عبارات مورد جستجو در ۵۴۳ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ اینجا ضمیرى محذوف است یعنى: و ما ارسلنا فى قریة من نبى فکذبه اهلها، إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفتهاند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حَتَّى عَفَوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجىء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجىء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ گرفت خداى تو مِنْ بَنِی آدَمَ از فرزندان آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ از پشتهاى ایشان ذُرِّیَّتَهُمْ فرزندان ایشان وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ و ایشان را گواه گرفت بر ایشان أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ نهام من خداوند شما؟ قالُوا بَلى ایشان پاسخ دادند آرى تویى خداوند ما شَهِدْنا گواه بودیم بر ایشان أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا نگویند روز رستاخیز إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) که ما ازین اقرار و گواهى ناآگاه بودیم.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الایة از روى فهم بر لسان حقیقت این آیت رمزى دیگر دارد و ذوقى دیگر. اشارتست ببدایت احوال دوستان، و بستن پیمان و عهد دوستى با ایشان روز اول در عهد ازل که حق بود حاضر، و حقیقت حاصل:
سقیا للیلى و اللیالى الّتى
کنّا بلیلى نلتقى فیها
چه خوش روزى که روز نهاد بنیاد دوستى است! چه عزیز وقتى که وقت گرفتن پیمان دوستى است! مریدان روز اول ارادت فراموش هرگز نکنند. مشتاقان هنگام وصال دوست تاج عمر و قبله روزگار دانند:
سقیا لمعهدک الّذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
فرمان آمد که یا سیّد! وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ. این بندگان ما که عهد ما فراموش کردند، و بغیرى مشغول گشته، با یاد ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان با ما عهد دوستى مىبست، و دیده اشتیاق ایشان را این توتیا مىکشیدیم که: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟
اى مسکین! یاد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما مىآشامیدند، و مقربان ملأ اعلى میگفتند: اینت عالى همّت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز نچشیدهایم، و نه شمهاى یافتهایم، و هاى و هوى آن گدایان در عیوق افتاده که: «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»؟
زان مى که حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشک نیابى لب ما
روزى آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنى و أحبّه».
این کوه حرا مرا دوست است و من او را دوستم. گفتند: اى سیّد کوه را چنین مىگویى؟ چیست این رمز؟ گفت: آرى شراب مهر از جام ذکر آنجا نوش کردهایم.
سید صلوات اللَّه علیه در بدایت کار که آثار نبوّت و امارات وحى برو ظاهر گشت، روزگارى با کوه حرا میشد، و درد این حدیث در آن خلوتگاه او را فرو گرفته، و آن کوه او را چون غمگسارى شده:
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبى هم بتو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
ساعتى در قبض بودى، ساعتى در بسط. وقتى در سکر بودى وقتى در صحو. لختى در اثبات بودى، لختى در محو. هر کس که از ابتداء ارادت مریدان خبر دارد داند که آن چه حال بودست و چه درد؟ این چنان است که گویند:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت گفته در مناجات: الهى! چه خوش روزگاریست روزگار دوستان تو با تو! چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو! چه آتشین است نفسهاى ایشان در یاد کرد و یادداشت تو! چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زیباست گفت و گوى ایشان در نام و نشان تو! أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى فرّقهم فرقتین: فرقة ردّهم الى الهیبة فهاموا، و فرقة لاطفهم بالقربة فاستقاموا، و قیل: تجلى لقلوب قوم فتولّى تعریفهم. فقالوا بلى عن صدق یقین و تعزّز على آخرین، فأثبتهم فى اوطان الجحد. فقالوا بلى عن ظن و تخمین.
روز میثاق بجلال عزّ خود و کمال لطف خود بر دلها متجلى شد، قومى را بنعت عزت و سیاست، قومى را از روى لطف و کرامت. آنها که اهل سیاست بودند، در دریاى هیبت بموج دهشت غرق شدند، و این داغ حرمان بر ایشان نهادند که: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و ایشان که سزاى نواخت و کرامت بودند بتضاعیف قربت و تخاصیص محبّت مخصوص گشتند، و این توقیع کرم بر منشور ایمان ایشان زدند که: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ اینجا لطیفهاى نیکو گفتهاند، و ذلک انّه قال تعالى: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ و لم یقل الستم عبیدى؟ نگفت: نه شما بندگان مناید بلکه گفت: نه من خداوند شماام؟ پیوستگى خود را بنده در خدایى خود بست نه در بندگى بنده، که اگر در بندگى بستى، چون بنده بندگى بجاى نیاوردى، در آن پیوستگى خلل آمدى. چون در خدایى خود بست، و خدایى وى بر کمال است، که هرگز در آن نقصان نبود، لا جرم پیوستگى بنده بوى هرگز گسسته نشود، و نیز نگفت که: من که ام؟ که آن گه بنده درو متحیّر شدى. و نگفت که: تو کهاى؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد، و نیز نگفت: خداى تو کیست؟ که بنده درماندى بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت: نه منم خداى تو؟ اینست غایت کرم و نهایت لطف.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: کرم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ برّ گفت: بلى. چون داعى و مجیب یکى است دو تعرض چه معنى. ملک رهى را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بى او خود جواب داد و جواب ببنده بخشید. این هم چنان است که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ. درین آیت دعوى بسوخت و معنى بنواخت، تا هر که بخود باز آید، او را نشناخت، سیل ربوبیت بر گرد بشریت گماشت، او را ازو بربود، پس او را نیابت داشت. میگوید: نه تو انداختى آن گه که میانداختى، و یدا تبطش بىاینست گر بشناختى.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها همى تا باد تقدیر از کجا درآید؟ اگر از جانب فضل آید لاحقان را بسابقان در رساند، زنار گبر کى کمر عشق دین گرداند، و اگر از جانب عدل آید، توحید بلعم شرک شمارد، و با سگ خسیس برابر کند: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. آرى کار رضا و سخط دارد، اگر یک لمحت از لمحات نسیم رضاى او بدرک اسفل برگذرد، فردوس اعلى گردد، ور یک باد از بادهاى سخط او بفردوس اعلى بگذرد، درک اسفل شود. سحره فرعون چندین سال کفر ورزیدند، و فرعون را پرستیدند، یک باد رضا بر ایشان آمد، نواخته لطف کرامت گشتند. بلعم هفتاد سال شجره توحید پرورده، و با نام اعظم صحبت داشته، و کرامتها بخود دیده، و بعاقبت در وهده سخط حق افتاده، وز درگاه او برانده که: فارقت من تهوى فعزّ الملتقى! زینهار ازین قهر! فریاد ازین حکم! کار نه آن دارد که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل:
گفتم که بر از اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
خود را چو بمیزان خرد برسختم
از بنگه لولیان کم آمد رختم
فرمان آمد که: اى محمد! ما روز میثاق بندگان را دو گروه کردیم: گروهى نواخته، و دل بآتش مهر ما سوخته. گروهى گریخته، و با دون ما آمیخته. ایشان که ما رااند شیطان را با ایشان کار نیست: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و آنان که شیطان رااند، ما را عمل ایشان و بود ایشان بکار نیست: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ. اى سید! در سپاه دیو چه رنج برى؟ عاقبت کار ایشان اینست که: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ. اى ابلیس! گرد دوستان ما چه گردى؟
ایشان «حزب اللَّه» اند، ترا بر ایشان دسترس نیست، و تحفه روزگار ایشان جز رستگارى و پیروزى نیست: أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً الایة من خلقه لجهنّم متى یستوجب الجنان؟! و من اهله للسّخط انّى یستحق الرّضوان؟ فهم الیوم فى جحیم الجحود، معذبین بالهوان و الخذلان، ملبّسین ثیاب الحرمان، و غدا فى جحیم الحرقة مقرّنین فى الاصفاد، سرابیلهم من قطران. لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها معانى الخطاب کما یفهمها المحدّثون، و لیس لهم تمییز بین خواطر الحق، و هواجس النّفس، و وساوس الشیطان. وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها شواهد التّوحید و علامات الیقین، فلا ینظرون الّا من حیث الغفلة، و لا یسمعون الا دواعى الفتنة، و قیل: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها شواهد الحق، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها دلائل الحقّ، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها دعوة الحق. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ لان الانعام رفع عنها التکلیف، فان لم یکن لها وفاق الشرع فلیس منها ایضا خلاف الامر:
نهارک یا مغرور سهو و غفلة
و لیلک نوم و الردى لک لازم
و تشغل فیما سوف تکره غبّه
کذلک فى الدّنیا تعیش البهائم
سقیا للیلى و اللیالى الّتى
کنّا بلیلى نلتقى فیها
چه خوش روزى که روز نهاد بنیاد دوستى است! چه عزیز وقتى که وقت گرفتن پیمان دوستى است! مریدان روز اول ارادت فراموش هرگز نکنند. مشتاقان هنگام وصال دوست تاج عمر و قبله روزگار دانند:
سقیا لمعهدک الّذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
فرمان آمد که یا سیّد! وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ. این بندگان ما که عهد ما فراموش کردند، و بغیرى مشغول گشته، با یاد ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان با ما عهد دوستى مىبست، و دیده اشتیاق ایشان را این توتیا مىکشیدیم که: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟
اى مسکین! یاد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما مىآشامیدند، و مقربان ملأ اعلى میگفتند: اینت عالى همّت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز نچشیدهایم، و نه شمهاى یافتهایم، و هاى و هوى آن گدایان در عیوق افتاده که: «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»؟
زان مى که حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشک نیابى لب ما
روزى آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنى و أحبّه».
این کوه حرا مرا دوست است و من او را دوستم. گفتند: اى سیّد کوه را چنین مىگویى؟ چیست این رمز؟ گفت: آرى شراب مهر از جام ذکر آنجا نوش کردهایم.
سید صلوات اللَّه علیه در بدایت کار که آثار نبوّت و امارات وحى برو ظاهر گشت، روزگارى با کوه حرا میشد، و درد این حدیث در آن خلوتگاه او را فرو گرفته، و آن کوه او را چون غمگسارى شده:
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبى هم بتو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
ساعتى در قبض بودى، ساعتى در بسط. وقتى در سکر بودى وقتى در صحو. لختى در اثبات بودى، لختى در محو. هر کس که از ابتداء ارادت مریدان خبر دارد داند که آن چه حال بودست و چه درد؟ این چنان است که گویند:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت گفته در مناجات: الهى! چه خوش روزگاریست روزگار دوستان تو با تو! چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو! چه آتشین است نفسهاى ایشان در یاد کرد و یادداشت تو! چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زیباست گفت و گوى ایشان در نام و نشان تو! أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى فرّقهم فرقتین: فرقة ردّهم الى الهیبة فهاموا، و فرقة لاطفهم بالقربة فاستقاموا، و قیل: تجلى لقلوب قوم فتولّى تعریفهم. فقالوا بلى عن صدق یقین و تعزّز على آخرین، فأثبتهم فى اوطان الجحد. فقالوا بلى عن ظن و تخمین.
روز میثاق بجلال عزّ خود و کمال لطف خود بر دلها متجلى شد، قومى را بنعت عزت و سیاست، قومى را از روى لطف و کرامت. آنها که اهل سیاست بودند، در دریاى هیبت بموج دهشت غرق شدند، و این داغ حرمان بر ایشان نهادند که: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و ایشان که سزاى نواخت و کرامت بودند بتضاعیف قربت و تخاصیص محبّت مخصوص گشتند، و این توقیع کرم بر منشور ایمان ایشان زدند که: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ اینجا لطیفهاى نیکو گفتهاند، و ذلک انّه قال تعالى: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ و لم یقل الستم عبیدى؟ نگفت: نه شما بندگان مناید بلکه گفت: نه من خداوند شماام؟ پیوستگى خود را بنده در خدایى خود بست نه در بندگى بنده، که اگر در بندگى بستى، چون بنده بندگى بجاى نیاوردى، در آن پیوستگى خلل آمدى. چون در خدایى خود بست، و خدایى وى بر کمال است، که هرگز در آن نقصان نبود، لا جرم پیوستگى بنده بوى هرگز گسسته نشود، و نیز نگفت که: من که ام؟ که آن گه بنده درو متحیّر شدى. و نگفت که: تو کهاى؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد، و نیز نگفت: خداى تو کیست؟ که بنده درماندى بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت: نه منم خداى تو؟ اینست غایت کرم و نهایت لطف.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: کرم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ برّ گفت: بلى. چون داعى و مجیب یکى است دو تعرض چه معنى. ملک رهى را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بى او خود جواب داد و جواب ببنده بخشید. این هم چنان است که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ. درین آیت دعوى بسوخت و معنى بنواخت، تا هر که بخود باز آید، او را نشناخت، سیل ربوبیت بر گرد بشریت گماشت، او را ازو بربود، پس او را نیابت داشت. میگوید: نه تو انداختى آن گه که میانداختى، و یدا تبطش بىاینست گر بشناختى.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها همى تا باد تقدیر از کجا درآید؟ اگر از جانب فضل آید لاحقان را بسابقان در رساند، زنار گبر کى کمر عشق دین گرداند، و اگر از جانب عدل آید، توحید بلعم شرک شمارد، و با سگ خسیس برابر کند: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. آرى کار رضا و سخط دارد، اگر یک لمحت از لمحات نسیم رضاى او بدرک اسفل برگذرد، فردوس اعلى گردد، ور یک باد از بادهاى سخط او بفردوس اعلى بگذرد، درک اسفل شود. سحره فرعون چندین سال کفر ورزیدند، و فرعون را پرستیدند، یک باد رضا بر ایشان آمد، نواخته لطف کرامت گشتند. بلعم هفتاد سال شجره توحید پرورده، و با نام اعظم صحبت داشته، و کرامتها بخود دیده، و بعاقبت در وهده سخط حق افتاده، وز درگاه او برانده که: فارقت من تهوى فعزّ الملتقى! زینهار ازین قهر! فریاد ازین حکم! کار نه آن دارد که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل:
گفتم که بر از اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
خود را چو بمیزان خرد برسختم
از بنگه لولیان کم آمد رختم
فرمان آمد که: اى محمد! ما روز میثاق بندگان را دو گروه کردیم: گروهى نواخته، و دل بآتش مهر ما سوخته. گروهى گریخته، و با دون ما آمیخته. ایشان که ما رااند شیطان را با ایشان کار نیست: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و آنان که شیطان رااند، ما را عمل ایشان و بود ایشان بکار نیست: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ. اى سید! در سپاه دیو چه رنج برى؟ عاقبت کار ایشان اینست که: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ. اى ابلیس! گرد دوستان ما چه گردى؟
ایشان «حزب اللَّه» اند، ترا بر ایشان دسترس نیست، و تحفه روزگار ایشان جز رستگارى و پیروزى نیست: أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً الایة من خلقه لجهنّم متى یستوجب الجنان؟! و من اهله للسّخط انّى یستحق الرّضوان؟ فهم الیوم فى جحیم الجحود، معذبین بالهوان و الخذلان، ملبّسین ثیاب الحرمان، و غدا فى جحیم الحرقة مقرّنین فى الاصفاد، سرابیلهم من قطران. لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها معانى الخطاب کما یفهمها المحدّثون، و لیس لهم تمییز بین خواطر الحق، و هواجس النّفس، و وساوس الشیطان. وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها شواهد التّوحید و علامات الیقین، فلا ینظرون الّا من حیث الغفلة، و لا یسمعون الا دواعى الفتنة، و قیل: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها شواهد الحق، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها دلائل الحقّ، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها دعوة الحق. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ لان الانعام رفع عنها التکلیف، فان لم یکن لها وفاق الشرع فلیس منها ایضا خلاف الامر:
نهارک یا مغرور سهو و غفلة
و لیلک نوم و الردى لک لازم
و تشغل فیما سوف تکره غبّه
کذلک فى الدّنیا تعیش البهائم
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى خداى را است نامهاى نیکو فَادْعُوهُ بِها خوانید او را بآن وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ و گذارید ایشان را که کژ میروند در نامهاى او سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۸۰) آرى پاداش دهند ایشان را بسزاى آنچه میکردند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ و از آفریده ما گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که راه نمایند بحق وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) و داد میکنند بآن.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سَنَسْتَدْرِجُهُمْ بر ایشان درآییم ببى راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بىشتاب مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) از آنجایى که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) که ساز من درواخ است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا نیندیشند ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ باین مرد ایشان از دیوانگى هیچ چیز نیست إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) نیست او مگر بیم نمایى آشکارا.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا درننگرند فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آنچه از نشانهاى پادشاهى خداست در آسمانها و زمینها؟ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ و آنچه خداى آفرید از هر چه آفرید وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) بکدام سخن پس سخن خداى مىبخواهند گروید؟!
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ هر کس که اللَّه وى را گمراه کرد فَلا هادِیَ لَهُ راهنمایى نیست وى را وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ و گذاریم ایشان را در گزافکارى ایشان یَعْمَهُونَ (۱۸۶) تا بىسامان مىروند و در ناشناخت مىباشند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز أَیَّانَ مُرْساها کى است بپاى کردن آن و پدید آوردن آن؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی بگوى دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثَقُلَتْ گران شد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بر دانایان آسمان و زمین لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً نیاید بشما مگر ناگاهى یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها گویى که پس دانایى بکئى آن قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانش آن بنزدیک خداى است وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی گوى ندارم من و بدست من نیست و نتوانم خویشتن را نَفْعاً وَ لا ضَرًّا نه سود و نه زیان إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه خداى خواست وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ و اگر من غیب دانستمى و بودنى نابوده انیز لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ پذیره نیکى باز شدى تا بآن رسیدى وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ و از پاى بلا برخاستى تا بمن نرسیدى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ نیستم من مگر بیم نماى شادى رسان لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) گروهى را که بپیغام اللَّه مىگروند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ و از آفریده ما گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که راه نمایند بحق وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) و داد میکنند بآن.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سَنَسْتَدْرِجُهُمْ بر ایشان درآییم ببى راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بىشتاب مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) از آنجایى که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) که ساز من درواخ است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا نیندیشند ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ باین مرد ایشان از دیوانگى هیچ چیز نیست إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) نیست او مگر بیم نمایى آشکارا.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا درننگرند فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آنچه از نشانهاى پادشاهى خداست در آسمانها و زمینها؟ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ و آنچه خداى آفرید از هر چه آفرید وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) بکدام سخن پس سخن خداى مىبخواهند گروید؟!
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ هر کس که اللَّه وى را گمراه کرد فَلا هادِیَ لَهُ راهنمایى نیست وى را وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ و گذاریم ایشان را در گزافکارى ایشان یَعْمَهُونَ (۱۸۶) تا بىسامان مىروند و در ناشناخت مىباشند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز أَیَّانَ مُرْساها کى است بپاى کردن آن و پدید آوردن آن؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی بگوى دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثَقُلَتْ گران شد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بر دانایان آسمان و زمین لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً نیاید بشما مگر ناگاهى یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها گویى که پس دانایى بکئى آن قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانش آن بنزدیک خداى است وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی گوى ندارم من و بدست من نیست و نتوانم خویشتن را نَفْعاً وَ لا ضَرًّا نه سود و نه زیان إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه خداى خواست وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ و اگر من غیب دانستمى و بودنى نابوده انیز لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ پذیره نیکى باز شدى تا بآن رسیدى وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ و از پاى بلا برخاستى تا بمن نرسیدى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ نیستم من مگر بیم نماى شادى رسان لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) گروهى را که بپیغام اللَّه مىگروند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها خداى را جلّ جلاله نامها است، و آن نامها او را صفات است، بآن نامها نامور و ستوده و شناخته، نامهاى پرآفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک و گفت پاک از خداوند پاک. نظم بسزا و گفت زیبا از خداوند یکتا. آئین زبان و چراغ جان و ثناء جاودان. خود میگوید جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه: نورى هداى، و لا اله الّا اللَّه کلمتى، و أنا هو. بنده که راه یافت بنور من یافت، پى که برد بچراغ من برد، چراغ سنّت، چراغ معرفت، چراغ محبّت. چراغ سنت در دلش افروختیم، چراغ معرفت در سرش افروختیم، چراغ محبّت در جانش افروختیم. اى شاد باد بندهاى که میان این سه چراغ روان است! عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است؟
و دیده ورى دوست دل او را عیان است؟ آن گه گفت جلّ جلاله: لا اله الا اللَّه گفت من است و صفت من است، و اللَّه نام من است، و من آن نامم که هستم، که نامم دیّان و مهربان، و خداى همگان، دارنده جهان، و نوبت ساز جهانیان.
پیر طریقت کلمهاى چند گفته لائق این موضع، گفت: اى سزاوار ثناى خویش! اى شکر کننده عطاء خویش! اى شیرین نماینده بلاء خویش! رهى بذات خود از ثناء تو عاجز، و بعقل خود از شناخت منّت تو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز، کریما! گرفتار آن دردم که تو دواى آنى. بنده آن ثناام که تو سزاى آنى. من در تو چه دانم تو دانى! تو آنى که خود گفتى، و چنان که خود گفتى آنى. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک».
وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ الحاد در نامهاى اللَّه از راه راستى و صواب برگشتن است، و این بر دو وجه است: یا زیارت آرد در آن یا نقصان. نامى و صفتى که اللَّه خود را نگفت بگوید، یا آنچه خود را گفت نگوید. آن تمثیل است و این تعطیل. اهل التّمثیل زادوا فألحدوا، و اهل التعطیل نقصوا فألحدوا.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدّس اللَّه روحه: آنچه اللَّه از خود نشان داد آنست، و صفت وى چنان است. اللَّه از خود بر بیان است، و مصطفى ازو بر عیان است، خود را میگوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً،» و مصطفى را میگوید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. اللَّه را صفت اثبات کردن نشاید بخویشتن، و نه تنزیه کردن بخویشتن. گوش فرا کتاب و سنت دار، آنچه گوید تو بگوى که آنست. اللَّه گفت که صفت هست، و نام هست، تو آن میگوى که هست، آنچه نگفت که نیست تو مگوى که نیست. اللَّه نگفت که من چونم، اگر بگفتى که چونم ما بگفتیمى. اللَّه گفت که هستم چونى بنگفت، تو هست میگوى چونى مگوى. هر که را دو آیت از قرآن معلوم گشت از تشبیه برست: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. اثبات اسم نه تشبیه است، و تقدیس در نفى مذهب ابلیس است، او که مىتشبیه کند از حظیره اسلام بیرون است، و او که صفت رد میکند زندیق است.
و بدان که خالق را جلّ جلاله نامها است و مخلوق را نامها. هر چه نامهاى مخلوق است آن مصنوع است عاریتى و ساخته و مجازى، و آنچه نامهاى خالق است همه قدیماند و ازلى، و بسزاى او و حقیقى. هیچ نام از نامهاى او محدث نیست. قومى گفتند: مخلوق باید تا خالق بود، مرزوق باید تا رازق بود. و نه چنان است که ایشان گفتند، که هیچ حدث را با نام اللَّه راه نیست، که هیچ مخلوق نبود و خداوند ما خالق بود. هیچ مرزوق نبود و خداوند ما رازق بود. اللَّه را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است، و نه بموسومات مسمّى است، که خود متسمى است بازل. در آسمان و زمین اوست، که چنان که در اوّل آخر است در آخر اوّل است، نه اوهام را مدرک، نه افهام را علل. هو معلّ الاشیاء و لا یعتلّ.
در چرا افکننده هر چیز، و خود در چرا ناید. پس هر که در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد، از آنکه ربّ العزّة نه متحائل است در ظنون، نه محاط در افهام، نه متقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است امّا بصفت و نام. همه ازو بر نشانند و بر پیغام.
بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ صفت و نعت دوستان است، وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ حاصل کار بیگانگان است. ایشان نواختگان فضلاند، و اینان راندگان عدل. ضامن ایشان خداست، مصطفى پیشوا، و اللَّه رهنماى است. ضامن اینان راى است، و ابلیس پیشوا، و دوزخ سراى. مذهب ایشان «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»، و مذهب اینان «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى». ایشان را میگوید: یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، و اینان را میگوید: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ. بنگر تا چند فرق است. میان این دو فریق؟ فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ چرا دیده فکرت باز نکنند، و اندیشه عقل برنگمارند در کار محمّد (ص)، و تأمل نکنند در معجزات و دلائل نبوّت و در شاهد خلقت و کمال خلق او، تا بدانند که وى دیوانه نیست و کاهن نیست و شاعر نیست. فرمان آمد که یا محمّد! تو خاموش باش، و ایشان را جواب مده که منزلت تو بنزدیک ما برتر از آن است که ترا بخود باز گذاریم، یا فرو گذاریم. ما خود ایشان را جواب دهیم، و ترا نیابت داریم: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ، وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى. وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ. ترا چه زیان اى محمّد! که بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه گویند تو دیوانهاى! من که ملکم ترا مىپسندم و میگویم: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. دوست پسند باید نه شهر پسند. اى محمد! تو دیوانه نهاى، تو زین عالمى، سیّد ولد آدمى، رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. اسلام را صفایى، شریعت را بقایى، رسول خدایى. این عزّ ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى، اسلام راه منست، تو دلال آن راهى. امت تو سپاه درگاه مناند، تو سالار آن سپاهى. جمله خلایق جهان لشکراند، تو آن لشکر را شهنشاهى. در نام و نسب محمّد بن عبد اللَّه اى. در عزّ و مرتبت محمد رسول اللّهاى. بآن منگر که دشمن ترا ساحر گوید و دیوانه، بآن نگر که من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اطّلع اللَّه سبحانه اقمار الآیات، و أمات عن ضیاءها سحاب الشبهات، فمن استضاء بها ترقى الى شهود التقدیر، و من لم یعرج فى اوطان التقصیر انزلته مواکب السّیر بساحات التحقیق.
و دیده ورى دوست دل او را عیان است؟ آن گه گفت جلّ جلاله: لا اله الا اللَّه گفت من است و صفت من است، و اللَّه نام من است، و من آن نامم که هستم، که نامم دیّان و مهربان، و خداى همگان، دارنده جهان، و نوبت ساز جهانیان.
پیر طریقت کلمهاى چند گفته لائق این موضع، گفت: اى سزاوار ثناى خویش! اى شکر کننده عطاء خویش! اى شیرین نماینده بلاء خویش! رهى بذات خود از ثناء تو عاجز، و بعقل خود از شناخت منّت تو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز، کریما! گرفتار آن دردم که تو دواى آنى. بنده آن ثناام که تو سزاى آنى. من در تو چه دانم تو دانى! تو آنى که خود گفتى، و چنان که خود گفتى آنى. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک».
وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ الحاد در نامهاى اللَّه از راه راستى و صواب برگشتن است، و این بر دو وجه است: یا زیارت آرد در آن یا نقصان. نامى و صفتى که اللَّه خود را نگفت بگوید، یا آنچه خود را گفت نگوید. آن تمثیل است و این تعطیل. اهل التّمثیل زادوا فألحدوا، و اهل التعطیل نقصوا فألحدوا.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدّس اللَّه روحه: آنچه اللَّه از خود نشان داد آنست، و صفت وى چنان است. اللَّه از خود بر بیان است، و مصطفى ازو بر عیان است، خود را میگوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً،» و مصطفى را میگوید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. اللَّه را صفت اثبات کردن نشاید بخویشتن، و نه تنزیه کردن بخویشتن. گوش فرا کتاب و سنت دار، آنچه گوید تو بگوى که آنست. اللَّه گفت که صفت هست، و نام هست، تو آن میگوى که هست، آنچه نگفت که نیست تو مگوى که نیست. اللَّه نگفت که من چونم، اگر بگفتى که چونم ما بگفتیمى. اللَّه گفت که هستم چونى بنگفت، تو هست میگوى چونى مگوى. هر که را دو آیت از قرآن معلوم گشت از تشبیه برست: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. اثبات اسم نه تشبیه است، و تقدیس در نفى مذهب ابلیس است، او که مىتشبیه کند از حظیره اسلام بیرون است، و او که صفت رد میکند زندیق است.
و بدان که خالق را جلّ جلاله نامها است و مخلوق را نامها. هر چه نامهاى مخلوق است آن مصنوع است عاریتى و ساخته و مجازى، و آنچه نامهاى خالق است همه قدیماند و ازلى، و بسزاى او و حقیقى. هیچ نام از نامهاى او محدث نیست. قومى گفتند: مخلوق باید تا خالق بود، مرزوق باید تا رازق بود. و نه چنان است که ایشان گفتند، که هیچ حدث را با نام اللَّه راه نیست، که هیچ مخلوق نبود و خداوند ما خالق بود. هیچ مرزوق نبود و خداوند ما رازق بود. اللَّه را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است، و نه بموسومات مسمّى است، که خود متسمى است بازل. در آسمان و زمین اوست، که چنان که در اوّل آخر است در آخر اوّل است، نه اوهام را مدرک، نه افهام را علل. هو معلّ الاشیاء و لا یعتلّ.
در چرا افکننده هر چیز، و خود در چرا ناید. پس هر که در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد، از آنکه ربّ العزّة نه متحائل است در ظنون، نه محاط در افهام، نه متقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است امّا بصفت و نام. همه ازو بر نشانند و بر پیغام.
بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ صفت و نعت دوستان است، وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ حاصل کار بیگانگان است. ایشان نواختگان فضلاند، و اینان راندگان عدل. ضامن ایشان خداست، مصطفى پیشوا، و اللَّه رهنماى است. ضامن اینان راى است، و ابلیس پیشوا، و دوزخ سراى. مذهب ایشان «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»، و مذهب اینان «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى». ایشان را میگوید: یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، و اینان را میگوید: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ. بنگر تا چند فرق است. میان این دو فریق؟ فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ چرا دیده فکرت باز نکنند، و اندیشه عقل برنگمارند در کار محمّد (ص)، و تأمل نکنند در معجزات و دلائل نبوّت و در شاهد خلقت و کمال خلق او، تا بدانند که وى دیوانه نیست و کاهن نیست و شاعر نیست. فرمان آمد که یا محمّد! تو خاموش باش، و ایشان را جواب مده که منزلت تو بنزدیک ما برتر از آن است که ترا بخود باز گذاریم، یا فرو گذاریم. ما خود ایشان را جواب دهیم، و ترا نیابت داریم: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ، وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى. وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ. ترا چه زیان اى محمّد! که بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه گویند تو دیوانهاى! من که ملکم ترا مىپسندم و میگویم: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. دوست پسند باید نه شهر پسند. اى محمد! تو دیوانه نهاى، تو زین عالمى، سیّد ولد آدمى، رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. اسلام را صفایى، شریعت را بقایى، رسول خدایى. این عزّ ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى، اسلام راه منست، تو دلال آن راهى. امت تو سپاه درگاه مناند، تو سالار آن سپاهى. جمله خلایق جهان لشکراند، تو آن لشکر را شهنشاهى. در نام و نسب محمّد بن عبد اللَّه اى. در عزّ و مرتبت محمد رسول اللّهاى. بآن منگر که دشمن ترا ساحر گوید و دیوانه، بآن نگر که من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اطّلع اللَّه سبحانه اقمار الآیات، و أمات عن ضیاءها سحاب الشبهات، فمن استضاء بها ترقى الى شهود التقدیر، و من لم یعرج فى اوطان التقصیر انزلته مواکب السّیر بساحات التحقیق.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ. استغاثت سه قسم است: یکى از حق بخلق، نشان بیگانگى است و از اجابت نومیدى یکى از خلق بحق، راه مسلمانى است و شرط بندگى یکى از حق بحق وسیلت دوستى است و اجابت دستورى. او که از حق بخلق نالد درد افزاید، او که از خلق بحق نالد درمان یابد، او که از حق بحق نالد حق بیند.
پیر طریقت شبلى رحمة اللَّه علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روى استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت: الهى ان طلبتک طردتنى و ان ترکتک طلبتنى. فلا معک قرار و لا منک فرار، المستغاث منک الیک! الهى! ارت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس من چه کنم بدین حیرانى؟ نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن! فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران تو!
الهى! این سوز ما امروز درد آمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است.
سرّ وقت عارف تیغى تیز است. نه جاى آرام و نه روى پرهیز است.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبرى گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان. وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند. و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ ربطه عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهاى ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اذ رمیت فرق است، و لکن اللَّه رمى جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت. فرق بى جمع بکار نیست و جمع بىفرق راست نیست. فرق محض بىجمع معتقد قدریان است، جمع محض بىفرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست. قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پاى خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إِیَّاکَ نَعْبُدُ مىباشید بمعاملت، و در دل بر درگاه إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خواهش و زارى و دعا کنید. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد. میگوید مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟ یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. طریق اتحاد یگانگى است، و با خود بیگانگى است، از من و ما نشان دادن دوگانگى است، و دوگانگى دلیل بیگانگى است. دوگانگى آنجاست که امروز و فرداست. موحد از امروز و فردا جداست. تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست، و تا از خود وانرست حق را نیافت. إِذْ رَمَیْتَ صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود مىنگرد. وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق مىنگرد.
پیر طریقت گفت: مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتى است، هست حقیقى اوست، دیگر تهمتى است، مرید مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان، مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیدهورى عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً البلاء الحسن توفیق الشکر فى المنحة و تحقیق الصبر فى المحنة، و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله. هر کرا کارى رسد و آن کار او را سزد آن از وى نکوست. هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست. کس را بر وى چرا و چون نیست، و آنچه وى کند به آفریده خویش از وى ستم نیست. و فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ، در هر چه اللَّه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت بر ایشان است. میگوید: نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم. دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم. همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فاعطیتکم، بارزتمونى فامهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم، فارجعتکم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم، انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتى در ازل رفته، قسمتى نه فزوده نه کاسته، یکى رانده و حبلش گسسته، یکى شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضى در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدى ببر آید، و اشخاص بیزارى بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى، و مصیبت جدایى، و این شادى آن روز بیزارى که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روى کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایى فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهى بعیان مىنازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهى در آرزوى عیان مىزارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانهاى که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلى که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهى، دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
پیر طریقت شبلى رحمة اللَّه علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روى استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت: الهى ان طلبتک طردتنى و ان ترکتک طلبتنى. فلا معک قرار و لا منک فرار، المستغاث منک الیک! الهى! ارت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس من چه کنم بدین حیرانى؟ نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن! فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران تو!
الهى! این سوز ما امروز درد آمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است.
سرّ وقت عارف تیغى تیز است. نه جاى آرام و نه روى پرهیز است.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبرى گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان. وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند. و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ ربطه عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهاى ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اذ رمیت فرق است، و لکن اللَّه رمى جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت. فرق بى جمع بکار نیست و جمع بىفرق راست نیست. فرق محض بىجمع معتقد قدریان است، جمع محض بىفرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست. قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پاى خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إِیَّاکَ نَعْبُدُ مىباشید بمعاملت، و در دل بر درگاه إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خواهش و زارى و دعا کنید. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد. میگوید مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟ یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. طریق اتحاد یگانگى است، و با خود بیگانگى است، از من و ما نشان دادن دوگانگى است، و دوگانگى دلیل بیگانگى است. دوگانگى آنجاست که امروز و فرداست. موحد از امروز و فردا جداست. تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست، و تا از خود وانرست حق را نیافت. إِذْ رَمَیْتَ صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود مىنگرد. وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق مىنگرد.
پیر طریقت گفت: مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتى است، هست حقیقى اوست، دیگر تهمتى است، مرید مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان، مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیدهورى عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً البلاء الحسن توفیق الشکر فى المنحة و تحقیق الصبر فى المحنة، و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله. هر کرا کارى رسد و آن کار او را سزد آن از وى نکوست. هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست. کس را بر وى چرا و چون نیست، و آنچه وى کند به آفریده خویش از وى ستم نیست. و فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ، در هر چه اللَّه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت بر ایشان است. میگوید: نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم. دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم. همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فاعطیتکم، بارزتمونى فامهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم، فارجعتکم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم، انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتى در ازل رفته، قسمتى نه فزوده نه کاسته، یکى رانده و حبلش گسسته، یکى شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضى در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدى ببر آید، و اشخاص بیزارى بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى، و مصیبت جدایى، و این شادى آن روز بیزارى که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روى کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایى فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهى بعیان مىنازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهى در آرزوى عیان مىزارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانهاى که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلى که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهى، دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانى مهربار، تشریفى دلدار، تهنیتى بزرگوار. مىفرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهى، دل بر مهر وى نهد، تهنیت مىکند تا صحبت وى جوید، کار آن رهى دارد که در دل مهر وى دارد، از حقّ برو خورد که دلى زنده دارد، یادگار کسى پذیرد که از حقّ تشریفى دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانهوار گذارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارباند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفتهاند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آوردهاند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بىسرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینههاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همىگوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرىام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى
گفتهاند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدمگاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مىپرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مىپرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارباند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفتهاند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آوردهاند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بىسرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینههاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همىگوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرىام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى
گفتهاند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدمگاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مىپرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مىپرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه منوّر القلوب، الرحمن کاشف الکروب، الرحیم غافر الذّنوب. اللَّه است افروزنده دل دوستان. رحمن است باز برنده اندوه بیچارگان.
رحیم است آمرزنده گناه عاصیان. اللَّه یعطى الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، اللَّه است که دیدار خود رهى را کرامت کند بىحجاب. رحمن است که از خزینه خود روزى دهد بىحساب. رحیم است که بفضل خود بیامرزد بىعتاب. اللَّه لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین. خداى است که ارواح سابقان بفضل وى نازد، رحمن است که دلهاى مقتصدان بمهر وى گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید. من سمع اللَّه اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرّحیم اورثه طربا، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب. یکى خطاب خداى شنید در شغب آمد، یکى سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکى در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد. تن محلّ امانت است چون خطاب خداى شنید بىقرار گشت. دل بارگاه محبت است به سماع، نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد. جان نقطهگاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت گفت: الهى یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانى جان است و رستخیز نهان. اى ناجسته یافته و دریافته نادر یافته. یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان. او که ترا یافت نه بشادى پردازد نه باندهان.
قوله: الر الالف الف الوحدانیّة، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه. سخنى راست، حدیثى پاک، کلامى درست، کلامى که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامى که از قطیعت امان است، و بىقرار را درمان است، روشنایى دیده و دولت دل و زندگانى جان است.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ. کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجّب همىکردند: یکى انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خداى رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ. سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبرى و برگزیدن وى از میان خلق برسولى. اگر آن مدبران از کمال قدرت خداى خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خداى و کمال پادشاهى وى بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که اللَّه خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفى روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید، امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بى عذر و بى حجت عذاب نکند. همانست که گفت جلّ جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بىتوبت و بىخدمت زیرا که عذاب کردن بىحجت ظلم است و ربّ العزّة پاکست و منزه از جور و ظلم. یقول تعالى: وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ و آمرزیدن مؤمن بىخدمت فضل است، و ربّ العزّة با فضل عظیم است و کرم بىنهایت.
یقول تعالى: وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. و گفتهاند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم. اینست که رب العالمین گفت: أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ جایى دیگر گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اى محمد کافران را بیم ده که دوزخ براى ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قال محمد بن على الترمذى: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السائل المجاب محمد ص.
و گفتهاند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت. روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت، شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده، و ایشان را وعده داده وعدهاى راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فذلک قوله إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتى بود لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. جنید گفت: در رموز این آیت که، إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فى الابتداء سعادة اظهر علیه فى مراتعه و تقلّبه فى نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم. و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایّامه فى سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الى ما سبق له فى الابتداء من الشقاوة.
گفت: ابتداى کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنى درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضاى او. حدوث کاینات بامر او فناى حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضى بقسمت. بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافى و معتقد. و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وى، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو. چنین خواست بوى لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلى و موعود العاصى الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یزل. بو بکر واسطى گفته: مطیعان حمالاناند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است و عاصیان مفلساناند جز افلاسى ندارند و این بساط مفلسان است اى خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانى غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روى نیستى همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگى است و اى خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً... الایه. ز روى اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایى معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت گفت: الهى عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمىتواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمىپردازد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا... الآیة. کافران بدیدار حق جلّ جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند. همانست که مصطفى ص گفت: هر که بوى رسد کرامتى از حق یعنى در خبر بشنود که خداى با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت. گفتهاند که امّید دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبودهاند و از آن مشتاق نهاند که دوست نداشتهاند و از آن دوست نداشته که نشناختهاند و از آن نشناختهاند که طلب نکردهاند و از آن طلب نکردند که خداى ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال اللَّه تعالى: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها اذا کان الّذى لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب: انّ الّذى یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
رحیم است آمرزنده گناه عاصیان. اللَّه یعطى الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، اللَّه است که دیدار خود رهى را کرامت کند بىحجاب. رحمن است که از خزینه خود روزى دهد بىحساب. رحیم است که بفضل خود بیامرزد بىعتاب. اللَّه لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین. خداى است که ارواح سابقان بفضل وى نازد، رحمن است که دلهاى مقتصدان بمهر وى گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید. من سمع اللَّه اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرّحیم اورثه طربا، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب. یکى خطاب خداى شنید در شغب آمد، یکى سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکى در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد. تن محلّ امانت است چون خطاب خداى شنید بىقرار گشت. دل بارگاه محبت است به سماع، نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد. جان نقطهگاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت گفت: الهى یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانى جان است و رستخیز نهان. اى ناجسته یافته و دریافته نادر یافته. یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان. او که ترا یافت نه بشادى پردازد نه باندهان.
قوله: الر الالف الف الوحدانیّة، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه. سخنى راست، حدیثى پاک، کلامى درست، کلامى که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامى که از قطیعت امان است، و بىقرار را درمان است، روشنایى دیده و دولت دل و زندگانى جان است.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ. کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجّب همىکردند: یکى انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خداى رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ. سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبرى و برگزیدن وى از میان خلق برسولى. اگر آن مدبران از کمال قدرت خداى خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خداى و کمال پادشاهى وى بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که اللَّه خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفى روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید، امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بى عذر و بى حجت عذاب نکند. همانست که گفت جلّ جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بىتوبت و بىخدمت زیرا که عذاب کردن بىحجت ظلم است و ربّ العزّة پاکست و منزه از جور و ظلم. یقول تعالى: وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ و آمرزیدن مؤمن بىخدمت فضل است، و ربّ العزّة با فضل عظیم است و کرم بىنهایت.
یقول تعالى: وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. و گفتهاند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم. اینست که رب العالمین گفت: أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ جایى دیگر گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اى محمد کافران را بیم ده که دوزخ براى ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قال محمد بن على الترمذى: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السائل المجاب محمد ص.
و گفتهاند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت. روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت، شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده، و ایشان را وعده داده وعدهاى راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فذلک قوله إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتى بود لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. جنید گفت: در رموز این آیت که، إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فى الابتداء سعادة اظهر علیه فى مراتعه و تقلّبه فى نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم. و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایّامه فى سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الى ما سبق له فى الابتداء من الشقاوة.
گفت: ابتداى کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنى درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضاى او. حدوث کاینات بامر او فناى حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضى بقسمت. بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافى و معتقد. و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وى، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو. چنین خواست بوى لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلى و موعود العاصى الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یزل. بو بکر واسطى گفته: مطیعان حمالاناند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است و عاصیان مفلساناند جز افلاسى ندارند و این بساط مفلسان است اى خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانى غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روى نیستى همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگى است و اى خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً... الایه. ز روى اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایى معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت گفت: الهى عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمىتواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمىپردازد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا... الآیة. کافران بدیدار حق جلّ جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند. همانست که مصطفى ص گفت: هر که بوى رسد کرامتى از حق یعنى در خبر بشنود که خداى با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت. گفتهاند که امّید دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبودهاند و از آن مشتاق نهاند که دوست نداشتهاند و از آن دوست نداشته که نشناختهاند و از آن نشناختهاند که طلب نکردهاند و از آن طلب نکردند که خداى ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال اللَّه تعالى: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها اذا کان الّذى لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب: انّ الّذى یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که گرویدگاناند و نیکوکاران، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ خداى ایشان را راه مىنماید بایمان آوردن ایشان، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ میرود زیر درختان و نشستگاههاى ایشان جویهاى روان، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. (۹) در بهشتهاى با ناز.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مىشتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزافکارى خویش متحیّر مىباشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراستهاند بر گزافکاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مىپرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مىگویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بىعیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداىتر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توانتر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مىنویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مىشتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزافکارى خویش متحیّر مىباشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراستهاند بر گزافکاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مىپرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مىگویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بىعیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداىتر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توانتر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مىنویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ مستمعان مختلفاند و درجات ایشان بر تفاوت، یکى بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود، یکى بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید، یکى بحق شنید با نفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته یادگار ازلى رسیده و جان بمهر آسوده و سرّ از محبّت ممتلى گشته. بو سهل صعلوکى گفت: مستمع در سماع میان استتار و تجلّى است. استتار حقّ مبتدیان است، و نشان نظر رحمت در کار مردان، که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند. و باین معنى حکایت کنند از منصور مغربى گفت: بحلّهاى از حلّههاى عرب فرو آمدم جوانى مرا مهمانى کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت، از حال وى پرسیدم گفتند: بنت عمّى آویخته وى گشته و این ساعت آن بنت عمّ در خیمه خویش فرا رفت، غبار دامن وى در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت، این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت: ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جئت مستشفعا الیک فى امر هذا الشّاب فتعطفى علیه فیما به من هواک.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلى کیف یطیق محبتى.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وى جواب داد که: اى سلیم القلب کسى که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟ این است حال مرید او را در پرده خودى در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگى سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکّن شود نسیم قرب از افق تجلّى بر وى دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجاى آرد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً نفى ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وى خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسى باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمى که او را لازم آید اندازه آن در گذارد. و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مقهور، بنده را بیافرید بقدرت بى وسیلت، او را بپرورد بنعمت بىشفاعت، حکم خود بر وى براند بىمشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته. وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ الآیة. خبر وى درست، و وعد وى راست و وعید وى حقّ و حشر و نشر بودنى، و نامه کردار خواندنى، و حساب اعمال کردنى، و بثواب و عقاب رسیدنى، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روى کار برگرفته گیر. یقول اللَّه عزّ و جلّ فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى مهتر کونین و سیّد خافقین و رسول ثقلین گوى نفع و ضرّ بدست ما نیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خداى نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى خلقان، و سپردن سودها بر وى آسان، و سود همه بدست وى نه بدست کسان.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً من خاف البیات لم یستلذ السیّئات، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدّة.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ الآیة. راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همه عالم پر صدف دعوى و یک ذرّه جوهر معنى نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست. بو یزید بسطامى گفته: که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینایى دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخى و ذرّهاى از ذرائر موجودات بر یگانگى حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صبا است
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الحادثات باسرها للَّه ملکا و به ظهورا و منه ابتداء و الیه انتهاء فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلىّ، و على ما یشاء قوى، یحیى القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیى من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء بالاعراض عنه یحیى قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلى کیف یطیق محبتى.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وى جواب داد که: اى سلیم القلب کسى که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟ این است حال مرید او را در پرده خودى در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگى سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکّن شود نسیم قرب از افق تجلّى بر وى دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجاى آرد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً نفى ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وى خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسى باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمى که او را لازم آید اندازه آن در گذارد. و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مقهور، بنده را بیافرید بقدرت بى وسیلت، او را بپرورد بنعمت بىشفاعت، حکم خود بر وى براند بىمشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته. وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ الآیة. خبر وى درست، و وعد وى راست و وعید وى حقّ و حشر و نشر بودنى، و نامه کردار خواندنى، و حساب اعمال کردنى، و بثواب و عقاب رسیدنى، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روى کار برگرفته گیر. یقول اللَّه عزّ و جلّ فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى مهتر کونین و سیّد خافقین و رسول ثقلین گوى نفع و ضرّ بدست ما نیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خداى نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى خلقان، و سپردن سودها بر وى آسان، و سود همه بدست وى نه بدست کسان.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً من خاف البیات لم یستلذ السیّئات، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدّة.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ الآیة. راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همه عالم پر صدف دعوى و یک ذرّه جوهر معنى نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست. بو یزید بسطامى گفته: که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینایى دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخى و ذرّهاى از ذرائر موجودات بر یگانگى حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صبا است
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الحادثات باسرها للَّه ملکا و به ظهورا و منه ابتداء و الیه انتهاء فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلىّ، و على ما یشاء قوى، یحیى القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیى من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء بالاعراض عنه یحیى قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا نوح را فرمان آمد از روى شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتى ساز و درو نشین تا از طوفان برهى و از روى حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وى ندا آمد که دریاى نفس در پیش دارى دریاى مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر. و نهنگان جان رباى بر رصد، و ناچار بر آن عبره مىباید کرد تا بساحل امن رسى، از اخلاص کشتى ساز بسه طبقه یکى خوف و دیگر رجا و سوم رضا، وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهبّ صباى اطلاع ما بدار. اینست که گفت: بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از روى اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایى و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده. این همانست که مصطفى (ص) گفت: «الا فتسلکون جسرا من النّار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر، یقول ربّک عزّ و جلّ او انه کرامتى
بزرگوار است و لطفى بىنهایت که فردا ربّ العزّة بر گذرگاه صراط با بنده عاصى کند، فمرّة یقف و مرّة یعثر. مىافتد و مىخیزد و رب العزّة داند که بنده را جز وى فریادرس و دستگیر نیست. بجلال تعزّز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیرى کند. در خبر مىآید که رحمت اللَّه بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر تقدیرا فرزندى هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفقتر و مهربانتر بود.
پیر طریقت گفت: الهى! تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت، و تا برّ تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الهى! ما نه ارزانى بودیم تا ما را بر گزیدى، و نه ناارزانى بودیم که بغلط گزیدى، بلکه بخود ارزانى کردى تا برگزیدى و بپوشیدى عیب، که مىدیدى.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ چون سلطان عظمت و بىنیازى و جلال عزت قهارى بنعت سیاست کمینگاه مکر بر آن بى حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که: «احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتى نشان که وى امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان. ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتى افکند نوح سر وازد که این جاى خواندگان است، نه جاى راندگان. ابلیس گفت: اما علمت انّى مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و لا مکان الیوم الا فى سفینتک. ندا آمد که اى نوح، ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید: در رشته کشند با جواهر شبهى.
عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارْکَبْ مَعَنا و ابلیس دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانى که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید: من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بسم اللَّه سلامة الخلق، و باللّه نجاة الخلق، بسم اللَّه شفاء عند کلّ بلیّة، و سلوة عند کلّ حسرة، و حبرة عند کلّ ترحة، بنام خداست آرام دل مؤمنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیده آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است، و فناى قدس او عظیم، سراپرده قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخى کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان. نبینى نوح را که بستاخى کرد، گفت: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی تا او را جواب دادند که إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ موسى (ع) همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطى نمود بىدستورى دیدار خواست، گفت: «ارنى» جواب آمد که: لَنْ تَرانِی، باز مصطفى (ص) شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلى رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستورى چه دهد، ندا آمد که یا محمد سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى دستورى دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشاى، و ما را بپاکى بستاى، مصطفى (ص) در نگرست جلال و عظمت و کبریاى الوهیّت بىنهایت دید، دانست که کمال ثناى مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثناى خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایى دهد، و قطره در دریاچه افزاید، همین کلمت گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»
فرمان آمد که اى محمد بستاخى کن بخواه تا بخشم، بگوى تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
بزرگوار است و لطفى بىنهایت که فردا ربّ العزّة بر گذرگاه صراط با بنده عاصى کند، فمرّة یقف و مرّة یعثر. مىافتد و مىخیزد و رب العزّة داند که بنده را جز وى فریادرس و دستگیر نیست. بجلال تعزّز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیرى کند. در خبر مىآید که رحمت اللَّه بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر تقدیرا فرزندى هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفقتر و مهربانتر بود.
پیر طریقت گفت: الهى! تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت، و تا برّ تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الهى! ما نه ارزانى بودیم تا ما را بر گزیدى، و نه ناارزانى بودیم که بغلط گزیدى، بلکه بخود ارزانى کردى تا برگزیدى و بپوشیدى عیب، که مىدیدى.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ چون سلطان عظمت و بىنیازى و جلال عزت قهارى بنعت سیاست کمینگاه مکر بر آن بى حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که: «احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتى نشان که وى امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان. ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتى افکند نوح سر وازد که این جاى خواندگان است، نه جاى راندگان. ابلیس گفت: اما علمت انّى مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و لا مکان الیوم الا فى سفینتک. ندا آمد که اى نوح، ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید: در رشته کشند با جواهر شبهى.
عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارْکَبْ مَعَنا و ابلیس دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانى که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید: من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بسم اللَّه سلامة الخلق، و باللّه نجاة الخلق، بسم اللَّه شفاء عند کلّ بلیّة، و سلوة عند کلّ حسرة، و حبرة عند کلّ ترحة، بنام خداست آرام دل مؤمنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیده آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است، و فناى قدس او عظیم، سراپرده قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخى کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان. نبینى نوح را که بستاخى کرد، گفت: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی تا او را جواب دادند که إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ موسى (ع) همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطى نمود بىدستورى دیدار خواست، گفت: «ارنى» جواب آمد که: لَنْ تَرانِی، باز مصطفى (ص) شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلى رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستورى چه دهد، ندا آمد که یا محمد سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى دستورى دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشاى، و ما را بپاکى بستاى، مصطفى (ص) در نگرست جلال و عظمت و کبریاى الوهیّت بىنهایت دید، دانست که کمال ثناى مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثناى خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایى دهد، و قطره در دریاچه افزاید، همین کلمت گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»
فرمان آمد که اى محمد بستاخى کن بخواه تا بخشم، بگوى تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ یَعْلَمُ» خداى مىداند، «ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى» آنچ در شکم هر مادهاى، «وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ» و هر چه رحمها کاهد، «وَ ما تَزْدادُ» و آنچ رحمها افزاید، «وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (۸)» و آن همه هر یک بنزدیک او باندازهاى.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان و آشکارا، «الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ (۹)» آن بزرگ پاک بى عیب برتر.
«سَواءٌ مِنْکُمْ» یکسانست از شما، «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ» آن کس که نهان دارد سخن خویش، «وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» یا آشکارا و ببانگ، «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ» و یکسانست از شما آن کس که پوشیده است در زیر جامه شب و نهان گشته در شب تاریک، «وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (۱۰)» و آن کس که آشکارا رواست بروز.
«لَهُ مُعَقِّباتٌ» خداى را فریشتگانىاند، «مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» پیش بنده و پس او، «یَحْفَظُونَهُ» میکوشند بنده را «مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» بفرمان اللَّه، «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ» تغییر نکند و بنگرداند آنچه قومى دارند و در آن باشند از نیکویى حال، «حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» تا ایشان تغییر کنند و بگردانند آنچه بر دست دارند از نیکویى افعال، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» و چون خدا بقومى بدى خواهد، «فَلا مَرَدَّ لَهُ» بازداشت و باز پس برد نیست آن را، «وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (۱۱)» و ایشان را جز ازو خداوندگارى و کارسازى نیست.
«هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ» اللَّه اوست که مینماید شما را درخش «خَوْفاً وَ طَمَعاً» بیم و امید را، «وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (۱۲)» و مىسازد میغهاى گرانبار پر آب.
«وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» و تسبیح میکند و خداى را مىستاید رعد بحمد او، «وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ» و فریشتگان هم مىستایند او را از بیم او، «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» و مىگشاید در هوا گاه گاه درخش با آواز و آتش سوزان، «فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ» میرساند چیزى از آن بآنکس که خواهد، «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» و ایشان که پیکار مىکنند با خداى تعالى، «وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ (۱۳)» و اللَّه تعالى سخت مکر است و زود کار.
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» اوست که او را خداى خوانند و سزد، «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و ایشان که خداى میخوانند ایشان را فرود از اللَّه، «لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ» ایشان را بکار نیایند و پاسخ نکنند هیچیز، «إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ» مگر چون کسى که دست زند بآب «لِیَبْلُغَ فاهُ» تا بدهن او رسد، «وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ» و آب بدست نمودن یا بقبضه گرفتن بدهن نرسد، «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ» و نیست این باز خواند کافران، «إِلَّا فِی ضَلالٍ (۱۴)» مگر در ضایعى و بیهودگى و گمراهى.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود میکند، «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هر که در آسمان و زمین است، «طَوْعاً وَ کَرْهاً» بخوش کامگى و فرمانبردارى و بناکامى، «وَ ظِلالُهُمْ» و سایههاى ایشان، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۱۵)» بامداد سوى غرب و شبانگاه سوى شرق.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گوى کیست خداوند هفت آسمان و هفت زمین، «قُلِ اللَّهُ» هم تو گوى اللَّه تعالى است، «قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» بگو شما پس فرود ازو خدایان گرفتید، «لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ» که نتوانند و ندارند تنهاى خویش را، «نَفْعاً وَ لا ضَرًّا» نه سودى و نه گزندى، «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ» بگو یکسان بود نابینا و بینا، «أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» یا هرگز یکسان بود تاریکى و روشنایى، «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» یا خداى را انباز خواندند و نهادند، «خَلَقُوا کَخَلْقِهِ» که چنانک اللَّه تعالى آفرید ایشان آفریدند، «فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ» تا آفرینش اللَّه و آفرینش انبازان وى بهم مانست، «قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» بگوى اللَّه تعالى است آفریدگار هر چیزى از آفریده، «وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۱۶)» و اوست آن یکتاى باز شکننده هر کام.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان و آشکارا، «الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ (۹)» آن بزرگ پاک بى عیب برتر.
«سَواءٌ مِنْکُمْ» یکسانست از شما، «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ» آن کس که نهان دارد سخن خویش، «وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» یا آشکارا و ببانگ، «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ» و یکسانست از شما آن کس که پوشیده است در زیر جامه شب و نهان گشته در شب تاریک، «وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (۱۰)» و آن کس که آشکارا رواست بروز.
«لَهُ مُعَقِّباتٌ» خداى را فریشتگانىاند، «مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» پیش بنده و پس او، «یَحْفَظُونَهُ» میکوشند بنده را «مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» بفرمان اللَّه، «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ» تغییر نکند و بنگرداند آنچه قومى دارند و در آن باشند از نیکویى حال، «حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» تا ایشان تغییر کنند و بگردانند آنچه بر دست دارند از نیکویى افعال، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» و چون خدا بقومى بدى خواهد، «فَلا مَرَدَّ لَهُ» بازداشت و باز پس برد نیست آن را، «وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (۱۱)» و ایشان را جز ازو خداوندگارى و کارسازى نیست.
«هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ» اللَّه اوست که مینماید شما را درخش «خَوْفاً وَ طَمَعاً» بیم و امید را، «وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (۱۲)» و مىسازد میغهاى گرانبار پر آب.
«وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» و تسبیح میکند و خداى را مىستاید رعد بحمد او، «وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ» و فریشتگان هم مىستایند او را از بیم او، «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» و مىگشاید در هوا گاه گاه درخش با آواز و آتش سوزان، «فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ» میرساند چیزى از آن بآنکس که خواهد، «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» و ایشان که پیکار مىکنند با خداى تعالى، «وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ (۱۳)» و اللَّه تعالى سخت مکر است و زود کار.
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» اوست که او را خداى خوانند و سزد، «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و ایشان که خداى میخوانند ایشان را فرود از اللَّه، «لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ» ایشان را بکار نیایند و پاسخ نکنند هیچیز، «إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ» مگر چون کسى که دست زند بآب «لِیَبْلُغَ فاهُ» تا بدهن او رسد، «وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ» و آب بدست نمودن یا بقبضه گرفتن بدهن نرسد، «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ» و نیست این باز خواند کافران، «إِلَّا فِی ضَلالٍ (۱۴)» مگر در ضایعى و بیهودگى و گمراهى.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود میکند، «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هر که در آسمان و زمین است، «طَوْعاً وَ کَرْهاً» بخوش کامگى و فرمانبردارى و بناکامى، «وَ ظِلالُهُمْ» و سایههاى ایشان، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۱۵)» بامداد سوى غرب و شبانگاه سوى شرق.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گوى کیست خداوند هفت آسمان و هفت زمین، «قُلِ اللَّهُ» هم تو گوى اللَّه تعالى است، «قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» بگو شما پس فرود ازو خدایان گرفتید، «لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ» که نتوانند و ندارند تنهاى خویش را، «نَفْعاً وَ لا ضَرًّا» نه سودى و نه گزندى، «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ» بگو یکسان بود نابینا و بینا، «أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» یا هرگز یکسان بود تاریکى و روشنایى، «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» یا خداى را انباز خواندند و نهادند، «خَلَقُوا کَخَلْقِهِ» که چنانک اللَّه تعالى آفرید ایشان آفریدند، «فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ» تا آفرینش اللَّه و آفرینش انبازان وى بهم مانست، «قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» بگوى اللَّه تعالى است آفریدگار هر چیزى از آفریده، «وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۱۶)» و اوست آن یکتاى باز شکننده هر کام.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى» احاط الحقّ سبحانه بالمعلومات علما و امضى بالکائنات حکما فلا معلوم یعزب عن علمه و لا مخلوق یخرج عن حکمه تعالى قدره عن سمات النّقص و تقدّس و صفه عن صفات العیب ثنائى است که اللَّه تعالى بر خود مىکند، جلّ ثناؤه و عزّ کبریاؤه، خود را خود مىستاید که وى تواند که خود را ستاید و ثناء وى است که وى را شاید، از آب و خاک چه آید و ثناء آب و خاک تا کجا رسد و اگر چند بکوشد بسزا و قدر اللَّه تعالى کى رسد، عقل بفرساید و هم بگدازد و بمبادى اشراق جلال وى نرسد، او که وى را ستاید دریا مىپالاید و چراغست که در روز مىافروزد، پیداست که چراغ در نور روز چه افزاید.
وصف تو چه جاى حکمتاندیشانست
خاک کف تو سرمه دلریشانست
شاهان جهان پاى ترا بوسه دهند
عشق تو چه کار و بار درویشانست
«اللَّهُ یَعْلَمُ» خداست که داناست و در دانایى یکتاست و نهانش چون آشکار است، باریک بین و نهان دان و شیرین صنع و نیک خداست، هر ذرّهاى از ذرائر موجودات، در زمین و در سماوات، چه آشکارا و چه نهان، چه در روز روشن، چه در شب تاریک، جنبش همه مىبیند، آواز همه مىشنود، اندیشه همه مىداند.
آن کودک که اندر شکم مادر بیمار و در آن ظلمت رحم بنالد، آن ناله وى مىشنود و درد وى را درمان مىسازد.
گفتهاند که چون آن کودک از درد بنالد، دارویى یا طعامى که شفاء وى در آن بود مادر را در دل افتد و آرزوى آن طعامش پدید آید بخورد و شفاء آن کودک در آن بود، تا در رحم مادر بود او را در حمایت و رعایت خود مىدارد، بعد از آن که صد هزاران عجایب حکمت و بدایع فطرت بحکم عنایت از روى لطافت در نهاد و هیکل وى پدید کرده، از بینایى و شنوایى و دانایى و گیرایى و روایى، قدى خیزرانى، رویى ارغوانى، صورت آشکار او سرّش نهانى و ربّ العزّه بر بنده این منّت مىنهد و شکر آن در میخواهند.
در تورات موسى است: (من انصف منّى لخلقى صوّرت و خلقت و رزقت ثمّ قلت لهم تصدّقوا ممّا رزقکم على المسکین بدرهم، اجعله لکم عشرا و ان اعطیتموه عشرا اجعلها مائة و ان اعطیتموه مائة جعلتها لکم الفا و لا ینفد خزائنى و لا اضیع اجر المحسنین).
چون از رحم مادر بیرون آید و قدم درین سراى بلیّات و نکبات نهد، گوشوانان و نگهبانان بر وى گمارد.
چنانک گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»، در خبرست که ده فریشته بر وى گمارد: یکى بر راست، یکى بر چپ، یکى در پیش، یکى در قفا، دو بالاى سر، دو بر چشم، دو بر دهن، این ده فریشته گماشتگان حقاند نگهبانان بنده از بدها و آفتها، این فریشتگان روزند چون شب در آید بآسمان باز شوند و ده دیگر بجاى ایشان باز آیند. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یتعاقبون فیکم ملائکة باللّیل و ملائکة بالنّهار و یجتمعون فى صلاة الفجر و صلاة العصر، ثمّ یعرج الّذین یأتوا فیکم، فیسئلهم ربّهم کیف ترکتم عبادى؟ فیقولون ترکناهم و هم یصلّون.
اگر کسى گوید معلوم است که فریشتگان قضاء اللَّه را رد نتوانند، پس بودن فریشتگان و بنده چه فایدت کند؟ جواب آنست که قضاء اللَّه بر دو قسم است: قضاء لازم و قضاء جایز.
قضاء لازم آنست که ربّ العزّه تقدیر کرد و حکم راند که از آسمان فرو آید و ناچار ببنده رسد، فریشتگان این حکم را دفع نتوانند کرد و نه بهیچ فعل از افعال بنده از خیرات و صدقات این قضا بگردد و فریشتگان بنده را باین قضا باز گذارند، چنانک در خبر است: «فاذا جاء القدر خلوا بینه و بینه»، امّا قضاء جایز آنست که: قضى مجیئه و لم یقض حلوله وقوعه بل قضى صرفه بالتّوبة و الدّعاء و الصّدقة و الحفظة، و از اینجا گفتهاند: «الصدقة ترد البلاء».
و در روزگار عیسى (ع) مردى گازر جایى بگذشت، عیسى درو نگرست، بدیده معجزت آن قضاء جایز بدید که روى بوى نهاده، عیسى گفت این مرد همین ساعت از دنیا برود، ساخته باشید تا بر وى نماز کنیم، آن گازر رفت بشغل خویش و آن ساعت در گذشت و گازر باز آمد، حواریان گفتند یا نبىّ اللَّه آن ساعت گذشت و مرد زنده است حکم تو از کجا بود، عیسى (ع) آن مرد را پرسید که این ساعت چه خیر کردى؟ گفت دو درویش را دیدم گرسنه و دو قرص داشتم بایشان دادم، گفت از آن پس چه دیدى؟ گفت پشتهاى که داشتم در میان آن مارى سیاه بود از آنجا بیرون آمد بندى محکم بر دهن وى نهاده، عیسى گفت آن قضاء جایز بود صدقه آن را بگردانید. و ربّ العزّه در ازل همین حکم کرده که چون بنده صدقه دهد بلا از وى بگرداند، و یشهد کذلک قصّة یونس (ع).
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» عیّروا السنتهم عن حقایق ذکره، فغیّر قلوبهم عن لطائف برّه، ورد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وى تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است جان و روان وى در حضرت راز و نازست. و بر عکس این تا بر زبان بنده بیهده میرود، دل وى در غفلت مىبود و تا قدم از دایره فرمان بدر مىنهد، حلاوت ایمان بدل وى راه نیابد، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» لکن چون اللَّه تعالى خواهد که دل وى نهبه شیطان شود و بدام ابلیس آویخته گردد، جهد وى چه سود دارد و حکم ازل را رد کى تواند. بلعام باعورا چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهارصد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود، هواء نفس او برو مستولى گشت تا دعائى کرد بر موسى، او را گفتند اى بلعام اگر تو تیرى در موسى اندازى او پوشیده اصطناع است، جوشن «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» گرد وى در آمده و قضا و قدر هر دو دست در هم داده و او را بر آن داشته که آن تیرى که پرورده چهارصد سال عبادت بود از کنانه اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد، ببازویى که پرورده اسم اعظم بود در کشید و بى محابا بر قدم موسى زد تا موسى چهل سال در تیه بماند، از آنجا که رخت بر گرفتى همانجا رخت بنهادى، موسى دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بماندهام، گفتند تیر بلعام بر قدم تو آمده است، موسى گفت و ما را خود دعائى مستجاب نیست؟ گفتند هست، هر آنچ باید بخواه. گفت اى بلعام بد مرد ما را نیز در کنانه کلیمى تیر دعوتى است که در هر که اندازیم دمار وى برآریم، آن گه ید بیضا در کنانه کلیمى کرد، تیر استقامت بر کشید، در کمان: «اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نهاد، ببازوى: «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ» در کشید، بر سینه بلعام زد، گفت الهى در بهینه وقت، بهینه چیز ازو وا ستان، گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست، «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» ایمان، مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وى روى بپوشید.
اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ» اى اذا اراد اللَّه بقوم سوء وفر دواعیهم حتّى یعلموا و یختاروا ما فیه بلاؤهم فیمشوا الى هلاکهم بقدمهم. کما قال قائلهم:
الى حتفى مشى قدمى
ارى قدمى اراق دمى
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» بر زبان تفسیر، سجود کافر سجود کره است از آنک بوقت محنت در حال شدت دفع گزند خویش را سجود کند و تواضع نماید، چنانک مصطفى (ص) حصین خزاعى را گفت: کم تعبد الیوم الها: فقال سبعة، واحدا فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال أیّهم تعدّه لرغبتک و رهبتک؟ قال الّذى فى السّماء.
بر مقتضى این قول، هر که خداى را سجود کند طمعى را، جلب نفعى یا دفع ضرّى را، آن سجود کراهیّت است نه سجود طواعیّت، سجود طوعى آنست که محض فرمانرا و اجلال عزّت حق را کند، نه در آن شوب طمع بود نه امید عوض، نه بیم از محنت، شخص در سجود و دل در وجود و جان در شهود، شخص با وفا و دل با جفا و جان با صفا.
آن صدر طریقت بو یزید بسطامى را بخواب نمودند که یا بایزید: خزائننا مملوّة من العبادة، تقرّب الینا بالانکسار و الذلّة در گاه ما را رکوع و سجود بى انکسار دل و صفاء جان بکار نیاید که خزائن عزّت ما خود پر از رکوع و سجود خداوندان دلست، چون بدرگاه ما آیى درد دل بر جام جان نه و بحضرت جانان فرست که درد دل را بنزدیک ما قدریست.
پیر طریقت گفت: توحید در دلهاى مؤمنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلى که سوخته تر و درد وى تمامتر با توحید آشناتر و بحق نزدیکتر:
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
وصف تو چه جاى حکمتاندیشانست
خاک کف تو سرمه دلریشانست
شاهان جهان پاى ترا بوسه دهند
عشق تو چه کار و بار درویشانست
«اللَّهُ یَعْلَمُ» خداست که داناست و در دانایى یکتاست و نهانش چون آشکار است، باریک بین و نهان دان و شیرین صنع و نیک خداست، هر ذرّهاى از ذرائر موجودات، در زمین و در سماوات، چه آشکارا و چه نهان، چه در روز روشن، چه در شب تاریک، جنبش همه مىبیند، آواز همه مىشنود، اندیشه همه مىداند.
آن کودک که اندر شکم مادر بیمار و در آن ظلمت رحم بنالد، آن ناله وى مىشنود و درد وى را درمان مىسازد.
گفتهاند که چون آن کودک از درد بنالد، دارویى یا طعامى که شفاء وى در آن بود مادر را در دل افتد و آرزوى آن طعامش پدید آید بخورد و شفاء آن کودک در آن بود، تا در رحم مادر بود او را در حمایت و رعایت خود مىدارد، بعد از آن که صد هزاران عجایب حکمت و بدایع فطرت بحکم عنایت از روى لطافت در نهاد و هیکل وى پدید کرده، از بینایى و شنوایى و دانایى و گیرایى و روایى، قدى خیزرانى، رویى ارغوانى، صورت آشکار او سرّش نهانى و ربّ العزّه بر بنده این منّت مىنهد و شکر آن در میخواهند.
در تورات موسى است: (من انصف منّى لخلقى صوّرت و خلقت و رزقت ثمّ قلت لهم تصدّقوا ممّا رزقکم على المسکین بدرهم، اجعله لکم عشرا و ان اعطیتموه عشرا اجعلها مائة و ان اعطیتموه مائة جعلتها لکم الفا و لا ینفد خزائنى و لا اضیع اجر المحسنین).
چون از رحم مادر بیرون آید و قدم درین سراى بلیّات و نکبات نهد، گوشوانان و نگهبانان بر وى گمارد.
چنانک گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»، در خبرست که ده فریشته بر وى گمارد: یکى بر راست، یکى بر چپ، یکى در پیش، یکى در قفا، دو بالاى سر، دو بر چشم، دو بر دهن، این ده فریشته گماشتگان حقاند نگهبانان بنده از بدها و آفتها، این فریشتگان روزند چون شب در آید بآسمان باز شوند و ده دیگر بجاى ایشان باز آیند. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یتعاقبون فیکم ملائکة باللّیل و ملائکة بالنّهار و یجتمعون فى صلاة الفجر و صلاة العصر، ثمّ یعرج الّذین یأتوا فیکم، فیسئلهم ربّهم کیف ترکتم عبادى؟ فیقولون ترکناهم و هم یصلّون.
اگر کسى گوید معلوم است که فریشتگان قضاء اللَّه را رد نتوانند، پس بودن فریشتگان و بنده چه فایدت کند؟ جواب آنست که قضاء اللَّه بر دو قسم است: قضاء لازم و قضاء جایز.
قضاء لازم آنست که ربّ العزّه تقدیر کرد و حکم راند که از آسمان فرو آید و ناچار ببنده رسد، فریشتگان این حکم را دفع نتوانند کرد و نه بهیچ فعل از افعال بنده از خیرات و صدقات این قضا بگردد و فریشتگان بنده را باین قضا باز گذارند، چنانک در خبر است: «فاذا جاء القدر خلوا بینه و بینه»، امّا قضاء جایز آنست که: قضى مجیئه و لم یقض حلوله وقوعه بل قضى صرفه بالتّوبة و الدّعاء و الصّدقة و الحفظة، و از اینجا گفتهاند: «الصدقة ترد البلاء».
و در روزگار عیسى (ع) مردى گازر جایى بگذشت، عیسى درو نگرست، بدیده معجزت آن قضاء جایز بدید که روى بوى نهاده، عیسى گفت این مرد همین ساعت از دنیا برود، ساخته باشید تا بر وى نماز کنیم، آن گازر رفت بشغل خویش و آن ساعت در گذشت و گازر باز آمد، حواریان گفتند یا نبىّ اللَّه آن ساعت گذشت و مرد زنده است حکم تو از کجا بود، عیسى (ع) آن مرد را پرسید که این ساعت چه خیر کردى؟ گفت دو درویش را دیدم گرسنه و دو قرص داشتم بایشان دادم، گفت از آن پس چه دیدى؟ گفت پشتهاى که داشتم در میان آن مارى سیاه بود از آنجا بیرون آمد بندى محکم بر دهن وى نهاده، عیسى گفت آن قضاء جایز بود صدقه آن را بگردانید. و ربّ العزّه در ازل همین حکم کرده که چون بنده صدقه دهد بلا از وى بگرداند، و یشهد کذلک قصّة یونس (ع).
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» عیّروا السنتهم عن حقایق ذکره، فغیّر قلوبهم عن لطائف برّه، ورد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وى تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است جان و روان وى در حضرت راز و نازست. و بر عکس این تا بر زبان بنده بیهده میرود، دل وى در غفلت مىبود و تا قدم از دایره فرمان بدر مىنهد، حلاوت ایمان بدل وى راه نیابد، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» لکن چون اللَّه تعالى خواهد که دل وى نهبه شیطان شود و بدام ابلیس آویخته گردد، جهد وى چه سود دارد و حکم ازل را رد کى تواند. بلعام باعورا چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهارصد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود، هواء نفس او برو مستولى گشت تا دعائى کرد بر موسى، او را گفتند اى بلعام اگر تو تیرى در موسى اندازى او پوشیده اصطناع است، جوشن «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» گرد وى در آمده و قضا و قدر هر دو دست در هم داده و او را بر آن داشته که آن تیرى که پرورده چهارصد سال عبادت بود از کنانه اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد، ببازویى که پرورده اسم اعظم بود در کشید و بى محابا بر قدم موسى زد تا موسى چهل سال در تیه بماند، از آنجا که رخت بر گرفتى همانجا رخت بنهادى، موسى دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بماندهام، گفتند تیر بلعام بر قدم تو آمده است، موسى گفت و ما را خود دعائى مستجاب نیست؟ گفتند هست، هر آنچ باید بخواه. گفت اى بلعام بد مرد ما را نیز در کنانه کلیمى تیر دعوتى است که در هر که اندازیم دمار وى برآریم، آن گه ید بیضا در کنانه کلیمى کرد، تیر استقامت بر کشید، در کمان: «اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نهاد، ببازوى: «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ» در کشید، بر سینه بلعام زد، گفت الهى در بهینه وقت، بهینه چیز ازو وا ستان، گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست، «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» ایمان، مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وى روى بپوشید.
اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ» اى اذا اراد اللَّه بقوم سوء وفر دواعیهم حتّى یعلموا و یختاروا ما فیه بلاؤهم فیمشوا الى هلاکهم بقدمهم. کما قال قائلهم:
الى حتفى مشى قدمى
ارى قدمى اراق دمى
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» بر زبان تفسیر، سجود کافر سجود کره است از آنک بوقت محنت در حال شدت دفع گزند خویش را سجود کند و تواضع نماید، چنانک مصطفى (ص) حصین خزاعى را گفت: کم تعبد الیوم الها: فقال سبعة، واحدا فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال أیّهم تعدّه لرغبتک و رهبتک؟ قال الّذى فى السّماء.
بر مقتضى این قول، هر که خداى را سجود کند طمعى را، جلب نفعى یا دفع ضرّى را، آن سجود کراهیّت است نه سجود طواعیّت، سجود طوعى آنست که محض فرمانرا و اجلال عزّت حق را کند، نه در آن شوب طمع بود نه امید عوض، نه بیم از محنت، شخص در سجود و دل در وجود و جان در شهود، شخص با وفا و دل با جفا و جان با صفا.
آن صدر طریقت بو یزید بسطامى را بخواب نمودند که یا بایزید: خزائننا مملوّة من العبادة، تقرّب الینا بالانکسار و الذلّة در گاه ما را رکوع و سجود بى انکسار دل و صفاء جان بکار نیاید که خزائن عزّت ما خود پر از رکوع و سجود خداوندان دلست، چون بدرگاه ما آیى درد دل بر جام جان نه و بحضرت جانان فرست که درد دل را بنزدیک ما قدریست.
پیر طریقت گفت: توحید در دلهاى مؤمنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلى که سوخته تر و درد وى تمامتر با توحید آشناتر و بحق نزدیکتر:
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ» مىسترد اللَّه تعالى آنچ خواهد، «وَ یُثْبِتُ» و بر جاى مىدارد و مىنهد، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (۳۹)» و مهر همه نسختها آنست که بنزدیک اوست.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» و اگر باز نمائیم بتو، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ» آنچ دشمنان را وعده میدهیم، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» یا پیشتر ترا بمیرانیم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بر تو پیغام رسانیدنست، «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ (۴۰)» و شمار خلق و پاداش ایشان بر ماست.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىبینند، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» که فرمان ما مىآید بزمین، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» شهر شهر، پاره پاره، از سوى سوى، از کفر مىکاهیم و در اسلام مىفزائیم، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» و اللَّه تعالى کار مىراند و مراد بر مىآرد که باز شکنندهاى نیست و پس آورد ساز حکم او را، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۴۱)» و اوست آن آسان توان روان فرمان «وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و کوشیدند و ساز ساختند ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» و همه ساز و توان اللَّه راست، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» مىداند اللَّه تعالى هر چه هر تنى مىکند و هر کس مىسازد، «وَ سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (۴۲)» و آرى بدانند کافران که سرانجام سراى کراست.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا» و کافران مىگویند که تو نه فرستاده اللَّهاى، «قُلْ» بگو، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بسنده است اللَّه تعالى داور و گواه میان من و میان شما، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ (۴۳)» و آن کس که بنزدیک اوست علم تورات.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» و اگر باز نمائیم بتو، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ» آنچ دشمنان را وعده میدهیم، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» یا پیشتر ترا بمیرانیم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بر تو پیغام رسانیدنست، «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ (۴۰)» و شمار خلق و پاداش ایشان بر ماست.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىبینند، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» که فرمان ما مىآید بزمین، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» شهر شهر، پاره پاره، از سوى سوى، از کفر مىکاهیم و در اسلام مىفزائیم، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» و اللَّه تعالى کار مىراند و مراد بر مىآرد که باز شکنندهاى نیست و پس آورد ساز حکم او را، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۴۱)» و اوست آن آسان توان روان فرمان «وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و کوشیدند و ساز ساختند ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» و همه ساز و توان اللَّه راست، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» مىداند اللَّه تعالى هر چه هر تنى مىکند و هر کس مىسازد، «وَ سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (۴۲)» و آرى بدانند کافران که سرانجام سراى کراست.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا» و کافران مىگویند که تو نه فرستاده اللَّهاى، «قُلْ» بگو، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بسنده است اللَّه تعالى داور و گواه میان من و میان شما، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ (۴۳)» و آن کس که بنزدیک اوست علم تورات.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» یعنى أ فی توحید اللَّه شک، این آیت جواب کافرانست که مىگفتند: «إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» و استفهام بمعنى انکارست اى لا تشکّوا فى وجود اللَّه و وحدانیّته سبحانه فقد دلّ على توحیده و وجوده و قدرته خلق السّماوات و الارض.
ابتدا مىگوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفتهاند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مىگفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مىگوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مىبیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شىء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مىگوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعدهاى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعدهاى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعدهاى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسهاى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همىخوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
ابتدا مىگوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفتهاند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مىگفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مىگوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مىبیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شىء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مىگوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعدهاى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعدهاى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعدهاى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسهاى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همىخوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.
«أَتى أَمْرُ اللَّهِ» آمد کار خداى، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» مشتابانید آن را، «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱)» پاکى او را و چون بر تر است در قدر خویش از انبازى آنچ با او انباز میخوانند.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» فرو مىفرستد فریشتگان را، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» بپیغام از فرمان خویش، «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» بر او که خواهد از بندگان خویش، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» آگاه کنید که نیست خداى جز از من، «فَاتَّقُونِ (۲)» بپرهیزید از نافرمانى در من.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بفرمان روان بى یار، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳)» چون بر تر است از انباز که با و مىخوانند.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» بیافرید مردم را از آب پشت، «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۴)» آن گه این مردم بازنشسته جنگینى آشکارا.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» و چهار پایان بیافرید، «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» شما را در آن خویشتن فرا پوشیدنست از سرما، «وَ مَنافِعُ» و شما را در آن منفعتها و سود است، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۵)» و از آن میخورید.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و شما را در آن آرایشى است، «حِینَ تُرِیحُونَ» آن گه که آن را شبانگاه از چراگاه با آرام گاه آرید، «وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (۶)» و آن گه که آن را بامداد بگیاه مىبرید.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» و مىبردارد بارهاى گران شما، «إِلى بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» بهر شهرى که شما نتوانستید رسیدن بآن، «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» مگر برنج تن، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۷)» خداوند شما بخشاینده ایست مهربان.
«وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ» و اسبان و استران و خران بیافرید، «لِتَرْکَبُوها» تا بر نشینید بر آن، «وَ زِینَةً» و آرایشى را، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (۸)» و مىآفرینند آنچ شما ندانید.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» بر خدایست راستى راه، «وَ مِنْها جائِرٌ» و هست از راه که خلق در آناند که کژ است، «وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۹)» و اگر خواستى راه نمودى شما را همگان.
«أَتى أَمْرُ اللَّهِ» آمد کار خداى، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» مشتابانید آن را، «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱)» پاکى او را و چون بر تر است در قدر خویش از انبازى آنچ با او انباز میخوانند.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» فرو مىفرستد فریشتگان را، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» بپیغام از فرمان خویش، «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» بر او که خواهد از بندگان خویش، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا» آگاه کنید که نیست خداى جز از من، «فَاتَّقُونِ (۲)» بپرهیزید از نافرمانى در من.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بفرمان روان بى یار، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳)» چون بر تر است از انباز که با و مىخوانند.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» بیافرید مردم را از آب پشت، «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۴)» آن گه این مردم بازنشسته جنگینى آشکارا.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» و چهار پایان بیافرید، «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» شما را در آن خویشتن فرا پوشیدنست از سرما، «وَ مَنافِعُ» و شما را در آن منفعتها و سود است، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۵)» و از آن میخورید.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و شما را در آن آرایشى است، «حِینَ تُرِیحُونَ» آن گه که آن را شبانگاه از چراگاه با آرام گاه آرید، «وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (۶)» و آن گه که آن را بامداد بگیاه مىبرید.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» و مىبردارد بارهاى گران شما، «إِلى بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» بهر شهرى که شما نتوانستید رسیدن بآن، «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» مگر برنج تن، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۷)» خداوند شما بخشاینده ایست مهربان.
«وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ» و اسبان و استران و خران بیافرید، «لِتَرْکَبُوها» تا بر نشینید بر آن، «وَ زِینَةً» و آرایشى را، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (۸)» و مىآفرینند آنچ شما ندانید.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» بر خدایست راستى راه، «وَ مِنْها جائِرٌ» و هست از راه که خلق در آناند که کژ است، «وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۹)» و اگر خواستى راه نمودى شما را همگان.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» هو اشارتست فرا ذات الّذى کنایتست از صفات، انزل اخبارست از افعال، تا بدانى که خداى را جلّ جلاله هم ذات است و هم صفات و هم افعال. در ذات قدیم، در صفات کریم، در افعال حکیم. در ذات بى شرکت، در صفات بى شبهت، در افعال بى علّت. بنده نظاره صنع وى کند، پس از صنع بگریزد نظاره صفات کند، پس از صفات بگریزد نظاره ذات کند. اینست مقامات روش سالکان و درجات معرفت عارفان. در نظاره صنع تفکّر باید و در نظاره صفات علم و در نظاره ذات تذکر.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ثمّ قال بعده: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»، ثمّ قال بعده: «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» اى على هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلا التّفکر ثمّ العلم ثمّ حینئذ یتذکر باستدامة العلم، یفکر اوّلا فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فى نظره خلل وجب له العلم لا محالة و لا فرق بین العقل و العلم فى الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التذکر الّذى قاله و یقال انّما قال: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» على الجمع لانّه یحصل له کثیر من العلوم حتّى یصیر عارفا و کلّ جزء من العلم یحصل بآیة و دلیل آخر و للعالم حتّى یکون عارفا بربّه آیات و دلائل لان دلیل هذه المسئلة خلاف دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحد یعلم وجوب النّظر علیه و بادلة کثیرة یصیر عارفا بربّه و بدلیل واحد یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» الآیة... از روى ظاهر دریاها زمین خلق را مسخر کرد کشتى بر آن روان و منافع در آن پیدا و از روى باطن در نفس آدمى دریاهایى آفریده که آدمى در آن غرق گشته: یکى دریاى شغل، دیگر دریاى غم، سوم دریاى حرص، چهارم دریاى غفلت، پنجم دریاى تفرقت. و این دریاها را کشتیها است، هر که در کشتى توکّل نشیند از دریاى شغل بساحل فراغت رسد، هر که در کشتى رضا نشیند از دریاى غم بساحل امن رسد، هر که در کشتى قناعت نشیند از دریاى حرص بساحل زهد رسد، هر که در کشتى ذکر نشیند از دریاى غفلت بساحل یقظت رسد، هر که در کشتى توحید نشیند از دریاى تفرقت بساحل جمع رسد.
و لقد انشد بعضهم:
النّاس بحر عمیق و البعد منهم سفینة
و قد نصحتک فانظر لنفسک المسکینة
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آفریده هرگز چون آفریدگار کى بود؟! کرده هرگز بکردگار کى ماند؟! در هفت آسمان و هفت زمین خداست که یگانه و یکتاست، در ذات بى شبیه و در قدر بى نظیر و در صفات بى همتاست، خالق را بمخلوق شبیه پنداشتن خطاست و راه تشبیه راه جفاست، امّا اثبات صفات تشبیه نیست و تقدیس در نفى صفات جز مذهب ابلیس نیست، از هست گفتن تشبیه ناید بلکه از مانند گفتن تشبیه آید، هر که تشبیه کرد کافرست همچنانک چون نیست گفت کافر است، هر که اللَّه را مانند خویش گفت او اللَّه را هزار شریک بیش گفت و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد او خود را در دو گیتى ذلیل کرد.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» فیه تخویف ارباب الزّلات و تشریف اصحاب الطاعات، این آیت هم ارباب زلّات را تهدید است هم اصحاب طاعات را تشریف، مىگوید: بر ما هیچ پوشیده نیست نه زلّت عاصیان نه طاعت مطیعان، فردا هر کسى را جزاء خود دهیم و بسزاى خود رسانیم.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» دلیلست که هر که آفریده است، از وى آفرینش درست نیاید پس آدمى اگر چه او را حیاة و تمیز است آفریدن نتواند و این دلیلست که اعمال وى خلق حقّ است بخلاف قول معتزله و قدریّه، چون آدمى با حیاة و تمییز آفریدن نمىتواند، بتان که بى حیاةاند و بى تمیز اولیتر که نتوانند، و ربّ العزّه ایشان را مىگوید «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» بل که آفریدگار اللَّه است که یگانه و یکتاست، و خداوندى را سزاست، و در ذات و صفات بى همتاست.
یقول اللَّه عزّ و جل: «إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» احد فى ملکوته، صمد فى جبروته: کبریاؤه رداؤه و علاؤه سناؤه و مجده عزّه و کونه ذاته، ازله ابده و قدمه سرمده و ثبوته عینه و دوامه بقاؤه و قدره قضاؤه و جلاله جماله، سبحانه ما اعظم شأنه و اعلى سلطانه.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ثمّ قال بعده: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»، ثمّ قال بعده: «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» اى على هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلا التّفکر ثمّ العلم ثمّ حینئذ یتذکر باستدامة العلم، یفکر اوّلا فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فى نظره خلل وجب له العلم لا محالة و لا فرق بین العقل و العلم فى الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التذکر الّذى قاله و یقال انّما قال: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» على الجمع لانّه یحصل له کثیر من العلوم حتّى یصیر عارفا و کلّ جزء من العلم یحصل بآیة و دلیل آخر و للعالم حتّى یکون عارفا بربّه آیات و دلائل لان دلیل هذه المسئلة خلاف دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحد یعلم وجوب النّظر علیه و بادلة کثیرة یصیر عارفا بربّه و بدلیل واحد یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» الآیة... از روى ظاهر دریاها زمین خلق را مسخر کرد کشتى بر آن روان و منافع در آن پیدا و از روى باطن در نفس آدمى دریاهایى آفریده که آدمى در آن غرق گشته: یکى دریاى شغل، دیگر دریاى غم، سوم دریاى حرص، چهارم دریاى غفلت، پنجم دریاى تفرقت. و این دریاها را کشتیها است، هر که در کشتى توکّل نشیند از دریاى شغل بساحل فراغت رسد، هر که در کشتى رضا نشیند از دریاى غم بساحل امن رسد، هر که در کشتى قناعت نشیند از دریاى حرص بساحل زهد رسد، هر که در کشتى ذکر نشیند از دریاى غفلت بساحل یقظت رسد، هر که در کشتى توحید نشیند از دریاى تفرقت بساحل جمع رسد.
و لقد انشد بعضهم:
النّاس بحر عمیق و البعد منهم سفینة
و قد نصحتک فانظر لنفسک المسکینة
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آفریده هرگز چون آفریدگار کى بود؟! کرده هرگز بکردگار کى ماند؟! در هفت آسمان و هفت زمین خداست که یگانه و یکتاست، در ذات بى شبیه و در قدر بى نظیر و در صفات بى همتاست، خالق را بمخلوق شبیه پنداشتن خطاست و راه تشبیه راه جفاست، امّا اثبات صفات تشبیه نیست و تقدیس در نفى صفات جز مذهب ابلیس نیست، از هست گفتن تشبیه ناید بلکه از مانند گفتن تشبیه آید، هر که تشبیه کرد کافرست همچنانک چون نیست گفت کافر است، هر که اللَّه را مانند خویش گفت او اللَّه را هزار شریک بیش گفت و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد او خود را در دو گیتى ذلیل کرد.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» فیه تخویف ارباب الزّلات و تشریف اصحاب الطاعات، این آیت هم ارباب زلّات را تهدید است هم اصحاب طاعات را تشریف، مىگوید: بر ما هیچ پوشیده نیست نه زلّت عاصیان نه طاعت مطیعان، فردا هر کسى را جزاء خود دهیم و بسزاى خود رسانیم.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» دلیلست که هر که آفریده است، از وى آفرینش درست نیاید پس آدمى اگر چه او را حیاة و تمیز است آفریدن نتواند و این دلیلست که اعمال وى خلق حقّ است بخلاف قول معتزله و قدریّه، چون آدمى با حیاة و تمییز آفریدن نمىتواند، بتان که بى حیاةاند و بى تمیز اولیتر که نتوانند، و ربّ العزّه ایشان را مىگوید «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» بل که آفریدگار اللَّه است که یگانه و یکتاست، و خداوندى را سزاست، و در ذات و صفات بى همتاست.
یقول اللَّه عزّ و جل: «إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» احد فى ملکوته، صمد فى جبروته: کبریاؤه رداؤه و علاؤه سناؤه و مجده عزّه و کونه ذاته، ازله ابده و قدمه سرمده و ثبوته عینه و دوامه بقاؤه و قدره قضاؤه و جلاله جماله، سبحانه ما اعظم شأنه و اعلى سلطانه.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» اى فارقوا وطانهم فى ذات اللَّه و ابتغاء دینه. و قیل فى اللَّه اى فى رضاء اللَّه، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» اى ظلمهم قریش و عذّبهم لیرتدوا عن الایمان. این ظلم همان فتنه است که آنجا گفت: «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» جاى دیگر گفت: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و این فتنه آنست که کافران قریش مؤمنان را معذّب همىداشتند و رنج مىنمودند تا مگر از دین برگردند و آن صهیب است و بلال و خباب و عمّار یاسر و مادر او و اصحاب ایشان: اوّل شهید فى هذه الامّة سمیّة امّ عمّار بن یاسر و جاءها ابو جهل بحربة فى فرجها وقف علیها رسول اللَّه (ص) فقال یا آل یاسر وعدکم الجنّة.
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مىنمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مىگفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیمتر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشتهاى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل و الکتب المتقدّمة مىگوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خواندهاند و دانسته، اگر موافق این ملّتاند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بودهاند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامهها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخلهاى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفىء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فىء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شىء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شىء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شىء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مىنمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مىگفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیمتر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشتهاى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل و الکتب المتقدّمة مىگوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خواندهاند و دانسته، اگر موافق این ملّتاند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بودهاند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامهها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخلهاى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفىء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فىء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شىء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شىء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شىء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» وحى اینجا بمعنى الهام است چنانک آنجا گفت: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ» و معنى الهام آنست که ربّ العزّه در دل جانور افکند تا در طلب منافع خویش برود و آنچ مضرّت وى در آنست بپرهیزد و گفتهاند که در آفرینش وى خود بر آن حالست و بر آن طبع چنانک زنبور عسل که در طباع وى نهاده خانه ساختن و از گل هر میوهاى خوردن. و النّحل اسم جنس یذکّر و یؤنّث و واحد النّحل نحلة مثل نخل و نخلة، «أَنِ اتَّخِذِی» اى بان اتّخذى، «مِنَ الْجِبالِ» اى فى الجبال من اینجا بمعنى فى است کقوله: «فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ» اى فى حیث امرکم اللَّه، و کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فى الارض، و احتمال کند که «مِنَ الْجِبالِ» من تبعیض بود، لانّ ذلک یوجد فى بعض الجبال، «بُیُوتاً» زنبور خانه را بیوت خواند از بهر آنک بخانهها که ساخته آدمیان بود نیک ماند از حسن صنعت که در آنست و صحّت قسمت بر شکل مسدّس ساخته بالهام ربّانى، «وَ مِنَ الشَّجَرِ» یعنى فى الغیاض و الجبال و الصّحارى، «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ» یرید منازل النّاس اى ما یبنون من السّقوف فیرفعونه و المعنى الهمها اللَّه ان تجعل بیوتها امّا فى جبل او شجر او فى منازل النّاس و ما یبنونه.
و گفتهاند زنابیر عسل کار ایشان از دو حال بیرون نیست یا فرا گذاشته در کوه و صحرا که ایشان را خداوند و مالک نبود، خانهاى که سازند در کوه سازند و در درخت، در بیشهها و صحرا چنانک گفت: «مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ» و اگر ایشان را خداوند و مالکى بود خانهاى که سازند در سقوف و ابنیه خداوندان خود سازند، چنانک گفت: «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ». قرأ شامى و ابو بکر: «یعرشون» بضمّ الرّاء و قرأ الباقون: «یعرشون» بکسر الرّاء و هما لغتان.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» یعنى من نور الثمرات کلّها و النّحل لا تأکل من الثّمرات الا وردها و هو السّبب فى العسل للشّفاء، «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» اى طرق ربّک تطلبین فیها الرّعى، «ذُلُلًا» جمع ذلول اى منقادة مسخّرة مطیعة للَّه عزّ و جلّ، باین قول ذللا حال نحل است و صفت وى و روا باشد که ذللا نعت سبل باشد، اى هى مذللة للنّحل سهلة السّلوک. قال مجاهد لا یتوعّر علیها مکان سلکته، «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ» هو العسل تلقیه من افواهها لکنّه قال من بطونها لان استحالة الاطعمة لا تکون الّا فى البطن، فالنّحل یخرج العسل من بطونها الى افواهها. قول درست آنست که عسل از راه دهن بیرون آید بر مثال لعاب که از دهن آدمى روان شود، از اینجا گفت حسن بصرى رحمة اللَّه علیه: لعاب البرّ بلعاب النحل بخالص السّمن ما عابه مسلم فجعله لعابا یخرج من الفم، «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ابیض و اصفر و احمر. و قیل ان الأبیض من العسل یلقیه الشّباب من النّحل، و الاصفر یلقیه الکهول منها، و الاحمر یلقیه الشّیب منها، «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» جمهور مفسران بر آنند که فیه کنایت از عسلست یعنى که در عسل شفا است، و شفاء بنکرة گفت یعنى که بعضى دردها را شفا است نه همه: روى ابو سعید الخدرى انّ رجلا اتى النبى (ص) فقال: انّ اخى یشتکى بطنه، فقال اسقه عسلا، فذهب، ثمّ رجع فقال قد سقیته فلم یزل ما به، فقال (ص) اذهب و اسقه عسلا فقد صدق اللَّه و کذب بطن اخیک فسقاه ثانیا فبرأ کانّما انشط من عقال.
و قال (ص): لو کان شىء ینجى من الموت لکان السّنا و السّنّوت و السّنوت العسل.
و گفتهاند «فِیهِ شِفاءٌ» این ضمیر با قرآن شود، اى فى القرآن شفاء للنّاس من شبه القلوب، و روا باشد که ضمیر با هر دو برند که مصطفى (ص) گفته:«علیکم بالشفائین العسل و القرآن»
و عن عبد اللَّه قال العسل شفاء من کلّ دواء و القرآن شفاء لما فى الصّدور. و قیل الضّمیر یعود الى ما بیّن اللَّه من الدّلائل و الاعتبار فى البخل فیکون الشّفاء لداء الجهل یقوّ به، قوله تعالى: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
فصل
اعلم انّ النحل خلق یسوقه اللَّه حیث یشاء فاذا اتّخذت بیتا فى ملک بشر کان ما یخرج من بطونها رزقا له لحدوثه فى ملکه، فاذا تحوّلت الى ملک غیره لم یکن له المطالبة بها و کان ما تحدثه فى ملک من تحوّلت الیه من العسل له کما کان ما احدثته فى ملک الاوّل له، ثمّ کذلک کلما انتقلت فان اتّخذت فى ارض موات لا مالک لها کان عسلها لمن بادر الى اخذه و تحصیله بالحیازة و النّقل، و نفس النحل لا یصلح فیها البیع و الشرى و لا یقع علیها ملک لعدم الوصول الى احرازها بوجه من الوجوه، و لیست کالصّید من الطیر و الدّواب الّذى اذا صید احرز و حبس حیث شاء صاحبه بقصّ اجنحة الطائر و منع الصید من الخروج باغلاق باب او حافظ او تشکیل و النحل لا یمکن فیها هذا و اللَّه اعلم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» اى اوجدکم و لم تکونوا شیئا معنى آنست که شما هیچیز نبودید که اللَّه تعالى شما را بیافرید و از عدم در وجود آورد، «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس بمیراند شما را چون روزگار عمر شما برسد و اجل در رسد، کس باشد که مرگ وى در حال طفولیّت بود و کس باشد که در جوانى و کس باشد که در ابتداى پیرى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و کس باشد از شما که او را با ارذل العمر برند، و ارذل العمر أرداه یعنى الى الخرف الّذى ینقص عقله. و کان من دعاء النبى (ص): «و اعوذ بک ان أرد الى ارذل العمر»
قتادة گفت: ارذل العمر آنست که عمر وى بنود سال رسد و گفتهاند که هشتاد سال و گفتهاند هر چه بالاى هفتاد و پنج بود ارذل العمر است و العمر و العمر و العمر واحد.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): المولود حتّى یبلغ الحنث ما عمل من حسنة اثبت لوالده اولو الدیه فان عمل سیّئة لم تکتب علیه و لا على والدیه، فاذا بلغ الحنث و جرى علیه القلم امر الملکان اللذان معه ان یحفظاه و یسدّداه، فاذا بلغ اربعین سنة فى الاسلام آمنه اللَّه من البلایا الثّلث: من الجنون و الجذام و البرص، فاذا بلغ الخمسین ضاعف اللَّه حسناته، فاذا بلغ ستین سنة رزقه اللَّه الانابة الیه فیما یحبّ، فاذا بلغ سبعین سنة اجابه اهل السّماء، فاذا بلغ ثمانین سنة کتب اللَّه حسناته و تجاوز عن سیّئاته، فاذا بلغ تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر و شفعه فى اهل بیته و کان اسمه عند اللَّه اسیر اللَّه فى ارضه، فاذا بلغ ارذل العمر لکى لا یعلم بعد علم شیئا کتب اللَّه له مثل ما کان یعمل فى صحّته من الخیر و ان عمل سیّئة لم تکتب علیه.
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» اى حتّى یعود بعد العلم جاهلا و یصیر کالصّبىّ الّذى لا عقل له گفتهاند این در شأن کسیست که مؤمن نبود امّا مؤمن اگر چه پیر شود علمى که او را دادهاند وا نستانند. و قیل معناه لئلّا یعمل بعد عمله شیئا اى یفتر عن العمل بالعلم لانّ تأثیر الکبر فى العمل اکثر منه فى العلم. و گفتهاند گردش احوال بنده آن راست که تا خلق بنظر عبرت نگرند و بدانند که آن خداوند که قادرست که بنده را از حال علم با حال جهل برد، قادر است که او را بمیراند و باز او را زنده گرداند، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» که وى جلّ جلاله داناست و تواناست بهر چه خواهد.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» این آیت ردّى بلیغ است بر مشرکان که خداى را جلّ جلاله انباز گفتند، مىگوید اللَّه تعالى افزونى داد لختى را از شما بر لختى یعنى مالک را بر مملوک، مالک آنچ خورد از مال خود خورد که ملک دارد و دست رس دارد و مملوک آنچ خورد از غیر وى خورد که نه ملک دارد و نه دست رس، «فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا» و هم المالکون، «بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» بجا على رزقهم لعبیدهم حتّى یکون عبیدهم معهم فیه سواء معنى آنست که مالک را آن افزونى رزق و مال که او راست چیزى با بنده درم خریده خویش نمىباید داد تا پس بنده وى با وى در آن یکسان باشد و این مثلى است که ربّ العالمین زد مشرکان را که آفریده وى را انباز وى مىگویند، یعنى که شما نمىپسندید و نه سزا مىبینید که بردگان شما با شما در ملک یکسان باشند چونست که بندگان مرا با من در ملک یکسان مىکنید؟! «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» استفهام بمعنى الانکار، أ فبأن انعم اللَّه علیهم جحدوا نعمه و جعلوا ما رزقهم لغیره اى اتوصلوا بنعمته الى الکفر به. قرأ عاصم: «تجحدون» بالتّاء على الخطاب، لقوله: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ» و الباقون بالیاء على الغیبة، لقوله: «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ». ابن عباس گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد که در کار عیسى و مادر غلوّ کردند و گفتند آنچ گفتند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنى النساء مىگوید اللَّه تعالى بیافرید از تنهاى شما زنان. قتادة گفت یعنى حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوى وى. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانى آفرید از جنس شما، بشرى همچون شما تا با وى انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و در قرآن ازواج بسه معنى آید: یکى زنانند چنانک اینجا گفت و در سوره البقرة و آل عمران و النساء: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» یعنى الحلائل، همانست که در سوره الزّخرف گفت: «أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» و کذلک قوله: «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ» یعنى امرأة الرّجل.
وجه دوم ازواجست بمعنى اصناف چنانک در سوره الشّعراء گفت: «کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» یعنى من کلّ صنف حسن، و دریس گفت: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» اى الاصناف کلّها، و فى الانعام: «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» اى اصناف، و فى هود: «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ» اى من کلّ صنفین، و فى الرّعد: «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى صنفین اثنین.
وجه سوم ازواجست بمعنى قرناء چنانک در سوره الصّافات گفت: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» یعنى قرناءهم من الشّیاطین، و قال تعالى: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» اى قرنت نفوس الکفّار بالشیاطین.
... «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً» علماء تفسیر مختلفاند در معنى حفدة ابن عباس گفت و ضحّاک و حسن و جماعتى مفسران که حفدة چاکرانند و خدمتکاران، حفد یحفد حفدا و حفدانا اذا اسرع فى الخدمة و الحافد الخادم و الحفدة جمع کالسّفرة. و منه قول الشاعر:
حفد الولائد بینهنّ و اسلمت
باکفّهنّ ازمّة الاجمال
و منه ما جاء فى دعاء الوتر: و الیک نسعى و نحفد، اى نسرع الى العمل بطاعتک.
مقاتل گفت: بنین پسران خردند که پدر را با ایشان انس بود و حفدة پسران بزرگاند که پدر را خدمت کنند، و گفتهاند حفدة دخترانند لانّهنّ یخدمن فى البیوت اتمّ خدمة. و قیل هم اولاد الاولاد، و قیل هم ازواج البنات و هم الاختان، و قیل هم اولاد المرأة من زوج قبله، «وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من الحلال. و قیل من اللذیذ کاللّبن و العسل و الثّمار. و قیل هو ما یأتیک عفوا صفوا من غیر مسئلة و فى ذلک ما
روى عبد اللَّه بن السّعدى و کان من بنى مالک بن حسل انّه کان یحدّث قال: قدمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال لم رددتها فقلت انا عنها غنى و ستجد من هو احوج منّى فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه (ص) اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنى و ستجد من هو احوج الیه منّى، فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه.
... «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» و هو الاصنام، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» حیث اضافوا النّعم الى الاصنام و لم یضیفوها الى المنعم بها علیهم. قال ابن حریر: یصدّقون اولیاء الشّیطان بما یحرمونه من البحیرة و اخواتها، «وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ» اى بما احلّ اللَّه لهم من ذلک، «هُمْ یَکْفُرُونَ» اى ینکرون تحلیله.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى و یعبد هؤلاء الکفار من دون اللَّه اصناما، «لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى من جهة السّماوات و الارض لانّها لا تقدر على انزال قطر من السّماء و لا تقدر على اخراج شىء من نبات الارض، «وَ لا یَسْتَطِیعُونَ» اى لیس لها الآن ملکة و لا فى استطاعتهم ان یملکوا ابدا و انتصاب «شَیْئاً» على انّه بدل من قوله رزقا او على انّه مفعول لقوله رزقا.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تجعلوا له مثلا و لا تصفوا فیه شبها فانّه واحد لا مثل له و لا شبه خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید که او را مثل و مانند نیست، شریک و انباز نیست، آن گه گفت: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خداى تعالى داند و شما ندانید یعنى جز از آنک اللَّه تعالى خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
و قیل «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تشبهوه بخلقه و لا تقیسوه على شىء من خلقه و ذلک انّ ضرب المثل انّما هو لتشبیه ذات بذات او وصف بوصف و تعالى اللَّه عن ذلک، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» ما یکون قبل ان یکون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قدر عظمته حیث اشرکتم به.
قال الضحّاک: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تعبدوا من دونه مالا ینفعکم و لا یضرّکم و لا یرزقکم، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» خطاء ما تضربون من الامثال و صوابه، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خطاء ذلک من صوابه. و قیل انّ اللَّه یعلم انّ ما عبد من دونه باطل و انتم جهلة لا تعلمون.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» ضرب اینجا بمعنى وصف است، اى وصف اللَّه شبها فیه بیان للمقصود، همانست که گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» و کذلک قوله: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تصفوا فیه الاشباه: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» اى نصفها فنبیّنها، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا» این همه بمعنى متقاربند. و در قرآن ضرب است بمعنى سیر کقوله: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ» یعنى یسیرون. و در قرآن ضربست بمعنى زخم زدن کقوله: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ» یعنى الضّرب بالیدین بالسّلاح، و کقوله: «فَضَرْبَ الرِّقابِ» یعنى الضّرب بالسّلاح بالیدین، و در حقّ زنان گفت: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنى بالیدین ضربا غیر مبرّح.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً» مفسّران را درین آیت دو قول است: یکى آنست که ربّ العزّه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وى را انباز گفتند، مىگوید بندهاى عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ مىزید و فراخ نفقه مى کند، ایشان هر دو برابر و یکسان نهاند، اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنى یکسان نهاند که یکى عاجز است و دیگرى قادر، پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خداى تعالى که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز، خلق را دارنده و ایشان را روزى دهنده با بتى مرده از سنگ تراشیده، نه او را حرکت و قوّت، نه ازو نفع و ضرّ، آن گه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون، ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انّما الحمد الکامل للَّه خالصا لانّه هو المنعم و الرّزاق، و لکنّ «أَکْثَرُهُمْ» یعنى جمیع الکفرة «لا یَعْلَمُونَ»، انّ الحمد لى لانّ جمیع النّعم منّى. و قوله: «هَلْ یَسْتَوُونَ» ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لانّ ما عدا الواحد جمع. قول دیگر آنست که ربّ العزّه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را: «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» مثل کافر است ربّ العزّه او را روزى داد و مال جمع کرد و وى را از آن مال هیچ خیر و نفع نه.
... «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالى آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقى خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» اى هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنىّ السخىّ فلذلک لا یستوى الکافر العاصى المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
پس در بیان بیفزود و دیگر مثل زد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» من الکلام لانّه ولد اخرس اصمّ لا یسمع و لا یبصر و لا یعقل، «وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» اى ثقل و وبال على ولیّه و سیّده، «أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» یرسله، «لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» لانّه عاجز لا یفهم ما یقال له و لا یفهم عنه، این مثل بت است که نشنود و نگوید و نداند و نکند وانگه بارى گران است بر عابد خویش برداشتن را و فرو نهادن را و خدمت کردن وى را، «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» یعنى اللَّه قادر متکلم یأمر بالتّوحید سمیع یسمع دعاءنا بصیر یرى احوالنا، «وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى یدلّکم على صراط مستقیم مىگوید آن بت بر آن صفت کى برابر و یکسان بود با خداوند قادر متکلّم گویا و دانا و شنوا و بینا، کردگار روزى گمار بنده نواز ره نماى. و بقول بعضى مفسّران این مثل کافر و مؤمنست، یعنى کافر که خیر نگوید و نکند و نفرماید و مؤمن که بتوحید فرماید و بر دین حق خواند و بر منهاج شریعت و حقیقت راست رود هرگز کى برابر باشد و یکسان؟! عطاء گفت «ابکم» ابى بن خلف است و کان کلّا على قومه لانّه کان یؤذیهم، «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: حمزة بن عبد المطلب است. و گفتهاند ابکم: اسید بن ابى العاص است و من یأمر بالعدل: عثمان بن عفّان. و قیل ضرب اللَّه هذه الامثال لیعلم انّه اله واحد و انّا لا ینبغى ان یشبّه به غیره.
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و المعنى و للَّه ایّها النّاس ملک ما غاب عن ابصارکم فى السّماوات و الارض دون آلهتکم الّتى تدعونها من دونه و دون کلّ ما سواه. و قیل تقدیره و للَّه علم غیب السّماوات و الارض. و الغیب ها هنا ما لا یدرک بالحسّ و لا یفهم بالعقل. و قیل هو ما فى قوله: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الآیة...
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» این جواب کفّار قریشست که درخاست رستاخیز استعجال مىنمودند، بر طریق استهزاء مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ أَیَّانَ مُرْساها» ربّ العالمین گفت: «ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» لیس یرید انّ السّاعة تأتى فى اقرب من لمح البصر و لکنّه یصف سرعة القدرة و الإتیان بها مىگوید در قدرت ما آوردن آن و نمودن آن آسانست و سهل و نزدیک، آن گه هنگام آن آید چون لمح البصر بود: تاوش چشم، که اللَّه تعالى گوید کن: باش تا مىبود، و السّاعة اسم لوقت النّشور سمّى ساعة لانّه جزء یوم من یوم القیامة و اجزاء الزّمان سمّیت ساعات. و یقال لمح فلان ببصره اذا طرف طرفا وحیا، «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» کلمة او وردت فى القرآن فى مواضع مضافة الى اللَّه عزّ و جلّ ما هى منه فى شىء من الشکّ و انّما هى لتوهم على الخلق فیها فکان قیام السّاعة فى وحائها کلمح البصر لقوم من النّاظرین و هو اقرب منه لقوم آخرین، و هکذا فى قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»، هم مائة الف عند قوم من العادّین و یظنّهم آخرون یزیدون، و قوله: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» فى القسىّ تفاوت و فى قیاس القامة اختلاف و قول من قال انّ او بمعنى بل فى هذه المواضع قول مرغوب عنه، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
و گفتهاند زنابیر عسل کار ایشان از دو حال بیرون نیست یا فرا گذاشته در کوه و صحرا که ایشان را خداوند و مالک نبود، خانهاى که سازند در کوه سازند و در درخت، در بیشهها و صحرا چنانک گفت: «مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ» و اگر ایشان را خداوند و مالکى بود خانهاى که سازند در سقوف و ابنیه خداوندان خود سازند، چنانک گفت: «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ». قرأ شامى و ابو بکر: «یعرشون» بضمّ الرّاء و قرأ الباقون: «یعرشون» بکسر الرّاء و هما لغتان.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» یعنى من نور الثمرات کلّها و النّحل لا تأکل من الثّمرات الا وردها و هو السّبب فى العسل للشّفاء، «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» اى طرق ربّک تطلبین فیها الرّعى، «ذُلُلًا» جمع ذلول اى منقادة مسخّرة مطیعة للَّه عزّ و جلّ، باین قول ذللا حال نحل است و صفت وى و روا باشد که ذللا نعت سبل باشد، اى هى مذللة للنّحل سهلة السّلوک. قال مجاهد لا یتوعّر علیها مکان سلکته، «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ» هو العسل تلقیه من افواهها لکنّه قال من بطونها لان استحالة الاطعمة لا تکون الّا فى البطن، فالنّحل یخرج العسل من بطونها الى افواهها. قول درست آنست که عسل از راه دهن بیرون آید بر مثال لعاب که از دهن آدمى روان شود، از اینجا گفت حسن بصرى رحمة اللَّه علیه: لعاب البرّ بلعاب النحل بخالص السّمن ما عابه مسلم فجعله لعابا یخرج من الفم، «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ابیض و اصفر و احمر. و قیل ان الأبیض من العسل یلقیه الشّباب من النّحل، و الاصفر یلقیه الکهول منها، و الاحمر یلقیه الشّیب منها، «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» جمهور مفسران بر آنند که فیه کنایت از عسلست یعنى که در عسل شفا است، و شفاء بنکرة گفت یعنى که بعضى دردها را شفا است نه همه: روى ابو سعید الخدرى انّ رجلا اتى النبى (ص) فقال: انّ اخى یشتکى بطنه، فقال اسقه عسلا، فذهب، ثمّ رجع فقال قد سقیته فلم یزل ما به، فقال (ص) اذهب و اسقه عسلا فقد صدق اللَّه و کذب بطن اخیک فسقاه ثانیا فبرأ کانّما انشط من عقال.
و قال (ص): لو کان شىء ینجى من الموت لکان السّنا و السّنّوت و السّنوت العسل.
و گفتهاند «فِیهِ شِفاءٌ» این ضمیر با قرآن شود، اى فى القرآن شفاء للنّاس من شبه القلوب، و روا باشد که ضمیر با هر دو برند که مصطفى (ص) گفته:«علیکم بالشفائین العسل و القرآن»
و عن عبد اللَّه قال العسل شفاء من کلّ دواء و القرآن شفاء لما فى الصّدور. و قیل الضّمیر یعود الى ما بیّن اللَّه من الدّلائل و الاعتبار فى البخل فیکون الشّفاء لداء الجهل یقوّ به، قوله تعالى: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
فصل
اعلم انّ النحل خلق یسوقه اللَّه حیث یشاء فاذا اتّخذت بیتا فى ملک بشر کان ما یخرج من بطونها رزقا له لحدوثه فى ملکه، فاذا تحوّلت الى ملک غیره لم یکن له المطالبة بها و کان ما تحدثه فى ملک من تحوّلت الیه من العسل له کما کان ما احدثته فى ملک الاوّل له، ثمّ کذلک کلما انتقلت فان اتّخذت فى ارض موات لا مالک لها کان عسلها لمن بادر الى اخذه و تحصیله بالحیازة و النّقل، و نفس النحل لا یصلح فیها البیع و الشرى و لا یقع علیها ملک لعدم الوصول الى احرازها بوجه من الوجوه، و لیست کالصّید من الطیر و الدّواب الّذى اذا صید احرز و حبس حیث شاء صاحبه بقصّ اجنحة الطائر و منع الصید من الخروج باغلاق باب او حافظ او تشکیل و النحل لا یمکن فیها هذا و اللَّه اعلم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» اى اوجدکم و لم تکونوا شیئا معنى آنست که شما هیچیز نبودید که اللَّه تعالى شما را بیافرید و از عدم در وجود آورد، «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس بمیراند شما را چون روزگار عمر شما برسد و اجل در رسد، کس باشد که مرگ وى در حال طفولیّت بود و کس باشد که در جوانى و کس باشد که در ابتداى پیرى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و کس باشد از شما که او را با ارذل العمر برند، و ارذل العمر أرداه یعنى الى الخرف الّذى ینقص عقله. و کان من دعاء النبى (ص): «و اعوذ بک ان أرد الى ارذل العمر»
قتادة گفت: ارذل العمر آنست که عمر وى بنود سال رسد و گفتهاند که هشتاد سال و گفتهاند هر چه بالاى هفتاد و پنج بود ارذل العمر است و العمر و العمر و العمر واحد.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): المولود حتّى یبلغ الحنث ما عمل من حسنة اثبت لوالده اولو الدیه فان عمل سیّئة لم تکتب علیه و لا على والدیه، فاذا بلغ الحنث و جرى علیه القلم امر الملکان اللذان معه ان یحفظاه و یسدّداه، فاذا بلغ اربعین سنة فى الاسلام آمنه اللَّه من البلایا الثّلث: من الجنون و الجذام و البرص، فاذا بلغ الخمسین ضاعف اللَّه حسناته، فاذا بلغ ستین سنة رزقه اللَّه الانابة الیه فیما یحبّ، فاذا بلغ سبعین سنة اجابه اهل السّماء، فاذا بلغ ثمانین سنة کتب اللَّه حسناته و تجاوز عن سیّئاته، فاذا بلغ تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر و شفعه فى اهل بیته و کان اسمه عند اللَّه اسیر اللَّه فى ارضه، فاذا بلغ ارذل العمر لکى لا یعلم بعد علم شیئا کتب اللَّه له مثل ما کان یعمل فى صحّته من الخیر و ان عمل سیّئة لم تکتب علیه.
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» اى حتّى یعود بعد العلم جاهلا و یصیر کالصّبىّ الّذى لا عقل له گفتهاند این در شأن کسیست که مؤمن نبود امّا مؤمن اگر چه پیر شود علمى که او را دادهاند وا نستانند. و قیل معناه لئلّا یعمل بعد عمله شیئا اى یفتر عن العمل بالعلم لانّ تأثیر الکبر فى العمل اکثر منه فى العلم. و گفتهاند گردش احوال بنده آن راست که تا خلق بنظر عبرت نگرند و بدانند که آن خداوند که قادرست که بنده را از حال علم با حال جهل برد، قادر است که او را بمیراند و باز او را زنده گرداند، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» که وى جلّ جلاله داناست و تواناست بهر چه خواهد.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» این آیت ردّى بلیغ است بر مشرکان که خداى را جلّ جلاله انباز گفتند، مىگوید اللَّه تعالى افزونى داد لختى را از شما بر لختى یعنى مالک را بر مملوک، مالک آنچ خورد از مال خود خورد که ملک دارد و دست رس دارد و مملوک آنچ خورد از غیر وى خورد که نه ملک دارد و نه دست رس، «فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا» و هم المالکون، «بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» بجا على رزقهم لعبیدهم حتّى یکون عبیدهم معهم فیه سواء معنى آنست که مالک را آن افزونى رزق و مال که او راست چیزى با بنده درم خریده خویش نمىباید داد تا پس بنده وى با وى در آن یکسان باشد و این مثلى است که ربّ العالمین زد مشرکان را که آفریده وى را انباز وى مىگویند، یعنى که شما نمىپسندید و نه سزا مىبینید که بردگان شما با شما در ملک یکسان باشند چونست که بندگان مرا با من در ملک یکسان مىکنید؟! «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» استفهام بمعنى الانکار، أ فبأن انعم اللَّه علیهم جحدوا نعمه و جعلوا ما رزقهم لغیره اى اتوصلوا بنعمته الى الکفر به. قرأ عاصم: «تجحدون» بالتّاء على الخطاب، لقوله: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ» و الباقون بالیاء على الغیبة، لقوله: «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ». ابن عباس گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد که در کار عیسى و مادر غلوّ کردند و گفتند آنچ گفتند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنى النساء مىگوید اللَّه تعالى بیافرید از تنهاى شما زنان. قتادة گفت یعنى حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوى وى. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانى آفرید از جنس شما، بشرى همچون شما تا با وى انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و در قرآن ازواج بسه معنى آید: یکى زنانند چنانک اینجا گفت و در سوره البقرة و آل عمران و النساء: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» یعنى الحلائل، همانست که در سوره الزّخرف گفت: «أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» و کذلک قوله: «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ» یعنى امرأة الرّجل.
وجه دوم ازواجست بمعنى اصناف چنانک در سوره الشّعراء گفت: «کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» یعنى من کلّ صنف حسن، و دریس گفت: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» اى الاصناف کلّها، و فى الانعام: «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» اى اصناف، و فى هود: «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ» اى من کلّ صنفین، و فى الرّعد: «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى صنفین اثنین.
وجه سوم ازواجست بمعنى قرناء چنانک در سوره الصّافات گفت: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» یعنى قرناءهم من الشّیاطین، و قال تعالى: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» اى قرنت نفوس الکفّار بالشیاطین.
... «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً» علماء تفسیر مختلفاند در معنى حفدة ابن عباس گفت و ضحّاک و حسن و جماعتى مفسران که حفدة چاکرانند و خدمتکاران، حفد یحفد حفدا و حفدانا اذا اسرع فى الخدمة و الحافد الخادم و الحفدة جمع کالسّفرة. و منه قول الشاعر:
حفد الولائد بینهنّ و اسلمت
باکفّهنّ ازمّة الاجمال
و منه ما جاء فى دعاء الوتر: و الیک نسعى و نحفد، اى نسرع الى العمل بطاعتک.
مقاتل گفت: بنین پسران خردند که پدر را با ایشان انس بود و حفدة پسران بزرگاند که پدر را خدمت کنند، و گفتهاند حفدة دخترانند لانّهنّ یخدمن فى البیوت اتمّ خدمة. و قیل هم اولاد الاولاد، و قیل هم ازواج البنات و هم الاختان، و قیل هم اولاد المرأة من زوج قبله، «وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من الحلال. و قیل من اللذیذ کاللّبن و العسل و الثّمار. و قیل هو ما یأتیک عفوا صفوا من غیر مسئلة و فى ذلک ما
روى عبد اللَّه بن السّعدى و کان من بنى مالک بن حسل انّه کان یحدّث قال: قدمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال لم رددتها فقلت انا عنها غنى و ستجد من هو احوج منّى فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه (ص) اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنى و ستجد من هو احوج الیه منّى، فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه.
... «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» و هو الاصنام، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» حیث اضافوا النّعم الى الاصنام و لم یضیفوها الى المنعم بها علیهم. قال ابن حریر: یصدّقون اولیاء الشّیطان بما یحرمونه من البحیرة و اخواتها، «وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ» اى بما احلّ اللَّه لهم من ذلک، «هُمْ یَکْفُرُونَ» اى ینکرون تحلیله.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى و یعبد هؤلاء الکفار من دون اللَّه اصناما، «لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى من جهة السّماوات و الارض لانّها لا تقدر على انزال قطر من السّماء و لا تقدر على اخراج شىء من نبات الارض، «وَ لا یَسْتَطِیعُونَ» اى لیس لها الآن ملکة و لا فى استطاعتهم ان یملکوا ابدا و انتصاب «شَیْئاً» على انّه بدل من قوله رزقا او على انّه مفعول لقوله رزقا.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تجعلوا له مثلا و لا تصفوا فیه شبها فانّه واحد لا مثل له و لا شبه خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید که او را مثل و مانند نیست، شریک و انباز نیست، آن گه گفت: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خداى تعالى داند و شما ندانید یعنى جز از آنک اللَّه تعالى خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
و قیل «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تشبهوه بخلقه و لا تقیسوه على شىء من خلقه و ذلک انّ ضرب المثل انّما هو لتشبیه ذات بذات او وصف بوصف و تعالى اللَّه عن ذلک، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» ما یکون قبل ان یکون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قدر عظمته حیث اشرکتم به.
قال الضحّاک: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تعبدوا من دونه مالا ینفعکم و لا یضرّکم و لا یرزقکم، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» خطاء ما تضربون من الامثال و صوابه، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خطاء ذلک من صوابه. و قیل انّ اللَّه یعلم انّ ما عبد من دونه باطل و انتم جهلة لا تعلمون.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» ضرب اینجا بمعنى وصف است، اى وصف اللَّه شبها فیه بیان للمقصود، همانست که گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» و کذلک قوله: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تصفوا فیه الاشباه: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» اى نصفها فنبیّنها، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا» این همه بمعنى متقاربند. و در قرآن ضرب است بمعنى سیر کقوله: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ» یعنى یسیرون. و در قرآن ضربست بمعنى زخم زدن کقوله: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ» یعنى الضّرب بالیدین بالسّلاح، و کقوله: «فَضَرْبَ الرِّقابِ» یعنى الضّرب بالسّلاح بالیدین، و در حقّ زنان گفت: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنى بالیدین ضربا غیر مبرّح.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً» مفسّران را درین آیت دو قول است: یکى آنست که ربّ العزّه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وى را انباز گفتند، مىگوید بندهاى عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ مىزید و فراخ نفقه مى کند، ایشان هر دو برابر و یکسان نهاند، اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنى یکسان نهاند که یکى عاجز است و دیگرى قادر، پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خداى تعالى که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز، خلق را دارنده و ایشان را روزى دهنده با بتى مرده از سنگ تراشیده، نه او را حرکت و قوّت، نه ازو نفع و ضرّ، آن گه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون، ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انّما الحمد الکامل للَّه خالصا لانّه هو المنعم و الرّزاق، و لکنّ «أَکْثَرُهُمْ» یعنى جمیع الکفرة «لا یَعْلَمُونَ»، انّ الحمد لى لانّ جمیع النّعم منّى. و قوله: «هَلْ یَسْتَوُونَ» ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لانّ ما عدا الواحد جمع. قول دیگر آنست که ربّ العزّه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را: «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» مثل کافر است ربّ العزّه او را روزى داد و مال جمع کرد و وى را از آن مال هیچ خیر و نفع نه.
... «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالى آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقى خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» اى هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنىّ السخىّ فلذلک لا یستوى الکافر العاصى المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
پس در بیان بیفزود و دیگر مثل زد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» من الکلام لانّه ولد اخرس اصمّ لا یسمع و لا یبصر و لا یعقل، «وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» اى ثقل و وبال على ولیّه و سیّده، «أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» یرسله، «لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» لانّه عاجز لا یفهم ما یقال له و لا یفهم عنه، این مثل بت است که نشنود و نگوید و نداند و نکند وانگه بارى گران است بر عابد خویش برداشتن را و فرو نهادن را و خدمت کردن وى را، «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» یعنى اللَّه قادر متکلم یأمر بالتّوحید سمیع یسمع دعاءنا بصیر یرى احوالنا، «وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى یدلّکم على صراط مستقیم مىگوید آن بت بر آن صفت کى برابر و یکسان بود با خداوند قادر متکلّم گویا و دانا و شنوا و بینا، کردگار روزى گمار بنده نواز ره نماى. و بقول بعضى مفسّران این مثل کافر و مؤمنست، یعنى کافر که خیر نگوید و نکند و نفرماید و مؤمن که بتوحید فرماید و بر دین حق خواند و بر منهاج شریعت و حقیقت راست رود هرگز کى برابر باشد و یکسان؟! عطاء گفت «ابکم» ابى بن خلف است و کان کلّا على قومه لانّه کان یؤذیهم، «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: حمزة بن عبد المطلب است. و گفتهاند ابکم: اسید بن ابى العاص است و من یأمر بالعدل: عثمان بن عفّان. و قیل ضرب اللَّه هذه الامثال لیعلم انّه اله واحد و انّا لا ینبغى ان یشبّه به غیره.
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و المعنى و للَّه ایّها النّاس ملک ما غاب عن ابصارکم فى السّماوات و الارض دون آلهتکم الّتى تدعونها من دونه و دون کلّ ما سواه. و قیل تقدیره و للَّه علم غیب السّماوات و الارض. و الغیب ها هنا ما لا یدرک بالحسّ و لا یفهم بالعقل. و قیل هو ما فى قوله: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الآیة...
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» این جواب کفّار قریشست که درخاست رستاخیز استعجال مىنمودند، بر طریق استهزاء مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ أَیَّانَ مُرْساها» ربّ العالمین گفت: «ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» لیس یرید انّ السّاعة تأتى فى اقرب من لمح البصر و لکنّه یصف سرعة القدرة و الإتیان بها مىگوید در قدرت ما آوردن آن و نمودن آن آسانست و سهل و نزدیک، آن گه هنگام آن آید چون لمح البصر بود: تاوش چشم، که اللَّه تعالى گوید کن: باش تا مىبود، و السّاعة اسم لوقت النّشور سمّى ساعة لانّه جزء یوم من یوم القیامة و اجزاء الزّمان سمّیت ساعات. و یقال لمح فلان ببصره اذا طرف طرفا وحیا، «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» کلمة او وردت فى القرآن فى مواضع مضافة الى اللَّه عزّ و جلّ ما هى منه فى شىء من الشکّ و انّما هى لتوهم على الخلق فیها فکان قیام السّاعة فى وحائها کلمح البصر لقوم من النّاظرین و هو اقرب منه لقوم آخرین، و هکذا فى قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»، هم مائة الف عند قوم من العادّین و یظنّهم آخرون یزیدون، و قوله: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» فى القسىّ تفاوت و فى قیاس القامة اختلاف و قول من قال انّ او بمعنى بل فى هذه المواضع قول مرغوب عنه، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» خداى تعالى بیرون آورد شما را از شکمهاى مادران، «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» هیچیز نمىدانستید شما، «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» و شما را شنوایى و بینایى داد و دلها داد، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۸)» تا مگر آزادى کنید.
«أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ» نمىبینید مرغان، «مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ» ایستاده از پر زدن در آسمان و بداشته در هوا، «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» بنه مىدارد آن را مگر اللَّه تعالى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن توانایى خداى را نشانهاست، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷۹)» ایشان را که مىبباید گروید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً» و اللَّه شما را خانههاى شما دل آرام کرد، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ» و شما را از پوستهاى چهارپایان ساخت و کرد، «بُیُوتاً» خیمه هاى ادیم، «تَسْتَخِفُّونَها» تا آن را سبک با خود مىبرید، «یَوْمَ ظَعْنِکُمْ» روز رفت شما در سفرها. «وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ» روز اقامت شما، «وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها» و از پشم گوسفندان و پشم شتران و موى بزان، «أَثاثاً» قماش خانه و در بایسته کدخدایى، «وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۸۰)» تا بآن ساخته مىباشید تازئید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» و خداى تعالى کرد شما را و داد از آنچ آفرید سایهها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» و کرد شما را از کوهها غارها و تلها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ» و کرد شما را جامهها، «تَقِیکُمُ الْحَرَّ» که گرما از شما باز دارد، «وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ» و شما را پیراهنها داد از خفتان و زره که زور زخم شما از شما باز دارد، «کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ» نعمتها بر شما پیوسته و فراخ نیک میگستراند، «لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱)» تا مگر گردن نهید.
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر بر گردند، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۸۲)» بر تو رسانیدن آشکار است.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ» نعمتهاى خداى تعالى مىشناسند، «ثُمَّ یُنْکِرُونَها» و از آزادى کردن منعم را باز مىنشینند، «وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (۸۳)» و بیشتر ایشان آنند که ناسپاسانند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً» و آن روز که بینگیزانیم از هر گروهى گواهى، «ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه دستورى ندهند کافران را، «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۸۴)» و نه از ایشان عذر پذیرند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ» و آن گه که کافران عذاب بینند، «فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ» سبک نکنند از ایشان عذاب، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۵)» و نه ایشان را در آن مهلت دهند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ» و آن گه که مشرکان انباز خواندگان خود بینند، «قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ» این آن انبازان مااند که مىخواندیم فرود از تو، «فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ» آن انبازان جواب با ایشان کنند، «إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ (۸۶)» که شما دروغ مىگویید.
«وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ» و خویشتن را فرا دست اللَّه تعالى دهند به بندگى، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۸۷)» و گم شد از ایشان ایشان که بدروغ مى خدایان خواندند.
«الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ایشان که کافر شدند و از راه خداى تعالى برگشتند، «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ» بیفزودیم ایشان را عذاب آن جهان بر عذاب اینجهان، «بِما کانُوا یُفْسِدُونَ (۸۸)» بآن بدکاریها که مىکردند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ» و آن روز که بینگیزانیم در میان هر مردمان روزگارى، «شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» گواهى هم از ایشان که گواهى دهد بر ایشان، «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ» و آریم ترا گواه بر اینان، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» و فرو فرستادیم بر تو قرآن، «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» پیدا کردن هر چیز را، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» و راه نمونى و بخشایشى، «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۸۹)» و بشارتى گردن نهادگان را.
«أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ» نمىبینید مرغان، «مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ» ایستاده از پر زدن در آسمان و بداشته در هوا، «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» بنه مىدارد آن را مگر اللَّه تعالى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن توانایى خداى را نشانهاست، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷۹)» ایشان را که مىبباید گروید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً» و اللَّه شما را خانههاى شما دل آرام کرد، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ» و شما را از پوستهاى چهارپایان ساخت و کرد، «بُیُوتاً» خیمه هاى ادیم، «تَسْتَخِفُّونَها» تا آن را سبک با خود مىبرید، «یَوْمَ ظَعْنِکُمْ» روز رفت شما در سفرها. «وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ» روز اقامت شما، «وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها» و از پشم گوسفندان و پشم شتران و موى بزان، «أَثاثاً» قماش خانه و در بایسته کدخدایى، «وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۸۰)» تا بآن ساخته مىباشید تازئید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» و خداى تعالى کرد شما را و داد از آنچ آفرید سایهها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» و کرد شما را از کوهها غارها و تلها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ» و کرد شما را جامهها، «تَقِیکُمُ الْحَرَّ» که گرما از شما باز دارد، «وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ» و شما را پیراهنها داد از خفتان و زره که زور زخم شما از شما باز دارد، «کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ» نعمتها بر شما پیوسته و فراخ نیک میگستراند، «لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱)» تا مگر گردن نهید.
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر بر گردند، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۸۲)» بر تو رسانیدن آشکار است.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ» نعمتهاى خداى تعالى مىشناسند، «ثُمَّ یُنْکِرُونَها» و از آزادى کردن منعم را باز مىنشینند، «وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (۸۳)» و بیشتر ایشان آنند که ناسپاسانند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً» و آن روز که بینگیزانیم از هر گروهى گواهى، «ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه دستورى ندهند کافران را، «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۸۴)» و نه از ایشان عذر پذیرند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ» و آن گه که کافران عذاب بینند، «فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ» سبک نکنند از ایشان عذاب، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۵)» و نه ایشان را در آن مهلت دهند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ» و آن گه که مشرکان انباز خواندگان خود بینند، «قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ» این آن انبازان مااند که مىخواندیم فرود از تو، «فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ» آن انبازان جواب با ایشان کنند، «إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ (۸۶)» که شما دروغ مىگویید.
«وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ» و خویشتن را فرا دست اللَّه تعالى دهند به بندگى، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۸۷)» و گم شد از ایشان ایشان که بدروغ مى خدایان خواندند.
«الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ایشان که کافر شدند و از راه خداى تعالى برگشتند، «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ» بیفزودیم ایشان را عذاب آن جهان بر عذاب اینجهان، «بِما کانُوا یُفْسِدُونَ (۸۸)» بآن بدکاریها که مىکردند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ» و آن روز که بینگیزانیم در میان هر مردمان روزگارى، «شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» گواهى هم از ایشان که گواهى دهد بر ایشان، «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ» و آریم ترا گواه بر اینان، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» و فرو فرستادیم بر تو قرآن، «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» پیدا کردن هر چیز را، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» و راه نمونى و بخشایشى، «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۸۹)» و بشارتى گردن نهادگان را.