عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۷
عرفی دل ما بسی پریشان نظر است
هر دم هوسش به غمزه ای راهبر است
زنهار به رنگ و بوی دنیا مگرو
کاین باغچه را شکوفه ای بی ثمر است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۹
دل در هوس وصل تسلی طلب است
در پردهٔ صورت است و معنی طلب است
گفتم که به یأس دل تسلی یابد
فریاد که یأس هم تسلی طلب است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۰
مستوری دل طلب که مستی این جاست
دریوزه گزین که چرب دستی این جاست
دست از همه بگسل و در آویز به دوست
یک رنگی و نیستی و هستی این جاست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۱
آن شور که این مفرد و این وافی چیست
یک جرعه بس، این دُرد و این صافی چیست
در هر دو جهان یک درم، آن گاه سره
چندین محک تمیز صرافی چیست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۲
ای مهر تو هیچ وکین دشمن هم هیچ
آهنگ سرود هیچ و شیون هم هیچ
از هر چه نقاب می گشایی عشق است
عرفی همه هیج و هیچ گفتن هم هیچ
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۵
ایوب به صبر خویشتن می نازد
یعقوب به بوی پیرهن می نازد
داوود به لحن خویشتن می نازد
این عشق به ناله های من می نازد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۸
عرفی که به هرزه گردیم خو می داد
دیدم که عنان به یار خو رو می داد
از بهر دل اندشهٔ تنگی می کرد
تعلیم گشادگی به ابرو می داد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۰
عشق آمد و گوید که زبان بگشایند
وز مژدهٔ من دل جهان بگشایند
راحت نه عیان است، مناذی بزنند
تا روی نقاب بستگان بگشایند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۱
شوخی که ز خنده چشمهٔ نوش شود
خورشید به سایه اش هم آغوش شود
خندید و کرشمه کرد و از خود رفتم
آری دو شیرابه زود بیهوش شود
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۳
جمعی به درت گریه و آه آوردند
جمعی همه دید و نگاه آوردند
جمعی دیدند خواهش عفو تو را
رفتند و چهان چهان گناه آوردند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۴
در باغ دلم که روضه نعتش گوید
آب طلبت روی چمن می شوید
خرم شجر آرزوی وصال جانان
صد نامیه از هر ورقش می روید
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۵
از خامشی ام جان یه سخن می سوزد
وز بی خودیم نقش وطن می سوزد
حیرت ز هم آغوشی من می نالد
اندیشه ز آرزوی من می سوزد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۶
عشق تو خرابات نشین می باشد
کوی تو بهشت عقل و دین می باشد
در دور تو هست جای دل در کف دست
در عهد تو جان در آستین می باشد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۲
عرفی دل و طبع تو ستمگار مباد
نیش تو به سینهٔ کس کار مباد
شیرین منشان جلوه کنندت به ضمیر
این چشمهٔ نوش نیشتر زار مباد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۳
آن کس که ز راه نفسم بسته کند
دل را ز هجوم داغ گل دسته کند
بیماران را دم مسیح است علاج
ای وای بر آن کس دم او تفته کند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۶
جمعی ز کتاب سخنت می جویند
جمعی ز گل و نسترنت می جویند
آسوده جماعتی که رو از دو جهان
بر تافته از خویشتنت می جویند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹۸
عرفی دل ما کیش دگرگون نکند
دریوزه جز از درون پر خون نکند
سامان بهشت اگر در این کوچه کشید
امید سر از دریچه بیرون نکند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
آن کس که لوای عشق بر دوش آید
با نیستی ابد هم آغوش آید
گر صور دمند و گر مسیحا آرند
این کشته نه مستی ست که با هوش آید
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
ای عیش به آلایشت آمیخته اند
وی غم ز صفای سینه ات ریخته اند
ای عشق عجب درد سرشتی، پیداست
کز آب و گل منت بر انگیخته اند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
رفتم به حرم که درد ایمان دانند
معموری دل ز کفر ویران دانند
گفتند برو به دیر کاین سنگ سیاه
قدر گهرش صنم تراشان دانند