عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ بیم نماى ایشان را از روز نفریغ.
«إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» آن گه که کار برگزارند. «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» و ایشان در غفلتند «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» (۳۹) و ایشان نمیگروند.
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ» مائیم که زمین را میراث بریم «وَ مَنْ عَلَیْها» و باز ماندگان را «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» (۴۰) و همه را با ما آرند.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ» و یاد کن در این نامه ابراهیم را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (۴۱) که او راستى بود راست رو، راست کار، راستگوى پیغامبر.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» آن گه که پدر خویش را گفت: «یا أَبَتِ» اى پدر «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ؟» چرا مى‏پرستى چیزى را که نشنود و نه بیند؟ «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً؟»(۴۲) و ترا سود ندارد و بکار نیاید هیچیز؟ «یا أَبَتِ» اى پدر اى «إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ» بمن آمد از دانش آنچه بتو نیامد «فَاتَّبِعْنِی» بر پى من رو «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا». (۴۳) تا راه نمایم ترا براه راست درست.
«یا أَبَتِ» اى پدر اى! «لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» دیو را مپرست، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». (۴۴) که دیو در رحمن عاصى است.
«یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ» اى پدر میترسم من «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» که بتو رسد عذابى از رحمن «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا». (۴۵) تا بکام دیو شوى و از کسان وى.
«قالَ» گفت پدر «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» باز مى‏خواهى ایستاد از خدایان من اى ابراهیم؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» اگر باز نایستى «لَأَرْجُمَنَّکَ» دشنام دهم ترا و سنگسار کنم «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا». (۴۶) فرا بر ازمن یک چندى.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» ابراهیم گفت بریدم، اینک رفتم «سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» آرى هنگامى آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش، «إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا». (۴۷) او بمن مهربانست و مرا نیکخواه.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» جدایى جویم از شما، «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از آنچه مى‏خداى خوانید فرو از اللَّه تعالى «وَ أَدْعُوا رَبِّی» و خداوند خویش را خوانم «عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا». (۴۸) مگر که من با پرستیدن خداوند خویش و خواندن وى بدبخت نمانم.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» چون کران گرفت از ایشان، «وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از آنچه مى‏پرستیدند فرود از اللَّه تعالى، «وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» بخشیدیم او را اسحاق و یعقوب، «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا». (۴۹) و همه را پیغامبران کردیم‏
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» و ایشان را از رحمت خویش بخشیدیم «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»
(۵۰) و ایشان را سخن نیکو و ستایش و آواء بلند دادیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏» و یاد کن در این نامه موسى را، «إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» که او گزیده‏اى بود پاک کار، «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا». (۵۱) و ما را فرستاده‏اى بود پیغامبر.
«وَ نادَیْناهُ» خواندیم او را و آواز دادیم، «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» از سوى طور از سوى راست، «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» (۵۲) و نزدیک کردیم او را بهمرازى «وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ» و بخشیدیم او را از رحمت خویش برادر او، «هارُونَ نَبِیًّا». (۵۳) هارون پیغامبر.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ» و یاد کن در این نامه اسماعیل را، «إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» که او مردى راست وعده بود، «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا». (۵۴) و فرستاده‏اى بود پیغامبر.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» و کسان خویش را بنماز و زکاة همى فرمود، «وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا». (۵۵) و او نزدیک خداوند خویش پسندیده بود.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ» و یاد کن در این نامه ادریس را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». (۵۶) که او راستى بود راست رو راست گوى، پیغامبر.
«وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا». (۵۷) برداشتیم او را جایگاهى بلند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى با ایشان نیکویى کرد و بر ایشان نعمت نهاد، «مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» از پیغامبران از نژاد آدم، «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» و از ایشان که برداشتیم ایشان را با نوح، «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ» و از نژاد ابراهیم و اسرائیل، «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» و از ایشان که ما راه نمودیم و برگزیدیم، «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» چون بر ایشان خواندندید سخنان رحمن و پیغامهاى او. «خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». (۵۸) بسجود افتادندى سجود بر آن و گریان.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» و در رسید از پس ایشان پسینها.
«أَضاعُوا الصَّلاةَ» نماز بگذاشتند «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» و بر پى آرزوهاى خویش ایستادند. «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا». (۵۹) آرى بینند کار تباه.
«إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» مگر آن کس که با پس آید و بگرود و نیکى کند، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ» ایشان آنند که ایشان را در بهشت آرند، «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» (۶۰) و از پاداش ایشان چیزى نکاهد.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى کلیم (ع) که یا موسى: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» برو بر آن مرد طاغى شوخ گردنکش که بر معاصى دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» اى موسى هر چند که او کافروار بامامى زند تو او را که دعوت کنى، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوى.
اى موسى تو رسول منى، فرستاده منى خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وى گو: «هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» افتدت که با ما صلح کنى، مسلمان شوى و از راه جنگ و مخالفت بر خیزى، اى موسى با وى بگوى چهار صد سال در کفر بسر آوردى، اگر مسلمان شوى و ما را به یگانگى یاد کنى چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانى و تندرستى و شادى و پیروزى، و در آن جهان بهشت جاودانى و سعادت ابدى. با مصطفى (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت مى‏کرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد با ایشان بلطف سخن گوى اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویى کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند مى‏دهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» که خیزید خداى را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد مى‏خوانم. لطیفا سخنا که اینست ولى چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسى عمل آید و از کسى کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در جوارست. یکى از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» با وى خطاب مى‏کند بدین لطیفى، مؤمنى که هفتاد سال در سجود مى‏گوید «سبحان ربى الاعلى» گویى که در گور با وى خود چه خطاب کند و بر وى چه نواخت نهد. موسى (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالى تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسى چنین گفت باز از بهر مصطفى (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسى بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفى (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وى نهاد، باز مؤمنان امّت را بى‏خواست و بى‏منّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلى و شرفى است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینى پدرى که فرزندان دارد و یکى از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وى مى‏گراید، و از حوادث روزگار بر وى مى‏ترسد، خداى را عزّ و جلّ بر روى زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودى خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولى انا، نیک خداوندى که منم، نیک یارى و مهربانى که منم، «ان عصیتنى سترتک و ان سألتنى أعطیتک و ان استغفرتنى غفرت لک و ان دعوتنى لبیتک و ان اعرضت عنّى نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبى، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسى در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریاى مهر در باطن وى بموج آمده، همى ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همى در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالى سؤالى دیگر مى‏کرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وى را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى موسى هر چه خواستى دادم و هر چه خواهى مى‏دهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسى کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» اى محمّد امّت ترا گرامى کردم، که هر کرامت که با موسى کردم، و هر نواخت که بر وى نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسى گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسى گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسى گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسى گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسى گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسى را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسى با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّى لا تکون لغیرنا. اى موسى ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وى نشست چه بود، اوّل که وى را زادند متوارى زادند در خانه تاریک بى‏چراغ، بى‏نوا، و بى‏کام، مادر را نمى‏بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را مى‏کشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکى را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پاى برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا مى‏رود تا رسید بمدین، بمزدورى شعیب و شبانى، از سر سور و حسرت بر توالى محنت گفت:
بهر کویى مرا تا کى دوانى
زهر زهرى مرا تا کى چشانى‏
برود اندازى اوّل تو رهى را
پس آن گه بربر دشمن نشانى‏
و زان پس افکنى او را بغربت
بمزدورى شعیب و بشبانى‏
شبانى را کجا آن قدر باشد
که تو بى واسطه وى را بخوانى
پس او را اورى بر طور سینا
هزاران تو سخن با وى برانى
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسى لن ترانى
او را چنین در بلاء لطف آمیغ مى‏داشت، و بزخم شفقت آمیز مى‏پیراست، و بانواع بلیّات مى‏شست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را مى‏بایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» اى موسى نه در مى‏بایستى کم مى‏بایستى ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردى، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردى، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدى، آرى در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، و در پناه دوستى محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع‏
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسى (ع) الى فرعون قال له و اسمع کلامى و احفظ وصیّتى و ارع عهدى، فانى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّى ادنیتک و قرّبتک حتّى سمعت کلامى و کنت باقرب الامکنة منّى فانطلق برسالتى فانک بعینى و سمعى و انّ معک نصرى و انّى قد البستک جبّة من سلطانى، تستکمل بها القوة فى امرى، فانت جند عظیم من جندى بعثتک الى خلق ضعیف من خلقى، بطر نعمتى و امن مکرى و انکر ربوبیتى و عبد دونى و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا الحجة و العذر الّذى وضعته بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى و وسعه حلمى و استغنیت بما عندى و حقّ لى انا الغنیّ لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و ادعه الى عبادتى و توحیدى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انه لا یقوم شی‏ء لغضبى و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» و اخبر انّى الى العفو و المغفرة اسرع الى الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدى لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمى و اذنى، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فى کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیى‏» (۷۴) و نه زندگانى خوش زید.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالى آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» (۷۵) ایشان راست او راز هاى بلند
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» مى‏رود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد.
«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏» پیغام دادیم بموسى، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهى زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسى از در رسیدن «وَ لا تَخْشى‏» (۷۷) و نه بیم دارى.
«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ» فرعون ایشان را جست با سپاه خویش، «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸)» در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» و فرعون قوم خود را در آب برد، «وَ ما هَدى‏» (۷۹) و بیرون نیاورد.
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فرزندان یعقوب! «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ»، رهانیدیم شما را از دشمن، «وَ واعَدْناکُمْ» و شما را وعده دادیم، «جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ»، بآن سوى کوه طور. «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏» (۸۰) و فرو فرستادیم بر شما، ترنجبین و مرغ سلوى.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»، میخورید ازین پاکها که شما را روزى دادیم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» که بر شما گشاده گردد خشم من «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی» و هر که برو گشاده گردد خشم من، «فَقَدْ هَوى‏» (۸۱) فرو شد او.
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من آمرزگارم، «لِمَنْ تابَ»، آن کس را که باز گردد، «وَ آمَنَ»، و بگرود، «وَ عَمِلَ صالِحاً». و کردار نیک کند، «ثُمَّ اهْتَدى‏» (۸۲)، آن گه براه راست رود.
«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏» (۸۳). چه شتابانید ترا از قوم تو اى موسى؟
«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» گفت ایشان اینک‏اند در پى من، «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ» و من بتو شتابیدم خداوند من، «لِتَرْضى‏» (۸۴) تا بپسندى و خشنود باشى.
«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا، «مِنْ بَعْدِکَ» از پس تو، «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» (۸۵) و بى راه کرد سامرى ایشان را.
«فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ» بازگشت موسى بقوم خویش «غَضْبانَ أَسِفاً» خشمگین و غمگین. «قالَ یا قَوْمِ» گفت اى قوم! «أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً» نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو؟ «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» دراز گشت بر شما درنگ آن وعده «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمى از خداوند شما؟ «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (۸۶)، که خلاف کردید وعده من؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش، «وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً» لکن ما بارى داشتیم «مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» لختى بار از آرایش قوم، «فَقَذَفْناها» در آتش انداختیم آن را، «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ» (۸۷) همچنین سامرى در افکند،
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا»، و ایشان را از آن گوساله‏اى بیرون آورد، «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» کالبدى آن را بانگى گاو، «فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏» گفتند این خداى شماست و خداى موسى، «فَنَسِیَ» (۸۸) و ندانست.
«أَ فَلا یَرَوْنَ» نمى‏بینند؟ «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» که هیچ سخن ایشان پاسخ نکند، «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۸۹) و ایشان را نه گزند تواند و نه سود رساند.
«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ» و گفته بود ایشان را هارون «مِنْ قَبْلُ» پیش، «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى قوم این آنست که شما را باین بیازمودند، «وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» و خداوند شما رحمن است «فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی» (۹۰) بر پى من روید و فرمان من برید.
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» گفتند بنشویم و برین نشسته مى‏باشیم. «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏» (۹۱) تا آن گه که موسى بما باز آید.
«قالَ یا هارُونُ» گفت اى هارون، «ما مَنَعَکَ» چه بازداشت ترا؟ «إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (۹۲) چون دیدى که ایشان بى‏راه مى‏شوند.
«أَلَّا تَتَّبِعَنِ» که بر پى من رفتى و ایشان را باز نزدى؟ «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» (۹۳) سر کشیدى از فرمان من؟ «لَ یَا بْنَ أُمَّ» گفت اى پسر مادر من، «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» مگیر ریش من و سر من، «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ» من ترسیدم تو گویى، «َّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» دو گروه کردى بنى اسرائیل را، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (۹۴) و در سخن من نگه نکردى.
«قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» (۹۵) آن گه «موسى (ع) گفت اى سامرى این چیست که کردى؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»، گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» مشتى گرفتم از خاک، «مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» از پى جبرئیل، «فَنَبَذْتُها»، آن را در افکندم، «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (۹۶) چنان بر آراست مرا تن من.
«قالَ فَاذْهَبْ»، گفت که برو «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ترا تا زنده باشى ان است از مردم دور باشى «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»، و ترا وعده گاهى که آن با تو خلاف نکنند «وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، و درین خداى خود که باو باز نشستى مى‏نگر، «لَنُحَرِّقَنَّهُ»، بسوزیم آن را، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (۹۷)، آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنى.
«إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند شما اللَّه تعالى است، آن خدا که نیست خدا جز او، «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (۹۸) رسیده بهمه چیز دانش او.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» همچنین میخوانیم بر تو، «مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» از خبر هاى آنچه گذشته است، «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» (۹۹) دادیم ترا از نزدیک خویش یادى.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ»، هر که روى گرداند از آن «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» (۱۰۰) او بردارد روز رستاخیز بارى بد.
«خالِدِینَ فِیهِ» جاوید در آن بار بد باشد. «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» (۱۰۱) و آن روز رستاخیز ایشان را بد بارى.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» یعنى کافرا. مى‏گوید، روز رستاخیز که بندگان بر اللَّه تعالى رسند هر که کافر بدو رسد و چون باو آید کافر آید. یعنى در دنیا بر کفر میرد، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» جزاء وى دوزخست. این هاء کنایتست از مجرم و اگر با «رَبَّهُ» شود روا باشد کنایت از اللَّه بود یعنى که خداى تعالى را دوزخیست که مجرم را بدان عذاب کند. «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏» اى لا یموت المجرم فیها فیستریح و لا یحیى حیاة یلذّها. جانهاشان بحنجره رسیده، نه بر آید تا برهد، نه بمقرّ خود بود تا خوش زید، این عذاب کافران و مشرکانست در دوزخ، که جاوید در دوزخ باشند. امّا عاصیان اهل توحید که بمعصیت در دوزخ شوند و جاوید در دوزخ نباشند، عذاب ایشان نه چون عذاب کافران باشد، بلکه اللَّه تعالى ایشان را در آتش بمیراند، تا از عذاب بى‏خبر باشند، تا ربّ العزة شفیع انگیزد و ایشان را بنهر الحیوان زنده گرداند.
و باین معنى خبر مصطفى (ص) است، روى ابو سعید الخدرى، انّ رسول اللَّه (ص) خطب النّاس فاتى على هذه الآیة «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏» فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: امّا اهلها، الّذین هم اهلها، فانّهم لا یموتون فیها و لا یحیون، و امّا الّذین لیسوا باهلها فانّ النّار تمیتهم اماتة، ثمّ یقوم الشفعاء فیشفعون لهم فیجعلون ضبائر فیؤتى بهم نهر، یقال له نهر الحیاة او الحیوان فینبتون کما ینبت الغثاء فى جمیل السیل». و فى روایة امّا ناس یرید اللَّه بهم الرّحمة و فى روایة و لکن اناس تصیبهم النّار بذنوبهم فیمیتهم اللَّه اماتة، حتّى اذا صاروا فحما اذن، فى الشّفاعة فجی‏ء بهم ضبائر ضبائر فبثوا على انهار الجنّة: فیقال لاهل الجنة افیضوا علیهم. قال: فینبتون کما تنبت الحبة البذر یسقط من الشّجر فتصیبه السّیول فینبت.
فان قیل کیف الجمع بین هذا الحدیث و بین قوله عزّ و جلّ: «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏»؟
فیقال ذاک فى اهل الجنّة ممّن لم تمسه النّار الّا تحلة القسم، لا فیمن تمسه النّار ببعض عذابها.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ» بکسر الهاء غیر مشبعة قرأها ابو جعفر و قالون، و قرأ الباقون یأتهى مشبعة «مؤمنا» یعنى مات على الایمان، «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» قد أدى الفرائض «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» اى الرّفیعة فى الجنّة. و العلى جمع العلیا، و العلیا تأنیث الاعلى.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى جنّات اقامة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها و قصورها الانهار، «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر من الکفر و المعاصى و قیل تزکّى اى اعطى زکاة نفسه و قال لا اله الا اللَّه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اهل الدّرجات العلى لیریهم من تحتهم کما ترون الکوکب الدرّى فى افق من آفاق السماء، و انّ ابا بکر و عمر منهم و انعما».
قال عطیّة انعما اخصبا. و عن ابن محیریز یرفعه قال: ما بین الدّرجة الى الدّرجة جرى الفرس المضمر ستّین سنة. قال الضّحاک: الجنّة درجات، بعضها فوق بعض، هکذا فیرى الاعلى فضیلته على من اسفل منه، و لا یرى الاسفل احدا فضل علیه.
قوله: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» قرأ ابن کثیر و نافع، ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان. و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سرى و اسرى لغتان.
چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وى بغایت رسید، رب العزة خواست که او را هلاک کند، بموسى وحى آمد، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» اى سربهم لیلا من ارض مصر. بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر، ایشان در ایستادند و پیرایه‏ها و جامه‏ها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند، گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه: ما را روز عیدیست در مقامى معلوم، مى‏خواهیم که آنجا رویم، آن پیرایه‏ها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف (ع) با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت، بامداد فرعون را از رفتن بنى اسرائیل خبر کردند، تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پى ایشان برفت. گفته‏اند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وى دو هزار هزار بود، و پنج هزار دیگر، فرعون با این لشکر عظیم از پى ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنى اسرائیل آثار غبار ایشان دیدند، گفتند: یا موسى انا لمدرکون، موسى (ع) گفت: «کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» گفتند یا موسى این نمضى؟ البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم؟ فرمان آمد از جبار کائنات بموسى که: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» اى اجعل لهم طریقا فى البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین، «لا تَخافُ» درکا من فرعون خلفک، «وَ لا تَخْشى‏» غرقا من البحر امامک. قرأ حمزة «لا تخف» بالجزم على جواب الامر و هو قوله: «فَاضْرِبْ» و التقدیر «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً» فانک ان تضرب لا تخف.قرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة على انه حال من الفاعل تقدیره، اضرب لهم طریقا غیر خائف و لا خاش، و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول، بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشى. و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله: «وَ لا تَخْشى‏» رفعا.
«فَأَتْبَعَهُمْ» یعنى نلحقهم «فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ» اى نالهم و اصابهم، «مِنَ الْیَمِّ» اى البحر، «ما غَشِیَهُمْ». یعنى الماء، و قیل الغرق، و قیل «غَشِیَهُمْ» غرقهم، ذکره بلفظ «ما» تهویلا و تعظیما.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ» اى ادخل فرعون قومه البحر «وَ ما هَدى‏» اى ما اخرجهم، یقال ضلّ اللّبن فى الماء، یعنى خفى فیه و منه قوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏» یقال هدیت العروس اذا جلوتها و اخرجتها من خدرها. و قیل «أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» عن الدین «وَ ما هَدى‏» اى ما هداهم الى مراشدهم، و هو جواب لقول فرعون: «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى‏ وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ». فکذّبه اللَّه تعالى و قال بل اضلّهم و ما هداهم.
و تمامى قصّه غرق در سورة البقرة و سورة یونس مستوفى گفته‏ایم.
قوله: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» قول اینجا مضمر است، ثم قلنا و اوحینا یا بنى اسرائیل و کانوا یومئذ الف الف ستمائة الف، مع کثرة ما کان یذبح فرعون من ذکور اولادهم دهرا عظیما. قوله: «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ» قرأ حمزة و الکسائى، انجیتکم و واعدتکم ما رزقتکم بالتاء فیهن على التوحید. و الوجه انّه على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بانه فعل بهم هذه الاشیاء. و قرأ الآخرون انجیناکم و واعدناکم ما رزقناکم، بالنون و الالف فیهن على لفظ الجمع، و الوجه انّه اخبار عن النفس ایضا على سبیل التعظیم و لم یختلفوا فى نزلنا لانّه مکتوب بالالف و المعنى اذکر و انعمتى علیکم بانّى قد انجیتکم من عدوکم و وعدت نبیکم ان یأتى الجانب الایمن من الطور لا کلّمه و هذا شرف لکم، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏» لطعامکم و ادامکم فى التیه «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ» اى من حلال ما رزقناکم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» بتحریم الحلال و تحلیل الحرام. و قیل معناه استعینوا به على طاعة اللَّه لا نستعینوا به على معصیته، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» قرأ الکسائى فیحل بضم الحاء و من یحلل بضم اللّام الاولى، من قولهم حلّ بالمکان اذا نزل یحل بضم الحاء و یستعمل فى العذاب، فیقال حلّ به العذاب کما یستعمل فیه لفظ نزل، قال اللَّه تعالى: «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» و اجرى الغضب مجرى العذاب ما کان یتبعه من العذاب فاستعمل فیه لفظ الحلول. و قرأ الآخرون فیحل: بکسر الحاء و من یحلل بکسر اللام الاولى، من قولهم حل الشی‏ء اذا وجب یحل بالکسر قال ابو زید: یقال حلّ علیه امر اللَّه یحل بالکسر حلولا، و حل الدار یحلها بالضم حلولا، اذا نزلها و یقوى وجه الکسر اتفاقهم فى قوله: «أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» و فى قوله: «وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ» على الکسر. «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏» اى هلک و صار الى الهاویة و هى قعر جهنم.
قوله: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» هذه الایة بیان ابنیة الایمان. «لِمَنْ تابَ» اقرّ، «وَ آمَنَ» صدق، «وَ عَمِلَ صالِحاً» بنفسه و ماله، «ثُمَّ اهْتَدى‏» اتبع السّنة. قال سفیان الثورى: الایمان، اقرار و تصدیق و عمل و اتباع السنة لا یتم الایمان الا بها.
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ» اى ما حملک على العجلة، «عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏»؟ قیل له هذا و هو على الطور فى الکرّة الثانیة حین اعطى التوراة، لا لیلة النار، فقد مضت قصة لیلة النار فى اوّل السورة. سیاق این ایت بر سبیل معاتبه و زجرست و استفهام بمعنى انکار است، و سبب آن بود که رب العزة موسى را فرمود تا بطور آید با هفتاد مرد از نیکمردان بنى اسرائیل، و ذلک قوله: «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» رب العزّة او را گفته بود که با ایشان بمیعاد آید تا ایشان کلام حق بى‏واسطه بشنوند و تورتة از حق قبول کنند، موسى (ع) چون بطور نزدیک گشت ایشان را بگذاشت و خود بشتافت.
رب العالمین با وى گفت: لم سبقتهم و تقدمت و اخرتهم؟ اى موسى چه چیز ترا بشتابانید و ایشان را بگذاشتى؟ موسى عذر آورد که نه ترفع و تطاول مرا برین عجله داشت، بلکه شوق سماع کلام تو مرا برین داشت و طلب رضاء تو، و ایشان اینک بر پى من میآیند. و قیل امره اللَّه ان یحضر المیقات فى وقت معلوم، فاتى قبل ذلک الوقت فعاتبه.
و قال الحسن فى قوله: «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» یعنى انهم ینتظرون ما آتیهم به من عندک «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏» اى لتزداد عنّى رضا.
و «قالَ» اللَّه، «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» اى ابتلینا قومک الّذین خلفتهم مع هارون و کانوا ستمأئة الف، فتنوا بالعجل غیر اثنى عشر الفا و قوله: «مِنْ بَعْدِکَ» اى من بعد انطلاقک من الجبل. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» بدعائه ایاهم الى عبادة العجل و اجابتهم له. قیل اضاف الفتنة التی هى الامتحان الى نفسه قضاء و اضاف الاضلال الى السامرى رعاء، فامّا فى الحقیقة فلیس الى السامرى شی‏ء من ذلک و السّامرى کان من قوم یعبدون البقر و هو اوّل منافق یعرف من بنى آدم و کان من قریة باجروان. و قیل کان علجا من اهل کرمان، و الاکثر فى التفسیر انّه کان عظیما من عظماء بنى اسرائیل من قبیلة یقال لها سامرة. و قیل بینه و بین موسى نسب و قیل لم یکن اسمه سامریا لکنّه کان من قریة یقال لها سامرة، اسمه موسى بن ظفر.
قوله: «فَرَجَعَ مُوسى‏» یعنى من مناجاة ربّه، «إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ» شدید الغضب.
«أَسِفاً» حزینا متلهفا على ما فاته «قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً؟ یعنى الجنّة فى الآخرة ان تمسکتم بالدین فى الدنیا. و قیل یعنى النصر و الظفر، و قیل «وَعْداً حَسَناً» اى صدقا انّه یعطیکم التوریة. «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» اى فبعد علیکم العهد فنسیتم ما وعدکم اللَّه على لسانى؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» اى ان یجب علیکم. «غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بعبادتکم العجل. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» خالفتمونى فیما تواعدنا علیه؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» قرأ نافع و ابو جعفر و عاصم «بِمَلْکِنا» بفتح المیم و قرأ حمزة و الکسائى بضمها. و قرأ الآخرون بکسرها، و الوجه فى القراءات الثلاث انّها کلّها لغات. یقال ملکت الشی‏ء ملکا و ملکا و ملکا، بالحرکات الثلاث فى المیم، و المعنى ما اخلفنا موعدک و نحن نملک امرنا، و قیل ما اخلفنا موعدک باختیارنا.
و من قرأ بالضمّ معناه بقدرتنا و سلطاننا، و ذلک انّ المرء اذا وقع فى البلیة و الفتنة لم یملک نفسه. پارسى آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش، و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست، یعنى کار او نه بدست اوست.
«وَ لکِنَّا حُمِّلْنا» قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب، «حملنا» بفتح الحاء و تخفیف المیم، قرأ الآخرون «حملنا» بضمّ الحاء و تشدید المیم، اى جعلونا نحملها و کلفنا حملها «أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» اى من حلى قوم فرعون، سماها اوزارا لانّهم اخذوها على وجه العاریة فلم یردوها، و قیل انّ اللَّه تعالى لمّا اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة، و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فى ذلک الزمان فسمّا اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنى اثام است و بعضى مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان، موسى فرمود ایشان را بفرمان اللَّه و آن حلال بود ایشان را، باین قول اوزار بمعنى اثقال است یعنى که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسى که که بمیعاد حقتعالى رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامرى روز و شب هر دومى شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب، اما موسى (ع) وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده، ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و راى تو در آن چیست، گفت آتشى سازیم و همه در آتش افکنیم. سامرى حفره‏اى بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند، و بنو اسرائیل آنچه داشتند همه در آتش افکندند، اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد «فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ». پس چون ایشان برگشتند سامرى آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگرى دانست و از آن سبیکه صورت گوساله‏اى بساخت، بجواهر مرصع کرد جسدى بى‏روح، ابن عباس گفت هارون بوى بر گذشت آن وقت که گوساله مى‏ساخت، گفت چیست این که میکنى اى سامرى؟ گفت: اصنع ما ینفع و لا یضرّ. چیزى مى‏کنم که درو نفعست و ضرر نه اى هارون! و خواهم که دعائى کنى در کار من، هارون گفت اللّهم اعطه ما یسأل کما یحبّ. بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده، چون هارون از وى بر گذشت گفت: اللهم انّى اسئلک ان یخور. خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگى آید، پس یک بانگ از وى بیامد بدعاء هارون، و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسرائیل در وى بفتنه افتادند و آن را سجود بردند. حسن گفت سامرى قبضه‏اى خاک از پى اسب جبرئیل بر گرفته بود آن گه که در دریا مى‏شد از پیش فرعون، سامرى آن قبضه خاک با خود مى‏داشت، تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند، جسدى گشت با گوشت و پوست حیوانى همى رفت با روح، و بانگ گاو همى کرد. نام وى بهیوث و ذلک قوله: «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ».
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏» اى قال السامرى و من تبعه من السفلة و العوام، هذا العجل الهکم و اله موسى. «فَنَسِیَ» اى ترک موسى طریق الوصول الى ربّه و انا ما ترکته. و قیل نسى موسى ان یذکر لکم انّه الهه. تا اینجا سخن سامرى است. و روا باشد که فنسى استیناف کلام است از حق تعالى جلّ جلاله. یعنى فنسى السامرى اللَّه و الایمان و الاستدلال على ان العجل لا یجوز ان یکون الها.
پس ربّ العالمین ایشان را توبیخ کرد گفت: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ» اى انه لا یرجع «إِلَیْهِمْ قَوْلًا» یعنى الا یکلّمهم العجل و لا یحیهم. کقوله: «أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ». و قیل «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» اى لا یرجع الى الخوار و الصوت، انّما خار مرة واحدة. «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» فکیف یکون إلها «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل رجوع موسى «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى اختبرکم اللَّه بهذا العجل لیعلم به الصحیح الایمان من الشاک منکم فى دینه.
«وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» لا العجل، «فَاتَّبِعُونِی» على دینى، «وَ أَطِیعُوا أَمْرِی».
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» لن بانزال مقیمین على العجل و عبادته، «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏». فاعتزلهم هارون فى اثنى عشر الفا، و هم الّذین لم یعبدوا العجل.
مفسّران گفتند هفت روز عبادت گوساله کردند و سبب آن بود که موسى ایشان را وعده داده بود که از میقات حق تعالى بسى روز باز مى‏گردم، ربّ العزّة گفت: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً» پس ربّ العزة ده روز در افزود چنان که گفت: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» پس چون سى روز گذشته بود و موسى نیامد ایشان بعبادت گوساله همت کردند. هارون سه روز زمان خواست، ایشان سه روز در انتظار موسى بودند، چون موسى نیامد سامرى ایشان را بعبادت گوساله دعوت کرد. هفت روز او را عبادت میکردند، پس از چهل روز موسى باز آمد و آشوب و شغب و مشغله ایشان شنید که گرد گوساله بر آمده بودند و رقص مى‏کردند. موسى (ع) با آن هفتاد مرد که با وى بودند گفت هذا صرت الفتنة، این آشوب و جلبه گوساله پرستانست که بفتنه افتاده‏اند.
آن گه هارون را دید فاخذ شعره بیمینه و لحیته بشماله غضبا و انکارا علیه.
«قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» بعبادة العجل، «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» لا زائدة، و التأویل ان تتبعنى کقوله: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى ان تسجد. یقول اى شی‏ء منعک من اللحوق بى و اخبارى بضلالتهم فیکون مفارقتک ایّاهم تقریعا و زجرا لهم عمّا اتوه. و قیل معناه هلّا اتبعت عادتى فى منعهم و الانکار علیهم و مقاتلتهم على کفرهم. «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» حیث اقمت فیما بینهم و هم یعبدون غیر اللَّه.
«قالَ» هارون « بْنَ أُمَّ» و کان هارون اخاه لابیه و امّه لکنّه اراد بقوله ان یرفقه و یستعطفه علیه فیترکه. و قیل کان اخاه لامّه دون ابیه و قیل لانّ کون ولد من الامّ على التحقیق و للاب من جهة الحکم قرأ حجازى و بصرى و حفص « بْنَ أُمَّ» بفتح المیم و الباقون بکسرها، فمن کسر اضافها الى نفسه فحذف الیاء تخفیفا. و من فتح جعل ابن ام شیئا واحدا کخمسة عشر. «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» یعنى ذوائبى و شعر رأسى، اذ هما عضوان مصونان یقصدان بالاکرام و الاعظام من بین سائر الاعضاء یقال انّ موسى حدث فیه من الغضب فى ذات اللَّه ما یوهم القصد الى اخذ الرأس و اللحیة فظنّ هارون قصد اخذ رأسه و لحیته و الدّلیل علیه انّه قال: «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی»
و لو کان آخذ رأسه و لحیته لکان الالیق باللفظ ان یقول ارفع یدک عن لحیتى، و قیل اخذ برأسه على وجه التأدیب و السیاسة بحکم الاخوة و الرئاسة. ثم رفع یده على لحیته و هو الاظهر لقوله: «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» ثمّ ذکر هارون عذره فقال: «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
اى خفت ان خرجت و فارقتهم، لحق بى فریق، و تبع السامرى على عبادة العجل فریق، و توقف فریق، و لم آمن ان قاتلتهم، ان توبخنى فتقول لى فرقت بین بنى اسرائیل، اى اوقعت الفرقة فیما بینهم، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»
لم تحفظ وصیّتى حین قلت لک اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ.
ثمّ اقبل على السامرى منکرا علیه، و «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» اى ما شأنک، و ما الذى حملک على ما فعلت.
«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» قرأ حمزة و الکسائی بالتاء على الخطاب ادخالا للجمع فى الخبر و قرأ الباقون «یبصره» بالیاء على الغیبة و المعنى لم یبصر به بنو اسرائیل. یقال ابصرت الشی‏ء و بصرت به تدخل الباء فیه، «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» و التّأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسرائیل یعنى یوم دخول البحر. موسى گفت: سامرى را که چه چیز ترا برین داشت که کردى؟ گفت: من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسرائیل دانستند، آن روز که در دریا میشدیم جبرئیل را بدیدم بر اسب حیاة، در دل من افتاد که از خاک پى اسب جبرئیل قبضه‏اى خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانى گردد با گوشت و پوست و روح، آن را در زر گداخته افکندم تا گوساله‏اى زنده گشت. اینست که گفت: «فَنَبَذْتُها» یعنى طرحتها فیما ذاب من الحلى، و قیل طرحتها فى جوف العجل، و قیل فى فم العجل حتى خار، و قیل حتّى صار لحما و دما. موسى گفت: چرا چنین کردى؟ گفت: «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها. چون قوم ترا دیدم کى بت پرستان را دیدند گفتند: اجعل لنا الها کما لهم آلهة. نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وى افکندم موسى گفته «فَاذْهَبْ» اى اعزب عنى «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» فان قیل کیف عرف السامرى جبرئیل من سائر النّاس یوم دخول البحر؟ قیل لانّ امّه لما ولدته فى السنة الّتى یقتل فیها البنون وضعته فى کهف حذرا من القتل، فبعث اللَّه عزّ و جل جبرئیل لیربّیه لما قضى على بدیه من الفتنة فکان فى صغره یمص من احدى ابهامى جبرئیل العسل و من الأخرى السمن، فلما رآه فى کبره عرفه. و قیل ناقض السامرى فى جوابه لانّه قال: «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» فادعى العلم، ثم قال: «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» فنسبه الى حدیث النفس. «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» اى انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فى حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة. فامر موسى بنى اسرائیل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه. و قیل معنى «لا مِساسَ» انک تعیش فى البریة مع السباع و الوحوش، فلا تمس و لا مس. و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا.
و من اراد ان یمسه جهلا بحاله، قال له السامرى لا مساس خوفا من الحمى و تنبیها للغیر. و یقال ذلک باق فى عقبه الى الیوم، و قیل اراد موسى ان یقتله فمنعه اللَّه من قبله و قال لا تقتله فانه سخى.
قوله: «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً» یعنى موعد العذاب یوم القیامة، «لَنْ تُخْلَفَهُ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «لن تخلفه» بکسر اللام اى لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة. و قرأ الباقون «تُخْلَفَهُ» بفتح اللام اى لن تکذبه و لن یخلفک اللَّه ایاه، و المعنى ان اللَّه تعالى یکافئک فعلک لا یفوته. «وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ» بزعمک، اى الى معبودک، یعنى العجل «الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، دمت علیه مقیما تعبده، ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولى حذفت لثقل التضعیف و الکسر، و بقیت الظاء على فتحها، و «عاکِفاً» منصوب لانّه خبر ظلّت. «لَنُحَرِّقَنَّهُ» یعنى بالنار، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ» اى لنثیرن رماده «فِی الْیَمِّ نَسْفاً». قال ابن عباس: احرقه بالنار ثم ذراه فى البحر. معنى آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروى دریا، و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامرى، بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده، و در شواذ خوانده‏اند «لنحرّقنه» بفتح نون و ضم راء اى لنبردنه بالمبرد، میگوید آن را بسوهان بسائیم، آن گه بدریا افکنیم. و على قول الحسن یروى ان موسى اخذ العجل فذبحه فسال منه دم، لانّه کان قد صار لحما و دما، ثم حرقه بالنار، ثم ذراه فى الیم. و عن عکرمة قال لما جاء موسى و حرق العجل و نسفه فى الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ».
قوله: «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ» اى معبود کم المستحق للعبادة. «اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» لا العجل «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» لا یضیق علمه عن شی‏ء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» اى کما قصصنا علیک قصة موسى، «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» اى بعض اخبار من سبق زمانه زمانک. «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» یعنى القرآن.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ» فلم یؤمن به و لم یعمل بما فیه «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» حملا ثقیلا من الکفر.
«خالِدِینَ فِیهِ» فى الوزر لا نغفر لهم ذلک و لا نکفر عنهم شیئا، «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» بئس ما حملوا على انفسهم من المآثم کفرا بالقران، و حملا منصوب على التمییز.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» آن روز که در صور دمند، «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ» و با هم آریم آن روز بدکاران را، «زُرْقاً» (۱۰۲) سبز چشمان.
«یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» با یکدیگر براز مى‏گویند، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» (۱۰۳) نبودید مگر ده روز.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مى‏گویند، «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» انگه که مى‏گویند ایشان که پاک سیرت و راست سخن‏تراند «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» (۱۰۴) نبودید مگر یک روز.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ» مى‏پرسند ترا از کوه‏ها «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» (۱۰۵) گو مى‏برکند آن را خداوند من از زمین برکندنى.
«فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً» (۱۰۶) آن را گذارد هامونى راغ‏ «لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً» نه در آن کژى بینى «وَ لا أَمْتاً» (۱۰۷) و نه بالایى.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» آن روز که خلق بر نشان آن باز خواننده مى‏آیند «لا عِوَجَ لَهُ» در آن کژى و غلط نه، «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» و آوازها همه فروشده تا رحمن سخن گوید: «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» (۱۰۸) نشنوى مگر آوازى نرم.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» آن روز سود ندارد پایمردى و خواهش، «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» مگر آن کس را که دستورى دهد او را رحمن «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» (۱۰۹) و او را سخن گفتن بپسندند.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» او مى‏داند آنچه پیش ایشانست «وَ ما خَلْفَهُمْ» و آنچه واپس ایشانست «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» (۱۱۰) و ایشان او را نیک نمى‏دانند.
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ» درماند و اسیر و بسته گشت همه رویها، «لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» آن زنده پاینده را، «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» (۱۱۱) و باز نومیدى کشید آن کس که بار کفر کشید.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» و هر که کار نیک کند، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و او گرویده است، «فَلا یَخافُ ظُلْماً» نترسد از خداى ستمى، «وَ لا هَضْماً» (۱۱۲) و نه شکستى.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» هم چنان فرو فرستادیم این سخن را، «قُرْآناً عَرَبِیًّا» قرآنى تازى، «وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» و بیم دادن در آن از گونه گونه گردانیدیم «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» تا مگر بترسند، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» (۱۱۳) یا قرآن ایشان را بیدارى و یاد کردنى و پند پذیرفتنى نو پدید آرد.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» پاکست و بى عیب و برتر آن خداى پادشاه براستى «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» مشتاب بقران «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» پیش از آن که بتو گزارده آید پیغام بان، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (۱۱۴) و بگوى خداوند من مرا حفظ افزاى.
«وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ» پیمان کردیم بآدم از پیش، «فَنَسِیَ» پیمان بگذاشت «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (۱۱۵) وى را در دل کردن معصیت نیافتیم.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ» گفتیم فریشتگان را «اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجود کنید آدم را «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس «أَبى‏» (۱۱۶) سر باز زد.
«فَقُلْنا یا آدَمُ» پس گفتیم اى آدم «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ» این ابلیس دشمن است ترا و جفت ترا. «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ» بیرون نکناد هان شما را هر دو از بهشت. «فَتَشْقى‏» (۱۱۷) برنج افتید.
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها» ترا درین بهشت آنست که گرسنه نباشى وَ لا تَعْرى‏ (۱۱۸) و نه برهنه مانى‏ «وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها» و تو تشنه نباشى در آن، «وَ لا تَضْحى‏» (۱۱۹) و نه در آفتاب باشى‏
«فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» فرادل وى داشت شیطان «قالَ یا آدَمُ» گفت اى آدم «هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ترا نشانى دهم بر درختى که بار آن خورى اینجا جاوید مانى؟ «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏» (۱۲۰) و بر پادشاهى که تباه نگردد.
«فَأَکَلا مِنْها» بخورند از آن، «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» پیدا شد.
ایشان را و پدید آمد عورتهاى ایشان «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» در ایستادند و بر هم مى نهادند بر عورت خویش، «مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» ازین برکهاى درخت بهشت، «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ» عاصى شد آدم در خداى خویش، «فَغَوى‏» (۱۲۱) و از راه بیفتاد.
«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» پس آن اللَّه تعالى بگزید او را، «فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» (۱۲۲) توبه داد او را و راه نمود
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً» گفت فروروید از آسمان همگان، «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آدم و حوا ابلیس را دشمن، و ابلیس ایشان را دشمن، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» اگر بشما آید از من پیغامى براهنمونى، «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» هر که پى برد براهنمونى من، «فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏» (۱۲۳) نه گمراه گردد نه بدبخت.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» نزدیک آمد مردمان را حساب کردن با ایشان، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» (۱) و ایشان در بى آگاهى روى گردانندگانند..
«ما یَأْتِیهِمْ» ناید بایشان، «مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ» هیچ سخن از خداوند ایشان، «مُحْدَثٍ» بنو فرستاده بایشان «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ» مگر میشنوند آن را، «وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» (۲) و ایشان بازى میکنند.
«لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» دلهاى ایشان در کارى دیگر، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى» و با یکدیگر گفتند بر از، «الَّذِینَ ظَلَمُوا» ایشان که ستم کردند، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردى همچون شما، «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ» شما خواهید شد و شما جادویى او خواهید پذیرفت، «وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» (۳) و شما چشم دارید که مینگرید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» بگو خداوند من میداند هر گفت که در آسمان و زمین گویند، «وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (۴) و او شنواست و دانا.
«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» گفتند جادویى نیست که از خاشاک خوابست که آدمى گوید، «بَلِ افْتَراهُ» که این سخن خود میسازد و خود مینهد، «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده نیست که او شعر گویى است. «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» تا نشانى آرد بما، «کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (۵) چنان که فرستادگان پیشینیان آوردند.
«ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ» بنگرویدند پیش از ایشان، «مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» هیچ اهل شهرى که ایشان را هلاک کردیم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» (۶) بآن نشان که ازو میخواهند بخواهند گروید؟
«وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ» نفرستادیم پیش از تو پیغام را مگر مردانى که بایشان پیغام آمد.
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۷) پرسید از اهل پیغام و سخن و دانش اگر نمیدانید.
«ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و ما فرستادگان پیشینیان را کالبدى ناخورنده نکردیم، «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» (۸) و پیشینیان فرستادگان جاوید نماندند.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» پس ایشان را وعده دادیم راست، «فَأَنْجَیْناهُمْ» و ایشان را برهانیدیم، «وَ مَنْ نَشاءُ» و هر که را بخواهیم رهانیم، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» (۹) و هلاک کردیم گزاف کاران را و گزاف گویان را.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً» فرو فرستادیم بشما نامه‏اى، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» که در آن آواى شما و شرف شماست، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۱۰) این منت از من در نیابید و بآن بننازید؟
«کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ» و چند که پشت بشکستیم از شهر شهر، «کانَتْ ظالِمَةً» از آن مردان که گناه ایشان را بود «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» (۱۱) و گروهى ساختیم از پس ایشان دیگران.
«فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» چون بجا آوردند گرفتن ما و بدیدند عذاب ما، «إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ» (۱۲) تک و گریز در گرفتند از آن و پاى جنبانیدند.
«لا تَرْکُضُوا» مدوید و پاى مجنبانید «وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» و باز گردید با ناز و تنعم خویش، «وَ مَساکِنِکُمْ» و با نشستگاههاى خویش، «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» (۱۳) تا مگر پرسند شما را.
«قالُوا یا وَیْلَنا» گفتند اى واى بر ما، «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۱۴) گناه ما را بود و ظالم ما بودیم.
«فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» همان ویل میخواندند بر خود، «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ» (۱۵) تا ایشان را ریزیده کردیم چون کاه دروده.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» (۱۶) و چون آسمان و زمین بیافریدیم و آنچه در میان آن است بازیگر نبودیم.
«لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً» اگر ما خواستیمى که باز گردیمى، و جفت و فرزند گیریمى، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» ما آن از نزدیک خود گرفتیمى، «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۷) اگر ما خواستیمى که کنیمى.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» بل بازى کن نیستیم، راستى را بر کژى مى‏افکنیم، «فَیَدْمَغُهُ» تا آن را فرو شکند، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» تا کژى از راستى مى‏رمد، «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» (۱۸) ویل شما را و هلاک ازین صفت که خداوند خویش را میکنید.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
سورة الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
و روى ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».
و قال ابن مسعود: سورة بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» اى یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکه‏اند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. مى‏گوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفته‏اند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس على الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.
همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» اى معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدى.
«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سورة الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مى‏شود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث اللَّه من تنزیل شی‏ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالى الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الى الارض. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفته‏اند ذکر اینجا محمّد است صلّى اللَّه علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنى محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.
یعنى ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.
«لاهِیَةً» نصب على الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، اى ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هى عن الشی‏ء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان که‏اند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى الّذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفته‏اند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فى اوّل السورة، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.
قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوى است یعنى و اسرّوا النجوى، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنى آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» اى تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مى‏پذیرید و سحر وى مى‏پسندید و شما عاقلان چشم دارید که مى‏نگرید.
: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزة مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مى‏گفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مى‏داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابى بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلّى اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّى» بغیر الالف، و الوجه انّه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.
قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر اللَّه تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر اللَّه تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران مى‏کند که در قرآن سخنهاى مختلف بباطل مى‏گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، اى اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش مى‏نهد و اضافت باللّه تعالى مى‏کند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّى شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» معجزه‏اى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امّة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مى‏کنند و اگر آنچه مى‏خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکنده‏ایم، و حکمى که در ازل کرده‏ایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».
و گفته‏اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحى هو اللَّه تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشته‏اى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.
این خطاب با قریش است، مى‏گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده‏اند و اخبار پیشینیان دانسته‏اند و برسل اقرار داده‏اند، اگر شما نمى‏دانید که پیغامبران بشر بوده‏اند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال على (ع) لمّا نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنى المؤمنین.
و فى الخبر انما شفاء العىّ السؤال.
«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالى: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة اى ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، و قولهم یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبة النبوة و شرف المنزلة.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» اى صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» اى المشرکین.
و النجاة على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فى العذاب.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنى القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنى ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به على غیرکم.
«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر اى اذهبه، و قیل القصم کسر الشی‏ء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً»، یعنى من اهل قریة کانوا ظالمین.
«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» اى و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» اى ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى اهل القریة المهلکة. «إِذا هُمْ مِنْها» اى من القریة، «یَرْکُضُونَ» اى یسرعون هاربین.
و یقول لهم الملائکة: «لا تَرْکُضُوا» اى لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» اى الى تنعمکم الّذى لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدّم الىّ فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزة بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بخت‏نصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بخت‏نصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مى‏گفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بخت‏نصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضى به بخت‏نصر فلا یتعرض للقتل و القتال.
«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» اى هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا على انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.
و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مى‏خواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.
یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:
اذا الرجال ولدت اولادها
و اضطربت من کبر اعضادها.
و جعلت اسقامها تعتادها
فهى زروع قد دنا حصادها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسی‏ء و یستدل بهما على وحدانیة اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالى: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولى، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فى لغة حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله: «لَاصْطَفى‏ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفى، یعنى ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» اى عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایة ذکر الولد و الزوجة، انّما هى عطف على الایة الاولى، اى لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نه‏ایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجة على الشبهة و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغة على ذى الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» اى هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» اى شدة العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» و دادیم ابراهیم را راه شناسى او و بهى دانستن از پیش، «وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» (۵۱) و دانستیم ما که کى باید داد او را آن.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ» پدر خویش را گفت و قوم خویش را «ما هذِهِ التَّماثِیلُ» این چه تندیسهاست، «الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (۵۲) که شما آن را پرستگارانید؟
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» (۵۳) گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» گفت تا بودید شما و پدران شما همه، «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۵۴) در گمراهى آشکارا بودید.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» (۵۵) گفتند این راستست که بما آوردى یا تو از بازیگرانى.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گفت که خداوند شما خداوند آسمان و زمینست، «الَّذِی فَطَرَهُنَّ» او که بتان شما را او آفرید، «وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (۵۶) و من بر آن شما را از گواهى دهانم.
«وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» و بخداى که من سازى سازم برین بتان شما، «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (۵۷) پس هنگامى که شما شوید جایى پشت بر ایشان.
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» آن بتان ایشان را ریزه ریزه کرد، «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» مگر آن بزرگتر بتى که ایشان را بود، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (۵۸) مگر با ابراهیم گروند.
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا» گفتند این با خدایان ما که کرد، «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (۵۹) که او از ستمکارانست.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» گفتند میشنیدیم از جوانى که ایشان را بد میگفت، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (۶۰)» ابراهیم گویند او را.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ» گفتند او را بر دیدار چشمهاى مردمان آرید و باز نمائید، «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (۶۱) تا گواهى دهند،.
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» (۶۲) گفتند انى تو کردى بخداوندان ما اى ابراهیم؟
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» گفت این بزرگ ایشان کرد آنک، «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (۶۳) بپرسید از ایشان اگر سخن گویند.
«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» با یکدیگر گشتند. «فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (۶۴) و یکدیگر را گفتند شمائید که ستمکارید.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» پس برگرداند ایشان را و بر سر افکندند، «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (۶۵) ابراهیم را گفتند دانسته‏اى تو که بتان آن نیستند که سخن گویند.
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» ابراهیم گفت مى‏پرستید جز از اللَّه تعالى، «ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (۶۶) چیزى که سود ندارد و بکار نیاید شما را هیچ و گزندى نکند شما را.
«أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اف شما را و آن را که مى‏پرستید جز از اللَّه تعالى، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۶۷) که خوارى و ناتوانى ایشان بدیدند ناسزایى ایشان در نمى‏یابند.
«قالُوا حَرِّقُوهُ» گفتند بآتش بسوزید ابراهیم را، «وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» و خدایان خویش را بکار آیید و یارى دهید، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۶۸) اگر هیچیز خواهید کرد.
«قُلْنا یا نارُ» گفتیم اى آتش، «کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ» (۶۹) سرد گرد و سلامت بر ابراهیم.
«وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً» و سازى خواستند ابراهیم را، «فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» (۷۰) و ما ایشان را زیان کارتر و نومیدتر همه زیان کاران و نومیدان کردیم.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» رهانیدیم ابراهیم و لوط را، «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» (۷۱) و بردیم ایشان را بآن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را.
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ» و ابراهیم را اسحاق بخشیدیم، «وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» و یعقوب بافزونى، «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» (۷۲) و همه را نیکان کردیم.
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» و ایشان را پیشوایان کردیم، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تا راه مى‏نمودند خلق را بفرمان و پیغام ما، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» و فرمان دادیم و پیغام بایشان نیکیها کردن، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ» و نماز بپاى داشتن «وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» و زکاة دادن، «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (۷۳) و ما را پرستگاران بودند.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و دادیم لوط را راست دانى و باریک دانى و دانش، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» و برهانیدیم او را از آن شهر، «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» که مردمان آن بدها میکردند، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» که ایشان گروهى بد بودند، «فاسِقِینَ» (۷۴) از فرمان بردارى بیرون.
«وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا» و او را در آوردیم در بخشایش خویش، «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۷۵) «وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ» و یاد کن نوح را که آواز داد پیش از ابراهیم، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» (۷۶) برهانیدیم او را و کسان او را از آن اندوه بزرگ.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و یارى دادیم او را بر آن قوم که دروغ مى‏شمردند سخنان ما را، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» ایشان قومى بد بودند، «فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ» (۷۷) بآب بکشتیم ایشان را همه.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داورى مى‏بریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومى دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داورى بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهى و دانش.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوه‏ها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مى‏ستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مى‏رفت و مى‏برد بفرمان او، «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسه‏اى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مى‏کوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشاینده‏تر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن ‏ گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود، مردى کوتاه زرد روى باریک تن دلاور لشکر شکن، هرگز روى از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه‏اى بى فتح و بى ظفر باز نگشته، و قوّت وى چنان بود که در روزگار شبانى در ابتداء جوانى شیر را و پلنگ را بگرفتى و دهن وى از هم بر دریدى. عمر وى صد سال بود ملک وى چهل سال بود، و ابتداء ملک وى بعد از قتل جالوت بود هفت سال، و بنو اسرائیل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند.
روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «الزرقة یمن و کان داود (ع) ازرق»، ربّ العزّه با وى کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوّت، و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانى، در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود، پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود، و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنى اسرائیل و غیر ایشان بود، و داود را صوتى خوش بود و نعمتى دلرباى، هر گه که زبور خواندى بصحرا رفتى و علماء بنى اسرائیل با وى صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده، چون داود زبور خواندن گرفتى ایشان همه سماع کردندى و آب روان در جوى بایستادى و باد فرو گشاده ساکن گشتى از لذت نغمه داود. قال ابن مسعود: اعطاه اللَّه علم الحکم و البصر فى القضاء و کان لا یتتعتع فى القضاء بین النّاس. او را در حکم کردن و داورى بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام، و ربّ العزّه بر وى منّت نهاده و گفته: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».
ابن عباس و قتاده و زهرى گفتند: دو مرد آمدند و از داود حکم خواستند یکى برزگر بود صاحب کشتزار، و دیگر شبان بود صاحب گوسفندان. برزیگر گفت این شبان گوسفندان خویش را فرا گشتزار من گذاشت تا همه تباه کرد و از آن هیچیز بنماند، داود میان ایشان داورى بر برید گوسفند به برزگر داد بعوض آنکه زرع وى تباه کرده بود، آن دو مرد از پیش داود بیرون آمدند و بر سلیمان بر گذشتند و سلیمان هنوز کودک بود یازده ساله، گفت داود شما را چون حکم کرد؟ ایشان سلیمان را خبر کردند از آن حکم که داود کرد، سلیمان گفت اگر این حکم من کردمى و ولایت قضا مرا بودى من جز زان حکم کردمى داود او را بخواند گفت تو حکم ایشان چون کنى؟ گفت گوسفندان یک چندى بصاحب زرع دهم تا بآن روز رسد که زرع وى تباه کرده بودند تا بدرّ و نسل آن منتفع مى‏شود و صاحب غنم تخم کارد از بهر صاحب زرع تا بحال خود باز آید با صاحب خویش دهد و گوسفندان با خداوند خویش، داود گفت: اصبت. صواب اینست که تو گفتى، پس داود همان حکم کرد که وى گفت، آورده‏اند که بعاقبت چون گوسفندان با خداوند رسید منافع آنکه صاحب زرع برداشته بود و زرع متلف هر دو قیمت کردند برابر آمد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» یعنى و اذکر داود و سلیمان حین حکما فى الحرث. قال اهل اللغة: الحرث القاء الحبّ فى الارض للزرع. و قال مسروق: الحرث هاهنا، الکرم. و قال ابن مسعود. فى جماعة کان کرما تدلّت عنا قیده. «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» النفش. الرعى باللّیل بلا راع، و الهمل بالنهار بلا راع، و المعنى اذ دخلت غنم القوم فى حرث قوم لیلا فرعته و افسدته. «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ»، الضمیر یعود الى داود و سلیمان و الخصمین، و قیل الى داود و سلیمان فجمع کما جمع فى قوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ یرید اخوین»، اما حکم اهل اسلام درین مسأله امروز آنست که هر چه ماشیه فرا گذاشته بروز تباه کند از مال غیرى، بر خداوند ماشیه ضمان نبود و هر چه بشب تباه کند بر وى ضمان بود از بهر آن که بعرف و عادت اصحاب زرع بروز زرع خویش نگه دارند، و اصحاب مواشى بشب ماشیه خویش بچرا نگذارند و با مراح برند، و فى ذلک ما روى الزهرى عن حزام بن بحیصة انّ ناقة للبراء بن عازب دخلت حائطا لبعض الانصار فافسدته فرفع ذلک الى رسول اللَّه (ص) فقرأ هذه الآیة ثمّ قضى على البراء بما افسدت الناقة.
و قال: «على اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللّیل، و على اصحاب الحوائط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنّهار».
و امّا اصحاب الرأى فانّهم ذهبوا الى انّ المالک اذا لم یکن معها فلا ضمان علیه فیما اتلفت ماشیته لیلا کان او نهارا.
قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» اى علّمنا القضیة و الهمناها سلیمان دون داود.
«وَ کُلًّا» یعنى داود و سلیمان، «آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً». قال الحسن: لو لا هذه الآیة لرأیت الحکام قد هلکوا و لکن اللَّه تعالى حمد هذا بصوابه و اثنى على هذا باجتهاده.
خلاف است میان علما که داود و سلیمان حکم که کردند باجتهاد کردند یا بنصّ.
قومى گفتند باجتهاد کردند و پیغامبران را اجتهاد رواست همچون دیگران، و اجتهاد داود اگر چه خطا آمد خطا بر ایشان رود، الّا انّهم لا یقرّون علیه. قومى دیگر گفتند داود و سلیمان حکم که کردند بنص کردند و بوحى نه باجتهاد، ایشان را حکم کردن باجتهاد روا نباشد که ایشان مستغنى‏اند از اجتهاد بوحى منزل، و به قال تعالى: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»، اجتهاد کسى کند که نصّ نیابد و وحى بوى نیاید، و داود اگر چه حکم بنصّ کرد نصّى دیگر بسلیمان فرو آمد که آن را منسوخ کرد و حکم سلیمان ناسخ حکم داود گشت، امّا علماء دین بیرون از پیغامبران روا باشد که اجتهاد کنند در حوادث، چون در حوادث نص کتاب و سنّت نیابند و اگر در اجتهاد ایشان خطا رود آن خطا از ایشان موضوع است و فى ذلک ما روى عمرو بن العاص انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا حکم الحاکم فاجتهد فاصاب فله اجران، و اذا حکم فاجتهد فاخطأ فله اجر لم یرد به انّه یؤجر على الخطاء بل یؤجر على اجتهاده فى طلب الحق لانّ اجتهاده عبادة و الاثم فى الخطاء عنه موضوع اذا لم یأل جهده».
روى عبد الرحمن الاعرج عن ابى هریره انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «کانت امرأتان معهما ابناهما، جاء الذئب فذهب بابن احدیهما فقالت صاحبتها انّما ذهب بابنک و قالت الأخرى انّما ذهب بابنک، فتحاکما الى داود فقضى به للکبرى فخرجتا على سلیمان و اخبرتاه فقال ائتونى بالسّکین اشقّه بینهما فقالت الصغرى لا تفعل یرحمک اللَّه هو ابنها، فقضى به للصغرى.
فذلک قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً».
«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره و سخّر الجبال، «وَ الطَّیْرَ» یسبّحن مع داود کقوله: «یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ» معنى آنست که داود تسبیح کردى و ثناء اللَّه گفتى، کوه با وى هم چنان تسبیح میکردى و ثنا میگفتى، تسبیحى که مردم مى‏شنیدند و بسمع ایشان میرسید، ابن عباس گفت: کان یفهم تسبیح الحجر و الشجر. داود تسبیح کوه و درخت دانستى و گفته‏اند که داود را فترتى بود در تسبیح ربّ العزّة او را تسبیح کوه و مرغ بشنوانید تا او را نشاط تسبیح خاستى و بعشق پیش شدى، و قیل تسخیر الجبال له انّها کانت تسیر معه اذا سار و تقف اذا وقف، و قیل تسیر اذا شاء، و تقف اذا شاء، و قال الحسن: جمیع ما خلق اللَّه من الجبال و الطیر کانت تسبّح مع داود بالغداة و العشىّ. «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» انّما قال ذلک لانّه ممّا لا یدخل تحت قدرة البشر، قال محمد بن على: جعل اللَّه الجبال تسلیة للمحزونین و انسا للمکروبین الا تراه یقول: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ». قال و الانس الّذى فى الجبال هو انّها خالیة عن صنع الخلائق فیها باقیة على صنع الخالق لا اثر فیها المخلوق فیوحش، و الآثار التی فیها آثار الصنع الحقیقى من غیر تبدیل و لا تحویل.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» المراد باللبوس هاهنا الدرع، لانّها تلبس، و هو فى اللغة اسم لکلّ ما یلبس و یستعمل فى الاسلحة کلّها درعا کان او سیفا او رمحا، و هو بمعنى الملبوس، کالحلوب بمعنى المحلوب و الرکوب بمعنى المرکوب. قال قتادة: اوّل من صنع الدّرع داود و انّها کانت من قبل صفائح فهو اوّل من سردها و حلّقها فجمعت الخفّة و التحصین.
سبب زره‏گرى داود آن بودى که داود پیغامبر بود و پادشاه، و او را عمال و متصرفان و گماشتگان بودند در اطراف و نواحى خویش، و پیوسته متفکروار بشب طواف کردى و تعرّف احوال عمال و گماشتگان خویش کردى تا بر چه سیرت زندگانى میکنند و با رعیت عدل مى‏کنند یا جور، و نیز هر کسى را پرسیدى، داود چه مردى است و بر خلق خداى پادشاهى چون میراند؟ شبى از شبها جبرئیل او را پیش آمد بصورت بشر، داود از وى پرسید که داود چه مردى است؟ و چون شناسى او را؟
جبرئیل گفت نیک مردى است و پسندیده سیرتى دارد لکن در وى خصلتى است که اگر آن خصلت در وى نبودى به بودى، گفت چیست آن خصلت؟ گفت: یأکل من بیت المال المسلمین. از بیت المال مسلمانان میخورد، داود از آنجا بازگشت و بمحراب خویش باز شد و دعا و تضرع کرد و از اللَّه تعالى حرفت خواست و کسب کردن تا از کسب دست خویش خورد، ربّ العزّه دعاء وى اجابت کرد و او را زره گرى در آموخت.
فذلک قوله: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ»، جاى دیگر گفت: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ» معنى آنست که آهن او را مسخر و نرم کردیم، تا چنان که خواست بى آلت و عدّت آهنگران بدست خویش در آن تصرف میکرد، و از آن زره میساخت. روزى لقمان حکیم پیش وى نشسته بود و او زره میکرد لقمان نمى‏دانست که آن چیست که پیش از داود کس زره نکرده بود و کس ندیده، لقمان صبر همى کرد و نمى‏دانست و نمى‏پرسید تا داود از آن فارغ گشت، برخاست و در پوشید و گفت: نعم القمیص هذا للرجل المحارب. فعلم لقمان ما یراد به، فقال الصّمت حکم و قلیل فاعله.
«لِتُحْصِنَکُمْ» بنون قراءت ابو بکر است از عاصم، اضافت فعل با حق است جلّ جلاله یعنى و علّمناه لنحصنکم اى لنحرزکم و نحفظکم به عند ملاقاة اعدائکم من القتل.
و گفته‏اند من اینجا بمعنى فى است، یعنى لندفع السلاح عنکم فى حالة الحرب. ابن عامر و حفص، «لتحصنکم» بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنى لانّ اللبوس، الدّرع، و الدرع مؤنثة. و روا باشد که فعل صنعة را بود، اى لتحصنکم الصنعة. باقى قرّاء و روح از یعقوب، «لیحصنکم» بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود، اى علّمه اللَّه لیحصنکم. و روا بود که فعل لبوس را بود، و اللبوس فعول بمعنى مفعول اراد الملبوس، اى لیحصنکم الملبوس، فذکر الفعل على اللفظ. و روا بود که فعل داود را بود لانّ الهاء فى قوله: «عَلَّمْناهُ» راجعة الیه. اى علّمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه «مِنْ بَأْسِکُمْ». و روا بود که فعل تعلیم را بود. اى علّمناه لیحصنکم التعلیم. «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» نعمى بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر، معناه اشکروا، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. و کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» اى اسلموا. و فى الحدیث. هل انتم تارکو لى اصحابى. اى اترکوا لى اذاهم.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» یعنى و سخّرنا لسلیمان الرّیح، الرّیح هواء متحرّک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحسّ بحرکته، یذّکر و یؤنث. «عاصفة» نصب على الحال و العصف شدّة حرکة الریح یقال، عصفت الریح فهى عاصفة و عاصف اذا اشتدت، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» اى بامر سلیمان. «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» یعنى الشام، و ذلک انّها قد کانت تجرى لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثمّ تعود الى منزله بالشام. وهب منبه گفت: سلیمان بن داود پیغامبرى غازى بود پیوسته در غزات بودى تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وى بهمه جهان برسید. مقاتل گفت شیاطین از بهر وى بساطى ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن، زر و ابریشم درهم بافته و تختى زرین ساخته در میان بساط، و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسى زرین و سیمین نهاده. سلیمان بر آن تخت نشستى و انبیاء بر آن کرسیهاى زرین و علما بر کرسیهاى سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وى نتافتى. ابن زید گفت: سلیمان را مرکبى بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنى هزار خانه، جن و انس در آن خانه‏ها نشسته و عدّت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنى هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر مى‏داشتند، سلیمان چون خواستى که بر نشیند با دعا صف را فرمودى تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وى بر دارد و بر هوا برد، چون بر هوار است بیستادى باد رخا را فرمودى تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتى و شبانگاه یک ماهه، چنان که در قرآنست: «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ».
وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحى دجله در منزلى از منزلها نبشته‏اى یافتند که کسى از اصحاب سلیمان نبشته بود، اما من الجن و اما من الانس. یا جنى نوشته بود یا انسى: نحن نزّلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه فبائتون بالشام ان شاء اللَّه. معنى آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم. و روى انّ سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلّى العصر بمدینة بلخ، تحمله و جنوده الریح و تظلّهم الطیر، ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الى ارض الصین یغدو على مسیرة شهر و یروح على مثل ذلک، ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس على ساحل البحر حتى اتى ارض القندهار و خرج منها الى مکران و کرمان ثم جاوزها حتى ارض فارس فنزلها ایّاما و غدا منها بعسکر ثم راح الى الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرّخام الأبیض و الاصفر.
وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ اى کنا فى الاوّل بکلّ شی‏ء عالمین، فقدّرناها و دبّرناها على ما توجبه الحکمة، و اعطینا کل نبىّ ما تقوم به الحجّة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الى الایمان و ابلغ فى الانقیاد و الاذعان. و قیل معناه، علّمنا ان ما نعطى سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الى الخضوع لربّه «وَ مِنَ الشَّیاطِینِ» اى و سخّرنا من الشیاطین، «مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثى، یغوصون اى یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر. وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ اى دون الغوص. و هو ما ذکر اللَّه تعالى «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ» الایة. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» حتى لا یخرجوا من امره، و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا. و فى القصة انّ سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله، اشغله بعمل آخر لئلّا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انّهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امّه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افرائیم بن یوسف بن یعقوب. وهب بن منبه گفت: ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحى شام، و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفى و از هر جنسى ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران، و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردى بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش‏نواز، مهمان‏دار. با درویشان نشستى و غریبان را نواختى نعمت اللَّه تعالى تعالى را شکر کردى و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودى. ابلیس مهجور وى را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان مى‏دید، بر وى حسد برد خواست که او را در غرّت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وى دست نمى‏یافت و کار از پیش نمیشد، و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسى از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفى (ص) از آن سه دیگر باز داشتند.
اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او، إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ. اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب مى‏شنید، و فریشتگان از جبرئیل شنیده بودند و جبرئیل از حق جل جلاله شنیده بود. ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنى او را بغفلت و کفران در کشم، فرمان آمد از جبار کاینات: انطلق فقد سلّطک على ماله.
رو که ترا بر مال وى مسلط کردم، ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وى را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضى را بسوختند و بعضى را بصیحه بکشتند و بعضى را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الّذى اعطى و هو الذى اخذ الحمد للَّه حین اعطانى و حین نزع منّى، عریانا خرجت من بطن امّى و عریانا اعود فى التراب، و عریانا احشر الى اللَّه عز و جل. ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت: بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخوردارى است و تو مال بوى باز دهى از آن بفتنه نیفتاد، اگر مرا بر فرزندان وى مسلط کنى او را بفتنه مضله افکنم، گفت: رو که ترا بر فرزندان وى مسلط کردم، هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش، ابلیس و حشم وى آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوى رسید طاقتش برسید و صبر از وى برمید زار بگریست و قبضه‏اى خاک بر سر ریخت، پس همان ساعت پشیمانى بوى در آمد توبه کرد و عذر خواست و اللَّه تعالى او را عفو کرد، ابلیس نومید از وى بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وى مسلط کنى او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد، گفت: رو که ترا بر تن وى مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست، ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادى در بینى وى دمید که بهمه تن او برسید و قرحه‏ها و بثرها در اندام وى پدید آمد حکه و خارش بر وى افتاد همى خارید و مى خراشید تا همه تن وى مجروح گشت و خونابه و صدید از وى روان شد، پس خورنده در وى افتاد و بوى ناخوش از وى دمیدن گرفت مردم از وى نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه‏اى بیفکندند. سه کس بوى ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر، این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وى بتهمت افتادند بشخص از وى برگشتند، اما بر دین وى مى‏بودند و با وى هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وى. و درین بلا هژده سال بماند، و گفته‏اند هفت سال و گفته‏اند سه سال و گفته‏اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز. و گفته‏اند آن سه مرد از اصحاب وى که از وى برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند: تب الى اللَّه سبحانه من الذنب الّذى عوقبت به. یکى دیگر با ایشان بود جوانى حدیث السن، بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده، آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند، گفت: حرمت ایوب را نداشتید و راستى و صواب در سخن بگذاشتید، و راى صائب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجاى خویش، نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست، گزیده و صفوت و پسندیده خداى تعالى است، هرگز کارى بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلائى عظیم روى بوى نهاده و این بلا عیب دین وى نیست، و نشان سخط اللَّه نیست. پیغامبران و صدّیقان و شهیدان که بودند و رفتند بى بلا نبوده‏اند، و آن از اللَّه تعالى کرامتى دانسته‏اند و خیرت در آن دیده‏اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده، ایوب را هم دلیل سخط اللَّه تعالى تعالى نباشد. سزاى شما چنان بودى که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودى که برادرى از برادران مسلمان بودى صحبت شما یافته، واجب کردى درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وى حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وى نمودن و تسکین و تسلیت وى دادن. و این مجازات در حضرت ایوب میرفت، ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیارى تجربت رود یا از روى شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وى بنعت رأفت و رحمت و در دل وى افکند نور هدایت و تخم حکمت، آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند، ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روى بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابى بلیغ کرد، آن گه روى ازیشان بگردانید و در اللَّه زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته‏اى سرگشته و والهى درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت: ربّ لاىّ شى‏ء خلقتنى لیتنى اذ کرهتنى لم تخلقنى یا لیتنى کنت حیضة القتنى امّى یا لیتنى عرفت الذنب الّذى اذنبت و العمل الّذى عملت فصرفت وجهک الکریم عنّى لو کنت امتنى فالحقنى بآبائى، فالموت کان اجمل بى الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیّما. الهى انا عبد ذلیل ان احسنت فالمنّ لک و ان اسأت فبیدک عقوبتى جعلتنى للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع على بلاء لو سلّطت على جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفى، الهى قضاؤک هو الّذى اذلنى و سلطانک هو الذى اسقمنى و انحل جسمى و لو انّ ربى نزع الهیبة التی فى صدرى و اطلق لسانى حتى اتکلّم بملى فمى ثم کان ینبغى للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینى عند ذلک و لکنّه القانى و تعالى عنّى فهو یرانى و لا اراه و یسمعنى و لا اسمعه لا نظر الىّ فرحمنى و لا رثى منّى و لا ادنانى، فادلى بعذرى و اتکلّم ببرائى و اخاصم عن نفسى. فلمّا قال ذلک ایوب و اصحابه عنده، اظله غمام حتى ظن اصحابه انّه عذاب، ثمّ نودى منه یا ایّوب انّ اللَّه تعالى یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادلّ بعذرک و تکلم ببرائک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانّه لا ینبغى ان یخاصمنى الّا جبار مثلى و لا ینبغى ان یخاصمنى الا من یجعل الزیار فى فم الاسد و السحال فى فم العنقاء و اللجام فى فم التنّین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصرّ صرّة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک، یا ایّوب امرا ما تبلغ بمثل قوّتک و لو کنت اذ منتک ذلک، و دعتک الیه تذکرت اىّ مرام رامت لک اردت ان تخاصمنى بغیّک ام اردت ان تحاجنى بخطابک ام اردت آن تکابرنى بضعفک، این انت منّى یوم خلقت الارض فوضعتها على اساسها، هل کنت معى تمدّ باطرافها؟ هل علمت باىّ مقدار قدرتها؟ ام على اىّ شی‏ء وضعت اکنافها؟ أ بطاعتک حمل الارض الماء؟ ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء؟ این انت معى یوم رفعت السماء سقفا فى الهواء لا تعلق بسبب من فوقها، و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجرى نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها؟ این انت منّى یوم صببت الماء على التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدرى على اىّ شی‏ء ارسیتها؟ ام باىّ مثقال وزنتها؟ ام هل لک من ذراع تطیق حملها؟ ام هل تدرى من این الماء الذى انزلت؟ ام هل تدرى من اىّ شى‏ء أنشئ السحاب؟ ام هل تدرى من این خزانة الثلج؟ این خزانة الریح؟ این جبال البرد؟
این خزانة اللیل بالنّهار و خزانة النهار باللّیل؟ و باىّ لغة تتکلم الاشجار؟ من جعل العقول فى اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار؟ و من ذلت الملائکة لملکه، و فهر الجبّارین بجبروته، و قسم الارزاق بحکمته. فقال ایوب صغر شأنى و کلّ لسانى و عقلى ورائى و ضعفت قوّتى عن هذا الامر تعرض علىّ یا الهى قد علمت ان کلّ الّذى ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شئت، علمت لا یعجزک شی‏ء و لا تخفى علیک خافیة، اذ لقتنى البلایا، الهى فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لى فذهبت فیها و لم اتکلّم بشی‏ء یسخط ربى و لیتنى متّ بغمّى فى اشد بلائى قبل ذلک انّما تکلمت لتعذرنى و سکت حین سکت لترحمنى کلمة زلت منى فلن اعود و قد وضعت یدى على فمى و عضضت على لسانى و الصقت بالتراب خدّى، اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنى و استغیث بک من عقابک فاغثنى و استعین بک فاعنّى. و اتوکل علیک فاکفنى، و اعتصم بک فاعصمنى، و استغفرک فاغفر لى، فلن اعود لشی‏ء تکرهه منّى. فقال اللَّه تعالى و تقدس نفذ فیک علمى و سبقت رحمتى غضبى اذ خطئت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین، فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانّهم قد عصونى فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب اللَّه کل ما کان به من البلاء.
قوله: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، حسن گفت: ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وى افتاده و مردم از وى بگریخته مگر زن وى رحمه که با وى مى‏بود و گاه گاه طعام بوى مى‏آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر اللَّه تعالى باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودى و در آن بلا صبر همى کرد و ابلیس از وى در ماند و حیلت وى برسید، بانگى و زعقه از وى رها شد که هر هر جا لشکر وى بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وى آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است؟ ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وى بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وى بردم و هیچ بر وى ظفر نیافتم. گفتند آن چه دام بود از دامهاى مکر که بر راه آدم نهادى تا او را از بهشت بیرون کردى؟ گفت زن وى را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وى براندم، گفتند اینجا تدبیر همانست مکرى بساز با زن وى که او زن خود را فرمان برد، و از راه بیفتد، ابلیس بصورت مردى پیر فرا پیش رحمه شد گفت: یا امة اللَّه شوهرت کجاست؟ گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وى افتاده، گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روى و فرزندان داشت بدان جوانى و زیبایى و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانى و زیبایى وى باز بینى، رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتى متى یعذبک ربّک این المال؟ این الولد؟ این الصدیق؟ این لونک الحسن؟ این جسمک الحسن؟ اذبح هذه السخلة و استرح. ایوب که این سخن از وى بشنید دانست که ابلیس وى را فریفته است و باد در وى دمیده. گفت اى زن مال و فرزند که تو بآن مى‏گویى و بنا یافت آن تحسر میخورى آن بما که داده بود؟ گفت: اللَّه تعالى، گفت چند سال ما را در آن برخوردارى بود؟ گفت هشتاد سال، گفت اکنون چند است که ما در بلاییم؟ گفت هفت سال، گفت ویلک ما انصفت الّا صبرت فى البلاء ثمانین سنة کما کنّا فى الرّخاء ثمانین سنة و اللَّه لئن شفانى اللَّه لاجلدنک مائة جلدة امرتنى ان اذبح لغیر اللَّه. ایوب از سر دلتنگى و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا مى‏فرمایى تا قربان کنم بغیر نام اللَّه. رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آرى نخورم و ترا نه بینم. رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بى‏طعام و بى‏شراب و بى‏یار و بى‏مونس، طاقتش برسید روى بر خاک نهاد گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، فرمان آمد از جبّار عالم آن ساعت که‏ یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک‏، سر بردار اى ایوب و پاى بزمین زن. ایوب پاى بر زمین زد چشمه‏اى آب پدید آمد غسلى بر آورد آن درد و اذى پاک از وى فرو ریخت بحال تندرستى و جوانى و زیبایى خویش باز شد، یک بار دیگر پاى بر زمین زد چشمه‏اى دیگر پیدا شد شربتى خورد از آن و در باطن وى هیچ درد و رنج نماند، برخاست و بر آن بالایى نشست و حلّه‏اى زیبا پوشانیدند او را، آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وى افتاد که کار آن مسکین بیمار گویى بچه رسید، تنها و عاجز است در آن کناسه، و دانم که هیچکس وى را طعامى و شرابى نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگى بمیرد یا دد بیابانى او را هلاک کند، برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست، و ایوب او را میدید که جست و جوى میکرد، و رحمه او را جوانى زیبا دید حلّه‏اى نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وى شود، آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة اللَّه؟
اى زن چه میخواهى و چه میجویى؟ گفت آن بیمار مبتلى که اینجا افتاده بود نمى‏بینم او را و میترسم که هلاک گشت، ایوب گفت او ترا که باشد؟ گفت شوهر منست: گفت اگر او را ببینى باز شناسى؟ پس رحمه نیک در وى تأمل کرد گفت: اما انّه اشبه خلق اللَّه بک اذ کان صحیحا. گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود، گفت پس اندوه مدار که من ایوبم. و گفته‏اند ایوب تبسّمى کرد دندان ضواحک وى پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وى آورد. ابن عباس گفت: و الّذى نفس عبد اللَّه بیده ما فارقته من عناقه حتى مر بهما کلّ مال لهما و ولد. و یروى انّ ابلیس قال لها اسجدى لى سجدة حتى اردّ علیک المال و الاولاد و اعافى زوجک، فرجعت الى ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدوّ اللَّه لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه اللَّه لیضربها مائة جلدة، و قال عند ذلک مسّنى الضّر من طمع ابلیس فى سجود حرمتى له و دعائه ایّاها و ایّاى الى الکفر. و قال وهب: کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجیئه بقوته فلمّا طال علیها البلاء و سئمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شیئا فجزّت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به، فقال لها این قرنک؟ فاخبرته فحینئذ قال مسّنى الضّر. و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر، فقال مسّنى الضّر. و قیل سقطت منه دودة فردّها الى موضعها فقال: کلى قد جعلنى اللَّه طعامک فعضته عضة زاد المها على جمیع ما قاسى من عضّ الدّیدان فقال مسّنى الضّر. فنودى من اختیارک مسّک الضّر لا من اختیارى، و قیل نودى یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلائنا علیک فقال مسّنى الضّر، لا قرار معک و لا فرار منک، و قیل انقطع عنه الوحى ایّاما فقال مسّنى الضّر، و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسّنى الضّر، و قیل الضّر هاهنا الشیطان، لقوله مسّنى الشیطان بنصب و عذاب، فان قیل انّ اللَّه سمّاه صابرا و قد اظهر الشکوى و الجزع بقوله مسّنى الضّر و مسّنى الشیطان بنصب؟ قیل لیس هذا شکایة، انّما هو دعاء بدلیل قوله عزّ و جل: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» على ان الجزع انّما هو فى الشکوى الى الخلق فامّا الشکوى الى اللَّه عزّ و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر، کما قال یعقوب:نَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏
. قال سفیان بن عیینة: و کذلک من اظهر الشکوى الى الناس و هو راض بقضاء اللَّه لا یکون ذلک جزعا، کما
روى انّ جبرئیل دخل على النبى (ص) فى مرضه فقال: کیف تجدک؟ قال اجدنى مغموما، اجدنى مکروبا.
و قال لعائشة حین قالت وا رأساه بل انا وا رأساه.
فَاسْتَجَبْنا لَهُ اى استجبنا دعاه، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ»، ازلنا عنه البلاء الّذى کان فیه، «آتَیْناهُ أَهْلَهُ» اى اولاده و هم عشرة بنین، و قیل سبعة بنین و ثلاث بنات، و قیل سبعة و سبع. وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ، قال ابن عباس: احیى اللَّه اولاده باعیانهم و امواله و مواشیه و مثلها و مثلهم معهم، و قیل ردّ اولاده و ابقاهم حتى جعل من نسلهم مثلهم. روى عن ابن عباس انّ اللَّه تعالى ردّ الى المرأة شبابها فولدت له ستة و عشرین ذکرا.
رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى نعمة علیه من عندنا. وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ یقتدون به فى الصبر على البلاء و الشکر على النعماء.
روى عقبة بن عامر عن النبى (ص) قال: اوحى اللَّه تعالى الى ایوب، تدرى ما ذنبک عندى حتّى ابتلیتک؟ قال لا یا رب، قال دخلت على فرعون فادهنت له بکلمتین.
و قیل استعان رجل ایوب على ظلم یدرؤه عنه فلم یعنه فابتلى.
و روى انّه مطر على ایوب جراد من ذهب فجعل یجمعه و یجعله فى ثوبه فقال یا ایوب اما تشبع؟ فقال و من یشبع من رحمتک.
«وَ إِسْماعِیلَ» یعنى و اذکر اسماعیل، هو ابن ابراهیم. «وَ إِدْرِیسَ» هو اخنوخ.
«وَ ذَا الْکِفْلِ» سمى ذا الکفل لانّه تکفل بامر فوفى به، و ذلک ما روى انّ نبیا من انبیاء بنى اسرائیل اوحى اللَّه الیه انّى ارید قبض روحک. فاعرض ملکک على بنى اسرائیل، فمن تکفل لک انه یصلّى باللّیل لا یفتر و یصوم بالنّهار و لا یفطر و یقضى بین الناس و لا یغضب فادفع ملکک الیه، ففعل ذلک. فقام شاب فقال اتکفل لک بهذا فتکفل و وفى به، فشکر اللَّه له و نبأه، فعلى هذا القول الکفل بمعنى الکفالة.
و قیل سمّى ذا الکفل لعظم حظّه من عبادة اللَّه و من ثوابه، و الکفل الحظّ العظیم. من قوله تعالى: «یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ».
و قیل کان رجلا صالحا عبد اللَّه فى غار جبل، و الکفل الجبل، و اختلفوا فى انّه هل کان نبیّا. و قیل هو الیاس و قیل هو زکریا، و قیل هو یوشع بن نون. و قال الحسن: هو نبیّ اسمه ذو الکفل. و قال ابو موسى الاشعرى: لم یکن نبیّا و لکن کان عبدا صالحا اسمه ذو الکفل. و فى ذلک ما روى ابن عمر قال: سمعت النبى (ص) یحدّث حدیثا لو لم اسمعه الّا مرّة او مرّتین لم احدث به، سمعته منه اکثر من سبع مرّات قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل یقال له ذو الکفل لا ینزع عن ذنب عمله فاتبع امرأة فاعطاها ستین دینارا على ان تعطیه نفسها، فلمّا قعد منها مقعد الرجل من المرأة ارعدت و بکت فقال ما یبکیک؟ قالت من هذا العمل ما عملته قطّ، قال اکرهتک؟ قالت لا و لکن حملتنى علیه الحاجة، فقال اذهبى فهو لک. ثم قال: و اللَّه لا اعصى اللَّه ابدا فمات من لیلته فقیل مات ذو الکفل، فوجدوا على باب داره مکتوبا انّ اللَّه غفر لذى الکفل».
«کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى کل هؤلاء المذکورین موصوفون بالصبر.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» اى غمرتهم الرحمة فیکون هذا ابلغ من رحمناهم، و قیل الرحمة هاهنا النبوّة. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» اى من الانبیاء سمّوا صالحین لانّ صلاحهم لا یشوبه کدر الفساد، و قیل بین الحکم و المعنى الحکم صبرهم و صلاحهم، و المعنى ادخاله ایّاهم فى الرحمة و قد تضمنت الایة تسلیة النبى (ص) و المؤمنین و تقویة قلوبهم على البلیّة و الحثّ على الصبر علیها لینالوا بذلک خیر الدنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» اللَّه باز دارد از گرویدگان، «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» (۳۸) اللَّه دوست ندارد هرکژ کارى ناسپاس، «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» دستورى دادند ایشان را که جنگ کنند با دشمن، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» از بهر آن بیداد که بر ایشان کردند، «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (۳۹) و اللَّه بر یارى دادن ایشان براستى که تواناست.
«الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ» ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بى هیچ چیز، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» جز زان که میگفتند خداوند ما اللَّه است، «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» و اگر نه بازداشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر باز داشت، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ» فروهشتندى صومعه‏هاى راهبان، «وَ بِیَعٌ» و کلیسیاهاى ترسایان، «وَ صَلَواتٌ» و کنیسه‏هاى جهودان، «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» و مسجدهاى مسلمانان که اللَّه را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» و براستى که اللَّه یارى دهد آن کسانى را که دین او را یارى دهند، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۴۰) که اللَّه براستى با نیرو است با هر کس تاونده.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه، و سلطانان نشانیم، «أَقامُوا الصَّلاةَ» نماز بپاى دارند، «وَ آتَوُا الزَّکاةَ» و زکاة مال دهند، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» و نیکوکارى فرمایند، «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» و از ناپسند باز زنند، «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (۴۱) و اللَّه راست سرانجام همه کارها، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» و اگر دروغ زن گیرند ترا، «فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» دروغ زن گرفت پیش از ایشان «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ» (۴۲) قوم نوح و قوم هود و قوم صالح‏ «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» نمرود و اصحاب او، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» (۴۳) و قوم لوط «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» و قوم شعیب، «وَ کُذِّبَ مُوسى‏» و دروغ زن گرفتند موسى را، «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ» فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» آن گه فرا گرفتم ایشان را، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (۴۴) چون دیدى و چون بود ناپسندیدن من.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» اى بسا شهرا که هلاک کردیم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» و ستمکار ایشان بودند، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» آنکه آن شهر از مردمان خالى، دیوارها افتاده بر کازها. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» و آنکه چاه باز مانده از، «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» (۴۵) و کوشک استوار رفیع.
«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» به نروند در زمین، «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» و ایشان را دلهایى بودى هشیار که دریافتندى، «أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» گوشهایى بودى شنوا تا صواب بشنیدند بآن، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» که آن جاى چشمهاى سر نابینا نیست، «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (۴۶) لکن چشمهاى دل نابیناست که در برهاست.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» مى‏شتابند ترا بعذاب، «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» و اللَّه گفت خود مخالفت نکند و وعده بنگرداند، «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ» و روزى بنزدیک خداوند تو، «کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (۴۷) چون هزار سالست از آنچه شما مى‏شمرید.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» و اى بسا شهرا، «أَمْلَیْتُ لَها» که درنگ دادم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ایشان بر ستمکارى خویش، «ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (۴۸) آن گه فرا گرفتم آن را و باز گشت با من.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» بگوى اى مردمان، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» (۴۹) من شما را بیم نمایى آگاه کننده‏ام آشکارا.
«فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۵۰) ایشان را آمرزش است و روزى نیکو، «وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ» و ایشان که بر سخنان و پیغام ما خاستند که ما را عاجز آرند «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (۵۱) ایشان فردا آتشییانند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» نفرستادیم پیش از تو هرگز فرستاده‏اى و نه هیچ پیغامبرى، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى» مگر آن گه که کتاب اللَّه مى‏خواند، «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» دیو چیزى در افکند در خواندن وى، «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» اللَّه آنچه دیو درافکند بیفکند «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» پس محکم گرداند و روشن آنچه خود فرستاده بود از سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۲) و اللَّه داناست و راست دان.
«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً» آن را کند تا آنچه دیو در افکند تباهى و آزمایشى کند، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ایشان را که در دلهاى ایشان بیمارى است و گمان، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» و ایشان را که سخت دلانند، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» (۵۳) و کافران در ستیز و خلافند دور.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» تا بدانند ایشان که دانایانند، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» که آن حکم حق است از خداوند تو، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» و بدان ایمان آرند.
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»، و دلهاى ایشان آن را نرم گردد، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۵۴) و اللَّه تعالى براستى که راه نماى مؤمنانست براه راست.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد، «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» (۵۵) یا بایشان مرگ روز بدر.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» پادشاهى آن روز اللَّه تعالى راست «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» داورى بر دمیان ایشان، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (۵۶) در بهشتهاى نازند.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و ایشان که کافر شدند و بدروغ داشتند پیغامهاى ما، «فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (۵۷) ایشانند که ایشان راست عذابى خوار کننده.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ» ابن کثیر و قرّاء بصره یدفع خوانند بى‏الف، و باقى یدافع بالف، و معنى هر دو یکسانست یعنى یدفع عن المؤمنین کید عدوّهم و و شرّهم. این آیت بساط آیت ثانى است از بهر آن که اوّل آیت که بقتال فرو آمد این آیت بود که: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، رسول را و یاران را فرمودند تا با اهل زمین جنگ کنند قیاصره و اکاسره و اقیال و غیر ایشان، و در آن عصر اهل زمین همه کفّار بودند و مؤمنان در جنب ایشان اندک، ربّ العزّه ایشان را وعده نصرت داد و دفاع، و ایشان را درین آیت بر قتال داشت و دلیر گردانید گفت اللَّه شر ایشان و کید ایشان گر چه بسیارند باز دارد از مؤمنان اگر چه اندکند، و گفته‏اند معنى آیت بر عموم است، اى یدفع عن المؤمنین بنور السنّة ظلمة البدعة، و بنور الایمان ظلمة الکفر.
«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» هذان اسمان یشملان کلّ کافر باللّه، اى کلّ خوّان فى امانة اللَّه، کفور لنعمته، یقال الخوّان الّذى عادته و سنّته الخیانة، و الکفور الّذى عادته الکفران، بیّن اللَّه سبحانه انّه انّما یدفع عمن لیس بخوّان و لا کفور.
«أُذِنَ» بضم الف قراءت نافع و ابو عمرو و عاصم و یعقوب است بر فعل مجهول، باقى اذن بفتح الف خوانند یعنى اذن اللَّه «لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، و اذن گفت نه امر یعنى که اللَّه تعالى حرص ایشان دید بر قتال دشمن و اعلاء کلمه حقّ آن از ایشان بپسندید و ایشان را بقتال دستورى داد و تولّى نصرت ایشان کرد و دفاع ایشان «یُقاتَلُونَ» بفتح تاء قراءت نافع است و ابن عامر و حفص. یعنى اذن للمؤمنین الّذین قاتلهم المشرکون، باقى بکسر تاء خوانند، یعنى اذن للمؤمنین الّذین یصلحون للقتال فى قتال الکفّار، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» یعنى بسبب ان ظلموا او لانّهم ظلموا او من اجل انّهم ظلموا او جزاء بان ظلموا فاخرجوا من دیارهم فاوذوا. «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» هذا تفسیر الدّفاع، و قیل «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» اى قضى للمجاهدین انّهم ربّما هزموا او قتلوا احیانا مع ان اللَّه على نصرهم لقادر. باین قول معنى آنست که اللَّه تعالى حکم راند و قضا کرد و خواست ایشان را که جنگ کنند با دشمن دین که بر ایشان ستم آید گاه‏گاه با آنکه اللَّه تعالى بر یارى دادن ایشان براستى که قادر است و توانا، و «اذن» در قرآن جایها بیاید بمعنى قضاء، منها قوله: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» الى قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» و منها ما خاطب به عیسى: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی». آن گه تغریت کرد گفت: «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ» اى اخرجوا من مکّة ظلما «بِغَیْرِ حَقٍّ»، اى بغیر جزم اوجب اخراجهم، و قیل «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى من غیر حقّ استحقوا ذلک، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، هذا استثناء منقطع یعنى لکنّهم یقولون ربّنا اللَّه، و قیل محلّه جرّ بدلا من قوله: «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى اخرجوا بان یقولوا: «رَبُّنَا اللَّهُ» روى عن الحسن انّه قال: اما و اللَّه ما سفکوا دما و لا اخذوا مالا و لا قطعوا لهم رحما و انّما فعلوا ما فعلوا لانّهم قالوا: «رَبُّنَا اللَّهُ». و هو نظیر قوله: «وَ مانَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان مکّة پیوسته اصحاب رسول را مى‏رنجانیدند و ایشان را ناسزا میگفتند و زخم میکردند، یاران برسول خدا نالیدند و رنج خویش بدو برداشتند و دستورى قتال خواستند، رسول گفت، صبر کنید که جز صبر روى نیست. و مرا بقتال نفرموده‏اند، پس کار بدانجاى رسید که کافران و مشرکان رسول را از مکّه بیرون کردند ابو بکر صدّیق گفت. عرفت انّه سیکون قتال، آن روز دانستم که قتال و جهاد خواهد بود که رسول خداى را بیرون کردند، پس چون بمدینه هجرت کرد این آیت آمد و هى اوّل آیة نزلت فى القتال نسخت بها کلّ آیة امر فیها بالکف عن القتال. و قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فى قوم باعیانهم خرجوا مهاجرین من مکّة الى المدینة فکانوا یمنعون فاذن اللَّه لهم فى القتال الکفّار الّذین یمنعونهم من الهجرة.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» بالجهاد و اقامة الحدود و کفّ الظلم، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ»، قرأ ابن کثیر و نافع لهدمت بتخفیف الدّال، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فالتخفیف اصل الکلمة و یصلح للقلیل و الکثیر، و التشدید یختص بالکثیر، لهدمت، یعنى لخربت و قیل لعطّلت و تهدیمها تعطیلها، صوامع، یعنى صوامع الرهبان، و قیل صوامع الصّابئین و قیل صوامع المؤمنین.
لقوله علیه السلام. «نعم صومعة المؤمن بیته»
و اشتقاقها من الصمع و هو الصغر فى الاذن، یقال اذن صماء، قوله: «وَ بِیَعٌ» یعنى بیع النصارى، واحدتها بیعة. «وَ صَلَواتٌ» یعنى کنائس الیهود، و یسمّونها بالعبرانیّة صلوتا.
«وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» یعنى مساجد المسلمین من امّة محمّد (ص) معنى آیت آنست که اگر نه والیان و سلطانان بودندى و گماشتگان اللَّه که بفرمان وى جهاد و قتال مى‏کنند و حدها مى‏رانند و شرّ بدان از نیکان باز مى‏دارند. لهدّم معبد اهل کلّ زمان، فى زمن موسى الکنائس، و فى زمن عیسى البیع و الصوامع، و فى زمن محمّد (ص) المساجد، فروهشتندى خراب و معطل، در عهد موسى صلوتاهاى جهودان و در عهد عیسى کلیساهاى ترسایان و صومعه‏هاى راهبان، و در عهد محمّد مصطفى مسجدهاى مؤمنان. و قال ابن زید: اراد بالصلوات، صلوات اهل الاسلام فانّها تنقطع اذا دخل العدوّ علیهم، و قیل معنى الآیة، لو لا انّى اذنت للمؤمنین فى قتال الکفّار لغلب الکفّار على البلاد و اظهروا فیها الفساد. «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» اى من اقام شریعة من شرایعه نصر على اقامة ذلک الّا انّه لا یقام فى شریعة نبىّ الّا ما اتى به ذلک النبىّ و ینتهى عمّا نهى عنه. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلقه، «عَزِیزٌ» منیع فى سلطانه.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ»، الّذین فى موضع نصب على تفسیر «من» یعنى و لینصرنّ اللَّه من ینصره. ثم بیّن صفة ناصر به فقال: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»، تأویل الآیة انّ اللَّه عزّ و جل ینصر الّذین یمکّنهم و یؤمرهم و یستخلفهم و یولّیهم فینصرونه و ینصرون دینه و یجاهدون عدوّه و یقیمون صلوات الجمعة و الاعیاد و الصّلوات بعرفات و منى و ینصبون المؤذنین ثمّ لم یفرّق بین الصلاة و قرینتها و هى الزّکاة و یأمرون بالمعروف اقامة حقوق الدّین و جهاد العدوّ و ینهون عن المنکر یکفّون ایدى العتاة و البغاة. روى عن الحسن انه قال: اخذ اللَّه المیثاق على الامراء اذ تمکّنوا فى الارض ان یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاة یأمروا بالمعروف و ینهوا عن المنکر، کما اخذ على العلماء ان یتلوا کتابه و احکامه فلا یکتموه، فى قوله: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، و فى قوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» الآیة.. و فى الآیة دلیل على صحّة خلافة الخلفاء الرّاشدین، لانّهم کانوا من المهاجرین و تمکّنوا فى الارض و اقاموا الصّلاة و آتوا الزّکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر، و قیل التمکّن فى هذه الآیة هو التولّى الّذى قال فى قوله عزّ و جلّ: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» ثمّ قال: «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»، اى آخر امور الخلق و مصیرهم الیه، یعنى یبطل کلّ ملک سوى ملکه فتصیر الامور للَّه بلا منازع و لا مدّع.
«وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» فى هذه الآیة تسلیة محمّد (ص) من تکذیب اهل مکّة ایّاه، اى لست باوّل من نسب الى الکذب من الانبیاء بل کذّب کلّ قوم نبیّهم قبل قومک.
«کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ» نوحا «وَ عادٌ» هودا، «وَ ثَمُودُ» صالحا، «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» ابرهیم، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» لوطا، «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» شعیبا، «وَ کُذِّبَ مُوسى‏» کذّبه فرعون و قوم فرعون فلم یقل و قوم موسى لانّ قوم موسى بنو اسرائیل و کانوا قد آمنوا به فى الآیة مضمر تقدیره، و ان یکذّبوک فلا تحزن. و قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ»، اى اخّرت آجالهم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، اى عاقبتهم على کفرهم، و اهلکتهم قوم نوح بالطوفان، و عادا بالریح، و ثمود بالصیحة، و نمرود ببعوضة، و قوم لوط بالخسف و امطار الحجارة علیهم، و اصحاب مدین بالظلّة، و اعداء موسى بالغرق، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» اى انکارى یعنى انکرت علیهم ما فعلوا من التکذیب بالعذاب و الهلاک یخوف به من یخالف النبىّ (ص) و یکذّبه.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى کم من اهل قریة، «اهلکتها» بالتّاء على الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انّه فعل اللَّه تعالى فجاء على اصله من الافراد لانّ ما قبله کذلک و هو قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، و قرأ الآخرون: «اهلکنا بالنّون و الالف على التعظیم و الوجه انّه قد جاء فى التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها»، «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ» اى و اهلها ظالمون کافرون، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» اى ساقطة على سقوفها. یعنى سقطت السقوف ثمّ سقطت علیها الجدران. و قیل خاویة اى خالیة عن اهلها باقیة على حالها، یقال خوت الدّار و الارض، تخوى خواء و خوى بطنه من الطعام، یخوى خوى و خوى النهر یخوى خوى و النهر خو. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» اى و کم من بئر متروکة مخلاة عن اهلها، و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو، و اذا ادرج و الوجه انّه على تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلّبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه، و قرأ الباقون «وَ بِئْرٍ» بالهمز و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاصل فى الهمزة التحقیق. «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»، رفیع طویل من قولهم: شاد بناه اذا رفعه، و قیل مشید اى مجصّص بالشّید و هو الجص و الکلس، تأویل الآیة، انّ کلهم فى الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطّلون بئرهم، و السکن یموتون و یعطّلون قصرهم. خلاف است میان علما که این بئر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومى گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند: دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطّل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطّل باز قومى گفتند این بئر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا، در دیار یمن کوهى است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومى ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد، آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصرى ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالاى آن، صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه، یک طبقه شتران را، یکى گاوان را، یکى گوسفندان را، یکى طعام و خوردنى خویش را، یکى نشستنگاه خویش را، و در دامن آن کوه چاهى فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند. روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت: اللّهم اهلکهم بما شئت، فغاز ماء بئرهم فبقیت معطّلة و بقیت اغنامهم عطّاشا ثلاثة ایّام ثمّ ماتت فلمّا کان یوم الرّابع بعث اللَّه على ابلهم وجعا فماتت عن آخرها، و بعث اللَّه علیهم یوم السابع جبرئیل فصاح فیهم فصاروا کلّهم خامدین فبقیت البئر معطّلة من الماء، و القصر معطّلا عن السکّان لم یسکنه احد الى یومنا هذا. ضحاک گفت: این چاه بحضرموت است در شهرى که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتى بوى ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند، لانّ صالحا لما حضر مات. پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکى را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست، تا ربّ العزّه بایشان پیغامبرى فرستاد نام وى حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمّالا فیهم، ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند ربّ العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند، گفته‏اند که از آن چاه پیوسته دودى سیاه منتن میآید کسى که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود ناله‏اى بگوش وى رسد. و روى عن ابن عباس انّه قال: امّا البئر المعطّلة فانّها کانت لاهل عدن من الیمن و هى الرّس الّذى قال اللَّه عز و جل: «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ». و قال کعب الاحبار: انّ القصر بناه عاد الثانى و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد.
قوله: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» یعنى کفار مکّة فینظروا الى مصارع المکذّبین فى الامم الخالیة و هو قوله: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها»، فیتفکروا و یعتبروا، ثمّ ذکر انّ الأبصار لا تعمى عن رؤیة الآیات و لکن القلوب تعمى فلا تتفکر و لا تعتبر، قوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» هذه الهاء تسمّى عمادا و المعنى انّ العمى الضّار، هو عمى القلب، فامّا عمى البصر فلیس بضارّ فى امر الدّین. قال قتادة: البصر الظاهر بلغة و متعة و بصر القلب هو البصر النافع، و ذکر القلوب الّتى فى صدور و القلب لا یکون الّا فى الصدر، و لکن جرى هذا على التوکید کقوله: «وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ» و فى الآیة دلیل على انّ القلب محلّ العقل و العلم لا الدّماغ، و قیل العقل علم غریزى یکتسب به العلم الاختیارى. آن روز که این آیت از آسمان فرو آمد که: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏»، عبد اللَّه بن زائده که او را أمّ ابن مکتوم گویند پیش مصطفى (ص) آمد گفت: یا رسول اللَّه انا فى الدّنیا اعمى ا فاکون فى الآخرة اعمى؟ من که در دنیا نابینایم فردا در قیامت نابینا خواهم بود؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرو فرستاد: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، معنى آنست که نابینایى ظاهر در کار دین زیان ندارد و فردا در قیامت بینایى به نبرد، نابینایى دلست که در کار دین زیان دارد و فردا در قیامت بینایى ببرد.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» این در شأن مشرکان مکّه فرو آمد النضر بن الحارث و غیر او که بر سبیل انکار باستهزاء میگفتند:، «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا، ائْتِنا بِما تَعِدُنا». ربّ العزه بجواب ایشان این آیت فرو فرستاد: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»، مى‏شتابانند ترا بعذاب و آن عذاب بوقت خویش برسد چنان که اللَّه تعالى خواسته و تقدیر کرده که اللَّه تعالى وعده خلاف نکند و گفته خود بنگرداند، آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» یعنى این چه شتابست که مى‏کنند و روزى از روزگار عذاب اخرت هزار سالست ازین روزها که امروز مى‏شمرند آن را که صفت این بود شتاب در آن چون کنند، و قیل معناه انّه لا یفوته شى‏ء و انّ یوما عنده و الف سنة فى قدرته واحد، شتاب میکنند در چیزى که بر اللَّه تعالى فوت نخواهد شد، و روزى و هزار سال در قدرت او یکسانست یعنى که در مهلت دادن ایشان چه روزى و چه هزار سال که نه برو فوت خواهد شد، نحاس گفت: معنى آیت آنست که اى محمّد کافران استعجال عذاب مى‏کنند و من که خداوندم وعده‏اى که با تو کرده‏ام که ترا نصرت دهم و ایشان را هلاک کنم این وعده خلاف نکنم، پس انجاز وعده آن بود که روز بدر مسلمانان را نصرت داد و کافران را هلاک کرد آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ». ایشان را خبر کن که عذاب دنیا اینست که دیدند و عذاب آخرت چنانست که روزى از آن روزگار عذاب چون هزار سالست ازین روزگار که شما مى‏شمرید ابن زید گفت این روزگار ایّام آخرتست آن گه که مؤمن در نعیم بهشت باشد و کافر در عذاب دوزخ روزى از روزهاى ایشان بر اندازه هزار سال دنیا باشد، و دلیل برین خبر مصطفى است‏
قال النبى (ص): «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالفوز التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء النّاس بنصف یوم و ذلک مقدار خمس مائة سنة»، اما آنچه ربّ العزّه گفت: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» صفت روز قیامتست على الخصوص، و عن ابن عباس فى جماعة: انّ کل یوم من الایّام الستة الّتى خلق اللَّه فیها السّماوات و الارض کالف سنة ممّا تعدون. قرأ حمزة و ابن کثیر و الکسائى «یعدون» بالیاء هاهنا لقوله: «یَسْتَعْجِلُونَکَ»، و قرأ الباقون بالتاء لانّه اعم لانّه خطاب للمستعجلین و للمؤمنین و اتفقوا فى سورة المضاجع انّه بالتّاء.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَها» امهلتها بتأخیر عقوبتها، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» کافرة، «ثُمَّ أَخَذْتُها» بالعقوبة، «وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» مرجع الجمیع فلا یفوتنى شی‏ء.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى بشیر و نذیر ثمّ بشّر فقال: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» الرّزق الکریم الّذى لا یکتسب بالدنیّات من التذلل للخلق و الاخذ من المنّان و ارتکاب الظّلم، و قیل الرّزق الکریم الّذى لا ینقطع ابدا و هو الجنّة.
«وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا» اى یجتهدون فى ردّ القرآن و ابطاله، «مُعاجِزِینَ» اى مقدّرین ظانّین انّهم یعجزوننا بزعمهم ان لا بعث و لا نشور و لا جنّة و لا نار، یعنى یظنّون انّهم یسبقوننا و یفوتوننا فلا تقدر علیهم هذا، کقوله: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا»، و قیل معاجزین اى مشاقین معاندین، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو معجّزین بتشدید الجیم من غیر الف هاهنا و فى سورة سبا، اى مثبّطین النّاس على الایمان بمحمّد و قیل ناسبین من اتّبع النبىّ الى العجز. «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» اى اصحاب النّار الموقدة، و قیل الجحیم احدى الطبقات.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ»، «من» هاهنا لابتداء الغایة و قوله: «مِنْ رَسُولٍ» من زیادة لعموم النفى و اختلفوا فى الرّسول و النبى فقال بعضهم کلّ رسول نبىّ و کلّ نبىّ رسول، و قال بعضهم الرسول اعلى شأنا لانّ کلّ رسول نبىّ و لیس کلّ نبىّ رسولا، و قال بعضهم الرّسول هو الشّارع و النبىّ الحافظ شریعة غیره، و قال بعضهم الرّسول الّذى یأتیه الملک بالوحى و النبىّ الّذى یرى فى المنام ما یوحى الیه، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى»، فیها قولان: احدهما تمنّى اى حدّث نفسه، و الثانى تمنّى اى تلا، و منه قول الشاعر:
تمنّى کتاب اللَّه آخر لیلة
تمنّى داود الزّبور على رسل‏
و اصل الکلمة من منى اللَّه کذا اذا قدّره و تمنّى الانسان تقدیره بلوغه، و التمنّى التلاوة لانّ التالى یقدّر الحروف و یذکرها شیئا فشیئا. قوله: «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» اى فى تلاوته، مفسّران گفتند رسول خدا در انجمن قریش نشسته بود که جبرئیل از آسمان فرود آمد و سورة وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ فروآورد، رسول خداى بر خواند چون اینجا رسید: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏» بر زبان وى برفت بالقاء شیطان بر سبیل سهو و نسیان: «تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهنّ لترتجى».
قریش آن بشنیدند شاد شدند و رسول خدا هم چنان میخواند تا سوره بآخر برد و سجود کرد مؤمنان و یاران با وى سجود کردند و همچنین مشرکان که حاضر بودند بموافقت همه سجود کردند تا آن حد که ولید مغیره و سعید بن العاص هر دو سخت پیر بودند و طاقت نداشتند که سر بر زمین نهند هر یکى قبضه‏اى خاک برداشتند و بر پیشانى خویش نهادند و باشارت سجود کردند، پس قریش متفرق گشتند شادان و خرم با یکدیگر مى‏گفتند که محمّد امروز خدایان ما را سخن نیک گفت و ما نیک دانیم که خداى آسمان جلّ جلاله آفریدگار است و روزى گمار، مرده زنده کند و زنده میراند، لکن این خدایان ما بدان مى‏پرستیم تا فردا از بهر ما بنزدیک وى شفاعت کنند اکنون که محمّد ایشان را این سخن گفت ما با اوییم و ازو جدا نه ایم، شبانگاه جبرئیل فرو آمد گفت: یا محمّد ما ذا صنعت؟ این چه بود که تو کردى؟ لقد تلوت على النّاس ما لم آتک به عن اللَّه، بر مردم چیزى خواندى که من نیاوردم و در پیغام و کلام حق نبود، رسول خدا از آن عظیم دلتنگ شد و رنجور گشت و از قهر حق بترسید، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین روعت وى را و تسلّى دل وى را این آیت فرو آورد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ».
قومى گفتند رسول خدا در مسجد حرام بود در نماز که سورة و النجم خواند و این قصه القاء شیطان برفت، اگر کسى گوید رسول خدا معصوم بود از غلط و سهو در اصل دین و تبلیغ رسالت پس این غلط در تلاوت بر وى چون روا باشد؟ و نیز رب العزه گفت قرآن را: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، یعنى ابلیس، و قال تعالى: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یعنى من التغییر و التبدیل. علماء تفسیر در جواب این مختلفند، قتاده گفت: القى الشیطان فى تلاوته و هو ناعش یعنى اغفى النبىّ اغفاة فجرى ذلک على لسانه بالقاء الشّیطان و لم یکن له خبر، و قیل القى الشّیطان فى تلاوته بقراءة الشّیطان رافعا صوته فظنّ السامعون انّه من قراءة النبىّ هذا کما انّ الشیطان نادى یوم احد: الا انّ محمدا قد قتل، حتى انکسرت قلوب المؤمنین و قویت قلوب المشرکین. و قال ابن عیسى: لمّا انتهى النبىّ الى هذه الآیة تلاه منافق من شیاطین الانس و القى فى صوته هذه الکلمة فخیّل الى النّاس انّه من تلاوة النبىّ و قال الحسن: انّما قال النبىّ ذلک على وجه الانکار دون الاخبار فکانّه حکى کلامهم ثم انکر علیهم. و تقدیره تلک الغرانیق العلى بزعمکم ایّها المشرکون امنها شفاعتهن ترتجى، و کم من ملک فى السّماوات لا تغنى شفاعتهم شیئا، هذا ما ذکره المفسّرون و اللَّه اعلم بالصواب. «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» فیبیّن بطلان ذلک و یخبر انّه من من الشّیطان، «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» اى ینزلها محکمة مبیّنة لا یجد احد الى بطلانها سبیلا، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بوحیه، «حَکِیمٌ» بخلقه، «لِیَجْعَلَ» هذه اللام تسمّى لام العاقبة، کقوله: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا»، و قیل هى لام کى، اى کى یجعل. «ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً،» اى محنة و بلیّة، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، شک و نفاق و هم المنافقون، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» عن قبول الحقّ و هم المشرکون و ذلک انّهم افتتنوا لمّا سمعوا ذلک ثمّ نسخ و رفع فازداد و عتوّا و ظنّوا انّ محمّدا کان یقوله من عند نفسه ثم یندم فیبطل، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» اى فى خلاف شدید، الشّقاق غایة الخلاف، یقال شاقنى فلان، اى کنت فى شقّ و هو فى شقّ آخر.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» اى التوحید و القرآن و التصدیق بالنسخ، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» تأویل الآیة لیجعل ما یلقى الشّیطان و ینسخه اللَّه فتنة، و لیعلم الّذین اوتوا العلم انّ الّذى احکم اللَّه من آیاته هو الحق من ربّک، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» یعتقدوا انّه من اللَّه، «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» اى فتسکن الیه قلوبهم، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى دین قیّم و هو الاسلام یثبتهم علیه.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» اى فى شک ممّا القى الشیطان على لسان رسول اللَّه یقولون ما باله ذکرها بخیر ثمّ ارتدّ عنها، و قال ابن جریح: «منه» اى من القرآن، و قیل من الدّین و هو الصّراط المستقیم. «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یعنى القیامة، و قیل الموت، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» اى عذاب یوم لا لیلة له و هو یوم القیمة، و قیل عقیم على الکفّار فلا یکون لهم فیه خیر و لا راحة کما انّ الرّیح العقیم هى الّتى لا سحاب معها و لا مطر، و العذاب العقیم هو الّذى لا مخرج منه، اخذ ذلک من عقم المرأة الّتى لا تلد و عقم الرّجل الّذى لا یولد له، و قیل یوم عقیم یوم بدر و انّما سمّى عقیما لانّ نسلهم انقطع فیه، و لم یکن للکفّار فیه خیر، و قیل لانّه لا مثل له فى عظم امره لقتال الملائکة فیه و لم یقاتلوا بعد ذلک.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم القیامة، «لِلَّهِ» وحده من غیر منازع و لا مدّع، کقوله «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ». «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» اى یقضى بین الفریقین، ثمّ بین الحکم، فقال عزّ من قائل: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» اى عذاب معه ذلة و هوان، و قیل «یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم بدر، فحکم لنبیّه بالنّصر، و للمؤمنین بالجنّة و لاعدائه بالقتل و الهزیمة و النّار.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» بیافریدیم زبر شما هفت طبق آسمان، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» (۱۷) و از آفریده خویش هرگز ناآگاه نبوده‏ایم.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» و فرو فرستادیم از آسمان آبى باندازه حاجت خلق بدو، «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» آن را در زمین جاى دادیم، «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» (۱۸) و ما بر بردن آن آب تواناییم، «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ» بیافریدیم شما را بآن آب بهشتهایى، «مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» از خرما بنان و انگورها، «لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» شما را در آن میوه‏هاى فراوان، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۱۹) و از آن مى‏خورید.
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و بیافریدیم درختى که بیرون آید از سنگ کوه، آن کوه نیکو، «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» بیرون آید و با خود روغن مى‏آرد، «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» (۲۰) و نان خواران را نان خورش میآرد.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را درین چهارپایان عبرتى است،، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» میآشامانیم شما را از آن شیر که در شکمهاى ایشانست، «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» و شما را در آن سودها و بکار آمدهاى فراوانست، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۲۱) و از آن مى‏خورید.
«عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ»
(۲۲) و شما را بر پشتهاى ایشان و بر کشتیها بردارند.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ» به پیغام فرستادیم نوح را بقوم او، «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا گفت اى قوم اللَّه را پرستید، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» نیست شما را خدایى جز ازو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۲۳) به نپرهیزید از جز ازو «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» پیشوایان قوم او گفتند، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مرد مگر مردمى چون شما، «یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» میخواهد که افزونى یابد بر شما، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» و اگر اللَّه خواستى به پیغام از فرشتگان فرو فرستادى، «ما سَمِعْنا بِهذا» هرگز نشنیدیم این، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» (۲۴) در روزگار پدران پیشینیان ما.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» نیست این مگر مردى که در او دیوانگیست، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» (۲۵) درنک مى‏دارید او را یک چندى.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۲۶) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه ایشان مرا دروغزن گرفتند.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ» پیغام دادیم باو، «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» که کشتى کن بر دیدار چشمهاى ما، «وَ وَحْیِنا» و پیغام و فرمان ما، «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» چون فرمان ما آید، «وَ فارَ التَّنُّورُ» و از میان تنور تافته آب بر آید، «فَاسْلُکْ فِیها» درآور در آن کشتى، «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» از هر جفتى و از هر جنسى، جفت جفت، «وَ أَهْلَکَ» و کسان خویش را در آر، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ» مگر کسى که پیشى کرد برو سخن اللَّه ببدبختى، «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا» و با من سخن مگو در آن ستمکاران، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (۲۷) که ایشان کشتنى‏اند بآب.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ» چون راست نشستى بر کشتى و آرام گرفتى تو و ایشان که با تواند، «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۲۸) بگو ستایش نیکو آن خداى را که باز رهاند ما را ازین قوم ستمکاران.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» و بگوى خداوند من فرود آر مرا فرود آوردنى با برکت، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» (۲۹) و تو بهتر فرود آورندگانى.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین قصه نوح نشانها و پندهاى نیکوست.
«وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ» (۳۰) و نبودیم ما مگر آزمایندگان.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ» (۳۱) آن گه بیافریدیم پس ایشان گروهى دیگر، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» به پیغام فرستادیم بایشان رسولى هم از ایشان، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» ایشان را گفت اللَّه را پرستید نیست شما را خدایى جز زو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۳۲) به نپرهیزید از جز او.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ» روى شناسان قوم او گفتند، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» ایشان که کافر شدند و دیدار رستاخیز را دروغ شمردند، «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» و درین جهان ایشان را در فراخى و نعمت داشتیم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردمى همچون شما، «یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ» میخورد از آنچه شما میخورید، «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (۳۳) و مى‏آشامد از آنچه شما میآشامید.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» و اگر فرمان برید شما مردمى را همچون خود، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۳۴) شما آن گه براستى که زیان کارانید.
«أَ یَعِدُکُمْ» این مرد شما را وعده دهد، «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً» که شما آن گه که بمیرید و خاک گردید و استخوان، «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» (۳۵) شما بیرون آوردنى اید از زمین.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ» چون دور است و نابودنى چون دور است و نابودنى، «لِما تُوعَدُونَ» (۳۶) دورى این وعده راست که مى‏دهد شما را.
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» نیست این مگر زندگانى ما این جهانى، «نَمُوتُ وَ نَحْیا» هم ایدر میرییم و هم ایدر مى‏میزیم، «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» (۳۷) و ما انگیختنى نیستیم.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» نیست او مگر مردى که دروغ مى‏سازد بر اللَّه از خویشتن، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» (۳۸) و ما او را استوار دارندگان نیستیم، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۳۹) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه مرا دروغزن گرفتند، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» (۴۰) اللَّه گفت چند بیشتر، بدرنگى اندک‏تر از گفت خویش پشیمان شوند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» فرا گرفت ایشان را بانگ جبرئیل بداد، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ایشان را چون خاشاک سر سبک کردیم، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۴۱) دورى بادا گروه ستمکاران را و فرو ترى.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» (۴۲) پس آن گه باز بیافریدیم پس ایشان قرنهاى دیگران.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» (۴۳) هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم، «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر گه که بگروهى رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» در پى یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و دشمنان را سمرى کردیم، «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» (۴۴) دورترى بادا گروه ناگرویدگان را.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ» پس ایشان فرستادیم موسى را و برادر وى هارون، «بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» (۴۵) به پیغامها و نشانهاى ما و حجّت آشکارا، «إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» بفرعون و کسان او، «فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» (۴۶) گردن کشیدند و قومى بودند در خویشتن بر افراشتگان.
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما، «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (۴۷) و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران.
«فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» (۴۸) دروغزن گرفتند ایشان را هر دو، تا از هلاک کردگان گشتند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» و موسى را نامه دادیم، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» (۴۹) تا او و قوم او بآن راه برند، «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم، «وَ آوَیْناهُما» و باز آوردیم ایشان را «إِلى‏ رَبْوَةٍ» بر بالایى «ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ» (۵۰) آرامگاه و آب روان.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده‏اند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودى میان زنان خویش قرعه زدى آن یکى که قرعه وى بر آمدى با خود بسفر بردى. غزوى پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندى، مرا در هودجى نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو مى‏آوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبى از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتى را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدى که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوى آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بى‏خبر بودند همى پنداشتند که من در هودج نشسته‏ام و در سبکى هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بى‏گوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالى گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگى و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمى المرادى با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصى دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همى استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه‏ حال؟، من باسترجاع وى از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روى خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنى بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وى هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پاى بر دست وى نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعى منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه‏اى گرفتندى و در میان مردم نیامدندى، عبد اللَّه ابىّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فىّ و کان الّذى فولى کبره منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوى آمده و من از آن بى خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمى به بیمارى این بار نمیدیدم و سبب نمى‏دانستم که گمان بد نمى بردم، از رسول بیش از آن نمى‏دیدم که گاه گاه در آمدى و سلام کردى و گفتى:کیف تیکم؟
آخر چون از آن بیمارى به شدم و صحت یافتم شبى بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابى رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوى صحرا مى‏رفتیم قضاء حاجت را و دست و روى شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه‏ها طهارت جاى ساختن، چون فارغ شدیم و روى بخانه نهادیم ام مسطح را پاى در چادر افتاد بر وى در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتى و ناسزا مى دشنام دهى کسى را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت اى هنتاه خبر ندارى و نشنیدى که وى چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهى ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وى بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک‏ گشت و بیمارى یکى ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لى ان آتى ابوىّ، مرا دستورى دهى تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستورى داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنى علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن اى دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنى پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وى حسد برند و در کار وى گفت و گوى کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایى رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و على بن ابى طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکى گفتند و على بن ابى طالب گفت حال وى از کنیزک پرس بریره که وى با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فى تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن.
عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوى میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد، و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام، پیوسته سوزان و گریان و حیران. یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزى رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت: یا عائشة بلّغنى عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک اللَّه و ان کنت الممت بذنب فاستغفرى اللَّه و توبى الیه فانّ العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب اللَّه علیه.
عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم، روى با پدر کردم گفتم اجب عنّى رسول اللَّه فیما قال، رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من، پدر گفت و اللَّه ما ادرى ما اقول لرسول اللَّه، روى با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده، ما در همان گفت که پدر گفت، پس چون درماندم گفتم آرى بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکى خویش شما مرا راستگوى ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهى که نکرده‏ام و اللَّه خود میداند که از آن بریم و بى‏گناه، شما مرا راستگوى دارید، مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ، این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود باللّه تفویض کرده و در دل یقین داشتم که اللَّه مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد، و اللَّه که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحى پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم، بلى امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکى من بر وى پیدا کند، گفتا و اللَّه که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحى بر رسول خدا پیدا گشت، بروز زمستانى عرق از وى روان گشت، از گران بارى وحى منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانى مبارک وى قطرات عرق مى‏افتاد، چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت: ابشرى یا عائشة اما و اللَّه فقد براک اللَّه، و قرأ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ»
اى بالکذب، و سمّى افکا لکونه مصروفا عن الحق، یقال افک الشّی‏ء اذا قلبه عن وجهه و ذلک انّ عائشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسّوء قلب الامر عن وجهه. «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» اى هم جماعة من المسلمین منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصارى و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید اللَّه، از اصحاب افک این چهار را نام برده‏اند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برائت عایشه ایشان را حدّ فریه زد هر یکى هشتاد ضربه. «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وى کردند، و گفته‏اند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وى و با رسول خدا و با صفوان، میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحى حق عایشه را عزیز کرد و گرامى و همه را بپاکى وى شاد کرد و چشم روشن، امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بى کران، وانشد.
اذا اهل الکرامة اکرمونى
فلا اخشى الهوان من اللئام‏
فلیس هو انهم عندى هوانا
و لکن الهوان من الکرام‏
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» اى من العصبة الکاذبة. «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اى جزاء ما اجترح من الذنب على قدر ما خاض فیه لانّ بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلّم، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» اى تحمّل معظمه فبدأ بالخوض فیه، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» قرأ یعقوب کبره بضم الکاف، و قراءة العامة کبره بکسر الکاف، و هما لغتان، یقال کبر سیاسة النّاس فى المال بالکسر و الضمّ جمیعا، و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر، و قیل معناه الّذى قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه، و هو عبد اللَّه بن ابىّ، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى یوم القیامة و انّما سمّاه عظیما لانّه یخلد فى النّار، و قیل «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» هو حسان بن ثابت عذاب فى الدّنیا بان ذهب بصره و شلّت یداه، روى عن مسروق قال: کنت عند عائشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقى له وسادة فلما خرج قلت لعائشة، تدعین هذا الرّجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل اللَّه فیه، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»، فقالت رأى عذاب اشدّ من العمى و لعلّ اللَّه یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره، و قالت انّه کان یدفع عن النبىّ، و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فى الدّنیا.
«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» یعنى مسطحا و حسّان، «وَ الْمُؤْمِناتُ» یعنى حمنة بنت جحش، «بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» یعنى بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلّهم کنفس واحدة، و قیل معناه هلّا ظنوا بهما ما یظنّ بالرّجل لو خلا بامّه و بالمرأة لو خلت بابنها لانّ ازواج النبىّ امّهات المؤمنین، و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصارى و امرأته ام ایوب، و ذلک فیما روى محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله انّ ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول النّاس فى عائشة؟
قال بلى و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب؟ قالت لا و اللَّه ما کنت لا فعله، قال فعائشة و اللَّه خیر منک سبحان اللَّه هذا بهتان عظیم، فانزل اللَّه «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» کما فعل ابو ایوب و صاحبته، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» اى کذب بیّن.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ» اى هلّا جاءوا على ما زعموا، «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه، «هُمُ الْکاذِبُونَ» فیه دلیل على ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا باللّه عزّ و جل لما فیه من رد شهادة اللَّه لها بالبراءة «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ» اى خضتم فیه من حدیث القذف، «عَذابٌ عَظِیمٌ» قال ابن عباس: اى عذاب لا انقطاع له یعنى فى الآخرة لانّه ذکر عذاب الدنیا من قبل، فقال: «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» فقد اصابه فانه جلد و حدّ.
روت عمرة عن عائشة انّ النبى (ص) لمّا نزلت هذه الایة حدّ اربعة نفر: عبد اللَّه بن ابىّ و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» التلقى و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها، و قال مجاهد و مقاتل: یرویه بعضکم عن بعض، و قال الکلبى: کان الرّجل منهم یلقى الرّجل فیقول بلّغنى کذا و کذا یتلقونه تلقیا. میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا مى‏ستدید بزبانهاى خویش و با یکدیگر میراندید، و بر قراءت عایشه «تَلَقَّوْنَهُ» بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الى الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن مى‏شتابیدید بزبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» من الفریة اى تتجرؤن على النطق به فى اهل النبىّ، «تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» تظنّون انه سهل لا اثم فیه، «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» فى الوزر، و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند اللَّه ذنب عظیم فیه اذى رسول اللَّه و رمى البرئ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» اى هلّا اذ سمعتموه، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» اى لا یحلّ لنا ان نخوض فى هذا الحدیث، «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اى، هلّا قلتم عند ذلک، سبحانک اى العجب ممّن یقول ذلک هذا کذب عظیم، یبهت من سمعه، و البهتان الکذب یواجه به المؤمن فتحیر منه، و قیل معنى سبحانک هاهنا تعالیت عن ان یقال فى رسولک هذا البهتان العظیم.
روى عن النبى (ص) قال: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل معناه وزر الباهت اثقل من السماوات، و قال: «انّ الرّجل لیقول لاخیه یا مرائى فیهدم عمله اربعین عاما فان لم یکن له عمل اربعین عاما أوقر وزر اربعین عاما، و ان الرّجل لیقذف المرأة المحصنة البریئة فیهدم عمل سبعین عاما فان لم یکن له عمل سبعین عاما اوقر وزر سبعین عاما».
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا» یعنى کى لا تعودوا، و قیل کراهة ان تعودوا، «لِمِثْلِهِ» اى الى مثل هذا الحدیث من القذف و الخوض فیه و الجلوس مع القاذف و استماع حدیثه، «أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جزاؤه مضمر اى فاتّعظوا و لا تعودوا.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الدّلالات الواضحات، و قیل الفرائض و الاحکام، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بمصالحکم، «حَکِیمٌ» بتدبیرکم.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا». این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانى و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامى ایشان طلب کند، فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعى کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا، و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فى الاعراف: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» یعنى حرّم الزنا فى العلانیة و السرّ، و فى النساء «اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزنا، و بالاحزاب «مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ» یعنى الزّنا، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا، وَ الْآخِرَةِ» یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه المنافقین و هم الّذین بدءوا بالافک و اتوا به، و العذاب فى الدنیا الحدّ و فى الآخرة نار، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» انّهم کاذبون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لانه غیب. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» جواب لو لا محذوف یعنى لعاجلکم بالعقوبة، قال ابن عباس: یرید مسطح و حسّان و حمنة.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» باشاعة الفاحشة فى الّذین آمنوا، و قیل خطواته وساوسه، و قیل هى النذور بالمعاصى و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» اى بالقبائح من الاعمال، «وَ الْمُنْکَرِ»، قیل المنکر فکلّ ما یکره اللَّه عز و جل، و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» هذا الخطاب للّذین خاضوا فى الافک. و المعنى ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الّذى فعل، و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا، و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدى.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» اى یحمله على ما یصیر به زاکیا، و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لمقالتکم، «عَلِیمٌ» بنیّاتکم و اعمالکم.
«وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هى القسم، و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التّاء و تأخیر الهمزة، و التالى الحلف و التحکم، یقال آلى و تالى و ائتلى اذا حلف، «أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» الفضل فى الدّین، و السعة فى المال، و هو ابو بکر الصدّیق، «أَنْ یُؤْتُوا» یعنى ان لا یؤتوا، «أُولِی الْقُرْبى‏» یعنى مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابى بکر، و قال من صعالیک المهاجرین. این آیت در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادى از بهر درویشى و خویشاوندى که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود، چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد، و بر وى نفقه نکند، چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد، و گفت و اللَّه لا امنع النفقة عنه ابدا. مصطفى علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» ابو بکر گفت بلى انا احبّ ان یغفر اللَّه لى، و قیل «وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یقصر من قولهم، لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالى: «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا»، فعلى هذا قوله: «أَنْ یُؤْتُوا» لا یحتاج الى اضمار لا. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» العفو السّتر و الصفح الاعراض، و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال، و قال ابن عباس و الضحاک: اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا على رجل تکلّم بشی‏ء من الافک و لا ینفقوهم، فانزل اللَّه هذه الآیة «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» معناه ان احببتم ان یغفر اللَّه لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فى قلبها، و کانت عائشة کذلک، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» قال مقاتل هذا خاص فى عبد اللَّه بن ابىّ و کان منافقا، و روى عن خصیف قال: قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه اللَّه فى الدّنیا و الآخرة، فقال ذلک لعائشة خاصة، و قال قوم هى لعائشة و ازواج النبىّ دون سایر المؤمنات، و روى عن ابن عباس قال: هذه فى شأن عائشة و ازواج النبىّ خاصّة لیس فیها توبة، و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل اللَّه له توبة ثم قرأ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولئک توبة، و قال الآخرون نزلت هذه الایة فى ازواج النبى (ص) و کان ذلک کذلک حتى نزلت الایة الّتى فى اول السورة «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» فانزل اللَّه الجلد و التوبة. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ» قرأ حمزة و الکسائى یشهد بالیاء لتقدم الفعل، «أَلْسِنَتُهُمْ» یعنى بالقذف بالزّنا، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اى و سائر الاعضاء بسائر المعاصى الّتى اعملوا بها، و شهادة الاعضاء بان یصیرها اللَّه کاللسان فى امکان النطق. فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ»؟ قلنا اختلفوا فیه، فقال بعضهم انّهم یجحدون فى بعض الاوقات، و اللَّه یختم على افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا انّ الجحود لا ینفعهم رفع اللَّه الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا، و قیل ان اللَّه یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هى خارجة من الفم لیکون ابدع.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» الدّین هاهنا الجزاء و منه قولهم‏ کما تدین تدان‏، یعنى کما تفعل تجازى، و فى الخبر، یوم یدان النّاس باعمالهم‏، و المعنى یوفیهم اللَّه الجزاء الحقّ اى الجزاء الواجب، و قرئ فى الشواذ الحقّ بالرفع فیکون صفة للَّه عز و جل، «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» یقضى بحق و یأخذ بحق و یعطى بحق قال ابن عباس: «و ذلک انّ عبد اللَّه بن ابىّ کان یشکّ فى الدّین فیعلم یوم القیامة انّ اللَّه هو الحق المبین.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» اى الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابىّ و الشاکّین فى الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّى اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنى عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادى الّذى رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثى قطّ، یقال کان حصورا لا یأتى النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنى الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
و الرزق الکریم الجنّة. لانّ رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق، روى انّ ابن عباس دخل على عائشة فى مرضها الّذى ماتت فیه، فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه، فقال ابن عباس: لا تخافى فو الّذى انزل الکتاب على محمّد لا تقدمین الّا على مغفرة و رزق کریم، فقالت رحمک اللَّه أ هذا شی‏ء انبأک به رسول اللَّه؟ فقال بل هو شی‏ء نبأنیه کتاب اللَّه، قالت و اتل علىّ، فتلا «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» فخرج من عندها، فصیح علیها، فقال ما بالها؟ قالوا غشى علیها مما تلوت. و روى انّ عائشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها، منها انّ جبرئیل اتى بصورتها فى سرقة من حریر و قال هذه زوجتک، و روى انه اتى بصورتها فى راحته، و انّ النبى لم یتزوج بکرا غیرها، و قبض رسول اللَّه (ص) و رأسه فى حجرها و دفن فى بیتها و کان ینزل علیه الوحى و هو معها فى لحافه. و نزلت براءتها من السّماء، و انّها ابنة خلیفة رسول اللَّه و صدیقه، و انّها حبیبة رسول اللَّه و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما. و کان مسروق اذا روى عن عائشة قال: حدثتنى الصدّیقة بنت الصدّیق حبیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات. و اجمعوا انّ من قذف عائشة ضربت عنقه لتبرئة اللَّه عزّ و جلّ ایاها کرم اللَّه وجهها.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» اى بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا». عدى بن ثابت گفت: زنى انصاریه آمد و گفت یا رسول اللَّه من در خانه خویش گاه گاه بر حالى باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردى ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود؟ رب العالمین این آیت بجواب وى فرو فرستاد، «تَسْتَأْنِسُوا» یعنى تستأذنوا، و قرأ غیر واحد من الصّحابة «حتى تستأذنوا»، و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فى البیت انسان فیؤذنه انّه داخل، معنى آنست که در هیچ خانه مروید که سکناى شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستورى بخواهید، مجاهد گفت: آوازى دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحى کنید، تا اهل بیت را آگاهى دهید، ابن عباس گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى حتى تسلّموا و تستأذنوا، اى حتى تقولوا السّلام علیکم ادخل، سلام مستحبّ است و استیذان واجب.
روى عن کلدة بن حنبل قال: دخلت على النبىّ (ص) و لم اسلم و لم استأذن، فقال النبىّ: ارجع فقل السّلام علیکم أ ادخل؟
و فى حدیث ابى موسى الاشعرى عن النبىّ «ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع»، قال الحسن: الاوّل اعلام، و الثانى مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع. و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحبّ است که تنحنح کند یا ادنى حرکتى، ابراهیم نخعى گفت: استأذن على امّک لعلها تکون عریانة.
و عن عطاء بن یسار، انّ رجلا قال للنبىّ استأذن على امّى؟ قال: نعم، قال انّها لیس لها خادم غیرى ا فاستأذن علیها کلما دخلت؟ قال: أ تحبّ ان تریها عریانة؟ قال الرجل لا، قال فاستأذن علیها.
و قیل «غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» هذا واقع على الاستیناس غیر واقع على التسلیم، التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا، و لا تدخلوا بیوتا حتّى تسلّموا على اهلها.
و فى وصیّة رسول اللَّه انس بن مالک، و اذا دخلت على اهلک فسلّم علیهم یکثر خیر بیتک.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها» اى فى البیوت احدا یأذن لکم فى دخولها.
«فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» یعنى اذا کان فى البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع، و لا یقعد على الباب ملازما، «هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ» اى الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم، قال قتادة: اذا لم یؤذن له فلا یقعد على الباب فانّ للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد على الباب منتظرا جاز، کان ابن عباس یأتى باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد على الباب حتّى یخرج و لا یستأذن فیخرج الرّجل فیقول یا بن عم رسول اللَّه لو اخبرتنى، فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم، و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا. روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو ان امرأ اطّلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح»، و فى بعض الاخبار، و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» من الدخول بالاذن و غیر الاذن، و لمّا نزلت آیة الاستیذان، قالوا کیف بالبیوت الّتى بین مکة و المدینة و الشام على ظهر الطریق لیس فیها ساکن؟ فانزل اللَّه عزّ و جل، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» اى بغیر استیذان، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى منفعة لکم، و اختلفوا فى هذه البیوت، قال قتادة: هى الخانات و البیوت و المنازل المبنیّة للسائلة، و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتّقاء من الحرّ و البرد، و قیل «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم، و قال ابن زید: هى بیوت التّجار و حوانیتهم الّتى بالاسواق یدخلونها للبیع و الشرى و هو المنفعة، و قال النخعى: لیس على حوانیت السوق اذن، و کان ابن سیرین اذا جاء الى حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل؟ ثم یلج. و قال عطاء: هى البیوت الخربة و المتاع هى قضاء الحاجة فیها من البول و الغائط، و قیل هى جمیع البیوت للّتى لا ساکن لها، لانّ الاستیذان انّما جاء لئلّا یطلع على عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» اى اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا اللَّه فانه یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصّدور.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» اى یسوق سحابا الى حیث یرید، «ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ» اى یجمع بین قطع السحاب المتفرّقة بعضها الى بعض، «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً» متراکما بعضه فوق بعض، یقال رکمت المتاع و غیره اذا وضعت بعضه فوق بعض، «فَتَرَى الْوَدْقَ» اى المطر، و قیل الودق البرق، و قیل هو المصدر، تقول و دق السّحاب یدق و دقا، «یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» اى وسطه، و هو جمع الخلل کالجبال جمع الجبل، معنى آنست که یا محمّد نبینى اللَّه را که میراند میغ آهسته و با درنگ آن گه پاره پاره با هم میسازد و طبق طبق درهم مى‏بندد، آن گه تا بر تا مى‏افکند، و توى بر توى برمینهد تا آب برتابد، و آن گه مجرا در مجرا راست میکند تا قطره راه یابد، و بر آن مجراها موکلان بر گمارد تا بى فرمان نبارد.
روى انّ اللَّه تعالى خلق السّحاب على هیئة الغربال ثم یصب الماء علیه من السّماء صبّا ثم ینزل منه قطرة قطرة لیکون اقرب الى النفع و انفى للضرر
، قوله: «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ» من هاهنا لابتداء الغایة لانّ ابتداء الانزال من السّماء، «مِنْ جِبالٍ» الجبال بدل من السّماء، بدل البعض من الکلّ، و «من» هاهنا ایضا لابتداء الغایة و الضمیر فى فیها یعود الى السّماء، «مِنْ بَرَدٍ» من هاهنا لیبین انّ الجبال من البرد، و المعنى فى السّماء جبال من برد ینحدر منها البرد على السحاب ثمّ على الارض، فیکون المفعول محذوفا، اى ینزّل من جبال السّماء بردا، حاصل این قول آنست که در آسمان کوه‏ها است از برد و رب العزه از آن کوه‏ها برد فرو مى‏فرستد بر میغ و از میغ بر زمین، قول دیگر آنست که مراد ازین جبال تکثیر و تعظیم است نه عین جبال، چنان که کسى گوید عند فلان جبال مال، یرید مقدار جبال من کثرته، و باین قول «مِنْ جِبالٍ» این «من» صلت است یعنى ینزّل من السماء جبالا من برد، و قیل البرد ماء جامد خلقه اللَّه فى السّحاب ثمّ ینزل، و قیل یصیر فى الهواء بردا، و قال ابن عباس: البرد الثلج، «فَیُصِیبُ بِهِ» اى بالبرد، «مَنْ یَشاءُ» یعنى یصیب بنفعه من یشاء، و یصرف نفعه عن من یشاء، و قیل یصیب بضرره من یشاء فیهلک زرعه و ماله، و یصرف ضرره عن من یشاء فلا یضرّه، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ» السنا عضوء البرق و لمعانه، «یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ» من شدّة ضوء و بریقه، انّما قال ذلک لانّ من نظر الى البرق خیف علیه ذهاب البصر، و قرأ ابو جعفر یذهب بضم الیاء و کسر الهاء من اذهب على انّ الباء زائدة للتوکید کما یقال مددت ثوبه و مددت بثوبه.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» یصرفهما فى اختلافهما و تعاقبهما یأتى باللّیل و یذهب بالنهار و یأتى بالنهار و یذهب باللّیل‏
روى ابو هریرة قال قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یوذینى ابن آدم یسب الدّهر و انا الدهر بیدى الامر اقلب اللّیل و النّهار»
: قوله: «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى ذلک الّذى ذکرت من هذه الاشیاء، «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» اى دلالة لاهل العقول و البصائر على قدرة اللَّه و توحیده.
«وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ» قرأ حمزة و الکسائى خالق کل دابة بالاضافة، «مِنْ ماءٍ» اى من نطفة و اراد به کلّ حیوان یشاهد فى الدّنیا و لا یدخل فیه الملائکة و الجن لانّ لا نشاهدهم، و قیل یرید به جمیع المخلوقات، و اصل جمیع الخلق من الماء، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق ماء ثم جعل بعضه ریحا فخلق منها الملائکة و بعضه نارا فخلق منها الجن و بعضه طینا فخلق منه آدم، و سأل ابو هریرة رسول اللَّه (ص) مم خلق اللَّه الخلق؟ فقال علیه السلام: «من الماء فمنهم من یمشى»
لما اجتمع العاقل مع غیر العاقل جعل الغلبة للعاقل، فقال فمنهم بلفظ جمع العقلاء، «مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ» کالحیّات و الحیتان و الدیدان، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ» کالانسان و الطّیر، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ أَرْبَعٍ» کالبهائم و السباع، و لم یذکر من یمشى على اکثر من اربع، مثل حشرات الارض لانّها فى الصورة کالتى تمشى على الاربع، و قیل «یَخْلُقُ اللَّهُ ما یَشاءُ» یرید به ما یمشى على اکثر من اربع، و قیل ما زاد رجله على الاربع فاعتماده فى مشیه على اربع فى الجهات الاربع، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» ممّا ذکر و بیّن، «قَدِیرٌ» قادر على الکمال.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» اى احکاما و فرائض، و قیل علامات و دلائل، «وَ اللَّهُ یَهْدِی» یرشد، «مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» الى دین الاسلام، و قیل الى طریق الجنّة.
«وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا» یعنى المنافقین یقولونه، «ثُمَّ یَتَوَلَّى» یعرض عن طاعة اللَّه و رسوله، «فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» اى من بعد قولهم، «آمَنَّا» و یدعوا الى غیر حکم اللَّه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» قیل نزلت هذه الآیة فى بشر المنافق کان بینه و بین یهودى خصومة فى ارض فقال الیهودى نتحاکم الى محمّد و قال المنافق نتحاکم الى کعب الاشرف فان محمّدا یحیف علنیا، فانزل اللَّه هذه الآیة و قال: «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» و الرسول بحکم اللَّه، «إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ» عن الحکم، و قیل عن الاجابة.
«وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ» اى القضاء لهم لا علیهم، «یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» طائعین منقادین، الاذعان الاسراع الى الطاعة «أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اى کفر و نفاق، «أَمِ ارْتابُوا» شکّوا بعد آن آمنوا، «أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ» وضعت کلمة «ام» فى هذین الموضعین بدل بل، و هذا یأتى فى القرآن فى غیر موضع و معنى الآیة، انّهم کذلک. و جاء بلفظ الاستفهام لانّه اشدّ فى الذّم و التوبیخ. «بَلْ أُولئِکَ» الضّرب عن ان یکون رسول اللَّه یحیف على احد فى حکمه، «أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» المنافقون الکافرون، و قیل معناه لیس من جهة الرسول ما یرتاب به و لکنّهم کافرون ظالمون لانفسهم حین امتنعوا من الاذعان لحکم اللَّه و رسوله.
«إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ» اى الى کتاب اللَّه و رسوله، «لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ» اى لیحکم النبى بینهم بحکم اللَّه الّذى امر به فى القرآن، «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا» قول النبى، «وَ أَطَعْنا» امره، هذا لیس على طریق الخبر لکنّه تعلیم اداب الشرع، و على معنى انّ المؤمنین کذا ینبغى ان یکونوا، و قول منصوب على انّه خبر کان و اسمه فى قوله: «أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا». «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» الفائزون الباقون فى النعیم المقیم.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» قال ابن عباس فیما ساءه و ستره، «وَ یَخْشَ اللَّهَ» على ما عمل من الذنوب، «وَ یَتَّقْهِ» فیما بعد، و قیل الخشیة خوف مع اعتقاد عظم المخشى، و الاتقاء الاحتراز من العصیان و التقصیر فى المأمور، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» بالثواب و الناجون من العقاب، قرأ ابو عمرو و ابو بکر «یتّقه» بکسر القاف و اسکان الهاء، و قرأ ابو جعفر و یعقوب و قالون عن نافع «و یتقه» بکسر القاف و اختلاس الهاء، و قرأ حفص «و یتقه» باسکان القاف و اختلاس الهاء، و قرأ الباقون «و یتقهى» بکسر القاف و اشباع الهاء، ثمّ رجع الى حدیث المنافقین فقال: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»
جهد الیمین ان یحلف باللّه و لا حلف فوق الحلف باللّه یعنى بذلوا فیها مجهود هم لئن امرنا محمّد بالخروج الى الغزو لغزونا و ذلک انّ المنافقین کانوا یقولون لرسول اللَّه اینما تکن نکن معک، لئن خرجت خرجنا و ان اقمت اقمنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا، فقال اللَّه تعالى: «قُلْ» لهم، «لا تُقْسِمُوا»
لا تحلفوا، تمّ الکلام ثم قال: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»
اى هذه طاعة معروفة بالقول دون الاعتقاد اى امر عرف منکم انکم تکذبون فیه و تقولون ما لا تفعلون، هذا معنى قول مجاهد، و قیل معناه طاعة بینة خالصة افضل و امثل من یمین باللسان لا یوافقها الفعل، و قال مقاتل بن سلیمان: لیکن منکم طاعة معروفة، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»
عالم بما تظهرون و ما تضمرون، لا یخفى علیه شی‏ء من اعمالکم.
«قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا» تعرضوا عن طاعته، «فَإِنَّما عَلَیْهِ» اى على الرسول، «ما حُمِّلَ» کلّف و امر به من تبلیغ الرسالة و قد بلغها، «وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ» من الاجابة و الطاعة، و قیل انّما علیه ما حمّل و علیکم ما حملتم منسوخ بآیة السیف، «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ» فیما یأمرکم و ینهاکم، «تَهْتَدُوا» الى الحقّ و الرشد و الجنة، «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» اى التبلیغ البیّن.
روى عن علقمة، بن وائل الحضرمى عن ابیه قال سأل سلمة بن یزید الجعفى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم فقال یا نبیّ اللَّه ا رأیت ان اقام علینا امراء سألونا حقهم و منعونا حقنا فما تأمرنا، فاعرض عنه، ثم سأله فاعرض عنه، ثم قال فى الثالثة او فى الثانیة فجدبه الاشعث بن قیس، فقال رسول اللَّه (ص): «اسمعوا و اطیعوا فانّما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم»
، و قال ابو عثمان الحیرى: من امر السّنّة على نفسه قولا و فعلا نطق بالحکمة، و من امر الهوى على نفسه قولا و فعلا نطق بالبدعة، لقول اللَّه عز و جل: «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ابو العالیه گفت سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا و یاران او پیش از هجرت روزگارى در مکه رنجور بودند و ناآمن از دشمن، رب العزه ایشان را بر اذى کفار صبر میفرمود و دستورى قتال نبود و رسول (ص) پنهان و آشکارا بر دین اسلام دعوت میکرد و بر اذى کافران صبر همى کرد تا او را بهجرت فرمودند، چون بمدینه هجرت کرد مهاجران و مسلمانان هم چنان ناآمن بودند از دشمنان و پیوسته سلاح داشتندى آخر یکى از مهاجران گفت: ما یأتى علینا یوم تأمن فیه و نضع السلاح. و خود روزى ما را نبود که ایمن رویم در زمین مکّه و سلاحها از دست بنهاده، ربّ العزه در شأن ایشان این آیت فرستاد و ایشان را بنصرت و امن و تمکین وعده داد فقال تعالى: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ»، باین قول «مِنْکُمْ» اشارت بمهاجران است، «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» این ارض زمین مکه است، و روا باشد که آیت بر عموم رانند و مراد باین ارض همه زمین باشد در دیار اسلام که رب العزه بساط اسلام در آن بگستراند و دود شرک و کفر باطل ادبار خویش برد و مسلمانان را انبوهى دهد، چنان که گفت تعالى و تقدس: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» و به‏ قال النّبی (ص): «لا یبقى على الارض بیت مدر و لا و بر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام بعز عزیز او ذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهلها، و امّا ان یذلهم فیدینوا لها.»
قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ادخل اللام لجواب الیمین المضمرة و تقدیر القول فیه یعنى وعد اللَّه و قال و اللَّه یستخلفنهم فى الارض، اى لیورثنّهم ارض الکفار من العرب و العجم، فیجعلهم ملوکها و سکّانها و خلفاء هم فیها، «کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى بنى اسرائیل حیث اهلک الجبابرة بمصر و الشام، و اورثهم ارضهم و دیارهم، قرأ ابو بکر عن عاصم «کما استخلف» بضم التّاء و کسر اللام على ما لم یسم فاعله، و الباقون بفتح التّاء و اللام لقوله: «وَعَدَ اللَّهُ» فقوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»، یعود الیه، فکذلک «کَمَا اسْتَخْلَفَ» و المعنى یستخلفنهم، استخلافا کاستخلافة الّذین من قبلهم. «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ» قال ابن عباس: یوسّع لهم فى البلاد حتى یملکوها و یظهر دینهم الاسلام على سائر الادیان، «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» قرأ ابن کثیر و ابو بکر و یعقوب «و لیبدلنهم» بالتخفیف من الإبدال، و قرأ الباقون «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» بالتشدید من التبدیل، و هما لغتان، و قیل التبدیل تغییر الحال مع بقاء الاصل، و الإبدال جعل الشی‏ء مکان الشی‏ء، «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» قومى گفتند این خوف و امن هر دو در دنیاست، و جماعتى گفته‏اند که خوف در دنیاست و امن در قیامت، و فى ذلک ما روى عن النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم قال: «یقول اللَّه عزّ و جل انّى لا اجمع على عبدى خوفین و لا امنین ان خافنى فی الدّنیا آمنته فى الآخرة و ان امننى فى الدّنیا اخفته فى الآخرة».
«یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» هذا نعت حال یراد به الشرط، سیاق این سخن بر سبیل شرط است میگوید ایشان را پس از بیم امن دهیم تا آن گه که مرا مى‏پرستند و انباز نگیرند این همچنانست که گفته: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» ثم شرط على ذکر نعت الحال فقال: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» یعنى ما دمتم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر، رب العالمین جل جلاله این وعده داد پس وعده وفا کرد و دین اسلام را بر همه دینها غلبه داد و مسلمانان را نصرت داد و مؤمنان و دوستان را از دشمنان آمن کرد، و فى ذلک ما روى عدى بن حاتم قال: بینا انا عند النّبی (ص) إذ أتاه رجل فشکا الیه الفاقة ثم اتاه آخر فشکا الیه قطع السبیل، فقال: یا عدى هل رأیت الحیرة؟
قلت لم ارها، قال فان طالت بک حیاة فلترینّ الظّعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف احدا الا للَّه، و لئن طالت بک الحیاة لتفتحن کنوز کسرى. قلت کسرى بن هرمز؟ قال: کسرى بن هرمز، و لئن طالت بک الحیاة لترین الرجل یخرج مل‏ء کفه من ذهب او فضّة یطلب من یقبله منه و لا یجد احدا یقبله منه و لیلقین اللَّه احدکم یوم القیامة و لیس بینه و بینه ترجمان یترجم له فلیقولن الم نبعث الیک رسولا فبلغک؟
فیقول بلى، فیقول ا لم اعطک مالا و افضل علیک؟ فیقول بلى، فینظر عن یمینه فلا یرى الّا جهنم و ینظر عن یساره فلا یرى الّا جهنم»، قال: عدى سمعت رسول اللَّه یقول: «اتقوا النار و لو بشق تمرة فمن لم یجد شقّ تمرة فبکلمة طیبة»، قال: عدى فرأیت الظعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لا تخاف الا اللَّه، و کنت فیمن افتتح کنوز کسرى بن هرمز و لئن طالت بکم حیاة لترون ما قال النبىّ یخرج مل‏ء کفه.
و گفته‏اند درین آیت دلالت روشن است بر خلافت صدّیق و امامت خلفاء راشدین، لانه بالاجماع لم یتقدمهم فى الفضیلة الى یومنا احد و من بعدهم، مختلف فیهم فاولئک مقطوع بامامتهم و صدق وعد اللَّه فیهم و هم على الدین المرضى من قبل اللَّه تعالى و لقد آمنوا بعد خوفهم و قاموا بسیاسة المسلمین و الذبّ عن حوزة الاسلام احسن قیام. و فى ذلک ما روى سعید بن جمهان عن سفینة قال سمعت النبىّ یقول: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم یکون ملکا»
ثم قال سفینة لسعید: امسک خلافة ابى بکر سنتین و خلافة عمر عشرا و خلافة عثمان اثنتى عشرة و خلافة علیا ستا.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «الخلافة بعدى فى امّتى فى اربعة: ابى بکر و عمر و عثمان و علىّ»
، و قال بعضهم خلفاء اللَّه عز و جل فى الارض ثلاثة: آدم فى قوله: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». و داود فى قوله: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»، و ابو بکر فى قوله: «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» اراد به کفران النعمة و لم یزد الکفر باللّه عز و جل، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» العاصون للَّه، قال اهل التفسیر اول من کفر بهذه النعمة و جحد حقّها، الّذین قتلوا عثمان فلما قتلوه غیّر اللَّه ما بهم و ادخل علیهم الخوف حتى صاروا یقتتلون بعد ان کانوا اخوانا. روى حمید بن هلال قال قال عبد اللَّه بن سلام فى عثمان: انّ الملائکة لم تزل محیطة بمدینتکم هذه منذ قدمها رسول اللَّه (ص) حتى الیوم فو اللَّه لئن قتلتموه لیذهبن ثم لا یعودون ابدا، فو اللَّه لا یقتله رجل منهم الّا لقى اللَّه أجذم لا ید له ران سیفه لم یزل مغمودا عنکم، و اللَّه لئن قتلتموه لیسلنّه اللَّه عز و جل علیکم ثم لا یغمده عنکم، امّا قال ابدا و امّا قال الى یوم القیامة فما قتل نبى قطّ الا قتل به سبعون الفا، و لا خلیفة الا قتل به خمسة و ثلاثون الفا، و قیل «مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» یرید به مسیلمة بن حبیب و اهل الیمامة و المرتدین من هذه الامّة، و عن ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه قال: «بشرت هذه الامة بالسناء و الرفعة و التمکین فى الدّین، فمن طلب منهم الدّنیا بعمل الآخرة لم یکن له فى الآخرة نصیب».
قوله: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» یعنى المفروضة، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» الواجبة، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» باجابته الى ما دعاکم الیه، «لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» فانها من موجبات الرحمة.
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» قرأ ابن عامر و حمزة «لا یحسبنّ» بالیاء اى لا یحسبن الّذین کفروا انفسهم معجزین، فیکون المفعول الاوّل محذوفا و یکون قوله: «مُعْجِزِینَ» مفعولا ثانیا، و قرأ الآخرون «لا تَحْسَبَنَّ» بالتاء، یعنى لا تحسبنّ یا محمّد، الّذین کفروا معجزین.
«الَّذِینَ کَفَرُوا» على هذه القراءة مفعول اول و «مُعْجِزِینَ» مفعول ثان، و ابن عامر و حمزة و عاصم یفتحون السین، و الباقون یکسرونها و هما لغتان. قوله: «مُعْجِزِینَ» اى فائتین، و قیل سابقین، تقول اعجزه جعله عاجزا او وجده عاجزا و نسبه الى العجز. «وَ مَأْواهُمُ النَّارُ» اى مرجعهم و منقلبهم و هو استیناف کلام، «وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ» اى لبئس المرجع النّار.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» قال ابن عباس: وجّه رسول اللَّه (ص) غلاما من الانصار یقال له مدلج بن عمرو الى عمر بن الخطاب وقت الظهیرة لیدعوا، فرأى عمر بحالة کره عمر رؤیته ذلک فقال: یا رسول اللَّه وددت لو انّ اللَّه امرنا و نهانا فى حال الاستیذان، فانزل اللَّه عز و جل هذه الآیة، و قال مقاتل نزلت فى اسماء بنت مرشد کان لها غلام کبیر فدخل علیها فى وقت کرهته فاتت رسول اللَّه فقالت: ان خدمنا و غلماننا یدخلون علینا فى حال نکرهها، فانزل اللَّه تعالى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»، یعنى العبید و الاماء و انّما اضیف الملک الى الید لانّ العرب الاولى یتبایعون بالایدى و انما خصّ بالیمین تخییرا للکلام و استدراکا للیمین. «وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ» من الاحرار، لیس المراد منهم الاطفال الّذین لم یظهروا على عورات النساء بل الّذین عرفوا امر النساء و لکن لم یبلغوا، «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» اى یستأذنوا فى ثلاثة اوقات، «مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ» وقت مفارقة الفراش و القیام من النوم، «وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ» وقت القیلولة، «وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ» وقت النوم و الاوى الى الفراش و انّما خصّ هذه الاوقات لانها ساعات الخلوة و وضع الثیاب و التکشف، فامر العبید و الصبیان بالاستیذان فى هذه الاوقات فامّا غیرهم فیستاذنون فى جمیع الاوقات، «ثَلاثُ عَوْراتٍ» قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر ثلاث بنصب الثّاء بدلا من قوله: «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» و قرأ الآخرون ثلاث بالرفع على انّه خبر مبتداء محذوف و تقدیره هذه الاوقات المذکورة ثلاث عورات لکم، سمّیت هذه الاوقات عورات لانّ الانسان یضع فیها ثیابه فتبدوا عورته، و قیل هذه الاوقات اوقات التجرد و ظهور العورة، فصارت من عورات الزمان فجرى مجرى عورات الأبدان، و قیل هى على اضمار الوقت و تقدیره ثلاثة اوقات عورات فحذف المضاف و اقام المضاف الیه مقامه، فلذلک انث الثلاث، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ» یعنى العبید و الخدم و الصبیان، «جُناحٌ» فى الدخول علیکم بغیر استیذان، «بَعْدَهُنَّ» اى بعد هذه الاوقات الثلاثة، «طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» تأویله فبعضکم بعد تلک الساعات طوّافون على بعض تتباسطون و تتلاقون و تتعاشرون و لا تحتشمون، و هذه اشارة الى انه تکثر الحاجة الیهم فلو شرط الاستیذان فى کل مرّة لشق ذلک علیهم، و صحّ فى الخبر: ان الهرّة لیست بنجسة انّما هى من الطوافین علیکم و الطوافات، یعنى انّها تصحبک اذا خلوت و من صحبک فى خلوتک و استخلى بک فهو طوّاف علیک شبّهها بالممالیک و خدم البیت، الّذین یطوفون على اهلهم للخدمة، و منه قول ابراهیم انّما الهرّة کبعض اهل البیت، و قال ابن عباس: انّما هى من متاع البیت، و قیل شبّهها بمن یطوف للحاجة و المسألة یرید ان الاجر فى مواساتها کالاجر فى مواساة من یطوف للحاجة و المسألة، «کَذلِکَ» اى کبیان الاحکام فى هذه الآیة، «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الامر و النهى، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» فیما یأمر، «حَکِیمٌ» فیما یدبّر. اختلف العلماء فى حکم هذه الآیة، فقال قوم هو منسوخ لا یعمل به. الیوم قیل لابن عباس، کیف ترى فى هذه الآیة امرنا فیها بما امرنا و لا یعمل بها احد؟ فقال ابن عباس: انّه رفیق حلیم یحبّ الستر و لم یکن للقوم ستور و لا حجاب فکان الخدم و الولاید یدخلون فربّما یرون منهم ما لا یحبّون، فامروا بالاستیذان فى تلک العورات و قد بسط اللَّه الرزق و اتخذ الناس الستور فرأى انّ ذلک اغنى عن الاستیذان، و ذهب قوم الى انها غیر منسوخة، روى عن موسى بن ابى عائشة قال سألت الشعبى عن هذه الآیة «لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» أ منسوخة هى؟ قال لا و اللَّه ما نسخت، قلت انّ الناس لا یعملون بها، قال اللَّه المستعان، و عن سعید بن جبیر فى هذه الآیة انّ ناسا یقولون نسخت و اللَّه ما نسخت و لکنّها مما یتهاون به الناس.
قوله: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ» یرید الاحرار الّذین بلغوا، و الحلم رؤیا البالغ و منه سمّى البلوغ حلما و المحتلم و الحالم البالغ، و الحالم النّائم و المتحلم الّذى یرى الرؤیا، و فى الخبر، من تحلّم فى منامه فلا یخبرنا بتلعب الشیطان به‏، و معنى الآیة اذا بلغ الاطفال من احرارکم و ارادوا الدخول علیکم فلیستأذنوا فى جمیع الاوقات، «کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى کما استأذن الّذین بلغوا و دخلوا من قبلهم، و قیل یعنى الّذین کانوا مع ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام.
«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ» دلالاته و احکامه، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قال سعید بن المسیب یستأذن الرّجل على امّه انما انزلت هذه الآیة فى ذلک و سئل حذیفة أ یستأذن الرّجل على والدیه؟ قال نعم، ان لم تفعل رأیت منهما ما تکره قوله: «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» یعنى العجائز اللاتى قعدن على الولد و الحیض من الکبر فلا یلدن و لا یحضن، واحدتها قاعد بلاهاء لیدل بحذف الهاء على انّه قعود کبر، کما قالوا امرأة حامل لیدلّ بحذف الهاء على انه حمل حبل، و قالوا فى غیر ذلک قاعدة فى بیتها و حاملة على ظهرها، قال ابن قتیبة: سمّیت المرأة قاعدا اذا کبرت لانّها تکثر القعود، و قیل هنّ العجائز اللواتى اذا رآهن الرّجال استقذروهنّ، فامّا من کانت فیها بقیة من جمال و هى محل الشهوة فلا تدخل فى هذه الآیة، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» اى لا یطمعن فى ان تتزوجن لکبرهن، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» عند الرجال و هى الجلباب و الرداء الّذى فوق الثیاب و القناع الّذى فوق الخمار،» فاما الخمار لا یجوز وضعه، و قیل الثیاب، و فى هذه الآیة هى الملاحف و الاستعفاف هاهنا الاستتار بالملاحف، «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» اى غیر مبدیات بزینة و التبرج اظهار محاسنها الّتى ینبغى ان تسرها، کالشعر و الذراع و النحر و السّاق اى لا یقصدن بوضعها ان یظهرن زینتهن، و قیل التبرج هاهنا و فى قوله: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏» الخروج من البیت ظاهرة الزّینة. «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» اى التلبس خیر لها من التکشف، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لما یقال، «عَلِیمٌ» بما یقصد و ینوى «لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ» علماء تفسیر مختلفند در سبب نزول این آیت، ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» مسلمانان تحرّج نمودند از مواکلت نابینا و لنگ و بیمار گفتند ما را نهى کردند از خوردن مال بباطل و بهینه اموال طعام است که در پیش نهند و خورند و ایشان عاجزانند و ضعفااند و در خوردن مقاومت اصحا نتوانند و بر ایشان حیف رود و ضیق و آن گه خوردن مال بباطل باشد، ازین سبب تحرج کردند تا رب العزّة این آیت فرستاد و ایشان را رخصت داد در مواکلت ایشان، و باین تأویل «على» بمعنى «فى» است اى لیس علیکم فى مواکلة الاعمى و الاعرج و المریض حرج، سعید بن جبیر گفت و ضحاک: ضعیفان تحرج مینمودند از مواکلت اصحّا از بیم آن که ایشان را کراهیت آید خوردن با ما و ایشان را از آن رنج بود، و معنى آنست که برین ضعیفان حرج نیست که خورند از خانه‏هاى ایشان که نام برده‏اند درین آیت. مجاهد گفت اصحاب رسول (ص) بر یکدیگر مهربان و مشفق بودند، وقت بود که ازین ضعیفان یکى در خانه ایشان شدى بطلب طعام و در خانه ایشان طعام نبودى و رد کردن ایشان بى طعام روى نبود همى برخاستند و بخانه‏هاى خویش و پیوند میرفتند و ایشان را با خود میبردند طعام خوردن را، ضعیفان دست بآن طعام نمى‏بردند و تحرج مى‏نمودند یعنى که نه مالک طعام ما را خواند و سر طعام آورد تا رب العزه ایشان را درین آیت رخصت داد.
سعید مسیب گفت. جماعتى صحابه با رسول خدا بغزا رفتند و کلید گنجینه‏ها باین ضعیفان و خویشان سپردند و خوردن طعام ایشان را مباح کردند ایشان خود تحرج نمودند و نخوردند یعنى که ایشان غایبند و در غیبت ایشان طعام ایشان نخوریم تا رب العزة ایشان را باین آیت رخصت داد. حسن گفت: معنى آیت آنست که بر نابینا و لنگ و بیمار حرج نیست چون تخلف کند از جهاد، ایشان را تخلف از جهاد این آیت رخصت است، و بقول حسن سخن اینجا تمام شد که: «وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» پس بر استیناف گفت: «وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» اى حرج فى ان تأکلوا من بیوتکم الى آخر الآیة. قومى گفتند «وَ لا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» تا آخر آیه منسوخ است، در ابتدا در خانه‏هاى یکدیگر بى‏حجاب میرفتند و طعام که مییافتند میخوردند پس چون آیه آمد که: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» و «لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى‏ طَعامٍ» این منسوخ گشت، و بیشترین علما بر آنند که اینجا نسخ نیست و معنى آن است که: و لا على انفسکم ان تأکلوا من بیوتکم، اى لا حرج علیکم ان تأکلوا من اموال عیالکم و ازواجکم، و بیت المرأة کبیت الزّوج، و قیل «مِنْ بُیُوتِکُمْ» اى بیوت اولادکم، جعل بیوت اولادهم بیوتهم لانّ ولد الرّجل من کسبه و ماله کماله، و فى الحدیث: «انت و مالک لا بیک» «أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ» قرأ حمزة وحده امّهاتکم بکسر الالف و المیم جمیعا. و قرأ الکسائى امّهاتکم بکسر الالف و فتح المیم، و قرأ الباقون بضمّ الالف و فتح المیم. «أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ»
اى بیوت ما ملکتم مفاتحه. قال ابن عباس: عنى بذلک وکیل الرّجل و قیّمه فى ضیعته او ماشیته لا بأس علیه ان یأکل من ثمر ضیعته و یشرب من لبن ماشیته و لا یحمل و لا یدّخر. و قال الضحاک: یعنى من بیوت عبیدکم و ممالیککم و ذلک ان السیّد یملک منزل عبده، و المفاتح الخزائن لقوله: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ». قال عکرمة: اذا ملک الرّجل المفتاح فهو خازن فلا بأس ان یطعم الشی‏ء الیسیر. و قال السدى: الرجل یولى طعامه غیره یقوم علیه فلا بأس ان یأکل منه. و قیل هو ولى الیتیم له ان یتناول من ماله ما قال اللَّه: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ و مفاتحه بیده». «أَوْ صَدِیقِکُمْ» الصدیق هو الّذى صدقک فى مودّته، و قیل هو الّذى یوافقک فى ظاهره و باطنه. قال ابن عباس: الصدیق اکبر من الوالدین الا ترى انّ اهل النّار لم یستغیثوا بالآباء و الامّهات بل قالوا فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم. فرخص اللَّه له ان یأکل من بیته بغیر اذنه، و قیل هو اذا دعاک الى ولیمة فحسب.
و کان الحسن و قتادة بریان دخول الرّجل بیت صدیقه و التحرم بطعامه من غیر استیذان منه فى الاکل بهذه الآیة، و دخل عبد اللَّه بن ادریس على الاعمش منصرفا من املاک و فى کمّه سکر فادخل الاعمش یده فى کمّه و اخذ من الشکر و قرأ «أَوْ صَدِیقِکُمْ» ابن عباس گفت این در شأن حارث بن عمرو فرو آمد که با رسول خدا (ص) بغزا شد و مالک بن زید را خلیفه کرد بر اهل خویش، چون باز آمد او را نزار و ضعیف دید، گفت چه رسید ترا که چنین ضعیف گشته‏اى؟ گفت: لم یکن عندى شی‏ء و تحرجت ان اکل من طعامک بغیر اذنک فانزل اللَّه تعالى «أَوْ صَدِیقِکُمْ» معنى آنست که بر مسلمانان تنگى نیست و بزهى نیست که درین خانه‏ها روند که نام ایشان درین آیت بردند و از طعام ایشان خورند اگر چه ایشان حاضر نباشند بشرط آنکه از آن طعام چیزى بر نگیرند که با خود بیرون آرند و نه از آن زادى سازند، این رخصتى است که اللَّه نهاد میان بندگان و لطفى که بفضل خود کرد با ایشان تا از دنائت اخلاق و تنگى نظر دور باشند و بخصال حمیده آراسته.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً»، قومى بودند از عرب بنو لیث بن بکر از بنى کنانه عادت داشتند که تنها نخوردندى بى‏مهمان، کس بود از ایشان که بامداد تا شبانگاه منتظر مهمان نشستى یا کسى که با وى طعام خوردى پس اگر در شبانگاه هیچکس نیافتندى طعام خوردندى، این آیت ایشان را رخصت آمد که اگر خواهید با هم طعام خورید خواهید پراکنده. عکرمه گفت در شان قومى از انصار فرو آمد که چون بایشان مهمان رسیدى طعام نمیخورند مگر با مهمان، و قومى دیگر طعام با هم نمیخوردند از بیم آنکه یکى بیشتر خورد و یکى کمتر و بر بعضى از ایشان اجحاف رود، رب العزه ایشان را باین آیت رخصت داد که هر دو حالت ایشان را مباح است و در آن حرج نه، اگر خواهند تنها خورند و اگر خواهند بجمع، اشتات جمع شت اى متفرقین، و شتّى جمع شتیت، تقول شت الشی‏ء شتا و شتاتا، و شتّان اسم الفعل بنى على الفتح، و قیل نصب على المصدر و حکى فیه الکسر ایضا.
«فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» یعنى على اهالیکم و اولادکم، میگوید چون در خانه‏هاى خویش روید بر کسان خویش و عیال و اولاد خویش سلام کنید، و فى ذلک ما روى انس قال اوصانى رسول اللَّه (ص) فقال: «یا انس اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و سلّم على من لقیت من امّتى تکثر حسناتک و اذا دخلت بیتک فسلّم على اهل بیتک یکثر خیر بیتک، و صلى الصّلاة الضحى فانّها صلاة الاوّابین، و ارحم الصغیر و وقر الکبیر تکن من رفقایى یوم القیامة».
و قیل اذا دخلتم بیوتا خالیة لا احد فیه فسلّموا على انفسکم اى قولوا السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین، ذکره قتادة و قال: حدثنا انّ الملائکة ترد علیه، و قال ابن عباس: هو المسجد اذ دخلته فقل السّلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین. و فى روایة اخرى عن ابن عباس قال: ان لم یکن فى البیت احد فلیقل السّلام علینا من ربّنا و على عباد اللَّه الصالحین، السلام على اهل البیت و رحمة اللَّه.
روى جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا دخلتم بیوتکم فسلّموا على اهلها و اذا طعم احدکم طعاما فلیذکر اسم اللَّه فانّ الشیطان اذا سلّم احدکم لم یدخل بیته و اذا ذکر اسم اللَّه على طعامه فقال لا مبیت لکم و لا عشاء و ان لم یسلم حین یدخل بیته و لم یذکر اسم اللَّه على طعامه قال ادرکتم العشاء و المبیت.
و قیل «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ» یعنى على من فیها من المؤمنین. «المؤمنون کلّهم کنفس واحدة» هذا کقوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ».
و عن ابن مسعود قال قال رسول اللَّه (ص): «السّلام اسم من اسماء اللَّه تعالى فافشوه بینکم فان الرجل المسلم اذا مرّ بالقوم فسلّم علیهم فردّوا علیه کان له علیهم فضل و درجة بذکره ایّاهم بالسلام فان لم یردّوا علیه من هو خیر منهم و اطیب».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا وقف احدکم على المجلس فلیسلم فان بدا له ان یقعد فلیقعد، و اذا قام فلیسلم فان الاولى لیست باحق من الآخرة».
و قیل السلام و آمین فى الدعاء و الصف فى الصّلاة تکرمة هذه الامّة.
و معنى السلام اى لکم السلامة منّى، و قیل السلام اسم من اسماء اللَّه عز و جل و المعنى اللَّه حفیظ علیکم.
«تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» نصب على المصدر اى تحیون انفسکم بما تحیّة، «مُبارَکَةً طَیِّبَةً» مبارکة بالاجر طیبة بالمغفرة. «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» یعنى اذا اراد اللَّه فرض شی‏ء علیکم بیّنة هذا البیان، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» لکى تعقلوا و تفهموا، و قیل لتکونوا عقلاء صالحین.
قوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اى المؤمن من آمن باللّه و رسوله و اطاع رسوله فى جلیل الامر و دقیقه، «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ» کالحجّة و العیدین و کلّ اجتماع فیه، و قیل هو الجهاد، و قیل مجلس تشاور و تدبیر حرب، «لَمْ یَذْهَبُوا» یعنى لم تخرجوا عنه، «حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» اى یستأذنوا رسول اللَّه تعظیما قال المفسرون کان رسول اللَّه اذا صعد المنبر یوم الجمعة و اراد الرّجل ان یخرج من المسجد لحاجة او عذر لم یخرج حتى تقوم بحیال رسول اللَّه بحیث یراه فیعرف انّه انّما قام یستأذن، فیأذن لمن شاء منهم، قال مجاهد: و اذن الامام یوم الجمعة ان یشیر بیده، و قیل هذا اذا لم یکن سبب یمنعه من المقام فان حدث سبب یمنعه من المقام بان یکونوا فى المسجد، فتحیض منهم امرأة او یجنب رجل او عرض له مرض فلا یحتاج الى الاستیذان: مفسران گفتند سبب نزول این آیت آن بود که روز خندق رسول خدا و یاوران در حفر خندق مجتمع بودند و آن کارى جامع بود، بعضى منافقان بى‏فرمان رسول (ص) و بى‏اذن وى بیرون شدند رب العالمین این آیت فرستاد گفت مؤمنان ایشانند که مطیع خدا و رسولند بهمه کار و در همه حال و چون در کارى جامع باشند بى‏دستورى رسول (ص) از آن باز نگردند آن گه گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» اصلى عظیم است در اصول تعظیم سنّت و بزرگداشت آن و متابعت آن.
«فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» اى لمن علمت انّ له عذرا، این عمر خطّاب است که با رسول خدا بود در غزاة تبوک دستورى خواست تا باز گردد با اهل خویش رسول خدا او را گفت: انطلق فو اللَّه ما انت بمنافق و لا مر تاب.
«وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ» اى لمن اذنت له لیزول عنهم بالاستغفار ملامة الانصراف، قال قتادة هذا ناسخة لقوله تعالى: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» قال ابن عباس معناه احذروا دعاء الرّسول علیکم اذا اسخطتموه فانّ دعاءه موجب لیس کدعاء غیره، میگوید تعرض سخط رسول مکنید و او را بخشم میآورید و از دعاء وى بر خود بترسید، اگر او را بخشم آرید دعاء وى چون دعاء دیگران مپندارید، و حقیقت دانید که دعاء وى موجب است و در حال اجابت آید و چون تیرى سوى نشانه شود. مجاهد گفت معنى آنست که: لا تدعوه باسمه کما یدعوا بعضکم بعضا، رسول را بنام خویش مخوانید که گوئید یا محمّد یا ابا القاسم، لکن بنام تعظیم و تبجیل خوانید که یا نبىّ اللَّه یا رسول اللَّه، فاطمه زهرا او را میگفت یا رسول اللَّه، اى پدر، دیگران فرزندان و زنان و خویشان همچنین میگفتند یا رسول اللَّه، و قیل معناه اذا دعاکم لامر فعجلوا الاجابة و بادروا الیه کقوله: «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ». ثم رجع الى حدیث المنافقین فقال: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» التّسلل خروج خفیا متلطفا، و اللّواذ، الاستتار بالشى‏ء، یقال لاذ بالشی‏ء یلوذ به لیاذا و لاوذ یلاوذ ملاوذة و لواذا، قال الازهرى معنى اللواذ، الخلاف، اى یخالفون خلافا، کلبى گفت رسول خدا (ص) بروز آدینه خطبه کردى و در خطبه عیب منافقان گفتى، ایشان چون آن شنیدندى از راست و چپ نظر کردندى تا خود هیچکس از مؤمنان ایشان را مى‏بیند یا نه، چون کسى ایشان را ندیدى پوشیده از مسجد بگوشه‏اى بیرون شدندى، رب العالمین از روى تهدید و وعید گفت: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً» میداند اللَّه ایشان را که پنهان در پوشیدگى بیرون میشوند و فردا جزاء ایشان دهد.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» اى یخالفون امره «و عن» زیادة، و قیل معناه یعرضون عن امره، و قیل بعد امره، کقوله: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» اى بعد جوع، و الهاء یعود الى اللَّه و قیل الى النبىّ، و الامر هو من امر الدّنیا، و قیل من امر الآخرة، «أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ» اى کفر بعد ایمان، و قیل بلیّة تظهر ما فى قلوبهم من النفاق، و قیل سلطان جائر یسلّط علیهم، و قیل الفتنة للعوام و البلاء للخواصّ و قیل الفتنة مأخوذ بها و البلاء معفوّ عنه و مثاب علیه، «أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» عقوبة شدیدة فى الآخرة.
ثم عظّم نفسه فقال: «أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ملکا و عبیدا، و قیل دلالة على وجوده و توحیده و کمال قدرته، «قَدْ یَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ» من الخیر و الشر و الایمان و النفاق فاحذروا مخالفته، «وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ» یعنى یوم البعث، قرأ یعقوب وحده یرجعون بفتح الیاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون یرجعون بضم الیاء و فتح الجیم، «فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا» اى یجزیهم باعمالهم و یعاقبهم علیها، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» لا یخفى علیه خافیة فیهما، روى الاعمش عن شقیق بن سلمة قال: شهدت ابن عباس فى الموسم فقرأ سورة النّور على المنبر و فسّرها فلو سمعت الرّوم لأسلمت.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ، و نه فرستادیم پیش از تو فرستادگان إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعامَ مگر ایشان خورش میخوردند، وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ و در بازارها مى‏رفتند، وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً و شما را یکدیگر را فتنه و آزمایش کردیم، أَ تَصْبِرُونَ شکیبا باشید! وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً. (۲۰) و خداوند تو بینا بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و گفتند ایشان که از دیدار ما نمى‏ترسیدند و آن را نمى‏بیوسیدند لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ چرا بر ما فریشتگان فرو نفرستیدند به پیغام، أَوْ نَرى‏ رَبَّنا یا ما خداى خود چرا نه بینیم، لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ در خویشتن بزرگ‏منشى آوردند و گردن‏کشى، وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً. (۲۱) و از اندازه برگذشتند بشوخى بزرگ.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ آن روز که فریشتگان را بینند، لا بُشْرى‏ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ هیچ بشارت نیست آن روز کافران را، وَ یَقُولُونَ و میگویند فریشتگان ایشان را: حِجْراً مَحْجُوراً. (۲۲) بهشت بر شما بسته‏اى است از شما باز داشته.
وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ و بسر کردار ایشان آئیم از هر گونه که کردند، فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (۲۳) و آن را گردى کنیم پراکنده.
أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ بهشتیان آن روز، خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا با به آرامگاهى‏اند وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا. (۲۴) و با نیکوتر فروآمدن گاهى.
وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ و آن روز که بازشکافد آسمان از ابر وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا. (۲۵) و فرو فرستند فریشتگان فرو فرستادنى.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ پادشاهى براستى آن روز رحمن راست، وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً (۲۶) و آن روزى است بر کافران دشخوار.
وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ و آن روز کافر دو دست خود مى‏خاید، یَقُولُ یا لَیْتَنِی میگوید اى کاشک، اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا (۲۷) با رسول راهى برگرفتمى.
یا وَیْلَتى‏ نفرینا بر من، لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا (۲۸) کاشک من بهمان کس بدوست نگرفتیمى.
لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ که مرا از توحید بازگردانید و بگمراهى برد، بَعْدَ إِذْ جاءَنِی پس آنکه آمده بود بمن، وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا (۲۹) و دیو مردم را خوارکننده.
وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ رسول گفت: خداوند من! إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (۳۰) این قوم من این قرآن را فرو گذاشتند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ هم چنان هر پیغامبرى را دشمنى کردیم از بدان، وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً. (۳۱) و بسنده است خداوند تو براه‏نمایى و کارسازى و بیارى.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً چرا قرآن نه بیکبار فروفرستادندید؟ کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ آن را پراکنده فرستادیم تا دل ترا بآن نیرو میدهیم. وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا (۳۲) و آن را گشاده بتو رسانیدیم و بر تو خواندیم.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ هیچ مثلى نیارند بتو إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ مگر جواب آریم از آن ترا براستى، وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (۳۳) و جواب آریم نیکو تفسیر ترا
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ إِلى‏ جَهَنَّمَ ایشان که مى‏روانند و با هم مى‏آرند روز رستخیز روان بر رویها بدوزخ، أُوْلئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۳۴) ایشان به بتر جایگاهى‏اند و گم‏راه‏تر راهى.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ و دادیم موسى را نامه، وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً (۲۵) و هارون با او او را دستور کردیم و کارساز و یار.
فَقُلْنَا اذْهَبا گفتیم که هر دو روید! إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بایشان که دروغ شمردند سخنان ما، فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِیراً (۳۶) به نیست بدادیم ایشان را به نیست دادنى.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و قوم نوح را آن گه که رسولان را دروغ‏زن گرفتند بآب بکشتیم ایشان را، وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً و ایشان مردمان را نشانى تا عبرت گیرند، وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ عَذاباً أَلِیماً (۳۷) و نیز آن ستمکاران را عذابى ساختیم دردنماى.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ و عاد و ثمود را و اصحاب رس را هم عبرت کردیم مردمان را، وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً (۳۸) و گمراهان فراوان میان
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ و همه را مثلها زدیم و بداستانها، وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً (۳۹) و همه را تباه کردیم و فرو بردیم فرو بردنى.
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَةِ و برگذشتند بر آن شهر، الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ که بر آن باران بد باریدند، أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها نمى‏دیدند آن را ؟
بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً (۴۰) بلکه نمى‏ترسند از برانگیخت.
وَ إِذا رَأَوْکَ و آن گه که ترا بینند إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً ترا جز بافسوس نمى‏گیرند، أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا؟ (۴۱) اینست آن کسى که اللَّه به پیغامبرى فرستاد؟
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا نه کامستید مگر که ما را بى‏راه کردید و دور او کندید ما را از خدایان ما، لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها اگر نه آن بودى که ما شکیبایى کردیم بر آن، وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ آرى آگاه شوند و بدانند آن گه که عذاب بینند، مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا. (۴۲) آن کیست بى‏راه‏تر.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؟ دیدى آن مرد که خویشتن را بخدایى گرفت؟ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا؟ (۴۳) تو بر سر او کوشنده نگاه دارى؟ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ؟ یا مى‏پندارى که بیشتر ایشان بشنوند؟ أَوْ یَعْقِلُونَ یا حق دریابند؟ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ نیستند ایشان مگر چون ستوران،، بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا (۴۴) بلکه ایشان و بى‏سامان‏تر.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ یا محمد إِلَّا إِنَّهُمْ یعنى الا هم یأکلون الطعام و انّ هاهنا زیادة وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ اى لطلب المعاش.
ابن عباس گفت: مشرکان قریش رسول خدا را تعییر کردند و گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ»، این آیت بجواب ایشان آمد یعنى : ما انا الّا رسول و ما کنت بدعا من الرسل و هم کانوا بشرا یأکلون الطعام و یمشون فى الأسواق. اى کل من خلا من الرسل کان بهذه الصّفة. معنى آنست که یا محمد ایشان ترا عیب میکنند بآن که خورش خورى و ببازارها روى بطلب معاش خویش، و باین سبب بتو ایمان مى‏نیارند، و ایشان نیک میدانند که پیغامبران گذشته همه برین صفت بودند، در نبوّت ایشان اقرار میدهند و هیچکس این صفات منافى نبوّت و رسالت نشمرد و نه عذرى بترک ایمان آوردن بایشان، نیست این سخن ایشان جز مکابره محض و عناد ظاهر، وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً و الفتنة البلیّة، اى ابتلى الشریف بالوضیع، یعنى اذا رأى الشّریف الوضیع قد اسلم قبله انف ان یسلم.
مقاتل گفت در شأن بو جهل فرو آمد. و العاص بن وایل و النضر بن الحارث و الولید بن عتبة، که درویشان صحابه را دیدند چون: بو ذر و ابن مسعود و عمار و بلال و صهیب و عامر بن فهیره و مهجع و غیر ایشان که در اسلام آمدند، ایشان از اسلام ننگ داشتند، حمیّت و انفه جاهلیّت ایشان را بر آن داشت که گفتند: ما مسلمان شویم! تا پس چون این گدایان و درویشان باشیم؟ که همه زیردستان و چاکران مااند؟ پس ربّ العزّه خطاب کرد با مؤمنان که: أَ تَصْبِرُونَ استفهام است بمعنى امر یعنى اصبروا على هذه الحالة من الفقر و الشدة و الاذى. و قیل معناه ا تصبرون على هذا فتکون لکم الجنة. وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً بمن صبر و بمن جزع. و قیل و جعلنا بعضکم لبعض فتنة، هو ان جعل الانبیاء فقراء و صبّ علیهم البلاء و اعداءهم ینظرون الیهم من رأس السرف و التّرف و النّعماء. و قیل کان الفقیر یقول لم لم اجعل بمنزلة الغنى؟ و یقول ذو البلاء نحو الاعمى و الزّمن لم لم اجعل بمنزلة المعافى و قیل جعلنا بعضکم لبعض فتنة، اى امتحانا و ابتلاء للفقراء و الفقراء ابتلاء للاغنیاء، أَ تَصْبِرُونَ ایّها الفقراء فلا تجعلون الفقر سببا لمعصیتنا. وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً یعنى کان علیما بالاغنیاء و الفقراء فاغنى من اوجب الحکمة اغناءه و افقر من اوجب الحکمة افقاره.
روى انس بن مالک عن النبی (ص) عن جبرئیل عن ربّه جل جلاله قال: انّ من عبادى المؤمنین من لا یصلح ایمانه الّا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک و انّ من المؤمنین من لا یصلح ایمانه الّا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الصحة و لو اسقمته لافسده ذلک: و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الا السّقم و لو اصححته لافسده ذلک، انى ادبّر عبادى بعلمى بقلوبهم انّى بهم علیم خبیر.»
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا نظر احدکم الى من فضّل علیه فى المال و الجسم فلینظر الى من دونه فى المال و الجسم».
قوله: وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا، اى لا یخافون البعث. رجا، اینجا بمعنى خوف است، لغة اهل تهامه چنان که جاى دیگر گفت: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، اى لا تخافون اللَّه عظمة. لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ فتخبرنا انّ محمدا صادق أَوْ نَرى‏ رَبَّنا فیخبرنا بذلک. هذا کقوله: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا. لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا اى تعظّموا فى انفسهم بهذه المقاله. وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً اى افرطوا فى الفساد و العتو اشدّ الکفر و افحش الظّلم. قال مقاتل: عتوّا، اى غلوّا فى القول، حیث ارادوا لانفسهم الرسل من الملائکة رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ، اى اذکر یوم یرون الملائکة و هو یوم الموت و قیل یوم البعث. این جواب ایشان است که دیدار فریشته خواستند، یعنى که ایشان فریشته روز مرگ بینند یا روز قیامت، با نداى لا بُشْرى‏ و عذاب سخت. لا بُشْرى‏ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ یعنى للکافرین. آن روز فریشتگان مومنان را بشارت دهند به بهشت و کافران را بشارت ندهند و ایشان را گویند: حِجْراً مَحْجُوراً. فیه قولان: احدهما انّ الملائکة یَقُولُونَ للکفّار حِجْراً مَحْجُوراً اى الجنّة حرام محرّم علیکم.
فریشتگان گویند فراکافران که بهشت بر شما حرام است، بسته از شما بازداشته قول دیگر آنست که این سخن کافران گویند فرا فریشتگان و از ایشان باین سخن زینهار خواهند، گویند: حِجْراً مَحْجُوراً، ما از شما زینهار میخواهیم کوشیده. و این بر عادت عرب است که چون از کسى ترسند گویند: حِجْراً مَحْجُوراً. اى عوذا معاذا. یعنى یستعیذون منه. قال الشاعر.
حتّى دعونا بارحام لنا سلفت
و قال قائلهم انّى لحاجور.
الحاجور المنعة و الامان یقال: احتجر فلان اذا امتنع و منه سمّیت الحجرة.
وَ قَدِمْنا، یعنى قصدنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ ممّا کانوا یقصدون به التّقرّب الى اللَّه تعالى و یعتقدونه طاعة فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً باطلا، لا ثواب له، لانّهم عملوه للشیطان. و الهباء دقاق التّراب ، و المنثور المتفرّق.
قال على بن ابى طالب (ع): «الهباء، ما تراه وسط شعاع الکوّة کالغبار فلا یمسّ بالایدى و لا یرى فى الظّل.
و قال مقاتل هو ما یسطح من حوافر الدّواب عند المسیر. و یقال هبا التراب یهبوا و هیبته اهبا.
أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا. این جواب کفره قریش است که گفتند: «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، المستقرّ المصدر و المکان ایضا، و المقیل القیلولة و مکان القیلولة ایضا، و المقیل المنزل ایضا. تقول العرب: قلنا بمکان کذا اى نزّلنا. و المعنى انّ اهل الجنّة لا یمرّ بهم یوم القیمة الّا قدر النّهار من اوّله الى وقت القائله حتّى یسکنوا مساکنهم فى الجنّة. قال ابن مسعود لا ینتصف النّهار یوم القیمة حتّى یقیل اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار. قال الازهریّ القیلولة و المقیل الاستراحة نصف النّهار، و ان لم یکن مع ذلک نوم، لانّ اللَّه تعالى قال: وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، و الجنّة لا نوم فیها. و یروى انّ یوم القیمة یقصر على المؤمنین حتّى یکون کما بین العصر الى غروب الشّمس.
و عن انس عن النّبیّ (ص) قال: «یخرج اللَّه رجلا من اهل النّار و رجلا من اهل الجنّة، فیقول للرّجل من الجنّة کیف وجدت مقیلک؟ فیقول یا رب خیر مقیل و خیر مصیر صار الیه العباد! فیقول اللَّه ارجع إلى منزلک فانّ لک عندى الزّیادة من الکرامة.
و یسأل اللَّه الّذى اخرج من النّار فیقول کیف وجدت مقیلک؟ فیقول یا ربّ شرّ مقیل و شرّ مصیر صار الیه العباد! ثمّ یصیح هنالک یا ربّ لا ترجعنى الیها! فیقول له ربّه ما تجعل لى ان انا اخرجتک منها؟ قال یقول له اعطیک ما سألتنى، قال یقول له فانّى اسألک ملأ الارض ذهبا، فیقول له یا ربّ، نعم ان قدرت علیها. قال یقول له کذبت و عزّتى و عظمتى لقد سألتک ما هو اهون من هذا فلم تعطنى. سألتک ان تدعونى فاستجیب لک، و تسألنى فاعطیک، و تستغفرنى فاغفر لک، فلم تفعل، ارجع الى مقیلک فانّ لک عندى الزّیادة من الهوان».
و قال بعض المفسّرین: «خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا» معناه خیر من مستقرّهم و مقیلهم فى الدّنیا. و قیل خیر من مستقرّ الکفّار و منازلهم فى الدّنیا. و قیل خیر مستقرّا و احسن مقیلا ممّن فى مستقرّه و مقیله خیر.
قوله... وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ، اى عن الغمام. و الباء و عن یتعاقبان کما یقال رمیت عن القوس و بالقوس. قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو تشقق بتخفیف الشّین هاهنا و فى سورة ق، و الأصل تتشقّق فحذفت التّاء الثّانیة. و قرأ الآخرون بتشدید الشّین فى السّورتین ادغموا هذه التّاء اعنى التّاء الثّانیة فى الشّین و الصّیغتان کلتاهما للخفّة، و الحذف اخف من الادغام، فلهذا کان الحذف فى مثل هذه الکلمة اکثر من الادغام.
«بالغمام» و هو غمام ابیض یأتى اللَّه عزّ و جلّ فى ظلل منه.
قال ابن عباس: مع الکرّوبیّین لهم قرون لها کعوب ککعوب القنا، ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمس مائة عام. قال ابن عمر: یهبط اللَّه سبحانه حین یهبط و بینه و بین خلقه سبعون الف حجاب منها النّور و الظّلمة و الماء، فیصوّت اللَّه فى تلک الظّلمة صوتا قد خلع له القلوب. وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا قرأ ابن کثیر وحده و ننزل بنونین و تخفیف الزّاى و رفع اللّام و نصب الملائکة، و الوجه انّه مضارع انزلنا، و الملائکة مفعول. و المعنى ننزل نحن الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا. و التّنزیل مصدر نزّل بالتّشدید و لیس بمصدر انزل بالالف، و لکن لمّا کان نزّل و انزل بمعنى واحد وضع مصدر احدهما موضع مصدر الآخر. و قرأ الآخرون نزّل الملائکة بنون واحد و تشدید الزّاى و فتح اللّام و رفع الملائکة. و الوجه ان نزّل فعل ماض مبنىّ للمفعول مسند الى الملائکة و «تنزیلا» ینتصب به انتصاب المصادر، و فى المصحف یکتب بنون واحد و المعنى اذا انشقّت السّماء نزل منها الملائکة اکثر من الجنّ و الانس، و هو یوم التّلاق یلتقى اهل السّماء و اهل الارض و هو قوله تعالى: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا. قال ابن عباس: تنشقّ السماء و الدّنیا فینزل اهلها و هم اکثر ممّن فى الارض من الجنّ و الانس ثمّ تنشقّ السّماء الثّانیة فینزل اهلها و هم اکثر ممّن فى السّماء الدّنیا و من الجنّ و الانس، ثمّ کذلک، حتّى تنشقّ السّماء السّابعة و اهل کلّ سماء یزیدون على اهل السّماء الّتى قبلها. ثمّ ینزل الکرّوبیّون ثمّ حملة العرش و فى الحدیث طول ذکرناه فى سورة البقرة.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ الایة... اى الملک الّذى هو الملک حقّا ملک اللَّه جلّ و عزّ فى یوم القیمة کما قال تعالى: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لانّ الملک الزّائل کانّه لیس بملک. و قال ابن عباس: یرید أنّ یوم القیمة لا ملک یقضى غیره. وَ کانَ یَوْماً اى کان ذلک الیوم یوما، عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. شدیدا کقوله: فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ. فهذا الخطاب یدلّ على انّه لا یکون على المؤمنین عسیرا. و فى هذا الحدیث. انّه یهوّن یوم القیمة على المؤمنین حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة صلّاها فى الدّنیا.
قوله: وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ هذا کقوله: عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ. این ظالم عقبة بن ابىّ معیط القرشى است مجالست رسول خدا و سماع کلام او دوست داشتى و با وى بسیار نشستى و رسول خدا (ص) اسلام وى امید میداشت.
این عقبه از سفرى بیامده بود و دعوتى ساخته، اشراف قوم خویش را و رسول خدا را نیز در آن دعوت حاضر کرد. چون طعام بنهادند رسول خدا طعام نخورد و گفت: «انا لا آکل من طعام المشرکین الّا ان تشهد ان لا اله الّا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه». گفت من طعام مشرکان نخورم مگر که ایمان آرى و کلمه شهادت بگویى. عقبه کلمه شهادت بگفت و رسول طعام وى بخورد. امیّة بن خلف دوست عقبه بود، خبر بوى رسید که عقبه مسلمان شد، برخاست و پیش عقبه گفت: «صبوت» صابى شدى! و از دین خویشتن برگشتى! این چه بود که تو کردى؟ عقبه گفت: بس کارى نیفتاده است مردى بر طعام من نشست و نمى‏خورد کلمه‏اى بگفتم نه از دل و اعتقاد تا طعام بخورد، اکنون من هم بر آن دینم که بودم. امیه گفت: آن گه از تو راضى شوم که خیو بر روى محمد افکنى و او را دروغ‏زن دارى. عقبه رفت و همان کرد که امیه فرمود.
صعب آمد و دشوار آن حال بر رسول خدا، تا جبرئیل آمد و در شأن ایشان این آیات فرو آورد. قال الضحاک: لمّا بزق عقبة فى النّبیّ (ص) عاد بزاقه فى وجهه و انشعب شعبتین فاحرق خدّیه و کان اثر ذلک فیه حتّى الموت. روز بدر عقبه با جمع کافران بود او را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول على (ع) را فرمود تا او را هلاک کند. چون عقبه میدانست که کشتنى است گفت: منّ للصّبیة یا محمد!
قال: انت و الصّبیة الى النّار!.
«یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ»، قال عطاء: یأکل یدیه حتّى یبلغ مرفقیه ثمّ تنبتان، ثمّ یأکل هکذا کلما نبتت یداه أکلها تحسّرا على ما فعل، و یقول: «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ» فى الدّنیا «مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»، لیتنى اتّبعت محمدا و اتّخذت معه سبیلا الى الهدى. قرأ ابو عمرو یا لیتنى اتّخذت بفتح الیاء و الآخرون باسکانها.
«یا وَیْلَتى‏!» یا حسرتى یا اسفى، لیتنى «لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا»، الفلان هاهنا امیة ابن خلف الجمحى اخو ابىّ بن خلف علیهما لعنة اللَّه.
«لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ» اى عن الایمان و القرآن «بَعْدَ إِذْ جاءَنِی» یعنى: الذّکر مع الرّسول «وَ کانَ الشَّیْطانُ» و هو متمرّد عات من الانس و الجنّ و کلّ من صدّ عن سبیل اللَّه فهو شیطان «لِلْإِنْسانِ خَذُولًا»، اى تارکا یترکه و یتبرّأ منه عند نزول البلاء و العذاب. و حکم هذه الآیات عامّ فى کلّ متحابّین اجتمعا على معصیة اللَّه. و منه‏ قول النّبیّ (ص): «مثل جلیس الصّالح و السّوء کحامل المسک و نافخ الکیر فحامل المسک امّا ان یحذیک و امّا ان تبتاع منه و امّا ان تجد منه ریحا طیبة و نافخ الکیر امّا ان یحرق ثیابک و امّا ان تجد ریحا خبیثة».
و عن ابى سعید قال: قال النّبیّ (ص) «لا تصاحب الّا مومنا و لا یأکل طعامک الّا تقىّ».
و عن ابى هریرة: قال: قال النّبیّ (ص). «المرء على دین خلیله فلینظر احدکم من یخالل».
و فى بعض التّفاسیر: انّ عقبة لمّا بزق فى وجه النّبیّ (ص) قال النّبیّ: «لئن وجدتّک خارجا من جبال مکة لاضربنّ عنقک، صبرا».
فقال عقبة و اللَّه لا اخرج من جبال مکة ابدا. فما کان یبرح و اذا خرج اصحابه أبى ان یخرج خوفا من رسول اللَّه (ص). فقالوا لک جمل احمر یطیر بک ان کانت هزیمة فخرج معهم فلمّا هزم المشرکون زلّ به جملة فى اخدود من الارض فاخذه رسول اللَّه (ص) اسیرا فقتله.
«وَ قالَ الرَّسُولُ» الآیة... یعنى و یقول الرّسول فى ذلک الیوم: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» اى متروکا، فاعرضوا عنه و هجروه و لم یؤمنوا به و لم یعملوا بما فیه. و ان شئت جعلته من الهجر اى هجروا فى القرآن فقالوا هو کذب و سحر و اساطیر و مفترى.
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «من تعلّم القرآن و علّق مصحفه لم یتعاهده و لم ینظر فیه جاء یوم القیمة متعلّقا به یقول یا ربّ عبدک هذا اتّخذنى مهجورا اقض بینى و بینه».
و قیل قال الرّسول یعنى فى الدّنیا شکى قومه الى اللَّه فقال: یا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجورا فعزاه اللَّه فقال: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما جعلنا لک اعداء من مشرکى قومک کذلک جعلنا «لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ». اى المشرکین. قال مقاتل یقول لا یکبرنّ علیک فانّ الانبیاء قبلک قد لقیت هذا من قومهم، فاصبر لامرى کما صبروا فانّى ناصرک و هادیک، وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً یکفیک معرّة من یعادیک و یهدیک الى الرّشاد و ینصرک على اعدائک نصرا عزیزا. «هادِیاً وَ نَصِیراً» نصب على الحال و قیل على التّمییز. و الایة، نزلت فى ابى جهل، و قیل فى بنى امیة و بنى المغیرة و هم اعدى قریش لرسول اللَّه (ص).
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم کفّار قریش و قیل هم الیهود قالوا: لَوْ لا نُزِّلَ هلّا نزّل «عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً» دفعة واحدة کالتوریة على موسى و الانجیل على عیسى و الزبور على داود فقال تعالى: کَذلِکَ اى کذلک فعلت لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ اى انزلناه مفرّقا لنقوّى به قلبک اى نشجّع به قلبک فى اذى قومک بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء و هم یکتبون و یقرءون. و انزل القرآن على محمد و هو نبىّ امىّ لا یکتب و لا یقرأ. و قیل فرّق لانّ فى القرآن ناسخاو منسوخا، و ذلک لا یجتمعان لانّ احدهما یوجب العمل بشى‏ء و الآخر یوجب ترک العمل به، و لانّ فى القرآن اجوبة للسّائلین و الجواب لا یتقدّم السّؤال. قال بعض المفسّرین کذلک متّصل بما قبله من قول المشرکین و هو الوقف على تقدیر جملة واحدة. کذلک اى کسایر کتب اللَّه ثمّ تبتدى «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ»، اى انزلناه متفرّقا به فؤادک وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا. قال ابن عباس بیّنّاه بیانا بعضه فى اثر بعض. و التّرتیل التّبیین فى ترسّل و تثبّت، و قیل رتّلناه ترتیلا، جعلنا بین انزاله فرجا شیئا بعد شی‏ء زمانا لیس بالکثیر، من قولهم، ثغر رتل، اذا کان بینها فرجة و رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا على هذا القول معناه لا تعجل فى قراءته بل تثبّت فیها.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ... حسن گفت این آیت متّصل است بآیت پیش، تقدیره: رتّلناه ترتیلا لکیلا یأتوک بمثل اى شبهة فى ابطال امرک. «الّا» اجبنا عنک و «جِئْناکَ بِالْحَقِّ» الّذى یدحض شبهة اهل الجهل و یبطل کلام اهل الزّیغ «وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» من مثلهم. میگوید قرآن که بترتیل و ترسیل فرو فرستادیم بمدّت بیست سال پراکنده نه بیک دفعه، آن را بود تا ایشان هیچ شبهت در ابطال کار تو و جستن عیب تو نیارند، که نه ما آن را جوابى آریم براستى و بسزا جوابى که خصم را فروشکند و شبهت وى تباه کند و باطل وى پیدا کند. «وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» یعنى ممّا یلتمسه و یبغیه الخصم، فاختصر لدلالة الکلام علیه. جوابى نیکو تفسیرتر از آن که تو خود درخواهى، یا خصم مى‏درخواهد. و اگر ما قرآن بیک دفعه فرو فرستادیمى این معنى حاصل نیامدى. و شبهت ایشان آن بود که گفتند: لو کان القرآن حقّا لانزل علیه جملة واحدة کما انزلت التوریة على موسى جملة واحدة. فبیّن اللَّه تعالى انّ ذلک لیس بشبهة و لکن لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا. وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ، هذا کقوله: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ، و ضرب الامثال هو طلب الاشباه لقصد نقض الشّى‏ء. و سمّى اللَّه تعالى ما یوردون من الشّبه مثلا و سمّى ما یدفع به الشّبهة حقّا، و التّفسیر هو تبیین التّأویل، و الفسر فى اللّغة الکشف، معنى تفسیر از طریق لغت ایضاح است و تبیین، یقال فسّرت الحدیث اى اوضحته و بیّنته. و اشتقاق آن از تفسره است، و هى نظر الطّبیب فی البول لاستخراج الدّاء و العلّة، فکذلک المفسّر ینظر فى الایة لاستخراج الحکم و المعانى و این قول ضعیف است از بهر آنکه تفسره لفظى رومى است و تفسیر لفظى عربى است، و لفظ عربى از لفظ رومى مشتقّ نباشد. و قول درست آنست که تفسیر در اصل تفسیر بوده و فا بر سین مقدّم کردند، چنان که در لغت گویند جذب جبذ، عمیق معیق، صاعقة صاقعه و آنچه بدین ماند.
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ إِلى‏ جَهَنَّمَ یحتمل ان یکون معناه یسحبون على وجوههم کقوله: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ، و یحتمل ان یکون معناه یمشون على وجوههم کما
روى فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص): انّ النّاس یحشرون یوم القیمة ثلاثة اثلاث: رکبانا، و مشاة و على وجوههم.
قال انس: قیل یا رسول اللَّه! کیف یحشرون على وجوههم؟ قال: الذى امشاهم على ارجلهم قادر على ان یمشیهم على وجوههم. اولئک شرّ مکانا، اى کلّ مکان شرّ فمکان اولئک شرّ منه و لیس معناه انّ مکانهم شرّ من مکان اهل الجنّة، لانّ مکان اهل الجنّة خیر کلّه.
و قیل شرّ مکانا، اى من المؤمنین فى الدّنیا. قال الزّجاج «الّذین» رفع بالابتداء و «اولئک» رفع لانّه ابتداء ثان، «و شرّ» خبر «اولئک»، و «اولئک» مع «شر» خبر «الّذین»، و «المکان» و «السّبیل» منصوبان على التّمییز، و هذا جواب عن قولهم: «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً. اى معینا ظهیرا. الوزیر فى اللّغة الّذى یرجع الیه و یتحصّن برأیه، و الوزر ما یلتجأ الیه و یعتصم به، و منه قوله: کَلَّا لا وَزَرَ اى لا ملجأ یوم القیمة و لا منجى الّا من رحم اللَّه.
فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، یعنى القبط فَدَمَّرْناهُمْ هاهنا اضمار اى فکذّبوهما فدمّرناهم «تَدْمِیراً» اهلکناهم اشدّ الهلاک، و الدّمار استیصال بالهلاک و الدّمور الدّخول بالمکروه.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ... یعنى القبط، «فدمّرناهم» هاهنا اضمار اى فکذّبوهما فدمّرناهم «تدمیرا» اهلکناهم اشدّ الهلاک، و الدّمار استیصال بالهلاک و الدّمور الدّخول بالمکروه.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ»... یعنى کذّبوا نوحا، و انّما ذکر بلفظ الجمع لانّ من کذّب نبیّا واحدا فقد کذّب جمیع الرّسل. و یحتمل انّهم کذّبوا نوحا و من قبله من الرّسل، و قیل الرّسل نوح و الملائکة الّذین کانوا یأتونه بالوحى. و قیل اخبرهم نوح بمجى‏ء الرّسل و انکروا بعث الرّسل اصلا. «اغرقناهم» اى اهلکناهم بالماء وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً و عبرة یتعظّون بها وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ فى الآخرة عَذاباً أَلِیماً. سوى ما حلّ بهم من عاجل العذاب.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ و اهلکنا عادا و ثمود یعنى هود و قوم صالح وَ أَصْحابَ الرَّسِّ. اختلفوا فیهم: قال وهب بن منبه: کانوا اهل بئر قعودا علیها و اصحاب مواش، یعبدون الاصنام، فوجّه اللَّه الیهم شعیبا یدعوهم الى الاسلام. فتمادوا فى طغیانهم و فى اذى شعیب (ع)، فبیناهم حول البئر فى منازلهم انهارت البئر، فخسف بهم و بدیارهم و رباعهم، فهلکوا جمیعا. و الرّس البئر، و کلّ رکیّة لم تطو بالحجارة و الآجر فهو رس. و قیل هم اصحاب الاخدود. و الرس هو الاخدود الّذى حفره. و قال کعب و مقاتل و السدىّ: الرّس البئر بانطاکیة، قتلوا فیها حبیبا النجار و هم الّذین ذکرهم اللَّه فى سورة یس. و قیل هم بقیّة ثمود قوم صالح و هم اصحاب البئر الّذین ذکرهم اللَّه تعالى فى قوله: «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ». و قیل الرس قریة بالیمامة یقال لها فلج. و کانوا قوما اصحاب آبار قتلوا نبیّا أتاهم. و قیل کانوا قوما بین المدینة و وادى القرى رسّوا نبیّهم فى بئر اى رسّوه فیها. و الرّس مصدر فنسبوا الى فعلهم بنبیّهم و نبیّهم هو حنظلة بن صفوان، یقال: وجد حنظلة فى بئر بعد دهر طویل یده على شجّته فرفعت یده فسالت دما فترکت یده فعادت على الشجة. و قیل اصحاب الرّسّ قوم نساؤهم ساحقات. ذکر انّ الدلهاث ابنة ابلیس اتتهنّ فشبّهت الى النّساء ذلک و علّمتهنّ، فسلّط اللَّه علیهم صاعقة من اوّل اللّیل و خسفا فى آخره و صیحة مع الشّمس فلم یبق منهم احد. و فى الخبر: «انّ من اشراط السّاعة ان یستکفى الرّجال بالرّجال و النّساء بالنّساء، و ذلک السّحق».
و قال سعید بن جبیر: کان بارضهم جبل عظیم یقال له دمخ و کان علیه من الطّیر ما شاء اللَّه، ثمّ ظهرت طیر کأعظم ما یکون من الطّیر و فیها من کلّ لون و سمّوها عنقاء لطول عنقها و کانت تنقضّ على الطّیر تأکلها، فجاعت یوما فاعوزته الطّیر فانقضّت على صبىّ فذهبت به، فسمّیت عنقاء مغرب لانّها اغربت بما اخذته فطارت به فشکوا الى نبیّهم، فقال: اللّهمّ خذها و اقطع نسلها! فاصابتها صاعقة فاحرقتها و لم یر لها اثر، فضربتها العرب مثلا فى اشعارهم. ثمّ انّهم قتلوا نبیّهم، فاهلکهم اللَّه. و قیل هم قوم کذّبوا نبیّا اتاهم، فحبسوه فى بئر ضیّقة القعر، و وضعوا على رأس البئر صخرة عظیمة لا یقدر على حملها الّا جماعة من النّاس و قد کان آمن به من بین الجمیع عبد اسود، و کان العبد یأتى الجبل فیحتطب على ظهره و یبیع الحزمة و یشترى بثمنها طعاما ثمّ یأتى البئر فیلقى الیه الطّعام من خروق الصّخرة فکان على ذلک سنین. ثمّ انّ اللَّه تعالى اهلک القوم و ارسل ملکا فرفع الحجر و اخرج النّبیّ من البئر. و قیل بل الاسود عالج الصّخرة فقوّاه اللَّه برفعها فرفعها و القى حبلا الیه و استخرجه من البئر، فاوحى اللَّه الى ذلک النّبیّ انّه یکون رفیقه فى الجنّة. و روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّ اوّل النّاس دخولا الجنّة لعبد اسود»، یرید هذا العبد.
علىّ بن الحسین بن علىّ، زین العابدین (ع) روایت کند از پدر خویش الحسین بن علىّ (ع) گفتا: «مردى آمد از بنى تمیم پیش امیر المؤمنین على (ع) و گفت: یا امیر المؤمنین، خبر ده ما را از اصحاب رسّ در کدام عصر بودند و چه قوم بودند؟
دیار و مسکن ایشان کجا بود؟ پادشاه ایشان که بود؟ ربّ العزّه پیغامبر بایشان فرستاد یا نفرستاد؟ و ایشان را بچه هلاک کرد؟ ما در قرآن ذکر ایشان میخوانیم که: وَ أَصْحابَ الرَّسِّ نه قصّه ایشان بیان کرده نه احوال ایشان گفته. امیر المؤمنین (ع) گفت: یا اخا تمیم، سؤالى کردى که پیش از تو هیچکس از من این سؤال نکرده و بعد از من قصّه ایشان از هیچکس نشنوى: ایشان قومى بودند در عصر بنى اسرائیل پیش از سلیمان بن داود درخت صنوبر مى‏پرستیدند، آن درخت که یافث بن نوح کشته بود بر شفیر چشمه‏اى معروف. و بیرون از آن چشمه نهرى بود روان، و ایشان را دوازده باره شهر بود بر شطّ آن نهر، و نام آن نهر رسّ بود در بلاد مشرق. و در آن روزگار هیچ نهر عظیم‏تر و بزرگ‏تر از آن نهر نبود و نه هیچ شهر آبادان‏تر از آن شهرهاى ایشان. و مهینه آن شهرها مدینه‏اى بود نام آن اسفندآباد و پادشاه ایشان از نژاد نمرود بن کنعان بود، و در آن مدینه مسکن داشت، و آن درخت صنوبر در آن مدینه بود، و ایشان تخم آن درخت بردند بآن دوازده باره شهر تا در هر شهرى درختى صنوبر برآمد و ببالید، و اهل آن شهر آن را معبود خود ساختند و آن چشمه که در زیر صنوبر اصل بود. هیچکس را دستورى نبود که از آن آب خوردى یا برگرفتى، که مى‏گفتند: هى حیاة آلهتنا فلا ینبغى لاحد ان ینقص من حیاتها. پس مردمان و چهارپایان آب که میخوردند از آن نهر رس مى‏خوردند و رسم و آئین ایشان بود در هر ماهى اهل هر شهرى گرد آن درخت صنوبر خویش برآمدن، و آن را بزیور و جامه‏هاى الوان بیاراستن، و قربانها کردن، و آتشى عظیم افروختن، و آن قربانى بر آن آتش نهادن، تا دخان و قتار آن بالا گرفتى چندان که در آن تاریکى دود دیده‏هاى ایشان از آسمان محجوب بگشتید. ایشان آن ساعت بسجود درافتادندید، و تضرّع و زارى فرا درخت کردندید تا از میان آن درخت شیطان آواز دادى که: انّى قد رضیت عنکم فطیبوا نفسا و قرّوا عینا. ایشان چون آواز شیطان بگوش ایشان رسیدى سر برداشتندى شادان و نازان، و یک شبانروز بطرب و نشاط و خمر خوردن بسر آوردندید، یعنى که معبود ما از ما راضى است. برین صفت روزگار دراز بسر آوردند، تا کفر و شرک ایشان بغایت رسید و تمرّد و طغیان ایشان بالا گرفت.
ربّ العالمین با ایشان پیغامبرى فرستاد از بنى اسرائیل از نژاد یهود ابن یعقوب، روزگار دراز ایشان را دعوت کرد و توحید بر ایشان عرضه کرد و از عذاب اللَّه بیم داد، ایشان هیچ بنگرویدند و در شرک و کفر بیفزودند، تا پیغامبر در اللَّه زارید و بر ایشان دعاء بد کرد، گفت: یا ربّ انّ عبادک أبوا الّا تکذیبى و الکفر بک، یعبدون شجرة لا تضرّ و لا تنفع، فأرهم قدرتک و سلطانک.
چون پیغامبر این دعا کرد، درختهاى ایشان همه خشک گشت. ایشان گفتند این همه از شومى این مرد است که دعوى پیغامبرى میکند و عیب خدایان ما مى‏جوید او را بگرفتند و در چاهى عظیم کردند. آورده‏اند در قصّه که انبوب‏ها بساختند فراخ و آن را بقعر آب فرو بردند، و آب از آن انبوب‏ها برمیکشیدند تا بخشک رسید آن گه از آنجا در چاهى دور فرو بردند و او را در آن چاه کردند و سنگى عظیم بر سر آن چاه استوار نهادند، انبوب‏ها از قعر آب برداشتند گفتند اکنون دانیم خدایان ما از ما خشنود شوند که عیب‏جوى ایشان را هلاک کردیم. پیغامبر در آن وحشت چاه به اللَّه نالید گفت: «سیّدى و مولاى، قد ترى ضیق مکانى و شدّة کربى، فارحم ضعف رکنى و قلّة حیلتى و عجّل قبض روحى و لا تؤخّر اجابة دعوتى حتّى مات. فقال اللَّه تعالى لجبرئیل: «انّ عبادى هؤلاء غرّهم حلمى و امنوا مکرى و عبدوا غیرى و قتلوا رسولى فانا المنتقم ممّن عصانى و لم یخش عقابى و انّى حلفت لاجعلنّهم عبرة و نکالا للعالمین».
پس ربّ العالمین باد عاصف گرم بایشان فرو گشاد تا همه بیکدیگر شدند و فراهم پیوستند. آن گه زمین در زیر ایشان همچون سنگ کبریت گشت، و از بالا ابرى سیاه بر آمد و آتش فرو بارید و ایشان چنان که ارزیر در آتش فرو گدازد، فرو گداختند نعوذ باللّه من غضبه و درک نقمته.
و قوله تعالى: وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً. هذا کقوله: لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ و لذلک قالوا «کذب النسابون». و القرن اربعون سنة، و یقال مائة و عشرون سنة فیکمل القرن الاوّل من هذه الامّة عند هلاک یزید بن معویة و المعنى و اهلکنا امما بین هذه الامم کثیرا لا یعلمها الّا اللَّه، ارسل الیهم الرّسل فکذّبوهم فاهلکوا.
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ، کلّا منصوب بفعل مضمر، یعنى و انذرنا کلّا. و قیل الهاء ضمیر النّبیّ (ص) اى و کلّا ضربنا امثالا للنّبى لینذر بهم قومه. و قیل معناه: و کلّا قد احذر اللَّه تعالى الیهم و وعظهم بقصص من کان قبلهم لینزجروا و یتّعظوا، فلمّا لم ینفعهم ذلک و لجّوا فى الاصرار انتقم منهم بان تبرهم تتبیرا. فذلک قوله: وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. و التّتبیر التّکسیر و التّقطیع و لهذا قیل لمکسّر الزّجاج التّبر و کذلک تبر الذّهب.
وَ لَقَدْ أَتَوْا یعنى مشرکى مکة عَلَى الْقَرْیَةِ و هى قریّات قوم لوط، و کانت خمس قرى، و اهلک اللَّه اربعا منها و نجت واحدة. و هى صغیر کان اهلها لا یعملون العمل الخبیث، الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ یعنى رمیهم بالسّجیل. و قیل امطرت کبریتا و نارا. و مطر السّوء البلاء. و مطر یستعمل فى الخیر و امطر فى الشّرّ. و قیل هما لغتان. أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها اذا مرّوا بها فى اسفارهم فیعتبروا و یتذکّروا لانّ مدائن قوم لوط على طریقهم عند ممرّهم الى الشام، هذا کقوله وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ. بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً اى حملهم على الکفر و المعاصى، انکارهم البعث و النّشور، یعنى انّهم لم یتّعظوا و لم ینزجروا لانّهم لا یخافون عذاب الآخرة و لا یرجون ثوابها.
قوله: وَ إِذا رَأَوْکَ یعنى و اذا ابصروک یا محمد إِنْ یَتَّخِذُونَکَ اى ما یتّخذونک، إِلَّا هُزُواً اى هزأة، و هو الّذى یهزؤ منه کالسّخرة لما یسخر منه، و الضّحکة لما یضحک منه أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا، این آیات در شأن بو جهل فرو آمد که رسول را و یاران را دید و گفت بر طریق استهزاء از روى انکار و استحقار: أ هذا الّذى یزعم انّه بعثه اللَّه الینا رسولا.
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا اى قد قارب ان یصدّنا عن عبادة آلهتنا لو لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها، یعنى لو لم نصبر علیها لصرفنا عنها بسحره و طلاوة کلامه. فاجابهم اللَّه و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ فى القیمة حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ اى عند رؤیة العذاب مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا، من اخطاء طریقا. و وصف السّبیل بالضّلال مجازا و المراد سالکوها.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ، قومى بودند از عرب که سنگ مى‏پرستیدند، هر گه که ایشان را سنگى نیکو بچشم آمدى و دل ایشان آن خواستى آن را سجود بردندید و آنچه داشتندى بیفکندندید. حارث بن قیس ازیشان بود، کاروانى میرفت و آن سنگ که داشتند از شتر بیفتاد، آواز در قافله افتاد که: سنگ معبود از شتر بیفتاد. توقّف کنید، تا بجوییم، ساعتى جستند و نیافتند. گوینده‏اى از ایشان آواز داد که: وجدت حجرا احسن منه فسیروا. یکى سنگ از آن بهتر یافتم کاروان برانید و رفتن را باشید. و میگویند در روم قومى هستند که هر چه ایشان را نیکو بچشم آید آن را سجود برند. این آیت در شأن ایشان فرو آمد که بر پى دل خواست و هواء خویش رفتند، هر چه دل ایشان خواست آن را معبود ساختند. و لهذا قال الحسن فى تفسیر الایه: لا یهوى شیئا الا اتبعه. أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا اى حفیظا تمنعه من ذلک و تردّه الى الایمان. و قیل کفیلا یهدیه مع اتّباعه هواه. و لیس هذا نهیا عن دعائه ایّاهم بل اعلام بانّه قد قضى ما علیه من الانذار و الاعذار. و قال بعض المفسّرین: هذه منسوخة بآیة السیف.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ؟ سماع تفهّم، أَوْ یَعْقِلُونَ؟ بقلوبهم ما تقول لهم و انّما قال أَکْثَرَهُمْ لانّ فیهم من آمن. إِنْ هُمْ یعنى ما هم إِلَّا کَالْأَنْعامِ فى جهل الآیات و ترک الانتفاع بما یسمعونه بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا. لانّ البهائم ان لم تعتقد صحّة التّوحید لم تعتقد بطلانه و هم یعتقدون بطلانه و لانّ البهائم تسجد و تسبّح و هم یجحدون و یشرکون، و لانّ البهائم تهتدى لمراعیها و تنقاد لاربابها و هم لا یهتدون لمنافعهم و لا یطیعون ربّهم، و لانّ البهائم لا تخاطب و هم یخاطبون و لا یعذرون و نظیر الایة قوله: فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ؟.. الآیه هذا من رؤیة القلب و هى العلم، و المعنى الم تعلم انّ اللَّه هو الّذى مدّ الظّل؟ و یجوز ان یکون من رؤیة العین فتکون الرّؤیة بمعنى النّظر و لذلک قال: إِلى‏ رَبِّکَ و المعنى الم تنظر الى صنع ربّک کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ؟ فیه قولان: احدهما انّ الظّلّ ما بین طلوع الفجر و طلوع الشّمس مثل ظلّ الجنّة ظلّ ممدود لا شمس فیه و لا ظلمة. و القول الثّانی، هو اللّیل لانّه ظلّ الارض، و یعم الدّنیا کلّها، وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اى دائما ثابتا لا یزول کما فى الجنّة. ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ اى على الظّلّ دَلِیلًا لانّ بالشّمس یعرف الظّلّ، لو لا الشّمس ما عرف الظّلّ. و قیل جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا اى تبیعا یتّبعه فینسخه. قال ابو عبیدة: الظّلّ ما نسخته الشّمس و هو بالغداة، و الفى‏ء ما نسخ الشّمس و هو بعد الزّوال، سمّى فیئا لانّه فاء من جانب المغرب الى جانب المشرق. و قیل معناه جعلنا الشّمس مع الظّلّ دلیلا على وحدانیّة اللَّه عزّ و جل و کمال قدرته. و قیل جعلناهما دلیلا على اوقات الصّلاة و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ علّق اوقات الصّلاة بالشّمس و الظّلّ.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً اى قبضنا الظّلّ الى الموضع الّذى حکمنا بکون الظّل فیه بالشّمس الّتى تأتى علیه قَبْضاً یَسِیراً یعنى غیر عسیر. و قیل قبضا یسیرا خفیّا لا یستدرک بالمشاهدة. و المعنى انّ الظّلّ یعمّ جمیع العرض قبل طلوع الشّمس. فاذا طلعت الشّمس قبض اللَّه الظّلّ جزء فجزء قَبْضاً یَسِیراً خفیّا. و قیل معنى الایه الم تر الى ربّک کیف اتى باللّیل ثمّ لم یجعله دائما سرمدا ثمّ اتى بالشّمس و هو النّهار فجعله دلیلا على اللّیل اذ بضدّها تتبیّن الاشیاء و لم یجعل النّهار سرمدا بل قبضه و اتى باللّیل ثانیا، و نظیره قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً؟ الى آخر الایتین.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً انّما سمّى اللّیل لباسا لانّه یستر جمیع الاشیاء بالظّلام کما سمّى اللّباس لباسا لانّه یعمّ البدن بالسّتر، وَ النَّوْمَ سُباتاً اى راحة لابدانکم، و السّبت الاستراحة، و منه یوم السّبت، لانّ الیهود کانوا یستریحون فیه. و قیل سباتا اى قطعا لاعمالکم و السّبت القطع، و منه یوم السّبت لانّ الیهود یقطعون فیه العمل و لانقطاع الایّام عنده. و قیل سباتا اى مسبوتا فیه. یقال سبت المریض فهو مسبوت اذا غشى علیه، فکذلک النّائم فى نومه کالمغشى علیه لزوال عقله و تمییزه.
وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً لمّا سمّى النّوم وفاة فى قوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها سمّى الیقظة نشورا مصدر، نشر المیّت اذا عاد حیّا، و قیل لانتشار النّاس للمعاش سمّاه نشورا اى ذا نشور.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ قرأ ابن کثیر وحده ارسل الریح، على الوحده، و قرأ الباقون الرّیاح على الجمع، من جمع فلانّها اربع، و من وحّد فلانّ الالف و اللام فیها للجنس، بُشْراً بالباء و ضمّها و سکون السّین قرأها عاصم وحده من البشارة، کقوله: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ، و قرأ حمزه و الکسائى بالنون و فتحها و سکون الشین، و قرأ ابن عامر بضم النون و سکون الشین، و قرأ الباقون بضم النون و الشین جمیعا، اى تهب من کل صوب، من قوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً.
و قیل لها نشر اى رائحة طیبة. و قیل من النشر الذى هو ضدّ الطى اى تنشر السحاب بین یدى رحمته امام المطر و قدّامه، لانّه ریح ثمّ سحاب ثمّ مطر. و قیل نشرا جمع نشور کرسول و رسل، و یخفّف الشین فیقال: نشر، و النشور الّذى یجمع السّحاب فیمطر.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ، ارسال اینجا بمعنى گشادن است، چنان که گویى: ارسلت الطائر، ارسلت الکلب المعلم، و فى القرآن: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً، یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً. میگوید: او آن خداوند است که فرو گشاید بادهاى بشارت دهنده خلق را بباران فراهم آرنده میغ. همانست که جاى دیگر گفت: وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ فراهم آرد میغهاى گران‏بار: یکى از آب، یکى از برف، یکى از تگرگ، میراند آنجا که خواهد تا مى‏بارد بفرمان چنان که وى خواهد، و اگر نفرماید که بارد هم چنان بر هوا گران بارش میدارد.
و ذلک فى قوله: فَالْحامِلاتِ وِقْراً، آن همه آثار رحمت اوست و دلالات قدرت او، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ بنگر بنشانهاى رحمت او و مهربانى او در جهان که چون کرد و آنچه کرد چون نیکو کرد. باران آسمان را رحمت نام کرد، از آنکه برحمت مى‏فرستد. اینست که گفت جلّ جلاله: بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ، اى امام المطر و قدّامه. وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً. طهور آن آبست که بنفس خود پاک است و غیر خود را پاک کننده، فهو اسم لما یتطهّر به، کالسحور اسم لما یتسحّر به و الفطور اسم لما یفطر به. و دلیل بر آن که طهور مطهّر است خبر درست از مصطفى (ص) قال فى البحر: «هو الطهور ماؤه الحلّ میتته» و اراد به المطهّر لانّه قال ذلک فى جواب السائل الّذى سأله عن تطهیر ماء البحر لا عن طهارته، و الماء مطهّر لانّه یطهّر الانسان من الحدث و النجاسة، کما قال فى آیة اخرى: وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ. معلوم شد که تطهیر خاصیت آب است و چیزى دیگر از مایعات باین معنى مشارک وى نیست، لانّ اللَّه تعالى منّ علینا بانزال الماء للتطهیر، فلو کان غیره یشارکه فى التطهیر لبطلت فایدة الامتنان. و مذهب اصحاب راى آنست که طهور طاهر است، فجوّزوا ازالة النجاسات بالمائعات الطاهره، مثل الخل و ماء الورد و غیرهما، و نحن نقول لو جاز ازالة النجاسة بها لجاز ازالة الحدث بها. و مذهب مالک آنست که طهور آن بود که تطهیر ازو متکرّر بود، کالصّبور اسم لمن یتکرّر منه الصبر، و الشکور، اسم لمن یتکرّر منه التّشکّر. فجوّز الوضوء بالماء المستعمل الّذى توضّأ به مرّة.
لِنُحْیِیَ بِهِ اى بالمطر بَلْدَةً مَیْتاً و لم یقل میتة لانّه اراد البلد، و المعنى انزلناه لننبت به ارضا لا نبات فیها فذاک حیاتها و موتها. و قیل لمّا نبت فیها ما فیه حیاة الحیوان جعل ذلک حیاة لها، وَ نُسْقِیَهُ الاسقاء و السّقى واحد عند عامر بن صعصعة و قبائل من العرب مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً، اى و نسقى الماء البهائم و النّاس. و قیل مکّنّاهم من ان یشربوه و یسقوا منه انعامهم، و قال وَ أَناسِیَّ کَثِیراً و لم یقل مطلقا لانّه لیس کل الناس یعیش بماء المطر. و اناسى جمع انسى مثل: کرسى و کراسى. و یجوز ان یکون جمع انسان و اصله اناسین مثل: بستان و بساتین، فجعل الیاء عوضا عن النون.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ الهاء راجعة الى المطر المسمّى رحمه فى الایة المتقدّمة.
و المعنى صرّفنا المطر بینهم مرّة ببلدة و مرّة ببلدة اخرى. قال ابن عباس: ما عام بامطر من عام و لکن اللَّه یصرفه فى الارض. و قرأ هذه الایة و هذا کما روى مرفوعا ما من ساعة من لیل و لا نهار الّا السّماء تمطر فیها یصرفه اللَّه حیث یشاء.
و روى عن ابن مسعود یرفعه قال: لیس من سنة بامطر من اخرى و لکنّ اللَّه قسّم هذه الارزاق فجعلها فى السّماء الدنیا فى هذه القطر، ینزل منه کل سنة بکیل معلوم و وزن معلوم، و اذا عمل قوم بالمعاصى حوّل اللَّه ذلک الى غیرهم، فاذا عصوا جمیعا صرف ذلک الى الفیافى و البحار.
و قیل المراد من تصریف المطر تصریفه وابلا و طلا و رذاذا و نحوها. و قیل التّصریف راجع الى الرّیح، و قیل الى القرآن. لِیَذَّکَّرُوا اى لیتذکّروا و یتفکّروا فى قدرة اللَّه تعالى. فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً جحودا، و کفرانهم هو انّهم اذا مطروا قالوا مطرنا بنوء کذا اى لسقوط کوکب کذا، کما یقول المنجّمون، فجعلهم اللَّه بذلک کافرین. و عن زید بن خالد الجهنى قال: صلّى رسول اللَّه (ص) صلاة الصبح بالحدیبیة فى اثر سماء کانت من اللیل، فلمّا انصرف اقبل على النّاس، فقال: هل تدرون ما ذا قال ربّکم؟ قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: اصبح من عبادى مؤمن بى و کافر، فامّا من قال مطرنا بفضل اللَّه و رحمته فذلک مؤمن بى کافر بالکوکب، و اما من قال مطرنا بنوء کذا و کذا فذلک کافر بى مؤمن بالکوکب».
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ اى فى کل مصر و مدینة نبیا ینذرهم فیخف عنک اعباء النبوة و لکن لم یفعل ذلک لیعظم شأنک و یکثر اجرک. و قیل معناه و لو شئنا لانزلنا الآیات المقترحه و لبعثنا فى کل قریة نَذِیراً زیادة على ما یقترحون و لکنّا نعلم انّهم یسألون عنادا و تعنّتا و نعلم انّهم لا یؤمنون و هو نظیر قوله: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ فیما یسئلونک وَ جاهِدْهُمْ بِهِ اى بالقرآن. و قیل بالاسلام و قیل بالسیف، جِهاداً کَبِیراً لا یخالطه فتور. قال الحسن معناه اقتلهم او یسلموا.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ معنى مرج البحرین خلّى بینهما. یقال مرجت الدابة و امرجتها اذا خیّلتها ترعى، و المرج من هذا سمّى، و یقال مرجت عهودهم و اماناتهم اذا اختلطت، و منه قوله تعالى: فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ اى مختلط. و قال النبی (ص) لعبد اللَّه بن عمر: «و کیف بک یا عبد اللَّه اذا کنت فى حثالة من الناس قد مرجت عهودهم و اماناتهم و صاروا هکذا»، و شبک بین اصابعه.
«هذا عذب فرات» فرات صفة للعذب و الفرات اشد العذوبه یعنى هذا عذب اشدّ العذوبة، و هذا ملح اجاج»، الاجاج صفة للملح و هو اشدّ الملوحة، یعنى و هذا ملح اشدّ الملوحة، وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً اى حاجزا من قدرته یلتقیان لا یختلطان. قیل الماء العذب و الماء الملح یجتمعان فى البحر فیکون العذب اسفل و الملح اعلى، لا یغلب احدهما على الآخر، و هو معنى قوله: وَ حِجْراً مَحْجُوراً قال الفراء اى حراما محرّما ان یغلب احدهما على صاحبه. و قیل العذب جیحان و سیحان و دجلة و الفرات و النیل، و الملح سایر البحار، و البرزخ بینهما البلاد و القفار فلا یختلطان، فاذا کان یوم القیمة اختلطا بزوال الحاجز، کقوله: وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ. وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً، یعنى من النطفة بشرا، اى انسانا، فَجَعَلَهُ الهاء یعود الى الماء. و قیل الى البشر، نَسَباً وَ صِهْراً یعنى جعله ذا نسب و ذا صهر.
قال على (ع): «النسب ما لا یحلّ نکاحه، و الصهر ما یحلّ نکاحه، فالنسب ما یوجب الحرمة و الصهر ما لا یوجبها»، و قیل النسب من القرابة و الصهر الخلطة التی تشبه القرابة و هو السبب المحرّم للنکاح. قال ابن عباس: حرّم اللَّه تعالى سبعا نسبا و سبعا صهرا: اما النسب فقوله تعالى: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الى قوله: وَ بَناتُ الْأُخْتِ، و اما الصّهر فقوله: وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ الى قوله: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و تمام السّبع قوله و: لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ، و قیل النسب البنون و الصهر البنات، لانّ من قبلهنّ تکون الاصهار، و الصّهر المتزوّج بابنة الرجل. قال ابن سیرین: «نزلت هذه الایة فى النّبیّ (ص) و على (ع)، زوّج فاطمة علیا و هو ابن عمّه و زوّج ابنته فکان نسبا و صهرا» ابن سیرین گفت: این آیت در شأن مصطفى (ص) و على (ع)، فرود آمد که مصطفى دختر خویش را فاطمه بزنى بعلى داد. على پسر عمّ وى بود و شوهر دخترش، هم نسب بود و هم صهر. و قصّه تزویج فاطمه آنست که مصطفى علیه السلام روزى در مسجد آمد شاخى ریحان بدست گرفته سلمان را گفت: یا سلمان رو على را بخوان. رفت و گفت: یا على! اجب رسول اللَّه. على گفت: یا سلمان رسول خدا را این ساعت چون دیدى و چون او را گذاشتى؟ گفت: یا على سخت شادمان و خندان چون ماه تابان و شمع رخشان. على آمد بنزدیک مصطفى و مصطفى آن شاخ ریحان فرادست على داد، عظیم خوش بوى بود. گفت: یا رسول اللَّه این چه بویست بدین خوشى؟ گفت: یا على از آن نثارها است که حوریان بهشت کرده‏اند بر تزویج دخترم فاطمه گفت: با که یا رسول اللَّه؟ گفت: با تو یا على، در مسجد نشسته بودم فریشته‏اى‏ درآمد بر صفتى که هرگز چنان ندیده بودم، گفت نام من محمود است و مقام من در آسمان دنیا، در مقام معلوم خودم بودم ثلثى از شب گذشته که ندایى شنیدم از طبقات آسمان که: اى فریشتگان مقربان و روحانیان و کروبیان همه جمع شوید در آسمان چهارم. همه جمع شدند و همچنین سکان مقعد صدق و اهل فرادیس اعلى در جنات عدن حاضر گشتند. فرمان آمد که اى مقربان درگاه و اى خاصگیان پادشاه! سوره: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ برخوانید. ایشان همه بآواز دلرباى و الحان طرب‏افزاى سورة هل اتى خواندن گرفتند. آن گه درخت طوبى را فرمان آمد که تو نثار کن بر بهشتها بر تزویج فاطمه زهرا با على مرتضى. و درخت طوبى در بهشت همچون آفتاب است در دنیا، چون آفتاب در دنیا بالا گرفت هیچ خانه نماند که از وى شعاع در آن نیفتد، همچنین در بهشت هیچ قصر و غرفه و درجه‏اى نیست که از درخت طوبى در آنجا شاخى نیست. پس طوبى بر خود بلرزید و در بهشت گوهر و مروارید و حله‏ها باریدن گرفت، پس فرمان آمد تا منبرى از یک دانه مروارید سپید در زیر درخت طوبى بنهادند، فرشته‏اى که نام وى راحیل است و در هفت طبقه آسمان فرشته ازو فصیح‏تر و گویاتر نیست بآن منبر برآمد و خداى را جل جلاله ثنا گفت و بر پیغامبران درود داده آن گه جبّار کائنات خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بى‏واسطه ندا کرد که: اى جبرئیل و اى میکائیل شماها دو گواه معرفت فاطمه باشید و من که خداوندم ولىّ فاطمه‏ام، و اى کروبیان و اى روحانیان آسمان شما همه گواه باشید که من فاطمه زهرا را بزنى بعلى مرتضى دادم. آن ساعت که رب العزة این ندا کرد ابرى برآمد زبر جنات عدن، ابرى روشن خوش که در آن تیرگى و گرفتگى نه و بوى خوش و جواهر نثار کرد و رضوان و ولدان و حوران بهشت برین نمط نثار کردند. پس رب العزّة مرا بدین بشارت بتو فرستاد یا محمد و گفت: حبیب مرا بشارت ده و با وى بگو که ما این عقد در آسمان بستیم تو نیز در زمین ببند. پس مصطفى (ص) مهاجر و انصار را حاضر کرد، آن گه روى فرا على کرد گفت: یا على چنین حکمى در آسمان رفت، اکنون من فاطمه دختر را بچهارصد درم کاوین بزنى بتو دادم پذیرفتى؟ على گفت: یا رسول اللَّه من پذیرفتم نکاح وى، رسول گفت: بارک اللَّه فیکما.
قوله: وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى هؤلاء المشرکین ما لا یَنْفَعُهُمْ ان عبدوه وَ لا یَضُرُّهُمْ ان ترکوه، وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً، اى معینا للشیطان على ربّه بالمعاصى. قال الزجاج: اى یعاون الشیطان على معصیة اللَّه لانّ عبادتهم الاصنام معاونة الشیطان. و قیل معناه وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً اى هیّنا ذلیلا. من قول العرب جعلنى بظهر اى جعلنى هیّنا. و یقال ظهر به اذا جعله خلف ظهره فلم یلتفت الیه. قال ابن عباس: نزلت الایة فى ابى جهل فصار عاما فى الکفّار.
وَ ما أَرْسَلْناکَ یا محمد (ص)، إِلَّا مُبَشِّراً للمؤمنین بالثواب وَ نَذِیراً للکافرین بالعقاب. قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ، اى على تبلیغ الرسالة مِنْ أَجْرٍ، اى رزق و جعل فیقولوا انّما یطلب محمد اموالنا بما یدعونا الیه فلا نتبعه إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا، هذا الاستثناء منقطع عند الجمهور، اى لکن مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا بانفاق ماله فى سبیله، فلیفعل. و قیل الاستثناء متّصل و تقدیره: لا اسألکم على ما ادعوکم الیه اجرا الّا اتخاذ المدعوّ سبیلا الى ربّه بطاعته، فذلک اجرى لانّ اللَّه یأجرنى علیه.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ اى: فوّض امرک الیه وثق به، فانه حىّ لا یموت و سینتقم منهم و لو بعد حین، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ، نزّهه عمّا لا یلیق به و باوصافه، و قیل صلّ له شکرا على نعمه. و قیل قل سبحان اللَّه و الحمد للَّه وَ کَفى‏ بِهِ اى کفى باللّه خَبِیراً عالما بِذُنُوبِ عِبادِهِ فیجازیهم بها.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ، اى انه مع قدرته خلقها فى اسرع من لمحة خلقها فى ستة ایام لتعلموا انّ التأنى مستحبّ فى الامور.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ مضى تفسیره الرّحمن اى هو الرّحمن، و یجوز ان یکون الَّذِی مبتداء و الرَّحْمنُ خبره. و یجوز ان یکون وصفا له و قوله فَسْئَلْ بِهِ خبره و یجوز ان یقف على ایام و یرتفع الرحمن بقوله استوى و قوله فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً. و قیل: الهاء عائد الى الخلق و ذلک انّ الیهود وصفوا خلق السماوات و الارضین على خلاف ما خلق اللَّه و التقدیر: فسئل الرحمن خبیرا به فانّه خالقه و مکوّنه. و قیل فسئل به یعود الى اللَّه، و قیل الى الاستواء فیمن جعل الرحمن رفعا به، و قیل الباء بمعنى عن، اى فسئل عنه خبیرا و هو اللَّه عزّ و جلّ، و قیل جبرئیل (ع). و قیل الخطاب للرسول و المراد منه غیره لانّه کان مصدّقا به و المعنى: ایّها الانسان لا ترجع فى طلب العلم بهذا الى غیرى.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ لکفّار مکّة اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالوا مَا الرَّحْمنُ ما نعرف الرحمن الّا رحمن الیمامة، یعنون مسیلمة الکذاب کانوا یسمّونه رحمن الیمامة، أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا قرأ حمزة و الکسائى یأمرنا بالیاء، اى لما یأمرنا محمد (ص) بالسجود له، و قرأ الآخرون بالتاء، اى لما تأمرنا انت یا محمد «و زادهم» قول القائل لهم: اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ، نُفُوراً عن الدین و الایمان، و هو نظیر قوله: فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً، و کان سفیان الثورى اذا قرأ هذه الایة، رفع راسه الى السّماء و قال: الهى زادنى خضوعا ما زاد اعداک «نفورا».
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ و این انیز دستى است ترا بر من که سپاس نهى بآن بر من أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۲۲) که قوم مرا به بندگى گرفتى تا من در میان شما بالیدم و در دست تو برآمدم.
قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۳) فرعون گفت: خداى جهانیان خود چه چیزست ؟
قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا (ع) گفت: خداوند آسمانها و زمینها و هر چه در میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۲۴). اگر این سخن را بى‏گمان خواهید بود.
قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (۲۵)، ایشان را گفت که گرد او بودند: نمى‏نیوشید؟
قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۲۶) گفت: خداوند شما و خداوند پدران پیشینیان شما.
قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (۲۷) گفت: این رسول شما که بشما فرستادند براستى که دیوانه است.
قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما گفت: خداوند دو نیمه جهان، جاى برآمد روز و فروشدن آن و آنچه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۲۸) اگر مى‏دریابید.
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی گفت: اگر خدایى گیرى جز زمن، لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ (۲۹) چنان کنم که از زندانیان باشى.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْ‏ءٍ مُبِینٍ (۳۰) گفت: و اگر چیزى آرم بتو چیزى پیدا آشکارا.
قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۳۱) گفت: پس بیار آن را اگر از راست‏گویانى.
فَأَلْقى‏ عَصاهُ عصاى خویش را بیوکند فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۳۲) چون بنگریست آن مارى بود بزرگ آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست راست خویش بیرون کشید فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ (۳۳) آن دست او را دید سپید روشن تاونده نگرندگانرا.
قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ گفت: مهینان ایشان را که گرد بر گرد او بودند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۳۴) آن مرد براستى جادویى است استاد دانا.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویى خویش فَما ذا تَأْمُرُونَ (۳۵). چه فرمائید شما در کار او.
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستان‏هاى خویش فراهم آورندگان فرست.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ (۳۷) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ فراهم آورند جادوان، لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۳۸) هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
وَ قِیلَ لِلنَّاسِ و مردمان را گفتند هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹) هستید شما آن را که فراهم آئید؟
لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ تا ما از آن سوى باشیم که جادوان از آن سویند، إِنْ کانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۴۰) اگر ایشان به آیند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ چون جادوان آمدند قالُوا لِفِرْعَوْنَ فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۴۱) ما را مزدى هست اگر ما به آییم؟
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۲) گفت: آرى وانگه شما براستى که از نزدیک کردگان باشید.
قالَ لَهُمْ مُوسى‏ أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۴۳) موسى گفت: ایشان را بیفکنید آنچه بخواهید افکند.
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ بیفکندند رسنها و چوبهاى خویش، وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (۴۴) و گفتند بخدایى فرعون که ما به آییم.
فَأَلْقى‏ مُوسى‏ عَصاهُ بیوکند موسى عصاى خویش، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۴۵) تا که مى‏فروبرد تیز آنچه ایشان ساختند.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۴۶) جادوان را بیفکندند بر روى سجده بران.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۴۷).
رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۴۸). گفتند بگرویدیم بخداوند جهانیان خداوند موسى و هارون.
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ گفت ایمان آوردید او را پیش از آن که دستورى دادم شما را؟، إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ جز زان نیست که مهتر و استادتر شما آمد و جادویى آموخت شما را، فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.
که زود باشد که بدانید. لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهاى شما را ببرم چپ و راست. وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۴۹) و شما را بیاویزم همگان.
قالُوا لا ضَیْرَ گفتند. گزند نیست، باک نیست. إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۵۰) ما با خداوند خویش گشتیم.
إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا ما امیدواریم که بیامرزد ما را خداوند ما گناهان ما. أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ (۵۱) آن گه که ما اوّل گرویدگان باشیم.
وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ و پیغام کردیم بموسى، أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی که بشب ببر بندگان مرا إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۵۲) تا ایشان از پس شما بیایند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۵۳) فرعون در شارستانها مردم انگیزندگان فرستاد.
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (۵۴) گفت: اینان تنى چندند سخت اندک، وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (۵۵) و ایشان ما را بدرد خشم آورده‏اند.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ (۵۶) و ما انبوهیم هام پشت بهم ساخته.
فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، وَ کُنُوزٍ (۵۷) بیرون آوردیم ایشان را از بهشتها و چشمه‏هاى روان‏
و گنجها وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۵۸)، کَذلِکَ و جایگاههاى بناز
چنان وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ (۵۹) و فرا بنى اسرائیل دادیم از کشته بازمانده.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (۶۰) در پى ایشان نشستند تا برآمد آفتاب.
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ چون هام دیدار شد هر دو گروه با یکدیگر، قالَ أَصْحابُ مُوسى‏ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (۶۱) یاران موسى گفتند در ما رسیدند.
قالَ کَلَّا گفت موسى نه نه چنین نرسند، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ (۶۲) خداوند من با من مرا راه مى‏نماید.
فَأَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ پیغام دادیم بموسى و فرمان که بعصاى خویش دریا بزن! فَانْفَلَقَ بشکافت دریا، فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (۶۳) تا هر پاره‏اى ازو چون کوهى بگشت بزرگ.
وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ (۶۴) و تنگ درآوردیم آنجا دیگران را.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (۶۵) و رهانیدیم موسى را و هر که با وى بود همگان.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۶۶) پس بآب بکشتیم دیگران را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آن عبرتى است، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۶۷) و بیشتر مردمان گرونده نیستند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶۸) و خداوند تو تواناى است مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ، این آیت را دو تأویل گفته‏اند: یکى آنست که در نوبت اول رفت که موسى (ع) بر وجه تهکم و انکار با فرعون گفت: و ایّة نعمة لک على فى ان عبّدت بنى اسرائیل و قتلت اولادهم ظلما و استعبدت ابوى حتى نشأت فیکم و لو لم تستعبدهم و لم تقتلهم کان لى من اهلى من یربینى و لم یلقونى فى الیم، فاى نعمة لک علىّ؟ باین قول وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ بر طریق استفهام است، یعنى او تلک نعمة، فحذف الف الاستفهام، کقوله: فَهُمُ الْخالِدُونَ. یعنى أ فهم الخالدون.
و قال الشاعر:
و قولها و الرّکاب واقفة
لم انس یوم الرّحیل وقفتها
و طرفها فى دموعها غرق‏
تترکنى هکذا و تنطلق‏
یعنى أ تترکنى؟ و قیل معناه تمنّ علىّ بالتربیة، و قد استعبدت قومى و من اهین قومه ذل. فتعبیدک بنى اسرائیل قد احبط احسانک الىّ.
تأویل دیگر آنست که موسى نعمت شناخت از فرعون بر خود و منّت پذیرفت و اقرار کرد، گفت: لعمرى هى نعمة ان عبّدت بنى اسرائیل و ربیتنى و لم تستعبدنى کاستعبادهم، لعمرى که این نعمتى است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى و مرا برده نگرفتى. وجهى دیگر گفته‏اند که این نعمت است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى تا من گریختم و باین روز دولت و نبوت افتادم. فبهت فرعون و انقطع و اخذ فى کلام آخر.
فقال: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، اى ما صفته الرّب، هو المالک المدبر، و اذا اطلق یقتضى مالک الخلق اجمع، و العالمون اسم لما سوى اللَّه، و قیل اسم یقع على ذوى العلم من المخلوقین دون الجمادات. فرعون گفت: این خداى جهانیان که تو مى‏گویى من رسول اویم، صفت وى بگو تا خود چیست و از چه جنس است؟
موسى گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ، بانّ السماوات و الارض اجسام مصنوعة لا بدّ لها من رب، و الذى ادعوکم الیه ذلک الرب.
موسى در بیان جنسیّت نشد، دانست که اللَّه تعالى نه جنسى است از اجناس، بلکه در بیان ربوبیّت و صفات الاهیّت شد، گفت: آن خداوند که من شما را بر توحید او مى‏خوانم خداوند هفت آسمان و هفت زمین است، و هر چه در آن. اگر یقین میدانید که آن را ناچار کردگارى مى‏باید آن کردگار اوست جل جلاله.
قال فرعون لمن حوله من اشراف قومه و هم خمس مائة رجل اصحاب الاسورة: أَ لا تَسْتَمِعُونَ، فرعون با اشراف قوم خود نگرست، گفت: نمى‏نیوشید؟
تعجّب نمى‏کنید از این محال که موسى میگوید؟ و گفته‏اند که: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، این «ما» بمعنى «من» است، کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، اى و من بناها، معنى همچنانست که جاى دیگر گفت: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏ فرعون بر طریق استخفاف گفت: این خداى شما خود کیست تا نام او برند. جواب وى در سورة الدخان آمد بر قرائت بو جعفر: مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ فرعون خود کیست؟ ازین ناپاکى، گزاف‏گویى، گزاف‏کارى از جمله گزاف‏کاران.
پس موسى در بیان حجّت بیفزود، گفت: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ فرعون را گفت: تو که دعوى ربوبیّت میکنى و اینان که ترا مى‏پرستند همه آنید که گرفتار بلیّات و آفاتید، و بر شما سمات حدوث است، چنان که بر پدران شما بود، و آن گه ایشان دعوى ربوبیّت نکردند، دانستند که آن کس که در معرض آفات و بلیّات بود و بروى سمات حدوث بود، او خدایى را نشاید، تو از کجا دعوى ربوبیّت میکنى و همچون ایشانى و ازیشانى؟ نه که خداوند شما و خداوندان پدران شما یکى است جل جلاله و عظم شأنه؟. و قیل انّ فرعون کان یدعى الربوبیّة على اهل عصره و زمانه فلم یدع ذلک على من قبله، فبیّن بهذه الآیة انّ المستحقّ للربوبیة من هو رب اهل کلّ عصر و زمان.
پس فرعون از جواب درماند، روى با قوم خود کرد، گفت: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ این رسول که بشما فرستادند دیوانه است سخنى میگوید بى‏حاصل، از عقل دور.
موسى در بیان عظمت حقّ بیفزود، گفت: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ اگر شما عقل دارید و مى‏دریابید بدانید که این آفتاب که از مشرق برمى‏آید و بمغرب فرو شود آن را صانعى باید و کردگارى، آن صانع رب العالمین است، که شما صفت وى از من مى‏پرسید.
فرعون چون حجّت بر خود لازم دید در آن مناظره از عجز خود بترسید، سخن با تهدید گردانید، گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ، و کان سجنه اشد من قتله، لانه کان یعذّب المسجونین بانواع التعذیب.
موسى چون تهدّد فرعون دید او را برفق با انصاف و بیان حجّت خواند، گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْ‏ءٍ مُبِینٍ، یعنى او تفعل ذلک، و ان اتیتک على ما اقول بحجة بیّنة، و اگر من حجتى روشن آرم بر درستى قول خویش و معجزتى آشکارا نمایم که بر عقلها غلبه کند مرا هم محبوس کنى؟ فرعون گفت: فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ بأنّک رسول رب العالمین الینا. و فى ید موسى عصا من شجر الآس من الجنة. قال ابن عباس: کان آدم جاء بالعصا من الجنة فلما مات آدم قبضها جبرئیل و دفعها الى موسى باللیل حین توجه الى مدین.
قال موسى لفرعون: ما هذه بیدى قال فرعون: هذه عصا، فَأَلْقاها موسى من یده فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ، یعنى حیّة ذکرا اصفرا شعر العنق عظیما، ملأ الدار، قائما على ذنبه، یتلمظ على فرعون و قومه یرعبهم. یقال الثعبان العظیم الطویل و هو اعظم الحیّات. و قال فى موضع آخر: کَأَنَّها جَانٌّ، و الجان الصغیر من الحیات و لا تناقض فیه، لانّ خلقها خلق الثعبان العظیم و اهتزازها و حرکتها و خفّتها کاهتزاز الجانّ. و قوله مُبِینٌ، اى بیّن ظاهر انه ثعبان لا لبس فیه و یحتمل ان یکون مبیّنا صحة دعواه.
فرعون چون دید که عصا مار گشت و قصد آن دارد که فرعون را فرو برد، موسى ذنب وى گرفت و در دست وى عصا گشت، هم چنان که بود. فرعون گفت: هل من آیة غیرها بیرون ازین دیگر آیت دارى؟ موسى دست راست خویش بیرون کرد و فرا فرعون نمود. گفت: این چیست؟ گفت: دست. آن گه زیر بازوى چپ خویش کرد و باز بیرون آورد روشن و سپید آن را شعاع بود همچون آفتاب رخشان و درفشان.
فرعون با اشراف قوم خود نگرست. گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ. اینست جادوى استاد دانا. الساحر المحتال بما یوهم الاعجاز اینجا گفت: قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ، یعنى فرعون با اشراف قوم گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ و در سورة الاعراف گفت: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ، یعنى اشراف قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ وجه جمع آنست که نخست فرعون گفت: با ایشان که حاضر بودند در مجلس وى، و ایشان همان باز گفتند با قومى که غائب بودند.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ، اى یرید ان یوقع العداوة و الفرقة بینکم حتى یحارب بعضکم بعضا، و حتى یخرجکم من دیارکم و یتغلب علیکم.
و قیل لم یرد اخراج القبط انما اراد اخراج بنى اسرائیل، الا تراه یقول: أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ و تقدیره: یخرج خدمکم و مهّانکم من بنى اسرائیل من ارض مصر الى ارض الشام، و اذا اخرجهم فکانما اخرجکم. فَما ذا تَأْمُرُونَ، هذا من المؤامرة لا من الامر، اى ما ذا تشیرون به علىّ. فرعون در کار موسى با مهینان قوم خویش مشاورت کرد و ندانست آن بدبخت که آن کس که دعوى ربوبیّت کند از مشاورت دیگران مستغنى باید، که ربوبیّت و مشاورت بهم راست نیایند.
ایشان جواب دادند که: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ، اى اخرهما و لا تقتلهما حتى تنظر ما امرهما: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، یعنى فرق الشرط فى الاعصار و البلدان و اقطار مملکتک، فیجمعوا لک السحرة و العلماء منهم، فیعارضوه بمثل سحره و یتّضح للعامة کذبه. فرعون قصد آن داشت که موسى را بکشد، اشراف قوم وى گفتند: او را مکش تا آن گه که مردمان را معلوم گردد که او دروغ‏زن است، جادوان را گرد کن تا همچون سحر وى سحر آرند و بر وى غلبه کنند و دروغ و سحر وى پیدا گردد و آن گه تو معذور باشى در قتل وى، در آن زمان جادوان سخت فراخ بود که فرعون در ممالک خویش در هر شهرى جادوان داشت ایشان را ساخته از بهر کارهاى معظم که در پیش آید.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ، و هو یوم الزینة. قال ابن عباس: وافق ذلک یوم السبت فى اوّل یوم من السنة، و هذا یوم النیروز و قال ابن زید: اجتماعهم للمیقات بالاسکندریة و اختلاف الروایات فى عدد السحرة و بیان هذه القصه سبق فى سورة طه و الاعراف. و قیل للناس، یعنى للعامة والدهما و الرعاع من اهل مملکته.
هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لتنظروا الى ما یفعل الفریقان و لمن یکون الغلبة لموسى او للسحرة لعلنا نتّبع السحرة، اى اذا غلبناه و اطلع الناس على سحره و ظهرت فضیحته حینئذ نتّبع السحرة، و نقتل موسى و فرعون و هکذا غالب ظنّنا. آن گه که سحره حاضر شدند و فریقتین بر هم رسیدند فرعون رعایاى خود همه جمع کرد و ظنّ وى چنان بود که موسى مغلوب خواهد گشت، یعنى که تا مردم او را بینند و سحر و دروغ وى معلوم گردد و آن گه بر دیدار مردم، موسى و برادر را بکشد، چنان که جادوان گفتند و حکم کردند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ فرعون للموعد قالُوا له: أَ إِنَّ لَنا العطاء عندک و الجزاء على اعمالنا بالخیر ان کنّا نحن الغالبین لموسى؟
قالَ: نَعَمْ، ان غلبتم اعطیناکم الاجر الذى سألتموه و نریدکم ما لم تسألوه ان تکونوا من المختصین الذین یقربون من مجالسنا، و کان ذلک عنده من اعظم المراتب.
قالَ لَهُمْ مُوسى‏ أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ، تریدون ان تلقوا، ظاهر الکلام امر و معناه التّهاون فى الامر و ترک المبالاة بهم و بافعالهم .
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ. قیل کان مع کلّ واحد منهم حبل و عصا ملطخة بالزیبق، فجعلت ترتهش و تتحرک حتى خیّل الى موسى من سحرهم انها تسعى.
وَ قالُوا مقسمین بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ، اى بعظمة فرعون. هذا کقوله تعالى: وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ، اى بعظیم. إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ لموسى. ایشان عصاها و رسنها بر ان صفت بیوکندند، بچشم موسى و دیگران چنان مى‏نمود که آن همه مارانند و بموسى نهیب مى‏بردند. موسى در خویشتن بترسید از آن سحر ایشان و انما خاف خوف طباع فنسى الوحى فذکره جبرئیل (ع)، و هو على یمینه تلک الساعة، جبرئیل او را گفت: یا موسى چه ترسى؟ الق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا. عصاى خویش بیفکن تا آن همه ساز و کید ایشان که ساخته‏اند فرو برد.
فَأَلْقى‏ مُوسى‏ عَصاهُ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ التلقف تناول الشی‏ء بالفم بسرعة، ما یَأْفِکُونَ اى ما یوهمون به الانقلاب زورا و بطلانا.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ، اى فألقى الذین کانوا سحرة قبل سجودهم ساجدین، و السجود الخضوع بإلقاء الوجه على الارض القاهم عرفان الحق.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ، رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ، قالَ: آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ. مضى تفسیره قوله فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ، هذه اللام التی فى سوف لام التوکید و القسم التی یدخل على الفعل، مثل قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ و یدل على قسم مضمر، و انّما دخلت على سوف لان سوف لمّا لزمت الفعل صار دخول اللام علیها کانه على الفعل، و یقال: انّ اللام مع التوکید تفید الحال و سوف للاستقبال فکیف جمعت بینهما؟ فالجواب: لتقریب هذه المستقبل حتى کانه فى الحال، و انما قال: لَأُقَطِّعَنَّ بلفظ التفعیل لکثرة الایدى و الارجل، کما تقول: فتحت الباب و فتحت الأبواب، و قطع الخلاف ان یقطع الید الیمنى و الرجل الیسرى، و ذلک زمانة من جانبى البدن، وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ.
قال المفسرون: علقهم عن جذوع النخل حتى ماتوا. قال هاهنا و فى طه: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ على معنى اجمع علیکم التقطیع و التصلیب. و قال فى الاعراف: ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فوقّت و اوقع المهلة لیکون هذا التصلیب لعذابهم اشد.
قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ، لا ضیر مصدر ضاره یضیره ضیرا. اذا ضرّه، اى لا یضرّنا ما صنعت بنا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راجعون یجازینا بصبرنا على عقوبتک ایّانا و ثباتنا على التوحید. و فى الآیة دلالة على ان الانسان ان یظهر الحق و ان خاف القتل.
إِنَّا نَطْمَعُ، اى نرجو أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا السالفة أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ، اى لاجل ان کنا اول المؤمنین من القبط قومک. و قیل اول المؤمنین فى هذه الحالة عند ظهور الآیة.
وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی، ابن جریح گفت حق تعالى جبرئیل را فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را جمع کن و ایشان را فرماى تا هر چهار خاندان با یک خانه شوند و آن گه بر در آن خانه نشانى کنند از خون جدا یا که فریشتگان از آسمان خواهند آمد باهل مصر تا ابکار ایشان را بکشند، و هر خانه‏اى که بر در وى این علامت خون باشد در آنجا نشوند، و حق جل جلاله این قتل بآن فرمود تا دیگر روز قبطیان بدفن ایشان مشغول شوند و بنى اسرائیل که از مقام برخاسته‏اند در پیش افتند، و نیز فرمود: اخبزوا خبزا فطیرا فانه اسرع لکم، نان که پزید از بهر زاد راه فطیر پزید تا زودتر بر آید و واپس نمایند، بنى اسرائیل بفرمان اللَّه آن شب برفتند سوى بحر، و عدد ایشان ششصد هزار و هفتاد هزار بود، هارون بر مقدّمه لشکر و موسى بر ساقه ایشان، بامداد روز یکشنبه قبطیان بدفن ابکار مشغول شدند، و فرعون آن روز فرمود تا خیل و حشم وى همه جمع آمدند و دیگر روز روز دوشنبه فرا پى بنى اسرائیل نشستند. هامان بر مقدمه لشکر با دو هزار بار هزار سوار و فرعون در کوکبه خویش با پنج هزار بار هزار سوار، اینست که رب العالمین گفت: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ شما آنید که ایشان از پس شما بخواهند آمد: فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، اى بعث فرعون فى بلاد مملکته نقباء یحشرون العساکر و یجمعون الجیوش لطلب موسى (ع) و من معه من بنى اسرائیل، فلما حضروا قال: إِنَّ هؤُلاءِ، یعنى بنى اسرائیل، لَشِرْذِمَةٌ، اى طائفة قَلِیلُونَ و هم ستمائة الف و سبعون الفا و جمع قلیل کما یجمع الواحد فیقال هؤلاء الواحدون. وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ، اى مغضوبون بمخالفتهم دیننا و قتلهم ابکارنا و ذهابهم باموالنا التی استعاروها و خروجهم من ارضنا بغیر اذن منا.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ، بالالف کوفى و شامى من بقى حذرون بغیر الف، و هما لغتان، یقال رجل حاذر و حذر، و قیل الحذر المتیقّظ المتحفّظ الذى لا یترک الحزم، و الحاذر المستعد ذو أداة و قوة و سلاح، و المعنى نحن جمیع اذا اتبعناهم وثقنا بغلبتهم.
فَأَخْرَجْناهُمْ من مصر مِنْ جَنَّاتٍ، اى ارض ذات بساتین و انهار جاریة.
وَ کُنُوزٍ، یعنى الاموال الظاهرة من الذهب و الفضة، انما سمى کنزا لانه لم یعط حق اللَّه منه و کل مال لا یعطى حق اللَّه منه فهو کنز، و ان کان ظاهرا، وَ مَقامٍ کَرِیمٍ، یعنى المساکن الحسان و المجالس الرفیعه من مجالس الملوک. کَذلِکَ، یعنى کذلک حالهم، و اورثنا ارضهم و دیارهم بَنِی إِسْرائِیلَ فانهم رجعوا بعد غرق العدوّ الى مصر و سکنوا دیارهم و اخذوا اموالهم.
قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ، راجع الى قوله: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ، یعنى اتبعهم و لحقهم فرعون و قومه وقت شروق الشمس، یقال اتبعه و تبعه اذا خرج خلفه مقتصّا اثره و اتبعه اذا جعله قدوة مُشْرِقِینَ، اى داخلین فى وقت شروق الشمس و شروقها طلوعها، و اشراقها إضاءتها وقت الضحا ، یقال: اشرق و اصبح و امسى و اظهر اذا حصل فى الشروق و الصباح و المساء و الظهیرة.
قوله: فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ، اى اما صار احدهما مرأى من الآخر فوقعت الاعین على الاعین، یعنى بنى اسرائیل و القبط. قالَ بنو اسرائیل: إِنَّا لَمُدْرَکُونَ، هذا فرعون و جنوده قد لحقونا من ورائنا و هذا البحر امامنا لا منفذ لنا فیه.
قالَ موسى کَلَّا، یعنى ارتدعوا و انزجروا عن هذه المقالة فانهم لا یدرکوننا إِنَّ مَعِی رَبِّی ناصرى و حافظى و منجینى من فرعون و قومه سَیَهْدِینِ الى طریق النجاة منهم. موسى این سخن از بهر آن گفت که از جبرئیل شنیده بود آن گه که از مصر بیرون آمد، گفت: موعد ما بینى و بینک البحر، وعده‏گاه ما شط بحر نیل است. دانست که رب العزه مخرج وى آنجا پدید کند. روى عن عبد اللَّه بن سلام انّ موسى لما انتهى الى البحر قال: «یا من کان قبل کل شى‏ء و المکون لکل شى‏ء و الکائن بعد کل شى‏ء اجعل لنا مخرجا.
فاوحى اللَّه الیه: أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ. و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا اعلمک الکلمات التی قالهن موسى حین انفلق البحر»؟ قلت بلى قال: «قل اللهم لک الحمد و الیک المشتکى و بک المستغاث و انت المستعان و لا حول و لا قوة الا باللّه».
قال ابن مسعود: فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبى (ص).
ابن جریح گفت: چون موسى بشط بحر رسید بادى عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت: یا مکلم اللَّه این امرت؟ اى آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهى رفت و کجات فرموده‏اند که باشى؟
گفت: تا اینجا. یوشع گفت: اینک دریا در پیش و دشمن از پس، کار ما چون خواهد بود؟ موسى گفت: آرى بگشاید کار ما گشاینده کار، و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگرى در آب راند و بآب فرو شد. موسى آن ساعت درماند، جبرئیل آمد و گفت: اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ دریا بزن بعصاى خویش.
موسى عصا بزد و دریا شکافته شد. و دوازده راه در میان دریا پیدا شد، هر راهى دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ‏، اى کل مفروق من الماء کالجبل العظیم. از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوه‏هاى عظیم، و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند. موسى ایشان را گفت: ادخلوا البحر فى هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهاى ما بگل فرو شود، رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند، فذلک قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً. پس چون موسى و بنى اسرائیل همه از دریا بیرون آمدند موسى میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند، فرمان آمد که: یا موسى اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فانّ فرعون و قومه جند مغرقون: گفته‏اند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وى گفت: مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیده‏ایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم.
فرعون گفت: الا ترون هذا الدلیل ما یقول؟ و انّ البحر انما یبس فرقا منّى و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏. نمى‏بینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت، و این کلمه آن روز میگفت که: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏، دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید. فرعون همت کرد که بازگردد. جبرئیل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکائیل از پس ایشان همى‏راند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ، معنى ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة اى الجمع. و قیل ازلفنا، اى قربناهم الى الهلاک و قدّمناهم الى البحر.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. آورده‏اند که آن روز که موسى نجات یافت و دشمن وى غرق گشت روز دوشنبه بود دهم ماه محرّم و موسى آن روز روزه داشت شکران نعمت را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فیما فعل اللَّه بموسى و قومه و انجائه ایّاهم من فرعون و قومه و فى انفراق البحر لهم و امساک اجزاء الماء فى الهواء و تغریق فرعون و قومه لَآیَةً بینة على توحید اللَّه و قدرته على ما یشاء. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ، اى الناس مع هذا البرهان الظاهر و السلطان القاهر و الامر المعجز ما آمن اکثرهم.
و قیل فى سابق علمى لم یکن اکثرهم مؤمنین. قال مقاتل: لم یؤمن من اهل مصر غیر آسیة امرأة فرعون و جزبیل المؤمن و مریم بنت ناموشا التی دلّت على عظام یوسف.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیه من اراد الانتقام منه، الرَّحِیمُ لمن تاب الیه ان یعاقبه على ما سلف قبل توبته. روى عن مقاتل بن سلیمان قال کان موسى (ع) فى مصر ثلاثین سنة فلما قتل النفس خرج الى مدین هاربا على رجلیه فى الصیف بغیر زاد، فکان راعیا فى مدین عشر سنین، ثمّ بعثه اللَّه رسولا و هو ابن اربعین سنة، ثمّ دعا قومه ثلاثین سنة، ثم قطع البحر فعاش خمسین سنة، فمات و هو ابن عشرین و مائة سنة.