عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۶
زند صبح جزا چون بر محک نقد عملها را
همین از کرده های ما خجالت سرخ رو باشد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۹
کسی از خمشی بهتر، خلق حسنی باشد؟
خاموشی اگر نبود، باری سخنی باشد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۲
بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد
تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۲
ز اندیشه بد گوست، کرم های لئیمان
بی واهمه ابنای زمان رنگ نبازند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۵
همنشینانی که از حق نمک دم میزنند
همچو دندان بر سر هر لقمه بر هم میزنند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۱
از نهال سرکشی، بی عزتی حاصل شود
چون کند حاصل ترقی، قیمتش نازل شود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۶
سربلندان، مال صرف زیردستان میکنند
هرچه کوه از ابر میگیرد، بصحرا میدهد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۷
ز غفلت، مردمان را پند گفتن خوش نمیآید
چو مست خواب را بیدار کردن خوش نمیآید
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۲
عیب باشد مشرب طفلانه با موی سفید
شوخی از پیران بود چون عشوه ز ابروی سفید
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۳
ز ارتکاب جرم، پاکان زودتر رسوا شدند
رنگ خجلت بیشتر پیداست در روی سفید
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۴
در جهان برخود امید یک نفس بودن مدار
وقت را تا میتوانی دست از دامن مدار
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۶
حضور میطلبی، دل به نیک و بد مگذار
بملک و مال جهان غیر دست رد مگذار
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۷
بخشم و شهوت و حرص، اینقدر مده خود را
نگاهبانی بستان، بدام و دد مگذار
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۹
شد کاروان عمر، بکن خویش را خبر
آماده بودنست ترا زاد این سفر
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۰۱
بس جانگداز باشد فر و شکوه دشمن
سوهان روح کبک است، پهنای سینه باز
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۰۸
آریم بر سر حرف و، نشوی حرف نیوش
از جرس پنبه بر آری و، گذاری در گوش
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۱۲
چون همه ز آن حق است، از چه بجود نازی
دادن مال دنیاست، گرمی آب حمام
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۲۷
چنان از صحبت گردنکشان گریزانم
که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳۳
آشنا نیست بهم ظاهر و باطن ما را
خویش گیریم و، سخنهای مسلمان داریم
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۴
ز لطف حق شمر با خویشتن احساس مردم را
اگر ریزش کند ابر، ای گلستان شکر دریا کن