عبارات مورد جستجو در ۵۳۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : بخش یازدهم
الحکایه و التمثیل
ز رب العزه اندر خواست داود
که حکمت چیست کامد خلق موجود
خطاب آمد که تا این گنج پنهان
که این ماییم بشناسند ایشان
چو از بهر شناسایی گنجی
بگلخن سر فرو آری برنجی
اگر چشم دلت بیننده بودی
ترا بینندگی زیبنده بودی
ز نور چشم سر چیزی نیاید
دلت را نور چشمی میبباید
که عیسی را و خر را چشم سربود
ولی چشم دل عیسی دگر بود
اگر هرگز دلت را دیده بودی
عجایبهای این ره دیده بودی
اگر چه وصف آن عمری شنیدی
نیاری فهم کردن چون بدیدی
اگر هر دم حضورش را بکوشی
زواسجد و اقترب تشریف پوشی
اگر عهد ازل را آشنایی
از آن حضرت چرا گیری جدایی
بمعنی باز جان را آشنا کن
سزای قرب دست پادشا کن
که چون از طبل باز آواز آید
ز شوق آن باز در پرواز آید
چو بی دل گردد و بی جان نشیند
همه بر ساعد سلطان نشیند
ولی تا باز را در سر کلاه است
کجا درخورد دست پادشاه است
چو راه آموزد و بیننده گردد
ز دست پادشاه دل زنده گردد
بداند باز در اعزاز مانده
که زین پیش از چه بود او بازمانده
ولی گر بازت اینجا باز ماند
شه او را پیش خود چون بازخواند
اگر این باز پروردی باعزاز
باعزازی بدست شه رسد باز
وگرنه خود جواب تو دهد شاه
زهی حسرت که از شه بینی آنگاه
که حکمت چیست کامد خلق موجود
خطاب آمد که تا این گنج پنهان
که این ماییم بشناسند ایشان
چو از بهر شناسایی گنجی
بگلخن سر فرو آری برنجی
اگر چشم دلت بیننده بودی
ترا بینندگی زیبنده بودی
ز نور چشم سر چیزی نیاید
دلت را نور چشمی میبباید
که عیسی را و خر را چشم سربود
ولی چشم دل عیسی دگر بود
اگر هرگز دلت را دیده بودی
عجایبهای این ره دیده بودی
اگر چه وصف آن عمری شنیدی
نیاری فهم کردن چون بدیدی
اگر هر دم حضورش را بکوشی
زواسجد و اقترب تشریف پوشی
اگر عهد ازل را آشنایی
از آن حضرت چرا گیری جدایی
بمعنی باز جان را آشنا کن
سزای قرب دست پادشا کن
که چون از طبل باز آواز آید
ز شوق آن باز در پرواز آید
چو بی دل گردد و بی جان نشیند
همه بر ساعد سلطان نشیند
ولی تا باز را در سر کلاه است
کجا درخورد دست پادشاه است
چو راه آموزد و بیننده گردد
ز دست پادشاه دل زنده گردد
بداند باز در اعزاز مانده
که زین پیش از چه بود او بازمانده
ولی گر بازت اینجا باز ماند
شه او را پیش خود چون بازخواند
اگر این باز پروردی باعزاز
باعزازی بدست شه رسد باز
وگرنه خود جواب تو دهد شاه
زهی حسرت که از شه بینی آنگاه
عطار نیشابوری : خسرونامه
بازگردیدن بسر قصه
الا ای کبک کهسار معانی
چو آتش خورده آب زندگانی
بمانده در کنار خضر و الیاس
شده مشغول دُر سفتن بالماس
ترا چون چشمهٔ خضرست بر در
چه ماندی در عجایب چون سکندر
ز تاریکی، بسوی چشمه شو باز
ز چشمه، گوهر روشن برانداز
تو را این چشمه، کآبشخور از آنجاست
یقین دانم که این گوهر از آنجاست
تویی چون کبک در کان گهر تو
شده با تیغ دایم در کمر تو
چو اندر کوکب درّی سخن ساز
سخن گویی تو چون کبک دری باز
تو دایم همچو کبک نازنینی
که هر دم بر سر سنگی نشینی
چو کبکی میجهی از کان گوهر
ازین سرسنگ، بر سر سنگ دیگر
چو کبک از کوه، هر ساعت درایی
بقعر چشمهٔ گوهر برایی
اگر تو معنی سنگین ببینی
چو کبکی بر سر سنگی نشینی
کنی چون کبک، خون آلوده منقار
ز سنگ آتش برون آری بگفتار
کنی با سنگ چندانی ستیزه
که خصم تو شود آن سنگ ریزه
چو آتش خورده آب زندگانی
بمانده در کنار خضر و الیاس
شده مشغول دُر سفتن بالماس
ترا چون چشمهٔ خضرست بر در
چه ماندی در عجایب چون سکندر
ز تاریکی، بسوی چشمه شو باز
ز چشمه، گوهر روشن برانداز
تو را این چشمه، کآبشخور از آنجاست
یقین دانم که این گوهر از آنجاست
تویی چون کبک در کان گهر تو
شده با تیغ دایم در کمر تو
چو اندر کوکب درّی سخن ساز
سخن گویی تو چون کبک دری باز
تو دایم همچو کبک نازنینی
که هر دم بر سر سنگی نشینی
چو کبکی میجهی از کان گوهر
ازین سرسنگ، بر سر سنگ دیگر
چو کبک از کوه، هر ساعت درایی
بقعر چشمهٔ گوهر برایی
اگر تو معنی سنگین ببینی
چو کبکی بر سر سنگی نشینی
کنی چون کبک، خون آلوده منقار
ز سنگ آتش برون آری بگفتار
کنی با سنگ چندانی ستیزه
که خصم تو شود آن سنگ ریزه
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۸۱
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۱۰
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۱۱
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۲۲
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۷
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۶
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۵
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۹
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۴
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۹
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۹
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۷
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۲
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۴
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۷
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۴
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۴
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۵