها و ابوالها فغطّى رسول اللَّه (ص) عینیه بمکّة فقال بهذا امرنى ربّى ثم تلا هذه الآیة: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» یقال مدّ عینیه الى مال فلان اذا تمنّاه.
«أَزْواجاً مِنْهُمْ» یعنى الرّجال معهم نساؤهم، و قیل ازواجا: اغنیاء، و قیل اصنافا یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» ان لم یؤمنوا. و قیل و لا تحزن علیهم لما یصیرون الیه بکفرهم. و قیل و لا تحزن لما انعمت علیهم دونکم، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» جناحا الرّجل: جانباه، اى تواضع لهم و ارفق بهم لیحبّوک و یجالسوک و لا ینفضّوا من حولک.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ، کَما أَنْزَلْنا» گفته‏اند این آیت متّصلست بآیتى که از پیش گذشت، یعنى: «آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» مى‏گوید اصحاب حجر را پیغام و نشان دادیم همچنانک فرو فرستادیم نامه و پیغام برین مقتسمان، و گفته‏اند این کاف کما مفعول نذیر است، ا أنذرکم عذابا ینزل علیکم مثل ما انزلنا على المقتسمین.
قومى گفتند مقتسمین از قسمت است و قومى گفتند از قسم است یعنى: تحالفوا و تقاسموا على معاداة النبى (ص)، و جمهور مفسران بر آنند که از قسمتست و خلافست که ایشان که‏اند. مقاتل گفت مشرکان قریش‏اند، و ذلک انّهم اقتسموا شعاب مکّة على الرّصد یصدّقون القاصدین عن رسول اللَّه (ص).
گفته‏اند شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایشان را بر شعاب مکّه قسمت کرده بود و بر طرق حاج بداشته تا هر که قصد دیدن رسول خدا داشت او را منع مى‏کردند و مى‏گفتند چه روید بر او که او دیوانه است ! دیگرى میگفت او کاهنست! یکى مى‏گفت شاعر است! یکى مى‏گفت عرّافست! و ولید مغیره بر در مسجد نشسته چون حاکم و از وى مى‏پرسیدند آنچ مقتسمان گفته بودند در حقّ رسول و او همى‏گفت: صدق، یعنى المقتسمین، هر یکى از ایشان راست گفت آنچ گفت در حقّ وى.
مقاتل حیّان گفت: هم الّذین اقسموا القرآن فقال بعضهم سحر و قال بعضهم کذب و قال بعضهم شعر و کهانة و قال بعضهم اساطیر الاوّلین فقسموه هذه الاقسام و عضوه اعضاء.
ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصارى آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» قال بعضهم: عضین مأخوذ من الأعضاء یعنى عضوه و جزوه بفنون التّکذیب و الرّد، یقال عضیت الشی‏ء تعضیة اذا فرقته، و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السّحر و جمع العضة، عضین، کما قیل فى عزة عزین، و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشّفة اصلها. شفهة و لهذا یصغر بشفیهة، و یقال عضهوه اى عابوه و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و قیل عضهته اى سحرته و منه الحدیث: لعن اللَّه العاضه و العاضهة.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» اقسم اللَّه سبحانه بذاته و ربوبیّته لیسألنّ یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عمّا قالوه فى رسول اللَّه و فى القرآن، و قیل هو عامّ فى جمیع الکفّار و لا یندرج تحته المؤمنون فانّ کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنّة بغیر حساب و لا سؤال. اگر کسى گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت: «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» جواب آنست که سؤال بر دو ضربست: سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ، «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» یعنى استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم، و قوله: «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فى تعذیبنا ایّاهم.
ابن عباس از اینجا گفت بجواب سائل که از وى این مسئله پرسید: قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانّه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا. و قال عکرمة سألت مولاى عبد اللَّه بن عباس عن الآیتین فقال: انّ یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسئلون فى بعض المواقف و لا یسئلون فى بعضها نظیره، قوله: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» و فى آیة اخرى قال تعالى: «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ». و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرّا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین. و قیل لا یسأل اذا کان الذّنب فى حال الصّبى و الجنون و النّوم، لقوله (ص): «رفع القلم عن ثلاثة» الحدیث... و لیسألنّهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» اوّل آیتى است که برسول خدا (ص) فرو آمد تا آشکارا خلق را دعوت کند، اصدع یعنى اظهر و اعلن و افصح من الصّدیع و هو الصّبح لکشفه عن الارض، «بِما تُؤْمَرُ» فیه قولان: احدهما تؤمر به فحذف الجارّ ثمّ حذف الضمیر، و الثّانی ان ما للمصدر اى اصدع بالامر، یقال صدع بالحقّ اذا ابانه و اظهره. و قیل اصدع بما تؤمر اى اجهر بالقرآن فى الصّلاة لیکون اظهر للدّین، «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» این منسوخ است بآیت سیف و نظیر این در قرآن فراوانست، و گفته‏اند اعراض درین آیت ضدّ اعراضهاى دیگرست در قرآن، اینجا معنى آنست که: لا تبال بالمشرکین باک مدار از مشرکان و روى بگردان ازیشان، و جایهاى دیگر چنانست که: لا ینهم و اعف عنهم و تغافل.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» این آیت در شأن نفرى آمد از شیاطین قریش، پنج مرد بودند که پیوسته رسول خداى را (ص) مى‏رنجانیدند و استهزاء میکردند: یکى الولید بن المغیره، دیگر العاص بن وائل، سدیگر عدى بن قیس و قیل الحارث بن قیس، چهارم الاسود بن المطّلب، پنجم الاسود بن عبد یغوث، رسول خدا ایستاده بود و جبرئیل با وى که این مستهزیان یک یک بایشان بر گذشتند. امّا ولید مغیره چون بر گذشت جبرئیل گفت: یا محمّد کیف تجد هذا؟ چون مى‏بینى این را. یعنى چه مردیست؟ رسول خدا (ص) گفت: بد مردى و خبیث کسى، جبرئیل گفت: کار او ترا کفایت کردند، آن گه جبرئیل بساق وى اشارت کرد، کار بدان رسید که این ولید جایى مى‏گذشت و خارى در دامن وى افتاد و از کبر دست فرو نکرد تا آن خار از دامن خود جدا کند، همى‏رفت تا آن خار ساق وى را مجروح کرد، بعرق النّسا رسید و او را هلاک کرد و همى‏گفت: قتلنى ربّ محمّد.
و همچنین العاص بن وائل برگذشت، جبرئیل اشارت بزیر پاى او کرد پس روزى بر سبیل تنزّه از مکّه بیرون شد بر شتر نشسته و در آن شعاب مکّه طواف مى‏کرد، بشعبى از آن شعاب فرو آمد تا بیاساید، راست که فرود آمد پاى بر مار نهاد و مار زیر پاى وى بگزید تا پاى وى چنان شد که گردن شتر و همان ساعت هلاک شد و مى‏گفت: قتلنى رب محمّد.
و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وى اشاره کرد پس روزى‏
ماهى شور خورده بود و تشنگى بر وى افتاده، آب همى خورد و تشنگى کم نمى شد تا چندان آب خورد که شکم وى شکافته گشت و هلاک شد، در آن حال میگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و اسود بن المطلب بگذشت، جبرئیل بسر وى اشارت کرد پس خبر رسید که پسر او زمعه از شام مى‏آید باستقبال پسر بیرون شد، زیر درختى فرود آمد تا بیاساید، جبرئیل بیامد و آن سر وى بر درخت مى‏زد و او غلام را مى‏گوید: ادرکنى یا غلام دریاب مرا اى غلام و این را از من باز دار، غلام مى‏گوید اى خواجه تو خود سر بر درخت مى‏زنى و من کسى را نمى‏بینم تا او را از تو باز دارم! هم چنان سر بر درخت همى‏زد تا هلاک شد و مى‏گفت: قتلنى رب محمّد.
و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبرئیل بروى وى اشارت کرد پس اتفاق چنان افتاد که بقبیله بنى کنانه رفته بود بمعاداة رسول خداى تا در دل ایشان نفرت افکند از رسول، چون باز گشت سموم زد او را و رویش سیاه گشت همچون زنگیى، چون بخانه باز آمد اهل وى او را باز نشناختند از خانه بدر کردند، چند روز در آن صحراء مکّه میگشت، از حیف و غبن هلاک گشت و مى‏گفت: قتلنى ربّ محمّد.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» اى کفیناک امر المستهزئین الّذین یشرکون باللَّه.
... «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» غدا ما یلقونه من عذاب اللَّه.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» اى یقولون على اللَّه من الشرکاء و الصّحابة و الولد و یقولون فیک من النّسبة الى السّحر و الشّعر و غیر ذلک.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» فالجأ الى التّسبیح و التّنزیه و قل سبحان اللَّه و بحمده.
قیل الباء فى قوله: «بِحَمْدِ رَبِّکَ» باء الحال، اى سبحه حامدا لتکون جامعا بین التّسبیح و الحمد. و قیل معناه فصلّ یکفک اللَّه ما اهمک، و فى الخبر انّ.
النبى (ص) کان اذا حزبه امر فزع الى الصّلاة، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» اى من المصلین، و قیل من المتواضعین.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» اى حتّى یأتیک الموت، کما قال عیسى (ع). «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا» و سمّى الموت یقینا لانّه متیقّن به متفق على لحاقه کلّ حىّ مخلوق. و قیل معناه: اعبد ربّک دائما ابدا لانّه لو قیل اعبد ربّک بغیر توقیت لجاز اذا عبد الانسان مدة ان یکون مطیعا. فاذا قال: «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» فقد امر بالاقامة على العبادة ما دام حیّا. و قیل الیقین ها هنا هو النصر على الکافرین.
و فى الخبر یوشک ان یأتى على النّاس زمان یکون الرّجل فى شعب جبل فى غنیمة یقیم الصّلاة و یؤتى الزّکاة و یعبد اللَّه لا شریک له حتّى یأتیه الیقین.
و عن ابى مسلم الخولانى‏
عن رسول اللَّه (ص) قال: ما اوحى الىّ ان اجمع المال و اکون من التّاجرین و لکن اوحى الى ان: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدانک سوره الکهف جمله به مکّه فرو آمد مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... و جمله سورت شش هزار و سیصد و شصت حرفست، و هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه، و صد و ده آیت.
مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدى و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفى (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة.
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الى رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الى الارض.
و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فى یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الى عنان السّماء یضی‏ء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین.
قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى المستحقّ للحمد هو سبحانه. و قیل هو تعلیم اى قولوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ». یعنى محمّدا، «الْکِتابَ» یعنى القرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» اختلافا یناقض بعضه بعضا.
قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحقّ الى الباطل و عن الاستقامة الى الفساد.
و قیل اللام زیادة اى لم یجعله عوجا، قیّما اى مستقیما معتدلا. و قیل قیّما على الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل على عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» اى انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فى الدّنیا و عذاب جهنّم فى الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» اى من عنده، قرأ یحیى عن ابى بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیاى فى حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائى و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.
«ماکِثِینَ» اى دائمین، «فِیهِ» اى فى الآخرة و هو الجنّة، «أَبَداً» دائما.
«وَ یُنْذِرَ» بعذاب اللَّه، «الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین.
«ما لَهُمْ بِهِ» اى بذلک القول، «مِنْ عِلْمٍ» لانّهم قالوه جهلا و افتراء على اللَّه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» الّذین تقوّلوا هذه المقالة، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» نصب على التّمییز، اى کبرت مقالتهم کلمة، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً» اى ما یقولون الّا الکذب بقولهم اتّخذ اللَّه ولدا.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» اى قاتل نفسک. و قیل معناه النّهى اى لا تبخع نفسک، «عَلى‏ آثارِهِمْ» على اثر تولّیهم و اعراضهم عنک لشدّة حرصک على ایمانهم، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اى القرآن، «أَسَفاً» حزنا و الفعل منه اسف بالفتح.
و قیل: «أَسَفاً» اى غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب على التّمییز، و قیل مفعول له.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» یعنى النّبات و الاشجار و الانهار، و قیل کلّ ما على الارض من شى‏ء معنى آنست که ما هر چه در زمین چیز است و کس زینت زمین را آفریدیم تا بیازمائیم ایشان را که کیست در دنیا زاهدتر و از زینت دنیا دورتر و بخداى تعالى نزدیکتر. ضحاک و کلبى گفتند: «ما عَلَى الْأَرْضِ» این ما بمعنى من است اى من على الارض من الرّجال اى الانبیاء و العلماء و حفظة القرآن، «لِنَبْلُوَهُمْ» اى لنأمرهم بالطاعة و ننهاهم عن المعصیة، ما پیغامبران را و دانشمندان را و حفظه قرآن را زینت دنیا کردیم، دنیا را بایشان بیاراستیم تا ایشان را بطاعت فرمائیم و از معصیت باز زنیم، آن گه خبر داد که آنچ زینت دنیا ساختیم بعاقبت بفنا بریم و دنیا همه خراب کنیم. گفت: «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً» مستویا، «جُرُزاً» میّتا لا ینبت شیئا.
الصّعید اسم لما ظهر من ادیم الارض دون الاوهاد و الجرز الارض المیتة التی لا تنبت.
«أَمْ حَسِبْتَ» اى بل حسبت، ترک الکلام الاوّل و استفهم عن الثّانی و المراد النّهى اى لا تتعجّب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنى آنست که اى محمّد تو شگفت دارى و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف؟! عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست: فالعجائب فى خلق السّماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجائب بیشتر است و تمامتر.
قال ابن عباس اى سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سائر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادلّ على صدقک. و قیل احسبت معناه أ علمت اى لم تعلمه حتّى اعلمناک، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» الکهف: الغار فى الجبل.
قال مجاهد تفریج بین جبلین.
مفسران را قولها است در معنى: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وى بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولى دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفته‏اند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتى بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفى (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزى از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادى همى‏رفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غارى نشستند، در آن حال سنگى از بالاى کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایى پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکى از ما که روزى عملى نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالى بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.
یکى گفت من روزى مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردى رسید با وى شرط کردم که در باقى روز کار کند نیکو و مزد وى چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وى را مزد میدادم دیگرى گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنى و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهى که ما را بعمل یک روزه؟ گفتم اى عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وى دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزى بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجاى بگذاشت و برفت من آن حق وى گوش میداشتم تا روزى که بدان گوساله‏اى خریدم و مى‏پروردم و زه میکرد و جمله از بهر وى میداشتم، پس از روزگارى باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمى‏شناختم، گفت: انّ لى عندک حقّا مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت: افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده، گفتم و اللَّه که افسوس نمى‏دارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانى که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجه‏اى ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایى بدیدند.
دیگرى گفت: بار خدایا دانى که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله‏اى بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگى بمانده، زنى آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وى طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگى و بى کامى دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وى طمع کردم و بر وى همى‏پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوى بردم بر خود بلرزید و آهى کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا مى‏ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنى ناقص عقل بوقت ضرورت و بى کامى از خدا بترسد و من بوقت فراخى و نعمت چون از وى نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وى بشناختم و با وى نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانى که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایى ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایى بابشان پیوست.
مردم سوم گفت: بار خدایا دانى که مرا مادرى و پدرى پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمى و شیر نخست بمادر و پدر دادمى آن گه بکودکان، تا روزى که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان‏ گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانى که آن براى تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده.
قال النّعمان بن بشیر کانّى اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.
اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان‏
علماء صحابه و تابعین و ائمّه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است. قول امیر المؤمنین على (ع) آنست که اصحاب الکهف قومى بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسى (ع) و محمد (ص) و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفته‏اند که آن شهر امروز طرسوس است، و اهل آن شهر بر دین عیسى بودند و کتاب ایشان انجیل بود، و ایشان را ملکى بود صالح تا آن ملک بر جاى بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسى راست بودند، چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کارى در نهادند و بت پرست شدند، و در میان ایشان قومى اندک بماندند متوارى از بقایاى اهل توحید که بر دین عیسى بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جبّارى متمرّد، کافرى بت‏پرست، قومى گفتند دعوى خدایى کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد، و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وى نیاوردى و از دین وى بر گشتى او را هلاک کردى.
و میگویند درین شهر افسوس قصرى عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرّین بداشته و قندیلهاى زرّین از آن در آویخته بزنجیرهاى سیمین، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنى دیگر در تافتى و بدیگرى بیرون شدى، و در آن قصر تختى زرّین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصّع کرده، و بیک جانب تخت هشتاد کرسى زرّین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندى، و بدیگر جانب همچندان کرسى نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندى، و بر سر خود تاجى نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشه‏اى گوهرى نشانده که در شب تاریک چون شمع مى‏تافت، و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وى ایستاده، هر یکى را تاجى بر سر و عمودها در دست، شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و راى و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وى، این شش جوان‏اند که اصحاب الکهف‏اند، نامهاى ایشان: یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس، افطونس. و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس.
آن متکبر متمرّد دقیانوس برین صفت پادشاهى و مملکت مى‏راند و هرگز او را درد سرى نبود و تبى نگرفت تا از متکبّرى و جبّارى که بود دعوى خدایى کرد! چنانک فرعون با موسى کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد، و هر که بخدایى او اقرار ندادى او را هلاک کردى، روزى دعوتى ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده، بطریقى در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وى افتاد و هراسى و ترسى عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتى که تاج از سر وى بیفتاد و زرد روى گشت، و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت، و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وى فارغ شدندى بدعوت بخانه یکى از ایشان بودندى، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند، یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخورى و بر طبع خود نه‏اى؟ گفت، اى برادران مرا اندیشه‏اى در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده، گفتند آن چه اندیشه است؟! گفت: این ملک دعوى خدایى مى‏کند و من امروز او را بر حالى دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند، و نیز اندیشه میکنم که خدایى را کسى شاید و خداوندى کسى را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود.
چون یملیخا این سرّ بر ایشان آشکارا کرد، ایشان چشم وى را بوسه همى دادند و مى‏گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در مى‏آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم، بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خداى نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبّار نیست: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت، ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوى زدن، پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل‏اند، برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند، آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آئید که ناز این جهانى از ما شد و نیاز آن جهانى آمد، از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند، جوانان بناز و نعمت پرورده همى کلفت و مشقّت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند، پاى برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته، گرسنه و تشنه، شبانى را دیدند گفتند هیچ طعام دارى یا پاره شیر که بما دهى؟ گفت: دارم، لیکن رویهاى شما روى ملوکست و بر شما اثر پادشاهى مى‏بینم نه اثر درویشى و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته‏اید! قصّه خویش با من بگوئید، ایشان گفتند، ما دینى گرفته‏ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست، اگر قصّه خود با تو راست گوئیم ما را از تو هیچ رنجى و گزندى رسد؟ شبان گفت نه، پس ایشان قصّه خود بگفتند، شبان بپاى ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین مى‏آید که شما مى‏گوئید، چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‏اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‏اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همى‏رفت.
گفته‏اند که نام آن سگ قطمیر بود و گفته‏اند صهبا و گفته‏اند بسیط و گفته‏اند قطفیر و گفته‏اند قطمور، و رنگ وى ابلق بود و گفته‏اند آسمان گون و گفته‏اند از سرخى بزردى زدى، و نام شبان کفیشططیونس، جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غمّاز باشد، نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند، هر چند که شبان وى را همى‏راند نمى‏رفت، آخر آن سگ بزبانى فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهى میدهم که خدا یکیست، دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانى کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد، و اگر شما را نزد خداوند قربتى باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتى در رسیم، جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند، و گفته‏اند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همى‏بردند، پس شبان ایشان را بکوهى برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غارى بود و نزدیک آن غار درخت مثمره‏اى بود و چشمه آب روان، ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» اى اذکر یا محمد «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ». و قیل العامل فیه عجبا و معنى اوى صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتى کصبیة و صبى، ایشان در آن غار شدند گفتند: «رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» اى اعطنا من عندک و قبلک تعطّفا، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا» اى سهّل لنا، و التّهیّئة احداث هیئة الشّى‏ء و شکله، «رَشَداً» اى صلاحا و فلاحا.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» یعنى انمناهم، یقال ضرب على اذن فلان اذا نام لانّ النائم ربّما فتح عینیه او هذى لسانه او تحرّک شى‏ء من اطرافه و من النّاس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شى‏ء من ذوات الرّوح یسمع و هو نائم فلذلک قیل للنّوم ضرب على الاذن. و قیل «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» اى سلبناهم حواسهم لانّ النائم مسلوب الحواس و خصّ السّمع بالذکر من بین الحواس لانّ من سلب سمعه سلب عقله و النّائم مسلوب العقل بخلاف سائر الحواس، «سِنِینَ عَدَداً» نصب على التّمییز و المعنى سنین تعدّونها و لا تحققونها. و قیل «سِنِینَ» ذات عدد، و قیل «سِنِینَ» کثیرة.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» ایقظناهم، «لِنَعْلَمَ» علم مشاهدة و وجود. قال ابن جریر لیعلم عبادى، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ» یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا مى‏گوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنى دو گروه مختلف در سخن، یک گروه گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ» و یک گروه گرفتند: «لَبِثْنا یَوْماً» او بعض یوم. و یقال انّ الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثّانی اهل قریتهم الّتى خرجوا منها و هى سدوم حین عثروا على اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فى الکهف من کتابهم الّذى وجدوه فى لوح من رصاص عندهم. قال ابن بحر احد الحزبین اللَّه و الثّانی الخلق، کقوله: «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ».
... «أَحْصى‏» افعل من الاحصاء و هو العدّ، و «أَمَداً» نصب على التّمییز، و قیل «أَحْصى‏» فعل ماض اى احاط علما بأمد لبثهم و «أَمَداً» نصب لانّه مفعول احصى و الامد الغایة، و قیل العدد.
دقیانوس چون ایشان را طلب کرد و نیافت گفتند ایشان از تو بگریختند و دینى دیگر گزیدند، وى برنشست با لشکر خویش و بر اثر ایشان برفت تا بدر غار رسید: فوجدوا آثارهم داخلین و لم یجدوا آثارهم خارجین، گفتند نشان رفتن ایشان در غار پیداست اما نشان بیرون آمدن پیدا نیست، چون در غار شدند ایشان را ندیدند ربّ العالمین ایشان را در حفظ و رعایت خویش بداشت و چشم دشمن از دیدن ایشان نابینا کرد. و گفته‏اند که ایشان را در غار بدیدند خفته اما هیچ کس طاقت آن نداشت که در غار شود از رعب و فزع که در دل ایشان افتاد، پس دقیانوس گفت مقصود ما هلاک ایشانست، در غار برآرید بر ایشان استوار تا از تشنگى و گرسنگى بمیرند، پس چنان کردند و بازگشتند.
دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان مى‏داشتند لوحى ساختند از رصاص و نامهاى ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغى از وى بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم على اثر.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره مریم نود و هشت آیتست و نهصد و هشتاد و دو کلمه و سه هزار و هشتصد و دو حرف، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و آن آیت سجده است بقول بعضى مفسّران: و بقول بعضى: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» تا آنجا که گفت «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً». و گفته‏اند درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» معنى نذارت بآیت سیف منسوخ گشت، دیگر «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این قدر از آیت منسوخست بآیت سیف. و در فضلیت سوره، ابىّ کعب روایت کرد از
«مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة مریم اعطى من الاجر بعدد من صدّق بزکریا و کذّب به و بیحیى و مریم و عیسى و موسى و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا اللَّه ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا»
بسم اللَّه، این باء بسم اللَّه حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد، نبینى که اگر کسى گوید: «بالقلم، بالّسکین» سخن ناقص بود اما اگر گوید: کتبت بالقلم، قطعت بالّسکین آن گه سخن تمام شود، و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت: معناه ابدأ بسم اللَّه مى‏گوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوى تبرک گیرم بهمه حال، آن فراخ بخشایش بروزى دادن بر همه جانوران درین جهان، و مهربان بر مؤمنان در آن جهان. اگر کسى گوید، باء بسم اللَّه چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند؟ جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»، الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف. مذکّران گویند این باء بلند کردند، لانّها صحبت اسم اللَّه فطالت و ارتفعت، اشار الى انّ من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین. باء که با نام مولى صحبت کرد سر افراز با ها گشت. مؤمن که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد؟!. و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وى طرح کردند و الف در اول وى افزودند تمامى کلمه را، تا بوى ابتدا کنند. و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنى که اسم نشانى بود مسمى را. و گفته‏اند اشتقاق اسم از سموّ است، «و هو الارتفاع و العلوّ، یعنى ان الاسم یعلو. المسمى و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة على ما تحته من المعنى.
اما اشتقاق نام اللَّه بر قول بیشترین مفسّران از اله الاهة است اى . عبد عبادة. و یقال تألّه الرجل اذا تنسّک، و المعنى هو المستحق للعبادة، و ذو العبادة الذی الیه توجّه العباد و بها یقصد. و قال ابو الهیثم الرازى: اللَّه اصله اله و قال اللَّه عز و جلّ: «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» و لا یکون الها حتى یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله. و ان عبد ظلما، بل هو مخلوق و متعبد. و یقال: اصل اله ولاه فقلبت الواو الهمزة کما قالوا للوشاح اشاح و معنى الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرّعون الیه فى ما ینوبهم، و یفزعون الیه فى کلّ ما یصیبهم کما یوله کلّ طفل الى امه. و از خاصیتهاى نام اللَّه یکى آنست که هر حرفى که از وى بیفکنى باقى که بماند تمام بود: الف بیفکنى للَّه بماند تمام باشد و فایده دهد: چنان که گفت «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ.» اگر لام اوّل بیفکنى له بماند تمام بود و معنى دهد کقوله تعالى: «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» و اگر لام دوّم بیفکنى هو بماند: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ».
اما رحمن و رحیم هر دو مشتق‏اند از رحمة. لکن رحمن رحمت و روزى و نعمت فایده دهد، و رحیم رحمت و عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جداست و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بى‏فایده نیست، و اشتقاق رحمت از رحم است یعنى کما انّ الرحم تشتمل على الجنین بالوقایة و الحمایة فکذلک الرّحمة تشتمل على العبد بالرعایة و الکفایة. و گفته‏اند میان رحمن و رحیم فرق نیست از روى معنى، چنان که گویند ندمان و ندیم، و جمع میان هر دو تأکید راست چنان که گویند فلان جاد مجدّ.
و در شأن نزول آیت تسمیت مفسّران را دو قول است: گروهى گفتند: این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفى (ص) پیش از وحى عادت داشت که «باسمک اللّهم»
گفتى بر عادت عرب در جاهلیت، چون آیت آمد که «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» رسول خدا بفرمود تا بسم اللَّه مى‏نوشتند، بعد از آن چون آیت آمد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بفرمود تا بسم اللَّه الرحمن مى‏نوشتند، پس از آن چون آیت آمد. «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»
بفرمود، تمام بنوشتند و گفتند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.»
قول دوّم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت، ابن عباس گفت جبرئیل (ع) مصطفى (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء اللَّه. مذهب شافعى و اصحاب حدیث آنست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در هر سر سورتى آیتى است از آن سوره، جبرئیل از آسمان فرو آورده و بر مصطفى (ص) خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت: کان رسول اللَّه (ص) لا یعرف ختم سورة حتى ینزل علیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و در فضیلت آیت تسمیت آورده‏اند از مصطفى (ص) که گفت: اگر آدمى و پرى همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشرى ندانسته باشند. و هر که یک بار بصدق دل بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اللَّه تعالى بهر حرفى چهار هزار نیکى در دیوان وى باز کند و بنویسد، و چهار هزار بدى از دیوان وى محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وى باز کند.
قوله عز و جل: «کهیعص» در بعضى تفسیرها آورده‏اند که رب العزة این حروف تهجى در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام، یعنى که این حروف بحساب جمل بر گیرند بى‏تکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید، و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه: یکى آنکه این دعوى علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست، اللَّه تعالى میگوید: «قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ». دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناخته‏اند و عادت ایشان نبوده، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا».
جایى دیگر گفت: «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ». سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرّر بر گرفته و اگر مکرّر کنند اضعاف آن باشد. و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است: وحدانى: چون ص، ق، ن، و ثنائى: چون طه، یس، حم، و ثلاثى: چون الم، الر، طسم، و رباعى: چون المص، المر و خماسى چون کهیعص و لَحْمَ عسق. قومى گفتند: نام سورتهااند و گفته‏اند: نامهاى قرآنند و گفته‏اند: نامهاى اللَّه تعالى‏اند و لهذا روى عن على انه کان یقول: یا کهیعص، اغفر لى.
و کان یحلف بکهیعص‏، امیر المؤمنین على (ع) باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهاى خدااند یا صفات وى، و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت اللَّه بسته نشود. و درست است از ابن عبّاس که گفت: الکاف من کاف، و الهاء من هاد و الیاء من حلیم، و العین من علیم، و الصاد من صادق. و بروایتى دیگر از ابن عباس: کبیر، هاد، امین، عزیز، صادق. معنى آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است، بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوى، در صفت بزرگوار و در وعد استوار، راست گوى و راست کار، کلبى گفت: کاف لخلقه، هاد لعباده، یده فوق ایدیهم، عالم بتربیته، صادق فى وعده. مهم‏ها را کافى است و وعده را وافى و راه نماى بندگان و دل گشاى ایشان، بقدر از همه برتر، بذات و صفات زور، عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان، راست گوى و راست کار و راست دان.
«کهیعص». کسایى و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه، ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه، نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند على مذهبه فى الامالة، باقى همه به تفخیم خوانند بى امالت.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ» خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است، اى هذا الّذى نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته. باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است مى‏گوید: این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش، یعنى که برحمت خویش ذکر وى کرد و قصه وى گفت. و روا باشد که تمامى سخن در «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» بود، اى دعاء زکریا ربه کان من رحمة ربک و الهامه ایّاه، مى‏گوید: دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتى بود که خداوند تو بر وى کرد، و الهام که وى را داد. انگه قصه در گرفت و گفت: «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» اى دعا ربه فى محرابه،. «نِداءً خَفِیًّا» اى دعا سرّا بر خواند خداوند خود را در سرّ، بآوازى نه بلند. بجاى آورد که در دعا اخفاء سنت است: فرموده و پسندیده اللَّه تعالى است که مى‏گوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» و پیغامبر (ص) گفته: «خیر الدعا الخفى و خیر الرزق ما یکفى»
و خبر درستست که قومى دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر (ص) گفت: «انکم لا تدعون اصمّ و لا غایبا، انکم تدعون سمیعا قریبا.
و گفته‏اند زکریا از بهر آن در سرّ دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنى نازاینده. و گفته‏اند: زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالى یکسانست، اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر، از آن نرم گفت، آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست: «قالَ رَبِّ» و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانى دید نه بوقت خویش، گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانى دهد نه بوقت خویش، قادرست که پیرانه سر فرزند دهد، آن روز رغبت فرزند خواستن بوى پدید آمد، بمحراب باز شد و نماز کرد و در اللَّه تعالى زارید، و در سرّ این دعا کرد: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» اى ضعف بدنى لکبر سنّى، بار خدایا، تن من از پیرى ضعیف گشت و استخوان من سست شد! خص العظم بالذکر لانه اقوى ما فى الانسان و اذا وهن لا یرجى عود القوّة الیه. و گفته‏اند استخوان کنایتست از دندان. شکا ذهاب اضراسه. گفته‏اند: زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود. یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف. و قیل: وهن بمعنى وهى.
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» رأس اینجا کنایتست از موى سر و محاسن. چنان که در قصه موسى (ع) و برادر گفت: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ» یعنى اخذ بشعر رأسه و لحیته، و الاشتعال انتشار شعاع النار، اى اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار. این بر سبیل استعارت گفت. چنان که شعلهاى آتش در وقت التهاب متفرّق شود و پیدا گردد، هم چنان سپیدى پیرى در موى سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد «شیبا» نصب على التمییز.
و قال عطاء: اول من شاب رأسه ابراهیم (ع) فقال: یا رب ما هذا؟ قال هذا الوقار، قال رب زدنى وقارا.
«وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» اى کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقى فیه. و السّعادة ادراک الخیر و الشّقاوة حرمانه. و قیل معناه: انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیّا. و قیل: الدعاء مصدر یضاف مرّة الى الداعى و مرّة الى المدعوّ، فاذا اضیف الى الداعى فالمعنى لم اکن بدعایى ایّاک خائبا، لانک وعدتنى الاجابة، و إذا اضیف الى المدعوّ فالمعنى لم اکن بدعائک ایّاى و هدایتک لى و معونتک ایّاى شقیا.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی.» موالى اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت: «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ» یعنى العصبة، و المولى الناصر و المولى الزوج و المولى کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه، و المولى ما لا یفارقک. قال اللَّه تعالى: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» و «اللَّه تعالى مولى الذین آمنوا» اى ربهم و سیدهم. «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» مى‏گوید: من مى‏ترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگى خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند، و بنا خلفى ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود. و زکریا این سخن از بهر آن مى‏گفت که بنى اسرائیل را دیده بود که تبدیل دین مى‏کردند. و انبیاء را مى‏کشتند، و در زمین فساد و تباه کارى مى‏کردند، ترسید که نیازادگان وى همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندى خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد، و در شواذ خوانده‏اند «و انى خفت الموالى من ورائى». و این قراءت ضد قرءات اول است مى‏گوید: قلّ بنو عمى اى ماتوا و لم یبق لى ابن عم یرثنى النبوة من ورائى. و «کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» یعنى فیما مضى من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی. مى‏گوید: زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد. در ضمن این سخن سؤال است یعنى که آن علت از وى زایل گردان تا بفرزند بار گیرد. و گفته‏اند «وَ کانَتِ امْرَأَتِی» این کون حال است یعنى که اکنون عاقر گشت از پیرى.
و العقر انقطاع الولادة.
«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» پس ببخش مرا از نزدیک خویش یارى یعنى فرزندى، «مِنْ لَدُنْکَ» یعنى من قدرتک و فضلک. و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریّا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وى عاقر بود، و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل اللَّه تعالى آید. «وَلِیًّا» یعنى ابنا صالحا تقیا.
«یَرِثُنِی» این وراثت نبوت است نه وراثت مال. فان الانبیاء لا یورثون.
قال‏ النبى (ص): «نحن معشر الانبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة،»
و معنى وراثة النبوة ان تقوم مقامه فیها الا انّها تنتقل الیه بالموت کما ینتقل المال، یقال ورث فلان شرف ابیه اذا قام مقامه فیه، و ذلک معنى‏
قوله (ص): «العلماء ورثة الانبیاء»
و معلوم: انّ العلم لا یورث کما یورّث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق. و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فى علمهم و حکمهم. ابو عمرو و کسایى «یَرِثُنِی وَ یَرِثُ» بجزم خوانند، و باقى برفع خوانند، جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت. ولى بمعنى آنست که: مرا فرزندى بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوّت و حکمت برد. بیشترین مفسّران گفتند: این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف، و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وى. کلبى گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا. «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» اى مرضیا ترضاه انت. و قیل راضیا بحکمک، و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبائه نبیا.
«یا زَکَرِیَّا» ممدود و مقصور هر دو خوانده‏اند، مقصور قراءت حمزه و کسایى و حفص است، و ممدود قراءت باقى. و اینجا اضمارست یعنى فاجیب یا زکریا، دعاء وى اجابت کردند و گفتند: «یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» رب العزة در این آیت یحیى را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامى کرد و بر وى منت نهاد، یکى آنست که نام وى حق نهاد جل جلاله، و با پدر و مادر نگذاشت، دیگر آنست که او را نامى نهاد که پیش از وى در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد، و هو المعنى بقوله: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا». اى لم نسم یحیى احدا قبله. و روى عن ابن عباس انه قال: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» اى مثلا و شبها، لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط. و به‏
قال النبى (ص): «ما اذنب یحیى بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأة»
و قیل لم تلد العواقر مثله. و قیل: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ» اى لزکریا من قبل سمیا اى ولدا و العرب تسمى الولد سمیا.
ذکره النقاش فى تفسیره و قیل: معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولادة و لم تسم احدا قبله على هذا الوجه. و روى عن وهب قال: نادى مناد من السماء ان یحیى بن زکریا سید من ولدت النساء، و ان جرجیس سید الشّهداء! و سمى یحیى لانه یحیى به دین اللَّه و قیل لان رحم امه حى به، و قیل لان اللَّه احیاه من بین مسنین فى حکم الولادة، و قیل لانه استشهد و الشّهداء احیاء. پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت: «رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» و انا شیخ کبیر لم یولد لى و انا شاب قوى «وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ» لم تلد فى حال شبابها؟ خداوندا مرا فرزند چون بود؟ و من مردى پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده؟ و در جوانى هرگز از ما هیچ فرزند نیامده؟ این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وى از قدرت اللَّه تعالى بعید میداشت که به پیرى فرزند تواند داد! لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت اللَّه باز گفت. و از بس که شادى بدل وى رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن، و نشان و علامت آن در خواستن. و گفته‏اند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار، میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود؟ بر هیأت پیرى ایشان خواهد بود؟ یا ایشان را با حال جوانى بر دو فرزند دهد؟ و قیل: لما سمع نداء جبرئیل بالبشارة وسوس الیه الشیطان انه لیس من اللَّه و انما هو من الشیطان. فذکر ذلک دفعا للوسوسة. «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا» اى یبسا و انتهاء فى السن. یقال عتا یعتو عتوا عتیا و عسى یعسو عسوا و عسیا اذا یبس شیبا. و قیل معناه «بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ» حالة جفّ الماء فى صلبى قرأ حمزه و الکسائى و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان.
«قالَ کَذلِکَ» اى قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان على هذه الحالة ترزقان الولد و لا تردّان الى حالة الشباب. جبریل (ع) گفت اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیرى و ضعیفى چنین که هستند «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» اى اعطاء الولد على هذه الحالة منکما، علىّ هیّن سهل لا یلحقنى فیه نصب و لا تعب و لا مشقة.
و قیل تقدیره «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» یعنى کما قیل لک قال ربّک «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». یقال هان یهون هونا فهو هاین و هیّن و هین.
و فى خبر: المؤمنون هیّنون لیّنون.
قرأ حمزه و الکسائى و قد خلقناک بالنون على الجمع و الباقون بالتاء على الوحده، و المعنى واحد لان الفعل فیهما اللَّه عزّ و جلّ لانّه خالق کل شی‏ء. یقول تعالى: «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» اى‏ من قبل یحیى. «وَ لَمْ تَکُ» اصلا فاوجدتک من العدم، کذلک اقدر على خلق الولد و انتما على هذه الحالة، لان الایجاد من العدم ابلغ فى القدرة من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» اى قال زکریا، رب اجعل لى علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به. این باز سؤالى دیگر است که از شادى بشارت بیرون داد و گفت: خداوندا مرا علامتى نماى بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادى افزاید و یقین، که اجابت دعا کردى. «قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» اى آیة ذلک ان لا تقدر على مکالمة الناس «ثَلاثَ لَیالٍ» مع ایامها «سَوِیًّا» صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس، فتعلم بذلک ان اللَّه وهب لک الولد. و «سَوِیًّا» نصب على الحال و فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره الا تکلم الناس سویّا ثلاث لیال. و عن ابن عباس «ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» اى ثلث لیال متتابعات، جعله وصفا لثلاث. در قرآن آیت برد و معنى آید: یکى بمعنى عبرت، چنان که در سوره المؤمنین گفت: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى عبرة. و در سورة العنکبوت گفت: «وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت: «وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» اى عبرة و در سورة النحل گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». اى لعبرة. دیگر بمعنى علامتست. چنان که درین سوره گفت: «رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً، قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» و در سورة یس گفت: «وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ» «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ». یعنى و علامة لهم، و در سورة الرّوم گفت: «وَ مِنْ آیاتِهِ» اى و من علامات الرّب انه واحد. «أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ» و امثال این در قرآن بسیارست.
«فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ» اى فخرج فى تلک الایّام الّتى اراه اللَّه تعالى فیها تلک الایة، من المحراب. اى من المصلى و قیل نزل من الغرفة، و المحراب اشرف موضع فى البیت. و قوله «عَلى‏ قَوْمِهِ» یدل على انه اشرف علیهم. «فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ».
الوحى فى کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة، و هو فى قصة النحل الهام، یقال وحى و اوحى اذا اشار بحاجب أو ید، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» فى ذکر البکرة دلیل على انّ اللیالى کانت مع الایّام، و السبحة الصلاة النافلة، و البکرة اول النهار، یقال بکر و بکّر و ابتکر، و العشیّ ما بعد قائم الظهیرة. و فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیره «فخرج على قومه من المحراب بکرة و عشیّا» فى اللیالى الثلاث فاشار الیهم ان صلوا»، زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادى و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودى، تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر اللَّه تعالى داشتى، پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند، با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همى آمد و باشارت همى نمود که، بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید. و گفته‏اند که وحى اینجا بمعنى کتابت است، اى کتب لهم فى کتاب، و قیل على الارض، مفسّران را خلافست، که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود؟
قومى گفتند: بر سخن گفتن توانا بود، اما نمى‏گفت، از بهر آنکه او را نهى کرده بودند از آن، و مى‏خواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت اللَّه تعالى پردازد، و دلیل بر این قول آنست، که زبور مى‏خواند و تهلیل و تسبیح مى‏کرد و بوى خطاب آمد: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ». و قومى گفتند، سخن با مردم نمى‏توانست گفت، که زبان وى دربسته بودند، بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان، سؤال کرد و آیت خواست.
«یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» قال کعب الاحبار، کان یحیى بن زکریا نبیا حسن الصّورة و الوجه، لیّن الجناح، قلیل الشعر، قصیر الاصابع، طویل الانف، مقرون الحاجبین، رقیق الصوت، کثیر العبادة، قویّا فى طاعة اللَّه عز و جلّ. و کان قد ساد الناس فى عبادة ربه و طاعته.
روى ابو هریره قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ ابن آدم یلقى اللَّه عز و جلّ بذنب قد أذنبه، یعذّبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیى بن زکریا.
فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین.
«خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ». در قرآن قوّة بر پنج وجه آید: یکى بمعنى عدد. چنان که در سورة هود گفت: «وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ» اى عددا الى عددکم، همانست که در سورة الکهف گفت، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بعدد من الرّجال، و در سورة النمل گفت: «نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ» اى عدد کثیر. وجه دوم قوّة بمعنى بطش است، چنان که در سورة المصابیح گفت: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» یعنى بطشا، و در سورة هود گفت: «لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً» اى بطشا. وجه سوم قوّة بمعنى شدّت است، چنان که در سورة هود گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ» اى الشدید الذى لا یضعف، جاى دیگر گفت: «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ»، و در سورة القصص گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ» یعنى اولى الشدة ، وجه چهارم قوة بمعنى سلاح و رمى چنان که در سورة الانفال گفت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» یعنى السّلاح و الرّمى، وجه پنجم قوّة بمعنى جدّ و مواظبت است، چنان که در سورة البقرة و در سورة الاعراف گفت: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» یعنى خذوا ما فى التّوراة بالجد و المواظبة علیه، همانست که درین سورة گفت: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى بالجد و المواظبة، علیه «خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» هاهنا التوریة. و قیل الوحى و الدّین و الحکم.
قال رسول اللَّه (ص) للّذین تحاکما الیه فى حدّ الزنا: «نعم اقضى بینکما بکتاب اللَّه» ثمّ امر بالرّجم، و لیس فى القرآن ذکر الرّجم و لکن فى القرآن تولیة الرّسول و حکم رسول اللَّه (ص) و منه قوله تعالى: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ» یعنى الدّین و الحکم و کذلک قوله: «وَرِثُوا الْکِتابَ.»
یحیى زکریا پیغامبرى بود مرسل به بنى اسرائیل. هفت ساله بود که او را نبوّت دادند و بوى وحى آمد، بر انجمن بنى اسرائیل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد: بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خداى عزّ و جل. در خبرست که کودکان با وى گفتند: اذهب بنا نلعب، فقال ما للعب خلقت.
اینست که رب العالمین گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»، در کودکى او را دین و حکمت و نبوّت دادیم. الحکم و الحکمة واحد، کالقلّ و القلة و قیل الحکم الفهم بکتاب اللَّه، و الحکمة الاصابة بالرأى و وضع الاشیاء موضعها. و قال ابن عباس من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتى الحکم صبیا.
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا. یا یحیى اذا والیت عبدى انبتت الحکمة فى صدره لم یسکن الى غیرى و کیف یسکن و انا جلیسه، یا یحیى اذا والیت عبدى، انیتت الحکمة فى صدره، فنبت الاصل فى القلب و نطق الفرع باللسان.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا» یعنى و اعطیناه مع الحکمة رحمة و عطفا من عندنا. و قیل معناه جعلناه رحیما على الخلق، یدعوهم الى الهدى، و یعلمهم العلم. الحنان العطف و الشّفقة مشتق من حنّ الیه حنینا، اذا مالت الیه نفسه حتى اظهر الجزع من انقطاع رؤیته عنه و اشتیاقه الیه. و الحنّان المترّحم و المنّان المعتق. قال الشاعر: حنانک ذا الحنان‏ اى ارحم یا رحیم و قد یثنى فى الدعاء کقول طرفة:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشّراهون من بعض
کانه قال تحنن مرّة بعد اخرى، و مثله فى التثنیة «لبیک و سعدیک» اى اقامة بامرک بعد اقامة، و اسعادا لک بعد اسعاد.
«وَ زَکاةً» اى اعطیناه طهارة و صلاحا، فلم یعمل بذنب. قال الکلبى: صدقة تصدق اللَّه بها على ابویه، و قیل برکة و نماء. و نصب «حنانا و زکاة» عطفا على الحکم، و قیل نصب على المفعول له و الواو زائدة. «وَ کانَ تَقِیًّا». مسلما مخلصا مطیعا.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» اى بارّا بهما یتعطّف و لا یخالفهم. و در شواذ خوانده‏اند بکسر باء، معطوفا على قوله «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ... وَ حَناناً... وَ زَکاةً... وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و البرّ الحبّ و قیل الاسراع الى الطاعة و المبالغة فى الخدمة. «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» الجبار الذاهب فى نفسه، العاتى فى فعله، الغلیظ على غیره. و قیل الجبار الّذى یقتل و یصرب على الغضب و العاصى و العصى واحد، و العصى فى المعنى اکثر و ابلغ.
«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ» اى سلام له منّا حین ولد این ثنائیست که اللَّه تعالى بر یحیى زکریا کرد، و کرامتى که او را بدان مخصوص کرد، و او را در زینهار و پناه خود گرفت، در سه جایگاه بسه وقت: یکى بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان، دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر، سدیگر روز قیامت از فزع اکبر. قال سفیان بن عیینه: اوحش ما یکون المرء فى ثلاثة مواطن: یوم ولد، فیرى نفسه خارجا مما کان فیه.
و یوم یموت، فیرى قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد، و یوم یبعث، فیرى نفسه فى هول عظیم. فخص اللَّه یحیى بن زکریا بالکرامة و السّلام و السّلامة فى المواطن
الثلاثة.
و گفته‏اند یحیى و عیسى بهم رسیدند، یحیى گفت: اى عیسى از بهر من آمرزش خواه از حق جلّ جلاله که تو از من بهى! عیسى گفت: لا، بل تو از من بهى، آمرزش خواه از حق جلّ جلاله تو از بهر من، نه بینى که رب العزّه بر تو ثنا کرد، و من بر خود ثنا کردم، من خود را گفتم: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و رب العزّة از بهر تو گفت: «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
بدانکه این سوره چهار هزار و هشتصد و دو حرف است و هزار و هشتصد و چهل کلمه و صد و هژده آیت بعدد کوفیان، جمله بمکه فرو آمد، و درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى «فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» بآیت سیف منسوخ است دیگر. «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و باقى آیت محکم، و در فضیلت سوره ابىّ بن کعب روایت کند
قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المؤمنون بشّرته الملائکة بالروح و الرّیحان و ما تقرّ به عینه عند نزول ملک الموت.
و عن عروة بن الزبیر عن عبد الرحمن بن عبد القارى قال سمعت عمر بن الخطاب یقول: کان اذا نزل على رسول اللَّه (ص) الوحى یسمع عند وجهه کدوىّ النحل فمکثنا ساعة.
و فى روایة فنزل علیه یوما فمکثنا ساعة فاستقبل القبلة و رفع یدیه و قال اللّهم زدنا و لا تنقصنا و اکرمنا و لا تهنّا و اعطنا و لا تحرّمنا و آثرنا و لا تؤثر علینا و ارضنا و ارض عنّا، ثم قال لقد انزلنا علینا عشر آیات من اقامهنّ دخل الجنّة، ثم قرأ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ عشر آیات.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قد فى اللغة لتزیین الکلام و تحسینه، و قیل هو حرف تأکید، و قال المحققون، معنى قد تقریب الماضى من الحال، یدلّ على انّ الفلاح قد حصل لهم و هم علیه فى الحال، و هذا ابلغ فى الصفة من تجرید ذکر الفعل، و معنى الفلاح نیل المأمول و النجاة من المحذور. و قال ابن عباس: الفلاح البقاء و النجاح، و معنى الآیة قد سعد المصدّقون بالتوحید و نالوا دوام البقاء فى الجنّة.
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه: «لمّا خلق اللَّه جنّة عدن خلق فیها ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر.
ثمّ قال لها تکلمى، قالت قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ثلاثا، ثمّ قالت انا حرام على کلّ بخیل و مراء.
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» الخشوع فى الصّلاة غض الطرف و ضبط السرّ و تسکین الاطراف. معنى خشوع در نماز آنست که سر در پیش افکند متواضع وار دست بر یکدیگر نهاده زبر سینه و چشم فرا موضع سجود داشته، مصطفى پیش از نزول این آیت براست و چپ نگاه کردى در نماز و بآسمان نظر کردى، پس از آن که این آیت فرو آمد سر در پیش افکند و نیز التفات نکرد. ابو هریره گفت. یاران رسول هم چنان بآسمان نظر داشتند در نماز و رسول (ص) ایشان را از آن باززد و نهى کرد.
قال النبى: «لا یزال اللَّه عز و جل مقبلا على العبد ما کان فى صلاته ما لم یلتفت فاذا التفت اعرض عنه.
و عن عائشة قالت: سألت رسول اللَّه عن الالتفات فى الصّلاة فقال: هو اختلاس یختلسه الشّیطان من صلاة العبد.
و عن ابى هریره قال قال رسول اللَّه: «انّ العبد اذا اقام الى الصّلاة فانّه بین عینى الرّحمن عزّ و جل فاذا التفت قال له الرّب الى من تلتفت الى من هو خیر لک منّى ابن آدم اقبل الىّ فانا خیر ممّن تلتفت الیه.
علما گفتند اگر در مکه باشد مستحبّ است او را بخانه کعبه نگرستن اگر چه در نماز بود. و قال عطاء: الخشوع فى الصّلاة ان لا تعبث بشی‏ء من جسدک فیها
فانّ النبى علیه السلام أبصر رجلا یعبث بلحیته فى الصّلاة فقال: لو خشع قلب هذا الخشعت جوارحه.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اذا قام احدکم الى الصّلاة فلا یمسح الحصا فإن الرّحمة یواجهه».
و قال بعضهم حقیقة الخشوع فى الصّلاة جمع الهمة لتدبّر افعال الصّلاة و اذکارها، و اصل الخشوع فى اللغة الخضوع و التواضع من قوله: «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً».
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» قال ابن عباس: عن الشّرک. و قال الحسن.
عن المعاصى. و قال الزجّاج: کلّ باطل و لهو و ما لا یحمل من القول و الفعل، و قیل یعنى عن معارضة الکفّار بالشتم و السّب معرضون. قال اللَّه تعالى: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» اى اذا سمعوا الکلام القبیح اکرموا انفسهم عن الدخول فیه، و قیل هو مجالس المبتدعین.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» اى للزکاة الواجبة مؤدّون فعبر عن التأدیة بالفعل لانّه فعل، و قیل الزکاة هاهنا هو العمل الصّالح، یعنى و الّذین هم للعمل الصّالح فاعلون.
قال امیّة: المطعمون الطّعام فى السنة الازمة، و الفاعلون للزکوات، و یقال هذه اللّام لام العلة و المعنى یفعلون ما یفعلون للزّکوة اى لیصیروا عند اللَّه ازکیاء.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» الفرج اسم یجمع سوأة الرّجل و المرأة.
و حفظ الفرج التعفف عن الحرام، «إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ» یعنى لا یطلقونها الّا على ازواجهم و قیل «على» هاهنا بمعنى من، و «ما» بمعنى من اى یحفظونها الّا من الازواج و الاماء. و دلّ الکتاب و السنّة و اجماع الفقهاء انّ ملک الیمین هاهنا هم الاناث دون الذّکور و الآیة فى الرّجال خاصة بدلیل قوله: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» و المرأة لا یجوز لها استمتاع بفرج مملوکها. «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» یعنى یحفظ فرجه الّا من امرأته او امته فانّه لا یلام على ذلک و انّما لا یلام فیهما اذا کان على وجه اذن فیه الشرع دون الإتیان فى غیر المأتى و فى حال الحیض و النفاس فانّه محظور و هو على فعله ملوم. و العبد و الامة یسمیان ملک الیمین دون العقار و الدّار.
«فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ» اى من التمس و طلب سوى الازواج و الولاید المملوکة «فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» الظالمون المتجاوزون من الحلال الى الحرام حرّمت هذه الآیة کلّ مأتى فى الدّنیا الّا ما کان من زوج او جاریة، سئل مالک بن انس عن الاستمناء بالید فدلّ على تحریمه بهذه الآیة. و قال ابن جریح: سألت عطاء عنه فقال: مکروه، سمعت انّ قوما یحشرون و ایدیهم حبالى فاظن انّهم هؤلاء. و عن سعید بن جبیر قال: عذّب اللَّه امّة کانوا یعبثون بمذاکیرهم.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ» قرأ ابن کثیر لامانتهم على التّوحید هاهنا و فى المعارج لقوله: «وَ عَهْدِهِمْ»، و قرأ الباقون لِأَماناتِهِمْ بالجمع لقوله: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ». و اعلم انّ الامانة ثلاث: اولیها الطّاعة و الدّین و هو قوله تعالى: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ»، و الامانة ما ائتمنت علیه من مال او حدیث.
و فى الحدیث عن النبى انه قال: اذا حدّثک الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانة، و النساء عند الرّجال امانة.
و فى الخبر: «اخذتموهنّ بامانة اللَّه».
و امّا العهود فکثیرة مواثیق اللَّه على عباده عهود و اوامره ایّاهم عهود، و النذور و المواعید و الذمم عهود، و العقود بین النّاس عهود، و عهود الصّحبة عهود، و منه قول الشّاعر:
لا کان هذا العهد آخر عهدنا
بکم و لا کان الزّبال زوالا
«وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» اصل الرّعى فى اللغة القیام باصلاح ما یتولّاه من الامور، و ذلک معنى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیّته».
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» قرأ حمزة و الکسائى صلوتهم على التّوحید، و قرأ الآخرون صَلَواتِهِمْ على الجمع لانّها خمس لا یجوز الاخلال بواحدة منها، و معنى المحافظة المداومة على حفظها و مراعاة اوقاتها و اتمام رکوعها و سجودها و اعاد ذکر الصّلاة و قد ذکرها فى اوّل السورة تاکیدا لحفظ الصّلاة، و قیل لانّ الخشوع فیها غیر المحافظة علیها فتبیّن بتلک الآیة وجوب الخشوع و بهذه الآیة وجوب المحافظة علیها، و قیل یرید هاهنا التطوع. «أُولئِکَ» یعنى اهل هذه الصفة، «هُمُ الْوارِثُونَ» یرثون منازل اهل النّار من الجنّة.
روى عن ابى هریرة قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الّا و له منزلان، منزل فى الجنّة و منزل فى النّار فان مات و دخل النّار ورث اهل الجنّة منزله و ذلک قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» و قال مجاهد. لکلّ واحد منزلان منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فامّا المؤمن فیبنى منزله الّذى له فى الجنّة و یهدم منزله الّذى فى النّار، و امّا الکافر فیهدم منزله الّذى فى الجنّة و یبنى منزله الّذى فى النّار. و قیل معنى الوراثة انّه یؤل امرهم الى الجنّة کما یؤل امر المیراث الى الوارث. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع فى ملک الشی‏ء لا یتعقّبه ردّ و لا فسخ و لا نقض و لا اقالة.
«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ» الفردوس البستان یجمع محاسن النبات و الاشجار، و العرب تسمّى البستان الّذى فیه الکرم فردوسا، و قیل اصله رومیّ عرّب و هو البستان الّذى فیه الاعناب بالرومیّة، و قال عکرمة: هو الجنّة بلسان الحبشة، و قال قتاده: الفردوس ربوة الجنّة و اوسطها و افضلها و ارفعها، قال النبى (ص): «اذا سألتم اللَّه فسألوه الفردوس فانّه اوسط الجنّة و اعلى الجنّة و فوقه عرش الرّحمن و منه تفجر انهار الجنّة.
و قال کعب: لیس فى الجنان جنّة اعلى من جنّة الفردوس فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر.
و روى انّ اللَّه تعالى لمّا خلق الفردوس قال لها تزیّنى فتزیّنت، ثم قال لها تکلّمى، فقالت طوبى لمن رضیت عنه.
و روى انّ اللَّه تعالى بنى جنة الفردوس بیده ثم قال و عزّتى و جلالى لا یدخلها مدمن خمر و لا دیّوث‏
، و روى انّ اللَّه بنى الجنة الفردوس لبنة من ذهب و لبنة من فضة، و جعل حبالها المسک الاذفر
و فى روایة اخرى کنس جنة الفردوس بیده و بناها لبنة من ذهب مصفى و لبنة من مسک مدراء، و غرس فیها من حید الفاکهة و جید الرّیحان.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» فى الانسان هاهنا قولان احدهما انّه عام فى بنى آدم و هو اسم الجنس یقع على الواحد و الجمع. «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» قال ابن عباس: السلالة صفوة الماء، و قال مجاهد: منى ابن آدم، و قال عکرمة: هو الماء سل من الظهر، و العرب تسمّى النطفة سلالة و الولد سلیلا و سلالة لانّهما مسلولان منه. قوله: «مِنْ طِینٍ» یعنى من آدم لانّه خلق منه، و تقدیره خلقنا بنى آدم من نطفة آدم، و القول الثانى انّ الانسان یرید به آدم، و السلالة کلّ لطیف استخرج من کثیف، و قیل السلالة ما یخرج بین الاصبعین من الشی‏ء اذا عصّر، و قیل السلالة صفوة الشی‏ء الّتى تخرج منه کانّها تسل منه، و المعنى خلقنا آدم من تربة سلّت و نزعت من طین، اى من هاهنا و هاهنا، و قیل اخذت قبضة من الارض و اجمعوا على انّ اللَّه عزّ و جل خلق آدم من تراب، و اختلفوا فى حواء، و الجمهور على انها خلقت من ضلع من اضلاعه، و قیل خلقت من بقیة طین آدم.
«ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» اى جعلنا نسله، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه لانّ آدم لم یصیر نطفة، و المعنى خلقنا نسله من نطفة، و مثله قوله: «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ». معنى قول اوّل آنست که فرزند آدم را از آبى صافى آفریدیم سلاله‏اى روشن که از پشت آدم بیرون آمده، و معنى قول دوم آنست که آدم را از قبضه‏اى خاک آفریدیم از همه روى زمین بر گرفته سلاله‏اى لطیف از خاکى کثیف بدر آورده و با صفا برده پس ازو نسل او نطفه‏اى کردیم در آرامگاهى استوار بجایى یعنى رحم المرأة. و قیل «جَعَلْناهُ» اى جعلنا الانسان بعد کونه فى ظهر ابیه و لا یسمّى نطفة الا بعد ان یخرج من الرّجل، و قیل معناه جعلنا السّلالة.
«نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» القرار مصدر قرّ یقر قرارا ثم یسمّى الموضع الّذى یقر فیه قرارا، و قوله: «مَکِینٍ» اى حصین منیع اى مکّن لاستقراره فیه الى التّمام «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» اى صیّرنا النطفة البیضاء علقة حمراء، و العلقة القطعة من الدم. «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» اى احلناها و صیّرناها مضغة من اللّحم مقدار ما یمضغ، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» اى احلناها و صیّرناها عظاما. «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» انبتنا علیها اللّحم فصار لها کاللباس، قرأ ابن عامر و ابو بکر و عاصم عظما، فکسونا العظم على التّوحید فیهما، و الوجه انّ العظم اسم جنس یؤدى معنى الجمع، کما یقال اهلک الانسان الدّینار و الدرهم، و قرأ الآخرون عِظاماً. فَکَسَوْنَا الْعِظامَ بالالف فیهما على الجمع لانّه اذا کان التّوحید فى هذا الموضع محمولا على الجمع فلفظ الجمع به اولى، و لانّ الانسان ذو عظام کثیرة، و قیل معناه فکسونا العظم لحما و عصبا و عروقا و قد تمّ الجسم و لیس حیوانا حتى یجعل اللَّه فیه الروح و هو قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» یرید به نفخ الروح فیه، و قال الحسن: اى جعلناه ذکرا او انثى بعد ان لم یکن، و عن ابن عباس انّه قال: «انّ ذلک تصریف احواله بعد الولاد من الاستهلال الى الارتضاع، الى القعود الى القیام، الى المشى الى الفطام، الى ان یأکل و یشرب الى ان یبلغ الحلم و یتقلّب فى البلاد الى ما بعدها من احوال الاحیاء فى الدّنیا. «فَتَبارَکَ اللَّهُ» اى استحق التعظیم و الثناء بانّه لم یزل و لا یزال، و هو من البروک و هو الثبوت. «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» اى المصوّرین و المقدّرین، و الخلق فى اللغة التقدیر، قال مجاهد: تصنعون و یصنع اللَّه و اللَّه خیر الصّانعین و احسن الصّانعین، یقال رجل خالق اى صانع، و قال ابن جریح: انّما جمع الخالقین لانّ عیسى (ع) کان یخلق کما قال تعالى: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ» فاخبر اللَّه عن نفسه انّه احسن الخالقین.
روى انّ عمر کان حاضرا فلمّا سمع الآیة قال فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ فوافق قراءته وحى جبرئیل، فقال النبى: هکذا انزل، و یقال کان قائل هذا الکلام معاذ بن جبل.
و روى عن ابن عباس قال: کان عبد اللَّه بن ابى سرح یکتب هذه الآیة لرسول اللَّه (ص) فلما انتهى الى قوله: «خَلْقاً آخَرَ» عجب من تفصیل خلق الانسان فقال، فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ، فقال النبى اکتب هکذا انزلت‏
، فشک عند ذلک و قال ان کان محمّد صادقا یقول انّه یوحى الیه فقد اوحى الىّ کما یوحى الیه، و ان قال من ذات نفسه فقد قلت مثل ما قال فکفر باللّه، و قیل هذه الآیة غیر صحیحة لانّ ارتداده کان بالمدینة و هذه السّورة مکیّة «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ» اى بعد الخلق، و قیل بعد ما ذکرنا من امرنا، «لَمَیِّتُونَ» اى صائرون الیه فنزل منزلة الکائن اذ لا بدّ من کونه، و یقال المیّت بالتّشدید و المائت الّذى لم یمت بعد و سیموت، و المیت بالتخفیف من مات، و لذلک لم یجرّ التخفیف هاهنا کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ».
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» تحیون بعد الممات للحساب و الجزاء.
فکن حدیثا حسنا سائرا
کلّ الى الغایة محثوث
و المرء موروث و مبعوث.
فانّما النّاس احادیث.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الشعرا دویست و بیست و هفت آیت است و هزار و دویست و نود و هفت کلمه و پنج هزار و پانصد و بیست و دو حرف. جمله به مکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سورة که به مدینه فرو آمد، و ذلک قوله: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ الى آخر السورة و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ که سیاق آن بر عموم است، پس رب العالمین شعراى مؤمنان از آن مستثنى کرد: حسان بن ثابت و کعب بن مالک و عبد اللَّه بن رواحه، گفت: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً، ذکر اینجا انشاد شعر است در طاعت حق، پس این استثنا ناسخ آن آیت گشت. و در بیان فضیلت جمله طواسین مصطفى گفت بروایت ابن عباس: قال (ص) «اعطیت السورة التی تذکر فیها البقرة من الذکر الاول، و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسى (ع)، و اعطیت فواتح القرآن و خواتیم السورة التی تذکر فیها البقرة من تحت العرش، و اعطیت المفصل نافلة».
و بروایت انس مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه اعطانى السبع و اعطانى الطواسیم مکان الزبور و فصّلنى بالحوامیم و المفصل، ما قرأهنّ نبى قبلى».
و بروایت ابىّ بن کعب رسول گفت: «من قرأ سورة الشعراء کان له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بنوح و کذّب به و هود و شعیب و صالح و ابراهیم و بعدد من کذّب بعیسى و صدق بمحمد علیهم السّلام».
«طسم» حمزه و کسایى و عاصم ببعضى روایات طا بکسر خوانند بر اماله، و اهل مدینه میان کسر و فتح، و باقى قرّاء بفتح خوانند بر تفخیم و گفته‏اند این هر سه حرف کنایتند از جمله حروف تهجّى و معنى آنست که: هذه الحروف هى اصل آیات الکتاب المبین. این حروف بیست و نه اصل آیات کتاب خدا است، کما تقول للغلام فیم اخذت فى الکتّاب، فیقول: فى الف با تا، و المراد الحروف کلّها و قیل: معناه هذه تلک الآیات التی وعدنا انزالها علیک فى الکتب على السنة الرسل.
ابن عباس گفت: طسم نامى است از نامهاى حق جل جلاله و سوگند بدان یاد کرده».
ابو روق گفت: قسم یاد میکند بطول و سنا و ملک خویش جل جلاله و عظم شأنه.
قتاده گفت: نام قرآن است. مجاهد گفت: نام سورة است. روایت کنند از على مرتضى (ع) که گفت آن گه که طسم از آسمان فرو آمد رسول خدا گفت: طا طور سینا است، و سین اسکندریه، و میم مکه، معنى آنست که رب العزة سوگند یاد کرد باین بقاع شریف، چنان که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. جعفر گفت: الطاء طوبى، و السین سدرة المنتهى، و المیم محمد المصطفى (ص).
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ، اى هذه الآیات، آیات الکتاب المبین، ابان هم لازم است و هم متعدى: اگر لازم است معناه انه الکتاب الواضح الظاهر فى نفسه باعجازه انه کلام اللَّه و وحیه، و اگر متعدى است یعنى بیّن ما فیه من امره و نهیه و حلاله و حرامه.
لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ، الباخع المهلک القاتل اى لعلّک یا محمد قاتل نفسک حزنا، أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ، مصدّقین بانّ القرآن من اللَّه عز و جل، یا محمد خویشتن را بخواهى کشت از اندوه که بر خود نهاده‏اى بآن که ولید و بو جهل و امیه بنمى‏گروند برسالت تو و قرآن که کلام ماست دروغ مى‏شمرند، همانست که در سورة الکهف گفت: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ الآیه.
آن گه گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ، اى لو شاء اللَّه لانزل ملائکة یذلون لها فینقادوا للحق لا یلوى احد منهم عنقه الى معصیة اللَّه عز و جل. این تسلیت مصطفى (ص) است بآن اندوه که میکشید و بخاطر وى میگذشت که: ترک ایمان ایشان مگر از قصورى است در بیان ما یا تقصیرى در دعوت و تبلیغ رسالت ما تا رب العزه این اندیشه از خاطر وى برداشت، یعنى که این نه از تقصیر تو است در دعوت که از تو تقصیر نیست، این از ناخواست ماست که اگر ما خواستیمى ما بنمودیمى ایشان را آیتى که ایشان آن را گردن نهادندى و با معصیت اللَّه نگشتندى. قال ابن جریح: لو شاء لا راهم امرا من امره لا یعمل احد منهم بعده معصیة.
آورده‏اند از ابن عباس که گفت: نزلت هذه الآیة فینا و فى بنى امیة، قال: ستکون لنا علیهم الدولة فیذل لنا اعناقهم بعد صعوبة و هو ان بعد عزة.
قوله: خاضِعِینَ ذکره بجمع السلامة، لانّ الاصحاب فیها مضمر، اى اصحاب الاعناق. و قیل: اعناقهم، اى رؤساؤهم و کبراؤهم. و قیل: فرقهم، یقال: جاء القوم عنقا، اى طوائف و عصبا. و قیل: انما قال خاضعین لرؤس الآى لیکون على نسق واحد. ظلّ در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى مال، چنان که درین موضع گفت: فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ، اى فمالت، و در سورة الحجر گفت: وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ، اى فمالوا فیه یعرجون، وجه دیگر ظلّ بمعنى اقام چنان که در سورة طه گفت: وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ، اى اقمت علیه عاکفا. و در سورة الواقعه گفت: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ، اى اقمتم تعجبون و در سورة النحل گفت: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا، اى اقام و در سورة الشعرا گفت: نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ، اى نقیم لها عابدین.
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ ذکر اینجا قرآن است چنان که جاى دیگر گفت: وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ، یعنى القرآن و قال تعالى: أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً یعنى القرآن و قال فى سورة الانبیاء: ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ، اى هو قدیم من رب العزة محدث تنزیله الى الارض إِلَّا کانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ، اى احدثوا اعراضا، لانهم کانوا فى علم اللَّه معرضین.
فَقَدْ کَذَّبُوا. اینجا وقف است تمام، پس بر سبیل تهدید گفت، و وعید بر آن تکذیب: فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبؤُا ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ. یعنى فسیأتیهم خبر نتیجة فعالهم، و ذلک عند الموت، و قیل یوم بدر، این چنان است که گفته‏اند: یا بن آدم عند الموت یأتیک الخبر، بوقت مرگ بخبر آیى و بدانى که کار بر چه جملت است.
ثم وعظهم لیعتبروا فقال: أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ اذا کانت الرؤیة لا یراد بها الادراک بالحاسة بالبصر فى الحقیقة، بل یراد بها التعجیب من شى‏ء عدیته بالى، و المعنى الا تتفکرون فى الاشیاء الدالة على اللَّه سبحانه و تعالى حتى انتهت بکم الرؤیة الى الارض و انواع نباتها، فتعلموا فیها من العجائب! ثم بیّن النبات، فقال: مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ، اى نوع محمود و صنف حسن من النبات مما یأکل الناس و الانعام. و قیل نوع یکرم على اهله. قال الشعبى: الناس من نبات الارض فمن دخل الجنة فهو کریم و من دخل النار فهو لئیم. در همه قرآن لفظ کریم بر شش وجه آید: اول نام خداوند است جل جلاله کقوله: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ، و قال تعالى: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ. اى یعفو و یصفح، دوم کریم است بمعنى متکرم، کقوله: ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ، اى المتکرم، سوم کریم بمعنى آن که منزلت وى گران و بزرگ بود به نزدیک اللَّه، چنان که گفت در صفت جبرئیل: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ و فى معناه إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، یعنى فى المنزلة، چهارم کریم است بمعنى مسلم، کقوله: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ. اى مسلمین، و کقوله: بِأَیْدِی سَفَرَةٍ، کِرامٍ، اى مسلمین، پنجم بمعنى فضیلت کقوله: هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ، اى فضلت علىّ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى فضلنا فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ، اى فضّله. ششم کریم است بمعنى حسن کقوله: مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ، اى حسن.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فى انباته الازواج الکریمة من الارض المیتة لدلالة ظاهرة على ربوبیته و انه واحد لا شریک له وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ اى و مع کثرة الآیات لم یؤمن اکثرهم لکن ربک عزیز لا یضرّه ترک ایمان الاکثر، و دخول کانَ على معنى: کان ذلک فى علم اللَّه السابق.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. اتصال الرحیم بالعزیز هاهنا ترحم بالمؤمنین الذین هم الاقل بعد الاکثر.
وَ إِذْ نادى‏ رَبُّکَ مُوسى‏، اى و اذکر لقومک ایها الرسول قصة موسى اذ کلّمه ربک، اى محمد (ص) قوم خود را خبر کن و ایشان را آگاهى ده از قصه موسى و سخن گفتن با وى لیلة النار آن شب که آتش دید و درخت و خداوند تو با وى گفت: ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ لانفسهم بالکفر و المعصیة و لبنى اسرائیل باستعبادهم و سومهم سوء العذاب، قوم فرعون بدل من القوم الظالمین. أَ لا یَتَّقُونَ الا تخصیص على الفعل، اى الا یخافون اللَّه سبحانه فیؤمنوا به. و در شواذ خوانده‏اند: الا تتقون بالتاء، و المعنى قل لهم الا تتقون الا تعبدون اللَّه و توحدونه.
فرمان آمد که یا موسى! تو رسول منى بفرعون و قوم وى که بر خود ستم کردند بکفر و معصیت و بر بنى اسرائیل ستم کردند باستعباد و انواع عذاب، پیغام ما برسان و ایشان را بر توحید خوان و بگوى: أَ لا یَتَّقُونَ بنپرهیزند از خشم و عذاب خداى؟
موسى گفت: رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی.
سخن تا اینجا پیوسته است. موسى گفت: خداوند من! مى‏ترسم که مرا دروغ‏زن گیرند و دل من تنگ گردد، و زبان من بنگشاید، و روا باشد که در یُکَذِّبُونِ سخن بریده شود وَ یَضِیقُ صَدْرِی مستأنف بود. و قرأ یعقوب وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ بفتح القافین على معنى: و ان یضیق و لا ینطلق، اى یضیق صدرى فى تکذیبهم ایاى وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی للعقدة التی فیه. فَأَرْسِلْ إِلى‏ هارُونَ، اى ارسلنى الیه لآمره منک بان یذهب معى الى فرعون و قیل ارسل جبرئیل الیه، اى أوحى الیه ان یکون معى عونا لى. و قیل: الى بمعنى مع، اى ارسل معى هارون کقوله: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ، اى مع اللَّه. موسى گفت: خداوند من مى‏ترسم که اداء رسالت و بیان حجّت بشرط خویش نتوانم کرد ازین لثغه و عقده که بر زبان دارم و آن گه دشمن مرا دروغ‏زن گیرد. هارون از من گویاتر و فصیح‏تر است او را با من بفرست تا بفصاحت خویش مرا در اداء رسالت و ابانت حجت یارى دهد، همانست که جاى دیگر گفت: فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی.
قوله: وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ اى عندى ذنب و قیل: لهم على دعوى ذنب، فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ هو قتل القبطى الذى و کزه و اسمه قایشون و کان خباز فرعون.
قالَ اللَّه سبحانه کَلَّا، اى لن یقتلوک، این سخن بر سبیل ردع و زجر گفت، اى ارتدع عن الاقامة على هذا الظن و توکل على اللَّه فَاذْهَبا بِآیاتِنا و هى العلامات الدالة على صدقهما و هى: العصا و الید البیضاء. إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ ما تقول لهم و یقال لک. و اتى به على لفظ الجمع لانّهما کانا یسمعان و اللَّه تعالى یسمع و قال انّا معکم و هما اثنان لانّ الاثنین جمع کقوله: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ. و یحتمل ان یکون موسى و هارون و من ارسل الیه.
فاتِیا فِرْعَوْنَ‏، قیل: انّ اسم فرعون مغیث و کنیته ابو مرة، و قیل: اسمه الولید بن مصعب و کنیته ابو العباس، و عاش اربعمائة و ستین سنة.قُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ و لم یقل رسولا، لانّ الرسول هاهنا بمعنى الرسالة، اى انّا ذو رسالة رب العالمین کقول کثیر.
لقد کذب الواشون ما بحت عندهم
بسرّ و لا ارسلتهم برسول‏
اى برسالته، و قیل الرسول یقع على الواحد و الجمع المذکر و المؤنث، کالصدیق و العدوّ.
قال اللَّه تعالى: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی. و قیل تقدیره: انا کل واحد منّاسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ‏.
أَنْ أَرْسِلْ، یعنى بان ارسل معنا بنى اسرائیل الى فلسطین و لا تستعبدهم.
الارسال هاهنا التخلیه و الاطلاق کما تقول ارسلت الکلاب للصید، و المعنى خلّ بنى اسرائیل من انواع العذاب التی تعذبهم بها.
در آن وقت که این رسالت از حق جل جلاله بموسى (ع) پیوست، بنى اسرائیل ششصد و سى هزار کس بودند در مصر، بدست فرعون گرفتار شده، چهار صد سال، و ایشان را ببردگى گرفته و انواع عذاب بایشان رسانیده. موسى بفرمان اللَّه بمصر رفت و هارون را خبر کرد از پیغام اللَّه، و هر دو بیکدیگر رفتند بدرگاه فرعون، یک سال تردد همى کردند و بار همى‏خواستند و فرعون بار مى‏نداد. تا آخر روزى دربان فرعون گفت: مردى را همى بینم که پیوسته بدرگاه مى‏آید و میگوید: من پیغامبر خداى جهانیانم. فرعون گفت: در آر او را تا خود کیست و چه میگوید.
موسى و هارون هر دو در شدند و رسالت حق بگزاردند. فرعون بشناخت موسى را، که خود او را پرورده بود، و در خانه وى برآمده بود.
گفت: أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً، اى صبیّا وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ، اى ثلاثین سنة، و العمر مصدر عمر اى عاش. و قیل: اقام فیهم ثلاثین سنة و اقام بمدین عشر سنینا و بعثه اللَّه و هو ابن اربعین سنة و دعا فرعون الى اللَّه ثلاثین سنة، و عاش بعد غرق فرعون خمسین سنة، فقبض و هو ابن مائة و عشرین سنة.
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ، یعنى بالفعلة قتل القبطى وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى کفرت نعمتى حین قتلته بغیر اذنى نازلت حشمتى و قدحت فى سیاستى. فرعون موسى را عتاب کرد که تو حقّ تربیت و احسان ما بجاى نیاوردى و شکر نعمت ما نگزاردى و حرمت و حشمت ما برداشتى و قبطى را کشتى بى‏دستورى من، تا در سیاست و ملک من قدح آوردى و نیز امروز آمده‏اى و ربوبیّت ما را مى‏جحود آرى.
موسى گفت: فَعَلْتُها إِذاً، یعنى قتل القبطى وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ، فیه تقدیم و تأخیر، اى فعلتها و انا اذا من الضّالین اى الجاهلین، بانّ و کزى ایّاه یؤدّى الى القتل. یقال ضلّ فلان الطریق اى اخطأه. فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ الى مدین، فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً، اى فهما و علما بالتوریة، کقوله: وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا، یعنى الفهم و العلم، و کقوله فى سورة الانعام: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ، یعنى العلم و الفهم، و کقوله فى سورة لقمان: وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ، یعنى العلم و الفهم، فالحکم و الحکمة واحد و هو مقتضى العقل و الحلم و الرّأى، و هو علم ما یدعو الى الحقّ. و قیل: الحکم هاهنا النبوة کقوله فى ص: وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ، یعنى النبوة مع الکتاب. و قال تعالى: وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ، یعنى النبوة، و فى سورة النساء: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ، یعنى النبوة، و معنى الآیة اصطفانى ربى برسالته و کلامه، و وهب لى حکمة و جعلنى من المرسلین.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الروم مکّى است سه هزار و پانصد و سى و چهار حرف. و هشتصد و نوزده کلمت، و شصت آیت. جمله بمکه فرو آمده، مگر یک آیت: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ الى آخر الآیة. و درین سورت منسوخ نیست مگر یک آیت در آخر سورت: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ نسختها آیة السّیف. و گفته‏اند: فَاصْبِرْ این کلمه منسوخ است، و إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ محکم است، باقى آیت: وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ منسوخ است. و در فضیلت سورت ابىّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الروم کان له من الاجر عشر حسنات بعدد کل ملک سبّح للَّه بین السماء و الارض و ادرک ما ضیّع فى یومه و لیلته.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التّاء منه کما حذفت من قوله: وَ أَقامَ الصَّلاةَ و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فِی أَدْنَى الْأَرْضِ یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السّبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ اى الرّوم من بعد غلبة فارس ایّاهم، سَیَغْلِبُونَ فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثان‏پرست بودند، هم چون ایشان اصنام‏پرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنّس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابىّ بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مى‏گویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدوّ اللَّه، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغ‏زن‏تر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابىّ بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدّق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات اللَّه علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزّة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابىّ خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسّران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرّخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانّى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرّخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرّخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصّه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرّخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفه‏اى داد به آن برید و گفته بود که چون فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرّخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامه‏اى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرّخان، گفت: سه نوبت بقتل فرّخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوّت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سرّ باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزّة گفت: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوّة النبى (ص) و انّ القرآن من عند اللَّه عز و جل لانّه اخبر عمّا سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاىّ الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر اللَّه و قضائه و قدره. و قیل للَّه المشیّة التّامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدّبرة على من شاء. و قیل للَّه الامر من قبل کل شى‏ء و من بعد کل شى‏ء وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى یوم یغلب الروم فارس یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللَّهِ لانّ ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت اللَّه شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انّما کان بتحقیق اللَّه ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانّه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المؤمنون بنصر اللَّه تعالى النّبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوّته. و قیل تمّ الکلام على قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ثم استأنف فقال: بنصر اللَّه ینصر من یشاء یعنى اولیاؤه، فیکون الباء متصلا بینصر، وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى الانتقام من الکفّار الرّحیم فى التمکین و النصر للمؤمنین.
قال رسول اللَّه (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلّما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سَیَغْلِبُونَ، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبىّ من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد اللَّه ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ لانّه وعد المؤمنین النصر على الکافرین وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدّقون بانّ هذا الخبر من عند اللَّه.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیّز، و قیل یَعْلَمُونَ امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم وَ هُمْ عَنِ امر آخرتهم و ما لهم فیها من النّجاة من عقاب اللَّه غافِلُونَ لا یتفکرون فیها. فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و اللَّه من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلّى.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ هذا من بسط القرآن فانّ التفکر لا یکون الّا فى النفس. و قیل معناه أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی خلق أَنْفُسِهِمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا لیعلموا انّهم یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ فیعرفوا بدایع صنع اللَّه فیها فیعلموا من ذلک انّ اللَّه عزّ و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انّما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیّته و قدرته وَ أَجَلٍ مُسَمًّى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم اللَّه تعالى انّ الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسى‏ء باساءته، لانّه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ یعنى الکفار، بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ او لم یسافروا هؤلاء الکفار فى ارض اللَّه فَیَنْظُرُوا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ‏ و انّما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لمّا عصوا لیزول عنهم الشکّ، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله مِنْ قَبْلِهِمْ تامّ ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً اى الامم الماضیة کانوا اشدّ قوة من قریش وَ أَثارُوا الْأَرْضَ، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزّراعة، و الاثارة تحریک الشی‏ء حتى یرتفع ترا به وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هؤلاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزّراعة. و انّما قال ذلک لانّه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فلم یؤمنوا فاهلکهم اللَّه، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشّى‏ء فى غیر موضعه، و اخذ الشی‏ء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا ممّا قدّر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذّبوهم و امهلوا.
ثُمَّ کانَ عاقبتهم الهلاک. و السُّواى‏. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلّة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایّاها و هى النّار. و قیل السّوأى اسم لجهنّم، کما انّ الحسنى اسم للجنّة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا. و معنى اساؤا اى اشرکوا، و معنى ان کذّبوا، لان کذّبوا او بان کذّبوا بآیات اللَّه. و قیل تفسیر السّوأى بعده، و هو قوله، أَنْ کَذَّبُوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیّئات على أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدؤ نقیض العود ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ لفصل القضاء بینهم لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتّاء.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ اضاف الشّرکاء الیهم على معنى انّهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انّهم شرکاؤهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، وَ کانُوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ اى جاحدین متبرین یتبرّءون منها متبرّا منهم کقوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ، هذا التفرّق مفسّر فى قوله، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ و هو تفسیر قوله: یَصَّدَّعُونَ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ امْتازُوا الْیَوْمَ. قال مقاتل: یتفرّقون بعد الحساب الى الجنّة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بیّن على اىّ وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یُحْبَرُونَ یسرّون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسّر به، و منه قیل للمداد حبر لانّه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانّه یتخلّق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنّة یعنى یتنعّمون و یتلذّذون بسماع الغناء. قال الاوزاعىّ: اذا اخذ فى السّماع لم تبق فى الجنّة شجرة الّا وردت. و قال لیس احد من خلق اللَّه احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السّماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انّما قال فِی رَوْضَةٍ بالتنکیر لانّ المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خصّ الرّوضة بالذکر لانّه لیس عند العرب شى‏ء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الرّیاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة مائة درجة، ما بین کلّ درجتین منها کما بین السّماء و الارض، و الفردوس اعلاها سمّوا، و اوسطها محلا و منها یتفجّر انهار الجنّة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول اللَّه انّى رجل حبّب الىّ الصوت فهل فى الجنّة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده انّ اللَّه سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنّة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرّب و تقدیسه».
و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فى الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى انّ فى الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنّة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضّة و ثمرتها اللؤلؤ و الزبرجد و الیاقوت، یبعث اللَّه سبحانه و تعالى ریحا فتحکّ بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المؤمنون فى الرّوضات من الجنان.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اى سبّحوا اللَّه، و معناه صلّو اللَّه فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فَضَرْبَ الرِّقابِ و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ، اى صلّو اللَّه حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء وَ حِینَ تُصْبِحُونَ اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلّون، وَ عَشِیًّا اى صلّوا اللَّه عشیّا، یعنى صلاة العصر وَ حِینَ تُظْهِرُونَ تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان اللَّه فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان اللَّه و بحمده مائة مرّة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل ممّا جاء به الّا احد قال او زاد علیه‏
و قال (ص): من قال سبحان اللَّه و بحمده فى یوم مائة مرّة حطّت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم‏ و عن ابن عباس عن النبىّ (ص) قال: من قال حین یصبح: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه: «من سرّه ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ‏ الى قوله: وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلّیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السّماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل اللَّه یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرّات.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى یخرج البشر الحىّ من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحىّ. و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النّواة و النّواة من النخلة و الحبّة من السنبلة و السنبلة من الحبّة، وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ قرأ حمزة و الکسائى تُخْرَجُونَ بفتح التّاء و ضم الرّاء و قرأ الباقون بضمّ التّاء و فتح الرّاء.
رشیدالدین میبدی : ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره لقمان سى و چهار آیت است و پانصد و چهل و دو کلمت و دو هزار و صد و ده حرف. جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ تا آخر سه آیت. حسن گفت: جمله سورة مکى است مگر یک آیت: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ از بهر آنکه فرض نماز و فرض زکاة بمدینه فرو آمد، و درین سورة منسوخ نیست مگر این کلمات: وَ مَنْ کَفَرَ فَلا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و باقى آیت محکم.
روى ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة لقمان کان له لقمان رفیقا یوم القیامة و اعطى من الحسنات عشرا بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنکر».
قوله الم، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ یعنى تلک الحروف الثمانیة و العشرون آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ. و قیل معناه هذه الآیات تلک الآیات الّتى وعدتم فى التوریة و یجوز ان یکون تلک اشارة الى الآیات فى هذه السّورة، اى هذه آیات الکتاب الحکیم، اى المحکم و هو الممنوع من الفساد و البطلان، و قیل الحکیم هاهنا هو المتضمّن للحکمة.
هُدىً وَ رَحْمَةً قراءة العامّة بالنصب على الحال و القطع و قرأ حمزة وَ رَحْمَةً بالرفع، یعنى هذا الکتاب هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ سمّاه هدى لما فیه من الدّواعى الى الفلاح و الالطاف المؤدّیة الى الخیرات و المحسن لا یقع مطلقا الّا مدحا صفة للمؤمنین و فى تخصیص کتابه بالهدى و الرحمة للمحسنین دلیل على انه لیس بهدى لغیرهم و قد قال تعالى: وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى، و قال تعالى: وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْکافِرِینَ هدى در قرآن برهشده وجه است و جمله این وجوه بدو معنى بازمیگردد: یکى دعوت، و دیگر شرح و توفیق.
امّا آنچه بمعنى دعوت است بانبیاء و ائمّة و شیاطین اضافت کرد، انبیاء را گفت: وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ اى داع، و ائمه را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا اى یدعون بامرنا، و شیطان را گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعِیرِ اى یدعوه.
و آنچه به معنى شرح و توفیق است حق تعالى بخود اضافت کرد که جز وى جلّ جلاله کس را روا نیست و مخلوق را سزا نیست، بندگان را خود توفیق ایمان دهد و دلها بمعرفت خود روشن گرداند، و مر بنده را توحید خود کرامت کند و راه بخود خود نماید: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ و از روى لغت معنى هدى امالت است، یقال: فلان یتهادى فى مشیته اى یتمایل، فعلى هذا التأویل هدى اللَّه یعنى امالة قلب الانسان من الکفر الى الایمان و من الضّلالة الى السنّة.
آن گه محسنان را تفسیر کرد گفت: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ یدیمونها بحقوقها و حدودها و شرائطها. شرائط نماز دو قسم است: قسمى شرائط جواز گویند یعنى فرائض و حدود و اوقات آن، و قسمى شرائط قبول گویند یعنى تقوى و خشوع و اخلاص و تعظیم و حرمت آن. قال اللَّه تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و تا این هر دو قسم بجاى نیارد معنى اقامت درست نشود. ازینجا است که ربّ العزة در قرآن هر جاى که بنده را نماز فرماید أَقِیمُوا الصَّلاةَ گوید و صلّوا نگوید و یُؤْتُونَ الزَّکاةَ اى یعطونها بشروطها الى مستحقّیها وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ اى بالدّار الآخره و الجزاء على الاعمال هُمْ یُوقِنُونَ فلا یشکّون فى البعث و الحساب. و انما اعاد لفظة «هم» للتوکید فى الیقین بالبعث و الحساب.
أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ، على هدى بیان عبودیت است، من ربّهم بیان ربوبیّت است، بعد از گزارد معاملت و تحصیل عبادت ایشان را بستود، هم باعتقاد سنّت هم بگزارد عبودیت، هم باقرار ربوبیّت. و فى الایة دلیل انّ العبد لا یهتدى بنفسه الّا بهدایة اللَّه تعالى. الا ترى انه قال عزّ و جلّ: عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ردّ على المعتزلة فانهم یقولون: العبد یهتدى بنفسه.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ یعنى یختار لهو الحدیث. و قیل یشترى بماله کتبا فیها لهو الحدیث. مقاتل گفت: در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل کافر کیش بود، سخت خصومت با رسول خدا، قتله رسول اللَّه صبرا حین فرغ من وقعة بدر. مردى بازرگان بود سفر کردى بدیار عجم و در زمین عجم اخبار پیشینیان: قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان بخرید و قریش را گفت محمد آنچه میگوید از قصّه پیشینیان چون عاد و ثمود هم چنان است که من بشما آوردم از اخبار رستم و اسفندیار و اکاسره. قریش استماع قرآن در باقى کردند و همه روى بوى آوردند و آن قصه‏هاى عجم مى‏شنیدند اینست که ربّ العالمین گفت: لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى یضلّ بتلک الکتب عن تدبّر آیات اللَّه. و قیل: ان قراءة کتب العجم یشکّکهم فیما جعله للنبى حجّة من ذکر اخبار الامم الماضیة.
ثمّ قال بِغَیْرِ عِلْمٍ اى لا یستحقّ ان یسمى عالما من فعل هذا الفعل من اضلال نفسه و اضلال غیره. و قیل لم یعلم ما فى عاقبة ذلک من الوزر. ابن عباس و مجاهد گفتند: لَهْوَ الْحَدِیثِ غنا و سرود فاسقان است در مجلس فسق. و آیت در ذم کسى فرو آمد که کنیزکان مغنّیات خرد تا فاسقان را مطربى کنند، فیکون المعنى یشترى ذات لهو الحدیث.
روى ابو امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ تعلیم المغنّیات و لا بیعهن و اثمانهن حرام».
و فى مثل هذا نزلت الایة وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ. و ما من رجل یرفع صوته بالغنا الّا بعث اللَّه علیه شیطانین احدهما على هذا المنکب و الآخر على هذا المنکب فلا یزالان یضربانه بارجلهما حتى یکون هو الذى یسکت. و عن ابى هریرة انّ النبى (ص) نهى عن ثمن الکلب و کسب الزمارة.
و قال مکحول: من اشترى جاریة ضرّابة لیمسکها لغنائها و ضربها مقیما علیه حتى یموت لم اصل علیه، ان اللَّه یقول: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ الایة...
قال سعید بن جبیر: لَهْوَ الْحَدِیثِ معناه یستبدل و یختار الغناء و المزامیر و المعازف على القرآن. و قال سبیل اللَّه القرآن. لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى لیضلّ غیره بذلک عن استماع القرآن. و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لِیُضِلَّ بفتح الیاء، اى لیضلّ هو بهذا الفعل عن سبیل اللَّه. و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه بعثنى هدى و رحمة للعالمین و امرنى بمحو المعازف و المزامیر و الاوثان و الصلب و امر الجاهلیة و حلف ربّى بعزته لا یشرب عبد من عبیدى جرعة من خمر متعمدا الّا سقیته من الصدید مثلها یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یسقیها صبیّا صغیرا ضعیفا مسلما الّا سقیته مثلها من الصدید یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یترکها من مخافتى الّا سقیته مثلها من حیاض القدس یوم القیامة، لا یحلّ بیعهنّ و لا شراهن و لا تعلیمهنّ و لا التجارة بهن، و ثمنهن حرام یعنى الضّوارب.
و عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللهو و مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک، ثم یقول للملائکة اسمعوا عبادى حمدى و ثنائى و تمجیدى. و اخبروهم ان: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَ یَتَّخِذَها هُزُواً قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب بنصب الذال عطفا على قوله لیضلّ و قرأ الآخرون بضم الذال عطفا على قوله یشترى، و المعنى و هو یتّخذها هزوا اى یتّخذ آیات اللَّه هزوا، یعنى یعیبها و یحقرها و یتسفّه على من یقرأها أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ مخز مذلّ.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً هذا دلیل على انّ الایة السابقة نزلت فى النضر بن الحارث، یعنى و اذا قرى علیه آیات کتابنا اعرض عن تدبّرها متکبرا رافعا نفسه عن طاعة رسولنا و الاصغاء الى ما یتلوه علیه من آیاتنا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها یعنى لم یتدبّرها و لم یفکّر حتى هو بمنزلة من لا یسمع لوقر و صمم فِی أُذُنَیْهِ یقال وقرت اذنه و وقرها اللَّه اللّهم قرّ اذنه فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایمان التصدیق بالقلب و تحقیقه بالاعمال‏ الصالحة و لذلک قرن اللَّه بینهما و جعل الجنّة مستحقة بهما. قال اللَّه تعالى: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ. و قیل استحقاق الجنّة بالایمان و استحقاق الدرجات بالاعمال لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ اضاف الجنّات الى النعیم لتحقیق النعیم بتلک الجنّات. و قیل جنّات النعیم احدى الجنان السّبع على ما روى وهب بن منبه عن ابن عباس: قال: خلق اللَّه الجنان یوم خلقها فصلّى بعضها على بعض فهى سبع جنان: دار الجلال، و دار السلام، و جنة عدن و هى قصبة الجنة مشرفة على الجنان کلّها، و جنّة المأوى، و جنة الخلد، و جنّة الفردوس، و جنات النعیم. قال: و الجنان کلّها مائة درجة ما بین الدرجتین مسیرة خمس مائة عام، حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد، ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک، اعدّ اللَّه لاولیائه یقول تعالى: اولیائى جوزوا الصراط بعفوى و ادخلوا الجنّة برحمتى.
خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر و حَقًّا حال للوعد، اى وعد اللَّه وعدا حقا اى من صفة وعد اللَّه انّه حق و حاله انّه ینجز لا محالة وَ هُوَ الْعَزِیزُ المنیع لا یغلب و لا یقهر الْحَکِیمُ لا یسهو فى فعله و لا یغلط.
خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها الهاء راجعة الى السماوات لا غیر یعنى خلق السماوات السبع و امسکها بقدرته على غیر عمد و انتم ترونها کذلک و العمد جمع عمود وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى لان تمید بکم لقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى لئلا تضلّوا، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ مع کثرتها و اختلاف اجناسها. وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ اى من السحاب مطرا فى اوقات الحاجات الیها فَأَنْبَتْنا فِیها اى فى الارض مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى من کلّ صنف جنس من النّبات حسن المنظر کثیر المنافع، و قیل: سمّاه کریما لانه یکرم على العباد ما ینتفعون به.
هذا خَلْقُ اللَّهِ اى هذا الذى عدّدته علیکم، خلق اللَّه اى مخلوقه فاقام الخلق مقام المخلوق توسّعا کقولک: هذا درهم ضرب الامیر اى مضروبه، فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ عن آلهتکم التی تعبدونها، یعنى ارونى ما ذا خلقه الاصنام اى لیس یقدرون على ذلک لانّها عاجزة عن الخلق و هى فى ذواتها مخلوقة، بَلِ الظَّالِمُونَ اى الکافرون، فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فى ذهاب عن الخلق بیّن واضح بان و ابان بمعنى واحد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ لقمان مردى حکیم بود از نیکمردان بنى اسرائیل خلق را پند دادى و سخن حکمت گفتى و در عهد وى هیچ بشر را آن سخن حکمت نبود که او را بود. و علماء تفسیر متفق‏اند که از اولیاء بود نه از انبیاء مگر عکرمة که وى تنها میگوید پیغامبر بود و این خلاف قول مفسّران است. و گفته‏اند پیغامبر نبود امّا هزار پیغامبر را شاگردى کرده بود و هزار پیغامبر او را شاگرد بودند در سخن حکمت. و خلاف است که حرفت وى چه بوده، قومى گفتند نجّار بود، قومى گفتند خیّاط بود، قومى گفتند شبان بود. روزى مردى بوى بگذشت و بنى اسرائیل او را جمع شده بودند و ایشان را پند میداد آن مرد گفت: تو نه آن شبانى که با من بفلان جایگه گوسپند بچرا داشتى؟ لقمان گفت: آرى من آن شبانم که تو دیدى.
آن مرد گفت: بچه خصلت باین پایگاه رسیدى؟ گفت: بصدق الحدیث و اداء الامانة و ترک ما لا یعنینى بسخن راست گفتن و امانت برمّت گزاردن و آنچه در دین بکار نیاید و از آن بسر شود بگذاشتن. و نسب وى بقول محمد بن اسحاق هو لقمان بن ناعور بن ناخور بن تارخ و هو آزر. وهب گفت: ابن اخت ایوب بود. مقاتل گفت: ابن خاله ایوب بود و بیشترین مفسّران میگویند غلامى سیاه بود نوبى ستبر لب، بزرگ بینى، زفت ساق، ستبر گردن، بلند بالا، ادبى تمام داشت و عبادت فراوان، و سینه آبادان، و دلى بنور حکمت روشن. بر مردمان مشفق و در میان خلق مصلح و همواره ناصح. خود را پوشیده داشتى، و بر مرگ فرزندان و هلاک مال غم نخوردى و از تعلّم هیچ نیاسودى. حکیم بود حلیم و رحیم و کریم. و در عصر داود بود، سى سال با داود همى‏بود بیکجاى. و از پس داود زنده بود تا بعهد یونس بن متى و سبب عتق وى آن بود که مولى نعمت وى او را آزمونى کرد تا بداند که عقل وى چند است و حکمت و دانش وى کجا رسیده. گوسپندى بوى داد گفت این را قربانى کن و آنچه از جانور خوشتر و نیکوتر است بمن آر لقمان از آن گوسپند دل و زبان بیاورد. گوسپندى دیگر بوى داد که این را قربان کن و آنچه از جانور بتر است و خبیث‏تر بمن آر. لقمان همان دل و زبان بوى آورد، خواجه گفت این چه حکمت است که از هر دو یکى آوردى گفت: انّهما اطیب شى‏ء اذا طابا و اخبث شى‏ء اذا خبثا. خواجه آن حکمت از وى بپسندید و او را آزاد کرد.
و عن نافع عن ابن عمر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول حقا اقول لم یکن لقمان نبیّا و لکن کان عبدا کثیر التفکر حسن الیقین احبّ اللَّه فاحبّه فمنّ علیه بالحکمة.
و روى انه کان نائما نصف النهار فنودى یا لقمان هل لک ان یجعلک اللَّه خلیفة فى الارض فتحکم بین الناس بالحقّ؟ فاجاب الصّوت فقال: ان خیّرنى ربّى قبلت العافیة و لم اقبل البلاء و ان عزم علىّ فسمعا و طاعة فانّى اعلم ان فعل بى ذلک اعاننى و عصمنى. فقالت الملائکة بصوت لا یراهم: لم یا لقمان؟ قال لانّ الحاکم باشدّ المنازل و اکدرها یغشاه الظلم من کلّ مکان ان یعن فبالحرى ان ینجو و ان اخطأ اخطأ طریق الجنّة و من یکن فى الدّنیا ذلیلا خیر من ان یکون شریفا و من یختر الدّنیا على الآخرة تفته الدّنیا و لا یصیب الآخرة فعجبت الملائکة من حسن منطقه فنام نومة فاعطى الحکمة فانتبه و هو یتکلّم بها. ثمّ نودى داود بعده فقبلها فلم یشترط ما اشترط لقمان فهوى فى الخطیئة غیر مرّة کل ذلک یعفو اللَّه عنه و کان لقمان یوازره بحکمته فقال له داود طوبى لک یا لقمان اعطیت الحکمة و صرفت عنک‏ البلوى و اعطى داود الخلافة و ابتلى بالبلیّة و الفتنة.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ رأس الحکمة الشکر للَّه ثم المخافة منه ثم القیام بطاعته. و قیل الحکمة هى الاصابة فى القول و العمل و الفقه فى الدین. أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ قال الزّجاج معناه آتینا لقمن الحکمة لان یشکر للَّه. و قیل هو بدل من الحکمة. و قیل: هو تفسیر للحکمة، وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ لانّ الشاکر یستحق المزید، من قوله: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ اى یعود منفعة شکره الیه. وَ مَنْ کَفَرَ لن یضرّ اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عن العباد و شکرهم. حَمِیدٌ محمود فى صنعه.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ اى اذکر اذ قال لقمن لابنه و اسم ابنه ثاران، و قیل مشکم، و قیل انعم، وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ، یا بنىّ انّها ان تک، یا بنىّ اقم. قرأ حفص بفتح الیاء فى ثلاثتهنّ و قرأ ابن کثیر باسکان الیاء فى الاولى و الثالثة و کسر الیاء فى الثانیة، و قرأ الباقون بکسر الیاء فى ثلاثتهنّ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ هذا هو الظلم الذى حذر منه ابرهیم فى سورة الانعام: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ و قال الشاعر:
الحمد للَّه لا شریک له
من اباها فنفسه ظلما
و وقف بعض المفسّرین على قوله: لا تُشْرِکْ ثم ابتداء بالقسم فقال: بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ اظلم الظلم.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ اى وصّیناه بالاحسان الى والدیه ثمّ رجح الامّ و بیّن عظم حق الوالدة فقال: حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ اى ضعفا على ضعف و شدّة بعد شدّة. فالوهن الاوّل ما ینؤها من ثقل الحمل و الوهن الثانى ما یعتریها من الطلق، و عبوء التربیة و الرضاع. وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ المراد بهذا الفصال الرضاع لانّ عاقبة الرضاع الفصال کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً و المعنى انّها بعد الوضع ترضعه عامین. و ذلک مما یزیدها ضعفا. فلهذا وجب على الولد مراعاتها و القیام بشکرها. و فى الحدیث سئل رسول اللَّه (ص): من احق الناس بحسن الصحبة؟ فقال امّک. فقال: ثمّ من؟ قال: امّک. قال: ثم من؟ قال: امّک. قال: ثمّ من؟ قال ابوک.
قال: ثمّ من؟ قال: الاقرب فالاقرب. و قیل: رعایة حق الوالد من حیث الاحترام و رعایة حق الامّ من حیث الشفقة و الاکرام.
و قرى فى الشواذ و فصله فى عامین أی حد منتهى رضاعه فى انقضاء عامین، قال هاهنا فى عامین. و قال فى سورة البقرة: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لانّ لا یزاد علیهما. أَنِ اشْکُرْ لِی یعنى و وصّیناه ان اشکر لى وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ اى مصیرک الىّ و حسابک علىّ فلا تخالف طاعتى. و فى کلام لقمان لابنه انّ اللَّه رضینى لک فلم یوصّنى بک و لم یرضک لى فوصّاک بى. و قال سفیان بن عیینة فى قوله تعالى: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ قال من صلّى الصلوات الخمس فقد شکر اللَّه و من دعا للوالدین فى ادبار الصلوات الخمس فقد شکر الوالدین.
وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی یعنى و مع ما اوصیک به من برّ الوالدین ان حملاک على ان تشرک بى فَلا تُطِعْهُما فانّ حقهما و ان عظم فلیس باعظم من حقى. وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً یعنى بالإنفاق علیهما وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ یعنى اتّبع سبیل محمّد (ص) فیما یدعوک الیه من طاعتى، ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ هذه الایة و نظیرها فى سورة العنکبوت نزلتا فى قوم اسلموا و لهم آباء و امّهات مشرکون یبطّئونهم عن الاسلام و یرغبونهم عنه. و قیل نزّلت فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه حین اسلم اتاه عثمان و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف قالوا له قد صدّقت هذا الرجل و آمنت به؟ قال نعم هو صادق فأمنوا به ثمّ حملهم الى النّبی (ص) حتى اسلموا فهؤلاء لهم سابقة الاسلام اسلموا بارشاد ابى بکر، قال اللَّه تعالى: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ یعنى أبا بکر و قد تضمنت الایة النهى عن صحبة الکفار و الفسّاق و الترغیب فى صحبة الصالحین. ثم عاد الى عظة لقمان ابنه. فقال: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ، انّها انّث لمکان الحبّة کقوله: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ فانّث لمکان الأبصار و یجوز ان یکون المراد بالتأنیث الحسنة یعنى انّ الحسنة ان تک مثقال حبّة. قال مقاتل: انّ ابن لقمان قال لابیه یا ابت: ان عملت بالخطیئة لا یرانى احد کیف یعلمها اللَّه فقال یا بنىّ ان الخطیئة ان تک مثقال حبّة. یقال مثقال الشی‏ء ما یساویه فى الوزن و کثر فى الکلام فصار عبارة عن مقدار الدینار. قرأ نافع مثقال حبّة بالرفع على اسم کان و مجازه ان یقع مثقال حبّة و حینئذ لا خبر له فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ قال اکثر المفسّرین هى الصخرة الّتى علیها الارض و هى التی تسمّى السّجّین و لیست من الارض و هى التی یکتب فیها اعمال الفجّار و خضرة السّماء منها و هى على الریح لیست فى السّماء و لا فى الارض، ثم قال: أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یعنى فى اىّ موضع حصل من الامکنة التی هى السماوات و الارض لم یخف علیه مکانها فیأتى اللَّه بها یوم القیامة و یجازى علیها، إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ باستخراجها خَبِیرٌ بمکانها. و فى بعض الکتب انّ هذه الکلمة آخر کلمة تکلم بها لقمن. فانشقت مرارته من هیبتها فمات. و قال الحسن معنى الایة هو الاحاطة بالاشیاء صغیرها و کبیرها. و قیل المراد بها الرزق، یعنى ان کان للانسان رزق مثقال حبّة خردل فى هذه المواضع جاء بها اللَّه حتى یخرجها و یسوقها الى من هى رزقه. و فى الخبر: انّ الرزق مقسوم لن یعد و امرأ ما کتب له، انّ الرزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله.
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ فى ذات اللَّه من المضرة فى الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. و قیل: وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ من شدائد الدّنیا من الامراض و الفقر و الهمّ و الغم. إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ اى انّ الذى اوصیتک به ممّا عزم اللَّه على عباده، اى امرهم به امرا حتما عَزْمِ الْأُمُورِ ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة. و فى الخبر من صلّى قبل العصر اربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما اى هذا الوعد صادق عزیم وثیق. و فى دعائه (ص) «اسئلک عزائم مغفرتک» اى اسئلک ان توفقنى للاعمال التی تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ قرأ ابن کثیر و ابن عامر و عاصم و یعقوب لا تصعّر بتشدید العین و قرأ الآخرون لا تصاعر و معناهما واحد، یقال صعّر وجهه و صاعر اذا مال و اعرض تکبّرا مثل ضعف و ضاعف. قال عکرمة: هو الّذى اذا سلّم علیه لوى عنقه تکبرا و الصعر التواء و میل فى العنق من خلقة او داء او کبر فى الانسان و فى الإبل. تقول: رجل اصعر و اصید و الصید کالصعر، وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً اى لا تمش بالخیلاء و الکبر. مرحا مصدر وقع موقع الحال. و المرح اشدّ الفرح.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ فى مشیته، فَخُورٍ الفخور الذى یعدّد مناقبه تطاولا بها و احتقارا لمن عدم مثلها. و قیل الفخور کثیر الفخر، عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): خرج رجل یتبختر فى الجاهلیة علیه حلّة فامر اللَّه عزّ و جلّ الارض فاخذته فهو یتجلجل فیها الى یوم القیامة.
وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ القصد و الاقتصاد التوسط فى الامر، قال بعضهم: انّ للشّیطان من ابن آدم نزعتان بایتهما ظفر قنع: الافراط و التفریط. و قیل کلا طرفى القصد مذموم. و منه قوله عزّ و جلّ: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ و تأویل الایة اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ لا مرحا و اختیالا و لا خرقا و استعجالا. و قال ابن مسعود کانوا ینهون عن خبب الیهود و دبیب النصارى و لکن مشیا بین ذلک. و عن النبى (ص): سرعة المشى یذهب بهاء المؤمن.
وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ یقال: غضّ صوته و غضّ بصره اذا خفض صوته و غمض بصره. و فى الحکمة حسبک من صوتک ما اسمعت اهل مجلسک، إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ اى اقبح الاصوات لَصَوْتُ الْحَمِیرِ اوّله زفیر و آخره شهیق و هما صوت اهل النار. و قال سفیان الثورى: صیاح کل شى‏ء تسبیحه الّا الحمار فانّه یصیح لرؤیة الشیطان. و روى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه یبغض ثلث اصوات: نهقة الحمیر و نباح الکلب و الداعیة بالحرب» یعنى النائحة، و قیل لَصَوْتُ الْحَمِیرِ العطسة المنکرة حکاه اقضى القضاة الماوردى و وجه هذا القول انّه جعل الحمیر فعیلا من قولهم طعنة حمراء اى شدیدة و من قولهم حمّارة القیظ شدّته و الحمار سمّى حمارا لشدّته، ثمّ لا تخصیص له بالعطسة دون غیرها من الاصوات.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة سبا مکى است. نزول آن جمله به مکه بوده، مقاتل و کلبى گفتند مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، و جمله سوره هزار و پانصد و دوازده حرف است و هشتصد و هشتاد و سه کلمه و پنجاه و چهار آیت و جمله محکم است مگر یک آیت: قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا این یک آیت منسوخ است بآیت سیف. در فضیلت سوره ابىّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة سبا لم یبق نبى و لا رسول الا کان له یوم القیمة رفیقا و مصافحا.
الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر للَّه على نعمه السوابغ علینا فهو اهل الحمد و ولىّ الحمد و مستحق الحمد من جمیع خلقه على نعمه التی لا تحصى و مننه التی لا تنسى. معنى آنست که: ستایش نیکو و ثناى بسزا خدایراست و شکر مرورا برین نعمتهاى بیشمار که بر خلق ریخته و نواختهاى تمام که بر ایشان نهاده. و روا باشد که حمد وى مطلق گویى بى‏صلت فتقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الحمد کلّه للَّه لا لغیره لانه جل جلاله یستحق الحمد على الاطلاق من کل الجهات فى کل الجهات، فجاز قطع صلته بخلاف الحمد لغیره فانّ الحمد لغیر اللَّه لا یکون الا موصولا بشى‏ء حمد علیه کقولک: الحمد لفلان على کذا و کذا. و گفته‏اند: حمد چون بر عقب نعمت گویى شکر محض بود، چنان که بر خود نعمتى تازه بینى گویى: الحمد للَّه، این شکر محض گویند، و چون بر عقب مصیبت و محنت گویى حمد بمعنى رضا بود، چنان که سفیان عیینه گفت: الحمد الرضا، قال: لانّ الحمد من العبد عند المحنة الرضا عن اللَّه فیما حکم به. و منه قول العرب: احمدت الرجل؟ اذا رضیت فعله و هدیه و مذهبه. و چون بر عقب بشارت گویى که بسمع تو رسد: الحمد للَّه این ثنا و ذکر محض بود نه شکر. قال ابن الاعرابى: اذا قیل لک: انّ فلانا قد استغنى بعد فقر، فقلت: الحمد للَّه، فهذا ثناء و ذکر اللَّه لیس فیه شى‏ء من الشکر. قال ابو بکر النقاش صاحب شفاء الصدور: الحمد و الشکر منا للَّه عز و جل على مننه کالحیاة و الروح للجسد فاذا خلا لجسد من الروح و الحیاة تعطّل و تلاشى و صار میتة کذلک المنن اذا خلت من الحمد و الشکر صارت حسرة و وبالا لانّ فى اظهار الحمد و الشکر تعظیما لصنع العظیم و فى ترکه تغطیة و ترکا للتعظیم، الا ترى انّ آدم علیه السلام حین خلقه اللَّه عز و جل و اجرى فیه الروح عطس فالهمه اللَّه عز و جل الحمد، فاوّل ما نطق بالحمد فقال له ربه عز و جل رحمک ربک یا آدم فاستوجب الرحمة لما اعظم من صنعه تبارک و تعالى. گفته‏اند: بلیغ‏تر کلمتى در تعظیم صنع اللَّه و در قضاء شکر نعمت او جلّ جلاله کلمه حمد است، ازین جهت رب العالمین زینت هر خطبه‏اى ساخت و ابتداء هر مدحتى و فاتحه هر ثنائى، و در قرآن هر سوره که افتتاح آن بالحمد للَّه است نشان تعظیم شأن آن سوره است و دلیل شرف و فضل وى بر دیگر سورتها. و فى الخبر الصحیح عن النبى (ص) قال: «کلّ کلام لا یبدأ فیه بالحمد للَّه فهو اجذم».
قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ کلهم عبیده و فى ملکته یقضى فیهم بما اراد. وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ کما هو له فى الدنیا لانّ النعم فى الدارین کلها منه و قیل: معناه حمد اهل الجنة اذ یقولون: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا کقوله: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ فى امره الْخَبِیرُ بخلقه. و قیل: هو الحکیم بتخلید قوم فى الجنة و تأبید قوم فى النار یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود از آب روان و قطره باران و مردگان که در خاک دفن کنند و تخم که در زمین افکنند و حشرات و هوام که در زیرزمین پنهان شوند و مسکن سازند. وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و میداند هر چه از زمین بیرون آید، یعنى آب که از چشمه زاید و نبات و درختان که از زمین بر آید و جنبندگان که از سوراخ بیرون آیند و مردگان که روز بعث از زمین حشر کنند.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و میداند آنچه از آسمان فرو آید، برف و باران و رزق بندگان و حکم خداوند جهان و فریشتگان بامر رحمان.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها و میداند آنچه بر شود بر آسمان یعنى فریشتگان که مى‏برند صحایف اعمال بندگان و ارواح ایشان بحکم فرمان، و همچنین بر میشود سوى اللَّه ذکر ذاکران و دعاى مؤمنان و تسبیح و تهلیل دوستان، قال اللَّه تعالى: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ. و فى الخبر عن «ابى ایوب الانصارى» قال: سمع النبى (ص) رجلا یقول: الحمد للَّه حمدا کثیرا طیّبا مبارکا فیه. فقال رسول اللَّه (ص): من صاحب الکلمات؟ فسکت الرجل، فقال: من صاحب الکلمة لم یقل الا صوابا، قال: انا یا رسول اللَّه قلتها ارجو بها الخیر. فقال: و الذى نفسى بیده لقد رأیت ثلاثة عشر ملکا یبتدرونها ایّهم یرفعها الى اللَّه تبارک و تعالى.
و قال (ص): «التسبیح نصف المیزان و الحمد یملأه، و لا اله الا اللَّه لیس له حجاب دون اللَّه حتى تخلص الیه، و روى حتى تفضى الى العرش ما اجنب الکبائر».
و روى انّ رجلا دخل المسجد و رسول اللَّه (ص) فى الصلاة فحین دخل قال: الحمد للَّه حمدا کثیرا طیّبا مبارکا فیه، فسمعها رسول اللَّه (ص) فلمّا فرغ من صلاته قال: من قائل ما سمعت؟ فقال الرجل: انا یا رسول اللَّه قال: لقد تلقّى کلامک ثلاثة عشر ملکا فحسدک الشیطان فذهب لیقبض على کلامک فخرجت من خلال اصابعه فجاءت بها الملائکة الى الرب فقالوا: کیف نکتبها؟ فقال الرب: اکتبوها لعبدى کما قالها، فکتبت لک فى رقّ ابیض و ختم علیها و رفعت لک تحت العرش حتى تدفع الیک یوم القیامة.
و عن عبد اللَّه‏ بن ابى نجیح قال: انّ العبد لیتکلّم بالکلمة الطیّبة فما تکون لها ناهیة حتى تقف قدّام الرّب فتقول: السلام علیک یا رب، فیقول الرب تبارک و تعالى: و علیک و على من قالک.
وَ هُوَ الرَّحِیمُ بعباده الْغَفُورُ لجمیع المذنبین من المسلمین.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ منکران بعث دو گروه‏اند: گروهى گفتند: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ ما در گمانیم برستاخیز یعنى یقین نمیدانیم که خواهد بود، و رب العالمین مى‏گوید: ایمان بنده آن گه درست بود که برستاخیز و آخرت بى‏گمان باشد و ذلک قوله: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ، گروه دیگر گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید و نخواهد بود: جاى دیگر فرمود. زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا، رب العالمین بجواب ایشان فرمود: قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ.
قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ بجرّ میم بر وزن فاعل قراءت ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و روح از یعقوب، و وجهش آنست که صفت رب است و در کلام تقدیم و تأخیر است و المعنى قل بلى و ربى عالم الغیب لتأتینّکم گوى اى محمد: آرى بخداوند من آن داناى نهان که ناچاره بشما آید رستاخیز. و اگر عالم الغیب برفع میم خوانى بر قراءت نافع و ابن عامر و رویس از یعقوب سخن مستأنف بود، و المعنى عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذرّة، اللَّه داناى نهانست که دور نبود ازو همسنگ ذرّه‏اى در آسمان و زمین. و بر قراءت حمزه و کسایى علّام الغیب على وزن فعّال و جرّ المیم، امّا علّام فعلى المبالغة و التکثیر و امّا جرّ المیم فعلى ما ذکرنا.
لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ تمّ الکلام هاهنا، اینجا سخن تمام شد آن گه گفت: وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ اى من ذلک المثقال.
وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ خردتر از ذرّه چیز نبود و نیست و نباشد و نه مهتر از آن مگر در لوح محفوظ نبشته، آن نامه پیداى درست و انّما کتب جریا على عادة المخاطبین لا مخافة نسیان و لیعلم انه لم یقع خلل و ان اتى علیه الدهر. الذرّة واحد من حشو الجوّ تراه فى الشمس اذا طلعت من الکوة. و الکتاب المبین هو اللوح المحفوظ.
لا یعزب بکسر زا اینجا و در سورة یونس قراءت کسایى است و سمیت العزوبة و العزبة للبعد عن اهل.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا التاویل لتأتینّکم: لیجزى الذین آمنوا بمحمد.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فیما بینهم و بین ربهم. أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم فى الدنیا.
وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ ثواب حسن فى الجنة.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا اى عملوا فى ابطال ادلّتنا و التکذیب بکتابنا.
مُعاجِزِینَ مسابقین، یحسبون انهم یفوتوننا. و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: معجّزین اى مثبّطین. باین قراءت معنى آنست که: مردمان فرو میدارند از پذیرفتن سخنان ما.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ الیم برفع قراءت حفص است و ابن کثیر و یعقوب و هو نعت للعذاب. باقى خفض خوانند بر نعت رجز کلّ شدید من مکروه او مستقذر: و الرجز العذاب فى قوله تعالى: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اى العذاب. و یسمّى کید الشیطان رجزا لانّه سبب العذاب، قال تعالى: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ. و الرجز الاوثان فى قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ سمّاها رجزا لانّها تؤدّى الى العذاب.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ هذا منسوق على قوله: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا، التأویل: لتأتینّکم لیجزى الذین آمنوا و لیرى الذین أوتوا العلم یعنى مؤمنى اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، و العلم هو التوریة فى قول من قال: الایة مدنیّة. و قال قتاده: هم اصحاب محمد قال و الایة مکّیّة.
الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنى القرآن هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی یعنى القرآن إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ و هو الاسلام.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى منکرین للبعث متعجّبین منه: هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى‏ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ یعنون محمدا (ص) إِذا مُزِّقْتُمْ قطّعتم و فرّقتم کُلَّ مُمَزَّقٍ اى کلّ تمزیق و صرتم رفاتا و ترابا إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بعد الموت.
أَفْتَرى‏ الف الاستفهام دخلت على الف الوصل، لذلک فتح عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ اى جنون؟
قال اللَّه تعالى: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ یعنى فى الآخرة وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ عن الهدى فى الدنیا.
أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلى‏ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؟ فیعلموا انهم حیث کانوا فانّ ارضى و سمائى محیط بهم لا یخرجون من اقطارها و انا القادر علیهم، و انما قال مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لانّک اذا قمت فى الفضاء لم تر بین یدیک و من خلفک الا السماء و الارض إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً قطعا مِنَ السَّماءِ فتهلکهم.
قرأ حمزة و الکسائى: یشأ، یخسف، یسقط بالیاى فیهنّ لذکر اللَّه عز و جل قبله.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ تائب مقبل على ربه راجع الیه بقلبه.
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا اى ملکا و نبوّة یا جِبالُ القول هاهنا مضمر، تاویله: و قلنا یا جبال أَوِّبِی مَعَهُ فیه ثلاثة اقوال: احدها: سیرى معه، و کانت الجبال تسیر معه حیث شاء اذا اراد معجزة له، و التّأویب سیر النهار. و القول الثانى: سبّحى معه اذا سبّح، و هو بلسان الحبشة و کان اذا قرأ الزبور صوّتت الجبال و اصغت له الطیر. و القول الثالث: اوّبى، اى نوحى معه و الطیر تساعدک على ذلک.
وَ الطَّیْرَ منصوب على النداء، تأویله: و نادینا الطیر. و یقال: الواو فى وَ الطَّیْرَ بمعنى مع، على تأویل: یا جبال اوّبى مع الطیر معه. و قیل: هو منصوب بالتسخیر، اى و سخرنا له الطیر.
گفته‏اند: داود (ع) پیش از آن که در فتنه افتاد هر گه که آواز بتسبیح بگشادى یا زبور خواندى هر کس که آواز وى شنیدى از لذت آن نعمت بى‏خود گشتى، و از آن سماع و آن وجد بودى که در یک مجلس وى چهارصد جنازه برگرفتندى، پس از آن که در فتنه افتاد با کوه شد و نوحه کرد، ربّ العالمین کوه‏ها را فرمود و مرغان را که: با وى در نهایت مساعدت کنید. وهب بن منبه گفت: این صداى کوه که امروز مردم مى‏شنوند از آن است و گفته‏اند: داود (ع) شبى از شبها با خود گفت: لاعبدنّ اللَّه عبادة لم یعبده احد بمثلها امشب خداى را جل جلاله عبادتى کنم و خدمتى آرم که مثل آن در زمین هیچ کس نکرده و چنان عبادت و خدمت نیاورده. این بگفت و بر کوه شد تا عبادت کند و تسبیح گوید، در میانه شب وحشتى بوى درآمد، اندوهى و تنگى بدل وى پیوست، رب العالمین آن ساعت کوه را فرمود تا انس دل داود را با وى بتسبیح و تهلیل مساعدت کند، چندان آواز تهلیل و نغمات تسبیح از کوه پدید آمد که آواز داود در جنب آن ناچیز گشت، داود آن ساعت با خود میگوید: کیف یسمع صوتى مع هذه الاصوات از کجا شنوند و چون شنوند آواز و تسبیح داود در میان این آوازهاى عظیم که از کوه روان گشته و بقدرت اللَّه سنگ بى‏جان بى‏زبان فرا سخن آمده! تا درین سخن بود و اندیشه، فریشته‏اى آمد از آسمان و بازوى داود بگرفت و او را برد بدریا، فریشته پاى بر دریا زد و دریا از هم شکافته شد تا بزمین رسید که در زیر دریاست، فریشته پاى بر ان زمین زد تا شکافته گشت و بحوت رسید که زیر زمین است، و فریشته پاى بر وى زد تا صخره پیدا گشت که زیر حوت است، فریشته پاى بر ان صخره زد شکافته شد، کرمکى خرد از میان صخره بیرون آمد و کانت تنشز، فقال له الملک: یا داود انّ ربک یسمع نشیز هذه الدودة فى هذا الموضع اى داود خداوند شنو اى دانا از وراء هفت طبقه آسمان نشیز این کرمک که درین موضع است مى‏شنود، آواز تو در میان آواز سنگ و کوه چون نشنود تا ترا مى‏باید گفت: کیف یسمع صوتى مع هذه الاصوات! قوله: وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ یقال: کان الحدید فى یده کالطین المبلول و کالعجین و الشمع و کان یسرد الدروع بیده من غیر نار و لا ضرب بحدید. مفسران گفتند.
داود (ص) چون بر بنى اسرائیل ولایت و ملک یافت عادت وى چنان بود که هر شب متنکّروار بیرون آمدى و هر کس را دیدى گفتى: این والى شما داود چه مردى است و او را چون شناسید؟ در عدل و انصاف و شفقت بر رعیت ازو عدل مى‏بینید یا جور انصاف میدهد یا ظلم میکند؟ و ایشان او را بخیر جواب میدادند و بر وى ثنا میکردند، تا شبى که رب العالمین ملکى فرستاد بصورت آدمیان در راه وى، داود بر عادت خویش همان سؤال کرد، فریشته جواب داد که: نعم الرجل هو لولا خصلة فیه نیکو مردى است لکن در وى خصلتى است که اگر نبودى آن خصلت او را به بودى، داود گفت: آن چه خصلت است یا عبد اللَّه؟ گفت: انّه یأکل و یطعم عیاله من بیت المال از بیت المال میخورد و اگر او را کسبى بودى که از ان خوردى او را به بودى، داود از آنجا بازگشت بمحراب عبادت باز شد و دعا کرد تا حق جل جلاله او را زره‏گرى در آموخت و آهن بدست وى نرم کرد همچون شمع یا چون خمیر، و اوّل کسى که زره کرد او بود و کان یبیع کلّ درع باربعة آلاف درهم فیأکل و یطعم عیاله منها و یتصدّق منها على الفقراء و المساکین. و قیل: انّه کان یعمل کلّ یوم درعا یبیعها بستّة آلاف درهم فینفق الفین منها على نفسه و عیاله و یتصدّق باربعة آلاف على فقراء بنى اسرائیل.
قال رسول اللَّه (ص): «کان داود لا یاکل الا من عمل یده».
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ السابغات الدروع الواسعة التامة، و السرد صنعة الدروع، و منه قیل لصانعها: السرّاد و الزرّاد، و السرد و المسرودة الدرع. قال ابو ذویب الشاعر:
و علیهما مسرودتان قضاهما
داود او صنع السوابغ تبّع
و اصل السرد متابعة الحلق ثمّ سمرها بالمسمار. و فى الخبر: من کان علیه من رمضان فلیسرده‏ اى یتابع به رمضان. و فى خبر آخر نهى رسول اللَّه (ص) عن سرد الصیام‏ یعنى وصاله باللیل. و قالت عائشة: ما کان رسول اللَّه (ص) یسرد الحدیث سرد کم هذا و لکنه کان یتکلم بکلام یفهمه کل من یسمعه. فسرد کلّ شى‏ء تباعه.
وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ التقدیر: فى سرد الحلقة ان لا یوسع الثّقب للمسمار فیفلق و لا یضیّق فیخرق. وَ اعْمَلُوا صالِحاً یعنى داود و آله. إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یس سه هزار حرف است و هفتصد و بیست و نه کلمت و هشتاد و سه آیت، جمله به مکه فرو آمد و در مکّیات شمرند، و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ.
روى عن ابى بکر الصدیق (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): یس تدعى المعمة قیل: یا رسول اللَّه و ما المعمّة؟ قال: یعم صاحبها خیر الدنیا و خیر الآخرة و تدعى الدافعة و القاضیة تدفع عنه کل سوء و تقضى له کل حاجة.
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): ان فى القرآن سورة یشفع قارئها و یغفر لمستمعها الا و هى سورة یس.
و روى عنه صلى اللَّه علیه و سلم قال: من قرأها عدلت له عشرین حجة و من سمعها کانت له الف دینار فى سبیل اللَّه و من کتبها ثم شربها ادخلت جوفه الف دواء و الف نور و الف برکة و الف رحمة و نزع منه کل داء.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة یس فى لیلة اصبح مغفورا له.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من دخل المقابر و قرأ سورة یس خفف عنهم یومئذ و کان له بعدد من فیها حسنات.
و عن یحیى بن ابى کثیر قال: بلغنا انّ من قرأ یس حین یصبح لم یزل فى فرح حتّى یمسى و من قرأها حین یمسى لم یزل فى فرح حتّى یصبح.
یس باخفاء نون قراءت ابن عامر و کسایى و ابو بکر و نافع است و باماله یاء قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر. مفسران گفتند: یس معنى آنست که: یا انسان، یعنى محمدا صلى اللَّه علیه و سلّم. ابو العالیة گفت: معناه یا رجل. بو بکر و راق گفت: یا سیّد البشر. ابن عباس گفت: تأویل این تأویل حروف مقطّعه است در اوائل سور و شرح آن هر جاى در موضع خویش رفت.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ قسم است که رب العزّة یاد میفرماید به قرآن. میگوید: باین قرآن راست درست بى‏غلط که تو اى محمد از فرستادگانى، یعنى تو یکى از پیغامبران مرسل، جواب بو جهل است و ولید مغیرة که میگفتند: لست مرسلا. و حکیم اینجا صفت قرآن است بمعنى محکم، اى احکمه اللَّه، کالسعید اسعده اللَّه همانست که جاى دیگر فرمود: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ. و قیل: الحکیم الحاکم.
عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ در موضع حال است و صفت مصطفى است، یعنى که تو از مرسلانى بر طریقى راست بر دینى درست و شریعتى پاک و سیرتى پسندیده، همانست که جایى دیگر فرمود: إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ. و روا باشد که صراط مستقیم صلة مرسلین بود و المعنى: انّک لمن المرسلین الذى ارسلوا على صراط مستقیم و هو الاسلام تو از ان فرستادگانى که ایشان را بر راه راست و دین اسلام فرستادند.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ حمزه و کسایى و ابن عامر و حفص تنزیل بنصب خوانند بر مصدر یعنى نزل تنزیلا. باقى برفع خوانند بر خبر مبتداى محذوف کانّه قال: هو تنزیل العزیز الرّحیم. و قیل: المراد به المنزل و لهذا نظائر فى القرآن و تقول العرب: هذا الدّرهم ضرب الامیر، اى مضروبه. و تنزیل بناء کثرت و مبالغت است، اشارت است که این قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بکرّات و مرّات فرو آمد بمدّت بیست و سه سال سیزده سال به مکه و ده سال به مدینه نجم نجم آیت آیت سوره سوره چنانک حاجت بود و لایق وقت بود. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ اى عزیز بالأعداء، رحیم بالمؤمنین. عزیزم تا دشمن در دنیا مرا نداند، رحیم‏ام تا مؤمن در عقبى مرا به بیند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً این سخن متّصل است بارسال، اى ارسلت لتنذر قوما. ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ قَوْماً درین موضع دو وجه دارد یکى آنکه صلت است و معنى آنست که ترا فرستادیم تا آگاه کنى قومى را که پدران ایشان را آگاه کرده‏اند، چنان که انبیا پدران ایشان را آگاه کردند تو ایشان را آگاه کن. و قیل: معناه لتنذر قوما العذاب الّذى انذر آباؤهم، ذلک کقوله:نَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً. وجه دیگر آنست که: این ماى نفى است یعنى: لم ینذر آباؤهم، کقوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ یعنى العرب و المراد: آباؤهم الادنون و هم قریش فانّ آباءهم الاقدمین اتاهم المنذرین لا محالة.
گفته‏اند: این در روزگار فترت بود میان رفع عیسى و بعثت محمد مصطفى علیهما السلام که در مکه مشرکان عرب بودند که نه کتاب داشتند و نه بایشان پیغامبرى آمد و هو المشار الیه بقوله عزّ و جلّ: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا الى قوله: وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
فَهُمْ غافِلُونَ عن الایمان و الرّشد کنایة عن القوم. و من جعله نفیا جاز ان یعود الى الآباء و الغفلة ذهاب المعنى عن النفس و النّسیان ذهاب المعنى عن النفس بعد حضوره.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى وجب العذاب و السخط لانّهم لا یؤمنون، و القول حکم اللَّه عزّ و جلّ انّهم اهل النّار. و قیل: قوله لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ نظیره قوله: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ.
قول درین آیت قضیّت از لیست، میگوید: واجب شد و درست گشت سخن خداى در ازل که بیشترین کافران و بیگانگان ایمان نیارند، اى محمد تو ایشان را میخوان لکن پیش از خواندن تو هر کس که خشم من در وى رسید هرگز ایمان نیارد، و هم ازین باب است آنچه گفت: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا، جاى دیگر فرمود: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ.
و فى الخبر الصحیح روى عبد اللَّه بن عمرو بن عاص قال: خرج رسول اللَّه (ص) و فى یده کتابان فقال للّذى فى یده الیمنى: هذا کتاب من ربّ العالمین فیه أسماء اهل الجنّة و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثمّ قال للّذى فى شماله: هذا کتاب من رب العالمین فیه اسماء اهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا، ثمّ قال بیده فنبذاهما ثمّ قال: فرغ ربّکم من العباد فریق فى الجنّة و فریق فى السعیر.
قوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، التأویل: جعلنا فى ایدیهم اغلالا الى اعناقهم لانّ الغلّ لا یکون فى العنق دون الید. و فى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فهى راجعة الى الایمان المحذوفة فى الایة، یعنى فتلک الایمان مجموعة الى اذقانهم فَهُمْ مُقْمَحُونَ غاضوا الأبصار رافعو الرّؤس لانّ المغلول اذا ردّ یده الى ذقنه رفع رأسه، و اصل الاقماح غضّ البصر و رفع الرّأس یقال: بعیر مقمح و مقامح اذا روى من الماء فاقمح، معنى آنست که مادر گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم تا دستهاى ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ تا سرهاى ایشان برداشته آمد یعنى که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغلّ با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیّرى چشمش در آسمان خیره بماند. ابو عبید گفت: این مثلى است که ربّ العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده، و معنى آنست که ما دستهاى ایشان از نفقه کردن در راه خداى و سعى کردن در تقرّب بخداى فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستى بخیر فرا کنند یا تقرّبى باللّه کنند. مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روى از قبیلة مخزوم، و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزى که بروم و چون محمد نماز کند سنگى بسر وى فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم، رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود، بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهى آن دست وى با سنگ در بر گردن وى بسته شد، بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وى بیفتاد، آن مخزومى گفت: انا اقتله بهذا الحجر. سنگ برداشت و رفت، چون نزدیک مصطفى (ص) رسید اللَّه چشم وى نابینا کرد تا حس و آواز مى‏شنید و کس را مى‏ندید، پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
ابن عباس گفت: رسول خدا در نماز قراءت بلند میخواند و مشرکان قریش را خوش نمى‏آمد همه فراهم آمدند تا بیکبار بسر وى زخم برند و او را هلاک کنند، در آن حال که قصد کردند دستهاشان و ابر گردن بسته شد و نابینا گشتند، پس همه از روى عجز پیش مصطفى (ص) آمدند، گفتند: اى محمد خدا ترا بر تو سوگند مى‏نهیم و حرمت قرابت و حقّ رحم شفیع مى‏آریم دعا کن تا ما بحال خود باز شویم و نیز قصد تو نکنیم.
آن گه رب العالمین در بیان این قصّه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان از ان ایمان مى‏نیارند که ما ایشان را از راه هدى باز داشته‏ایم و چشم دل ایشان از دیدن حق نابینا کرده‏ایم و دست همّت ایشان از عروه اسلام دور داشته‏ایم وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
قوله: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا قرا حمزة و الکسائى و حفص سدا بفتح السین، و الباقون بضمّها، و هما لغتان، و قیل: السدّ بالفتح ما کان معمولا من فعل بنى آدم، و بالضّم ما کان خلقة من فعل اللَّه. و قیل: بالفتح المصدر و بالضّم الاسم و هو معنى قوله عز و جل: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً.
فَأَغْشَیْناهُمْ اى اعمیناهم، من التغشیة و هى التغطیة، فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ سبیل الهدى این آیت هم در شأن ایشانست که قصد رسول خدا کردند یعنى که ایشان را بمنزلت کسى کرد که پس و پیش وى دیوارى برآرند و دو دست وى بغلّ با گردن بندند و نابینا گردانند تا چنانک این کس به هیچ چیز و هیچکس راه نبرد و درماند ایشان نیز درماندند و برسول خدا دست نیافتند. و گفته‏اند: این آیت حرزى نیکوست، کسى که از دشمن ترسد این آیت بر روى دشمن خواند، اللَّه تعالى شر ان دشمن از وى باز دارد و دشمن را از وى در حجاب کند چنانک با رسول خدا کرد آن شب که کافران قصد وى کردند بدر سراى وى آمدند تا بسر وى هجوم برند و رسول خداى على (ع) را بجاى خود خوابانید و بیرون آمد بایشان بر گذشت و این آیت میخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا... الى آخرها، و دشمنان او را ندیدند و در حجاب بماندند رسول برگذشت به ایشان و قصد مدینه کرد و آن ابتداى هجرت وى بود صلوات اللَّه و سلامه علیه.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى من اضلّه اللَّه هذا الضّلال لم ینفعه الانذار روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا غیلان القدرى فقال: یا غیلان بلغنى انّک تکلّم فى القدر فقال: یا امیر المؤمنین انهم یکذّبون علىّ. قال: یا غیلان اقرأ اوّل سورة یس فقرأ: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ... الى قوله: وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، فقال غیلان: یا امیر المؤمنین و اللَّه لکأنّى لم اقرأها قطّ قبل الیوم اشهدک یا امیر المؤمنین انّى تائب ممّا کنت اقول فى القدر، فقال عمر بن عبد العزیز: اللّهم ان کان صادقا فتب علیه و ثبّته و ان کان کاذبا فسلّط علیه من لا یرحمه و اجعله آیة للمؤمنین، قال فاخذه هشام فقطع یدیه و رجلیه، قال ابن عون: انا رأیته مصلوبا على باب دمشق.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ اى انّما ینفع انذارک من اتّبع الذّکر یعنى القرآن فعمل بما فیه، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ اى و خاف عقاب اللَّه و لم یره.
و قیل: بالغیب فى سریرته، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ حسن و هو الجنّة، نظیره قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من اشتاق الى لقیاه استعذب فیه ما یلقاه من بلواه فان طلب مونسا فى دنیاه او عقباه ضلّ من یدعو الّا ایاه بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست، بنام او که مفلسان را جز حضرت او پناه نیست و عاصیان را جز درگاه او درگاه نیست، بنام او که جهانیان را چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او اللَّه نیست. اى خداوندى که دستگیر درماندگان جز توقیع جلال تو نیست: اى مهربانى که رهنماى متحیّریان جز منشور رحمت تو نیست، اى کریمى که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست، اى عزیزى که عربده مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تو نیست، اى لطیفى که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضاى تو نیست، و اللَّه الموفق و المعین
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظنّ نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست‏
قوله تعالى: یس گفته‏اند که یس نام سوره است بدلیل آن خبر که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ اللَّه تعالى قرأ یس و طه قبل ان خلق آدم بالفى عام فلمّا سمعت الملائکة قالوا طوبى لامّة ینزل علیهم هذا و طوبى لالسن تکلّم بهذا و طوبى لأجواف تحمل هذا»
حقّ جل جلاله و تقدّست أسماؤه پیش از آفرینش آدم بدو هزار سال طه و یس برخواند، ملائکة ملکوت چون آن بشنیدند گفتند: خنک مران امّتى را که این کلام پاک بایشان فروآید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینه‏ها را که صدف این جوهر مکنون بود. و در خبر است که چون دوستان و مؤمنان در ان بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم سورة الفاتحه و طه و یس. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «کانّ الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرحمن یتلوه علیهم»، گل باید که از درخت خود بازکنى تا بوى آن بشرط یابى.
اسمعه ممّن قاله تزدد به
شعفا فطیب الورد من اغصانه‏
پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریّت مصطفى است چنانک جاى دیگر فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ. از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وى اینست که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمى را بر جمال و کمال وى اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که که‏ام. دریغ بود آن چنان جمالى و کمالى که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وى جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وى ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب ردّ از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول اللَّه ببیند. آرى حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسى باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات اللَّه و سلامه علیه در دیده طلب وى توتیاى حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
و قیل: یس، الیاء اشارة الى یوم المیثاق و السین اشارة الى سرّه مع الاحباب فکانّه قال بحق یوم المیثاق و بسرّى مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
قوله: تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده خداوندیست که نام وى عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، اللَّه تعالى عزیز است بآن معنى که دریافت وى نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وى نیست.
پیر طریقت گفت: اى نادر یافته یافته و نادیده عیان، اى در نهانى پیدا و در پیدایى نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کارى که از آن عبارت نتوان. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانگان رحیم بمؤمنان، اگر عزیز بود بى‏رحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بى‏عزیز همه کس او را یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبى تا مؤمنان او را به بینند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ غافلان دواند یکى از کار دین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیده فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وى آنست که رب العزّة فرمود: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و فى الخبر: عجبت لغافل و لیس بمغفول عنه‏ دیگر غافلى است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وى استیلا نموده، در مکاشفه جلال احدیّت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى، بزبان حال میگوید:
این جهان در دست عقلست آن جهان در دست روح
پاى همّت بر قفاى هر دو دیه سالار زن‏
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را سورة المؤمن خوانند از بهر آنکه درین سوره ذکر مؤمن آل فرعون است، چهار هزار و نهصد و شصت حرف است و هزار و صد و نود و نه کلمت و هشتاد و پنج آیت. و بقول ابن عباس جمله سوره به مکه فروآمد. مجاهد و قتاده گفتند: سوره مکى است مگر دو آیت که به مدینه فرو آمد: إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ.
الى آخر الآیتین. حسن گفت: سوره مکى است مگر یک آیت: «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ قال لان الصّلوات فرضت بالمدینة. و از منسوخات درین سوره سه آیت یکى: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف، و کذلک قوله: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ، اول و آخر این آیت منسوخ است بآیت سیف سوم: فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ نسخ معنى الحکم فى الدنیا بآیة السیف. و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «ان لکلّ شى‏ء ثمرة و ان ثمرة القرآن ذوات حامیم هى روضات حسنات مخصبات متجاورات فمن احبّ ان یرتع فى ریاض الجنة فلیقرأ الحوامیم».
و قال (ص): «الحوامیم دیباج القرآن».
و قال ابن عباس: لکل شى‏ء لباب و لباب القرآن الحوامیم و قال ابن مسعود: اذا وقعت فى آل حم یعنى فى جماعة الحوامیم وقعت فى روضات دمثات اتانق فیها. فامّا ما یختصّ بهذه السورة من الفضیلة ما روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ حم المؤمن لم یبق روح نبى و لا صدّیق و لا شهید و لا مؤمن الا صلّوا علیه و استغفروا له».
قوله: حم قال رسول اللَّه (ص): «حم اسم من أسماء للَّه عز و جل و هى مفاتیح خزائن ربک».
و قیل: هو اسم اللَّه الاعظم. و قیل: هو اسم القرآن. و قیل: اسم السورة.
و قیل: هو قسم اقسم اللَّه عز و جل بحلمه و ملکه. و قال ابن عباس: الر و حم و نون حروف الرّحمن مقطّعة. و قال الضحاک و الکسائى معناه: ما هو کائن، اى قضى ما هو کائن قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر «حم» بکسر الحاء و الباقون بفتحها.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب «من اللَّه». و قیل: «تنزیل الکتاب» رفع بالابتداء و خبره «من اللَّه» اى القرآن انزله اللَّه لم یختلقه محمد کما قال الکافرون.
و «العزیز» الّذى لا یغالب و لا یمتنع علیه شى‏ء، «العلیم» الواسع المعلوم.
غافِرِ الذَّنْبِ یستره و لا یفضح صاحبه یوم القیمة، وَ قابِلِ التَّوْبِ التوب و التوبة مصدران.
و قیل: التوب جمع التوبة على انها اسم مثل دوم و دومة و عوم و عومة. و المعنى: ما ذنب تاب منه العبد الا قبل توبته. و قیل: «غافر الذنب» الصغیر «و قابل التوب» من الذنب الکبیر. و قیل: «غافر الذنب» باسقاط العقاب «و قابل التوب» بایجاب الثواب. شَدِیدِ الْعِقابِ اى اذا عاقب فعقابه شدید. ذِی الطَّوْلِ اى ذى النعم و القدرة و الغنى و السعة و الفضل. و اصل الطول الغنى و السعة، تقول: هذا امر ما له طائل، اى لا یغنى شیئا فیوبه له، و قوله عز و جل: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا اى سعة و غنى. و قیل: اصل الطول الانعام الّذى تطول مدّته على صاحبه. قال ابن عباس: غافِرِ الذَّنْبِ لمن قال لا اله الا اللَّه وَ قابِلِ التَّوْبِ ممّن قال لا اله الا اللَّه شَدِیدِ الْعِقابِ لمن لا یقول لا اله الا اللَّه ذِی الطَّوْلِ ذى الغنى عمّن یقول لا اله الا اللَّه.
ثمّ وحّد نفسه فقال: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة. عمر خطاب دوستى داشت با وى برادرى گفته در دین مردى عاقل پارسا متعبّد، وقتى بشام بود آن دوست و کسى از نزدیک وى آمده بود. عمر حال آن دوست از وى پرسید گفت: چه میکند آن برادر ما و حال وى چیست؟ این مرد گفت: او برادر ابلیس است نه برادر تو، یعنى که فترتى در راه وى آمده و سر در نهاده درین زمر و خمر و انواع فساد. عمر گفت: چون باز گردى مرا خبر کن تا بوى نامه‏اى نویسم، پس این نامه نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم من عبد اللَّه عمر الى فلان بن فلان سلام علیک انى احمد الیک اللَّه الذى لا اله الا هو غافر الذنب قابل التوب شدید العقاب ذى الطول لا اله الا هو الیه المصیر. چون آن نامه بوى رسید گفت: صدق اللَّه و نصح عمر کلام خدا راست است و نصیحت عمر نیکو، بسیار بگریست و توبه کرد و حال وى نیکو شد، بعد از ان عمر میگفت: هکذا افعلوا باخیکم اذا زاغ سدّدوه و لا تکونوا علیه عونا للشیطان برادرى را که فترت افتد و از راه صواب بگردد بنصیحت یارى دهید و شفقت باز مگیرید و یار شیطان بر وى مباشید راه سداد و صواب او را بنمائید و با وى همان کنید که من کردم.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا این آیت در شأن حارث بن قیس السهمى فرو آمد از جمله مستهزیان بود و سخت خصومت بباطل در انکار و تکذیب قرآن.
ابو العالیه گفت: دو آیت است در قرآن که در ان تهدید عظیم است مجادلان را در آیات قرآن، یکى اینست. ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، دیگر آیت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ. و رسول خدا گفت صلوات اللَّه علیه: «المراء فى القرآن کفر».
و عن ابى الدرداء و ابى امامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک رضى اللَّه عنهم قالوا: خرج الینا رسول اللَّه (ص) و نحن نتمارى فى شى‏ء من الدین، فغضب غضبا شدیدا لم یغضب مثله ثمّ انتهرنا فقال: «یا امّة محمد لا تهیجوا على انفسکم وهج النار» ثمّ قال: «بهذا امرتم أ و لیس عن هذا نهیتم أ و لیس انما هلک من کان قبلکم بهذا ذروا المراء لقلّة خیره ذروا المراء فان نفعه قلیل و یهیج العداوة بین الاخوان ذروا المراء فان المراء لا یؤمن فتنته ذروا المراء فان المراء یورث الشک و یحبط العمل ذروا المراء فان المؤمن لا یمارى ذروا المراء فان الممارى لا اشفع له یوم القیمة ذروا المراء فانا زعیم ثلاثة ابیات فى الجنّة وسطها و ریاضها و اعلاها لمن ترک المراء و هو صادق ذروا المراء فان اول ما نهانى ربى عز و جل عنه بعد عبادة الاوثان و شرب الخمر المراء ذروا المراء فان الشیطان قد أیس ان یعبد و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش و هو المراء فى الدین».
اگر کسى گوید این مرا و مجادلت در قرآن که رسول خدا علیه السلام بدین مبالغت از ان نهى میکند کدام است؟ جواب آنست که رب العزة قرآن را که فرستاد بهفت لغت فرستاد از لغات عرب چنانک مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: «نزل القرآن على سبعة احرف»
اى على سبع لغات و رسول خدا صلوات اللَّه علیه هر قبیله‏اى را تلقین میداد بر لغت ایشان چنانک احتمال میکرد، و کان ذلک تخفیفا من اللَّه عز و جل بامّة محمد (ص).
پس ایشان که قرآن شنیده بودند بر لغت خویش چون چیزى از قرآن نه بر لغت خویش از دیگرى مى‏شنیدند جدال مى‏درگرفتند و بر یکدیگر مى‏پیچیدند و قراءت یکدیگر را مى‏انکار کردند مى‏گفتند که رسول خدا بما نه چنین آموخت و نه چنانست که تو میخوانى باین نسق، خلاف و جدال در میان ایشان مى‏افتاد تا رسول خدا (ص) ایشان را از ان خلاف باز زد و گفت هر کسى چنانک از ما شنیدید بر ان لغت که شما را آموختند میخوانید و یکدیگر را خلاف مکنید که این خلاف کفر است فذلک‏ قوله (ص): «المراء فى القرآن کفر»
روایت کنند از عمر خطاب گفت: مردى صحابى در نماز سورة الفرقان برخواند نه بر ان نسق که من میخواندم و رسول مرا تلقین کرده بود، دست وى گرفتم و او را بحضرت نبوّت بردم گفتم: یا رسول اللَّه این مرد سورة الفرقان میخواند بر خلاف آن که مرا تلقین کرده‏اى، رسول خدا آن مرد را گفت: بر خوان، آن مرد بر خواند همچنانک در نماز خواند، رسول گفت: «هکذا انزلت ان هذا القرآن نزل على سبعة احرف فاقرؤا ما تیسّر منه».
و عبد اللَّه مسعود یکى را دید سورتى میخواند بر خلاف آن که عبد اللَّه میخواند، گفت او را پیش رسول خدا بردم گفتم: یا رسول اللَّه اختلفنا فى قراءتنا فتغیّر وجه رسول اللَّه (ص) رسول خدا متغیّر گشت و اثر خشم بر روى مبارک وى پیدا شد گفت: «انما هلک من کان قبلکم بالاختلاف فلیقرأ کلّ رجل منکم ما اقرئ».
قوله: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ التقلّب الجیئة و الذهاب یعنى کثرتهم و تمکّنهم فى الارض و هم قریش یرید رحلة الشتاء و الصیف، یقول تعالى: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ بالتجارات و تصرّفهم فیها کیف شاءوا و سلامتهم فیها مع کفرهم فان عاقبة امرهم الهلاک و العذاب، نظیره قوله تعالى: لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و هم الذین تحزّبوا على الانبیاء بالتکذیب و هم عاد و ثمود و قوم لوط. وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ قال ابن عباس: لیقتلوه و یهلکوه. و قیل: لیأسروه و العرب تسمّى الاسیر اخیذا و اخذ الناس لا یستعمل الا فى مکروه. وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اى لیبطلوا به «الحق» الذى جاء به الرسل و مجادلتهم مثل قولهم: ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ و نحو ذلک. یقال: دحضت حجّته، اى بطلت. و قیل: «لیدحضوا» لیزلقوا «به الحق». و فى الخبر «الصراط دحض مزلّة».
«فاخذتهم» اى اهلکتهم بالعقوبة. فَکَیْفَ کانَ عِقابِ هذا سؤال عن صدق العذاب و عن صفة العذاب. قال قتادة: شدید و اللَّه.
وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ اى کما حقّت و وجبت کلمة العذاب على الامم المکذّبة فى الدنیا فعذّبوا کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ یعنى بانهم اصحاب النار.
ثم اخبر بفضل المؤمنین فقال: الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ و هم اربعة املاک: ملک فى صورة رجل یسترزق لبنى آدم، و ملک فى صورة ثور یسترزق للبهائم، و ملک فى صورة اسد یسترزق للسباع، و ملک فى صورة نسر یسترزق للطّیر و العرش علیهم و هو یاقوتة حمراء و الملک الذى فى صورة رجل هو اسرافیل و انشد رسول اللَّه (ص) قول امیة:
رجل و ثور تحت رجل یمینه
و النسر للأخرى و لیس مرصد
فقال: «صدق». و امّا حملة العرش یوم القیمة فهم ثمانیة املاک فى صورة الاوعال فالعرش على قرونهم. وَ مَنْ حَوْلَهُ هم الحافون الصّافون یسمّون الکرّوبیّین و هم سادة الملائکة. قال ابن عباس: حملة العرش ما بین کعب احدهم الى اخمص قدمه مسیرة خمس مائة عام و یروى «ان اقدامهم فى تخوم الارضین و الارضون و السماوات الى حجرهم و هم یقولون: سبحان ذى العزّ و الجبروت سبحان ذى الملک و الملکوت سبحان الحى الّذى لا یموت سبّوح قدوس رب الملائکة و الرّوح».
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذن ربى ان احدّث عن ملک من حملة عرشه ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة عام»
و قیل: هم خشوع لا یرفعون طرفهم و هم اشدّ خوفا من اهل السّماء السابعة و اهل السماء السابعة اشدّ خوفا من اهل السماء التی تلیها و الّتى تلیها اشدّ خوفا من الّتى تلیها. و عن جعفر بن محمد (ص) عن ابیه عن جدّه انه قال: «ان بین القائمة من قوائم العرش و القائمة الثانیة خفقان الطیر المسرع ثلثین الف عام و العرش یکسى کلّ یوم سبعین الف لون من النور لا یستطیع ان ینظر الیه خلق من خلق اللَّه و الاشیاء کلّها فى العرش کحلقة فى فلاة».
و قال وهب بن منبه انّ حول العرش سبعین الف صفّ من الملائکة صفّ خلف صفّ یطوفون بالعرش یقبل هؤلاء و یدبر هؤلاء فاذا استقبل بعضهم بعضا هلّل هؤلاء و کبّر هؤلاء و من ورائهم سبعون الف صفّ قیام ایدیهم الى اعناقهم قد وضعوها على عواتقهم فاذا سمعوا تکبیر اولئک و تهلیلهم رفعوا اصواتهم فقالوا سبحانک و بحمدک ما اعظمک و اجلک انت اللَّه لا اله غیرک انت الاکبر الخلق کلّهم لک راجون و من وراء هؤلاء مائة الف صفّ من الملائکة قد وضعوا الیمنى على الیسرى لیس منهم احد الّا و هو یسبّح بتحمید لا یسبّحه الآخر ما بین جناحى احدهم مسیرة ثلاثمائة عام و ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة اربع مائة عام و احتجب اللَّه من الملائکة الّذین حول العرش بسبعین حجابا من نار و سبعین حجابا من ظلمة و سبعین حجابا من نور و سبعین حجابا من درّ ابیض و سبعین حجابا من یاقوت احمر و سبعین حجابا من زبرجد أخضر و سبعین حجابا من ثلج و سبعین حجابا من ماء و سبعین حجابا من ما لا یعلمه الّا اللَّه عز و جل، قال و لکلّ واحد من حملة العرش و من حوله اربعة اوجه وجه ثور و وجه اسد و وجه نسر و وجه انسان و لکلّ واحد منهم اربعة اجنحة امّا جناحان فعلى وجهه مخافة ان ینظر الى العرش فیصعق و امّا جناحان فیهفو بهما لیس لهم کلام الّا التسبیح و التحمید و التکبیر و التمجید و عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: لمّا خلق اللَّه سبحانه حملة العرش قال لهم: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فخلق مع کلّ ملک منهم من اعوانهم مثل جنود من فى السماوات من الملائکة و من فى الارض من الخلق فقال: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فخلق مع کلّ واحد منهم مثل جنود سبع سماوات و سبع ارضین و ما فى الارض من عدد الحصى و الثّرى فقال: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فقال: قولوا لا حول و لا قوّة الّا باللّه فلمّا قالوها استقلّوا عرش ربنا فنفذت اقدامهم فى الارض السابعة على متن الثرى و استقرّت و روى فکتب فى قدم ملک منهم اسما من أسمائه فاستقرّت اقدامهم. و فى بعض الرّوایات لا تتفکّروا فى عظمة ربکم و لکن تفکّروا فیما خلق فان خلقا من الملائکة یقال له اسرافیل زاویة من زوایا العرش على کاهله و قدماه فى الارض السفلى و قد مرق رأسه من سبع سماوات و انه لیتضاءل من عظمة اللَّه حتى یصیر کالوصع. قوله: یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ اى یسبّحونه بان یحمدوه، اى یعظّمونه بالحمد له و هو الاعتراف بالنعمة ان کلها منه، وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ اى یهلّلونه. و قیل: یجدّدون الایمان به و قیل: یصدّقون بانه واحد لا شریک له. قال شهر بن حوشب: حملة العرش ثمانیة فاربعة منهم یقولون: سبحانک اللهم بحمدک لک الحمد على حلمک بعد علمک و اربعة یقولون: سبحانک اللّهم و بحمدک لک الحمد على عفوک بعد قدرتک.
وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا یسئلون ربهم مغفرة ذنوب المؤمنین کانهم یرون ذنوب بنى آدم. «ربنا» اى یقولون: رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً اى نالت رحمتک فى الدّنیا کلّ شى‏ء و احاط علمک بکلّ شى‏ء.
فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا من الشرک وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ اى دینک الاسلام، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ قال مطرف: انصح عباد اللَّه للمؤمنین الملائکة و اغش الخلق الشیاطین.
رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ روى ان عمر بن الخطاب قال لکعب الاحبار: ما جنّات عدن؟ قال: قصور من ذهب فى الجنّة یدخلونها النبیّون و ائمة العدل و عن ابن عباس قال: جنة عدن هى قصبة الجنّة و هى مشرفة على الجنان کلّها و هى دار الرّحمن تبارک و تعالى و باب جنة عدن مصراعان من زمرّد و زبرجد من نور کما بین المشرق و المغرب «و من صلح» اى و من آمن کقوله: یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ قال سعید بن جبیر: یدخل المؤمن الجنّة فیقول این ابى این امّى این ولدى این زوجتی؟ فیقال: انهم لم یعملوا مثل عملک، فیقول: انى کنت اعمل لى و لهم، فیقال: ادخلوهم الجنّة.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان‏ یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنّة زمرا فیقولون یا ربنا و والدینا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنّة زمرا فیقولون یا ربنا و والدینا معنا فیبسم الرّب تعالى فى الرّابعة فیقول و والدیکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنّة فهم اعرف بآبائهم و امّهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیک مراد «الحکیم» لا تسهو فى حکمک.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ اى العقوبات، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یعنى و من تقه السّیّئات، اى العقوبات. و قیل: جزاء السّیّئات. یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ اى فقد رحمته یوم القیمة وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لمّا عاین الکفار النّار و دخلوها مقتوا انفسهم، اى لاموها و غضبوا علیها لاعمالهم فى الدنیا حتى اکلوا اناملهم فناداهم خزنة النار: لَمَقْتُ اللَّهِ اى غضب اللَّه و سخطه علیکم أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ فى الدنیا «فتکفرون» و قیل: معناه لمقت اللَّه ایاکم فى الدنیا إذ تدعون الى الایمان فتکفرون اکبر من مقتکم انفسکم الیوم عند حلول العذاب بکم.
قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ قال ابن عباس و قتادة و الضحاک: کانوا امواتا فى اصلاب آبائهم فاحیاهم اللَّه فى الدنیا فى ارحام الامهات ثمّ اماتهم الموتة الّتى لا بدّ منها ثمّ احیاهم للبعث یوم القیمة فهما موتتان و حیاتان و هذا کقوله تعالى: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ. و قال السدى: امیتوا فى الدنیا ثم احیوا فى قبورهم للسؤال ثمّ امیتوا فى قبورهم ثمّ احیوا فى الآخرة.
«فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا» اى اقررنا بکفرنا و ظهر لنا ان البعث حق، فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ یعنى فهل الى خروج من النّار الى الدّنیا سبیل فتصلح اعمالنا و نعمل بطاعتک، نظیره قوله: هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. کافران روز رستاخیز بگناهان و کفر خویش مقر شوند و ببد سزاى خود اقرار دهند آن گه که رستاخیز بپاى شود و عذاب معاینت بینند گویند هیچ روى آن هست که ما را وادنیا فرستند تا فرمان بردار شویم و عمل شایسته کنیم؟ ایشان را جواب دهند که: لا سبیل الى ذلک و هذا العذاب و الخلود فى النّار بسبب بِأَنَّهُ إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ اى اذا قیل لا اله الّا اللَّه انکرتم جواب آرزوى ایشان این بود که بازگشت با دنیا نیست و این عقوبت که بشما میرسد و عذاب که مى‏بینید بآنست که در دنیا چون شما را با کلمه توحید مى‏خواندند مى‏کافر شدید و توحید مى‏انکار کردید و مى‏گفتید: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، و چون با کفر میخواندند صدّق مى‏زدید و آن را حق مى‏شناختید و بر پى آن مى‏رفتید. آن گه گفت: فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ این هم چنان است که گفت: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ، اکنون حکم آنست که اللَّه کرد و کار آنست که اللَّه گزارد که شما جاوید در آتش خواهید بود و سزاى شما اینست. جایى دیگر فرمود: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ بگناهان و کفر خود معترف شدند و ایشان را جواب دهند که دورى بادا دوزخیان را.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ اى منزل هذا الکتاب هو الذى یریکم آیاته الدّالّة على وحدانیّته و هى السماوات و الارض و الشمس و القمر و النجوم و السحاب و اللیل و النهار و الاشجار و الثمار و الریاح و الفلک الّتى تجرى فى البحر بما ینفع الناس، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً اى مطرا یکون به الرزق، هذا کقوله: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ اى داعیا تدرک باجابتک رحمتى، و کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً اى عنبا تحصل منه الخمر، وَ ما یَتَذَکَّرُ اى لا یتّعظ بالقرآن و ما یتفکّر فى هذه الاشیاء فیوحد اللَّه، إِلَّا مَنْ یُنِیبُ یعنى الّا من یرجع الیه بالطاعة.
ثمّ امر عباده بالطاعة و الاخلاص فقال: فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى مخلصین له الطّاعة و العبادة، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ عبادتکم ایّاه و اخلاصکم.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان‏
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الدخان هزار و چهارصد و سى و یک حرف است و سیصد و چهل‏ و شش کلمة و پنجاه و نه آیت. جمله بمکه فروآمد. جمهور مفسران آن را در مکیات شمرند. و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت در آخر سورة: فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ این یک آیت منسوخ است بآیت سیف و در فضائل این سورة ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص) فرمود: هر که سورة الدخان شب آدینه برخواند، بامداد که بر وى روشن شود هفتاد هزار فرشته از بهر وى استغفار کنند، گناهان وى را آمرزش خواهند.
و بروایت ابو امامه مصطفى (ص) فرمود: هر که شب آدینه سورة الدخان برخواند یا روز آدینه‏ بنى اللَّه له بیتا فى الجنة.
حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ اختلفوا فى جواب القسم، قیل جوابه مقدم، اى و الکتاب المبین حم ما هو کائن و قیل جوابه قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ و هو الاصح و المعنى انا انزلنا القرآن فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ و هى لیلة القدر انزله جملة فى لیلة القدر من اللوح المحفوظ الى السماء الدنیا ثم نزل به جبرئیل على النبى (ص) نجوما فى عشرین سنة. و قیل انزل فى لیلة القدر ما یحتاج الیه فى طول السنة الى قابل. و قیل کان بدو انزاله فى لیلة القدر. و قیل إِنَّا أَنْزَلْناهُ یعنى جبرئیل علیه السلام ینزل فى لیلة القدر.
و قیل انا انزلناه الى الارض و معه الملائکة جم غفیر. قال عکرمة: اللیلة المبارکة لیلة النصف من شعبان انزل اللَّه جبرئیل الى السماء الدنیا فى تلک اللیلة حتى املى القرآن على الکتبة و سماها مبارکة لانها کثیرة الخیر و البرکة لما ینزل فیها من الرحمة و یجاب فیها من الدعوة، و فى الخبر الصحیح عن رسول اللَّه (ص) قال ینزل اللَّه جل ثناؤه لیلة النصف من شعبان الى السماء الدنیا فیغفر لکل نفس الا انسانا فى قبله شحناء او مشرکا باللّه.
و روى انه قال (ص) اذا کان لیلة النصف من شعبان فقوموا لیلها و صوموا نهارها، فان اللَّه عز و جل ینزل فیها لغروب الشمس الى السماء الدنیا فیقول ا لا مستغفر فاغفر له، ا لا مبتلى فاعافیه، ا لا مسترزق فارزقه، الا کذا الا کذا حتى یطلع الفجر و فى روایة حتى تطلع الشمس.
و عن ابى ثعلبة الخشنى، قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول ان اللَّه لیطلع على عباده فى لیلة النصف من شعبان فیغفر للمؤمنین و یمهل الکافرین و یدع اهل الحقد بحقدهم.
و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص) یهبط اللَّه الى سماء الدنیا الى عباده فى نصف من شعبان فیطلع الیهم، فیغفر لکل مؤمن و مؤمنة و کل مسلم و مسلمة الا کافرا او کافرة او مشرکا او مشرکة، او رجلا بینه و بین اخیه مشاحنة و یدع اهل الحقد بحقدهم. و فى روایة اخرى: الا قاطع رحم او قاتل نفس او مشاحنا.
فسر اهل العلم المشاحن فى هذا الموضع اهل البدع و الاهواء و الحقد على اهل الاسلام.
فِیها یُفْرَقُ اى یحکم و یثبت. تقول فرقت الامر اذا حکمته و فرغت منه و هو قوله عز و جل: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ اى احکمناه و قوله: کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ اى صواب حسن مستقیم. قال ابن عبّاس: یکتب ام الکتاب فى لیلة القدر اى فى لیلة التقدیر ما هو کائن فى السنة من الخیر و الشر و الارزاق و الآجال حتى الحجاج، یقال یحج فلان و یحج فلان.
قال اکثر المفسرین هو عام فى الرزق و الاجل و الحیاة و الموت و السعادة و الشقاوة. و قال ابن عمر الا السعادة و الشقاوة فانهما فى ام الکتاب لا یغیر و لا یبدل.
و فى الخبر عن رسول اللَّه قال: یقطع الآجال من شعبان الى شعبان، حتى ان الرجل لینکح و یولد له و لقد اخرج اسمه فى الموتى.
و روى ابو الضحى عن ابن عباس قال: ان اللَّه یقضى الاقضیة فى لیلة النصف مى شعبان و یسلمها الى اربابها فى لیلة القدر، قوله: أَمْراً مِنْ عِنْدِنا نصب على المصدر اى امرنا امرا من عندنا. و المعنى کل الذى یقضى فى تلک اللیلة فهو امر من عندنا لا یشرکنا فى تقدیره احد و قیل امرا من عندنا اى بیانا منا نبین للملئکة ما هم موکلون علیه من سنة الى سنة، إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ یعنى محمد (ص) و من قبله من الانبیاء. رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ اى رأفة منى بخلقى و نعمة علیهم بما بعثنا الیهم من الرسل. و قیل معناه: انزلنا القرآن امرا من عندنا، و ارسلنا محمدا رحمة منا لقوله: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ یسمع اقوال الخلق و یعلم اعمالهم.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما قرأ اهل الکوفة رب بالجر ردا على قوله «من ربک» و الباقون بالرفع ردا على قوله: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ فى اقرارکم اذا سألتم من خلقها فقلتم اللَّه فاتقنوا انه لا یهلکهم و قیل: إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ بشى‏ء فایقنوا بما اخبرتکم لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، اى لا معبود یستحق العبادة، إِلَّا هُوَ یُحْیِی للبعث وَ یُمِیتُ فى الدنیا، رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ، لم یزل ربا و لا یزال ربا.
بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ اى لیسوا بموقنین، بل قلدوا آبائهم یلعبون، فى کلامهم، فان کلامهم ینقض بعضه بعضا و قیل یلعبون فى الدنیا لا یتفکرون و لا یتدبرون.
فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ. نزول این آیة بر طریق وعید است مر قریش را که رسول خدا را اذى مینمودند، رب العالمین فرمود: فَارْتَقِبْ اى انتظر لهم هذا الیوم و توقعه. یا محمد چشم بر روزى نه که آسمان ایشان را دخان آرد، خلافست میان علماء دین که این دخان چیست و هنگام آن کى، قومى میگفتند این نه دود آتش است که این عبارتست از گرسنگى صعب که مردم چون گرسنه شود در بصر وى ضعف آید چون بر آسمان نگرد مانند دودى بیند و این واقعه قریش را بود که رسول خدا (ص) بر ایشان دعاء بد گفت که: اللهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها سنین کسنى یوسف و ذلک بعد قتلى بئر معونة.
هفت سال بدعاء رسول ایشان را قحط رسید که مردارها و استخوانها میخوردند، فکان یرى الرجل منهم ما بین السماء و الارض کهیئة الدخان بو سفیان آمد گفت: یا محمد تو بصلت رحم مى‏فرمایى و بر قوم خویش رحمت نمیکنى که از گرسنگى هلاک شدند. دعا کن تا رب العزة این عذاب گرسنگى و قحط از ما باز برد و ما ایمان آریم، فذلک قوله: رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ قومى گفتند این صفت روز بدر است که کافران بوقت قتل و قتال از صعوبت و شدت آن حال تاریکى بسر و چشم ایشان درآمد که بر هوا همه دود میدیدند. اینست بطشه کبرى که رب العزة میفرماید: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرى‏ إِنَّا مُنْتَقِمُونَ هذا قول ابن مسعود فانه قال: خمس قد مضین اللزام و الروم و البطشة و القمر و الدخان و قومى دیگر گفتند، دخان نگذشت و در مستقبل خواهد بود، نشانى است از نشانهاى مهین قیامت و هو قول ابن عباس‏ و ابن عمر و الحسن. گفتند: دودى پدید آید میان آسمان و زمین، چنان که در خانه‏اى آتش افروزند و پردود شود، همه روى زمین پردود شود و در خلق پیچد.
اما مؤمن را مانند زکامى درگیرد و بیش از آن او را رنج نبود و بر کافر و منافق صعب باشد، که دود در باطن وى شود و از بینى و گوش و زیر وى بیرون میآید و ظاهر و باطن وى میسوزد.
از رسول خدا پرسیدند که ما الدخان؟ این آیت را برخواند که: یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ آن گه فرمود: یملأ ما بین المشرق و المغرب یمکث اربعین یوما و لیلة، اما المؤمن فیصیبه منه کهیئة الزکمة و اما الکافر کمنزلة السکران یخرج من منخریه و اذنیه و دبره.
و قیل: هو دخان یظهر من نار تسوق الناس الى المحشر، تجمعهم بالشام تنزل اذا نزلوا و ترحل اذا رحلوا و هو من نذر الساعة، و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) بادروا بالاعمال ستّا: الدّجّال و الدخان و دابة الارض و طلوع الشمس من مغربها و امر العامة و خویصة احدکم.
و عن حذیفة قال قال رسول اللَّه (ص): اول الآیات: الدخان و نزول عیسى بن مریم و نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الى المحشر.
و قیل الدخان، یکون فى القیامة اذا خرجوا من قبورهم تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ یحیط بالخلائق، فذلک قوله: یَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِیمٌ اى یقولون هذا عَذابٌ أَلِیمٌ، رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ اى هذا العذاب، إِنَّا مُؤْمِنُونَ اى، آمنّا فاکشف العذاب عنا، أَنَّى لَهُمُ الذِّکْرى‏ هذا کقوله: فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ انّى لهم یعنى من این لهم ان یتذکروا و یتعظوا و کیف یتذکرون و یتّعظون. وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ یعنى محمدا (ص) فلم یتذکر و بالرسول و هو مُبِینٌ ظاهر الصدق ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ اعرضوا، وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ، اى یعلّمه بشر مجنون کقوله: إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ و قیل معناه یعلّمه بشر و مع ذلک به جنون و قیل ما اتى به من البیان و القرآن یعلّمه الشیطان کما یعلّمه الکهنة.
إِنَّا کاشِفُوا الْعَذابِ قَلِیلًا یعنى عذاب الجوع و القحط بدعاء النبى (ص) قَلِیلًا اى زمانا یسیرا الى یوم بدر. و قیل قالت قریش رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ‏ فکشف اللَّه عنهم یوم بدر فذلک قوله: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرى‏ إِنَّا مُنْتَقِمُونَ. لم یلق قریش یوما کیوم بدر قتلا و اسرا.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ اى ابتلینا قبل قریش، قوم فرعون بالعذاب. و قیل امتحنّاهم بالایمان و طاعة اللَّه و رسوله و جاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ کریم الاخلاق نسیب فى قومه و هو موسى بن عمران.
أَنْ أَدُّوا یعنى بان ادّوا إِلَیَّ عِبادَ اللَّهِ بنى اسرائیل. هذا کقوله: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ فانهم عباد اللَّه لیسوا بعبیدکم. فرعون قبطى بود و قوم وى قبط بودند و بنى اسرائیل در سرزمین ایشان غریب بودند، از زمین کنعان بایشان افتادند، نژاد یعقوب بودند با پدر خویش یعقوب، بمصر شدند بر یوسف و آن روز هشتاد و دو کس بودند و ایشان را در مصر توالد و تناسل بود و بعد از غرق شدن فرعون، چون از مصر بیرون آمدند با موسى بقصبه فلسطین، هزار هزار و ششصد بودند، فرعون ایشان را در زمین خویش زبون گرفته بود و ایشان را معذب همى داشت و کارهاى صعب دشخوار همى فرمود تا رب العزة موسى را بپیغامبرى بایشان فرستاد بدو کار: یکى آوردن ایمان بوحدانیت اللَّه جل جلاله و عبادت وى کردن.
دیگر بنى اسرائیل را با موسى دادن و ایشان را از عذاب رها کردن. اینست که رب العالمین فرمود: أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللَّهِ و قیل: ادّوا الىّ حق اللَّه، و ما وجب علیکم من الایمان به و الاعتراف بنعمه یا عباد اللَّه بحذف حرف النداء.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و قیل أَمِینٌ غیر متهم فى ارادة الخیر لکم.
وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ اى لا تتکبّروا علیه و لا ترفعوا انفسکم عن طاعته و طاعة رسوله. إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ اى برهان بین على صدق قولى، و هو العصا و الید البیضاء فلمّا قال ذلک، توعّدوه بالقتل فقال موسى: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ هذا کلام یعاذ به من شر الظلمة و الجبابرة، و به عاذت مریم حین تمثل لها جبرئیل بشرا سویا، و به عاذ مؤمن آل فرعون حین خافهم، و به عاذ سعید بن جبیر من الحجّاج حین قام بین یدیه. و المعنى انى التجأت الى ربى و ربکم و توکلت علیه من ان تعذّبونى رجما بالحجارة، و قیل: من ان تشتمونى و تقولوا هو ساحر. و قیل: مجاز قوله: عُذْتُ بِرَبِّی نشدتک اللَّه و اقسمت علیک بان تفعل کذا وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِی فَاعْتَزِلُونِ اى ان لم تصدّقونى فیما اخبرکم به عن اللَّه ففارقونى و کونوا بمعزل منى، لا علىّ و لالى. فلم یؤمنوا. فَدَعا رَبَّهُ، شاکیا قومه أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ مصرون على الکفر، فاعمل بهم ما یعمل بالمجرمین، فاجابه اللَّه عز و جل و امره ان یخرج بقومه من ارضهم قبل نزول العذاب بالعدوّ، کما امر لوطا بقوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ فکذلک قال لموسى: فَأَسْرِ بِعِبادِی یعنى بنى اسرائیل و من آمن بموسى من غیرهم، لَیْلًا قبل الصبح إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ یتبعکم فرعون و قومه، اذا علموا بخروجکم من مصر. وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً، الرهو: الشی‏ء الساکن تقول: رها، یرهو، رهوا فهو راه، اى: ساکن مطمئن، معناه: اترک البحر رهوا راهیا اى ساکنا فسمى بالمصدر اى ذا رهو، و هذا حین جاوز موسى بقومه البحر، فأراد أن یضرب البحر بعصاه حتى یطمّ و یلتئم لیتحصن به من العدو، فقال جبرئیل: اترکه رهوا کما هو إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ اخبر جبرئیل انهم مغرقون، لیطمئن قلب موسى فى ترکه البحر کما هو. و قیل رهوا صفة سیر موسى، لانه عجل حین دخل البحر فقیل له سر ساکنا و لا تخف من العدوّ، إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ. ثم ذکر ما ترکوا بمصر فقال، کَمْ تَرَکُوا یعنى بعد الغرق، مِنْ جَنَّاتٍ بساتین کثیرة الاشجار وَ عُیُونٍ نابعة بالماء، قال سعید بن جبیر یعنى الذهب وَ زُرُوعٍ فنون الاقوات و الوان الاطعمة، اى کانوا اهل ریف و خصب خلاف حال العرب، وَ مَقامٍ کَرِیمٍ محافل الاجتماعات للتدبیر و التشاور فیها، و قیل هى مجالس الملوک وَ نَعْمَةٍ اى، و تنعّم فى عیش کانُوا فِیها فاکِهِینَ لاعبین لاهین و قیل: اشرین بطرین، کَذلِکَ اى هکذا کانت القصة فلا تشکّنّ فیه. و قیل کذلک افعل بمن عصانى، وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ اى ملّکنا هذه النعم بنى اسرائیل و قیل اراد به غیر بنى اسرائیل لانهم لم یعودوا الى مصر، فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ و ذلک انّ المؤمن، اذا مات تبکى علیه السماء و الارض اربعین صباحا و هؤلاء لم یکن یصعد لهم عمل صالح فتبکى السماء على فقدهم و لا لهم على الارض عمل صالح، فتبکى الارض علیهم.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): ما من عبد الا له فى السماء بابان، باب یخرج منه، رزقه، و باب یدخل فیه عمله. فاذا مات فقداه و بکیا علیه، و تلا: فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ.
و قال (ص): انّ المؤمن یبکى علیه من الارض مصلّاه و موضع عبادته و من السماء مصعد عمله.
و روى: اذا مات کافر استراح منه السماء و الارض و البلاد و العباد، فلا تبکى علیه ارض و لا سماء.
قال عطاء: بکاء السماء حمرة اطرافها.
و قال السّدّى لما قتل الحسین بن على (ع)، بکت علیه السماء و بکائها حمرتها.
و قیل کانت العرب یجعلون الخسوف و الکسوف و الحمرة تحدث فى السماء، بکاء على المیت و لهذا
قال علیه السلام عند موت ابنه ابراهیم، یوم کسفت الشمس، و قال الناس کسفت لموت ابراهیم، فخطبهم، فقال ان الشمس و القمر آیتان من آیات اللَّه لا ینکسفان لموت احد و لا لحیاته، فاذا رأیتم ذلک فافزعوا الى الصلاة وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ‏ لم ینظروا حین اخذهم العذاب لتوبة و لا لغیرها.
وَ لَقَدْ نَجَّیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِینِ من استعباده ایاهم و استخدامه لهم و قتله اولادهم، ثم فسّر العذاب، فقال مِنْ فِرْعَوْنَ و قرأ ابو جعفر من فرعون بفتح المیم، فیکون جوابا لقوله: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏ و قوله: ما رَبُّ الْعالَمِینَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ کقوله کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ و کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ قراءة ابو جعفر، جواب فرعون است که فرا موسى گفت: این خداى شما خود کیست تا نام او برند؟ جواب وى اینست که: من فرعون إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ فرعون خود کیست از این ناپاکى، شوخ گزاف کارى از جمله گزاف کاران.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۱ - النوبة الثانیة
این سورة دو هزار و سیصد و چهل و نه حرف است و پانصد و سى و نه کلمت و سى و هشت آیت. خلافست میان علماء تفسیر که این سورة مکى است یا مدنى.
سدّى و ضحاک گفتندى مکى است، مجاهد گفت مدنى است. ابن عباس گفت و قتاده مدنى است مگر یک آیت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً. میگویند این آیت آن روز فرو آمد که از مکه بیرون آمد بهجرت، رسول خدا (ص) با مکه مینگریست و اندوه مفارقت وطن در دل وى اثر میکرد، تا رب العزة تسلى دل وى را این آیت فرستاد. و در این سوره دو آیت منسوخ است: یکى فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ الى قوله: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً این منسوخ است بآن آیت که در سورة الانفالست گفت: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ.
آیت دیگر: وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ، منسوخ است بقوله: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ، و در فضیلت سورة، ابى کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة محمد کان حقا على اللَّه ان یسقیه من انهار الجنة.
قوله: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى امتنعوا عن الایمان صدودا و صدوا الناس عن الایمان صدا، أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ اى ابطلها فلم یقبلها.
این آیت در شأن قومى مشرکان فرود آمد که در کفر خویش صله رحم بپاى داشتند و عمارت مسجد حرام میکردند و مردمان را طعام میدادند. رب العالمین آن عملهاى ایشان باطل کرد که هیچ نپذیرفت و ثواب آن ضایع. زیرا که خود از راه هدى برگشتند و دیگران را نیز از ایمان برمیگردانیدند.
ابن عباس گفت در شأن مطعمان روز بدر فرود آمد، دوازده مرد بودند: بو جهل و عتبة و شیبه و ولید بن عتبة و عقبة بن ابى معیط و امیة بن خلف و منبه و نبیه و حکیم بن حزام و زمعة بن الاسود و الحارث ابن عامر بن نوفل و ابو البخترى. این دوازده مرد، ورزیدن کفر، بر عداوت رسول (ص) هزینه میکردند و طعام میدادند و پیوسته در راهها رصد داشتند تا مردم را از رسول خدا و اسلام باز میداشتند و بکفر میفرمودند.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مهاجران و انصاراند، مهاجران هجرت کردند با رسول و خان و مان خود بگذاشتند بر دوستى خدا و رسول و انصار با مهاجران مواسات کردند و ایشان را در آنچه داشتند بر خود میگزیدند، آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ یعنى القرآن وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ، لانه ناسخ لسائر الکتب و الناسخ حق، و قیل هو یعود الى محمد (ص) و قیل یعود الى ایمانهم، کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، اى اللَّه کفّر عنهم سیّئاتهم غفرها لهم و سترها علیهم، وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ اى حالهم و شأنهم فى دینهم و دنیاهم، و البال لا یثنى و لا یجمع، قال ابن عباس عصمهم ایام حیاتهم یعنى ان هذا الاصلاح یعود الى اصلاح اعمالهم حتى لا یعصوا و قیل البال القلب و انشدوا:
لو کنت من بالک لم تنسنى
لکننى لم اک فى بالکا
ذلِکَ اشارة الى الاضلال و الاصلاح، بِأَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى بسبب انّ الذین کفروا، اتَّبَعُوا الْباطِلَ، و هو الشرک «و» بسبب أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ، و هو القرآن، کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ اى هکذا یبیّن اللَّه لامّة محمد (ص) امثال من کان قبلهم و هلاکهم و قیل یبیّن اللَّه امثال حسنات المؤمنین و سیئات الکافرین.
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ، نصب على الاغراء، اى فاضربوا رقابهم و هذا کنایة عن القتل بالسلاح، حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ، اى بالغتم فى القتل و قهرتموهم، فَشُدُّوا الْوَثاقَ، یعنى فى الاسر، شدّ و هم بالحبال و السیور المحکمة الوثیقة حتى لا یقتلوا منکم و الاسر یکون بعد المبالغة فى القتل، کما قال تعالى: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، یعنى بعد ان تاسروهم فامّا ان تمنّوا علیهم منّا باطلاقهم من غیر عوض و اما ان تفادوهم فداء. علماء دین در حکم این آیت مختلف‏اند. قول قتاده و سدّى و ضحاک و ابن جریح آنست که این آیت منسوخ است و ناسخ آن، آیات قتل است که رب العزة میگوید: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ و این مذهب اوزاعى است و اصحاب رأى، گفتند بحکم این آیات چون کافر در دست مسلمان افتاد باسیرى، منّ و فدا بروى روا نیست و جز قتل وى روى نیست، اما ابن عمر و حسن و عطا و بیشترین صحابه میگویند که: این آیت محکم است و منسوخ نیست و حکم آن ثابت است و مذهب شافعى و احمد و سفیان ثورى و اسحاق اینست که گفتند: مرد بالغ عاقل کافر که اسیر افتاد در دست مسلمانان امام در حق او مخیّر است، اگر خواهد او را بکشد و گر خواهد برده گیرد و گر خواهد منت بر وى نهد و بى‏عوض و بى‏فدا او را رها کند و گر خواهد او را بمال باز فروشد یا باسیران مسلمان که در دست کافران باشند باز فروشد، یک اسیر کافر، بدو اسیر مسلمان. ابن عباس گفت: آیت منّ و فداء آن گه فرو آمد که مسلمانان انبوه گشتند و کار اسلام و سلطان دین قوى گشت و این حکم ثابت بود در روزگار رسول (ص) و در روزگار خلفاء راشدین. و خبر درست است که ثمامة ابن اثال از بنى حنیفه اسیر گرفتند یاران رسول، و او را در ستون مسجد بستند. رسول خدا (ص) بنزدیک وى شد گفت: ما عندک یا ثمامة نزدیک تو چیست یا ثمامة یعنى سر چه دارى و چه خواهى کرد و رسول خدا از وى تعرف اسلام میکرد. و ثمامة گفت: یا محمد ان تقتلنى تقتل ذا دم و ان تنعم، تنعم على شاکر و ان کنت ترید المال فسل منه ما شئت.
یا محمد اگر بکشى خونیى را کشته باشى و اگر انعام کنى و منّت نهى، بر شاکرى سپاس دار منت نهاده باشى و اگر مال خواهى چندان که خواهى هست. رسول او را هم چنان فرا گذاشت تا دیگر روز باز آمد و همان سؤال کرد و همان جواب شنید.
سوم روز باز آمد و همان سؤال و همان جواب رفت. آن گه رسول خدا منت نهاد و او را رها کرد، گفت: اطلقوا ثمامة، از بند اسر، او را بگشائید و رها کنید. ثمامة در آن حال رفت و غسلى برآورد و بمسجد باز آمد و گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه. آن گه گفت یا محمد و اللَّه که از نخست هیچ کس بمن از تو دشمن‏تر نبود و اکنون در روى زمین هیچ کس بمن از تو دوست‏تر نیست و اللَّه که بمن هیچ دین دشمن‏تر از دین تو نبود و اکنون هیچ دین بمن دوست‏تر از دین تو نیست و اللَّه که بمن هیچ بقعت بغیض‏تر از بقعت تو نبود و اکنون هیچ بقعت بدل من شیرین‏تر و عزیزتر از بقعت تو نیست.
و عن عمران بن حصین قال: اسر اصحاب رسول اللَّه (ص) رجلا من بنى عقیل فاوثقوه و کانت ثقیف قد اسرت رجلین من اصحاب النبى (ص) ففداه رسول اللَّه (ص) بالرجلین الّذین اسرتهما ثقیف. قوله: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها اى اثقالها و احمالها یعنى حتى تضع اهل الحرب السلاح فیمسکوا عن الحرب و اصل الوزر ما یحمله الانسان فسمّى الاسلحة اوزارا لانها تحمل و قیل الحرب هم المحاربون کالشرب و الرکب و قیل الاوزار الآثام و معناه حتى یضع المحاربون آثامها، بان یتوبوا من کفرهم، فیؤمنوا باللّه و رسوله. و قیل حتّى تضع حربکم و قتالکم اوزار المشرکین و قبائح اعمالهم بان یسلموا.
قال مجاهد و سعید و قتاده حتى تنقطع الحرب و لا یکون فى الارض مشرک و هذا یکون زمان نزول عیسى بن مریم و الجهاد لا ینقطع ما دام فى الارض مشرک و معنى الایة: اثخنوا المشرکین بالقتل و الاسر حتى یدخل اهل الملک کلها فى الاسلام و یکون الدین کلّه للَّه فلا یکون بعده جهاد و لا قتال و ذلک عند نزول عیسى بن مریم (ع).
و جاء فى الحدیث عن النبى (ص): الجهاد ماض منذ بعثنى اللَّه الى ان یقاتل آخر امتى الدّجال، و قال (ص): یوشک من عاش منکم ان یلقى عیسى اماما هادیا و حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر، و تضع الحرب اوزارها حتى تدخل کلمة الاخلاص کلّ بیت من و بر او مدر بعز عزیز او ذل دلیل و یبتزّ قریشا الا مارة بان ینزعها عنهم.
ابتزّ أی سلب.
قوله: «ذلک» اى الحکم فیهم ذلک، فهو مبتداء و خبر، وَ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ فاهلکهم بغیر قتال، وَ لکِنْ، امر بالقتال، لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ‏، یمتحنکم بمقاتلة الکفار لیظهر المحق من المبطل و یصیر من قتل من المؤمنین الى الثواب و من قتل من الکافرین الى العذاب، وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، قرأ ابو عمرو و یعقوب و حفص: قتلوا بضم الکاف و کسر التاء بالتخفیف، یعنى الشهداء و قرأ الآخرون قاتلوا بالالف من المقاتلة و هم المجاهدون، فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ خلاف الکفّار.
قال قتاده: نزلت هذه الایة یوم احد و قد فشت فى المسلمین الجراحات و القتل، سَیَهْدِیهِمْ ایام حیاتهم فى الدنیا الى ارشد الامور و فى الآخرة الى الدرجات وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ اى یرضى خصمائهم و یقبل اعمالهم. و قیل سَیَهْدِیهِمْ الى جواب المنکر و النکیر فى القبر، وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ حالهم فى النعیم و کرّر لان الأول سبب للنعیم و الثانى نفس النعیم، یصلح بالهم اى قلوبهم باخراج الغلّ منها.
وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ، اى بیّن لهم منازلهم فى الجنة، حتى یهتدوا الى مساکنهم کانّهم سکّانها منذ خلقوا فیکون المؤمن اهدى الى درجته و خدمه منه الى منزله و اهله فى الدنیا. هذا قول اکثر المفسرین و قیل عرّفها لهم اى عرّف ان طریق الوصول الیها الحسنات و روى عطاء عن ابن عباس، عرفها لهم، اى طیّبها لهم من العرف و هو الریح الطیبة و طعام معرّف اى مطیّب.
روى عن اسماعیل بن رافع عن انس بن مالک (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): بینما اهل الجنة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لحمها من ذهب، یتحدثون تحت ظل الشجرة کل ورقة منها یسبح اللَّه عز و جل و یحمده و یقدسه فبینما هم یتحدثون عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربهم عز و جل ان اجیبوا ربکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض افیح فیها منابر من ذهب و منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضة فیجلسون علیها فیقول الجبار جل جلاله و تقدست اسماؤه مرحبا بخلقى و زوارى و اهل طاعتى، اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنة قط، ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقى و زوارى، و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قط فى الجنة، ثم یقول تبارک و تعالى مرحبا بخلقى و زوارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و البسوا و عطروا، حق لى ان اتجلى لهم فینظرون الى وجهه عز و جل فیتجلى لهم تبارک و تعالى فیقعون له سجدا فیقول عبادى ارفعوا رؤسکم فلیس هذا موضع عبادة فیرفعون رؤسهم و یرکبون خیولهم فیبعث اللَّه عز و جل علیهم سحابة تمطرهم مسکا ابیض ثم یبعث اللَّه عز و جل علیهم ریحا تدعى المثیرة فتدخل ثیابهم المسک الأبیض فاذا رجعوا الى ازواجهم من الحور العین قلن یا ولى اللَّه الا نسمعک شیئا لیس من مزامیر الشیطان فیسمعنه من حمد اللَّه عز و جل و تقدیسه و تهلیله شیئا ما دخل اذنیه قط، ثم ینظر الى واحدة لم یکن یراها فى منزله فیقول من انت فتقول انا المزید زادنیک ربى عز و جل.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یعنى دینه و رسوله، یَنْصُرْکُمْ على عدوکم وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ على الصراط. و قال قتادة حق على اللَّه ان ینصر من نصره لقوله: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ و ان یزید من شکره لقوله: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ، و ان یذکر من ذکره لقوله: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ، و ان یوفى بعهدکم لقوله تعالى: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ، فى الدنیا بالقتل و فى العقبى بالتردّى فى النار اى عثارا لهم ضد الانتعاش و تثبیت الاقدام و قیل تعسا لهم اى بعدا لهم و شفاء و خیبة و المعنى اتعبهم اللَّه فتعسوا تعسا، وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ لانها کانت فى طاعة الشیطان.
ذلِکَ اى ذلک التعس و الاضلال، بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ استثقلوا القرآن، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ فلم ینالوا بها خیرا. قال ابن عیسى انما کرّر لیکون کلّما ذکروا وصل ذکرهم بالذم و التحقیر و الاخبار بسوء الحال ثم خوّف الکفار.
فقال تعالى: أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اى اهلکهم، وَ لِلْکافِرِینَ أَمْثالُها اى لمشرکى قریش امثال تلک العقوبات ان لم یؤمنوا، هذا کقوله: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ.
ذلِکَ، اى ذلک الذى ذکرت من نصر المؤمنین و تعس الکافرین، بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا، ولیّهم و ناصرهم، وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ اى لا ناصر لهم.
قال المبرد: اللَّه مولى العبد من ثلاثة اوجه: الاختراع و ملک التصرف فیه و هو غیر الاختراع و النصرة و الولایة، فهو جل جلاله ولى المؤمنین و الکافرین من جهة الاختراع و التصرف فیهم. و مولى المؤمنین خاصة من جهة النصرة و الولایة. ثم ذکر مآل الفریقین فقال: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ فى الدنیا، وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، لیس لهم همة الا بطونهم و فروجهم و هم لاهون ساهون عما فى غد و قیل من کانت همته ما یأکل، فقیمته ما یخرج منه. و قیل المؤمن فى الدنیا یتزودوا المنافق یتزین و الکافر یتمتع.
و قیل الاکل على وجهین: اکل للشهوة و المصلحة و هو اکل العاقل و اکل للشهوة فقط و هو اکل الانعام و البهائم و قیل شبّههم بالانعام لاکلهم بالشره و النهم و لجهلهم عاقبة امرهم و ما یجب علیهم معرفته و لترکهم الاستدلال بالآیات، وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ یجوز ان یکون المثوى فى محل الرفع بالخبر و یجوز ان یکون فى محل النصب بالحال و لهم الخبر.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ، اى کم من قریة یعنى اهل قریة، هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ، یعنى مکة اخرجک منها اهلها، أَهْلَکْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ.
قال ابن عباس: لما خرج رسول اللَّه من مکة الى الغار، التفت الى مکة و قال: انت احب بلاد اللَّه الى اللَّه و احبّ بلاد اللَّه الىّ. و لو ان المشرکین لم یخرجونى لم اخرج منک، فانزل اللَّه هذه الایة: أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ، اى على یقین من دینه و قیل على حجة و بیان و برهان و عقل. قیل هو محمد (ص) و البینة القرآن و قیل هم المؤمنون و البینة معجزة النبى (ص)، کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ، زین له الشیطان و سوّلت له نفسه وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ بعبادة الاوثان و هم ابو جهل و المشرکون.
مَثَلُ الْجَنَّةِ، اى صفة الجنة، الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، فى قوله: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ، و المتقون امّة محمد (ص)، فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ، یعنى غیر آجن منتن. قرأ ابن کثیر: اسن بالقصر و الباقون بالمد و هما لغتان یقال اسن الماء یاسن اسنا و اجن یاجن، اجنا و اسن یاسن اسونا و اجن یاجن اجوّنا اذا تغیّر و انتن، وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ، الى حموضة و غیرها مما یعترى الالبان فى الدنیا لانه لم یخرج من ضرع، وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، لذیذ طعمها یقال شراب لذّ و لذّة و لذیذ و یحتمل ان یکون مصدرا و تقدیره من خمر ذات لذة للشاربین. تطرب و لا تسکر و لا تصدع و لیست بحامض و لا مرّ و لا منتن لانها لم تعصر بالایدى و الارجل، وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، من الشمع و الرغدة و الکدر لانه لم یخرج من بطن النّحل.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): سیحان و جیحان و الفرات و النیل کل من انهار الجنة و قال کعب الاحبار: نهر دجلة نهر ماء اهل الجنة و نهر الفرات نهر لبنهم و نهر مصر نهر خمرهم و نهر سیحان نهر عسلهم و هذه الانهار الاربعة تخرج من نهر الکوثر، وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ، مما یعرف و مما لا یعرف، وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ، ستر الذنوب و ترک العتاب و التذکیر. و فیه کمال لذّاتهم، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ، اى من کان فى هذا النعیم، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، شدید الحرّ اذا ادنى منهم شوى وجوههم و وقعت فروة رؤسهم فاذا اشربوا، قطع امعاءهم فخرجت من ادبارهم و الامعاء جمیع ما فى البطن من الحوایا واحدها معاء.
وَ مِنْهُمْ، اى من المنافقین، مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ، اى الى خطبتک یوم الجمعة و قد یکون فیها عیب المنافقین و هم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و رفاعة بن زید و مالک بن جعشم و عمرو بن الحرث و اصحابهم کانوا یحضرون مجالس النبى و الجمعات و یستمعون کلامه و لا یعونه کما یعیه المسلم حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، من الصحابة قیل هو ابن عباس و ابن مسعود و ابو الدرداء قالوا اى شی‏ء قال محمد الآن و سؤالهم هذا استهزاء و اعلام انهم لم یلتفتوا الى ما قاله. قوله: آنِفاً، اى فى ساعتنا هذه و الآنف اقرب حین منک و سمى انف الرجل لانه اقرب جسده منک و ایتنف الکلام ایتنافا اذا ابتدأ به و استأنف الامر، اذا استقبل اوّله.
أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فلم یؤمنوا، وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ فى الکفر و النفاق.
وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا یعنى المؤمنین، زادَهُمْ، ما قال الرسول، هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ. وفّقهم للعمل بما امر به و هو التقوى و قال سعید بن جبیر: آتاهم ثواب تقواهم.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً، روى ابو هریرة قال: قال النبى: ما ینتظر احدکم الا غنى مطغیا، او فقرا منسیا، او مرضا مفسدا، او هر ما مقتدا او موتا مجهزا، او الدجال و الدجال شر غایب ینتظر، او الساعة و الساعة هى ادهى و امرّ قوله: فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها اى اماراتها و علاماتها من انشقاق القمر و غیره و کان النبى (ص) من اشراط الساعة فانه‏ قال بعثت و الساعة هاتین و اشار بالسبابة و الوسطى‏ و لانه (ص) آخر الانبیاء و امّته آخر الامم و قال انس سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: ان من اشراط الساعة ان یرفع العلم و یکثر الجهل و یکثر الزنا و یکثر شرب الخمر و یقلّ الرجال و یکثر النساء حتى یکون لخمسین امراة القیم الواحد.
و قال النبى (ص) لاعرابى سأله عن الساعة قال: اذا اضیعت الامارة فانتظر الساعة قال: کیف اضاعتها قال اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر الساعة، فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ، فمن این لهم التذکر و الاتعاظ و التوبة اذا جاءتهم الساعة. هذا کقوله: یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏ و قیل الذکرى دعاؤهم باسمائهم فى القیمة تبشیرا و تخویفا، عن انس قال: قال النبى (ص)، احسنوا اسماءکم فانکم تدعون یوم القیمة یا فلان قم الى نورک یا فلان قم فلا نور لک.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الفتح باجماع مفسران مدنى است. دو هزار و چهارصد و هشت حرف و پانصد و شصت کلمة و بیست و نه آیت جمله بمدینه فرو آمد آن گه که از حدیبیة بازگشته بودند و رسول خدا گفت: انزلت علىّ اللیلة سورة لهى احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس.
و روایة انس بن مالک قال لما رجعنا من الحدیبیة و قد حیل بیننا و بین نسکنا فنحن بین الحزن و الکابة انزل اللَّه، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً فقال النبى (ص): لقد انزل علىّ آیة هى احب الىّ من الدنیا کلها، و در خبر است که هر که این سورة برخواند شب اول از ماه رمضان در نماز تطوّع، رب العالمین تا دیگر سال او را در حفظ و رعایت خویش دارد و از آفات و مکاره نگه دارد و این سورة از آن سورتهاست که در آن ناسخ است و منسوخ نیست و ناسخ در این سورة یک آیت است: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ نسخ قوله: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، خلافست میان علماء که این کدام فتح است.
قتاده گفت: فتح مکه است، مجاهد گفت: فتح خیبر است و جمهور مفسران بر آنند که این صلح حدیبیه است. معنى الفتح فتح المنغلق و الصلح مع المشرکین بالحدیبیة کان متعذرا حتى فتحه اللَّه عز و جل. کارى دشوار بود منغلق پیمان بستن و صلح کردن با مشرکان روز حدیبیه تا رب العزه بفضل خود آن کار فرو بسته برگشاد و آن دشخوارى آسان کرد و آن را فتح نام کردند.
مصطفى (ص) را پرسیدند آن روز که: افتح هذا فقال عظیم. گفتند یا رسول اللَّه این فتحى است، گفت فتحى عظیم، آن را عظیم گفت که در آن روز آیت مغفرت آمد از گناهان گذشته و آینده و مؤمنان را وعده نصرت و ظفر دادند و غنائم خیبر در آن پیوست و غلبه روم بر پارس که پیغامبر خداى آن را وعده داده بود در آن درست شد و صدق وى ظاهر گشت و مؤمنان بدان شاد شدند.
قال الزهرى: لم یکن فى الاسلام فتح اعظم من صلح الحدیبیه و ذلک انّ المشرکین اختلفوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الاسلام فى قلوبهم و اسلم فى ثلث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الاسلام.
روى اسرائیل عن ابى اسحاق عن البراء قال تعدّون انتم الفتح فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان کنا مع النبى (ص) اربع عشرة مائة، و الحدیبیة بئر فنزحناها فلم نترک فیها قطرة فبلغ ذلک النبى فجلس على شفیرها، ثم دعا باناء من ماء فتوضأ ثم مضمض و دعا ثم صبه فیها فجاء بالماء حتى عمهم و قیل سمى یوم الحدیبیة فتحا لانه کان سبب فتح مکة و المعنى دنا فتحه و کان یوم الحدیبیة فى سنة ستّ من الهجرة. مجمع بن جاریة الانصارى روایت کند که روز حدیبیه من حاضر بودم چون آن قصه برفت و آن صلح افتاد و رسول خدا و یاران مى‏بازگشتند مردم را دیدم که بر آن مرکبها مى‏شتافتند و بنزدیک رسول خدا میشدند، یکى آواز داد که این شتافتن مردمان فرا نزدیک رسول چیست؟ جواب دادند که وحى آمده از آسمان میشتابند تا آن را بشنوند و بدانند گفتا چون مردم فراهم آمدند، رسول خدا آغاز کرد و برخواند: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه او فتح هو قال نعم و الذى نفسى بیده إنه لفتح قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، اى قضینا لک قضاء بینا غیر مختلف و لا ذا شبهة لکن على خیرة و الفتاح عند العرب هو القاضى و منه قوله عز و جل یمدح نفسه: وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ، و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ و المعنى قضینا لک بهذه المهادنة قضاء مبینا.
قال مقاتل: یسرنا لک یسرا مبینا بغیر قتال لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ، قیل هذه اللام لیست بلام کى و لکنها لام عدة لیست من الکلام الاول کقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا فهو کلام عدة مستأنف تأویله، فتح لک فتحا و هو یغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر. و قیل اللام لام کى و معناه انا فتحنا لک فتحا مبینا لکى یجتمع لک من المغفرة تمام النعمة فى الفتح. و قیل هو مردود الى قوله: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ، قوله: ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى فى الجاهلیة قبل الرسالة، وَ ما تَأَخَّرَ من ذنبک الى وقت نزول هذه السورة، و قیل ما تَأَخَّرَ مما یکون و هذا على طریقة من یجوّز ارتکاب الصغائر على الانبیاء و قال سفیان الثورى: ما تَقَدَّمَ، ما عملت فى الجاهلیة وَ ما تَأَخَّرَ کلّ شی‏ء لم تعمله و یذکر مثل ذلک على طریق التأکید کما یقال اعطى من رآه و من لم یره و ضرب من لقیه و من لم یلقه و قال عطاء اللَّه الخراسانى ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى ذنب ابویک آدم و حوا ببرکتک وَ ما تَأَخَّرَ ذنوب امتک بدعوتک، وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ تمام النعمة هاهنا النبوة و ثوابها نظیره فى سورة یوسف کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ. و قیل یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، باعلاء دینک و فتح البلاد على یدک، وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى یثبتک علیه و قیل وَ یَهْدِیَکَ، اى یهدى بک.
وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، ذا عز لا ذل بعده. و قیل عَزِیزاً، اى معزا و قیل ممتنعا على غیرک مثله.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ، هذه السکینة طمأنینة الایمان فى قلب المؤمن التی بها یحمل القضایا و یقوى بالبلایا و هو قوله عزّ و جل وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ، أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و هو الذى لا یهیجه شی‏ء و لا یرده مانع و هو فى قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، و الایة نزلت فى ابى بکر الصدیق ثم فى مآثر اصحابه.
و قیل السَّکِینَةَ الصبر على امر اللَّه و الثقة بوعد اللَّه و التعظیم لامر اللَّه. لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ قال ابن عباس: بعث اللَّه نبیه علیه السلام بشهادة ان لا اله الا اللَّه فلما صدّقوه زادهم الصلاة ثم الزکاة ثم الصیام ثم الحج ثم الجهاد حتى اکمل دینهم لهم فکلّما امروا بشى‏ء فصدقوه، ازدادوا تصدیقا الى تصدیقهم و یقینا مع یقینهم.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الایة. جنود السماوات الملائکة و جنود الارض الانس و الجن و قیل کل ما فى السماوات و الارض بمنزلة الجند له لو شاء لا انتصر به کما ینتصر بالجند و تأویل الایة: لم یکن صدّ المشرکین رسول اللَّه (ص) عن قلة جنود اللَّه و لا عن و هن نصره لکن على علم اللَّه عز و جل و اختیار قوله: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ کان رسول اللَّه (ص) قیل له: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ فکان رسول اللَّه و المؤمنون فى علم الغیب شرّعا فلما نزلت علیه لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ و قال رسول اللَّه (ص) انزلت علىّ سورة هى احب الىّ من الدنیا و ما فیها قالوا له هنیئا لک یا رسول اللَّه بین اللَّه لک امرک فما لنا فنزلت: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها، هذا فى ازاء قوله: وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، و یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ هذا بازاء قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ التکفیر التغطیة و هو بمعنى المغفرة اى یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ قبل ان یدخلهم الجنة لیدخلوها معرین من الآثام، وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ، اى فى الدار الآخرة و فى حکم اللَّه، فَوْزاً عَظِیماً لما نزلت هذه الآیات قال المنافقون من اهل المدینة و المشرکون من اهل مکة قد اعلم ما یفعل به و باصحابه فما عسى یفعل بنا فنزلت: وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ان لن ینصر محمدا و المؤمنین، و قیل ظنهم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الى اهلیهم ابدا و قیل ظنهم ان للَّه شریکا و ان لن یبعث اللَّه احدا. قوله: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، اى یدور علیهم و یعود الیهم ضرر ما دبّروا و یقع الفساد و الهلاک بهم، هذا کقوله: وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ، و الدوائر ما یدور بالرجل من حوادث الدهر و نکباته، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ ابعدهم من رحمته، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ هیّاها لهم، وَ ساءَتْ مَصِیراً.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، فیدفع کید من عادى نبیّه و المؤمنین بما شاء منها. هو الذى جنّد البعوض على نمرود و الهدهد على بلقیس، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، فى امره، حَکِیماً فى فعله. روى انّ عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول قال هب محمدا هزم الیهود و غلبهم فکیف استطاعته بفارس و الروم، فانزل اللَّه تعالى: وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اکثر عددا من فارس و الروم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، منیعا فى سلطانه، حَکِیماً، فى تدبیره و صنعه.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً، على امّتک یوم القیمة شاهدا لهم بعملهم و قیل شاهد الأنبیاء بالتبلیغ، وَ مُبَشِّراً، للمؤمنین، وَ نَذِیراً للکافرین. مُبَشِّراً، لمن اطاع. نَذِیراً لمن عصى. ثم رجع الى خطاب المؤمنین فقال: لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ اى تطیعوه و تنصروه و تقاتلوا معه بالسیف. العزر و التعزیر النصر مرة بعد اخرى، وَ تُوَقِّرُوهُ اى تعظموه و تفخموه و تدعوه باسم الرسول و باسم النبى و هاهنا وقف تام ثم تبتدء فتقول: وَ تُسَبِّحُوهُ، هذه الهاء واحدة راجعة الى اللَّه سبحانه فى هذه الایة اى تسبّحوا اللَّه و تصلّوا له بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بالغداة و العشى. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لیؤمنوا و یعزروه و یوقروه و یسبحوه بالیاء فیهن لقوله: فى قلوب المؤمنین.
الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ، بالحدیبیة، إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ لانهم باعوا انفسهم من اللَّه بالجنة کقوله: اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. روى عن یزید بن ابى عبید قال: قلت لسلمة بن الاکوع على اى شی‏ء بایعتم رسول اللَّه یوم الحدیبیة. قال على الموت. و روى عن معقل بن یسار قال: لقد رأیتنى یوم الشجرة و النبى (ص) یبایع الناس و انا رافع غصنا من اغصانها عن رأسه و نحن اربع عشرة مائة قال لم نبایعه على الموت و لکن بایعناه على ان لا نفرّ. قال ابو عیسى معنى الحدیثین صحیح فبایعه جماعة على الموت اى لا بانزال نقاتل بین یدیک ما لم نقتل، و بایعه آخرون و قالوا لا نفرّ فقال لهم النّبی (ص) انتم الیوم خیر اهل الارض.
قوله: یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، قال ابن عباس: یَدُ اللَّهِ بالوفاء لما وعدهم من الخیر، فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، بالوفاء.
و قال السدى: کانوا یأخذون بید رسول اللَّه (ص) و یبایعونه و یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، عند المبایعة. و قیل عقد اللَّه فى هذه البیعة فوق عقدهم، فَمَنْ نَکَثَ، اى نقض و لم یف به فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ، اى علیها و بال ذلک، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ، اتى به وافیا غیر منتقض «فسنؤتیه»، و قرأ اهل العراق فَسَیُؤْتِیهِ بالیاء، أَجْراً عَظِیماً جزیلا و هو الجنة و نعیمها.
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ، ابن عباس گفت آیت در شأن قومى منافقان فرو آمد از قبایل عرب: جهینه و مزینه و نخع و اسلم و غفار، قومى در مدینه مسکن داشتند و قومى در نواحى مدینه. رسول خدا (ص) شش سال از هجرت گذشته او را آرزوى عمرة خاست و طواف کعبه و زیارت خانه، کس فرستاد باین قبایل عرب و ایشان را بخواند تا چون روند جمعى بسیار باشند نباید که قریش ایشان را از خانه منع کنند و پیش ایشان بحرب باز آیند، از این جهت ایشان را میخواند و جمع میکرد.
قومى که مخلصان بودند و اهل بصیرت اجابت کردند و بیامدند و قومى که منافقان بودند باز نشستند و تخلّف کردند و عذر دروغ آوردند که: شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا رب العالمین ایشان را مخلف خواند، یعنى که ایشان با پس کرده‏اند از صحبت رسول، همانست که جاى دیگر فرمود: کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا، و قال تعالى: رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا، گفتند ما را اهل و عیالست و جز ما ایشان را قیّم نیست و خرما بنان داریم درین نخلستان و آن را تیمار بر نیست، اکنون ما را آمرزش خواه از خداى باین تخلف که از ما آمد. و کان رسول اللَّه (ص) اذا قبل عذر انسان استغفر له و این سخن آن گه گفتند که رسول باز آمد از حدیبیه و ایشان را عتاب کرد بآن تخلف که کردند. رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد گفت یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ من امر الاستغفار فانهم لا یبالون استغفر لهم النبى اولا یستغفر لهم. آنچ بزبان میگویند که از بهر ما آمرزش خواه در دلشان نیست که ایشان در بند آن نه‏اند که رسول از بهر ایشان آمرزش خواهد یا نخواهد.
و گفته‏اند معنى آنست که در دلشان جز زانست که بزبان گویند زیرا که عذر ایشان نه شغل اهل و عیالست بلکه خبث نیت ایشانست و نفاق که در دل دارند، قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً قرأ حمزة و الکسائى ضرّا بضم الضاد و الآخرون بفتحها.
ایشان ظن بردند که آن تخلف که نمودند وقت را سبب نفع ایشانست در نفس و مال و سبب دفع مضرت از ایشان. رب العالمین خبر داد که اگر از آن نفع و ضر چیزى در راه شماست و بتقدیر و ارادت ماست هیچ کس نتواند که آن دفع کند.
آن گه فرمود: بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً نه چنانست که شما مى‏گویید و عذر کژ میارید که اللَّه تعالى خود داناست و آگاه از عمل شما و نیت شما.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِیهِمْ أَبَداً، اى ظننتم ان العدو یستأصلهم فلا یرجعون، وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ، اى زین الشیطان ذلک فى قلوبکم، و ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ، من علوّ الکفار و انتشار الفساد و ذلک انّهم قالوا ان محمدا و اصحابه اکلة رأس فلا یرجعون فاین تذهبون، انتظروا ما یکون من امرهم، وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً هالکین فاسدین لا تصلحون لخیر. یقال للواحد و الجمع و الذکر و الانثى بور. بار الشی‏ء، هلک و فسد و بارت الارض، لم تثمر و لم تنبت. میگوید بازماندن شما از حدیبیه نه آن را بود که گفتید بل که شما پنداشتید که مشرکان قریش رسول را و مؤمنان را از خان و مان و دیار خویش مستأصل خواهند کرد، یا بکشند ایشان را یا بگریزند و در عالم پراکنده شوند، و این ظن بد که بایشان بردید نموده شیطانست که بر شما آراست و در دل شما افکند. و گفته‏اند ظن بد ایشان آن بود که با یکدیگر میگفتند که هیچ مروید با ایشان و خویشتن را عشوه مدهید و مپندارید که از ایشان یکى باز خواهد گشت که اهل مکه ایشان را هلاک کنند و نیست آرند.
رب العالمین فرمود: وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً. شما اید که هلاک کنند شما را و نیست آرند، وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً نارا مسعورة ملهبة. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ، عن الحدیبیة، إِذَا انْطَلَقْتُمْ، ایها المؤمنون، إِلى‏ مَغانِمَ، خیبر، لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، الى خیبر نشهد معکم قتال اهلها و ذلک انهم لما انصرفوا من الحدیبیة و عدهم اللَّه فتح خیبر و جعل غنائمها لمن شهد الحدیبیة خاصة عوضا من غنائم اهل مکة اذ انصرفوا منهم على صلح و لم یصیبوا شیئا منهم، قال اللَّه عز و جل: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، قرأ حمزة و الکسائى: کلم اللَّه بغیر الف جمع کلمة معناه یریدون ان یغیروا وعد اللَّه تعالى لاهل الحدیبیة بغنیمة خیبر خاصة، قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا،، تأویله: لن تستطیعوا ان تتبعونا، کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، اى من قبل مرجعنا الیکم ان غنیمة خیبر لمن شهد الحدیبیة لیس لغیرهم فیها نصیب، فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا، اى لم یأمر کم اللَّه به بل تحسدوننا ان نشارککم فى الغنیمة، بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا، اى لا یعلمون عن اللَّه ما لهم و علیهم من الدّین الا قلیلا منهم و هو من صدّق اللَّه و الرسول و قیل لا یفقهون من کلام اللَّه الا شیئا قلیلا.
بیان این قصه آنست که: رسول خدا در ماه ذى الحجه از حدیبیه بازگشت و در مدینه همى بود تا ماه محرم درآمد قصد خیبر کرد و جمله یاران مهاجر و انصار که در حدیبیه با وى بودند با وى بخیبر رفتند، چون دیده ایشان بر حصار خیبر افتاد، رسول خدا گفت خربت خیبر، انا اذا نزلنا بساحة قوم، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ بسمع منافقان رسید که در خیبر غنائم فراوان است و رسول خدا بفرمان و وحى اللَّه آن جمله قسمت میکند بر ایشان که در حدیبیه با وى بودند، بعوض آنکه از آنجا بصلح بازگشتند و هیچ غنیمت نیافتند و دیگران را با ایشان در آن مشارکت نیست.
منافقان چون این بشنیدند گفتند: ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود، رب العالمین فرمود: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، کلام اینجا فرمان اللَّه است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند، منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند، رب العالمین فرمود: یا محمد قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا ایشان را گوى شما نتوانید که کلام خداى را و وعده خداى را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید، منافقان گفتند: بَلْ تَحْسُدُونَنا فرمان خداى نه چنین است که شما این بحسد مى‏گویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتى بود در آن حصارهاى بسیار و مال و غنیمت فراوان، مسلمانان از آن حصارها یکان یکان مى‏ستدند و مال همى برداشتند و صفیه دختر حیى اخطب و دو دختر وى را اسیر گرفتند و در بعضى آن حصارها بلال مؤذّن ایشان را نزدیک رسول آورد، در راهى که کشتگان خود را دیدند افتاده، یکى از ایشان فریاد برآورد و بر روى تپانچه زد و بر سر خاک همى کرد. رسول خدا بلال را گفت، اى بى‏حاصل، رحمت نکردى برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردى که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر اللَّه چنان بود که آن صفیه دختر حیى اخطب جفت رسول خداى گشت و روزى ببر روى وى نشان زخم دید، پرسید از وى که این چیست؟ صفیه گفت وقتى بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد، این خواب با شوى خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت: ترا همى باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوى تو باشد و بر روى من تپانچه زد، این نشان از آنست.
پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصارى عظیم که در همه عرب حصارى از آن حصین‏تر نبود، مردمان از آن حصارهاى دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همى بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند، هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست، روزى جهودى از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست، رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وى فرستاد بجنگ و گفت: اللهم انصره. ایشان روى بهم آوردند، درختى بود میان ایشان، هر یکى از ایشان بآن درخت پناه همى برد، آن جهود حمله آورد، محمد بن مسلمه آن زخم وى بدرخت رد کرد، آن گه با جهود گشت و برو ضربتى زد که یک نیمه سرش با روى بدو نیم کرد، پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست، زبیر عوام پیش وى باز شد. مادر وى صفیة گفت یا رسول اللَّه پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد، زبیر ضربتى زد که کتف وى با یک نیمه پهلو بیرون انداخت، پس رسول علم ببو بکر داد، آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد، دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت: و اللَّه لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبه اللَّه و رسوله.
پس دیگر روز على را بخواند و علم بوى داد، على رفت و علم بر در حصار خیبر بزد، جهودى بر بام حصار آمد گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من على‏ام. جهود گفت عالى شد این کار بحق موسى و توریة، پس على بتأیید الهى و قوت ربانى در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد، بو رافع گوید مولى رسول که: با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم، گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن على رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که مى‏برکند جبرئیل با وى بود بمعاونت، پس على گفت: ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه، پس آن اموال و غنائم که از حصارهاى خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند.
قال الزهرى: ان غنائم خیبر کانت بین اهل الحدیبیة من حضر منهم خیبر و من غاب قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ هم المخلفون عن الحدیبیة، سَتُدْعَوْنَ، یعنى یدعوکم النبى (ص) إِلى‏ قَوْمٍ یعنى الى قتال قوم أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ هم هوازن و غطفان و قیل هم الروم غزاهم رسول اللَّه (ص) فى تبوک و قیل یدعوهم ابو بکر الى بنى حنیفة مع مسیلمة الکذاب و قیل یدعوهم عمر الى فارس و قیل المخلفون عن تبوک و کانوا ثلاثة اصناف: صنف کفروا و نزل فیهم: سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِیمٍ و صنف اسلموا و هم الذین اعترفوا بذنوبهم و صنف هم آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ و هم المعنیّون بهذه الایة: تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ، یعنى او هم یسلمون و قیل معناه الى ان یسلموا فلما حذف ان رفع الفعل، فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً فى الدنیا الغنیمة و فى الآخرة الجنة و قیل الغنیمة فحسب فى قول من حمل هم على المنافقین و جعل الداعى غیر النبى (ص) لانهم اذا اظهروا الایمان لزم الخلفاء و المؤمنین اجرائهم مجرى المخلصین، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ عن غزوة الحدیبیة، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً فى الآخرة. فلما نزلت هذه الایة قال اهل الزمانة و کیف بنا یا رسول اللَّه فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ، اى لیس علیه اثم فى التخلف عن الجهاد لانه کالطائر المقصوص الجناح لا یمتنع على من قصده، وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ، من العلة اللازمة احدى الرجلین او کلتیهما، حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ الذى لا قوة به، حَرَجٌ.
و تم الکلام ثم قال: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، فیما یأمره و ینهاه، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ، اى یعرض عن الطاعة، یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً و قرأ اهل المدینة و الشام ندخله و نعذّبه بالنون فیهما و قرأ الآخرون بالیاء لقوله: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۵۵- سورة الرحمن‏
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الرحمن هزار و ششصد و سى و شش حرف است و سیصد و پنجاه و یک‏ کلمت و هفتاد و هشت آیت. جمله بمکه فرود آمد و آن را مکى شمرند مگر یک آیت: یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
این یک آیت بقول ابن عباس و قتاده مدنى است و باقى سورة مکى.
مقاتل گفت سورة همه در مدینه فرود آمد و قول اول درست‏تر است و اللَّه اعلم.
و در این سورة هیچ ناسخ و منسوخ نیست و در خبر است که این سورة عروس قران است. و ذلک ما
روى على بن الحسین (ع) عن ابیه، عن على (ع) قال سمعت النبى (ص) یقول: لکل شى‏ء عروس و عروس القرآن سورة الرحمن.
و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الرحمن رحم اللَّه ضعفه و ادّى شکر ما انعم اللَّه علیه.
و گفته‏اند اول چیزى از قرآن که در مکه بر قریش آشکارا خواندند بعضى آیات از اول این سورة بود. روایت کردند از عبد اللَّه بن مسعود گفتا صحابه رسول مجتمع شدند گفتند قریش تا این غایت از قرآن هیچ نشنیدند در میان ما کیست که ایشان را قرآن شنواند آشکارا.
عبد اللَّه مسعود گفت آن کس من باشم که قرآن آشکارا بر ایشان خواند اگر چه از آن رنج و گزند آید. پس بیامد و در انجمن قریش بیستاد و ابتداء سورة الرحمن در گرفت و لختى از آن آیات برخواند. قریش چون آن بشنیدند از سر غیظ و عداوت او را زخمها کردند و رنجانیدند.
پس چون بعضى خوانده بود او را فرا گذاشتند و بنزدیک اصحاب بازگشت فقالوا : هذا الذى خشینا علیک یا ابن مسعود.
اما سبب نزول این سورة آن بود که قریش نام رحمن کم شنیده بودند، چون آیت فرو آمد که: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ چون ایشان را گویند که رحمن را سجود برید، ایشان گویند وَ مَا الرَّحْمنُ این رحمن کیست و چیست.
رب العالمین بجواب ایشان فرمود: الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ اى الرحمن الذى کفر به اهل مکه هو الذى، عَلَّمَ الْقُرْآنَ.
الرَّحْمنُ اسم من اسماء اللَّه لا یقال لغیره و لا یستطیع الناس ان ینتحلوه و معناه مبالغة الوصف بالرحمة، و هو الذى وسع کل شى‏ء رحمة هؤلاء و هؤلاء و فى بعض الدعاء، رحمن الدنیا و رحیم الآخرة لانه عمّ الرزق فى الدنیا و خصّ المؤمنین بالعفو فى الآخرة.
عَلَّمَ الْقُرْآنَ هذا رد على من قال: انما یعلمه بشر و ان هذا الا اختلاق.اى الرحمن علّم محمدا القرآن لیعلّمه امته و قیل معنى عَلَّمَ الْقُرْآنَ اى مکّنهم من تعلّمه بان انزله عربیا و یسّره لان یحفظ و یذکر. و التعلیم تبیین ما یصیر المرء به عالما و الاعلام ایجاد ما به یصیر عالما.
خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ، قال ابن عباس و قتادة معناه خلق آدم (ع) و علّمه اسماء کل شى‏ء و علّمه اللغات، کلها کان آدم (ع) یتکلم بسبع مائة الف لغة افضلها العربیة. و قیل الانسان اسم الجنس و اراد به جمیع الناس.
عَلَّمَهُ الْبَیانَ، یعنى النطق و الکتابة و الخط بالعلم و الفهم و الا فهام حتى عرف ما یقول و ما یقال له.
و قیل علّم کل قوم لسانهم الذى یتکلمون به. هذا قول ابى العالیة و ابن زید و الحسن.
و قال ابن کیسان خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى محمدا (ص)، عَلَّمَهُ الْبَیانَ یعنى النطق و الکتابة، یعنى القرآن فیه بیان ما کان و ما یکون لانه کان ینبئ عن الاولین و الآخرین و عن یوم الدین.
الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ الحسبان قد یکون مصدرا مثل الغفران و الکفران و الرجحان و النقصان، تقول حسب یحسب حسابا و حسبانا، و قد یکون جمع الحساب کشهاب و شهبان و المعنى الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ یجریان بحساب و منازل فالشمس تقطع بروج السماء فى ثلاثمائة و خمسة و ستین یوما، و القمر یقطعها فى ثمانیة و عشرین یوما و قیل ذاب کل واحد منهما بحساب فالشمس سعتها ستة آلاف و اربعمائة فرسخ فى مثلها و سعة القمر الف فرسخ فى الف فرسخ و اللَّه اعلم.
و قیل لها اجل و حساب کآجال الناس فاذا جاء اجلهما هلکا.
و قیل لمدة نهایتهما اجل مضروب و حساب معدود لا یزید و لا ینقص.
و قیل یعرف من جریهما حساب عدد الشهور و الاعوام کقوله: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ.
و قیل مکتوب فى وجه الشمس: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه خلق اللَّه الشمس بقدرته و اجراها بامره. و فى بطنها مکتوب: لا اله الا اللَّه رضاه کلام و غضبه کلام و رحمته کلام. و فى وجه القمر مکتوب: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه خلق اللَّه القمر و خلق الظلمات و النور و فى بطنه مکتوب: لا اله الّا اللَّه خلق الخیر و الشر بقدرته یبتلى بهما من یشاء من خلقه فطوبى لمن اجرى اللَّه الشر على یدیه.
وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ النَّجْمُ هاهنا کلّ نبات لا ساق له وَ الشَّجَرُ ماله ساق یبقى فى الشتاء و بیان سجود النجم و الشجر فى قوله عز و جل: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
و قال مجاهد النجم هو الکوکب و سجوده طلوعه و قد اثبت اللَّه عز و جل الصلاة و السجود و التسبیح للجماد فى القرآن فى مواضع و حققها بقوله: وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ کما اثبت الکلام للسماء و الارض قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ و اثبت الکلام لجهنم انها تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ و الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و اثبت الغیظ للنار و الارادة للجدار و اثبت الکلام و الشهادة لاعضاء الانسان یوم القیامة هذا و ما فى معناه ممّا لم ینکره من المسلمین احد الا المعتزلة الذین لیسوا هم بالمسلمین عند المسلمین.
وَ السَّماءَ رَفَعَها اى رفعت من السفل الى العلو، اذ هى دخان فاربه‏ موج الماء الذى کان فى الارض، وَ وَضَعَ الْمِیزانَ یرید المیزان المعهود له لسان و عمود و کفّتان اى الهم الناس کیفیت اتخاذ المیزان لیتوصّل به الى الانصاف و الانتصاف.
قال مجاهد المیزان هاهنا العدل، یقال وَضَعَ الْمِیزانَ اى قام بالعدل و دعا الیه، منه قوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ و قیل المیزان القرآن، فیه بیان کلّ شى‏ء یحتاج الیه.
«أَلَّا تَطْغَوْا» التأویل: لان لا تطغوا اى لان لا تجاوزوا الحد و الانصاف فیما لکم و علیکم. و قیل ان للتفسیر و لا للنهى اى لا تطغوا فى المیزان.
وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ اى اقیموا لسان المیزان، بِالْقِسْطِ، اى بالعدل.
قال ابن عیینة: الاقامة بالید و القسط بالقلب، وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ اى لا تدخلوا النقص فیه و لا تطغوا فى الکیل و الوزن، یقال اخسرت المیزان و خسرته اى نقصته و قیل المیزان میزان القیامة اى لا تخسروا میزان اعمالکم. و قیل المیزان العقل فلا تخسروه بان یکون معطلا غیر متّبع و اعید ذکر المیزان مصرحا غیر مضمر لیکون النهى قائما بنفسه غیر محتاج الى الاول. و قیل لانها نزلت متفرقة فى اوقات مختلفة فتقتضى الاظهار.
و قال قتادة فى هذه الایة اعدل یا ابن آدم کما تحبّ ان یعدل علیک و اوف کما تحبّ ان یوفى لک فان العدل صلاح الناس.
وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ اى بسطها على وجه الماء للخلق لیکون قرارهم علیها. «و الانام» الجن و الانس. و قیل الانام کل ذى روح من الخلق.
فِیها فاکِهَةٌ، نکّر لکثرتها و عمومها، یعنى فیها انواع الفواکه. قال ابن کیسان فیها ما یتفکّهون به من النعم التی لا تحصى و کل النعمة یتفکّه بها،.. وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَکْمامِ اى ذات الاوعیة التی تکون فیه الثمر لان ثمر النخل تکون فى غلاف ما لم ینشقّ، واحدها کمّ و کل ما ستر شیئا فهو کمّ و کمّة و منه کم القمیص و کانت لرسول اللَّه (ص) کمة بیضاء یعنى القلنسوة.
وَ الْحَبُّ، اى حب البرّ و الشعیر و غیرهما من الحبوب التی خلقه اللَّه سبحانه فى الدنیا قوتا للانام، ذُو الْعَصْفِ العصف و العصیفة و رق الزرع. یقال یبدو اول ورقا ثم یکون سوقا ثم یحدث اللَّه فیه اکماما ثم یحدث فى الاکمام الحب.
و قیل العصف التبن. سمّى بذلک لان الریاح تعصفه بشدة هبوبها، اى تطیره و منه الریح العاصف و الریحان هو الرزق.
قال ابن عباس کل ریحان فى القرآن فهو رزق، تقول العرب خرجنا نطلب ریحان اللَّه اى رزقه. قال الحسن و ابن زید هو ریحانکم الذى یشمّ و قیل الریحان لباب القمح و قراءة العامة: وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ کلّها مرفوعات بالرد على الفاکهة. و قرأ ابن عامر وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ بنصب الباء و النون و ذا بالالف على معنى خلق الانسان و خلق هذه الاشیاء.
و قرأ حمزة و الکسائى: وَ الرَّیْحانُ بالجرّ عطفا على العصف تقدیره: و الحب ذو علف الانعام و طعام الانام.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ لما ذکر سبحانه ما مضى ذکره من فنون نعمه، قال فباىّ نعمة من هذه النعم تجحدان ایها الثقلان.
و الحکمة فى تکریر هذه الایة ما ذکره القتیبى ان اللَّه تعالى عدّد فى هذه السورة نعماءه و ذکّر خلقه آلائه، ثم اتبع ذکر کل کلمة وصفها و نعمة ذکرها بهذه الآیة و جعلها فاصلة بین کل نعمتین لینبّههم على النعم و یقررهم بها، کقولک لرجل احسنت الیه و تابعت علیه بالایادى و هو فى کل ذلک ینکرک و یکفرک الم تک فقیرا فاغنیتک، أ فتنکر هذا. الم تک عریانا فکسوتک، أ فتنکر هذا. ام لم تک خاملا فعزّزتک، أ فتنکر هذا. و مثل هذا التکرار سائغ فى کلام العرب، حسن فى هذا الموضع.
و قال الحسین بن الفضل التکرار لطرد الغفلة و تأکید الحجة.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قرأ رسول اللَّه (ص) سورة الرحمن فى صلاة الفجر فلمّا انصرف قال للجن کانوا احسن ردّا منکم، ما قرأت فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ الا قالوا و لا بشى‏ء من نعمک ربنا نکذّب.
و اعلم ان فى بعض هذه السورة ذکر الشدائد و العذاب و النار. و النعمة فیها من وجهین.
احدهما: فى صرفها من المؤمنین الى الکفار و تلک نعمة عظیمة تقتضى شکرا عظیما.
و الثانى: ان فى التخویف منها و التنبیه علیها نعمة عظیمة، لان اجتهاد الانسان رهبة ممّا یؤلمه اکثر من اجتهاده رغبة فیما ینعمه، و کرّر هذه الایة فى السورة احدى و ثلثین مرّة، ثمانیة منها ذکرها عقیب آیات فیها تعداد عجایب خلق اللَّه عز و جل و بدائع صنعه و مبدء الخلق و معادهم، ثم سبعة منها عقیب آیات فیها ذکر النار و شدائدها على عدد ابواب جهنم، و بعد هذه السبعة ثمانیة فى وصف الجنان و اهلها على عدد ابواب الجنة، و ثمانیة اخرى بعدها للجنتین اللتین دونهما، فمن اعتقد الثمانیة الاولى و عمل بموجبها استحق کلتى الثمانیتین من اللَّه و وقاه السبعة السابقة و اللَّه اعلم.
خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى آدم، مِنْ صَلْصالٍ للصلصال معنیان: احدهما هو الطین الیابس الذى اذا وطى‏ء صلصل و صح‏ عن رسول اللَّه (ص) انه قال اذا تکلّم اللَّه بالوحى سمع اهل السماوات لصوته صلصلة کصلصلة الجرس على الصفوان.
و الثانى الطین المنتن و هو الحمأ المسنون. یقال صل اللحم اذا انتن فاذقد جمعهما القرآن فهو الطین الیابس المنتن و اللَّه عز و جل خلق آدم من تراب صبّ علیه ماء فصار طینا ثم ترکه حتى انتن و لزب ثم سلّه فصار سلالة ثم ترکه حتى یبس فصار کالفخّار و الفخّار هو الطین المطبوخ بالنار و یکون له صوت ثم صبّ علیه ماء قیل ماء الاحزان، فلا ترى ابن آدم الا یکابد حزنا.
وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ المارج اللهب المختلط بسواد النار من قولهم مرج امر القوم اذا اختلط و قوله: فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ اى مختلط و قیل المارج هى التی برأس الذبالة من خضرة النار و حمرتها المختلطین بالدخان خلق اللَّه عز و جل‏ الجن منها و الملائکة من نورها و الشیاطین من دخانها. و الجانّ ابو الجن کما انّ الانسان ابو الانس و ابلیس ابو الشیاطین. و قیل خلق ابلیس من النار التی تکون منها الصواعق و قیل من نار الجحیم.
رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ احد المشرقین: هو الذى تطلع منه الشمس فى اطول یوم من السنة. و الثانى: الذى تطلع منه فى اقصر یوم و بینهما و ثمانون مشرقا و کذلک الکلام فى المغربین.
و قیل احد المشرقین للشمس و الثانى للقمر. و کذلک المغربان.
و اما قول عبد اللَّه بن عمر: ما بین المشرق و المغرب قبلة. یعنى لاهل المشرق و هو ان تجعل مغرب الصیف على یمنیک و مشرق الشتاء على یسارک فتکون مستقبل القبلة.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ یعنى فباىّ آلاء ربکما التی انعم علیکما من اتیانه بالصیف اثر الشتاء و بالشتاء اثر الصیف و من تصریفه الا زمان من حال الى حال و من حرّ الى برد، تکذّبان فتزعمان ان ربهما غیر اللَّه.
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ، اى ارسل، من مرجت الدابة اذا ارسلتها للرعى. و قیل مرج اى خلط، من قوله: «مر مریج» اى مختلط و البحران فى بحر واحد و هو ماء عذب بجنب ماء ملح فى بحر واحد، و قیل هما بحر فارس و الروم، یَلْتَقِیانِ فى معظم البحر.
بَیْنَهُما بَرْزَخٌ، البرزخ الحائل بین الشیئین و منه سمّى القبر برزخا لانه بین الدنیا و الآخرة و قیل الوسوسة برزخ الایمان لانها طائفة بین الشک و الیقین، لا یَبْغِیانِ اى لا یختلطان و لا یتغیّران و قیل لا یَبْغِیانِ على الناس فیغرقاهم.
و عن ابن عباس قال بحر فى السماء و بحر فى الارض یلتقیان کل سنة مرّة و منه المطر، بینهما حاجز یمنع بحر السماء من النزول و بحر الارض من الصعود.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ فتزعمان انّهما لیست من عند اللَّه.
یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ قرأ اهل المدینة و البصرة: یخرج بضم الیاء و فتح الراء و قرأ الآخرون بفتح الیاء و ضم الراء، و اللؤلؤ اسم لکبار الدر، وَ الْمَرْجانُ صغار اللؤلؤ. و قیل المرجان هو البسّد و هو خزر حمر، یقال یلقیه الجن فى البحر.
قال ابن عباس یخرج منهما یعنى من ماء بحر السماء و بحر الارض لان ماء السماء اذا وقع فى صدف البحر انعقد اللؤلؤ فکان خارجا منها. و قیل یخرج من الاجاج و العذب جمیعا. و ذهب اکثرهم الى انهما یخرجان من المالح و لا یخرجان من العذب و لکن لما ذکرهما جمیعا اضاف الإخراج الیهما کما قال تعالى: وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً و انما هو فى السماء الدنیا لکن لما ذکر سبع سماوات و ذکر القمر بعدها اضافه الى ماجرا ذکره قبله.
و قال اهل الاشارة و حکى عن سفیان الثورى فى قول اللَّه عز و جل: مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ، قال فاطمة و على (ع) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ محمد (ص). یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ الحسن و الحسین (ع). و قیل هما بحر العقل و الهوى بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لطف اللَّه سبحانه یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ اى التوفیق و العصمة. و قیل بحرى الحجة و الشبهة، بینهما برزخ النظر و الاستدلال یخرج منهما الحق و الصواب.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ ا بالعذب ام بالملح.
وَ لَهُ الْجَوارِ هذه اللام لها معنیان، احدهما انها لام الملک. و الثانى انها لام الاستحسان و التعجب کقولهم: للَّه انت، للَّه درّک و الجوارى جمع الجاریة و هى السفینة هاهنا، اقام الصفة مقام الموصوف، الْمُنْشَآتُ قرأ حمزة و ابو بکر المنشآت بکسر الشین، اى المبتدئات و الآخذات فى السیر، فیکون الفعل لهن و قرأ الآخرون بفتح الشین اى المصنوعات و المتخذات اللاتى انشئن و خلقن و المعنى له السفن تجرى، فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ فى البرّ. و الاعلام الجبال الطوال، واحدها علم، شبّه السفن فى البحر بالجبال فى البرّ.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ أ البحر تکذّبان ام بالسفن.
کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ اى کل من على وجه الارض یموت.
وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ، تأویله: و یبقى ربک بوجهه، و العرب تضع الصفات موضع الذوات‏
کقول رسول اللَّه (ص): ید اللَّه على الجماعة، و قول اللَّه عز و جل: بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ و قول العرب: انشدک بوجه اللَّه یعنى باللّه. و عین اللَّه علیک. و قال الشاعر:
جزى اللَّه خیرا من امیر و بارکت
ید اللَّه فى ذاک الادیم الممزّق‏
قال ابن عباس لمّا نزلت هذه الآیة، قالت الملائکة هلک اهل الارض.
فانزل اللَّه عز و جل: کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، فایقنت الملائکة بالهلاک و وجه النعمة فى فناء الخلق التسویة بینهم فى حکم الفناء من غیر تخصیص بعضهم بالبقاء دون بعض.
و یحتمل ان یکون وجه النعمة فیه ما یبتنى علیه من الاعادة لیصل المؤمنون الى ما وعدوا به من النعیم الدائم السرمد.
ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ جلال اللَّه سبحانه عظمته و استحقاقه لاوصاف الکمال.
و قیل الجلال التنزیه، من قولهم: هو اجلّ من هذا. و معنى الاکرام الاعظام بالاحسان و قیل مکرم انبیائه و اولیائه بلطفه مع جلاله و عظمته.
روى ان رسول اللَّه (ص) مر برجل یصلّى و یقول یا ذا الجلال و الاکرام. فقال رسول اللَّه (ص) قد استجیب لک.
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص) الظّوا «۱» بیا ذا الجلال و الاکرام و عن سعید المقبرى قال الحّ رجل فقعد ینادى یا ذا الجلال و الاکرام، فنودى ان قد سمعت فما حاجتک.
یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من ملک و انس و جن لا یستغنى عنه اهل السماء و الارض طرفة عین. قال ابن عباس اهل السماوات یسئلونه المغفرة و القوة، و اهل الارض یسئلونه الرزق و المغفرة، و قیل یسئلون الرزق و المغفرة للمؤمنین، کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ اى کل وقت له امر و هو اجراء المقادیر الى مواقیتها من احیاء و اماتة و اغناء و افقار و تحریک و تسکین و غیر ذلک.
روى عن ابى الدرداء عن رسول اللَّه (ص): انه قال یغنى فقیرا و یفقر غنیا و یذلّ عزیزا و یعزّ ذلیلا.
و فى الخبر الصحیح عن رسول اللَّه (ص) قال المیزان بید اللَّه یرفع اقواما و یضع آخرین.
و عن ابن عباس ان مما خلق اللَّه عز و جل لوحا من درّة بیضاء دفّتاه یاقوتة حمراء قلمه نور و کتابه نور، ینظر فیه کل یوم ثلاثمائة و ستین نظرة، یخلق و یرزق و یحیى و یمیت و یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء. فذلک قوله: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ.
و قیل شأنه انه یخرج کل یوم و لیلة عسکرا من اصلاب الآباء الى ارحام الامّهات و عسکرا من الارحام الى الدنیا و عسکرا من الدنیا الى القبور. ثم یرتحلون جمیعا الى اللَّه عز و جل.
و قیل کلّ یوم هو فى شأن یبدیه لا فى شأن یبتدئه.
قال سفیان بن عیینة الدهر کله عند اللَّه یومان، مدة الدنیا یوم فالشأن فیه الامر و النهى و الاحیاء و الاماتة و الاعطاء و المنع و تدبیر العالم.
و الآخر یوم القیامة فى الآخرة فالشأن فیه الجزاء و الحساب و الثواب و العقاب.
قال مقاتل نزلت فى الیهود حین قالوا ان اللَّه لا یقضى یوم السبت شیئا.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بسئوال اهل السماء ام بسئوال اهل الارض.
سَنَفْرُغُ لَکُمْ قرء حمزة و الکسائى: سیفرغ بالیاء لقوله: یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ وَ لَهُ الْجَوارِ.
فاتبع الخبر الخبر. و قرأ الآخرون بالنون، و لیس المراد منه الفراغ عن شغل لانه سبحانه لیس له شغل یکون له فراغ و لا یشغله شأن و لکنه تهدید و وعید من اللَّه للخلق بالمحاسبة، کما تقول لمن تهدّده سافرغ لک، و ما به شغل.و قیل معناه سنقصدکم و نأخذ فى امرکم بعد ترک و امهال و ننجز لکم ما وعدناکم و نوصل کلّا الى ما وعدناه.
و فى الخبر قددنا من اللَّه فراغ لخلقه.
و الثَّقَلانِ الانس و الجن اثقل بهما الارض احیاء و امواتا. قال اللَّه تعالى: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها.
و قال بعض اهل المعانى کل شى‏ء له قدر و وزن ینافس فهو ثقل، قال النبى (ص) انّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتى.
فجعلهما ثقلین اعظاما لقدرهما، فکذلک سمّى الثقلان لعقلهم و رزانتهم و قدرهم. و قیل لانهما مثقلان بالذنوب، و قیل مثقلان بالتکلیف.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بقصدنا الى انجاز ما وعدناکم او بایصال الوعید الیکم.
یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ اختلفوا فى معنى هذه الآیة. قال بعضهم خاطبهم به فى الدنیا فیقول إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا، اى تجوزوا و تخرجوا، مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، من جوانبها و اطرافها، فَانْفُذُوا، معناه ان استطعتم ان تهربوا من الموت و الخروج من اقطار السماوات و الارض فاهربوا و اخرجوا منها. یعنى حیث ما کنتم ادرککم الموت کقوله: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ، لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ یعنى حیث خرجتم الیه فثمّ سلطانى. فلا تخرجون من سلطانى.
و قال الزجاج حیث ما کنتم شاهدتم حجة اللَّه و سلطانه یدل على انه واحد. و قال بعضهم یخاطبهم به فى القیمة و القول هاهنا مضمر اى یقال لهم یوم القیامة: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فتعجزوا ربکم حتى لا یقدر علیکم. فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ.
اى حیث ما توجّهتم کنتم فى ملکى و سلطانى و لا یمکنکم الهرب من الجزاء.
و قیل لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ یعنى الا بشهادة ان لا اله الا اللَّه و ارضاء الخصوم و بعفو من اللَّه عز و جل. و قیل لا تنفذون الا بعد معاینة سلطان اللَّه فى محاسبته خلقه و مجازاته. قال ابن عباس ان اللَّه تعالى یأمر ملائکته یوم القیامة فتحفّ باقطار السماوات و الارض فلا یستطیع انس و لا جان ان یخرج من اقطارها.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بملکه فى السماء ام بملکه فى الارض.
یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ، قرأ ابن کثیر شواط بکسر الشین و الآخرون بضمها و هما لغتان و هو اللهب المتاجج الذى لا دخان فیه. و النحاس الدخان لا لهب معه و قیل النحاس الصفر المذاب یصبّ على رؤوسهم. قرأ ابن کثیر و ابو عمر وَ نُحاسٌ بکسر السین عطفا على النار و قرأ الباقون برفعها عطفا على الشواظ و قیل النحاس المهل و هو دردى الزیت، فَلا تَنْتَصِرانِ اى لا تقدران على الامتناع مما یعمل بکما و لا یکون لکما ناصر من اللَّه.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بارسال الشواظ او النحاس وجه النعمة فى هذا دلالته ایانا على ما ینجینا من ذلک.
فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ، اى انفرجت فتصیر ابوابا لنزول الملائکة کقوله: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا.
و قیل تصدّعت السماء و انفک بعضها من بعض لقیام الساعة، فَکانَتْ وَرْدَةً یعنى کلون الورد المشموم و قال ابن عباس یصیر کلون الفرس الورد و هو الأبیض الذى یضرب الى الحمرة و الصفرة، اى تتلوّن السماء یومئذ من الخوف کلون الفرس الوردة یکون فى الربیع اصفر و فى اول الشتاء احمر فاذا اشتد الشتاء کان اغبر فشبّه السماء فى تلوّنها عند انشقاقها بهذا الفرس فى تلوّنه، کَالدِّهانِ جمع دهن شبّه تلوّن السماء بتلون الورد من الخیل و شبّه الوردة فى اختلاف الوانها بالدهن یعنى دهن الزیت فانه یتلوّن الوانا بین صفرة و خضرة و حمرة. هذا قول الضحاک و مجاهد و قتادة و الربیع. و قال ابن جریح یصیر السماء کالدهن الذائب و ذلک حین یصیبها حرّ جهنم.
و قال الکلبى کَالدِّهانِ، اى کالادیم الاحمر و جمعه ادهنة.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بانشقاق السماء ام بتلوّنها و وجه النعمة فیه، التخویف و الزجر بما اخبرنا من ذلک.
فَیَوْمَئِذٍ یعنى فیوم تنشقّ السماء. لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ و قال فى سورة اخرى فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ و لا تناقض لان التقدیر لا یسئل سؤال استعلام و استفهام لانهم یعرفون بسیماهم، لکن یسئلون سؤال توبیخ و تقریع، لا یسئلون هل عملتم کذا و کذا لان اللَّه تعالى علمها منهم و کتبت الملائکة علیهم، و لکن یسئلون لم عملتم کذا و کذا.
و قال ابو العالیة لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ غیره من انس و لا جان. اى لا یؤخذ احد بذنب غیره. و قیل ان یوم القیمة یوم مقداره خمسون الف سنة و له اوقات فوقت یسئلون و وقت لا یسئلون و وقت ینطقون و یختصمون و وقت یصمتون.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بسئوال الانس ام بسؤال الجن و وجه النعمة فیه ما ذکرنا من التخویف.
یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ، بزرقة العیون و سواد الوجوه و المجرم هاهنا الکافر و اما المؤمن فاغر محجل. قال اللَّه تعالى یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ.
قیل یجمع بین نواصیهم و اقدامهم فیسحبون الى النار. و قیل تأخذهم الملائکة مرّة بنواصیهم فیجرّونهم على وجوههم فى النار و تارة یأخذون باقدامهم فیقذفونهم فى النار ثم یقال لهم: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ اى کان یکذّب بها المشرکون.
یَطُوفُونَ بَیْنَها اى بین جهنم، وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه یقال انى یانى فهو آن اذا انتهى من النّضج. یطاف بهم بین الجحیم و الحمیم و انهم یستغیثون فى النار من شدة حرّها و یسئلون قطرة من الماء فیذهب بهم الى حمیم آن فیغمسون فى ذلک الوادى فتنخلع اوصالهم هذا کقوله: إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ.
فکلّ ما ذکر اللَّه تعالى من قوله: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ مواعظ و زواجر و تخویف و کل ذلک نعمة من اللَّه تعالى لانها تزجر المعاصى و لذلک ختم کل آیة بقوله: فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ.
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه‏
۱ - النوبة الثانیة
این سورة هزار و هفتصد و سه حرف است و سیصد و هفتاد و هشت کلمه و نود و شش آیة جمله بمکه فرو آمد و آن را مکى شمرند مگر یک آیت بقول ابن عباس: أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ.
گفت این یک آیت بمدینه فرود آمد و باقى بمکه.
و قیل الّا قوله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت بقول مقاتل بن سلیمان: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ. مقاتل گفت: این یک آیت منسوخ است بآیت دیگر که ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
در خبر است که عثمان بن عفان عیادت کرد عبد اللَّه مسعود را در بیمارى مرگ، گفت یا عبد اللَّه این ساعت از چه مى‏نالى. گفت اشتکى ذنوبى، بر گناهان خود مى‏نالم گفت چه آرزوست ترا در این وقت گفت: رحمة ربى، آرزوى من آن است که اللَّه بر من رحمت کند و بر ضعف و عجز من ببخشاید.
عثمان گفت: ا فلا ندعو الطبیب، طبیب را خوانیم تا درد ترا مداوات کند؟
گفت الطبیب امرضنى. طبیب خود مرا بروز بیمارى افکند.
گفت خواهى تا ترا عطائى فرمایم که ببعضى حاجتهاى خود صرف کنى.
گفت لا حاجة لى به وقتى مرا باین حاجت نیست و هیچ دربایست نیست.
گفت دستورى هست تا بدخترانت دهم که ناچار ایشان را حاجت بود، گفت نه، که ایشان را حاجت نیست و اگر حاجت بود به از این من ایشان را عطائى داده‏ام، گفته‏ام که بوقت حاجت و ضرورت، سورة الواقعة بر خوانید که من از رسول خدا (ص) شنیدم: من قرأ سورة الواقعة کل لیلة لم تصبه فاقة ابدا.
هر که سورة الواقعة هر شب برخواند فقر و فاقت هرگز بدو نرسد.
و عن هلال بن یساف عن مسروق قال من اراد ان یعلم نبأ الاولین و الآخرین و نبأ اهل الجنة و نبأ اهل النار و نبأ الدنیا و نبأ الآخرة فلیقرأ سورة الواقعة.
قوله تعالى: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ تقدیره: اذکر اذا وقعت الواقعه اى قامت القیامة و نزلت صیحتها و هى النفخة الاخیرة، هذا کقوله: فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ و کقوله: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ اى لیس لکونها اکذوبة و لا مثنویة. و کاذبة هاهنا فى موضع المصدر کقوله عز و جل: لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً الکاذبة الکذب و اللاغیة اللغو. تقول کذب یکذب کذبا و کاذبة کالعافیة و العاقبة. و المعنى من اخبر عنها صدق و لم یکذب. و قیل لیس الخبر عن وقوعها کذبا.
یاد کن اى محمد آن روز که دردمند در صور در آن نفخه آخر که قیامت بپاى شود و صیحه رستاخیز و زلزله ساعت پدید آید، روزى که در آن شک نیست، وعده که در وى خلاف نیست. هر که ازو خبر دهد راست گوید، که در آن گفت وى دروغ نیست، بودنى که آن را مردّ نیست. افتادنى که درو گمان نیست و وقت وقوع آن جز بعلم اللَّه نیست.
خافِضَةٌ رافِعَةٌ هذه صفة القیامة. اذا وقعت تبلغ و تسمع من بعد کمن قرب.
و قیل تخفض اعداء اللَّه فى النار و ان کانوا اعزّة فى الدنیا و ترفع اولیاء اللَّه الى الجنة و ان کانوا اذلّاء فى الدنیا.
قال ابن عطاء خفضت قوما بالعدل و رفعت قوما بالعدل.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا اى حرّکت الارض تحریکا شدیدا، کقوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها قال الکلبى و ذلک ان اللَّه عز و جل یوحى الیها فتضطرب فرقا. و قیل ترجّ کما یرجّ الصبىّ فى المهد حتى یهدم کل بناء علیها و ینکسر کل من علیها من الجبال و غیرها، تقول رججته فارتجّ اى حرّکته فتحرک.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا قال الحسن: اى نسفت و قلعت من اصلها کقوله: یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً و قال مقاتل و مجاهد فتّت فتّا و کسرت کسرا حتى صارت کالدقیق و قال الکلبى سیّرت على وجه الارض تسییرا، کقوله: وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ.
قوله: فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا، صارت الجبال هباء و هو حشو الجو. و المنبث المنتسف المتفرّق. و قیل الهباء المنبث ما سطع من سنابک الخیل و قیل ما تطایر من شرر النار و قال فى موضع آخر وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ و فى التفسیر ان اللَّه سبحانه یبعث ریحا من تحت الارض فتحمل الارض و الجبال و تضرب بعضها ببعض و لا تزال کذلک حتى تصیر غبارا و یسقط ذلک الغبار على وجوه الکفار و ذلک قوله: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً و قال فى صفة الکفار وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً اى صرتم اصنافا ثُلُثَهُ و عند العرب کل ماله نظیر فهو زوج، فردا کان او شفعا ثم فسّرهم فقال: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ. اى ما هم و اىّ شى‏ء هم. و هذا اللفظ فى العربیة تجرى مجرى التعجب و هو من اللَّه تعظیم الشأن عند من یخاطبه به فکانه عجّب نبیه (ص) و عظّم شأن المذکورین عنده. و فى تفسیر هذه الکلمة اربعة اقوال.
احدها: انهم هم الذین یؤخذ بهم عن الموقف ذات الیمین الى الجنة و اصحاب الشمال هم الذین یؤخذ بهم ذات الشمال الى النار.
و القول الثانى و هو قول ابن عباس: هم الذین اخرجوا من الکتف الیمنى من آدم (ع) حین اخرج اللَّه ذریته من صلبه. و قال اللَّه لهم هؤلاء للجنة و لا ابالى و اصحاب المشأمة اصحاب الشمال الذین اخرجوا من الکتف الیسرى من آدم (ع) و قال اللَّه لهم هؤلاء للنار و لا ابالى.
و القول الثالث و هو قول الضحاک: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، هم الذین یعطون کتبهم بایمانهم. وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم.
و القول الرابع و هو قول الحسن و الربیع: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، هم الذین کانوا میامین مبارکین على انفسهم و کانت اعمارهم فى طاعة اللَّه، و هم التابعون باحسان و أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ هم المشائیم على انفسهم و کانت اعمارهم فى المعاصى.
تقول یمین و شمال و یمنى و شؤمى و الایمن و الاشأم.
و صحّ فى الحدیث ان الکافر یسئل یوم القیمة فیقال له ما ذا قدّمت فینظر ایمن منه فلا یرى الا النار و ینظر اشأم منه فلا یرى الى النار.
و جمع المیمنة المیامن و جمع المشأمة المشائم و کان رسول اللَّه (ص) اذا توضّأ یبدأ بمیامنه و کان یحب التیامن فى کل شى‏ء. تقول تیامن الرجل اذا بدأ بیمینه و اصل الیمن السعادة و اصل التیمن الزجر و الفال الحسن و اما الشمال فجمعه شمائل و شمل و اشملة و شمالات و سمى الیمن لان الیمن عن یمین الکعبة و الشام عن شمال الکعبة و ذلک اذا دخل الحجر تحت المیزاب.
وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ یحتمل ان یکون السابقون مبتداء و خبره السابقون الثانى و معناه و السابقون الى طاعة اللَّه فى الدنیا هم السابقون غدا الى الجنة و الرضوان. و یجوز ان یکون السابقون الثانى تأکیدا للأول و خبر الابتداء قوله: أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ.
و یحتمل ان یکون تقدیر الآیة و السابقون ما السابقون فحذف ما لان الاولیین تدلّان علیه فیکون الکلام فى الثلاثة على نسق واحد.
و فى التفسیر انهم السابقون الى الاسلام ثم السابقون الى الهجرة ثم السابقون الى التکبیرة الاولى فى الصلاة الخمس ثم السابقون الى الخیرات. قال اللَّه عز و جل وَ هُمْ لَها سابِقُونَ و قال تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏
و هذا هو التقسیم الذى فى قوله عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ.
و یقال السابقون الذین سبقت لهم من اللَّه الحسنى فسبقوا الى ما سبق لهم.
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ لم یقل المتقرّبون بل قال المقرّبون و هذا عین الجمع و علم الکافة انهم بتقریب ربهم سبقوا لا بتقرّبهم.
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ من اللَّه.
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. و قیل الناس ثلاثة رجل: ابتکر الخیر فى حداثة سنّه ثم داوم علیه حتى خرج من الدنیا فهو السابق المقرب. و رجل ابتکر عمره بالذنوب و طول الغفلة ثم یراجع بتوبة فهذا صاحب یمین. و رجل ابتکر الشر فى حداثته ثم لم یزل علیه حتى خرج من الدنیا فهذا صاحب شمال.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ، اى هى ثلة من الاوّلین و الثلّة فى اللغة الجماعة من الناس، و الثلّة بفتح الثاء الجماعة من النساء.
و تکلّموا فى الثلّة الاولین فقالوا هم اتباع الانبیاء قبلنا، وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ عنینا بها فنحن فى کثرتهم قلیل، قال الزجاج الذین عاینوا جمیع النبیّین من لدن آدم و صدّقوهم اکثر ممن عاین النبى (ص) لکثرة الانبیاء.
و قیل ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ کلاهما من امة محمد (ص)
فقد روى انه قال (ص) کلتا الثلّتین امّتى.
روى عن ابى هریرة قال لما نزل ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ شقّ ذلک على اصحاب النبى (ص) و استوحشوا حتى بکى عمرو قال یا نبى اللَّه آمنّا بک و صدّقناک و ما ینجو منا الا قلیل فانزل اللَّه تعالى ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ فصارت هذه الایة ناسخة لقوله: وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ. ثم قال (ص) انى لارجو ان تکونوا ربع اهل الجنة بل ثلث اهل الجنة بل انتم نصف اهل الجنة و تقاسمونهم فى النصف الثانى.
و روى انه قال (ص) اهل الجنة مائة و عشرون صفّا ثمانون صفا منها امّتى و هم الفائزون الاخیار.
و روى انه قال تبعث هذه الامّة یوم القیامة تسدّ الافق و انى مکاثر بکم الامم.
و قال (ص) مثل امّتى مثل المطر لا یدرى اوله خیر ام آخره.
قوله: عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ الموضون المنسوج مضاعفا یقال للدرع موضونة اذا کانت بحلقتین حلقتین.
قال اهل التفسیر عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ منسوجة بقضبان الذهب و الجواهر و قیل جعل کل سریر بجنب سریر طول کل سریر ثلاثمائة ذراع فاذا اراد العبد ان یجلس علیها تواضعت فاذا جلس علیها ارتفعت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ بنظر بعضهم الى بعض لا یرى بعضهم قفا صاحبه، وصفوا مع نعیمهم بحسن العشرة و صفاء المودّة و تهذیب الاخلاق.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، اى یخدمهم و ینقلب الیهم وِلْدانٌ غلمان جمع‏ ولید. و خدمة الغلمان امتع من خدمة الکبار و هم ولدان انشأهم اللَّه لخدمة اهل الجنة.
و قال الحسن: هم اولاد اهل الدنیا اطفال لم تکن لهم حسنات فیثابوا علیها و لا سیئات فیعاقبوا علیها لان الجنة لا ولادة فیها.
و جاء فى بعض الاخبار: ان اطفال الکفار خدم اهل الجنة، مُخَلَّدُونَ، اى باقون لا یموتون، خلقوا للخلد. و قیل یبقون على غلومتهم لا یتغیر نضارتهم و لا یحولون من حالة الى حالة. و قیل مُخَلَّدُونَ مستورون مقرّطون یقال خلد جاریته اذا زیّنها و حلّاها بالخلد و هو القرط. و الخلادة القلادة لغة قحطانیة. قال الشاعر:
و مخلّدات باللجین کانما
اعجازهن اقاوز الکثبان‏
اى مزینات محلیات.
بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ و الاکواب جمع کوب و هى الاقداح المستدیرة الافواه لا آذان لها و لا عرى و الأباریق جمع ابریق، و هى ذوات الخراطیم و لها عروة سمیت اباریق لبروق لونها من الصفاء و قیل انها عجمیة معرّبة آب ریز، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ اى قدح مملوء من خمر. الکأس القدح فیه الشراب و المعین الخمر تجرى من العیون یقال الکوب للماء و غیره، و الإبریق لغسل الایدى و الکأس لشرب الخمر.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها. اى تطربهم و لا تؤذیهم بصداع. تقول صدع الرجل و صدع اذا اصابه الصداع. و قیل لا یُصَدَّعُونَ، اى لا یفرّقون، عَنْها تقول صدّعهم فانصدعوا اى فرّقهم فتفرقوا، وَ لا یُنْزِفُونَ اى لا یسکرون فتذهب عقولهم، یقال نزف الشارب فهو نزیف و منزوف اى سکر. و قیل لا یتقیّئون و لا یبولون.
قال ابن عباس: فى الخمر اربع خصال: السکر و الصداع و القى‏ء و البول و اللَّه عز و جل نزّه خمر الجنة عنها کلّها.
و قرئ یُنْزِفُونَ بکسر الزاى، یعنى لا تفنى خمرهم تقول انزف القوم اذا فنى شرابهم و قیل انزف سکر.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ اى یختارون فکلّها خیار.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ. قال ابن عباس یخطر على قلبه لحم الطیر فیصیر بین یدیه على ما اشتهى و یقال انه یقع على صحفة الرجل فیاکل منه ما یشتهى ثم یطیر فیذهب.
وَ حُورٌ عِینٌ قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى بکسر الراء و النون اى و بحور عین. و قرأ الباقون بالرفع یعنى و لهم حور عین اى بیض عین، اى ضخام العیون هذا تفسیر النبى (ص) فى جواب ام سلمه.
کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ المخزون فى الصدف لم تمسّه الایدى.
روى انه سطع نور فى الجنة فقالوا ما هذا قالوا حوراء ضحکت فى وجه زوجها. و روى ان الحوراء اذا مشت سمع تقدیس الخلاخیل من ساقیها و تمجید الاسورة من ساعدیها و ان عقد الیاقوت یضحک من نحرها و فى رجلیها نعلان من ذهب شراکهما من لؤلؤ تصرّان بالتسبیح.
و کان یحیى بن معاذ یقول اخطب زوجة لا تسلبها منک المنایا و اعرس بها فى دار لا یخربها دوران البلایا و شبّک لها حجلة لا تحرقها نیران الرزایا.
و روى انهن خلقن من الزعفران.
قوله: جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ اى یفعل ذلک بهم لجزاء اعمالهم.
قوله: جَزاءً منصوب على انه مفعول له و قیل منصوب على المصدر اى یجازون جزاء باعمالهم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فى الجنة، لَغْواً، اى باطلا من القول و لا صیاحا و صخبا و عبثا، وَ لا تَأْثِیماً اى اثما و قیل وَ لا تَأْثِیماً اى لا یقال لهم اثمتم و اسأتم. و لیس التأثیم مما یختصّ بالسماع و انما جاز بمجاورة اللغو کقول القائل: اکلت خبزا و لبنا، اللبن مشروب لا مأکول و انما جاز بمجاورة الخبز.
قوله: إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً یعنى الا قولا ذا سلامة یعنى قولا یسلم من اللغو و الاثم و فى نصب سلاما ثلاثة اقوال: احدها ان یکون صفة للقیل کما ذکرت.
و الثانى ان ینتصب بالقول اى الا ان یقولوا سلاما. و الثالث على المصدر و تقدیره الا ان یقولوا سلّمک اللَّه سلاما.
ثم ذکر اصحاب الیمین على التعجب مما لهم، فقال: وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ تقدیره ما لاصحاب الیمین. قال ابو العالیة و الضحاک: نظر المسلمون الى وجّ و هو واد مخصب بالطائف فاعجبهم سدرها فقالوا یا لیت لنا مثل هذا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ السدر شجر النبق و المخضود الذى لا شوک له و الخضد القطع کانه قطع شوکه و یجوز فى العربیة ان یقال هذا شجرة مخضودة الشوک و لم یکن لها شوک اصلا یجب خضده کقوله عز و جل: مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى و هو عسل لم یکن فیه شمع قط یحب تصفیته منه. و قال ابن کیسان: هو الذى لا اذى فیه. قال: و لیس شى‏ء من ثمر الجنة فى غلف کما یکون فى الدنیا من الباقلى و غیره بل کلها مأکول و مشروب و مشموم و منظور الیه.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ جاء فى التفسیر انه شجر الموز لان ثمره یکون منضودا بعضه فوق بعض قیل شجر الجنة موقر بالحمل من اسفله الى اعلاه لیست له سوق بارزة و قال الحسن لیس هو بالموز و لکنه شجر عظیم ناضر رفیف له ظل بارد طیب و قیل هوام غیلان و العرب تحبه لنوره اى لطیب نوره. و خوطبوا بما عقلوا و انما فضله على ما فى الدنیا کفضل سائر ما فى الجنة على ما فى الدنیا.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ دائم تامّ لا تنسخه الشمس کما بین الفجر الى طلوع الشمس.
و قال مقاتل هو ظل العرش و صحّ‏ عن رسول اللَّه (ص) انه قال ان فى الجنة شجرة یسیر الراکب فى ظلها مائة عام لا یقطعها
و عن ابن عباس فى قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ قال شجرة فى الجنة على ساق یخرج الیها اهل الجنة فیتحدّثون فى اصلها و یتذکر بعضهم و یشتهى لهو الدنیا فیرسل اللَّه عز و جل ریحا من الجنة فتحرّک تلک الشجرة بکل لهو کان فى الدنیا.
و یحتمل ان الظل عبارة عن الحفظ. تقول فلان فى ظلّ فلان اى فى کنفه لانه لا شمس هناک.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ مصبوب یجرى دائما فى غیر اخدود و یصعد الى القصور و العلالى و ینسکب منحدرا لا یلطخ شیئا و قیل یسکب على الخمر فیشرب ممزوجا.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ اى کثیرة الاجناس و الانواع لا مقطوعة بالزمن و لا ممنوعة بالثمن و قیل ثمرة الدنیا فى الشتاء مقطوعة و فى الربیع ممنوعة لم ینع.
قال ابن عباس: لا تنقطع اذا جنیت و لا تمتنع من احد اراد اخذها.
و قیل وَ لا مَمْنُوعَةٍ اى لا محصورة بالجدار کما یحصر على بساتین الدنیا و جاء فى الحدیث ما قطعت ثمرة من ثمار الجنة الا ابدل اللَّه مکانها ضعفین.
و فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ اى عالیة بعضها فوق بعض.
قال رسول اللَّه (ص) فى قوله: وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ اى عالیة قال ارتفاعها لکما بین السماء و الارض و ان ما بین السماء و الارض لمسیرة خمس مائة عام‏
و قیل اراد بالفرش النساء و العرب تسمى المرأة فراشا و لباسا على الاستعارة.
قال النبى (ص) الولد للفراش.
فسمّى المرأة فراشا. مَرْفُوعَةٍ رفعن بالجمال و الفضل على نساء الدنیا و قیل: رفعن عن ان یبلن او یحضن او یتغوّطن او یمتحطن او یشین. دلیل هذا التاویل قوله فى عقبه: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً اى خلقناهن خلقا جدیدا.
قال ابن عباس یعنى الآدمیات العجائز الشمط یقول خلقنا هن بعد الهرم خلقا آخر فجعلناهن ابکارا عذارى.
قال مجاهد روى عن رسول اللَّه (ص) انه قال فى امرأة عند عایشه من بنى عامر و کانت عجوزا ان الجنة لا تدخلها العجز، فولّت تبکى فقال (ص) اخبروها انها یومئذ لیست بعجوز.
ان اللَّه تعالى یقول: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً الایة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) فى قوله: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً قال: عجائزکن فى الدنیا عمشا رمصا فجعلهن ابکارا.
قال بعض المفسرین و قد فعل اللَّه سبحانه فى الدنیا بزکریّا فقال تعالى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ سئل الحسن عن ذلک الصلاح، فقال جعلها شابة بعد أن کانت عجوزا، و ولودا بعد ان کانت عقیما.
و قال مقاتل و غیره هن الحور العین انشأهن اللَّه عز و جل على جهة الابتداء لم تقع علیهن ولادة.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عذارى لا یأتیها الرجل الا وجدها بکرا.
عُرُباً جمع عروب و هى المتحبّبة الى زوجها بغنجها و قیل عُرُباً مشتهیات للازواج، یقال ناقة عروبة اذا اشتهت الفحل و قیل هى الحسنة التبعّل و قیل هى الخفرة المتبذلة لزوجها و قیل هى اللعوب بزوجها انسابه.
و فى بعض التفاسیر عُرُباً اى کلامهن عربى أَتْراباً جمع ترب.
اى مستویات على سن واحد، بنات ثلث و ثلثین، و قیل هن لدات فى شکل ثلث عشره سنة فى قد صاحبها.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ اى خلقناهن لاصحاب الیمین، و عن ابى هریرة عن النبى (ص) قال یدخل اهل الجنة الجنة جردا و مردا بیضا جعادا مکحّلین ابناء ثلث و ثلثین على خلق آدم طوله ستون ذراعا فى سبع اذرع.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص) ادنى اهل الجنة الذى له ثمانون الف خادم و اثنتان و سبعون زوجة و تنصب له قبة من لؤلؤ و زبرجد و یاقوت کما بین الجابیة الى صنعاء.
و فى بعض الروایات ینظر الى وجهه فى خدها اصفى من المرآة و ان ادنى لؤلؤة علیها تضی‏ء ما بین المشرق و المغرب و انه لیکون علیها سبعون ثوبا ینفذها بصره حتى یرى مخّ ساقها من وراء ذلک.
و روى ان فى الجنة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولى اللَّه ان یأتیها اتاها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف و صیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلا نار.
و عن عبد الرحمن البیلمانى قال لیعطى الرجل منکم غرفة من لؤلؤ فیها سبعون غرفة فى کل غرفة زوجة من الحور العین ینظر فى وجه کل واحدة منهن فیرى وجهه فى وجهها و ترى هى وجهها فى وجهه من الحسن، مکتوب فى نحر کل واحدة منهن انت حبّى و انا حبّک بیاضهن کبیاض المرجان و صفاؤهن کصفاء الیاقوت.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص) تقول الحوراء یوم القیامة لولىّ اللَّه کم من مجلس من مجالس ذکر اللَّه قد اکرمک به العزیز اشرفت علیک بدلالى و غنجى و اترابى و انت قاعد بین اصحابک تخاطبنی الى اللَّه عز و جل، فترى شوقک کان یعدل شوقى او حبک کان یعدل حبى و الذى اکرمنى بک و اکرمک بى ما خطبتنى الى اللَّه عز و جل مرّة الا خطبتک الى اللَّه سبعین مرة فالحمد للَّه الذى اکرمنى بک و اکرمک بى وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ من مؤمنى هذه الامّة.
هذا قول بعض المفسرین. و یروى عن النبى (ص) قال من آدم (ع) الینا ثلة و منّى الى یوم القیمة ثلّة و لا یستتمّها الا سودان من رعاة الإبل ممن قال لا اله الا اللَّه.
و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال خرج رسول اللَّه (ص) یوما فقال عرضت علىّ الامم فجعل یمرّ النبى معه الرجل و النبى معه الرجلان و النّبی معه الرهط و النبى لیس معه رهط و النبى لیس معه احد و رایت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل لى انظر هکذا و هکذا فرأیت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل هؤلاء امّتک و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب.
و فى روایة عبد اللَّه بن مسعود عن رسول اللَّه (ص) قال عرضت علىّ الانبیاء اللیلة باتباعها حتى اتى على موسى فى کبکبة بنى اسرائیل فلما رایتهم اعجبونى فقلت اى رب من هؤلاء قیل هذا اخوک موسى و من معه من بنى اسرائیل، قلت فاین امّتى قیل انظر عن یمینک فاذا ظراب مکه قد سدّت بوجوه الرجال فقیل هؤلاء امّتک أ رضیت قلت رب رضیت قیل انظر عن یسارک فاذا الافق قد سدّ بوجوه الرجال، قیل هؤلاء امّتک ا رضیت قلت رب رضیت رب رضیت فقیل ان مع هؤلاء سبعین الفا یدخلون الجنة بلا حساب علیهم. فقال نبى اللَّه (ص) ان استطعتم ان تکونوا من السبعین فکونوا و ان عجزتم و قصرتم فکونوا من اهل الظراب و ان عجزتم فکونوا من اهل الافق فانى قد رأیت ثم اناسا یتهاوشون کثیرا.
و روى انه قال (ص) انى لارجو ان تکونوا شطر اهل الجنة ثم تلا رسول اللَّه (ص): ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
و قال ابو العالیة و مجاهد و عطاء بن ابى رباح و الضحاک ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ، یعنى من سابقى هذه الامّة وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ من هذه الامّة فى آخر الزمان یدل علیه‏
قول النبى (ص): هما جمیعا من امّتى.
قوله: وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ المشأمة و الشمال واحد و هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم و یؤخذ بهم طریق الشمال الى النار و یلزمهم الشوم و النکدة.
فِی سَمُومٍ، و هو الریح الحارة تدخل فى المسامّ و جمعه سمائم و قیل السموم حرّ جهنم و فیحها و هو بالنهار و الحرور باللیل و قیل سموم جهنم ریح باردة شدیدة البرد تخرج من تحت صخرة فى جهنم تقطع الوجوه و سائر اللحوم و منه قول الشاعر:
الیوم یوم بارد سمومة
من جزع الیوم فلا نلومه‏
وَ حَمِیمٍ و هو الماء الحار فى النهایة.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ دخان شدید السواد تقول العرب اسود یحموم اذا کان شدید السواد. قال الضحاک النار سوداء و اهلها سود و کل شى‏ء فیها اسود.
و قیل یحموم جبل فى النار یستغیث الى ظله اهل النار. قابل بهذا الظل ظل اصحاب المیمنة.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ اى لا بارد المدخل و لا کریم المنظر. و قیل لا ماؤهم بارد، و لا مقیلهم کریم و العرب اذا بالغت فى ذم الشی‏ء نفت عنه الکرم، و قال فى موضع آخر لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ و هذا الظل هو سرادق جهنم یجمع الخلق یوم القیامة، فیرسل علیهم الدخان ثلث شعب شعبة تأخذهم عن یمینهم و شعبة عن شمالهم، و تنطبق علیهم شعبة فتملأ اجواف الکفار و مسامّهم و یأخذ المؤمن کهیئة الزکمة.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ متنعّمین فمنعهم ذلک عن الانزجار و شغلهم عن الاعتبار. المترف الجبار المتنعّم المعجب بنفسه و الترف السرف فى العیش.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ اى یقیمون على الذنب العظیم لا یتوبون و لا یستغفرون، و الحنث العظیم هاهنا الشرک، یقال بلغ الغلام الحنث اى بلغ مبلغا بحیث یسی‏ء العمل و التحنث من الاضداد التحنث التأثم و التحنث التبرر و التحرّج عن الاثم. و کان رسول اللَّه (ص) یتحنّث فى غار حراء اى یتعبّد.
و قیل الحنث العظیم الیمین الغموس و معنى هذا: انهم کانوا یحلفون انهم لا یبعثون و ذلک فى قوله: أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ یقویه ما بعده: وَ کانُوا یَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ قرأ ابو جعفر و نافع و الکسائى: إِذا مِتْنا بالخبر، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ بالاستفهام. و قرأ الباقون بالاستفهام فیهما أَ وَ آباؤُنَا قرء نافع و ابن عامر بسکون الواو و الباقون بفتح الواو، من فتح الواو جعله عطفا و استفهاما و من سکنه جعله عطفا. و کانوا یقولون، ذلک تکذیبا للبعث.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ اى قل لهم یا محمد ان الاولین و الآخرین.
لَمَجْمُوعُونَ، محشورون، إِلى‏ مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ و هو یوم القیمة معلوم للَّه سبحانه و تعالى متى یکون.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ، اى ثُمَّ یقال لهم ذلک الیوم انکم أَیُّهَا الضَّالُّونَ عن الدین الذاهبون عن الحق، الْمُکَذِّبُونَ باللّه و رسله.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ شجرة الزقوم هى الشجرة الملعونة فى القرآن و هى شجرة تنبت فى النار ترعرع و تورق و تثمر کانّ طلعها رؤس الحیّات.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا اى من الشجر، الْبُطُونَ لان اللَّه یسلّط علیهم جوعا شدیدا فیملأون بطونهم رجاء زوال الجوع فاذا امتلئوا منه وجدوا عطشا شدیدا فیعرض علیهم الحمیم. فیشربون شرب الهیم و هى العطاش من الإبل و قیل هى ابل تصیبها داء فلا تروى من الماء فلا تزال تشرب حتى تهلک. و قیل الهیم جمع الاهیم و هو الرمل الذى لا یرویه المطر.
و قوله: فَشارِبُونَ عَلَیْهِ، اى على الزقوم او على الاکل او على الشجر قرأ اهل المدینة و عاصم و حمزة شرب الهیم بضم الشین و الباقون بفتحها، و هما لغتان فالفتح على المصدر و الضم اسم بمعنى المصدر کالضّعف و الضّعف.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ اى هذا الطعام و الشراب ما اعدّ لضیافتهم یوم الجزاء و قوتهم و غذاؤهم ابدا.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، خطاب لمشرکى قریش اى نحن خلقناکم و لم تکونوا شیئا و انتم تعلمون ذلک، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ فهلا تصدّقون باللّه و رسوله و هلّا تصدّقون بالبعث بعد أن علمتم النشأة الاولى.
رشیدالدین میبدی : ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة
النوبة الثانیة
این سورة الجمعة یازده آیتست، صد و هشتاد کلمه هفتصد و بیست حرف، جمله به مدینه فرو آمد، باجماع مفسّران، و در مدنیّات شمرند. و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ. در فضیلت سوره مصطفى (ص) گفت بروایت ابىّ بن کعب: «من قرأ سورة الجمعة کتب له عشر حسنات بعدد من ذهب الى الجمعة فی مصر من امصار المسلمین و من لم یذهب».
یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، التسبیح: تنزیه اللَّه من کلّ سوء، و قیل: المعنى یذکّر اللَّه ما فی السّماوات و ما فی الارض من شى‏ء غیر کفّار الجنّ و الانس.
ثمّ نعت الربّ عزّ و جلّ نفسه فقال: الْمَلِکِ اى الّذى یملک کلّ شى‏ء و لا یملک فی الحقیقة سواه. الْقُدُّوسِ اى الطاهر عمّا یخلوه من الشریک و الصاحبة و الولد و الْقُدُّوسِ و الْقُدُّوسِ بضمّ القاف و فتحها واحد و قد قرئ بهما قرأه ابو السماک.
و زید بن على و غیرهما قال: رؤبة:
دعوت ربّ العزّة القدّوسا
دعاء لا یعبد الناقوسا.
و القدس، الطهر، و القدس فوق القدح کالسطل. و التقدیس: التّنزیه و قیل لعبد اللَّه بن المبارک: سئل عن خبر فروى انّ العدس قدّسه سبعون نبیّا، فقال: لا و لا نصف نبى! فمعنى هذا التقدیس الثناء و قال عطاء بن السائب عن میسرة هذه الآیة یُسَبِّحُ لِلَّهِ الى قوله: الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ فى التوریة سبع مائة آیة.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ اى فی العرب. رَسُولًا مِنْهُمْ یعنى: محمدا (ص) و سمّى العرب امیّین لانّه لم یکن لهم کتاب قبل القرآن، لذلک سمّى الیهود و النصارى، اهل الکتاب، لیمتازوا عنهم و قیل: سمّیت العرب امیّین لانّهم کانوا على نعت امیّتهم مذ کانت بلا خطّ و لا کتاب نسبوا الى ما ولدوا علیه من امّهاتهم لانّ الخطّ و القراءة بالتعلیم دون ما جبل الخلق علیه و من یحسن الکتابة من العرب فانّه ایضا امّى، لانّه لم یکن لهم فی الاصل خطّ و کتابة الّا فی ثقیف اهل الطائف تعلموه من اهل الحیرة، و قیل: تعلمه اهل الحیرة من اهل الانبار و لم یکن فی اصحاب رسول اللَّه (ص) کاتب الّا حنظلة الّذى یقال له: غسیل الملائکة، و یسمّى حنظلة الکاتب. ثمّ ظهر الخطّ فی الصحابة بعد و کان معاویة بن ابى سفیان. و زید بن ثابت یکتبان لرسول اللَّه (ص) و کان ابن ابى سرح یکتب له ثمّ ارتدّ. هو الّذى قال سانزل مثل ما انزل اللَّه و هو من النفر الّذى امر رسول اللَّه (ص) یوم فتح مکة بقتلهم.
و کتب کتاب الصلح بین رسول اللَّه و بین قریش یوم الحدیبیة على بن ابى طالب (ع). و لمّا عرضت المصاحف على عثمان (رض) رأى فیه اشیاء لحن فیها الکاتب، فقال: ارى فیه لحنا و ستقیمه العرب بالسنتهم. و قال بعض العلماء: کان عثمان و على، رضى اللَّه عنهما، یکتبان الوحى بین یدى رسول اللَّه فاذا غابا کتب ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و کان خالد بن سعید بن العاص و معاویة بن ابى سفیان یکتبان بین یدیه فی حوائجه و کان المغیرة بن شعبة ینوب عنهما اذا لم یحضرا و کان عبد اللَّه بن الارقم و العلاء بن عتبة یکتبان بین الناس فی قبائلهم و میاههم و فی دور الانصار بین الرّجال و النساء و کان حذیفة بن الیمان یکتب خرص تمر الحجاز و کان زید بن ثابت یکتب الى الملوک مع ما کان یکتب من الوحى. و کان حنظلة بن الربیع الکاتب خلیفة کلّ کاتب من کتّاب رسول اللَّه غاب عن عمله و کان النبى (ص) یضع عنده خاتمه. و اختلفوا فی رسول اللَّه (ص) انّه هل تعلم الکتابة بآخرة من عمره أم لا؟ لعلمائنا.
فیه وجهان و لیس فی کونه حدیث یصحّ. قوله: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الذنوب و الشّرک، و قیل: یأخذ زکاة اموالهم. وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ الکتاب: القرآن، و الْحِکْمَةَ: السنن. و قیل: الْحِکْمَةَ، الفقه فی دین اللَّه و معرفة الحلال و الحرام. وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ اى من قبل بعثة محمد (ع) لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ: کفر و جهالة.
قوله: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ فى محلّ قوله آخرین و جهان: احدهما انّه فی محلّ الخفض، اى بعث فی الامیّین و فی آخرین رسولا منهم، اى من المبعوثین الیهم.
الثانى، انّه فی محل النصب و المعنى: یعلّمهم الکتاب و یعلم آخرین و اختلف العلماء فیهم فقال قوم: هم العجم و هو قول ابن عمر و سعید بن جبیر و مجاهد و الدلیل علیه ما روى ابو هریرة قال: کنّا جلوسا عند النّبی (ص) اذ نزلت علیه سورة الجمعة، فلمّا قرأ: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ قال رجل: من هؤلاء یا رسول اللَّه! فلم یراجعه النّبی (ص) حتى سأله مرّتین او ثلاثا، قال: و فینا سلمان الفارسى. قال: فوضع النّبی (ص) یده على سلمان ثمّ قال: «لو کان الایمان عند الثّریا لناله رجال من هؤلاء.
و فی روایة اخرى: «لو کان الدّین عند الثّریا لذهب الیه رجال من ابناء فارس حتى یتناولوه».
و قال ابن زید: هم جمیع من دخل فی الاسلام بعد النبى (ص) الى یوم القیامة لانّ النبى (ص) کان مبعوثا الى کافّة الخلق الى یوم القیامة و فی الخبر عن النّبی (ص): «انّ فی اصلاب الرجال من اصحابى رجالا و نساء یدخلون الجنّة بغیر حساب، ثمّ قرأ: آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ‏ و عن ابن ابى لیلى عن رجل من اصحاب رسول اللَّه (ص) قال قال النّبی (ص): رأیتنى یتّبعنى غنم سود ثم اتبعها غنم سود، ثمّ اتّبعها غنم عفر، اوّلها یا با بکر قال: امّا السود فالعرب و امّا العفر فالعجم یتبعک بعد العرب.
کذلک عبّرها الملک سجر العفرة فی اللّون بیاض کلون الظّبى. لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ اى لم یدرکوهم و لکنّهم یکونون بعدهم. و قیل لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ فى الفضل و السابقة لانّ التابعین لا یدرکون شأو الصحابة و کذلک العجم مع العرب. و من شرائط الدّین معرفة فضل العرب على العجم و حبّهم لمکان القرآن و الرّسول و القبلة و الحجّ بمشاعره و الاذان و الخطبة و لفظة النّکاح و الصّید و هو الحکم العربیّ، و القیافة و السّلم و ضرب الدنانیر و الدّراهم. امر رسول اللَّه بحبّهم و معرفة حقّهم، و فی الآیة دلیل على انّ رسول اللَّه (ص) رسول نفسه و بلاغة حجّة لاهل زمانه، و من بلغ لقوله عزّ و جلّ و من یکفر به من الاحزاب فالنّار موعده. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ اى الّذى بعث هو العزیز الحکیم.
ذلِکَ یعنى: النبوّة. فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ على محمد و ذو الفضل العظیم على الخلق بارسال محمد الیهم و توفیقهم لمتابعته.
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها یعنى: الیهود امروا بقبولها فلم یقبلوها و کلف العمل بما فیها فلم یفعلوا ما امروا فیها من اظهار صفة محمد و نعته بل غیّروها و حرّفوا الکلم عن مواضعها. کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً فکما انّ‏ الحمار لا ینتفع بما یحمله من الکتب کذلک الیهود یقرءون التوراة و لا ینتفعون بما فیها. و الاسفار الکتب الکبار، واحدها: سفر. بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى بئس المثل مثلهم، بئس القوم قوم هذا مثلهم وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ اى لا یهدى من سمّاه فی علمه ظالما.
قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا اى عدلوا و مالوا سمّیت الیهود یهود لانّهم عدلوا عن الدّین المستقیم. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ الزّعم: قول عن ظنّ. اى ان قلتم ظنّا انّکم أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ اى من دون محمد (ص) و ذلک انّ یهود المدینة کتب الى یهود خیبر، انّ محمدا یدعونا الى دینه فما تقولون انتم؟ فقالت یهود خیبر: و نحن اولاد الانبیاء و ابناء اللَّه و احبّاؤه، فلا ندخل فی دینه فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة. قوله: فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اى فادعوا على انفسکم بالموت. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّکم ابناء اللَّه و احبّاؤه فانّ الموت هو الّذى یوصلکم الیه.
فقال النّبی (ص): «و الّذى نفس محمد بیده لا یقولها احد منهم فیقوم من مقامه حتّى یغصّ بریقه فتخرج نفسه فأبوا ان یقولوها و علموا انّهم ان قالوا ماتوا، فقال اللَّه تعالى: وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ من الذّنوب و المعاصى وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ اى بالیهود انّهم کذبة فی زعمهم نحن أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ و فی ذلک دلالة على صدق الرّسول و صحّة القرآن لانّه اخبر انّهم لا یتمنّون الموت فکان کما اخبر.
روى عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یتمنّینّ احدکم الموت امّا محسنا فان یعش یزدد خیرا فهو خیر له، و امّا مسیئا فلعلّه ان یستعتب».
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ هذا کقوله: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ و الفاء فی قوله فانّه جلبها ضمیر کانّه قال: إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ و ان امعنتم فی الفرار و استقصیتم فی الحذر فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى الى اللَّه الّذى یعلم ما غاب عن العباد و ما شاهدوه فیخبرکم بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا و یجازیکم علیه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ اى فی یوم الجمعة. کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فی الارض و اراد بهذا النّداء، الاذان عند قعود الامام على المنبر للخطبة. لما روى الزهرى عن السائب بن یزید قال: کان النّداء یوم الجمعة اوّله اذا جلس الامام على المنبر على عهد النّبی (ص) و ابى بکر و عمر، فلمّا کان عثمان و کثر النّاس و بعدت المنازل، زاد اذانا فامر بالتّأذین الاوّل على دار له بالسّوق، یقال له الزوراء، لیسمع النّاس فیما غابوه على ذلک و اوّل جمعة جمعت بالمدینة کانت قبل قدوم رسول اللَّه (ص) قالت الانصار انّ للیهود یوما یتعبّد فیه و هو السّبت.
و انّ للنّصارى یوما و هو یوم الاحد. فنحبّ ان یکون لنا یوم. فقال لهم اسعد بن زرارة اختاروا العروبة و هو یوم الجمعة فسمّوها جمعة لاجتماع النّاس فیه فاختاروا العروبة، فجمعهم اسعد بن زرارة و صلّى بهم یومئذ رکعتین و ذبح لهم اسعد بن زرارة کبشا و کانوا قدر ما یشبعهم کبش و ذلک لقلّتهم. ثمّ انزل اللَّه عزّ و جلّ فی ذلک بعد إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ الآیة... فهذه اوّل جمعة جمعت فی الاسلام، فامّا اوّل جمعة جمعها رسول اللَّه (ص) باصحابه ما قال اهل التواریخ: قدم رسول اللَّه (ص) مهاجرا حتى نزل بقبا على بنى عمر و بن عوف و ذلک یوم الاثنین لاثنى عشر لیلة خلت من شهر ربیع الاوّل حین ارتفع النّهار فاقام بقبا یوم الاثنین لاثنى عشرة لیلة و یوم الثلاثاء و یوم الاربعاء و الخمیس ثمّ خرج من بین اظهرهم یوم الجمعة عامدا المدینة فادرکته صلاة الجمعة فی بنى سالم بن عوف فى بطن و ادلهم و هى اوّل الجمعة جمعها رسول اللَّه (ص) فخطب فقال: الحمد للَّه احمده و استعینه و استغفره و استهدیه و او من به و لا اکفره و اعادى من یکفر، و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له و انّ محمدا عبده و رسوله، اوصیکم بتقوى اللَّه فانّه خیر ما اوصى به المسلم المسلم و احذروا ما حذرکم اللَّه من نفسه فانّه من یتّق اللَّه یکفّر عنه سیّآته و یعظم له اجرا و احسنوا کما احسن اللَّه الیکم و جاهدوا فی اللَّه حقّ جهاده هو اجتبیکم و اعملوا لما بعد الیوم فانّه من یصلح ما بینه و بین یکفّه اللَّه بینه و بین النّاس و لا قوّة الّا باللّه العظیم.
و اختلفوا فی تسمیة هذا الیوم جمعة: فمنهم من قال لانّ اللَّه تعالى جمع فیها خلق آدم علیه السّلام و به‏
قال النّبیّ (ص) فی روایة سلمان: «انّما سمّیت الجمعة لانّ آدم علیه السلام جمع فیها خلقه، و قیل: لانّ اللَّه تعالى فرغ فیه من خلق الاشیاء فاجتمعت فیه المخلوقات و قیل: لاجتماع الناس فیه للصّلوة. قرأ الاعمش من «یوم الجمعة» بسکون المیم.
و قراءة العامّة بضمّ المیم، و قیل: اوّل من سمّاها جمعة کعب بن لؤى و کان یقول له یوم العروبة و اوّل جمعة جمعت بعد الجمعة بالمدینة بقریة یقال لها جواثا من ارض البحرین.
قوله: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ اى فامضوا الیه و اعملوا له . لیس المراد من السعى الاسراع، انّما المراد منه العمل و الفعل. و کان عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه یقرأ «فامضوا الى ذکر اللَّه» و کذلک هى فی قراءة عبد اللَّه بن مسعود و یقول: لو قرأت فَاسْعَوْا لعدوت حتى یسقط ردائى و قیل: السّعى ها هنا قصّ الشّارب و نتف الإبط و تقلیم الظفار و الغسل و التطییب للجمعة و لبس افضل الثیاب. و السّعى فی اللّغة على ضربین احدهما العدو و الاسراع فی المشى کالسّعى بین الصفا و المروة. و الثانى القصد و العمل کقوله عزّ و جلّ: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى و سعى لها سعیها و هو مؤمن. فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا اقیمت الصّلاة فلا تأتوها تسعون و لکن ائتوها تمشون و علیکم السّکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا
قوله: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ فالذّکر ها هنا الخطبة على قول الجمهور، و قیل: هو صلاة الجمعة و المعنى: اجیبوا و اقصدوا الى صلاة الجمعة غیر متثاقلین. وَ ذَرُوا الْبَیْعَ یعنى: البیع و الشّرى لانّ اسم البیع یتناولهما جمیعا و انّما یحرم البیع و الشّرى عند الاذان الثّانی و قال الزهرى و عند خروج الامام و کان ینادى فی الاسواق فی الزّمان الاوّل اذا اذن للجمعة حرم البیع و راى القاسم بن محمد بن ابى بکر امرأته تشترى عطرا فخرج القاسم الى الجمعة فوجد الامام قد خرج، فلمّا رجع امر اهله بردّ البیع. و مذهب الفقهاء انّ البیع یصحّ و ان کان محرّما. و قال عطاء بن ابى رباح: یحرم البیع و الرّقاد و اللّهو و الضیعاة و ان یکتب کتابا و ان یأتى الرجل اهله. ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک الّذى ذکرت من حضور الجمعة و ترک البیع و الاستماع الى الخطبة و اداء الفریضة خیر لکم من المبایعة. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ مصالح انفسکم.
روى عن ابن عمر و ابى هریرة انّهما سمعا رسول اللَّه (ص) یقول و هو على اعواد منبره لینتهینّ اقوام عن ودعهم الجمعات او لیختمنّ اللَّه على قلوبهم ثمّ لیکوننّ من الغافلین.
و عن جابر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «من ترک الجمعة ثلاثا من غیر ضرورة طبع اللَّه على قلبه».
و روى انّه صلّى اللَّه علیه و سلّم خطب فقال: «انّ اللَّه قد افترض علیکم الجمعة فی یومى هذا، فی مقامى هذا، فمن ترکها فی حیاتى و بعد مماتى و له امام عادل او جائر من غیر عذر فلا بارک اللَّه له و لا جمع اللَّه شمله الا فلا حجّ له الا فلا صوم له و من تاب تاب اللَّه علیه».
و عن میمون ابن ابى شبیب قال: اردت الجمعة زمن الحجّاج. قال: فتهیّأت للذّهاب ثمّ قلت این اذهب اصلّى خلف هذا؟ فقلت: مرّة اذهب و مرّة لا اذهب. فنادانى مناد من جانب البیت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ.
فصل
اختلف اهل العلم فی موضع اقامة الجمعة و فی العدد الّذى تنعقد بهم الجمعة و فی المسافة الّتى یجب ان یؤتى منها. امّا الموضع فذهب قوم الى انّ کلّ قریة اجتمع فیها اربعون رجلا من اهل الکمال بان یکونوا احرارا عاقلین بالغین مقیمین لا یظعنون عنها شتاء و لا صیفا الّا ظعن حاجة، تجب علیهم اقامة الجمعة فیها. و هو قول عبید اللَّه بن عبد اللَّه و عمر بن عبد العزیز و به قال الشافعى و احمد و اسحاق. و قالوا: لا تنعقد الجمعة باقلّ من اربعین رجلا على هذا الصّفة و شرط عمر بن عبد العزیز مع عدد الاربعین ان یکون فیهم وال. و الوالى غیر شرط عند الشافعى. و قال على (ع): «لا جمعة الّا فی مصر جامع.
و هو قول اصحاب الرأى. ثمّ عند ابى حنیفة تنعقد باربعة و الوالى شرط.
و قال الاوزاعى و ابو یوسف: تنعقد بثلثة اذا کان فیهم وال. و قال الحسن و ابو ثور: تنعقد باثنین کسائر الصّلوات. و قال ربیعة: تنعقد باثنى عشر رجلا و الدّلیل على اقامتها فی القرى ما روى عن ابن عباس قال: انّ اوّل جمعة جمعت بعد جمعة فی مسجد رسول اللَّه (ص) فی مسجد عبد القیس بجواثا من البحرین. و اذا کان الرّجل مقیما فی قریة لا تقام فیها الجمعة. او کان مقیما فی برّیّة فذهب قوم الى انّه کان یبلغهم النداء و من موضع الجمعة یلزمهم حضور الجمعة و ان کان لا یبلغهم النداء فلا جمعة علیهم و من هذا قول الشافعى و احمد و اسحاق. و الشرط ان یبلغهم نداء مؤذّن جهورىّ الصّوت، یؤذن فی وقت تکون الاصوات هادئة و الریاح ساکنة. فکلّ قریة تکون من موضع الجمعة فی القرب على هذا القدر یجب على اهلها حضور الجمعة. و قال سعید بن المسیّب یجب على من آوه المبیت. و قال الزّهرى یجب على من کان على ستّة امیال. و قال ربیعة: على اربعة امیال. و قال مالک و اللیث: ثلاثة امیال و قال ابو حنیفة: لا جمعة على اهل سواد قریة کانت القریبة او بعیدة. و کلّ من یلزمه صلاة الجمعة لا یجوز ان یسافر یوم الجمعة بعد الزّوال قبل ان یصلّى الجمعة، امّا قبل الزّوال بعد طلوع الفجر، یجوز غیر انّه یکره الّا ان یکون سفره سفر طاعة من حجّ او غزو، و ذهب بعضهم الى انّه اذا اصبح یوم الجمعة مقیما فلا یسافر حتى یصلّى الجمعة. و الدّلیل على جوازه، روى عن ابن عباس، قال: بعث النّبی (ص) عبد اللَّه بن رواحة فی سریّة، فوافق ذلک الیوم الجمعة فغدا اصحابه و قال: اتخلف فاصلّى مع رسول اللَّه (ص). ثمّ لحقهم. فلمّا صلّى مع النّبی (ص) رآه، فقال: «ما منعک ان تغدو مع اصحابک»؟ قال: اردت اصلّى معک. ثمّ الحقهم فقال: «لو انفقت ما فی الارض، ما ادرکت فضل غدوتهم».
و روى انّ عمر بن الخطّاب سمع رجلا علیه هیأت السّفر یقول: لو لا انّ الیوم یوم الجمعة، لخرجت.
فقال عمر: اخرج فانّ الجمعة لا تحبس عن سفر.
امّا فضل یوم الجمعة. فقد روى عن ابى هریرة قال: خرجت الى الطور، فلقیت کعب الاحبار، فجلست معه. فحدّثنى عن التوراة. و حدّثته عن رسول اللَّه (ص). فکان فیما حدّثته ان قلت له: قال رسول اللَّه (ص): «خیر یوم طلعت علیه الشمس یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه اهبط و فیه مات و فیه تیب علیه و فیه تقوم الساعة. و ما من دابّة الّا و هی مسیخة یوم الجمعة من حین تصبح حتى تطلع الشمس شفقا من السّاعة الا الجنّ و الانس و فیه ساعة لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلّى یسأل اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاه ایّاه»
و قال کعب: ذلک فی کل ستّة یوم. فقلت بل فی کلّ جمعة.
قال: فقرأ کعب التوراة. فقال: صدق رسول اللَّه. قال ابو هریرة: ثمّ لقیت عبد اللَّه بن سلام. فحدّثته بمجلسى مع کعب الاحبار. و ما حدّثته فی یوم الجمعة، قال عبد اللَّه بن سلام قد علمت ایّة ساعة هى؟ هى آخر ساعة فی یوم الجمعة. قال ابو هریرة: و کیف تکون آخر ساعة فی یوم الجمعة و قد قال رسول اللَّه (ص): «لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلّى و تلک ساعة لا یصلّى فیها»؟
فقال عبد اللَّه بن سلام: الم یقل رسول اللَّه (ص): «من جلس مجلسا ینتظر الصّلاة فهو فی صلاة حتى یصلّیها»؟
قال ابو هریرة: بلى. قال: فهو ذلک. و روى مرفوعا، قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «السّاعة الّتى یستجاب فیها الدّعاء یوم الجمعة بعد العصر الى غروب الشّمس اغفل ما یکون النّاس».
و فی روایة اخرى. قال: «التمسوا الساعة الّتى فی الجمعة بعد العصر الى غیبوبة الشمس»
و قال: «اذا طلب احدکم حاجة فلیطلبها قبل مغیب الشّمس یوم الجمعة».
و فی روایة ابى بردة عن ابى موسى عن رسول اللَّه (ص): «تلک الساعة ما بین ان تجلس الامام الى انقضاء الصّلاة»
و عن عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الیوم الموعود: یوم القیامة، و المشهود: یوم عرفة، و الشاهد: یوم الجمعة لا طلعت الشّمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة لا یوافقها عبد مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه و لا یستعیذ من شى‏ء الّا اعاذه).
و عن اوس بن اوس قال: قال النّبی (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة، فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا علىّ من الصّلاة فیه. فانّ صلوتکم معروضة علىّ»: فقالوا: یا رسول اللَّه، و کیف تعرض صلوتنا علیک و قد ارمت؟ فقال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء».
و قال (ص) «اذا کان یوم الجمعة نادت الطیر الطیر، و الوحوش الوحوش، و السباع السباع، سلام علیکم، هذا یوم صالح کریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة اربعة و عشرون ساعة للَّه فی کلّ ساعة ستّمائة الف عتیق من النّار».
و عن انس بن مالک قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «اتانى جبرئیل (ع) و فی یده کهیئة المرأة البیضاء فیه نکتة سوداء فقلت: ما هذه یا جبرئیل؟ قال: هذا لجمعة بعث فیها الیک ربّک عزّ و جلّ تکون لک عیدا و لامّتک من بعدک و قلت: ما لنا فیها؟ قال: خیرا کثیرا انتم الآخرون السّابقون یوم القیامة و فیها ساعة لا یوافقها عبد یصلّى یسأل اللَّه شیئا الّا اعطاه ایّاه. فقلت: ما هذه النکتة السوداء؟ قال: هذه السّاعة تقوم یوم الجمعة و نحن نسمّیه عندنا یوم المزید. قلت: و ما المزید؟ قال: انّ ربّک اتّخذ فی الجنّة وادیا افیح من مسک ابیض، فاذا کان یوم الجمعة من ایّام الآخرة هبط الرّبّ تبارک و تعالى عن عرشه الى کرسیه. و حفّ الکرسى بمنابر من نور فجلس علیها النّبیّون و حفّت المنابر بکراسىّ من ذهب فجلس علیها الشّهداء. و یهبط اهل الغرف من غرفهم فیجلسون على کثبان المسک لا یرون لاهل الکرسىّ و المنابر علیهم فضا فی المجلس و یبدو لهم ذو الجلال و الاکرام فیقول: «سلونى» فیقولون: نسألک الرضا یا ربّ فیقال: «رضاى احلّکم دارى و انا لکم کرامتى» ثمّ یقول: «سلونى» فیقولون باجمعهم نسألک الرّضا، فیشهد لهم على الرّضا. فیقول: «یا اهل الجنّة انّى لو لم ارض عنکم لم اسکنکم جنّتى؟ فهذا یوم المزید. فسلونى فیجتمعونى على کلمة واحدة قد رضینا فارض عنّا» قال: ثمّ یتبعها علیهم «ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» .
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة کان على کلّ باب من ابواب المسجد ملائکة یکتبون النّاس على منازلهم: الاوّل فالاوّل فاذا خرج الامام طویت الصّحف و استمعوا الخطبة و المهجر الى الصّلاة کالمهدى بدنة ثمّ الّذى یلیه کالمهدى بقرة. ثمّ الّذى یلیه کالمهدى کبشا»
حتى ذکر الدّجاجة و البیض». و عن علقمة بن قیس قال: خرجت مع عبد اللَّه بن مسعود الى الجمعة.
فوجد ثلاثة قد سبقوه. فقال: رابع اربعة و ما رابع اربعة ببعید. ثمّ‏
قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ النّاس یجلسون من اللَّه یوم القیامة على قدر رواحهم الى الجمعة الاوّل، ثمّ الثانى، ثم الثالث ثم الرّابع» و قال: «ما رابع اربعة ببعید».
و فی روایة ابن عباس عن النّبیّ (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عزّ و جلّ فی کلّ یوم جمعة فی رمال الکافور. و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ اى اذا فرغ من الصّلاة. فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ للتّجارة و التّصرّف فی حوائجکم. وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ یعنى الرّزق. و هذا امر اباحه کقوله: وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا. قال ابن عباس ان شئت فاخرج، و ان شئت فاقعد، و ان شئت فصل الى العصر. و قیل: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ لیس لطلب الدنیا و لکن لعیادة مریض، و حضور جنازة و زیارة اخ فی اللَّه، و قیل: ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ هو طلب العلم. وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً اشکروه على ما وفّقکم لطاعته و اداء فرائضه.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تظفرون بما تریدون.
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً قیل فی التفسیر: اصاب اهل المدینة جوع و غلاء سعر فقدمت عیر دحیة بن خلیفة الکلبى من الشام و معه میرة و کان رجلا تاجرا. و کان ذلک قبل ان یسلم. فوافق قدومه وقت صلاة الجمعة. فانفضوا عن النّبی (ص) و ترکوه قائما فی الخطبة على المنبر و لم یبق مع النّبی (ص) الّا اثنى عشر رجلا. و فیهم ابو بکر و عمر و قیل: لم یبق معه الّا ثمانیة نفر.
فقال النّبی (ص): «و الّذى نفسى بیده لو ابتدرتموها حتى لا یبقى معى احد، لاشتعل الوادى علیکم نارا»
و انّما قال: أَوْ لَهْواً لانّ العیر کان یضرب بین یدیه الطّبل و المزامیر، یعنى: إِذا رَأَوْا تِجارَةً او شیئا یلهیهم و یشتغلهم عن الطّاعة و ذکر اللَّه انْفَضُّوا إِلَیْها اى الى التّجارة و تفرّقوا عنک و خصّ التجارة برجوع الکنایة الیها. لانّها هى الاهمّ لهم. و انّما الطبل تبع للتّجارة وَ تَرَکُوکَ اى على المنبر قائِماً تخطب. قال علقمة: سئل عبد اللَّه أ کان النّبی (ص) یخطب قائما او قاعدا؟ فقال: اما تقرأ وَ تَرَکُوکَ قائِماً
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: کان النّبی (ص) یخطب یوم الجمعة خطبتین قائما یفصل بینهما بجلوس.
و عن جابر بن سمرة قال: کنت اصلّى مع النّبی (ص) فکانت صلوته قصدا و خطبته قصدا
و فی بعض الاخبار فرضت الصّلاة فی الاصل رکعتین زیدت فی الحضر الّا فی الجمعة لمکان الخطبة.
قُلْ یا محمد، ما عِنْدَ اللَّهِ ممّا اعدّه لاولیائه من الثواب. خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ اى تنفضّوا عن النّبی (ص) لطلب الرّزق وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ فایّاه فاسألوا و منه فاطلبوا فانّه الرّازق. على الحقیقة لانّه المبدع للرّزق المخرج له عن حدّ العدم.
رشیدالدین میبدی : ۶۷- سورة الملک- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة الملک هزار و سیصد حرف است، سیصد و سى کلمه، سى آیت، و جمله به مکه فرود آمد، باجماع مفسّران در مکّیات شمرند. و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست.
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: «انّ سورة من کتاب اللَّه ما هى الّا ثلاثون آیة شفعت لرجل فاخرجته یوم القیامة من النّار و ادخلته الجنّة و هی سورة تبارک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «وددت ان تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ فی قلب کلّ مؤمن».
و روى عن ابن عباس: انّ رجلا من اصحاب النّبی (ص) ذهب یضرب خباء له على قبر و هو لا یحسب انّه قبر، فسمع انسانا یقرأ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ فاتى النّبی (ص) فقال: یا رسول اللَّه انّى ضربت خباء لى على قبر و انا لا اعلم انّه قبر، فاذا انسان یقرأ سورة الملک. فقال رسول اللَّه (ص): «هى المانعة، هى المخبیة تنجیه من عذاب القبر».
فی خبر آخر: «هى الواقیة من عذاب القبر».
و روى: من قرأها فی لیلة فقد اکثر و اطیب.
قوله: «تَبارَکَ» معناه: تعالى و تعظم و تمجد. و قیل: تفاعل من البرکة.
و قیل: معناه انّه الثّابت الدّائم الّذى لم یزل و لا یزال. و قیل: تعالى من جمیع البرکات منه الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ یؤتیه من یشاء و ینزعه ممّن یشاء. و قیل: یرید به النبوّة یعزّ بها من اتّبع النّبی و یذلّ بها من خالفه. وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من الانعام و الانتقام «قَدِیرٌ».
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ قال ابن عباس: یرید الموت فی الدّنیا و الحیاة فی الآخرة. قال قتادة: اذلّ اللَّه ابن آدم بالموت و جعل الدّنیا دار حیاة و دار فناء، و جعل الآخرة دار جزاء و بقاء و انّما قدم الموت لانّه الى القهر اقرب.
و قیل: قدّمه لانّه اقدم، لانّ الاشیاء فی الابتداء کانت فی حکم الموات کالنطفة و التّراب و نحوهما ثمّ اعترضت علیها الحیاة. و قال ابن عباس: خلق الموت على صورة کبش املح لا یمرّ بشی‏ء و لا یجد ریحه شی‏ء و لا یطأ على شی‏ء الّا و مات و خلق الحیاة على صورة فرس انثى و هی الّتى کان جبرئیل و الانبیاء یرکبونها «تمرّ بشی‏ء و لا یجد ریحها شی‏ء الّا حیى و هی الّتى اخذ السّامرى قبضة من اثرها فالقى على العجل فحیی.
قوله «لِیَبْلُوَکُمْ» یعنى: لیختبرکم فیها بین الحیاة الى الموت. أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا اى اسرع فی طاعة اللَّه و اورع عن محارم اللَّه و قیل: لیبلوکم ایّکم احسن اخذا من حیاته لموته و احسن اهبة فی دنیاه لآخرته.
قال النّبی (ص) لعبد اللَّه بن عمر «خذ من صحتک لسقمک، و من شبابک لهرمک، و من فراغک لشغلک، و من حیاتک لمماتک، فانّک لا تدرى ما اسمک غدا.
و سئل النّبی (ص) اىّ المؤمنین اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا و احسنهم له استعدادا
و قیل: یختبرهم اعلاما للملائکة حالهم لیظهر لهم شکرانهم و کفرانهم کیف یکونان عند المحنة فی الصّبر و عند النعمة فی الشّکر وَ هُوَ الْعَزِیزُ المنتقم من اعدائه «الْغَفُورُ» لاولیائه.
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها فوق بعض بین کلّ سماء مسیرة خمس مائة عام و غلظ کلّ سماء خمس مائة عام. و قوله: «طِباقاً» جمع طبق، کجبل و جبال و قیل: جمع طبقة، کرحبة و رحاب. و قیل: «طِباقاً» مصدر من طابق تقول: طابق بین ثوبیه اذا لبس احدهما فوق الآخر. و هو نصب على المصدر. و قیل: صفة، و قیل: نصب لانّه مفعول ثان ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ قرا حمزة و الکسائى من تفوّت بتشدید الواو بلا الف و هما لغتان کالتّحمّل و التّحامل، و التّظهر و التظاهر، و التّفاوت و التفوّت، بعد ما بین الشّیئین فی الصّحة و فی معناه قولان: احدهما «ما تَرى‏» یا ابن آدم. فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ یعنى السّماء مِنْ تَفاوُتٍ اى خلل و اضطراب و تفرّق بل هى مستقیمة مستویة لا یفوت بعضها بعضا لقلّة استوائها. و القول الثّانی انّه عامّ فی جمیع خلق الرّحمن اى لم یفته شی‏ء اراده و لم یخرج شی‏ء عن موجب الحکمة. و قیل: «الخلق» فی الآیة مصدر و المعنى یخلق کلّ شی‏ء صغیرا و کبیرا بامر واحد لا تفاوت فی ذلک و هو قوله: «کن» و قیل: الرّؤیة فی الآیة بمعنى العلم لبعد السّماء عن الادراک بحاسّة البصر قوله: فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ اى شقوق و صدوع.
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ اى اعد النّظر ثانیا کَرَّتَیْنِ اى مرّتین یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ اى یرجع الیک البصر ایّها المخاطب خاسِئاً اى خاشعا صاغرا ذلیلا کذلّة من طلب شیئا فاخطاه وَ هُوَ حَسِیرٌ اى معى کلیل لم یدرک ما طلب اى اعیا من قبل ان یرى فی السّماء خللا. روى عن کعب قال السّماء الدّنیا موج مکفوف و الثّانیة مرمرة بیضاء و الثّالثة حدید، و الرّابعة صفراء و قال نحاس: و الخامسة فضّة، و السّادسة ذهب، و السّابعة یاقوتة حمراء و بین السّابعة الى الحجب بحار من نور.
وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ اى بکواکب، و هى کبار النّجوم سمّیت مصابیح لاضاءتها. و المصباح، السّراج لاضاءته. وَ جَعَلْناها اى بعضها.
رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ اى رمیا لهم اذا استمعوا الى السماء. قال قتاده خلق اللَّه النّجوم لثلاثة اشیاء زینة للسّماء و رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ و لیهتدى بها فی ظلمات البرّ و البحر فمن اوّلها على غیر ذلک فقد قال رایه و اخطا حظّه. قال الضّحاک: الکواکب الّتى ترى لا یرجم بها و الّتى ترجم بها الشّیاطین لا تریها النّاس و قال ابو على الکواکب انفسها لا ترجم لانّ الکواکب ثوابتة لا تزول عن السماء و لا تفقد انّما ینفصل عنها شهاب یحرق. وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ اى هیّأنا لهم فی الآخرة. عَذابَ السَّعِیرِ و هى النّار الموقدة المشعلة، و یقال: سعرت النّار فتسعّرت اذا قویتها و قیل السّعیر بیت للشّیاطین فی جهنّم هو اسمه.
وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اى و اعتدنا للّذین کفروا بربّهم. عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
إِذا أُلْقُوا فِیها اى القى الکفّار فی النّار سَمِعُوا لَها شَهِیقاً و هو صوت فظیع منکر کشهیق الحمار و هو اوّل صوته و قد یسمع للنّار صوت منکر اذا اشتدّ لهبها کانّها تطلب الوقود. وَ هِیَ تَفُورُ اى ترتفع بالغلیان لشدّه توقّدها اى تغلى بهم کغلى المرجل.
تَکادُ تَمَیَّزُ اى تنقطع ینفصل بعضها من بعض من شدّة غیظها على الکفّار کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها و هم الملائکة الموکّلون بها، أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ الم یأتکم رسول من قبل اللَّه فی الدّنیا یندرکم.
قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): انّه قال: انا «النّذیر و الموت المغیر و السّاعة الموعد».
قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى من نبوّة و کتاب و حکم فیقول الخزنة لهم. إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ اى ما انتم الیوم الّا فی ضلال کبیر، کنتم علیه فی الدّنیا و یجوز ان یکون هذا من کلام القوم، اى و قلنا للرّسل: ما أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ و بعد من الصّواب.
وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اى قالوا و هم فی النّار، لو کنّا نسمع سمع من یعى و یتفکّر أَوْ نَعْقِلُ عقل من یمیّز و ینظر، و قیل: لو کنّا نسمع الهدى فی الدّنیا او نعقل معانى کلام اللَّه و ما کان یدعونا الیه الرّسل ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ اى فی جملة اهل النّار.
فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ اقرّوا بکفرهم. فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ اى بعدا لهم. قرأ ابو جعفر و الکسائى «فَسُحْقاً» بضمّ الحاء و الباقون بسکونها و هما لغتان، مثل الرّعب و الرّعب و السّحت و السّحت. سحقا نصب على المصدر اى اسحقهم اللَّه سحقا، اى باعدهم من رحمته مباعدة و قیل: السّحق واد فی جهنّم.
إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافونه و لم یروه و قیل: یخافون اللَّه و یترکون معصیته حیث لا یراهم احد من النّاس لانّ ذلک اذلّ على الاخلاص و ابعد من النّفاق. و قیل: یخشون ربّهم قبل المصیر الیه. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ ثواب جزیل لطاعاتهم.
وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ اى. أخفوا کلامکم او اعلنوه فهما سواء عند اللَّه إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ قال ابن عباس نزلت فی المشرکین کانوا ینالون من رسول اللَّه (ص) فیخبره جبرئیل بما قالوا و نالوا منه فقال بعضهم لبعض.
اسرّوا قولکم کى لا یسمع اله محمد فقال تعالى: قل لهم: أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ فانّ اللَّه لا یخفى علیه خافیة. و هذا امر تهدید کما قال: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ».
ثمّ قال: أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ اى الا یعلم السّرّ من خلق السّرّ. الا یعلم ما فی الصّدور، من خلق الصّدور؟ الا یعلم من خلق الاشیاء ما فی صدور عباده؟ ففى هذه الوجوه من فی موضع الرّفع و هو اسم للخالق و یجوز ان یکون من اسما للمخلوق و یکون فی موضع النّصب و المعنى الا یعلم اللَّه من خلقه. وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ العالم بدقائق الاشیاء و بواطنها و یجوز ان یکون العلم من صفة المخلوق، و المعنى: الا یعلم هذا الکافرین من الّذى خلقه، الا یعلم اللَّه الّذى هو خالقه. وَ هُوَ اللَّطِیفُ الّذى الطف لهم فی تدبیره و احسن الیهم فی انعامه. «الْخَبِیرُ» بهم و باعمالهم.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا لیّنة سهلة یسهل لکم السّلوک فیها.
و قیل: لیّنها بالجبال حتّى تستقرّ و لا تزول باهلها، و قیل: جعلها ذلولا، اى سهلا سعیکم علیها بحیث لا یمتنع المشى فیها بالحزونة. فَامْشُوا فِی مَناکِبِها اى فی جوانبها. و قیل: فی فجاجها و اطرافها و قیل: فی جبالها. قال الزّجاج: و هذا اشبه لانّ معناه سهل لکم السّبیل فی جبالها فهو ابلغ فی الذلل هذا امر اباحه، ذکره على سبیل الامتنان بتسهیله علیهم. وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ اى ممّا هیّاه لقوتکم و غذائکم ما اذن لکم فی تناوله و احلّه لکم دون ما نهاکم عنه و حرّمه علیکم.
وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ اى البعث من قبورکم ثمّ خوّف الکفّار. فقال: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ قال ابن عباس اى عذاب من السّماء ان عصیتموه أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ یعنى: ان یغور بکم فی الارض فَإِذا هِیَ اى الارض.
«تمور» اى تتحرّک و تدور. و ذلک انّ اللَّه یحرّک الارض عند الخسف بهم حتّى یلقیهم الى اسفل و الارض تعلو علیهم و تمور فوقهم، تقول: مار یمور اذا جاء و ذهب.
أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً اى ریحا ذات حجارة. و قیل الحاصب: مطر فیه حصباء کما فعل باصحاب لوط و قیل: سحاب فیه حجارة، و الحاصب و الحصباء واحد. «فَسَتَعْلَمُونَ» فى الآخرة و عند الموت «کَیْفَ نَذِیرِ» ى، اى أ نداری اذا عاینتم العذاب. و قیل: فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ ى اى رسولى. قال ابن عباس: ستعلمون انّ محمدا کان لکم نذیرا.
وَ لَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى: کفّار الامم الماضیه. فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ ى، اى انکارى. اذا اهلکتهم اثبت بعض القرّاء الیاء فی هذا الحروف و اخواتها على الاصل و حذفها بعضهم على الخطّ.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ یصففن اجنحتهنّ اذا طرن فی الهواء، اى یبسطن کالحداء و النّسر. «وَ یَقْبِضْنَ» یعنى اجنحتهنّ یضربن بها جنوبهنّ کالحمام.
و قیل: یصففن احیانا و یقبضن احیانا. و قیل فی الهواء طیور لا یقعن بالارض ابدا طعامها النّمل و البعوض اذا طرن فی الهواء بضن على اذنابهنّ و اجنحتهنّ. حکاه ابن هیصم «ما یُمْسِکُهُنَّ» فی الجوّ «إِلَّا الرَّحْمنُ» بقدرته انّه جلّ جلاله عمّت رحمته الخلیقة کلّها إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصِیرٌ عالم بمصلحة کلّ شی‏ء. بیّن لهم فی هذه الآیة ما یدلّهم على توحیده من تسخیر الطّیر فی جو السّماء.
أَمَّنْ هذَا الَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ اعوان لکم یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ و یدفعون عنکم عذاب اللَّه فامنتم عذابه بسببه، و قیل: معناه هل شی‏ء من اصنامکم یدفع عنکم عذاب اللَّه. إِنِ الْکافِرُونَ إِلَّا فِی غُرُورٍ اى ما الکافرون الا مغترّون بغرور الشّیطان غیر متمسّکین بحجّة و برهان.
أَمَّنْ هذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ یطعمکم و یسقیکم و یعطیکم منافع الدّنیا.
إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ یعنى: ان امسک اللَّه المطر او مسک جمیع اسباب الرّزق، و قیل معناه: من الّذى یوسّع علیکم نعمکم ان ضیّق علیکم فیعاقبکم بالجدب و القحط «بَلْ لَجُّوا» اى تمادّوا. «فِی عُتُوٍّ» اى استکبار عن الحقّ و عن الدّاعى الیه «وَ نُفُورٍ» عن قبول الحقّ فیفرّون منه ثمّ ضرب مثلا فقال: أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ معناه: أ فمن یمشى مطرقا لا یلتفت الى الطّریق و اختلافها ارشد ام الّذى یرفع رأسه ینظر الى الجادة و هذا مثل ضربه اللَّه للکافر و المؤمن، فالکافر یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ راکبا رأسه فی الضّلالة و الجهالة اعمى العین و القلب لا یبصر یمینا و شمالا.
قال قتادة اکبّ على المعاصى فی الدّنیا فحشره اللَّه على وجهه یوم القیامة و ذلک قوله تعالى وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ و المؤمن یمشى سویّا معتدلا یبصر الطّریق و هو عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دین قیّم و هو الاسلام، قیل: نزلت فی عمّار بن یاسر و ابى جهل و قوله: مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ فعل غریب لانّ اکثر اللّغة فی التّعدّی و اللّزوم ان یکون افعلته نفعل و هذا على ضدّه یقال: کببت فلانا على وجهه فاکبّ.
قال اللَّه تعالى: فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ و قال النّبی (ص): «و هل یکبّ النّاس على مناخرهم فی النّار الّا حصاید السنتهم»
و نظیره فی الکلام قولهم قشعت الرّیح السّحاب فاقشع.
قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم. ابتداء وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ خصّ هذه الثّلاثة بالذّکر لانّ العلوم و المعارف بها تحصل قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى تشکرون شکرا قلیلا و ما زیادة، و قیل: اقلّکم الّذى یشکر للَّه سبحانه.
قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ خلقکم فیها صغارا. وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى الى اللَّه تجمعون و تساقون یوم البعث فیجزیکم باعمالکم بیّن لهم الآیات الّتى تدلّهم علیه و توصلهم الى معرفته.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ اى ما وعد و امن الخسف و الحاصب و قیل: البعث و النّشور. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فی هذا الوعد.
قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ علم القیامة و علم نزول العذاب عند اللَّه، لم یطلع علیه بشر. وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ، اى رسول مخوّف ابین لکم وحى اللَّه الىّ و لا اعلم وقت الحشر.
فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً اى عاینوا عذاب اللَّه قریبا کقوله: وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ. و الزّلفة: القربة و کذلک الزّلفى. سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ساء اصحاب الوجوه ما عاینوا من العذاب فذکر الوجوه و اراد اصحابها یقال: سؤته فسى‏ء اى حزنته فحزن، کما تقول: سررته فسرّ، و قیل: معناه اسودّت و علتها الکابة و القترة و المعنى: قبحت وجوههم بالسّواد و هذا فی القیامة، و قیل: کان یوم بدن نظیره قوله: تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وجوه علیها غبرة ترهقها قترة. «و قیل» اى قال الخزنة لهم: «هذا» العذاب الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ اى هذا الّذى کنتم من اجله تدّعون الأباطیل و تقولون: «لا بعث و لا نشر» و قرأ یعقوب: «تدعون» بالتّخفیف، و المعنى: هذا الّذى کنتم به تستعجلون و تدعون اللَّه بقولکم: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء، و قیل: تدّعون تفتعلون من الدّعاء، یقال: دعا و ادّعا بمعنى واحد، و قیل: معنى الآیة: فلمّا راوا الوعد بالحشر و النّشر و سوء العذاب حقّا.
و راوا النّبی (ص) شافعا لامّته مخلصا لهم من التّبعات على ما ذکره اللَّه و وعد به سیئت وجوههم.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ اى قل یا محمد لمشرکى مکة الّذین یتمنّون هلاکک أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِیَ من المؤمنین «أَوْ رَحِمَنا» فابقینا و اخّر آجالنا «فَمَنْ یُجِیرُ» کم مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ من یمنعکم من بأسه و اىّ نفع لکم فی هلاکنا، و هذا جواب لقولهم نتربّص به ریب المنون و ان امر محمد لا یتمّ و لا یبقى، و قیل: معناه لا تتمنّوا موتى فانّه لا ینفعکم و تمنّوا ما یجیرکم من عذاب اللَّه فانّ ذلک انفع لکم، و قیل: معناه نحن مع ایماننا خائفون ان یهلکنا بذنوبنا لانّ حکمه نافذ فینا فمن یمنعکم من عذابه و انتم کافرون.
قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ الذی نعبده آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا فوّضنا الیه امورنا فَسَتَعْلَمُونَ غدا مَنْ هُوَ الیوم فِی ضَلالٍ مُبِینٍ حین لا ینفعکم العلم شیئا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً اى غائرا ذاهبا فی الارض لا تناله الا یدى و الدّلاء. قال: الکلبى و مقاتل یعنى. ماء زمزم. فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ ظاهر جار تراه العین و تناله الدّلاء ذکرهم عظیم نعمته علیهم باظهار المیاه لهم على وجه الارض و انّه لو جعلها غائرة لم یمکنهم التّوصّل الیها و لکان فیه هلاکهم و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره مکّى است به مکه فرو آمده باجماع مفسّران و بعدد کوفیان بیست و هشت آیت است، دویست و بیست و چهار کلمه، نهصد و بیست و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: هر که این سوره برخواند، خداى عزّ و جلّ او را از آن مؤمنان کند که نوح پیغمبر ایشان را دعا کرد و دعاى وى اندرو رساند. قوله إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ‏ قال النّبی (ص): «هو اوّل نبىّ بعث»
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضی‏ء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شى‏ء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجی‏ء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.