عبارات مورد جستجو در ۴۶۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۲
با قوّت عشق تو به جان میکوشم
با واقعهٔ تو هر زمان میکوشم
چون هستی من جمله به تاراج برفت
اینست عجب که همچنان میکوشم
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۲۹
جانا چو به نیستی فتادم برهم
در پیش درش چو جان بدادم برهم
گر نیست شدن در ره تو چیزی نیست
آخر ز تقاضای نهادم بر هم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۵
آن دل که دمی بی تو سر جانش نبود
جان در سر تو کرد و پشیمانش نبود
در ماتم درد تو بسی خون بگریست
هم درد تواش بکشت و درمانش نبود
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۷
عاشق به غم تو کار افتاده خوش است
سر داده به باد و بی سر استاده خوش است
انصاف بده که این دل بی سر و پا
در پای تو سر نهاده سر داده خوش است
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۰
ما هر ساعت ذخیرهٔ جان بنهیم
تا آن ساعت که از غم جان برهیم
خود را شب و روز همچو پروانه زشوق
بر شمع همی زنیم تا جان بدهیم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۳
عاشق که همه جهان به روی تو بداد
جانی که نداشت ز آرزوی تو بداد
هر عافیتی که داشت در هر دو جهان
بفروخت و جمله را به بوی تو بداد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵
آنها که به عشق گوی بردند همه
نقش دو جهان ز دل ستردند همه
صد بادیه هر لحظه سپردند همه
تاگرسنه و تشنه بمردند همه
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۰
آواز به عشق در جهان خواهم داد
پس شرحِ رُخِ تو بیزبان خواهم داد
چون زَهره ندارم که به روی تو رسم
بر پای تو سر نهاده جان خواهم داد
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
رنج تو به صد گنج مسلم ندهم
ملک غم تو به ملکت جم ندهم
چون درد تو درمان دلم خواهد بود
یک ساعته دردت به دو عالم ندهم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۰
دلها که به جمع آرزوی تو کنند
خود را قربان بر سر کوی تو کنند
برجملهٔ خلق مرگ ازان واجب شد
تا آن همه جان نثار روی تو کنند
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴۱
در راه تو، دل واقعهٔ مشکل خواست
در راه تو پای تا به سر در گل خواست
وانگاه چو در بلای عشق تو فتاد
از تو ز برای دل بلای دل خواست
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۵
گر جان خواهد از بن دندان بدهم
جان خود چه بود هزار چندان بدهم
دل میخواهد تا به برِ من آید
آری شاید، دل چه بود جان بدهم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۰
بس قصّه که بر خلق شمردم ز غمت
بس قصّه که زیر خاک بردم ز غمت
گر شادی تو در غم این مسکین است
تو شاد بزی که من بمردم ز غمت
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۰
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم راز دلنواز آمد دل
پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲
با عشق تو جان خویش در خواهم باخت
با گریه بهم خون جگر خواهم باخت
گر میگریم چو شمع زیبنده مراست
کز هر اشکی سری دگر خواهم باخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸
در عشق تو از نفع و ضرر نندیشم
چون شمع ز سوزِ پا و سر نندیشم
چون هیچ دگر نیست مرا جز غم تو
تا هست غمت چیزِ دگر نندیشم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۱
ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم
قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم
چون اشک به پای اوفتادیم به درد
چون شمع سرِ خویش گرفتیم و شدیم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۰
در شمع نگاه کن که جان میسوزد
وز آتش دل همه جهان میسوزد
آتش دل اوست برگرفته است از خویش
بر خود دل گرم او از آن میسوزد!
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۵
در عشقِ تو عقل و سمع میباید باخت
مردانه میان جمع میباید باخت
من غرقهٔ خون چو لالهٔ سیر آبی
سر در آتش چو شمع میباید باخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷۳
شمع آمد و گفت: کار باید کرد
تادر آتش بر بفرازم گردن
صد بار اگر سرم ببرند از تن
من میخندم روی ندارد مردن