عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فى کفایته ایاکم، امر الاحزاب و الاحزاب هم الاقوام الّذین اجتمعوا على محاربة الرّسول (ص) و المؤمنین فجاءوا و حاصروا رسول اللَّه بضعة و عشرین یوما، و هم قریش و غطفان و یهود بنى النضیر و قریظة فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً و هى الصّبا. قال عکرمة: انّ ریح الجنوب قالت لیلة الاحزاب للشّمال: انطلقى بنصر النّبی (ص). فقالت الشمال: انّ الحرّة لا تسرى باللّیل، و کانت الرّیح الّتى ارسلت الیهم الصّبا.
قال النبى (ص) نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور.
وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث اللَّه عز و جل علیهم تلک اللّیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النّیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فى بعض و ارسل اللَّه علیهم الرّعب و کثر تکبیر الملائکة فى جوانب عسکرهم حتى کان سیّد کلّ حىّ یقول «یا بنى فلان هلمّ الىّ»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.
وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنى النضیر را از مدینه بیرون کردند حیى اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهى جهودان برخاستند و رفتند سوى مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یارى خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعى عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنى غطفان و بنى فزاره و بنى کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثمّ اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المؤلّفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکى گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحى پارس دیدهام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقى سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السّلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقى گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردى با قوّت بود. مهاجران گفتند: سلمان منّا و انصار گفتند: سلمان منّا رسول خدا گفت: نه آن و نه این «سلمان منّا اهل البیت».
عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنى و شش مرد انصارى، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.
لختى فرو بردیم، سنگى سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتى زد بر آن سنگ و لختى از آن بشکافت و نورى عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحى مدینه روشن گشت، گویى چراغى روشن بیفروختند در شبى تاریک. رسول خدا تکبیرى کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نورى دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.
رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهاى حیره و مدائن کسرى بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهاى زمین روم دیدم و در سوم قصرهاى صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امّت تو آرند و ملک امّت تو آنجا برسد مسلمانان شادى کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد اللَّه ابىّ و اصحاب وى: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. انس مالک گفت رضى اللَّه عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرماى سخت بود آن روز، و بخوشدلى آن رنج و دشخوارى همى کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم انّ العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».
ایشان جواب دادند که:
نحن الذین بایعوا محمدا
على الجهاد ما بقینا ابدا
و عن البراء بن عازب قال: کان النبى (ص) ینقل التّراب یوم الخندق حتى اغبرّ بطنه یقول:
و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا
و لا تصدّقنا و لا صلّینا
فانزلن سکینة علینا
و ثبّت الاقدام ان لاقینا
انّ الاولى قد بغوا علینا
اذا ارادوا فتنة ابینا
چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حیىّ اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کردهاند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حیىّ آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حیىّ گفت: در باز کن تا با تو سخنى بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدى که با محمد کردهام نشکنم. حیى با وى همى پیچید و همى افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وى را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگى بغایت و منافقان متمرّد شدند و بعضى از ایشان همى گریختند و بهانه همى آوردند که إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و قومى ظنهاى بد همى بردند چنان که اللَّه فرمود: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنى غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثى از خرماى مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحى آمده سمعا و طاعة، و اگر وحى نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که ربّ العالمین ما را باسلام گرامى کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کى دهیم؟! بعزّت آن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضاى حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روى بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختى از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزى جوقى سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابى جهل و وهیب بن ابى وهب و نوفل بن عبد اللَّه سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشى و قوّتى و ترکیبى تمام مبارزت خواست و شعر گفت. على بن ابى طالب (ع) پیش وى رفت. عمرو گفت: یا على من نخواهم که تو بدست من کشته شوى. على گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوى. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با على بهم برآویختند، گردى از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، على وى را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتى الا على و لا سیف الا ذو الفقار».
وهیب زره بیفکند و بگریخت. على شمشیرى زد بر زین و اسب وى، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگرى از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابى بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.
ابو بکر صدیق رضى اللَّه عنه فرا پیش آمد عبد الرّحمن چون روى پدر دید، برگشت.
پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردى با تو، چه خواستى کرد تو با وى؟
ابو بکر گفت: بآن خدایى که یگانه و یکتاست که باز نگشتمى تا وى را کشتمى یا او مرا کشتى. سعد معاذ را تیرى بزرگ اکحل آمد، گفت: الهى این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.
خیمهاى بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودى گرد آن خیمه میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودى بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادى گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همى کرد: «اللّهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».
پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنى غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانى پنهان دارم، مرا چه فرمایى؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانى کرد؟ مگر خداعى که«الحرب خدعة».
پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وى و میان ایشان در روزگار گذشته دوستى بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستى ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانهاند، خانه و سراى ایشان از شما دور است، آمدهاند تا اگر غنیمتى یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همى گویى نصیحت همى کنى، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست دارى من شما را و دشمنى من محمد را، و من شما را نصیحتى کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.
نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شدهاند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشى و با ما صلح کنى، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه مىباید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهى مردمان و بنى قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه مىباید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکى ظاهر شود و مردمان ازین تنگى و دشخوارى برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرّق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه مىسگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلّط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همى افکند و ستوران همى رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همى داد که اى مردمان، لشکر از گرسنگى و سرما و سختى بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بىعلفى، و قریظه عهدى که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وى طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وى بود چندان هوش نداشت که زانوى اشتر بگشادى پس از اشتر فرو آمد و زانوى وى بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودى که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازارى، و رنه من او را آن ساعت بکشتمى. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامههاى اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همى انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همى ربود و مىافکند و فریشتگان تکبیر همى گفتند و ایشان را همى راندند.
اینست که رب العالمین فرمود: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ اى من فوق الوادى من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدى فى بنى اسد و حیى بن اخطب فى یهود قریظه.
وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یعنى من بطن الوادى من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فى قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمى من قبل الخندق.
وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ اى مالت و شخصت من الرّعب، و قیل زاغت عن کلّ شىء فلم ینظروا الا الى عدوّها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ اى کادت تبلغ فانّ القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا على التّمثیل عبّر به عن شدّة الخوف.
تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الالف زائدة المراد بها النّصب، لذلک حذفها من حذفها من القرّاء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون على اثبات الالف فى الظّنون و الرّسول و السبیل، و القرآن عربى و العرب تحبّ ازدواج الکلام و تساوى القوافى و آیات السورة و آخرها على الالف. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا اى ظنونا مختلفة فالمخلص یظنّ انّ اللَّه ینجز وعده فى اعلاء رسوله على عدوّه و الضّعیف یظنّ غیر ذلک لما یرى من کثرة العدوّ و المنافق یقول: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ العرب تکنى بالمکان عن الزّمان و بالزّمان عن المکان، و التّأویل ذاک حین ابتلى المؤمنون بالحصر و القتال لیتبیّن المخلص من المنافق.
وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً اى حرّکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التّمحیص فثبتوا على ایمانهم، و الزّلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جاى ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.
روى ابو سعید الخدرى قال: قلنا یوم الخندق یا رسول اللَّه هل من شىء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء اللَّه بالرّیح فانهزموا. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً اى یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و اللَّه الغرور اى الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ اى من المنافقین و هم اوس قبطى و اصحابه: یا أَهْلَ یَثْرِبَ یثرب، اسم ارض المدینة فى جانب منها. و فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) نهى ان تسمّى المدینة یثرب و قال هى طابة کانّه کره هذه اللفظ.
لا مُقامَ لَکُمْ قراءة العامّة بفتح المیم، اى لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، اى لا اقامة لکم.
فَارْجِعُوا الى منازلکم عن اتّباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الى مساکنکم.
وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى خالیة ضایعه و هى ممّا یلى العدوّ و تخشى علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة اى ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فى الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو اى قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، اى هى حصینة و ما هى بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.
إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً اى ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر اللَّه سبحانه عن الغیب الذى هو سوء نیّات الّذین قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ فقال و لو دخل العدوّ علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنى من اىّ جانب دخلت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ى الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین على المؤمنین فى الحرب لَآتَوْها یعنى لاعطوها و اجابوهم الى ذلک.
وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً اى ما تلبّثوا بالاجابه الا قلیلا اى اسرعوا الاجابة الى الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لَآتَوْها مقصورة یعنى لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تَلَبَّثُوا بِها اى بالمدینة بعد ذلک إِلَّا یَسِیراً حتّى یاتیهم اللَّه بالعذاب.
وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ یعنى بنى حارثه همّوا یوم احد ان یفشلوا مع بنى سلمة فلمّا نزل فیهم ما نزل، عاهدوا اللَّه عزّ و جلّ ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم اللَّه ذلک العهد، و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء الاحزاب عاهدوا رسول اللَّه (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولّون أعداءهم ادبارهم یقال لکلّ منهزم ولّى دبره.
وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا اى مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقى اى طالبته به.
و منه قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اى طولبت بها، و قیل انّ العهد المسؤل ان یحاسب و یجازى علیه.
قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الّذى کتب علیکم لانّ من حضر اجله مات او قتل. وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا اى لا تمتّعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هى قلیل.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ یمنعکم من عذابا للَّه إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً فى الدّنیا او من عذاب اللَّه فى الآخرة، و قیل معناه: من یقدر على دفع قضاء اللَّه فیکم إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً قتلا او هزیمة او جراحة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً هاهنا اضمار یعنى و من ذا الّذى یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنى فاذا علمتم انّه لا دافع و لا رادّ لقضاء اللَّه و لا مردّ لامره فاعلموا انّه لا یضرّکم الثّبات و لا ینفعکم الفرار.
وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم وَ لا نَصِیراً اى ناصرا یمنعهم.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ اى المثبطین النّاس عن رسول اللَّه (ص).
وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فى انّ المعوّقین کانوا رؤساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرّجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ اى الحرب، إِلَّا قَلِیلًا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل للَّه لکان کثیرا.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ جمع شحیح و هو البخیل، اى بخلاء علیکم بکلّ خیر لا یحبّون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من اللَّه خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فى سبیل اللَّه و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم اللَّه تعالى بالبخل و الجبن اى هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشّحة على الحال من قوله: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق على فقراء المسلمین و قیل نصب على الذّم.
فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ اى خوف القتال رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ فى احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ اى کدوران عین الّذى یغشى علیه من الموت، و ذلک انّ المغشى علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، اى یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ اى انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، اى جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فى طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فى الحدیث لیس منا من سلق اى صاح فى المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق اى بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم اى یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة اى صخبت.
أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ اى عند الغنیمة یتشاحّون المؤمنین، و کرّر اشحّة لانّ الشحّ الاوّل یرید به البخل بالمعونة فى الحرب و لهذا قال وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا و بالثّانى یرید به البخل بالمال و الغنیمة.
أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا اى من کان هذا صفته فلیس بمؤمن.
فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى کان احباط اعمالهم على اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا اى یظنّ المنافقون انّ الاحزاب الّذین تحزبوا على رسول اللَّه (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظنّ المنافقون انّ الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم انّ النّبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین، و انّ الاحزاب لم یذهبوا عنهم الى مواضعهم و انّما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.
ثمّ قال: وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ اى ان یعودوا، یَوَدُّوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین اى فى البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الى البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتّسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فى بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفّار لکانت منیّتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فى بعض البوادى.
یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ اى اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشدّدة ممدودة اى یتساءلون.
وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ یعنى لو کان هؤلاء المنافقون فیکم.
ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنى الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن للَّه فهو قلیل.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضمّ الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، اى قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فى الامر، و معنى الایة: من یتوقع الخیر من اللَّه و یرى ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزّى بالنّبى (ص) و یرضى به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولى عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.
قوله: لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ قال ابن عباس: یرجوا ثواب اللَّه، و قال مقاتل: یخشى اللَّه و الیوم الآخر، یعنى یخشى یوم البعث ان رأى فیه جزاء الاعمال.
وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً لانّ المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من اللَّه للّذین تخلّفوا عن النّبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فانّ من یرجوا ثواب اللَّه و رحمته فى الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول اللَّه (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ یعنى اجتماع الاحزاب على رسول اللَّه (ص).
قالُوا تسلیما لامر اللَّه و تصدیقا لوعده: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و لهم وعدهم اللَّه و رسوله ان یصیبهم البلوى فى اموالهم و انفسهم فى قوله: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ و فى قوله: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و فى قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ... الایة، و فى قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ فلمّا اشتدّ بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکّوا فى الدّین، بل قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ ما زادَهُمْ ما نزل بهم من الشّدائد إِلَّا إِیماناً تصدیقا للَّه وَ تَسْلِیماً لامر اللَّه. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الى اللَّه و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضى منه بقضائه فیهم.
قال النبى (ص) نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور.
وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث اللَّه عز و جل علیهم تلک اللّیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النّیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فى بعض و ارسل اللَّه علیهم الرّعب و کثر تکبیر الملائکة فى جوانب عسکرهم حتى کان سیّد کلّ حىّ یقول «یا بنى فلان هلمّ الىّ»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.
وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنى النضیر را از مدینه بیرون کردند حیى اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهى جهودان برخاستند و رفتند سوى مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یارى خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعى عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنى غطفان و بنى فزاره و بنى کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثمّ اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المؤلّفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکى گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحى پارس دیدهام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقى سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السّلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقى گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردى با قوّت بود. مهاجران گفتند: سلمان منّا و انصار گفتند: سلمان منّا رسول خدا گفت: نه آن و نه این «سلمان منّا اهل البیت».
عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنى و شش مرد انصارى، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.
لختى فرو بردیم، سنگى سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتى زد بر آن سنگ و لختى از آن بشکافت و نورى عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحى مدینه روشن گشت، گویى چراغى روشن بیفروختند در شبى تاریک. رسول خدا تکبیرى کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نورى دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.
رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهاى حیره و مدائن کسرى بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهاى زمین روم دیدم و در سوم قصرهاى صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امّت تو آرند و ملک امّت تو آنجا برسد مسلمانان شادى کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد اللَّه ابىّ و اصحاب وى: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. انس مالک گفت رضى اللَّه عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرماى سخت بود آن روز، و بخوشدلى آن رنج و دشخوارى همى کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم انّ العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».
ایشان جواب دادند که:
نحن الذین بایعوا محمدا
على الجهاد ما بقینا ابدا
و عن البراء بن عازب قال: کان النبى (ص) ینقل التّراب یوم الخندق حتى اغبرّ بطنه یقول:
و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا
و لا تصدّقنا و لا صلّینا
فانزلن سکینة علینا
و ثبّت الاقدام ان لاقینا
انّ الاولى قد بغوا علینا
اذا ارادوا فتنة ابینا
چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حیىّ اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کردهاند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حیىّ آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حیىّ گفت: در باز کن تا با تو سخنى بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدى که با محمد کردهام نشکنم. حیى با وى همى پیچید و همى افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وى را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگى بغایت و منافقان متمرّد شدند و بعضى از ایشان همى گریختند و بهانه همى آوردند که إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و قومى ظنهاى بد همى بردند چنان که اللَّه فرمود: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنى غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثى از خرماى مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحى آمده سمعا و طاعة، و اگر وحى نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که ربّ العالمین ما را باسلام گرامى کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کى دهیم؟! بعزّت آن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضاى حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روى بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختى از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزى جوقى سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابى جهل و وهیب بن ابى وهب و نوفل بن عبد اللَّه سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشى و قوّتى و ترکیبى تمام مبارزت خواست و شعر گفت. على بن ابى طالب (ع) پیش وى رفت. عمرو گفت: یا على من نخواهم که تو بدست من کشته شوى. على گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوى. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با على بهم برآویختند، گردى از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، على وى را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتى الا على و لا سیف الا ذو الفقار».
وهیب زره بیفکند و بگریخت. على شمشیرى زد بر زین و اسب وى، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگرى از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابى بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.
ابو بکر صدیق رضى اللَّه عنه فرا پیش آمد عبد الرّحمن چون روى پدر دید، برگشت.
پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردى با تو، چه خواستى کرد تو با وى؟
ابو بکر گفت: بآن خدایى که یگانه و یکتاست که باز نگشتمى تا وى را کشتمى یا او مرا کشتى. سعد معاذ را تیرى بزرگ اکحل آمد، گفت: الهى این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.
خیمهاى بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودى گرد آن خیمه میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودى بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادى گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همى کرد: «اللّهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».
پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنى غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانى پنهان دارم، مرا چه فرمایى؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانى کرد؟ مگر خداعى که«الحرب خدعة».
پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وى و میان ایشان در روزگار گذشته دوستى بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستى ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانهاند، خانه و سراى ایشان از شما دور است، آمدهاند تا اگر غنیمتى یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همى گویى نصیحت همى کنى، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست دارى من شما را و دشمنى من محمد را، و من شما را نصیحتى کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.
نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شدهاند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشى و با ما صلح کنى، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه مىباید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهى مردمان و بنى قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه مىباید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکى ظاهر شود و مردمان ازین تنگى و دشخوارى برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرّق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه مىسگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلّط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همى افکند و ستوران همى رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همى داد که اى مردمان، لشکر از گرسنگى و سرما و سختى بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بىعلفى، و قریظه عهدى که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وى طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وى بود چندان هوش نداشت که زانوى اشتر بگشادى پس از اشتر فرو آمد و زانوى وى بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودى که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازارى، و رنه من او را آن ساعت بکشتمى. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامههاى اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همى انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همى ربود و مىافکند و فریشتگان تکبیر همى گفتند و ایشان را همى راندند.
اینست که رب العالمین فرمود: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ اى من فوق الوادى من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدى فى بنى اسد و حیى بن اخطب فى یهود قریظه.
وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یعنى من بطن الوادى من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فى قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمى من قبل الخندق.
وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ اى مالت و شخصت من الرّعب، و قیل زاغت عن کلّ شىء فلم ینظروا الا الى عدوّها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ اى کادت تبلغ فانّ القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا على التّمثیل عبّر به عن شدّة الخوف.
تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الالف زائدة المراد بها النّصب، لذلک حذفها من حذفها من القرّاء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون على اثبات الالف فى الظّنون و الرّسول و السبیل، و القرآن عربى و العرب تحبّ ازدواج الکلام و تساوى القوافى و آیات السورة و آخرها على الالف. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا اى ظنونا مختلفة فالمخلص یظنّ انّ اللَّه ینجز وعده فى اعلاء رسوله على عدوّه و الضّعیف یظنّ غیر ذلک لما یرى من کثرة العدوّ و المنافق یقول: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ العرب تکنى بالمکان عن الزّمان و بالزّمان عن المکان، و التّأویل ذاک حین ابتلى المؤمنون بالحصر و القتال لیتبیّن المخلص من المنافق.
وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً اى حرّکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التّمحیص فثبتوا على ایمانهم، و الزّلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جاى ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.
روى ابو سعید الخدرى قال: قلنا یوم الخندق یا رسول اللَّه هل من شىء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء اللَّه بالرّیح فانهزموا. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً اى یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و اللَّه الغرور اى الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ اى من المنافقین و هم اوس قبطى و اصحابه: یا أَهْلَ یَثْرِبَ یثرب، اسم ارض المدینة فى جانب منها. و فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) نهى ان تسمّى المدینة یثرب و قال هى طابة کانّه کره هذه اللفظ.
لا مُقامَ لَکُمْ قراءة العامّة بفتح المیم، اى لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، اى لا اقامة لکم.
فَارْجِعُوا الى منازلکم عن اتّباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الى مساکنکم.
وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى خالیة ضایعه و هى ممّا یلى العدوّ و تخشى علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة اى ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فى الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو اى قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، اى هى حصینة و ما هى بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.
إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً اى ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر اللَّه سبحانه عن الغیب الذى هو سوء نیّات الّذین قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ فقال و لو دخل العدوّ علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنى من اىّ جانب دخلت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ى الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین على المؤمنین فى الحرب لَآتَوْها یعنى لاعطوها و اجابوهم الى ذلک.
وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً اى ما تلبّثوا بالاجابه الا قلیلا اى اسرعوا الاجابة الى الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لَآتَوْها مقصورة یعنى لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تَلَبَّثُوا بِها اى بالمدینة بعد ذلک إِلَّا یَسِیراً حتّى یاتیهم اللَّه بالعذاب.
وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ یعنى بنى حارثه همّوا یوم احد ان یفشلوا مع بنى سلمة فلمّا نزل فیهم ما نزل، عاهدوا اللَّه عزّ و جلّ ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم اللَّه ذلک العهد، و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجىء الاحزاب عاهدوا رسول اللَّه (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولّون أعداءهم ادبارهم یقال لکلّ منهزم ولّى دبره.
وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا اى مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقى اى طالبته به.
و منه قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اى طولبت بها، و قیل انّ العهد المسؤل ان یحاسب و یجازى علیه.
قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الّذى کتب علیکم لانّ من حضر اجله مات او قتل. وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا اى لا تمتّعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هى قلیل.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ یمنعکم من عذابا للَّه إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً فى الدّنیا او من عذاب اللَّه فى الآخرة، و قیل معناه: من یقدر على دفع قضاء اللَّه فیکم إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً قتلا او هزیمة او جراحة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً هاهنا اضمار یعنى و من ذا الّذى یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنى فاذا علمتم انّه لا دافع و لا رادّ لقضاء اللَّه و لا مردّ لامره فاعلموا انّه لا یضرّکم الثّبات و لا ینفعکم الفرار.
وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم وَ لا نَصِیراً اى ناصرا یمنعهم.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ اى المثبطین النّاس عن رسول اللَّه (ص).
وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فى انّ المعوّقین کانوا رؤساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرّجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ اى الحرب، إِلَّا قَلِیلًا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل للَّه لکان کثیرا.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ جمع شحیح و هو البخیل، اى بخلاء علیکم بکلّ خیر لا یحبّون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من اللَّه خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فى سبیل اللَّه و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم اللَّه تعالى بالبخل و الجبن اى هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشّحة على الحال من قوله: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق على فقراء المسلمین و قیل نصب على الذّم.
فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ اى خوف القتال رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ فى احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ اى کدوران عین الّذى یغشى علیه من الموت، و ذلک انّ المغشى علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، اى یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ اى انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، اى جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فى طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فى الحدیث لیس منا من سلق اى صاح فى المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق اى بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم اى یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة اى صخبت.
أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ اى عند الغنیمة یتشاحّون المؤمنین، و کرّر اشحّة لانّ الشحّ الاوّل یرید به البخل بالمعونة فى الحرب و لهذا قال وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا و بالثّانى یرید به البخل بالمال و الغنیمة.
أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا اى من کان هذا صفته فلیس بمؤمن.
فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى کان احباط اعمالهم على اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا اى یظنّ المنافقون انّ الاحزاب الّذین تحزبوا على رسول اللَّه (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظنّ المنافقون انّ الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم انّ النّبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین، و انّ الاحزاب لم یذهبوا عنهم الى مواضعهم و انّما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.
ثمّ قال: وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ اى ان یعودوا، یَوَدُّوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین اى فى البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الى البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتّسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فى بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفّار لکانت منیّتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فى بعض البوادى.
یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ اى اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشدّدة ممدودة اى یتساءلون.
وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ یعنى لو کان هؤلاء المنافقون فیکم.
ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنى الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن للَّه فهو قلیل.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضمّ الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، اى قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فى الامر، و معنى الایة: من یتوقع الخیر من اللَّه و یرى ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزّى بالنّبى (ص) و یرضى به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولى عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.
قوله: لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ قال ابن عباس: یرجوا ثواب اللَّه، و قال مقاتل: یخشى اللَّه و الیوم الآخر، یعنى یخشى یوم البعث ان رأى فیه جزاء الاعمال.
وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً لانّ المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من اللَّه للّذین تخلّفوا عن النّبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فانّ من یرجوا ثواب اللَّه و رحمته فى الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول اللَّه (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ یعنى اجتماع الاحزاب على رسول اللَّه (ص).
قالُوا تسلیما لامر اللَّه و تصدیقا لوعده: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و لهم وعدهم اللَّه و رسوله ان یصیبهم البلوى فى اموالهم و انفسهم فى قوله: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ و فى قوله: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و فى قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ... الایة، و فى قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ فلمّا اشتدّ بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکّوا فى الدّین، بل قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ ما زادَهُمْ ما نزل بهم من الشّدائد إِلَّا إِیماناً تصدیقا للَّه وَ تَسْلِیماً لامر اللَّه. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الى اللَّه و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضى منه بقضائه فیهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ از گرویدگان مردانىاند، صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ که راست آمدند در آنچه پیمان کردند با خداى بر آن، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ ازیشان هست که بر وفاى خود برفت از دنیا، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ و از ایشان هست که چشم میدارد، وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (۲۳) و پیمان به بیوفایى بدل نکردند.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ آن همه آن راست تا پاداش دهد اللَّه راستان را براستى ایشان، وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ و عذاب کند دورویان را اگر خواهد، أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ یا توبت دهد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۴) که اللَّه تعالى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا و باز برد اللَّه کافران را با پس، بِغَیْظِهِمْ با درد دل ایشان، لَمْ یَنالُوا خَیْراً دست بهیچ کام نرسیده، وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ و بسر برد اللَّه مؤمنانرا جنگ، وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً (۲۵) و اللَّه تاونده است بىهمتا از همیشه.
وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ آورد ایشان را که هم پشت گشتند، مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ از توریة خوانان، مِنْ صَیاصِیهِمْ از حصارهاى ایشان، وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دلهاى ایشان افکند بیم، فَرِیقاً تَقْتُلُونَ گروهى را میکشید، وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (۲۶) و گروهى را میگیرید
وَ أَوْرَثَکُمْ و شما را میراث داد ازیشان، أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ زمین ایشان و خان و مان ایشان و مالهاى ایشان، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها و زمینى که هرگز درو نرفتید، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (۲۷). و اللَّه بر همه چیز تواناست همیشه.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ پیغامبر من گوى زنان خویش را، إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها اگر چنانست که شما را این جهان مىباید و آرایش آن، فَتَعالَیْنَ پس بیائید، أُمَتِّعْکُنَّ تا شما را چیزى دهم، وَ أُسَرِّحْکُنَّ و شما را گسیل کنم و رها کنم، سَراحاً جَمِیلًا (۲۸) رها کردنى نیکو.
وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اگر چنانست که شما خداى را میخواهید و رسول او، وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ و سراى آن جهانى، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) اللَّه بساخت نیکوکاران را از شما مزدى بزرگوار.
یا نِساءَ النَّبِیِّ اى زنان پیغامبر، مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ هر که از شما کارى زشت کند و ناپسندى، پیدا کننده عقوبت، یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ دوباره او را عذاب کنند در ان جهان، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسانست.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ و هر که بر ایستاد کند از شما بفرمان بردارى خداى را و رسول او را، وَ تَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند، نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ او را دهیم مزد او دوباره، وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً (۳۱) و ساختیم او را در بهشت مزدى نیکو کریم آزاده آسان.
یا نِساءَ النَّبِیِّ اى زنان پیغامبر، لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ شما چون هیچکس از زنان دیگر نیستید، إِنِ اتَّقَیْتُنَّ اگر چنان است که از خداى مىترسید، فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ پس سخن بناز مگویید فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ که آن گه طمع کند در شما مردى که در دل او بیمارى است، وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۳۲) و سخن بآزرم گوئید و پسندیده.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ و در خانهاى خویش آرام گیرید، وَ لا تَبَرَّجْنَ و نیز اظهار زینت و محاسن خویش مکنید، تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى چنانک اهل جاهلیت پیشین کردند در روزگار نادانان نخستین، وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتِینَ الزَّکاةَ و از مال بدهید، وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول او را، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد اللَّه، لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ که از شما ببرد همه تاشها و ناخوشها، أَهْلَ الْبَیْتِ اى خاندان رسول، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (۳۳) و پاک کند شما را پاک کردنى.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فِی بُیُوتِکُنَّ و یاد کنید آنچه میخوانند در خانهاى شما، مِنْ آیاتِ اللَّهِ از سخنان خداى، وَ الْحِکْمَةِ و از سنت رسول او، إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً (۳۴) که اللَّه باریکدان است دور بین در مغز، کار آگاه، از همه چیز، إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ گردن نهادگان مردان و زنان، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ و راستگویان مردان و زنان، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ و شکیبایان مردان و زنان، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ و فروتنان، مردان و زنان، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ و صدقه دهان مردان و زنان، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ و روزهداران مردان و زنان، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ و فرجها را گوشوانان مردان و زنان، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ و یاد کنندگان اللَّه مردان و زنان، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۳۵) بساخت اللَّه ایشان را آمرزش و مزد بزرگوار.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نیست و نبود و نیاید هیچ گرویده را نه مرد و نه زن، إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً که اللَّه فرمانى دهد و رسول او کارى گزارد ایشان را، أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ که ایشان را گزین بود خود را و اختیار از کار و بار ایشان، وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از فرمان خداى و رسول او، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً (۳۶) او گمراه گشت گم گشتنى آشکارا.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ یاد کن آنکه میگفتى آن مرد را که نیکویى کرد اللَّه با او، وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ و نیکویى کردى تو با او، أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ که اهل خویش نگاه دار وَ اتَّقِ اللَّهَ و از خداى بترس، وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ و نهان میداشتى چیزى در دل که اللَّه آن را پیدا خواست کرد، وَ تَخْشَى النَّاسَ و از مردمان میترسیدى، وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ و اللَّه سزاتر بود که ازو ترسى، فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اکنون که زید کام خویش از ان زن برآورد، زَوَّجْناکَها او را بزنى بتو دادیم، لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ از بهر آن تا بر مؤمنان هیچ تنگى نبود، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ در بزنى کردن زنان پسرخواندگان ایشان، إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً که بزنى کنند ایشان را و کام حلال خویش ازیشان برآرند، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۳۷) و کار خداى کردنى است و بفرمان او کار کردنى.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ نیست بر پیغامبر هیچ تنگى، فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ در آن که اللَّه برید او را و کرد و شریعت ساخت، سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ سنت اللَّه است در پیغامبران که گذشتند از پیش، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (۳۸) و همه کارهاى اللَّه باندازه است و بتقدیر باز انداخته چنانک باید.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ ایشان که مىرسانند پیغامهاى اللَّه، وَ یَخْشَوْنَهُ و ازو مىترسند، وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ و بنه ترسند از هیچ کس جز از اللَّه، وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً (۳۹)، و بسنده است اللَّه بکار سازى و نگهبانى همه.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ آن همه آن راست تا پاداش دهد اللَّه راستان را براستى ایشان، وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ و عذاب کند دورویان را اگر خواهد، أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ یا توبت دهد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۴) که اللَّه تعالى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا و باز برد اللَّه کافران را با پس، بِغَیْظِهِمْ با درد دل ایشان، لَمْ یَنالُوا خَیْراً دست بهیچ کام نرسیده، وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ و بسر برد اللَّه مؤمنانرا جنگ، وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً (۲۵) و اللَّه تاونده است بىهمتا از همیشه.
وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ آورد ایشان را که هم پشت گشتند، مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ از توریة خوانان، مِنْ صَیاصِیهِمْ از حصارهاى ایشان، وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دلهاى ایشان افکند بیم، فَرِیقاً تَقْتُلُونَ گروهى را میکشید، وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (۲۶) و گروهى را میگیرید
وَ أَوْرَثَکُمْ و شما را میراث داد ازیشان، أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ زمین ایشان و خان و مان ایشان و مالهاى ایشان، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها و زمینى که هرگز درو نرفتید، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (۲۷). و اللَّه بر همه چیز تواناست همیشه.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ پیغامبر من گوى زنان خویش را، إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها اگر چنانست که شما را این جهان مىباید و آرایش آن، فَتَعالَیْنَ پس بیائید، أُمَتِّعْکُنَّ تا شما را چیزى دهم، وَ أُسَرِّحْکُنَّ و شما را گسیل کنم و رها کنم، سَراحاً جَمِیلًا (۲۸) رها کردنى نیکو.
وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اگر چنانست که شما خداى را میخواهید و رسول او، وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ و سراى آن جهانى، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) اللَّه بساخت نیکوکاران را از شما مزدى بزرگوار.
یا نِساءَ النَّبِیِّ اى زنان پیغامبر، مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ هر که از شما کارى زشت کند و ناپسندى، پیدا کننده عقوبت، یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ دوباره او را عذاب کنند در ان جهان، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسانست.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ و هر که بر ایستاد کند از شما بفرمان بردارى خداى را و رسول او را، وَ تَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند، نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ او را دهیم مزد او دوباره، وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً (۳۱) و ساختیم او را در بهشت مزدى نیکو کریم آزاده آسان.
یا نِساءَ النَّبِیِّ اى زنان پیغامبر، لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ شما چون هیچکس از زنان دیگر نیستید، إِنِ اتَّقَیْتُنَّ اگر چنان است که از خداى مىترسید، فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ پس سخن بناز مگویید فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ که آن گه طمع کند در شما مردى که در دل او بیمارى است، وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۳۲) و سخن بآزرم گوئید و پسندیده.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ و در خانهاى خویش آرام گیرید، وَ لا تَبَرَّجْنَ و نیز اظهار زینت و محاسن خویش مکنید، تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى چنانک اهل جاهلیت پیشین کردند در روزگار نادانان نخستین، وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتِینَ الزَّکاةَ و از مال بدهید، وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول او را، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد اللَّه، لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ که از شما ببرد همه تاشها و ناخوشها، أَهْلَ الْبَیْتِ اى خاندان رسول، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (۳۳) و پاک کند شما را پاک کردنى.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فِی بُیُوتِکُنَّ و یاد کنید آنچه میخوانند در خانهاى شما، مِنْ آیاتِ اللَّهِ از سخنان خداى، وَ الْحِکْمَةِ و از سنت رسول او، إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً (۳۴) که اللَّه باریکدان است دور بین در مغز، کار آگاه، از همه چیز، إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ گردن نهادگان مردان و زنان، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ و راستگویان مردان و زنان، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ و شکیبایان مردان و زنان، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ و فروتنان، مردان و زنان، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ و صدقه دهان مردان و زنان، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ و روزهداران مردان و زنان، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ و فرجها را گوشوانان مردان و زنان، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ و یاد کنندگان اللَّه مردان و زنان، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۳۵) بساخت اللَّه ایشان را آمرزش و مزد بزرگوار.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نیست و نبود و نیاید هیچ گرویده را نه مرد و نه زن، إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً که اللَّه فرمانى دهد و رسول او کارى گزارد ایشان را، أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ که ایشان را گزین بود خود را و اختیار از کار و بار ایشان، وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از فرمان خداى و رسول او، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً (۳۶) او گمراه گشت گم گشتنى آشکارا.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ یاد کن آنکه میگفتى آن مرد را که نیکویى کرد اللَّه با او، وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ و نیکویى کردى تو با او، أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ که اهل خویش نگاه دار وَ اتَّقِ اللَّهَ و از خداى بترس، وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ و نهان میداشتى چیزى در دل که اللَّه آن را پیدا خواست کرد، وَ تَخْشَى النَّاسَ و از مردمان میترسیدى، وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ و اللَّه سزاتر بود که ازو ترسى، فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اکنون که زید کام خویش از ان زن برآورد، زَوَّجْناکَها او را بزنى بتو دادیم، لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ از بهر آن تا بر مؤمنان هیچ تنگى نبود، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ در بزنى کردن زنان پسرخواندگان ایشان، إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً که بزنى کنند ایشان را و کام حلال خویش ازیشان برآرند، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۳۷) و کار خداى کردنى است و بفرمان او کار کردنى.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ نیست بر پیغامبر هیچ تنگى، فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ در آن که اللَّه برید او را و کرد و شریعت ساخت، سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ سنت اللَّه است در پیغامبران که گذشتند از پیش، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (۳۸) و همه کارهاى اللَّه باندازه است و بتقدیر باز انداخته چنانک باید.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ ایشان که مىرسانند پیغامهاى اللَّه، وَ یَخْشَوْنَهُ و ازو مىترسند، وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ و بنه ترسند از هیچ کس جز از اللَّه، وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً (۳۹)، و بسنده است اللَّه بکار سازى و نگهبانى همه.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ موضع ما نصب است بصدقوا، کما یقال: صدقتک الحدیث و معاهدة اللَّه معاقدة رسوله علیه الصلاة و السلام.
و المعنى من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.
در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایى که جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».
قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى فرغ من خطر الحیاة لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:
قضیت نحبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ ختم
و لیس للشامتین یوم
وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.
أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.
رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى مالا و غنیمة من جهة المسلمین.
وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شىء. و روى عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایة.
وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شىء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.
وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.
چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.
زینب گفت: دحیة الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمناند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشتهام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه
هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مىروم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟
ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مىگویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفتهاند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.
رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.
پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمىآیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ اى حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنى الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.
وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ اى بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنى المواشى و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً اى الّذى انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو على کلّ شىء قدیر.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابى سفیان و امّ سلمة بنت ابى امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.
قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.
إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ اى بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.
یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة على الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الى انهنّ اشرف نساء العالمین.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ اى من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیاى، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.
وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ اى مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.
وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.
فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنى فى مخاطبة الاحادیث.
فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ اى فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الى الغلظة فى المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعى به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا اى حسن، و یقال: فى عینه برج اى سعة، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحة، و فى نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحة، و فى رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائة سنة، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هى زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولى بمعنى القدیمة و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى.
وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهى.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنى الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم، یقال ذلک عند دخول الخلاء.
قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فى قصة ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه
ما روت عائشة رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
و عن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمة و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.
و روى انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».
و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمة ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فى قراءة کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.
إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شىء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة.
قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّة فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر على الطّاعة و عن المعصیه و على الرّزیّة فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).
خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثة و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّى انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.
قال الزهرى: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»
، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنى عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنى زینب بنت جحش.
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنى ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائى أَنْ یَکُونَ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مىجوید و سر بمن فرو نمىآرد و مرا بسخن درشت مىبرنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فى امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ اى تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.
وَ تَخْشَى النَّاسَ فى ذلک «اى تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.
وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایة.
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بىتکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بىاختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیة فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.
قوله: فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.
روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شىء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویشنواز و مهماندار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.
فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.
زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ اى اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأة زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى و کان شأن اللَّه و مراده فى قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى قدّر له و شرع و اباح خاصة.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا سنّة اللَّه.
فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ اى فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.
میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة على احدى عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بىولى و بىشهود و بىمهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره على امرأة و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفتهاند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقاناند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفتهاند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مىترسد ظنّى میبرد و اندیشهاى مىبود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ اى لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.
و المعنى من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.
در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایى که جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».
قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى فرغ من خطر الحیاة لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:
قضیت نحبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ ختم
و لیس للشامتین یوم
وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.
أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.
رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى مالا و غنیمة من جهة المسلمین.
وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شىء. و روى عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایة.
وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شىء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.
وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.
چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.
زینب گفت: دحیة الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمناند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشتهام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه
هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مىروم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟
ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مىگویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفتهاند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.
رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.
پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمىآیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ اى حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنى الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.
وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ اى بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنى المواشى و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً اى الّذى انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو على کلّ شىء قدیر.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابى سفیان و امّ سلمة بنت ابى امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.
قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.
إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ اى بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.
یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة على الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الى انهنّ اشرف نساء العالمین.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ اى من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیاى، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.
وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ اى مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.
وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.
فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنى فى مخاطبة الاحادیث.
فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ اى فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الى الغلظة فى المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعى به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا اى حسن، و یقال: فى عینه برج اى سعة، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحة، و فى نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحة، و فى رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائة سنة، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هى زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولى بمعنى القدیمة و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى.
وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهى.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنى الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم، یقال ذلک عند دخول الخلاء.
قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فى قصة ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه
ما روت عائشة رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
و عن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمة و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.
و روى انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».
و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمة ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فى قراءة کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.
إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شىء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة.
قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّة فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر على الطّاعة و عن المعصیه و على الرّزیّة فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).
خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثة و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّى انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.
قال الزهرى: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»
، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنى عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنى زینب بنت جحش.
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنى ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائى أَنْ یَکُونَ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مىجوید و سر بمن فرو نمىآرد و مرا بسخن درشت مىبرنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فى امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ اى تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.
وَ تَخْشَى النَّاسَ فى ذلک «اى تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.
وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایة.
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بىتکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بىاختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیة فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.
قوله: فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.
روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شىء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویشنواز و مهماندار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.
فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.
زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ اى اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأة زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى و کان شأن اللَّه و مراده فى قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى قدّر له و شرع و اباح خاصة.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا سنّة اللَّه.
فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ اى فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.
میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة على احدى عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بىولى و بىشهود و بىمهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره على امرأة و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفتهاند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقاناند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفتهاند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مىترسد ظنّى میبرد و اندیشهاى مىبود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ اى لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ سباق و سیاق این آیت، مدح صحابه رسول است و ذکر سیر و بیان شرف ایشان که اعلام اسلاماند و امان ایمان، ارکان دولت و آثار ملّت و اختران سپهر دعوت، بر بساط توحید صف پیشین ایشانند، در دفتر تفرید سطر نخستین ایشانند، ناقلان شرع و ناقدان دین ایشانند، مشاهدان وحى و تنزیل ایشانند، خواب و آرام بر خود حرام کردند تا در میدان دین خرام کردند، روز و شب همى تاختند تا سراپرده کفر برانداختند، تخم عبادت کاشتند تا بر سعادت برداشتند، علم شعار ایشان و زهد دثار ایشان و رحمت نثار ایشان، نصرت رایت ایشان وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ آیت ایشان، سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى بدایت ایشان و سقاهم ربهم غایت ایشان. مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ در شأن ایشان. حقّ جلّ جلاله در قرآن بسه جایگه ایشان را رجال خواند: رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا پاکى دوست دارند و بپاکى کوشند از آنکه دین اسلام را بنا بر پاکى است.
قال النّبی (ص): «بنى الدّین على النّظافة».
و قال (ص): «انّ اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» اللَّه پاک است، هر چه صفت پاکى دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نهپذیرد، بهشت جوهرى پاک است، قرآن مجید ازو خبر چنین داد که: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ، اگر آلایشى دارى راهت ندهند و اگر بصفت پاکى روى ترا گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
و آنجا که فرمود: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ایشان را بصفت ذکر بستود یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللَّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوى توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وى برفت، بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همه انبیا خواهند که مهجورى را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکرى که از سر غفلت رود و دل از آن بىخبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید: من مىبینم هاى اى دزد! و لکن دزد کالا مىبرد و بگفت او مبالات نکند داند که او مىنبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید. باز در خانهاى که صعلوکى باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ».
اى جوانمرد! نکتهاى بشنو که هزار جان ارزد: آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که اى آدم و اى حوا! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفة العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد درآمد و بر ایشان راه بزد. از جناب جبروت عتاب آمد که اى آدم چرا عهد ما فراموش کردى؟ آدم گفت: بار خدایا امانم ده، زینهارم ده تا جوابى بدهم، خطاب آمد که اى آدم ترا امان دادم چه خواهى گفت؟ آدم گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»، یادگار در دل توان داشت، تو دل ببردى، ذکروا دل بشد خانه خالى ماند، دزد درآمد دستش گشاده شد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها. خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم تویى! بکرم خود این بیچاره را میزبانى کن.
سدیگر جاى که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان. اینست که ربّ العالمین فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ صد هزار جان مقدّس فداى آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زارى روز احد فرو آمد. رسول خدا ایشان را گفت: «زمّلوهم و دمائهم فانّهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک» فردا که ایشان را حشر کنند، آن قطرهاى خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همى چکد، و غرض از آن جلوهگرى آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کداماند.
در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانى رغبتى نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلى باز فرستند تا در وفا و رضاى او دیگر باره جان را فدا کنند. عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همى باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا و عزّت قرآن درخواست این میکند که فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. اگر در صدق محبّت قدمى دارى، یا در تمنّى وصال او بیقرار گشتهاى، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا. و در خبر است که «لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه».
آوردهاند که موسى کلیم صلوات اللَّه علیه عزرائیل پیش وى آمد تا قبض روح وى کند، موسى گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدى که از دوست خود جان بستاند؟ عزرائیل آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدى که دیدار دوست خود نخواهد؟ «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه و من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقاه».
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ فى الدّنیا بالتمکین و النّصرة على العدوّ و اعلاء الرّایة و فى الآخرة بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فى النّعیم المقیم و التقدیم على الامثال بالتکریم و التعظیم میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبى ایشان را زندگانى خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشى بىعتاب و نعمتى بىحساب و دیدارى بىحجاب. و گفتهاند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند. بو یزید بسطامى را گفتند: کار تو با ابلیس چونست؟ گفت: جیراننا فى امن منه همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسودهاند، سى سال گذشت تا ابلیس را یاراى آن نبودست که قدم در کوى ما نهد، قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ابراهیم خواصّ گوید: وقتى در بادیه ره گم کردم، شخصى را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستى؟ گفت مرا نمىدانى؟! منم آن سر بىدولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه برى نه براه باز آرى؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.
اى جوانمرد! عنایت ازلى گوهر صادقان را رنگى دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصى بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.
ابراهیم ادهم گفت: وقتى کشش روم در باطن من سر برزد، گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من؟! همى سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایى شدم، جمعى انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهاى ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پاى فرو دریدم و نعرهاى چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همى پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد؟ گفتم من این زنارهاى شما نمىتوانم دید. گفتند همانا تو از محمّدیانى؟ گفتم آرى من از محمّدیانم. گفتند کارى سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت محمد گواهى میداد و از جمادیّت این زنارهاى ما حالت آن سنگ و خاک دارد، اگر با تو صدقى هست از خدا بخواه تا این زنارهاى ما بنبوّت محمد گواهى بدهد تا ما در دائره اسلام آئیم. ابراهیم سر بر سجده نهاد و در اللَّه زارید، گفت: خداوندا! بر من ببخشاى و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوى کن. هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زنارى بزبانى فصیح میگفت: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعرههاى شوق زدند و گفتند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.
اى جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ... ربّ العالمین منّت مىنهد بر مصطفى عربى که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا از خانه بکدخداى ماند همه چیز الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ گفتهاند که «رجس» ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و اخلاق دنیّه هوى و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشان را بجاى بدعت سنّت نهاد، و بجاى بخل سخاوت، و بجاى حرص قناعت، و بجاى قطع رحم وصلت و شفقت. آن گه فرمود: وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شما را پاک مىدارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در اللَّه دالّتى دانید یا بطاعت و اعمال خود نظرى کنید.
پیر طریقت گفت: نظر دو است: نظر انسانى و نظر رحمانى. نظر انسانى آنست که تو بخود نگرى، و نظر رحمانى آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانى از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانى بدلت نزول نکند. اى مسکین! چه نگرى تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بىنیازى او چه وزن نهى، خبر ندارى که اعمال همه صدّیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنى در میزان جلال ذى الجلال پر پشهاى نسنجد. لکن او جلّ جلاله با بىنیازى خود بنده را به بندگى مىپسندد و راه بوى مىنماید، اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ لطیف است به بندگان خویش. میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مىنماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش مىستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم مىدهد، خود راه مىنماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن مىستاید. اینت کرم و لطافت! اینت رحمت و رأفت! «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ» مسلماناناند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده، الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ مؤمناناند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ طاعت گزاراناند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ راستاناند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ شکیبایاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ بخشندگاناند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ ممسکاناند از ناشایست، خاموشاناند از ناپسند بحکم طریقت، روزهداران بر وفق شریعت، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ پاسداراناند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند، گوشواناناند باطن خود را تا خلق نبینند، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ خداى را یاد کنندگاناند بزبان و یادداشتگاناند بدل.
پیر طریقت گفت: اى یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفى ما را شاد کن. اى قائم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش! یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهى چه آید که ترا سزد.
الهى! تو بیاد خودى و من بیاد تو، تو برخواست خودى و من بر نهاد تو.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً الیوم سهولة العبادة و دوام المعرفة و غدا تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.
قال النّبی (ص): «بنى الدّین على النّظافة».
و قال (ص): «انّ اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» اللَّه پاک است، هر چه صفت پاکى دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نهپذیرد، بهشت جوهرى پاک است، قرآن مجید ازو خبر چنین داد که: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ، اگر آلایشى دارى راهت ندهند و اگر بصفت پاکى روى ترا گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
و آنجا که فرمود: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ایشان را بصفت ذکر بستود یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللَّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوى توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وى برفت، بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همه انبیا خواهند که مهجورى را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکرى که از سر غفلت رود و دل از آن بىخبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید: من مىبینم هاى اى دزد! و لکن دزد کالا مىبرد و بگفت او مبالات نکند داند که او مىنبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید. باز در خانهاى که صعلوکى باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ».
اى جوانمرد! نکتهاى بشنو که هزار جان ارزد: آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که اى آدم و اى حوا! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفة العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد درآمد و بر ایشان راه بزد. از جناب جبروت عتاب آمد که اى آدم چرا عهد ما فراموش کردى؟ آدم گفت: بار خدایا امانم ده، زینهارم ده تا جوابى بدهم، خطاب آمد که اى آدم ترا امان دادم چه خواهى گفت؟ آدم گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»، یادگار در دل توان داشت، تو دل ببردى، ذکروا دل بشد خانه خالى ماند، دزد درآمد دستش گشاده شد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها. خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم تویى! بکرم خود این بیچاره را میزبانى کن.
سدیگر جاى که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان. اینست که ربّ العالمین فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ صد هزار جان مقدّس فداى آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زارى روز احد فرو آمد. رسول خدا ایشان را گفت: «زمّلوهم و دمائهم فانّهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک» فردا که ایشان را حشر کنند، آن قطرهاى خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همى چکد، و غرض از آن جلوهگرى آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کداماند.
در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانى رغبتى نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلى باز فرستند تا در وفا و رضاى او دیگر باره جان را فدا کنند. عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همى باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا و عزّت قرآن درخواست این میکند که فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. اگر در صدق محبّت قدمى دارى، یا در تمنّى وصال او بیقرار گشتهاى، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا. و در خبر است که «لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه».
آوردهاند که موسى کلیم صلوات اللَّه علیه عزرائیل پیش وى آمد تا قبض روح وى کند، موسى گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدى که از دوست خود جان بستاند؟ عزرائیل آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدى که دیدار دوست خود نخواهد؟ «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه و من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقاه».
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ فى الدّنیا بالتمکین و النّصرة على العدوّ و اعلاء الرّایة و فى الآخرة بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فى النّعیم المقیم و التقدیم على الامثال بالتکریم و التعظیم میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبى ایشان را زندگانى خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشى بىعتاب و نعمتى بىحساب و دیدارى بىحجاب. و گفتهاند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند. بو یزید بسطامى را گفتند: کار تو با ابلیس چونست؟ گفت: جیراننا فى امن منه همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسودهاند، سى سال گذشت تا ابلیس را یاراى آن نبودست که قدم در کوى ما نهد، قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ابراهیم خواصّ گوید: وقتى در بادیه ره گم کردم، شخصى را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستى؟ گفت مرا نمىدانى؟! منم آن سر بىدولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه برى نه براه باز آرى؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.
اى جوانمرد! عنایت ازلى گوهر صادقان را رنگى دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصى بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.
ابراهیم ادهم گفت: وقتى کشش روم در باطن من سر برزد، گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من؟! همى سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایى شدم، جمعى انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهاى ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پاى فرو دریدم و نعرهاى چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همى پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد؟ گفتم من این زنارهاى شما نمىتوانم دید. گفتند همانا تو از محمّدیانى؟ گفتم آرى من از محمّدیانم. گفتند کارى سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت محمد گواهى میداد و از جمادیّت این زنارهاى ما حالت آن سنگ و خاک دارد، اگر با تو صدقى هست از خدا بخواه تا این زنارهاى ما بنبوّت محمد گواهى بدهد تا ما در دائره اسلام آئیم. ابراهیم سر بر سجده نهاد و در اللَّه زارید، گفت: خداوندا! بر من ببخشاى و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوى کن. هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زنارى بزبانى فصیح میگفت: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعرههاى شوق زدند و گفتند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.
اى جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ... ربّ العالمین منّت مىنهد بر مصطفى عربى که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا از خانه بکدخداى ماند همه چیز الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ گفتهاند که «رجس» ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و اخلاق دنیّه هوى و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشان را بجاى بدعت سنّت نهاد، و بجاى بخل سخاوت، و بجاى حرص قناعت، و بجاى قطع رحم وصلت و شفقت. آن گه فرمود: وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شما را پاک مىدارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در اللَّه دالّتى دانید یا بطاعت و اعمال خود نظرى کنید.
پیر طریقت گفت: نظر دو است: نظر انسانى و نظر رحمانى. نظر انسانى آنست که تو بخود نگرى، و نظر رحمانى آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانى از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانى بدلت نزول نکند. اى مسکین! چه نگرى تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بىنیازى او چه وزن نهى، خبر ندارى که اعمال همه صدّیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنى در میزان جلال ذى الجلال پر پشهاى نسنجد. لکن او جلّ جلاله با بىنیازى خود بنده را به بندگى مىپسندد و راه بوى مىنماید، اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ لطیف است به بندگان خویش. میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مىنماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش مىستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم مىدهد، خود راه مىنماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن مىستاید. اینت کرم و لطافت! اینت رحمت و رأفت! «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ» مسلماناناند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده، الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ مؤمناناند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ طاعت گزاراناند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ راستاناند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ شکیبایاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگاناند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ بخشندگاناند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ ممسکاناند از ناشایست، خاموشاناند از ناپسند بحکم طریقت، روزهداران بر وفق شریعت، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ پاسداراناند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند، گوشواناناند باطن خود را تا خلق نبینند، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ خداى را یاد کنندگاناند بزبان و یادداشتگاناند بدل.
پیر طریقت گفت: اى یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفى ما را شاد کن. اى قائم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش! یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهى چه آید که ترا سزد.
الهى! تو بیاد خودى و من بیاد تو، تو برخواست خودى و من بر نهاد تو.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً الیوم سهولة العبادة و دوام المعرفة و غدا تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الثانیة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ... الایة سبب نزول این نهى و نزول این آیة آن بود که: رسول خدا (ص) ولیمهاى ساخت از بهر زینب که تحویل کرده بود و جمعى بسیار از یاران بر ان ولیمه خوانده، انس مالک گفت: رسول خدا مرا فرمود که رو هر که را بینى از یاران برخوان. گفتا رفتم و خواندم، و یاران جوق جوق مىآمدند و طعام مىخوردند و باز میگشتند. بعاقبت گفتم: یا رسول اللَّه ما اجد احدا ادعوه کس نماند که او را نخواندم. آن گه طعام برداشتند و قوم متفرّق شدند، سه کس در خانه رسول (ص) بماندند و دراز نشستند و از سخنها مىپرسیدند و سرگذشتها باز میگفتند، رسول (ص) خدا میخواست که ایشان برخیزند و شرم میداشت که بگفتى، یک بار و دو بار از خانه بیرون شد بخانه عایشه و غیر آن و باز مىآمد و انتظار برخاستن ایشان میکرد، در آن حال جبرئیل آمد و این آیة آورد، آنجا که گفت: وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ، رسول خدا بر ایشان خواند و ایشان برخاستند و بیرون شدند.
ابن عباس گفت: قومى مسلمانان گاه گاه بخانه رسول (ص) مىشدند و طعام میخوردند، و پیش از رسیدن آن طعام مىرفتند و دراز مىنشستند تا طعام فرا رسد، رسول خدا باین سبب رنجور دل مىشد و شرم میداشت که ایشان را از آن منع کند تا آیت فرو آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ اى الا ان تدعوا الى طعام فیؤذن لکم فتأکلوه.
غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ یعنى غیر منتظرین حین نضجه و ادراکه «انى» و «انى» لغتان مثل: الى و الى، و معا و معا، و الآناء جمعه مثل: الآلاء و الامعاء، یقال: انى الحمیم اذا انتهى حرّه، و انى ان یفعل کذا، اى حان. و فیه لغتان: انى، یأنى و آن، یئین، مثل: حان یحین.
وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ اى اکلتم الطّعام فَانْتَشِرُوا تفرّقوا و اخرجوا من منزله.
وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ اى و لا طالبین الانس لحدیث. و محلّه خفض مردود على قوله: غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ.
وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ اى لا یترک تادیبکم و بیان الحقّ حیاء. روى انّ اسماعیل بن ابى حکیم قرئت بین یدیه هذه الایة، فقال: هذا ادب ادّب اللَّه به الثقلاء. و قال ابن عائشة: حسبک فى الثّقلاء انّ اللَّه تعالى لم یحتملهم.
وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ عمر خطاب بمسجد رسول برگذشت و رسول (ص) را دید با زنان خویش در مسجد، عمر گفت با زنان رسول: احتجبن فان لکنّ على النّساء فضلا کما انّ لزوجکنّ على الرّجال الفضل از مردان در حجاب باشید که شما را بر زنان امّت فضل است و افزونى هم چنان که شوهر شما را رسول خدا صلوات اللَّه علیه فضل است بر عالمیان. بروایتى دیگر زینب گفت: یا بن الخطاب انک لتغار علینا و الوحى ینزل فى بیوتنا تو بر ما غیرت مىبرى باینچ مىفرمایى، و وحى اللَّه در خانه ما فرود مىآید، یعنى که اگر مراد اللَّه بود خود فرماید و حاجت بغیرت تو نباشد، تا درین حدیث بودند بر وفق قول عمر آیت حجاب آمد: وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ بعد از آیت حجاب هیچ کس را روا نبود که در زنى از زنان رسول نگرستید اگر در نقاب بودى یا بىنقاب. عمر خطاب بعد از آن میگفت: وافقنى ربى فى ثلاثة، قلت: یا رسول اللَّه لو اتّخذوا من مقام ابراهیم مصلّى، فانزل اللَّه تعالى: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى، و قلت: یا رسول اللَّه انّه یدخل علیک البرّ و الفاجر فلو امرت امّهات المؤمنین بالحجاب، فانزل اللَّه آیة الحجاب، قال: و بلغنى بعض ما عاتب رسول اللَّه نساءه، قال: فدخلت علیهنّ فجعلت استقرّ بهنّ واحدة واحدة، قلت: و اللَّه لتنتهنّ او لیبدلّنه اللَّه ازواجا خیرا منکنّ حتّى اتیت على زینب، فقالت: یا عمر اما کان فى رسول اللَّه ما یعظ نساءه حتّى تعظهنّ انت؟ فخرجت فانزل اللَّه تعالى: یا عمر اما کان فى رسول اللَّه، ما یعظ نساء حتّى تعظهنّ انت؟ فخرجت فانزل اللَّه تعالى: عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ... الایة. و عن مجاهد انّ رسول اللَّه (ص) کان یطعم و معه اصحابه فاصابت ید رجل منهم ید عایشه و کانت معهم، فکره النبى (ص) ذلک فنزلت آیة الحجاب.
قال انس: کنت ادخل على رسول اللَّه (ص) بغیر اذن فجئت یوما لادخل، فقال: مکانک یا بنىّ قد حدث بعدک ان لا تدخل علینا الا باذن ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ من الریب.
وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ لیس لکم اذاه فى شىء من الاشیاء.
وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً هذا اذا دخل بهنّ. و تزوّج رجل من المؤمنین امرأة کان تزوّج بها رسول اللَّه و طلّقها و لم یکن دخل بها، فاراد عمر ان یقتله فاقام الرّجل البیّنة على انّ رسول اللَّه لم یکن دخل بها فذکر انّ عمر حلق رأسه و لحیته.
و روى معمر عن الزهرى انّ العالیة بنت ظبیان الّتى طلّق النّبی (ص) تزوّجت رجلا و ولدت له، و ذلک قبل تحریم ازواج النّبی (ص) على النّاس. و امّا حفصة بنت عمر فانّ رسول اللَّه طلّقها ثمّ راجعها، جاءه جبرئیل فقال له: انّ ربّک یقرئک السلام و یقول: انّ حفصة صوّامة قوّامة و انّها زوجتک فى الجنّة، فراجعها.
إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً هذا الوعید راجع على من یؤذى رسول اللَّه و على من یرید ان ینکح احدا من ازواجه من بعده، و کان رجل قال: ان مات رسول اللَّه نکحت عائشة، قال مقاتل بن سلیمان هو طلحة بن عبید اللَّه.
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً کان هذا وعید للرّجل الّذى تمنّى نکاح عائشة و لمّا نزلت آیة الحجاب قال: الآباء و الأبناء و الاقارب و نحن ایضا نکلّمهنّ من وراء حجاب، فانزل اللَّه عزّ و جلّ: لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبائِهِنَّ یعنى لا اثم علیهنّ فى ترک الاحتجاب من هؤلاء. و قال مجاهد فى وضع جلابیبهنّ عندهم.
و قوله: وَ لا نِسائِهِنَّ اراد به النّساء المسلمات حتّى لا یجوز للکتابیّات الدّخول علیهنّ و التکشّف عندهنّ و قیل: هو عام فى المسلمات و الکتابیّات، و انّما قال: وَ لا نِسائِهِنَّ لانّهنّ من اجناسهنّ و لم یذکر العمّ و الخال لانّهما داخلان فى الآباء قد عدّ اللَّه عزّ و جلّ العمّ ابا و الخالة امّا فى القرآن.
وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ اختلفوا فى انّ عبد المرأة هل یکون محرما لها ام لا؟
فقال قوم: یکون محرما لها لقوله عزّ و جلّ: أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ. و قال قوم: هو کالاجانب، و المراد من الایة: الا ماء دون العبید.
وَ اتَّقِینَ اللَّهَ ان یراکنّ غیر هؤلاء.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمال العباد شَهِیداً.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ قال ابن عباس: یعنى انّ اللَّه یرحم و یثنى علیه و الملائکة یدعون له و یستغفرون له. قال ابو العالیة: صلاة اللَّه ثناؤه علیه عند الملائکة و صلاة الملائکة الدّعاء له.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً این امرى است مطلق که امّت را فرمودند: بدرود دادن بر وى و سلام کردن بر وى. سلام آنست که مؤمنان در تشهّد نماز میگویند: السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته. و درود آنست که میگویند در آخر نماز که: «اللّهم صلّ على محمد و على آل محمد کما صلّیت على ابراهیم و آل ابراهیم و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید».
قال کعب بن عجرة: سألنا رسول اللَّه (ص)، فقلنا: یا رسول اللَّه کیف الصّلاة علیکم اهل البیت؟
فانّ اللَّه قد علّمنا کیف نسلم. قال: «قولوا: اللّهم صلّ على محمد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم انّک حمید مجید، اللّهم بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید».
و عن ابى حمید الساعدى انهم قالوا: یا رسول اللَّه کیف نصلّى علیک؟ فقال رسول اللَّه: قولوا اللّهم صلّ على محمد و ازواجه و ذرّیته کما صلّیت على ابرهیم، و بارک على محمد و ازواجه و ذرّیته کما بارکت على ابرهیم انک حمید مجید».
و عن ابى سعید الخدرى قال: قلنا یا رسول اللَّه هذا السّلام علیک قد علمنا، فکیف الصّلاة؟
قال: «قولوا: قلنا یا رسول اللَّه هذا السّلام علیک قد علمنا، فکیف الصّلاة؟
قال: قولوا: اللّهم صلّ على عبدک و رسولک کما صلّیت على ابرهیم، و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابرهیم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: اذا صلّیتم على النّبی (ص) فاحسنوا الصلاة علیه فانّکم لا تدرون لعلّ ذلک یعرض علیه، قالوا: فعلّمنا قال: قولوا اللّهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک على سیّد المرسلین و امام المتّقین و خاتم النبیین محمد عبدک و رسولک امام الخیر و قائد الخیر و رسول الرّحمة، اللّهم ابعثه مقاما محمودا یغبطه به الاوّلون و الآخرون، اللّهم صلّ على محمد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم انّک حمید مجید. و قال (ص): «حیاتى خیر لکم تحدثون و نحدث لکم و وفاتى خیر لکم تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کان من سیّئة استغفرت اللَّه لکم فاذا صلّیتم علىّ فاحسنوا الصّلاة فانّکم تعرضون علىّ بأسمائکم و أسماء آبائکم و عشائرکم و اعمالکم».
و قال (ص): «صلّوا علىّ اینما کنتم من الارض فانّ صلاتکم تبلغنى».
و عن ابن عباس قال: لیس احد من امّة محمد (ص) یسلم علیه و یصلّى علیه الا بلغه فلان یسلم علیک و یصلى علیک.
قال یزید الرقاشى: ملک موکّل برسول اللَّه (ص) اذا صلّى علیه احد قال صلّى علیک من امّتک فلان بن فلان. و عن اوس بن اوس الثقفى قال: قال رسول اللَّه (ص): «اکثروا علىّ الصلاة فى یوم الجمعة فانّ صلاتکم معروضة علىّ»، قالوا: یا رسول اللَّه کیف تعرض علیک و قد ارمت؟ یعنى بلیت، قال: «انّ اللَّه حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء».
و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «ما من احد یسلم علىّ الا ردّ اللَّه الىّ روحى حتّى اردّ علیه السلام»
قال: «و الّذى نفسى بیده ما منکم احد یسلّم علىّ اذا متّ الا جاءنی جبرئیل فقال یا محمد هذا فلان بن فلان بن فلان فیرفع لى فى النّسب حتّى اعرفه فاقول: نعم، فیقول: هو یقرأ علیک السلام و رحمة اللَّه، فاقول: و علیه السلام و رحمة اللَّه و برکاته»، و فى روایة اخرى قال: یا محمد صلّى علیک فلان کذا و کذا، قال: فیصلّى الرّب على ذلک الرّجل بکلّ واحد عشرا.
و عن عبد الرحمن بن عوف قال: قال رسول اللَّه (ص): «لقیت جبرئیل علیه السلام فبشّرنى انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: من صلّى علیک صلّیت علیه و من سلم علیک سلمت علیه، فسجدت للَّه شکرا». و عن سعید بن عمر الانصارى عن ابیه و کان بدریّا عن النّبی (ص) قال: «ما صلّى علىّ عبد من امّتى صلاة صادقا بها من قبل نفسه الا صلّى اللَّه علیه و سلم بها عشر صلوات و کتب له بها عشر حسنات و رفعه بها عشر درجات و محا عنه بها عشر خطیئات».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ اى ادعوا له بالرحمة، و سلّموا تسلیما» اى حیّوه بتحیّة الاسلام.
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً، معنى آیت آنست که ایشان که مىرنجانند خداى را جلّ جلاله و رسول او را علیه السلام، اللَّه ور ایشان لعنت کرد در دو جهان. ابن عباس گفت: ایشان سه قوماند که ایذاء اللَّه خواستند، جهودان و ترسایان و مشرکان. جهودان گفتند: «عزیر ابن اللَّه، ید اللَّه مغلولة، انّ اللَّه فقیر و نحن اغنیاء». ترسایان گفتند: «المسیح ابن اللَّه، ثالث
ثلاثة». مشرکان گفتند: الملائکة بنات اللَّه و الاصنام شرکاؤه همانست که مصطفى (ص) گفت حکایت از کردگار جل جلاله: «شتمنى ابن آدم یقول اتّخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصّمد الّذى لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
و قال تعالى: یؤذینى ابن آدم یسبّ الدهر و انا الدهر بیدى الامر اقلّب اللیل و النهار»
عکرمه گفت: اصحاب تصاویراند خلقتى و صورتى که ربّ العالمین بآفرینش آن متفرّد است و جز بقدرت الهیت وجود آن ممکن نیست، ایشان میخواهند که مثل آن در وجود آرند، و مصطفى (ص) فرموده: «لعن اللَّه المصوّرین».
و قال (ص): «یقول اللَّه تعالى: و من اظلم ممّن ذهب یخلق کخلقى فلیخلقوا ذرّة و لیخلقوا حبّة او شعیرة».
و گفتهاند: محتمل است که ایذاء اللَّه بمعنى الحاد بود در اسما و صفات اللَّه کقوله تعالى: وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ: و گفتهاند: درین آبت اضمار است یعنى یؤذون اولیاء اللَّه، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه کقوله: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» اى اهل القریة.
سیاق این سخن بر عادت خلق و تعارف مردم است، و رنه جناب جبروت احدیّت و درگاه عزت الهیت مقدّس است و منزّه از آن که خلق بوى اذى رسانند، یا خود کسى را رسد که اندیشه کند یا تواند. امّا اذى رسول از جهت کفّار آنست که در بدایت اسلام دندانش مىشکستند و او را مىزدند و خاک بروى مىریختند و پلیدى بر مهر نبوت مىانداختند و او را ساحر و کاهن و مجنون میگفتند. عبد اللّه مسعود گفت: دیدم رسول خدا (ص) را که در مسجد حرام در نماز بود سر بر سجود نهاده که آن کافرى بیامد و شکنبه شتر میان دو کتف وى فرو گذاشت، رسول هم چنان در سجود بخدمت اللَّه ایستاده و سر از زمین برنداشت تا آن گه که فاطمه زهرا بیامد و آن از کتف وى بینداخت و روى نهاد در جمع قریش و آنچه سزاى ایشان بود گفت، و رسول خدا چون نماز بگزارد، روى سوى آسمان کرد و گفت: اللّهم علیک بقریش، اللّهم علیک بعمرو بن هشام و عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و الولید بن عتبة و امیة بن خلف و عقبة بن ابى معیط.
عبد اللَّه مسعود گفت: بآن خدایى که وحدانیت و فردانیت صفت اوست که این جماعت را دیدم روز بدر کشته و در چاه بدر انداخته و رسول خدا گفت: اتبع اصحاب القلیب لعنة.
و عن عائشة قالت: یا رسول اللَّه هل اتى علیک یوم کان اشدّ من یوم احد؟ فقال: لقد لقیت من قومک و کان اشدّ ما لقیت منهم یوم العقبة اذ عرضت نفسى على ابن عبد یا لیل ابن عبد کلال فلم یجبنى الى ما اردت فانطلقت و انا مهموم على وجهى فلم استفق الا بقرن الثعالب فرفعت رأسى فاذا انا بسحابة قد اظلّتنى فنظرت فاذا فیها جبرئیل فنادانى فقال انّ اللَّه سمع قول قومک و ما ردّوا علیک و قد بعث الیک ملک الجبال فتأمره بما شئت فیهم، قال فنا دانى ملک الجبال و سلم علىّ ثمّ قال: یا محمد انّ اللَّه قد سمع قول قومک و انا ملک الجبال و قد بعثنى ربّک الیک لتأمرنى بامرک ان شئت ان اطبق علیهم الاخشبین، فقال رسول اللَّه (ص): ارجوا ان یخرج اللَّه من اصلابهم من یعبد اللَّه وحده لا یشرک به شیئا.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یقعون فیهم و یرمونهم بغیر جرم.
بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا یعنى من غیر ان عملوا ما اوجب اذاهم.
فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً قال مقاتل: نزلت فى على بن ابى طالب (ع) و ذلک انّ ناسا من المنافقین کانوا یؤذونه. و قیل: نزلت فى شأن عائشة و فى بعض الآثار: ایّاکم و اذى المؤمن فانه حبیب ربه احبّ اللَّه فاحبّه و غضب لربه فغضب اللَّه له و انّ اللَّه یحوطه و یؤذى من یؤذیه».
ضحاک و کلبى گفتند: این آیت در شأن قومى منافقان فرو آمد ازین زانیان و فاجران که هر شب بیرون مىآمدند و در کویهاى مدینه براه کنیزکان که بطلب آب بیرون آمده بودند یا بقضاء حاجت و تعرّض آن کنیزکان مىکردند و در میان ایشان آزاد زنان مىبودند که از تعرّض آن منافقان رنجور میگشتند و هر چند که آن منافقان در طلب آن کنیزکان بر مىخاستند امّا آزاد زن و کنیزک از هم باز نمىشناختند که زىّ ایشان و کسوت ایشان هر دو یکسان بود، آن آزاد زنان این قصه با شوهران خویش باز گفتند و کراهیت نمودند و شوهران با رسول خدا باز گفتند و رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد، پس آزاد زنان را نهى کردند که بشبه کنیزکان روى گشاده از خانه بیرون آیند ایشان را فرمودند تا گلیمهاى سیاه در سر کشیدند و بچادرها رویهاى خود بپوشیدند و در شأن ایشان این آیت فرستادند که: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ جمع الجلباب و هو الملاءة الّتى تشتمل بها المرأة فوق الدّرع و الخمار. یعنى یرخین اردیتهنّ و ملاحفهنّ فیتقنّعن بها و یغطّین رؤسهنّ و وجوههنّ الا عینا واحدة.
«ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ» انهنّ حرائر.
«فَلا یُؤْذَیْنَ» و لا یتعرّض لهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما سلف من ترک التستّر.
رَحِیماً بهنّ اذا سترهنّ و صانهنّ. قال انس: مرّت جاریة بعمر بن الخطاب متقنّعة فعلاها بالدرّة و قال: یا لکاع أ تتشبّهین بالحرائر؟ القى القناع.
لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ عن نفاقهم.
وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى فجور و هم الزناة.
وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ بالکذب و الباطل، المرجف الکذّاب. قومى منافقان پیوسته در مدینه ارجافهاى باطل میکردند و دروغها میگفتند در حقّ غازیان و لشکر اسلام که ایشان را بکشتند و از دشمن بهزیمت شدند، ایشان را بشکستند و دشمن زور گرفتند، ازین جنس ارجافها مىافکندند تا در حقّ ایشان این آیت آمد. و قال الکلبى: کانوا یحبّون ان تشیع الفاحشة فى الّذین آمنوا و یفشوا الاخبار.
لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ اى لنحرشنّک بهم و لنسلطنّک علیهم حتّى تقتلهم و تخلى عنهم المدینة. قال محمد بن سیرین: فلم ینتهوا و لم یغر اللَّه بهم. العفو عن الوعید جائز لا یدخل فى الخلف.
ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها، اى لا یساکنونک فى المدینة إِلَّا قَلِیلًا حتّى یخرجوا منها.
مَلْعُونِینَ اى مطرودین، أَیْنَما ثُقِفُوا وجدوا و ادرکوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا اى الحکم فیهم هذا على جهة الامر به.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ من المنافقین و الّذین فعلوا مثل فعل هؤلاء.
وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا یقال: هاتان الآیتان فى الزّنادقه یقتلهم اهل کلّ ملّة فى الدنیا.
یَسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما یُدْرِیکَ اى اىّ شىء یعلمک امر الساعة و متى یکون قیامها؟ اى انت لا تعرفه.
لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً.
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً، خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ ظهرا لبطن حین یسبحون علیها.
یَقُولُونَ یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا فى الدنیا. الالف الزّائدة فى «الرّسول» و بعدها فى «السبیل» لانّ اواخر آیات السّورة الف، و العرب تحفظ هذا فى خطبها و اشعارها.
وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا قرأ ابن عامر و یعقوب: ساداتنا بکسر التّاء و لف قبلها على جمع الجمع، وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا.
رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ اى ضعفى عذاب غیرهم وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً قرأ عاصم بالباء و الباقون بالتّاء لقوله: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و هذا یشهد لکثرة، اى مرّة بعد مرّة.
محمد بن ابى السرى مردى بود از جمله نیکمردان روزگار، گفتا بخواب نمودند مرا که: در مسجد عسقلان کسى قرآن میخواند به اینجا رسید که وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً، من گفتم: «کثیرا، وى گفت: «کبیرا»، باز نگرستم رسول خدا را دیدم در میان مسجد که قصد مناره داشت فرا پیش وى رفتم گفتم: السلام علیکم یا رسول اللَّه استغفر لی، رسول از من برگشت، دیگر باره از سوى راست وى درآمدم گفتم: یا رسول اللَّه استغفر لی از بهر من آمرزش خواه، رسول اعراض کرد، برابر وى بایستادم گفتم: یا رسول اللَّه سفیان بن عیینة مرا خبر کرد از محمد بن المنکدر از جابر بن عبد اللَّه که هرگز از تو چیزى نخواستند که گفتى «لا»، چونست که سؤال من رد میکنى و مرادم نمىدهى؟ رسول خدا تبسمى کرد، آن گه گفت: «اللّهم اغفر له»، پس گفتم: یا رسول اللَّه میان من و این مرد خلاف است، او میگوید «وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً» و من میگویم «کثیرا»، گفتا رسول هم چنان بر مناره مىشد و میگفت: «کثیرا کثیرا کثیرا».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا اى طهّره اللَّه ممّا قالوا.
وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً اى کریما ذا جاه و قدر کما قال ابن عباس: کان حظیّا عند اللَّه لا یسئل شیئا الا اعطاه. و قال الحسن: کان مستجاب الدعوة محبّبا مقبولا.
خلافست میان علماى تفسیر که آنچه رب العزّة فرمود: آذَوْا مُوسى موسى را رنجانیدند، او را بچه رنجانیدند؟ و باین معنى خبر مصطفى است (ص) بروایت بو هریرة گفت: بنوا اسرائیل چون غسل میکردند یکدیگر را برهنه میدیدند و خویشتن را از چشم نگرنده نمىپوشیدند، و موسى مردى کریم بود شرمگن، نخواستى که کسى او را برهنه بیند، بخلوت غسل کردید و خویشتن را از نظر مردم پوشیده و کشیده داشتید، بنو اسرائیل او را طعن کردند گفتند: ما تستّر هذا التّستّر الا من عیب بجلده امّا برص و امّا ادرة و امّا آفة. رب العالمین خواست که او را از آن عیب که بر وى بستند پاک گرداند، روزى تنها غسل میکرد در آن خلوت گاه جامه از تن بر کشید و بر سر سنگ نهاد و در آب شد، چون از غسل فارغ گشت و قصد جامه پوشیدن کرد، آن سنگ بقدرت اللَّه برفت و جامه وى ببرد و موسى برهنه از قفاى سنگ میدوید و میگفت: ثیابى یا حجر! ثیابى یا حجر! تا ببرد و موسى برهنه در انجمن بنى اسرائیل شد و ایشان موسى را برهنه بدیدند که در وى هیچ عیب نبود از آنچه میگفتند، پس آن سنگ بایستاد و موسى جامه در پوشید و آن سنگ را بعصاى خود میزد، بو هریره گفت فو اللّه انّ بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلثا او اربعا او خمسا اینست که رب العالمین فرمود: «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا».
ابو العالیة گفت: ایذاء موسى آن بود که قارون آن مومسه را بمزد گرفت تا بر موسى فجور و ناسزا بندد، و رب العالمین او را از آن معصوم داشت، و این قصه در سورة القصص رفت، و قیل: إیذاؤهم ایّاه انّه لمّا مات هارون فى التّیه ادّعوا على موسى انّه قتله، و ذلک فیما روى عن على بن ابى طالب (ع) فى قول اللَّه عز و جل: لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى، قال: سعد موسى و هارون علیهما السلام الجبل فمات هارون، فقالت بنو اسرائیل: انت قتلته و کان اشدّ حبّا لنا منک و الین لنا منک، فآذوه بذلک فامر اللَّه عز و جل الملائکة فحملته حتى مرّوا به على بنى اسرائیل و تکلّمت الملائکة بموته حتى عرف بنو اسرائیل انّه قد مات، فبرّأه اللَّه من ذلک فانطلقوا به فدفنوه فلم یطّلع على قبره احد من خلق اللَّه الا الرّخم فجعله اللَّه اصمّ ابکم.
روى عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قسم النبى (ص) قسما فقال رجل: انّ هذه القسمة ما ارید بها وجه اللَّه، فاتیت النبى (ص) فاخبرته فغضب حتى رأیت الغضب فى وجهه ثم قال: «یرحم اللَّه موسى قد اوذى باکثر من هذا فصبر».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً صوابا حقا مستقیما.
قال عکرمة: هو شهادة ان لا اله الا اللَّه سدت بین الکفر و الاسلام و بین الجنّة و النار.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ قال ابن عباس: اى یتقبل حسناتکم و قال مقاتل: یزکّ اعمالکم.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ، و قالوا فى تفسیر قوله فى سورة محمد: وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ یضمن عنهم التبعات و یرضى عنهم الخصوم.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً اى ظفر بالخیر کلّه.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ ابن عباس گفت: امانت ایدر حدود دین است و فرایض شرع و طاعت اللَّه. ابن مسعود گفت: پنج نماز است بوقت خویش گزاردن و زکاة مال دادن و روزه ماه رمضان داشتن و حج کردن و سخن راست گفتن و اوام گزاردن و در پیمانه و تراز و راستى و عدل بجاى آوردن و ودیعتها بر امّت نگه داشتن. زید بن اسلم گفت: امانت اینجا سرائر طاعات است و خفیّات شرع که خلق را بر آن اطّلاع نبود کالنّیات فى الاعمال و الطهارة فى الصلاة و تحسین الصلاة فى الخلوة و کالصیام و الغسل من الجنابة.
روى عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «خمس من جاء بهنّ یوم القیمة مع ایمان دخل الجنة: من حافظ على الصلوات الخمس وضوئهنّ و رکوعهنّ و سجودهنّ و مواقیتهنّ، و اعطى الزکاة من ماله طیب النفس بها، و کان یقول: و ایم اللَّه لا یفعل ذلک الا مومن، و صام رمضان و حج البیت ان استطاع الى ذلک سبیلا و ادّى الامانة.
قالوا: یا ابا الدرداء و ما أداء الامانة؟
قال: الغسل من الجنابة فانّ اللَّه عز و جل لم یأمن ابن آدم على شىء من دینه غیره. و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: اوّل ما خلق اللَّه من الانسان فرجه ثمّ اتمّ خلقته، و قال له: هذه امانة استودعتکها، فالفرج امانة و الاذن امانة و العین امانة و الید امانة و الرجل امانة، لا ایمان لمن لا امانة له.
این امانتها بر اختلاف علما که گفتیم، رب العالمین عرضه کرد بر اعیان آسمانها و زمین و کوهها و فرا پیش ایشان نهاد گفت: توانید که این امانت بردارید و در ان راست روید و بوفاى آن باز آئید؟ ایشان گفتند و ما را از برداشت آن و نگه داشت آن چه آید و چه بود؟ گفت: اگر نیک آئید و راست روید ثواب و عطا یابید، و اگر بد آئید و کژ روید بعذاب و عقوبت رسید. ایشان گفتند: لا، یا رب نحن مسخرات لامرک لا نرید ثوابا و لا عقابا. این سخن نه از معصیت و مخالفت گفتند بلکه از خوف و خشیت گفتند و تعظیم دین اللَّه ترسیدند از تاوان و از راست باز نیامدن در آن، و رب العزة این عرض که کرد از روى تخییر کرد نه از روى الزام که اگر الزام بودى ازیشان امتناع نبودى و هر چند جمادات بودند رب العزة در قرآن ایشان را خضوع و سجود و خشیت و طاعت اثبات کرد قال اللَّه تعالى: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ... الایة، و قال تعالى للسماوات و الارض: ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً، قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ. و قال للحجارة: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ.
قومى علما گفتند: رب العزّة عقل و فهم در آن جمادات مرکّب کرد، آن گه که امانت بر ایشان عرضه کرد تا ایشان بعقل و فهم خطاب شنیدند و جواب دادند. قومى گفتند: عرض امانت بر اهل آسمان و زمین بود نه اعیان آسمان و زمین هذا کقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ یعنى اهل القریة. و قول صحیح آنست که اوّل گفتیم و علماء سلف و تابعین بر آناند.
قوله: فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها اى خفن من الامانة ان لا یؤدّینها فیلحقن العقاب.
وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ یعنى آدم علیه السلام. چون آسمان و زمین بترسیدند از پذیرفتن امانت و باز نشستند از برداشت آن، رب العزة آدم را گفت: انى عرضت الامانة على السماوات و الارض و الجبال فلم تطقها فهل انت آخذها بما فیها اى آدم امانت دین و طاعت بر آسمان و زمین و کوه عرضه کردم و طاقت پذیرفتن آن نداشتند، تو آن را بردارى و بپذیرى؟ آدم گفت: یا رب و ما فیها؟ بار خدایا در آن پذیرفتن و برداشتن مرا چه بود؟ گفت: «ان احسنت جوزیت و ان أسأت عوقبت» اگر نیکو کردار باشى ثواب یابى و اگر بد کردار باشى عقوبت بینى. آدم بخدمت و طاعت بندهوار درآمد گفت: بین اذنى و عاتقى برداشتم میان گوش و دوش خویش.
رب العالمین فرمود: اکنون که برداشتى ترا در آن معونت و قوّت دهم، اجعل لبصرک حجابا فاذا خشیت ان ینظر الى ما لا یحلّ لک فارخ حجابه و اجعل للسانک لحیین و غلقا فاذا خشیت ان یتکلّم بما لا یحلّ فاغلق و اجعل لفرجک لباسا فلا تکشفه على ما حرّمت علیک. قال مجاهد: فما کان بین ان یحملنها و بین ان خرج من الجنّة الا مقدار ما بین الظّهر و العصر. زجاج گفت و جماعتى اهل معانى که: حمل امانت خیانت است در امانت یقال: فلان حمل الامانة، اى اثم فیها بالخیانة، و منه قوله تعالى: وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ، و حملک السیئة ان تتقلّدها و تبوء باثمها.
گفتند: امانت در حقّ بنى آدم اداى فرایض است و امتثال امر و نهى چنان که گفتیم و امانت در حق آسمان و زمین و کوهها خضوع است و طاعت، پس گفت: فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها آسمان و زمین و کوه سروا زدند و باز نشستند از آن که در آن خیانت کنند، یعنى که امانت خویش بگزاردند و خضوع و طاعت که بر ایشان نهادند بجاى آوردند قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ، و بنى آدم در امانت خویش خیانت کردند و بوفاى عهد باز نیامدند.
حسن گفت: برین تأویل انسان درین موضع کافر است و منافق فانهما حملا الامانة اى خانا فیها. و روى عن ابن مسعود قال: مثّلت الامانة لصخرة ملقاة و دعیت السماوات و الارض و الجبال الیها فلم یقربوا منها و قالوا لا نطیق حملها و جاء آدم من غیر ان دعى و حرّک الصخرة و قال لو امرت بحملها لحملتها فقلن له احمل فحملها الى رکبتیه ثمّ وضعها و قال لو اردت ان ازداد لزدت فقلن له احمل فحملها الى حقوه ثم وضعها و قال و اللَّه لو اردت ان ازداد لزدت فقلن له احمل فحملها حتى وضعها على عاتقه فاذا اراد ان یضعها قال اللَّه تعالى: مکانک فانها فى عنقک و عنق ذریتک الى یوم القیمة.
إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا قال ابن عباس: ظلوما لنفسه جهولا بامر اللَّه و ما احتمل من الامانة. و قال الکلبى: ظلوما حین عصى ربه جهولا لا یدرى ما العقاب فى ترک الامانة.
و قال مقاتل: ظلوما لنفسه جهولا بعاقبة ما حمل.
سدّى گفت: قصه عرض امانت آنست که آدم صفى صلوات اللَّه علیه چون بزمین آمد، رب العزة فرمود: اى آدم مرا در زمین خانهایست در مکه و آن کعبه است مشرّف معظّم مقدّس، رو آنجا طواف کن، چون خواست که بزمین مکه رود آسمان را گفت: احفظى اهلى و ولدى بالامانة، اهل و عیال و فرزند مرا گوش دار و امانت در آن بجاى آر، آسمان سر وازد و نپذیرفت زمین را گفت، همچون سر وازد و نپذیرفت، کوهها را گفت، هم چنان سر وازد و نپذیرفت، آن گه قابیل را گفت که تو ایشان را گوش دارى و امانت در آن بجاى آرى، قابیل در پذیرفت و گفت: تذهب و ترجع فتجد اهلک کما یترک. پس آدم برفت چون باز آمد قابیل هابیل را کشته بود، اینست که رب العالمین فرمود: إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا یعنى قابیل حین حمل امانة آدم ثمّ لم یحفظ له اهله.
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ فصّل اللَّه عز و جل اقسام العبید تفصیلا بالغا حسنا تامّا. مشرک اوست که امانت نپذیرفت، منافق اوست که پذیرفت و نگزارد، مؤمن اوست که امانت پذیرفت و بگزارد. قال مقاتل: لیعذبهم بما خانوا الامانة و نقضوا المیثاق.
وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یهدیهم و یرحمهم بما ادّوا من الامانة.
و قال ابن قتیبة: عَرَضْنَا الْأَمانَةَ لیظهر نفاق المنافق و شرک المشرک فیعذّبهم اللَّه و یظهر ایمان المؤمن فیتوب اللَّه علیه، اى یعود علیه بالرّحمة و المغفرة ان حصل منه تقصیر فى بعض الطّاعات.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
ابن عباس گفت: قومى مسلمانان گاه گاه بخانه رسول (ص) مىشدند و طعام میخوردند، و پیش از رسیدن آن طعام مىرفتند و دراز مىنشستند تا طعام فرا رسد، رسول خدا باین سبب رنجور دل مىشد و شرم میداشت که ایشان را از آن منع کند تا آیت فرو آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى طَعامٍ اى الا ان تدعوا الى طعام فیؤذن لکم فتأکلوه.
غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ یعنى غیر منتظرین حین نضجه و ادراکه «انى» و «انى» لغتان مثل: الى و الى، و معا و معا، و الآناء جمعه مثل: الآلاء و الامعاء، یقال: انى الحمیم اذا انتهى حرّه، و انى ان یفعل کذا، اى حان. و فیه لغتان: انى، یأنى و آن، یئین، مثل: حان یحین.
وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ اى اکلتم الطّعام فَانْتَشِرُوا تفرّقوا و اخرجوا من منزله.
وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ اى و لا طالبین الانس لحدیث. و محلّه خفض مردود على قوله: غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ.
وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ اى لا یترک تادیبکم و بیان الحقّ حیاء. روى انّ اسماعیل بن ابى حکیم قرئت بین یدیه هذه الایة، فقال: هذا ادب ادّب اللَّه به الثقلاء. و قال ابن عائشة: حسبک فى الثّقلاء انّ اللَّه تعالى لم یحتملهم.
وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ عمر خطاب بمسجد رسول برگذشت و رسول (ص) را دید با زنان خویش در مسجد، عمر گفت با زنان رسول: احتجبن فان لکنّ على النّساء فضلا کما انّ لزوجکنّ على الرّجال الفضل از مردان در حجاب باشید که شما را بر زنان امّت فضل است و افزونى هم چنان که شوهر شما را رسول خدا صلوات اللَّه علیه فضل است بر عالمیان. بروایتى دیگر زینب گفت: یا بن الخطاب انک لتغار علینا و الوحى ینزل فى بیوتنا تو بر ما غیرت مىبرى باینچ مىفرمایى، و وحى اللَّه در خانه ما فرود مىآید، یعنى که اگر مراد اللَّه بود خود فرماید و حاجت بغیرت تو نباشد، تا درین حدیث بودند بر وفق قول عمر آیت حجاب آمد: وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ بعد از آیت حجاب هیچ کس را روا نبود که در زنى از زنان رسول نگرستید اگر در نقاب بودى یا بىنقاب. عمر خطاب بعد از آن میگفت: وافقنى ربى فى ثلاثة، قلت: یا رسول اللَّه لو اتّخذوا من مقام ابراهیم مصلّى، فانزل اللَّه تعالى: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى، و قلت: یا رسول اللَّه انّه یدخل علیک البرّ و الفاجر فلو امرت امّهات المؤمنین بالحجاب، فانزل اللَّه آیة الحجاب، قال: و بلغنى بعض ما عاتب رسول اللَّه نساءه، قال: فدخلت علیهنّ فجعلت استقرّ بهنّ واحدة واحدة، قلت: و اللَّه لتنتهنّ او لیبدلّنه اللَّه ازواجا خیرا منکنّ حتّى اتیت على زینب، فقالت: یا عمر اما کان فى رسول اللَّه ما یعظ نساءه حتّى تعظهنّ انت؟ فخرجت فانزل اللَّه تعالى: یا عمر اما کان فى رسول اللَّه، ما یعظ نساء حتّى تعظهنّ انت؟ فخرجت فانزل اللَّه تعالى: عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ... الایة. و عن مجاهد انّ رسول اللَّه (ص) کان یطعم و معه اصحابه فاصابت ید رجل منهم ید عایشه و کانت معهم، فکره النبى (ص) ذلک فنزلت آیة الحجاب.
قال انس: کنت ادخل على رسول اللَّه (ص) بغیر اذن فجئت یوما لادخل، فقال: مکانک یا بنىّ قد حدث بعدک ان لا تدخل علینا الا باذن ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ من الریب.
وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ لیس لکم اذاه فى شىء من الاشیاء.
وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً هذا اذا دخل بهنّ. و تزوّج رجل من المؤمنین امرأة کان تزوّج بها رسول اللَّه و طلّقها و لم یکن دخل بها، فاراد عمر ان یقتله فاقام الرّجل البیّنة على انّ رسول اللَّه لم یکن دخل بها فذکر انّ عمر حلق رأسه و لحیته.
و روى معمر عن الزهرى انّ العالیة بنت ظبیان الّتى طلّق النّبی (ص) تزوّجت رجلا و ولدت له، و ذلک قبل تحریم ازواج النّبی (ص) على النّاس. و امّا حفصة بنت عمر فانّ رسول اللَّه طلّقها ثمّ راجعها، جاءه جبرئیل فقال له: انّ ربّک یقرئک السلام و یقول: انّ حفصة صوّامة قوّامة و انّها زوجتک فى الجنّة، فراجعها.
إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً هذا الوعید راجع على من یؤذى رسول اللَّه و على من یرید ان ینکح احدا من ازواجه من بعده، و کان رجل قال: ان مات رسول اللَّه نکحت عائشة، قال مقاتل بن سلیمان هو طلحة بن عبید اللَّه.
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً کان هذا وعید للرّجل الّذى تمنّى نکاح عائشة و لمّا نزلت آیة الحجاب قال: الآباء و الأبناء و الاقارب و نحن ایضا نکلّمهنّ من وراء حجاب، فانزل اللَّه عزّ و جلّ: لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبائِهِنَّ یعنى لا اثم علیهنّ فى ترک الاحتجاب من هؤلاء. و قال مجاهد فى وضع جلابیبهنّ عندهم.
و قوله: وَ لا نِسائِهِنَّ اراد به النّساء المسلمات حتّى لا یجوز للکتابیّات الدّخول علیهنّ و التکشّف عندهنّ و قیل: هو عام فى المسلمات و الکتابیّات، و انّما قال: وَ لا نِسائِهِنَّ لانّهنّ من اجناسهنّ و لم یذکر العمّ و الخال لانّهما داخلان فى الآباء قد عدّ اللَّه عزّ و جلّ العمّ ابا و الخالة امّا فى القرآن.
وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ اختلفوا فى انّ عبد المرأة هل یکون محرما لها ام لا؟
فقال قوم: یکون محرما لها لقوله عزّ و جلّ: أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ. و قال قوم: هو کالاجانب، و المراد من الایة: الا ماء دون العبید.
وَ اتَّقِینَ اللَّهَ ان یراکنّ غیر هؤلاء.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمال العباد شَهِیداً.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ قال ابن عباس: یعنى انّ اللَّه یرحم و یثنى علیه و الملائکة یدعون له و یستغفرون له. قال ابو العالیة: صلاة اللَّه ثناؤه علیه عند الملائکة و صلاة الملائکة الدّعاء له.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً این امرى است مطلق که امّت را فرمودند: بدرود دادن بر وى و سلام کردن بر وى. سلام آنست که مؤمنان در تشهّد نماز میگویند: السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته. و درود آنست که میگویند در آخر نماز که: «اللّهم صلّ على محمد و على آل محمد کما صلّیت على ابراهیم و آل ابراهیم و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید».
قال کعب بن عجرة: سألنا رسول اللَّه (ص)، فقلنا: یا رسول اللَّه کیف الصّلاة علیکم اهل البیت؟
فانّ اللَّه قد علّمنا کیف نسلم. قال: «قولوا: اللّهم صلّ على محمد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم انّک حمید مجید، اللّهم بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید».
و عن ابى حمید الساعدى انهم قالوا: یا رسول اللَّه کیف نصلّى علیک؟ فقال رسول اللَّه: قولوا اللّهم صلّ على محمد و ازواجه و ذرّیته کما صلّیت على ابرهیم، و بارک على محمد و ازواجه و ذرّیته کما بارکت على ابرهیم انک حمید مجید».
و عن ابى سعید الخدرى قال: قلنا یا رسول اللَّه هذا السّلام علیک قد علمنا، فکیف الصّلاة؟
قال: «قولوا: قلنا یا رسول اللَّه هذا السّلام علیک قد علمنا، فکیف الصّلاة؟
قال: قولوا: اللّهم صلّ على عبدک و رسولک کما صلّیت على ابرهیم، و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابرهیم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: اذا صلّیتم على النّبی (ص) فاحسنوا الصلاة علیه فانّکم لا تدرون لعلّ ذلک یعرض علیه، قالوا: فعلّمنا قال: قولوا اللّهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک على سیّد المرسلین و امام المتّقین و خاتم النبیین محمد عبدک و رسولک امام الخیر و قائد الخیر و رسول الرّحمة، اللّهم ابعثه مقاما محمودا یغبطه به الاوّلون و الآخرون، اللّهم صلّ على محمد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم انّک حمید مجید. و قال (ص): «حیاتى خیر لکم تحدثون و نحدث لکم و وفاتى خیر لکم تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کان من سیّئة استغفرت اللَّه لکم فاذا صلّیتم علىّ فاحسنوا الصّلاة فانّکم تعرضون علىّ بأسمائکم و أسماء آبائکم و عشائرکم و اعمالکم».
و قال (ص): «صلّوا علىّ اینما کنتم من الارض فانّ صلاتکم تبلغنى».
و عن ابن عباس قال: لیس احد من امّة محمد (ص) یسلم علیه و یصلّى علیه الا بلغه فلان یسلم علیک و یصلى علیک.
قال یزید الرقاشى: ملک موکّل برسول اللَّه (ص) اذا صلّى علیه احد قال صلّى علیک من امّتک فلان بن فلان. و عن اوس بن اوس الثقفى قال: قال رسول اللَّه (ص): «اکثروا علىّ الصلاة فى یوم الجمعة فانّ صلاتکم معروضة علىّ»، قالوا: یا رسول اللَّه کیف تعرض علیک و قد ارمت؟ یعنى بلیت، قال: «انّ اللَّه حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء».
و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «ما من احد یسلم علىّ الا ردّ اللَّه الىّ روحى حتّى اردّ علیه السلام»
قال: «و الّذى نفسى بیده ما منکم احد یسلّم علىّ اذا متّ الا جاءنی جبرئیل فقال یا محمد هذا فلان بن فلان بن فلان فیرفع لى فى النّسب حتّى اعرفه فاقول: نعم، فیقول: هو یقرأ علیک السلام و رحمة اللَّه، فاقول: و علیه السلام و رحمة اللَّه و برکاته»، و فى روایة اخرى قال: یا محمد صلّى علیک فلان کذا و کذا، قال: فیصلّى الرّب على ذلک الرّجل بکلّ واحد عشرا.
و عن عبد الرحمن بن عوف قال: قال رسول اللَّه (ص): «لقیت جبرئیل علیه السلام فبشّرنى انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: من صلّى علیک صلّیت علیه و من سلم علیک سلمت علیه، فسجدت للَّه شکرا». و عن سعید بن عمر الانصارى عن ابیه و کان بدریّا عن النّبی (ص) قال: «ما صلّى علىّ عبد من امّتى صلاة صادقا بها من قبل نفسه الا صلّى اللَّه علیه و سلم بها عشر صلوات و کتب له بها عشر حسنات و رفعه بها عشر درجات و محا عنه بها عشر خطیئات».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ اى ادعوا له بالرحمة، و سلّموا تسلیما» اى حیّوه بتحیّة الاسلام.
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً، معنى آیت آنست که ایشان که مىرنجانند خداى را جلّ جلاله و رسول او را علیه السلام، اللَّه ور ایشان لعنت کرد در دو جهان. ابن عباس گفت: ایشان سه قوماند که ایذاء اللَّه خواستند، جهودان و ترسایان و مشرکان. جهودان گفتند: «عزیر ابن اللَّه، ید اللَّه مغلولة، انّ اللَّه فقیر و نحن اغنیاء». ترسایان گفتند: «المسیح ابن اللَّه، ثالث
ثلاثة». مشرکان گفتند: الملائکة بنات اللَّه و الاصنام شرکاؤه همانست که مصطفى (ص) گفت حکایت از کردگار جل جلاله: «شتمنى ابن آدم یقول اتّخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصّمد الّذى لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
و قال تعالى: یؤذینى ابن آدم یسبّ الدهر و انا الدهر بیدى الامر اقلّب اللیل و النهار»
عکرمه گفت: اصحاب تصاویراند خلقتى و صورتى که ربّ العالمین بآفرینش آن متفرّد است و جز بقدرت الهیت وجود آن ممکن نیست، ایشان میخواهند که مثل آن در وجود آرند، و مصطفى (ص) فرموده: «لعن اللَّه المصوّرین».
و قال (ص): «یقول اللَّه تعالى: و من اظلم ممّن ذهب یخلق کخلقى فلیخلقوا ذرّة و لیخلقوا حبّة او شعیرة».
و گفتهاند: محتمل است که ایذاء اللَّه بمعنى الحاد بود در اسما و صفات اللَّه کقوله تعالى: وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ: و گفتهاند: درین آبت اضمار است یعنى یؤذون اولیاء اللَّه، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه کقوله: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» اى اهل القریة.
سیاق این سخن بر عادت خلق و تعارف مردم است، و رنه جناب جبروت احدیّت و درگاه عزت الهیت مقدّس است و منزّه از آن که خلق بوى اذى رسانند، یا خود کسى را رسد که اندیشه کند یا تواند. امّا اذى رسول از جهت کفّار آنست که در بدایت اسلام دندانش مىشکستند و او را مىزدند و خاک بروى مىریختند و پلیدى بر مهر نبوت مىانداختند و او را ساحر و کاهن و مجنون میگفتند. عبد اللّه مسعود گفت: دیدم رسول خدا (ص) را که در مسجد حرام در نماز بود سر بر سجود نهاده که آن کافرى بیامد و شکنبه شتر میان دو کتف وى فرو گذاشت، رسول هم چنان در سجود بخدمت اللَّه ایستاده و سر از زمین برنداشت تا آن گه که فاطمه زهرا بیامد و آن از کتف وى بینداخت و روى نهاد در جمع قریش و آنچه سزاى ایشان بود گفت، و رسول خدا چون نماز بگزارد، روى سوى آسمان کرد و گفت: اللّهم علیک بقریش، اللّهم علیک بعمرو بن هشام و عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و الولید بن عتبة و امیة بن خلف و عقبة بن ابى معیط.
عبد اللَّه مسعود گفت: بآن خدایى که وحدانیت و فردانیت صفت اوست که این جماعت را دیدم روز بدر کشته و در چاه بدر انداخته و رسول خدا گفت: اتبع اصحاب القلیب لعنة.
و عن عائشة قالت: یا رسول اللَّه هل اتى علیک یوم کان اشدّ من یوم احد؟ فقال: لقد لقیت من قومک و کان اشدّ ما لقیت منهم یوم العقبة اذ عرضت نفسى على ابن عبد یا لیل ابن عبد کلال فلم یجبنى الى ما اردت فانطلقت و انا مهموم على وجهى فلم استفق الا بقرن الثعالب فرفعت رأسى فاذا انا بسحابة قد اظلّتنى فنظرت فاذا فیها جبرئیل فنادانى فقال انّ اللَّه سمع قول قومک و ما ردّوا علیک و قد بعث الیک ملک الجبال فتأمره بما شئت فیهم، قال فنا دانى ملک الجبال و سلم علىّ ثمّ قال: یا محمد انّ اللَّه قد سمع قول قومک و انا ملک الجبال و قد بعثنى ربّک الیک لتأمرنى بامرک ان شئت ان اطبق علیهم الاخشبین، فقال رسول اللَّه (ص): ارجوا ان یخرج اللَّه من اصلابهم من یعبد اللَّه وحده لا یشرک به شیئا.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یقعون فیهم و یرمونهم بغیر جرم.
بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا یعنى من غیر ان عملوا ما اوجب اذاهم.
فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً قال مقاتل: نزلت فى على بن ابى طالب (ع) و ذلک انّ ناسا من المنافقین کانوا یؤذونه. و قیل: نزلت فى شأن عائشة و فى بعض الآثار: ایّاکم و اذى المؤمن فانه حبیب ربه احبّ اللَّه فاحبّه و غضب لربه فغضب اللَّه له و انّ اللَّه یحوطه و یؤذى من یؤذیه».
ضحاک و کلبى گفتند: این آیت در شأن قومى منافقان فرو آمد ازین زانیان و فاجران که هر شب بیرون مىآمدند و در کویهاى مدینه براه کنیزکان که بطلب آب بیرون آمده بودند یا بقضاء حاجت و تعرّض آن کنیزکان مىکردند و در میان ایشان آزاد زنان مىبودند که از تعرّض آن منافقان رنجور میگشتند و هر چند که آن منافقان در طلب آن کنیزکان بر مىخاستند امّا آزاد زن و کنیزک از هم باز نمىشناختند که زىّ ایشان و کسوت ایشان هر دو یکسان بود، آن آزاد زنان این قصه با شوهران خویش باز گفتند و کراهیت نمودند و شوهران با رسول خدا باز گفتند و رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد، پس آزاد زنان را نهى کردند که بشبه کنیزکان روى گشاده از خانه بیرون آیند ایشان را فرمودند تا گلیمهاى سیاه در سر کشیدند و بچادرها رویهاى خود بپوشیدند و در شأن ایشان این آیت فرستادند که: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ جمع الجلباب و هو الملاءة الّتى تشتمل بها المرأة فوق الدّرع و الخمار. یعنى یرخین اردیتهنّ و ملاحفهنّ فیتقنّعن بها و یغطّین رؤسهنّ و وجوههنّ الا عینا واحدة.
«ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ» انهنّ حرائر.
«فَلا یُؤْذَیْنَ» و لا یتعرّض لهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما سلف من ترک التستّر.
رَحِیماً بهنّ اذا سترهنّ و صانهنّ. قال انس: مرّت جاریة بعمر بن الخطاب متقنّعة فعلاها بالدرّة و قال: یا لکاع أ تتشبّهین بالحرائر؟ القى القناع.
لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ عن نفاقهم.
وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى فجور و هم الزناة.
وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ بالکذب و الباطل، المرجف الکذّاب. قومى منافقان پیوسته در مدینه ارجافهاى باطل میکردند و دروغها میگفتند در حقّ غازیان و لشکر اسلام که ایشان را بکشتند و از دشمن بهزیمت شدند، ایشان را بشکستند و دشمن زور گرفتند، ازین جنس ارجافها مىافکندند تا در حقّ ایشان این آیت آمد. و قال الکلبى: کانوا یحبّون ان تشیع الفاحشة فى الّذین آمنوا و یفشوا الاخبار.
لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ اى لنحرشنّک بهم و لنسلطنّک علیهم حتّى تقتلهم و تخلى عنهم المدینة. قال محمد بن سیرین: فلم ینتهوا و لم یغر اللَّه بهم. العفو عن الوعید جائز لا یدخل فى الخلف.
ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها، اى لا یساکنونک فى المدینة إِلَّا قَلِیلًا حتّى یخرجوا منها.
مَلْعُونِینَ اى مطرودین، أَیْنَما ثُقِفُوا وجدوا و ادرکوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا اى الحکم فیهم هذا على جهة الامر به.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ من المنافقین و الّذین فعلوا مثل فعل هؤلاء.
وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا یقال: هاتان الآیتان فى الزّنادقه یقتلهم اهل کلّ ملّة فى الدنیا.
یَسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما یُدْرِیکَ اى اىّ شىء یعلمک امر الساعة و متى یکون قیامها؟ اى انت لا تعرفه.
لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً.
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً، خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ ظهرا لبطن حین یسبحون علیها.
یَقُولُونَ یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا فى الدنیا. الالف الزّائدة فى «الرّسول» و بعدها فى «السبیل» لانّ اواخر آیات السّورة الف، و العرب تحفظ هذا فى خطبها و اشعارها.
وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا قرأ ابن عامر و یعقوب: ساداتنا بکسر التّاء و لف قبلها على جمع الجمع، وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا.
رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ اى ضعفى عذاب غیرهم وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً قرأ عاصم بالباء و الباقون بالتّاء لقوله: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و هذا یشهد لکثرة، اى مرّة بعد مرّة.
محمد بن ابى السرى مردى بود از جمله نیکمردان روزگار، گفتا بخواب نمودند مرا که: در مسجد عسقلان کسى قرآن میخواند به اینجا رسید که وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً، من گفتم: «کثیرا، وى گفت: «کبیرا»، باز نگرستم رسول خدا را دیدم در میان مسجد که قصد مناره داشت فرا پیش وى رفتم گفتم: السلام علیکم یا رسول اللَّه استغفر لی، رسول از من برگشت، دیگر باره از سوى راست وى درآمدم گفتم: یا رسول اللَّه استغفر لی از بهر من آمرزش خواه، رسول اعراض کرد، برابر وى بایستادم گفتم: یا رسول اللَّه سفیان بن عیینة مرا خبر کرد از محمد بن المنکدر از جابر بن عبد اللَّه که هرگز از تو چیزى نخواستند که گفتى «لا»، چونست که سؤال من رد میکنى و مرادم نمىدهى؟ رسول خدا تبسمى کرد، آن گه گفت: «اللّهم اغفر له»، پس گفتم: یا رسول اللَّه میان من و این مرد خلاف است، او میگوید «وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً» و من میگویم «کثیرا»، گفتا رسول هم چنان بر مناره مىشد و میگفت: «کثیرا کثیرا کثیرا».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا اى طهّره اللَّه ممّا قالوا.
وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً اى کریما ذا جاه و قدر کما قال ابن عباس: کان حظیّا عند اللَّه لا یسئل شیئا الا اعطاه. و قال الحسن: کان مستجاب الدعوة محبّبا مقبولا.
خلافست میان علماى تفسیر که آنچه رب العزّة فرمود: آذَوْا مُوسى موسى را رنجانیدند، او را بچه رنجانیدند؟ و باین معنى خبر مصطفى است (ص) بروایت بو هریرة گفت: بنوا اسرائیل چون غسل میکردند یکدیگر را برهنه میدیدند و خویشتن را از چشم نگرنده نمىپوشیدند، و موسى مردى کریم بود شرمگن، نخواستى که کسى او را برهنه بیند، بخلوت غسل کردید و خویشتن را از نظر مردم پوشیده و کشیده داشتید، بنو اسرائیل او را طعن کردند گفتند: ما تستّر هذا التّستّر الا من عیب بجلده امّا برص و امّا ادرة و امّا آفة. رب العالمین خواست که او را از آن عیب که بر وى بستند پاک گرداند، روزى تنها غسل میکرد در آن خلوت گاه جامه از تن بر کشید و بر سر سنگ نهاد و در آب شد، چون از غسل فارغ گشت و قصد جامه پوشیدن کرد، آن سنگ بقدرت اللَّه برفت و جامه وى ببرد و موسى برهنه از قفاى سنگ میدوید و میگفت: ثیابى یا حجر! ثیابى یا حجر! تا ببرد و موسى برهنه در انجمن بنى اسرائیل شد و ایشان موسى را برهنه بدیدند که در وى هیچ عیب نبود از آنچه میگفتند، پس آن سنگ بایستاد و موسى جامه در پوشید و آن سنگ را بعصاى خود میزد، بو هریره گفت فو اللّه انّ بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلثا او اربعا او خمسا اینست که رب العالمین فرمود: «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا».
ابو العالیة گفت: ایذاء موسى آن بود که قارون آن مومسه را بمزد گرفت تا بر موسى فجور و ناسزا بندد، و رب العالمین او را از آن معصوم داشت، و این قصه در سورة القصص رفت، و قیل: إیذاؤهم ایّاه انّه لمّا مات هارون فى التّیه ادّعوا على موسى انّه قتله، و ذلک فیما روى عن على بن ابى طالب (ع) فى قول اللَّه عز و جل: لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى، قال: سعد موسى و هارون علیهما السلام الجبل فمات هارون، فقالت بنو اسرائیل: انت قتلته و کان اشدّ حبّا لنا منک و الین لنا منک، فآذوه بذلک فامر اللَّه عز و جل الملائکة فحملته حتى مرّوا به على بنى اسرائیل و تکلّمت الملائکة بموته حتى عرف بنو اسرائیل انّه قد مات، فبرّأه اللَّه من ذلک فانطلقوا به فدفنوه فلم یطّلع على قبره احد من خلق اللَّه الا الرّخم فجعله اللَّه اصمّ ابکم.
روى عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قسم النبى (ص) قسما فقال رجل: انّ هذه القسمة ما ارید بها وجه اللَّه، فاتیت النبى (ص) فاخبرته فغضب حتى رأیت الغضب فى وجهه ثم قال: «یرحم اللَّه موسى قد اوذى باکثر من هذا فصبر».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً صوابا حقا مستقیما.
قال عکرمة: هو شهادة ان لا اله الا اللَّه سدت بین الکفر و الاسلام و بین الجنّة و النار.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ قال ابن عباس: اى یتقبل حسناتکم و قال مقاتل: یزکّ اعمالکم.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ، و قالوا فى تفسیر قوله فى سورة محمد: وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ یضمن عنهم التبعات و یرضى عنهم الخصوم.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً اى ظفر بالخیر کلّه.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ ابن عباس گفت: امانت ایدر حدود دین است و فرایض شرع و طاعت اللَّه. ابن مسعود گفت: پنج نماز است بوقت خویش گزاردن و زکاة مال دادن و روزه ماه رمضان داشتن و حج کردن و سخن راست گفتن و اوام گزاردن و در پیمانه و تراز و راستى و عدل بجاى آوردن و ودیعتها بر امّت نگه داشتن. زید بن اسلم گفت: امانت اینجا سرائر طاعات است و خفیّات شرع که خلق را بر آن اطّلاع نبود کالنّیات فى الاعمال و الطهارة فى الصلاة و تحسین الصلاة فى الخلوة و کالصیام و الغسل من الجنابة.
روى عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «خمس من جاء بهنّ یوم القیمة مع ایمان دخل الجنة: من حافظ على الصلوات الخمس وضوئهنّ و رکوعهنّ و سجودهنّ و مواقیتهنّ، و اعطى الزکاة من ماله طیب النفس بها، و کان یقول: و ایم اللَّه لا یفعل ذلک الا مومن، و صام رمضان و حج البیت ان استطاع الى ذلک سبیلا و ادّى الامانة.
قالوا: یا ابا الدرداء و ما أداء الامانة؟
قال: الغسل من الجنابة فانّ اللَّه عز و جل لم یأمن ابن آدم على شىء من دینه غیره. و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: اوّل ما خلق اللَّه من الانسان فرجه ثمّ اتمّ خلقته، و قال له: هذه امانة استودعتکها، فالفرج امانة و الاذن امانة و العین امانة و الید امانة و الرجل امانة، لا ایمان لمن لا امانة له.
این امانتها بر اختلاف علما که گفتیم، رب العالمین عرضه کرد بر اعیان آسمانها و زمین و کوهها و فرا پیش ایشان نهاد گفت: توانید که این امانت بردارید و در ان راست روید و بوفاى آن باز آئید؟ ایشان گفتند و ما را از برداشت آن و نگه داشت آن چه آید و چه بود؟ گفت: اگر نیک آئید و راست روید ثواب و عطا یابید، و اگر بد آئید و کژ روید بعذاب و عقوبت رسید. ایشان گفتند: لا، یا رب نحن مسخرات لامرک لا نرید ثوابا و لا عقابا. این سخن نه از معصیت و مخالفت گفتند بلکه از خوف و خشیت گفتند و تعظیم دین اللَّه ترسیدند از تاوان و از راست باز نیامدن در آن، و رب العزة این عرض که کرد از روى تخییر کرد نه از روى الزام که اگر الزام بودى ازیشان امتناع نبودى و هر چند جمادات بودند رب العزة در قرآن ایشان را خضوع و سجود و خشیت و طاعت اثبات کرد قال اللَّه تعالى: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ... الایة، و قال تعالى للسماوات و الارض: ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً، قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ. و قال للحجارة: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ.
قومى علما گفتند: رب العزّة عقل و فهم در آن جمادات مرکّب کرد، آن گه که امانت بر ایشان عرضه کرد تا ایشان بعقل و فهم خطاب شنیدند و جواب دادند. قومى گفتند: عرض امانت بر اهل آسمان و زمین بود نه اعیان آسمان و زمین هذا کقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ یعنى اهل القریة. و قول صحیح آنست که اوّل گفتیم و علماء سلف و تابعین بر آناند.
قوله: فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها اى خفن من الامانة ان لا یؤدّینها فیلحقن العقاب.
وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ یعنى آدم علیه السلام. چون آسمان و زمین بترسیدند از پذیرفتن امانت و باز نشستند از برداشت آن، رب العزة آدم را گفت: انى عرضت الامانة على السماوات و الارض و الجبال فلم تطقها فهل انت آخذها بما فیها اى آدم امانت دین و طاعت بر آسمان و زمین و کوه عرضه کردم و طاقت پذیرفتن آن نداشتند، تو آن را بردارى و بپذیرى؟ آدم گفت: یا رب و ما فیها؟ بار خدایا در آن پذیرفتن و برداشتن مرا چه بود؟ گفت: «ان احسنت جوزیت و ان أسأت عوقبت» اگر نیکو کردار باشى ثواب یابى و اگر بد کردار باشى عقوبت بینى. آدم بخدمت و طاعت بندهوار درآمد گفت: بین اذنى و عاتقى برداشتم میان گوش و دوش خویش.
رب العالمین فرمود: اکنون که برداشتى ترا در آن معونت و قوّت دهم، اجعل لبصرک حجابا فاذا خشیت ان ینظر الى ما لا یحلّ لک فارخ حجابه و اجعل للسانک لحیین و غلقا فاذا خشیت ان یتکلّم بما لا یحلّ فاغلق و اجعل لفرجک لباسا فلا تکشفه على ما حرّمت علیک. قال مجاهد: فما کان بین ان یحملنها و بین ان خرج من الجنّة الا مقدار ما بین الظّهر و العصر. زجاج گفت و جماعتى اهل معانى که: حمل امانت خیانت است در امانت یقال: فلان حمل الامانة، اى اثم فیها بالخیانة، و منه قوله تعالى: وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ، و حملک السیئة ان تتقلّدها و تبوء باثمها.
گفتند: امانت در حقّ بنى آدم اداى فرایض است و امتثال امر و نهى چنان که گفتیم و امانت در حق آسمان و زمین و کوهها خضوع است و طاعت، پس گفت: فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها آسمان و زمین و کوه سروا زدند و باز نشستند از آن که در آن خیانت کنند، یعنى که امانت خویش بگزاردند و خضوع و طاعت که بر ایشان نهادند بجاى آوردند قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ، و بنى آدم در امانت خویش خیانت کردند و بوفاى عهد باز نیامدند.
حسن گفت: برین تأویل انسان درین موضع کافر است و منافق فانهما حملا الامانة اى خانا فیها. و روى عن ابن مسعود قال: مثّلت الامانة لصخرة ملقاة و دعیت السماوات و الارض و الجبال الیها فلم یقربوا منها و قالوا لا نطیق حملها و جاء آدم من غیر ان دعى و حرّک الصخرة و قال لو امرت بحملها لحملتها فقلن له احمل فحملها الى رکبتیه ثمّ وضعها و قال لو اردت ان ازداد لزدت فقلن له احمل فحملها الى حقوه ثم وضعها و قال و اللَّه لو اردت ان ازداد لزدت فقلن له احمل فحملها حتى وضعها على عاتقه فاذا اراد ان یضعها قال اللَّه تعالى: مکانک فانها فى عنقک و عنق ذریتک الى یوم القیمة.
إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا قال ابن عباس: ظلوما لنفسه جهولا بامر اللَّه و ما احتمل من الامانة. و قال الکلبى: ظلوما حین عصى ربه جهولا لا یدرى ما العقاب فى ترک الامانة.
و قال مقاتل: ظلوما لنفسه جهولا بعاقبة ما حمل.
سدّى گفت: قصه عرض امانت آنست که آدم صفى صلوات اللَّه علیه چون بزمین آمد، رب العزة فرمود: اى آدم مرا در زمین خانهایست در مکه و آن کعبه است مشرّف معظّم مقدّس، رو آنجا طواف کن، چون خواست که بزمین مکه رود آسمان را گفت: احفظى اهلى و ولدى بالامانة، اهل و عیال و فرزند مرا گوش دار و امانت در آن بجاى آر، آسمان سر وازد و نپذیرفت زمین را گفت، همچون سر وازد و نپذیرفت، کوهها را گفت، هم چنان سر وازد و نپذیرفت، آن گه قابیل را گفت که تو ایشان را گوش دارى و امانت در آن بجاى آرى، قابیل در پذیرفت و گفت: تذهب و ترجع فتجد اهلک کما یترک. پس آدم برفت چون باز آمد قابیل هابیل را کشته بود، اینست که رب العالمین فرمود: إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا یعنى قابیل حین حمل امانة آدم ثمّ لم یحفظ له اهله.
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ فصّل اللَّه عز و جل اقسام العبید تفصیلا بالغا حسنا تامّا. مشرک اوست که امانت نپذیرفت، منافق اوست که پذیرفت و نگزارد، مؤمن اوست که امانت پذیرفت و بگزارد. قال مقاتل: لیعذبهم بما خانوا الامانة و نقضوا المیثاق.
وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یهدیهم و یرحمهم بما ادّوا من الامانة.
و قال ابن قتیبة: عَرَضْنَا الْأَمانَةَ لیظهر نفاق المنافق و شرک المشرک فیعذّبهم اللَّه و یظهر ایمان المؤمن فیتوب اللَّه علیه، اى یعود علیه بالرّحمة و المغفرة ان حصل منه تقصیر فى بعض الطّاعات.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ و سلیمان را باد، غُدُوُّها شَهْرٌ بامداد بردن باد او را بیک ماهه راه، وَ رَواحُها شَهْرٌ و شبانگاه بردن او را بیک ماهه راه، وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و او را چشمه مس روانییم؟، وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ و از پریان کسانى پیش او ایستاده، بِإِذْنِ رَبِّهِ بفرمان خداوند او، وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ و هر که بگشتید ازیشان، عَنْ أَمْرِنا از فرمان ما، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) چشانیم او را از عذاب آتش.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ میکردند او را هر چه او میخواست، مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ از محرابها و دیسها، وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ و کأسها چون حوضها وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ و دیگها بر جاى نه جنبانیدنى از جاى، اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً کار کنید اى کسان داود بآزادى، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) و اندکى از رهیکان ما که سپاس دارست.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ چون برو قضا کردیم و براندیم برو مرگ، ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ آگاه نکرد ایشان را و نشان ننمود بر مرگ او، إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ مگر ترده، تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ که بخورد عصاى او، فَلَمَّا خَرَّ چون بیفتاد، تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ بجاى آوردند پریان و فرادید آمد ایشان را، أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ که اگر ایشان غیب دانستندى، ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴) درنگ نکردندى در عذاب خوارکننده.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ قبیلة سبا را بود، فِی مَسْکَنِهِمْ در زمین ایشان و در نشستنگاههاى ایشان، آیَةٌ شگفتى بس نیکو، جَنَّتانِ دو بهشت، عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ از راست رود و از چپ آن، کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ میخورید از روزى خداوند خویش، وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادى او را کنید، بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) شهرى و زمینى خوش خداوندى آمرزگار.
فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از فرمان بردارى، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل عرم، وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ و بدل دادیم ایشان را از ان بوستانهاى ایشان، جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ دو بوستان با میوه کوهى پر خار، وَ أَثْلٍ و گز، وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) و چیزى از کنار اندک.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا آن پاداش ایشان کردیم بآن نسپاسى که کردند و بما کافر شدند، وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ (۱۷) و ما پاداش در خور کنیم مگر ناگرویده ناسپاس را؟
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ و کردیم میان ایشان، وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا و میان شهرهاى مبارک برکت کرده در ان، قُرىً ظاهِرَةً دههاى آبادان بپاى، وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ و تقدیر کردیم در آن دهها رونده را سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً مىروید در آن شبها و روزها: آمِنِینَ (۱۸) ایمن.
فَقالُوا رَبَّنا گفتند: خداوند ما، باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا دورادورتر دورتر کن سفرهاى ما، وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و بر خویشتن ستم کردند، فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ ایشان را سمرى کردیم، وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ و ایشان را پاره پاره باز گسستیم از از هر گونه گسستنى، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در ان نشانههاى است، لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹) هر شکیبایى را سپاس دار.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ راست کرد ابلیس بر ایشان ظنّ خویش، فَاتَّبَعُوهُ بر پى وى برفتند خلق، إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) مگر گروهى از گرویدگان.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ و نبود ابلیس را بر ایشان دست رسى، إِلَّا لِنَعْلَمَ مگر تا به بینیم، مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ که آن کیست که برستاخیز بگرود، مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ از انکس که از کار رستاخیز در گمانست، وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (۲۱) و خداوند تو بر همه چیز نگهبانست و گواه.
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى خوانید ایشان را که بدروغ مىگویید که خدایانند فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه پادشاهاند نه خداوند بر همسنگ ذرّه در هفت آسمان و در هفت زمین، وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و ایشان را با خداى در آسمان و زمین هیچ انبازى نیست، وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) و اللَّه را در آفرینش آسمان و زمین و کار آن هیچ ازیشان یار نیست و یار بکار نیست.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ و سود ندارد شفاعت کردن بنزدیک اللَّه، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ مگر کسى را که اللَّه دستورى دهد او را، حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ تا آن گه که بیم از دلهاى ایشان باز برند، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ یکدیگر را میگویند: چه گفت خداوند شما؟ قالُوا الْحَقَّ گویند: فرمان روان داد و سخن راست گفت، وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) و اوست آن خداوند برتر بزرگوار.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ میکردند او را هر چه او میخواست، مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ از محرابها و دیسها، وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ و کأسها چون حوضها وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ و دیگها بر جاى نه جنبانیدنى از جاى، اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً کار کنید اى کسان داود بآزادى، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) و اندکى از رهیکان ما که سپاس دارست.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ چون برو قضا کردیم و براندیم برو مرگ، ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ آگاه نکرد ایشان را و نشان ننمود بر مرگ او، إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ مگر ترده، تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ که بخورد عصاى او، فَلَمَّا خَرَّ چون بیفتاد، تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ بجاى آوردند پریان و فرادید آمد ایشان را، أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ که اگر ایشان غیب دانستندى، ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴) درنگ نکردندى در عذاب خوارکننده.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ قبیلة سبا را بود، فِی مَسْکَنِهِمْ در زمین ایشان و در نشستنگاههاى ایشان، آیَةٌ شگفتى بس نیکو، جَنَّتانِ دو بهشت، عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ از راست رود و از چپ آن، کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ میخورید از روزى خداوند خویش، وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادى او را کنید، بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) شهرى و زمینى خوش خداوندى آمرزگار.
فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از فرمان بردارى، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل عرم، وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ و بدل دادیم ایشان را از ان بوستانهاى ایشان، جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ دو بوستان با میوه کوهى پر خار، وَ أَثْلٍ و گز، وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) و چیزى از کنار اندک.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا آن پاداش ایشان کردیم بآن نسپاسى که کردند و بما کافر شدند، وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ (۱۷) و ما پاداش در خور کنیم مگر ناگرویده ناسپاس را؟
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ و کردیم میان ایشان، وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا و میان شهرهاى مبارک برکت کرده در ان، قُرىً ظاهِرَةً دههاى آبادان بپاى، وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ و تقدیر کردیم در آن دهها رونده را سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً مىروید در آن شبها و روزها: آمِنِینَ (۱۸) ایمن.
فَقالُوا رَبَّنا گفتند: خداوند ما، باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا دورادورتر دورتر کن سفرهاى ما، وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و بر خویشتن ستم کردند، فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ ایشان را سمرى کردیم، وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ و ایشان را پاره پاره باز گسستیم از از هر گونه گسستنى، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در ان نشانههاى است، لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹) هر شکیبایى را سپاس دار.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ راست کرد ابلیس بر ایشان ظنّ خویش، فَاتَّبَعُوهُ بر پى وى برفتند خلق، إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) مگر گروهى از گرویدگان.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ و نبود ابلیس را بر ایشان دست رسى، إِلَّا لِنَعْلَمَ مگر تا به بینیم، مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ که آن کیست که برستاخیز بگرود، مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ از انکس که از کار رستاخیز در گمانست، وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (۲۱) و خداوند تو بر همه چیز نگهبانست و گواه.
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى خوانید ایشان را که بدروغ مىگویید که خدایانند فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه پادشاهاند نه خداوند بر همسنگ ذرّه در هفت آسمان و در هفت زمین، وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و ایشان را با خداى در آسمان و زمین هیچ انبازى نیست، وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) و اللَّه را در آفرینش آسمان و زمین و کار آن هیچ ازیشان یار نیست و یار بکار نیست.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ و سود ندارد شفاعت کردن بنزدیک اللَّه، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ مگر کسى را که اللَّه دستورى دهد او را، حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ تا آن گه که بیم از دلهاى ایشان باز برند، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ یکدیگر را میگویند: چه گفت خداوند شما؟ قالُوا الْحَقَّ گویند: فرمان روان داد و سخن راست گفت، وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) و اوست آن خداوند برتر بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ اى و سخّرنا لسلیمان الریح، و بقراءت ابو بکر از عاصم «الریح» برفع خواند و الوجه انّ «الریح» مبتداء و «لسلیمان» خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر: و لسلیمان تسخیر الریح، فلمّا حذف «التسخیر» الذى هو المضاف اقیمت «الریح» الّتى هى المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنى: و تسخیر الریح لسلیمان. باقى قرّاء و حفص از عاصم «الریح» خوانند بنصب على تقدیر فعل محذوف، و المعنى: و سخرنا لسلیمان الریح.
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الى انتصاف النهار مسیرة شهر اى سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دوابّ الناس فى شهر وَ رَواحُها من انتصاف النهار الى اللیل مسیرة شهر فى یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لى انّ منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للرّاکب المسرع.
گفتهاند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفتهاند: سفر وى از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدى و بلاد ترک باز بریدى تا بزمین صین، آن گه سوى راست از جانب مطلع آفتاب برگشتى بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وى بود، یک چند آنجا مقام کردى و زانجا بامداد برفتى و شبانگاه به شام بودى بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وى تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فى صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام:
و نحن و لا حول سوى حول ربنا
نروح الى الاوطان من ارض تدمر
اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا
مسیرة شهر و الغدوّ لآخر
اناس شروا للَّه طوعا نفوسهم
بنصر ابن داود النبى المطهّر
متى یرکب الریح المطیعة ارسلت
مبادرة عن شهرها لم تقصر
تظلّهم طیر صفوف علیهم
متى رفرفت من فوقهم لم تبتر
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکلّ ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید. وَ مِنَ الْجِنِّ یعنى و سخر ناله الجنّ، مَنْ یَعْمَلُ بالسخرة بَیْنَ یَدَیْهِ من البنیان بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ مَنْ یَزِغْ اى یمل و یعدل مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا الذى امرنا به من طاعة سلیمان، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ فى الآخرة، و قیل: فى الدنیا، و ذلک انّ اللَّه تعالى و کلّ بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته.
قال شهر بن حوشب: اشعرت انّ سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حىّ، کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة، لداود: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس المذاب او الصّفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلمّا مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال اللَّه تعالى: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ، وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
قوله: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ اى مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیة دون القصور. وَ تَماثِیلَ هى صور الانبیاء و الملائکة کانت الجنّ تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبة فى العبادة. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکة و النّبیین و الصالحین على صورة القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصوّرین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرّما محظورا، کان اتّخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما انّ عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.
پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مىفرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگارى دراز مىشمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیّرند اى داود میان سه بلیّت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیّر کرد، از هر سه بلیّت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسانتر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر اللَّه رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مىکشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مىکشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانهاى پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املّکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلّوا فیه زمانا. گفتهاند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.
قال سعید بن المسیب: لمّا فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلّقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتّح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتّحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قرّاء بنى اسرائیل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتى ساعة من لیل و لا نهار الا و اللَّه یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظلّه النسران باجنحتها فلمّا مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بختنصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.
و قوله: وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ الجفان القصاع، واحدتها جفنه، و الجوابى جمع الجابیة و هى الحوض یجبى فیه الماء اى یجمع. و یقال: کان فى الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خبّاز و اثنا عشر الف طبّاخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثرة القوم.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ یعنى ثابتات لا تنقل و لا تحرّک من اماکنهنّ لعظمهنّ و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیة هناک. رسى الشیء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً مجازه: اعملوا بطاعة اللَّه یا آل داود شکرا له على نعمه یقال: کان داود (ع) قد جزّأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعة من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى فعمّهم اللَّه فى هذه الایة فقال: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. قال القرظى: الشکر تقوى اللَّه و العمل بطاعته. و قوله شُکْراً نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا نصب لانّه مفعول کقوله: وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ الاصل فى الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکر،و دابّة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الرّیش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.
قوله: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ، ذکر وفاة سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟ آن درخت گفتى: لم اخلق لشىء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مىافزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجرة ما اسمک اى درخت نام تو چیست؟
گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاىّ شىء نبتت از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟
گفت: لخراب هذا المسجد سلیمان گفت: ما کان اللَّه لیخربه و انا حىّ و ما خرابه الا موتى مرا باللّه عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عمّ على الجنّ موتى حتى یعلم الانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب، و کانت الجنّ تخبر الانس انّهم یعلمون أشیاء من الغیب. ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت: اذا امرت بى فاعلمنى چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز. سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جنّ هم چنان در کار و رنج عمل خویش مىبودند و نمىدانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک. بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دنّ و شدّ رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شدّ رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس ثمّ ان الشیاطین قالوا للارضة: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنّا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ یعنى الارضة. تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ اى عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز و هما لغتان.
فَلَمَّا خَرَّ اى سقط على الارض. تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ان فى موضع نصب اى علمت و ایقنت أَنْ لَوْ کانُوا و قیل: معناه تبیّنت للانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب.
و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبیّنت الانس ان لو کان الجنّ یعلمون الغیب. و قرئ: تبیّنت الجنّ، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ، قال القفال: قد دلّت هذه الایة على انّ الجنّ لم یسخروا الا لسیلمان و انّهم تخلّصوا بعد موته من تلک الاعمال الشّاقة، و انما تهیّأت لهم ذلک لانّ اللَّه تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیّر خلقهم عن خلق الجنّ الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسرى فى یدیه ثمّ مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل اللَّه خلق الجنّ على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شىء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لانّ ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ: کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدّة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و اللَّه اعلم.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فِی مَسْکَنِهِمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مَسْکَنِهِمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.
آیَةٌ اى دلالة على وحدانیّتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیة اى اعجوبة و احدوثة ثمّ فسّرها فقال: جَنَّتانِ اى هى جنّتان بستانان. عَنْ یَمِینٍ من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکلّ واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ اى قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم، و قد تمّ الکلام ثمّ ابتدأ فقال: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضة قطّ و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیّة و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا ممّا یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدة طیّبة الهواء. وَ رَبٌّ غَفُورٌ الخطاء کثر العطاء.
فَأَعْرَضُوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هى الشدّة و القوّة و هو المنهمر الذى لا یستطاع ردّه یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعَرِمِ هو اسم الوادى. و قیل. هو المسنّاة واحدته عرمة، اى سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسنّاة سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مىبرد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاة و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمى طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّة الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ قرأ ابو عمرو و یعقوب: اکل خمط بالاضافة، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الى الکرم لانّها منه و قد تنوّن الاعناب ثمّ یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و الاکل الثمر، و الخمط کلّ شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و الاثل الطرفاء، و السدر النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیّره اللَّه من شرّ الشجر باعمالهم.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی قرأ حمزة و الکسائى: نُجازِی بالنون و کسر الزّاء الْکَفُورَ بنصب الرّاء، و اختاراه لقوله: جَزَیْناهُمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزّاء و رفع الرّاء من الْکَفُورَ و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إِلَّا الْکَفُورَ. قال مجاهد: یجازى اى یعاقب.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى ارض المقدس من الشام. قُرىً ظاهِرَةً یعنى قائمة عامرة. و قیل: ظاهِرَةً اى متواصلة تظهر الثانیة من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریة و یروح فیأوى الى قریة اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مائة قریة متصلة من سبأ الى الشام.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ اى جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدّرا من منزل الى منزل و قریة الى قریة لا ینزلون الا فى قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً اىّ وقت شئتم آمِنِینَ لا تخافون عدوّا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیة.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزوّد الازواد فعجّل اللَّه لهم الاجابة. روایت هشام از قرّاء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ عظة و عبرة یتمثّل بهم. وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرّقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ قال المطرف: هو المؤمن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ حمزه و کسایى و عاصم صَدَّقَ بتشدید خوانند و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظنّ خویش، باقى بتخفیف خوانند اى صدق علیهم ابلیس فى ظنّه راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مىبرد، و ظنّه قوله: لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا، و قوله: وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ، و قوله: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و قوله: عَلَیْهِمْ اى على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع اللَّه سبحانه.
فَاتَّبَعُوهُ فى الکفر و المعصیة إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هو کقوله: إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و ملکة هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایة عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم إِلَّا لِنَعْلَمَ هذا علم وقوع معناه الرّؤیة و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ اى لنرى و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ.
قُلِ یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى زعمتم انهم آلهة من دون اللَّه، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجنّ و یظنّون اّنهم الملائکة ثمّ وصفهم فقال: لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى لا یقدرون ان ینفعوکم ذرّة مما فى السماوات و الارض وَ ما لَهُمْ اى للملائکة فِیهِما اى فى خلق السماوات و الارض مِنْ شِرْکٍ اى من شرکه. وَ ما لَهُ اى ما للَّه مِنْهُمْ اى من الملائکة مِنْ ظَهِیرٍ عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، رب العالمین بجواب ایشان گفت: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ اى عند اللَّه یوم القیامة إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أَذِنَ بضمّ الف که اینها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که اللَّه دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثمّ ذکر ضعف الملائکة حین سمعوا کلام اللَّه فقال: حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى عن قلوب الملائکة.
فُزِّعَ اى کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزّعته اذا خوّفته و فزّعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزّاء و المعنى کشف اللَّه عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا تکلّم بالوحى سمع اهل السماء صلصلة کجرّ السلسلة على الصّفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربّک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.
و عن ابى هریرة عن النبى (ص): قال: اذا قضى اللَّه عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکة باجنحتها خضعانا لقوله کانّه سلسلة على صفوان فاذا فزّع عن قلوبهم، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الّذى قال: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.
و عن عائشة: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه علیه سلام اللَّه: کیف یأتیک الوحى؟
فقال رسول اللَّه (ص): احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّه علىّ فیفصم عنّى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول و هو اهون علىّ قالت عائشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و انّ جبینه لیتفصّد عرقا.
در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مىپرسیدند که: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ گفتهاند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مىپرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ جبرئیل گوید: الْحَقَّ، یعنى که اللَّه فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مىگویند: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. قال الضحاک: انّ الملائکة المعقّبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الربّ عزّ و جلّ فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکة انّه من امر الساعة فیخرّون سجّدا و یصعقون حتّى یعلموا انّه لیس من امر الساعة. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجّة علیهم قالت لهم الملائکة: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ فى الدنیا؟ قالُوا الْحَقَّ فاقرّوا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السورة: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ....
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الى انتصاف النهار مسیرة شهر اى سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دوابّ الناس فى شهر وَ رَواحُها من انتصاف النهار الى اللیل مسیرة شهر فى یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لى انّ منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للرّاکب المسرع.
گفتهاند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفتهاند: سفر وى از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدى و بلاد ترک باز بریدى تا بزمین صین، آن گه سوى راست از جانب مطلع آفتاب برگشتى بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وى بود، یک چند آنجا مقام کردى و زانجا بامداد برفتى و شبانگاه به شام بودى بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وى تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فى صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام:
و نحن و لا حول سوى حول ربنا
نروح الى الاوطان من ارض تدمر
اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا
مسیرة شهر و الغدوّ لآخر
اناس شروا للَّه طوعا نفوسهم
بنصر ابن داود النبى المطهّر
متى یرکب الریح المطیعة ارسلت
مبادرة عن شهرها لم تقصر
تظلّهم طیر صفوف علیهم
متى رفرفت من فوقهم لم تبتر
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکلّ ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید. وَ مِنَ الْجِنِّ یعنى و سخر ناله الجنّ، مَنْ یَعْمَلُ بالسخرة بَیْنَ یَدَیْهِ من البنیان بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ مَنْ یَزِغْ اى یمل و یعدل مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا الذى امرنا به من طاعة سلیمان، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ فى الآخرة، و قیل: فى الدنیا، و ذلک انّ اللَّه تعالى و کلّ بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته.
قال شهر بن حوشب: اشعرت انّ سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حىّ، کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة، لداود: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس المذاب او الصّفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلمّا مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال اللَّه تعالى: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ، وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
قوله: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ اى مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیة دون القصور. وَ تَماثِیلَ هى صور الانبیاء و الملائکة کانت الجنّ تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبة فى العبادة. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکة و النّبیین و الصالحین على صورة القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصوّرین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرّما محظورا، کان اتّخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما انّ عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.
پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مىفرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگارى دراز مىشمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیّرند اى داود میان سه بلیّت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیّر کرد، از هر سه بلیّت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسانتر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر اللَّه رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مىکشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مىکشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانهاى پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املّکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلّوا فیه زمانا. گفتهاند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.
قال سعید بن المسیب: لمّا فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلّقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتّح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتّحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قرّاء بنى اسرائیل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتى ساعة من لیل و لا نهار الا و اللَّه یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظلّه النسران باجنحتها فلمّا مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بختنصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.
و قوله: وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ الجفان القصاع، واحدتها جفنه، و الجوابى جمع الجابیة و هى الحوض یجبى فیه الماء اى یجمع. و یقال: کان فى الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خبّاز و اثنا عشر الف طبّاخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثرة القوم.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ یعنى ثابتات لا تنقل و لا تحرّک من اماکنهنّ لعظمهنّ و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیة هناک. رسى الشیء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً مجازه: اعملوا بطاعة اللَّه یا آل داود شکرا له على نعمه یقال: کان داود (ع) قد جزّأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعة من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى فعمّهم اللَّه فى هذه الایة فقال: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. قال القرظى: الشکر تقوى اللَّه و العمل بطاعته. و قوله شُکْراً نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا نصب لانّه مفعول کقوله: وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ الاصل فى الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکر،و دابّة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الرّیش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.
قوله: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ، ذکر وفاة سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟ آن درخت گفتى: لم اخلق لشىء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مىافزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجرة ما اسمک اى درخت نام تو چیست؟
گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاىّ شىء نبتت از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟
گفت: لخراب هذا المسجد سلیمان گفت: ما کان اللَّه لیخربه و انا حىّ و ما خرابه الا موتى مرا باللّه عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عمّ على الجنّ موتى حتى یعلم الانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب، و کانت الجنّ تخبر الانس انّهم یعلمون أشیاء من الغیب. ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت: اذا امرت بى فاعلمنى چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز. سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جنّ هم چنان در کار و رنج عمل خویش مىبودند و نمىدانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک. بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دنّ و شدّ رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شدّ رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس ثمّ ان الشیاطین قالوا للارضة: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنّا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ یعنى الارضة. تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ اى عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز و هما لغتان.
فَلَمَّا خَرَّ اى سقط على الارض. تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ان فى موضع نصب اى علمت و ایقنت أَنْ لَوْ کانُوا و قیل: معناه تبیّنت للانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب.
و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبیّنت الانس ان لو کان الجنّ یعلمون الغیب. و قرئ: تبیّنت الجنّ، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ، قال القفال: قد دلّت هذه الایة على انّ الجنّ لم یسخروا الا لسیلمان و انّهم تخلّصوا بعد موته من تلک الاعمال الشّاقة، و انما تهیّأت لهم ذلک لانّ اللَّه تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیّر خلقهم عن خلق الجنّ الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسرى فى یدیه ثمّ مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل اللَّه خلق الجنّ على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شىء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لانّ ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ: کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدّة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و اللَّه اعلم.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فِی مَسْکَنِهِمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مَسْکَنِهِمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.
آیَةٌ اى دلالة على وحدانیّتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیة اى اعجوبة و احدوثة ثمّ فسّرها فقال: جَنَّتانِ اى هى جنّتان بستانان. عَنْ یَمِینٍ من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکلّ واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ اى قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم، و قد تمّ الکلام ثمّ ابتدأ فقال: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضة قطّ و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیّة و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا ممّا یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ اى بلدة طیّبة الهواء. وَ رَبٌّ غَفُورٌ الخطاء کثر العطاء.
فَأَعْرَضُوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هى الشدّة و القوّة و هو المنهمر الذى لا یستطاع ردّه یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعَرِمِ هو اسم الوادى. و قیل. هو المسنّاة واحدته عرمة، اى سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسنّاة سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مىبرد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاة و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمى طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّة الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ قرأ ابو عمرو و یعقوب: اکل خمط بالاضافة، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الى الکرم لانّها منه و قد تنوّن الاعناب ثمّ یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و الاکل الثمر، و الخمط کلّ شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و الاثل الطرفاء، و السدر النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیّره اللَّه من شرّ الشجر باعمالهم.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی قرأ حمزة و الکسائى: نُجازِی بالنون و کسر الزّاء الْکَفُورَ بنصب الرّاء، و اختاراه لقوله: جَزَیْناهُمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزّاء و رفع الرّاء من الْکَفُورَ و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إِلَّا الْکَفُورَ. قال مجاهد: یجازى اى یعاقب.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى ارض المقدس من الشام. قُرىً ظاهِرَةً یعنى قائمة عامرة. و قیل: ظاهِرَةً اى متواصلة تظهر الثانیة من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریة و یروح فیأوى الى قریة اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مائة قریة متصلة من سبأ الى الشام.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ اى جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدّرا من منزل الى منزل و قریة الى قریة لا ینزلون الا فى قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً اىّ وقت شئتم آمِنِینَ لا تخافون عدوّا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیة.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزوّد الازواد فعجّل اللَّه لهم الاجابة. روایت هشام از قرّاء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ عظة و عبرة یتمثّل بهم. وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرّقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ قال المطرف: هو المؤمن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ حمزه و کسایى و عاصم صَدَّقَ بتشدید خوانند و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظنّ خویش، باقى بتخفیف خوانند اى صدق علیهم ابلیس فى ظنّه راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مىبرد، و ظنّه قوله: لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا، و قوله: وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ، و قوله: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و قوله: عَلَیْهِمْ اى على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع اللَّه سبحانه.
فَاتَّبَعُوهُ فى الکفر و المعصیة إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هو کقوله: إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و ملکة هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایة عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم إِلَّا لِنَعْلَمَ هذا علم وقوع معناه الرّؤیة و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ اى لنرى و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ.
قُلِ یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى زعمتم انهم آلهة من دون اللَّه، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجنّ و یظنّون اّنهم الملائکة ثمّ وصفهم فقال: لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى لا یقدرون ان ینفعوکم ذرّة مما فى السماوات و الارض وَ ما لَهُمْ اى للملائکة فِیهِما اى فى خلق السماوات و الارض مِنْ شِرْکٍ اى من شرکه. وَ ما لَهُ اى ما للَّه مِنْهُمْ اى من الملائکة مِنْ ظَهِیرٍ عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، رب العالمین بجواب ایشان گفت: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ اى عند اللَّه یوم القیامة إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أَذِنَ بضمّ الف که اینها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که اللَّه دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثمّ ذکر ضعف الملائکة حین سمعوا کلام اللَّه فقال: حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى عن قلوب الملائکة.
فُزِّعَ اى کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزّعته اذا خوّفته و فزّعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزّاء و المعنى کشف اللَّه عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا تکلّم بالوحى سمع اهل السماء صلصلة کجرّ السلسلة على الصّفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربّک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.
و عن ابى هریرة عن النبى (ص): قال: اذا قضى اللَّه عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکة باجنحتها خضعانا لقوله کانّه سلسلة على صفوان فاذا فزّع عن قلوبهم، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الّذى قال: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.
و عن عائشة: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه علیه سلام اللَّه: کیف یأتیک الوحى؟
فقال رسول اللَّه (ص): احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّه علىّ فیفصم عنّى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول و هو اهون علىّ قالت عائشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و انّ جبینه لیتفصّد عرقا.
در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مىپرسیدند که: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ گفتهاند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مىپرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ جبرئیل گوید: الْحَقَّ، یعنى که اللَّه فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مىگویند: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. قال الضحاک: انّ الملائکة المعقّبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الربّ عزّ و جلّ فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکة انّه من امر الساعة فیخرّون سجّدا و یصعقون حتّى یعلموا انّه لیس من امر الساعة. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجّة علیهم قالت لهم الملائکة: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ فى الدنیا؟ قالُوا الْحَقَّ فاقرّوا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السورة: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ....
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى میگوید جل جلاله: ماایم که مرده زنده گردانیم. و مرده زنده گردانیدن در وصف بارى جل جلاله آنست که در بنده و در حیوان حیاة آفریند و آفریننده حیاة جز آن قادر بر کمال نیست، یقول اللَّه تعالى: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ و این در سه طور است، در طور اوّل حیاة در نطفه آفریند اندر رحم مادر، در طور دیگر حیاة در مرده آفریند اندر زاویه لحد تا با وى رود سؤال چنانک در خبر صحیح است، در طور سوم روز قیامت خلق را زنده گرداند فصل و قضا را و ثواب و عقاب را و از ان پس جاوید همه زندگى بود هیچ مردگى نه، امّا خلود فى الجنّة و امّا خلود فى النار.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولىتر است و پسندیدهتر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کردهام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشتهاى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمدهایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مىنپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مىپاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بتپرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسىایم آمدهایم تا شما را از بتپرستى با خداپرستى خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوساند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشتهاى و ایشان را رنجها رسانیدهاى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شىء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مردهایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مردهاى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مىترسانم و بیم مىنمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مىبینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان مناند. ملک گفت: و این سه کس کداماند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همىکردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شىء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفتهاند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مىپرستید در ان غارى اندر میان کوهها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفقاند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولىتر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفتهاند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمىخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مىرنجانیدند و از دین حق با دین باطل مىخواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفهاى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مىشکستند و نجاست بر مهر نبوت مىانداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولىتر است و پسندیدهتر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کردهام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشتهاى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمدهایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مىنپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مىپاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بتپرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسىایم آمدهایم تا شما را از بتپرستى با خداپرستى خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوساند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشتهاى و ایشان را رنجها رسانیدهاى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شىء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مردهایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مردهاى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مىترسانم و بیم مىنمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مىبینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان مناند. ملک گفت: و این سه کس کداماند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همىکردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شىء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفتهاند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مىپرستید در ان غارى اندر میان کوهها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفقاند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولىتر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفتهاند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمىخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مىرنجانیدند و از دین حق با دین باطل مىخواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفهاى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مىشکستند و نجاست بر مهر نبوت مىانداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ نمىبینند که چند تباه کردیم پیش ازیشان گروه گروه، أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ (۳۱) که کسى ازیشان باز نمىآید؟
وَ إِنْ کُلٌّ و نیستند ایشان همه، لَمَّا جَمِیعٌ مگر همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۳۳) نزدیک ما حاضر کردگان.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و یک نشان الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها زمین مرده است که بباران زنده گردانیم، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا و بیرون آریم ازین زمین دانه درودنى، فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) تا از ان میخورند.
وَ جَعَلْنا فِیها جَنَّاتٍ و در ان زمین بوستانها کردیم و آفریدیم، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ ازین خرمابنان ورزان، وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ (۳۴) و برگشادیم در ان زمین چشمههاى روان.
لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ تا میخورند از میوههاى آن، وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ و از آنچه ایشان کشتند و نشاندند، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۳۵) بآزادى نباشند و کردگار را نپرستند؟
سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها پاکى و بىعیبى آن خداى را که بیافرید همه گونها را از آفریدگان جفت جفت، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ از آنچه زمین میرویاند، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و از تنهاى مردمان و دیگر همه جانوران وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ (۳۶) و از آنچه آفریدگان ندانند.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و نشانى است ایشان را، اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ این شب که مىدرکشیم ازو روز، فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) تا ایشان در تاریکى میشوند.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و خورشید میرود آرامگاه خود را، ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۳۸) آن راست داشته و باز انداخته خداى تواناى داناست.
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ و ماه اندازه کردیم آن را در رفتن منزلها در شبانروز، حَتَّى عادَ تا آن گه که باز گردد، کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (۳۹) چون شاخ خرما بن یک ساله خشک.
لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها نه آفتاب را سزد، أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ که ماه را دریابد، وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ و نه شب روز را کم آرد و عاجز، وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۴۰) و هر دو در فلک فراخ میروند.
وَ آیَةٌ لَهُمْ و نشانى است ایشان را، أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ که ما برداشتیم پدران ایشان را که فرزندان را زادند، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۴۱) در آن کشتى گران بار پر کرده.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ و بیافریدیم ایشان را، مِنْ مِثْلِهِ از هم مانند کشتى نوح، ما یَرْکَبُونَ (۴۲) آنچه مىبرنشینند بران.
وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ و اگر خواهیم ایشان را در آب کنیم، فَلا صَرِیخَ لَهُمْ فریادرس نبود ایشان را، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ (۴۳) و ایشان را نرهانند.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا مگر بخشایشى از ما، وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۴۴) و برخوردارییى تا فراسرانجام.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ چون ایشان را گویند: اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ بپرهیزید از پاداش گناهان که کردید از پیش، وَ ما خَلْفَکُمْ و گناهان که خواهید کرد ازین پس لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) مگر ببخشایند بر شما.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ نیاید بایشان هیچ نشانى از نشانهاى خداوند ایشان، إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴۶) مگر از ان روى گردانیده میباشند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا و چون ایشان را گویند نفقه کنید بر درویشان، مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى داد، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا ناگرویدگان ایشان گویند گرویدگان را: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ ما طعام دهیم کسى را که اگر اللَّه خواهد او را خود طعام دهد؟ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۷) نیستید شما مگر در گمراهیى آشکارا.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و میگویند این هنگام رستاخیز کى خواهد بود؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۸) اگر راست مىگویید.
ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً چشم نمیدارند مگر یک بانک، تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ (۴۹) که فرا گیرد ایشان را و ایشان با هم بر آویخته.
فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً نه اندرزى توانند که کنند، وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (۵۰) و نه توانند که با خاندان خویش آیند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (۵۱) ایشان از گورها بسوى خداوند خویش مىپویند شتابان.
قالُوا یا وَیْلَنا گویند اى ویل و نفریغ و هلاک بر ما، مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا که بیدار کرد و بینگیخت ما را از این خوابگاه ما؟! هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ این آنست که رحمن وعده داده بود ما را، وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) و فرستادگان او راست گفتند.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک، فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ که ایشان را همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۵۳) نزدیک ما حاضر کردگان باشند.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً امروز بیداد نکنند بر هیچکس، وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴) و پاداش ندهند شما را مگر آنچه میکردید.
وَ إِنْ کُلٌّ و نیستند ایشان همه، لَمَّا جَمِیعٌ مگر همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۳۳) نزدیک ما حاضر کردگان.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و یک نشان الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها زمین مرده است که بباران زنده گردانیم، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا و بیرون آریم ازین زمین دانه درودنى، فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) تا از ان میخورند.
وَ جَعَلْنا فِیها جَنَّاتٍ و در ان زمین بوستانها کردیم و آفریدیم، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ ازین خرمابنان ورزان، وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ (۳۴) و برگشادیم در ان زمین چشمههاى روان.
لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ تا میخورند از میوههاى آن، وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ و از آنچه ایشان کشتند و نشاندند، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۳۵) بآزادى نباشند و کردگار را نپرستند؟
سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها پاکى و بىعیبى آن خداى را که بیافرید همه گونها را از آفریدگان جفت جفت، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ از آنچه زمین میرویاند، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و از تنهاى مردمان و دیگر همه جانوران وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ (۳۶) و از آنچه آفریدگان ندانند.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و نشانى است ایشان را، اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ این شب که مىدرکشیم ازو روز، فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) تا ایشان در تاریکى میشوند.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و خورشید میرود آرامگاه خود را، ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۳۸) آن راست داشته و باز انداخته خداى تواناى داناست.
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ و ماه اندازه کردیم آن را در رفتن منزلها در شبانروز، حَتَّى عادَ تا آن گه که باز گردد، کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (۳۹) چون شاخ خرما بن یک ساله خشک.
لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها نه آفتاب را سزد، أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ که ماه را دریابد، وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ و نه شب روز را کم آرد و عاجز، وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۴۰) و هر دو در فلک فراخ میروند.
وَ آیَةٌ لَهُمْ و نشانى است ایشان را، أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ که ما برداشتیم پدران ایشان را که فرزندان را زادند، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۴۱) در آن کشتى گران بار پر کرده.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ و بیافریدیم ایشان را، مِنْ مِثْلِهِ از هم مانند کشتى نوح، ما یَرْکَبُونَ (۴۲) آنچه مىبرنشینند بران.
وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ و اگر خواهیم ایشان را در آب کنیم، فَلا صَرِیخَ لَهُمْ فریادرس نبود ایشان را، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ (۴۳) و ایشان را نرهانند.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا مگر بخشایشى از ما، وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۴۴) و برخوردارییى تا فراسرانجام.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ چون ایشان را گویند: اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ بپرهیزید از پاداش گناهان که کردید از پیش، وَ ما خَلْفَکُمْ و گناهان که خواهید کرد ازین پس لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) مگر ببخشایند بر شما.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ نیاید بایشان هیچ نشانى از نشانهاى خداوند ایشان، إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴۶) مگر از ان روى گردانیده میباشند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا و چون ایشان را گویند نفقه کنید بر درویشان، مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى داد، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا ناگرویدگان ایشان گویند گرویدگان را: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ ما طعام دهیم کسى را که اگر اللَّه خواهد او را خود طعام دهد؟ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۷) نیستید شما مگر در گمراهیى آشکارا.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و میگویند این هنگام رستاخیز کى خواهد بود؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۸) اگر راست مىگویید.
ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً چشم نمیدارند مگر یک بانک، تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ (۴۹) که فرا گیرد ایشان را و ایشان با هم بر آویخته.
فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً نه اندرزى توانند که کنند، وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (۵۰) و نه توانند که با خاندان خویش آیند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (۵۱) ایشان از گورها بسوى خداوند خویش مىپویند شتابان.
قالُوا یا وَیْلَنا گویند اى ویل و نفریغ و هلاک بر ما، مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا که بیدار کرد و بینگیخت ما را از این خوابگاه ما؟! هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ این آنست که رحمن وعده داده بود ما را، وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) و فرستادگان او راست گفتند.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک، فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ که ایشان را همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۵۳) نزدیک ما حاضر کردگان باشند.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً امروز بیداد نکنند بر هیچکس، وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴) و پاداش ندهند شما را مگر آنچه میکردید.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ تقول: وقفته وقفا فوقف وقوفا، اى احبسوهم، قال المفسّرون: لمّا سیقوا الى النار حبسوا عند الصّراط لانّ السؤال عند الصّراط.
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شىء من هذا وجبت له الجنّة
و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».
گفتهاند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمىدهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مىدادید؟ و ها هى تحشر الى النّار آنک ایشان را بدوزخ مىبرند.
و ایشان را بکار نمىآئید و از دوزخ نمىرهانید. و گفتهاند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر ما همه هم پشتایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است که امروز هم پشت نهاید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اى خاضعون اذلّاء منقادون لا حیلة لهم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ» اى من ناحیة الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى عن القوّة و القدرة فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:
اذا ما رایة رفعت لمجد
تلقاها عرابة بالیمین
اى بالقوّة، و عرابة اسم ملک الیمین.
«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» اى ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و برهان. و قیل: من قوّة و قدرة فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ» کفرتم بطغیانکم.
«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمة العذاب و هى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اى انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.
فَأَغْوَیْناکُمْ اى دعوناکم الى الغىّ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایة الغیبة.
قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى بالمشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ یتکبّرون عن کلمة التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اى بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ» وافق ما کان معهم اى انّه اتى بما اتى به المرسلون.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ القول هاهنا مضمر، اى یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اى معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکرة و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا.
«فَواکِهُ» جمع فاکهة و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ لا شىء فیها الّا النّعیم.
«عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ» اى من خمر جاریة فى الانهار ظاهرة تراها العیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعة.
«بیضاء» من صفة الکأس. و قیل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى صافیة فى نهایة اللّطافة.
قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ».
«لا فِیها غَوْلٌ» الغول داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائلة کلّ ما یحملک على الکراهة و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القىء و البول و لا یوجد شىء من ذلک فى خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.
قال الشّاعر:
لعمرى لئن انزفتم او صحوتم
لبئس الندامى انتم آل ابجرا
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ» یقال: فلانة کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى نجلاء، واسعة العین، یقال: رجل اعین و امراة عیناء و رجال و نساء عین.
«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ» جمیع البیضة و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون» المصور یقال کنت الشّىء اذا صنته، و اکننت الشّىء اذا اخفیته فى کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّة الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» یعنى اهل الجنة یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گویندهاى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ» بالبعث تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟
«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنىایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟
آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفتهاند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الى النّار لننظر کیف منزلة اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.
قال ابن عباس: انّ فى الجنّة کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ اى فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ» اى کدت ان تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی» اى عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بىنهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّة خیر نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبیثة مرّة منتنة کریهة الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّة. روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش: انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افریقیّة الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریة: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.
فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ» اى الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» اى منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.
«طَلْعُها» اى ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ» فیه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایة القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایة. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّة القبیحة شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبیحة منتنة تکون فى البادیة تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.
«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» الملء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیادة علیه.
«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى على اکل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ» اى خلطا من ماء حارّ شدید الحرارة و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ» الالف فى «الى» فى نسخة المصاحف و هى زائدة، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمة، اى هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اى وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع الاسراع فى الشّىء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مکّة «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» من الامم الخالیة.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ» الکافرین، اى کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» الموحّدین نجوا من العذاب.
«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اى دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» اى من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینة. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینة مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثة سام و حام و یافث و نساءهم. اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامهاى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردماند از فرزندان این هفت برادراناند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادراناند. امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» اى ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمة. تمّ الکلام.
ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى نُوحٍ اى سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ فى العالمین سَلامٌ عَلى نُوحٍ و لم ینتصب السلام لانّ الحکایة لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ».
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» اى سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.
«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ» خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّة، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیلة للایمان و ترغیبا فیه.
«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ» یعنى قومه الکافرین.
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شىء من هذا وجبت له الجنّة
و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».
گفتهاند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمىدهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مىدادید؟ و ها هى تحشر الى النّار آنک ایشان را بدوزخ مىبرند.
و ایشان را بکار نمىآئید و از دوزخ نمىرهانید. و گفتهاند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر ما همه هم پشتایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است که امروز هم پشت نهاید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اى خاضعون اذلّاء منقادون لا حیلة لهم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ» اى من ناحیة الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى عن القوّة و القدرة فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:
اذا ما رایة رفعت لمجد
تلقاها عرابة بالیمین
اى بالقوّة، و عرابة اسم ملک الیمین.
«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» اى ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و برهان. و قیل: من قوّة و قدرة فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ» کفرتم بطغیانکم.
«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمة العذاب و هى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اى انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.
فَأَغْوَیْناکُمْ اى دعوناکم الى الغىّ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایة الغیبة.
قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى بالمشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ یتکبّرون عن کلمة التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اى بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ» وافق ما کان معهم اى انّه اتى بما اتى به المرسلون.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ القول هاهنا مضمر، اى یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اى معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکرة و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا.
«فَواکِهُ» جمع فاکهة و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ لا شىء فیها الّا النّعیم.
«عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ» اى من خمر جاریة فى الانهار ظاهرة تراها العیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعة.
«بیضاء» من صفة الکأس. و قیل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى صافیة فى نهایة اللّطافة.
قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ».
«لا فِیها غَوْلٌ» الغول داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائلة کلّ ما یحملک على الکراهة و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القىء و البول و لا یوجد شىء من ذلک فى خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.
قال الشّاعر:
لعمرى لئن انزفتم او صحوتم
لبئس الندامى انتم آل ابجرا
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ» یقال: فلانة کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى نجلاء، واسعة العین، یقال: رجل اعین و امراة عیناء و رجال و نساء عین.
«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ» جمیع البیضة و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون» المصور یقال کنت الشّىء اذا صنته، و اکننت الشّىء اذا اخفیته فى کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّة الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» یعنى اهل الجنة یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گویندهاى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ» بالبعث تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟
«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنىایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟
آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفتهاند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الى النّار لننظر کیف منزلة اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.
قال ابن عباس: انّ فى الجنّة کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ اى فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ» اى کدت ان تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی» اى عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بىنهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّة خیر نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبیثة مرّة منتنة کریهة الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّة. روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش: انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افریقیّة الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریة: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.
فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ» اى الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» اى منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.
«طَلْعُها» اى ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ» فیه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایة القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایة. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّة القبیحة شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبیحة منتنة تکون فى البادیة تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.
«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» الملء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیادة علیه.
«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى على اکل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ» اى خلطا من ماء حارّ شدید الحرارة و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ» الالف فى «الى» فى نسخة المصاحف و هى زائدة، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمة، اى هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اى وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع الاسراع فى الشّىء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مکّة «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» من الامم الخالیة.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ» الکافرین، اى کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» الموحّدین نجوا من العذاب.
«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اى دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» اى من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینة. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینة مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثة سام و حام و یافث و نساءهم. اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامهاى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردماند از فرزندان این هفت برادراناند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادراناند. امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» اى ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمة. تمّ الکلام.
ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى نُوحٍ اى سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ فى العالمین سَلامٌ عَلى نُوحٍ و لم ینتصب السلام لانّ الحکایة لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ».
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» اى سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.
«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ» خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّة، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیلة للایمان و ترغیبا فیه.
«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ» یعنى قومه الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (۸۳) و از هم دینان نوح، ابراهیم است.
إِذْ جاءَ رَبَّهُ که خداى خویش را آمد، بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴) بدلى رسته از گمان و انبازن.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گه که فرمود پدر خویش را و کسان خویش را:
ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵) این چه چیز است که مىپرستید؟
أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶) بدروغ خدایان فرود از اللَّه میخواهید.
فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷) چه پندارید و ظن چه برید بخداوند جهانیان ؟
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (۸۸) نگرستنى در نگرست در شمار نجوم بفریب و دستان.
فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹) گفت من بیمار میخواهم شد.
فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰) برگشتند ازو و برو پشت کردند.
فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ با خدایان ایشان گشت پنهان، فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱) گفت چیزى نخورید؟
ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲) چرا سخن نگوئید؟
فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً در گشت بر ایشان پنهان از ان قوم بزخم، بِالْیَمِینِ (۹۳) بآن سوگند که داشت راست کردن آن را.
فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ روى دادند باو، یَزِفُّونَ (۹۴) و دوستند درو.
قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵) ابراهیم گفت مىپرستید آنچه مىتراشید؟
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) و اللَّه هم شما را آفریده و هم آنچه شما مىکنید.
قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً گفتند بنائى کنید او را، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷) و در آتش او کنید او را.
فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً دستان ساختنى خواستند ابراهیم را، فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸) و ما ایشان را زیر آوردیم و کم.
وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی ابراهیم گفت بخداوند خویش مىروم، سَیَهْدِینِ (۹۹) او خود راه نجات و کفایت مرا نماید.
رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰) خداوند من! مرا پسرى ده از نیکان.
فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ (۱۰۱) بشارت دادیم او را بپسرى زیرک.
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ چون پسر فرا کار رسید، قالَ یا بُنَیَّ گفت اى پسر من، إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ من مىبینم در خواب، أَنِّی أَذْبَحُکَ که میفرمایند مرا که ترا گلو باز برم، فَانْظُرْ ما ذا تَرى در نگر که در دل خویش چه بینى؟
قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ گفت اى پدر بکن آنچه میفرمایند ترا، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (۱۰۲) آرى مرا اگر خداى خواهد از شکیبایان یابى، فَلَمَّا أَسْلَما چون هر دو تن بدادند و خویشتن را بفرمان سپردند، وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (۱۰۳) و پدر پیشانى او را بر زمین زد.
وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ (۱۰۴) خواندیم او را که یا ابراهیم: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا راست کردى خواب را که دیده بودى، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵) ما چنین پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) اینست آن آزمایش آشکارا.
وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (۱۰۷) باو فروختیم او را بکشتنیى بزرگوار پذیرفته شایسته.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۰۸) سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ (۱۰۹) گذاشتیم برو درود در میان پسینان که میگویند: ابراهیم علیه السلام.
کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۱۰) پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ بشارت دادیم او را به اسحاق، نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۱۲) پیغامبرى از نیکان.
وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ و برکت کردیم برو و بر اسحاق، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما و از فرزندان ایشان، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (۱۱۳) هم گرویده نیکوکارست و هم ناگرویده ستمکار بر خویشتن آشکارا.
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ (۱۱۴) سپاس نهادیم بر موسى و هارون.
وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۱۱۵) و رهانیدیم ایشان را هر دو و کسان ایشان را از ان اندوه بزرگ.
وَ نَصَرْناهُمْ و دست گرفتیم ایشان را، فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۱۱۶) تا ایشان بیامدند و دشمن شکستند.
وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ (۱۱۷) و دادیم ایشان را نامه راستى و درستى را سخت پیدا.
وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۱۸) و راه نمودیم ایشان را هر دو بر راه راست.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ (۱۱۹) سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۰) و گذاشتیم بر ایشان هر دو در پسینان جهانیان
درود بر موسى و هارون.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۲۱) ما پاداش چنین کنیم چنان نکوکاران را
إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۲۲) که ایشان هر دو از بندگان گرویدگان ما بودند.
وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) الیاس از فرستادگان ما بود.
إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) قوم خویش را گفت از دروغ به نپرهیزید؟
أَ تَدْعُونَ بَعْلًا بعل را خداى میخوانید، وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (۱۲۵) و نیکو آفرینتر آفریدگان مىبگذارید؟!
اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۱۲۶) اللَّه خداوند شماست و خداوند پدران پیشینان شما.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند او را، فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۲۷) اکنون حاضر کردگاناند در آتش.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۲۸) مگر بندگان خداى که بدل او را راست بودند از قوم او وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۲۹) سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ (۱۳۰) گذاشتیم برو در پسینان درود بر الیاس تا جهان بود میگویند: الیاس علیه السلام.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۳۱) ما پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۳) لوط از فرستادگان ما بود.
إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۳۴) رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۳۵) مگر پیر زنى در بازماندگان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۳۶) پس دمار برآوردیم از دیگران.
وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (۱۳۷) وَ بِاللَّیْلِ و شما میروید بر ایشان بروز و شب.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۳۸) در نمىیاوید ؟
إِذْ جاءَ رَبَّهُ که خداى خویش را آمد، بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴) بدلى رسته از گمان و انبازن.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گه که فرمود پدر خویش را و کسان خویش را:
ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵) این چه چیز است که مىپرستید؟
أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶) بدروغ خدایان فرود از اللَّه میخواهید.
فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷) چه پندارید و ظن چه برید بخداوند جهانیان ؟
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (۸۸) نگرستنى در نگرست در شمار نجوم بفریب و دستان.
فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹) گفت من بیمار میخواهم شد.
فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰) برگشتند ازو و برو پشت کردند.
فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ با خدایان ایشان گشت پنهان، فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱) گفت چیزى نخورید؟
ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲) چرا سخن نگوئید؟
فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً در گشت بر ایشان پنهان از ان قوم بزخم، بِالْیَمِینِ (۹۳) بآن سوگند که داشت راست کردن آن را.
فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ روى دادند باو، یَزِفُّونَ (۹۴) و دوستند درو.
قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵) ابراهیم گفت مىپرستید آنچه مىتراشید؟
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) و اللَّه هم شما را آفریده و هم آنچه شما مىکنید.
قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً گفتند بنائى کنید او را، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷) و در آتش او کنید او را.
فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً دستان ساختنى خواستند ابراهیم را، فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸) و ما ایشان را زیر آوردیم و کم.
وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی ابراهیم گفت بخداوند خویش مىروم، سَیَهْدِینِ (۹۹) او خود راه نجات و کفایت مرا نماید.
رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰) خداوند من! مرا پسرى ده از نیکان.
فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ (۱۰۱) بشارت دادیم او را بپسرى زیرک.
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ چون پسر فرا کار رسید، قالَ یا بُنَیَّ گفت اى پسر من، إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ من مىبینم در خواب، أَنِّی أَذْبَحُکَ که میفرمایند مرا که ترا گلو باز برم، فَانْظُرْ ما ذا تَرى در نگر که در دل خویش چه بینى؟
قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ گفت اى پدر بکن آنچه میفرمایند ترا، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (۱۰۲) آرى مرا اگر خداى خواهد از شکیبایان یابى، فَلَمَّا أَسْلَما چون هر دو تن بدادند و خویشتن را بفرمان سپردند، وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (۱۰۳) و پدر پیشانى او را بر زمین زد.
وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ (۱۰۴) خواندیم او را که یا ابراهیم: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا راست کردى خواب را که دیده بودى، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵) ما چنین پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) اینست آن آزمایش آشکارا.
وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (۱۰۷) باو فروختیم او را بکشتنیى بزرگوار پذیرفته شایسته.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۰۸) سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ (۱۰۹) گذاشتیم برو درود در میان پسینان که میگویند: ابراهیم علیه السلام.
کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۱۰) پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ بشارت دادیم او را به اسحاق، نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۱۲) پیغامبرى از نیکان.
وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ و برکت کردیم برو و بر اسحاق، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما و از فرزندان ایشان، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (۱۱۳) هم گرویده نیکوکارست و هم ناگرویده ستمکار بر خویشتن آشکارا.
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ (۱۱۴) سپاس نهادیم بر موسى و هارون.
وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۱۱۵) و رهانیدیم ایشان را هر دو و کسان ایشان را از ان اندوه بزرگ.
وَ نَصَرْناهُمْ و دست گرفتیم ایشان را، فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۱۱۶) تا ایشان بیامدند و دشمن شکستند.
وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ (۱۱۷) و دادیم ایشان را نامه راستى و درستى را سخت پیدا.
وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۱۸) و راه نمودیم ایشان را هر دو بر راه راست.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ (۱۱۹) سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۰) و گذاشتیم بر ایشان هر دو در پسینان جهانیان
درود بر موسى و هارون.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۲۱) ما پاداش چنین کنیم چنان نکوکاران را
إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۲۲) که ایشان هر دو از بندگان گرویدگان ما بودند.
وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) الیاس از فرستادگان ما بود.
إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) قوم خویش را گفت از دروغ به نپرهیزید؟
أَ تَدْعُونَ بَعْلًا بعل را خداى میخوانید، وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (۱۲۵) و نیکو آفرینتر آفریدگان مىبگذارید؟!
اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۱۲۶) اللَّه خداوند شماست و خداوند پدران پیشینان شما.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند او را، فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۲۷) اکنون حاضر کردگاناند در آتش.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۲۸) مگر بندگان خداى که بدل او را راست بودند از قوم او وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۲۹) سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ (۱۳۰) گذاشتیم برو در پسینان درود بر الیاس تا جهان بود میگویند: الیاس علیه السلام.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۳۱) ما پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۳) لوط از فرستادگان ما بود.
إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۳۴) رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۳۵) مگر پیر زنى در بازماندگان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۳۶) پس دمار برآوردیم از دیگران.
وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (۱۳۷) وَ بِاللَّیْلِ و شما میروید بر ایشان بروز و شب.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۳۸) در نمىیاوید ؟
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ اى من اهل دینه و نسبه، و الشیعة الجماعة تتّبع سیّدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار على النار.
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شىء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شىء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامهها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» گفتهاند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مىافکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفتهاند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّهاى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفهاى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیحام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مىافزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامىترین مردمان و شریفترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کردهاى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مىاندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گویندهاى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستادهاند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعبتر مىفرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مىگویى او بروى از ان مهربانتر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مىانداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بىحرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مىدارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیمام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مىآزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همىکشید و حلق نمىبرید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیدهاى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مىآمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفتهاند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بتپرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مىپرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مىافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بىگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شىء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شىء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامهها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» گفتهاند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مىافکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفتهاند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّهاى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفهاى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیحام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مىافزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامىترین مردمان و شریفترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کردهاى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مىاندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گویندهاى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستادهاند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعبتر مىفرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مىگویى او بروى از ان مهربانتر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مىانداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بىحرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مىدارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیمام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مىآزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همىکشید و حلق نمىبرید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیدهاى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مىآمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفتهاند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بتپرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مىپرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مىافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بىگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره هشتاد و هشت آیت است و هفتصد و سى و دو کلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف، جمله به مکه فرو آمد از آسمان و مکّى شمرند، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر دو آیت: یکى إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ معنى نذرات درین آیت منسوخ است بآیت سیف، دیگر آیت وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ منسوخ است بآیت سیف. سعید مسیب گفت: بلغنى انه ما من عبد یقرأ ص کلّ لیلة الّا اهتزّ له العرش.
قوله تعالى: «ص» مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص» اى صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفتهاند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّورة. و در شواذّ خواندهاند: «صاد» بفتح دال، یعنى اقرأ صاد و بکسر دال خواندهاند فیکون مشتقّا من المصاداة و هى الملاینة و المساهلة، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضة، اى عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.
«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ» اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلفاند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره: لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سورة الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا. و گفتهاند: جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.
و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ. و قال النحاس: جواب القسم محذوف. و قیل: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّةٍ» اى فى انفة من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ» اى خلاف و عداوة، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.
قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ» یعنى من الامم الخالیة، و القرن اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنة، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائة. و قیل: مائة و عشرون
«فَنادَوْا» اى استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمة «وَ لاتَ» بمعنى لیس بلغة اهل الیمن. قال الشاعر:
طلبوا صلحنا ولات اوان
فاجبنا ان لیس حین بقاء
و نصب «حِینَ» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
و المطعمون زمان ما من مطعم
و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا بگریزید و حذر کنید.
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ» اى من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» اى رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاة و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.
«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ» یکذب على اللَّه انه رسوله.
«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ» اى عجیب فى النهایة و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال، و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغة فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.
سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسة عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مىبینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟ جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت. رسول اللَّه جواب داد که: انما ادعوهم الى کلمة واحدة یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود: «تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».
آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» مىبینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.
آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ» اى على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مىباید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسة شىء یریده کل احد و کل ذى همّة. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.
«ما سَمِعْنا بِهذا» اى بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنى النصرانیة التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» اى فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیى و وحدانیّتى، اى انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ اى لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
قال قتادة: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» الرحمة فى هذه الآیة که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ معنا هما الرسالة، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّة فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» اى علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ» لمن یشاء ما یشاء.
«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.
قال زهیر بن ابى سلمى:
و من هاب اسباب المنایا ینلنه
و لو رام اسباب السماء بسلّم
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ» اى هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ» و «ما» صلة مهزوم، اى مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ» اى من جملة الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ» اى هم من القرون الماضیة الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه. نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبىاند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الملک الشدید الثابت و القوّة و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى دائم شدید. و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیرة، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشیء. و قیل: ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیرة. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الأبنیة المحکمة و ذلک انه بنى ابنیة طویلة محکمة صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها. و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّة مستلقیا بین اربعة اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریة و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت. و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء: کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.
«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ» و قال مجاهد. کانوا اربع مائة الف بیت فى کلّ بیت عشرة. و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمة قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکة «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» اى احزاب الشیاطین بالموالاة. و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوة، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.
«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» اى ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ» اى وجب عقابى و نزل بهم عذابى.
«وَ ما یَنْظُرُ» اى ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکة، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» و هى النفخة الاولى نفخة الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغة قریش و بالضم لغة تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظرة و لا مثنویة، اى تلک الصیحة الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف. و قیل: الفواق بالفتح الافاقة و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.
«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» هذا قول النضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشرة آیة، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و القطّ الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب. و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ».
«اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى ذا القوّة فى العبادة کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاة الى اللَّه صلاة داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».
و قیل: ذا القوّة فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبة عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع. و قیل: مسبّح بلغة الحبشة.
قوله تعالى: «ص» مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص» اى صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفتهاند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّورة. و در شواذّ خواندهاند: «صاد» بفتح دال، یعنى اقرأ صاد و بکسر دال خواندهاند فیکون مشتقّا من المصاداة و هى الملاینة و المساهلة، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضة، اى عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.
«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ» اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلفاند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره: لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سورة الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا. و گفتهاند: جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.
و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ. و قال النحاس: جواب القسم محذوف. و قیل: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّةٍ» اى فى انفة من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ» اى خلاف و عداوة، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.
قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ» یعنى من الامم الخالیة، و القرن اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنة، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائة. و قیل: مائة و عشرون
«فَنادَوْا» اى استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمة «وَ لاتَ» بمعنى لیس بلغة اهل الیمن. قال الشاعر:
طلبوا صلحنا ولات اوان
فاجبنا ان لیس حین بقاء
و نصب «حِینَ» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
و المطعمون زمان ما من مطعم
و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا بگریزید و حذر کنید.
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ» اى من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» اى رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاة و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.
«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ» یکذب على اللَّه انه رسوله.
«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ» اى عجیب فى النهایة و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال، و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغة فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.
سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسة عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مىبینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟ جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت. رسول اللَّه جواب داد که: انما ادعوهم الى کلمة واحدة یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود: «تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».
آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» مىبینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.
آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ» اى على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مىباید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسة شىء یریده کل احد و کل ذى همّة. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.
«ما سَمِعْنا بِهذا» اى بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنى النصرانیة التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» اى فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیى و وحدانیّتى، اى انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ اى لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
قال قتادة: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» الرحمة فى هذه الآیة که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ معنا هما الرسالة، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّة فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» اى علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ» لمن یشاء ما یشاء.
«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.
قال زهیر بن ابى سلمى:
و من هاب اسباب المنایا ینلنه
و لو رام اسباب السماء بسلّم
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ» اى هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ» و «ما» صلة مهزوم، اى مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ» اى من جملة الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ» اى هم من القرون الماضیة الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه. نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبىاند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الملک الشدید الثابت و القوّة و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى دائم شدید. و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیرة، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشیء. و قیل: ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیرة. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الأبنیة المحکمة و ذلک انه بنى ابنیة طویلة محکمة صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها. و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّة مستلقیا بین اربعة اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریة و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت. و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء: کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.
«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ» و قال مجاهد. کانوا اربع مائة الف بیت فى کلّ بیت عشرة. و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمة قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکة «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» اى احزاب الشیاطین بالموالاة. و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوة، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.
«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» اى ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ» اى وجب عقابى و نزل بهم عذابى.
«وَ ما یَنْظُرُ» اى ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکة، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» و هى النفخة الاولى نفخة الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغة قریش و بالضم لغة تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظرة و لا مثنویة، اى تلک الصیحة الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف. و قیل: الفواق بالفتح الافاقة و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.
«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» هذا قول النضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشرة آیة، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و القطّ الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب. و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ».
«اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى ذا القوّة فى العبادة کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاة الى اللَّه صلاة داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».
و قیل: ذا القوّة فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبة عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع. و قیل: مسبّح بلغة الحبشة.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ... الآیة تسبیح کوهها و سنگها با داود هم از ان غیبهاست که نادر یافته پذیرفته است و آن را گردن نهاده اگر چه بر عقلها پوشیده از قدرت اللَّه بدیع نیست و جز برخواست اللَّه حوالت نیست. اعتقاد کن که هر ذرهاى از ذرائر موجودات که هست بزبان حال همى گوید: ساکنان کوى دوست خود ماایم، خلعت حیاة خود ما پوشیدهایم، اشارت قرآن مجید اینست که: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
جوانمردى در صحرایى میگذشت سنگى را دید که بسان قطرات باران پیوسته ازو همى چکید، ساعتى در ان نظر میکرد و در صنع خداى عز و جل اندیشه میکرد، ربّ العالمین کرامت آن دوست را سنگ بآواز آورد تا گفت: یا ولى اللَّه هزاران سالست تا مرا بیافرید و از بیم قهر او و سیاست خشم او چنین میترسم و اشک حسرت همىریزم، و الیه الاشارة بقوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ. آن ولىّ خدا گفت: بار خدایا این سنگ را ایمن گردان، ولىّ برفت چون باز آمد هم چنان قطرهها میریخت، در دل وى افتاد که مگر ایمن نگشت از قهر او، سنگ بآواز آمد که: یا ولى اللَّه مرا ایمن کرد امّا باوّل اشک همى ریختم از حیرت و بیم عقوبت و اکنون اشک همى ریزم از ناز و رحمت، و ما را برین درگاه جز گریستن کارى دیگر نیست یا گریستن از حسرت و نیاز یا گریستن از رحمت و ناز.
پیر طریقت گفت: الهى! در سرگریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت کریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم است و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود، این قصّه ایست دراز.
«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ..» چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند، داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وى برند، داود در کار خود بدید و بتضرع و زارى در آمد، چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، و کان لا یرفع رأسه الّا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکى حتّى نبت العشب حول رأسه و هو ینادى ربه عزّ و جلّ و یسئله التّوبة و کان من دعائه فى سجوده: سبحان الملک الاعظم الّذى یبتلى الخلق بما یشاء، سبحان خالق النّور، الهى انت خلقتنى و کان فى سابق علمک ما انا الیه صائر، سبحان خالق النّور، الهى الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطىء، سبحان خالق النّور، الهى باىّ عین انظر الیک یوم القیمة و باىّ قدم اقوم امامک یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور، الهى من این یطلب العبد المغفرة الّا من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق حرّ شمسک فکیف اطیق حرّ نارک، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النور، الهى الویل لداود من الذّنب العظیم الّذى اصاب، سبحان خالق النّور، الهى قد تعلم سرّى و علانیتى فاقبل معذرتى، سبحان خالق النّور، الهى برحمتک اغفر لى ذنبا و لا تباعدنى من رحمتک لهوائى، سبحان خالق النّور، الهى فررت الیک بذنوبى و اعترفت بخطیئتى لا تجعلنى من القانطین و لا تخزنى یوم الدّین، سبحان خالق النور. بعد از چهل روز وحى آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم امّا بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وى حلالى بخواه. داود پلاسى در پوشید با چشمى پر آب و دلى پردرد و جانى پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند، بلبّیک جواب داد و گفت: من هذا الّذى قطع علىّ لذّتى و ایقظنى کیست اینکه لذّت خواب خوش از من وابرید؟ گفت: منم داود، گفت: بچه آمدى یا نبىّ اللَّه؟ گفت: آمدهام تا مرا در حل کنى بهر چه از من بتو رسید، گفت: ترا بحل کردم و در گذاشتم. داود چون آن سخن شنید ارامى و سکونى در وى آمد و بازگشت دیگر با روحى آمد که یا داود نمیدانى که من داورى بعدل و انصاف کنم نه بتعنّت، بازگرد و با وى بگوى: من زن تو بخواستم و بوى رسیدم از من راضى شو و مرا بحل کن. داود بازگشت و این سخن بگفت، اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد، داود هم بر سر قبر وى خاک بر سر نهاد و بزارى و خوارى نوحه در گرفت که: الویل لداود ثمّ الویل الطّویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الى المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل لداود حین یسحب على وجهه مع الخاطئین الى النّار، سبحان خالق النّور. چون تضرّع و زارى داود بغایت رسید، از آسمان عزّت نداى وحى آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که: اى داود دعاى تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم. داود گفت: الهى کیف و صاحبى لم یعف عنّى! چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمى وى پر آتش و پر دود! ندا آمد که: یا داود انى استوهبک منه فیهبک لى و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه. فیقول یا ربّ من این لى هذا و لم یبلغ عملى؟ فاقول هذا عوض من عبدى داود، فقال داود: یا ربّ الآن عرفت انک قد غفرت لى، فذلک قوله: «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ» وهب منبه گفت: داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سى سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهى در میان بیابان نوحه کردى بزارى و بنالیدى از خوارى، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندى، گهى در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندى، گهى در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندى، چون بخانه باز آمدى سوگوار پلاس در پوشیدى و بر خاک نشستى و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وى
در آمدندى و در مساعدت وى همه بزارى بگریستندى تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتى. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ مثل عینى داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدّت الدموع فى وجهه کخدید الماء فى الارض»
و قال الحسن: کان داود بعد الخطیئة لا یجالس الّا الخاطئین یقول: تعالوا الى داود الخاطىء و لا یشرب شرابا الّا مزجه بدموع عینیه و کان یجعل خبز الشعیر الیابس فى قصعته فلا یزال یبکى علیه حتّى یبتّل بدموع عینیه و کان یذر علیه الملح و الرّماد فیأکل و یقول: هذا کل الخاطئین، قال و کان داود قبل الخطیئة یقوم نصف اللیل و یصوم نصف الدّهر فلمّا کان من خطیئته ما کان صام الدهر و قام اللیل کلّه.
جوانمردى در صحرایى میگذشت سنگى را دید که بسان قطرات باران پیوسته ازو همى چکید، ساعتى در ان نظر میکرد و در صنع خداى عز و جل اندیشه میکرد، ربّ العالمین کرامت آن دوست را سنگ بآواز آورد تا گفت: یا ولى اللَّه هزاران سالست تا مرا بیافرید و از بیم قهر او و سیاست خشم او چنین میترسم و اشک حسرت همىریزم، و الیه الاشارة بقوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ. آن ولىّ خدا گفت: بار خدایا این سنگ را ایمن گردان، ولىّ برفت چون باز آمد هم چنان قطرهها میریخت، در دل وى افتاد که مگر ایمن نگشت از قهر او، سنگ بآواز آمد که: یا ولى اللَّه مرا ایمن کرد امّا باوّل اشک همى ریختم از حیرت و بیم عقوبت و اکنون اشک همى ریزم از ناز و رحمت، و ما را برین درگاه جز گریستن کارى دیگر نیست یا گریستن از حسرت و نیاز یا گریستن از رحمت و ناز.
پیر طریقت گفت: الهى! در سرگریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت کریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم است و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود، این قصّه ایست دراز.
«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ..» چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند، داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وى برند، داود در کار خود بدید و بتضرع و زارى در آمد، چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، و کان لا یرفع رأسه الّا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکى حتّى نبت العشب حول رأسه و هو ینادى ربه عزّ و جلّ و یسئله التّوبة و کان من دعائه فى سجوده: سبحان الملک الاعظم الّذى یبتلى الخلق بما یشاء، سبحان خالق النّور، الهى انت خلقتنى و کان فى سابق علمک ما انا الیه صائر، سبحان خالق النّور، الهى الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطىء، سبحان خالق النّور، الهى باىّ عین انظر الیک یوم القیمة و باىّ قدم اقوم امامک یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور، الهى من این یطلب العبد المغفرة الّا من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق حرّ شمسک فکیف اطیق حرّ نارک، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النور، الهى الویل لداود من الذّنب العظیم الّذى اصاب، سبحان خالق النّور، الهى قد تعلم سرّى و علانیتى فاقبل معذرتى، سبحان خالق النّور، الهى برحمتک اغفر لى ذنبا و لا تباعدنى من رحمتک لهوائى، سبحان خالق النّور، الهى فررت الیک بذنوبى و اعترفت بخطیئتى لا تجعلنى من القانطین و لا تخزنى یوم الدّین، سبحان خالق النور. بعد از چهل روز وحى آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم امّا بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وى حلالى بخواه. داود پلاسى در پوشید با چشمى پر آب و دلى پردرد و جانى پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند، بلبّیک جواب داد و گفت: من هذا الّذى قطع علىّ لذّتى و ایقظنى کیست اینکه لذّت خواب خوش از من وابرید؟ گفت: منم داود، گفت: بچه آمدى یا نبىّ اللَّه؟ گفت: آمدهام تا مرا در حل کنى بهر چه از من بتو رسید، گفت: ترا بحل کردم و در گذاشتم. داود چون آن سخن شنید ارامى و سکونى در وى آمد و بازگشت دیگر با روحى آمد که یا داود نمیدانى که من داورى بعدل و انصاف کنم نه بتعنّت، بازگرد و با وى بگوى: من زن تو بخواستم و بوى رسیدم از من راضى شو و مرا بحل کن. داود بازگشت و این سخن بگفت، اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد، داود هم بر سر قبر وى خاک بر سر نهاد و بزارى و خوارى نوحه در گرفت که: الویل لداود ثمّ الویل الطّویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الى المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل لداود حین یسحب على وجهه مع الخاطئین الى النّار، سبحان خالق النّور. چون تضرّع و زارى داود بغایت رسید، از آسمان عزّت نداى وحى آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که: اى داود دعاى تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم. داود گفت: الهى کیف و صاحبى لم یعف عنّى! چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمى وى پر آتش و پر دود! ندا آمد که: یا داود انى استوهبک منه فیهبک لى و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه. فیقول یا ربّ من این لى هذا و لم یبلغ عملى؟ فاقول هذا عوض من عبدى داود، فقال داود: یا ربّ الآن عرفت انک قد غفرت لى، فذلک قوله: «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ» وهب منبه گفت: داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سى سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهى در میان بیابان نوحه کردى بزارى و بنالیدى از خوارى، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندى، گهى در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندى، گهى در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندى، چون بخانه باز آمدى سوگوار پلاس در پوشیدى و بر خاک نشستى و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وى
در آمدندى و در مساعدت وى همه بزارى بگریستندى تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتى. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ مثل عینى داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدّت الدموع فى وجهه کخدید الماء فى الارض»
و قال الحسن: کان داود بعد الخطیئة لا یجالس الّا الخاطئین یقول: تعالوا الى داود الخاطىء و لا یشرب شرابا الّا مزجه بدموع عینیه و کان یجعل خبز الشعیر الیابس فى قصعته فلا یزال یبکى علیه حتّى یبتّل بدموع عینیه و کان یذر علیه الملح و الرّماد فیأکل و یقول: هذا کل الخاطئین، قال و کان داود قبل الخطیئة یقوم نصف اللیل و یصوم نصف الدّهر فلمّا کان من خطیئته ما کان صام الدهر و قام اللیل کلّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ بخشیدیم داود را سلیمان، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بندهایست سلیمان، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۳۰) مرا ستایندهاى بود نیکو و بمن گراینده.
إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ آن گه که عرضه کردند برو، بِالْعَشِیِّ بعد از نیم روز، الصَّافِناتُ الْجِیادُ (۳۱) آن اسبان تندرست تیز رو، فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ گفت من برگزیدم مهر اسبان و چیز این جهان، عَنْ ذِکْرِ رَبِّی بر یاد خداوند خویش، حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (۳۲) تا آن گه که آفتاب در پرده مغرب نزدیک آمد که فرو شدى.
رُدُّوها عَلَیَّ باز گردانید آن اسبان را بر من، فَطَفِقَ مَسْحاً در ایستاد در بریدن، بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (۳۳) پایها و گردنهاى اسبان وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ بیازمودیم سلیمان را، وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً و بر کرسى او کالبدى افکندیم، ثُمَّ أَنابَ (۳۴) آن گه سلیمان با ما گشت.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی گفت خداوند من بیامرز مرا، وَ هَبْ لِی مُلْکاً و مرا پادشاهیى بخس، لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی که نسزد کسى را از پس من، إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵) که تو خداوند فراخ بخشى.
فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ نرم کردیم او را باد، تَجْرِی بِأَمْرِهِ تا مىرود بفرمان او، رُخاءً آهسته نرم باندازه، حَیْثُ أَصابَ (۳۶) هر جا که او خواهد و آهنگ دارد.
وَ الشَّیاطِینَ و فرمان بردار کردیم او را دیوان، کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (۳۷) ازین هر داورانى و گوهر جویى.
وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (۳۸) و دیگران در بندها استوار کرده.
هذا عَطاؤُنا این بخشیده ماست بتو، فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۹) ببخش یا نگاه دار بىشمارى با تو.
وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى و او را بنزدیک ما نزدیکى است فردا، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۴۰) و نیکویى بازگشتنگاه.
وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ یاد کن قوم خویش را قصّه بنده ما ایوب، إِذْ نادى رَبَّهُ آن گه که بآواز خواند خداوند خویش را، أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (۴۱) که دیو بمن رنجورى و عذاب رسانید.
ارْکُضْ بِرِجْلِکَ پاى بر زمین زن، هذا مُغْتَسَلٌ این یک آب خویشتن شوى تو است، بارِدٌ وَ شَرابٌ (۴۲) و این دیگر آشامه تو است آبى سرد.
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ بخشیدیم او را کسان او، وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ و هم چندان با ایشان از فرزندان و بردگان، رَحْمَةً مِنَّا بخشایشى از ما، وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۴۳) و یادگارى زیرکان این امّت را
وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً و گفتیم بدست خویش دسته خاشه گیر، فَاضْرِبْ بِهِ و آن زن را بزن بآن، وَ لا تَحْنَثْ و سوگند خویش تباه و دروغ مکن و مشکن، إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً ما او را شکیبا یافتیم، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بندهاى که ایوب است، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴) همواره سر و کار او و بازگشت او با من بود.
وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ یاد کن رهیکان ما را ابراهیم و اسحاق و یعقوب، أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ (۴۵) کسان با دستگاهها و با باریک بینى و باریک دانیها.
إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ما ایشان را صافى کردیم و برگزیده صافى کردنى و برگزیدنى چون، ذِکْرَى الدَّارِ (۴۶) که تا گیتى بود ازیشان آواى نیکو بود.
وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (۴۷) و ایشان بنزدیک ما از گزیدگان بهیناناند.
وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ یاد کن اسماعیل و یسع و ذو الکفل را، وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (۴۸) و همه از بهینان بودند.
هذا ذِکْرٌ یاد کرد ازیشان اینست و سخن در ایشان چنین، وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (۴۹) و پرهیزگاران را نیکویى بازگشتن گاه است.
جَنَّاتِ عَدْنٍ بهشتهاى همیشهاى، مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (۵۰) درها باز گشاده ایشان را.
مُتَّکِئِینَ فِیها آرمیدگان بى بیم در آن سراى، یَدْعُونَ فِیها مىفرا خواهند آنجا، بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرابٍ (۵۱) میوههاى فراوان و شرابهاى فراوان.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ بنزدیک ایشان کنیزکان فرو داشته چشمان از جز شویان؟ خویش، أَتْرابٌ (۵۲) هم زادان در دیدار.
هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ (۵۳) این آن بهشت است و آن پاداش که شما را بآن وعده میدهند در روز شمار.
إِنَّ هذا لَرِزْقُنا این روزى ماست ایشان را، ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (۵۴) آن را برسیدنى و بسر آمدنى نیست.
هذا اینست جزاى پرهیزگاران و صفت بازگشتنگاه ایشان، وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (۵۵) و گردن کشان و ناپاکان و نافرمان برداران را بد بازگشتن گاهى است.
جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها دوزخ که در شوند بآتش آن، فَبِئْسَ الْمِهادُ (۵۶) بد جاى که ایشانراست.
هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ (۵۷) آنک آب جوشیده و خونابه که از گوشت و پوست دوزخیان میرود تا میچشند آن را.
وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ و ایشانراست آنجا دیگرانى ازین سان و ازین گونه، أَزْواجٌ (۵۸) نوعهاى گوناگون.
هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ فریشتگان گویند آنک جوقى است که با شما خویشتن را مىدرافکنند در دوزخ و بسر و روى مىدرافتند در آتش با شما بهم، لا مَرْحَباً بِهِمْ فراخ جهان مباشید و نه فراخ حال، إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (۵۹) فراخ جهان کى باشند و ایشان بآتش رسیدند.
قالُوا پس روان گویند فراسالاران: بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ بلکه شما را فراخ جهانى مبادا و نه فراخ حالى، أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا این شما کردید بما و پیش فرا فرستادید ما را، فَبِئْسَ الْقَرارُ (۶۰) بد آرامگاهى که اینست.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا آن کس که این پاداش پیش فرا فرستاد ما را، فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (۶۱) او را تویى از عذاب بیفزاى در آتش.
وَ قالُوا گویند سالاران و پس روان همه: ما لَنا لا نَرى رِجالًا چه رسید ما را که درین سراى نمىبینیم مردانى، کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (۶۲) که ما ایشان را در ان جهان از بترینان مىشمردیم
أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا ما ایشان را زیر دست خویش میداشتیم، أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (۶۳) یا امروز چشمها بر ایشان نمىآید.
إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ این چه شما را گفتم راست است، تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (۶۴) خصومت کردن اهل دوزخ با یکدیگر.
قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ بگوى اى محمد من آگاه کنندهیىام، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۶۵) و نیست هیچ خدایى مگر اللَّه آن یکتاى کم آورنده میراننده فرو شکننده.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا خداوند هفت آسمان و هفت زمین و هر چه میان آن، الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۶۶) آن تواننده تاونده آمرزنده پوشنده.
إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ آن گه که عرضه کردند برو، بِالْعَشِیِّ بعد از نیم روز، الصَّافِناتُ الْجِیادُ (۳۱) آن اسبان تندرست تیز رو، فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ گفت من برگزیدم مهر اسبان و چیز این جهان، عَنْ ذِکْرِ رَبِّی بر یاد خداوند خویش، حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (۳۲) تا آن گه که آفتاب در پرده مغرب نزدیک آمد که فرو شدى.
رُدُّوها عَلَیَّ باز گردانید آن اسبان را بر من، فَطَفِقَ مَسْحاً در ایستاد در بریدن، بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (۳۳) پایها و گردنهاى اسبان وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ بیازمودیم سلیمان را، وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً و بر کرسى او کالبدى افکندیم، ثُمَّ أَنابَ (۳۴) آن گه سلیمان با ما گشت.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی گفت خداوند من بیامرز مرا، وَ هَبْ لِی مُلْکاً و مرا پادشاهیى بخس، لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی که نسزد کسى را از پس من، إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵) که تو خداوند فراخ بخشى.
فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ نرم کردیم او را باد، تَجْرِی بِأَمْرِهِ تا مىرود بفرمان او، رُخاءً آهسته نرم باندازه، حَیْثُ أَصابَ (۳۶) هر جا که او خواهد و آهنگ دارد.
وَ الشَّیاطِینَ و فرمان بردار کردیم او را دیوان، کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (۳۷) ازین هر داورانى و گوهر جویى.
وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (۳۸) و دیگران در بندها استوار کرده.
هذا عَطاؤُنا این بخشیده ماست بتو، فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۹) ببخش یا نگاه دار بىشمارى با تو.
وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى و او را بنزدیک ما نزدیکى است فردا، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۴۰) و نیکویى بازگشتنگاه.
وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ یاد کن قوم خویش را قصّه بنده ما ایوب، إِذْ نادى رَبَّهُ آن گه که بآواز خواند خداوند خویش را، أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (۴۱) که دیو بمن رنجورى و عذاب رسانید.
ارْکُضْ بِرِجْلِکَ پاى بر زمین زن، هذا مُغْتَسَلٌ این یک آب خویشتن شوى تو است، بارِدٌ وَ شَرابٌ (۴۲) و این دیگر آشامه تو است آبى سرد.
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ بخشیدیم او را کسان او، وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ و هم چندان با ایشان از فرزندان و بردگان، رَحْمَةً مِنَّا بخشایشى از ما، وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۴۳) و یادگارى زیرکان این امّت را
وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً و گفتیم بدست خویش دسته خاشه گیر، فَاضْرِبْ بِهِ و آن زن را بزن بآن، وَ لا تَحْنَثْ و سوگند خویش تباه و دروغ مکن و مشکن، إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً ما او را شکیبا یافتیم، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بندهاى که ایوب است، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴) همواره سر و کار او و بازگشت او با من بود.
وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ یاد کن رهیکان ما را ابراهیم و اسحاق و یعقوب، أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ (۴۵) کسان با دستگاهها و با باریک بینى و باریک دانیها.
إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ما ایشان را صافى کردیم و برگزیده صافى کردنى و برگزیدنى چون، ذِکْرَى الدَّارِ (۴۶) که تا گیتى بود ازیشان آواى نیکو بود.
وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (۴۷) و ایشان بنزدیک ما از گزیدگان بهیناناند.
وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ یاد کن اسماعیل و یسع و ذو الکفل را، وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (۴۸) و همه از بهینان بودند.
هذا ذِکْرٌ یاد کرد ازیشان اینست و سخن در ایشان چنین، وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (۴۹) و پرهیزگاران را نیکویى بازگشتن گاه است.
جَنَّاتِ عَدْنٍ بهشتهاى همیشهاى، مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (۵۰) درها باز گشاده ایشان را.
مُتَّکِئِینَ فِیها آرمیدگان بى بیم در آن سراى، یَدْعُونَ فِیها مىفرا خواهند آنجا، بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرابٍ (۵۱) میوههاى فراوان و شرابهاى فراوان.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ بنزدیک ایشان کنیزکان فرو داشته چشمان از جز شویان؟ خویش، أَتْرابٌ (۵۲) هم زادان در دیدار.
هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ (۵۳) این آن بهشت است و آن پاداش که شما را بآن وعده میدهند در روز شمار.
إِنَّ هذا لَرِزْقُنا این روزى ماست ایشان را، ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (۵۴) آن را برسیدنى و بسر آمدنى نیست.
هذا اینست جزاى پرهیزگاران و صفت بازگشتنگاه ایشان، وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (۵۵) و گردن کشان و ناپاکان و نافرمان برداران را بد بازگشتن گاهى است.
جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها دوزخ که در شوند بآتش آن، فَبِئْسَ الْمِهادُ (۵۶) بد جاى که ایشانراست.
هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ (۵۷) آنک آب جوشیده و خونابه که از گوشت و پوست دوزخیان میرود تا میچشند آن را.
وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ و ایشانراست آنجا دیگرانى ازین سان و ازین گونه، أَزْواجٌ (۵۸) نوعهاى گوناگون.
هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ فریشتگان گویند آنک جوقى است که با شما خویشتن را مىدرافکنند در دوزخ و بسر و روى مىدرافتند در آتش با شما بهم، لا مَرْحَباً بِهِمْ فراخ جهان مباشید و نه فراخ حال، إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (۵۹) فراخ جهان کى باشند و ایشان بآتش رسیدند.
قالُوا پس روان گویند فراسالاران: بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ بلکه شما را فراخ جهانى مبادا و نه فراخ حالى، أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا این شما کردید بما و پیش فرا فرستادید ما را، فَبِئْسَ الْقَرارُ (۶۰) بد آرامگاهى که اینست.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا آن کس که این پاداش پیش فرا فرستاد ما را، فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (۶۱) او را تویى از عذاب بیفزاى در آتش.
وَ قالُوا گویند سالاران و پس روان همه: ما لَنا لا نَرى رِجالًا چه رسید ما را که درین سراى نمىبینیم مردانى، کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (۶۲) که ما ایشان را در ان جهان از بترینان مىشمردیم
أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا ما ایشان را زیر دست خویش میداشتیم، أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (۶۳) یا امروز چشمها بر ایشان نمىآید.
إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ این چه شما را گفتم راست است، تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (۶۴) خصومت کردن اهل دوزخ با یکدیگر.
قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ بگوى اى محمد من آگاه کنندهیىام، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۶۵) و نیست هیچ خدایى مگر اللَّه آن یکتاى کم آورنده میراننده فرو شکننده.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا خداوند هفت آسمان و هفت زمین و هر چه میان آن، الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۶۶) آن تواننده تاونده آمرزنده پوشنده.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (۶۷) گوى اى محمد آن خبرى بزرگ است.
أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸) شما از ان روى گردانیدهاید.
ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ مرا دانش نبود و آگاهى، بِالْمَلَإِ الْأَعْلى بآن جوق برترین از فریشتگان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۶۹) که با یکدیگر خصومت مىکردند.
إِنْ یُوحى إِلَیَّ بمن پیغام نیست إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۷۰) مگر آنکه نیستم من مگر آگاه کننده باز نمایندهاى.
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ آن گه که خداوند تو گفت فریشتگان را، إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (۷۱) من مرد مىخواهم آفرید از گل.
فَإِذا سَوَّیْتُهُ چون وى را راست کردم، وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و جان خویش درو دمیدم، فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۷۲) او را بر روى افتید.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ بر روى افتادند فریشتگان، کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳) همگان بهم.
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ مگر ابلیس که گردن کشید، وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (۷۴) و از ناگرویدگان بود.
قالَ یا إِبْلِیسُ اللَّه گفت اى ابلیس، ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ چه بازداشت ترا که سجود کردید تو؟ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ چیزى را که بیافریدم بدو دست خویش، أَسْتَکْبَرْتَ باش گردن کشیدى؟ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ (۷۵) یا برترى جستى و خویشتن را از برتران دیدى؟
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت: من به از وام، خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا از آتش آفریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۷۶) و او را از گل آفریدى.
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از آسمان، فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۷۷) که تو نفریدهاى و رانده.
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ (۷۸) و بر تو نفرین و راندن من تا روز شمار.
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی ابلیس گفت: خداوند من پس مرا درنگ ده، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۷۹) تا آن روز که ایشان را برانگیزانند.
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۸۰) اللَّه گفت: تو از درنگ دادگانى.
إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱) تا روزى که هنگام آن دانستنى است.
قالَ فَبِعِزَّتِکَ ابلیس گفت بخدایى تو، لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۲) که ایشان را بیراه کنم همگان.
إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۳) مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا شناسندگاناند از دل پاک.
قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ اللَّه گفت: راست میگویم، راست میگویم، براستى براستى: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ناچار بهر حال پر کنم دوزخ، مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۴) از تو و از هر که در بى تو رود ازیشان همگان.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمیخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (۸۵) و نیستم از ایشان که از خویش چیزى بر سازند.
إِنْ هُوَ نیست این إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۸۶) مگر یادى و سخنى جهانیان را.
وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ و بدانید خبر این چه با شما میگویند بَعْدَ حِینٍ (۸۷) پس هنگامى.
أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸) شما از ان روى گردانیدهاید.
ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ مرا دانش نبود و آگاهى، بِالْمَلَإِ الْأَعْلى بآن جوق برترین از فریشتگان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۶۹) که با یکدیگر خصومت مىکردند.
إِنْ یُوحى إِلَیَّ بمن پیغام نیست إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۷۰) مگر آنکه نیستم من مگر آگاه کننده باز نمایندهاى.
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ آن گه که خداوند تو گفت فریشتگان را، إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (۷۱) من مرد مىخواهم آفرید از گل.
فَإِذا سَوَّیْتُهُ چون وى را راست کردم، وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و جان خویش درو دمیدم، فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۷۲) او را بر روى افتید.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ بر روى افتادند فریشتگان، کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳) همگان بهم.
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ مگر ابلیس که گردن کشید، وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (۷۴) و از ناگرویدگان بود.
قالَ یا إِبْلِیسُ اللَّه گفت اى ابلیس، ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ چه بازداشت ترا که سجود کردید تو؟ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ چیزى را که بیافریدم بدو دست خویش، أَسْتَکْبَرْتَ باش گردن کشیدى؟ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ (۷۵) یا برترى جستى و خویشتن را از برتران دیدى؟
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت: من به از وام، خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا از آتش آفریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۷۶) و او را از گل آفریدى.
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از آسمان، فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۷۷) که تو نفریدهاى و رانده.
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ (۷۸) و بر تو نفرین و راندن من تا روز شمار.
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی ابلیس گفت: خداوند من پس مرا درنگ ده، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۷۹) تا آن روز که ایشان را برانگیزانند.
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۸۰) اللَّه گفت: تو از درنگ دادگانى.
إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱) تا روزى که هنگام آن دانستنى است.
قالَ فَبِعِزَّتِکَ ابلیس گفت بخدایى تو، لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۲) که ایشان را بیراه کنم همگان.
إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۳) مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا شناسندگاناند از دل پاک.
قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ اللَّه گفت: راست میگویم، راست میگویم، براستى براستى: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ناچار بهر حال پر کنم دوزخ، مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۴) از تو و از هر که در بى تو رود ازیشان همگان.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمیخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (۸۵) و نیستم از ایشان که از خویش چیزى بر سازند.
إِنْ هُوَ نیست این إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۸۶) مگر یادى و سخنى جهانیان را.
وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ و بدانید خبر این چه با شما میگویند بَعْدَ حِینٍ (۸۷) پس هنگامى.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الزمر و سورة الغرف. قال وهب بن منبه الیمانى: من احبّ ان یعرف قضاء اللَّه عزّ و جلّ فى خلقه فلیقرأ سورة الغرف. این سوره چهار هزار و هفتصد و هشت حرف است و هزار و صد و نود و دو کلمت و هفتاد و پنج آیت. جمله به مکه فرو آمد از آسمان مگر سه آیت که به مدینه فروآمد: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا» الى تمام ثلث آیات. و درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت سیف یکى: إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. دیگر: فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ. سوم: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ. چهارم: قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ. پنجم: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. ششم: فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ. هفتم: قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة نسخ معناها بآیة السّیف. و عن ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الزّمر لم یقطع اللَّه رجاءه و اعطاه ثواب الخائفین».
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برىء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفتهاند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کردهاند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفتهاند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفتهاند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشهاى فریشتهاى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفتهاند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. و گفتهاند: ستارگان آسمان دو قسماند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروهاند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزهگر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویلممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برىء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفتهاند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کردهاند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفتهاند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفتهاند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشهاى فریشتهاى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفتهاند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. و گفتهاند: ستارگان آسمان دو قسماند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروهاند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزهگر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویلممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ قال ابن عباس: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ یعنى رسول اللَّه جاء بلا اله الا اللَّه وَ صَدَّقَ بِهِ الرسول ایضا بلّغه الخلق. و قال السدى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ جبرئیل جاء بالقرآن «و صدّق به» محمدا (ص) تلقاه بالقبول. و قال ابو العالیة و الکلبى: «جاءَ بِالصِّدْقِ» رسول اللَّه (ص)، «و صدّق به» ابو بکر. و قیل: «صدّق به» المؤمنون، لقوله: أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و قال الحسن: هم المؤمنون صدّقوا به فى الدنیا و جاءوا به فى الآخرة. و فى الخبر ان المؤمن یجیء یوم القیمة بالقرآن فیقول: هذا الّذى اعطیتمونا صدّقنا به و علمنا بما فیه. أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ عذاب اللَّه.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشىء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشىء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بىنیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتشاند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مىبردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرشاند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مىستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مىبگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیدهاى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده دادهاى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مىدهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مىکافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مىکافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مىانباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مىگرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مىفرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بىنیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتشاند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مىبردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرشاند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مىستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مىبگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیدهاى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده دادهاى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مىدهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مىکافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مىکافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مىانباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مىگرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مىفرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ بردارنده درجهها افزونى زبر یکدیگر بندگان را خداوند عرش است، یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ مىافکند پیغام که زندگانى دلهاست از سخن و فرمان خویش، عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ برو که خواهد از بندگان خویش، لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (۱۵) تا آگاه کند مردمان را از روز هم دیدارى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مىنهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مىخدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشندهاى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مىآمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویدهاند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مىترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مىبکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مىدروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مىراست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى ننمایم شما را مگر آنچه صواب مىبینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مىباز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارندهاى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بىراه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستادهاى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بىراه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلىکُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامهاى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مىپندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مىنهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مىخدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشندهاى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مىآمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویدهاند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مىترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مىبکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مىدروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مىراست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى ننمایم شما را مگر آنچه صواب مىبینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مىباز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارندهاى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بىراه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستادهاى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بىراه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلىکُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامهاى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مىپندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.