عبارات مورد جستجو در ۷۹ گوهر پیدا شد:
محمود شبستری : گلشن راز
بخش ۴۵ - تمثیل در بیان اقسام مرگ و ظهور اطوار قیامت در لحظهٔ مرگ
اگر خواهی که این معنی بدانی
تو را هم هست مرگ و زندگانی
ز هرچ آن در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
جهان چون توست یک شخص معین
تو او را گشته چون جان او تو را تن
سه گونه نوع انسان را ممات است
یکی هر لحظه وان بر حسب ذات است
دو دیگر زان ممات اختیاری است
سیم مردن مر او را اضطراری است
چو مرگ و زندگی باشد مقابل
سه نوع آمد حیاتش در سه منزل
جهان را نیست مرگ اختیاری
که آن را از همه عالم تو داری
ولی هر لحظه می‌گردد مبدل
در آخر هم شود مانند اول
هر آنچ آن گردد اندر حشر پیدا
ز تو در نزع می‌گردد هویدا
تن تو چون زمین سر آسمان است
حواست انجم و خورشید جان است
چو کوه است استخوانهایی که سخت است
نباتت موی و اطرافت درخت است
تنت در وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمین روز قیامت
دماغ آشفته و جان تیره گردد
حواست هم چو انجم خیره گردد
مسامت گردد از خوی هم چو دریا
تو در وی غرقه گشته بی سر و پا
شود از جان‌کنش ای مرد مسکین
ز سستی استخوانها پشم رنگین
به هم پیچیده گردد ساق با ساق
همه جفتی شود از جفت خود طاق
چو روح از تن به کلیت جدا شد
زمینت «قاع صف صف لاتری» شد
بدین منوال باشد حال عالم
که تو در خویش می‌بینی در آن دم
بقا حق راست باقی جمله فانی است
بیانش جمله در «سبع المثانی» است
به «کل من علیها فان» بیان کرد
«لفی خلق جدید» هم عیان کرد
بود ایجاد و اعدام دو عالم
چو خلق و بعث نفس ابن آدم
همیشه خلق در خلق جدید است
و گرچه مدت عمرش مدید است
همیشه فیض فضل حق تعالی
بود از شان خود اندر تجلی
از آن جانب بود ایجاد و تکمیل
وز این جانب بود هر لحظه تبدیل
ولیکن چو گذشت این طور دنیی
بقای کل بود در دار عقبی
که هر چیزی که بینی بالضرورت
دو عالم دارد از معنی و صورت
وصال اولین عین فراق است
مر آن دیگر ز «عند الله باق» است
مظاهر چون فتد بر وفق ظاهر
در اول می‌نماید عین آخر
بقا اسم وجود آمد ولیکن
به جایی کان بود سائر چو ساکن
هر آنچ آن هست بالقوه در این دار
به فعل آید در آن عالم به یک بار
ملک‌الشعرای بهار : ترکیبات
نکیر و منکر
چون فروبردند نعشم را به گور
خاک افشاندند و زان گشتند دور
ناگهان آواز پایی سهمناک
کردگوشم را خبر از راه دور
من بسان خفته زان آواز پای
جستم وآمد به مغزاندر شعور
نه هوا ونه فضا ونه نسیم
سینه تنگ وپای لنگ وجسم عور
لیک در آن حفرهٔ تاریک و تنگ
هردو جشمم خیره شد ناگه زنور
گوشه‌ای از خاک من شد چاک و زان
کرد منکربارفیق‌خودظهور
دوفرشته چون دوفیل خشمگین
من فتاده پیش ایشان همچو مور
من به زحمت از فشارگور، لیک
آن دو می کردند هر جانب عبور
گور تنگ است از برای مجرمان
از برای مؤمنان باغی است‌، گور
روی چون ازآهن تفته سپر
بر جبین‌شان گشته‌رسم آیات شر
از دهانی شیروش پهن و فراخ
نابها پیدا بسان شیر نر
بینیی هایل چو شاخ کرگدن
جسته بالا نوک آن همچو تبر
درکف هریک عمودی آتشین
وافعیئی پیچیده برگرد کمر
سوی من زان چشم‌های چون تنور
هر دم افشاندند صد خرمن شرر
بانگ زد برمن یکی زآنان که خیز
هرچه گویم پاسخ آور مختصر
استخوان‌هایم به پیچ و خم فتاد
زان درشت آوا و بانگ زهره‌در
خویش راکردم مهیٌای جواب
تا چه پرسند ازمن آسیمه‌سر
گفتگو برخاست در زهدان خاک
بین من وآن یک که بد نزدیکتر
زیرپایش من چو گنجشکی حقیر
او چو کرکس از برم بگشوده پر
گفت با من‌، کیستی ای مرد پیر؟
گفتمش پیری به خاک اندر اسیر
گفت‌: وقت زندگی‌، اعمال تو؟
گفتمش چون دیگران پست و حقیر
در جهان از من نیامد در وجود
هیچ کاری عمده و امری خطیر
گفت ازین فن‌ها و صنعت‌های دهر
در کدامین بودی استاد و بصیر؟
گفتمش در صنعت شعر و ادب
بودم استاد و ز نقاشی خبیر
گفت گاه زندگی دینت چه بود؟
گفتمش اسلام را بودم نصیر
گفت معبود تو در گیتی که بود؟
گفتمش معبود من حی قدیر
گفت چون بگذاشتی گیتی‌، که تو
بر تن و بر نفس خود بودی امیر
گفتم از عمرم چه‌می‌پرسی که رفت
جمله با خون دل ورنج ضمیر
دور، از آزادی و از اختیار
جفت‌، با ناچاری و ضعف و زحیر
نی هنر تا دهر را پیچم عنان
نی توان تا چرخ را بندم مسیر
بهتر از من پارهٔ سنگی که نیست
آمر و مامور وگویا و بصیر
گفت کاری کرده‌ام غیر از گناه‌؟
گفتم آری تکیه برلطف اله
من نگویم چون دگر مردم سخن
آن زمان کم باز پرسند ازگناه
عامیان در بند اوهام اندرند
هستشان این بستگی به از رفاه
برگنه خستو شدن اولیتر است
مرد دانا را زگفتار تباه
بس حدیثا کش خرد گوید، ولیک
قلب بر عکسش پذیرد انتباه
گندم و جوهر دو راکاهست لیک
فرق بسیار است بین این دو کاه
من که بودم در شداید پایدار
سست گشتم ناگهان بی‌اختیار
قلب من لرزید و کی بودم گمان
کاین چنین قلبی بلرزد روزگار
لیک خود را با خود آوردم نخست
تا بجا آمد دلم زان گیر و دار
خویشتن را وانمودم با دلی
از یقین ثابت نه از شک بی‌قرار
گرچه آخر از سخن‌های صریح
تیره کردم باز خود را روزگار
خاطر آزاد مرد نکته‌سنج
کی پسندد گفتهٔ نااستوار
ناپسند آید دورویی از ادیب
ناسزا باشد نفاق از هوشیار
لاجرم بر من گذشت آن بد که خاست
از نهیبش نعره از اهل مزار
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۹ - جواب دیگر بر سبیل تنزل از سؤال لزوم انقلاب حقایق
زان سخن گوش کن جواب دگر
که جز این نیست عین فعل و اثر
بلکه چون از تکرر اعمال
اثری ماند در دل عمال
روز محشر به قدرت قادر
در لباس صور شود ظاهر
نیست صورت بعینها معنی
ره ز صورت بسی ست تا معنی
آن به این منقلب نگردد لیک
کسوتی باشدش مناسب و نیک
ملک خواب را نگر که چه سان
کند اظهار در خیال کسان
بهر هر معنیی ز جنس صور
کسوتی بس مناسب و در خور
چون شوی حرص و آز را مقهور
موش بینی رفیق خود یا مور
چون شود فرج و بطن را مغلوب
از خر و گاو بر تو آید کوب
دید در خواب صاحب خردی
که فم و فرج خلق مهر زدی
خواب خود را به ابن سیرین گفت
ابن سیرین جواب شیرین گفت
گفت ماه صیام قبل الفجر
گفته ای فجر را اذان پی اجر
بانگ بی وقت تو ز اکل و جماع
گشته اهل محله را مناع
از تو آن منع چون مقرر شد
در خیالت چنین مصور شد
همچنین هر صفت ز نقص و کمال
که شود در تو راسخ از افعال
رو نماید به قدرت خالق
در قیامت به صورت لایق
معنی عارضی بود اینجا
صورتی جوهری شود فردا
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۳ - اشارت به عذاب قبر و سؤال منکر و نکیر
هر که را زیر خاک شد منزل
دو فرشته به صورتی هایل
پیشش آیند ز ایزد متعال
امتحان را ازو کنند سؤال
که خدای تو و نبی تو کیست
زان همه دین که بود دین تو چیست
گر بگوید جوابشان به صواب
برهد از غم عذاب و عقاب
فسحت قبر او بیفزایند
روزنی در بهشت بگشایند
گردد او را عیان چه صبح و چه شام
که کجا دارد از بهشت مقام
ور نگوید جوابشان در خور
آهنین گرزی آیدش بر سر
ناله او به وقت گرز خوری
بشنود غیر آدمی و پری
آدمی و پری اگر شنوند
همه از خواب و خور نفور شوند
تنگی گورش آنچنان فشرد
که دو پهلوی او ز هم گذرد
بگشایند روزنی ز سقر
که در آن بنگرد به شام و سحر
جای خود را ببیند از دوزخ
آوخ از حالتی چنین آوخ
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۵ - اشارت به تطایر صحایف
از پی نفخ صور نوع بشر
چون شود حشر کرده در محشر
سویشان بعد از انتظارگران
نامه های عمل کنند پران
سعدا را دهند بهر شرف
نامه از سوی دست راست به کف
اشقیا را صحیفه ها در مشت
از سوی چپ دهند یا پس پشت
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۷ - اشارت به صراط
چون ز میزان و وزن آن برهند
بر جهنم پلی عجب بنهند
پلی آنسان که از قدم تا فرق
عابر آن بود در آتش غرق
تیز چون تیغ بلکه افزون هم
عرض آن موی بلکه از مو کم
هر که باشد ز مؤمن و کافر
بر سر پل کنندگشان حاضر
هر که کافر بود چو بنهد پای
قعر دوزخ شود مر او را جای
مؤمنان را ز حق رسد تأیید
لیک بر قدر قوت توحید
هر که را بر طریقت نبوی
خود نبوده ست غیر راست روی
دوزخ از نور او کند پرهیز
بگذرد همچو برق خاطف تیز
یا چو مرغ پران و باد وزان
یا چو چیز دیگر فروتر از آن
وان که ضعفی بود در ایمانش
نبود زان گذشتش آسانش
بلکه در رنج آن گذرگه تنگ
باشد او را به قدر ضعف درنگ
لیک یابد خلاصی آخر کار
گر چه بیند مشقت بسیار
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثانیة
یا أَیُّهَا النَّاسُ علقمة بن مرثد شاگرد عبد اللَّه بن مسعود از ائمّة و ثقات تابعین است میگوید هر چه در قرآن یا أَیُّهَا النَّاسُ است خطاب اهل مکه است، و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب اهل مدینه، از بهر آن که آن وقت مکه دار الشرک بود و مدینه دار الایمان، و مدینه سراى ایمان پیش از مکه شد. و لهذا قال اللَّه عزّ و جلّ وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. ابن عباس گفت: یا أَیُّهَا النَّاسُ اینجا خطاب فریقین است، مؤمنان و کافران: مؤمنانرا میگویند بر ایمان و طاعت دارى پاینده باشید، و قدم بر جادّه اسلام و سنّت استوار دارید، و از آن بمیگردید.
و کافران را میگوید اللَّه را پرستید و به یگانگى وى اقرار دهید و او را طاعت دار باشید، و بدان که ربّ العالمین این امّت را در قرآن بپنج ندا باز خواند: از آن سه عامّ اند و دو خاصّ این سه که عام اند یکى یا أَیُّهَا النَّاسُ است دیگر یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ سدیگر یا بنى آدم این سه ندا از کرامت و نواخت خالى‏اند، بر عموم مى‏خواند هم دوست و هم دشمن، هم آشنا و هم بیگانه. و آن دو که خاص‏اند یکى یا عبادى است و دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در قرآن هشتاد و هشت جاى است همه نداى قبول و نواخت و کرامت، و بنده را گواهى داد بایمان و طاعت و عبودیّت. و هشتاد و نهم ایّها المؤمنون است و این از آن همه تمامتر و بنده را نیکوتر، که این نام نهادن است و آن حکایت فعل. و تغییر و تبدیل در فعل گنجد و در نام نگنجد. و در قرآن شانزده جایگه یا أَیُّهَا النَّاسُ است. و در سورة البقرة و فاتحه سورة النساء، و یکى پس آن، و دو در یونس و فاتحه سورة الحج، و دو پس آن، و یکى در نمل، و یکى در لقمان، و یکى در سورة الملائکة و یکى در حجرات، و قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ چهاراند یکى در اعراف، و دو در یونس، و یکى در سوره الحجّ، آنکه گفت: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ چون بر خواند فرمان داد گفت خداوند خود را پرستید و او را گردن نهید و طاعت دارید که مستحق عبادت و طاعت اوست. از دو وجه: یکى آنک آفریدگار است و خداوند، و عبادت آفریدگار واجب باشد، دیگر آنک دارنده و روزى دهنده است و ولى نعمت، و شکر ولى نعمت واجب باشد.
الَّذِی خَلَقَکُمْ یعنى و لم تکونوا شیئا نبودید و شما را بیافرید. او خداوندى است از نبود بود آرد و از نیست هست کند. جاى دیگر گفت: هل اتى على الانسان حسن من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا برآمد بر مردم زمانى و هنگامى که وى چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود. معنى خلق آفریدن است و از عدم در وجود آوردن، چنانک خواهد نه فعل خلاف خواست بود و نه خواست جدا از فعل، و مخلوق را افتد که فعل چون خواست نیاید و خواست چون فعل نبود.
وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را آفرید که پیش از شما بودند از قوم قوم و گروه گروه، جهانداران و جهانیان، و خود اقرار میدهید و میدانید که آفریننده همه اوست. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ میگوید اگر ازین کافران پرسى که آفریننده ایشان کیست گویند که اللَّه ربّ العالمین. حجت آورد بریشان و گفت‏ چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار شما و پیشینیان ما ایم پس چرا بتان مى‏پرستید؟ و ایشان نه آفرینند و نتوانند! أ فمن یخلق کمن لا یخلق سؤال کنند که کافران چون دانسته بودند که آفریدگار ایشان اللَّه است دانستند که آفریدگار پیشینیان هم اوست پس وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ اینجا چه فایده دهد؟ جواب آنست که این پندى بلیغ است که بر سبیل تذکیر و تنبیه گفت، تا ایشان بدانند که آفریدگار و میراننده و هلاک کننده اوست، چنانک گذشتگان را هلاک کرد ایشان را نیز هلاک کند، و این اندیشه سود دارد ایشان را و بایمان در آرد اگر توفیق با آن رود.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لعلّ حرف ترجّ و طمع، معناه «اعبدوا الّذى خلقکم على حالة الرّجاء و الخوف» میگوید خداوند خود را پرستید و بوى امید میدارید و از عقوبت وى مى‏ترسید چنانک موسى و هارون را گفت فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏ فرعون را سخن نرم گوئید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وى، و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وى که چون خواهد بود. و گفته‏اند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ یعنى لکى تکونوا متّقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متّقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید. ابن عباس گفت لعلّ در همه قرآن بمعنى لکى است. الّا در سورة الشعراء. و ذلک فى قوله تعالى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ اى کانّکم تخلدون. و لعلّ در لغت عرب سه معنى را گویند: بمعنى استفهام چنانک گویى لعلّک خارج، و بمعنى تمنّى چنانک گویى لعلّ اللَّه ان یرزقنى، و بمعنى شک چنانک کسى خبر کند تو گویى لعلّ ذلک، اى اظنّ ذلک.
پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً جعل فعلى است که در قرآن بچهار معنى آید یکى بمعنى خلق چنانک اللَّه گفت: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً. دوم بمعنى تسمیة چنانک گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً اى سمّوهم اناثا لانّه قال فى موضع آخر لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثى‏ سیم بمعنى القاء چنانک گفت وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى‏ بَعْضٍ اى یلقى بعضه على بعض، یدل علیه قوله «فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً». چهارم جعل بمعنى صیّر چنانک گفت إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا اى صیّرناه و قال تعالى الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً این هم از قسم چهارم است. فِراشاً. اى مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها. میگویند او خداوندى است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت، تا در آن مى‏نشینید گاهى و گاهى بر آن میروید و منفعت میگیرید، چنانک گفت: فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ درین گوشه‏ها و کنارهاى زمین بروید و روزى خورید و اعتقاد کنید، که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فى قوله وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و لفظ فراش ردّ است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویى است مدوّر، که اگر مدوّر بودى فراش نگفتى که فراش باز گسترده باشد پهن، و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته، که اگر مدوّر بودى بر یک گوشه آن آب بودى و کنارها با نشیب و فراز بودى، و الیه اشار ابن مسعود: فقال: «بنى السماء على الارض کهیأة القبة فهى سقف على الارض». و قال تعالى وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تلّ، و هم دریا و هم بیابان و شکسته، و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را، پس معنى آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست، و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جدّه. قال اللَّه تعالى وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً و قال تعالى هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و قال تعالى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ یعنى ذرّیّته. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من مولود إلّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «تراب ارضنا شفاء سقمنا.»
میگوید خاک زمین ما شفاء بیمارى ماست و این از بهر آن گفت که اللَّه تعالى زمین را مبارک خوانده یعنى برکت در آن کرده: هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها و در تفصیل جاى کعبه را مبارک خواند، و صخره بیت المقدس و وادى مدین جاى شجره موسى مبارک خواند. امّا نظیر این آیت و ردّ در قرآن جایها است: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً میگوید ما این زمین را چون بسترى باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را مى‏پوشد هم مردگان را. زندگان را مادرست و مردگان را چادرست. ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم، پاره اغبران پاره آبادان، پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان؟
جاى دیگر گفت وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که مائیم و کان الحسن یقول فى خلق الارض و السّماء: انّه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق اللَّه عزّ و جلّ طینة کالفهر، ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة، ففتق الدّخان عن الطّینة فاصعد الدّخان فصار سماء، فذلک قوله کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما و دحا الارض بعد ما اصعد الدّخان، و ذلک قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
یقول الحسن قال اللَّه عزّ و جلّ للطّینة اذهبى هکذا فذهبت، ثم قال اذهبى هکذا فذهبت حتّى بسطها على ما اراد. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّه قال: «لما اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وج (؟) فدحیها، و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار و ارسى فیها الجبال و هو قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها ثم صعد فى الصّخرة.
و قال ابو هریره اخذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بیدى فعقد فیها اصابعى و قال «خلق اللَّه التّربة یوم السّبت، و خلق الجبال یوم الاحد، و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین، و خلق المکروه یوم الثلاثاء، و خلق النور یوم الاربعاء و بثّ فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة، فیما بین العصر الى اللیل».
وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان بیافریدکارى بر باد بداشته، و بى ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته، و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته. جاى دیگر گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطورى و شقوقى نه. جاى دیگر گفت وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان، نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ، سیم آهن، چهارم مس، پنجم سیم، ششم زر هفتم یاقوت. این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است. مصطفى علیه السّلام گفت‏ أطّت السماء و حق لها ان تئطّ، ما فیها موضع اربع اصابع الّا علیها ملک راکع او ساجد.»
اهل آسمان دنیا بر مقام تائبان اند، خداى را عزّ و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها و در بسیط زمین تائبان امّت بمقام ایشانند.
اهل آسمان دوم خداى را عزّ و جلّ بر خوف و وجل پرستند. زاهدان و ترسندگان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان سوم خداى را عزّ و جل بر جا و حسن الظّن پرستند، ابرار و صالحان امّت بمقام ایشانند. و از آسمان چهارم تا به هفتم خداى را عزّ و جل به استحقاق جلال وى پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را، عارفان و صدّیقان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان دنیا از آن روز باز که ربّ العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پاى نشسته‏اند و اللَّه را عبادت میکنند، که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون اللَّه ما امرهم، و اهل آسمان دوم در رکوع‏اند و اهل آسمان سیم در سجود، و اهل آسمان چهارم در تشهد، و اهل آسمان پنجم در تسبیح، و اهل آسمان ششم در تهلیل، و اهل آسمان هفتم در تکبیر. روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جلّ جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالاى این هفت آسمان دریایى است که از قعر آن تا بروى آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است، و عل گوسپند کوهى بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست، و بالاى ایشان عرش عظیم ربّ العالمین است جلّ جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه. بیان ذلک‏ فى الحدیث الصحیح الذى رواه العباس بن عبد المطلب رض قال «کنت جالسا فى عصابة و رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم جالس اذ مرّت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول اللَّه هل تدرون ما اسم هذه؟ قالوا نعم هذه السّحاب فقال رسول اللَّه و المزن قالوا و المزن فقال رسول اللَّه و العنان، قالوا و العنان فقال رسول اللَّه کم بعد ما بین السماء و الارض؟ قالوا و اللَّه ما تدرى قال فانّ بعد ما بینهما امّا واحدة و امّا اثنتان و امّا ثلث و سبعون سنة.
و فى روایة ابى هریرة: «خمس مائة سنة قال و السّماء الثانیة فوقها حتى عدّ سبع سماوات، ثم قال و فوق السّابعة بحر ما بین اعلاه الى اسفله کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهنّ الى رکبهنّ کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک العرش و اللَّه تعالى فوق العرش.»
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوى زنده گشت، بجنبید و انواع نبات بر آورد. جاى دیگر گفت: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ جاى دیگر گفت وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوى.
رِزْقاً لَکُمْ اى طعاما لکم و علفا لدوابکم، این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزى شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید، و میکوشید که همانست که گفت «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ» پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزى رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزى گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید، مکنید چنین فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا: کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید، و انبازان مگیرید، و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان. و مؤمنانرا میگوید از شرک خفى بپرهیزید. مگویید «لو لا کلبنا لدخل اللصّ دارنا» و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ. عبد اللَّه مسعود گفت «یا رسول اللَّه اىّ ذنب اعظم» قال «ان تجعل للَّه اندادا و هو خلقک.»
و عن ابن عباس قال «قال رجل للنبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ما شاء اللَّه و شئت فقال أ جعلت للَّه ندّا ما شاء اللَّه وحده».
ابن مسعود گفت: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى اکفاء من الرّجال تطیعونهم فی معصیة اللَّه.
سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و در آیت دیگر گفت أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست؟ جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زائل نگرداند، که معنى اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزى دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترک‏اند، و لهذا قال تعالى وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وى بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که اللَّه گفت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد اللَّه تناقض نیست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ چون کافران گفتند «وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. «إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ » ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانى. رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ ان بمعنى اذ است میگوید اکنون مى‏گویید ما در شور دلى‏ایم و در گمان، هر چند که نه جاى گمان است و نه جاى شوردلى، «مِمَّا نَزَّلْنا» از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور. نزّلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنى به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت. لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا دل تو بوى بر جاى بداریم و نیرو میدهیم. کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم امّیّا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا. و قیل معناه لنقوّى و نشجّع به قلبک فى اذى قومک، بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء قبلک. نظیره قوله وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسى که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنى اسرائیل طاقت کشش آن نداشت، چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهى طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایى اندک بفروختند، چنانک اللَّه گفت لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا.
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ من اینجا زیادتست که جاى دیگر گفت قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوى میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است، شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکى‏اید، مانند این قرآن بیارید و ذلک فى قوله فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابى آرید ده سوره بیارید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثى مانند این بیارید فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و اگر خود توانایى ندارید.
وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى استعینوا بکبرائکم و اماثلکم بیارى گیرید این سران و مهتران شما که پناه وا ایشان داده‏اید، و در مجامع و محافل شوند و شما را در تکذیب خدا و رسول معاونت میدهند دست در ایشان زنید تا شما را یارى دهند بچنین سورتى آوردن و از بر خویش نهادن، اگر راست مى‏گویید که این قرآن محمد از بر خویش نهاد.
معنى دیگر فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید سورتى چون قرآن بیارید از بر خویش اگر میتوانید وانگه که این توانایى دارید آن خدایان را که بمعبودى گرفته‏اید مى‏گویید که فردا ما را گواهان و شفیعان‏اند ایشان را خدایان میخوانید و مى‏پرستید.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر در توان نمودن راست گوئید توان خویش وانمائید باین قول، معنى دعا عبادتست و بآن قول اول استعانت و دعا در قرآن بر وجوه است یکى بمعنى عبادت چنانک گفت وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ.
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ. یکى بمعنى قول چنانک بهشتیان را میگوید وَ آخِرُ دَعْواهُمْ‏
یکى بمعنى سؤال چنان که گفت ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ. یکى بمعنى ندا چنان که گفت یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ یکى بمعنى استعانت کقوله وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ و نظیر الآیة قوله تعالى قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ. الایة.
سؤال کنند که قرآن را مثل نیست چه معنى را گفت فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ؟ جواب آنست که سورتى مثل قرآن بیارید بزعم شما که مى‏گویید این قرآن را مثل است که دروغ است و اساطیر الاولین. جوابى دیگر گفته‏اند یعنى که سورتى مثل قرآن بیارید در بیان و اعجاز، نه در حرف و کلمات که از آنجا که حروفست کلام عرب بیکدیگر ماند و او را مثل است. و از هامسانى در حروف عربیّت هامسانى در بیان و نظم و اعجاز نیاید، و هذا قرع باب عظیم فى اثبات الصّفات للَّه عزّ و جلّ و لیس هذا موضع شرحه.
و گفته‏اند مِنْ مِثْلِهِ اشارت‏ها با عبد است یعنى با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید سورتى از مردى که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما مى‏گویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وى بشرى همچون شماست یکى را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود، وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتى چنان بیارد. گفته‏اند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست، قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنّه اراهم ذلک فى انفسهم. و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا اگر در گذشته نکردید وَ لَنْ تَفْعَلُوا و در آینده نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ معنى آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایى ندارید که سورتى از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام ربّ العالمین منزل از آسمان، چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید؟ مکنید چنین، و از آتش دوزخ بپرهیزید، آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنى که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر. «وقود» هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجاى هیزم مردم است و سنگ. مردم آنست که مصطفى ع گفت: «و انّ امّتى من یعظّمه اللَّه للنّار حتى یکون بعض زوایاها
و سنگ آنست که ابن عباس گفت «هى حجارة من کبریت اسود یعذّبون بها مع النّار.» عبد اللَّه مسعود گفت سنگهاى کبریت است که اللَّه تعالى آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهاى کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهاى ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند. و گفته‏اند این سنگها بتان‏اند که از سنگ ساخته‏اند فردا همان بتان و هم بت‏پرستان هیزم دوزخ خواهند بود، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ. و قیل انّ اهل النّار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا، فتنشأ سحابة سوداء مظلمة، فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها، فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرّحى، فتزداد النّار اتّقادا و التهابا کنار الدّنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها. و عن ابى هریرة قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنّم؟ انها لا شدّ سوادا من القار».
و در بعضى کتب آورده‏اند که اللَّه تعالى با موسى گفت که در دوزخ وادى است که در آن وادى سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوى شدم آتش بر آن مى‏افروزند و آن سنگها را گرم میکنند «اعدّت لکل جبّار عنید لمن حلف باسمى کاذبا» اى موسى ساخته شد آن سنگها هر گردنى را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند، موسى گفت یا رب آن سنگها چیست؟ گفت «کبریت فى النّار علیها مستقرّ قدمى فرعون، و عزّتى لو قطرت منها قطرة فى بحور الدنیا لأجمدت کلّ بحر، و لهدّت کل جبل، و لتشقّت الارضون السّبع من حرّها. و روى انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «اشتکت النّار الى ربّها فاذن لها فى نفسین فشدّة الحرّ من حرّها و شدّة البرد من زمهریرها.»
أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریده‏اند و موجود نیست و معلومست که لفظ أُعِدَّتْ جز موجود نگویند اگر آفریده نبودى اعدّت نگفتى، یشهد له قوله تعالى أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً. اگر کسى گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ؟ جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند امّا دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند. این همچنانست که بهشت را گفت أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ آن گه اطفال و مجانین و فسّاق امّت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوى در ایشان چیزى نیست، همچنین اصحاب کبائر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفّاراند که جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً جاى دیگر گفت وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا بشارت هم دوستان را گویند هم دشمنان را دوستان را بر سبیل اعزاز و کرامت و امید دادن برحمت، و دشمنان را بر سبیل اهانت و مذلّت و اخبار از عقوبت. چنانک گفت بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً میگوید منافقان را خبر ده که شما را بجاى بشارت عذابى دردناکست سهمناک، و معنى بشارت آنست که ایشان را خبر کن که اثر آن خبر بر بشره ایشان پیدا شود، اگر خیر باشد و اگر شر هر دو را گویند، اما غلبه خیر دارد و بر جانب شادى بیشتر گویند وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید شاد کن ایشان را که ایمان آوردند و حق پذیرفتند و رسالت که شنیدند بشناختند و گردن نهادند و بمولى یار گردیدند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، نمازهاى فریضه گزاردند، و روزه ماه رمضان داشتند، و زکاة از مال بیرون کردند، و نوافل عبادات چندانک توانستند بجاى آوردند. عثمان عفان گفت «عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» اى خالصا و المنافق المرائى لا یکون عمله صالحا و گفته‏اند اداء امانت است بدلیل قوله «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» اى امینا. و گفته‏اند لزوم توبه است بدلیل قوله وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ اى تائبین و گفته‏اند اداء نماز فریضه است که گفت وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ اى المصلّین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وى موجود بود علم، و نیت، و صبر، و اخلاص. سهل تسترى گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست.
أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ جنّه ببستان باشد و بستان خرماستان بود، پس اگر در آن انگور بود آن را فردوس گویند. و در بهشت درجات و طبقاتست درجه برترین فردوس است، و بالاى فردوس عرش مجید است. مصطفى ع گفت بروایت ابو امامه‏
«سلو اللَّه عز و جل الفردوس فانّها سرّة الجنة، و انّ اهل الفردوس یسمعون اطیط العرش»
و بروایت ابو هریرة مصطفى گفت «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للجاهدین فى سبیله، بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض، فاذا سألتموا اللَّه، فاسألوها الفردوس فانّه وسط الجنّة و اعلى الجنة و فوقه عرش الرحمن و منه تفجّر انهار الجنّة»
و مصطفى را پرسیدند
«کیف بناء الجنة؟ قال «لبنة من ذهب و لبنة من فضّة، ملاطها مسک اذفر و حصباؤها اللؤلؤ و الیاقوت، و ترابها الزعفران».
آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ زیر درختان آن بر روى زمین جویهاى روان است، آب و شیر و مى و انگبین هر جا که بهشتیى بود بر بام کوشکها و منظره‏ها جویهاى روان پیش خویش بیند، چون برخیزد جوى روان بر جاى خویش بیند نه در کندى باشد نه جامه بوى آلوده شود.
کُلَّما رُزِقُوا مِنْها یعنى من الاشجار. مِنْ ثَمَرَةٍ من للتّبیین، و قیل للتبعیض رِزْقاً نصب لانه مفعول ثان قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ معنى آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند، از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف، بهشتى یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود، چون در دهان نهد طعم همه میوه‏ها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت. قال یحیى بن ابى کثیر «یؤتى احدهم بالصّحفة فیأکل منها ثم یؤتى باخرى فیقول هذا الّذى آتینا به من قبل، فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف». و گفته‏اند هذا الذى رزقنا من قبل اى هذا الذى وعدنا نبیّنا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى الدنیا ان نرزق فى الجنة» و قیل هذا ثواب عملنا الّذى عملناه فى الدنیا. و قیل هذا الرّمان الذى کان فى الدّنیا على جهة التعجب من فضله على ما کان فى الدنیا، کما ترى الرجل فى حال تستعظمها، و قد کان قبل ذلک صغیرا، فتقول هذا فلان الذى کان بالامس، اى الیوم له زیادة على ما مضى.
وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوه‏ها که پیش وى آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویى و پاکى و بى عیبى، نه چنانک بعضى نیکو بود و بعضى بد چنانک میوه‏هاى دنیا. معنى دیگر: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند، بنام هام نام آن باشد، چندانک ایشان بجاى هم نام آرند که کدام میوه است امّا بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید، هر رنگى که خواهى در آن میوه بینى و هر طعمى و بویى که خواهى در آن یابى، رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین، وانگه هر میوه صورتى نیکو دارد و آوازى خوش و نغمه لطیف از وى روان، و شکوفه بر سر و نورى از وى تابان، و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام، که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگرى از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر.
در بعضى آثار است که بهشتى را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ، دستار خوانى بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده. چون سر آن باز کند سیبهاى گوناگون بیند، در هر سیبى حورا چون لعبتى آراسته و عروسى نگاشته. حورا از آن سیب بیرون آید بهشتى سیب در دهان گیرد طعمى یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد.
آن گه قوتى عظیم در وى پدید آید آن لعبت دوشیزه را بپاسد لذتى یابد که از دیگر جفتان چنان لذت نیافت، و هر بار که پیش وى باز شود او را دوشیزه یابد از اول بار نیکوتر و بکمالتر. پس آن لعبتها هر ساعتى برنگى باشند و دیگر جمالى نمایند، و همچنین سیبها دیگرگون شوند. بهشتى با خود گوید این لعبت نه آنست و این سیب نه آن! گمانش افتد که طعمش نیز بگشت چون طعم آن باز گیرد بداند که بطعم همانست و برنگ نه آن، اینست که میگوید: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشانراست در آن بهشت زنان آدمى، هر مردى را دو زن و حورا بر آن عدد که اللَّه داند. مصطفى ع گفت در بهشت عزب نیست و لکلّ رجل منهم زوجتان اثنتان یرى مخّ سوقهما من وراء الثیاب.
مُطَهَّرَةٌ پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهاى تن و بیمارى و پیرى و بدخویى و مرگ. ابو هریره گفت از مصطفى ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفى گفت: «نعم و الّذى نفسى بیده انّ المؤمنین لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء» قال «و ما من غدوة من غدوات الجنّة و کلّ الجنّة غدوات الّا انه تزفّ الى ولىّ اللَّه فیها زوجة من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من زعفران».
و قال عبد اللَّه بن وهب انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولىّ اللَّه ان یاتیها اتیها جبرئیل فآذنها، فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها و یبخّرنها بمجامر بلا نار.» جهودى از مصطفى پرسید که تو مى‏گویى در بهشت نکاح باشد و خوردن و آشامیدن، و هر که خورد و آشامید از وى فضولها رود و بهشت چگونه جاى فضول بود؟ مصطفى گفت «و الذى نفسى بیده انّ فیها لاکلا و شربا و نکاحا یخرج من بطونهم عرق اطیب من ریح المسک» فقال رجل من القوم صدق رسول اللَّه خلق اللَّه خلقا یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب و منه یخرج من بطونها عسل سائغ فقال رسول اللَّه وفّقت، هذا مثل طعام اهل الجنة».
وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى دائمون، و الخلود الدّوام و لیس من شرطه التابید، بل یجوز ان یکون مؤبّدا او غیر مؤبّد، و الدّلیل علیه انه قیّد بابد، و اللَّه عزّ و جل یوصف بالقدم و لا یجوز ان یوصف بالخلود لعدم التوقیف، و لان القدم لا ابتداء له و الخلود له ابتداء، و هو جلّ جلاله اول بلا ابتداء وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
معنى آنست که ایشان در آن بهشت جاوید شوند که نعمت آن گه غنى باشد و تمام که بریده نشود و با آن بمانند. مصطفى ع گفت «من یدخل الجنّة یحیى لا یموت و ینعم لا یبوس لا یبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ ابتداى قصه بنى اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهاى خود و نواختهاى خود و ریشان یاد کرد آن گه گله‏ها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخل‏اند، و عرب بسیار گوید و اخوانى و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکى دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسى و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جاى ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب‏اند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنى اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار مى‏شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر مى‏توانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبرى که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبرى است از پیغامبران بنى اسرائیل. معنى این همه عبد اللَّه است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت‏ها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و منّ و سلوى بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کرده‏اید پیمان واشما بسته‏ام، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فى مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفته‏اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة، و من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة
و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریة نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این را سه معنى گفته‏اند: یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏
و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ و قال تعالى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا و قال تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ الآیة. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مى‏ترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا و قال تعالى لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شی‏ء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شی‏ء اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسم‏اند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته‏اند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفته‏اند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفته‏اند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستاده‏اند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
اللَّه تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستاده‏اند بهر رنگى که خلق‏اند و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفته‏اند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البرّ و هما فى الجنّة، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدى الى الفجور و هما فى النّار.»
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و خود میدانید در کتاب خوانده‏اید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفته‏اند: یکى از آن معانى اللَّه است جل جلاله و ذلک فى قوله تعالى وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فى قوله تعالى وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ، اى باللّه انه واحد جلّ جلاله. دوم حق بمعنى قرآن است، چنانک اللَّه گفت حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالى فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا. سوم حقّ است بمعنى اسلام چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و چهارم حق است بمعنى عدل چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى بالعدل، و قال تعالى یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ یعنى حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ اى العدل البیّن. پنجم حق است بمعنى توحید چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جاى دیگر گفت أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ ششم حق است بمعنى صدق چنانک در سورة یونس گفت وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا اى صدقا فى المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنى أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُّ یعنى الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ هشتم حق است بمعنى مال چنانک در سورة البقرة گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اى المال. نهم حق است بمعنى اولى چنانک گفت وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ دهم حق است بمعنى حظ چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ اى حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنى نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ذلک فى قوله تعالى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الى الصّلاة هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم مى‏نالید و بر وى در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فى الصلاة شفاء و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر اللَّه عز و جل».
وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنى نماز و زکاة.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنى زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفته‏اند وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صحّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «تفضل صلاة الجمیع على صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».
و روى «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة»، و روى «فضل صلاة الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجة»
و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصّلاة حتى یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلّیها ثم ینام»
و قیل فى قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ اى کونوا فى امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مى‏گویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مى‏شکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمى‏کنید؟
روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «مررت لیلة اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فى الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فى معنى الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به‏ قال النبى ع «یبصر احدکم القذاة فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:
و تبصر فى العین منّى القذى
و فى عینک الجذع لا تبصره‏‏
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او مى‏یابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ در نمى‏یابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل اللَّه هذه الآیة توبیخا لهم.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مجاهد گفت این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالى.
بعضى مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلمانان‏اید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتَعِینُوا على ذلک بِالصَّبْرِ على الطاعة و الصبر على المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مى‏باید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها اللَّه، و مؤنة، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ اى الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ظنّ را دو معنى است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنى شک آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: امّا بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید
یؤتى بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلى یا رب قال هل ظننت انک ملاقىّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنى»
این خطاب هیبت است که اللَّه تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعب‏تر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.
امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتى یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انى سترتها فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بَنِی إِسْرائِیلَ شرح این آیة رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فى قوله له تعالى فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالى تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ‏
و قالت عایشه یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الّا فى ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال فقال رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشة انّ عن ذلک لشغلا»
وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ. تقبل بتاء قراءة مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفته‏اند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى داده‏اند، گفت
«لیس من نبىّ الّا و قد اعطى دعوة مستجابة و انّی اختبأت دعوتى شفاعة لامّتى»
و قال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ اى فدیة. و منه قوله تعالى وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ اى و ان تفد کل فدیة لا یؤخذ منها. و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال «الصّرف التوبة، و العدل الفدیة»
معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ از مردمان کس است که مى‏گیرد مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى أَنْداداً وى را هامتایان، یُحِبُّونَهُمْ مى‏دوست دارند ایشان را. کَحُبِّ اللَّهِ چنانک اللَّه را مى‏دوست باید داشت. وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که ایمان آوردند أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ دوستر مى‏دارند اللَّه را ازیشان بتان را، وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا وانگه که مى‏بینند ایشان که بر خویشتن ستم کردند إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ آن گه که عذاب دوزخ بینند، أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً که قوت و توان اللَّه راست بهمگى، وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ و اللَّه سخت عذاب است و سخت گیر.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیش روان بودند مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا ازیشان که پس روان و پى بران بودند وَ رَأَوُا الْعَذابَ و هر دو گروه عذاب بینند وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ و گسسته گردد میان ایشان همه پیوندها که بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا و ایشان گویند که پى بران و پس روان بودند لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ تا ما ازیشان بیزارى کردیمى کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا چنانک ایشان از ما بیزارى کردند امروز، کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ چنان‏هن باز نماید اللَّه و ازیشان أَعْمالَهُمْ آنچه میکردند درین جهان حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ که همه حسرت گشت ور ایشان، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان از آتش جاوید بیرون آمدنى نه‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً سدى گفت باین هامتایان سران و پیش روان ایشان خواهد که ایشان را در معصیت‏ خالق طاعت میداشتند، آن گه ایشان را چنان دوست میداشتند که مؤمنان اللَّه را دوست تر دارند، و هم مؤمنان خداى را دوست‏تر دارند که ایشان پیشوایان خود را، ابن کیسان و زجاج گفتند انداد بتان‏اند، و معنى آنست که یسوون بین الاصنام و بین اللَّه فى المحبة.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ اى اثبت و ادوم حُبًّا لِلَّهِ گفت ایشان بتان را و خداى را عز و جل در دوستى یکسان دارند، چنانک امروز بتى آرایند و پرستند و فردا دیگر بتى، که در دوستى شان ثبات و دوام نیست، خداى را هم چنان دوست دارند رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ و مؤمنان مرا به از آن دوست دارند، که از ما هرگز برنگردند و بدیگرى نگرایند. سعید جبیر ازینجا گفت انّ اللَّه تعالى یأمر یوم القیمة من احرق نفسه فى الدنیا على رؤیة الاصنام ان یدخلوا جهنّم مع اصنامهم فیأبون، لعلمهم انّ عذاب جهنم على الدوام، و یقول للمؤمنین بین ایدى الکافرین ان کنتم احبّائى فادخلوا جهنّم فیقتحم المؤمنون النار و ینادى مناد من تحت العرش وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.
وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ... قراءة بیشترین قرّاء چنین است بفتح الف و درین قراءة لو در جاى اذا است بر موضع هنگام نه در معنى شرط. میگوید وانگه که بینند که ایشان بر خود ستم کردند درین جهان به پرستش بتان آن گه که عذاب دوزخ بینند که قوت و توانایى همه خدایراست. و قرئ «و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة للَّه جمیعا و ان اللَّه شدید العذاب» درین قراءة معنى آنست که تو بینى ظالمان را آن گه که عذاب بینند و این بر سبیل تعظیم و ترقیق و تعجیب گفت، و سخن تمام شد، پس ابتدا کرد و گفت أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً. و قرئ و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة میگوید اگر تو بینید هم بر سبیل تعجیب و ترقیق اگر تو بینید ظالمان را آن گه که و ایشان نمایند در آن عذاب، و بآن عذاب که قوت خدایراست بهمگى، و خداى آنست که سخت عذابست. بیان معنى آیت را قراءة قراء درهم بستم. اما بتفصیل آنست که و لو ترى الذین ظلموا بتاء مخاطبه، مدنى و شامى و یعقوب خوانند باقى قراء بیا خوانند. إِذْ یَرَوْنَ بضم یا شامى خواند باقى بفتح یا خوانند، أَنَّ الْقُوَّةَ و انّ اللَّه بکسر الف قراءة یعقوب است باقى بفتح الف خوانند.
عطا گفت تفسیر آیت آنست که اگر این ظالمان بینند روز قیامت آن گه که دوزخ از پانصد ساله راه روى بایشان آرد و چنانک مرغ دانه چیند ایشان را بر چیند، آن گه بدانند که قوّت و قدرت خداوندى و بزرگوارى و پادشاهى همه اللَّه راست، و سخت عذاب و سخت گیر است.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا الآیة... آن گه که پیشوایان بیزارى کنند و برگردند از پس روان ایشان، یعنى روز قیامت آن گه که عذاب خداوند بینند، پیشوایان سران و مهتران مشرکان‏اند و پس روان ضعفا و سفله ایشان، که امروز بر پى آنان میروند، و بگفت و فعل و اشارت ایشان از راه مى‏افتند، فردا در قیامت آن مهتران ایشان را گویند لم ندعکم الى الضلالة ما شما را بر بیراهى نخواندیم و نه فرمودیم، و شیاطین همچنین از آدمیان بیزارى گیرند و مهتر شیاطین گوید «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» قوله. وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ الباء هاهنا بمعنى عن کقوله تعالى فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً. اى عنه، اى و تقطّعت عنهم الوصلات الّتى کانت بینهم فى الدنیا من العهود و المواثیق و الارحام و المودّات و الانساب و الاسباب. هر پیوندى که میان ایشان بود در دنیا از عهد و پیمان و دوستى و خویشى و نسب و سبب همه بریده گردد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کل سبب و نسب منقطع یوم القیمة إلّا سببى و نسبى.
سدى گفت این اسباب که بریده میگردد اعمال کافرانست، که فرو گذارند و ایشان را در آن ثواب ندهند. همانست که جاى دیگر گفت الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ و قال تعالى وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً لو اینجا بمعنى لیت است پس روان گویند اى کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین، تا چنانک ایشان امروز از ما برگشتند و بیزارى کردند ما نیز ازیشان برگشتیم و بیزارى کردیم. و کافران آن گه که اعمال خود را ضایع بینند همین گویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً، رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ رب العزة ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن گردانید گفت وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ و این آن گه گویند که بهشت بایشان نمایند و گویند ایشان را که اگر شما مؤمنان بودید این بهشت شما را مسکن و منزل بودى! پس بمیراث بمؤمنان دهند! و ایشان دریغ و تحسر میخورند.
اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ و گفته‏اند این اعمال که در آن حسرت و پشیمانى خورند. شرک ایشانست و پرستش بتان بر امید آنک تقریب است بخداى عز و جل، و ذلک فى قوله ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏. پس چون نومیدى و عذاب بینند ایشان را حسرت باشد. و حقیقت حسرت در لغت عرب بریدن است مردى که در راه منقطع شود او را منحسر گویند یعنى رفتن برو بریده گشت و بازمانده وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان هرگز از آتش بیرون نیایند که نه در شمار مسلمانان‏اند، نه آن تابع و نه آن متبوع
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع ثم یبکون الدم حتّى یرى فى وجوههم کهیئة الا خدود لو ارسلت فیه السفن لجرت، و انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتّى یخلص الى جوفه فیسیل ما فى جوفه، حتّى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثم یعاد کما کان.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ الآیة ایمان دو قسم‏ است: یکى از روى برهان، یکى از روى عیان. برهانى از راه استدلال است، عیانى یافت روز وصال است. برهانى استعمال دلائل عقول است، عیانى رسیدن بدرجات وصول است. میگوید از روى اشارت: اى شما که ایمان برهانى بدست دارید! بکوشید تا بایمان عیانى رسید. ایمان عیانى چیست؟ بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن، بچشم انفراد فرا فرد نگرستن، بچشم حضور فرا حاضر نگرستن، بدورى از خود نزدیکى حق را نزدیک بودن، و بغیبت از خود حضور وى را بکرم حاضر بودن. وى جلّ جلاله نه از قاصدان دور است، نه از مریدان غائب: میگوید عزّ جلاله: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.
پیر طریقت گفت: خداوندا موجود نفسهاى جوانمردانى! حاضر دلهاى ذاکرانى! از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنى! و از دورت میپندارند و نزدیکتر از جانى!
گفتم صنما مگر که جانان منى
اکنون که همى نگه کنم جان منى‏
و قیل فى معنى الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تصدیقا آمنوا تحقیقا. میگوید: اى شما که از روى تصدیق ایمان آوردید از روى تحقیق ایمان آرید. شریعت پذیرفتید، حقیقت بپذیرید. شریعت چیست؟ حقیقت چیست؟ شریعت چراغست، حقیقت داغست. شریعت بند است، حقیقت پند است. شریعت نیاز است، حقیقت ناز است. شریعت ارکان ظاهر است، حقیقت ارکان باطنست. شریعت بى‏بدیست، حقیقت بى‏خودیست. شریعت خدمت است بر شریطت، حقیقت غربتست بر مشاهدت. شریعت بواسطه است، حقیقت بمکاشفه است. اهل شریعت طاعت دار است و معصیت گداز، اهل حقیقت از خویشتن گریزان است و بیکى نازان. اهل شریعت در آرزوى خلد و نعیم باقى است، اهل حقیقت گستاخ و مشغول بساقى است. ابتداء حقیقت در وى است که پدید آید، و حسرتى که ترا فرو گیرد، جهان فراخ بر تو تنگ کند، اندرون پیراهن بر تو زندان کند. آتشى در جانت زند، عطشى در دل افکند. سوز بینى و سوزنده نه، شور بینى و شوراننده نه. مساعدى نه که با وى چیزى بگویى، هام دردى نه که با وى طرفى بنشینى.
فرید من الخلّان فى کلّ بلدة
اذا عظم المطلوب قلّ المساعد
این جوانمرد آخر از آن تحسّر و تحیّر نفسى بر آرد که: الهى! این درخت ما بسوخت از تشنگى! آخر بچندین دیر کارى بیکبارگى. کریما! رهى زارنده در تو آخر نه کم از جوابى، یک بار برین کشت ماریز آبى! الهى! چون آن را که طمع میدارم نیرزم، پس بدلى پرکنده مهر چون ورزم؟ چون دست نیاز بشاخ امیدم نرسد، بر پاى چون خیزم؟ و اگر مرا بخود راه ندهى، وا تو چون گریزم؟
کریما! بارم ده تا بر درگاه تو میزارم، و در امید بیم آمیز مینازم، واپذیرم لطیفا! تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم! و جلال ربوبیّت بنعت کرم رهى را مینوازد که: مترس که نه در هر گزیدنى زهر است، گزیدن مادر فرزند را از مهر است! إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا الآیة نابایستگان ازل‏اند، و خستگان ابد. فرا رفتند، پس بروى در آمدند، پس برخاستند، باز بیفتادند، و آن گه داغ جدایى شان بر نهادند، و در حزب شیطان شدند. اللَّه بر آن نیست که ایشان را بیامرزد، از آنکه مى‏شان نخواهد.
أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ و عجب آنست که از چون خودى عزّ میطلبند، و همه اسیر ذلّ‏اند، و بازداشتگان قهر. و در خبر است که: من اعتزّ بالعبد اذلّة اللَّه، فابتغ العزّ من ربّ العبید یعزّک اللَّه فى الدّنیا و الآخرة.
إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ‏ الآیة وصف الحال منافقان است، و ذکر سیرت و معتقد ایشان، باز در آخر ورد گفت: إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.
صفت عذاب و عقوبت ایشانست، و ذکر سرانجام بد ایشان، و عجب نیست کسى که معتقد وى آن باشد اگر سرانجام وى این بود. آورده‏اند که آن منافقان را بدوزخ فرستند. در درک اوّل مالک گوید: یا نار خذیهم، اى آتش گیر ایشان را. آتش گوید: ولایت ما بر زبان است، و بر زبان وى هر چند که مجاز بود، کلمه توحید رفته، و راه بما فرو گرفته. بدرک دوم رسد، همین گوید، تا به هفتم درک. چون به هفتم رسد گوید: ما را ولایت بر دل است نه بر زبان، بیار تا از دل چه نشان دارى؟
و در دل وى جز نشان کفر و شرک نباشد. آتش در وى گیرد، و آن عذاب صعب بدو رسد، اینست که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ الآیة.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا من النّفاق، وَ أَصْلَحُوا اعمالهم بالاخلاص فى الاعتقاد، وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ. باستدعاء التّوفیق وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ فى انّ نجاتهم بفضل اللَّه و لطفه لا بإتیانهم بهذه الأشیاء فى التّحقیق.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اینت نداء کرامت، و اینت خطاب با لطافت. اینت نظم بر آفرین، و بر دلها شیرین، آشنایى را سبب، و روشنایى را مدد. ایمن کردن از دورى، و اجابت را دستورى. میگوید: اى شما که مؤمنانید، و رسالت را شنیدید، و گردن نهادید، و واسطه پسندیدید، اتَّقُوا اللَّهَ بترسید از خداى، بپرهیزید از خشم او، و بیندیشید ازو، که همه ازو: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. در عالم بمهربانى و بنده‏نوازى که چنو امید عاصیان بدو، درمان بلاها ازو، فخر کردن نه مگر بنام او، و بر آسودن نه مگر بنشان او، رستگى و پیوستگى نه مگر بهدایت و رعایت او، اینست که گفت جلّ جلاله: وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وسیلت نزدیکیست، و نزدیکى سبب پیوستگى و رستگى است. وسیلت آن وسائط است که میان بنده و مولى دوستى را نشانست، و سبب اتصال میان ایشان عیانست. آن چیست که وصلت و اتصال بآنست؟
بزرگ داشتن امر، و شکوه داشتن نهى، و شفقت بر خلق، و خدمت حق، و کوشیدن در ابواب نوافل، و عمارت کردن جان و دل. کوشیدن در ابواب نوافل بسه چیز توان: یکى نظر اللَّه بیاد داشتن، دوم روزگار خود از ضایعى دریغ داشتن، سیوم درویشى خویش در موقف عرض بشناختن. و چون نظر اللَّه یاد دارى از متقیانى. چون روزگار خود را از ضایعى دریغ دارى از عابدانى. چون درویشى خویش در موقف عرض بشناسى از خاشعانى.
عمارت دل بسه چیز توان: بشنیدن علم، و کم آمیختن با خلق، و کوتاهى امل. تا در سماع علمى در حلقه فریشتگانى. تا از خلق برکنارى، در شمار معصومانى. تا با کوتاهى املى از جمله صدیقانى.
وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ میگوید: بخداى نزدیکى جویید شما که عابدانید بفضائل، شما که عالمانید بدلائل، شما که عارفانید بترک وسائل، وسیلت عابدان چیست: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخره. وسیلت عالمان چیست: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. وسیلت عارفان چیست: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. وسیلت عابدان معاملت است. وسیلت عالمان مکاشفت است. وسیلت عارفان معاینت است. وسیلت عابدان راستى است. وسیلت عالمان دوستى است. وسیلت عارفان نیستى است. وسیلت عابدان یادى است بنیاز.
وسیلت عالمان یادى است بناز. وسیلت عارفان یادى است نه بنیاز نه بناز، و قصه آن دراز.
پیر طریقت ازینجا گفت: «الهى! اگر کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. گر کسى ترا بذکر کردن یافت، من ترا بفراموش کردن یافتم. گر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. الهى! وسیلت بتو هم تویى. اول تو بودى و آخر تویى. همه تویى و بس، باقى هوس».
و گفته‏اند: وسیلت سبق عنایت است، که ربّ العزّة گفت: سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏، و رحمت که در ازل بر خود نبشت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. بى‏رهى رهى را بنواخته، و سپاه عنایت در پیش داشته، و رحمت بر خود نبشته.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى، و من نبودم.
تا باز بآن روز نرسم میان آتش و دودم. اگر بدو گیتى آن روز یابم من بر سودم. ور بود تو خود را دریابم، به نبود تو خود خشنودم».
وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ این خطاب با غازیان است، و آنجا که گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ خطاب با عارفان است. جهاد غازیان بتیغ است با دشمن دین. جهاد عارفان بقهر نفس است با خویشتن. ثمره غازیان فردا حور و قصور، و عارف در بحر عیان غرقه نور. جهاد غازیان از سر عبادت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ابد کنند، لا جرم ایشان را گفت: لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ یعنى فى الابد، و جهاد عارفان از سر معرفت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ازل کنند، تا ربّ العزة در حق ایشان میگوید: هُوَ اجْتَباکُمْ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً الایة الیوم یقبل من الاحباب مثقال ذرة وعدا، لا یقبل من الاعداء مل‏ء الارض ذهبا، کذا یکون الامر.
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ الآیة آتشیان دو قسم‏اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار، و باز پسین کسى که بیرون آید، هنّاد است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: «آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان»، گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد. گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.
هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى‏پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان. اسرار این لطائف بمثالى بیرون توان داد. آن طباخه که تو او را بخانه برى، تا از بهر تو نان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم کند، و در آن استوار نگیرد، اما دل وى همه بآن قرصکها بود، هر ساعتى رود، و در آن نگرد، که نباید که بسوزد. گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، که خام شایسته خوردن‏ نیست، و سوخته سزاى خوان نیست. پس چون روى آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوک مى‏برد، و تحت هذا لطیفة حسنة. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار
و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف‏اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى. پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته‏اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.
اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز
گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.
جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه‏ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک‏ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟
جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَّه المنجى من عذاب الجحیم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذ درین موضع بمعنى اذا است، چنان که گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا یعنى اذا فزعوا، و قال بمعنى یقول است، چنان که گفت: وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ اى ینادى، و بناء این آیت بر آن سخن است که گفت جل جلاله: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ یعنى که روز قیامت چون پیغامبران را جمع کند، با عیسى چنین خواهد گفت: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ؟ این ناس بنى اسرائیل اند، یعنى که تو در دنیا بنى اسرائیل را گفتى که مرا و مادر مرا هر دو بخدایى گیرید؟
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایان‏اند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مى‏نکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشی‏ء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفته‏اند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شی‏ء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفته‏اند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بى‏پدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ این رؤیت علم و اخبار است، کافران مکه را میگوید: نمى‏دانند و خبر نکرده‏اند ایشان را که ما پیش از ایشان از عهد آدم تا به نوح، و پس از نوح از عاد و ثمود و امثال ایشان از آن جهانیان و جهان داران چند هلاک کردیم، پس از آنکه ایشان را دسترس دادیم، و در زمین ممکّن گردانیدیم، با خواسته فراوان و تن‏ها آبادان، و زندگانى دراز، و بطش تمام، و تمکین در بلاد و اقطار.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفه‏اى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقه‏اى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مى‏آید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواسته‏اند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشته‏اى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشته‏اى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بى‏آنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مى‏داشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مى‏بینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شده‏اید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مى‏کنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مى‏گویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بى‏نیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفته‏اند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شی‏ء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شی‏ء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ الایة اشارتست باظهار سیاست و عزت، و خطاب هیبت با اهل شقاوت، در آن روز رستاخیز و روز عظمت، روزى که آتش نومیدى در خرمنهاى خلایق زنند، و اعمال و احوال ایشان بباد بى‏نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». ظالمان و ستمکاران خیمه اندوه و ندامت بزنند که: «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ». گردن همه جباران و متمردان فرو شکنند، و آن عملهاى خبیث همچون غلّى سازند، و بر گردنهاشان نهند: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، و آن عوانان ناپاک و ظالمان بى‏رحمت را بیارند، و در سراپرده آتشین بدارند: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها. آفتاب و ماه و سیارات را بدود هیبت روى سیاه گردانند، و این کوس زوال بکوبند که: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ. بر قدر مایه هر کسى با وى معاملت کنند. قومى را نداء بردابرد از پیش میزنند، و قومى را آواز گیرا گیر در قفا مینهند. قومى چون درّ از میان صدف مى‏افروزند. قومى را باین خطاب کرامت مى‏نوازند که: «لا تخافوا و لا تحزنوا». قومى را باین تازیانه ادبار زنند که: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» قومى را این خطاب هیبت شنوانند بنعت عزّت و اظهار سیاست که:ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی‏؟! قومى را این نداء کرامت شنوانند بنعت لطف و اظهار رحمت که: «یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ».
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ اشارت بهر دو طرف دارد همان عزّت و سیاست با بیگانگان، همین لطف و رحمت با دوستان. الغنى یشیر الى عزّه، و ذُو الرَّحْمَةِ یشیر الى لطفه. الغنى اخبار عن جلاله، و ذُو الرَّحْمَةِ اخبار عن افضاله. فهم فى سماع هذه الایة مترددون بین صحو و محو، و بین اکرام و اصطلام، و بین تقریب و تذویب، واسطى گفت: الغنیّ بذاته، ذو الرحمة بصفاته، الغنى عن طاعة المطیعین، ذو الرحمة على المذنبین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ آمدنى آمده گیر، و رفتنى شده گیر، و این روز روشن تاریک شده گیر، و غرور دنیا روزى بسر آمده گیر. جوانمردى را دیدند که بى علتى مى‏لنگید، گفتند: چرا مى‏لنگى؟ گفت: فردا بخارستان خواهم رفت. گفتند: تا فردا! گفت: فردا آمده گیر، و این پرده دریده گیر، و رسوا شده گیر؟!
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
اى جوانمرد! این حیات دنیا باد است، تا بنگرى از دست رفته است. این دنیا همچون خنده دیوانگان است، و گریه مستان! دیوانه بى‏شادى خندد، و مست بى‏اندوه گرید. دنیا مثال یخ است در آفتاب نهاده، و بنهیب میگذارد، یا شکر که در دهن نهاده و مى‏ریزد، آرى! بس شیرین است بطعم، لکن گدازنده بجرم، تا در دهن نهادى گداخت. دنیا نظاره گاهى خوش است، حلوة خضرة، لکن تا بنگرى گذشت، و تا دل درو بستى رفت. لو لا الموت لا دعى کل الناس الربوبیة. اگر ذلّ مرگ نیستى، از اطراف عالم آواز «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» برآمدى. این چندین صدرها بینى از خواجگان خالى شده، و پس از آنکه چون گل بر بار بشکفته بودند، از بار بریخته، و در گل خفته.
چون که عبرت نگیرى و در سرانجام کار خود اندیشه نکنى؟! رب العالمین میگوید: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ. آرى! بدانید که این دنیا تا کجا رسد، و سراى پیروزى و جاویدى کرا رسد! به بینید که درویشان شکسته را بر مرکب کرامت چون آرند!؟ و خواجگان بى‏معنى را به تازیانه قهر چون رانند؟!
باش تا کل یابى آنها را که امروزند جزء
باش تا گل بینى آنها را که امروزند خار
این عزیزانى که آنجا گلستان دولت‏اند
تا ندانى و ندارى شان بدینجا خار و خوار
گلبنى کاکنون ترا هیزم نمود از جور دى
باش تا در جلوه آرد دست انصاف بهار
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱ - النوبة الثانیة
روى ابى بن کعب قال، قال النبى (ص): «من قرأ سورة الاعراف جعل اللَّه بینه و بین ابلیس سترا، و کان آدم له شفیعا یوم القیامة».
این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.
و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. گفته‏اند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ منسوخ است بآیت سیف.
المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه‏اى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».
پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى: مواعظ للمصدقین.
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبة.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمّیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.
اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّة میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فَما کانَ دَعْواهُمْ اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. ظلم ایدر بمعنى شرک است.
همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.
فَلَنَسْئَلَنَّ یعنى فى الآخرة الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مى‏ندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانسته‏ایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.
اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟
و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشته‏اند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه‏
قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».
و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل اللَّه فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفّة یراها الناس یوم القیامة.
اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.
خرد و بزرگ آن مى‏بیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مى‏نماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مى‏سنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفته‏اند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامة باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّة، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنة.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مى‏نشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مى‏روید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مى‏خورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بدان که معنى ایمان تصدیق است، و حقیقت آن از روى شرع استوار داشتن است بدل، و اقرار است بزبان، و کردار است بتن و بمال، و تا این هر سه خصلت بهم مجتمع نشوند، نام ایمان بر وى نیفتد، و نه نام اسلام، که مؤمن مسلمان است و مسلمان مؤمن.
ایمان و اسلام دو نام‏اند دین حنیفى را، که مشتمل است بر اعمال ظاهر و باطن. بلى چون مفرد کنند، اعمال ظاهر را اسلام گویند چون نماز و زکاة و حج و صوم، و اعمال باطن را ایمان گویند چون معرفت و تصدیق و یقین، و همه در هم بسته است، که این بى آن بسر نشود، و آن بى این بکار نیاید، چون همه بهم آمده خواه آن را اسلام خوان و خواه ایمان.
مصطفى (ص) اعمال ظاهر را ایمان نام نهاد در آن خبر صحیح که: وفد عبد القیس آمدند بر رسول خدا، و گفتند: یا رسول اللَّه! مرنا بأمر نخبر به من وراءنا، و ندخل به الجنة، فأمرهم رسول اللَّه بالایمان باللّه وحده، قال: «ا تدرون ما الایمان باللّه وحده»؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة، و صیام رمضان، «و ان تعطوا من المغنم الخمس»، و هم این اعمال ظاهر را اسلام نام نهاد در آن خبر اعرابى که گفت: یا محمد! اخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد ان لا اله الا اللَّه و أن محمدا (ص) رسول اللَّه، و تقیم الصلاة، و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا».
و فائده اسلام عصمت است در خون و مال و ذمت، احکام شرع بر وى روان و مسلمانان درین یکسان. و فائده ایمان نجاة است از مقت خدا و خلاص از عذاب وى و مؤمنان در آن متفاوت، هر که عمل وى نیکوتر، و یقین وى بیشتر، و عهد وى راست‏تر ایمان وى تمامتر، و ثواب وى بیشتر. و رب العزّة جلّ جلاله خود بر بنده آن ننهد که بر نتابد، بلکه بر وى آن نهد که طاقت دارد، و آن فرماید که توان دارد. اینست که گفت جل جلاله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. میگوید: ایشان که بگرویدند، و نیکیها کردند، بر کس ننهیم مگر توان آن، یعنى ایشان اجابت کردند، و کوشیدند، و ما بر ایشان ناتاوست ننهادیم، با پاسخ راست و بار سبک بهشتیان‏اند جاویدى جاویدان.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «فینا اهل بدر نزلت هذه الایة»، و بروایتى دیگر على (ع) گفت: «انى لأرجو أن اکون انا و عثمان و طلحه و زبیر من الذین قال اللَّه: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ».
سدى گفت: بهشتیان به در بهشت رسند، درختى بینند از ساق آن دو چشمه روان. از یک چشمه بیاشامند، هر چه غل و حسد و حقد و عداوت است که در دنیا در نهاد و سرشک ایشان بود، چون آن شراب بیاشامند از آن همه پاک شوند، و از چشمه دیگر غسل کنند تنهاى ایشان پاکیزه و روشن گردد، و خوشبوى شوند! از آن پس نه تن ایشان شوخ پذیرد، نه در دل ایشان وسواس و خواطر ردى آید.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ این آن گه بود که هر مؤمنى در بهشت در غرفه خویش و منزل خویش آرام گیرد، و پیوسته در آن چشمهاى روان مینگرد، تا لذت نظرشان مى‏افزاید، و در آن حال گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا اى هدانا لما صیرنا الى هذا الثواب من العمل الذى ادى الیه، آن گه اقرار دهند که هدایت از خدا است، و راست راهى بتوفیق است نه بجهد بنده، گویند: وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لدینه. و قرأ ابن عامر: ما کنا بلا واو لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
و در خبر است از رسول خدا (ص) که هیچ بهشتى در بهشت نرود، تا آن گه که پیشتر دوزخ با وى نمایند تا آن را بیند و گوید: ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، و هیچ دوزخى در دوزخ نرود، تا پیشتر بهشت با وى نمایند تا بیند و گوید: لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ، تا شادى آن بیش بود و حسرت این بیش.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ اى بأن هذا الیوم حق فصدّقناهم، این سخن بر در بهشت گویند، چنان که ایشان را دیدار در بهشت افتد، و تا درین سخن باشند و درین ثنا نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ خزنه بهشت ایشان را استقبال کنند، و گویند: اینک آن بهشت که شما را در دنیا وعده داده بودند. أُورِثْتُمُوها اورثتم منازل اهل النّار فیها لو عملوا بطاعة اللَّه بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ توحّدون اللَّه و تطیعونه.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخلص المؤمنون من النّار، فیحسبون على قنطرة بین الجنة و النّار، فیقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدنیا، حتى اذا هذّبوا و نقّوا اذن لهم فى دخول الجنة، فو الذى نفس محمد بیده لأحدهم اهدى الى منزله فى الجنة منه بمنزله کان فى الدّنیا»، و قال (ص): «ما من احد الا و له منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فأما الکافر فیرث المؤمن منزله من النّار، و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنّة».
وَ نادى‏ یعنى: و ینادى، لأن کل ما اخبر اللَّه انه یکون فماضیه و مستقبله و دائمه واحد. روز رستاخیز روز تنادى است، چون بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ آرام گیرند، و اصحاب اعراف بر اعراف، هر قومى دیگر را مى‏باز خوانند و از آنچه در ابتداء سخن میگویند، و دوزخیان درین حال کرى و گنگى و نابینایى که در آن آیت گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا، در ایشان آن نماند، و سخن توانند، و شنوند، و آواز دهند اهل بهشت اهل دوزخ را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، همان گویند که روز بدر، مصطفى گفت اهل قلیب را: فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا، هذا سؤال تقریر یتضمّن تخسیر الکفّار. قالُوا نَعَمْ کسایى نعم بکسر عین خواند، و هما لغتان.
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ قیل هو صاحب الصور. تا ایشان درین سخن باشند منادى ندا کند بآواز بلند: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ اى الکافرین، که لعنت خدا بر کافران. آن گه اعمال خبیثه ایشان را وصف کرد: الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که از دین اسلام باز گشتند، و دیگران را مى‏باز گردانیدند، یَبْغُونَها اى: و یبغون لها عوجا، و از راه راست خداوند کژى مى‏بیوسیدند، و از آن کژى میجستند. کژى در چیزى دیدنى چون چوب و دیوار عوج است بفتح عین، و در چیزى نادیدنى چون سخن و پیمان عوج است بکسر عین.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال کافِرُونَ.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ یعنى اهل الجنة و اهل النّار حجاب. این حجاب آن سور است که اینجا گفت: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ. دیوارى است بلند در باطن، و اندرون آن بهشت است. از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه، همه جویها و چشمها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتى بوى و روشنایى بهشت در آن تابان، و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است، از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار، و گزندگان، و از بیرون سوى دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه، و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ عرف شاخ سر دیوار است و سر خروه، اعراف جمع آن، وَ عَلَى الْأَعْرافِ اى على السور رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا یعنى الفریقین‏ بِسِیماهُمْ یعنى اهل الجنة ببیاض وجوههم، و اهل النّار بسواد وجوههم، و ذلک لأن موضعهم عال مرتفع یرون الفریقین. از بالا با اهل بهشت نگرند بر ایشان سلام کنند.
رب العالمین گفت: لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ انیز (۱) ر بهشت نرفتند اصحاب اعراف، اما طمع میدارند که در روند، و این طمع از آن کنند که نور روى خویش و دست و پاى خویش بر جاى بینند، نه چون منافقان که بر صراط نور از ایشان بربایند و در تاریکى بمانند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ قلبت وجوههم تجاه اصحاب النار. چون روى ایشان بدوزخ گردانند، و اهل آن بایشان نمایند، تا از آن بالا بایشان نگرند، گویند رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى المشرکین فى النار.
وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا و هم فى النار یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ بسواد الوجوه و هم القادة و الکبراء. مفسّران گفتند: این رجال ولید مغیره است و بو جهل هشام و عاص وائل و امثال ایشان، که در دنیا چون بلال و سلمان و عمار و امثال ایشان دیدند، گفتند: اللَّه اینان را ببهشت فرستد و ما را بآتش! کلا، و اللَّه ان اللَّه لا یفضّل خدمنا و رعاتنا علینا! سوگند خوردند که: اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد فردا. اصحاب اعراف ایشان را گویند: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ؟ اینان ایشان‏اند که شما سوگند خوردید که اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد؟ و این پیش از آن باشد که ایشان در بهشت شوند. آن گه گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ، و روا باشد که در بهشت شده باشند آن گه این خطاب رود، و معنى آنست که: اقسمتم لا ینالهم اللَّه برحمة، و قد قال اللَّه لهم: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و قیل: اقسمتم اهل النار لا یدخل اصحاب الاعراف الجنة، فقال اللَّه: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، و قیل: أَ هؤُلاءِ من کلام الملائکة.
یعنى فریشتگان گویند اهل آتش را که: اینان‏اند یعنى اصحاب اعراف که شما سوگند خوردید که در بهشت نشوند. آن گه این فریشتگان روى باصحاب اعراف کنند، گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و در اصحاب اعراف سخن فراوان گفته‏اند که ایشان که‏اند؟ قومى گفتند: پیغامبران‏اند و اهل معرفت، ایشان را بر زبر بهشتیان برند، تا بر هر دو گروه مشرف باشند.
قومى گفتند: فقها و علماء اسلام‏اند، که زندگانى بعلم و عمل بسر آوردند، و در راه سنت و طریق حق راست رفتند. در دنیا برتر از خلق بودند بمنزلت، و در عقبى برتر باشند برتبت و درجة. و قیل: هم قوم استوت حسناتهم و سیّآتهم. در دیوان ایشان نیکى و بدى برابر آید، تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر.
روى ان النبى (ص) قال: «هم قوم خرجوا الى الجهاد فى سبیل اللَّه، و هم عصاة لآبائهم، فقتلوا، فأعتقهم اللَّه من النار، لانهم قتلوا فى سبیله، و حبسوا عن الجنة بمعصیة آبائهم».
و قیل: هم قوم رضى عنهم آباؤهم دون امهاتهم، او امهاتهم دون آبائهم. و قیل: هم اولاد الزنا، و قیل: هم الذین کانوا فى الفترة و لم یبدلوا دینهم، و قیل: هم اولاد المشرکین.
و روى أن النبى (ص) قال: «انهم آخر اهل الجنة دخولا»، و قال مقاتل: اصحاب الاعراف من امة محمّد (ص) خاصة، فحبسوا من اجل ذنوبهم، ثم أدخلوا بعد ذلک الجنة بشفاعة محمّد (ص). قال سالم مولى ابى حذیفة: وددت أنى بمنزلة اصحاب الاعراف.
وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا اى صبّوا علینا من الماء مقدار ما یبرد ابداننا، و یزیل عطشنا. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ من الطعام. این آن گه باشد که رب العزة حجاب میان دوزخیان و بهشتیان بردارد، تا دوزخیان ناز و نعیم بهشتیان بینند، و از ایشان طعام و شراب خواهند. این دلیل است که ایشان در آن عذاب هم تشنه باشند و هم گرسنه، و آدمى از طعام و شراب مستغنى نیست اگر چه در عذاب بود.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما اى ماء الجنة و طعامها تحریم منع عَلَى الْکافِرِینَ.
قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس: اىّ الصدقة افضل؟ فقال: قال رسول اللَّه (ص): «افضل الصدقة الماء. اما رأیت اهل النار لما استغاثوا بأهل الجنة، قالوا أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ».
قوله: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً قیل: اکلا و شربا، و قیل: ما زیّن لهم الشیطان من تحریم البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى و المکاء و التصدیة حول البیت، و سائر الخصال الردیئة التی کانوا یفعلونها فى جاهلیتهم. قال ابو روق: دینهم اى عیدهم. لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اى اغرّوا بطول البقاء. اینجا سخن تمام شد. پس گفت: فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ نترکهم فى جهنّم کما ترکوا الایمان، بلقاء یومهم هذا، یعنى بالبعث. و قیل: کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا اى کما ترکوا العمل لهذا الیوم. وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ اى: و کما جحدوا بآیاتنا و لم یصدقوها.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ معنى تفصیل تبیین است، یعنى که وجوه آن و ابواب آن از امر و نهى و از قصه مثل همه از یکدیگر گشاده و روشن باز نمود، و نظیر این در قرآن فراوان است: مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ، ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا، أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا. این همه از یک باب است. و در قرآن تفصیل است بمعنى بینونت، چنان که گفت: آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ یعنى بائنات بعضها من بعض. بین کل عذابین شهر، و در سورة یوسف گفت: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ اى بانت الرفقة من مصر، و در مرسلات گفت: لِیَوْمِ الْفَصْلِ یعنى یوم بیان فیه بین الناس، هذا یَوْمُ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ‏، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. این همه از یک باب است، یعنى بیان بین الخلائق بالقضاء، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ ابن محیصن فضلناه بضاد معجم خواند. میگوید: این نامه را یعنى قرآن افزونى دادیم در شرف، و افزونى شرف قرآن بر دیگر کتابهاى منزل باختصار است و بتأخیر و بحفظ از تبدیل و تحریف. اما اختصار آنست که کتب دیگر با طول عظیم است، و قرآن جوامع الکلم است، و اما تأخیر آنست که قرآن بر همه کتب قاضى است بنسخ و احکام، و اما حفظ از تبدیل و تحریف آنست که گفت: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و در کتب پیشین تبدیل و تحریف کردند، چنان که گفت: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.
آن گه گفت: عَلى‏ عِلْمٍ اى بعلم منا، یقول: فصّلناه و نحن عالمون بتفصیله، و قیل: على علم فى الکتاب، یعنى ما اودع من العلوم و بیان الاحکام. هُدىً اى هادیا من الضلالة وَ رَحْمَةً اى ذا رحمة من العذاب، لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى لقوم ارید به هدایتهم و ایمانهم. پس بصفت جاحدان باز گشت و تخویف ایشان، و ایشان کفّار زمان مصطفى‏اند، گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ عرب هل در جاى نفى نهد گاه گاه، و این از آن است.
و هر جاى که پس آن یَنْظُرُونَ است، معنى ما ینظرون است، و این ینظرون بمنى ینتظرون است، همچون «فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ»، «فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» و انشدوا:
و ان یک صدر هذا الیوم ولّى
فان غدا لناظره قریب
إِلَّا تَأْوِیلَهُ تأویل نامى است حقیقت چیزى را، و مراد بلفظ تأویل مأوّل است همچون تنزیل بمعنى منزل. مصدر است اسم ساخته همچون «فالِقُ الْإِصْباحِ».
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ این «ها» با کتاب شود یعنى: الى ما یؤل الیه مراد اللَّه عزّ و جلّ فى تفصیل هذا الکتاب و تنزیله. میگوید: چشم نمیدارند این کافران درین باز نشستن از ایمان و تصدیق مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است، یعنى بپا شدن رستاخیز، و وقوع شأن آن، و شمار با خلق، و پاداش دادن ایشان.
یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ مقاتل گفت، در کتاب نظائر که: تأویل در قرآن بر پنج وجه تفسیر کنند: یکى بمعنى عاقبت، چنان که درین آیت گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یعنى یوم القیمة یأتى عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن على السنة الرسل، انه کائن من الخیر و الشر. همانست که در یونس گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ یعنى و لمّا یأتهم عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن انه کائن فى الآخرة من الوعید.
وجه دوم تأویل است بمعنى منتهى کمیت ملک امت محمد (ص)، چنان که در سورة آل عمران گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، و ذلک ان الیهود ارادوا ان یعلموا من قبل حساب الجمل کم یملک محمد و أمته، ثم ینقضى ملکه و یرجع الى الیهود، فقال اللَّه تعالى: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ اى ما یعلم منتهى کم یملک محمد (ص) و امته الا اللَّه، اى لا یعلم ذلک الا اللَّه انهم یملکون الى یوم القیامة و لا یرجع الملک الى الیهود ابدا.
وجه سوم تأویل است بمعنى تعبیر رؤیا، چنان که گفت: وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ، و هم در سورة یوسف گفت: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ یعنى تعبیر الرؤیا، نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ‏. این همه بمعنى تعبیر است.
وجه چهارم تأویل بمعنى تحقیق است، چنان که گفت: هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ یعنى تحقیق رؤیاى.
وجه پنجم تاویل بمعنى الوان است، چنان که گفت: لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ یعنى بألوانه، اى الوان الطعام قبل ان یأتیکم الطعام.
یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ یعنى غفلوا عنه و ترکوا التأهّب له و الایمان به من قبل اتیانه، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ بالصدق و البیان، اقروا حین لا ینفعهم الایمان. فَهَلْ لَنا من الملائکة و النبیین و غیرهم مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا؟ هل ایدر بمعنى استفهام است، چنان که در سورة الروم گفت: هَلْ لَکُمْ مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ شُرَکاءَ؟ و در یونس گفت: هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ؟ اما آنجا که گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ، هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ، هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، این همه تنبیه است بمعنى «الا».
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ الى الدنیا فَنَعْمَلَ من الخیر غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ من الشرک و التکذیب. طلب شفیع کنند یا خواهند که ایشان را وادنیا فرستند تا ایمان آرند، و نیکیها کنند. ربّ العالمین جاى دگر گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ اگرشان وادنیا فرستند هم بکفر و شرک خویش باز گردند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى نقصوا انفسهم حظّها من طاعة اللَّه فصاروا الى النار، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى: لم ینفعهم عبادتهم الاصنام.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه منوّر القلوب، الرحمن کاشف الکروب، الرحیم غافر الذّنوب. اللَّه است افروزنده دل دوستان. رحمن است باز برنده اندوه بیچارگان.
رحیم است آمرزنده گناه عاصیان. اللَّه یعطى الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، اللَّه است که دیدار خود رهى را کرامت کند بى‏حجاب. رحمن است که از خزینه خود روزى دهد بى‏حساب. رحیم است که بفضل خود بیامرزد بى‏عتاب. اللَّه لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین. خداى است که ارواح سابقان بفضل وى نازد، رحمن است که دلهاى مقتصدان بمهر وى گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید. من سمع اللَّه اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرّحیم اورثه طربا، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب. یکى خطاب خداى شنید در شغب آمد، یکى سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکى در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد. تن محلّ امانت است چون خطاب خداى شنید بى‏قرار گشت. دل بارگاه محبت است به سماع، نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد. جان نقطه‏گاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت گفت: الهى یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانى جان است و رستخیز نهان. اى ناجسته یافته و دریافته نادر یافته. یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان. او که ترا یافت نه بشادى پردازد نه باندهان.
قوله: الر الالف الف الوحدانیّة، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه. سخنى راست، حدیثى پاک، کلامى درست، کلامى که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامى که از قطیعت امان است، و بى‏قرار را درمان است، روشنایى دیده و دولت دل و زندگانى جان است.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ. کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجّب همى‏کردند: یکى انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خداى رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ. سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبرى و برگزیدن وى از میان خلق برسولى. اگر آن مدبران از کمال قدرت خداى خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خداى و کمال پادشاهى وى بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که اللَّه خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفى روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید، امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بى عذر و بى حجت عذاب نکند. همانست که گفت جلّ جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بى‏توبت و بى‏خدمت زیرا که عذاب کردن بى‏حجت ظلم است و ربّ العزّة پاکست و منزه از جور و ظلم. یقول تعالى: وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ و آمرزیدن مؤمن بى‏خدمت فضل است، و ربّ العزّة با فضل عظیم است و کرم بى‏نهایت.
یقول تعالى: وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. و گفته‏اند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم. اینست که رب العالمین گفت: أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ جایى دیگر گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اى محمد کافران را بیم ده که دوزخ براى ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قال محمد بن على الترمذى: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السائل المجاب محمد ص.
و گفته‏اند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت. روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت، شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده، و ایشان را وعده داده وعده‏اى راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فذلک قوله إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتى بود لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. جنید گفت: در رموز این آیت که، إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فى الابتداء سعادة اظهر علیه فى مراتعه و تقلّبه فى نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم. و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایّامه فى سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الى ما سبق له فى الابتداء من الشقاوة.
گفت: ابتداى کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنى درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضاى او. حدوث کاینات بامر او فناى حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضى بقسمت. بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافى و معتقد. و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وى، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو. چنین خواست بوى لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلى و موعود العاصى الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یزل. بو بکر واسطى گفته: مطیعان حمالان‏اند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بى‏نیازان است و عاصیان مفلسان‏اند جز افلاسى ندارند و این بساط مفلسان است اى خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانى غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روى نیستى همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگى است و اى خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً... الایه. ز روى اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایى معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت گفت: الهى عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمى‏تواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمى‏پردازد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا... الآیة. کافران بدیدار حق جلّ جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند. همانست که مصطفى ص گفت: هر که بوى رسد کرامتى از حق یعنى در خبر بشنود که خداى با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت. گفته‏اند که امّید دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبوده‏اند و از آن مشتاق نه‏اند که دوست نداشته‏اند و از آن دوست نداشته که نشناخته‏اند و از آن نشناخته‏اند که طلب نکرده‏اند و از آن طلب نکردند که خداى ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالى: وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏ لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال اللَّه تعالى: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها اذا کان الّذى لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب: انّ الّذى یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الآیة. بزبان اهل اشارت سیر در برّ راه بردن است در مشارع شرع از روى استدلال بواسطه رسالت، و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بى‏واسطه در منازل حقیقت بمشاهد قدس کشد، تا چنان که در دریا سیر یک ماه بیک روز کنند، این جوانمرد درین میدان بیک جذبه الهى مسافت همه عمر باز برد. اینست که گفتند: جذبة من الحق توازى عمل الثقلین سیر برّ، سیر عابدان است و زاهدان در بادیه مجاهدت، بر مرکب ریاضت بدلالت شریعت، مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان. سیر بحر، سیر عارفان است و صدّیقان در کشتى رعایت، میرواند آن را باد عنایت در بحر مشاهدت، مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولى نعمت. و گفته‏اند برّ و بحر اشارت‏اند بقبض و بسط عارفان، گهى در قبض میان دهشت و حیرت مى‏زارند، گهى در بسط میان شهود و وجود مى‏نازند.
باز چون باد شادى از افق تجلّى وزد، و ابر لطف باران کرم ریزد، بنده عنایت و رعایت بیند وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ نقد وقت وى شود وَ فَرِحُوا بِها بر بساط شهود در حالت انس فرحى در وى آید، بسطى بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید:
مائیم عیاران و عیاران مائیم
بر دیده مشترى قدم مى‏سائیم‏
‏راست که این بسط بنهایت رسد، از موارد قدرت وارد هیبت و دهشت آید، دریاى عظمت موج هیبت زند، مسکین بنده در وهده حجبت افتد، زبان تضرّع بگشاید، بزارى و خوارى گوید:
قد تحیّرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
اینست که گفت جلّ جلاله: جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ آن شوریده روزگار و سرور طریقت شبلى در روش خویش از هر دو جانب خبر داده، و بر هر دو مقام گذشته، در مقام بسط بوقت شادى و ناز همى گفت: این السماوات و الارضون حتى احملها على شعرة جفن عینى. و در مقام قبض بوقت زارى و خوارى همى گفت: ذلى عطل ذلّ الیهود. و شاهد شرع مقدّس برین قصه آنست که مصطفى ص گهى میگفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر» و گهى میگفت‏ «لا تفضّلونى على یونس بن متى».
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ تشبیه اموال و حظوظ دنیا بباران از آن روى است، که باران بحیلت و تدبیر آدمى نتوان فرو آوردن و جز بتقدیر الهى و مشیّت خداى نیاید، کار دنیا همین است بجهد و حیلت و تدبیر و تلبیس بنده هیچ راست نشود، و مجتمع نگردد مگر بقسمت ازلى و تقدیر الهى، و هر چند که باران بتقدیر است، امّا استسقا بنماز و دعا در شریعت رواست و خواستن آن در دین نقصان نیارد، همچنین رزق دنیا اگر چند بتقدیر و قسمت است طلب کردن رواست، و عطا خواستن از اللَّه بنده را سزاست. و مصطفى ص گفته: اجملوا فى الطلب.
چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید، تا طاغى و بى‏راه نشوید این دنیا هم چون آب است و ربّ العزّة آن را مثل بآب زد، آب چون باندازه خویش بود سبب صلاح خلق بود، باز چون از حدّ و اندازه خویش در گذرد جهان را خراب کند. کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبه منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطّغیان. کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ و قیل: انّ الماء ما دام جاریا کان طیّبا فاذا طال مکثه تغیّر. کذلک المال اذا انفقه صاحبه کان محمودا و اذا امسکه کان معلولا مذموما.
و قیل: ان الماء اذا کان طاهرا کان حلالا یصلح للشّرب و یصلح للطهور و ان کان نجسا فبالعکس. کذلک المال اذا کان حلالا و بعکسه لو کان حراما.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ دعوت چهاراند یکى دعوت توحید و شهادت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ دیگر دعوت حمد و اجابت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ. سه دیگر دعوت اتباع و امامت. و هو قوله: نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ. چهارم دعوت کرامت و ضیافت. و هو قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ کسى که دعوت کند و خواهد تا دوستان و عزیزان را بمهمان برد، شرط مهمانى آنست که اوّل کسى از نزدیکان و خاصگیان خویش را فرستد، تا ایشان را خبر کند و نوید دهد، پس چون آیند باز عزیزان را به استقبال ایشان فرستد و یکى را تنها نخواند، که دوستان و خویشان وى را همه برخواند و مرکبها و مشعلها براه ایشان فرستد، چون آیند جاى ایشان ساخته و پرداخته دارد، چون بنشینند ایشان را اوّل جلاب دهند پس میوه آرند، پس طعامهاى ساخته بنهند و غلامان و چاکران بر سر ایشان بدارند، چون از آن فارغ شوند سماع کنند، و شرط است که میزبان دیدار خود از مهمان باز نگیرد، و بعاقبت ایشان را باکرام و خلعت باز گرداند. ربّ العالمین در ضیافت فردوس این همه ساخته و راست کرده و قرآن مجید از آن خبر میدهد و بیان میکند، اوّل خواننده و نوید دهنده ایشان مصطفى ص است میگوید: حقّ جلّ جلاله وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ پس فریشتگان و رضوان باستقبال ایشان فرستد وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ مرکبهاشان فرستد نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا على نجایب من نور. مشعلهاى نور بر راه ایشان فرستد یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ تنها شان نخواند که خویشان و نزدیکان همه را خواند وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ آن گه بهشت و جنة النعیم جاى ایشان ساخته جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ جلاب ایشان یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْکٌ میوه ایشان وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ طعام ایشان وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ چاکران و خادمان بر سر ایشان وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ سماع ایشان فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ و از همه عزیزتر آنست که ایشان را بدیدار خود شاد گرداند، تا وى را جلّ جلاله مى‏بینند و مینازند، چنان که گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ رویها تازان و نازان بجلال و جمال حق نگران، رویهاى روشن‏تر از آفتاب روز، بتجلى ذو الجلال گشته پیروز.
پیر طریقت گفت دیدار دوست بهره مشتاقانست روشنایى دیده و دولت جان و آئین جهان است، راحت جان و عیش جان و درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان.
اى جوان مرد، باش تا شادى بینى، و یک بار با دوست بر بساط وصل ایمن نشینى، و از دوست آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر اینست که ربّ العالمین گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اصحاب جنة دیگراند و ارباب صحبة دیگر، اصحاب جنة را میگوید: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ ارباب صحبت را میگوید: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ حسنى و طوبى و زلفى اهل جنت راست، زیادت و قربت و صحبت اهل معرفت راست.
انّى لاحسد دارکم لجوارکم
طوبى لمن اضحى لدارک جارا
قال: رسول اللَّه ص انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا اسکن اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار بعث الى اهل الجنّة الرّوح الامین فیقول یا اهل الجنّة انّ ربّکم یقرئکم السلام و یأمرکم ان تزوروه الى فناء الجنّة و هو ابطح الجنّة تربته المسک و حصباؤه الدّر و الیاقوت و شجره الذّهب و الرّطب و ورقه الزّمرّد، فیخرج اهل الجنّة مستبشرین مسرورین فثمّ مجمعهم و ثمّ تحلّ لهم کرامة اللَّه عزّ و جلّ و النّظر الى وجهه و هو موعود اللَّه انجزه لهم قال فیأذن اللَّه لهم فى السماع و الاکل و الشرب و تکون حلل الکرامة.
ثمّ ینادى مناد یا اولیاء اللَّه هل بقى مما وعدکم ربکم شیئا فیقولون لا. قد انجز لنا ما وعدنا و ما بقى شى‏ء الا النّظر الى وجه ربّنا عزّ و جلّ قال فیتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ فى حجب، فیقول: یا جبرئیل ارفع حجابى لعبادى حتى ینظروا الى وجهى. فیرفع الحجاب الاوّل فینظرون الى نور من الرّب عز و جل، فیخرون له سجّدا. فینادیهم الرّب عز و جل یا عبادى ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب. فیرفع الحجاب الثانى فینظرون امرا هو اعظم و اجل، فیخرون للَّه حامدین ساجدین عارفین. فینادیهم الرّب عز و جلّ: ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب و نعیم مقیم. فیرفع الحجاب الثالث فعند ذلک ینظرون الى وجه رب العالمین تبارک و تقدّس فیقولون حین ینظرون الى وجهه سبحانه ما عبدناک حقّ عبادتک. فیقول کرامتى امکنکم من النّظر الى وجهى و احلتکم دارى فیاذن اللَّه عز و جلّ للجنّة ان تکلم فتقول: طوبى لمن تخلّدنى و طوبى لمن اعددت له. فذلک قوله: عز و جلّ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ این آیت در شأن مستهزیان آمد که استماع ایشان بتعنّت و استهزا بود، لا جرم مى‏شنیدند و ایشان را در آن هیچ نفع نبود، و ایشان را بکار نیامد، همچون کسى که کر باشد و خود به اصل هیچ نشنود. و گفته‏اند: سمع در قرآن بر دو وجه است: یکى سمع ایمان است بدل، چنان که در سورت هود گفت: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ اى لم یطیقوا سمع الایمان بالقلب. و در سورة الکهف گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً یعنى سمع الایمان بالقلوب.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ هم ازین باب است. وجه دیگر سمع است بگوش سر، چنان که در سورة هل اتى گفت: فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً اى سمیع الاذنین. و در آل عمران گفت: إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یعنى محمدا ص ینادى بالایمان. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ هم ازین باب است که این استماع بگوش سر است أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ یا محمد تو چون توانى که کران را بگوش دل شنوا کنى؟ ایشان را دریافت نیست و هدایت نیست که ایشان را راه ننمودیم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ این نظر چشم سر است أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ این نابینایى نابینایى دل است چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ میگوید: کافران و جهودان در تو مى‏نگرند و معجزات و دلایل روشن مى‏بینند و آن دیدن و نگرستن ایشان را سود نمیدارد و بکار نیاید که بصیرت دل و بینایى سر ندارند پس همچون نابینایان‏اند که خود باصل هیچ مى‏نبینند.
درین دو آیت بیان است که سمع را بر بصر فضل است گوش را بر چشم افزونى است در شرف، که عقل را ور سمع بست و نظر بر چشم بست. و گفته‏اند: بصر در قرآن بر سه وجه است: یکى دیدار دل است و بصیرت سر چنان که درین آیت گفت: وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ یعنى الهدى بالقلوب، و در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ یعنى بصیر القلب بالایمان و هو المؤمن. و در سورة الاعراف گفت: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ یعنى بالقلوب. دیگر دیدار چشم است چنان که گفت: فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً اى بصیرا بالعینین. و در سورة یوسف گفت: فَارْتَدَّ بَصِیراً یعنى بالعینین. و در سورة ق گفت: فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى بالعینین. وجه سیوم بصیرت حجّت است چنان که در سورة طه گفت: وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً یعنى بالحجة فى الدّنیا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً لانّه یتصرّف فى ملکه و هو فى جمیع افعاله متفضّل او عادل وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و المعصیة و فعلهم ما لیس لهم ان یفعلوا و الظّلم ما لیس للفاعل ان یفعله. میگوید: اللَّه بر هیچ کس ظلم نکند و فعل وى بهیچ وجه ظلم نیست که جز تصرف در ملک خود نیست اگر بنوازد فضل است و او را سزاست، و اگر براند عدل است و او را رواست. اما بندگان بر خود ظلم کردند که کفر و شرک آوردند و آن کردند که ایشان را نرسد و نه سزاست که کنند. قرائت حمزه و کسایى و لکن بتخفیف، الناس برفع و معنى همانست.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ روز قیامت مؤمن از پس شادى و امن و راحت که بیند، بودن خویش در دنیا و در برزخ چنان فراموش کند که پندارد که یک ساعت بیش نبودست و کافر از اندوه و بیم و نومیدى که باو رسد و بیند چنان داند که در دنیا و برزخ یک ساعت بیش نبودست مؤمن در شادى همه اندوهان فراموش کند و کافر در غم همه شادیها فراموش کند.
یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ روز رستاخیز روزى دراز است و احوال آن در درازى روز میگردد از گوناگون هنگامى باشد که خلق در آن هنگام چنان باشند که یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً و هنگامى باشد که یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ اى یعرف بعضهم بعضا معرفتهم فى الدّنیا، ثم تنقطع المعرفة اذا عاینوا اهوال القیامة.
و قیل یتعرّف بعضهم من بعض مدّة لبثهم فى القبور. و قیل یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ تعارف توبیخ لانّ کلّ فریق یقول للآخر انت اضللتنى و ما یشبه هذا.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا اى خسر ثواب الجنّة و حظوظ الخیرات. الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث و النشور وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ الى الایمان.
وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ این ماء صلت است و جالب آن نون مشدّد است و صلت سخن اینست و ان نرک این رؤیت رؤیت بصر است یعنى ان نرک بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ من العذاب فى حیاتک أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ و لم نرک ذلک فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ فى القیامة.
ثُمَّ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ عالم بفعلهم و تکذیبهم فیجازیهم علیه، این ثم درین موضع کلمتى است از کلمات صلت در آن حکم تعقیب نیست و عرب ثم گویند و بعد گویند بى‏نیّت تعقیب، چنان که گفت بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ و معنى آیت آنست که اگر بتو نمائیم درین جهان در حال زندگى تو عذاب ایشان و انتقام کنیم از ایشان، و اگر نه بعد از وفات تو در آن جهان عذاب کنیم و جزا دهیم. پس رب العالمین در حیاة پیغامبر بعضى عذاب ایشان بوى نمود روز بدر و عذاب آن جهانى ایشان را خود بر جا است و ایشان را میعاد. و گفته‏اند این آیت منسوخ است بآیت سیف.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ من الامم الماضیة رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ او بلغتهم دعوته فلم یؤمنوا قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اى اهلکوا و نجا المؤمنون و کان ذلک من اللَّه عدلا.
میگوید: هر امّتى را از امّتهاى گذشته پیغام برى بود آن پیغامبر بایشان آمدید و بر دین حق دعوت کردید، پس اگر ایشان ایمان نیاوردندى و رسالت وى نپذیرفتندى و حجّت بر ایشان محکم گشتید و عذر برنده شدید، رب العالمین عذاب بایشان فرو گشادید گردن کشان و ناگرویدگان را هلاک کردید، و مؤمنانرا نجات بودید، و این از خداوند جلّ جلاله عدل است و داد بسزا، همان است که جایى دیگر گفت وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا و قال تعالى: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ مجاهد گفت و مقاتل و کلبى فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ یعنى یوم القیمة قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ گفتند: روز قیامت ربّ العزّة گوید: ا لم یأتکم رسلى بکتابى رسولان من بشما آمدند و پیغام ما بشما گزاردند و نامه من بر شما خواندند. ایشان گویند: ما اتانا لک رسول و لا کتاب، بما هیچ پیغامبر نیامد و نه هیچ نامه بما رسید پس رسولان آیند و بر امّت خویش گواهى دهند بایمان و کفر ایشان. همان است که جایى دیگر گفت: وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً جایى دیگر گفت: وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً و قال تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ الآیة. پس چون ایشان گواهى دادند قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ میان ایشان کار برگزارند و هر کسى را بسزاى خود رسانند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ لا یعذّبون بغیر ذنب و لا یؤاخذون بغیر حجة و لا ینقصون من حسناتهم و لا یزادون على سیّآتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ چون این آیت فرود آمد که وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ کافران گفتند: بر سبیل استهزا این وعده عذاب که میدهى کى خواهد بود إِنْ کُنْتُمْ یا محمد انت و اتباعک صادِقِینَ بنزول العذاب.
قل یا محمد مجیبا لهم لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان املکه فکیف املک انزال العذاب. و گفته‏اند: مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ این وعد بعث است در همه قرآن و معنى آنست که چون ایشان از رستاخیز پرسند یا محمد تو جواب ده که لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً بیان تاویل این آیت آنجاست که گفت: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ ترا مى‏پرسند که رستاخیز کى خواهد بود گوى من اگر غیب دانستمى خویشتن را از گزند نگاه داشتمى و به هر چه خیر بودى رسیدمى، و چون غیب ندانم اینجا که بودنى امروز چیست، چون دانم غیب رستاخیز که رستاخیز کى است؟ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ اى لهلاک کلّ امّة اجل إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ وقت فناء اعمارهم فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اى لا یتأخرون و لا یتقدّمون. عمر خطاب گفت: اوّل ما یهلک من الامم الجراد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ این عذاب درین آیت نام رستاخیز است و در قرآن آن را نظائر است إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ آن روز را عذاب نام کرد که آن روز عذاب کافران است. و در قرآن عذاب است مراد بآن مرگ، و عذاب است مراد بآن رستاخیز، و عذاب بحقیقت عذاب. بَیاتاً اى وقت بیات و هو اللّیل أَوْ نَهاراً چون ایشان استعجال عذاب کردند و از رستاخیز بسیار مى‏پرسیدند، فرمان آمد که یا محمد ایشان را بگوى أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ چه بینید اگر این عذاب ناگاه بشما آید و رستاخیز ناگاه بپاى شود بشب یا بروز، شما بچه چیز مى‏شتابید از آن، چه چیز است از آن عذاب و از آن روز که کافران بآن مى‏شتابند و این استفهام بمعنى تهویل و تعظیم است اى ما اعظم ما یلتمسون و یستعجلون.
أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ این ثم نه حرف عطف است که بمعنى حینئذ است و این استفهام بمعنى انکار است یقول أ حینئذ اذا نزل العذاب صدّقتم بالعذاب فى وقت نزوله و آمنتم باللّه وقت البأس. این جواب ایشانست که گفتند: چون عذاب معاینه بینیم ایمان آریم، ایشان را گویند در آن حال آلْآنَ وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ تکذیبا و استهزاء این هم چنان است که فرا فرعون گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ جایى دیگر گفت: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها الآیة.
ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اشرکوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ اى على الدّوام هَلْ تُجْزَوْنَ الیوم إِلَّا بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ فى الدّنیا فما جزاء الشّرک الّا النّار.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ اى یستخبرونک أَ حَقٌّ ما اخبرتنا به من العذاب و البعث.
مقاتل گفت: حیى ابن اخطب چون به مکه آمد به مصطفى ص گفت یا محمد احق ما تقول ام باطل ا بالجدّ منک هذا ام انت هازل؟ این جواب وى است قُلْ یا محمد إِی وَ رَبِّی جایى دیگر گفت: قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّی جایى دیگر گفت: قُلْ نَعَمْ معنى هر سه لفظ آنست که آرى حقّ است و راست إِنَّهُ لَحَقٌّ این ها با عذاب شود و با قرآن و با بعث و حساب، اى انّ ذلک لحقّ کاین لا محالة وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى سابقین فائتین.
وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ اى کفرت ما فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ ثمّ لم یقبل منه فداه، همانست که جایى دیگر گفت: وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها میگوید: اگر هر چه در زمین ملک کافر بود خواهد که خویشتن را بآن باز خرد روز قیامت، و فداى عذاب خویش کند، لکن ندا از وى نپذیرند و عذاب از وى باز نگیرند.
وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ اى اظهروها لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ پشیمانى ظاهر کنند آن روز لکن پشیمانى سود ندارد و بکار نیاید. و قیل: أَسَرُّوا النَّدامَةَ اى کتموا النّدامة یعنى الرّوساء من السفلة الّذین اضلّوهم وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ اى بین السفلة و بین الرّؤساء بِالْقِسْطِ بالعدل فیجازى کلّ على صنعه. میگوید: مهتران و سروران کفره که سفله خود را بى راه کرده بودند و ایشان را بر کفر داشته، آن روز پشیمان شوند از کرد و گفت خویش، امّا آن پشیمانى از سفله خود پنهان میدارند و ظاهر نکنند تا ربّ العزة میان ایشان حکم کند و کار بر گزارد بعدل و راستى، و هر کس را آنچه سزاى وى است از پاداش بوى دهد وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ این آیت را حکم تکرار نیست که آنچه اوّل گفت در شأن قومى است و این در حق قومى دیگر. و گفته‏اند: این قضاء آنست که دوزخیان را از بهشتیان جدا کنند، بهشتیان را ببهشت فرستند و دوزخیان را بدوزخ، و بر کس از ایشان ستم نکنند.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فلا مانع من عذابه و لا یقبل فداء أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده و وعیده کائنان لا خلف فیهما وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ البعث هُوَ یُحیِی للبعث وَ یُمِیتُ فى الدّنیا وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ فى الآخرة