عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ الایة...، موسى (ع) چون بفرعون رسید و او را بر توحید دعوت کرد و لختى آیات و معجزات برو ظاهر کرد فرعون سر وازد از توحید و آن گه بر موسى سپاس و منّت نهاد که: ترا نه من پروردم و از کودکى ببزرگى رسانیدم؟ موسى از روى انکار جواب داد که بر من سپاس چه نهى بآنکه بنى اسرائیل را بندگان گرفتى و خود کرا رسد که بنده گیرد و خداوندى کند مگر خداى عالمیان کردگار جهان و جهانیان. فرعون گفت: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ این خداى عالمیان چیست و کیست؟ فرعون این سؤال بىادبوار کرد و موسى در تعظیم شد، گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا اى فرعون اگر تو نمیدانى و بتوحید وى راه نمىبرى هفت آسمان و هفت زمین، و هر چه در میان آن، نشانست و گواه بر خداوندى و یگانگى او، کائنات و محدثات همه آیات و رایات قدرت او.
و فى کلّ شىء له آیة
تدلّ على انّه واحد
تاریخ ازل و ابد کم از لحظتى در بدایت اقبال او، نعمت هر دو سراى کم از ذرهاى در شعاع آفتاب افضال او، ساختگان خدمتند سوختگان محبت او، خستگان محنتند عزیزان حضرت او، خداوندى که همه ثناها را سزاوارست، در ذات بىنظیر و در صفات بىیارست، در کامرانى با اختیار و در کارسازى بىاختبارست، عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است، آرنده ظلمات و برآرنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرار است.
با رنگ رخ تو لاله بىمقدارست
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست
بدانکه حق جل جلاله و تقدست اسمائه در این آیات چهار جایگه خود را بخلق اضافت کرد، گفت: رَبُّ الْعالَمِینَ، رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا، رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ، رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما: و این اضافت، اعنى ذات البارئ جل جلاله الى خلقه در قرآن بر دو وجه بود: یکى اضافت جزوى، دیگر اضافت کلّى. اما اضافت جزوى تشریف مضاف الیه، چنان که مصطفى (ص) گفت: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ، وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ، وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ، وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ، ازین نمط در قرآن بسیارست و همه تشریف و تکریم مصطفى (ص) است و حق جل جلاله خداوند همه مخلوقات و محدثات است. اما مصطفى (ص) را بذکر مخصوص کرد بزرگ گردانیدن او را بر دل بندگان، هم چنان که همه بقعتها را پادشاهست و خداوند جل جلاله آن گه مکه و کعبه را بذکر مخصوص کرد، گفت: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ،لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ بزرگ گردانیدن آن را بر دل خلق. اما اضافت کلّى آنست که درین آیات گفت، و امثال این در قرآن فراوانست، و مقصود بیان قدرتست و اظهار هیبت و عزت کریم است. و بزرگوار آن خداوند را که در هر جایى صنعى خبى دارد و در هر امرى لطفى خفى مینماید.
بنگر که صنع خبى با فرعون دشمن چه کرد و لطف خفى موسى کلیم را چه ساخت.
موسى از دشمن بشب بگریخته و روى سوى دریا نهاده و فرعون با خیل و حشم بر پى وى ایستاده. بنى اسرائیل گفتند: یا موسى البحر امامنا و العدو خلفنا، فما الحیلة؟
یا موسى از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا؟ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ ما را دریافتند اینک بما رسیدند. موسى گفت: کَلَّا، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ نومید مباشید که لطف خفى ما را رهبرست و صنع خبى فرعون را بر گذرست.
قوله: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ موسى (ع) خود را درین حکم مفرد کرد، گفت: مَعِی رَبِّی و نگفت: معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومى از بنى اسرائیل بعد از هلاک فرعون و قبطیان گوساله پرست خواهند شد، از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد. باز مصطفى (ص) چون در غار بود، با صدیق اکبر از احوال صدیق، آن حقائق معانى شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیّت آورد، گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا.لطیفة: موسى (ع) «معى» فرا پیش داشت که از خود بحق نگریست، باز مصطفى (ص) «اللَّه» فراپیش داشت گفت: «انّ اللَّه معنا»
که از حق بخود نگریست. هذا کقوله تعالى. أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ و لم یقل: الى الظل کیف مه الرب.
آن حال مریدست و این حال مراد، آن راه روندگانست و این صفت ربودگان. گفتهاند که فرعون چون بکنار دریا رسید، و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته، با قوم خویش گفت: «این دریا از بیم من شکافته گشت و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى آن روز گفت: جبرئیل خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبّار عالم که: مه یا جبرئیل فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت. و گفتهاند موسى خود را گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و رب العزّة امّت احمد را گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا. موسى آنچه خود را گفت اللَّه برو رد نکرد، او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت. چه گویى آنچه حق جل جلاله بخودى خود امّت احمد را گفت، و وعده که داد اولیتر که وفا کند، از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند.
و فى کلّ شىء له آیة
تدلّ على انّه واحد
تاریخ ازل و ابد کم از لحظتى در بدایت اقبال او، نعمت هر دو سراى کم از ذرهاى در شعاع آفتاب افضال او، ساختگان خدمتند سوختگان محبت او، خستگان محنتند عزیزان حضرت او، خداوندى که همه ثناها را سزاوارست، در ذات بىنظیر و در صفات بىیارست، در کامرانى با اختیار و در کارسازى بىاختبارست، عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است، آرنده ظلمات و برآرنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرار است.
با رنگ رخ تو لاله بىمقدارست
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست
بدانکه حق جل جلاله و تقدست اسمائه در این آیات چهار جایگه خود را بخلق اضافت کرد، گفت: رَبُّ الْعالَمِینَ، رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا، رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ، رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما: و این اضافت، اعنى ذات البارئ جل جلاله الى خلقه در قرآن بر دو وجه بود: یکى اضافت جزوى، دیگر اضافت کلّى. اما اضافت جزوى تشریف مضاف الیه، چنان که مصطفى (ص) گفت: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ، وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ، وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ، وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ، ازین نمط در قرآن بسیارست و همه تشریف و تکریم مصطفى (ص) است و حق جل جلاله خداوند همه مخلوقات و محدثات است. اما مصطفى (ص) را بذکر مخصوص کرد بزرگ گردانیدن او را بر دل بندگان، هم چنان که همه بقعتها را پادشاهست و خداوند جل جلاله آن گه مکه و کعبه را بذکر مخصوص کرد، گفت: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ،لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ بزرگ گردانیدن آن را بر دل خلق. اما اضافت کلّى آنست که درین آیات گفت، و امثال این در قرآن فراوانست، و مقصود بیان قدرتست و اظهار هیبت و عزت کریم است. و بزرگوار آن خداوند را که در هر جایى صنعى خبى دارد و در هر امرى لطفى خفى مینماید.
بنگر که صنع خبى با فرعون دشمن چه کرد و لطف خفى موسى کلیم را چه ساخت.
موسى از دشمن بشب بگریخته و روى سوى دریا نهاده و فرعون با خیل و حشم بر پى وى ایستاده. بنى اسرائیل گفتند: یا موسى البحر امامنا و العدو خلفنا، فما الحیلة؟
یا موسى از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا؟ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ ما را دریافتند اینک بما رسیدند. موسى گفت: کَلَّا، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ نومید مباشید که لطف خفى ما را رهبرست و صنع خبى فرعون را بر گذرست.
قوله: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ موسى (ع) خود را درین حکم مفرد کرد، گفت: مَعِی رَبِّی و نگفت: معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومى از بنى اسرائیل بعد از هلاک فرعون و قبطیان گوساله پرست خواهند شد، از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد. باز مصطفى (ص) چون در غار بود، با صدیق اکبر از احوال صدیق، آن حقائق معانى شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیّت آورد، گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا.لطیفة: موسى (ع) «معى» فرا پیش داشت که از خود بحق نگریست، باز مصطفى (ص) «اللَّه» فراپیش داشت گفت: «انّ اللَّه معنا»
که از حق بخود نگریست. هذا کقوله تعالى. أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ و لم یقل: الى الظل کیف مه الرب.
آن حال مریدست و این حال مراد، آن راه روندگانست و این صفت ربودگان. گفتهاند که فرعون چون بکنار دریا رسید، و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته، با قوم خویش گفت: «این دریا از بیم من شکافته گشت و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى آن روز گفت: جبرئیل خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبّار عالم که: مه یا جبرئیل فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت. و گفتهاند موسى خود را گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و رب العزّة امّت احمد را گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا. موسى آنچه خود را گفت اللَّه برو رد نکرد، او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت. چه گویى آنچه حق جل جلاله بخودى خود امّت احمد را گفت، و وعده که داد اولیتر که وفا کند، از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ الآیة، عاتب اباه و قومه و طالبهم بالحجّة على ما عابهم به و قال: لم تعبدون ما لا یسمع و لا یبصر و لا ینفع و لا یضرّ و لا یحسّ و لا یشعر. ابراهیم (ع) پدر خود را و قوم خود را دید که بت مىپرستیدند، ایشان را به پرستش بتان عتاب کرد و عیب بتان بر ایشان پیدا کرد وانگه حجّت و بیّنت بر آن عبادت ازیشان درخواست کرد، گفت: بارى بدانید که معبود شنوا و بینا و دانا باید تا عابد را نفع و ضر بکار آید. بچه مىپرستید شما این بتان را که نمىشنوند نمىبینند و نمىدانند و نه بهیچ وقت هیچکس را بکار آیند؟ سزاى معبودى اللَّه است که شنوا و بینا و دانا است و از همه کارها آگاه است. او را چه بانگ بلند چه سرّ دل، چه روز روشن چه شب سیاه است. بتپرستان چون از ابراهیم این سخن شنیدند از جواب درماندند دست در تقلید پدران زدند گفتند: ما میدانیم که درین بتان نفع و ضرّ نیست امّا پدران خود را و اسلاف خود را دیدیم که پرستیدند ما نیز پرستیدیم و بر پى ایشان رفتیم. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ یا محمد ایشان را بگوى باش، و اگر من بشما آوردم راستتر از آن چیز که پدران خویش بر آن یافتید شما هم بر پى پدران خواهید رفت و آورده من نخواهید پذیرفت؟ ابراهیم چون حجّت خود بریشان ثابت دید و عجز ایشان در جواب ظاهر گشت از ذکر ایشان و معبود ایشان اعراض کرد و مدح مولى آغاز کرد و در وصف او جلّ جلاله اطناب کرد، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ. نشان محبّت آنست که محبّ چون در وصف محبوب آید دل از دیگران واپردازد، همه ذکر محبوب کند، همه ثناى محبوب گوید، از ذکر و ثناء و شکر او سیر نشود و خاموشى نتواند، چنان که خلیل (ع) چون در ذکر و مدح اللَّه آمد، بنگر که چون در ذکر و ثناء فراوان آویخت و دعا و خواهش بسیار کرد. بسا فرقا که میان دو قوم است یکى ارباب حوایج دیگر اصحاب حقایق ارباب حوایج جهد کنند و طاعت آرند و اوراد شمرند وانگه حاجتهاى خود بر پى آن عرضه کند و دل در پاداش بسته و الحاح در دعا و حاجت خواست کرده. و فى الخبر: ان اللَّه عز و جل یحب الملحین فى الدعاء.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحقّ باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، اى یهدینى منّى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروّق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطوّل وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ اللَّه من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحقّ، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یُطْعِمُنِی طعام المعرفة وَ یَسْقِینِ شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول:
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یُطْعِمُنِی بلا طعام و یَسْقِینِ بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السّقا فى عهد رسول اللَّه (ص) حین تبع النبى علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیّفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یودّ بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الىّ بعلة العوّاد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حقّ جلّ و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المؤمن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنّى وقت تعزّزه و یحیینى باقباله علىّ حین تفضّله و قیل یمیتنى عنّى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که اللَّه گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المساکنة ثمّ من الملاحظة. هذه کلّها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحقّ باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، اى یهدینى منّى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروّق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطوّل وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ اللَّه من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحقّ، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یُطْعِمُنِی طعام المعرفة وَ یَسْقِینِ شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول:
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یُطْعِمُنِی بلا طعام و یَسْقِینِ بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السّقا فى عهد رسول اللَّه (ص) حین تبع النبى علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیّفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یودّ بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الىّ بعلة العوّاد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حقّ جلّ و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المؤمن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنّى وقت تعزّزه و یحیینى باقباله علىّ حین تفضّله و قیل یمیتنى عنّى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که اللَّه گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المساکنة ثمّ من الملاحظة. هذه کلّها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۰۵) دروغزن شمرد قوم نوح فرستادگان را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح أَ لا تَتَّقُونَ (۱۰۶). بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۰۷) من شما را فرستادهاى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۱۰) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (۱۱۱) پس روان تو که نبودهتر از مردمانند.
قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ بآنچه ایشان میکنند؟.
إِنْ حِسابُهُمْ نیست شمار ایشان، إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۱۵) نیستم من مگر ترسانندهاى آشکارا.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ گفتند اى نوح اگر باز نهایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (۱۱۷). این قوم مرا دروغزن گرفتند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان برگشادنى وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) دروغزن گرفتند عاد فرستادگان ما را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) بنترسید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۲۶) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ مىسازید و برمىآرید بر هر بالایى، آیة کبوتر خانهاى؟ تَعْبَثُونَ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ و مىکنید کارگاهها لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۳۱) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ (۱۳۲). بترسید از آن که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.
أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.
وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۳۴) و رزان و چشمهها.
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳۵) که من مىترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست بر ما.
أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ (۱۳۷) نیست این مگر دروغ ساختن پیشینان.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.
فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ دروغزن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (۱۴۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ (۱۴۲) که از خداى بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۴۴) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تُتْرَکُونَ شما را میخواهند گذاشت فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ (۱۴۶) بىبیم.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ در رزان و چشمهها و کشتزارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ و مىتراشید از کوهها و سنگ خاره بُیُوتاً خانههایى فارِهِینَ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۵۰) بپرهیزید از خداى و فرمان برید مرا وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید گزافکاران را الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان که بزمین به تباهکارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمىدارند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده و از آشامندگان.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۵۴) بیار نشانى اگر راستگویانى.
قالَ هذِهِ ناقَةٌ گفت اینک آن ماده شتر. لَها شِرْبٌ او را آبشخور وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى دانسته.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.
فَعَقَرُوها پىزدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ فرا گرفت ایشان را عذاب، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى ست وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۶۰) دروغزن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ (۱۶۱) بنپرهیزید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۶۳) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ (۱۶۵) گرد مىآیید با نران از مردمان
وَ تَذَرُونَ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نهایستى ازین سخن لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى، قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشتدارانم، رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (۱۷۶) دروغزن گرفت مردمان ایکة پیغامبران را
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَوْفُوا الْکَیْلَ تمام پیمایید وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۱۸۳) و به تباهکارى در زمین مروید دلیروار.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریدهاى خوردن و آشامیدن را
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۱۸۶) و نمىپنداریم ترا مگر از دروغزنان.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۸۷) اگر از راستگویانى.
قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظلة.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى بود و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و خداوند تواناست مهربان.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح أَ لا تَتَّقُونَ (۱۰۶). بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۰۷) من شما را فرستادهاى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۱۰) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (۱۱۱) پس روان تو که نبودهتر از مردمانند.
قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ بآنچه ایشان میکنند؟.
إِنْ حِسابُهُمْ نیست شمار ایشان، إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۱۵) نیستم من مگر ترسانندهاى آشکارا.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ گفتند اى نوح اگر باز نهایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (۱۱۷). این قوم مرا دروغزن گرفتند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان برگشادنى وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) دروغزن گرفتند عاد فرستادگان ما را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) بنترسید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۲۶) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ مىسازید و برمىآرید بر هر بالایى، آیة کبوتر خانهاى؟ تَعْبَثُونَ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ و مىکنید کارگاهها لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۳۱) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ (۱۳۲). بترسید از آن که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.
أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.
وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۳۴) و رزان و چشمهها.
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳۵) که من مىترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست بر ما.
أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ (۱۳۷) نیست این مگر دروغ ساختن پیشینان.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.
فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ دروغزن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (۱۴۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ (۱۴۲) که از خداى بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۴۴) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تُتْرَکُونَ شما را میخواهند گذاشت فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ (۱۴۶) بىبیم.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ در رزان و چشمهها و کشتزارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ و مىتراشید از کوهها و سنگ خاره بُیُوتاً خانههایى فارِهِینَ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۵۰) بپرهیزید از خداى و فرمان برید مرا وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید گزافکاران را الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان که بزمین به تباهکارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمىدارند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده و از آشامندگان.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۵۴) بیار نشانى اگر راستگویانى.
قالَ هذِهِ ناقَةٌ گفت اینک آن ماده شتر. لَها شِرْبٌ او را آبشخور وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى دانسته.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.
فَعَقَرُوها پىزدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ فرا گرفت ایشان را عذاب، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى ست وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۶۰) دروغزن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ (۱۶۱) بنپرهیزید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۶۳) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ (۱۶۵) گرد مىآیید با نران از مردمان
وَ تَذَرُونَ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نهایستى ازین سخن لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى، قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشتدارانم، رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (۱۷۶) دروغزن گرفت مردمان ایکة پیغامبران را
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَوْفُوا الْکَیْلَ تمام پیمایید وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۱۸۳) و به تباهکارى در زمین مروید دلیروار.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریدهاى خوردن و آشامیدن را
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۱۸۶) و نمىپنداریم ترا مگر از دروغزنان.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۸۷) اگر از راستگویانى.
قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظلة.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى بود و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و خداوند تواناست مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، اى کذّبت جماعة قوم نوح، فانّث للجماعة کقوله: قالَتِ الْأَعْرابُ، و قال المبرّد انّث لانّ القوم و القبیلة واحد، فترک اللفظ و اعمل المعنى و عنى بالمرسلین نوحا وحده، نظیره: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ.
حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغزن گرفتند چنانست که همه را دروغزن گرفتهاند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنى أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنى على الوحى و الرسالة لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناختهاید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هى الخصلة الذمیمة الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، اى و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.
ارذلون بقول مفسّران پیشهورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشهورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفتهاند ارذلون سفلهاند اهل خساست و مکاسب دنى.
نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شیء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مىگردد و مرا چه مىباید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کردهاند، مرا تکلیف آن کردهاند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مىگویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مىآرند و بدل کافر مىشوند.
نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنى الىّ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.
و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنى المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذى تهلکهم به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ اى خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فى الآیة تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّة موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى الّذى فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنى فى النّسب لا فى الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه على کذبکم به.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و رسالاته.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى اطلب منکم على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فى اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیة» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة اى علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مىکردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مىکردند و کبوتردارى و این خود بازى کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مىبردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ اى حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیة على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیة» على عظم البناء.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ اى اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شىء على انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدّنیا و قیل فى الآخرة باصرارکم على ما انتم علیه.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ اى لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فى ذلک لآیة اى فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ.
أَ تُتْرَکُونَ یعنى أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.
و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مىتراشید از کوههاى سنگ خاره خانهها.
گفتهاند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوهها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چستکاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القوىّ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ اى احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.
وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیة اللَّه و اجترائهم على سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنى انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.
و قیل انت من المسحّرین اى ممّن سحر مرّة بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة على ذلک.
و در تفسیر آوردهاند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مىخواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بىفحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.
پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.
صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم اى ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.
فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر الجرح.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اخراج النّاقة من الصخرة على تلک الصفة و فى اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الى قوله إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى من الغرباء.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنى و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأة فى دبرها فهو برىء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.
و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.
قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى التارک للشیء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ اى من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساة مخالطتهم.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنى بناته و من آمن معه.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هى امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى فى اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).
روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکىاند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیة و هم اصحاب الایکة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعة و الاخلاص فى العبادة و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.
قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، اى أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى اسراع الفساد، اى لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. اى اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فى الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اى ما نظنّک الّا کاذبا.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال اى قطعة. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب اى اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، اى ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمة.
فَکَذَّبُوهُ، اى کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.
حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغزن گرفتند چنانست که همه را دروغزن گرفتهاند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنى أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنى على الوحى و الرسالة لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناختهاید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هى الخصلة الذمیمة الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، اى و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.
ارذلون بقول مفسّران پیشهورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشهورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفتهاند ارذلون سفلهاند اهل خساست و مکاسب دنى.
نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شیء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مىگردد و مرا چه مىباید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کردهاند، مرا تکلیف آن کردهاند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مىگویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مىآرند و بدل کافر مىشوند.
نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنى الىّ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.
و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنى المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذى تهلکهم به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ اى خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فى الآیة تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّة موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى الّذى فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنى فى النّسب لا فى الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه على کذبکم به.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و رسالاته.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى اطلب منکم على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فى اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیة» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة اى علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مىکردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مىکردند و کبوتردارى و این خود بازى کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مىبردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ اى حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیة على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیة» على عظم البناء.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ اى اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شىء على انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدّنیا و قیل فى الآخرة باصرارکم على ما انتم علیه.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ اى لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فى ذلک لآیة اى فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ.
أَ تُتْرَکُونَ یعنى أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.
و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مىتراشید از کوههاى سنگ خاره خانهها.
گفتهاند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوهها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چستکاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القوىّ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ اى احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.
وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیة اللَّه و اجترائهم على سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنى انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.
و قیل انت من المسحّرین اى ممّن سحر مرّة بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة على ذلک.
و در تفسیر آوردهاند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مىخواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بىفحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.
پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.
صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم اى ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.
فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر الجرح.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اخراج النّاقة من الصخرة على تلک الصفة و فى اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الى قوله إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى من الغرباء.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنى و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأة فى دبرها فهو برىء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.
و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.
قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى التارک للشیء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ اى من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساة مخالطتهم.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنى بناته و من آمن معه.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هى امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى فى اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).
روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکىاند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیة و هم اصحاب الایکة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعة و الاخلاص فى العبادة و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.
قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، اى أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى اسراع الفساد، اى لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. اى اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فى الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اى ما نظنّک الّا کاذبا.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال اى قطعة. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب اى اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، اى ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمة.
فَکَذَّبُوهُ، اى کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ، الهاء راجعة الى الکتاب المذکور فى اوّل السّورة، و التّنزیل اسم للقرآن. و قیل تنزیل مصدر اقیم مقام المفعول کما یقال! هذا الدینار ضرب الامیر اى مضروبه. ثمّ بیّن کیف نزّله، اى انزله مرّة بعد اخرى شیئا فشیئا مع جبرئیل و هو الرّوح الامین عَلى قَلْبِکَ یا محمد. سمّى جبرئیل روحا لانّ جسمه روح لطیف روحانىّ و کذا الملائکة روحانیّون خلقوا من الرّیح، و قیل خلقوا من الرّوح و هو الهواء. و قیل سمّى روحا لانّ حیاة الادیان و بقاؤها به و بما ینزل به کما بالرّوح حیاة الأبدان و بقاؤها، و قیل لانّ الحیاة اغلب علیه کانّه روح کلّه. و قیل الرّوح اسم علم له لا صفة و سمّاه امینا لانّ اللَّه تعالى ائتمنه على ما یؤدّیه عنه الى عباده و لم یخن قطّ فیما امر اللَّه به، یدلّ علیه قوله: مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ.
عَلى قَلْبِکَ یعنى علیک، و خصّ القلب بالذّکر لانّه محل الوعى و التثبیت.
قرائت حجازیان و ابو عمرو نَزَلَ بِهِ بتخفیف است و الرُّوحُ الْأَمِینُ برفع، و معنى آنست که: فرو آورد آن را جبرئیل بر دل تو و نزّل به بتشدید و الرّوح الامین بنصب قرائت باقى است، و معنى آنست که: فرو فرستاد اللَّه جبرئیل را بفرمان بر دل تو. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ
یعنى لک علینا ان جمعه فى قلبک، لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ، اى لتکون رسولى به الى الخلق اجمعین. تخوّفهم به عذاب النّار ان لم یوحّدونى و هذا من الجنس الذى یذکر فیه احد طرفى الشّىء و یحذف الطّرف الآخر لدلالة المذکور على المحذوف و ذلک انّه انزله لیکون من المبشّرین و المنذرین.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ اى بلغة العرب و کلامهم البیّن، قیل یعنى لغة قریش و جرهم و فیه تشریف لغة العرب على غیرها لانّه سبحانه سمّاه مبینا و لذلک اختار هذه اللغة لاهل الجنّة و اختار لغة العجم لاهل النّار.
وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ اى ذکر انزال اللَّه تعالى القران على محمد و ارساله الى کافة الخلق، لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ اى فى کتاب اللَّه المنزلة على الاولین و صحائفهم کالتوریة و الانجیل و صحف ابراهیم و زبور داود. و قال الزجاج: اى ذکر محمد و نعته کما یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل. نمىگوید عین قرآن در کتب پیشینیان است، که این خاصیّت محمد مرسل است و معجزه وى، و اگر در کتب پیشینیان عین قرآن بودى این تخصیص باطل گشتى. پس معنى آنست که ربّ العزة در کتب پیشینان خبر داد که: انه سیبعث فى آخر الزمان نبیّا نعته کذا و و صفته کذا، و سینزّل علیه کتابا صفته کذا و هو القرآن. نظیره: إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى، صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى یعنى مذکور فى الصّحف الاولى. انّ النّاس فى الغالب یؤثرون الدّنیا على الآخرة و وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى. أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً عامّة قرّاء بیرون از ابن عامر یکن بیا خوانند آیة منصوب، و المعنى او لم یکن علم علماء بنى اسرائیل بوجود نعت محمد، و ذکر القرآن فى التوریة علامة للعرب فى صدق محمد و نبوّته. باین قرائت أَنْ یَعْلَمَهُ در موضع رفع است لانّه اسم یَکُنْ، و آیَةً نصب لانّه خبر یَکُنْ، و ابن عامر تنها تکن بتاء تأنیث خوانده و آیَةً مرفوع، و باین قرائت آیَةً اسم تکن است و أَنْ یَعْلَمَهُ بجاى خبر در موضع نصب، و التقدیر او لم تکن لهم آیة بان یعلم علماء بنى اسرائیل انّ النّبیّ حقّ، و علما بنى اسرائیل، عبد اللَّه بن سلام و اصحابه الّذین آمنوا بمحمد (ص).
روى عن ابن عباس انّه قال: بعث اهل مکة الى الیهود و هم بالمدینة و سألوهم عن محمد فقال: انّ هذا لزمانه و انّا نجد فى التوریة نعته و صفته، فکان ذلک آیة لهم على صدقه.
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ الاعجم الّذى فى لسانه عجمة و ان کان عربیّا، و الدواب کلّها عجم لانّها لا تتکلّم، و صلاة النّهار عجماء لانّها لا یجهر فیها، تقول رجل اعجم و اعجمىّ کما یقال: فلان احمر و احمرىّ منسوب الى نفسه، یشدّد الاعجمى و یخفّف فیقول رجل اعجم و اعجمىّ و قوله: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى غیر عربىّ، و امّا العجمىّ فهو الّذى لیس من العرب و ان کان فصیحا بالعربیّة، فالعجمىّ منسوب الى جنسه و الاعجمىّ منسوب الى نفسه، و لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ اهل تفسیر این آیت را چهار معنى گفتهاند: یکى آنست که لو نزّلناه القران بلغة العجم على رجل اعجمىّ فقراه على العرب لم یؤمنوا به و اعتلّوا بانّهم لا یفهمون منه و لا یفقهون. میگوید اگر ما این قرآن فرو فرستادیمى بر مردى اعجمىّ بر لغت عجم تا بر عرب خواندى، ایشان بنگرویدندى و گفتندى ما لغت عجم از مرد اعجمىّ درنمىیابیم و نمیدانیم، همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ، وجه دوّم و لو نزلنا الکتاب کما هو الآن على رجل اعجمىّ فقرأه على العرب لم یؤمنوا استنکافا من اتّباع من لم یکن منهم. اگر این قرآن بلغة عرب چنان که هست ما بر مردى اعجمى فرو فرستادیمى تا عرب خواندى هم بنگرویدندى و گفتندى ما را ننگ بود، که اتّباع کسى کنیم که نه عرب بود و نه از جنس ما، ازینجاست که ربّ العالمین منّت بر ایشان نهاد که رسول شما هم از نفس شما و جنس شما فرستادیم، و ذلک فى قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ، وجه سوّم آنست که لو نزّلناه على بعض الاعجمین یعنى على البهائم و انطقناها، فقرأت علیهم ما آمنوا به، اگر ما این قرآن فرو فرستادیمى بر بهائم و ما آن را گویا کردیمى تا بزبان فصیح بریشان خواندى ، و این خود اعجوبه دیگر بودى ، ایشان هم بنگرویدى. همانست که ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الآیة. ابن مسعود بر ناقهاى بود که او را از تفسیر این آیت پرسیدند، اشارت بناقه کرد و گفت: هذه من الاعجمین، و باین قول اعجمین که بجمع سلامت گفت از بهر آن گفت که وصفه بالقراءة و هى فعل العقلاء، وجه چهارم آنست که: لو انزلنا القرآن عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ من البهائم فقراه علیهم محمد (ص) لم یؤمن البهائم، کذلک هؤلاء لانّهم کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا.
کَذلِکَ سَلَکْناهُ کذلک اشارتست بکفر و شرک، سَلَکْناهُ این ها ضمیر با تکذیب میشود و ترک ایمان، اى کما ادخلنا الکفر فى قلوبهم کذلک ادخلنا التکذیب فیها. این آیات از روى معنى متّصل است، میگوید: اگر این قرآن بعضى اعجمین بریشان خواندیمى ایشان ایمان نیاوردندى از بهر آنکه ما تکذیب و ترک ایمان در دل ایشان چنان نهادیم که کفر و شرک نهادیم.
آن گه بر استیناف گفت: لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فى الدّنیا کما رأت الامم المتقدّمة. و قیل فى القیامة و قیل معناه سلکنا الکفر فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى کى لا یؤمنوا به، و لئلا یؤمنوا به، و روا باشد که سَلَکْناهُ این ها با قرآن شود و معنى آنست که ادخلنا القران فى قلوب المجرمین فعرفوا معانیه و عرفوا عجزهم عن اتیان مثله فلم یؤمنوا به حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ.
فیلجئهم ذلک العذاب الى الایمان، امّا وقت البأس او قبله.
فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً اى یأتیهم عذاب یوم القیامة فجأة و هم لا یعلمون بقیامها.
فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. یعنى اذا رأوا العذاب یقولون: هل نحن مؤخّرون الى وقت آخر فنراجع عقولنا و نؤمن، ایشان چون عذاب بینند که ناگاه بایشان آید گویند هیچ روى آن هست که ما را درنگ دهند روزگارى دیگر تا ایمان آریم؟
ربّ العالمین گفت: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ یعنى کیف یستعجلون بعذاب لو أتاهم طلبوا الانظار و لم ینظروا. چرا استعجال میکنند بعذابى که چون آید بایشان آن عذاب درنگ خواهند، و ایشان را درنگ ندهد، و تهدید را بلفظ استفهام گفت.
مقاتل گفت چون این آیت فرود آمد: فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً مشرکان قریش گفتند: الى متى توعدنا بالعذاب، تا کى ما را بعذاب ترسانى و تا کى ما را بقیامت بیم نمایى؟ آخر کى خواهد بود این عذاب و این قیامت؟ همانست که جاى دیگر گفت: ائْتِنا بِما تَعِدُنا، ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ، مَتى هذَا الْوَعْدُ؟، رب العزه بجواب ایشان گفت: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ.
أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ یعنى سنى عمر الدّنیا.
ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ یعنى العذاب.
ما أَغْنى عَنْهُمْ لم یدفع عنهم ما کانُوا یُمَتَّعُونَ اى تمتّعهم. یقول لا معنى لاستعجالهم العذاب. فانّه اذا جاءهم العذاب و لو بعد العمر الکثیر لم یغن عنهم تمتّعهم بالدّنیا قبل ذلک، لانّ العذاب یأتیهم و لو بعد حین. وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ، ذِکْرى معنى این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که ما هلاک نکردیم اهل هیچ شهر ازین شهرها که قصّه ایشان درین سورت با تو گفتم مگر که پیش از عذاب بایشان رسولان فرستادیم، بیمنمایان و ترسانندگان، بیاد کردن بریشان و در یاد دادن ایشان، باین معنى ذِکْرى بموضع نصب است بر مصدر، یعنى: الّا لها مذکّرون ذکرى، لانّ الانذار تذکیر، کانّه قال: یذکّرون ذکرى، اى تذکیرا، معنى دیگر هلاک نکردیم هیچ اهل شهرى را مگر که پیشتر بایشان رسول فرستادیم تا ایشان را آگاه کردند و از عذاب ما بترسانیدند.
آن گه گفت: ذِکْرى آن که با ایشان کردیم پندى است شما را تا یاد کنید و یاد دارید، و باین معنى ذِکْرى در موضع رفع است خبر ابتداء محذوف، یعنى انذارنا ذکرى. و قیل ما قصصناه ذکرى، و جمع منذرین لانّ المراد بهم النبى و اتباعه المظاهرون له.
وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ فنعذّبهم من غیر اعلام و لا رسول و لا ذکر، و نظیر هذه الآیة قوله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ مقاتل گفت: مشرکان قریش گفتند محمد کاهن است و با وى رئتى است از جنّ که این قرآن، که دعوى میکند که کلام خداست، آن رئتى است بزبان وى مىافکند، هم چنان که بر زبان کاهن افکند و این از آنجا گفتند که در جاهلیّت پیش از مبعث رسول (ص) با هر کاهنى رئتى بود از جنّ که استراق سمع کردى بدر آسمان و خبرهاى دروغ و راست بزبان کاهن افکندى، مشرکان پنداشتند که وحى قرآن هم از آن جنس است تا ربّ العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ، بل نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ هرگز شیاطین این قرآن فرو نیاوردند و نسزد ایشان را آن و خود نتوانند و طلب آن نکنند که ایشان را میسّر نشود و قدرت و استطاعت نبود.
آن گه گفت: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ اى انّهم بعد مبعث الرسول (ص) عن استراق السّمع و عن الاستماع الى کلام الملائکة لمعزولون و بالشهب مرجومون.
و قیل: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ یرید به الکفّار، اى لا یستمعون القرآن سماع من ینتفع به.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ. الخطاب للرسول و المراد به غیره و هکذا قوله: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و قوله: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ، و انّما یضرب المثل بالخیار. و هکذا قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ...
الآیة.
قوله: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، آن روز که این آیت فرو آمد رسول خدا بر کوه صفا بود و بآواز بلند گفت، «یا صباحاه قریش چون آواز رسول شنیدند همه جمع آمدند و آن کس که خود نتوانست آمد بجاى خود دیگرى فرستاد.
آن گه رسول خدا گفت بتعمیم و هم بتخصیص : «یا بنى عبد المطلب یا بنى هاشم یا بنى عبد مناف یا بنى فهر یا معشر قریش یا عباس بن عبد المطلب یا فاطمة بنت محمد یا صفیة عمّة رسول اللَّه یا عائشة بنت ابى بکر یا حفصة بنت عمر یا امّ سلمة» همچنین یکان یکان را مىخواند و میگفت: «اشتروا انفسکم من النّار، اشتروا انفسکم من اللَّه» خویشتن را باز خرید از عذاب اللَّه «و اسعوا فى فکاک رقابکم فانّى لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا، ان عصیتم لا اغنى عنکم یوم القیامة من اللَّه مسیئا، لى عملى و لکم عملکم» اگر عصیان آرید و فرمان نبرید روز قیامت شما را بکار نیایم هیچ چیز، کرد من مراست و کرد شما شما را «الا لا یأتینّ النّاس یوم القیامة تحملون الآخرة و انتم تحملون الدّنیا» مبادا که روز قیامت مردمانى مىآیند آخرت برداشته و کار دین راست کرده و شما مىآئید دنیا برداشته و کار دنیا راست کرده. چون شب درآمد رسول خدا هم چنان ندا میکرد تا ندا بسمعها زودتر رسد. قریش بامداد چون برخاستند گفتند: لقد بات محمد یهوّت اللّیل اى یهذى. و در خبر است که عایشه صدّیقه بگریست، گفت: یا رسول اللَّه و روز قیامت روزى است که تو ما را به کار نیایى؟ گفت بلى یا عائشة فى ثلاثة مواطن، بسه جایگه شما را بکار نیایم: یقول اللَّه تعالى: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لیوم القیامة فعند ذلک لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا و لا املک من اللَّه شیئا و عند النّور من شاء اللَّه اتمّ له نوره و من شاء اکبّه فى الظّلمات فلا املک لکم من اللَّه شیئا و لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا و عند الصراط من شاء اللَّه سلّمه و من شاء اجازه و من شاء اکبّه فى النّار و ممّا صنع رسول اللَّه (ص) حین نزلت الآیة ان صنع طعاما و جمع علیه عشیرته خاصة و هم یومئذ اربعون رجلا.
چون این آیت فرود آمد رسول خدا طعامى بساخت و بنى عبد المطلب آن روز چهل مرد بودند هر یکى از ایشان چون طعام خوردندى یک گوسپند بخوردیدى و طعام رسول آن روز سخت اندک بود صحفهاى دیدند در آن پارهاى گوشت و لختى مرقه.
رسول خدا گفت: «ادنوا بسم اللَّه و کلوا»
بنام خدا فراز آئید و خورید، ایشان فراز آمدند ده ده کس، و مىخوردند تا همه سیر گشتند، بعاقبت در صحفه نگرستند و اندکى از آن کاسته. ابو لهب در میان ایشان بود گفت: هذا ما سحرکم به الرّجل و در بعضى اخبارست که رسول خدا گفت: لو اخبرتکم انّ خیلا یسفح هذا الجبل یرید ان یغیر علیکم أ کنتم مصدّقى؟ قالوا نعم ما جرّبنا علیک کذبا، قال فانّى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید فقال ابو لهب: تبّا لک سائر الیوم ما دعوتنا الّا لهذا.
فانزل تعالى: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.
و روى انّهم قالوا: ما لنا عندک ان نحن اتّبعناک؟ فقال: لکم ما للمسلمین و علیکم ما على المسلمین و انّما تتفاضلون بالدّین و انّى قد جئتکم بخیر الدّنیا و الآخرة و لا اعلم شابّا من العرب جاء قومه بافضل ما جئتکم به، ادعوکم الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و کتابه، فنفروا و تفرّقوا، اگر کسى گوید مصطفى را (ص) که فرستادند بعالمیان فرستادند چنان که اللَّه گفت: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً تخصیص عشیرت و خاصّه خویش در این آیت سبب چیست؟ جواب آنست انّما خصّهم بالذّکر تنبیها على غیرهم و، ذلک انّه اذا کان مأمورا بانذار الاقربین من عشیرته فلان یکون مأمورا بانذار غیرهم اولى.
و قیل لانّهم اسرع اجتماعا. و قال بعضهم. انّما قال ذلک کى لا یرکنوا الیه و الى شفاعته فیترکوا الطّاعة و یرتکبوا المعصیة اتکالا على الشّفاعة و قیل انّما خصّهم بالذکر لانّهم اقرب الیه فالاولى فى الانذار البدایة بهم، کما انّ الاولى فى البرّ و الصّلة و غیرهما البدایة بهم، و هو نظیر قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ و کانوا مامورین بقتال جمیع الکفّار و لکنّهم لما کانوا اقرب الیهم امروا بالبدایة بهم فى القتال کذلک هاهنا.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هذا مفسّر فى سورة بنى اسرائیل و مکرّر فى سورة الحجر، اى الن لهم جانبک و تواضع لهم و لا تتکبّر علیهم، و هو نظیر قوله: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ و جناحا العسکر جانباه.
فَإِنْ عَصَوْکَ یعنى ان عصاک الکفّار و قیل ان عصاک الاقربون من عشیرتک فقل انّى برىء مما تعملون من عبادة الاصنام. و قیل برىء من اعمالکم لا اؤاخذ بها و لا احاسب علیها و قیل لا املک لکم فیها شفاعة عند اللَّه و لا دفعا لعقوبة لو جازاکم بها.
و قیل هى منسوخة بآیة السیف.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ قرأ مدنىّ و شامىّ: فتوکل بالفاء، و کذا هو فى مصاحفهم، اى فوّض امرک الى الْعَزِیزِ فى الانتقام من الاعداء، الرَّحِیمِ بالاولیاء لیکفیک کید اعدائک الذین عصوک فیما امرتهم به و قیل: فوّض امرک الى الّذى یمنع جاره و ینصر ولیّه.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ
الى الصّلاة مفردا.
وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ مع المصلّین جماعة و قیل تقلّب نظرک فى السّاجدین.
کان رسول اللَّه (ص) یرى من خلفه فى الصّلاة مثل ما یرى امامه.
قال رسول اللَّه (ص) اتمّوا الرّکوع و السّجود فو اللّه انّى اراکم من بعد ظهرى اذا رکعتم و سجدتم.
و قیل وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ یعنى تقلّبک نطفة فى اصلاب السّاجدین نوح و ابرهیم و اسماعیل قال ابن عباس ما زال رسول اللَّه (ص) یتقلّب فى اصلاب الانبیاء حتى ولدته امّه و انشد بعضهم فى مدح النّبی (ص).
من قبلها طبت فى الظّلال و فى
مستودع حیث یخصف الورق
ثمّ هبطت البلاد لا بشر
انت و لا مضغة و لا علق
بل نطفة ترکب السّفین و قد
الجم نسرا و اهله الغرق
تنقل من صاحب الى رحم
اذا مضى عالم بذا طبق
حتّى احتوى بیتک المهیمن من
خندق علیاء تحتها النّطق
و انت لمّا ولدت اشرقت
الارض و ضائت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضّیاء و فى
النّور و سبل الرّشاد تحترق
و قال الحسن وَ تَقَلُّبَکَ یعنى ذهابک و مجیئک و تردّدک فى اصحابک المؤمنین و المعنى، فى الجملة انّه تعالى یرى دقیق اعمالک و جلیلها.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لقرائتک، الْعَلِیمُ، بعملک.
هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ هذا معطوف على قوله: وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ، مشرکان گفتند آنچه محمد میگوید شیاطین فرو مىآرند از استراق سمع و فرا زبان وى مىافکنند. ربّ العالمین گفت یا محمد گوى: هَلْ أُنَبِّئُکُمْ شما را خبر دهم که شیاطین بر که توانند که فرود آیند؟
تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ فرود آیند بر هر کاهنى اختر گویى دروغزنى کژ سخنى چون مسیلمه و طلیحه.
یُلْقُونَ السَّمْعَ یعنى یستمعون من الملائکة مسترقین، فیلقون الى الکهنة وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ، لانّهم یخلطون به کذبا کثیرا، و هذا کان قبل ان حجبوا عن السّماء فانّهم الآن محجوبون وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و انّما قال اکثر هم استثنى بذکر الکثرة منهم سطیحا و شقا و سواد بن قارب الّذین کانوا یلهجون بذکر رسول اللَّه (ص) و تصدیقه و یشهدون له بالنّبوّة و یدعون النّاس الیه. و روى محمد بن کعب القرظى قال: بینما عمر بن الخطاب جالس فى مسجد المدینة و معه ناس اذ مرّ به رجل فى ناحیة المسجد، فقال له رجل من القوم: یا امیر المؤمنین أ تعرف هذا المارّ؟
قال: لا فمن هو؟ قال: هذا رجل من اهل الیمن له فیهم شرف و موضع یقال له سواد بن قارب و هو الّذى اتاه رئته بظهور رسول اللَّه (ص) قال عمر علىّ به. فدعى الرّجل فقال له عمر: انت سواد بن قارب؟ قال: نعم یا امیر المؤمنین. قال: انت الّذى اتاک رئتک بظهور رسول اللَّه (ص)؟ قال: نعم. قال: فانت على ما کنت علیه من کهانتک. قال: فغضب الرّجل غضبا شدیدا و قال: یا امیر المؤمنین ما استقبلنى احد بهذا منذ اسلمت. فقال عمر یا سبحان اللَّه ما کنّا علیه من الشّرک اعظم ممّا کنت علیه من کهانتک، اخبرنى بإتیانک رئتک بظهور رسول اللَّه (ص) قال: نعم یا امیر المؤمنین، بینما انا ذات لیلة بین النّائم و الیقظان اذ اتانى رئتى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل انّه قد بعث رسول من لؤىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته، ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و تجساسها
و شدّها العیس باجلاسها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما خیر و الجنّ کانجاسها
فارحل الى الصفوة من هاشم
و اسم بعینیک الى رأسها
قال: فلم ارفع بقوله راسا و قلت دعنى انم فانّى امسیت ناعسا. فلما کان فى اللّیلة الثانیة اتانى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل انّه قد بعث رسول من لوىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و اخبارها
و شدّها العیس باکوارها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما مؤمنوا الجنّ ککفّارها
فارحل الى الصّفوة من هاشم
بین رواسیها و احجارها
قال: فلم ارفع بقوله راسا فلمّا کانت اللّیلة الثالثة اتانى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل، انّه قد بعث رسول من لوىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و تطلابها
و شدّها العیس باقتابها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما صادقوا الجنّ ککذّابها
فارحل الى الصّفوة من هاشم
لیس قداماها کاذنابها
قال: فوقع فى نفسى حبّ الاسلام و رغبت فیه فلمّا اصبحت شددت على راحلتى رحلها و انطلقت موجّها الى مکة. فلمّا کنت ببعض الطریق اخبرت انّ النبیّ (ص) قد هاجر الى المدینة، فقدمت المدینة فسألت عن النبیّ (ص) فقیل هو فى المسجد، فانتهیت الى المسجد فعقلت ناقتى و دخلت المسجد فاذا رسول اللَّه (ص) و النّاس حوله، فقلت، اسمع مقالتى یا رسول اللَّه فقال: ادن فلم یزل یدنینى حتّى صرت بین یدیه فقال هات.
فقلت:
و کن لى شفیعا یوم لا ذو شفاعة
اتانى بجنّى بعد هدإ و رقدة
و لم یک فیما قد بلوت بکاذب
ثلاث لیال قوله کل لیلة:
اتاک رسول من لوىّ بن غالب
فشمّرت من ذیلى الازار و وسّطت
بى الذّعلب الوجناء بین السّباسب
فاشهد انّ اللَّه لا شىء غیره
و انّک مامون على کلّ غائب
و انّک ادنى المرسلین وسیلة
الى اللَّه یا بن الاکرمین الأطائب
فمرنا بما یأتیک یا خیر من مشى
و ان کان فیما جاء شیب الذّوائب
سواک بمغن عن سواد بن قارب
قال: ففرح رسول اللَّه (ص) و اصحابه بمقالتى فرحا شدیدا حتّى رؤى الفرح فى وجوههم. قال: فوثب الیه عمر فالزمه و قال: لقد کنت احبّ ان اسمع هذا الحدیث منک فاخبرنى عن رئتک هل یأتیک الیوم، فقال: امّا مذ قرأت کتاب اللَّه فلا و نعم العوض کتاب اللَّه من الجنّ. قوله: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، اى لیس القرآن بشعر و لا محمد (ص) بشاعر کما زعموا، لان الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، یعنى الشیاطین و السّفهاء و الّذین اتّبعوا محمدا راکعون ساجدون رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و اراد بالشّعراء الهجاة الّذین یهجون رسول اللَّه و اصحابه و یعیبون الاسلام من المشرکین مثل عبد اللَّه بن الزّبعرى، ثمّ تاب و اسلم، و مثل عبد اللَّه بن اخطل جاء یوم فتح مکة فتعلّق باستار الکعبة یستأمن. فامر رسول اللَّه (ص) فضرب عنقه، و مثل ابى مسافع الاشعرى و امیة ابن ابى الصلت و غیرهم کانوا یصنعون القصائد على الاسلام و المسلمین و یقومون بانشادها و یحتوشهم السّفهاء یستمعونه و یضحکون و هم الغنّاؤون.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «من احدث هجاء فى الاسلام فاقطعوا لسانه»
و عن ابن عباس قال: لمّا فتح النّبی (ص) یعنى مکة رنّ ابلیس رنّة فاجتمعت الیه ذرّیته، فقال ائیسوا ان یرتدّ محمد على الشّرک بعد یومکم هذا و لکن افشوا فیها یعنى مکة الشعر و النّوح.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ من اودیة الکلام یَهِیمُونَ و عن طریق الحق و الرّشد جائرون. هذا کقول القائل: انا فى واد و انت فى واد.
وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ وصفهم بالکذب فى القول و الخلف فى الوعد، و الهائم الذّاهب على وجهه ، و قیل هو المخالف للقصد. قال ابن عباس: «یهیمون» اى فى کلّ لغو یخوضون، یمدحون قوما بباطل، یشتمون قوما بباطل. و فى الخبر: «لان یمتلى جوف احدکم قیحا خیر له من ان یمتلئ شعرا».
ثمّ استثنى شعراء المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى مدحوا رسول اللَّه (ص) کحسان بن ثابت و عبد اللَّه بن رواحة و کعب بن زهیر و کعب بن مالک، وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً فى شعرهم و کلامهم، وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا اى ردّوا على المشرکین ما کانوا یهجون به المؤمنین. قال الحسن: انتصروا من بعد ما ظلموا بما یجوز الانتصار به فى الشریعة و هو نظیر قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ.
روى انّ کعب بن مالک اتى النّبی (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ما ترى فى الشعر، فقد انزل اللَّه فیه ما انزل. فقال: انّ المؤمن یجاهد بسیفه و لسانه، و الّذى نفسى بیده لکأنّما ترمونهم به نضح النّبل، و قال (ص) اهجوا قریشا فانّه اشدّ علیها من رشق النبل، و روى ابو هریره انّ عمر بن الخطاب مرّ بحسان و هو ینشد الشعر فى المسجد فلحظ الیه فقال: قد کنت انشد فیه و فیه خیر منک، ثمّ التفت الى ابى هریرة فقال: انشدک اللَّه ا سمعت رسول اللَّه یقول لى اجب عنّى اللّهم ایّده بروح القدس، قال اللّهم نعم و عن البراء بن عازب قال: قال رسول اللَّه (ص) لحسان: «اهج المشرکین فانّ جبرئیل معک».
و قالت عائشة سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: لحسان انّ روح القدس لا یزال یؤیّدک ما نافحت عن اللَّه و رسوله.
و قالت عائشة: الشعر کلام فمنه حسن و منه قبیح فخذ الحسن و دع القبیح.
قوله: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا یعنى الّذین هجوا رسول اللَّه. و قیل هو عام و هو الاظهر، أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ اى الى اىّ ندامة یرجعون و الى اىّ عاقبة یصیرون، اى مصیرهم الى النّار و هى شرّ مصیر. و قوله، أَیَّ مُنْقَلَبٍ نصب على المصدر، اى ینقلبون انقلابا اىّ انقلاب و لم یعمل فیه سَیَعْلَمُ، لانّ «ایا» لا یعمل فیه ما قبله.
عَلى قَلْبِکَ یعنى علیک، و خصّ القلب بالذّکر لانّه محل الوعى و التثبیت.
قرائت حجازیان و ابو عمرو نَزَلَ بِهِ بتخفیف است و الرُّوحُ الْأَمِینُ برفع، و معنى آنست که: فرو آورد آن را جبرئیل بر دل تو و نزّل به بتشدید و الرّوح الامین بنصب قرائت باقى است، و معنى آنست که: فرو فرستاد اللَّه جبرئیل را بفرمان بر دل تو. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ
یعنى لک علینا ان جمعه فى قلبک، لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ، اى لتکون رسولى به الى الخلق اجمعین. تخوّفهم به عذاب النّار ان لم یوحّدونى و هذا من الجنس الذى یذکر فیه احد طرفى الشّىء و یحذف الطّرف الآخر لدلالة المذکور على المحذوف و ذلک انّه انزله لیکون من المبشّرین و المنذرین.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ اى بلغة العرب و کلامهم البیّن، قیل یعنى لغة قریش و جرهم و فیه تشریف لغة العرب على غیرها لانّه سبحانه سمّاه مبینا و لذلک اختار هذه اللغة لاهل الجنّة و اختار لغة العجم لاهل النّار.
وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ اى ذکر انزال اللَّه تعالى القران على محمد و ارساله الى کافة الخلق، لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ اى فى کتاب اللَّه المنزلة على الاولین و صحائفهم کالتوریة و الانجیل و صحف ابراهیم و زبور داود. و قال الزجاج: اى ذکر محمد و نعته کما یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل. نمىگوید عین قرآن در کتب پیشینیان است، که این خاصیّت محمد مرسل است و معجزه وى، و اگر در کتب پیشینیان عین قرآن بودى این تخصیص باطل گشتى. پس معنى آنست که ربّ العزة در کتب پیشینان خبر داد که: انه سیبعث فى آخر الزمان نبیّا نعته کذا و و صفته کذا، و سینزّل علیه کتابا صفته کذا و هو القرآن. نظیره: إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى، صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى یعنى مذکور فى الصّحف الاولى. انّ النّاس فى الغالب یؤثرون الدّنیا على الآخرة و وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى. أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً عامّة قرّاء بیرون از ابن عامر یکن بیا خوانند آیة منصوب، و المعنى او لم یکن علم علماء بنى اسرائیل بوجود نعت محمد، و ذکر القرآن فى التوریة علامة للعرب فى صدق محمد و نبوّته. باین قرائت أَنْ یَعْلَمَهُ در موضع رفع است لانّه اسم یَکُنْ، و آیَةً نصب لانّه خبر یَکُنْ، و ابن عامر تنها تکن بتاء تأنیث خوانده و آیَةً مرفوع، و باین قرائت آیَةً اسم تکن است و أَنْ یَعْلَمَهُ بجاى خبر در موضع نصب، و التقدیر او لم تکن لهم آیة بان یعلم علماء بنى اسرائیل انّ النّبیّ حقّ، و علما بنى اسرائیل، عبد اللَّه بن سلام و اصحابه الّذین آمنوا بمحمد (ص).
روى عن ابن عباس انّه قال: بعث اهل مکة الى الیهود و هم بالمدینة و سألوهم عن محمد فقال: انّ هذا لزمانه و انّا نجد فى التوریة نعته و صفته، فکان ذلک آیة لهم على صدقه.
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ الاعجم الّذى فى لسانه عجمة و ان کان عربیّا، و الدواب کلّها عجم لانّها لا تتکلّم، و صلاة النّهار عجماء لانّها لا یجهر فیها، تقول رجل اعجم و اعجمىّ کما یقال: فلان احمر و احمرىّ منسوب الى نفسه، یشدّد الاعجمى و یخفّف فیقول رجل اعجم و اعجمىّ و قوله: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى غیر عربىّ، و امّا العجمىّ فهو الّذى لیس من العرب و ان کان فصیحا بالعربیّة، فالعجمىّ منسوب الى جنسه و الاعجمىّ منسوب الى نفسه، و لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ اهل تفسیر این آیت را چهار معنى گفتهاند: یکى آنست که لو نزّلناه القران بلغة العجم على رجل اعجمىّ فقراه على العرب لم یؤمنوا به و اعتلّوا بانّهم لا یفهمون منه و لا یفقهون. میگوید اگر ما این قرآن فرو فرستادیمى بر مردى اعجمىّ بر لغت عجم تا بر عرب خواندى، ایشان بنگرویدندى و گفتندى ما لغت عجم از مرد اعجمىّ درنمىیابیم و نمیدانیم، همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ، وجه دوّم و لو نزلنا الکتاب کما هو الآن على رجل اعجمىّ فقرأه على العرب لم یؤمنوا استنکافا من اتّباع من لم یکن منهم. اگر این قرآن بلغة عرب چنان که هست ما بر مردى اعجمى فرو فرستادیمى تا عرب خواندى هم بنگرویدندى و گفتندى ما را ننگ بود، که اتّباع کسى کنیم که نه عرب بود و نه از جنس ما، ازینجاست که ربّ العالمین منّت بر ایشان نهاد که رسول شما هم از نفس شما و جنس شما فرستادیم، و ذلک فى قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ، وجه سوّم آنست که لو نزّلناه على بعض الاعجمین یعنى على البهائم و انطقناها، فقرأت علیهم ما آمنوا به، اگر ما این قرآن فرو فرستادیمى بر بهائم و ما آن را گویا کردیمى تا بزبان فصیح بریشان خواندى ، و این خود اعجوبه دیگر بودى ، ایشان هم بنگرویدى. همانست که ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الآیة. ابن مسعود بر ناقهاى بود که او را از تفسیر این آیت پرسیدند، اشارت بناقه کرد و گفت: هذه من الاعجمین، و باین قول اعجمین که بجمع سلامت گفت از بهر آن گفت که وصفه بالقراءة و هى فعل العقلاء، وجه چهارم آنست که: لو انزلنا القرآن عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ من البهائم فقراه علیهم محمد (ص) لم یؤمن البهائم، کذلک هؤلاء لانّهم کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا.
کَذلِکَ سَلَکْناهُ کذلک اشارتست بکفر و شرک، سَلَکْناهُ این ها ضمیر با تکذیب میشود و ترک ایمان، اى کما ادخلنا الکفر فى قلوبهم کذلک ادخلنا التکذیب فیها. این آیات از روى معنى متّصل است، میگوید: اگر این قرآن بعضى اعجمین بریشان خواندیمى ایشان ایمان نیاوردندى از بهر آنکه ما تکذیب و ترک ایمان در دل ایشان چنان نهادیم که کفر و شرک نهادیم.
آن گه بر استیناف گفت: لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فى الدّنیا کما رأت الامم المتقدّمة. و قیل فى القیامة و قیل معناه سلکنا الکفر فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى کى لا یؤمنوا به، و لئلا یؤمنوا به، و روا باشد که سَلَکْناهُ این ها با قرآن شود و معنى آنست که ادخلنا القران فى قلوب المجرمین فعرفوا معانیه و عرفوا عجزهم عن اتیان مثله فلم یؤمنوا به حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ.
فیلجئهم ذلک العذاب الى الایمان، امّا وقت البأس او قبله.
فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً اى یأتیهم عذاب یوم القیامة فجأة و هم لا یعلمون بقیامها.
فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. یعنى اذا رأوا العذاب یقولون: هل نحن مؤخّرون الى وقت آخر فنراجع عقولنا و نؤمن، ایشان چون عذاب بینند که ناگاه بایشان آید گویند هیچ روى آن هست که ما را درنگ دهند روزگارى دیگر تا ایمان آریم؟
ربّ العالمین گفت: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ یعنى کیف یستعجلون بعذاب لو أتاهم طلبوا الانظار و لم ینظروا. چرا استعجال میکنند بعذابى که چون آید بایشان آن عذاب درنگ خواهند، و ایشان را درنگ ندهد، و تهدید را بلفظ استفهام گفت.
مقاتل گفت چون این آیت فرود آمد: فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً مشرکان قریش گفتند: الى متى توعدنا بالعذاب، تا کى ما را بعذاب ترسانى و تا کى ما را بقیامت بیم نمایى؟ آخر کى خواهد بود این عذاب و این قیامت؟ همانست که جاى دیگر گفت: ائْتِنا بِما تَعِدُنا، ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ، مَتى هذَا الْوَعْدُ؟، رب العزه بجواب ایشان گفت: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ.
أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ یعنى سنى عمر الدّنیا.
ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ یعنى العذاب.
ما أَغْنى عَنْهُمْ لم یدفع عنهم ما کانُوا یُمَتَّعُونَ اى تمتّعهم. یقول لا معنى لاستعجالهم العذاب. فانّه اذا جاءهم العذاب و لو بعد العمر الکثیر لم یغن عنهم تمتّعهم بالدّنیا قبل ذلک، لانّ العذاب یأتیهم و لو بعد حین. وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ، ذِکْرى معنى این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که ما هلاک نکردیم اهل هیچ شهر ازین شهرها که قصّه ایشان درین سورت با تو گفتم مگر که پیش از عذاب بایشان رسولان فرستادیم، بیمنمایان و ترسانندگان، بیاد کردن بریشان و در یاد دادن ایشان، باین معنى ذِکْرى بموضع نصب است بر مصدر، یعنى: الّا لها مذکّرون ذکرى، لانّ الانذار تذکیر، کانّه قال: یذکّرون ذکرى، اى تذکیرا، معنى دیگر هلاک نکردیم هیچ اهل شهرى را مگر که پیشتر بایشان رسول فرستادیم تا ایشان را آگاه کردند و از عذاب ما بترسانیدند.
آن گه گفت: ذِکْرى آن که با ایشان کردیم پندى است شما را تا یاد کنید و یاد دارید، و باین معنى ذِکْرى در موضع رفع است خبر ابتداء محذوف، یعنى انذارنا ذکرى. و قیل ما قصصناه ذکرى، و جمع منذرین لانّ المراد بهم النبى و اتباعه المظاهرون له.
وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ فنعذّبهم من غیر اعلام و لا رسول و لا ذکر، و نظیر هذه الآیة قوله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ مقاتل گفت: مشرکان قریش گفتند محمد کاهن است و با وى رئتى است از جنّ که این قرآن، که دعوى میکند که کلام خداست، آن رئتى است بزبان وى مىافکند، هم چنان که بر زبان کاهن افکند و این از آنجا گفتند که در جاهلیّت پیش از مبعث رسول (ص) با هر کاهنى رئتى بود از جنّ که استراق سمع کردى بدر آسمان و خبرهاى دروغ و راست بزبان کاهن افکندى، مشرکان پنداشتند که وحى قرآن هم از آن جنس است تا ربّ العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ، بل نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ هرگز شیاطین این قرآن فرو نیاوردند و نسزد ایشان را آن و خود نتوانند و طلب آن نکنند که ایشان را میسّر نشود و قدرت و استطاعت نبود.
آن گه گفت: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ اى انّهم بعد مبعث الرسول (ص) عن استراق السّمع و عن الاستماع الى کلام الملائکة لمعزولون و بالشهب مرجومون.
و قیل: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ یرید به الکفّار، اى لا یستمعون القرآن سماع من ینتفع به.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ. الخطاب للرسول و المراد به غیره و هکذا قوله: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و قوله: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ، و انّما یضرب المثل بالخیار. و هکذا قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ...
الآیة.
قوله: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، آن روز که این آیت فرو آمد رسول خدا بر کوه صفا بود و بآواز بلند گفت، «یا صباحاه قریش چون آواز رسول شنیدند همه جمع آمدند و آن کس که خود نتوانست آمد بجاى خود دیگرى فرستاد.
آن گه رسول خدا گفت بتعمیم و هم بتخصیص : «یا بنى عبد المطلب یا بنى هاشم یا بنى عبد مناف یا بنى فهر یا معشر قریش یا عباس بن عبد المطلب یا فاطمة بنت محمد یا صفیة عمّة رسول اللَّه یا عائشة بنت ابى بکر یا حفصة بنت عمر یا امّ سلمة» همچنین یکان یکان را مىخواند و میگفت: «اشتروا انفسکم من النّار، اشتروا انفسکم من اللَّه» خویشتن را باز خرید از عذاب اللَّه «و اسعوا فى فکاک رقابکم فانّى لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا، ان عصیتم لا اغنى عنکم یوم القیامة من اللَّه مسیئا، لى عملى و لکم عملکم» اگر عصیان آرید و فرمان نبرید روز قیامت شما را بکار نیایم هیچ چیز، کرد من مراست و کرد شما شما را «الا لا یأتینّ النّاس یوم القیامة تحملون الآخرة و انتم تحملون الدّنیا» مبادا که روز قیامت مردمانى مىآیند آخرت برداشته و کار دین راست کرده و شما مىآئید دنیا برداشته و کار دنیا راست کرده. چون شب درآمد رسول خدا هم چنان ندا میکرد تا ندا بسمعها زودتر رسد. قریش بامداد چون برخاستند گفتند: لقد بات محمد یهوّت اللّیل اى یهذى. و در خبر است که عایشه صدّیقه بگریست، گفت: یا رسول اللَّه و روز قیامت روزى است که تو ما را به کار نیایى؟ گفت بلى یا عائشة فى ثلاثة مواطن، بسه جایگه شما را بکار نیایم: یقول اللَّه تعالى: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لیوم القیامة فعند ذلک لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا و لا املک من اللَّه شیئا و عند النّور من شاء اللَّه اتمّ له نوره و من شاء اکبّه فى الظّلمات فلا املک لکم من اللَّه شیئا و لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا و عند الصراط من شاء اللَّه سلّمه و من شاء اجازه و من شاء اکبّه فى النّار و ممّا صنع رسول اللَّه (ص) حین نزلت الآیة ان صنع طعاما و جمع علیه عشیرته خاصة و هم یومئذ اربعون رجلا.
چون این آیت فرود آمد رسول خدا طعامى بساخت و بنى عبد المطلب آن روز چهل مرد بودند هر یکى از ایشان چون طعام خوردندى یک گوسپند بخوردیدى و طعام رسول آن روز سخت اندک بود صحفهاى دیدند در آن پارهاى گوشت و لختى مرقه.
رسول خدا گفت: «ادنوا بسم اللَّه و کلوا»
بنام خدا فراز آئید و خورید، ایشان فراز آمدند ده ده کس، و مىخوردند تا همه سیر گشتند، بعاقبت در صحفه نگرستند و اندکى از آن کاسته. ابو لهب در میان ایشان بود گفت: هذا ما سحرکم به الرّجل و در بعضى اخبارست که رسول خدا گفت: لو اخبرتکم انّ خیلا یسفح هذا الجبل یرید ان یغیر علیکم أ کنتم مصدّقى؟ قالوا نعم ما جرّبنا علیک کذبا، قال فانّى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید فقال ابو لهب: تبّا لک سائر الیوم ما دعوتنا الّا لهذا.
فانزل تعالى: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.
و روى انّهم قالوا: ما لنا عندک ان نحن اتّبعناک؟ فقال: لکم ما للمسلمین و علیکم ما على المسلمین و انّما تتفاضلون بالدّین و انّى قد جئتکم بخیر الدّنیا و الآخرة و لا اعلم شابّا من العرب جاء قومه بافضل ما جئتکم به، ادعوکم الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و کتابه، فنفروا و تفرّقوا، اگر کسى گوید مصطفى را (ص) که فرستادند بعالمیان فرستادند چنان که اللَّه گفت: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً تخصیص عشیرت و خاصّه خویش در این آیت سبب چیست؟ جواب آنست انّما خصّهم بالذّکر تنبیها على غیرهم و، ذلک انّه اذا کان مأمورا بانذار الاقربین من عشیرته فلان یکون مأمورا بانذار غیرهم اولى.
و قیل لانّهم اسرع اجتماعا. و قال بعضهم. انّما قال ذلک کى لا یرکنوا الیه و الى شفاعته فیترکوا الطّاعة و یرتکبوا المعصیة اتکالا على الشّفاعة و قیل انّما خصّهم بالذکر لانّهم اقرب الیه فالاولى فى الانذار البدایة بهم، کما انّ الاولى فى البرّ و الصّلة و غیرهما البدایة بهم، و هو نظیر قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ و کانوا مامورین بقتال جمیع الکفّار و لکنّهم لما کانوا اقرب الیهم امروا بالبدایة بهم فى القتال کذلک هاهنا.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هذا مفسّر فى سورة بنى اسرائیل و مکرّر فى سورة الحجر، اى الن لهم جانبک و تواضع لهم و لا تتکبّر علیهم، و هو نظیر قوله: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ و جناحا العسکر جانباه.
فَإِنْ عَصَوْکَ یعنى ان عصاک الکفّار و قیل ان عصاک الاقربون من عشیرتک فقل انّى برىء مما تعملون من عبادة الاصنام. و قیل برىء من اعمالکم لا اؤاخذ بها و لا احاسب علیها و قیل لا املک لکم فیها شفاعة عند اللَّه و لا دفعا لعقوبة لو جازاکم بها.
و قیل هى منسوخة بآیة السیف.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ قرأ مدنىّ و شامىّ: فتوکل بالفاء، و کذا هو فى مصاحفهم، اى فوّض امرک الى الْعَزِیزِ فى الانتقام من الاعداء، الرَّحِیمِ بالاولیاء لیکفیک کید اعدائک الذین عصوک فیما امرتهم به و قیل: فوّض امرک الى الّذى یمنع جاره و ینصر ولیّه.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ
الى الصّلاة مفردا.
وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ مع المصلّین جماعة و قیل تقلّب نظرک فى السّاجدین.
کان رسول اللَّه (ص) یرى من خلفه فى الصّلاة مثل ما یرى امامه.
قال رسول اللَّه (ص) اتمّوا الرّکوع و السّجود فو اللّه انّى اراکم من بعد ظهرى اذا رکعتم و سجدتم.
و قیل وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ یعنى تقلّبک نطفة فى اصلاب السّاجدین نوح و ابرهیم و اسماعیل قال ابن عباس ما زال رسول اللَّه (ص) یتقلّب فى اصلاب الانبیاء حتى ولدته امّه و انشد بعضهم فى مدح النّبی (ص).
من قبلها طبت فى الظّلال و فى
مستودع حیث یخصف الورق
ثمّ هبطت البلاد لا بشر
انت و لا مضغة و لا علق
بل نطفة ترکب السّفین و قد
الجم نسرا و اهله الغرق
تنقل من صاحب الى رحم
اذا مضى عالم بذا طبق
حتّى احتوى بیتک المهیمن من
خندق علیاء تحتها النّطق
و انت لمّا ولدت اشرقت
الارض و ضائت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضّیاء و فى
النّور و سبل الرّشاد تحترق
و قال الحسن وَ تَقَلُّبَکَ یعنى ذهابک و مجیئک و تردّدک فى اصحابک المؤمنین و المعنى، فى الجملة انّه تعالى یرى دقیق اعمالک و جلیلها.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لقرائتک، الْعَلِیمُ، بعملک.
هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ هذا معطوف على قوله: وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ، مشرکان گفتند آنچه محمد میگوید شیاطین فرو مىآرند از استراق سمع و فرا زبان وى مىافکنند. ربّ العالمین گفت یا محمد گوى: هَلْ أُنَبِّئُکُمْ شما را خبر دهم که شیاطین بر که توانند که فرود آیند؟
تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ فرود آیند بر هر کاهنى اختر گویى دروغزنى کژ سخنى چون مسیلمه و طلیحه.
یُلْقُونَ السَّمْعَ یعنى یستمعون من الملائکة مسترقین، فیلقون الى الکهنة وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ، لانّهم یخلطون به کذبا کثیرا، و هذا کان قبل ان حجبوا عن السّماء فانّهم الآن محجوبون وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و انّما قال اکثر هم استثنى بذکر الکثرة منهم سطیحا و شقا و سواد بن قارب الّذین کانوا یلهجون بذکر رسول اللَّه (ص) و تصدیقه و یشهدون له بالنّبوّة و یدعون النّاس الیه. و روى محمد بن کعب القرظى قال: بینما عمر بن الخطاب جالس فى مسجد المدینة و معه ناس اذ مرّ به رجل فى ناحیة المسجد، فقال له رجل من القوم: یا امیر المؤمنین أ تعرف هذا المارّ؟
قال: لا فمن هو؟ قال: هذا رجل من اهل الیمن له فیهم شرف و موضع یقال له سواد بن قارب و هو الّذى اتاه رئته بظهور رسول اللَّه (ص) قال عمر علىّ به. فدعى الرّجل فقال له عمر: انت سواد بن قارب؟ قال: نعم یا امیر المؤمنین. قال: انت الّذى اتاک رئتک بظهور رسول اللَّه (ص)؟ قال: نعم. قال: فانت على ما کنت علیه من کهانتک. قال: فغضب الرّجل غضبا شدیدا و قال: یا امیر المؤمنین ما استقبلنى احد بهذا منذ اسلمت. فقال عمر یا سبحان اللَّه ما کنّا علیه من الشّرک اعظم ممّا کنت علیه من کهانتک، اخبرنى بإتیانک رئتک بظهور رسول اللَّه (ص) قال: نعم یا امیر المؤمنین، بینما انا ذات لیلة بین النّائم و الیقظان اذ اتانى رئتى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل انّه قد بعث رسول من لؤىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته، ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و تجساسها
و شدّها العیس باجلاسها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما خیر و الجنّ کانجاسها
فارحل الى الصفوة من هاشم
و اسم بعینیک الى رأسها
قال: فلم ارفع بقوله راسا و قلت دعنى انم فانّى امسیت ناعسا. فلما کان فى اللّیلة الثانیة اتانى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل انّه قد بعث رسول من لوىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و اخبارها
و شدّها العیس باکوارها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما مؤمنوا الجنّ ککفّارها
فارحل الى الصّفوة من هاشم
بین رواسیها و احجارها
قال: فلم ارفع بقوله راسا فلمّا کانت اللّیلة الثالثة اتانى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل، انّه قد بعث رسول من لوىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و تطلابها
و شدّها العیس باقتابها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما صادقوا الجنّ ککذّابها
فارحل الى الصّفوة من هاشم
لیس قداماها کاذنابها
قال: فوقع فى نفسى حبّ الاسلام و رغبت فیه فلمّا اصبحت شددت على راحلتى رحلها و انطلقت موجّها الى مکة. فلمّا کنت ببعض الطریق اخبرت انّ النبیّ (ص) قد هاجر الى المدینة، فقدمت المدینة فسألت عن النبیّ (ص) فقیل هو فى المسجد، فانتهیت الى المسجد فعقلت ناقتى و دخلت المسجد فاذا رسول اللَّه (ص) و النّاس حوله، فقلت، اسمع مقالتى یا رسول اللَّه فقال: ادن فلم یزل یدنینى حتّى صرت بین یدیه فقال هات.
فقلت:
و کن لى شفیعا یوم لا ذو شفاعة
اتانى بجنّى بعد هدإ و رقدة
و لم یک فیما قد بلوت بکاذب
ثلاث لیال قوله کل لیلة:
اتاک رسول من لوىّ بن غالب
فشمّرت من ذیلى الازار و وسّطت
بى الذّعلب الوجناء بین السّباسب
فاشهد انّ اللَّه لا شىء غیره
و انّک مامون على کلّ غائب
و انّک ادنى المرسلین وسیلة
الى اللَّه یا بن الاکرمین الأطائب
فمرنا بما یأتیک یا خیر من مشى
و ان کان فیما جاء شیب الذّوائب
سواک بمغن عن سواد بن قارب
قال: ففرح رسول اللَّه (ص) و اصحابه بمقالتى فرحا شدیدا حتّى رؤى الفرح فى وجوههم. قال: فوثب الیه عمر فالزمه و قال: لقد کنت احبّ ان اسمع هذا الحدیث منک فاخبرنى عن رئتک هل یأتیک الیوم، فقال: امّا مذ قرأت کتاب اللَّه فلا و نعم العوض کتاب اللَّه من الجنّ. قوله: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، اى لیس القرآن بشعر و لا محمد (ص) بشاعر کما زعموا، لان الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، یعنى الشیاطین و السّفهاء و الّذین اتّبعوا محمدا راکعون ساجدون رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و اراد بالشّعراء الهجاة الّذین یهجون رسول اللَّه و اصحابه و یعیبون الاسلام من المشرکین مثل عبد اللَّه بن الزّبعرى، ثمّ تاب و اسلم، و مثل عبد اللَّه بن اخطل جاء یوم فتح مکة فتعلّق باستار الکعبة یستأمن. فامر رسول اللَّه (ص) فضرب عنقه، و مثل ابى مسافع الاشعرى و امیة ابن ابى الصلت و غیرهم کانوا یصنعون القصائد على الاسلام و المسلمین و یقومون بانشادها و یحتوشهم السّفهاء یستمعونه و یضحکون و هم الغنّاؤون.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «من احدث هجاء فى الاسلام فاقطعوا لسانه»
و عن ابن عباس قال: لمّا فتح النّبی (ص) یعنى مکة رنّ ابلیس رنّة فاجتمعت الیه ذرّیته، فقال ائیسوا ان یرتدّ محمد على الشّرک بعد یومکم هذا و لکن افشوا فیها یعنى مکة الشعر و النّوح.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ من اودیة الکلام یَهِیمُونَ و عن طریق الحق و الرّشد جائرون. هذا کقول القائل: انا فى واد و انت فى واد.
وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ وصفهم بالکذب فى القول و الخلف فى الوعد، و الهائم الذّاهب على وجهه ، و قیل هو المخالف للقصد. قال ابن عباس: «یهیمون» اى فى کلّ لغو یخوضون، یمدحون قوما بباطل، یشتمون قوما بباطل. و فى الخبر: «لان یمتلى جوف احدکم قیحا خیر له من ان یمتلئ شعرا».
ثمّ استثنى شعراء المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى مدحوا رسول اللَّه (ص) کحسان بن ثابت و عبد اللَّه بن رواحة و کعب بن زهیر و کعب بن مالک، وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً فى شعرهم و کلامهم، وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا اى ردّوا على المشرکین ما کانوا یهجون به المؤمنین. قال الحسن: انتصروا من بعد ما ظلموا بما یجوز الانتصار به فى الشریعة و هو نظیر قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ.
روى انّ کعب بن مالک اتى النّبی (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ما ترى فى الشعر، فقد انزل اللَّه فیه ما انزل. فقال: انّ المؤمن یجاهد بسیفه و لسانه، و الّذى نفسى بیده لکأنّما ترمونهم به نضح النّبل، و قال (ص) اهجوا قریشا فانّه اشدّ علیها من رشق النبل، و روى ابو هریره انّ عمر بن الخطاب مرّ بحسان و هو ینشد الشعر فى المسجد فلحظ الیه فقال: قد کنت انشد فیه و فیه خیر منک، ثمّ التفت الى ابى هریرة فقال: انشدک اللَّه ا سمعت رسول اللَّه یقول لى اجب عنّى اللّهم ایّده بروح القدس، قال اللّهم نعم و عن البراء بن عازب قال: قال رسول اللَّه (ص) لحسان: «اهج المشرکین فانّ جبرئیل معک».
و قالت عائشة سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: لحسان انّ روح القدس لا یزال یؤیّدک ما نافحت عن اللَّه و رسوله.
و قالت عائشة: الشعر کلام فمنه حسن و منه قبیح فخذ الحسن و دع القبیح.
قوله: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا یعنى الّذین هجوا رسول اللَّه. و قیل هو عام و هو الاظهر، أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ اى الى اىّ ندامة یرجعون و الى اىّ عاقبة یصیرون، اى مصیرهم الى النّار و هى شرّ مصیر. و قوله، أَیَّ مُنْقَلَبٍ نصب على المصدر، اى ینقلبون انقلابا اىّ انقلاب و لم یعمل فیه سَیَعْلَمُ، لانّ «ایا» لا یعمل فیه ما قبله.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً اى اعطینا داود و سلیمان علما بالدّین و احکام الشّریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدّواب، و قیل هو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا فى معرفة الدین «على کثیر من عباده المؤمنین»، اى مؤمنى زمانهم و من لم یؤت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنى اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگارى بعد از روزگار موسى بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وى بعد از ملک طالوت بود، و بنى اسرائیل همه متّبع وى شدند و ملک بر وى مستقیم گشت، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ، هر شب سى و سه هزار مرد از بزرگان بنى اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وى علم بود و نبوّت چنان که گفت جلّ جلاله: آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، و حکم که راندى و عمل که کردى از احکام توراة کردى که کتاب وى زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهى نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوّت و ملک سلیمان را بود، چنان که ربّ العالمین گفت: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. مقاتل گفت: تعبّد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوىتر بود. قومى گفتند این وراثت بر نبوّت نیفتد که: النّبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفى (ص) گفته: «انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى اعطینا من کلّ شىء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشىء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شىء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بىحروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفتهاند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هامنشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مىدرخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى اعطینا من کلّ شىء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شىء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شىء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشىء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مىشد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفتهاند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفتهاند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفتهاند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفتهاند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوهها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مىآمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شىء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ مرغ را باز جست و فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ گفت چیست مرا که هدهد را نمىبینم أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ (۲۰) یا از نادیدگان شد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً حقّا که او را عذاب کنم عذابى سخت أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ یا گلوى او ببرم أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجّتى روشن.
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ غایب ماند و درنگ کرد نه دیر فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ گفت چیزى بدانستم و دیدم و بآن رسیدم که تو بآن نرسیدى وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ و آوردم بتو از سبا بِنَبَإٍ یَقِینٍ (۲۲) خبرى بىگمان.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ من زنى یافتم آنجا که ایشان را پادشاهى میکرد وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و او را هر چیزى که در پادشاهى در باید داده بودند وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۳) و او را تختى است بزرگوار.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از اللَّه وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و برآراست شیطان بر ایشان کردهاى بد ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ تا برگردانید ایشان را از راه فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (۲۴) تا ایشان راه نمىبرند فراراستى.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ چرا سجود نه اللَّه را کنند: الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ آن خدایى که نهان مىبیرون آرد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون (۲۵) و میداند آنچه مىپوشند و آشکارا میکنند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خدا جز او رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۲۶) خداوند آن عرش بزرگوار.
قالَ سَنَنْظُرُ سلیمان گفت آرى بنگریم أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۲۷) تا راست گفتى یا از دروغزنانى.
اذْهَبْ بِکِتابِی هذا ببر این نامه فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ و با ایشان او کن ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ و آن گه بازگرد از ایشان فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ (۲۸) و نگر تا بچه پاسخ دهند.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ. گفت که اى مهینان إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ (۲۹) بمن او کندند نامهاى نیکو.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ آن از سلیمان است وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳۰) و نوشته اینست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ بر من گردن مکشید و از اندازه برمگذرید وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۱) و بمن آیید گردن نهادگان.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ بلقیس گفت اى مهینان قوم: أَفْتُونِی فِی أَمْرِی پاسخ دهید مرا درین کار من ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً من هرگز کارى را نینداختم و نبریدم و بسر نبردم حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲) تا آن گه که شما پیش من آئید.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ گفتند ما خداوندان قوّت و انبوهىایم وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ و خداوندان زور سخت و سلاح وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و کار و فرمان بتوست فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ (۳۳) بنگر تا چه فرمایى.
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها گفت پادشاهان که در شهرى روند بگرفتن و بزور تباه کنند آن را وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً و عزیزان آن را خوار کنند وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴) و هم چنان کنند
وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ و من بایشان هدیّهاى فرستم فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵) نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آرند.
فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ چون رسول بسلیمان آمد قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ سلیمان گفت مرا هدیه فرا سخن مىپیوندید و مزد از دنیا مىفرستید؟ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ آنچه اللَّه مرا داد به از آن که شما را داد بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶) نه که شما آنید که به چنان که مرا فرستادید شادى برید.
ارْجِعْ إِلَیْهِمْ بازگرد بایشان فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ حقّا و حقّا که بایشان سپاهى آریم لا قِبَلَ لَهُمْ بِها که بآن بر نیایند و طاقت آن ندارند وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً و ایشان را بیرون آریم از آن زمین خوار وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷) و ایشان را کم آورده و بىآب.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً حقّا که او را عذاب کنم عذابى سخت أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ یا گلوى او ببرم أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجّتى روشن.
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ غایب ماند و درنگ کرد نه دیر فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ گفت چیزى بدانستم و دیدم و بآن رسیدم که تو بآن نرسیدى وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ و آوردم بتو از سبا بِنَبَإٍ یَقِینٍ (۲۲) خبرى بىگمان.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ من زنى یافتم آنجا که ایشان را پادشاهى میکرد وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و او را هر چیزى که در پادشاهى در باید داده بودند وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۳) و او را تختى است بزرگوار.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از اللَّه وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و برآراست شیطان بر ایشان کردهاى بد ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ تا برگردانید ایشان را از راه فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (۲۴) تا ایشان راه نمىبرند فراراستى.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ چرا سجود نه اللَّه را کنند: الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ آن خدایى که نهان مىبیرون آرد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون (۲۵) و میداند آنچه مىپوشند و آشکارا میکنند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خدا جز او رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۲۶) خداوند آن عرش بزرگوار.
قالَ سَنَنْظُرُ سلیمان گفت آرى بنگریم أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۲۷) تا راست گفتى یا از دروغزنانى.
اذْهَبْ بِکِتابِی هذا ببر این نامه فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ و با ایشان او کن ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ و آن گه بازگرد از ایشان فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ (۲۸) و نگر تا بچه پاسخ دهند.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ. گفت که اى مهینان إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ (۲۹) بمن او کندند نامهاى نیکو.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ آن از سلیمان است وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳۰) و نوشته اینست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ بر من گردن مکشید و از اندازه برمگذرید وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۱) و بمن آیید گردن نهادگان.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ بلقیس گفت اى مهینان قوم: أَفْتُونِی فِی أَمْرِی پاسخ دهید مرا درین کار من ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً من هرگز کارى را نینداختم و نبریدم و بسر نبردم حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲) تا آن گه که شما پیش من آئید.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ گفتند ما خداوندان قوّت و انبوهىایم وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ و خداوندان زور سخت و سلاح وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و کار و فرمان بتوست فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ (۳۳) بنگر تا چه فرمایى.
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها گفت پادشاهان که در شهرى روند بگرفتن و بزور تباه کنند آن را وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً و عزیزان آن را خوار کنند وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴) و هم چنان کنند
وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ و من بایشان هدیّهاى فرستم فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵) نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آرند.
فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ چون رسول بسلیمان آمد قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ سلیمان گفت مرا هدیه فرا سخن مىپیوندید و مزد از دنیا مىفرستید؟ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ آنچه اللَّه مرا داد به از آن که شما را داد بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶) نه که شما آنید که به چنان که مرا فرستادید شادى برید.
ارْجِعْ إِلَیْهِمْ بازگرد بایشان فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ حقّا و حقّا که بایشان سپاهى آریم لا قِبَلَ لَهُمْ بِها که بآن بر نیایند و طاقت آن ندارند وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً و ایشان را بیرون آریم از آن زمین خوار وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷) و ایشان را کم آورده و بىآب.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ، التفقّد تطلب المفقود، و انّما قیل له التفقّد لانّ طالب الشیء یدرک بعضه و یفقد بعضه، لذلک قال ابو الدرداء: من یتفقّد یفقد و من لم یعدّ الصبر لعظائم الامور یعجز. و انّما تفقّد سلیمان الهدهد لانّه مهندس الماء یرى الماء من تحت الارض کما ترى من وراء الزّجاج، فانّه کان یضع منقاره فى الارض فیخبرهم بعد الماء و قربه، ثمّ یأمر الجنّ بحفر ذلک الموضع، فیظهر الماء فاحتاج فى ذلک الیوم الى الماء فتعرّف عن حاله و تفقّده. و قیل سبب تفقّده انّه کان اذا سار بجنوده جاءت الطّیر فتقف فى الهواء مصطفّة موصولة الاجنحة او متقاربة، و سار ذلک الیوم بجنوده، فوقعت الشمس علیه، فنظر فوجد موضع الهدهد خالیا، فتعرّف من حاله و قال: ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ؟
قرأ ابن کثیر و الکسائىّ «ما لى» بفتح الیاء لا أَرَى الْهُدْهُدَ، أحاضر أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ؟
و قیل معناه: ازاغ بصرى عنه ام کان من الغائبین؟ و قیل «أم» هاهنا بمعنى الالف و تقدیره: أ کان من الغائبین. و قیل معناه بل کان من الغائبین. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممّعطا. ثمّ یلقیه فى بیت النّمل فیلدغه. و قیل ینتف ریشه فیدعه فى الشمس. قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینّه بالقطران و لاشمسنّه.
و قیل: لاودعنّه القفص، و قیل: لاجمعنّ بینه و بین ضدّه. و قیل: لامنعنّه من خدمتى.
أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی. قرأ ابن کثیر بنونین الاولى مثقلة مفتوحة و الثّانیة مخفّفة مکسورة. فالنّون الاولى دخلت بمعنى التّوکید کما دخلت فى قوله: لاعذبنه لاذبحنه، لانه معطوف علیها، و النّون الثّانیة هى الّتى تلزم یاء الاضافة فى الفعل.
و قرأ الباقون لیأتینّى بنون واحدة، و اصله نونان کالاول فحذفت الثّانیة استثقالا لتوالى ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انّى و الاصل انّنى، بِسُلْطانٍ مُبِینٍ یعنى الّا ان یاتینّى بحجّة واضحة یکون له فیها عذر، فان قیل ما معنى قوله: «لاعذّبنّه» و المکلّف هو الذى یستحقّ العذاب، فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحقّ العذاب على غیبته دون اذنه، و الثّانی انّ معنى الایة لاؤدبنّه و غیر المکلّف یؤدّب کالدّوابّ و الصّبیان.
«فَمَکَثَ» بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضمّ الکاف و هما لغتان یعنى فمکث الهدهد بعد تفقّد سلیمان ایّاه غَیْرَ بَعِیدٍ اى زمانا غیر طویل حتّى رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقّد و توعّده غیر طویل حتّى عاد الهدهد، و قیل عاد الهدهد فمکث، اى وقف مکانا «غیر بعید» من سلیمان. فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهاى مختلف گفتهاند درین قصّه هدهد، و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناختهاند و دانسته آنست که سلیمان (ع) چون از بناى «بیت المقدس» فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه، و با وى انس و جنّ و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد، تا رسیدند بزمین حرم و مدّتى آنجا مقام کردند چندان که اللَّه خواسته بود، هر روز قربان کردى پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند، و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبرى عربى بیرون آید که بر خداى عزّ و جلّ هیچ پیغامبر گرامىتر از وى نیست سیّد انبیاء است و خاتم رسولان و نام وى در کتب پیشینان، هر که با وى کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وى بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد، و نشست وى در مدینه باشد و دین وى دین حنیفى باشد، طوبى او را که وى را دریابد و بوى ایمان آرد و اتّباع سیرت و سنّت وى کند.
آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وى قریب هزار سال بود. سلیمان (ع) بعد از آن مدّتى انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد، بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینى و هوایى خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند. طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وى و دلیل وى بر آب هدهد بود. منقار بر زمین نهادى و بدانستى که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر. آن گه دیوان را فرمودى تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند. سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصّه میگفت و نافع ازرق قدرى حاضر بود، گفت: یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همى دید چونست که دام فرا کرده نمىبیند و نمىداند تا آن گه که دام گردن وى افتد؟ ابن عباس گفت: ویحک، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر. و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): «انهاکم عن قتل الهدهد فانّه کان دلیل سلیمان على قرب الماء و بعده و احبّ ان یعبد اللَّه فى الارض حیث یقول: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ الایة... آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوى هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن. مرغزار و درختان و سبزى فراوان دید. در آن نواحى پرید.
هدهدى را دید در ان زمین یمن نام وى عنفیر و هدهد سلیمان نام وى یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایى و چه میخواهى گفت من از شام مىآیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحى یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگى صد هزار مقاتل. خواهى تا طرفى از ملک وى ببینى؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینى و احوال وى بدانى و آن گه چون بازگردى و سلیمان را از آن خبر کنى، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وى را بدید و احوال وى را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمىبردند.
سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ، عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند، روى سوى یمن نهاد. هدهد را دید که مىآمد. هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد، گفت: بحقّ اللَّه الّذى قوّاک و اقدرک علىّ الّا رحمتنى، فولّى عنه العقاب و قال: ویلک انّ نبىّ اللَّه حلف ان یعذّبک او یذبحک. عقاب گفت: اى ویل ترا، پیغامبر خدا. سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند. هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن؟
عقاب گفت: بلى استثنا کرد، گفت: أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. هدهد گفت: پس چون استثنا کرد باکى نیست. آمدند تا بنزدیک سلیمان، و هدهد ترسان و لرزان.
سلیمان گفت: ما الذى بطّأک عنّى؟
فقال الهدهد: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ هذا، و قول السامرىّ: بصرت بما لم تبصروا به بمعنى واحد اى علمت من حال سبا ما لم تعلمه، و الاحاطة العلم بالشىء من جمیع جهاته، وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ اى خبر محقّق لا شکّ فیه، قال ذلک اعتذارا الیه ممّا احلّ بمکانه. قرائت ابن کثیر و ابو عمرو سبأ مهموز است مفتوح و همچنین لقد کان لسبإ قنبل بسکون الف خوانده، باقى مِنْ سَبَإٍ بجرّ و تنوین خوانده، من نوّن فلانّه اسم رجل و من لم ینوّن فلانّه اسم قبیلة کقریش، زجاج گفت: سبا نام آن شارستان است که مآرب گویند در نواحى یمن و بلقیس آنجا مسکن داشت، و بینها و بین صنعاء مسیرة ثلاثة ایّام. و قیل ثلاثة فراسخ، و قال الخلیل: سبا اسم یجمع عامة قبائل الیمن. و قیل اسم امّهم، و قول درست آنست که از رسول خدا پرسیدند که سبا نام مرد است یا نام زمین؟ رسول جواب داد که نام مردى است که ده پسر داشت چهار از ایشان در شام مسکن داشتند: لخم و جذام و عاملة و غسان، و شش در یمن: کنده و اشعرون و ازد و مذحج و انمار.
قالوا یا رسول اللَّه و ما الانمار؟ فقال والد خثعم و بجیلة، و قیل هو سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان، فوجه سبا بغیر تنوین انّه اسم غیر منصرف لاجتماع التعریف و التأنیث فیها، لانّها اسم مدینة او ارض او قبیلة او امراة و وجه التنوین انّه اسم منصرف لانّه اسم رجل أو حیّ او بلد فهو مذکّر، فلم یجتمع فیه سببان من اسباب منع الصرف، فصرف لذلک و امّا وجه الهمز انّه مأخوذ من سبأت الخمر، اذا اشتریتها، او من سبأته النار اذا احرقته. و من لم یهمز فلانّه مأخوذ من سبى یسبى لانّه اوّل من سبى السّبى.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ یعنى تملک الولایة و التصرّف علیهم و لم یرد به ملک الرقبة و هى بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث و قیل بنت طهمورث و قیل بنت شرحیل بن مالک بن الریان و قیل بلقیس بنت الهدهاد و امّها فارعة الجنّیّه و قیل امّها ریحانة بنت السکن و هى جنّیّة، و قیل کان ابو بلقیس یلقّب بالهدهاد و کان ملکا عظیم الشأن قد ولده اربعون ملکا. و کان یملک ارض الیمن کلّها. و کان یقول لملوک الاطراف لیس احد منکم کفوا لى و ابى ان یتزوّج فیهم فزوّجوه امراة من الجنّ فولدت له بلقیس و لم یکن له ولد غیرها. و به
قال النبى (ص): «کان احد ابوى بلقیس جنّیّا».
روى انّ مروان الحمار امر بتخریب تدمر، فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قائمة میّتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس، قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح، فیه: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود، خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى.
وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ احتاجت الیه فى ملکها من الالة و العدّة. و قیل: اعطیت من کلّ نعمة حظا وافرا کما اعطیت، وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ سریر عظیم ثلاثون ذراعا فى ثمانین ذراعا، و طوله فى الهواء ثمانون ذراعا مقدّمه من ذهب مفصّص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخّره من فضّة مکلّل بالوان الجواهر له اربع قوائم: قائمة من یاقوت احمر، و قائمة من یاقوت اخضر، و قائمة من زمرّد، و قائمة من درّ و صفائح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات على کلّ بیت باب مغلّق، و کان علیه من الفرش ما یلیق به.
قوله: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال الحسن کانوا مجوسا وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ الّتى کانوا یعملونها «فصدّهم» الشیطان عن طریق الجنة، و قیل عن سبیل التوحید و الحق الّذى یجب ان یسلکوه، فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ الى طریق الحق.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ، کسایى و رویس و ابو جعفر: أَلَّا یَسْجُدُوا بتخفیف خوانند معنى بر الا یا هؤلاء اسجدوا، و باشد که وقف کنند و گویند: الا یا، آن گه ابتدا کنند و گویند: اسْجُدُوا لِلَّهِ و باین قرائت «الا» کلمه تنبیه است و «یا» حرف ندا است و منادى محذوف است و «اسجدوا» امرى مستأنف است از جهت حق سبحانه و تعالى، میگوید: «الا» بشنوید و بدانید و آگاه باشید «یا» یعنى: اى قوم اسْجُدُوا لِلَّهِ شما سجود اللَّه را کنید بر شکر نعمت او تا چون ایشان نباشید که آفتاب سجود میکنند و شیطان کردار ایشان بریشان آراسته. و باقى قرّاء: أَلَّا یَسْجُدُوا بتشدید خوانند و معنى آنست که هلّا یسجدوا للَّه، و روا باشد که تعلّق بآیت پیش دارد یعنى فصدّهم عن السبیل لئلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ اى المخبوء فِی السَّماواتِ من الثلج و البرد و المطر وَ الْأَرْضِ من الزّروع و الاشجار فیکون «فى» بمعنى من، و قیل یخرج الخبأ و الخبأ کل ما غاب اى یعلم غیب السماوات و الارض و یعلم ما یخفون و ما یعلنون بالسنتهم. و قرأ الکسائى و حفص ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ بتاء المخاطبة.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ تمّ الکلام هاهنا و هو موضع سجود التلاوة و سمى العرش عظیما لانّه اعظم شىء خلقه اللَّه.
قالَ سَنَنْظُرُ اى قال سلیمان سنتعرّف أَ صَدَقْتَ فیما اخبرت فتکون معذورا فى غیبتک، أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما اخبرت، فیحلّ بک ما توعدتک.
ثم ذکر ما یتعرّف به صدق الهدهد، فقال: اذْهَبْ بِکِتابِی هذا، فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ قرأ ابو عمرو و عاصم و حمزة بجزم الهاء و الباقون باشباعها اى اطرحه الیهم لانّه لا یتهیّأ له ایصاله بیده «ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» تنحّ عن ذلک الموضع فکن قریبا منهم بحیث تسمع ما یجیبون. و قیل معنى «فانظر» اى فانتظر. ما ذا یَرْجِعُونَ اى ما ذا یردّون و یجیبون. و قیل فیه تقدیم و تاخیر، اى فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ، راجعا الىّ، فاخذ الکتاب بمنقاره، و قیل علّقه بخیط و جعل الخیط فى عنقه فجاء ها حتّى وقف على راسها و حولها جنودها فرفرف ساعة و الناس ینظرون الیه حتى رفعت رأسها. فألقى الکتاب فى حجرها، و قیل: انّها نامت على سریرها و اغلقت الأبواب دونها و وضعت المفاتیح تحت وسادتها. فطار الهدهد من الکوّة و ألقى الکتاب على وجهها و نبّهها بمنقاره، و قیل طأطأ راسه حتى سقط الکتاب من عنقه و ألقاه على وجهها، و قیل کانت فى البیت کوة تقع الشمس فیها کل یوم، فاذا نظرت الیها سجدت فجاء الهدهد فسدّ تلک الکوّة و سترها بجناحه، فلمّا رأت ذلک قامت الیه فألقى الکتاب الیها. فاخذت الکتاب و کانت قارئة عربیة من قوم تبع.
ف قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء، کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمائة رجل و اثنى عشر رجلا تحت کلّ رجل منهم عشرة آلاف رجل إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى مختوم لقوله (ص): «کرم الکتاب ختمه» و لا یختم الّا کتب الملوک، و قیل کریم مضمونه، و قیل شریف بشرف صاحبه، و قیل کریم حیث اتى به طیر، حقیق بان یؤمّل من جهته خیر.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قال ابن جریح لم یزد سلیمان على ما قصّ اللَّه فى کتابه انّه و انّه، و گفتهاند: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ سخن بلقیس است باملاء خویش و مضمون نامه سلیمان اینست: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، و نامههاى پیغامبران همه چنین بودى: موجز و مختصر بىتطویل. سلیمان نامه بمهر کرد بخاتم خویش، و بهدهد داد. هدهد نامه به بلقیس رسانید بلقیس چون مهر سلیمان دید لرزه بر وى افتاد و بتواضع پیش آمد.
و کان ملک سلیمان فى خاتمه. بدانست بلقیس که ملک سلیمان عظیمتر از ملک وى است چون رسول وى مرغ است. آن گه عظماء قوم خویش که اهل مشورت وى بودند همه را جمع کرد، و هم ثلاثمائة و اثنا عشر رجلا، و با ایشان گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ، ان اینجا حکایت است و در نامه این بود که أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ اى لا تترفعوا علىّ و ان کنتم ملوکا، این علوّ همانست که در قرآن جایها گفته: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ، ام کنت من العالین ظلما و علوا، این همه بیک معنى است. قوله: وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ اى مومنین داخلین فى الاسلام، و قیل لا تعلوا علىّ اى: لا تتکبّروا. میگوید کبر از گردن بیفکنید و مؤمن شوید، کافر چون کفر از گردن بیفکند آن گه اسلام را شایسته گردد، و هیچ کافر کفر نیارد مگر بکبر. و ذلک قوله تعالى: إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ.
پس بلقیس مر ان سرهنگان خویش را گفت، یا أَیُّهَا الْمَلَأُ و هم الذین یملئون العیون مهابة و القلوب جلالة، و قیل هم الملیئون بما یراد منهم أَفْتُونِی فِی أَمْرِی اى اشیروا علىّ فى الامر الذى نزل به، و الفتوى الحکم بما هو صواب، گفتهاند بلقیس نخست ایشان را گفت چه مردى است سلیمان؟ شما شناسید او را؟ گفتند: شناسیم، ملکى بزرگ است بشام اندر و دین بنى اسرائیل دارد و تورات خواند و دعوى پیغامبرى کند و باد و مردم و دیو و پرى و مرغان همه او را فرمان بردارند.
بلقیس گفت: اکنون چه بینید اندر کار من مرا پاسخ دهید درین کار که افتاد که من هرگز بىشما کارى نگزارم و بسر نبرم.
ایشان گفتند: نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ اى نحن اصحاب الحروب و العدد و العدّة وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ اى نجدة و شجاعة وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و الرأى رأیک فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ ان امرتنا بالحرب و القتال قاتلنا و ان امرتنا بالصّلح صالحنا.
چون ایشان چنین گفتند و خویشتن را عرض دادند قتال و حرب را بلقیس گفت بدانایى و زیرکى خویش: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها خرّبوها و استولوا على ساکنیها و اجلوا اهلها عنها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً اهانوا اشرافها و اخذوا اموالهم و حطّوا اقدارهم لیستقیم امرهم. پادشاهان چون بقصد ولایت ستدن و بزور گرفتن در شهرى روند تباهى کنند و عزیزان آنجا خوار کنند. ربّ العالمین تصدیق کرد گفت: وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ اى کذلک یا محمد یفعلون، فیکون الضمیر للملوک.
اللَّه گفت: یا محمد ملوک چون در شهرى روند همچنین کنند که بلقیس گفت، و روا باشد که: کذلک یفعلون تمامى سخن بلقیس نهند و یَفْعَلُونَ ضمیر سلیمان و حشم وى باشد. معنى آنست که ملوک چون در شهرى روند تباهى کنند، و عزیز آن را خوار کنند و سلیمان و لشکر وى چون در نواحى آیند چنین کنند. و قیل معناه و کذلک یفعل جندى ان قصدت.
سلیمان آن گه گفت: وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.
الناظر هاهنا المنتظر کقوله: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قال الشّاعر:
و ان یک صدر هذا الیوم ولىّ
فانّ غدا لناظره قریب
بلقیس گفت من او را هدیهاى فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکى است که دنیا همى جوید، و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتّباع دین وى. اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود؟ قال الحسن: کان ذلک مالا و لا بصر لى به، و قال ابن عباس: کانت الهدیّة لبنة من ذهب. وهب منبه گفت و جماعتى که کتب پیشینیان خواندهاند: آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرّین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرّین مکلّل بدر و یاقوت و لختى فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقّهاى که در ان درّ یتیم بود ناسفته و جزعى سفته ثقبه آن معوج، انگه جماعتى را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکى را بر ایشان امیر کرد نام وى منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوى مىنگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشى، که من ازو عزیزترم، و اگر بنظر لطف بتو نگرد، خوش خوى و خرّم روى. بدانکه پیغامبر است. سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد مىده، و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وى سخن مردانه گوئید و خویشتن را بدو مرد نمائید و غلامان را بر عکس این گفت، یعنى که شما سخن نرم گوئید و خویشتن را زن بدو نمائید و منذر را گفت: از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان: اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقّه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج. این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد، سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهاى زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانى ساختند خشتهاى زرّین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرّین و سیمین بسته و چهار پایان بحرى بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهاى مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهاى زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقى بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسى از راست وى و چهار هزار از چپ وى نهاده، آدمیان گرد بر گرد سریر وى صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان. رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهاى زرّین و سیمین آن و چهار پایان بحرى که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند، و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند: جوزوا فلا باس علیکم، بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جاى ترس نیست. پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان (ع) سلیمان بنظر لطف بروى تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت: ما ورائکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید؟ منذر که رئیس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوى داد. سلیمان گفت: این الحقّه؟ حقّه بیاوردند و جبرئیل (ع) بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقّه چیست، گفت در این حقّه دانه درّى یتیم است ناسفته و جزعى سفته ثقبه آن کژ و ناراست. رسول بلقیس گفت صدقت، راست گفتى. اکنون این درّ یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش.
سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید. شیاطین گفتند: ترسل الى الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فى فیها فدخلت فیها حتى خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ فقالت تصیّر رزقى فى الشجرة. قال: لک ذلک. ثمّ قال: من بهذه الخرزة یسلکها الخیط؟
فقالت دودة بیضاء: انا لها یا رسول اللَّه: فاخذت الدودة الخیط فى فیها و دخلت الثقبة حتّى خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ قالت: تجعل رزقى فى الفواکه. قال: لک ذلک. ثمّ میّز بین الجوارى و الغلمان بان امرهم ان یغسلوا وجوههم و ایدیهم فکانت الجاریة تاخذ الماء من الآنیه باحدى یدیها ثمّ تجعله على الید الأخرى ثمّ تضرب به على الوجه، و الغلام کما یأخذه من الآنیة یضرب به وجهه، و کانت الجاریة تصبّ الماء صبّا، و کان الغلام یحدر الماء على یده حدرا، فمیّز بینهم بذلک.
ثمّ ردّ سلیمان الهدیّة و قال: أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، قرأ حمزة و یعقوب بنون واحدة مشددّة مع الیاء و قرأ الباقون بنونین مخففتین و حذف الیاء قرء ابن عامر و عاصم و الکسائى و الباقون باثباته. فَلَمَّا جاءَ الرسول سلیمان، فقیل معناه: جاء سلیمان ما عهدت الیه و ارسلت. و قیل کان الرسول امرأة. قال سلیمان أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ أ تزیدوننی فى مال انکر علیهم ارسالهم بالمال الیه و هو یدعوهم الى اللَّه و الى الاسلام، یعنى لست بمن یرغب فى المال و لا ممّن یغترّ به فما آتانى اللَّه من الدین و النبوّة و الحکمة خیر ممّا آتاکم من الدنیا، آتانى بفتح الیاء قراءة نافع و ابو عمرو و حفص. بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ هذه تَفْرَحُونَ اعظاما منکم لها، فدلّت الایة على انّه لا ینبغى لعالم و لا لعاقل ان یفرح بعرض الدنیا.
ثمّ قال للرّسول: ارْجِعْ ایّها الرّسول إِلَیْهِمْ یعنى الى بلقیس و قومها بما صحبک من الهدیّة: و قیل محتمل انّ المخاطب هاهنا الهدهد، اى ارْجِعْ إِلَیْهِمْ قائلا لهم: فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها اى لا طاقة لهم و لا یمکنهم دفعا عنهم و عن قریتهم و انما قال ذلک لکثرتهم و شدّة شوکتهم و کونهم جند اللَّه عزّ و جلّ، وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها اى من ارضها و ملکها أَذِلَّةً جمع ذلیل کالاجلّة جمع الجلیل وَ هُمْ صاغِرُونَ مهانون ذلیلون، ان لم یاتونى مسلمین.
قرأ ابن کثیر و الکسائىّ «ما لى» بفتح الیاء لا أَرَى الْهُدْهُدَ، أحاضر أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ؟
و قیل معناه: ازاغ بصرى عنه ام کان من الغائبین؟ و قیل «أم» هاهنا بمعنى الالف و تقدیره: أ کان من الغائبین. و قیل معناه بل کان من الغائبین. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممّعطا. ثمّ یلقیه فى بیت النّمل فیلدغه. و قیل ینتف ریشه فیدعه فى الشمس. قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینّه بالقطران و لاشمسنّه.
و قیل: لاودعنّه القفص، و قیل: لاجمعنّ بینه و بین ضدّه. و قیل: لامنعنّه من خدمتى.
أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی. قرأ ابن کثیر بنونین الاولى مثقلة مفتوحة و الثّانیة مخفّفة مکسورة. فالنّون الاولى دخلت بمعنى التّوکید کما دخلت فى قوله: لاعذبنه لاذبحنه، لانه معطوف علیها، و النّون الثّانیة هى الّتى تلزم یاء الاضافة فى الفعل.
و قرأ الباقون لیأتینّى بنون واحدة، و اصله نونان کالاول فحذفت الثّانیة استثقالا لتوالى ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انّى و الاصل انّنى، بِسُلْطانٍ مُبِینٍ یعنى الّا ان یاتینّى بحجّة واضحة یکون له فیها عذر، فان قیل ما معنى قوله: «لاعذّبنّه» و المکلّف هو الذى یستحقّ العذاب، فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحقّ العذاب على غیبته دون اذنه، و الثّانی انّ معنى الایة لاؤدبنّه و غیر المکلّف یؤدّب کالدّوابّ و الصّبیان.
«فَمَکَثَ» بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضمّ الکاف و هما لغتان یعنى فمکث الهدهد بعد تفقّد سلیمان ایّاه غَیْرَ بَعِیدٍ اى زمانا غیر طویل حتّى رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقّد و توعّده غیر طویل حتّى عاد الهدهد، و قیل عاد الهدهد فمکث، اى وقف مکانا «غیر بعید» من سلیمان. فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهاى مختلف گفتهاند درین قصّه هدهد، و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناختهاند و دانسته آنست که سلیمان (ع) چون از بناى «بیت المقدس» فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه، و با وى انس و جنّ و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد، تا رسیدند بزمین حرم و مدّتى آنجا مقام کردند چندان که اللَّه خواسته بود، هر روز قربان کردى پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند، و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبرى عربى بیرون آید که بر خداى عزّ و جلّ هیچ پیغامبر گرامىتر از وى نیست سیّد انبیاء است و خاتم رسولان و نام وى در کتب پیشینان، هر که با وى کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وى بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد، و نشست وى در مدینه باشد و دین وى دین حنیفى باشد، طوبى او را که وى را دریابد و بوى ایمان آرد و اتّباع سیرت و سنّت وى کند.
آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وى قریب هزار سال بود. سلیمان (ع) بعد از آن مدّتى انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد، بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینى و هوایى خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند. طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وى و دلیل وى بر آب هدهد بود. منقار بر زمین نهادى و بدانستى که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر. آن گه دیوان را فرمودى تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند. سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصّه میگفت و نافع ازرق قدرى حاضر بود، گفت: یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همى دید چونست که دام فرا کرده نمىبیند و نمىداند تا آن گه که دام گردن وى افتد؟ ابن عباس گفت: ویحک، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر. و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): «انهاکم عن قتل الهدهد فانّه کان دلیل سلیمان على قرب الماء و بعده و احبّ ان یعبد اللَّه فى الارض حیث یقول: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ الایة... آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوى هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن. مرغزار و درختان و سبزى فراوان دید. در آن نواحى پرید.
هدهدى را دید در ان زمین یمن نام وى عنفیر و هدهد سلیمان نام وى یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایى و چه میخواهى گفت من از شام مىآیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحى یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگى صد هزار مقاتل. خواهى تا طرفى از ملک وى ببینى؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینى و احوال وى بدانى و آن گه چون بازگردى و سلیمان را از آن خبر کنى، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وى را بدید و احوال وى را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمىبردند.
سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ، عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند، روى سوى یمن نهاد. هدهد را دید که مىآمد. هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد، گفت: بحقّ اللَّه الّذى قوّاک و اقدرک علىّ الّا رحمتنى، فولّى عنه العقاب و قال: ویلک انّ نبىّ اللَّه حلف ان یعذّبک او یذبحک. عقاب گفت: اى ویل ترا، پیغامبر خدا. سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند. هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن؟
عقاب گفت: بلى استثنا کرد، گفت: أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. هدهد گفت: پس چون استثنا کرد باکى نیست. آمدند تا بنزدیک سلیمان، و هدهد ترسان و لرزان.
سلیمان گفت: ما الذى بطّأک عنّى؟
فقال الهدهد: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ هذا، و قول السامرىّ: بصرت بما لم تبصروا به بمعنى واحد اى علمت من حال سبا ما لم تعلمه، و الاحاطة العلم بالشىء من جمیع جهاته، وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ اى خبر محقّق لا شکّ فیه، قال ذلک اعتذارا الیه ممّا احلّ بمکانه. قرائت ابن کثیر و ابو عمرو سبأ مهموز است مفتوح و همچنین لقد کان لسبإ قنبل بسکون الف خوانده، باقى مِنْ سَبَإٍ بجرّ و تنوین خوانده، من نوّن فلانّه اسم رجل و من لم ینوّن فلانّه اسم قبیلة کقریش، زجاج گفت: سبا نام آن شارستان است که مآرب گویند در نواحى یمن و بلقیس آنجا مسکن داشت، و بینها و بین صنعاء مسیرة ثلاثة ایّام. و قیل ثلاثة فراسخ، و قال الخلیل: سبا اسم یجمع عامة قبائل الیمن. و قیل اسم امّهم، و قول درست آنست که از رسول خدا پرسیدند که سبا نام مرد است یا نام زمین؟ رسول جواب داد که نام مردى است که ده پسر داشت چهار از ایشان در شام مسکن داشتند: لخم و جذام و عاملة و غسان، و شش در یمن: کنده و اشعرون و ازد و مذحج و انمار.
قالوا یا رسول اللَّه و ما الانمار؟ فقال والد خثعم و بجیلة، و قیل هو سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان، فوجه سبا بغیر تنوین انّه اسم غیر منصرف لاجتماع التعریف و التأنیث فیها، لانّها اسم مدینة او ارض او قبیلة او امراة و وجه التنوین انّه اسم منصرف لانّه اسم رجل أو حیّ او بلد فهو مذکّر، فلم یجتمع فیه سببان من اسباب منع الصرف، فصرف لذلک و امّا وجه الهمز انّه مأخوذ من سبأت الخمر، اذا اشتریتها، او من سبأته النار اذا احرقته. و من لم یهمز فلانّه مأخوذ من سبى یسبى لانّه اوّل من سبى السّبى.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ یعنى تملک الولایة و التصرّف علیهم و لم یرد به ملک الرقبة و هى بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث و قیل بنت طهمورث و قیل بنت شرحیل بن مالک بن الریان و قیل بلقیس بنت الهدهاد و امّها فارعة الجنّیّه و قیل امّها ریحانة بنت السکن و هى جنّیّة، و قیل کان ابو بلقیس یلقّب بالهدهاد و کان ملکا عظیم الشأن قد ولده اربعون ملکا. و کان یملک ارض الیمن کلّها. و کان یقول لملوک الاطراف لیس احد منکم کفوا لى و ابى ان یتزوّج فیهم فزوّجوه امراة من الجنّ فولدت له بلقیس و لم یکن له ولد غیرها. و به
قال النبى (ص): «کان احد ابوى بلقیس جنّیّا».
روى انّ مروان الحمار امر بتخریب تدمر، فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قائمة میّتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس، قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح، فیه: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود، خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى.
وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ احتاجت الیه فى ملکها من الالة و العدّة. و قیل: اعطیت من کلّ نعمة حظا وافرا کما اعطیت، وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ سریر عظیم ثلاثون ذراعا فى ثمانین ذراعا، و طوله فى الهواء ثمانون ذراعا مقدّمه من ذهب مفصّص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخّره من فضّة مکلّل بالوان الجواهر له اربع قوائم: قائمة من یاقوت احمر، و قائمة من یاقوت اخضر، و قائمة من زمرّد، و قائمة من درّ و صفائح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات على کلّ بیت باب مغلّق، و کان علیه من الفرش ما یلیق به.
قوله: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال الحسن کانوا مجوسا وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ الّتى کانوا یعملونها «فصدّهم» الشیطان عن طریق الجنة، و قیل عن سبیل التوحید و الحق الّذى یجب ان یسلکوه، فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ الى طریق الحق.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ، کسایى و رویس و ابو جعفر: أَلَّا یَسْجُدُوا بتخفیف خوانند معنى بر الا یا هؤلاء اسجدوا، و باشد که وقف کنند و گویند: الا یا، آن گه ابتدا کنند و گویند: اسْجُدُوا لِلَّهِ و باین قرائت «الا» کلمه تنبیه است و «یا» حرف ندا است و منادى محذوف است و «اسجدوا» امرى مستأنف است از جهت حق سبحانه و تعالى، میگوید: «الا» بشنوید و بدانید و آگاه باشید «یا» یعنى: اى قوم اسْجُدُوا لِلَّهِ شما سجود اللَّه را کنید بر شکر نعمت او تا چون ایشان نباشید که آفتاب سجود میکنند و شیطان کردار ایشان بریشان آراسته. و باقى قرّاء: أَلَّا یَسْجُدُوا بتشدید خوانند و معنى آنست که هلّا یسجدوا للَّه، و روا باشد که تعلّق بآیت پیش دارد یعنى فصدّهم عن السبیل لئلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ اى المخبوء فِی السَّماواتِ من الثلج و البرد و المطر وَ الْأَرْضِ من الزّروع و الاشجار فیکون «فى» بمعنى من، و قیل یخرج الخبأ و الخبأ کل ما غاب اى یعلم غیب السماوات و الارض و یعلم ما یخفون و ما یعلنون بالسنتهم. و قرأ الکسائى و حفص ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ بتاء المخاطبة.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ تمّ الکلام هاهنا و هو موضع سجود التلاوة و سمى العرش عظیما لانّه اعظم شىء خلقه اللَّه.
قالَ سَنَنْظُرُ اى قال سلیمان سنتعرّف أَ صَدَقْتَ فیما اخبرت فتکون معذورا فى غیبتک، أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما اخبرت، فیحلّ بک ما توعدتک.
ثم ذکر ما یتعرّف به صدق الهدهد، فقال: اذْهَبْ بِکِتابِی هذا، فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ قرأ ابو عمرو و عاصم و حمزة بجزم الهاء و الباقون باشباعها اى اطرحه الیهم لانّه لا یتهیّأ له ایصاله بیده «ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» تنحّ عن ذلک الموضع فکن قریبا منهم بحیث تسمع ما یجیبون. و قیل معنى «فانظر» اى فانتظر. ما ذا یَرْجِعُونَ اى ما ذا یردّون و یجیبون. و قیل فیه تقدیم و تاخیر، اى فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ، راجعا الىّ، فاخذ الکتاب بمنقاره، و قیل علّقه بخیط و جعل الخیط فى عنقه فجاء ها حتّى وقف على راسها و حولها جنودها فرفرف ساعة و الناس ینظرون الیه حتى رفعت رأسها. فألقى الکتاب فى حجرها، و قیل: انّها نامت على سریرها و اغلقت الأبواب دونها و وضعت المفاتیح تحت وسادتها. فطار الهدهد من الکوّة و ألقى الکتاب على وجهها و نبّهها بمنقاره، و قیل طأطأ راسه حتى سقط الکتاب من عنقه و ألقاه على وجهها، و قیل کانت فى البیت کوة تقع الشمس فیها کل یوم، فاذا نظرت الیها سجدت فجاء الهدهد فسدّ تلک الکوّة و سترها بجناحه، فلمّا رأت ذلک قامت الیه فألقى الکتاب الیها. فاخذت الکتاب و کانت قارئة عربیة من قوم تبع.
ف قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء، کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمائة رجل و اثنى عشر رجلا تحت کلّ رجل منهم عشرة آلاف رجل إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى مختوم لقوله (ص): «کرم الکتاب ختمه» و لا یختم الّا کتب الملوک، و قیل کریم مضمونه، و قیل شریف بشرف صاحبه، و قیل کریم حیث اتى به طیر، حقیق بان یؤمّل من جهته خیر.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قال ابن جریح لم یزد سلیمان على ما قصّ اللَّه فى کتابه انّه و انّه، و گفتهاند: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ سخن بلقیس است باملاء خویش و مضمون نامه سلیمان اینست: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، و نامههاى پیغامبران همه چنین بودى: موجز و مختصر بىتطویل. سلیمان نامه بمهر کرد بخاتم خویش، و بهدهد داد. هدهد نامه به بلقیس رسانید بلقیس چون مهر سلیمان دید لرزه بر وى افتاد و بتواضع پیش آمد.
و کان ملک سلیمان فى خاتمه. بدانست بلقیس که ملک سلیمان عظیمتر از ملک وى است چون رسول وى مرغ است. آن گه عظماء قوم خویش که اهل مشورت وى بودند همه را جمع کرد، و هم ثلاثمائة و اثنا عشر رجلا، و با ایشان گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ، ان اینجا حکایت است و در نامه این بود که أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ اى لا تترفعوا علىّ و ان کنتم ملوکا، این علوّ همانست که در قرآن جایها گفته: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ، ام کنت من العالین ظلما و علوا، این همه بیک معنى است. قوله: وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ اى مومنین داخلین فى الاسلام، و قیل لا تعلوا علىّ اى: لا تتکبّروا. میگوید کبر از گردن بیفکنید و مؤمن شوید، کافر چون کفر از گردن بیفکند آن گه اسلام را شایسته گردد، و هیچ کافر کفر نیارد مگر بکبر. و ذلک قوله تعالى: إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ.
پس بلقیس مر ان سرهنگان خویش را گفت، یا أَیُّهَا الْمَلَأُ و هم الذین یملئون العیون مهابة و القلوب جلالة، و قیل هم الملیئون بما یراد منهم أَفْتُونِی فِی أَمْرِی اى اشیروا علىّ فى الامر الذى نزل به، و الفتوى الحکم بما هو صواب، گفتهاند بلقیس نخست ایشان را گفت چه مردى است سلیمان؟ شما شناسید او را؟ گفتند: شناسیم، ملکى بزرگ است بشام اندر و دین بنى اسرائیل دارد و تورات خواند و دعوى پیغامبرى کند و باد و مردم و دیو و پرى و مرغان همه او را فرمان بردارند.
بلقیس گفت: اکنون چه بینید اندر کار من مرا پاسخ دهید درین کار که افتاد که من هرگز بىشما کارى نگزارم و بسر نبرم.
ایشان گفتند: نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ اى نحن اصحاب الحروب و العدد و العدّة وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ اى نجدة و شجاعة وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و الرأى رأیک فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ ان امرتنا بالحرب و القتال قاتلنا و ان امرتنا بالصّلح صالحنا.
چون ایشان چنین گفتند و خویشتن را عرض دادند قتال و حرب را بلقیس گفت بدانایى و زیرکى خویش: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها خرّبوها و استولوا على ساکنیها و اجلوا اهلها عنها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً اهانوا اشرافها و اخذوا اموالهم و حطّوا اقدارهم لیستقیم امرهم. پادشاهان چون بقصد ولایت ستدن و بزور گرفتن در شهرى روند تباهى کنند و عزیزان آنجا خوار کنند. ربّ العالمین تصدیق کرد گفت: وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ اى کذلک یا محمد یفعلون، فیکون الضمیر للملوک.
اللَّه گفت: یا محمد ملوک چون در شهرى روند همچنین کنند که بلقیس گفت، و روا باشد که: کذلک یفعلون تمامى سخن بلقیس نهند و یَفْعَلُونَ ضمیر سلیمان و حشم وى باشد. معنى آنست که ملوک چون در شهرى روند تباهى کنند، و عزیز آن را خوار کنند و سلیمان و لشکر وى چون در نواحى آیند چنین کنند. و قیل معناه و کذلک یفعل جندى ان قصدت.
سلیمان آن گه گفت: وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.
الناظر هاهنا المنتظر کقوله: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قال الشّاعر:
و ان یک صدر هذا الیوم ولىّ
فانّ غدا لناظره قریب
بلقیس گفت من او را هدیهاى فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکى است که دنیا همى جوید، و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتّباع دین وى. اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود؟ قال الحسن: کان ذلک مالا و لا بصر لى به، و قال ابن عباس: کانت الهدیّة لبنة من ذهب. وهب منبه گفت و جماعتى که کتب پیشینیان خواندهاند: آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرّین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرّین مکلّل بدر و یاقوت و لختى فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقّهاى که در ان درّ یتیم بود ناسفته و جزعى سفته ثقبه آن معوج، انگه جماعتى را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکى را بر ایشان امیر کرد نام وى منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوى مىنگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشى، که من ازو عزیزترم، و اگر بنظر لطف بتو نگرد، خوش خوى و خرّم روى. بدانکه پیغامبر است. سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد مىده، و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وى سخن مردانه گوئید و خویشتن را بدو مرد نمائید و غلامان را بر عکس این گفت، یعنى که شما سخن نرم گوئید و خویشتن را زن بدو نمائید و منذر را گفت: از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان: اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقّه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج. این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد، سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهاى زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانى ساختند خشتهاى زرّین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرّین و سیمین بسته و چهار پایان بحرى بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهاى مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهاى زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقى بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسى از راست وى و چهار هزار از چپ وى نهاده، آدمیان گرد بر گرد سریر وى صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان. رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهاى زرّین و سیمین آن و چهار پایان بحرى که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند، و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند: جوزوا فلا باس علیکم، بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جاى ترس نیست. پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان (ع) سلیمان بنظر لطف بروى تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت: ما ورائکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید؟ منذر که رئیس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوى داد. سلیمان گفت: این الحقّه؟ حقّه بیاوردند و جبرئیل (ع) بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقّه چیست، گفت در این حقّه دانه درّى یتیم است ناسفته و جزعى سفته ثقبه آن کژ و ناراست. رسول بلقیس گفت صدقت، راست گفتى. اکنون این درّ یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش.
سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید. شیاطین گفتند: ترسل الى الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فى فیها فدخلت فیها حتى خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ فقالت تصیّر رزقى فى الشجرة. قال: لک ذلک. ثمّ قال: من بهذه الخرزة یسلکها الخیط؟
فقالت دودة بیضاء: انا لها یا رسول اللَّه: فاخذت الدودة الخیط فى فیها و دخلت الثقبة حتّى خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ قالت: تجعل رزقى فى الفواکه. قال: لک ذلک. ثمّ میّز بین الجوارى و الغلمان بان امرهم ان یغسلوا وجوههم و ایدیهم فکانت الجاریة تاخذ الماء من الآنیه باحدى یدیها ثمّ تجعله على الید الأخرى ثمّ تضرب به على الوجه، و الغلام کما یأخذه من الآنیة یضرب به وجهه، و کانت الجاریة تصبّ الماء صبّا، و کان الغلام یحدر الماء على یده حدرا، فمیّز بینهم بذلک.
ثمّ ردّ سلیمان الهدیّة و قال: أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، قرأ حمزة و یعقوب بنون واحدة مشددّة مع الیاء و قرأ الباقون بنونین مخففتین و حذف الیاء قرء ابن عامر و عاصم و الکسائى و الباقون باثباته. فَلَمَّا جاءَ الرسول سلیمان، فقیل معناه: جاء سلیمان ما عهدت الیه و ارسلت. و قیل کان الرسول امرأة. قال سلیمان أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ أ تزیدوننی فى مال انکر علیهم ارسالهم بالمال الیه و هو یدعوهم الى اللَّه و الى الاسلام، یعنى لست بمن یرغب فى المال و لا ممّن یغترّ به فما آتانى اللَّه من الدین و النبوّة و الحکمة خیر ممّا آتاکم من الدنیا، آتانى بفتح الیاء قراءة نافع و ابو عمرو و حفص. بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ هذه تَفْرَحُونَ اعظاما منکم لها، فدلّت الایة على انّه لا ینبغى لعالم و لا لعاقل ان یفرح بعرض الدنیا.
ثمّ قال للرّسول: ارْجِعْ ایّها الرّسول إِلَیْهِمْ یعنى الى بلقیس و قومها بما صحبک من الهدیّة: و قیل محتمل انّ المخاطب هاهنا الهدهد، اى ارْجِعْ إِلَیْهِمْ قائلا لهم: فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها اى لا طاقة لهم و لا یمکنهم دفعا عنهم و عن قریتهم و انما قال ذلک لکثرتهم و شدّة شوکتهم و کونهم جند اللَّه عزّ و جلّ، وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها اى من ارضها و ملکها أَذِلَّةً جمع ذلیل کالاجلّة جمع الجلیل وَ هُمْ صاغِرُونَ مهانون ذلیلون، ان لم یاتونى مسلمین.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ دلّت هذه الایة على تیقّظ سلیمان فى مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امّته و رعیّته حیث لم یخف علیه غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة. تنبیهى عظیم است این آیت مر ملوک جهان را بتیمار داشت رعیّت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان: عمر خطاب همه شبها بسان عسس طواف کردى در کویهاى مدینه اگر خللى دیدى تدارک کردى و ضعیفان را نیک باز جستى و مراعات کردى. طلحة بن عبید اللَّه گوید در شب تاریک عمر را دیدم که از مدینه بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابهاى که عمر را دیده بودم درشدم پیر زنى را دیدم زمنه نابینا، چون پارهاى گوشت افتاده. گفتم: یا عجوز امیر المؤمنین دوش بتعهّد تو مىآمد یا جایى دیگر مىشد؟ گفت کدام امیر المؤمنین؟ گفتم: عمر خطاب.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مىپنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آوردهاند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مىآرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مىگویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مىپذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفتهاند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفتهاند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامهاى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطهاى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمىست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السّماء، این کارى آسمانى است، ساخته و خواسته ربّانى است و ما را کاویدن با وى روى نیست و در مخالفت و منابذت وى هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وى نه ملک سرسریست که آن جز نبوّت و تأیید الهى نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه مىخوانى؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکّل کرد و در مملکت خویش نائبى بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگى عددى فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس مىآید و بقصد اسلام و ایمان مىآید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، اى مؤمنین موحّدین.
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة.
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ، اقوال مفسران مختلف است که الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، ربّ العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوّت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک انّ رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه اللَّه علما و فقها، قال أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند اللَّه منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت اللَّه و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجیء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس انّ آصف قال لسلیمان حین صلّى و دعا اللَّه عزّ و جلّ: مدّ عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمدّ سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث اللَّه سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدّا حتى انخرقت الارض بالسّریر بین یدى سلیمان (ع).
امّا آنچه گفت: عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ این علم کتاب اسم اللَّه الاعظم است: یا حىّ یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الّا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم اللَّه الاعظم: یا اللَّه یا رحمان.
قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رؤیة شىء کان ینظر الیه.
فَلَمَّا رَآهُ یجوز ان یکون هذا الرّاى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ راسخا فى الارض ثابتا فیها کانّه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اعطانى بفضله و انّما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر اللَّه على نعمه، فانّما یشکر لنفسه لانّ نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرّة کفره علیه لا على ربّه و اللَّه سبحانه متعال على المضارّ و المنافع غنىّ عن عباده و افعالهم.
و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربّى علىّ اذ صیّر فى امّتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام علىّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شىء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اى ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.
قوله: قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکّر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم انّ هذا لا یقدر علیه الّا اللَّه فتؤمن ام لا تتنبّه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجنّ ان یتزوّجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجنّ فلا ینفکّون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها.
و قالوا انّ فى عقلها خبلا و انّ رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها اى غیّروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدّمه مؤخّره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ الیه.
فَلَمَّا جاءَتْ بلقیس قِیلَ لها أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ شبّهته به فلم تقرّ بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبّهوا علیها بقولهم: أَ هکَذا عَرْشُکِ فشبّهت علیهم بقولها: کَأَنَّهُ هُوَ، فاجابتهم على حسب سؤالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.
قوله: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ، قبل اسلامها کأنّه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لمّا رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوّتک بالآیات المتقدّمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل وَ صَدَّها اى صدّها عبادة الشمس من عبادة اللَّه، و فیه دلالة انّ اشتغال المرء بالشىء یصدّه عن فعل ضدّه. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایّاها تصدّ عن عبادة اللَّه و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدّها سلیمان عن عبادة الشمس فلمّا سقط الجار نصب.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ الصرح القصر و منه قوله: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً اى قصرا، و قیل الصّرح عرصة الدّار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملّس و سمّى الامرد لانّه املس الخدّین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسّران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که اللَّه تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخّر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیّت نرهیم.
تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انّها شعراء السّاقین لانّ امّها کانت من الجن فلعلّها نزعت الى امّها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مىنمود و ماهیان را مىدید. او را گفتند:ْخُلِی الصَّرْحَ
در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمىدانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ و لیس ببحر.
اهل تفسیر را درین قصّه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جنّ گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود امّا شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر انّ مؤخّرتى قدمیها کانتا کمؤخّر الحافر.
پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:بِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بالکفر أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و انّما قالتعَ سُلَیْمانَ لانّها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلّدته و قالت دینى دینه.
خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جنّ با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعههاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کردهاند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرّر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.
و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعههاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که ربّ العالمین میگوید در سوره هود: وَ حَصِیدٌ.
و گفتهاند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لمّا کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلّة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرّکت تحرّکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً سمّاه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى بان اعبدوا اللَّه وحده فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ اى لمّا أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انّهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یَخْتَصِمُونَ اى یتقاتلون گفتهاند اختصام فریقین آنست که ربّ العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا... الایة. و گفتهاند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللّهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.
صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؟ سیّئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قَبْلَ اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدّم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مىخواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مىترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مىشتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از اللَّه آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ یعنى تطیّرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغزن گرفتند ربّ العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنّته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضّراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطّیور انّها اذا صاحت من جانب دون جانب دلّت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول اللَّه (ص) عنها فقال اقرّوا الطیر على مکناتها لانّها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضّبّ واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:
الفال و الزجر و الرّؤیا تعالیل
و للمنجّم احکام اباطیل
چون قوم صالح گفتند: اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ صالح جواب داد، گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ، آنچه شما مىپندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمىپذیرید و نمىدانید. و قیل طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، اى جزاء تطیّرکم عند اللَّه محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند اللَّه اعظم و اشدّ ممّا لحقّکم من نقصان الزّروع و الثمار. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشیء عن الشیء. و قیل تُفْتَنُونَ اى تضلّون فتجهلون انّ الخیر و الشّر من عند اللَّه.
و کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ اى لا یکون منهم الّا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماؤهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.
این جماعت با یکدیگر گفتند: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ، امر است اى احلفوا باللّه.
لَنُبَیِّتَنَّهُ بالتّاء و ضمّ التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولنّ بتاء و ضمّ لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرّض لاهله فکیف کنّا نتعرّض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولّیناه، باقى بضمّ میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى قولنا: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ.
وَ مَکَرُوا مَکْراً حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به وَ مَکَرْنا مَکْراً حین ادّینا مکرهم الى هلاکهم وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ برجوع و بال مکرهم علیهم.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیّهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انّى فاعل مثل ذلک بکفّار قومک فى الوقت الموقّت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثمّ فسّر ذلک فقال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کانَ و من کسر وقف على عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ، ثمّ استأنف و قال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، اى انّا اهلکنا الرّهط وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ. الدّمار و التدمیر استیصال الشیء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل اللَّه الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدّار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطّت علیهم صخرة فهشمتهم.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ اشارة الى الحجر خاوِیَةً اى خربة خالیة عن الاهل و السّکان. خاویة نصب على الحال بِما ظَلَمُوا اى بظلمهم و شرکهم. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اهلاکنا ایّاهم لَآیَةً اى دلالة لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ فیتّعظون.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا بصالح وَ کانُوا یَتَّقُونَ اوامر اللَّه ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمّى حضرموت لان صالحا لمّا دخلها مات.
وَ لُوطاً اى اذکر لوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ على وجه الانکار علیهم أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذّکران وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ یعنى و حالکم انّ لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انّما قال ذلک لانّ فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممّن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوّا منهم و تمرّدا.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ اى جهلة بعظیم حق اللَّه علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثمّ قال بعقبه: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، فالجواب انّ بَلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهّال. و قیل بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ یتحرّجون و یتنزّهون عمّا نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ، اى لمّا تعاطوا ما تعاطوه خلّصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إِلَّا امْرَأَتَهُ الکافرة فانّا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قَدَّرْناها مخفّفة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منّا جعلناها من الباقین.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً من سجّیل فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة.
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ، اقوال مفسران مختلف است که الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، ربّ العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوّت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک انّ رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه اللَّه علما و فقها، قال أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند اللَّه منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت اللَّه و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجیء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس انّ آصف قال لسلیمان حین صلّى و دعا اللَّه عزّ و جلّ: مدّ عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمدّ سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث اللَّه سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدّا حتى انخرقت الارض بالسّریر بین یدى سلیمان (ع).
امّا آنچه گفت: عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ این علم کتاب اسم اللَّه الاعظم است: یا حىّ یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الّا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم اللَّه الاعظم: یا اللَّه یا رحمان.
قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رؤیة شىء کان ینظر الیه.
فَلَمَّا رَآهُ یجوز ان یکون هذا الرّاى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ راسخا فى الارض ثابتا فیها کانّه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اعطانى بفضله و انّما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر اللَّه على نعمه، فانّما یشکر لنفسه لانّ نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرّة کفره علیه لا على ربّه و اللَّه سبحانه متعال على المضارّ و المنافع غنىّ عن عباده و افعالهم.
و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربّى علىّ اذ صیّر فى امّتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام علىّ. و قیل انّ سلیمان تداخله شىء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی اى ممّا یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.
قوله: قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکّر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم انّ هذا لا یقدر علیه الّا اللَّه فتؤمن ام لا تتنبّه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجنّ ان یتزوّجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجنّ فلا ینفکّون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها.
و قالوا انّ فى عقلها خبلا و انّ رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها اى غیّروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدّمه مؤخّره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ الیه.
فَلَمَّا جاءَتْ بلقیس قِیلَ لها أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ شبّهته به فلم تقرّ بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبّهوا علیها بقولهم: أَ هکَذا عَرْشُکِ فشبّهت علیهم بقولها: کَأَنَّهُ هُوَ، فاجابتهم على حسب سؤالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.
قوله: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ، قبل اسلامها کأنّه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لمّا رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوّتک بالآیات المتقدّمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.
وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل وَ صَدَّها اى صدّها عبادة الشمس من عبادة اللَّه، و فیه دلالة انّ اشتغال المرء بالشىء یصدّه عن فعل ضدّه. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایّاها تصدّ عن عبادة اللَّه و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدّها سلیمان عن عبادة الشمس فلمّا سقط الجار نصب.
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ الصرح القصر و منه قوله: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً اى قصرا، و قیل الصّرح عرصة الدّار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملّس و سمّى الامرد لانّه املس الخدّین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسّران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که اللَّه تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخّر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیّت نرهیم.
تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انّها شعراء السّاقین لانّ امّها کانت من الجن فلعلّها نزعت الى امّها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مىنمود و ماهیان را مىدید. او را گفتند:ْخُلِی الصَّرْحَ
در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمىدانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ و لیس ببحر.
اهل تفسیر را درین قصّه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جنّ گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود امّا شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر انّ مؤخّرتى قدمیها کانتا کمؤخّر الحافر.
پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:بِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بالکفر أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و انّما قالتعَ سُلَیْمانَ لانّها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلّدته و قالت دینى دینه.
خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جنّ با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعههاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کردهاند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرّر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.
و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعههاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که ربّ العالمین میگوید در سوره هود: وَ حَصِیدٌ.
و گفتهاند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لمّا کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلّة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرّکت تحرّکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً سمّاه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى بان اعبدوا اللَّه وحده فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ اى لمّا أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انّهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یَخْتَصِمُونَ اى یتقاتلون گفتهاند اختصام فریقین آنست که ربّ العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا... الایة. و گفتهاند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللّهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ.
صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؟ سیّئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قَبْلَ اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدّم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مىخواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مىترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مىشتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از اللَّه آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.
قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ یعنى تطیّرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغزن گرفتند ربّ العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنّته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضّراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطّیور انّها اذا صاحت من جانب دون جانب دلّت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول اللَّه (ص) عنها فقال اقرّوا الطیر على مکناتها لانّها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضّبّ واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:
الفال و الزجر و الرّؤیا تعالیل
و للمنجّم احکام اباطیل
چون قوم صالح گفتند: اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ صالح جواب داد، گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ، آنچه شما مىپندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمىپذیرید و نمىدانید. و قیل طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ، اى جزاء تطیّرکم عند اللَّه محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند اللَّه اعظم و اشدّ ممّا لحقّکم من نقصان الزّروع و الثمار. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشیء عن الشیء. و قیل تُفْتَنُونَ اى تضلّون فتجهلون انّ الخیر و الشّر من عند اللَّه.
و کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ اى لا یکون منهم الّا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماؤهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.
این جماعت با یکدیگر گفتند: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ، امر است اى احلفوا باللّه.
لَنُبَیِّتَنَّهُ بالتّاء و ضمّ التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولنّ بتاء و ضمّ لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرّض لاهله فکیف کنّا نتعرّض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولّیناه، باقى بضمّ میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى قولنا: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ.
وَ مَکَرُوا مَکْراً حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به وَ مَکَرْنا مَکْراً حین ادّینا مکرهم الى هلاکهم وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ برجوع و بال مکرهم علیهم.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیّهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انّى فاعل مثل ذلک بکفّار قومک فى الوقت الموقّت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثمّ فسّر ذلک فقال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کانَ و من کسر وقف على عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ، ثمّ استأنف و قال: أَنَّا دَمَّرْناهُمْ، اى انّا اهلکنا الرّهط وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ. الدّمار و التدمیر استیصال الشیء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل اللَّه الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدّار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطّت علیهم صخرة فهشمتهم.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ اشارة الى الحجر خاوِیَةً اى خربة خالیة عن الاهل و السّکان. خاویة نصب على الحال بِما ظَلَمُوا اى بظلمهم و شرکهم. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اهلاکنا ایّاهم لَآیَةً اى دلالة لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ فیتّعظون.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا بصالح وَ کانُوا یَتَّقُونَ اوامر اللَّه ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمّى حضرموت لان صالحا لمّا دخلها مات.
وَ لُوطاً اى اذکر لوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ على وجه الانکار علیهم أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذّکران وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ یعنى و حالکم انّ لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انّما قال ذلک لانّ فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممّن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوّا منهم و تمرّدا.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ اى جهلة بعظیم حق اللَّه علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثمّ قال بعقبه: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، فالجواب انّ بَلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهّال. و قیل بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ یتحرّجون و یتنزّهون عمّا نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ، اى لمّا تعاطوا ما تعاطوه خلّصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إِلَّا امْرَأَتَهُ الکافرة فانّا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قَدَّرْناها مخفّفة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منّا جعلناها من الباقین.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً من سجّیل فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
طسم (۱)
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) این آیتهاى نامه روشن پیداست.
نَتْلُوا عَلَیْکَ میخوانیم بر تو مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ از خبر و کار موسى و فرعون بِالْحَقِّ براستى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۳) گروهى را که بگروند.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ فرعون از اندازه خویش بر شد در زمین وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً و مردمان را گروه گروه کرد یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ زبون گرفت گروهى ازیشان یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ گلوى پسران ایشان مىبرید. وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ و دختران ایشان را زنده مىگذاشت إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (۴) که او از بدکاران و تباهکاران بود.
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ و میخواستیم ما که سپاس نهیم عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ بر ایشان که بیچاره گرفته بودند در زمین وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را و پیشوایان کنیم وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ (۵) و کنیم ایشان را میراثبران.
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ و ایشان آرمیده و ایمن در آن زمین جاى دهیم وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما و بنمائیم فرعون و هامان و سپاه ایشان را مِنْهُمْ از بنى اسرائیل و مؤمنان ما کانُوا یَحْذَرُونَ (۶) آنچه از آن مىپرهیزند و مىترسند.
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى و بمادر موسى رسانیدیم أَنْ أَرْضِعِیهِ که شیر مىده موسى را فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ چون برو ترسى فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ او را در دریا افکن وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی و مترس و اندوه مبر إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ که ما با تو دهیم او را وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷) و او را یکى کنیم از پیغامبران.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ از سر آب بر گرفت کسان فرعون موسى را لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً تا موسى ایشان را دشمن بود و اندوهى بزرگ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما فرعون و هامان و سپاه ایشان کانُوا خاطِئِینَ (۸) بىراهان بودند.
و قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ زن فرعون گفت قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ روشنایى چشم است مرا و ترا لا تَقْتُلُوهُ مکشید او را عَسى أَنْ یَنْفَعَنا تا مگر بکار آید ما را أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً یا بفرزندى گیریم او را وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹) و ایشان نمىدانستند.
وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً و دل مادر موسى بهمهئى با اندوه موسى پرداخت إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ تا آن گه که کامستید که در گریستن و زاریدن موسى را نام برید و باز خوانید لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها اگر نه آن بودى که ما دل او محکم کردیم لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰) تا بگرود او.
و قالَتْ لِأُخْتِهِ مادر موسى گفت خواهر او را قُصِّیهِ. بر پى موسى ایست فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ ان خواهر موسى را از دور بدید وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۱) و ایشان نمىدانستند.
و حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ و ما بر موسى حرام کرده بودیم دایگان را مِنْ قَبْلُ پیش از آن فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ خواهر او گفت شما را نشانى دهم عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ بر خاندانى که او را درپذیرند وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (۱۲) و ایشان او را نیک خواه.
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ پس او را دادیم با مادر او کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها تا چشم او روشن شود وَ لا تَحْزَنَ و اندوهگن نبود وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و تا بداند که وعده و گفت خداى راست است وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳) و لکن بیشتر ایشان آنند که نمیدانند.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ چون موسى بتمامى جوانى رسید وَ اسْتَوى و در برنایى راست شد آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً او را حکمت دادیم و علم وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۴) و با چنو نیکوکار چنین کنیم و پاداش چنین دهیم.
و دَخَلَ الْمَدِینَةَ در شارستان شد موسى عَلى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها هنگامى که اهل آن غافل بودند فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ دو مرد یافت در شارستان با هم برآویخته هذا مِنْ شِیعَتِهِ این یکى از کسان موسى وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ و این دیگر از دشمنان او فَاسْتَغاثَهُ فریاد خواست بموسى الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ این اسرائیلى که از کسان موسى بود عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ از آن که از دشمنان او بود فَوَکَزَهُ مُوسى مشت زد موسى او را فَقَضى عَلَیْهِ و بکشت او را قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ گفت این از کرد دیو بود إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (۱۵) که او دشمنى است از راه برندهاى آشکارا.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی من ستم کردم بر خود فَاغْفِرْ لِی بیامرز مرا فَغَفَرَ لَهُ بیامرزید اللَّه او را إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۶) که او آمرزگارست و بخشاینده.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ باین نیکویى که با من کردى و باین نعمت که بر من نهادى فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ (۱۷) من هرگز پشتیوان و یار بدان نه ام.
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ موسى دیگر روز بامداد در شارستان ترسان میرفت نیوشان تا چه شنود از قصّه کشته و کشنده او و فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ آن مرد را دید که یارى خواسته بود دى از او یَسْتَصْرِخُهُ که باز فریاد رسیدن میخواست از موسى قالَ لَهُ مُوسى گفت موسى آن را إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (۱۸) تو جنگین مردى اى آشکارا.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ چون آهنگ کرد و خواست أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما که این دیگر را بزند که دشمن موسى و اسرائیلى بود قالَ یا مُوسى گفت: یا موسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی میخواهى که مرا بکشى کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ چنان که آن مرد را بکشتى دى إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ مىنخواهى مگر آنکه جبّارى باشى در زمین وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (۱۹) و نمىخواهى که مردى نیککار باشى.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ مردى آمد از دورتر جایى از شارستان، یَسْعى بشتاب مىآمد قالَ یا مُوسى گفت اى موسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ مهتران شهر با هم مىسازند و مىسگالند که ترا بکشند فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (۲۰) بیرون شو که من ترا از نیک خواهانم.
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ از شارستان بیرون آمد ترسان و نیوشان قالَ رَبِّ گفت خداوند من نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۱) رهایى ده مرا از گروه ستمکاران.
طسم (۱)
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) این آیتهاى نامه روشن پیداست.
نَتْلُوا عَلَیْکَ میخوانیم بر تو مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ از خبر و کار موسى و فرعون بِالْحَقِّ براستى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۳) گروهى را که بگروند.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ فرعون از اندازه خویش بر شد در زمین وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً و مردمان را گروه گروه کرد یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ زبون گرفت گروهى ازیشان یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ گلوى پسران ایشان مىبرید. وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ و دختران ایشان را زنده مىگذاشت إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (۴) که او از بدکاران و تباهکاران بود.
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ و میخواستیم ما که سپاس نهیم عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ بر ایشان که بیچاره گرفته بودند در زمین وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را و پیشوایان کنیم وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ (۵) و کنیم ایشان را میراثبران.
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ و ایشان آرمیده و ایمن در آن زمین جاى دهیم وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما و بنمائیم فرعون و هامان و سپاه ایشان را مِنْهُمْ از بنى اسرائیل و مؤمنان ما کانُوا یَحْذَرُونَ (۶) آنچه از آن مىپرهیزند و مىترسند.
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى و بمادر موسى رسانیدیم أَنْ أَرْضِعِیهِ که شیر مىده موسى را فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ چون برو ترسى فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ او را در دریا افکن وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی و مترس و اندوه مبر إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ که ما با تو دهیم او را وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷) و او را یکى کنیم از پیغامبران.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ از سر آب بر گرفت کسان فرعون موسى را لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً تا موسى ایشان را دشمن بود و اندوهى بزرگ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما فرعون و هامان و سپاه ایشان کانُوا خاطِئِینَ (۸) بىراهان بودند.
و قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ زن فرعون گفت قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ روشنایى چشم است مرا و ترا لا تَقْتُلُوهُ مکشید او را عَسى أَنْ یَنْفَعَنا تا مگر بکار آید ما را أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً یا بفرزندى گیریم او را وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹) و ایشان نمىدانستند.
وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً و دل مادر موسى بهمهئى با اندوه موسى پرداخت إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ تا آن گه که کامستید که در گریستن و زاریدن موسى را نام برید و باز خوانید لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها اگر نه آن بودى که ما دل او محکم کردیم لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰) تا بگرود او.
و قالَتْ لِأُخْتِهِ مادر موسى گفت خواهر او را قُصِّیهِ. بر پى موسى ایست فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ ان خواهر موسى را از دور بدید وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۱) و ایشان نمىدانستند.
و حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ و ما بر موسى حرام کرده بودیم دایگان را مِنْ قَبْلُ پیش از آن فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ خواهر او گفت شما را نشانى دهم عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ بر خاندانى که او را درپذیرند وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (۱۲) و ایشان او را نیک خواه.
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ پس او را دادیم با مادر او کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها تا چشم او روشن شود وَ لا تَحْزَنَ و اندوهگن نبود وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و تا بداند که وعده و گفت خداى راست است وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳) و لکن بیشتر ایشان آنند که نمیدانند.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ چون موسى بتمامى جوانى رسید وَ اسْتَوى و در برنایى راست شد آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً او را حکمت دادیم و علم وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۴) و با چنو نیکوکار چنین کنیم و پاداش چنین دهیم.
و دَخَلَ الْمَدِینَةَ در شارستان شد موسى عَلى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها هنگامى که اهل آن غافل بودند فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ دو مرد یافت در شارستان با هم برآویخته هذا مِنْ شِیعَتِهِ این یکى از کسان موسى وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ و این دیگر از دشمنان او فَاسْتَغاثَهُ فریاد خواست بموسى الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ این اسرائیلى که از کسان موسى بود عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ از آن که از دشمنان او بود فَوَکَزَهُ مُوسى مشت زد موسى او را فَقَضى عَلَیْهِ و بکشت او را قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ گفت این از کرد دیو بود إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (۱۵) که او دشمنى است از راه برندهاى آشکارا.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی من ستم کردم بر خود فَاغْفِرْ لِی بیامرز مرا فَغَفَرَ لَهُ بیامرزید اللَّه او را إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۶) که او آمرزگارست و بخشاینده.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ باین نیکویى که با من کردى و باین نعمت که بر من نهادى فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ (۱۷) من هرگز پشتیوان و یار بدان نه ام.
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ موسى دیگر روز بامداد در شارستان ترسان میرفت نیوشان تا چه شنود از قصّه کشته و کشنده او و فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ آن مرد را دید که یارى خواسته بود دى از او یَسْتَصْرِخُهُ که باز فریاد رسیدن میخواست از موسى قالَ لَهُ مُوسى گفت موسى آن را إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (۱۸) تو جنگین مردى اى آشکارا.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ چون آهنگ کرد و خواست أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما که این دیگر را بزند که دشمن موسى و اسرائیلى بود قالَ یا مُوسى گفت: یا موسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی میخواهى که مرا بکشى کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ چنان که آن مرد را بکشتى دى إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ مىنخواهى مگر آنکه جبّارى باشى در زمین وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (۱۹) و نمىخواهى که مردى نیککار باشى.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ مردى آمد از دورتر جایى از شارستان، یَسْعى بشتاب مىآمد قالَ یا مُوسى گفت اى موسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ مهتران شهر با هم مىسازند و مىسگالند که ترا بکشند فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (۲۰) بیرون شو که من ترا از نیک خواهانم.
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ از شارستان بیرون آمد ترسان و نیوشان قالَ رَبِّ گفت خداوند من نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۱) رهایى ده مرا از گروه ستمکاران.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
ابن عباس گفت: سورة القصص مکّى است مگر یک آیت که بجحفه فرو آمد پیش از هجرت و هى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ مقاتل گفت مکّى است مگر چهار آیت: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ الى قوله:... لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ، این چهار آیت بمدینة فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر بعضى از آیتى: لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف، و این سورة هشتاد و هشت آیت است و هزار و چهارصد و چهل و یک کلمت و پنجهزار و هشتصد حرف، و قیل هذه السورة من السّور التی نزلت متوالیة و هى ست سور، فى النصف الاوّل: یونس و هود و یوسف نزلت متوالیة، و فى النصف الثانى الشعر او النمل و القصص نزلت متوالیة. و لیس فى القران غیر هذا الّا الحوامیم فانّها ایضا نزلت متوالیة. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص) «من قرأ طسم و القصص کان له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق موسى و کذّب به و لم یبق ملک فى السّماوات و الارض الّا یشهد له یوم القیامة انه کان صادقا ان کلّ شىء هالک الّا وجهه له الحکم و الیه ترجعون.
طسم تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ مضى تفسیره نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ التلاوة الإتیان بالثانى بعد الاول فى القراءة، و النبأ الخبر عمّا هو عظیم الشأن، و المراد بالحقّ قول اللَّه عزّ و جلّ، لانّ قوله الحق. و المعنى نقرأ علیک اى یقرأ جبرئیل علیک بامرنا ما هو الحقّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ یصدّقون بهذا الکتاب فیقبلونه و یعتقدونه.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ تجبّر و استکبر و طغى و بغى. و قیل عظم امره بکثرة من اطاعه وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً، صیّر اهل مصر فرقا یکرم طائفة و یذل اخرى «و یستحیى طایفة و یذبح اخرى و کان القبط احدى الشّیعة، و هم شیعة الکرامة یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ و هم بنو اسرائیل یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ اى یستبقى اناثهم للخدمة. و قیل یقتل سنة و یستحیى سنة فولد هارون فى سنة الاستحیاء و موسى فى سنة الذبح إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالکفر و القتل و استعباد الاحرار. و کان سبب الذّبح ان خازن فرعون قال له یولد بارضک مولود ذکر یهلک ملکک. فما سمع فرعون بمولود ذکر الّا ذبحه. و قیل انّ فرعون رأى فى منامه انّ نارا قبلت من بیت المقدس حتى اشتملت على بیوت مصر، فاحرقت القبط و ترکت بنى اسرائیل فدعا السّحرة و القافة فسألهم عن تعبیر رؤیاه. فقالوا له یخرج من البلد الّذى جاء بنو اسرائیل منه یعنون بیت المقدس رجل یکون على یده ذهاب ملکک و و هلاک مصر. فامر بذبح اولاد بنى اسرائیل ذکر انهم و استحیاء اناثهم حال الولادة.
وَ نُرِیدُ اى و کنّا نرید أَنْ نَمُنَّ اى نتفضّل عَلَى من استضعفهم فرعون و هم بنو اسرائیل وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً اى انبیاء، و کان بین موسى و عیسى الف نبى من بنى اسرائیل. و قیل قادة فى الخیر یقتدى بهم و قیل نجعلهم ولاة و ملوکا وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ لفرعون و قومه فى دیارهم و اموالهم کقوله تعالى: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ.
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ التمکین تکمیل ما یحتاج فى الفعل فیه، و المعنى نجعلهم مقتدرین فى مصر و الشام و ما ملکته بنو اسرائیل من البلاد وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما. قرأ حمزة و الکسائى و یرى بالیاء المفتوحة، فرعون و هامان و جنودهما بالرفع اى و یعاین فرعون و حزبه مِنْهُمْ یعنى من بنى اسرائیل ما کانُوا یَحْذَرُونَ، من زوال ملکهم و استیلاء بنى اسرائیل على بلادهم و لذلک ذبح فرعون ابناءهم. قال الزّجاج عجبا من حمق فرعون فى قتله بنى اسرائیل، ان کان الکاهن صادقا فما ینفعه القتل، و ان کان کاذبا فما معنى القتل.
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى اسمها یوخائذ من ولد لاوى بن یعقوب. و الوحى هاهنا وحى الهام لا وحى نبوّة و رسالة، کقوله: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ و المعنى قذفنا فى قلبها و اعلمناها. و قیل کان رؤیا فى المنام. و قیل اتاها ملک کما اتى مریم من غیر وحى نبوة حیث قال: وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ. قوله: أَنْ أَرْضِعِیهِ یعنى ارضعیه ما لم تخافى علیه الطّلب، فاذا خفت علیه فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ اى فى البحر.
قیل لمّا ولدته جعلته فى بستان کانت تأتیه مرّة بالنّهار و مرّة باللیل فترضعه فیکفیه ذلک. فارضعته ثمانیة اشهر و قیل اربعة اشهر و قیل ثلاثة اشهر وَ لا تَخافِی یعنى لا تخافى علیه الضیعة و الهلاک و الغرق وَ لا تَحْزَنِی لفراقه إِنَّا رَادُّوهُ، إِلَیْکِ بوجه لطیف وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ اى یبلغ مبلغ النّبوّة و یکون من المرسلین.
تضمّنت هذه الایة امرین و نهیین و خبرین و بشارتین. ابن عباس گفت: بنى اسرائیل در مصر بسیار شدند و فراوان بهم آمدند و بروزگار دراز و تنعّم بسیار سر بمعاصى و طغیان در نهادند و بر مردم افزونى جستند و امر معروف و نهى منکر بگذاشتند. این چنان است که ربّ العزة گفت جایى دیگر: مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ چون ناهموارى و نابکارى ایشان بغایت رسید ربّ العالمین قبطیان را بر ایشان مسلط کرد تا ایشان را مستضعف گرفتند و آزادان را به بندگى فرمودند تا آن گه که ربّ العالمین موسى را فرستاد به پیغامبرى و ایشان بدست وى رهایى یافتند. و گفتهاند از آن روز باز که فرعون آن خواب دید و منجمان و معبّران تعبیر کردند که کودکى از بنى اسرائیل پدید آید که هلاک ملک تو بدست وى باشد و فرعون فرا کشتن اطفال و اولاد ایشان گرفت تا آن روز که ربّ العالمین ازین بلاء عظیم ایشان را خلاص داد صد سال بگذشت. و گفتهاند که درین مدّت نود هزار طفل را بکشت. زجاج گفت عجب آید مرا از نادانى و حمق فرعون که اگر منجمان و کاهنان راست گفتند، قتل اطفال چه سود داشت و اگر دروغ گفتند قتل چه معنى داشت، و قصّه ولادت موسى بشرح و بسط در سوره طه از پیش رفت.
قوله فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً هذه لام الصّیرورة و لیست بلام الارادة کما تقول لم تصعد هذا السّطح لتسقط، و کقول القائل: لدوا للموت و ابنوا للخراب. و الالتقاط اصابة الشّىء من غیر طلب و منه اللّقطة، و آل الرّجل شیعته و اصحابه. قرأ حمزة و الکسائى حزنا بضمّ الحاء. و هما لغتان کالبخل و البخل و السّقم و السّقم. و قیل بالضّم اسم و بالفتح مصدر. إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ، الخاطى من یأتى بالخطاء، و هو یعلم انّه خطاء. فامّا اذا لم یعلم، فانّه مخطى. یقال: اخطأ الرّجل فى کلامه و امره اذا زلّ و هفا، و خطأ الرّجل اذا ضلّ فى دینه و فعله و منه قوله: لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ لزوجها اذ حصل موسى فى ایدیهم قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ اى هو قرّة عین لى و لک، الوقف ها هنا صحیح. ثمّ نهته عن قتله فقالت: لا تقتلوه، خاطبته بلفظ الجمع خطاب الاکابر. و قیل تقدیره قل للشرط، لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا فى بعض امورنا و خدمتنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً نتبنّاه لانّه لیس لنا ولد. و کانت امرأة فرعون مؤمنة فصار موسى لها قرة عین و لفرعون عدوّا و حزنا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّ موسى هو الّذى کانوا یحذرون. و قیل انّ فرعون همّ بقتله فقالت امرأته آسیة بنت مزاحم انّه لیس من اولاد بنى اسرائیل فقیل لها: و ما یدریک فقالت انّ نساء بنى اسرائیل یشفقن على اولادهنّ و یکتمنهم مخافة ان یقتلهم، فکیف یظنّ بالوالدة انّها تلقى الولد بیدها فى البحر.
وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً اى صار و حصل قلب امّ موسى فارغا من کلّ شىء الّا من ذکر موسى و التّأسف على فراقه. و قال الاخفش فارغا لا حزن فیه ثقة بوعد اللَّه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ و قرئ فى الشواذّ فزعا و هو اظهر. قال الحسن لمّا سمعت بانّ التابوت صار الى دار فرعون نالها من الفزع و الجزع ما انساها وحى اللَّه و وعده ان یردّه علیها و کادَتْ تقول وا ابناه. و قیل لمّا حملت لارضاعه و حضانته کادت تقول هو ابنى من شدّة وجدها. و قیل لمّا سمعت انّ فرعون اتخذه ولدا و النّاس یقولون ابن فرعون کرهت و کادَتْ تقول هو ابنى لَتُبْدِی بِهِ، فى الباء قولان احدهما زیادة و التقدیر تبدیه و الثانى انّ المفعول مقدّر اى تبدى القول به بسبب موسى لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا الرّبط على القلب هو الهام الصّبر و تشدید القلب و تقویته رَبَطْنا عَلى قَلْبِها یعنى شددنا على قلبها بالصّبر بتذکیر ما سبق من الوعد لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یعنى المصدّقین بما صدق من الوعد. و قیل لتکون من الصّابرین، و انما کنى بالایمان من الصبر لاختصاصه به. یدلّ علیه
قوله (ص): «الصّبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد».
وَ قالَتْ امّه لِأُخْتِهِ و اسمها مریم قُصِّیهِ اى اتبعى اثره و منه القصص لانّه اتّباع اثر ما یقصّ، تقول قصّ اثره قصّا و قصصا و اقتصّه اقتصاصا. فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ اى عن بعد تبصره و کانت تمشى على السّاحل محاذیة للتابوت حتّى رأت آل فرعون قد التقطوه تقول ابصرت کذا و بصرت به عن جنب، اى مکان جنب. صفة موصوف محذوف. و قیل عن جنب اى عن ناحیة لانّها کانت تمشى على الشّط وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّها تقصّ اثره و انّها اخته. فرجعت الاخت الى امّها بخبر موسى.
وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ، المراضع جمع المرضعة و المعنى منعناه من ارضاع المرضعات، و ذلک بان لا یقبل ارضاعهن. و یجوز ان یکون جمع مرضع اى موضع الرّضاع و هو الثدى، کانّه قال حرّمنا علیه ثدی النساء اى احدثنا فیه کراهتها و النّفار عنها مِنْ قَبْلُ یعنى فى القضاء السّابق لانّا اجرینا فى القضاء بان نردّه الى امّه. و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء امّه. خواهر موسى با زنان قوابل در خانه فرعون شد تا حال موسى باز داند و دید که زنان مرضعات را مىآوردند و پستان خود بر موسى عرضه میکردند و موسى در گریستن مىافزود و از همه روى میگردانید و نمىپذیرفت و همه از بهر وى اندوهگن و غمگین. خواهر موسى چون ایشان را چنان دید گفت: هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ اى یربّونه و یقومون بارضاعه و سایر وجوه تربیته. أَدُلُّکُمْ اى من اجلکم و سببکم، یقال کفل به کفالة فهو کفیل اذا تقبّل به و ضمنه و کفله فهو کافل اذا عاله وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ یبذلون النّصح فى امره، و النّصح ضدّ الغش: چون این سخن از خواهر او شنیدند او را در کار وى متّهم داشتند. هامان گفت خذوها فانّها تعرف امّه، گیرید او را که وى از قصّه این کودک خبر دارد و مادر وى را شناسد. بالهام ربّانى فرا زبان وى آمد که، انما ذکرت النّصح لفرعون لا لغیره فترکوها، پس خواهر موسى بازگشت بفرمان فرعون تا دایه آرد و مادر موسى را از حال موسى خبر کرد و او را بخانه فرعون آورد. موسى چون بوى مادر بمشام وى رسید در او آویخت و شیر از پستان وى مزیدن گرفت و آرام و سکون در وى آمد اینست که ربّ العالمین گفت: فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ الّذى وعدها فى قوله انّا رادّوه الیک حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ اى اکثر الکفّار لا یَعْلَمُونَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ لا یقع فیه خلف. و قیل لا یَعْلَمُونَ ما یراد بهم. در تفسیر آوردهاند که فرعون مادر موسى را گفت چونست که این کودک ترا پذیرفت و شیر تو خورد و هیچ دایه دیگر را نپذیرفت گفت لانّى امراة طیّبة الرّیح طیّبة اللّبن لا اوتى بصبىّ الّا ارتضع منّى. فسکت فرعون.
پس مادر موسى آسیه را گفت زن فرعون که اگر خواهى و پسندى من این کودک بخانه برم و او را تربیت نیکو کنم و شفقت درو بجاى آرم، و رنه من خانه خود و فرزندان نتوانم فرو گذاشت بسبب این کودک، آسیه رضا بداد و موسى را بر گرفت و واخانه آمد. و لم یکن بین القائها ایّاه فى البحر و بین ردّه الیها الّا مقدار ما یصبر الولد فیه عن الوالدة پس موسى با مادر بود تا شیر میخورد و بعد از فطام او را با فرعون برد و در حجر فرعون و آسیه برآمد تا مترعرع شد و فرا رفتن آمد.
روزى پیش فرعون بازى میکرد و قضیبى در دست داشت. در میان بازى قضیب بر سر فرعون زد فرعون در خشم شد و همّت قتل وى کرد. آسیه گفت: صبىّ صغیر لا یعقل شیئا. آن گه او را آزمون کردند بجوهر و آتش و تمامى قصّه در سورت طه گفته آمد.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ الاشدّ جمع شدّة کنعمة و انعم، و بلوغ الاشدّ حصول قوة الشّباب و قوة تمام العقل و التّمیز، و جاء فى التّفسیر انّه ما بین الثلاثین الى الاربعین، وَ اسْتَوى یعنى بلغ الاربعین کما قال فى موضع آخر: بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قال الحسن: بلغ أشدّه أی بلغ مبلغا قامت علیه حجة اللَّه و استوى علیه قیام الحجّة آتَیْناهُ حُکْماً اى نبوّة وَ عِلْماً اى تفهّما و ذهنا قبل النبوّة. و قیل الحکمة اجتماع العلم و العمل: و العالم، الحکیم من استعمل علمه. قال اللَّه عزّ و جلّ لعلماء الیهود وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ فعدّهم فى الجهال اذ لم یعملوا بعلمهم وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ اى کما فعلنا بموسى و امّه نفعل بالمؤمنین.
وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ اى دخل موسى مصر و قیل قریة على فرسخین من مصر یقال لها جابین و قیل اسمها عین الشمس، و قیل خرج موسى من قصر فرعون و دخل مدینة مصر متنکّرا راجلا لئلا یعرف و ما کان غرضه الّا الاستخفاء و مخالفة فرعون لمّا کبر. ابن اسحاق گفت موسى چون بزرگ شد، چنان که حقّ از باطل بشناخت و بحد عقل و تمیز رسید، همواره از فرعون و قوم وى نفور بودى و جمعى بنى اسرائیل بوى گرد آمده که او را قوّت میدادند و سخن وى مىشنیدند در مخالفت دین فرعون، و موسى پیوسته اظهار معادات و انکار میکرد با فرعونیان، و ایشان موسى را بیم دادند از بطش فرعون. و موسى از ایشان بترسید و خویشتن را هر وقت ازیشان پنهان میداشت و بگوشهاى باز مىشد تا روزى بوقت هاجره و قیلوله که اهل شهر غافل بودند از قصر فرعون بیرون آمد و در میان شهر شد و آن دو مرد را دید یکى اسرائیلى و یکى قبطى که بهم برآویخته بودند. ابن زید گفت موسى آن روز که بکودکى قضیب بر سر فرعون زد فرعون بفرمود تا او را از شارستان خویش بیرون کردند و بعد از آن فرعون را ندید تا بزرگ شد و بحدّ مردى رسید. پس بعد ما بلغ اشدّه دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها عن موسى. مردم آن شارستان از کار و خبر موسى غافل بودند موسى بعید العهد بود بایشان، آن وقت در مدینه شد و آن دو مرد را دید که یَقْتَتِلانِ احدهما اسرائیلى و هو الّذى من شیعته و الآخر قبطى و هو الّذى من عدوه، و قیل الّذى من شیعته هو السّامرى و الذى من عدوّه طبّاخ فرعون اسمه قائیون، فاراد ان یحمل الحطب على ظهر الاسرائیلىّ و قیل کانا یقتتلان فى الدین. ابن عباس گفت موسى چون بحدّ مردى رسید بنى اسرائیل در حمایت خود میداشت و هیچ کس را از آل فرعون و قبطیان نگذاشتى که بر ایشان ظلم کردى و زبون گرفتى تا آن روز که اسرائیلى و قبطى بهم برآویختند. موسى خشم گرفت و قبطى را گفت: خلّ سبیله، دست ازو بدار و مرنجان او را. قبطى گفت: مىبرم او را تا هیزم بمطبخ پدرت برد موسى را آن روز پسر فرعون مى خواندند قبطى سخن موسى نشنید و هم چنان در وى آویخته. فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ موسى مردى قوى بود و بطش وى سخت بود قبطى را مشتى بزد و او را بکشت یقال وکزته و لکزته و نکزته لغة، و هو ان یضربه بجمع کفّه. و قال ابو عبید و الفرّاء: الوکز الدّفع باطراف الاصابع و معنى فَقَضى عَلَیْهِ قتله و فرغ من امره و کلّ شىء فرغت منه فقد قضیت علیه. و قال المبرد القاضیة الموت، و قضى الرّجل مات، و قضى علیه صادف اجله. و قیل معناه قضى اللَّه علیه الموت پس موسى پشیمان گشت که از حق تعالى دستورى قتل نیافته بود و هنوز وحى بوى نیامده بود. گفت هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ یعنى من اغوائه کانّه اضاف هیجان غضبه الذى ادّاه الى ذلک الى الشّیطان و ان کان من فعل اللَّه الّذى یقدر على الاحیاء و الاماتة إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ اى موسوس له بالضّلالة مزیّن له ایّاها.
ثمّ استغفر فقال: رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بقتله قبل ورود الاذن فیه فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.
فان قیل کان ذلک منه کبیرة او صغیرة، قلنا لا بل کانت صغیرة لانّه لم یقصد قتله و لم یعلم انّ تلک الوکزة تؤدّى الى القتل فان قیل لم استغفر و قال: ظَلَمْتُ نَفْسِی قلنا لانّه ارتکب صغیرة و یجب الاستغفار و التّوبة عن الصّغیرة لانّه اذا لم یتب صار مصرّا علیه و الاصرار علیه یصیّره کبیرة لقوله: لا صغیرة مع الاصرار و لا کبیرة مع الاستغفار.
قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ من اعطاء العلم و النبوّة و قیل بما انعمت علىّ اى بسبب انعامک علىّ بمغفرة ذنبى فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ اى لا اکون معینا للکافرین یعنى لا اختلط بفرعون و آله کما کنت الى الآن. و الظهیر المعین یقال ظاهرته اى قوّیت ظهره بکونى معه و المجرم الکافر و الجرم فعل یوجب قطیعة فاعله و اصله القطع و قیل هو خبر بمعنى الدّعاء اى فلا تجعلنى ظهیرا للمجرمین. و فیها دلالة على انّ احدا لا یتأخّر عن المعصیة الّا بعون اللَّه، و فیها دلالة على عظم الثّواب على ترک معاونة العصاة، فانّ موسى جعله فى مقابلة ما اعطاه اللَّه من العلم و النبوّة و المغفرة. و قیل: قوله فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ یدلّ على انّ الّذى من شیعته کان کافرا و قوله بالذى هو عدوّ لهما یدلّ على انّه کان مسلما و اللَّه اعلم بذلک. و قیل معناه لا اکون بالمغفرة و الرّحمة معینا للمجرمین فاقول لهم رحمک اللَّه او غفر اللَّه لک و هذا قول غریب ذکره القفال. قال عطیة العوفى: کان ابن عمر یدعو بها فى رکوعه و هذا الدّعاء حسن اذا وقع بین النّاس اختلاف و فرقة فى دین او ملک او غیرهما و انّما قال موسى هذا عند اقتتال الرّجلین. و دعا به ابن عمر عند اقتتال على علیه السلام و معاویه.
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یعنى اصبح موسى من غد ذلک الیوم الّذى قتل فیه القبطى فى مدینة مصر خائفا من آل فرعون ان یأخذوه و یقتلوه یترقّب اى ینتظر ما یبلغه فى امر القتیل و هل عرف قاتله. و قیل خائفا من اللَّه یترقّب المغفرة «فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ اذ المفاجاة اى فاجاء المستغیث الامس یسأله ان یصرخه، و الاستصراخ الاستغاثة مشتق من الصّراخ، و المعنى یسأله النصرة على قبطى آخر یقاتله قال له موسى یعنى للاسرائیلى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ اى غوى فى تدبیرک غیر رشید فى امرک تقاتل مع عجزک و قلّة انصارک.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ اى اراد موسى ان یأخذ القبطى بیده دفعا عن الاسرائیلى توهّم الاسرائیلى انّ موسى قصده و کان قد سبق منه الیه إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ قالَ یا مُوسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ یعنى القبطى المقتول إِنْ تُرِیدُ اى ما ترید إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ قتّالا یقتل النّاس على الغضب وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ فى کظم الغیظ و ترک القتل و کان حدیث القتل فشا فى المدینة و خفى القاتل، ففطن القبطىّ بذلک فذهب الى فرعون فاخبره انّ قاتله موسى. و قال الحسن هو من قول القبطى لانّه کان اشتهر انّ اسرائیلیا قتل قبطیا و الجمهور على القول الاوّل.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ اى من اعلى المدینة یَسْعى على رجلیه سریعا و ذلک انّ فرعون و اصحابه تو امروا فى امر موسى و قصدوا طلبه و کان الذّباحون اخذوا الطّرق من غیر خوف منهم ان یفوتهم. و کان هذا الرّجل و هو خزقیل مؤمن آل فرعون و هو النّجار و قیل هو الحبیب النجار و قیل هو ابن عمّ فرعون، اسمه: شمعون یَسْعى اى یمشى مسرعا و یعدو فى طریق قریب حتّى سبق الذّباحین فجاء موسى و قال له انّ الملأ یاتمرون بک لیقتلوک اى یهمّون بقتلک و یتشاورون فیک. قال الزّجاج: اى یأمر بعضهم بعضا بقتلک، نظیره: وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ فاخرج من المدینة انى لک من الناصحین اى ناصح لک من النّاصحین لانّه لا یتقدّم الصّلة على الموصول.
فَخَرَجَ اى خرج موسى من المدینة خائِفاً على نفسه من آل فرعون لا زاد معه یَتَرَقَّبُ هل یلحقه طلب فیؤخذ. و قیل یترقب اى یلتفت و کان یقول رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ فاجاب اللَّه دعائه و نجاه.
طسم تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ مضى تفسیره نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ التلاوة الإتیان بالثانى بعد الاول فى القراءة، و النبأ الخبر عمّا هو عظیم الشأن، و المراد بالحقّ قول اللَّه عزّ و جلّ، لانّ قوله الحق. و المعنى نقرأ علیک اى یقرأ جبرئیل علیک بامرنا ما هو الحقّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ یصدّقون بهذا الکتاب فیقبلونه و یعتقدونه.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ تجبّر و استکبر و طغى و بغى. و قیل عظم امره بکثرة من اطاعه وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً، صیّر اهل مصر فرقا یکرم طائفة و یذل اخرى «و یستحیى طایفة و یذبح اخرى و کان القبط احدى الشّیعة، و هم شیعة الکرامة یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ و هم بنو اسرائیل یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ اى یستبقى اناثهم للخدمة. و قیل یقتل سنة و یستحیى سنة فولد هارون فى سنة الاستحیاء و موسى فى سنة الذبح إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالکفر و القتل و استعباد الاحرار. و کان سبب الذّبح ان خازن فرعون قال له یولد بارضک مولود ذکر یهلک ملکک. فما سمع فرعون بمولود ذکر الّا ذبحه. و قیل انّ فرعون رأى فى منامه انّ نارا قبلت من بیت المقدس حتى اشتملت على بیوت مصر، فاحرقت القبط و ترکت بنى اسرائیل فدعا السّحرة و القافة فسألهم عن تعبیر رؤیاه. فقالوا له یخرج من البلد الّذى جاء بنو اسرائیل منه یعنون بیت المقدس رجل یکون على یده ذهاب ملکک و و هلاک مصر. فامر بذبح اولاد بنى اسرائیل ذکر انهم و استحیاء اناثهم حال الولادة.
وَ نُرِیدُ اى و کنّا نرید أَنْ نَمُنَّ اى نتفضّل عَلَى من استضعفهم فرعون و هم بنو اسرائیل وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً اى انبیاء، و کان بین موسى و عیسى الف نبى من بنى اسرائیل. و قیل قادة فى الخیر یقتدى بهم و قیل نجعلهم ولاة و ملوکا وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ لفرعون و قومه فى دیارهم و اموالهم کقوله تعالى: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ.
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ التمکین تکمیل ما یحتاج فى الفعل فیه، و المعنى نجعلهم مقتدرین فى مصر و الشام و ما ملکته بنو اسرائیل من البلاد وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما. قرأ حمزة و الکسائى و یرى بالیاء المفتوحة، فرعون و هامان و جنودهما بالرفع اى و یعاین فرعون و حزبه مِنْهُمْ یعنى من بنى اسرائیل ما کانُوا یَحْذَرُونَ، من زوال ملکهم و استیلاء بنى اسرائیل على بلادهم و لذلک ذبح فرعون ابناءهم. قال الزّجاج عجبا من حمق فرعون فى قتله بنى اسرائیل، ان کان الکاهن صادقا فما ینفعه القتل، و ان کان کاذبا فما معنى القتل.
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى اسمها یوخائذ من ولد لاوى بن یعقوب. و الوحى هاهنا وحى الهام لا وحى نبوّة و رسالة، کقوله: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ و المعنى قذفنا فى قلبها و اعلمناها. و قیل کان رؤیا فى المنام. و قیل اتاها ملک کما اتى مریم من غیر وحى نبوة حیث قال: وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ. قوله: أَنْ أَرْضِعِیهِ یعنى ارضعیه ما لم تخافى علیه الطّلب، فاذا خفت علیه فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ اى فى البحر.
قیل لمّا ولدته جعلته فى بستان کانت تأتیه مرّة بالنّهار و مرّة باللیل فترضعه فیکفیه ذلک. فارضعته ثمانیة اشهر و قیل اربعة اشهر و قیل ثلاثة اشهر وَ لا تَخافِی یعنى لا تخافى علیه الضیعة و الهلاک و الغرق وَ لا تَحْزَنِی لفراقه إِنَّا رَادُّوهُ، إِلَیْکِ بوجه لطیف وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ اى یبلغ مبلغ النّبوّة و یکون من المرسلین.
تضمّنت هذه الایة امرین و نهیین و خبرین و بشارتین. ابن عباس گفت: بنى اسرائیل در مصر بسیار شدند و فراوان بهم آمدند و بروزگار دراز و تنعّم بسیار سر بمعاصى و طغیان در نهادند و بر مردم افزونى جستند و امر معروف و نهى منکر بگذاشتند. این چنان است که ربّ العزة گفت جایى دیگر: مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ چون ناهموارى و نابکارى ایشان بغایت رسید ربّ العالمین قبطیان را بر ایشان مسلط کرد تا ایشان را مستضعف گرفتند و آزادان را به بندگى فرمودند تا آن گه که ربّ العالمین موسى را فرستاد به پیغامبرى و ایشان بدست وى رهایى یافتند. و گفتهاند از آن روز باز که فرعون آن خواب دید و منجمان و معبّران تعبیر کردند که کودکى از بنى اسرائیل پدید آید که هلاک ملک تو بدست وى باشد و فرعون فرا کشتن اطفال و اولاد ایشان گرفت تا آن روز که ربّ العالمین ازین بلاء عظیم ایشان را خلاص داد صد سال بگذشت. و گفتهاند که درین مدّت نود هزار طفل را بکشت. زجاج گفت عجب آید مرا از نادانى و حمق فرعون که اگر منجمان و کاهنان راست گفتند، قتل اطفال چه سود داشت و اگر دروغ گفتند قتل چه معنى داشت، و قصّه ولادت موسى بشرح و بسط در سوره طه از پیش رفت.
قوله فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً هذه لام الصّیرورة و لیست بلام الارادة کما تقول لم تصعد هذا السّطح لتسقط، و کقول القائل: لدوا للموت و ابنوا للخراب. و الالتقاط اصابة الشّىء من غیر طلب و منه اللّقطة، و آل الرّجل شیعته و اصحابه. قرأ حمزة و الکسائى حزنا بضمّ الحاء. و هما لغتان کالبخل و البخل و السّقم و السّقم. و قیل بالضّم اسم و بالفتح مصدر. إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ، الخاطى من یأتى بالخطاء، و هو یعلم انّه خطاء. فامّا اذا لم یعلم، فانّه مخطى. یقال: اخطأ الرّجل فى کلامه و امره اذا زلّ و هفا، و خطأ الرّجل اذا ضلّ فى دینه و فعله و منه قوله: لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ لزوجها اذ حصل موسى فى ایدیهم قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ اى هو قرّة عین لى و لک، الوقف ها هنا صحیح. ثمّ نهته عن قتله فقالت: لا تقتلوه، خاطبته بلفظ الجمع خطاب الاکابر. و قیل تقدیره قل للشرط، لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا فى بعض امورنا و خدمتنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً نتبنّاه لانّه لیس لنا ولد. و کانت امرأة فرعون مؤمنة فصار موسى لها قرة عین و لفرعون عدوّا و حزنا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّ موسى هو الّذى کانوا یحذرون. و قیل انّ فرعون همّ بقتله فقالت امرأته آسیة بنت مزاحم انّه لیس من اولاد بنى اسرائیل فقیل لها: و ما یدریک فقالت انّ نساء بنى اسرائیل یشفقن على اولادهنّ و یکتمنهم مخافة ان یقتلهم، فکیف یظنّ بالوالدة انّها تلقى الولد بیدها فى البحر.
وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً اى صار و حصل قلب امّ موسى فارغا من کلّ شىء الّا من ذکر موسى و التّأسف على فراقه. و قال الاخفش فارغا لا حزن فیه ثقة بوعد اللَّه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ و قرئ فى الشواذّ فزعا و هو اظهر. قال الحسن لمّا سمعت بانّ التابوت صار الى دار فرعون نالها من الفزع و الجزع ما انساها وحى اللَّه و وعده ان یردّه علیها و کادَتْ تقول وا ابناه. و قیل لمّا حملت لارضاعه و حضانته کادت تقول هو ابنى من شدّة وجدها. و قیل لمّا سمعت انّ فرعون اتخذه ولدا و النّاس یقولون ابن فرعون کرهت و کادَتْ تقول هو ابنى لَتُبْدِی بِهِ، فى الباء قولان احدهما زیادة و التقدیر تبدیه و الثانى انّ المفعول مقدّر اى تبدى القول به بسبب موسى لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا الرّبط على القلب هو الهام الصّبر و تشدید القلب و تقویته رَبَطْنا عَلى قَلْبِها یعنى شددنا على قلبها بالصّبر بتذکیر ما سبق من الوعد لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یعنى المصدّقین بما صدق من الوعد. و قیل لتکون من الصّابرین، و انما کنى بالایمان من الصبر لاختصاصه به. یدلّ علیه
قوله (ص): «الصّبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد».
وَ قالَتْ امّه لِأُخْتِهِ و اسمها مریم قُصِّیهِ اى اتبعى اثره و منه القصص لانّه اتّباع اثر ما یقصّ، تقول قصّ اثره قصّا و قصصا و اقتصّه اقتصاصا. فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ اى عن بعد تبصره و کانت تمشى على السّاحل محاذیة للتابوت حتّى رأت آل فرعون قد التقطوه تقول ابصرت کذا و بصرت به عن جنب، اى مکان جنب. صفة موصوف محذوف. و قیل عن جنب اى عن ناحیة لانّها کانت تمشى على الشّط وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّها تقصّ اثره و انّها اخته. فرجعت الاخت الى امّها بخبر موسى.
وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ، المراضع جمع المرضعة و المعنى منعناه من ارضاع المرضعات، و ذلک بان لا یقبل ارضاعهن. و یجوز ان یکون جمع مرضع اى موضع الرّضاع و هو الثدى، کانّه قال حرّمنا علیه ثدی النساء اى احدثنا فیه کراهتها و النّفار عنها مِنْ قَبْلُ یعنى فى القضاء السّابق لانّا اجرینا فى القضاء بان نردّه الى امّه. و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء امّه. خواهر موسى با زنان قوابل در خانه فرعون شد تا حال موسى باز داند و دید که زنان مرضعات را مىآوردند و پستان خود بر موسى عرضه میکردند و موسى در گریستن مىافزود و از همه روى میگردانید و نمىپذیرفت و همه از بهر وى اندوهگن و غمگین. خواهر موسى چون ایشان را چنان دید گفت: هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ اى یربّونه و یقومون بارضاعه و سایر وجوه تربیته. أَدُلُّکُمْ اى من اجلکم و سببکم، یقال کفل به کفالة فهو کفیل اذا تقبّل به و ضمنه و کفله فهو کافل اذا عاله وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ یبذلون النّصح فى امره، و النّصح ضدّ الغش: چون این سخن از خواهر او شنیدند او را در کار وى متّهم داشتند. هامان گفت خذوها فانّها تعرف امّه، گیرید او را که وى از قصّه این کودک خبر دارد و مادر وى را شناسد. بالهام ربّانى فرا زبان وى آمد که، انما ذکرت النّصح لفرعون لا لغیره فترکوها، پس خواهر موسى بازگشت بفرمان فرعون تا دایه آرد و مادر موسى را از حال موسى خبر کرد و او را بخانه فرعون آورد. موسى چون بوى مادر بمشام وى رسید در او آویخت و شیر از پستان وى مزیدن گرفت و آرام و سکون در وى آمد اینست که ربّ العالمین گفت: فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ الّذى وعدها فى قوله انّا رادّوه الیک حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ اى اکثر الکفّار لا یَعْلَمُونَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ لا یقع فیه خلف. و قیل لا یَعْلَمُونَ ما یراد بهم. در تفسیر آوردهاند که فرعون مادر موسى را گفت چونست که این کودک ترا پذیرفت و شیر تو خورد و هیچ دایه دیگر را نپذیرفت گفت لانّى امراة طیّبة الرّیح طیّبة اللّبن لا اوتى بصبىّ الّا ارتضع منّى. فسکت فرعون.
پس مادر موسى آسیه را گفت زن فرعون که اگر خواهى و پسندى من این کودک بخانه برم و او را تربیت نیکو کنم و شفقت درو بجاى آرم، و رنه من خانه خود و فرزندان نتوانم فرو گذاشت بسبب این کودک، آسیه رضا بداد و موسى را بر گرفت و واخانه آمد. و لم یکن بین القائها ایّاه فى البحر و بین ردّه الیها الّا مقدار ما یصبر الولد فیه عن الوالدة پس موسى با مادر بود تا شیر میخورد و بعد از فطام او را با فرعون برد و در حجر فرعون و آسیه برآمد تا مترعرع شد و فرا رفتن آمد.
روزى پیش فرعون بازى میکرد و قضیبى در دست داشت. در میان بازى قضیب بر سر فرعون زد فرعون در خشم شد و همّت قتل وى کرد. آسیه گفت: صبىّ صغیر لا یعقل شیئا. آن گه او را آزمون کردند بجوهر و آتش و تمامى قصّه در سورت طه گفته آمد.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ الاشدّ جمع شدّة کنعمة و انعم، و بلوغ الاشدّ حصول قوة الشّباب و قوة تمام العقل و التّمیز، و جاء فى التّفسیر انّه ما بین الثلاثین الى الاربعین، وَ اسْتَوى یعنى بلغ الاربعین کما قال فى موضع آخر: بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قال الحسن: بلغ أشدّه أی بلغ مبلغا قامت علیه حجة اللَّه و استوى علیه قیام الحجّة آتَیْناهُ حُکْماً اى نبوّة وَ عِلْماً اى تفهّما و ذهنا قبل النبوّة. و قیل الحکمة اجتماع العلم و العمل: و العالم، الحکیم من استعمل علمه. قال اللَّه عزّ و جلّ لعلماء الیهود وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ فعدّهم فى الجهال اذ لم یعملوا بعلمهم وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ اى کما فعلنا بموسى و امّه نفعل بالمؤمنین.
وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ اى دخل موسى مصر و قیل قریة على فرسخین من مصر یقال لها جابین و قیل اسمها عین الشمس، و قیل خرج موسى من قصر فرعون و دخل مدینة مصر متنکّرا راجلا لئلا یعرف و ما کان غرضه الّا الاستخفاء و مخالفة فرعون لمّا کبر. ابن اسحاق گفت موسى چون بزرگ شد، چنان که حقّ از باطل بشناخت و بحد عقل و تمیز رسید، همواره از فرعون و قوم وى نفور بودى و جمعى بنى اسرائیل بوى گرد آمده که او را قوّت میدادند و سخن وى مىشنیدند در مخالفت دین فرعون، و موسى پیوسته اظهار معادات و انکار میکرد با فرعونیان، و ایشان موسى را بیم دادند از بطش فرعون. و موسى از ایشان بترسید و خویشتن را هر وقت ازیشان پنهان میداشت و بگوشهاى باز مىشد تا روزى بوقت هاجره و قیلوله که اهل شهر غافل بودند از قصر فرعون بیرون آمد و در میان شهر شد و آن دو مرد را دید یکى اسرائیلى و یکى قبطى که بهم برآویخته بودند. ابن زید گفت موسى آن روز که بکودکى قضیب بر سر فرعون زد فرعون بفرمود تا او را از شارستان خویش بیرون کردند و بعد از آن فرعون را ندید تا بزرگ شد و بحدّ مردى رسید. پس بعد ما بلغ اشدّه دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها عن موسى. مردم آن شارستان از کار و خبر موسى غافل بودند موسى بعید العهد بود بایشان، آن وقت در مدینه شد و آن دو مرد را دید که یَقْتَتِلانِ احدهما اسرائیلى و هو الّذى من شیعته و الآخر قبطى و هو الّذى من عدوه، و قیل الّذى من شیعته هو السّامرى و الذى من عدوّه طبّاخ فرعون اسمه قائیون، فاراد ان یحمل الحطب على ظهر الاسرائیلىّ و قیل کانا یقتتلان فى الدین. ابن عباس گفت موسى چون بحدّ مردى رسید بنى اسرائیل در حمایت خود میداشت و هیچ کس را از آل فرعون و قبطیان نگذاشتى که بر ایشان ظلم کردى و زبون گرفتى تا آن روز که اسرائیلى و قبطى بهم برآویختند. موسى خشم گرفت و قبطى را گفت: خلّ سبیله، دست ازو بدار و مرنجان او را. قبطى گفت: مىبرم او را تا هیزم بمطبخ پدرت برد موسى را آن روز پسر فرعون مى خواندند قبطى سخن موسى نشنید و هم چنان در وى آویخته. فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ موسى مردى قوى بود و بطش وى سخت بود قبطى را مشتى بزد و او را بکشت یقال وکزته و لکزته و نکزته لغة، و هو ان یضربه بجمع کفّه. و قال ابو عبید و الفرّاء: الوکز الدّفع باطراف الاصابع و معنى فَقَضى عَلَیْهِ قتله و فرغ من امره و کلّ شىء فرغت منه فقد قضیت علیه. و قال المبرد القاضیة الموت، و قضى الرّجل مات، و قضى علیه صادف اجله. و قیل معناه قضى اللَّه علیه الموت پس موسى پشیمان گشت که از حق تعالى دستورى قتل نیافته بود و هنوز وحى بوى نیامده بود. گفت هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ یعنى من اغوائه کانّه اضاف هیجان غضبه الذى ادّاه الى ذلک الى الشّیطان و ان کان من فعل اللَّه الّذى یقدر على الاحیاء و الاماتة إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ اى موسوس له بالضّلالة مزیّن له ایّاها.
ثمّ استغفر فقال: رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی بقتله قبل ورود الاذن فیه فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.
فان قیل کان ذلک منه کبیرة او صغیرة، قلنا لا بل کانت صغیرة لانّه لم یقصد قتله و لم یعلم انّ تلک الوکزة تؤدّى الى القتل فان قیل لم استغفر و قال: ظَلَمْتُ نَفْسِی قلنا لانّه ارتکب صغیرة و یجب الاستغفار و التّوبة عن الصّغیرة لانّه اذا لم یتب صار مصرّا علیه و الاصرار علیه یصیّره کبیرة لقوله: لا صغیرة مع الاصرار و لا کبیرة مع الاستغفار.
قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ من اعطاء العلم و النبوّة و قیل بما انعمت علىّ اى بسبب انعامک علىّ بمغفرة ذنبى فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ اى لا اکون معینا للکافرین یعنى لا اختلط بفرعون و آله کما کنت الى الآن. و الظهیر المعین یقال ظاهرته اى قوّیت ظهره بکونى معه و المجرم الکافر و الجرم فعل یوجب قطیعة فاعله و اصله القطع و قیل هو خبر بمعنى الدّعاء اى فلا تجعلنى ظهیرا للمجرمین. و فیها دلالة على انّ احدا لا یتأخّر عن المعصیة الّا بعون اللَّه، و فیها دلالة على عظم الثّواب على ترک معاونة العصاة، فانّ موسى جعله فى مقابلة ما اعطاه اللَّه من العلم و النبوّة و المغفرة. و قیل: قوله فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ یدلّ على انّ الّذى من شیعته کان کافرا و قوله بالذى هو عدوّ لهما یدلّ على انّه کان مسلما و اللَّه اعلم بذلک. و قیل معناه لا اکون بالمغفرة و الرّحمة معینا للمجرمین فاقول لهم رحمک اللَّه او غفر اللَّه لک و هذا قول غریب ذکره القفال. قال عطیة العوفى: کان ابن عمر یدعو بها فى رکوعه و هذا الدّعاء حسن اذا وقع بین النّاس اختلاف و فرقة فى دین او ملک او غیرهما و انّما قال موسى هذا عند اقتتال الرّجلین. و دعا به ابن عمر عند اقتتال على علیه السلام و معاویه.
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یعنى اصبح موسى من غد ذلک الیوم الّذى قتل فیه القبطى فى مدینة مصر خائفا من آل فرعون ان یأخذوه و یقتلوه یترقّب اى ینتظر ما یبلغه فى امر القتیل و هل عرف قاتله. و قیل خائفا من اللَّه یترقّب المغفرة «فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ اذ المفاجاة اى فاجاء المستغیث الامس یسأله ان یصرخه، و الاستصراخ الاستغاثة مشتق من الصّراخ، و المعنى یسأله النصرة على قبطى آخر یقاتله قال له موسى یعنى للاسرائیلى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ اى غوى فى تدبیرک غیر رشید فى امرک تقاتل مع عجزک و قلّة انصارک.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ اى اراد موسى ان یأخذ القبطى بیده دفعا عن الاسرائیلى توهّم الاسرائیلى انّ موسى قصده و کان قد سبق منه الیه إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ قالَ یا مُوسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ یعنى القبطى المقتول إِنْ تُرِیدُ اى ما ترید إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ قتّالا یقتل النّاس على الغضب وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ فى کظم الغیظ و ترک القتل و کان حدیث القتل فشا فى المدینة و خفى القاتل، ففطن القبطىّ بذلک فذهب الى فرعون فاخبره انّ قاتله موسى. و قال الحسن هو من قول القبطى لانّه کان اشتهر انّ اسرائیلیا قتل قبطیا و الجمهور على القول الاوّل.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ اى من اعلى المدینة یَسْعى على رجلیه سریعا و ذلک انّ فرعون و اصحابه تو امروا فى امر موسى و قصدوا طلبه و کان الذّباحون اخذوا الطّرق من غیر خوف منهم ان یفوتهم. و کان هذا الرّجل و هو خزقیل مؤمن آل فرعون و هو النّجار و قیل هو الحبیب النجار و قیل هو ابن عمّ فرعون، اسمه: شمعون یَسْعى اى یمشى مسرعا و یعدو فى طریق قریب حتّى سبق الذّباحین فجاء موسى و قال له انّ الملأ یاتمرون بک لیقتلوک اى یهمّون بقتلک و یتشاورون فیک. قال الزّجاج: اى یأمر بعضهم بعضا بقتلک، نظیره: وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ فاخرج من المدینة انى لک من الناصحین اى ناصح لک من النّاصحین لانّه لا یتقدّم الصّلة على الموصول.
فَخَرَجَ اى خرج موسى من المدینة خائِفاً على نفسه من آل فرعون لا زاد معه یَتَرَقَّبُ هل یلحقه طلب فیؤخذ. و قیل یترقب اى یلتفت و کان یقول رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ فاجاب اللَّه دعائه و نجاه.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ اى قصد نحو مدین خارجا عن سلطان فرعون، و تلقاء تفعال من لقیت و هو مصدر اتّسع فیه، فاستعمل ظرفا و سَواءَ السَّبِیلِ قصد السّبیل المستوى الى مدین. مقاتل گفت موسى چون از مصر بیامد ترسان و حیران از بیم فرعون هیچ ندانست که کجا شود و راه نمىبرد تا جبرئیل آمد و عصا بوى داد آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و او را گفت که سوى مدین شو بنزدیک شعیب. موسى از آن که راه نمیدانست گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ، کار خود تفویض با اللَّه کرد و براه بردن توفیق ازو خواست تا ربّ العزّة فریشته فرستاد و راه بوى نمود. و گفتهاند کسان فرعون در طلب او بر پى وى ایستادند و سه راه بود بمدین: دو در طرف و یکى در میان. ایشان گفتند با یکدیگر تا در راه طرف رویم که مرد ترسنده و گریزنده در شاهراه میان نرود.
ایشان در طرف برفتند و نیافتند و موسى در شاهراه هشت شبانروز بماند بىزاد و بىطعام، پاى برهنه و شکم گرسنه، و در آن هشت روز نمىخورد مگر برگ درختان، تا رسید بمدین. و کان مدین ارضا یسکنها شعیب. کان اتّخذها مدیان بن آزر لنفسه مسکنا قبل ذلک، فنسبت الیه. و بین مدین و مصر مسیرة ثمانیة ایّام.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ الورود اتیان الماء، و ضدّه الصّدور و هو الرجوع عنه.
و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم. وَجَدَ عَلَیْهِ اى على وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من النّاس یسقون مواشیهم. وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ اى من ورائهم و من اسفلهم امرأتین تَذُودانِ اى تدفعان اغنامهما حتّى لا تختلط بغیرها، اشار الى تنحیهما عن الجماعة للورع و الصّیانة و کراهیّة الاختلاط بالرّجال. و قیل لضعفهما.
موسى بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمى دهند. گفت: ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم؟ قالتا لا نمکن من السّقى حتّى یرجع الرّعا من الماء، یصدر بفتح یا و ضمّ دال قرائت ابن عامر و ابو عمرو است، جعلوا الفعل للرّعاء، یعنى حتّى ینصرف الرّعاء عن السقى. فیخلوا الموضع فنسقى من فضل مائهم. باقى یصدر بضمّ یا و کسر دال خوانند، اى حتّى یصرف الرّعاء مواشیهم عن الماء. و الرّعاء جمع الرّاعى کما تقول صاحب و صحاب و صائم و صیام و تاجر و تجار.
و گفتهاند موسى چون ایشان را دید که بىمحرم بیرون آمده بودند بچراگاه انکار کرد بر ایشان و گفت: ما خَطْبُکُما این چه کار شما است و چه حال شما ایشان عذر خود را و عذر پدر را گفتند: لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ پدر ما مردى پیر ضعیف است، رعى مواشى نتواند و مالى نیست که مزدور گیرد، و ما بضرورت بیرون آمدهایم و گوشهاى گرفتهایم تا این شبانان بروند و جاى خالى شود آن گه ما گوسفندان خود را آب دهیم. و ابوهم شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم الخلیل. و قال وهب هو یثرون بن اخى شعیب، و کان شعیب قد مات قبل ذلک، بعد ما کفّ بصره. و قیل قبره بین المقام و الزمزم.
موسى چون ایشان را بر ان صفت دید بر ایشان ببخشود و شفقت کرد.
گوسفندان ایشان فراپیش گرفت و بسر چاه برد و بر سر چاه سنگى عظیم بود که ده مرد با قوّت آن سنگ نمىتوانستند برداشت. موسى بتنها آن سنگ برداشت و بیفکند و دلو بخواست او را دلوى دادند که ده مرد و بروایتى چهل مرد آن دلو از چاه بر مىکشیدند. موسى تنها آن دلو از چاه برکشید، و گوسفندان ایشان را آب داد.
روایت کردهاند از عمر که گفت: لم یستق الّا ذنوبا واحدا حتّى رویت الغنم.
ازینجا گفتهاند که هر پیغامبرى را بچهل مرد نیروى بود. و پیغامبر ما را (ص) بچهل پیغامبر نیروى بود.
فَسَقى لَهُما اى سقى موسى مواشیهما لاجلهما. ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ اى اعرض و جعل ظهره یلى ما کان یلیه وجهه. و الظّل ما لم یقع علیه شعاع الشّمس و قیل الى ظلّ شجرة و کانت هناک سمرة و قیل الى ظلّ جدار لا سقف له. فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ. قال ابن عباس ما سأله الّا کسرة من خبز، و لم یکن مع موسى شقّ تمرة انّما قال ذلک و خضرة البقل تتراءى فى بطنه من الهزال فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ. مفسران گفتند آن دختران زودتر بخانه بازگشتند آن روز. و پدر گفت چونست که امروز زودتر آمدید؟ گفتند وجدنا رجلا صالحا رحیما فسقى لنا اغنامنا، مردى پارساى مشفق مهربان بما رسید و گوسفندان ما را آب داد. پدر گفت چه سخن از وى شنیدید؟ گفتند از وى شنیدیم که مىگفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ شعیب گفت نیست او مگر مردى گرسنه محتاج طعام. آن گه دختر کهین را فرستاد تا او را بخواند نام وى صفورا هى الّتى تزوّجها موسى. اینست که ربّ العالمین گفت: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ اى جاءته ماشیة مستحییة مستترة بکم درعها. قال الحسن فو اللّه ما کانت ولاجة و لا خرّاجة و لکنّها کانت من الخفرات اللاتى لا یحسن المشى بین ایدى الرّجال، و الکلام معهم. و روى عن بعض القرّاء الوقف على تَمْشِی ثمّ ابتدا، فقال: عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالت: إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ و ذلک لانّ الحیاء فى الکلام اکثر منه فى المشى و احسن.
قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فقام معها فتقدّمته فهبّت الرّیح و الزقت ثوبها بجسدها، فکره، موسى ان یرى ذلک منها، فقال لها امشى ورائى و دلّینى على الطّریق ان اخطأت، فانّا بنى یعقوب لا ننظر الى اعجاز النّساء. موسى آمد بسراى شعیب و شعیب طعام در پیش نهاده، گفت اى جوان این طعام بکار بر که از بهر تو ساختهام. موسى ظنّ برد که آن طعام عوض آب دادن گلّه است. گفت اعوذ باللّه ما نه از آن خاندانیم که دین خود بدنیا بفروشیم. شعیب گفت نه آنست که تو پنداشتى و اللَّه، لیکن عادت من و عادت پدران من اینست که مردمان را طعام دهیم و مهمان را گرامى کنیم. پس موسى آن طعام بخورد و قصّه خویش با شعیب بگفت که چه سبب را از زمین مصر بیرون آمد. شعیب گفت مترس که تو از فرعون و قوم وى رستى که فرعون را بر مدین دست نیست.
قالَتْ إِحْداهُما و هى الصّغرى و اسمها صفورا یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ لرعى الغنم إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ و قد جرّبنا قوّته برفعه الحجر و نزحه الدّلو و جرّبت امانته حیث منعنى من المشى قدّامه، و قیل الْقَوِیُّ فى بدنه الْأَمِینُ فى عفافه.
قالَ شعیب لموسى إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ اى تأجرنى نفسک مدّة ثمانى حجج، و الاجر هاهنا هو الصّداق و قیل معناه تکون اجیرا لى، یقال اجرت الغلام فهو مأجور و آجرته فهو موجر و آجرته فهو مؤاجر، على وزن فاعلته و کلّه بمعنى واحد. و قیل معناه ان تثیبنى من تزویجى ایّاک رعى ماشیتى ثمانى حجج من قولهم آجرک اللَّه اى اثابک و الحجة السّنة و الحجج جمعها، فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اى اتممت العقد عشرا فَمِنْ عِنْدِکَ تفضّلا منک وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ اى لا اکلفک ما یصعب علیک فى هذه المدّة و قیل ما ارید ان اشقّ علیک بان آخذک باتمام عشر سنین و تجدنى ان شاء اللَّه من اهل الصّلاح فى معاملتک و مخالطتک، و الوفاء بعهدک. و قیل هذا شرط للاب و لیس بصداق. و قیل هو صداق و الاوّل اظهر لقوله تأجرنى. و لم یقل تأجرها.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ اى قال موسى ذلک الشّرط بینى و بینک و علینا الوفاء به. ثمّ قال: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ ما زائدة مؤکّدة، و المعنى اىّ الاجلین و اى فى معنى الجزاء منصوبة بقضیت و جواب الجزاء. فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ یعنى اىّ الاجلین قضیت فلا ظلم علىّ بل اکون منصفا فى ایّهما قضیت و الاجلان ثمانیة و عشرة ثم قالا کلاهما: وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ اى شاهد على عقد بعضنا لبعض.
روى عن ابن عباس عن النّبی (ص): قال سألت جبرئیل (ع): اىّ الاجلین قضى موسى؟ قال اتمها و اکملها یعنى العشرة .
و عن ابى سعید الخدرى انّ رجلا سأله: اىّ الاجلین قضى موسى؟ قال لا ادرى حتى اسأل رسول اللَّه (ص) فسأل الخدرى رسول اللَّه (ص) فقال لا ادرى حتّى اسأل جبرئیل فسأل النبى (ص) جبرئیل فقال لا ادرى حتّى اسأل میکائیل فسال جبرئیل میکائیل فقال لا ادرى حتّى اسأل الرفیع فسأل الرفیع فقال لا ادرى حتّى اسأل اسرافیل فسأل الرفیع اسرافیل اسأل فقال لا ادرى حتّى اسأل ذا العزّة. قال فنادى اسرافیل بصوته الاشدّ یا ذا العزّة اىّ الاجلین قضى موسى؟ فقال اتمّ الاجلین و اطیبهما عشر سنین.
و روى عنه (ص) قال تزوج صغراهما و قضى اوفاهما.
مفسران گفتند چون آن عقد میان ایشان برفت و دختر کهین که نام وى صفورا است بزنى بوى داد شعیب او را فرمود تا گوسفندان بچرا برد و آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و پیغامبران گذشته از یکدیگر بمیراث مىبردند تا بروزگار شعیب به شعیب رسید، آن عصا بموسى داد.
سدى گفت پیش از آن که موسى بشعیب رسید فریشتهاى آمد، بصورت مردى و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وى آید. شعیب آن عصا میان عصاهاى دیگر در اندرونى نهاد. آن روز که موسى را بگلّه مىفرستاد دختر خود را فرمود که رو عصائى بیرون آر و بموسى ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست مىباسید و گفت این ودیعت است بجاى خویش باز بر و دیگرى بیار دختر رفت دیگرى آورد.
نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود. پس شعیب بموسى داد. موسى بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصاى ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد. موسى را باز خواند و عصا را باز خواست. موسى گفت این عصاى منست. شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسى بخصومت آورد آخر قرار دادند که اوّل کسى که ما را بیند این حکم بوى تفویض کنیم. ربّ العالمین فریشتهاى فرستاد بصورت آدمى میان ایشان حکم کرد، گفت: عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست. شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسى دست فرا کرد و آسان آسان برداشت. شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویى. پس موسى گوسفندان بچرا برد. شعیب او را وصیّت کرد که دو راه پیش است: یکى سوى راست مىشود و یکى سوى چپ چون آنجا رسى زینهار که سوى راست نروى ور چه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر، زیرا که تنّینى عظیم است، آنجا اژدهایى بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند.
موسى گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوى راست برگرفتند و موسى هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت.
گوسفندان در آن مرغزار شدند و نیکو چرا کردند که گیاه بسیار بود و علف نهمار.
و تنّین پیدانه. موسى رنجه شده بود خواب بر وى افتاد، گوسفندان بچرا بگذاشت و خود بخفت. آن ساعت که موسى در خواب بود تنّین آهنگ ایشان کرد عصا از جاى خود برخاست و با تنّین در حرب شد تنّین را همى زد تا او را بکشت و آمد با جنب موسى و بیفتاد خون آلود. موسى از خواب در آمد عصا را دید خون آلود و تنّین کشته شاد گشت و خداى را عزّ و جلّ سپاس دارى کرد دانست که در آن عصا تعبیههاست و قدرتها. پیش شعیب آمد و قصه تنّین با وى گفت. شعیب شاد گشت و گفت این موسى را ناچار دولتى در راه است و درین عصا تعبیهاى، و عن قریب پیدا شود. پس شعیب خواست که با موسى اکرام کند از بهر دامادى وى او را صلتى دهد گفت امسال گوسفندان هر چه زایند، و بچهها نه بر شبه مادران باشند که برنگى دیگر آیند، بتو دهم موسى را در خواب وحى نمودند که اضرب بعصاک الماء الّذى فى مستقى الاغنام. عصا بر آن آب زن که گوسفندان میخورند. موسى عصا بر آب زد گوسفندان همه بچه چنان آوردند که از موسى پذیرفته بود بر آن رنگ که گفته بود. فعلم شعیب انّ ذلک رزق ساقه اللَّه الى موسى و امرأته فوفى له بشرطه و سلّم الیه الاغنام.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى اتمّه و فرغ منه، قضى اینجا بمعنى اتمّ است چنان که در سورة الانعام گفت: لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى اى لیتمّ اجل مسمّى و در سوره طه: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ اى من قبل ان یتم الیک جبرئیل الوحى و در سورة الاحزاب فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى اتمّ اجله.
مجاهد گفت: موسى مزدورى شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد. انگه دو سال دیگر بنزدیک وى مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وى مقام کرده بود از وى دستورى خواست تا با مصر شود، بزیارت مادر و برادر و خواهر. چون از شعیب دستورى یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ سارَ بِأَهْلِهِ و روزگار زمستان بود موسى با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وى بار داشت و زادن نزدیک بود موسى راه نمیدانست همى سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرماى سخت، گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وى را درد زه خاسته و موسى در میان متحیّر مانده طلب آتش کرد و آتشزنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که ربّ العالمین گفت آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى کوه آتشى دید افروخته، چنان پنداشت که شبانى است یا کاروانى که آنجا آتش کرده. با اهل و قوم خویش گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما ساعتى درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسى را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پارهاى آتش آرم تا شما گرم شوید أَوْ جَذْوَةٍ عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقى قرّاء بکسر جیم و معنى همه یکسانست و نظیره الرّبوة و الرّبوة و الرّبوة.
قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهى شهاب و قبس و الاصطلاء التدفّؤ بالصّلا و هو النّار یکسر الصّاد و یفتح، فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدّت و اصل الکلمة اللزوم.
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ، الشاطئ الشط و هو شفیر الوادى، و الایمن اذا رددته الى الشاطى فهو من الیمین یعنى عن یمین موسى و اذا رددته الى الوادى فهو من الیمن فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ البقعة القطعة من المکان و برکتها انّ اللَّه عزّ و جلّ کلّم فیها موسى و بعثه منها نبیّا من الشجرة یعنى من تلقاء الشّجرة من ناحیتها، و الشجرة الزیتون و قیل العوسج، و قیل السّدرة، و قیل العنّاب، و کانت بقیت الى عهد هذه الامّة أَنْ یا مُوسى یعنى نودى بان یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ الّذى نادیتک و دعوتک باسمک و انا ربّ الخلائق اجمعین. و هذا اوّل کلامه لموسى.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ یعنى نودى بان الق عصاک فلما راى العصا تهتزّ اى تتحرک حرکة شدیدة، و الجانّ صغار الحیّات لکنّه اسرع حرکة من الثّعبان و اوحى اهتزازا.
و کان حیّة موسى ثعبانا عظیما فى حرکة الجانّ فاقبلت نحو موسى فولّى موسى هاربا خوفا منها و لم یعقّب اى لم یرجع و لم یلتفت. قال الخلیل عقّب اى رجع على عقبه و هو مؤخّر القدم فقال اللَّه لموسى ارجع الى مکانک و اثبت إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ. من ان ینالک ضرر او مکروه و قیل معناه انّک من المرسلین لقوله: لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ.
اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ اى ادخل یدک فى جیبک من جانب الصّدر و منه قوله: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مشرقة مضیئة کالشّیء الأبیض لها شعاع کشعاع الشّمس. و قد جعل اللَّه فى یده من النّور مثل ما فى الشمس و القمر مِنْ غَیْرِ سُوءٍ اى من غیر عیب او برص. وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ بفتح الرّاء و الهاء حجازى و بصرى و وافقهم حفص على فتح الرّاء وحدها الباقون بضمّ الرّاء و اسکان الهاء و کلّها لغات بمعنى الخوف و الفرق.
قال الزّجاج: الجناح هاهنا العضد و فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله: و اضمم الیک جناحک اى عضدک فادخل یدک فى جیبک کلّما رهبت جبارا فى عمرک، و قیل لمّا القى عصاه خاف فبسط جناحه یعنى یده کالمتّقى بها و هو موجود فى عادات النّاس. فقیل له ضمّ ما بسطته من یدک خوفا على نفسک و الید اذا بسطت صارت کالجناح المبسوطة، و یدا الانسان جناحاه، و جناحا الطیر یداه. و قیل الرّهب الکم بلغة حمیر، اى اضمم الیک یدک و اخرجه من الکم، لانّه تناول العصا و یده فى کمّه. و قیل معناه اذا هالک امر یدک و ما ترى من شعاعها فادخلها فى جیبک تعد الى حالتها الاولى.
قال ابن عباس ما من احد یدخله رعب بعد موسى ثمّ یدخل یده فیضعها على صدره الّا ذهب عنه الرّعب، فَذانِکَ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بتشدید النّون و هو تثنیة ذلک و قرأ الباقون بالتخفیف و هو تثنیة ذاک، و النّون المشدّدة بدل اللام فى ذلک و معنى الایة: فذانّک اللّذان اریتکهما من الید و العصا حجتان من ربّک تدلان الخلق على صحة نبوّتک فامض بهما الى فرعون و الاشراف من جنوده و ادعهم الى توحید اللَّه و طاعته إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ کافرین.
قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً یعنى القبطى فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ به قودا، اراد ان یعرف مآل امره مع فرعون.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً اى اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة الّتى کانت فى لسانه الّتى تمنعه عن اعطاء البیان حقّه فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفّة، و الرّدء المعین یقال ردأته على امر کذا اى اعنته یُصَدِّقُنِی قراءة العامّة بالجزم على جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة على ان یکون موضعه نصبا على الحال، اى ارسله معى ردءا مصدّقا لى شاهدا لى على حقیقة امرى. إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ اى اخشى ان یردّوا کلامى و لا یقبلوا منّى دعوتى.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ هذا جواب قوله: اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی و العضد القوة، یقال: عضده و عاضده اذا اعانه و قوّاه و تقول فلان عضدى و یدى و منه قول رسول (ص) و هم ید على من سواهم، وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً السّلطان الحجة سمّیت به لانّه یستنیر به الحق من الباطل، و سمّى الزّیت سلیطا لشدّة ضوء سراجه. و قیل السّلطان هاهنا رعب فى قلب فرعون یمنعه عن الهمّ بقتلهما او اذاهما فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما این جواب آنست که گفتند: إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغى سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید: بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ اینجا تقدیم و تأخیر است. یعنى انتما و من اتّبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متّصل بود به نجعل على تقدیر: و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما. اى و نجعل لکما حجة دالّة على النّبوّة بآیاتنا اى بالعصا و الید و سائر الآیات. ثمّ قال مبتدءا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ. موسى آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً ایشان را بگذاشت و روى بر سوى آتش نهاد. وادى مقدّس بود نام آن طوى و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند. و قومى گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر، زبیر آن کوه بود که آن را تجلّى افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسى بر آن با حق سبحانه و تعالى مناجات کرد موسى چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت امّا بچشم موسى آتش مینمود موسى بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیّر ماند پشت بساق درخت باز نهاد، ندا شنید که یا موسى یا موسى. موسى گفت: من الّذى یکلّمنى؟ کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که: إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ همانست که آنجا گفت: إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ گفتهاند که ربّ العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند. همان شب بود که ربّ العالمین گفت: وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى اللَّه تعالى دانست که موسى همى داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسى بزبان خویش بگوید که این عصاى منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسى از آن عصا چیزى دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جلّ جلاله. پس دیگر باره ندا آمد که أَلْقِ عَصاکَ عصا بیفکن، موسى عصا بیفکند. مار گشت موسى بترسید و راه گریز گرفت. ربّ العالمین گفت: یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ همانست که آنجا گفت: خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى پس دیگر باره ندا آمد که اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ یا موسى دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید. موسى دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همى تافت. موسى را یقین شد آن گه که آن نبوّت است و پیغامبرى که او را درست همى شود. پس ربّ العالمین او را پیغام داد گفت سوى فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجّت است بر درستى نبوّت و پیغام رسانیدن ما، اینست که ربّ العالمین گفت: فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ. موسى چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون مىباید شد حاجت خواست، گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی رب العالمین حاجت وى چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسى پارهاى تند بود و نیز آن تندى و تیزى از وى برداشت و او را گرامى کرد و برسالت سوى فرعون فرستاد. موسى حاجتى دیگر خواست گفت: رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی.
رب العالمین حاجت وى روا کرد و هارون را پیغامبرى داد و با او یار کرد چنان که گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما. چون این مناجات تمام شد ربّ العالمین او را بازگردانید.
خلافست میان علما که موسى آن گه پیش عیال باز شد یا هم از آنجا بمصر رفت سوى فرعون؟ قومى گفتند هم از آنجا سوى مصر شد و اهل و عیال را در آن بیابان بگذاشت. سى روز در آن بیابان میان مدین و مصر بماندند، تنها دختر شعیب بود و دو فرزند موسى و آن گوسفندان. آخر بعد از سى روز شبانى بایشان بگذشت و دختر شعیب را دید و او را شناخت دلتنگ و اندوهگن نشسته و میگرید. آن شبان ایشان را در پیش کرد و با مدین برد پیش شعیب. و قومى گفتند موسى چون از مناجات فارغ شد همان شب بنزدیک اهل و عیال باز رفت، عیال وى او را گفت آتش آوردى؟
موسى گفت من بطلب آتش شدم نور آوردم و پیغامبرى و کرامت خداوند جلّ جلاله. آن گه برخاستند و روى بمصر نهادند چون بدر شهر مصر رسیدند وقت شبانگاه بود موسى فرزندان و عیال و گوسفندان بدر مصر جایى فرو آورد و خود تنها در مصر رفت بر مثال شبانى تا بخانه مادر. وانگه مادرش زنده بود و برادر و خواهر اما پدرش رفته بود از دنیا. موسى بدر سراى رسید نماز شام بود و ایشان طعام در پیش نهاده و مى خوردند. موسى آواز داد که من یکى غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر.
مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسى بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد. موسى را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وى نهادند و او را مى نشناختند. چون موسى فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست. پس موسى گفت مر هارون را که خداى عزّ و جلّ ما را پیغامبرى داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را باللّه جلّ جلاله دعوت کنیم.
هارون گفت سمعا و طاعة للَّه عزّ و جلّ. مادر گفت مىترسم که او شما را هر دو بکشد که او جبّارى طاغى است. ایشان گفتند اللَّه تعالى ما را فرموده و او خود ما را نگه دارد و ایمن گرداند. پس موسى و هارون دیگر روز برفتند بدر سراى فرعون. گروهى گویند که همان ساعت بار یافتند و پیغام گزاردند و گروهى گفتند که تا یک سال بار نیافتند و تمامى این قصّه جایها پراکنده گفتهایم و شرح آن داده و اللَّه اعلم.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا یعنى الید و العصا و سایر الآیات التسع بَیِّناتٍ اى واضحات دالّة على صحّة امرهما بتوحید اللَّه و خلع الکفر و الدّخول فى طاعته و کان جوابه و جواب قومه ان قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً افتریته من تلقاء نفسک وَ ما سَمِعْنا بِهذا اى انّا لم نسمع بمثل ما تدعونا الیه من التّوحید و الرّسالة و النبوّة فى مذاهب آبائنا الاوّلین الّذین درجوا قبلنا. و قیل معناه ما بلغنا عن احد من آبائنا انّهم اجابوا الرّسل. و قیل انّما قالوا هذا القول لطول الفترة و نسیان العهد. و قیل انّما قالوا ذلک جحودا کما قال اللَّه تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا.
وَ قالَ مُوسى قرأ مکى بغیر واو و کذلک هو فى مصاحفهم، اى قال موسى جوابا لهم عن قولهم: ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ، اى ربّى اعلم بالانبیاء قبلنا. و قیل معناه رَبِّی أَعْلَمُ بى انّ الّذى جئت به من عنده و بامره، اى هو اعلم بذلک منکم حیث نسبتمونى الى الکذب و السّحر، وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ.
قرأ حمزة و الکسائى و من یکون بالیاء، اى و هو اعلم بمن تصیر له الجنّة دارا و مستقرّا فى عاقبة امره، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا ینجو من عقابه فى الآخرة و لا یفوز بثوابه فیها الکافرون، ظالمون لانفسهم باهلاکها فى الکفر و التّکذیب.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ عند ذلک لاشراف جنوده و قومه من القبط لست اعلم لکم ربّا سواى و لا الها غیرى فلا تغتروا بموسى و سحره و لا تقبلوا دینه. و یا هامان اوقد لى على الطین نارا تجعله مطبوخا. قیل انّ فرعون هو الّذى امر اوّلا باتخاذ الآجر فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً اى قصرا عالیا فى الهواء لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى لا حسب موسى مِنَ الْکاذِبِینَ بما یقول انّ فى السّماء الها. قیل اراد بذلک ایهام ضعفة قومه انّ الّذى یدعو الیه موسى موصول الیه مقدور علیه قال الحسن کذب عدوّ اللَّه فى قوله فى موسى اظنّه کاذبا لانّه کان یعلم انّه رسول اللَّه قال اللَّه سبحانه و تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. و قیل انّ بین قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى و بین قوله: ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی اربعون سنة.
اصحاب سیر گفتند چون فرعون وزیر خود را فرمود هامان که از بهر من این قصر بساز هامان جمع کرد استادان و کارگران بسیار، گویند که پنجاه هزار استاد گلگیر بودند بیرون از کارگران و آجربران و آلات و ساز آن از چوب و آهن همه بساختند و بنائى عظیم برآوردند بآجر و گچ، و ارتفاع آن چندان بدادند که در همه دنیا مانند آن هرگز کس ندید و نشیند و مرد قوى طاقت نداشت که بر سر آن بایستادى از بیم آن که باد او را ببرد از درازى که بود بر هوا. ربّ العالمین ایشان را فرا آن گذاشت که میخواست که ایشان را در آن بفتنه افکند چون از آن فارغ گشتند فرعون بر سر آن شد و تیراندازى را فرمود. تا بر هوا تیر انداخت آن تیر باز آمد خون آلود. فرعون گفت: قد قتلت اله موسى. پس ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا پرّى بزد بر آن قصر بسه پاره گشت پارهاى بلشکر فرعون افتاد هزار هزار مرد در زیر آن پست شد، و پارهاى بدریا افتاد و پارهاى سوى مغرب افتاد.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ اى تعظّم فى ارض مصر و ما یلیها بدعوى الالهیّة و الامتناع من اتّباع الرّسل و الایمان بهم بغیر الحق، یعنى بغیر حقّ اوجب ذلک بالباطل. و قیل الباء للحال اى غیر محقّین، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ للبعث و النّشور، قرأ نافع و حمزة و الکسائى و یعقوب لا یرجعون بفتح الیاء.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ القیناهم فى البحر. قیل بحر قلزم، و قیل هو بحر من وراء مصر یقال له اساف و قیل النیل. فَانْظُرْ یا محمد بعین قلبک و تدبّره بعقلک تعلم انّ من کفر باللّه و کذّب رسله فمصیره الى الهلاک و النّار، و حذّر قومک فانّک منصور علیهم.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً اى جعلنا فرعون و قومه ائمّة فى الشّر و الضّلال یقتدى بهم فیهما فیکون علیهم وزرهم و وزر من اتّبعهم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ اى یدعون من یجیبهم الى الکفر باللّه فیوردونه النّار کما قال یقدم قومه یوم القیامة فاوردهم النّار. و معنى جَعَلْناهُمْ اى حکمنا بکفرهم کما یقال جعل القاضى فلانا مجروحا، اى حکم بجرحه.
و قیل معناه اعلمناکم انّهم أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ لا احد ینصرهم على اللَّه فیردّ عذابه عنهم.
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً اى لعنّاهم فى الدّنیا بقوله: الا لعنه اللَّه على الظالمین و بما امر المؤمنین بان یلعنوهم. قال الحسن یرید باللّعنة العذاب الّذى عذّبوا به فى الدّنیا و هو الغرق و ذلک انّهم لمّا اهلکوا العنوا فهم یعرضون على النّار غدوّا و عشیّا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ. مع اللّعنة اى ممّن یقبح اللَّه خلقته بسواد الوجوه و زرقة العیون کقوله: وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ اوتى موسى التوراة من بعد غرق فرعون حین تفرّغوا الى الوحى و الاتّباع و الاستعمال مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى لانّ فرعون عمّر اربعة قرون و قیل من بعد ما اهلکنا فى الدّنیا بالعذاب القرون الاولى قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و قوم شعیب و غیرهم کانوا قبل موسى. ثمّ قال بَصائِرَ لِلنَّاسِ اى فى هلاک الامم الخالیة بصیرة لبنى اسرائیل و غیرهم. و قیل جعلنا التوریة و ما فیها بصائر للناس یستبصرون بها امور دینهم.
و البصائر الدّلائل وَ هُدىً یعنى التوریة هدى من الضّلالة لمن عمل به وَ رَحْمَةً لمن آمن به من العذاب. و قیل رحمة اى نعمة منّا على من آمن بها و عمل بما فیها لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا و یعتبروا.
و عن ابى سعید الخدرى عن النّبی (ص) قال: ما اهلک اللَّه عز و جل قوما و لا قرنا و لا امة و لا اهل قریة بعذاب من السماء منذ انزل اللَّه عز و جل التوریة غیر القریة التی مسخوا قردة ا لم تر انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى.
و قیل انّ التوریة اوّل کتاب نزلت فیه الفرائض و الاحکام.
ایشان در طرف برفتند و نیافتند و موسى در شاهراه هشت شبانروز بماند بىزاد و بىطعام، پاى برهنه و شکم گرسنه، و در آن هشت روز نمىخورد مگر برگ درختان، تا رسید بمدین. و کان مدین ارضا یسکنها شعیب. کان اتّخذها مدیان بن آزر لنفسه مسکنا قبل ذلک، فنسبت الیه. و بین مدین و مصر مسیرة ثمانیة ایّام.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ الورود اتیان الماء، و ضدّه الصّدور و هو الرجوع عنه.
و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم. وَجَدَ عَلَیْهِ اى على وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من النّاس یسقون مواشیهم. وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ اى من ورائهم و من اسفلهم امرأتین تَذُودانِ اى تدفعان اغنامهما حتّى لا تختلط بغیرها، اشار الى تنحیهما عن الجماعة للورع و الصّیانة و کراهیّة الاختلاط بالرّجال. و قیل لضعفهما.
موسى بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمى دهند. گفت: ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم؟ قالتا لا نمکن من السّقى حتّى یرجع الرّعا من الماء، یصدر بفتح یا و ضمّ دال قرائت ابن عامر و ابو عمرو است، جعلوا الفعل للرّعاء، یعنى حتّى ینصرف الرّعاء عن السقى. فیخلوا الموضع فنسقى من فضل مائهم. باقى یصدر بضمّ یا و کسر دال خوانند، اى حتّى یصرف الرّعاء مواشیهم عن الماء. و الرّعاء جمع الرّاعى کما تقول صاحب و صحاب و صائم و صیام و تاجر و تجار.
و گفتهاند موسى چون ایشان را دید که بىمحرم بیرون آمده بودند بچراگاه انکار کرد بر ایشان و گفت: ما خَطْبُکُما این چه کار شما است و چه حال شما ایشان عذر خود را و عذر پدر را گفتند: لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ پدر ما مردى پیر ضعیف است، رعى مواشى نتواند و مالى نیست که مزدور گیرد، و ما بضرورت بیرون آمدهایم و گوشهاى گرفتهایم تا این شبانان بروند و جاى خالى شود آن گه ما گوسفندان خود را آب دهیم. و ابوهم شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم الخلیل. و قال وهب هو یثرون بن اخى شعیب، و کان شعیب قد مات قبل ذلک، بعد ما کفّ بصره. و قیل قبره بین المقام و الزمزم.
موسى چون ایشان را بر ان صفت دید بر ایشان ببخشود و شفقت کرد.
گوسفندان ایشان فراپیش گرفت و بسر چاه برد و بر سر چاه سنگى عظیم بود که ده مرد با قوّت آن سنگ نمىتوانستند برداشت. موسى بتنها آن سنگ برداشت و بیفکند و دلو بخواست او را دلوى دادند که ده مرد و بروایتى چهل مرد آن دلو از چاه بر مىکشیدند. موسى تنها آن دلو از چاه برکشید، و گوسفندان ایشان را آب داد.
روایت کردهاند از عمر که گفت: لم یستق الّا ذنوبا واحدا حتّى رویت الغنم.
ازینجا گفتهاند که هر پیغامبرى را بچهل مرد نیروى بود. و پیغامبر ما را (ص) بچهل پیغامبر نیروى بود.
فَسَقى لَهُما اى سقى موسى مواشیهما لاجلهما. ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ اى اعرض و جعل ظهره یلى ما کان یلیه وجهه. و الظّل ما لم یقع علیه شعاع الشّمس و قیل الى ظلّ شجرة و کانت هناک سمرة و قیل الى ظلّ جدار لا سقف له. فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ. قال ابن عباس ما سأله الّا کسرة من خبز، و لم یکن مع موسى شقّ تمرة انّما قال ذلک و خضرة البقل تتراءى فى بطنه من الهزال فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ. مفسران گفتند آن دختران زودتر بخانه بازگشتند آن روز. و پدر گفت چونست که امروز زودتر آمدید؟ گفتند وجدنا رجلا صالحا رحیما فسقى لنا اغنامنا، مردى پارساى مشفق مهربان بما رسید و گوسفندان ما را آب داد. پدر گفت چه سخن از وى شنیدید؟ گفتند از وى شنیدیم که مىگفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ شعیب گفت نیست او مگر مردى گرسنه محتاج طعام. آن گه دختر کهین را فرستاد تا او را بخواند نام وى صفورا هى الّتى تزوّجها موسى. اینست که ربّ العالمین گفت: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ اى جاءته ماشیة مستحییة مستترة بکم درعها. قال الحسن فو اللّه ما کانت ولاجة و لا خرّاجة و لکنّها کانت من الخفرات اللاتى لا یحسن المشى بین ایدى الرّجال، و الکلام معهم. و روى عن بعض القرّاء الوقف على تَمْشِی ثمّ ابتدا، فقال: عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالت: إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ و ذلک لانّ الحیاء فى الکلام اکثر منه فى المشى و احسن.
قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فقام معها فتقدّمته فهبّت الرّیح و الزقت ثوبها بجسدها، فکره، موسى ان یرى ذلک منها، فقال لها امشى ورائى و دلّینى على الطّریق ان اخطأت، فانّا بنى یعقوب لا ننظر الى اعجاز النّساء. موسى آمد بسراى شعیب و شعیب طعام در پیش نهاده، گفت اى جوان این طعام بکار بر که از بهر تو ساختهام. موسى ظنّ برد که آن طعام عوض آب دادن گلّه است. گفت اعوذ باللّه ما نه از آن خاندانیم که دین خود بدنیا بفروشیم. شعیب گفت نه آنست که تو پنداشتى و اللَّه، لیکن عادت من و عادت پدران من اینست که مردمان را طعام دهیم و مهمان را گرامى کنیم. پس موسى آن طعام بخورد و قصّه خویش با شعیب بگفت که چه سبب را از زمین مصر بیرون آمد. شعیب گفت مترس که تو از فرعون و قوم وى رستى که فرعون را بر مدین دست نیست.
قالَتْ إِحْداهُما و هى الصّغرى و اسمها صفورا یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ لرعى الغنم إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ و قد جرّبنا قوّته برفعه الحجر و نزحه الدّلو و جرّبت امانته حیث منعنى من المشى قدّامه، و قیل الْقَوِیُّ فى بدنه الْأَمِینُ فى عفافه.
قالَ شعیب لموسى إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ اى تأجرنى نفسک مدّة ثمانى حجج، و الاجر هاهنا هو الصّداق و قیل معناه تکون اجیرا لى، یقال اجرت الغلام فهو مأجور و آجرته فهو موجر و آجرته فهو مؤاجر، على وزن فاعلته و کلّه بمعنى واحد. و قیل معناه ان تثیبنى من تزویجى ایّاک رعى ماشیتى ثمانى حجج من قولهم آجرک اللَّه اى اثابک و الحجة السّنة و الحجج جمعها، فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اى اتممت العقد عشرا فَمِنْ عِنْدِکَ تفضّلا منک وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ اى لا اکلفک ما یصعب علیک فى هذه المدّة و قیل ما ارید ان اشقّ علیک بان آخذک باتمام عشر سنین و تجدنى ان شاء اللَّه من اهل الصّلاح فى معاملتک و مخالطتک، و الوفاء بعهدک. و قیل هذا شرط للاب و لیس بصداق. و قیل هو صداق و الاوّل اظهر لقوله تأجرنى. و لم یقل تأجرها.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ اى قال موسى ذلک الشّرط بینى و بینک و علینا الوفاء به. ثمّ قال: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ ما زائدة مؤکّدة، و المعنى اىّ الاجلین و اى فى معنى الجزاء منصوبة بقضیت و جواب الجزاء. فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ یعنى اىّ الاجلین قضیت فلا ظلم علىّ بل اکون منصفا فى ایّهما قضیت و الاجلان ثمانیة و عشرة ثم قالا کلاهما: وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ اى شاهد على عقد بعضنا لبعض.
روى عن ابن عباس عن النّبی (ص): قال سألت جبرئیل (ع): اىّ الاجلین قضى موسى؟ قال اتمها و اکملها یعنى العشرة .
و عن ابى سعید الخدرى انّ رجلا سأله: اىّ الاجلین قضى موسى؟ قال لا ادرى حتى اسأل رسول اللَّه (ص) فسأل الخدرى رسول اللَّه (ص) فقال لا ادرى حتّى اسأل جبرئیل فسأل النبى (ص) جبرئیل فقال لا ادرى حتّى اسأل میکائیل فسال جبرئیل میکائیل فقال لا ادرى حتّى اسأل الرفیع فسأل الرفیع فقال لا ادرى حتّى اسأل اسرافیل فسأل الرفیع اسرافیل اسأل فقال لا ادرى حتّى اسأل ذا العزّة. قال فنادى اسرافیل بصوته الاشدّ یا ذا العزّة اىّ الاجلین قضى موسى؟ فقال اتمّ الاجلین و اطیبهما عشر سنین.
و روى عنه (ص) قال تزوج صغراهما و قضى اوفاهما.
مفسران گفتند چون آن عقد میان ایشان برفت و دختر کهین که نام وى صفورا است بزنى بوى داد شعیب او را فرمود تا گوسفندان بچرا برد و آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و پیغامبران گذشته از یکدیگر بمیراث مىبردند تا بروزگار شعیب به شعیب رسید، آن عصا بموسى داد.
سدى گفت پیش از آن که موسى بشعیب رسید فریشتهاى آمد، بصورت مردى و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وى آید. شعیب آن عصا میان عصاهاى دیگر در اندرونى نهاد. آن روز که موسى را بگلّه مىفرستاد دختر خود را فرمود که رو عصائى بیرون آر و بموسى ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست مىباسید و گفت این ودیعت است بجاى خویش باز بر و دیگرى بیار دختر رفت دیگرى آورد.
نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود. پس شعیب بموسى داد. موسى بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصاى ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد. موسى را باز خواند و عصا را باز خواست. موسى گفت این عصاى منست. شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسى بخصومت آورد آخر قرار دادند که اوّل کسى که ما را بیند این حکم بوى تفویض کنیم. ربّ العالمین فریشتهاى فرستاد بصورت آدمى میان ایشان حکم کرد، گفت: عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست. شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسى دست فرا کرد و آسان آسان برداشت. شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویى. پس موسى گوسفندان بچرا برد. شعیب او را وصیّت کرد که دو راه پیش است: یکى سوى راست مىشود و یکى سوى چپ چون آنجا رسى زینهار که سوى راست نروى ور چه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر، زیرا که تنّینى عظیم است، آنجا اژدهایى بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند.
موسى گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوى راست برگرفتند و موسى هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت.
گوسفندان در آن مرغزار شدند و نیکو چرا کردند که گیاه بسیار بود و علف نهمار.
و تنّین پیدانه. موسى رنجه شده بود خواب بر وى افتاد، گوسفندان بچرا بگذاشت و خود بخفت. آن ساعت که موسى در خواب بود تنّین آهنگ ایشان کرد عصا از جاى خود برخاست و با تنّین در حرب شد تنّین را همى زد تا او را بکشت و آمد با جنب موسى و بیفتاد خون آلود. موسى از خواب در آمد عصا را دید خون آلود و تنّین کشته شاد گشت و خداى را عزّ و جلّ سپاس دارى کرد دانست که در آن عصا تعبیههاست و قدرتها. پیش شعیب آمد و قصه تنّین با وى گفت. شعیب شاد گشت و گفت این موسى را ناچار دولتى در راه است و درین عصا تعبیهاى، و عن قریب پیدا شود. پس شعیب خواست که با موسى اکرام کند از بهر دامادى وى او را صلتى دهد گفت امسال گوسفندان هر چه زایند، و بچهها نه بر شبه مادران باشند که برنگى دیگر آیند، بتو دهم موسى را در خواب وحى نمودند که اضرب بعصاک الماء الّذى فى مستقى الاغنام. عصا بر آن آب زن که گوسفندان میخورند. موسى عصا بر آب زد گوسفندان همه بچه چنان آوردند که از موسى پذیرفته بود بر آن رنگ که گفته بود. فعلم شعیب انّ ذلک رزق ساقه اللَّه الى موسى و امرأته فوفى له بشرطه و سلّم الیه الاغنام.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى اتمّه و فرغ منه، قضى اینجا بمعنى اتمّ است چنان که در سورة الانعام گفت: لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى اى لیتمّ اجل مسمّى و در سوره طه: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ اى من قبل ان یتم الیک جبرئیل الوحى و در سورة الاحزاب فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى اتمّ اجله.
مجاهد گفت: موسى مزدورى شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد. انگه دو سال دیگر بنزدیک وى مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وى مقام کرده بود از وى دستورى خواست تا با مصر شود، بزیارت مادر و برادر و خواهر. چون از شعیب دستورى یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ سارَ بِأَهْلِهِ و روزگار زمستان بود موسى با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وى بار داشت و زادن نزدیک بود موسى راه نمیدانست همى سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرماى سخت، گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وى را درد زه خاسته و موسى در میان متحیّر مانده طلب آتش کرد و آتشزنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که ربّ العالمین گفت آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى کوه آتشى دید افروخته، چنان پنداشت که شبانى است یا کاروانى که آنجا آتش کرده. با اهل و قوم خویش گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما ساعتى درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسى را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پارهاى آتش آرم تا شما گرم شوید أَوْ جَذْوَةٍ عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقى قرّاء بکسر جیم و معنى همه یکسانست و نظیره الرّبوة و الرّبوة و الرّبوة.
قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهى شهاب و قبس و الاصطلاء التدفّؤ بالصّلا و هو النّار یکسر الصّاد و یفتح، فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدّت و اصل الکلمة اللزوم.
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ، الشاطئ الشط و هو شفیر الوادى، و الایمن اذا رددته الى الشاطى فهو من الیمین یعنى عن یمین موسى و اذا رددته الى الوادى فهو من الیمن فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ البقعة القطعة من المکان و برکتها انّ اللَّه عزّ و جلّ کلّم فیها موسى و بعثه منها نبیّا من الشجرة یعنى من تلقاء الشّجرة من ناحیتها، و الشجرة الزیتون و قیل العوسج، و قیل السّدرة، و قیل العنّاب، و کانت بقیت الى عهد هذه الامّة أَنْ یا مُوسى یعنى نودى بان یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ الّذى نادیتک و دعوتک باسمک و انا ربّ الخلائق اجمعین. و هذا اوّل کلامه لموسى.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ یعنى نودى بان الق عصاک فلما راى العصا تهتزّ اى تتحرک حرکة شدیدة، و الجانّ صغار الحیّات لکنّه اسرع حرکة من الثّعبان و اوحى اهتزازا.
و کان حیّة موسى ثعبانا عظیما فى حرکة الجانّ فاقبلت نحو موسى فولّى موسى هاربا خوفا منها و لم یعقّب اى لم یرجع و لم یلتفت. قال الخلیل عقّب اى رجع على عقبه و هو مؤخّر القدم فقال اللَّه لموسى ارجع الى مکانک و اثبت إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ. من ان ینالک ضرر او مکروه و قیل معناه انّک من المرسلین لقوله: لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ.
اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ اى ادخل یدک فى جیبک من جانب الصّدر و منه قوله: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مشرقة مضیئة کالشّیء الأبیض لها شعاع کشعاع الشّمس. و قد جعل اللَّه فى یده من النّور مثل ما فى الشمس و القمر مِنْ غَیْرِ سُوءٍ اى من غیر عیب او برص. وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ بفتح الرّاء و الهاء حجازى و بصرى و وافقهم حفص على فتح الرّاء وحدها الباقون بضمّ الرّاء و اسکان الهاء و کلّها لغات بمعنى الخوف و الفرق.
قال الزّجاج: الجناح هاهنا العضد و فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله: و اضمم الیک جناحک اى عضدک فادخل یدک فى جیبک کلّما رهبت جبارا فى عمرک، و قیل لمّا القى عصاه خاف فبسط جناحه یعنى یده کالمتّقى بها و هو موجود فى عادات النّاس. فقیل له ضمّ ما بسطته من یدک خوفا على نفسک و الید اذا بسطت صارت کالجناح المبسوطة، و یدا الانسان جناحاه، و جناحا الطیر یداه. و قیل الرّهب الکم بلغة حمیر، اى اضمم الیک یدک و اخرجه من الکم، لانّه تناول العصا و یده فى کمّه. و قیل معناه اذا هالک امر یدک و ما ترى من شعاعها فادخلها فى جیبک تعد الى حالتها الاولى.
قال ابن عباس ما من احد یدخله رعب بعد موسى ثمّ یدخل یده فیضعها على صدره الّا ذهب عنه الرّعب، فَذانِکَ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بتشدید النّون و هو تثنیة ذلک و قرأ الباقون بالتخفیف و هو تثنیة ذاک، و النّون المشدّدة بدل اللام فى ذلک و معنى الایة: فذانّک اللّذان اریتکهما من الید و العصا حجتان من ربّک تدلان الخلق على صحة نبوّتک فامض بهما الى فرعون و الاشراف من جنوده و ادعهم الى توحید اللَّه و طاعته إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ کافرین.
قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً یعنى القبطى فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ به قودا، اراد ان یعرف مآل امره مع فرعون.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً اى اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة الّتى کانت فى لسانه الّتى تمنعه عن اعطاء البیان حقّه فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفّة، و الرّدء المعین یقال ردأته على امر کذا اى اعنته یُصَدِّقُنِی قراءة العامّة بالجزم على جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة على ان یکون موضعه نصبا على الحال، اى ارسله معى ردءا مصدّقا لى شاهدا لى على حقیقة امرى. إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ اى اخشى ان یردّوا کلامى و لا یقبلوا منّى دعوتى.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ هذا جواب قوله: اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی و العضد القوة، یقال: عضده و عاضده اذا اعانه و قوّاه و تقول فلان عضدى و یدى و منه قول رسول (ص) و هم ید على من سواهم، وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً السّلطان الحجة سمّیت به لانّه یستنیر به الحق من الباطل، و سمّى الزّیت سلیطا لشدّة ضوء سراجه. و قیل السّلطان هاهنا رعب فى قلب فرعون یمنعه عن الهمّ بقتلهما او اذاهما فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما این جواب آنست که گفتند: إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغى سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید: بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ اینجا تقدیم و تأخیر است. یعنى انتما و من اتّبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متّصل بود به نجعل على تقدیر: و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما. اى و نجعل لکما حجة دالّة على النّبوّة بآیاتنا اى بالعصا و الید و سائر الآیات. ثمّ قال مبتدءا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ. موسى آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً ایشان را بگذاشت و روى بر سوى آتش نهاد. وادى مقدّس بود نام آن طوى و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند. و قومى گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر، زبیر آن کوه بود که آن را تجلّى افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسى بر آن با حق سبحانه و تعالى مناجات کرد موسى چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت امّا بچشم موسى آتش مینمود موسى بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیّر ماند پشت بساق درخت باز نهاد، ندا شنید که یا موسى یا موسى. موسى گفت: من الّذى یکلّمنى؟ کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که: إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ همانست که آنجا گفت: إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ گفتهاند که ربّ العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند. همان شب بود که ربّ العالمین گفت: وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى اللَّه تعالى دانست که موسى همى داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسى بزبان خویش بگوید که این عصاى منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسى از آن عصا چیزى دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جلّ جلاله. پس دیگر باره ندا آمد که أَلْقِ عَصاکَ عصا بیفکن، موسى عصا بیفکند. مار گشت موسى بترسید و راه گریز گرفت. ربّ العالمین گفت: یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ همانست که آنجا گفت: خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى پس دیگر باره ندا آمد که اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ یا موسى دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید. موسى دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همى تافت. موسى را یقین شد آن گه که آن نبوّت است و پیغامبرى که او را درست همى شود. پس ربّ العالمین او را پیغام داد گفت سوى فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجّت است بر درستى نبوّت و پیغام رسانیدن ما، اینست که ربّ العالمین گفت: فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ. موسى چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون مىباید شد حاجت خواست، گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی رب العالمین حاجت وى چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسى پارهاى تند بود و نیز آن تندى و تیزى از وى برداشت و او را گرامى کرد و برسالت سوى فرعون فرستاد. موسى حاجتى دیگر خواست گفت: رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی.
رب العالمین حاجت وى روا کرد و هارون را پیغامبرى داد و با او یار کرد چنان که گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما. چون این مناجات تمام شد ربّ العالمین او را بازگردانید.
خلافست میان علما که موسى آن گه پیش عیال باز شد یا هم از آنجا بمصر رفت سوى فرعون؟ قومى گفتند هم از آنجا سوى مصر شد و اهل و عیال را در آن بیابان بگذاشت. سى روز در آن بیابان میان مدین و مصر بماندند، تنها دختر شعیب بود و دو فرزند موسى و آن گوسفندان. آخر بعد از سى روز شبانى بایشان بگذشت و دختر شعیب را دید و او را شناخت دلتنگ و اندوهگن نشسته و میگرید. آن شبان ایشان را در پیش کرد و با مدین برد پیش شعیب. و قومى گفتند موسى چون از مناجات فارغ شد همان شب بنزدیک اهل و عیال باز رفت، عیال وى او را گفت آتش آوردى؟
موسى گفت من بطلب آتش شدم نور آوردم و پیغامبرى و کرامت خداوند جلّ جلاله. آن گه برخاستند و روى بمصر نهادند چون بدر شهر مصر رسیدند وقت شبانگاه بود موسى فرزندان و عیال و گوسفندان بدر مصر جایى فرو آورد و خود تنها در مصر رفت بر مثال شبانى تا بخانه مادر. وانگه مادرش زنده بود و برادر و خواهر اما پدرش رفته بود از دنیا. موسى بدر سراى رسید نماز شام بود و ایشان طعام در پیش نهاده و مى خوردند. موسى آواز داد که من یکى غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر.
مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسى بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد. موسى را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وى نهادند و او را مى نشناختند. چون موسى فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست. پس موسى گفت مر هارون را که خداى عزّ و جلّ ما را پیغامبرى داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را باللّه جلّ جلاله دعوت کنیم.
هارون گفت سمعا و طاعة للَّه عزّ و جلّ. مادر گفت مىترسم که او شما را هر دو بکشد که او جبّارى طاغى است. ایشان گفتند اللَّه تعالى ما را فرموده و او خود ما را نگه دارد و ایمن گرداند. پس موسى و هارون دیگر روز برفتند بدر سراى فرعون. گروهى گویند که همان ساعت بار یافتند و پیغام گزاردند و گروهى گفتند که تا یک سال بار نیافتند و تمامى این قصّه جایها پراکنده گفتهایم و شرح آن داده و اللَّه اعلم.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا یعنى الید و العصا و سایر الآیات التسع بَیِّناتٍ اى واضحات دالّة على صحّة امرهما بتوحید اللَّه و خلع الکفر و الدّخول فى طاعته و کان جوابه و جواب قومه ان قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً افتریته من تلقاء نفسک وَ ما سَمِعْنا بِهذا اى انّا لم نسمع بمثل ما تدعونا الیه من التّوحید و الرّسالة و النبوّة فى مذاهب آبائنا الاوّلین الّذین درجوا قبلنا. و قیل معناه ما بلغنا عن احد من آبائنا انّهم اجابوا الرّسل. و قیل انّما قالوا هذا القول لطول الفترة و نسیان العهد. و قیل انّما قالوا ذلک جحودا کما قال اللَّه تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا.
وَ قالَ مُوسى قرأ مکى بغیر واو و کذلک هو فى مصاحفهم، اى قال موسى جوابا لهم عن قولهم: ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ، اى ربّى اعلم بالانبیاء قبلنا. و قیل معناه رَبِّی أَعْلَمُ بى انّ الّذى جئت به من عنده و بامره، اى هو اعلم بذلک منکم حیث نسبتمونى الى الکذب و السّحر، وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ.
قرأ حمزة و الکسائى و من یکون بالیاء، اى و هو اعلم بمن تصیر له الجنّة دارا و مستقرّا فى عاقبة امره، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا ینجو من عقابه فى الآخرة و لا یفوز بثوابه فیها الکافرون، ظالمون لانفسهم باهلاکها فى الکفر و التّکذیب.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ عند ذلک لاشراف جنوده و قومه من القبط لست اعلم لکم ربّا سواى و لا الها غیرى فلا تغتروا بموسى و سحره و لا تقبلوا دینه. و یا هامان اوقد لى على الطین نارا تجعله مطبوخا. قیل انّ فرعون هو الّذى امر اوّلا باتخاذ الآجر فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً اى قصرا عالیا فى الهواء لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى لا حسب موسى مِنَ الْکاذِبِینَ بما یقول انّ فى السّماء الها. قیل اراد بذلک ایهام ضعفة قومه انّ الّذى یدعو الیه موسى موصول الیه مقدور علیه قال الحسن کذب عدوّ اللَّه فى قوله فى موسى اظنّه کاذبا لانّه کان یعلم انّه رسول اللَّه قال اللَّه سبحانه و تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. و قیل انّ بین قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى و بین قوله: ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی اربعون سنة.
اصحاب سیر گفتند چون فرعون وزیر خود را فرمود هامان که از بهر من این قصر بساز هامان جمع کرد استادان و کارگران بسیار، گویند که پنجاه هزار استاد گلگیر بودند بیرون از کارگران و آجربران و آلات و ساز آن از چوب و آهن همه بساختند و بنائى عظیم برآوردند بآجر و گچ، و ارتفاع آن چندان بدادند که در همه دنیا مانند آن هرگز کس ندید و نشیند و مرد قوى طاقت نداشت که بر سر آن بایستادى از بیم آن که باد او را ببرد از درازى که بود بر هوا. ربّ العالمین ایشان را فرا آن گذاشت که میخواست که ایشان را در آن بفتنه افکند چون از آن فارغ گشتند فرعون بر سر آن شد و تیراندازى را فرمود. تا بر هوا تیر انداخت آن تیر باز آمد خون آلود. فرعون گفت: قد قتلت اله موسى. پس ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا پرّى بزد بر آن قصر بسه پاره گشت پارهاى بلشکر فرعون افتاد هزار هزار مرد در زیر آن پست شد، و پارهاى بدریا افتاد و پارهاى سوى مغرب افتاد.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ اى تعظّم فى ارض مصر و ما یلیها بدعوى الالهیّة و الامتناع من اتّباع الرّسل و الایمان بهم بغیر الحق، یعنى بغیر حقّ اوجب ذلک بالباطل. و قیل الباء للحال اى غیر محقّین، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ للبعث و النّشور، قرأ نافع و حمزة و الکسائى و یعقوب لا یرجعون بفتح الیاء.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ القیناهم فى البحر. قیل بحر قلزم، و قیل هو بحر من وراء مصر یقال له اساف و قیل النیل. فَانْظُرْ یا محمد بعین قلبک و تدبّره بعقلک تعلم انّ من کفر باللّه و کذّب رسله فمصیره الى الهلاک و النّار، و حذّر قومک فانّک منصور علیهم.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً اى جعلنا فرعون و قومه ائمّة فى الشّر و الضّلال یقتدى بهم فیهما فیکون علیهم وزرهم و وزر من اتّبعهم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ اى یدعون من یجیبهم الى الکفر باللّه فیوردونه النّار کما قال یقدم قومه یوم القیامة فاوردهم النّار. و معنى جَعَلْناهُمْ اى حکمنا بکفرهم کما یقال جعل القاضى فلانا مجروحا، اى حکم بجرحه.
و قیل معناه اعلمناکم انّهم أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ لا احد ینصرهم على اللَّه فیردّ عذابه عنهم.
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً اى لعنّاهم فى الدّنیا بقوله: الا لعنه اللَّه على الظالمین و بما امر المؤمنین بان یلعنوهم. قال الحسن یرید باللّعنة العذاب الّذى عذّبوا به فى الدّنیا و هو الغرق و ذلک انّهم لمّا اهلکوا العنوا فهم یعرضون على النّار غدوّا و عشیّا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ. مع اللّعنة اى ممّن یقبح اللَّه خلقته بسواد الوجوه و زرقة العیون کقوله: وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ اوتى موسى التوراة من بعد غرق فرعون حین تفرّغوا الى الوحى و الاتّباع و الاستعمال مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى لانّ فرعون عمّر اربعة قرون و قیل من بعد ما اهلکنا فى الدّنیا بالعذاب القرون الاولى قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و قوم شعیب و غیرهم کانوا قبل موسى. ثمّ قال بَصائِرَ لِلنَّاسِ اى فى هلاک الامم الخالیة بصیرة لبنى اسرائیل و غیرهم. و قیل جعلنا التوریة و ما فیها بصائر للناس یستبصرون بها امور دینهم.
و البصائر الدّلائل وَ هُدىً یعنى التوریة هدى من الضّلالة لمن عمل به وَ رَحْمَةً لمن آمن به من العذاب. و قیل رحمة اى نعمة منّا على من آمن بها و عمل بما فیها لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا و یعتبروا.
و عن ابى سعید الخدرى عن النّبی (ص) قال: ما اهلک اللَّه عز و جل قوما و لا قرنا و لا امة و لا اهل قریة بعذاب من السماء منذ انزل اللَّه عز و جل التوریة غیر القریة التی مسخوا قردة ا لم تر انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى.
و قیل انّ التوریة اوّل کتاب نزلت فیه الفرائض و الاحکام.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ و تو نبودى بطور سوى فرو شدن آفتاب إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ که ما فرمان خویش بموسى میگزاردیم، وَ ما کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۴۴) تو نبودى از حاضران،وَ لکِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً لکن ما بر آن بودیم که گروهانى آفرینیم فَتَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ دراز شد بر ایشان زندگانیها، وَ ما کُنْتَ ثاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ و نبودى در میان مدین بنشست تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا که بر ایشان خواندى تو سخنان ما وَ لکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (۴۵) لکن ما فرستادیم.
وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ و تو نبودى بان یک سوى طور إِذْ نادَیْنا آن گه که آواز دادیم ما وَ لکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لکن از رحمت خداوند تو بود لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که بایشان پیش از تو هیچ آگاه کنندهاى نیامد لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۶) تا مگر پند پذیرند.
وَ لَوْ لا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ و گرنه آن بودى که اگر به ایشان رسیدى عذابى بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه پیش خویش فرستاده بودند از کرد بد فَیَقُولُوا رَبَّنا گفتندى خداوند ما لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا چرا نفرستادى بما فرستادهاى فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ تا ما بر پى پیغامهاى تو رفتیمى، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۴۷) و از گرویدگان بودیمى
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد فرستاده راستگوى با پیغام راست از نزدیک ما قالُوا لَوْ لا أُوتِیَ مِثْلَ ما أُوتِیَ مُوسى گفتند چرا نامهاى نه چنان دادند که موسى را دادند أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى مِنْ قَبْلُ آن قوم که موسى تورات بیک بار بایشان آورد کافر شدند بآن؟ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا گفتند دو جادوىاند همپشت شده وَ قالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ (۴۸) گفتند ما هم بتورات موسى کافریم هم بقرآن محمد (ص) قُلْ گوى فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ شما نامهاى بیارید از نزدیک اللَّه هُوَ أَهْدى مِنْهُما راستتر و راهنمایندهتر از قرآن و تورات أَتَّبِعْهُ تا من بر پى آن ایستم إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۹) اگر مىراست گوئید.
فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ اگر ترا جوابى ندهند و نامهاى نیارند فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ بدانکه ایشان بر پى خوشآمد خویش مىروند و فراز آمده خویش وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ و آن کیست گمراهتر از آن کس که مى پى برد ببایسته خویش بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ بىنشانى و بىراه نمونى و پیغامى از خداى إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵۰) اللَّه راه نماینده قوم ستمکاران نیست.
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ سخن در سخن پیوستیم ایشان را لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۵۱) تا مگر عبرت گیرند و پند پذیرند.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ ایشان که ایشان را تورات دادیم پیش از قرآن هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (۵۲) ایشان باین قرآن میگروند.
وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ آن گه که بر ایشان خوانند قرآن قالُوا آمَنَّا بِهِ گویند ما بگرویدیم باین إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا این راست است از خداوند ما إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (۵۳) که ما پیش از قرآن مسلمانان بودیم.
أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ ایشان را مزد دهند فردا دوباره بِما صَبَرُوا بآن شکیبایى که کردند وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ و سفه سفیهان ببردبارى از خود باز مىبرند مىباز دهند وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۵۴) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ و چون سخن نابکار و ناپسندیده شنوند از آن روى گردانند و ناشنیده انگارند وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ و گویند کرد ما ما را و کرد شما شما را نه شما بکرد ما گرفتارید نه ما بکرد شما سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ (۵۵) بیزارى از شما نه نادانان را جویاییم نه پاسخ ایشان را.
إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ تو راه ننمایى آن کس را که دوست دارى وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لکن اللَّه راه مىنماید آن را که میخواهد وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۵۶) و او راستتر دانایى است بایشان که راست راهاناند و راه راست را که شایند.
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ و گفتند اگر ما برین راه نمونى تو پى بریم و در دین تو آئیم با تو نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا ما را ازین زمین بربایند أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ نه ایشان را جاى ساختیم حَرَماً آمِناً حرمى با آزرم و بىبیم یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ با آن میکشند برها و میوههاى هر چیز رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا روزى از نزدیک ما وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ و بس که هلاک کردیم و تباه و نیست از مردمان شهر بَطِرَتْ مَعِیشَتَها که ایشان را بطر گرفت در زندگانى خویش فَتِلْکَ مَساکِنُهُمْ آنک نشست گاههاى ایشان لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِیلًا نه نشستند در آن پس ایشان مگر اندکى وَ کُنَّا نَحْنُ الْوارِثِینَ (۵۸) از ایشان باز ماند جهان و میراث بما شد.
وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى خداوند تو هلاککننده مردمان شهرها نیست حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا تا آن گه که بفرستد در ما در شهرها پیغامبرى یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا که بر ایشان میخواند سخنان ما وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى و ما هلاککننده مردمان شهرها نیستیم إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (۵۹) مگر که اهل آن ستمکاران باشند.
وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ و هر چه شما را دادند از چیز فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها آن چیزیست برسیدنى در زندگانى این جهان و آرایش در این جهان وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى و آنچه نزدیک خدایست بهترست و پایندهتر أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۰) سخن در نمىیابید؟
أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً کسى که او را ما وعده نیکو دادیم فَهُوَ لاقِیهِ و روزى آن وعده را خواهد دید کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا او چنان کس است که وى را چیزى گذرنده و ناپاینده دادیم ازین جهان؟ ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۶۱) پس آن گه روز رستاخیز او از حاضرکردگان است در آتش.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که اللَّه خواند ایشان را فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۶۲) و گوید این انبازان من که بدروغ میگفتید کجااند؟
قالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ ایشان گویند که وعید اللَّه بر ایشان واجب شد رَبَّنا خداوند ما هؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنا این آن مردماناند که ما ایشان را بىراه کردیم أَغْوَیْناهُمْ کَما غَوَیْنا ایشان را بآن بىراه کردیم که خود بىراه بودیم تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ از پرستگارى ایشان به بیزارى مى با تو کردیم ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ (۶۳) ایشان ما را هرگز نپرستیدند.
وَ قِیلَ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ و ایشان را گویند این انباز گرفتگان خویش خوانید فَدَعَوْهُمْ خوانند ایشان را فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ و پاسخ نکنند ایشان را وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ کانُوا یَهْتَدُونَ (۶۴) و چون عذاب بینند دوست داشتندى که راه یافتگان بودندى.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که اللَّه خواند ایشان را فَیَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (۶۵) و گوید پاسخ چه کردید فرستادگان مرا.
فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ پوشیده ماند و فراموش بر ایشان خبرهاى آن روز فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ (۶۶) و یکدیگر را نپرسند.
فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ امّا آن کس که به اقرار با پذیرفتگارى آمد و بگروید وَ عَمِلَ صالِحاً و کردار نیک کرد فَعَسى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ (۶۷) واجب است و لا بدّ که از نیک آمدگان بود او.
وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ و خداوند تو مىآفریند آنچه خواهد وَ یَخْتارُ و مىگزیند ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ ایشان را گزین نیست سُبْحانَ اللَّهِ پاکى اللَّه را وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۸) و چون برتر است از آن انبازى که با او میجویند.
وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ و خداوند تو میداند آنچه دلهاى ایشان پوشیده میدارد وَ ما یُعْلِنُونَ (۶۹) و آنچه آشکارا میکنند.
وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و او خداوند است نیست خدایى جز زو هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ او راست سزاوارى و هو نامى بخدایى درین جهان و در آن جهان وَ لَهُ الْحُکْمُ و او راست کار برگزاردن و نهاد نهادن و کار راندن وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۷۰) و همه را مى با او خواهند برد.
قُلْ گوى أَ رَأَیْتُمْ چه بینید إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً اگر اللَّه شب تاریک بر شما پاینده کند همیشه إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ کیست آن خداى جذز اللَّه یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ که در روشنایى روز آرد بشما أَ فَلا تَسْمَعُونَ (۷۱) بنه مىشنوید؟
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً اگر اللَّه روز بر شما پاینده کند همیشه إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ کیست خدایى جذز اللَّه یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ که شب تاریک آرد بشما تَسْکُنُونَ فِیهِ تا درو آرام گیرند أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۷۲) بنه مىبینند.
وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ از مهربانى اوست که شما را شب تاریک آفرید و روز روشن لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا آرام گیرید در شب وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ و تا روزى و فضل او جویید بروز وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۳) تا مگر برین دو نعمت شکر کنید.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ و آن روز که خواند ایشان را و گوید أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۷۴) کجاست این انبازان من که بدروغ میگفتید.
وَ نَزَعْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً و از هر امّتى گواهى بیرون آوردهایم فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَکُمْ و گوئیم بیارید برهان و حجّت خویش، بیارید حجّت که دارید این انبازان را فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ بدانند که حقّ خدایى خدایراست تنها یگانه وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۷۵) و گم گردد از ایشان آنچه بدروغ مى انبازان خوانند.
وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ و تو نبودى بان یک سوى طور إِذْ نادَیْنا آن گه که آواز دادیم ما وَ لکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لکن از رحمت خداوند تو بود لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که بایشان پیش از تو هیچ آگاه کنندهاى نیامد لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۶) تا مگر پند پذیرند.
وَ لَوْ لا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ و گرنه آن بودى که اگر به ایشان رسیدى عذابى بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه پیش خویش فرستاده بودند از کرد بد فَیَقُولُوا رَبَّنا گفتندى خداوند ما لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا چرا نفرستادى بما فرستادهاى فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ تا ما بر پى پیغامهاى تو رفتیمى، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۴۷) و از گرویدگان بودیمى
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد فرستاده راستگوى با پیغام راست از نزدیک ما قالُوا لَوْ لا أُوتِیَ مِثْلَ ما أُوتِیَ مُوسى گفتند چرا نامهاى نه چنان دادند که موسى را دادند أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى مِنْ قَبْلُ آن قوم که موسى تورات بیک بار بایشان آورد کافر شدند بآن؟ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا گفتند دو جادوىاند همپشت شده وَ قالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ (۴۸) گفتند ما هم بتورات موسى کافریم هم بقرآن محمد (ص) قُلْ گوى فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ شما نامهاى بیارید از نزدیک اللَّه هُوَ أَهْدى مِنْهُما راستتر و راهنمایندهتر از قرآن و تورات أَتَّبِعْهُ تا من بر پى آن ایستم إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۹) اگر مىراست گوئید.
فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ اگر ترا جوابى ندهند و نامهاى نیارند فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ بدانکه ایشان بر پى خوشآمد خویش مىروند و فراز آمده خویش وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ و آن کیست گمراهتر از آن کس که مى پى برد ببایسته خویش بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ بىنشانى و بىراه نمونى و پیغامى از خداى إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵۰) اللَّه راه نماینده قوم ستمکاران نیست.
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ سخن در سخن پیوستیم ایشان را لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۵۱) تا مگر عبرت گیرند و پند پذیرند.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ ایشان که ایشان را تورات دادیم پیش از قرآن هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (۵۲) ایشان باین قرآن میگروند.
وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ آن گه که بر ایشان خوانند قرآن قالُوا آمَنَّا بِهِ گویند ما بگرویدیم باین إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا این راست است از خداوند ما إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (۵۳) که ما پیش از قرآن مسلمانان بودیم.
أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ ایشان را مزد دهند فردا دوباره بِما صَبَرُوا بآن شکیبایى که کردند وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ و سفه سفیهان ببردبارى از خود باز مىبرند مىباز دهند وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۵۴) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ و چون سخن نابکار و ناپسندیده شنوند از آن روى گردانند و ناشنیده انگارند وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ و گویند کرد ما ما را و کرد شما شما را نه شما بکرد ما گرفتارید نه ما بکرد شما سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ (۵۵) بیزارى از شما نه نادانان را جویاییم نه پاسخ ایشان را.
إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ تو راه ننمایى آن کس را که دوست دارى وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لکن اللَّه راه مىنماید آن را که میخواهد وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۵۶) و او راستتر دانایى است بایشان که راست راهاناند و راه راست را که شایند.
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ و گفتند اگر ما برین راه نمونى تو پى بریم و در دین تو آئیم با تو نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا ما را ازین زمین بربایند أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ نه ایشان را جاى ساختیم حَرَماً آمِناً حرمى با آزرم و بىبیم یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ با آن میکشند برها و میوههاى هر چیز رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا روزى از نزدیک ما وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ و بس که هلاک کردیم و تباه و نیست از مردمان شهر بَطِرَتْ مَعِیشَتَها که ایشان را بطر گرفت در زندگانى خویش فَتِلْکَ مَساکِنُهُمْ آنک نشست گاههاى ایشان لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِیلًا نه نشستند در آن پس ایشان مگر اندکى وَ کُنَّا نَحْنُ الْوارِثِینَ (۵۸) از ایشان باز ماند جهان و میراث بما شد.
وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى خداوند تو هلاککننده مردمان شهرها نیست حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا تا آن گه که بفرستد در ما در شهرها پیغامبرى یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا که بر ایشان میخواند سخنان ما وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى و ما هلاککننده مردمان شهرها نیستیم إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (۵۹) مگر که اهل آن ستمکاران باشند.
وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ و هر چه شما را دادند از چیز فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها آن چیزیست برسیدنى در زندگانى این جهان و آرایش در این جهان وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى و آنچه نزدیک خدایست بهترست و پایندهتر أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۰) سخن در نمىیابید؟
أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً کسى که او را ما وعده نیکو دادیم فَهُوَ لاقِیهِ و روزى آن وعده را خواهد دید کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا او چنان کس است که وى را چیزى گذرنده و ناپاینده دادیم ازین جهان؟ ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۶۱) پس آن گه روز رستاخیز او از حاضرکردگان است در آتش.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که اللَّه خواند ایشان را فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۶۲) و گوید این انبازان من که بدروغ میگفتید کجااند؟
قالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ ایشان گویند که وعید اللَّه بر ایشان واجب شد رَبَّنا خداوند ما هؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنا این آن مردماناند که ما ایشان را بىراه کردیم أَغْوَیْناهُمْ کَما غَوَیْنا ایشان را بآن بىراه کردیم که خود بىراه بودیم تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ از پرستگارى ایشان به بیزارى مى با تو کردیم ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ (۶۳) ایشان ما را هرگز نپرستیدند.
وَ قِیلَ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ و ایشان را گویند این انباز گرفتگان خویش خوانید فَدَعَوْهُمْ خوانند ایشان را فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ و پاسخ نکنند ایشان را وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ کانُوا یَهْتَدُونَ (۶۴) و چون عذاب بینند دوست داشتندى که راه یافتگان بودندى.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که اللَّه خواند ایشان را فَیَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (۶۵) و گوید پاسخ چه کردید فرستادگان مرا.
فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ پوشیده ماند و فراموش بر ایشان خبرهاى آن روز فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ (۶۶) و یکدیگر را نپرسند.
فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ امّا آن کس که به اقرار با پذیرفتگارى آمد و بگروید وَ عَمِلَ صالِحاً و کردار نیک کرد فَعَسى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ (۶۷) واجب است و لا بدّ که از نیک آمدگان بود او.
وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ و خداوند تو مىآفریند آنچه خواهد وَ یَخْتارُ و مىگزیند ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ ایشان را گزین نیست سُبْحانَ اللَّهِ پاکى اللَّه را وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۸) و چون برتر است از آن انبازى که با او میجویند.
وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ و خداوند تو میداند آنچه دلهاى ایشان پوشیده میدارد وَ ما یُعْلِنُونَ (۶۹) و آنچه آشکارا میکنند.
وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و او خداوند است نیست خدایى جز زو هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ او راست سزاوارى و هو نامى بخدایى درین جهان و در آن جهان وَ لَهُ الْحُکْمُ و او راست کار برگزاردن و نهاد نهادن و کار راندن وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۷۰) و همه را مى با او خواهند برد.
قُلْ گوى أَ رَأَیْتُمْ چه بینید إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً اگر اللَّه شب تاریک بر شما پاینده کند همیشه إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ کیست آن خداى جذز اللَّه یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ که در روشنایى روز آرد بشما أَ فَلا تَسْمَعُونَ (۷۱) بنه مىشنوید؟
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً اگر اللَّه روز بر شما پاینده کند همیشه إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ کیست خدایى جذز اللَّه یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ که شب تاریک آرد بشما تَسْکُنُونَ فِیهِ تا درو آرام گیرند أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۷۲) بنه مىبینند.
وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ از مهربانى اوست که شما را شب تاریک آفرید و روز روشن لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا آرام گیرید در شب وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ و تا روزى و فضل او جویید بروز وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۳) تا مگر برین دو نعمت شکر کنید.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ و آن روز که خواند ایشان را و گوید أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۷۴) کجاست این انبازان من که بدروغ میگفتید.
وَ نَزَعْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً و از هر امّتى گواهى بیرون آوردهایم فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَکُمْ و گوئیم بیارید برهان و حجّت خویش، بیارید حجّت که دارید این انبازان را فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ بدانند که حقّ خدایى خدایراست تنها یگانه وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۷۵) و گم گردد از ایشان آنچه بدروغ مى انبازان خوانند.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى قارون از قوم موسى بود فَبَغى عَلَیْهِمْ و در کیش افزونى جست بر ایشان وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ و دادیم او را از گنجها ما إِنَّ مَفاتِحَهُ چندان که کلیدهاى آن لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ مىبیکسوى بیرون برد از گران بارى گروهى مردمان با نیروى را إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ او را گفت گرویدگان قوم او لا تَفْرَحْ شاد مباش، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (۷۶) که اللَّه شادمانان باین جهان دوست ندارد.
وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ و بجوى درین که اللَّه ترا داد الدَّارَ الْآخِرَةَ سراى آن جهانى وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا و بهره خود ازین جهان بمگذار وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ و نیکویى کن چنان که اللَّه با تو نیکویى کرد، وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهکارى مجوى، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (۷۷) که اللَّه مفسدان و تباهکاران دوست ندارد.
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ گفت آنچه مرا ازین جهان دادند عَلى عِلْمٍ عِنْدِی برخورد دانش من دادند. أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ نمیداند أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ که اللَّه هلاک کرد پیش ازو مِنَ الْقُرُونِ از گروهان گذشته مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً ایشان که ازو سختتر و بنیروتر بودند وَ أَکْثَرُ جَمْعاً و این جهان بیش فراهم آوردند وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (۸۷) و نپرسند فردا از گناه ایشان هیچ کس از پدران.
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ بیرون آمد بر قوم خویش بر آرایش خویش، قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا ایشان گفتند، که این جهان را خواهان بودند، یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ کاشک ما را هم چنان بودى که قارون را دادند، إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۷۹) که او با بهره بزرگ است ازین جهان.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و ایشان گفتند، که ایشان را در دین دانش داده بودند وَیْلَکُمْ اى ویل بر شما ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ ثواب خداى به لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً آن را که بگروید و کار نیک کرد وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ (۸۰) و ندهند این را مگر شکیبایان.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ بزمین فرو بردیم او را و جهان او را با او، فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ نبود او را گروهى، یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ تا او را یارى دادندى فرود از اللَّه، وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ (۸۱) و او خود با ما برنیامد.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ آن گاه آن مردمان که توان و کار و بار و حال او مى آرزو کردند خود را یَقُولُونَ که میگفتند وَیْکَأَنَّ اللَّهَ اى ما بجاى بخشایش و رحمت بدانکه اللَّه یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ روزى مىگستراند او را که خود خواهد از رهیگان خویش، وَ یَقْدِرُ و براندازه مىفروگیرد برو که خواهد، لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا اگر نه آن بودى که اللَّه سپاس نهاد بر ما لَخَسَفَ بِنا ما را بزمین فرو بردى وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (۸۲) اى ما بجاى رحمت بدانکه سرانجام نیک نیاید ناگرویدگان.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ آنک سراى پسین نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ کنیم آن را و دهیم ایشان را که در زمین برترى نجویند، وَ لا فَساداً و نه تباهکارى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۸۳) و سرانجام نیکو پرهیزگاران را.
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ هر که خصلت نیکو آرد فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها او را است به از آن وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ و هر که خصلت بد آرد فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۴) پاداش ندهند بدکاران را مگر آنچه میکردند.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ آن کس که قرآن فرستاد بر تو باز انداخته نجمهاى آن بر هنگامها و سببها، لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ باز برنده تو است با مکه. قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ گوى خداوند من داناتر داناى است، مَنْ جاءَ بِالْهُدى بآنکس که آید و راست راهى آرد وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸۵) و آن کس که در گمراهى آشکارا است.
وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا و تو نمىبیوسیدى هرگز أَنْ یُلْقى إِلَیْکَ الْکِتابُ که نامه اندازند و فرستند بتو إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ مگر مهربانى از خداوند تو فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ (۸۶) نگر هرگز هام پشتیوان و یار کافران نباشى.
وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ و برنگردانند ایشان ترا از پیغامهاى اللَّه بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ پس آن که فرو فرستاده آمد بتو وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ و با خداى خویش خوان وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۸۷) و از انبازگیرندگان مباش.
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و خدایى دیگر مخوان با اللَّه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست هیچ خدایى مگر او کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ هر چیز نیست شدنى است مگر او که خداى است با آن وجه باقى لَهُ الْحُکْمُ او را است کار راندن وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۸) و شما را همه با او خواهند برد.
وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ و بجوى درین که اللَّه ترا داد الدَّارَ الْآخِرَةَ سراى آن جهانى وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا و بهره خود ازین جهان بمگذار وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ و نیکویى کن چنان که اللَّه با تو نیکویى کرد، وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهکارى مجوى، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (۷۷) که اللَّه مفسدان و تباهکاران دوست ندارد.
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ گفت آنچه مرا ازین جهان دادند عَلى عِلْمٍ عِنْدِی برخورد دانش من دادند. أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ نمیداند أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ که اللَّه هلاک کرد پیش ازو مِنَ الْقُرُونِ از گروهان گذشته مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً ایشان که ازو سختتر و بنیروتر بودند وَ أَکْثَرُ جَمْعاً و این جهان بیش فراهم آوردند وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (۸۷) و نپرسند فردا از گناه ایشان هیچ کس از پدران.
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ بیرون آمد بر قوم خویش بر آرایش خویش، قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا ایشان گفتند، که این جهان را خواهان بودند، یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ کاشک ما را هم چنان بودى که قارون را دادند، إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۷۹) که او با بهره بزرگ است ازین جهان.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و ایشان گفتند، که ایشان را در دین دانش داده بودند وَیْلَکُمْ اى ویل بر شما ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ ثواب خداى به لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً آن را که بگروید و کار نیک کرد وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ (۸۰) و ندهند این را مگر شکیبایان.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ بزمین فرو بردیم او را و جهان او را با او، فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ نبود او را گروهى، یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ تا او را یارى دادندى فرود از اللَّه، وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ (۸۱) و او خود با ما برنیامد.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ آن گاه آن مردمان که توان و کار و بار و حال او مى آرزو کردند خود را یَقُولُونَ که میگفتند وَیْکَأَنَّ اللَّهَ اى ما بجاى بخشایش و رحمت بدانکه اللَّه یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ روزى مىگستراند او را که خود خواهد از رهیگان خویش، وَ یَقْدِرُ و براندازه مىفروگیرد برو که خواهد، لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا اگر نه آن بودى که اللَّه سپاس نهاد بر ما لَخَسَفَ بِنا ما را بزمین فرو بردى وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (۸۲) اى ما بجاى رحمت بدانکه سرانجام نیک نیاید ناگرویدگان.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ آنک سراى پسین نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ کنیم آن را و دهیم ایشان را که در زمین برترى نجویند، وَ لا فَساداً و نه تباهکارى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۸۳) و سرانجام نیکو پرهیزگاران را.
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ هر که خصلت نیکو آرد فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها او را است به از آن وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ و هر که خصلت بد آرد فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۴) پاداش ندهند بدکاران را مگر آنچه میکردند.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ آن کس که قرآن فرستاد بر تو باز انداخته نجمهاى آن بر هنگامها و سببها، لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ باز برنده تو است با مکه. قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ گوى خداوند من داناتر داناى است، مَنْ جاءَ بِالْهُدى بآنکس که آید و راست راهى آرد وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸۵) و آن کس که در گمراهى آشکارا است.
وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا و تو نمىبیوسیدى هرگز أَنْ یُلْقى إِلَیْکَ الْکِتابُ که نامه اندازند و فرستند بتو إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ مگر مهربانى از خداوند تو فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ (۸۶) نگر هرگز هام پشتیوان و یار کافران نباشى.
وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ و برنگردانند ایشان ترا از پیغامهاى اللَّه بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ پس آن که فرو فرستاده آمد بتو وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ و با خداى خویش خوان وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۸۷) و از انبازگیرندگان مباش.
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و خدایى دیگر مخوان با اللَّه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست هیچ خدایى مگر او کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ هر چیز نیست شدنى است مگر او که خداى است با آن وجه باقى لَهُ الْحُکْمُ او را است کار راندن وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۸) و شما را همه با او خواهند برد.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ قارُونَ کان من قوم موسى خلاف است میان علما که قارون از موسى چه بود بنسب، قومى گفتند عمّ موسى بود، قومى گفتند ابن اخت موسى بود، و قول درست آنست که ابن عمّ موسى بود، و بیشترین مفسّران برین قولاند: قارون بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب، و موسى بن عمران بن قاهث.
و گفتهاند داماد موسى بود بخواهر، و از مسلمانان بنى اسرائیل بود و او را منور میخواندند از آن که خوش آواز بود بخواندن تورات، لکن منافق گشت چنان که سامرى منافق گشت، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس چنو نبود در دانش تورات و خواندن تورات. و گفتهاند از جمله هفتاد مرد بود که ربّ العزّة میگوید: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا و از ایشان بود که دریا باز برید بوقت غرق فرعون فَبَغى عَلَیْهِمْ البغى طلب العلوّ بغیر الحق، بر موسى و بنى اسرائیل افزونى و برترى جست و کبر آورد بر ایشان، بسبب خواسته فراوان که او را جمع شده بود. و گفتهاند بغى وى آن بود که روزگارى عامل فرعون بود بر بنى اسرائیل در مصر، و بر ایشان در آن عمل ظلم میکرد و از دادنى افزونى میخواست. شهر بن حوشب گفت: بغى وى آن بود که از کبر و خیلا جامه تن دراز داشت چنان که یک شبر بپاى میکشید، و فى ذلک ما روى عن رسول اللَّه (ص) قال لا ینظر اللَّه یوم القیامة الى من جرّ ثوبه خیلاء.
و قیل بغیه استخفافه بالفقراء و ازدراؤه بسائرهم و منع حقوق فى ماله. و قیل بغیه حسده على موسى بالنّبوّة و على هارون بالحبورة. و قال ل: موسى لک النّبوة و ل: هارون الحبورة و لست فى شىء من ذلک، و قیل: بغیه انّ ما آتاه اللَّه من المال اضافه الى نفسه و علمه و حیلته لا الى فضل ربّه قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی.
محتمل است که این خصلتهاى بد همه در وى جمع بود که میان این قولها هیچ منافات نیست. وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ الکنز جمع المال بعضه فوق بعض، اى اعطیناه من کنوز الاموال یعنى خبایا الاموال و دفائنها. ما إِنَّ مَفاتِحَهُ، در مفاتح دو قول گفتهاند: یک قول آنست که جمع مفتح است بکسر میم، و هو الّذى یفتح به الباب، قول دیگر آنست که مفاتح جمع مفتح است بفتح میم و هو الخزانة. یعنى خزانته، لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ کقوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ، اى خزائنه. و یروى خزائن السّماء المطر، و خزائن الارض النّبات، و این قول ظاهرتر است. لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ اى تثقلهم و تمیل بهم اذا حملوها لثقلها، و الباء للتّعدى، یقال نآ بحمله ینوء نوء اذا نهض به مع ثقله علیه حتّى مال لاجله. و منه اخذت الانواء لانها تنهض من المشرق على ثقل نهوضها، و العصبة جماعة امرهم واحد یتعصّب بعضهم لبعض، و اختلفوا فى عدد العصبة: قال مجاهد ما بین العشرة الى خمسة عشر. و قال ابن عباس ما بین الثلاثة الى العشرة، و قال قتادة ما بین العشرة الى الاربعین. و روى عن ابن عباس ایضا قال کان یحمل مفاتیحه اربعون رجلا اقوى ما یکون من الرّجال. و قال جریر عن منصور عن خیثمة قال: وجدت فى الانجیل انّ مفاتح خزائن قارون وقر ستّین بغلا ما یزید منها، مفتاح على اصبع، لکل مفتاح کنز. و یقال کان قارون اینما ذهب یحمل معه مفاتیح کنوزه. و کانت من حدید فلمّا ثقلت علیه جعلها من خشب فثقلت فجعلها من جلود البقر على طول الاصابع. إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ یعنى مؤمنى بنى اسرائیل، و قیل قال له موسى وحده: لا تَفْرَحْ اى لا تأشر و لا تمرح و لا تبطر، و قیل معناه لا تبخل و لا تبغ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ الاشرین البطرین الّذین لا یشکرون اللَّه على ما اعطاهم و کلّ ما جاء فى القرآن من لفظ الفرح مطلقا من غیر تقیید فهو ذمّ کقوله: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ فاذا قید فانّه یجرى على المؤمنین و هو محمود کقوله: فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ لم یقل بما آتاک لانّه لم یرد بما لک و انّما اراد و ابتغ فى کمال تمکنک و فى حال قدرتک بالمال و البدن، الدّار الآخرة یعنى الجنّة و نعیمها بان تواسى بها الفقراء و تصل بها الرّحم و تصرفها الى ابواب الخیر، وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا اى اطلب بدنیاک آخرتک بالصّدقة و صلة الرّحم، فان ذلک حظّ المؤمن منها و ینجو بها من عذاب الآخرة، و قال على (ع): معناه لا تنس صحتک و قوتک و شبابک و غناک ان تطلب بها الآخرة.
و فى ذلک ما روى عن رسول اللَّه (ص) قال لرجل و هو یعظه : اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک، و صحتک قبل سقمک، و غناک قبل فقرک، و فراغک قبل شغلک، و حیاتک قبل موتک.
و قیل لا تترک حظّک من لذات الدّنیا المحلّلة فانّ ذلک لیس بمحظور علیک. و قیل لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا یرید به الکفن و احسن بطاعة اللَّه کما احسن اللَّه الیک بنعمته، و قیل احسن الى النّاس کما احسن اللَّه الیک، وَ لا تَبْغِ اى لا تطلب الفساد فى الارض، کلّ من عصى اللَّه فقد طلب الفساد فى الارض. إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ اى اعمال المفسدین فلا یثیبهم علیها.
قارون چون این نصیحت از مؤمنان بنى اسرائیل شنید بجواب ایشان گفت إِنَّما أُوتِیتُهُ، اى انّما اوتیت هذا المال على علم عندى، اى على فضل و خیر علمه اللَّه عندى: فرآنى اهلا لذلک فضّلنى بهذا المال علیکم کما فضّلنى بغیره، گفت این مال که بمن داد اللَّه از ان داد که دانست که من اهل آنم و سزاى آنم و بفضل و علم و خیر بیشى دارم بن شما. و افزونى چنان فرانمود قارون که آن نه از فضل خدا است که آن از فضل و سزاى من است. و گفتهاند عَلى عِلْمٍ عِنْدِی یعنى عندى علم الکیمیاء. سعید مسیب گفت: موسى (ع) علم کیمیاء دانست ثلثى از آن علم به یوشع بن نون آموخت، و ثلثى بکالب بن یوفنا و ثلثى بقارون و قارون بر مخادعت، آن دو بهره از ایشان بدزدى بیاموخت تا همه حاصل کرد، و گفتهاند موسى علم کیمیاء بخواهر خود آموخت و آن خواهر زن قارون بود و بقارون آموخت، سبب فراوانى مال وى آن بود. و گفتهاند عَلى عِلْمٍ عِنْدِی علم متصرفان است در تجارات و زراعات و انواع مکاسب. ربّ العالمین بجواب وى گفت: أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ قارون أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ الکافرة مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً للمال اى کثرة ماله و عبیده لا یدفع عنه عذاب اللَّه و اهلاکه کما لم یدفع عمّن تقدمه. مال و نعمت فراوان و رهیگان و چاکران که بدان مىنازد او را بکار نیاید وقت عذاب و هنگام هلاک، هم چنان که پیشینیان را بکار نیامد که ازو بقوّت و بطش عظیمتر بودند و بمال و نعمت بیشتر. وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ هذا اشارة الى صحة العدل یقول لا یسئل غدا مجرم، عن جرم مجرم فانّ العاقل یعلم بهذا انّه لا یسئل تقى عن ذنب مجرم. و قیل معناه یدخلون النّار بغیر حساب فیعذبون و لا یسئل عن ذنوبهم، و قیل الملائکة لا تسئل عنهم لانّهم یعرفون کلّا بسیماهم. قال الحسن: لا یَسْئَلُونَ سؤال استعلام و انما یسئلون سؤال تقریع و توبیخ.
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ یقال خرج آخر یوم من عمره هو و قومه متزیّنین فى ثیاب حمر و صفر. قیل فى سبعین الفا علیهم المعصفرات على خیل حمر، علیها سروج من ذهب و قیل ثلاثمائة غلام عن یمینه و ثلاثمائة جاریة عن یساره على بغال بیض بسروج من ذهب على قطف ارجوان. قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا اى الّذین همتهم الدّنیا من بنى اسرائیل و قیل من قوم قارون لما نظروا الیه و الى مراکبه: یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون تمنّوا انّ اللَّه قد اعطاهم مثل ما اعطاه من نعیم الدّنیا. و قیل معنى یا لیت یا متحناى تعال فهذا اوانک إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ اى ذو جد من الدّنیا عظیم.
فائده این آیت آنست که ربّ العالمین خبر میدهد ما را که مؤمن نباید که تمنّى کند آنچه طغیان در ان است از کثرت مال، و ذلک فى قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى بل که از خداى عزّ و جلّ کفاف خواهد در دنیا و بلغة عیش چنان که در خبر است: اللّهم اجعل رزق آل محمّد کفافا.
و قال (ص) اللّهم من احبّنى فارزقه العفاف و الکفاف و من ابغضنى فارزقه مالا و ولدا.
و قال (ص): طوبى لمن هدى الى الاسلام و کان عیشه کفافا و قنع به.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ یعنى: الاحبار من بنى اسرائیل، اوتوا العلم بحقارة الدنیا و سرعة فنائها و بما وعد اللَّه فى الآخرة، قال الذین تمنّوا مثل ما اوتى قارون وَیْلَکُمْ اى هلکتم ان آثر تم الدّنیا على الآخرة. ف ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ اى ما عند اللَّه من الثّواب و الجزاء خیر للمومنین. وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ فیه قولان: احدهما لا تلقى هذه الکلمة و هى قوله: وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ اى لا یوفق لها إِلَّا الصَّابِرُونَ عن نعیم الدّنیا، و القول الثّانی لا تلقى المثوبة الّا الصّابرون، على اداء الفرائض و اجتناب المحارم.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ امّا قصّه قارون و بغى و تمرّد وى و بعاقبت خسف وى چنان که اصحاب سیر و ارباب قصص گفتهاند: قارون مردى بود از علماء بنى اسرائیل، و بعد از موسى و هارون از وى فاضلتر و عالمتر هیچ کس نبود. بطلعت زیبا بود و بصوت خوش آواز بود. پیوسته تورات خواندى و خداى را جلّ جلاله بخلوت و عزلت عبادت کردى. گفتهاند که چهل سال بر کوه متعبّد و متورّع بسان و صفت زاهدان و در عبادت و زهد بر همه بنى اسرائیل غلبه کرد، و ابلیس شیاطین را مىفرستاد تا او را وسوسه کنند و بدنیا در کشند و شیاطین بر او دست نمىیافتند. ابلیس خود برخاست و بصورت پیرى زاهد متعبّد برابر وى بنشست و خداى را عبادت همىکرد تا عبادت ابلیس بر عبادت وى بیفزود، و قارون بتواضع و خدمت وى درآمد و با وى بستاخ گشت و هر چه میگفت باشارت وى میرفت و رضاء وى میجست. ابلیس روزى گفت ما از جمع و جماعت و عیادت بیماران و زیارت نیک مردان و تشییع جنازههاى مؤمنان بازماندهایم اگر در میان مردم باشیم و این خصلتهاى نیکو بر دست گیریم مگر صوابتر باشد.
قارون را بدین سخن از کوه بزیر آورد و در بیعه شدند تعبّدگاه ایشان مردم چون از حال ایشان خبر بداشتند رفقهها از هر جانب روى بایشان نهاد و با ایشان نیکویى میکردند و طعامها مىبردند تا روزى ابلیس گفت اگر ما به هفتهاى یک روز بکسب مشغول باشیم و این بار و ثقل خود از مردم فرو نهیم مگر بهتر باشد. قارون همان صواب دید و روز آدینه بکسب، شدند و باقى هفته عبادت همىکردند. روزى چند برآمد، ابلیس گفت یک روز کسب کنیم و یک روز عبادت تا از معاش و بلغت خود چیزى بسر آید و بصدقه دهیم و مردم را از ما منفعت بود. همان کردند و بکسب مشغول شدند تا دوستى کسب و دوستى مال در سر قارون شد. ابلیس آن گه از وى جدایى گرفت، گفت: من کار خود کردم و او را در دام دنیا آوردم. و حبّ الدّنیا راس کلّ خطیئة پس دنیا روى بوى نهاد و طغیان بالا گرفت چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. و اوّل طغیان و عصیان وى آن بود که ربّ العزّة وحى فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را گوى تا بهر گوشهاى از چهار گوشه رداء خود رشتهاى سبز درآویزند هام رنگ آسمان. موسى گفت: بار خدایا در این چه حکمتست؟ گفت: یا موسى بنى اسرائیل از ما و ذکر ما غافلاند و در آن غفلت از ما بىخبر شدهاند، میخواهم که این رشتهها ایشان را نشانى باشد که چون در ان نگرند ما را یاد کنند و بر آسمان نگرند و دانند که کلام ما از سوى آسمان بایشان مىفرو آید. موسى گفت: بار خدایا و اگر بفرمایى تا خود رداها یکسر همه سبز کنند، که بنى اسرائیل این رشتهها محقّر میدارند. ربّ العزّة گفت: یا موسى، فرمان، محقّر و مصغّر نبود و مؤمنان و دوستان فرمان ما حقیر و صغیر ندارند. هر که در فرمان صغیر مطیع نباشد در فرمان کبیر هم مطیع نباشد. پس موسى بنى اسرائیل را فرمود که انّ اللَّه عزّ و جلّ امرکم ان تعلّقوا فى اردیتکم خیوطا خضرا کلون السّماء لکى تذکروا ربّکم اذا رایتموها. ففعلت بنو اسرائیل ما امرهم به موسى و استکبر قارون فلم یطعه. بنى اسرائیل همان کردند که موسى به فرمان اللَّه ایشان را فرمود و قارون سر وازد و فرمان نبرد و گفت انّما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکى یتمیّزوا من غیرهم. این بود بدایت عصیان و بغى وى. پس چون موسى دریا باز برید و فرعون و قبطیان غرق گشتند و بنى اسرائیل ایمن نشستند و با خواندن تورات و حکم تورات پرداختند موسى (ع) ریاست مذبح به هارون داد و ریاست مذبح آن بود که بنى اسرائیل قربان که میکردند بر طریق تعبد پیش هارون مىبردند و هارون بر مذبح مىنهاد تا آتش از آسمان فرو آمدى و برگرفتى. قارون حسد برد گفت یا موسى لک الرّسالة و لهارون الحبورة و لست فى شىء. ترا رسالت است و هارون را ریاست و مرا خود هیچ چیز نبود. موسى گفت حبورة که هارون را مسلّم است اللَّه وى را داد فضل خدا است. آن را دهد که خود خواهد. قارون گفت: و اللَّه لا اصدقک فى ذلک حتّى ترینى بیانه. من ترا تصدیق نکنم تا نشانى و بیانى بمن ننمایى. موسى بنى اسرائیل را جمع کرد و عصاهاى ایشان همه بخواست و همه در یک حزمه بست و آنجا که عبادت میکرد بنهاد بامداد عصاى هارون را دیدند در میان عصاها سبز گشته، و چنان که درخت برگ آرد برگ آورده. و کانت من شجر اللوزة موسى گفت مر قارون را که اکنون مىبینى که از تشریف و تخصیص اللَّه است مر هارون را.
قارون گفت و اللَّه ما هذا با عجب مما تصنع من السّحر. از آن سحرها که تو کنى این عجب نیست. قارون آن روز از موسى برگشت و یکبارگى اعراض کرد روز بروز در عصیان و تجبّر و تمرّد مىافزود بزینت دنیا مشغول و مغرور گشته و از بهر خویش قصرى عالى ساخته و درهاى آن از زر کرد و دیوارهاى آن از صفایح زروران بسته و جمعى از بنى اسرائیل با خود آموخته بامداد و شبانگاه بر او مىرفتند و او را بهر چه میگفت صدق مىزدند و یارى میدادند و او طعام بایشان میداد و بهر وقت ایشان را مى نواخت. پس فرمان آمد از اللَّه بموسى که از بنى اسرائیل زکاة مال طلب کن و زکاة بر ایشان چنان که درین امّت است فرض گردانید قارون بیامد و گفت هر نوعى از انواع مال و هر جنسى از اجناس مال که مرا است از هزار یکى میدهم، از هزار دینار یک دینار، از هزار درم یک درم، از هزار گوسفند یک گوسفند، و على هذا هر چه زکاة بر آن واجب است. موسى با وى در آن مصالحت کرد و تقریر داد. قارون چون وا خانه آمد و حساب برگرفت بسیار برمىآمد. دلش نداد که بدهد در تدبیر آن شد که بنى اسرائیل را بر موسى بیرون آرد و موسى را بچشم ایشان زشت کند تا ایشان نیز زکاة ندهند. با آن قوم خویش گفت، که با وى دست یکى داشتند، این موسى هر چه توانست از قهر و غلبه بر بنى اسرائیل همه کرد و اکنون میخواهد که مال از شما بستاند، و شما را درویش کند. ایشان گفتند: انت سیّدنا و کبیرنا فمر بما شئت. مهتر ما و سرور ما تویى هر چه ترا رأى بود ما ترا بدان مطیع باشیم. گفت: فلان زن فاجره بیارید تا او را هدیهاى و جعلى پذیرم تا موسى را قذف کند و فجور با نام وى کند تا بنى اسرائیل از وى رمیده گردند و او را تنها بگذارند و بوى هیچیز ندهند. آن زن را بیاوردند و قارون هزار دینار بوى داد و زیادت ازین پذیرفتارى کرد و او را گفت فردا که موسى و بنى اسرائیل جمع شوند تو دست در موسى زن و در ان جمع بگوى که با من فجور کرد پس دیگر روز قارون بنى اسرائیل را جمع کرد و موسى را گفت قوم منتظر تواند تا تو ایشان را امر و نهى گویى، و شرایع دین را بیان کنى. موسى بیامد و گفت: من سرق قطعنا یده و من افترى جلدناه ثمانین و من زنى و لیست له امرأة جلدناه مائة و من زنى و له امرأة رجمناه، هر که دزدى کند دستش ببریم و هر که فریت بر وى درست شود او را هشتاد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و نکاح حلال ندیده او را صد تازیانه زنیم، و هر که زنا کند و زن حلال دیده او را سنگسار کنیم. قارون گفت: یا موسى و اگر این زانى تو باشى حکم همین رجم است؟ موسى گفت: و اگر من باشم حکم همین است. قارون گفت بنى اسرائیل چنین میگویند که تو با فلانه زن فجور کردهاى گفت: بخوانید آن زن را تا خود چه میگوید. آن زن بیامد موسى گفت: اى زن آنچه ایشان میگویند من با تو کردم؟ زن را این سخن صعب آمد در خود بشورید هیچ سخن نگفت. موسى گفت: بالّذى فلق البحر لبنى اسرائیل و انزل التوریة على موسى الّا صدقت. بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت و تورات بموسى فرو فرستاد که راست گویى. توفیق اللَّه در آن زن رسید با خود گفت جز صدق و راستى اینجا چه روى است اگر هرگز نیکبخت خواهم گشت این ساعت خواهم گشت که پیغامبر خداى را نرنجانم و دروغ بر وى نبندم. گفت یا موسى قارون مرا هدیهاى و جعلى داد تا این دروغ بر تو بندم و صدق و راستى به از دروغ و ناراستى. موسى بسجود در افتاد بگریست و در اللَّه زارید گفت: اللّهم ان کنت رسولک فاغضب لى. بار خدایا اگر من رسول توام آخر از بهر من خشمى بگیر جوابى باز ده حکمى برگزار. از اللَّه جلّ جلاله وحى آمد که یا موسى مر الارض بما شئت، فانّها مطیعه، زمین در فرمان تو کردم، آنچه خواهى مرو را فرماى. موسى روى با بنى اسرائیل کرد گفت بدانید که اللَّه تعالى مرا بقارون فرستاد چنان که بفرعون فرستاد هر که با ما است و بر دین ما است تا از وى جدایى گیرد آن جمع که با وى بودند همه ازو برگشتند، مگر دو مرد که با وى بماندند. موسى گفت: یا ارض خذیهم، اى زمین ایشان را بگیر تا بزانو در زمین فرو شدند. دیگر بار گفت: یا ارض خذیهم، تا بکمرگاه بزمین فرو شدند. سوّم بار گفت: یا ارض خذیهم تا بگردن فرو شدند قارون چون قهر حق بدید بفریاد آمد و در موسى مىزارید و بحق قرابت و رحم سوگند بر وى مىنهاد تا هفتاد بار فریاد بخواند و زارى کرد و موسى با وى التفات نکرد. و بعاقبت گفت یا ارض خذیهم، بزمین فرو شدند و ناپدید گشتند. اینست که ربّ العالمین گفت: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ.
در آثار آوردهاند که ربّ العزّة گفت: یا موسى ما افظک و اغلظ قلبک استغاث بک سبعین مرة فلم تغثه، امّا و عزّتى و جلالى لو استغاث بى مرّة لاغثته.
یا موسى درشت طبعى و سخت دلى که تو دارى. هفتاد بار از تو فریاد خواست و فریادش نرسیدى، بعزت و جلال من که اگر یک بار از من فریاد خواستى من او را فریاد رسیدمى.
و فى بعض الآثار لا اجعل الارض بعدک طوعا لاحد. قال قتاده خسف به فهو یتخلخل فى الارض کل یوم قامة رجل لا یبلغ قعرها الى یوم القیمة. و قال بعضهم لما خسف به قال بنو اسرائیل اراد موسى ان یستخلص ما له لنفسه. فخسف اللَّه بداره و امواله و کنوزه بعد ما خسف به بثلاثة ایّام. اگر کسى گوید چون است که ربّ العزة خواسته فرعون شایسته آن کرد که بمیراث به بنى اسرائیل داد تا از آن منفعت گرفتند و خواسته قارون شایسته آن نکرد که کسى از آن منفعت گرفت و آن را بزمین فرو برد، جواب آنست که قارون دعوى کرده بود که آن مال که جمع کرد از علم خویش و فضل خویش جمع کرد نه از فضل اللَّه بدو رسید.
کما قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی ازین جهت آن را بزمین فرو برد و شایسته منافع ایشان نکرد.
فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ اى جماعة یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یمنعونه من اللَّه و یدفعون عنه عذابه. وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ الممتنعین ممّا نزّل به من الخسف.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ العرب تعبر عن الصیرورة باضحى و امسى و اصبح، تقول اصبح فلان عالما اى صار عالما، و لیس هناک من الصبح شىء، و امسى فلان حزینا اى صار حزینا. و معنى الایة صار الذین تمنّوا منزلة قارون من المال و الزینة یتندّمون على ذلک التمنى و لم یرد بالامس یوما بعینه انّما یراد به منذ زمان قریب، یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ در این کلمت خلاف بسیار است میان علما: قومى گفتند وى جدا است و وَیْکَأَنَّ جدا، وى کلمه ترحم است و وَیْکَأَنَّ کلمه تعجب. چنان است که کسى از روى ترحم و تعجب با دیگرى گوید: وى لم فعلت ذلک وى این چیست که تو کردى. هم چنین ایشان که آن آرزوى کردند پشیمان شدند، با خود افتادند هم از روى ترحم هم از روى تعجب گفتند: وى آن چه آرزوى بود که ما کردیم قومى گفتند ویک جدا است و ان اللَّه جدا ویک بمعنى ویلک است و ان اللَّه منصوب است باضمار: اعلم، اى اعلم وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ، قومى گفتند: وَیْکَأَنَّ جمله یک کلمه است بمعنى الم تر، الم تعلم چنان که گویى: اما ترى الى صنع اللَّه و احسانه. همانست که پارسیان در اثناء سخن گویند، چون از اللَّه بر خود نعمتى شناسند: نمىبینى که خداى با من چه کرد؟
و روى انّ اعرابیة قالت لزوجها. این ابنک؟ فقال: ویکانّه وراء البیت، یعنى اما ترینه وراء البیت قومى گفتند کلمه تنبیه است بمنزله الا چنانک بعضى شعرا گفتهاند:
ویکأن من یکن له نشب یحبب
و من یفتقر یعیش ضرّ
و المعنى الا من یکن له نشب.
«ثم قال: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ على ما یوجبه الحکمة.
و قیل کانّ اللَّه یبسط الرزق لمن یشاء من عباده وَ یَقْدِرُ تعجّب. اى کأنّه یبسط الرزق لکرامته علیه، او یضیق لهوانه علیه. از روى تعجّب میگوید: پندارى آن را که روزى میگستراند فراخ بروى از آنست که بنزدیک اللَّه گرامىترست از دیگران یا برو که مىفرو گیرد خوارتر است از دیگران. یعنى که نیست. اى لا یبسط الرزق على من یبسط لکرامته عنده و لا یقدر على من یقدر لهوانه علیه. لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا فلم یعطنا ما تمنّیناه لَخَسَفَ بِنا کما خسف بقارون. قرأ حفص بفتح الخاء و السین و قرأ العامة بضم الخاء و کسر السین. وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ لا ینجون من عذابه فى الآخرة.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً اى نجعل الدار الآخرة، لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ تجبّرا و استطالة على الناس و تهاونا بهم. و قال الحسن معناه الذین لم یطلبوا الشرف و العزّ عند ذى سلطانهم. و عن على (ع) انّها نزلت فى اهل التواضع من الولاة و اهل القدرة وَ لا فَساداً.
قال بعضهم الفساد هاهنا هو الدعاء الى عبادة غیر اللَّه و قیل هو اخذ اموال الناس بغیر حق و قیل هو العمل بالمعاصى.
وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ اى العاقبة المحمودة لمن اتقى عقاب اللَّه بأداء اوامره و اجتناب معاصیه.
گفتهاند ربّ العالمین در اوّل سورة گفت: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ اضافت علو و برترى جستن بر مردم با فرعون کرد و اضافت فساد با قارون کرد آنجا که گفت: وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ انگه در آخر سورة گفت: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً سراى آخرت و نعیم جنّت ایشان را است که علوّ فرعونى نجویند و نه فساد قارونى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى من اتى اللَّه یوم القیامة بالایمان و الاعمال الصالحة فانه یلقى من اللَّه خیرا، اى ثوابا و جزاء على ذلک و هو خیر کثیر. و المراد بالحسنة: کلمة الاخلاص لا اله الا اللَّه و السّیّئة الشرک و قیل من اتى اللَّه یوم القیامة بالاعمال الصالحة فله خیر من المثوبة التی یستحقها علیها. و ذلک انّه یجازیه بالواحدة عشرا فیکون الواحد ثوابا مستحقا و التسعة تفضلا وجودا، و التسعة خیر من الواحدة من ذلک الجنس و من اتى اللَّه یوم القیامة بالکفر و الشرک فان اللَّه لا یعاقبه على ذلک الّا بقدر استحقاقه من العقاب، و یرید اللَّه فى ثواب الاحسان و لا یزید فى عقاب الاساة، لانّ الزیادة فى الاحسان و الثواب کرم وجود و الزیادة فى الاساة و العقاب ظلم و جور.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ یعنى انزله علیک و اوجب علیک العمل به. و قیل معناه بینه على لسانک کقوله تعالى: آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ اى على السنة رسلک. و قیل الفرض التقدیر و معناه نجمه علیک، اى انزله نجما نجما و منه قوله عزّ و جلّ: سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها لانّه عزّ و جلّ فرض فیها، اى قدر فیها جلد الزانى و الزانیة مائة و حد القاذف ثمانین و بهذا سمى انصباء الورثة فرائض.
قوله: لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ یعنى الى مکة و هو قول ابن عباس و مجاهد. و معاد الرجل بلده لانّه یتصرف فى البلاد ثم یعود الى بلده.
مقاتل گفت سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا (ص) چون از غار بیرون آمد بقصد هجرت مدینه از بیم دشمن بشاه راه نرفت بلکه از راه برگشت و همىرفت تا بجحفه رسید آنجا ایمن گشت و براه باز آمد. و جحفه میان مکه و مدینه است، رسول خدا (ص) چون آنجا رسید و شاه راه دید که سوى مکه مىشد اشتیاق مکه برو تازه شد، جبرئیل آمد و گفت: یا رسول اللَّه أ تشتاق الى بلدک و مولدک؟ قال نعم، قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ. یعنى الى مکة، رسول دانست که وعده فتح مکه است که میدهد و این آیه بجحفه فرو آمد. نه مکى است نه مدنى. فانجز اللَّه وعده و فتح له مکة و صار احدى معجزاته حیث خرج مخبره على وفق خبره، و قیل المعاد من العادة اى الى حیث اعتدته و لیس من العود. و قیل معاد اسم مکة، و قیل المعاد الجنّة و کان فیها لیلة المعراج، و قیل کان فیها مع آدم فى صلبه، و قیل الى معاد یعنى الى القیامة و هى معاد کل خلق، و قیل الى الموت و هو ایضا معاد الخلق.
... قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى هذا جواب لکفار مکة لما قالوا للنبى (ص) انّک فى ضلال فقال اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى یعنى نفسه. و من هو فى ضلال مبین یعنى المشرکین اى هو اعلم بالفریقین. وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى إِلَیْکَ الْکِتابُ القا اینجا ارسال است چنان که بلقیس گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ و عجم گویند خبر بمن افکن، و معنى الایة: ما کان القاؤنا ایاه الیک، إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ. قال الفرّاء: هذا من الاستثناء المنقطع، معناه: لکن ربک رحمک فاعطاک القرآن، فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ. قیل هذا امر بالهجرة و المعنى لا تکن بین ظهرانیهم. قال مقاتل. نزلت هذه الایة حین دعى الى دین آبائه فذکره اللَّه نعمه و نهاه عن مظاهرتهم على ما هم علیه. فقال فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ اى معینا لهم على دینهم.
گفتهاند این آیت بآیت پیش متصل است یعنى إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ فانزله علیک و لم تکن ترجو نزوله، لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ ظاهرا قاهرا فلا تکن للکفار لما ترى من تغلّبهم و ضعفک عنهم. وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ اى لا یحملنک قولهم لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى على ان تترک تبلیغ الرسالة و آیات اللَّه الیهم. و قیل وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ یعنى عن العمل بآیات اللَّه بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ الى معرفته و توحیده وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. قال ابن عباس هذا الخطاب فى الظاهر للنبى (ص) و المراد به اهل دینه. اى لا تظاهروا الکفار و لا توافقوهم. و کذلک قوله: وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الخطاب للنبى و المراد به غیره لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا یستحق الالهیة احد سواه، کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یعنى کل شىء فان الّا ربّک بوجهه. و العرب تقیم الصفة مقام الذّات کثیرا یریدون بقولهم فى القسم بوجه اللَّه اى باللّه. و قال امیّة: تبارک سمع ربکم فصلوا، اى تبارک ربّکم، و فى بعض الاشعار: و بارکت ید اللَّه فى ذلک الادیم الممزّق. اى بارک اللَّه. و قال ابو العالیة: کل شىء فان الّا ما ارید به وجهه من الاعمال. و فى الاثر: یجاء بالدنیا یوم القیامة فیقال میزوا ما کان للَّه منها قال فیماز ما کان للَّه منها ثم یؤمر بسائرها، فیلقى فى النار. و قال الضحاک: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا اللَّه و العرش و الجنّة و النار، لَهُ الْحُکْمُ اى القضاء النافذ و التدبیر الماضى فى خلقه فى الدنیا و الآخرة. و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ تردّون فى الآخرة. و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه. وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ تردون فى الآخرة فیجزیکم باعمالکم. و قیل الیه مصیر الخلق فى عواقب امورهم.
و گفتهاند داماد موسى بود بخواهر، و از مسلمانان بنى اسرائیل بود و او را منور میخواندند از آن که خوش آواز بود بخواندن تورات، لکن منافق گشت چنان که سامرى منافق گشت، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس چنو نبود در دانش تورات و خواندن تورات. و گفتهاند از جمله هفتاد مرد بود که ربّ العزّة میگوید: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا و از ایشان بود که دریا باز برید بوقت غرق فرعون فَبَغى عَلَیْهِمْ البغى طلب العلوّ بغیر الحق، بر موسى و بنى اسرائیل افزونى و برترى جست و کبر آورد بر ایشان، بسبب خواسته فراوان که او را جمع شده بود. و گفتهاند بغى وى آن بود که روزگارى عامل فرعون بود بر بنى اسرائیل در مصر، و بر ایشان در آن عمل ظلم میکرد و از دادنى افزونى میخواست. شهر بن حوشب گفت: بغى وى آن بود که از کبر و خیلا جامه تن دراز داشت چنان که یک شبر بپاى میکشید، و فى ذلک ما روى عن رسول اللَّه (ص) قال لا ینظر اللَّه یوم القیامة الى من جرّ ثوبه خیلاء.
و قیل بغیه استخفافه بالفقراء و ازدراؤه بسائرهم و منع حقوق فى ماله. و قیل بغیه حسده على موسى بالنّبوّة و على هارون بالحبورة. و قال ل: موسى لک النّبوة و ل: هارون الحبورة و لست فى شىء من ذلک، و قیل: بغیه انّ ما آتاه اللَّه من المال اضافه الى نفسه و علمه و حیلته لا الى فضل ربّه قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی.
محتمل است که این خصلتهاى بد همه در وى جمع بود که میان این قولها هیچ منافات نیست. وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ الکنز جمع المال بعضه فوق بعض، اى اعطیناه من کنوز الاموال یعنى خبایا الاموال و دفائنها. ما إِنَّ مَفاتِحَهُ، در مفاتح دو قول گفتهاند: یک قول آنست که جمع مفتح است بکسر میم، و هو الّذى یفتح به الباب، قول دیگر آنست که مفاتح جمع مفتح است بفتح میم و هو الخزانة. یعنى خزانته، لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ کقوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ، اى خزائنه. و یروى خزائن السّماء المطر، و خزائن الارض النّبات، و این قول ظاهرتر است. لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ اى تثقلهم و تمیل بهم اذا حملوها لثقلها، و الباء للتّعدى، یقال نآ بحمله ینوء نوء اذا نهض به مع ثقله علیه حتّى مال لاجله. و منه اخذت الانواء لانها تنهض من المشرق على ثقل نهوضها، و العصبة جماعة امرهم واحد یتعصّب بعضهم لبعض، و اختلفوا فى عدد العصبة: قال مجاهد ما بین العشرة الى خمسة عشر. و قال ابن عباس ما بین الثلاثة الى العشرة، و قال قتادة ما بین العشرة الى الاربعین. و روى عن ابن عباس ایضا قال کان یحمل مفاتیحه اربعون رجلا اقوى ما یکون من الرّجال. و قال جریر عن منصور عن خیثمة قال: وجدت فى الانجیل انّ مفاتح خزائن قارون وقر ستّین بغلا ما یزید منها، مفتاح على اصبع، لکل مفتاح کنز. و یقال کان قارون اینما ذهب یحمل معه مفاتیح کنوزه. و کانت من حدید فلمّا ثقلت علیه جعلها من خشب فثقلت فجعلها من جلود البقر على طول الاصابع. إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ یعنى مؤمنى بنى اسرائیل، و قیل قال له موسى وحده: لا تَفْرَحْ اى لا تأشر و لا تمرح و لا تبطر، و قیل معناه لا تبخل و لا تبغ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ الاشرین البطرین الّذین لا یشکرون اللَّه على ما اعطاهم و کلّ ما جاء فى القرآن من لفظ الفرح مطلقا من غیر تقیید فهو ذمّ کقوله: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ فاذا قید فانّه یجرى على المؤمنین و هو محمود کقوله: فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ لم یقل بما آتاک لانّه لم یرد بما لک و انّما اراد و ابتغ فى کمال تمکنک و فى حال قدرتک بالمال و البدن، الدّار الآخرة یعنى الجنّة و نعیمها بان تواسى بها الفقراء و تصل بها الرّحم و تصرفها الى ابواب الخیر، وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا اى اطلب بدنیاک آخرتک بالصّدقة و صلة الرّحم، فان ذلک حظّ المؤمن منها و ینجو بها من عذاب الآخرة، و قال على (ع): معناه لا تنس صحتک و قوتک و شبابک و غناک ان تطلب بها الآخرة.
و فى ذلک ما روى عن رسول اللَّه (ص) قال لرجل و هو یعظه : اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک، و صحتک قبل سقمک، و غناک قبل فقرک، و فراغک قبل شغلک، و حیاتک قبل موتک.
و قیل لا تترک حظّک من لذات الدّنیا المحلّلة فانّ ذلک لیس بمحظور علیک. و قیل لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا یرید به الکفن و احسن بطاعة اللَّه کما احسن اللَّه الیک بنعمته، و قیل احسن الى النّاس کما احسن اللَّه الیک، وَ لا تَبْغِ اى لا تطلب الفساد فى الارض، کلّ من عصى اللَّه فقد طلب الفساد فى الارض. إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ اى اعمال المفسدین فلا یثیبهم علیها.
قارون چون این نصیحت از مؤمنان بنى اسرائیل شنید بجواب ایشان گفت إِنَّما أُوتِیتُهُ، اى انّما اوتیت هذا المال على علم عندى، اى على فضل و خیر علمه اللَّه عندى: فرآنى اهلا لذلک فضّلنى بهذا المال علیکم کما فضّلنى بغیره، گفت این مال که بمن داد اللَّه از ان داد که دانست که من اهل آنم و سزاى آنم و بفضل و علم و خیر بیشى دارم بن شما. و افزونى چنان فرانمود قارون که آن نه از فضل خدا است که آن از فضل و سزاى من است. و گفتهاند عَلى عِلْمٍ عِنْدِی یعنى عندى علم الکیمیاء. سعید مسیب گفت: موسى (ع) علم کیمیاء دانست ثلثى از آن علم به یوشع بن نون آموخت، و ثلثى بکالب بن یوفنا و ثلثى بقارون و قارون بر مخادعت، آن دو بهره از ایشان بدزدى بیاموخت تا همه حاصل کرد، و گفتهاند موسى علم کیمیاء بخواهر خود آموخت و آن خواهر زن قارون بود و بقارون آموخت، سبب فراوانى مال وى آن بود. و گفتهاند عَلى عِلْمٍ عِنْدِی علم متصرفان است در تجارات و زراعات و انواع مکاسب. ربّ العالمین بجواب وى گفت: أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ قارون أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ الکافرة مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً للمال اى کثرة ماله و عبیده لا یدفع عنه عذاب اللَّه و اهلاکه کما لم یدفع عمّن تقدمه. مال و نعمت فراوان و رهیگان و چاکران که بدان مىنازد او را بکار نیاید وقت عذاب و هنگام هلاک، هم چنان که پیشینیان را بکار نیامد که ازو بقوّت و بطش عظیمتر بودند و بمال و نعمت بیشتر. وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ هذا اشارة الى صحة العدل یقول لا یسئل غدا مجرم، عن جرم مجرم فانّ العاقل یعلم بهذا انّه لا یسئل تقى عن ذنب مجرم. و قیل معناه یدخلون النّار بغیر حساب فیعذبون و لا یسئل عن ذنوبهم، و قیل الملائکة لا تسئل عنهم لانّهم یعرفون کلّا بسیماهم. قال الحسن: لا یَسْئَلُونَ سؤال استعلام و انما یسئلون سؤال تقریع و توبیخ.
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ یقال خرج آخر یوم من عمره هو و قومه متزیّنین فى ثیاب حمر و صفر. قیل فى سبعین الفا علیهم المعصفرات على خیل حمر، علیها سروج من ذهب و قیل ثلاثمائة غلام عن یمینه و ثلاثمائة جاریة عن یساره على بغال بیض بسروج من ذهب على قطف ارجوان. قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا اى الّذین همتهم الدّنیا من بنى اسرائیل و قیل من قوم قارون لما نظروا الیه و الى مراکبه: یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون تمنّوا انّ اللَّه قد اعطاهم مثل ما اعطاه من نعیم الدّنیا. و قیل معنى یا لیت یا متحناى تعال فهذا اوانک إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ اى ذو جد من الدّنیا عظیم.
فائده این آیت آنست که ربّ العالمین خبر میدهد ما را که مؤمن نباید که تمنّى کند آنچه طغیان در ان است از کثرت مال، و ذلک فى قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى بل که از خداى عزّ و جلّ کفاف خواهد در دنیا و بلغة عیش چنان که در خبر است: اللّهم اجعل رزق آل محمّد کفافا.
و قال (ص) اللّهم من احبّنى فارزقه العفاف و الکفاف و من ابغضنى فارزقه مالا و ولدا.
و قال (ص): طوبى لمن هدى الى الاسلام و کان عیشه کفافا و قنع به.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ یعنى: الاحبار من بنى اسرائیل، اوتوا العلم بحقارة الدنیا و سرعة فنائها و بما وعد اللَّه فى الآخرة، قال الذین تمنّوا مثل ما اوتى قارون وَیْلَکُمْ اى هلکتم ان آثر تم الدّنیا على الآخرة. ف ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ اى ما عند اللَّه من الثّواب و الجزاء خیر للمومنین. وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ فیه قولان: احدهما لا تلقى هذه الکلمة و هى قوله: وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ اى لا یوفق لها إِلَّا الصَّابِرُونَ عن نعیم الدّنیا، و القول الثّانی لا تلقى المثوبة الّا الصّابرون، على اداء الفرائض و اجتناب المحارم.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ امّا قصّه قارون و بغى و تمرّد وى و بعاقبت خسف وى چنان که اصحاب سیر و ارباب قصص گفتهاند: قارون مردى بود از علماء بنى اسرائیل، و بعد از موسى و هارون از وى فاضلتر و عالمتر هیچ کس نبود. بطلعت زیبا بود و بصوت خوش آواز بود. پیوسته تورات خواندى و خداى را جلّ جلاله بخلوت و عزلت عبادت کردى. گفتهاند که چهل سال بر کوه متعبّد و متورّع بسان و صفت زاهدان و در عبادت و زهد بر همه بنى اسرائیل غلبه کرد، و ابلیس شیاطین را مىفرستاد تا او را وسوسه کنند و بدنیا در کشند و شیاطین بر او دست نمىیافتند. ابلیس خود برخاست و بصورت پیرى زاهد متعبّد برابر وى بنشست و خداى را عبادت همىکرد تا عبادت ابلیس بر عبادت وى بیفزود، و قارون بتواضع و خدمت وى درآمد و با وى بستاخ گشت و هر چه میگفت باشارت وى میرفت و رضاء وى میجست. ابلیس روزى گفت ما از جمع و جماعت و عیادت بیماران و زیارت نیک مردان و تشییع جنازههاى مؤمنان بازماندهایم اگر در میان مردم باشیم و این خصلتهاى نیکو بر دست گیریم مگر صوابتر باشد.
قارون را بدین سخن از کوه بزیر آورد و در بیعه شدند تعبّدگاه ایشان مردم چون از حال ایشان خبر بداشتند رفقهها از هر جانب روى بایشان نهاد و با ایشان نیکویى میکردند و طعامها مىبردند تا روزى ابلیس گفت اگر ما به هفتهاى یک روز بکسب مشغول باشیم و این بار و ثقل خود از مردم فرو نهیم مگر بهتر باشد. قارون همان صواب دید و روز آدینه بکسب، شدند و باقى هفته عبادت همىکردند. روزى چند برآمد، ابلیس گفت یک روز کسب کنیم و یک روز عبادت تا از معاش و بلغت خود چیزى بسر آید و بصدقه دهیم و مردم را از ما منفعت بود. همان کردند و بکسب مشغول شدند تا دوستى کسب و دوستى مال در سر قارون شد. ابلیس آن گه از وى جدایى گرفت، گفت: من کار خود کردم و او را در دام دنیا آوردم. و حبّ الدّنیا راس کلّ خطیئة پس دنیا روى بوى نهاد و طغیان بالا گرفت چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. و اوّل طغیان و عصیان وى آن بود که ربّ العزّة وحى فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را گوى تا بهر گوشهاى از چهار گوشه رداء خود رشتهاى سبز درآویزند هام رنگ آسمان. موسى گفت: بار خدایا در این چه حکمتست؟ گفت: یا موسى بنى اسرائیل از ما و ذکر ما غافلاند و در آن غفلت از ما بىخبر شدهاند، میخواهم که این رشتهها ایشان را نشانى باشد که چون در ان نگرند ما را یاد کنند و بر آسمان نگرند و دانند که کلام ما از سوى آسمان بایشان مىفرو آید. موسى گفت: بار خدایا و اگر بفرمایى تا خود رداها یکسر همه سبز کنند، که بنى اسرائیل این رشتهها محقّر میدارند. ربّ العزّة گفت: یا موسى، فرمان، محقّر و مصغّر نبود و مؤمنان و دوستان فرمان ما حقیر و صغیر ندارند. هر که در فرمان صغیر مطیع نباشد در فرمان کبیر هم مطیع نباشد. پس موسى بنى اسرائیل را فرمود که انّ اللَّه عزّ و جلّ امرکم ان تعلّقوا فى اردیتکم خیوطا خضرا کلون السّماء لکى تذکروا ربّکم اذا رایتموها. ففعلت بنو اسرائیل ما امرهم به موسى و استکبر قارون فلم یطعه. بنى اسرائیل همان کردند که موسى به فرمان اللَّه ایشان را فرمود و قارون سر وازد و فرمان نبرد و گفت انّما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکى یتمیّزوا من غیرهم. این بود بدایت عصیان و بغى وى. پس چون موسى دریا باز برید و فرعون و قبطیان غرق گشتند و بنى اسرائیل ایمن نشستند و با خواندن تورات و حکم تورات پرداختند موسى (ع) ریاست مذبح به هارون داد و ریاست مذبح آن بود که بنى اسرائیل قربان که میکردند بر طریق تعبد پیش هارون مىبردند و هارون بر مذبح مىنهاد تا آتش از آسمان فرو آمدى و برگرفتى. قارون حسد برد گفت یا موسى لک الرّسالة و لهارون الحبورة و لست فى شىء. ترا رسالت است و هارون را ریاست و مرا خود هیچ چیز نبود. موسى گفت حبورة که هارون را مسلّم است اللَّه وى را داد فضل خدا است. آن را دهد که خود خواهد. قارون گفت: و اللَّه لا اصدقک فى ذلک حتّى ترینى بیانه. من ترا تصدیق نکنم تا نشانى و بیانى بمن ننمایى. موسى بنى اسرائیل را جمع کرد و عصاهاى ایشان همه بخواست و همه در یک حزمه بست و آنجا که عبادت میکرد بنهاد بامداد عصاى هارون را دیدند در میان عصاها سبز گشته، و چنان که درخت برگ آرد برگ آورده. و کانت من شجر اللوزة موسى گفت مر قارون را که اکنون مىبینى که از تشریف و تخصیص اللَّه است مر هارون را.
قارون گفت و اللَّه ما هذا با عجب مما تصنع من السّحر. از آن سحرها که تو کنى این عجب نیست. قارون آن روز از موسى برگشت و یکبارگى اعراض کرد روز بروز در عصیان و تجبّر و تمرّد مىافزود بزینت دنیا مشغول و مغرور گشته و از بهر خویش قصرى عالى ساخته و درهاى آن از زر کرد و دیوارهاى آن از صفایح زروران بسته و جمعى از بنى اسرائیل با خود آموخته بامداد و شبانگاه بر او مىرفتند و او را بهر چه میگفت صدق مىزدند و یارى میدادند و او طعام بایشان میداد و بهر وقت ایشان را مى نواخت. پس فرمان آمد از اللَّه بموسى که از بنى اسرائیل زکاة مال طلب کن و زکاة بر ایشان چنان که درین امّت است فرض گردانید قارون بیامد و گفت هر نوعى از انواع مال و هر جنسى از اجناس مال که مرا است از هزار یکى میدهم، از هزار دینار یک دینار، از هزار درم یک درم، از هزار گوسفند یک گوسفند، و على هذا هر چه زکاة بر آن واجب است. موسى با وى در آن مصالحت کرد و تقریر داد. قارون چون وا خانه آمد و حساب برگرفت بسیار برمىآمد. دلش نداد که بدهد در تدبیر آن شد که بنى اسرائیل را بر موسى بیرون آرد و موسى را بچشم ایشان زشت کند تا ایشان نیز زکاة ندهند. با آن قوم خویش گفت، که با وى دست یکى داشتند، این موسى هر چه توانست از قهر و غلبه بر بنى اسرائیل همه کرد و اکنون میخواهد که مال از شما بستاند، و شما را درویش کند. ایشان گفتند: انت سیّدنا و کبیرنا فمر بما شئت. مهتر ما و سرور ما تویى هر چه ترا رأى بود ما ترا بدان مطیع باشیم. گفت: فلان زن فاجره بیارید تا او را هدیهاى و جعلى پذیرم تا موسى را قذف کند و فجور با نام وى کند تا بنى اسرائیل از وى رمیده گردند و او را تنها بگذارند و بوى هیچیز ندهند. آن زن را بیاوردند و قارون هزار دینار بوى داد و زیادت ازین پذیرفتارى کرد و او را گفت فردا که موسى و بنى اسرائیل جمع شوند تو دست در موسى زن و در ان جمع بگوى که با من فجور کرد پس دیگر روز قارون بنى اسرائیل را جمع کرد و موسى را گفت قوم منتظر تواند تا تو ایشان را امر و نهى گویى، و شرایع دین را بیان کنى. موسى بیامد و گفت: من سرق قطعنا یده و من افترى جلدناه ثمانین و من زنى و لیست له امرأة جلدناه مائة و من زنى و له امرأة رجمناه، هر که دزدى کند دستش ببریم و هر که فریت بر وى درست شود او را هشتاد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و نکاح حلال ندیده او را صد تازیانه زنیم، و هر که زنا کند و زن حلال دیده او را سنگسار کنیم. قارون گفت: یا موسى و اگر این زانى تو باشى حکم همین رجم است؟ موسى گفت: و اگر من باشم حکم همین است. قارون گفت بنى اسرائیل چنین میگویند که تو با فلانه زن فجور کردهاى گفت: بخوانید آن زن را تا خود چه میگوید. آن زن بیامد موسى گفت: اى زن آنچه ایشان میگویند من با تو کردم؟ زن را این سخن صعب آمد در خود بشورید هیچ سخن نگفت. موسى گفت: بالّذى فلق البحر لبنى اسرائیل و انزل التوریة على موسى الّا صدقت. بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت و تورات بموسى فرو فرستاد که راست گویى. توفیق اللَّه در آن زن رسید با خود گفت جز صدق و راستى اینجا چه روى است اگر هرگز نیکبخت خواهم گشت این ساعت خواهم گشت که پیغامبر خداى را نرنجانم و دروغ بر وى نبندم. گفت یا موسى قارون مرا هدیهاى و جعلى داد تا این دروغ بر تو بندم و صدق و راستى به از دروغ و ناراستى. موسى بسجود در افتاد بگریست و در اللَّه زارید گفت: اللّهم ان کنت رسولک فاغضب لى. بار خدایا اگر من رسول توام آخر از بهر من خشمى بگیر جوابى باز ده حکمى برگزار. از اللَّه جلّ جلاله وحى آمد که یا موسى مر الارض بما شئت، فانّها مطیعه، زمین در فرمان تو کردم، آنچه خواهى مرو را فرماى. موسى روى با بنى اسرائیل کرد گفت بدانید که اللَّه تعالى مرا بقارون فرستاد چنان که بفرعون فرستاد هر که با ما است و بر دین ما است تا از وى جدایى گیرد آن جمع که با وى بودند همه ازو برگشتند، مگر دو مرد که با وى بماندند. موسى گفت: یا ارض خذیهم، اى زمین ایشان را بگیر تا بزانو در زمین فرو شدند. دیگر بار گفت: یا ارض خذیهم، تا بکمرگاه بزمین فرو شدند. سوّم بار گفت: یا ارض خذیهم تا بگردن فرو شدند قارون چون قهر حق بدید بفریاد آمد و در موسى مىزارید و بحق قرابت و رحم سوگند بر وى مىنهاد تا هفتاد بار فریاد بخواند و زارى کرد و موسى با وى التفات نکرد. و بعاقبت گفت یا ارض خذیهم، بزمین فرو شدند و ناپدید گشتند. اینست که ربّ العالمین گفت: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ.
در آثار آوردهاند که ربّ العزّة گفت: یا موسى ما افظک و اغلظ قلبک استغاث بک سبعین مرة فلم تغثه، امّا و عزّتى و جلالى لو استغاث بى مرّة لاغثته.
یا موسى درشت طبعى و سخت دلى که تو دارى. هفتاد بار از تو فریاد خواست و فریادش نرسیدى، بعزت و جلال من که اگر یک بار از من فریاد خواستى من او را فریاد رسیدمى.
و فى بعض الآثار لا اجعل الارض بعدک طوعا لاحد. قال قتاده خسف به فهو یتخلخل فى الارض کل یوم قامة رجل لا یبلغ قعرها الى یوم القیمة. و قال بعضهم لما خسف به قال بنو اسرائیل اراد موسى ان یستخلص ما له لنفسه. فخسف اللَّه بداره و امواله و کنوزه بعد ما خسف به بثلاثة ایّام. اگر کسى گوید چون است که ربّ العزة خواسته فرعون شایسته آن کرد که بمیراث به بنى اسرائیل داد تا از آن منفعت گرفتند و خواسته قارون شایسته آن نکرد که کسى از آن منفعت گرفت و آن را بزمین فرو برد، جواب آنست که قارون دعوى کرده بود که آن مال که جمع کرد از علم خویش و فضل خویش جمع کرد نه از فضل اللَّه بدو رسید.
کما قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی ازین جهت آن را بزمین فرو برد و شایسته منافع ایشان نکرد.
فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ اى جماعة یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یمنعونه من اللَّه و یدفعون عنه عذابه. وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ الممتنعین ممّا نزّل به من الخسف.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ العرب تعبر عن الصیرورة باضحى و امسى و اصبح، تقول اصبح فلان عالما اى صار عالما، و لیس هناک من الصبح شىء، و امسى فلان حزینا اى صار حزینا. و معنى الایة صار الذین تمنّوا منزلة قارون من المال و الزینة یتندّمون على ذلک التمنى و لم یرد بالامس یوما بعینه انّما یراد به منذ زمان قریب، یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ در این کلمت خلاف بسیار است میان علما: قومى گفتند وى جدا است و وَیْکَأَنَّ جدا، وى کلمه ترحم است و وَیْکَأَنَّ کلمه تعجب. چنان است که کسى از روى ترحم و تعجب با دیگرى گوید: وى لم فعلت ذلک وى این چیست که تو کردى. هم چنین ایشان که آن آرزوى کردند پشیمان شدند، با خود افتادند هم از روى ترحم هم از روى تعجب گفتند: وى آن چه آرزوى بود که ما کردیم قومى گفتند ویک جدا است و ان اللَّه جدا ویک بمعنى ویلک است و ان اللَّه منصوب است باضمار: اعلم، اى اعلم وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ، قومى گفتند: وَیْکَأَنَّ جمله یک کلمه است بمعنى الم تر، الم تعلم چنان که گویى: اما ترى الى صنع اللَّه و احسانه. همانست که پارسیان در اثناء سخن گویند، چون از اللَّه بر خود نعمتى شناسند: نمىبینى که خداى با من چه کرد؟
و روى انّ اعرابیة قالت لزوجها. این ابنک؟ فقال: ویکانّه وراء البیت، یعنى اما ترینه وراء البیت قومى گفتند کلمه تنبیه است بمنزله الا چنانک بعضى شعرا گفتهاند:
ویکأن من یکن له نشب یحبب
و من یفتقر یعیش ضرّ
و المعنى الا من یکن له نشب.
«ثم قال: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ على ما یوجبه الحکمة.
و قیل کانّ اللَّه یبسط الرزق لمن یشاء من عباده وَ یَقْدِرُ تعجّب. اى کأنّه یبسط الرزق لکرامته علیه، او یضیق لهوانه علیه. از روى تعجّب میگوید: پندارى آن را که روزى میگستراند فراخ بروى از آنست که بنزدیک اللَّه گرامىترست از دیگران یا برو که مىفرو گیرد خوارتر است از دیگران. یعنى که نیست. اى لا یبسط الرزق على من یبسط لکرامته عنده و لا یقدر على من یقدر لهوانه علیه. لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا فلم یعطنا ما تمنّیناه لَخَسَفَ بِنا کما خسف بقارون. قرأ حفص بفتح الخاء و السین و قرأ العامة بضم الخاء و کسر السین. وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ لا ینجون من عذابه فى الآخرة.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً اى نجعل الدار الآخرة، لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ تجبّرا و استطالة على الناس و تهاونا بهم. و قال الحسن معناه الذین لم یطلبوا الشرف و العزّ عند ذى سلطانهم. و عن على (ع) انّها نزلت فى اهل التواضع من الولاة و اهل القدرة وَ لا فَساداً.
قال بعضهم الفساد هاهنا هو الدعاء الى عبادة غیر اللَّه و قیل هو اخذ اموال الناس بغیر حق و قیل هو العمل بالمعاصى.
وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ اى العاقبة المحمودة لمن اتقى عقاب اللَّه بأداء اوامره و اجتناب معاصیه.
گفتهاند ربّ العالمین در اوّل سورة گفت: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ اضافت علو و برترى جستن بر مردم با فرعون کرد و اضافت فساد با قارون کرد آنجا که گفت: وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ انگه در آخر سورة گفت: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً سراى آخرت و نعیم جنّت ایشان را است که علوّ فرعونى نجویند و نه فساد قارونى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى من اتى اللَّه یوم القیامة بالایمان و الاعمال الصالحة فانه یلقى من اللَّه خیرا، اى ثوابا و جزاء على ذلک و هو خیر کثیر. و المراد بالحسنة: کلمة الاخلاص لا اله الا اللَّه و السّیّئة الشرک و قیل من اتى اللَّه یوم القیامة بالاعمال الصالحة فله خیر من المثوبة التی یستحقها علیها. و ذلک انّه یجازیه بالواحدة عشرا فیکون الواحد ثوابا مستحقا و التسعة تفضلا وجودا، و التسعة خیر من الواحدة من ذلک الجنس و من اتى اللَّه یوم القیامة بالکفر و الشرک فان اللَّه لا یعاقبه على ذلک الّا بقدر استحقاقه من العقاب، و یرید اللَّه فى ثواب الاحسان و لا یزید فى عقاب الاساة، لانّ الزیادة فى الاحسان و الثواب کرم وجود و الزیادة فى الاساة و العقاب ظلم و جور.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ یعنى انزله علیک و اوجب علیک العمل به. و قیل معناه بینه على لسانک کقوله تعالى: آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ اى على السنة رسلک. و قیل الفرض التقدیر و معناه نجمه علیک، اى انزله نجما نجما و منه قوله عزّ و جلّ: سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها لانّه عزّ و جلّ فرض فیها، اى قدر فیها جلد الزانى و الزانیة مائة و حد القاذف ثمانین و بهذا سمى انصباء الورثة فرائض.
قوله: لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ یعنى الى مکة و هو قول ابن عباس و مجاهد. و معاد الرجل بلده لانّه یتصرف فى البلاد ثم یعود الى بلده.
مقاتل گفت سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا (ص) چون از غار بیرون آمد بقصد هجرت مدینه از بیم دشمن بشاه راه نرفت بلکه از راه برگشت و همىرفت تا بجحفه رسید آنجا ایمن گشت و براه باز آمد. و جحفه میان مکه و مدینه است، رسول خدا (ص) چون آنجا رسید و شاه راه دید که سوى مکه مىشد اشتیاق مکه برو تازه شد، جبرئیل آمد و گفت: یا رسول اللَّه أ تشتاق الى بلدک و مولدک؟ قال نعم، قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ. یعنى الى مکة، رسول دانست که وعده فتح مکه است که میدهد و این آیه بجحفه فرو آمد. نه مکى است نه مدنى. فانجز اللَّه وعده و فتح له مکة و صار احدى معجزاته حیث خرج مخبره على وفق خبره، و قیل المعاد من العادة اى الى حیث اعتدته و لیس من العود. و قیل معاد اسم مکة، و قیل المعاد الجنّة و کان فیها لیلة المعراج، و قیل کان فیها مع آدم فى صلبه، و قیل الى معاد یعنى الى القیامة و هى معاد کل خلق، و قیل الى الموت و هو ایضا معاد الخلق.
... قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى هذا جواب لکفار مکة لما قالوا للنبى (ص) انّک فى ضلال فقال اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى یعنى نفسه. و من هو فى ضلال مبین یعنى المشرکین اى هو اعلم بالفریقین. وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى إِلَیْکَ الْکِتابُ القا اینجا ارسال است چنان که بلقیس گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ و عجم گویند خبر بمن افکن، و معنى الایة: ما کان القاؤنا ایاه الیک، إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ. قال الفرّاء: هذا من الاستثناء المنقطع، معناه: لکن ربک رحمک فاعطاک القرآن، فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ. قیل هذا امر بالهجرة و المعنى لا تکن بین ظهرانیهم. قال مقاتل. نزلت هذه الایة حین دعى الى دین آبائه فذکره اللَّه نعمه و نهاه عن مظاهرتهم على ما هم علیه. فقال فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ اى معینا لهم على دینهم.
گفتهاند این آیت بآیت پیش متصل است یعنى إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ فانزله علیک و لم تکن ترجو نزوله، لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ ظاهرا قاهرا فلا تکن للکفار لما ترى من تغلّبهم و ضعفک عنهم. وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ اى لا یحملنک قولهم لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى على ان تترک تبلیغ الرسالة و آیات اللَّه الیهم. و قیل وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ یعنى عن العمل بآیات اللَّه بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ الى معرفته و توحیده وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. قال ابن عباس هذا الخطاب فى الظاهر للنبى (ص) و المراد به اهل دینه. اى لا تظاهروا الکفار و لا توافقوهم. و کذلک قوله: وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الخطاب للنبى و المراد به غیره لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا یستحق الالهیة احد سواه، کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یعنى کل شىء فان الّا ربّک بوجهه. و العرب تقیم الصفة مقام الذّات کثیرا یریدون بقولهم فى القسم بوجه اللَّه اى باللّه. و قال امیّة: تبارک سمع ربکم فصلوا، اى تبارک ربّکم، و فى بعض الاشعار: و بارکت ید اللَّه فى ذلک الادیم الممزّق. اى بارک اللَّه. و قال ابو العالیة: کل شىء فان الّا ما ارید به وجهه من الاعمال. و فى الاثر: یجاء بالدنیا یوم القیامة فیقال میزوا ما کان للَّه منها قال فیماز ما کان للَّه منها ثم یؤمر بسائرها، فیلقى فى النار. و قال الضحاک: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا اللَّه و العرش و الجنّة و النار، لَهُ الْحُکْمُ اى القضاء النافذ و التدبیر الماضى فى خلقه فى الدنیا و الآخرة. و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ تردّون فى الآخرة. و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه. وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ تردون فى الآخرة فیجزیکم باعمالکم. و قیل الیه مصیر الخلق فى عواقب امورهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى : أَ وَ لَمْ یَرَوْا حمزه و کسایى ا و لم تروا بتاء مخاطبه خوانند و معنى آنست که: قل یا أیّها الکفار او لم تروا کیف یبدى اللَّه الخلق. یبدأ بفتح یا خواندهاند، و هما لغتان: یقال بدأ اللَّه الخلق و ابداه.
این آیت را دو تأویل گفتهاند یکى آنست که نمىبینند این کافران که بعث را منکراند که اللَّه تعالى چون کارها در میگیرد و مىآفریند و آن گه همان باز مى آرد، چون تابستان و زمستان و شب و روز فکما انّ اعادة فصول السنّة سایغ فى قدرته غیر مستنکر، فکذلک بعث الخلق معنى دیگر ا و لم یروا کیف خلقهم، ابتداء نطفة ثم علقة ثم مضغة ثم یعیده فى الآخرة عند البعث. از نخست خلق نبود، بیافرید و از نیست پدید آورد، آن گه بروز رستاخیز باز ایشان را از خاک بیرون آرد. آن خداوند که در اول خلق نبود و بیافرید و بر وى متعذّر نبود قادر است که روز رستاخیز باز آفریند، و بر وى متعذّر نباشد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ اى انّ ذلک الاعادة على اللَّه سهل هیّن لا نصب فیه.
قُلْ یا محمد سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ على کثرتهم و اختلاف احوالهم لتعرفوا عجائب فطرة اللَّه بالمشاهدة و لقاء من هو اعلم منکم امرهم بالسّیر فى الارض لیلقوا من هو اعلم منهم و احد نظرا فیخبرهم بالدقائق من العجائب، و قیل امرهم بالسیر فى الارض لینظروا الى آثار من کان قبلهم و الى ما صار امرهم من الفناء فیعتبروا و یعلموا انّ اللَّه خلق الاشیاء کما خلقهم و هو یمیتهم کما اماتهم ثم ینشئهم جمیعا فى الآخرة، فذلک قوله: ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو النّشاة بفتح الشین ممدودة حیث وقعت و قرأ الآخرون بسکون الشین مقصورة، نظیره الرّأفة و الرّآفة، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الإبداء و الاعادة و النشأة قَدِیرٌ.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى الیه تقلبون فیعذب من یشاء و یرحم من یشاء، علق العذاب بالمشیّة دون الخطیئة لیعلم انه یعذب بحق ملکه و الخطیئة علامة لا لاجلها یعذب و لاهى علّته. عذاب در مشیّت بست نه در خطیئة تا معلوم شود که او جلّ جلاله عذاب که میکند بحق ملک میکند و خطیئة علامت آنست نه علّت آن.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ قال، الفرّاء معناه و لا من فى السماء بمعجز. هذا کقول حسّان بن ثابت:
فمن یهجوا رسول اللَّه منکم
و یمدحه و ینصره سواء.
یعنى و من یمدحه و ینصره فاضمر من. و الى هذا التأویل ذهب عبد الرحمن بن زید، قال: معناه لا یعجزه اهل الارض فى الارض و لا اهل السماء فى السماء ان عصوه. و قیل معناه لا تعجزوننا بان تهربوا الى الارض ام الى السماء، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ الولىّ الذى یدفع المکروه عن الانسان، و النّصیر الذى یأمر بدفعه عنه. یقول: وَ ما لَکُمْ ایها الناس مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ یلى امرکم وَ لا نَصِیرٍ ینصرکم، اى ینصرکم من اللَّه ان اراد بکم سوءا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ الآیة، کلمات من کتاب اللَّه، و الجمع آیات و الادلّة على اللَّه من خلقه آیات و اذا لم تضف الى الکتاب تناولت الادلّة دون آیات القرآن، و الکفر بآیات اللَّه الّا یستدل بها علیه و تنسب الى غیر اللَّه و یجحد موضع النعمة فیها، و الکفر بلقاء اللَّه جحود الورود علیه، و قیام الساعة و انکار الحساب و الجنّة و النار. أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یوم القیامة و ذکر بلفظ الماضى لانّ اکثر الفاظ القیامة جاءت بلفظ الماضى لانّه بمنزلة ما وقع اذ لا شکّ فى وقوعه. هذه الآیات من قوله وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ معترضة فیما بین القصّة تذکیرا و تحذیرا لاهل مکة ان یحل بهم ما حل بمن قبلهم.
ثم عاد الى قصة ابرهیم (ع) فقال فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ یعنى فما اجابوا عن قوله: اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ الّا ان قال بعضهم لبعض اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ ففعلوا، فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ و لم یسلّطها علیه بل جعلها بردا و سلاما. قال کعب ما احرقت منه الّا وثاقة، إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما فعلوا به و فعلنا لَآیاتٍ علامات لهم على انّ العاقبة للمؤمنین.
وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى انکم تعبدون هذه الاوثان لا لحجة قامت بذلک، بل لتتوادّوا بها و تتحابّوا على عبادتها و تتواصلوا کما یتحاب المؤمنون على عبادة اللَّه. ابراهیم قوم خود را گفت که بت پرستان بودند شما این بتان را که مىپرستید نه از آن مىپرستید که شما را حجّتى است و بیّنتى بر پرستش آن لکن میخواهید تا شما را در عبادت آن بتان اجتماعى باشد و دوستى با یکدیگر، تا یکدیگر را اتّباع میکنید و بر ان اتباع دوست یکدیگر میشوید هم چنان که مؤمنان در عبادت اللَّه با یکدیگر مهر دارند و دوستى آن گه گفت: فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً این مهر و این دوستى شما در دنیا است و روز قیامت منقطع گردد و از آن دوستى هیچ نفع بشما باز نیاید بلکه با عداوت گردد، و نه چون دوستى مومنان بود که در قیامت بماند و نفع آن پدید آید. همانست که جاى دیگر گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ... مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ درین حروف سه قراءت است ابن کثیر و کسایى و یعقوب مودّة برفع خوانند بىتنوین. بَیْنِکُمْ حفص بر معنى اضافت، یعنى هى مودّة بینکم کقوله: لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ اى هذا بلاغ. حمزه و حفص مَوَدَّةَ بنصب خوانند بىتنوین بَیْنِکُمْ بر اضافت، یعنى اتخذتم مودّة بینکم. باقى مَوَدَّةَ منصوب خوانند بتنوین بَیْنِکُمْ منصوب على الظرف.
ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً تتبرّأ الاوثان من عابدیها و یشتم عابدوا الاوثان الاوثان لکونها سببا لهم الى العذاب و قیل تتبرّأ القادة من الاتباع و یلعن الاتباع القادة، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ اى مصیرکم جمیعا الى النار، و لا یجد احد منکم ناصرا ینصره و لا مانعا یمنعه من عذاب اللَّه.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ آمن له و آمن به فى المعنى متقارب. ابراهیم (ع) بعد از آن که نجات یافت از آتش نمرود، لوط بوى ایمان آورد، از جمله قوم وى. و لوط گفت: إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی اى مهاجر من خلفى من قومى مقربا الى ربّى. و بیشتر مفسران بر آنند که: إِنِّی مُهاجِرٌ سخن ابراهیم است، هجرت کرد ابراهیم و با وى لوط بود و ساره زن وى. گفتهاند لوط ابن عم وى بود، و قیل هو ابن اخیه و ساره دختر عم وى بود، و قیل هى ابنة ملک حرّان. هاجر ابراهیم من کوثى سواد الکوفة الى الشام. و قیل هاجر من حرّان الى فلسطین. قال مقاتل هاجر ابرهیم و هو ابن خمس و سبعین سنة، و هو اول من هاجر فى اللَّه، إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ لا یغلب من هاجر الیه، الْحَکِیمُ فیما امر به من الهجرة.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ولدا، وَ یَعْقُوبَ ولد ولد و لم یذکر اسماعیل هاهنا لشهرته و عظم شأنه، وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ اى فى ذریة ابرهیم فانّه شجرة الانبیاء.
و قیل ان اللَّه لم یبعث نبیّا بعد ابرهیم الّا من نسله، وَ الْکِتابَ لم یرد بالکتاب کتابا واحدا انما هو للجنس لانه مصدر و المراد به التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا یعنى الثناء الحسن و لسان الصدق و التّولى من اهل الملک على اختلافهم. و قیل الولد الصالح، و قیل بقا ضیافته عند قبره و لیس ذلک لغیره من الانبیاء، و قیل هو انّه ارى مکانه فى الجنّة، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى فى زمرة الصالحین، مثل آدم و نوح قاله ابن عباس.
وَ لُوطاً منصوب بالارسال، اى و ارسلنا لوطا. و قیل و اذکر لوطا، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ائنکم بالاستفهام، و قرأ الباقون بلا استفهام و اتفقوا على استفهام الثانیة لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ و هى اتیان الرجال، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ یعنى تقطعون سبیل النسل بایثار الرجال على النساء و قیل تقطعون السّبیل بالقتل و اخذ الاموال. و قیل تقطعون.
السّبیل باللواط بالغرباء حتى انقطع الناس عن طریقهم وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ النّادى مجمع القوم للسمر و الانس، و جمعه اندیة و النّدى ایضا و جمعه ندى و ندىّ.
امّ هانى بنت ابى طالب گفت از رسول خدا پرسیدم که این منکر چه بود که اللَّه تعالى میگوید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ گفت افسوس میکردند بر مردمان و بسر انگشت سبّابه و ناخن انگشت ستبر سنگ بمردم مىانداختند. و فى الحدیث عن النبى (ص) قال ایّاکم و الخذف فانّه لا یبلى عدوّا و لا یقتل صیدا و لکن یفقأ العین و یکسر السن.
و قیل کانوا یتضارطون فى مجالسهم، در انجمن مردم باد رها میکردند. عبد اللَّه سلام گفت: کان یبزق بعضهم بعضا خیو بر یکدیگر میانداختند و قیل کانوا یجامعون فى المحافل فعل الحمیر. و عن مکحول قال: من اخلاق قوم لوط لعب الحمام و الصفیر و الجلاهق و الخذف و مضغ العلک و تطریف الاصابع بالحناء.
... فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا.
فعند ذلک قالَ لوط رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ بتحقیق قولى فى العذاب.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى اى جاءوه ببشارة اسحاق و من وراء اسحاق، یعقوب. گفتهاند معنى این آیت آنست که ربّ العالمین دعاء لوط اجابت کرد که گفته بود: رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ و فریشتگان فرستاد تا قوم او را عذاب کنند، و ایشان را فرمود که نخست بابراهیم برگذرید و او را بشارت دهید که اللَّه تعالى دعاء لوط اجابت کرد و ما را فرستاد تا عذاب فرو گشائیم بر ایشان و لوط را و هر که بوى ایمان آورد برهانیم. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ مصرّین على کفرهم.
ابراهیم گفت إِنَّ فِیها لُوطاً از آن که در کار لوط اندوهگین بود با ایشان جدال در گرفت، گفت: أ رأیتم ان کان فیها عشرة ابیات من المسلمین تهلکونهم، فقالت الملائکة: لیس فیها غیر بیت من المسلمین، فذلک قوله: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها اى نحن نعلم من فیها من المؤمنین و الکافرین. قال عبد الرحمن بن سمرة: انّ قوم لوط کانوا اربع مائة الف لَنُنَجِّیَنَّهُ، قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب لننجّینّه بالتخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى الباقین فى العذاب.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا من الملائکة لُوطاً و حسب انهم من الانس سِیءَ بِهِمْ اى بالقوم وَ ضاقَ بِهِمْ اى بالملائکة. یقال سىء فلان بکذا اذا رأى برؤیته ما یسوءه و یقال ضقت بهذا الامر ذَرْعاً و عجز عنه ذرعى و ذراعى اذا اشتد علیک و عجزت عنه.
و قیل سِیءَ بِهِمْ اى ساءه مجىء الرسل لمّا طلبوا منه الضّیافة لما یعلم من خبث قومه، و ذلک انّه لم یعرف الملائکة انّما رأى شبّانا، مردا حسانا بثیاب حسان و ریح طیّبة وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق علیه الامر بسببهم وَ قالُوا اى قالت الرّسل للوط لا تَخَفْ علینا من قومک وَ لا تَحْزَنْ بسببنا إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر و یعقوب منجوک بالتخفیف و قرأ الآخرون بالتشدید.
إِنَّا مُنْزِلُونَ قرأ ابن عامر بالتشدید و الآخرون بالتخفیف عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ یعنى سدوم و کانت مشتملة على سبع مائة الف رجل رِجْزاً مِنَ السَّماءِ اى عذابا من السّماء بِما کانُوا یَفْسُقُونَ یعنى بسبب فسقهم و خروجهم عن طاعة اللَّه و رسوله. فانتسف جبرئیل المدینة و ما فیها باحد جناحیه فجعل عالیها سافلها و تبعت الحجارة من کان غائبا.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً، من هاهنا للتّبیین لا للتبعیض، فلیس یعنى انّه بقى بعضهم آیة، و انما المعنى ترکنا القریة بما فعلنا بها آیَةً وعظة لمن تفکّر و عقل. ثم اختلفوا فى الایة البیّنة المتروکة، فقال بعضهم ترک اللَّه بعض الاحجار الّتى امطرت علیهم على کل حجر اسم من اهلک به. فمن ذهب الى الشام و اتى على قریة لوط رأى من تلک الحجارة. و قیل انّها بقیة الانهار الّتى کانت بارضهم و صار ماؤها اسود منتنا یتأذى الناس برائحته من مسافة بعیدة. و قیل ترک بعض دیارهم منکوسة عبرة و عظة للناس.
وَ إِلى مَدْیَنَ اى و ارسلنا الى مدین أَخاهُمْ شُعَیْباً و کان مرسلا الى بنى مدین بن ابرهیم. قال قتادة ارسل شعیب الى امّتین: الى اهل مدین و الى اصحاب الایکة فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ، اى خافوا الیوم الآخر و احذروه. و قیل هو من الرّجاء اى اقرّوا به و صدّقوه و تیقنوه، لانّ الراجى للشىء عالم به غیر منکر و لانّه لم یوجد الرّجاء فى کلامهم بمعنى الخوف الّا اذا قارنه الجحد وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ یعنى لا تسعوا فى الارض بالفساد.
فَکَذَّبُوهُ اى کذّبوا شعیبا فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ، اى الزلزلة الشدیدة حتى تهدّمت علیهم دورهم و ماتوا بذلک، فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ میّتین، بارکین على رکبهم، مستقبلین بوجوههم الارض. و قیل الرّجفة زعزعة الارض تحت القدم و منه الارجاف و هو من الاخبار ما یضطرب النّاس لاجله من غیر تحقّق به.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ اى و اهلکنا عادا و ثمود وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ یا اهل مکة مِنْ مَساکِنِهِمْ منازلهم بالحجر و الیمن، من هاهنا للتّبعیض و الضمیر راجع الى ثمود بها بقیّة دورهم و بساتینهم و نخیلهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ من الکفر و المعاصى فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ الذى وجب علیهم سلوکه و هو الایمان باللّه و رسله وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ ذوى بصائر یمکنهم تمیز الحق من الباطل. و قیل وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ یعنى ثمود و استبصارهم حدقهم فى جوب الصخر بالوادى بیوتا، و قال فى موضع آخر: فارِهِینَ.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ اى بالواضحات من الآیات فَاسْتَکْبَرُوا فتکبّروا و تعظّموا علیها بترک الایمان و التصدیق وَ ما کانُوا سابِقِینَ فائتین. بل ادرکهم العذاب. یقال لمن فات طالبه سبق و اللَّه تعالى طالب کلّ مکلّف بجزاء عمله ان خیرا فخیرا و ان شرّا فشرّا.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً و هم قوم لوط. و الحاصب الحجر: اى ارسلنا على قوم لوط حجارة من سجّیل منضود. و قیل الحاصب الرّیح العاصفة التی فیها الحصباء و هى حصى صغار سلّطها اللَّه على عاد فاهلکهم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و هم ثمود صاح جبرئیل (ع) بهم صیحة فزهقت ارواحهم و کذلک قوم شعیب، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ یعنى قارون و قومه، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا یعنى فرعون و اصحابه و قوم نوح، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اى لیضع عقوبته فى غیر موضعها، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و التکذیب.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا اى صفة الذین اتخذوا، و المثل و النظیر واحد، و المثل قول سائر و یشبّه فیه حال الثانى بالاول یقول تعالى. مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ یعنى الاصنام یرجون نصرها و نفعها عند حاجتهم الیها کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً لنفسها فیما یکنّها فلم یغن عنها بناؤها شیئا عند حاجتها الیه فکما انّ بیت العنکبوت لا یدفع عنها بردا و لا حرّا، کذلک هذه الاوثان لا تملک لعابدیها نفعا و لا ضرّا و لا خیرا و لا شرّا، وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ اى اضعف البیوت لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اى لو کانوا یرجعون الى علم لعلموا انّ وثنا من حجارة لا یغنى عنهم من اللَّه شیئا و لم یتّخذوا من دون اللَّه ولیّا. قال یزید بن میسرة العنکبوت شیطان مسخه اللَّه عزّ و جل و قال على بن ابى طالب (ع) طهروا بیوتکم من نسج العنکبوت فان ترکه فى البیوت یورث الفقر.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ قرأ اهل البصرة و عاصم یَدْعُونَ بالیاء اى یعلم ما یدعوا هؤلاء الکفار الذین اهلکناهم من الامم من دونه من شىء وثن أو صنم او ملک او جن، و قرأ الآخرون بالتّاء خطابا بالمشرکى قریش، اى یعلم ما تدعون انتم من دونه من شىء، و المعنى انّ اللَّه یعلم ایها القوم حال ما تدعون من دونه من شىء انه لا ینفعکم و لا ینصرکم ان اراد اللَّه بکم سوء. و فى هذا الکلام ضرب من الوعید کقول القائل لمن یتهدّده انى عالم بما تصنع و انه غیر خاف على وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى انتقامه من اعدائه الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ المثل کلام یتضمن تشبیه الآخر بالاوّل، یرید امثال القرآن التی شبّه بها احوال کفار هذه الامّة باحوال کفار الامم المتقدمة نَضْرِبُها اى نبیّنها للناس یستبدلوا بها و لیتفکروا فى معانیها وَ ما یَعْقِلُها اى ما یعقل الامثال إِلَّا العلماء الذین یعقلون عن اللَّه.
عن جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) تلا هذه الآیة ثمّ قال: العالم من عقل عن اللَّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بقوله الحق، و قیل للحق الذى اراد اقامته فى خلقه. و قیل لم یخلقها باطلا لغیر شىء بل لامر ما إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى خلقها لَآیَةً لدلالة لِلْمُؤْمِنِینَ على قدرته و توحیده و خصّ المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ اى اقرأ القرآن و اتّبعه. و قیل اقرأ على اهل مکة ما انزل اللَّه من القرآن و عظهم بما فیه من المواعظ و کلّفهم ما فیه من الفرائض وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ الفحشاء ما قبح من الاعمال ، و المنکر ما لا یعرف فى الشّرع قال ابن مسعود و ابن عباس: فى الصّلاة منتهر مزدجر عن معاصى اللَّه فمن لم تأمره صلوته بالمعروف و لم تنه عن المنکر لم یزدد بصلوته من اللَّه الّا بعدا. و قال الحسن و قتادة من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنکر فصلاته و بال علیه. و عن انس قال: کان فتى من الانصار یصلى الصلوات الخمس مع رسول اللَّه (ص) ثم لا یدع شیئا من الفواحش الّا رکبه. فوصف لرسول اللَّه (ص) حاله فقال انّ صلاته تنهاه یوما فلم یلبث ان تاب و حسن حاله. و قال ابن عون معنى الآیة: ان الصلاة تنهى صاحبها عن الفحشاء و المنکر ما دام فیها.
و قیل اراد انّه یقرأ القرآن فى الصلاة فالقرآن ینهاه عن الفحشاء و المنکر. و فى الخبر فى بعض الروایات قیل یا رسول اللَّه انّ فلانا یصلّى بالنهار و یسرق باللیل. فقال انّ صلاته لتردعه.
و قال النبى (ص): لا صلاة لمن لم یطع الصلاة، و اطاعة الصلاة ان ینتهى عن الفحشاء و المنکر.
وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ له معنیان، احدهما، انّ ذکر اللَّه کبیر، کقوله عزّ و جلّ: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ اى هو هیّن علیه: و نظائره فى القرآن کثیرة، و المعنى الثانى انّ ذکر اللَّه للعبد اکبر من ذکر العبد ایّاه. و یروى هذا الکلام عن رسول اللَّه (ص) قال: ذکر اللَّه ایاکم اکبر من ذکرکم ایاه.
قالت الحکماء لانّ ذکر اللَّه للعبد على الاستغناء و ذکر العبد ایّاه على حدّ الافتقار و لانّ ذکر العبد لجرّ منفعة او لدفع مضرّة، و ذکر اللَّه سبحانه ایّاه للفضل و الکرم.
و قیل لانّ ذکره لک بلا علّة و ذکرک مشوب بالعلل، و قیل لانّ ذکر العبد مخلوق و ذکره جلّ جلاله غیر مخلوق. و قال الحسن: معناه، و لذکر اللَّه نفسه اکبر من ذکر العبد له فیکون هذا تنبیها على انّ ذکره بما اختاره لنفسه اولى. و قیل و لذکر اللَّه فى الصلاة اکبر من خارج الصلاة. و قیل و لذکر اللَّه اکبر من سایر ارکان الصلاة. و یحتمل ان تأویل ذکر اللَّه الصلاة کانّه قال: و الصلاة اکبر من سائر العبادات. و قال ابن عطاء وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ من ان تبقى معه المعصیة. و فى بعض الاخبار: الدنیا ملعونة ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ او عالما او متعلّما.
قالت الحکماء: و انّما کان الذکر افضل الاشیاء لانّ ثواب الذّکر الذّکر. قال اللَّه تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ و یشهد لذلک قول النبى (ص) یقول اللَّه عزّ و جل: انا عند ظن عبدى و انا معه حین یذکرنى، فان ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و ان ذکرنى فى ملأ ذکرته فى ملأ خیر منهم.
و قیل وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ اى ذکر اللَّه افضل الطاعات بدلیل ما روى ابو الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص) الا انبئکم بخیر اعمالکم و ازکاها عند ملیککم و ارفعها فى درجاتکم و خیر من اعطاء الذهب و الورق و ان تلقوا عدوکم فتضربوا اعناقهم و یضربوا اعناقکم قالوا: ما ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: ذکر اللَّه عز و جل و عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) انه سئل اى العباد افضل درجة عند اللَّه عز و جل یوم القیامة؟ فقال: الذاکرون اللَّه کثیرا. قالوا: یا رسول اللَّه و من الغازى فى سبیل اللَّه؟ فقال: لو ضرب بسیفه الکفار و المشرکین حتى یکسر او یختضب دما لکان الذاکرون اللَّه کثیرا افضل منه درجة و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه اىّ الاعمال افضل؟ قال: ان تفارق الدنیا و لسانک رطب من ذکر اللَّه.
و روى انّه قال (ص) سیروا سبق المفردون. قالوا و ما المفرّدون یا رسول اللَّه؟ قال: الذاکرون اللَّه کثیرا و الذاکرات قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ لا یخفى علیه شىء.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ مفسّران درین آیت سه قول گفتهاند: قتاده گفت این آیت منسوخ است و ناسخها قوله قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الآیه، قول دوم قول ابن زید است گفت: آیت محکم است منسوخ نیست و مراد مؤمنان اهل کتاباند: عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. رب العالمین رسول را مىفرماید که با ایشان بر وفق و لطف سخن گوى نه بجدال تا اسلام بدل ایشان شیرین شود و قرآن که نیکوترین سخنان است بر ایشان خوان آن گه کفار یهود که هم اهل کتاباند مستثنى کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بالاقامة على الکفر فانهم یجادلون مگر ایشان که بر کفر بایستند و مسلمان نشوند که با ایشان بجدال و خصومت و خشونت سخن باید گفت چنان که رب العزه گفت: جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و قال فى موضع آخر: وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً. قول سوم مجاهد گفت: آیت محکم است و مراد اهل ذمتاند، و المجادلة هى المجادلة بالسّیف بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ هى الوفاء بالذمّة. میگوید با اهل ذمت که جزیت پذیرفتهاند محاربت مکنید و با ایشان بوفاء ذمت باز آئید. إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مگر کسى که از جزیت دادن باز ایستد از ایشان. و قیل مجاز الآیة الا الذین ظلموکم لان جمیعهم ظالم بالکفر. قال بعضهم نزلت هذه الایة فى وفد نجران وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى اذا اخبرکم واحد منهم ممن قبل الجزیة بشىء مما فى کتبهم فلا تجادلوهم علیه و لا تصدّقوهم و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ. وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
قال رسول اللَّه (ص) ما حدّثکم اهل الکتاب عن شىء فلا تصدّقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و قال (ص) لا تسألوا اهل الکتاب عن شىء فانهم ان یهدوکم و قد ضلّوا. و قال عبد اللَّه بن عباس تسألون اهل الکتاب عن کتبهم و عندکم القرآن احدث الکتب عهدا بالرحمن محضا لم یشب.
و عن ابى هریرة قال: اهل الکتاب یقرءون التوریة بالعبرانیة و یفسرونها بالعربیّة لاهل الاسلام، فقال رسول اللَّه (ص): لا تصدّقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا اى کما انزلنا الیهم الکتب انزلنا إِلَیْکَ الْکِتابَ یعنى القرآن فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یؤمنون بمحمد و بالقرآن و مِنْ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و هم مؤمنوا اهل مکة من العرب، وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ و ذلک انّ الیهود عرفوا انّ محمدا نبىّ و القرآن حقّ، فجحدوا: و الجحود اکثر ما یقال فى انکار اللّسان و القلب عارف.
این آیت را دو تأویل گفتهاند یکى آنست که نمىبینند این کافران که بعث را منکراند که اللَّه تعالى چون کارها در میگیرد و مىآفریند و آن گه همان باز مى آرد، چون تابستان و زمستان و شب و روز فکما انّ اعادة فصول السنّة سایغ فى قدرته غیر مستنکر، فکذلک بعث الخلق معنى دیگر ا و لم یروا کیف خلقهم، ابتداء نطفة ثم علقة ثم مضغة ثم یعیده فى الآخرة عند البعث. از نخست خلق نبود، بیافرید و از نیست پدید آورد، آن گه بروز رستاخیز باز ایشان را از خاک بیرون آرد. آن خداوند که در اول خلق نبود و بیافرید و بر وى متعذّر نبود قادر است که روز رستاخیز باز آفریند، و بر وى متعذّر نباشد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ اى انّ ذلک الاعادة على اللَّه سهل هیّن لا نصب فیه.
قُلْ یا محمد سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ على کثرتهم و اختلاف احوالهم لتعرفوا عجائب فطرة اللَّه بالمشاهدة و لقاء من هو اعلم منکم امرهم بالسّیر فى الارض لیلقوا من هو اعلم منهم و احد نظرا فیخبرهم بالدقائق من العجائب، و قیل امرهم بالسیر فى الارض لینظروا الى آثار من کان قبلهم و الى ما صار امرهم من الفناء فیعتبروا و یعلموا انّ اللَّه خلق الاشیاء کما خلقهم و هو یمیتهم کما اماتهم ثم ینشئهم جمیعا فى الآخرة، فذلک قوله: ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو النّشاة بفتح الشین ممدودة حیث وقعت و قرأ الآخرون بسکون الشین مقصورة، نظیره الرّأفة و الرّآفة، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الإبداء و الاعادة و النشأة قَدِیرٌ.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى الیه تقلبون فیعذب من یشاء و یرحم من یشاء، علق العذاب بالمشیّة دون الخطیئة لیعلم انه یعذب بحق ملکه و الخطیئة علامة لا لاجلها یعذب و لاهى علّته. عذاب در مشیّت بست نه در خطیئة تا معلوم شود که او جلّ جلاله عذاب که میکند بحق ملک میکند و خطیئة علامت آنست نه علّت آن.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ قال، الفرّاء معناه و لا من فى السماء بمعجز. هذا کقول حسّان بن ثابت:
فمن یهجوا رسول اللَّه منکم
و یمدحه و ینصره سواء.
یعنى و من یمدحه و ینصره فاضمر من. و الى هذا التأویل ذهب عبد الرحمن بن زید، قال: معناه لا یعجزه اهل الارض فى الارض و لا اهل السماء فى السماء ان عصوه. و قیل معناه لا تعجزوننا بان تهربوا الى الارض ام الى السماء، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ الولىّ الذى یدفع المکروه عن الانسان، و النّصیر الذى یأمر بدفعه عنه. یقول: وَ ما لَکُمْ ایها الناس مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ یلى امرکم وَ لا نَصِیرٍ ینصرکم، اى ینصرکم من اللَّه ان اراد بکم سوءا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ الآیة، کلمات من کتاب اللَّه، و الجمع آیات و الادلّة على اللَّه من خلقه آیات و اذا لم تضف الى الکتاب تناولت الادلّة دون آیات القرآن، و الکفر بآیات اللَّه الّا یستدل بها علیه و تنسب الى غیر اللَّه و یجحد موضع النعمة فیها، و الکفر بلقاء اللَّه جحود الورود علیه، و قیام الساعة و انکار الحساب و الجنّة و النار. أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یوم القیامة و ذکر بلفظ الماضى لانّ اکثر الفاظ القیامة جاءت بلفظ الماضى لانّه بمنزلة ما وقع اذ لا شکّ فى وقوعه. هذه الآیات من قوله وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ معترضة فیما بین القصّة تذکیرا و تحذیرا لاهل مکة ان یحل بهم ما حل بمن قبلهم.
ثم عاد الى قصة ابرهیم (ع) فقال فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ یعنى فما اجابوا عن قوله: اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ الّا ان قال بعضهم لبعض اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ ففعلوا، فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ و لم یسلّطها علیه بل جعلها بردا و سلاما. قال کعب ما احرقت منه الّا وثاقة، إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما فعلوا به و فعلنا لَآیاتٍ علامات لهم على انّ العاقبة للمؤمنین.
وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى انکم تعبدون هذه الاوثان لا لحجة قامت بذلک، بل لتتوادّوا بها و تتحابّوا على عبادتها و تتواصلوا کما یتحاب المؤمنون على عبادة اللَّه. ابراهیم قوم خود را گفت که بت پرستان بودند شما این بتان را که مىپرستید نه از آن مىپرستید که شما را حجّتى است و بیّنتى بر پرستش آن لکن میخواهید تا شما را در عبادت آن بتان اجتماعى باشد و دوستى با یکدیگر، تا یکدیگر را اتّباع میکنید و بر ان اتباع دوست یکدیگر میشوید هم چنان که مؤمنان در عبادت اللَّه با یکدیگر مهر دارند و دوستى آن گه گفت: فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً این مهر و این دوستى شما در دنیا است و روز قیامت منقطع گردد و از آن دوستى هیچ نفع بشما باز نیاید بلکه با عداوت گردد، و نه چون دوستى مومنان بود که در قیامت بماند و نفع آن پدید آید. همانست که جاى دیگر گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ... مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ درین حروف سه قراءت است ابن کثیر و کسایى و یعقوب مودّة برفع خوانند بىتنوین. بَیْنِکُمْ حفص بر معنى اضافت، یعنى هى مودّة بینکم کقوله: لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ اى هذا بلاغ. حمزه و حفص مَوَدَّةَ بنصب خوانند بىتنوین بَیْنِکُمْ بر اضافت، یعنى اتخذتم مودّة بینکم. باقى مَوَدَّةَ منصوب خوانند بتنوین بَیْنِکُمْ منصوب على الظرف.
ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً تتبرّأ الاوثان من عابدیها و یشتم عابدوا الاوثان الاوثان لکونها سببا لهم الى العذاب و قیل تتبرّأ القادة من الاتباع و یلعن الاتباع القادة، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ اى مصیرکم جمیعا الى النار، و لا یجد احد منکم ناصرا ینصره و لا مانعا یمنعه من عذاب اللَّه.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ آمن له و آمن به فى المعنى متقارب. ابراهیم (ع) بعد از آن که نجات یافت از آتش نمرود، لوط بوى ایمان آورد، از جمله قوم وى. و لوط گفت: إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی اى مهاجر من خلفى من قومى مقربا الى ربّى. و بیشتر مفسران بر آنند که: إِنِّی مُهاجِرٌ سخن ابراهیم است، هجرت کرد ابراهیم و با وى لوط بود و ساره زن وى. گفتهاند لوط ابن عم وى بود، و قیل هو ابن اخیه و ساره دختر عم وى بود، و قیل هى ابنة ملک حرّان. هاجر ابراهیم من کوثى سواد الکوفة الى الشام. و قیل هاجر من حرّان الى فلسطین. قال مقاتل هاجر ابرهیم و هو ابن خمس و سبعین سنة، و هو اول من هاجر فى اللَّه، إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ لا یغلب من هاجر الیه، الْحَکِیمُ فیما امر به من الهجرة.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ولدا، وَ یَعْقُوبَ ولد ولد و لم یذکر اسماعیل هاهنا لشهرته و عظم شأنه، وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ اى فى ذریة ابرهیم فانّه شجرة الانبیاء.
و قیل ان اللَّه لم یبعث نبیّا بعد ابرهیم الّا من نسله، وَ الْکِتابَ لم یرد بالکتاب کتابا واحدا انما هو للجنس لانه مصدر و المراد به التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا یعنى الثناء الحسن و لسان الصدق و التّولى من اهل الملک على اختلافهم. و قیل الولد الصالح، و قیل بقا ضیافته عند قبره و لیس ذلک لغیره من الانبیاء، و قیل هو انّه ارى مکانه فى الجنّة، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى فى زمرة الصالحین، مثل آدم و نوح قاله ابن عباس.
وَ لُوطاً منصوب بالارسال، اى و ارسلنا لوطا. و قیل و اذکر لوطا، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ائنکم بالاستفهام، و قرأ الباقون بلا استفهام و اتفقوا على استفهام الثانیة لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ و هى اتیان الرجال، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ یعنى تقطعون سبیل النسل بایثار الرجال على النساء و قیل تقطعون السّبیل بالقتل و اخذ الاموال. و قیل تقطعون.
السّبیل باللواط بالغرباء حتى انقطع الناس عن طریقهم وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ النّادى مجمع القوم للسمر و الانس، و جمعه اندیة و النّدى ایضا و جمعه ندى و ندىّ.
امّ هانى بنت ابى طالب گفت از رسول خدا پرسیدم که این منکر چه بود که اللَّه تعالى میگوید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ گفت افسوس میکردند بر مردمان و بسر انگشت سبّابه و ناخن انگشت ستبر سنگ بمردم مىانداختند. و فى الحدیث عن النبى (ص) قال ایّاکم و الخذف فانّه لا یبلى عدوّا و لا یقتل صیدا و لکن یفقأ العین و یکسر السن.
و قیل کانوا یتضارطون فى مجالسهم، در انجمن مردم باد رها میکردند. عبد اللَّه سلام گفت: کان یبزق بعضهم بعضا خیو بر یکدیگر میانداختند و قیل کانوا یجامعون فى المحافل فعل الحمیر. و عن مکحول قال: من اخلاق قوم لوط لعب الحمام و الصفیر و الجلاهق و الخذف و مضغ العلک و تطریف الاصابع بالحناء.
... فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا.
فعند ذلک قالَ لوط رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ بتحقیق قولى فى العذاب.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى اى جاءوه ببشارة اسحاق و من وراء اسحاق، یعقوب. گفتهاند معنى این آیت آنست که ربّ العالمین دعاء لوط اجابت کرد که گفته بود: رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ و فریشتگان فرستاد تا قوم او را عذاب کنند، و ایشان را فرمود که نخست بابراهیم برگذرید و او را بشارت دهید که اللَّه تعالى دعاء لوط اجابت کرد و ما را فرستاد تا عذاب فرو گشائیم بر ایشان و لوط را و هر که بوى ایمان آورد برهانیم. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ مصرّین على کفرهم.
ابراهیم گفت إِنَّ فِیها لُوطاً از آن که در کار لوط اندوهگین بود با ایشان جدال در گرفت، گفت: أ رأیتم ان کان فیها عشرة ابیات من المسلمین تهلکونهم، فقالت الملائکة: لیس فیها غیر بیت من المسلمین، فذلک قوله: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها اى نحن نعلم من فیها من المؤمنین و الکافرین. قال عبد الرحمن بن سمرة: انّ قوم لوط کانوا اربع مائة الف لَنُنَجِّیَنَّهُ، قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب لننجّینّه بالتخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى الباقین فى العذاب.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا من الملائکة لُوطاً و حسب انهم من الانس سِیءَ بِهِمْ اى بالقوم وَ ضاقَ بِهِمْ اى بالملائکة. یقال سىء فلان بکذا اذا رأى برؤیته ما یسوءه و یقال ضقت بهذا الامر ذَرْعاً و عجز عنه ذرعى و ذراعى اذا اشتد علیک و عجزت عنه.
و قیل سِیءَ بِهِمْ اى ساءه مجىء الرسل لمّا طلبوا منه الضّیافة لما یعلم من خبث قومه، و ذلک انّه لم یعرف الملائکة انّما رأى شبّانا، مردا حسانا بثیاب حسان و ریح طیّبة وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق علیه الامر بسببهم وَ قالُوا اى قالت الرّسل للوط لا تَخَفْ علینا من قومک وَ لا تَحْزَنْ بسببنا إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر و یعقوب منجوک بالتخفیف و قرأ الآخرون بالتشدید.
إِنَّا مُنْزِلُونَ قرأ ابن عامر بالتشدید و الآخرون بالتخفیف عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ یعنى سدوم و کانت مشتملة على سبع مائة الف رجل رِجْزاً مِنَ السَّماءِ اى عذابا من السّماء بِما کانُوا یَفْسُقُونَ یعنى بسبب فسقهم و خروجهم عن طاعة اللَّه و رسوله. فانتسف جبرئیل المدینة و ما فیها باحد جناحیه فجعل عالیها سافلها و تبعت الحجارة من کان غائبا.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً، من هاهنا للتّبیین لا للتبعیض، فلیس یعنى انّه بقى بعضهم آیة، و انما المعنى ترکنا القریة بما فعلنا بها آیَةً وعظة لمن تفکّر و عقل. ثم اختلفوا فى الایة البیّنة المتروکة، فقال بعضهم ترک اللَّه بعض الاحجار الّتى امطرت علیهم على کل حجر اسم من اهلک به. فمن ذهب الى الشام و اتى على قریة لوط رأى من تلک الحجارة. و قیل انّها بقیة الانهار الّتى کانت بارضهم و صار ماؤها اسود منتنا یتأذى الناس برائحته من مسافة بعیدة. و قیل ترک بعض دیارهم منکوسة عبرة و عظة للناس.
وَ إِلى مَدْیَنَ اى و ارسلنا الى مدین أَخاهُمْ شُعَیْباً و کان مرسلا الى بنى مدین بن ابرهیم. قال قتادة ارسل شعیب الى امّتین: الى اهل مدین و الى اصحاب الایکة فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ، اى خافوا الیوم الآخر و احذروه. و قیل هو من الرّجاء اى اقرّوا به و صدّقوه و تیقنوه، لانّ الراجى للشىء عالم به غیر منکر و لانّه لم یوجد الرّجاء فى کلامهم بمعنى الخوف الّا اذا قارنه الجحد وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ یعنى لا تسعوا فى الارض بالفساد.
فَکَذَّبُوهُ اى کذّبوا شعیبا فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ، اى الزلزلة الشدیدة حتى تهدّمت علیهم دورهم و ماتوا بذلک، فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ میّتین، بارکین على رکبهم، مستقبلین بوجوههم الارض. و قیل الرّجفة زعزعة الارض تحت القدم و منه الارجاف و هو من الاخبار ما یضطرب النّاس لاجله من غیر تحقّق به.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ اى و اهلکنا عادا و ثمود وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ یا اهل مکة مِنْ مَساکِنِهِمْ منازلهم بالحجر و الیمن، من هاهنا للتّبعیض و الضمیر راجع الى ثمود بها بقیّة دورهم و بساتینهم و نخیلهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ من الکفر و المعاصى فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ الذى وجب علیهم سلوکه و هو الایمان باللّه و رسله وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ ذوى بصائر یمکنهم تمیز الحق من الباطل. و قیل وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ یعنى ثمود و استبصارهم حدقهم فى جوب الصخر بالوادى بیوتا، و قال فى موضع آخر: فارِهِینَ.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ اى بالواضحات من الآیات فَاسْتَکْبَرُوا فتکبّروا و تعظّموا علیها بترک الایمان و التصدیق وَ ما کانُوا سابِقِینَ فائتین. بل ادرکهم العذاب. یقال لمن فات طالبه سبق و اللَّه تعالى طالب کلّ مکلّف بجزاء عمله ان خیرا فخیرا و ان شرّا فشرّا.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً و هم قوم لوط. و الحاصب الحجر: اى ارسلنا على قوم لوط حجارة من سجّیل منضود. و قیل الحاصب الرّیح العاصفة التی فیها الحصباء و هى حصى صغار سلّطها اللَّه على عاد فاهلکهم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و هم ثمود صاح جبرئیل (ع) بهم صیحة فزهقت ارواحهم و کذلک قوم شعیب، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ یعنى قارون و قومه، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا یعنى فرعون و اصحابه و قوم نوح، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اى لیضع عقوبته فى غیر موضعها، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و التکذیب.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا اى صفة الذین اتخذوا، و المثل و النظیر واحد، و المثل قول سائر و یشبّه فیه حال الثانى بالاول یقول تعالى. مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ یعنى الاصنام یرجون نصرها و نفعها عند حاجتهم الیها کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً لنفسها فیما یکنّها فلم یغن عنها بناؤها شیئا عند حاجتها الیه فکما انّ بیت العنکبوت لا یدفع عنها بردا و لا حرّا، کذلک هذه الاوثان لا تملک لعابدیها نفعا و لا ضرّا و لا خیرا و لا شرّا، وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ اى اضعف البیوت لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اى لو کانوا یرجعون الى علم لعلموا انّ وثنا من حجارة لا یغنى عنهم من اللَّه شیئا و لم یتّخذوا من دون اللَّه ولیّا. قال یزید بن میسرة العنکبوت شیطان مسخه اللَّه عزّ و جل و قال على بن ابى طالب (ع) طهروا بیوتکم من نسج العنکبوت فان ترکه فى البیوت یورث الفقر.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ قرأ اهل البصرة و عاصم یَدْعُونَ بالیاء اى یعلم ما یدعوا هؤلاء الکفار الذین اهلکناهم من الامم من دونه من شىء وثن أو صنم او ملک او جن، و قرأ الآخرون بالتّاء خطابا بالمشرکى قریش، اى یعلم ما تدعون انتم من دونه من شىء، و المعنى انّ اللَّه یعلم ایها القوم حال ما تدعون من دونه من شىء انه لا ینفعکم و لا ینصرکم ان اراد اللَّه بکم سوء. و فى هذا الکلام ضرب من الوعید کقول القائل لمن یتهدّده انى عالم بما تصنع و انه غیر خاف على وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى انتقامه من اعدائه الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ المثل کلام یتضمن تشبیه الآخر بالاوّل، یرید امثال القرآن التی شبّه بها احوال کفار هذه الامّة باحوال کفار الامم المتقدمة نَضْرِبُها اى نبیّنها للناس یستبدلوا بها و لیتفکروا فى معانیها وَ ما یَعْقِلُها اى ما یعقل الامثال إِلَّا العلماء الذین یعقلون عن اللَّه.
عن جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) تلا هذه الآیة ثمّ قال: العالم من عقل عن اللَّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بقوله الحق، و قیل للحق الذى اراد اقامته فى خلقه. و قیل لم یخلقها باطلا لغیر شىء بل لامر ما إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى خلقها لَآیَةً لدلالة لِلْمُؤْمِنِینَ على قدرته و توحیده و خصّ المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ اى اقرأ القرآن و اتّبعه. و قیل اقرأ على اهل مکة ما انزل اللَّه من القرآن و عظهم بما فیه من المواعظ و کلّفهم ما فیه من الفرائض وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ الفحشاء ما قبح من الاعمال ، و المنکر ما لا یعرف فى الشّرع قال ابن مسعود و ابن عباس: فى الصّلاة منتهر مزدجر عن معاصى اللَّه فمن لم تأمره صلوته بالمعروف و لم تنه عن المنکر لم یزدد بصلوته من اللَّه الّا بعدا. و قال الحسن و قتادة من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنکر فصلاته و بال علیه. و عن انس قال: کان فتى من الانصار یصلى الصلوات الخمس مع رسول اللَّه (ص) ثم لا یدع شیئا من الفواحش الّا رکبه. فوصف لرسول اللَّه (ص) حاله فقال انّ صلاته تنهاه یوما فلم یلبث ان تاب و حسن حاله. و قال ابن عون معنى الآیة: ان الصلاة تنهى صاحبها عن الفحشاء و المنکر ما دام فیها.
و قیل اراد انّه یقرأ القرآن فى الصلاة فالقرآن ینهاه عن الفحشاء و المنکر. و فى الخبر فى بعض الروایات قیل یا رسول اللَّه انّ فلانا یصلّى بالنهار و یسرق باللیل. فقال انّ صلاته لتردعه.
و قال النبى (ص): لا صلاة لمن لم یطع الصلاة، و اطاعة الصلاة ان ینتهى عن الفحشاء و المنکر.
وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ له معنیان، احدهما، انّ ذکر اللَّه کبیر، کقوله عزّ و جلّ: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ اى هو هیّن علیه: و نظائره فى القرآن کثیرة، و المعنى الثانى انّ ذکر اللَّه للعبد اکبر من ذکر العبد ایّاه. و یروى هذا الکلام عن رسول اللَّه (ص) قال: ذکر اللَّه ایاکم اکبر من ذکرکم ایاه.
قالت الحکماء لانّ ذکر اللَّه للعبد على الاستغناء و ذکر العبد ایّاه على حدّ الافتقار و لانّ ذکر العبد لجرّ منفعة او لدفع مضرّة، و ذکر اللَّه سبحانه ایّاه للفضل و الکرم.
و قیل لانّ ذکره لک بلا علّة و ذکرک مشوب بالعلل، و قیل لانّ ذکر العبد مخلوق و ذکره جلّ جلاله غیر مخلوق. و قال الحسن: معناه، و لذکر اللَّه نفسه اکبر من ذکر العبد له فیکون هذا تنبیها على انّ ذکره بما اختاره لنفسه اولى. و قیل و لذکر اللَّه فى الصلاة اکبر من خارج الصلاة. و قیل و لذکر اللَّه اکبر من سایر ارکان الصلاة. و یحتمل ان تأویل ذکر اللَّه الصلاة کانّه قال: و الصلاة اکبر من سائر العبادات. و قال ابن عطاء وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ من ان تبقى معه المعصیة. و فى بعض الاخبار: الدنیا ملعونة ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ او عالما او متعلّما.
قالت الحکماء: و انّما کان الذکر افضل الاشیاء لانّ ثواب الذّکر الذّکر. قال اللَّه تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ و یشهد لذلک قول النبى (ص) یقول اللَّه عزّ و جل: انا عند ظن عبدى و انا معه حین یذکرنى، فان ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و ان ذکرنى فى ملأ ذکرته فى ملأ خیر منهم.
و قیل وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ اى ذکر اللَّه افضل الطاعات بدلیل ما روى ابو الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص) الا انبئکم بخیر اعمالکم و ازکاها عند ملیککم و ارفعها فى درجاتکم و خیر من اعطاء الذهب و الورق و ان تلقوا عدوکم فتضربوا اعناقهم و یضربوا اعناقکم قالوا: ما ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: ذکر اللَّه عز و جل و عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) انه سئل اى العباد افضل درجة عند اللَّه عز و جل یوم القیامة؟ فقال: الذاکرون اللَّه کثیرا. قالوا: یا رسول اللَّه و من الغازى فى سبیل اللَّه؟ فقال: لو ضرب بسیفه الکفار و المشرکین حتى یکسر او یختضب دما لکان الذاکرون اللَّه کثیرا افضل منه درجة و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه اىّ الاعمال افضل؟ قال: ان تفارق الدنیا و لسانک رطب من ذکر اللَّه.
و روى انّه قال (ص) سیروا سبق المفردون. قالوا و ما المفرّدون یا رسول اللَّه؟ قال: الذاکرون اللَّه کثیرا و الذاکرات قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ لا یخفى علیه شىء.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ مفسّران درین آیت سه قول گفتهاند: قتاده گفت این آیت منسوخ است و ناسخها قوله قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الآیه، قول دوم قول ابن زید است گفت: آیت محکم است منسوخ نیست و مراد مؤمنان اهل کتاباند: عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. رب العالمین رسول را مىفرماید که با ایشان بر وفق و لطف سخن گوى نه بجدال تا اسلام بدل ایشان شیرین شود و قرآن که نیکوترین سخنان است بر ایشان خوان آن گه کفار یهود که هم اهل کتاباند مستثنى کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بالاقامة على الکفر فانهم یجادلون مگر ایشان که بر کفر بایستند و مسلمان نشوند که با ایشان بجدال و خصومت و خشونت سخن باید گفت چنان که رب العزه گفت: جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و قال فى موضع آخر: وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً. قول سوم مجاهد گفت: آیت محکم است و مراد اهل ذمتاند، و المجادلة هى المجادلة بالسّیف بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ هى الوفاء بالذمّة. میگوید با اهل ذمت که جزیت پذیرفتهاند محاربت مکنید و با ایشان بوفاء ذمت باز آئید. إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مگر کسى که از جزیت دادن باز ایستد از ایشان. و قیل مجاز الآیة الا الذین ظلموکم لان جمیعهم ظالم بالکفر. قال بعضهم نزلت هذه الایة فى وفد نجران وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى اذا اخبرکم واحد منهم ممن قبل الجزیة بشىء مما فى کتبهم فلا تجادلوهم علیه و لا تصدّقوهم و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ. وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
قال رسول اللَّه (ص) ما حدّثکم اهل الکتاب عن شىء فلا تصدّقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و قال (ص) لا تسألوا اهل الکتاب عن شىء فانهم ان یهدوکم و قد ضلّوا. و قال عبد اللَّه بن عباس تسألون اهل الکتاب عن کتبهم و عندکم القرآن احدث الکتب عهدا بالرحمن محضا لم یشب.
و عن ابى هریرة قال: اهل الکتاب یقرءون التوریة بالعبرانیة و یفسرونها بالعربیّة لاهل الاسلام، فقال رسول اللَّه (ص): لا تصدّقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا اى کما انزلنا الیهم الکتب انزلنا إِلَیْکَ الْکِتابَ یعنى القرآن فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یؤمنون بمحمد و بالقرآن و مِنْ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و هم مؤمنوا اهل مکة من العرب، وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ و ذلک انّ الیهود عرفوا انّ محمدا نبىّ و القرآن حقّ، فجحدوا: و الجحود اکثر ما یقال فى انکار اللّسان و القلب عارف.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) منم خداى دانا.
غُلِبَتِ الرُّومُ (۲)، فِی أَدْنَى الْأَرْضِ باز شکستند
در نزدیکترین زمین وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ و رومیان پس غلبه گبران سَیَغْلِبُونَ (۳) غلبه خواهند یافت.
فِی بِضْعِ سِنِینَ در اند سال، لِلَّهِ الْأَمْرُ کار خداى دارد، مِنْ قَبْلُ از پیش وَ مِنْ بَعْدُ و از پس وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (۴) و آن روز شاد شوند مؤمنان.
بِنَصْرِ اللَّهِ بیارى دادن اللَّه یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ یارى میدهد اللَّه او را که خواهد وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۵) و اوست آن تواناى مهربان.
وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وعده اللَّه است و اللَّه وعده خویش کژ نکند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶) لیکن بیشتر مردمان نمیدانند.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً میدانند آنچه فرا دست است و بر چشم است مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا از کارهاى این جهانى، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (۷) و ایشان از آن جهان بیخبرانند.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ نه باندیشند در دلهاى خویش؟ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما که نیافرید اللَّه آسمانها و زمینها و آنچه میان آنست إِلَّا بِالْحَقِّ مگر بتنهایى و فرمان روان، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و نیافرید آن را تا مگر هر چیز تا آن گه بود که او خواهد وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوانى از مردمان بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ (۸) برستاخیز و دیدار خداوند خویش کافراند.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بنگردند در زمین، فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا در نگرند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً با نیروىتر از اینان بودند وَ أَثارُوا الْأَرْضَ و زمین شورانیدند وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها و عمارت کردند ایشان پیش از اینان وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان اللَّه بسخنان روشن و نشانهاى راست فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیداد کردن را بر ایشان نبود وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۹) لیکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى پس آن گه سرانجام ایشان که بدى کردند بد بود. أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ از بهر آن که دروغزن گرفتند سخنان اللَّه وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) و بر ان افسوس مىکردند.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ اللَّه آفریده آغاز میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ و فردا بیرون مىآرد در آن جهان ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه باز او برند شما را.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (۱۲) کافران که خداوندان جرماند فرومانند.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ و ایشان را از آنچه انباز میخواندند شفیع نبود که ایشان را از من بخواهد وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ (۱۳) و بانبازان خویش آن روز کافر باشند.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ (۱۴) آن روز جدا میشوند از هم.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ (۱۵) ایشان را در مرغزارى شاد میدارند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و امّا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغزن گرفتند سخنان ما را، وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و کافر شدند بدیدار رستاخیز فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۱۶) ایشان در عذاب حاضر کردگانند.
فَسُبْحانَ اللَّهِ پاکى و بىعیبى خداى را و حق پرستش حِینَ تُمْسُونَ در آن هنگام که در شبانگاه شوید وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (۱۷) و آن گاه که در بام شوید.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ستایش بسزا او را در آسمانها و زمینها، وَ عَشِیًّا و شبانگاه وَ حِینَ تُظْهِرُونَ (۱۸) و هنگام نماز پیشین.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ بیرون مىآرد زنده از مرده وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و بیرون مىآرد مرده از زنده وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و زنده میکند زمین را پس مرگى آن، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۹) و فردا شما را هم چنان بیرون آرند.
الم (۱) منم خداى دانا.
غُلِبَتِ الرُّومُ (۲)، فِی أَدْنَى الْأَرْضِ باز شکستند
در نزدیکترین زمین وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ و رومیان پس غلبه گبران سَیَغْلِبُونَ (۳) غلبه خواهند یافت.
فِی بِضْعِ سِنِینَ در اند سال، لِلَّهِ الْأَمْرُ کار خداى دارد، مِنْ قَبْلُ از پیش وَ مِنْ بَعْدُ و از پس وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (۴) و آن روز شاد شوند مؤمنان.
بِنَصْرِ اللَّهِ بیارى دادن اللَّه یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ یارى میدهد اللَّه او را که خواهد وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۵) و اوست آن تواناى مهربان.
وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وعده اللَّه است و اللَّه وعده خویش کژ نکند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶) لیکن بیشتر مردمان نمیدانند.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً میدانند آنچه فرا دست است و بر چشم است مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا از کارهاى این جهانى، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (۷) و ایشان از آن جهان بیخبرانند.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ نه باندیشند در دلهاى خویش؟ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما که نیافرید اللَّه آسمانها و زمینها و آنچه میان آنست إِلَّا بِالْحَقِّ مگر بتنهایى و فرمان روان، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و نیافرید آن را تا مگر هر چیز تا آن گه بود که او خواهد وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ و فراوانى از مردمان بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ (۸) برستاخیز و دیدار خداوند خویش کافراند.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بنگردند در زمین، فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا در نگرند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً با نیروىتر از اینان بودند وَ أَثارُوا الْأَرْضَ و زمین شورانیدند وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها و عمارت کردند ایشان پیش از اینان وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان اللَّه بسخنان روشن و نشانهاى راست فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیداد کردن را بر ایشان نبود وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۹) لیکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى پس آن گه سرانجام ایشان که بدى کردند بد بود. أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ از بهر آن که دروغزن گرفتند سخنان اللَّه وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) و بر ان افسوس مىکردند.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ اللَّه آفریده آغاز میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ و فردا بیرون مىآرد در آن جهان ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه باز او برند شما را.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (۱۲) کافران که خداوندان جرماند فرومانند.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ و ایشان را از آنچه انباز میخواندند شفیع نبود که ایشان را از من بخواهد وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ (۱۳) و بانبازان خویش آن روز کافر باشند.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ (۱۴) آن روز جدا میشوند از هم.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ امّا ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ (۱۵) ایشان را در مرغزارى شاد میدارند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و امّا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغزن گرفتند سخنان ما را، وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و کافر شدند بدیدار رستاخیز فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۱۶) ایشان در عذاب حاضر کردگانند.
فَسُبْحانَ اللَّهِ پاکى و بىعیبى خداى را و حق پرستش حِینَ تُمْسُونَ در آن هنگام که در شبانگاه شوید وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (۱۷) و آن گاه که در بام شوید.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ستایش بسزا او را در آسمانها و زمینها، وَ عَشِیًّا و شبانگاه وَ حِینَ تُظْهِرُونَ (۱۸) و هنگام نماز پیشین.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ بیرون مىآرد زنده از مرده وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و بیرون مىآرد مرده از زنده وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و زنده میکند زمین را پس مرگى آن، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (۱۹) و فردا شما را هم چنان بیرون آرند.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الروم مکّى است سه هزار و پانصد و سى و چهار حرف. و هشتصد و نوزده کلمت، و شصت آیت. جمله بمکه فرو آمده، مگر یک آیت: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ الى آخر الآیة. و درین سورت منسوخ نیست مگر یک آیت در آخر سورت: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ نسختها آیة السّیف. و گفتهاند: فَاصْبِرْ این کلمه منسوخ است، و إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ محکم است، باقى آیت: وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ منسوخ است. و در فضیلت سورت ابىّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الروم کان له من الاجر عشر حسنات بعدد کل ملک سبّح للَّه بین السماء و الارض و ادرک ما ضیّع فى یومه و لیلته.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التّاء منه کما حذفت من قوله: وَ أَقامَ الصَّلاةَ و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فِی أَدْنَى الْأَرْضِ یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السّبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ اى الرّوم من بعد غلبة فارس ایّاهم، سَیَغْلِبُونَ فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثانپرست بودند، هم چون ایشان اصنامپرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنّس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابىّ بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مىگویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدوّ اللَّه، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغزنتر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابىّ بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدّق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات اللَّه علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزّة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابىّ خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسّران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرّخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانّى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرّخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرّخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصّه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرّخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفهاى داد به آن برید و گفته بود که چون فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرّخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامهاى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرّخان، گفت: سه نوبت بقتل فرّخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوّت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سرّ باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزّة گفت: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوّة النبى (ص) و انّ القرآن من عند اللَّه عز و جل لانّه اخبر عمّا سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاىّ الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر اللَّه و قضائه و قدره. و قیل للَّه المشیّة التّامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدّبرة على من شاء. و قیل للَّه الامر من قبل کل شىء و من بعد کل شىء وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى یوم یغلب الروم فارس یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللَّهِ لانّ ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت اللَّه شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انّما کان بتحقیق اللَّه ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانّه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المؤمنون بنصر اللَّه تعالى النّبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوّته. و قیل تمّ الکلام على قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ثم استأنف فقال: بنصر اللَّه ینصر من یشاء یعنى اولیاؤه، فیکون الباء متصلا بینصر، وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى الانتقام من الکفّار الرّحیم فى التمکین و النصر للمؤمنین.
قال رسول اللَّه (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلّما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سَیَغْلِبُونَ، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبىّ من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد اللَّه ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ لانّه وعد المؤمنین النصر على الکافرین وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدّقون بانّ هذا الخبر من عند اللَّه.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیّز، و قیل یَعْلَمُونَ امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم وَ هُمْ عَنِ امر آخرتهم و ما لهم فیها من النّجاة من عقاب اللَّه غافِلُونَ لا یتفکرون فیها. فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و اللَّه من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلّى.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ هذا من بسط القرآن فانّ التفکر لا یکون الّا فى النفس. و قیل معناه أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی خلق أَنْفُسِهِمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا لیعلموا انّهم یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ فیعرفوا بدایع صنع اللَّه فیها فیعلموا من ذلک انّ اللَّه عزّ و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انّما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیّته و قدرته وَ أَجَلٍ مُسَمًّى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم اللَّه تعالى انّ الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسىء باساءته، لانّه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ یعنى الکفار، بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ او لم یسافروا هؤلاء الکفار فى ارض اللَّه فَیَنْظُرُوا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ و انّما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لمّا عصوا لیزول عنهم الشکّ، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله مِنْ قَبْلِهِمْ تامّ ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً اى الامم الماضیة کانوا اشدّ قوة من قریش وَ أَثارُوا الْأَرْضَ، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزّراعة، و الاثارة تحریک الشیء حتى یرتفع ترا به وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هؤلاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزّراعة. و انّما قال ذلک لانّه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فلم یؤمنوا فاهلکهم اللَّه، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشّىء فى غیر موضعه، و اخذ الشیء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا ممّا قدّر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذّبوهم و امهلوا.
ثُمَّ کانَ عاقبتهم الهلاک. و السُّواى. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلّة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایّاها و هى النّار. و قیل السّوأى اسم لجهنّم، کما انّ الحسنى اسم للجنّة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا. و معنى اساؤا اى اشرکوا، و معنى ان کذّبوا، لان کذّبوا او بان کذّبوا بآیات اللَّه. و قیل تفسیر السّوأى بعده، و هو قوله، أَنْ کَذَّبُوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیّئات على أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدؤ نقیض العود ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ لفصل القضاء بینهم لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتّاء.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ اضاف الشّرکاء الیهم على معنى انّهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انّهم شرکاؤهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، وَ کانُوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ اى جاحدین متبرین یتبرّءون منها متبرّا منهم کقوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ، هذا التفرّق مفسّر فى قوله، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ و هو تفسیر قوله: یَصَّدَّعُونَ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ امْتازُوا الْیَوْمَ. قال مقاتل: یتفرّقون بعد الحساب الى الجنّة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بیّن على اىّ وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یُحْبَرُونَ یسرّون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسّر به، و منه قیل للمداد حبر لانّه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانّه یتخلّق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنّة یعنى یتنعّمون و یتلذّذون بسماع الغناء. قال الاوزاعىّ: اذا اخذ فى السّماع لم تبق فى الجنّة شجرة الّا وردت. و قال لیس احد من خلق اللَّه احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السّماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انّما قال فِی رَوْضَةٍ بالتنکیر لانّ المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خصّ الرّوضة بالذکر لانّه لیس عند العرب شىء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الرّیاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة مائة درجة، ما بین کلّ درجتین منها کما بین السّماء و الارض، و الفردوس اعلاها سمّوا، و اوسطها محلا و منها یتفجّر انهار الجنّة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول اللَّه انّى رجل حبّب الىّ الصوت فهل فى الجنّة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده انّ اللَّه سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنّة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرّب و تقدیسه».
و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فى الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى انّ فى الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنّة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضّة و ثمرتها اللؤلؤ و الزبرجد و الیاقوت، یبعث اللَّه سبحانه و تعالى ریحا فتحکّ بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المؤمنون فى الرّوضات من الجنان.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اى سبّحوا اللَّه، و معناه صلّو اللَّه فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فَضَرْبَ الرِّقابِ و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ، اى صلّو اللَّه حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء وَ حِینَ تُصْبِحُونَ اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلّون، وَ عَشِیًّا اى صلّوا اللَّه عشیّا، یعنى صلاة العصر وَ حِینَ تُظْهِرُونَ تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان اللَّه فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان اللَّه و بحمده مائة مرّة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل ممّا جاء به الّا احد قال او زاد علیه
و قال (ص): من قال سبحان اللَّه و بحمده فى یوم مائة مرّة حطّت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم و عن ابن عباس عن النبىّ (ص) قال: من قال حین یصبح: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه: «من سرّه ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله: وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلّیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السّماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل اللَّه یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرّات.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى یخرج البشر الحىّ من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحىّ. و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النّواة و النّواة من النخلة و الحبّة من السنبلة و السنبلة من الحبّة، وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ قرأ حمزة و الکسائى تُخْرَجُونَ بفتح التّاء و ضم الرّاء و قرأ الباقون بضمّ التّاء و فتح الرّاء.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التّاء منه کما حذفت من قوله: وَ أَقامَ الصَّلاةَ و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فِی أَدْنَى الْأَرْضِ یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السّبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ اى الرّوم من بعد غلبة فارس ایّاهم، سَیَغْلِبُونَ فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثانپرست بودند، هم چون ایشان اصنامپرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنّس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابىّ بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مىگویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدوّ اللَّه، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغزنتر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابىّ بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدّق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات اللَّه علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزّة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابىّ خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسّران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرّخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانّى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرّخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرّخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصّه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرّخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفهاى داد به آن برید و گفته بود که چون فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرّخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامهاى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرّخان، گفت: سه نوبت بقتل فرّخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوّت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سرّ باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزّة گفت: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوّة النبى (ص) و انّ القرآن من عند اللَّه عز و جل لانّه اخبر عمّا سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاىّ الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر اللَّه و قضائه و قدره. و قیل للَّه المشیّة التّامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدّبرة على من شاء. و قیل للَّه الامر من قبل کل شىء و من بعد کل شىء وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى یوم یغلب الروم فارس یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللَّهِ لانّ ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت اللَّه شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انّما کان بتحقیق اللَّه ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانّه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المؤمنون بنصر اللَّه تعالى النّبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوّته. و قیل تمّ الکلام على قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ثم استأنف فقال: بنصر اللَّه ینصر من یشاء یعنى اولیاؤه، فیکون الباء متصلا بینصر، وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى الانتقام من الکفّار الرّحیم فى التمکین و النصر للمؤمنین.
قال رسول اللَّه (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلّما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سَیَغْلِبُونَ، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبىّ من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد اللَّه ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ لانّه وعد المؤمنین النصر على الکافرین وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدّقون بانّ هذا الخبر من عند اللَّه.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیّز، و قیل یَعْلَمُونَ امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم وَ هُمْ عَنِ امر آخرتهم و ما لهم فیها من النّجاة من عقاب اللَّه غافِلُونَ لا یتفکرون فیها. فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و اللَّه من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلّى.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ هذا من بسط القرآن فانّ التفکر لا یکون الّا فى النفس. و قیل معناه أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی خلق أَنْفُسِهِمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا لیعلموا انّهم یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ فیعرفوا بدایع صنع اللَّه فیها فیعلموا من ذلک انّ اللَّه عزّ و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انّما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیّته و قدرته وَ أَجَلٍ مُسَمًّى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم اللَّه تعالى انّ الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسىء باساءته، لانّه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ یعنى الکفار، بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ او لم یسافروا هؤلاء الکفار فى ارض اللَّه فَیَنْظُرُوا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ و انّما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لمّا عصوا لیزول عنهم الشکّ، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله مِنْ قَبْلِهِمْ تامّ ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً اى الامم الماضیة کانوا اشدّ قوة من قریش وَ أَثارُوا الْأَرْضَ، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزّراعة، و الاثارة تحریک الشیء حتى یرتفع ترا به وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هؤلاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزّراعة. و انّما قال ذلک لانّه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فلم یؤمنوا فاهلکهم اللَّه، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشّىء فى غیر موضعه، و اخذ الشیء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا ممّا قدّر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذّبوهم و امهلوا.
ثُمَّ کانَ عاقبتهم الهلاک. و السُّواى. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلّة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایّاها و هى النّار. و قیل السّوأى اسم لجهنّم، کما انّ الحسنى اسم للجنّة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا. و معنى اساؤا اى اشرکوا، و معنى ان کذّبوا، لان کذّبوا او بان کذّبوا بآیات اللَّه. و قیل تفسیر السّوأى بعده، و هو قوله، أَنْ کَذَّبُوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیّئات على أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدؤ نقیض العود ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ لفصل القضاء بینهم لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتّاء.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ اضاف الشّرکاء الیهم على معنى انّهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انّهم شرکاؤهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، وَ کانُوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ اى جاحدین متبرین یتبرّءون منها متبرّا منهم کقوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ، هذا التفرّق مفسّر فى قوله، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ و هو تفسیر قوله: یَصَّدَّعُونَ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ امْتازُوا الْیَوْمَ. قال مقاتل: یتفرّقون بعد الحساب الى الجنّة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بیّن على اىّ وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یُحْبَرُونَ یسرّون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسّر به، و منه قیل للمداد حبر لانّه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانّه یتخلّق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنّة یعنى یتنعّمون و یتلذّذون بسماع الغناء. قال الاوزاعىّ: اذا اخذ فى السّماع لم تبق فى الجنّة شجرة الّا وردت. و قال لیس احد من خلق اللَّه احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السّماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انّما قال فِی رَوْضَةٍ بالتنکیر لانّ المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خصّ الرّوضة بالذکر لانّه لیس عند العرب شىء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الرّیاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة مائة درجة، ما بین کلّ درجتین منها کما بین السّماء و الارض، و الفردوس اعلاها سمّوا، و اوسطها محلا و منها یتفجّر انهار الجنّة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول اللَّه انّى رجل حبّب الىّ الصوت فهل فى الجنّة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده انّ اللَّه سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنّة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرّب و تقدیسه».
و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فى الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى انّ فى الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنّة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضّة و ثمرتها اللؤلؤ و الزبرجد و الیاقوت، یبعث اللَّه سبحانه و تعالى ریحا فتحکّ بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المؤمنون فى الرّوضات من الجنان.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اى سبّحوا اللَّه، و معناه صلّو اللَّه فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فَضَرْبَ الرِّقابِ و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ، اى صلّو اللَّه حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء وَ حِینَ تُصْبِحُونَ اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلّون، وَ عَشِیًّا اى صلّوا اللَّه عشیّا، یعنى صلاة العصر وَ حِینَ تُظْهِرُونَ تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان اللَّه فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان اللَّه و بحمده مائة مرّة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل ممّا جاء به الّا احد قال او زاد علیه
و قال (ص): من قال سبحان اللَّه و بحمده فى یوم مائة مرّة حطّت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم و عن ابن عباس عن النبىّ (ص) قال: من قال حین یصبح: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه: «من سرّه ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله: وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلّیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السّماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل اللَّه یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرّات.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى یخرج البشر الحىّ من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحىّ. و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النّواة و النّواة من النخلة و الحبّة من السنبلة و السنبلة من الحبّة، وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ قرأ حمزة و الکسائى تُخْرَجُونَ بفتح التّاء و ضم الرّاء و قرأ الباقون بضمّ التّاء و فتح الرّاء.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ یاد کنید و یاد دارید نیکوکارى خداوند خویش بر خویشتن، إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ آن گه که بشما آمد سپاهها، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً فرو گشادیم بر ایشان بادى، وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها و سپاهى که شما ایشان را نمىدیدید وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۹) و اللَّه بآنچه و میکردید بینا بود.
إِذْ جاؤُکُمْ آن گه که بشما آمدند، مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ از زبر شما و از زیر شما، وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ و آن گه که چشمها در چشم خانها از بیم بگشت و کژ گشت، وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ و خواستید دلها که بگلو رسید، وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (۱۰) و بخداى ظن مىبردید آنچه میبردید
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ آنجا و آن گه که مؤمنان مىآزمودند، وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً (۱۱) و بجنبانیدند ایشان را جنبانیدنى سخت.
وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ و آن گه که دورویان گفتند، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى بود، ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وعده نداد ما را خدا و رسول، إِلَّا غُرُوراً (۱۲) مگر مکر و فریب.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ و آن گه که گروهى از ایشان گفت، یا اهل یثرب اى مردمان مدینه، لا مُقامَ لَکُمْ نه جاى شماست ایدر، فَارْجِعُوا باز گردید، وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ و دستورى میخواهد جوقى از ایشان از پیغامبر، یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ و میگویند خانهاى ما خالى است، وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ و آن خانها خالى نیست و نااستوار، إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً (۱۳) ایشان نمىخواهند مگر گریختن، وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها و اگر گرد بر گرد خانهاى ایشان فرو گیرند و بر ایشان در آیند، ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ آن گه از ایشان خواهند که از اسلام با پس آیند، لَآتَوْها بآن آیند وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً (۱۴) و ایشان آنجا هیچ درنگ نکنند مگر اندکى، وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ و نیز ایشان پیمان کرده بودند با خداى، پیش، لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ که پشتها برنگردانند، وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا (۱۵) و پیمان خداى کوشیدنى است، قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ گوى سود ندارد گریختن، إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ اگر گریزید از مرگ یا از کشتن، وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۶) و آن گه که گریزید زنده نگذارند شما را مگر اندکى.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ گوى آن کیست که بجاى دارد شما را و بکوشد از خداى، إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً اگر خداى بشما بدى خواهد، أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً یا اگر اللَّه بشما بخشایشى خواهد، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و ایشان خویشتن را نیابند فرود از اللَّه، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷) نه کارسازى و نه یارى.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ میداند اللَّه کار در بندان از شما، وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ و ایشان که فرایاران خویش میگویند، هَلُمَّ إِلَیْنا که محمّد گذار و بما آى، وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۸) و بجنگ نیایند مگر اندکى.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ خویشتن و توان خویشتن دریغ میدارند از شما، فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ چون جنگ آید، رَأَیْتَهُمْ ایشان را بینى، یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ مینگرند بتو، تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ چشمهاى ایشان در چشم خانها میگردد، کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ چون کسى در بیهوشى جان کند، فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ چون جنگ بشود، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ در شما گزارند زبانهاى تیز أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ سخت خشک و حریص و بخیل بر مال این جهانى، أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا ایشان آنند که دلهاى ایشان بنگروید، فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ اللَّه کردارهاى ایشان تباه کرد، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۹) و آن بر خداى آسان بود
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا منافقان میپندارند که سپاه دشمنان بنه رفتهاند بهزیمت، وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ و اگر سپاههاى دشمنان باز آیند، یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ منافقان چنان دوست دارند و خواهند که بیابانیان بودندى از ایشان دور، یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ خبرهاى شما مىپرسیدندى، وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ و اگر در میان شمایندى ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا (۲۰) باز جنگ نکنندى مگر اندکى.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ در رسول خدا جاى بردن پى است و آساجستن نیکو، لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ آن کس را که مىترسد از خداى و روز رستاخیز، وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً (۲۱) و خداى را یاد میکند فراوان، وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ و چون گرویدگان، راست سپاههاى دشمن دیدند، قالُوا گفتند، هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ این آنست که خدا ما را وعده داده بود و رسول او، وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و راست گفت خدا و رسول او وَ ما زادَهُمْ و نیفزود آن بلا ایشان را، إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً (۲۲) مگر گرویدن و گردن نهادن و خویشتن بسپردن.
إِذْ جاؤُکُمْ آن گه که بشما آمدند، مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ از زبر شما و از زیر شما، وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ و آن گه که چشمها در چشم خانها از بیم بگشت و کژ گشت، وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ و خواستید دلها که بگلو رسید، وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (۱۰) و بخداى ظن مىبردید آنچه میبردید
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ آنجا و آن گه که مؤمنان مىآزمودند، وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً (۱۱) و بجنبانیدند ایشان را جنبانیدنى سخت.
وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ و آن گه که دورویان گفتند، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى بود، ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وعده نداد ما را خدا و رسول، إِلَّا غُرُوراً (۱۲) مگر مکر و فریب.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ و آن گه که گروهى از ایشان گفت، یا اهل یثرب اى مردمان مدینه، لا مُقامَ لَکُمْ نه جاى شماست ایدر، فَارْجِعُوا باز گردید، وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ و دستورى میخواهد جوقى از ایشان از پیغامبر، یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ و میگویند خانهاى ما خالى است، وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ و آن خانها خالى نیست و نااستوار، إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً (۱۳) ایشان نمىخواهند مگر گریختن، وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها و اگر گرد بر گرد خانهاى ایشان فرو گیرند و بر ایشان در آیند، ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ آن گه از ایشان خواهند که از اسلام با پس آیند، لَآتَوْها بآن آیند وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً (۱۴) و ایشان آنجا هیچ درنگ نکنند مگر اندکى، وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ و نیز ایشان پیمان کرده بودند با خداى، پیش، لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ که پشتها برنگردانند، وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا (۱۵) و پیمان خداى کوشیدنى است، قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ گوى سود ندارد گریختن، إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ اگر گریزید از مرگ یا از کشتن، وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۶) و آن گه که گریزید زنده نگذارند شما را مگر اندکى.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ گوى آن کیست که بجاى دارد شما را و بکوشد از خداى، إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً اگر خداى بشما بدى خواهد، أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً یا اگر اللَّه بشما بخشایشى خواهد، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و ایشان خویشتن را نیابند فرود از اللَّه، وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷) نه کارسازى و نه یارى.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ میداند اللَّه کار در بندان از شما، وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ و ایشان که فرایاران خویش میگویند، هَلُمَّ إِلَیْنا که محمّد گذار و بما آى، وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۸) و بجنگ نیایند مگر اندکى.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ خویشتن و توان خویشتن دریغ میدارند از شما، فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ چون جنگ آید، رَأَیْتَهُمْ ایشان را بینى، یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ مینگرند بتو، تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ چشمهاى ایشان در چشم خانها میگردد، کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ چون کسى در بیهوشى جان کند، فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ چون جنگ بشود، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ در شما گزارند زبانهاى تیز أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ سخت خشک و حریص و بخیل بر مال این جهانى، أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا ایشان آنند که دلهاى ایشان بنگروید، فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ اللَّه کردارهاى ایشان تباه کرد، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۹) و آن بر خداى آسان بود
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا منافقان میپندارند که سپاه دشمنان بنه رفتهاند بهزیمت، وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ و اگر سپاههاى دشمنان باز آیند، یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ منافقان چنان دوست دارند و خواهند که بیابانیان بودندى از ایشان دور، یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ خبرهاى شما مىپرسیدندى، وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ و اگر در میان شمایندى ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا (۲۰) باز جنگ نکنندى مگر اندکى.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ در رسول خدا جاى بردن پى است و آساجستن نیکو، لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ آن کس را که مىترسد از خداى و روز رستاخیز، وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً (۲۱) و خداى را یاد میکند فراوان، وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ و چون گرویدگان، راست سپاههاى دشمن دیدند، قالُوا گفتند، هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ این آنست که خدا ما را وعده داده بود و رسول او، وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و راست گفت خدا و رسول او وَ ما زادَهُمْ و نیفزود آن بلا ایشان را، إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً (۲۲) مگر گرویدن و گردن نهادن و خویشتن بسپردن.