عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۹
در مدرسهٔ عشق اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود
در عشق نداد هیچ مفتی فتوی
در عشق زبان مفتیان لال بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۵
درویش که اسرار جهان میبخشد
هردم ملکی به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بود که جان میبخشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۰
دل هرچه در آشکار و پنهان گوید
زانموی چو مشک عنبرافشان گوید
این آشفته است و او پریشان دانم
کاشفته سخنهای پریشان گوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۳
روز شادیست غم چرا باید خورد
امروز می از جام وفا باید خورد
چند از کف خباز و سفا رزق خوریم
یکچند هم از کف خدا باید خورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۲
غم کیست که گرد دل مردان گردد
غم گرد فسردگان و سردان گردد
اندر دل مردان خدا دریائیست
کز موج خوشش گنبد گردان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۳
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
از بیم حساب رویها گردد زرد
من عشق تو را به کف نهم پیش برم
گویم که حساب من از این باید کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۳
کی غم خورد آنکه با تو خرم باشد
ور نور تو آفتاب عالم باشد
اسرار جهان چگونه پوشیده شود
بر خاطره آنکه با تو محرم باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۰
مه را طرفی به ماه رو میماند
چیزیش بدان فرشته خو میماند
نی نی ز کجا تا به کجا مه که بود
جان بندهٔ او بدو خود او میماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۵
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید
نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۷
و هو معکم از او خبر می‌آید
در سینه از این خبر شرر می‌آید
زانی ناخوش که خویش نشناخته‌ای
چون بشناسی دگرچه در می‌آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۱
هر لحظه همی خوانمش از راه بعید
کو سورهٔ یوسف است و قرآن مجید
گفتم که دلم خون شد و از دیده دوید
گفت آنکه ترا دید کس را ندوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۲
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر
و آورده خبرهای سموات به زیر
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر
یارب تو بده دمدمه پنجهٔ شیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۳
ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
اما چکند چشم که بیرون و درون
بیچارهٔ عشق اوست بیچاره نظر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۶
بسیار بخوانده‌ام دستان و سمر
از عاشق و معشوق و غم و خون جگر
پای علم عشق همه عشق تو است
تو خود دگری شها و عشق تو دگر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۷
تا بتوانی مدام می‌باش به ذکر
کز ذکر ترا راه نمایند به فکر
محرم چو شدی در حرم اجلالش
بینی به یقین جمال معشوقهٔ بکر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۵
طبعم چو حیات یافت از جلوهٔ فکر
آورد عروس نظم در حجرهٔ ذکر
در هر بیتی هزار دختر بنمود
هر یک به مثال مریم آبستن و بکر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۲
ای جان سماع و روزه و حج و نماز
وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز
امروز منم مطربت ای شمع طراز
وز چرخ بود نثار و قوال انداز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۸
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بنده‌نواز
بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴۶
بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز
زان در که بیامدم برون رفتم باز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۰
چون روبه من شدی تو از شیر مترس
چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
از چرخ چو آن ماه ترا همراه است
گر روز بگاهست وگر دیر مترس