عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۵
رو به پس کردن نباشد رفتن ایام را
عمر اگر بخت است، از وی چشم برگشتن مدار
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۰۰
ما همرهان، ز چشم جهان گرم رفتنیم
چون قطره های اشک بدنبال یکدگر
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۱۷
می گلگون فنا نشأة دیگر دارد
از بر افروختن رنگ خزان دانستم
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۲۴
نمیگیرد کسی از خاک راهم از گرانقدری
شکایتهای ابنای زمان را از هنر دارم
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳۰
خاک راه خصم گشتیم و، ز دعوی تن زدیم
خاک، ما از گرد خود بر دیده دشمن زدیم
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳۷
وقت نظاره صنع، در چشم اهل عرفان
هر پره گلی هست یک پره بیابان!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳۹
هست قفل کارهای بسته را از خود کلید
هر کجا سنگی است دارد آتشی در خویشتن
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۰
رعشه بر اعضا فتاد و، وقت رحیل است
جنبش دندان بود نشان فتادن
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۱
غم بدل های مشوش چه تواند کردن؟
درد با جان بلاکش چه تواند کردن؟
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۲
از تو ای حادثه ارباب فنا را چه زیان؟
برق با خرمن آتش چه تواند کردن؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۳
ای تاجر قلمرو هستی، نبسته بار
از چشم خفته خیمه بدشت عدم مزن
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۵
قامت از پیری چو خم شد، دل ازین ویران بکن
بر تو چون این تیغ کج شد راست، دل از جا بکن
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۷
نگردد مرد کامل تا نیاید از وطن بیرون
نفس کی حرف گرد تا نیاید از دهن بیرون؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۵۸
ای از خودی و هستی، بر خویش دل نهاده
وز بیخودی و مستی خود را به باد داده
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶۱
کیست عارف؟ آنکه نشناسد بجز حق دیگری
پای تاسر، پشت پا؛ سر تا بپا، ترک سری!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶۳
چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان
شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶۶
دیدن بدستیاری عینک، ندیدنست
نور نگاه میکندت خانه روشنی
محمد کوسج : برزونامه (بخش کهن)
بخش ۱ - کتاب برزونامه
به نام خداوند کون و مکان
خدای زمین( و) خدای زمان
خداوند ما و نه مانند ما
خداوند روزی ده رهنما
خدایی که چرخ روان آفرید
مکان (و) زمین و زمان آفرید
خدایی که بر بندگان پادشاست
خدایی که روزی ده رهنماست
خداوند هست و خداوند نیست
همه بندگانیم و ایزد یکی ست
که او برتر است از زمان و مکان
بدو کی رسد بندگان را گمان
غزالی : دیباچه و فهرست
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
شکر و سپاس فراوان به عدد ستارهٔ آسمان و قطرهٔ باران و برگ درختان و ریگ بیابان و ذره‌های‌ زمین و آسمان مر آن خدای را که یگانگی صفت اوست و جلال و کبریا و عظمت و علا و مجد و بها خاصیت اوست و از کمال جلال وی هیچ آفریده آگاه نیست و جز وی هیچ‌کس را به حقیقت معرفت وی را نیست. بلکه اقرار دادن به عجز از حقیقت معرفت وی منتهای معرفت صدیقان است و اعتراف آوردن به تقصیر در حمد و ثنای وی نهایت ثنای فریشتگان سالکان و مریدان در طلب قرب حضرت جمال وی دهشت است.
گسستن امید از اصل معرفت وی تعطیل است و دعوی کمال معرفت وی از خیال تشبیه و تمثیل است. نصیب همه چشمها از ملاحظت جمال ذات وی خیرگی است و ثمرهٔ همهٔ عقلها از نظر به عجایب صنع وی معرفت ضروری است. هیچ‌کس مبادات که در عظمت ذات وی اندیشه کند تا چگونه و چیست و هیچ دل مبادا که یک لحظه از عجایب صنع وی غاقل ماند تا هستی وی به چیست و به کیست تا به ضرورت بشناسد که همه آثار قدرت اوست و همه انوار عظمت اوست و همه بدایع و غرایب حکمت اوست و همه پرتو جمال حضرت اوست و همه از اوست و همه بدوست بلکه خود اوست که هیچ چیزی را جز وی هستی بحقیقت نیست بلکه هستی همه چیزها پرتو نور هستی اوست.
و درود به مصطفی که سید پیامبران است و راهنمای و راهبر مؤمنان است و آمین اسرار ربوبیت است و گزیده و برداشتهٔ حضرت الهیت است و بر جملهٔ یاران و اهل بیت وی که هر یکی از ایشان قدوه امت و پیداکنندهٔ راه شریعت است.
اما بعد، بدان که آدمی را به بازی و هرزه نیافریده‌اند بلکه کار وی عظیم است و خطر وی بزرگ است که اگر چه وی ازلی نیست ابدی است و اگر چه کالبد وی خاکی و سفلی است حقیقت روح وی علوی و ربانی است و گوهری وی اگر چه در ابتدا آمیخته و آویخته به صفات بهیمی و سبعی شیطانی است چون در بوته مجاهدت نهی از این آمیزش و آلایش پاک گردد و شایستهٔ جوار حضرت ربوبیت شود و از اسفل‌السافلین تا اعلی علیین همه نشیب و بالا کار وی است و اسفل‌السافلین وی آن است که در مقام بهائم و سباع فرود آید و اسیر شهوت و غضب شود و اعلی علیین وی آن است مه به درجهٔ ملک رسد و چنان که از دست شهوت و غضب خلاص یابد و هر دو اسیر وی گردند و وی پادشاه ایشان گردد و چون بدین پادشاهی رسد شایستهٔ بندگی حضرت الوهیت گردد و این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجهٔ آدمی است و چون وی را لذت انس به جمال حضرت الوهیت حاصل شد از مطالعت آن جمال حضرت یک لحظه صبر نتواند و نظاره کردن در آن جمال بهشت وی شود و آن بهشت که نصیب شهوت چشم و فرج و شکم است نزدیک وی مختصر شود.
و چو گوهر آدمی در اول آفرینش ناقص و خسیس است ممکن نگردد وی را از این نقصان به درجهٔ کمال رسانیدن الا به مجاهدت و معالجت.
و چنان که آن کیمیا که مس و برنج را به صفای زر خالص رساند دشوار بود و هر کس نشناسد همچنین این کیمیا که گوهر آدمی را از خشت بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رسانید تا بدان سعادت ابدی یابد هم دشوار بود و هر کسی نداند.
و مقصود از نهادن این کتاب شرح اخلاط این کیمیاست که به حقیقت کیمیای سعادت ابدی است و این کتاب را بدین معنی «کیمیای سعادت» نام کردیم و نام کیمیا بر وی اولیتر. چه، تفاوت میان مس و زر بیش از صفرت و رزانت نیست و ثمرهٔ آن کیمیا بیش از تنعم دنیا نیست و مدت دنیا خود چند است و نعمت دنیا خود چیست؟ و تفاوت میان صفات بهائم و صفات ملائکه چندان است که از اسفل سافلین تا به اعلی علیین و ثمرت وی سعادت ابدی است که مدت وی را آخر نیست و انواع نعیم وی را نهایت نیست و هیچ کدورت را به صفای نعیم وی راه نیست. پس نام کیمیا جز بدین کیمیا عاریت است.
غزالی : دیباچه و فهرست
فصل
بدان که چنان که کیمیا در گنجینهٔ هر پیرزنی نیابند بلکه در خزانهٔ یابند، کیمیای سعادت ابدی نیز هر جای نباشد در خزانهٔ ربوبیت باشد و خزانهٔ تعالی در آسمان جواهر فریشتگان است و در زمین دل پیغمبران است. ئس هر که این کیمیا جز از حضرت نبوت جوید راه غلط کرده باشد و آخر کار وی قلابی باشد و قلابی وی آشکارا گردد و پندار وی رسوا شود و با وی گویند: فکشفنا عنک عطاءک فبصرک الیوم حدید.
و از رحمتهای بزرگ ایزد تعالی یک آن است که صد و بیست و چهار هزار پیامبر را به خلق فرستاد بدین کار تا نسخت این کیمیا در خلق آموزند و با ایشان بگویند که جوهر را در بوتهٔ مجاهت چون باید نهاد و اخلاق ذمیمه را که خبث و کدورت دل از اوست از وی چون باید زدود و اوصاف حمیده را به وی چون باید کشید و از بهر این بود که چنان که به پادشاهی و پاکی خود تمدح کرد و به فرستادن انبیا صلوات الله علیهم اجمعین نیز تمدح کرد و منت نهاد و گفت:
یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ویزکیهم آن بود که اخلاق ناپسندیده که صفات بهائم است از ایشان پاک کند وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ آن است که صفات ملائکه را لباس و خلعت ایشان گرداند و مقصود از این کیمیا آن است که از هر چی می‌نباید وی را - و آن صفات نقص است- پاک و برهنه شود و به هر چه می‌بباید -و آن صفات کمال است- آراسته شود. و سرجملهأ این کیمیا آن است که روی از دنیا بگرداند و به خدای تعالی آورد. چنان که اول رسول را تعلیم کرد و گفت: واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا و معنی تبتیل آن بود که از همه چیزها گسسته گردد و همگی خود بدو دهد. فذلک این کیمیا این است و تفصیل این دراز است.