عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (۱) باین آسمان با برجها.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ (۲) و بآن روز نام زد کرده خاست و با هم آمد خلق را.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (۳) و گواهى و باو که گواهى دهند ورو.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (۴) نفریده و کشته باد خداوندان آن کنده.
النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (۵) آن آتش با افروز.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ (۶) آن گه که نشسته بودند نزدیک آن آتش.
وَ هُمْ عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (۷) و ایشان بر آنچه میکردند با مؤمنان گواهاناند.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ و دشوار نیامد و ناپسند ایشان را از آن گرویدگان إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ مگر آنکه ایشان بخداى عزّ و جلّ مىبگرویدند الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۸) آن بزرگوار نکو نام ستوده.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن خداوند که او راست پادشاهى آسمانها و زمینها وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۹) و اللَّه بر همه چیز گواهست.
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ایشان که گرویدگان را میسوختند مردان و زنان ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ و پس آن توبه نکردند، ایشان را عذاب دوزخ است وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ (۱۰) و ایشان را عذاب آتش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ایشان راست بهشتها، زیر درختهاى آن جویها روان ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ (۱۱) آنست پیروزى بزرگوار.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ (۱۲) بر کفتن و گرفتن خداوند تو بس سخت است.
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ (۱۳) او آنست که کار مى سر کند و باز مى با سرآورد.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (۱۴) اوست آن عیبپوش دوست دار.
ذُو الْعَرْشِ آن خداوند با عرش الْمَجِیدُ (۱۵) بزرگوار بزرگ نام.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (۱۶) همه آن کند که خود خواهد.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ (۱۷) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (۱۸) آن گه آمد بتو خبر سپاههاى
فرعون و ثمود.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ (۱۹) ایشان که کافر شدند، در دروغ زن گرفتن رسول مناند.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ (۲۰) و اللَّه بر ایشان قادر است و پیش ایشان گرفته و بایشان دانا و با ایشان تاونده.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ (۲۱) این سخن قرآنى است بشکوه و بزرگوار.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (۲۲) نگه داشته و کوشیده در لوح نبشته.
وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (۱) باین آسمان با برجها.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ (۲) و بآن روز نام زد کرده خاست و با هم آمد خلق را.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (۳) و گواهى و باو که گواهى دهند ورو.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (۴) نفریده و کشته باد خداوندان آن کنده.
النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (۵) آن آتش با افروز.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ (۶) آن گه که نشسته بودند نزدیک آن آتش.
وَ هُمْ عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (۷) و ایشان بر آنچه میکردند با مؤمنان گواهاناند.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ و دشوار نیامد و ناپسند ایشان را از آن گرویدگان إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ مگر آنکه ایشان بخداى عزّ و جلّ مىبگرویدند الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۸) آن بزرگوار نکو نام ستوده.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن خداوند که او راست پادشاهى آسمانها و زمینها وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۹) و اللَّه بر همه چیز گواهست.
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ایشان که گرویدگان را میسوختند مردان و زنان ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ و پس آن توبه نکردند، ایشان را عذاب دوزخ است وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ (۱۰) و ایشان را عذاب آتش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ایشان راست بهشتها، زیر درختهاى آن جویها روان ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ (۱۱) آنست پیروزى بزرگوار.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ (۱۲) بر کفتن و گرفتن خداوند تو بس سخت است.
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ (۱۳) او آنست که کار مى سر کند و باز مى با سرآورد.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (۱۴) اوست آن عیبپوش دوست دار.
ذُو الْعَرْشِ آن خداوند با عرش الْمَجِیدُ (۱۵) بزرگوار بزرگ نام.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (۱۶) همه آن کند که خود خواهد.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ (۱۷) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (۱۸) آن گه آمد بتو خبر سپاههاى
فرعون و ثمود.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ (۱۹) ایشان که کافر شدند، در دروغ زن گرفتن رسول مناند.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ (۲۰) و اللَّه بر ایشان قادر است و پیش ایشان گرفته و بایشان دانا و با ایشان تاونده.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ (۲۱) این سخن قرآنى است بشکوه و بزرگوار.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (۲۲) نگه داشته و کوشیده در لوح نبشته.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مىبریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباهکارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بىنیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بىبیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مىگوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمىنوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمىانگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مىگوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مىبریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباهکارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بىنیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بىبیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مىگوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمىنوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمىانگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مىگوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة الفجر پانصد و هفتاد و هفت حرفست، صد و سى و هفت کلمه، سى آیه، از شمار کوفیان، و سى و دو آیه از شمار مدنیان، و بیست و نه آیه از شمار بصریان.
اختلافست میان ایشان اندر چهار آیت کوفیان فِی عِبادِی آیت شمارند، مدنیان وَ نَعَّمَهُ آیة شمارند، و عَلَیْهِ رِزْقَهُ آیت شمارند، وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آیت شمارند. و این سوره مکّى است، جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. و اندرین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. روایت کنند از ابى کعب از پیغامبر (ص) گفت: «هر که سورة الفجر برخواند روز آدینه، خداى عزّ و جلّ او را بیامرزد و هر که در دیگر روزها برخواند، نورى باشد او را روز قیامت. قوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ این همه سوگندان است که ربّ العالمین یاد مىکند و در قرآن ذکر سوگند بسیار است زیرا که قرآن بلغت عرب فرو آمده بر عادت عرب، و العرب اکثر خلق اللَّه قسما فی کلامها. در هیچ لغت آن سوگندان نیست که در لغت عرب و ربّ العالمین مصطفى (ص) در تبلیغ رسالت و سخن گفتن با مشرکان سوگند میفرماید: «قُلْ بَلى وَ رَبِّی» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ».
وَ الْفَجْرِ وقت الفجار الصّبح و المراد به النّهار کلّه، کقوله: «وَ الضُّحى» و قیل: فجره اللَّه لعباده فجرا، اى اظهره فی افق السّماء فی المشرق مبشّرا بادبار اللّیل المظلم و اقبال النّهار المضیء و ابتداء یوم من الایّام، و هما فجران مستطیر و هو المحرّم للأکل و الشّرب فی رمضان و مستطیل و هو الّذى قبله کذنب السّرحان و لا یتعلّق به حکم. و قیل: معنى انفجر انفجار الماء من العیون و النّبات من الارض. و قیل: انفجار الماء من اصابع رسول اللَّه (ص) یوم الطّائف. و قیل: انفجار النّاقة من الصّخرة لصالح (ع).
فعلى قول من یقول: الْفَجْرِ شقّ عمود الصّبح اختلفوا فی انّه اىّ فجر؟ فقال قوم بالعموم و انّه فجر کلّ یوم الى انقضاء الدّنیا و هو قول القرظى و خصّ الآخرون فقالوا: هو فجر اوّل یوم من المحرّم تنفجر عنه السنّة. و قال الضحاک: هو فجر اوّل ذى الحجّة لانّ اللَّه تعالى قرن الایّام به. و قال مقاتل: «فجر» کلّ جمعة فی کلّ سنة. و قیل: هو «فجر» یوم النّحر. قوله تعالى: وَ لَیالٍ عَشْرٍ هى العشر الاوّل من ذى الحجّة و هی افضل ایّام السّنة.
قال النّبی (ص): «سیّد الشّهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجّة».
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ افضل ایّام الدّنیا ایّام العشر». قالوا: یا رسول اللَّه و لا مثلهنّ فی سبیل اللَّه؟ قال: «لا الّا عفّر وجهه فی التّراب».
و قال (ص): «اختار اللَّه الزّمان فاحبّ الزّمان الى اللَّه الاشهر الحرم و احبّ الاشهر الحرم الى اللَّه ذو الحجّة و احبّ ذو الحجّة الى اللَّه العشر الاوّل.
و عن ابن عباس (رض) قال: قال النّبیّ (ص): «ما من ایّام ازکى عند اللَّه و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحى». قیل: یا رسول اللَّه و لا المجاهد فی سبیل اللَّه؟ قال: «و لا المجاهد فی سبیل اللَّه الّا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشیء.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا فاته شیء من رمضان قضاه فی عشر ذى الحجّة. قال: «و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر».
و قال الضحاک: فی قوله: وَ لَیالٍ عَشْرٍ قال: هى العشر الاوّل من شهر رمضان. و قال ابن عباس: هى العشر الاواخر من رمضان، و قیل: هى العشر الاوّل من المحرّم الّتى عاشرها یوم عاشوراء اقسم اللَّه عزّ و جلّ بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللّیالى و هی تعنیها بایّامها فما تقول بنى هذا لبناء لیالى السّامانیّة. و المراد بها الایّام.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ قال ابن عباس: «الشّفع» الخلق بماله من الشّکل «وَ الْوَتْرِ» الخالق الفرد بما لیس له مثل، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق من کلّ شیء زوجین. کقوله: وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ و قال تعالى: وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً وَ الْوَتْرِ هو اللَّه الاحد الصّمد الّذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و قیل: الشَّفْعِ یوم النّحر وَ الْوَتْرِ یوم عرفة، لانّ یوم عرفة هو التّاسع و هو وتر، و یوم النّحر هو العاشر و هو شفع. و قیل: الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ الصّلوات، فانّ فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقى شفع. و قیل: الشَّفْعِ ابواب الجنّة لانّها ثمانیة، وَ الْوَتْرِ ابواب النّار لانّها سبعة، فکانه اقسم بالجنّة و النّار. و قال الحسن: «الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» العدد کلّه فمنه شفع و منه وتر. و قال مقاتل بن حیّان: «الشّفع» الایّام و اللّیالى، وَ الْوَتْرِ الیوم الّذى لا لیلة بعده و هو یوم القیامة. قرأ حمزة و الکسائى: الْوَتْرِ بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان. قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ اى «اذا» مضى و ذهب کما قال: «وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ».
و قال قتادة: اذا جاء و اقبل. و قیل: «إِذا یَسْرِ» یعنى: یسرى فیه السّارى کما یقال: لیل نائم، اى ینام فیه النّائم، و اراد کلّ لیلة. و قال مجاهد و عکرمة و الکلبى: هى لیلة المزدلفة. و قیل: هى لیلة القدر، و قیل: لیلة الاضحى. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «یسرى» بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین. فمن حذف فلو فاق رؤس الآى و من اثبت فلانّها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف، نحو قوله: هو یقضى و انا اقضى.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ اى هَلْ فِی ذلِکَ کفایة «لذى» عقل فیعرف عظم هذه الاقسام. و قیل: هَلْ فِی ذلِکَ ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم، و قیل: کفى «ذلک» قسما «لذى» العقل، و سمّى العقل حجرا لانّه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمّى عقلا لانّه یعقله عن القبائح و جواب القسم قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و اعترض بین القسم و جوابه قوله عزّ و جلّ: أَ لَمْ تَرَ معناه التّعجّب اى «الم» تخبر «الم» تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ.
یخوّف اهل مکة، یعنى: «کیف» اهلکهم؟ و هم کانوا طول اعمارا و اشدّ قوّة من هؤلاء! قیل: هما عادان عاد الاولى و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالرّیح و عاد الآخرة و هی ثمود، و هم قوم صالح اهلکوا بالصّیحة. و قیل: ارم قبیلة من عاد الاولى. قال محمد بن اسحاق: ارم اسم جدّ عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، و التّقدیر: «بعاد» سبط «ارم» و قیل: هو ابو عاد و التّقدیر «بعاد» ابن «ارم» و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجرّ منصوبا. و قیل: «ارم» اسم البلدة و التّقدیر «بعاد» صاحب «ارم» فحذف المضاف. و قیل: «ارم» اسم دمشق، و قیل: اسم الاسکندریة، و قیل: اسم مدینة بناها شدّاد بن عاد. قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» الاجسام الطّویلة قال ابن عباس: یعنى: طولهم مثل «العماد» کان الانسان منهم من ستّین و سبعین ذراعا الى مائة ذراع، رأى عظم ذراع میّت منهم اثنى عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلى هذا معنى: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ اى «لَمْ یُخْلَقْ» مثل عاد و قبیلته «فِی الْبِلادِ»، من شدّة قوّتهم و طول قامتهم و هم الّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». و قال الکلبى: «ارم» هو الّذى یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السّواد و اهل الجزیرة کان یقال: عاد ارم و ثمود ارم فاهلک اللَّه عادا ثمّ ثمود و بقى اهل السّواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیّارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» العمد و الخیام ینتقلون من مکان الى مکان للانتجاع. و قیل: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» البناء الرّفیع «الّتى لم» تخلق مدینة «فِی الْبِلادِ» مثل مدینتهم و هی المدینة «الّتى» بناها شدّاد بن عاد على صفة لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ الدّنیا.
و بیان این قصّه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمى روایت کردند از عبد اللَّه بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد اللَّه بن قلابه، این عبد اللَّه بن قلابه گفت: شترى گم کردم در صحراى عدن همىگشتم در آن بیابان در طلب شتر، تا در افتادم بدیوار بستى عظیم، چنان پنداشتم که آنجا مردماند شهرنشین: قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانى عظیم دیدم، اساس آن از جزع یمانى، دیوارها از زر و سیم، قصرها بر بالا بر ستونهاى زبرجد و یاقوت بداشته و بالاى قصرها غرفهها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته، درهاى آن قصور و غرف بعضى از یاقوت سرخ و بعضى از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته، همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته، در کویهاى آن درختهاى میوهدار ببار آمده، و زیر درختان جویها روان، درکندهها سیم خام و بجاى سنگ ریزه مروارید و مرجان. آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیّر شد. با خود گفت: و الّذى بعث محمدا بالحقّ ما خلق اللَّه تعالى مثل هذا فی الدّنیا. مثل این در دنیا نیست، مگر آن بهشت است که ربّ العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده! گفتا: دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود. یکى از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختى برداشتم و بیرون آمدم. و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصّه بعضى باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگرى بر من پیدا شد. آن قصّه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود.
این خبر بوى رسید، مرا بخواند و شرح آن قصّه از من درخواست. من آنچه دیده بودم بخلوت با وى بگفتم. معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد، گفت: یا با اسحاق هل فی الدّنیا مدینة من ذهب و فضّة؟ در دنیا هیچ شارستانى را دانى که بناى آن از زر و سیم نهادهاند؟ کعب قصّه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود، گفت: بلى آن مدینه که ربّ العالمین در کتاب قرآن میگوید إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ مدینهاى است که شدّاد عاد بنا نهاده. عاد اولى را دو پسر بود، یکى شدّاد و دیگر شدید، عاد هالک شد و این دو پسر از وى باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند. شدید نیز هالک شد و شدّاد بر همه زمین مالک شد تنها، و دیگر ملوک زمین همه منقاد وى گشتند و سر بر خط فرمان وى نهادند. و این شدّاد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصّهها حدیث بهشت خداوند جلّ جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته. نفس وى بر وى آراست از سر تمرّد و تکبّر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم. و در ممالک وى دویست و شصت ملک بود. بفرمود تا هر ملکى در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوى فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند. بسیصد سال از آن فارغ شدند. آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستى بر آوردند تا حصنى حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصرى وزیرى از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال، و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند، آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود مىساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان، فرا راه بود و عمر وى بنهصد سال رسیده، چون میان وى و میان مدینه یک روزه راه مانده بود، ربّ العالمین از آسمان بفرمان روان صیحهاى فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکى زنده نماند. آن گه کعب احبار معاویه را گفت: در روزگار خلافت تو مردى از جمله مسلمانان ازین سرخى کوتاه مردى که بر پیشانى و بر گردن خالى دارد، و در آن بیابان شترى مىطلبد، در آن شارستان شود! و آن مرد عبد اللَّه قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه! کعب با وى نگرست گفت: هذا و اللَّه ذلک الرّجل.
اینست قصّه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ اى و بثمود الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ الجوب: القطع، تقول: جبت القمیص، و منه سمّى الجیب و النّاقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصّخور بوادى القرى وادى الحجر من الشام و یتّخذون منها بیوتا کما قال اللَّه عزّ و جلّ: و یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ. قال اهل السّیر: اوّل من نحت الجبال و الصّخور الرّخام ثمود فبنوا من الدّور و المنازل الفى الف دار و سبعمائة الف کلّها من الحجارة. اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادى وصلا و وقفا على الاصل و اثبتها، و رشّ عن نافع وصلا، و الآخرون یحذفونها فی الحالین على وفق رؤس الآى.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ یعنى: فرعون موسى و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطى و الیه تنسب الاقداح العباسیّة «وَ فِرْعَوْنَ» لقب، و القبط تسمّى الجبابرة فراعنة. قوله: «ذِی الْأَوْتادِ» اختلفوا فیه فقال بعضهم: یعنى الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الّذین کانوا «اوتاد» مملکته و یقوّن امره. و قال سعید بن جبیر: کانت له منارات یعذب النّاس علیها. و قیل: «الاوتاد» عبارة عن ثبات مملکته و طول مدّته کثبوت «الاوتاد» فى الارض قال الشّاعر: فی ظلّ ملک ثابت «الاوتاد».
و قال ابن عباس: سمّى فرعون ذا «الاوتاد»، لانّه اذا کان غضب على احد مدّه بین اربعة «اوتاد» حتّى یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون. اصحاب سیر گفتهاند که: این ماشطه دختر فرعون را موى بشانه میزد، شانه از دست وى بیفتاد، گفت: تعس من کفر باللّه.
دختر فرعون گفت: هل لک من آله غیر ابى؟! جز از پدر من ترا خدایى هست؟! ماشطه گفت: الهى و آله ابیک و آله السّماوات و الارض و احد لا شریک له. دختر برخاست گریان پیش پدر شد. پدر مرو را گفت: چرا میگریى؟ گفت: ماشطه مرا گفت که: خداى من و خداى پدر تو و خداى هفت آسمان و زمین یکى است، یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست. فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد، گفت: اگر از این گفتار و این دین که دارى برنگردى و بخدایى من اقرار ندهى ترا بمیخ بند هلاک کنم. ماشطه با وى همان گفت که با دختر گفت و از توحید اللَّه برنگشت.
فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وى گذاشتند. فرعون گفت: ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم، اگر از دین خویش بازنگردى. گفت: من از توحید و از دین حقّ بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب دارى! ماشطه دو دختر داشت: یکى خرد که شیر همىخورد و یکى بزرگ بزنى رسیده. آن بزرگ را بیاوردند و سر وى بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت. آن طفل رضیع را بیاوردند. مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد. ربّ العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت: یا امّاه لا تجزعى فانّ اللَّه قد بنى لک بیتا فی الجنّة! اصبرى فانّک تفیضین الى رحمة اللَّه عزّ و جلّ و کرامته. اى مادر صبر کن، جزع مکن! اینک برحمت و کرامت اللَّه مىروی و ببهشت جاودان. پس او را هلاک کرد و اللَّه تعالى او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وى فرستاد، خربیل، و او را نیافتند. پس فرعون را گفتند که: خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته. فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه، خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وى ایستاده، ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد باللّه گفت: اللّهم انّک تعلم انّى کتمت ایمانى مائة سنة و لم یظهر علىّ احد، فایّما هذین الرّجلین کتم علىّ فاهده الى دینک و اعطه من الدّنیا سؤله و ایّما هذین الرّجلین اظهر على فعجّل عقوبته فی الدّنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الى النّار. گفت: خداوندا خود میدانى که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت. خداوندا ازین دو مرد آن یکى که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نماى بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن، و از این دو مردان یکى که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطّلاع دهد، در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبى او را بآتش رسان. ایشان هر دو بازگشتند، دعاى خربیل در یکى رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصّه خربیل بآشکارا گفت على رؤس الملأ. فرعون گفت: با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویى گواهى دهد گفت: فلان کس با من بود، و همان گوید که من گفتم. آن مرد را بیاوردند و فرعون از وى پرسید که: آنچه این مرد میگوید راست است؟ او جواب داد که: لا ما رأیت ممّا قال شیئا: از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم. فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوى را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد. پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد. آسیه گفت: این دین اسلام تا کى پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم؟! با فرعون گفت: انت شرّ الخلق و اخبثه عمدت الىّ الماشطة فقتلتها اى فرعون بترین آفریدگان تویى، خبیثترین عالمیان تویى که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتى. فرعون گفت: مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت؟! گفت: من دیوانه نهام و مرا جنون نگرفته من همىگویم که: خداى من و خداى تو، خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتاى بىشریک و بىانباز.
فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید، هم چنان که با ماشطه کرد، و آسیا سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت. ربّ العزّة آن ساعت در بهشت بر وى گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وى داشت تا آن عذاب بر وى آسان گشت و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». قوله: الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ اى کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا على اللَّه عزّ و جلّ و نصبوا له الحرب و همّت برسله لیأخذوهم.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ بالکفر و القتل و النّهب و منع النّاس عن عبادة اللَّه و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشّام و نمرود بالسّواد و قبط بمصر.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ اى ارسل من فوق عذابا سطا بهم فدمّرهم.
قال الزّجاج: جعل سوطه الّذى ضربهم به العذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ قال مقاتل: ممرّ النّاس علیه لا یفوته احد و یؤخذ کلّا بما یفعله. و فی التّفسیر انّ الصّراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط، و السّابعة وسطها فی اعلى الصّراط على القنطرة الاولى الامانة الّتى لا یجاوزها الّا من اداها فی الدّنیا. و على القنطرة الثّانیة الرّحم لا یجاوزها الّا من وصلها فی الدّنیا و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة الاعلى ثانى رجلیه: «یقول: «و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم» و فی بعض الرّوایات انّ على جسر جهنّم سبع قناطر یسأل العبد عن الشّهادة. فى اولاها فان اتى بها تامّة جاز الى الثّانیة، فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالثة، فیسأل عن الزّکاة فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابعة، فیسأل عن الصّوم، فان جاء به تامّا جاز الى الخامسة، فیسأل عن الحجّ و فی السّادسة عن العمرة و فی السّابعة عن المظالم، فان خرج منها قیل له: «انطلق الى الجنّة».
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ نزلت فی عتبة بن ربیعة، و قیل: فی امیة بن خلف الجمحى «ابْتَلاهُ» اى امتحنه «ربه» بالنّعمة «فَأَکْرَمَهُ» بالمال «وَ نَعَّمَهُ» بما وسّع علیه «رزقه» «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» اى فضّلنى بما اعطانى یرى الاکرام فی کثرة الحظّ من الدّنیا هذا کقوله: «لیقولنّ هذا لى».
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ بالفقر «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» اى ضیّق «علیه» و قیل: جعله على مقدار البلغة و الکفایة «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» اى اذلّنى، بالفقر یرى الهوان و المذلّة فی قلّة الحظّ منها، فردّ اللَّه على من ظنّ انّ سعة الرّزق اکراما و انّ الفقر اهانة فقال: «کلّا» اى لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلّته. و انّما الاکرام و الاهانة فی الطّاعة و المعصیة. و قیل معنى: «کلّا» هاهنا اى لم یکن ینبغى ان یکون الحمد على نعمه دون فقره، بل ینبغى ان یکون حمده على الحالین جمیعا. قرأ ابو جعفر و ابن عامر: «فقدّر» بتشدید الدّال و الآخرون بالتّخفیف و هما لغتان. و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنى و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا. قوله: بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ قرأ اهل البصرة: «یکرمون» و «یحضّون» و «یأکلون» و «یحبّون» بالیاء فیهنّ و قرأ الآخرون: بالتّاء لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ اى «لا» تحسنون الیه، و قیل: «لا» تعطونه حقّه. قال مقاتل: کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیّة بن خلف فکان یدفعه عن حقّه فنزل فیه: لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یأتونه و لا یأمرون به، و تقدیره: «على» اطعام «طعام المسکین». و قیل: وقع الطّعام موقع الاطعام کالنّبات موقع الانبات. و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى و عاصم «تحاضّون» بفتح الحاء و الف بعدها اى «لا» یحضّ بعضکم بعضا علیه.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ اى میراث الیتامى و اموالهم «أَکْلًا لَمًّا» اى شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انّهم کانوا لا یورثون النّساء و الصّبیان و یأکلون نصیبهم. و قال «ابن زید» الاکل اللمّ الّذى یأکل کلّ شیء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام؟ و یأکل الّذى له و لغیره. و قیل: «أَکْلًا لَمًّا» اى جمعا. یقال: لممت ما على الخوان المّه اذا جمعته فاکلته اجمع.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا اى کثیرا مفرطا فیه. یقال: جمّ الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر.
«کلّا» اى ما ینبغى ان یکون الامر هکذا. و قال مقاتل: اى لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین. ثمّ اخبر عن تلهّفهم على ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عزّ من قائل: إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا مرّة بعد مرّة و کسر کلّ شیء على ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق على ظهرها شیء. قال الزجاج: «دکّت» زلزلت. قوله: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا هذا کقوله: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا صَفًّا» اى تصف الملائکة صفوفا کصفوف اهل الدّنیا. قیل: اهل کلّ سماء صفّ على حدة فتکون سبعة صفوف. قوله: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ قلل عبد اللَّه بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة: تقاد جهنّم بسبعین الف زمام کلّ زمام بید سبعین الف ملک، لها تغیظ و زفیر حتّى تنصب على یسار العرش و روى فلا یراها ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل الّا جثا لرکبته یقول: نفسى نفسى، و نبیّنا (ص) یقول: امّتى امّتى.
«یومئذ» یعنى: یوم یجاء «بجهنّم» «یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ» اى یتذکّر ما اخبر به فی الدّنیا فیتّعظ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى اى «انّى» ینفع ذلک و من این له التّوبة. قال الزجاج: یظهر التّوبة و من این له التّوبة و لیس بدار التّکلیف.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی اى «قدّمت» من الاعمال الصّالحة «لحیوتى» بعد موتى.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ قرأ الکسائى و یعقوب: «لا یُعَذِّبُ» و «لا یُوثِقُ» بفتح الذّال و الثّاء على معنى «لا یعذب» «احد» فى الدّنیا کما «یعذب» هو فی الآخرة.
«وَ لا یُوثِقُ» مثل وثاق اللَّه «احد» «یومئذ». و قیل: هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف، یعنى: «لا یعذب» کعذاب هذا الکافر «احد» «و لا یوثق» کوثاقه «احد»، فعلى هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى الانسان. و قرأ الآخرون بکسر الذّال و الثّاء، و معناه: «لا» «احد» فى الدّنیا «یعذب» مثل ما «یعذب» اللَّه ذلک الیوم و «لا» «احد» فى الدّنیا «یوثق» مثل «وَثاقَهُ» للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه: «لا یُعَذِّبُ» عذاب اللَّه «احد» اى «لا» یتولّى «عَذابَهُ» غیره فهو الّذى یتولّى تعذیب الکفّار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الى غیره، فیکون فیه زیادة فی التّهویل. و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و على هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى اللَّه. و یروى انّ ابا عمرو رجع فی آخر عمره الى قراءة من قرأ بفتح الذّال و الثّاء. و قیل: هى قراءة النّبیّ (ص). قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى المطمئنّة باللّه و بالایمان من قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و قیل: اطمأنّت بالبشرى من الملائکة، من قوله: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. و قیل: اطمأنّت اذا اوتیت کتابها بیمینها. قال الحسن: «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» المؤمنة الموقنة، الرّاضیة بقضاء اللَّه، الآمنة من عذاب اللَّه. و قیل: القلب السّاکن بسکینة الیقین لا یخالجه شکّ. یقال: نزلت فی حمزة بن عبد المطّلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم: یقال لها ذلک عند الموت، فیقال لها:
ارْجِعِی إِلى اللَّه «راضیة» بما اعطیت من الثّواب «مرضیّة» عنک اى اللَّه عنک راض. و قال الحسن: اذا اراد اللَّه قبضها اطمأنّت الى اللَّه و رضیت عن اللَّه و رضى اللَّه عنها. و قال عبد اللَّه بن عمرو: اذا توفّى العبد المؤمن، ارسل اللَّه عزّ و جلّ ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنّة، فیقال لها: اخرجى أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اخرجى «الى» روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملائکة على ارجاء السّماء یقولون: قد جاء من الارض روح طیّبة و نسمة طیّبة فلا تمرّ بباب الّا فتح لها و لا یملک الّا صلّى علیها حتّى یؤتى بها الرّحمن فتسجد. ثمّ یقال لمیکائیل: «اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المؤمنین» ثمّ یومر فیوسّع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الرّیحان ان کان معه شیء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشّمس فی قبره، و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الّا احبّ اهله الیه. و اذا توفّى الکافر ارسل اللَّه الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کلّ خشن، فیقال: أَیَّتُهَا النَّفْسُ الخبیثة اخرجى «الى» جهنّم و عذاب الیم و ربّ علیک غضبان. و قال ابو صالح فی قوله: ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. قال هذا عند خروجها من الدّنیا فاذا کان یوم القیامة، قیل: فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی و قال آخرون: انّما یقال لها ذلک عند البعث. قال ابن عباس: الخطاب لروح المؤمن یأمرها اللَّه بالرّجوع الى الجسد فیکون قوله: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» امر «ربک»، و قیل: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» بدن صاحبک فسمّى ذلک ربّا کما یقال: ربّ الدّار و ربّ الدّابّة.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی اى مع «عِبادِی» «جَنَّتِی». و قیل: «فى» جملة «عبادى» الصّالحین مع الّذین انعم اللَّه علیهم من النّبیّین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. و قیل: فِی عِبادِی اى «فى» عبادتى و طاعتى فحذف التّاء کاقام الصّلاة.
و قال بعض اهل الاشارة: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ الى الدّنیا «ارْجِعِی» الى اللَّه بترکها و الرّجوع الى اللَّه سلوک سبیل الآخرة. و فی بعض التّفاسیر انّ هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدى الّذى صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الى المدینة فقال:
اللّهم ان کان لى عندک خیر فحوّل وجهى نحو قبلتک، فحوّل اللَّه وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوّله احد فلم یستطع احد ان یحوّله. و قیل: نزلت فی عثمان بن عفان بین انّه سیقتل شهیدا مظلوما. و قال سعید بن جبیر: مات ابن عباس بالطّائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر على خلقته فدخل نعشه ثمّ لم یر خارجا منه فلمّا دفن تلیت هذه الآیة على شفیر القبر لا یرى من تلاها.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی
اختلافست میان ایشان اندر چهار آیت کوفیان فِی عِبادِی آیت شمارند، مدنیان وَ نَعَّمَهُ آیة شمارند، و عَلَیْهِ رِزْقَهُ آیت شمارند، وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آیت شمارند. و این سوره مکّى است، جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. و اندرین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. روایت کنند از ابى کعب از پیغامبر (ص) گفت: «هر که سورة الفجر برخواند روز آدینه، خداى عزّ و جلّ او را بیامرزد و هر که در دیگر روزها برخواند، نورى باشد او را روز قیامت. قوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ این همه سوگندان است که ربّ العالمین یاد مىکند و در قرآن ذکر سوگند بسیار است زیرا که قرآن بلغت عرب فرو آمده بر عادت عرب، و العرب اکثر خلق اللَّه قسما فی کلامها. در هیچ لغت آن سوگندان نیست که در لغت عرب و ربّ العالمین مصطفى (ص) در تبلیغ رسالت و سخن گفتن با مشرکان سوگند میفرماید: «قُلْ بَلى وَ رَبِّی» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ».
وَ الْفَجْرِ وقت الفجار الصّبح و المراد به النّهار کلّه، کقوله: «وَ الضُّحى» و قیل: فجره اللَّه لعباده فجرا، اى اظهره فی افق السّماء فی المشرق مبشّرا بادبار اللّیل المظلم و اقبال النّهار المضیء و ابتداء یوم من الایّام، و هما فجران مستطیر و هو المحرّم للأکل و الشّرب فی رمضان و مستطیل و هو الّذى قبله کذنب السّرحان و لا یتعلّق به حکم. و قیل: معنى انفجر انفجار الماء من العیون و النّبات من الارض. و قیل: انفجار الماء من اصابع رسول اللَّه (ص) یوم الطّائف. و قیل: انفجار النّاقة من الصّخرة لصالح (ع).
فعلى قول من یقول: الْفَجْرِ شقّ عمود الصّبح اختلفوا فی انّه اىّ فجر؟ فقال قوم بالعموم و انّه فجر کلّ یوم الى انقضاء الدّنیا و هو قول القرظى و خصّ الآخرون فقالوا: هو فجر اوّل یوم من المحرّم تنفجر عنه السنّة. و قال الضحاک: هو فجر اوّل ذى الحجّة لانّ اللَّه تعالى قرن الایّام به. و قال مقاتل: «فجر» کلّ جمعة فی کلّ سنة. و قیل: هو «فجر» یوم النّحر. قوله تعالى: وَ لَیالٍ عَشْرٍ هى العشر الاوّل من ذى الحجّة و هی افضل ایّام السّنة.
قال النّبی (ص): «سیّد الشّهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجّة».
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ افضل ایّام الدّنیا ایّام العشر». قالوا: یا رسول اللَّه و لا مثلهنّ فی سبیل اللَّه؟ قال: «لا الّا عفّر وجهه فی التّراب».
و قال (ص): «اختار اللَّه الزّمان فاحبّ الزّمان الى اللَّه الاشهر الحرم و احبّ الاشهر الحرم الى اللَّه ذو الحجّة و احبّ ذو الحجّة الى اللَّه العشر الاوّل.
و عن ابن عباس (رض) قال: قال النّبیّ (ص): «ما من ایّام ازکى عند اللَّه و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحى». قیل: یا رسول اللَّه و لا المجاهد فی سبیل اللَّه؟ قال: «و لا المجاهد فی سبیل اللَّه الّا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشیء.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا فاته شیء من رمضان قضاه فی عشر ذى الحجّة. قال: «و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر».
و قال الضحاک: فی قوله: وَ لَیالٍ عَشْرٍ قال: هى العشر الاوّل من شهر رمضان. و قال ابن عباس: هى العشر الاواخر من رمضان، و قیل: هى العشر الاوّل من المحرّم الّتى عاشرها یوم عاشوراء اقسم اللَّه عزّ و جلّ بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللّیالى و هی تعنیها بایّامها فما تقول بنى هذا لبناء لیالى السّامانیّة. و المراد بها الایّام.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ قال ابن عباس: «الشّفع» الخلق بماله من الشّکل «وَ الْوَتْرِ» الخالق الفرد بما لیس له مثل، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق من کلّ شیء زوجین. کقوله: وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ و قال تعالى: وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً وَ الْوَتْرِ هو اللَّه الاحد الصّمد الّذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و قیل: الشَّفْعِ یوم النّحر وَ الْوَتْرِ یوم عرفة، لانّ یوم عرفة هو التّاسع و هو وتر، و یوم النّحر هو العاشر و هو شفع. و قیل: الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ الصّلوات، فانّ فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقى شفع. و قیل: الشَّفْعِ ابواب الجنّة لانّها ثمانیة، وَ الْوَتْرِ ابواب النّار لانّها سبعة، فکانه اقسم بالجنّة و النّار. و قال الحسن: «الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» العدد کلّه فمنه شفع و منه وتر. و قال مقاتل بن حیّان: «الشّفع» الایّام و اللّیالى، وَ الْوَتْرِ الیوم الّذى لا لیلة بعده و هو یوم القیامة. قرأ حمزة و الکسائى: الْوَتْرِ بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان. قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ اى «اذا» مضى و ذهب کما قال: «وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ».
و قال قتادة: اذا جاء و اقبل. و قیل: «إِذا یَسْرِ» یعنى: یسرى فیه السّارى کما یقال: لیل نائم، اى ینام فیه النّائم، و اراد کلّ لیلة. و قال مجاهد و عکرمة و الکلبى: هى لیلة المزدلفة. و قیل: هى لیلة القدر، و قیل: لیلة الاضحى. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «یسرى» بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین. فمن حذف فلو فاق رؤس الآى و من اثبت فلانّها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف، نحو قوله: هو یقضى و انا اقضى.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ اى هَلْ فِی ذلِکَ کفایة «لذى» عقل فیعرف عظم هذه الاقسام. و قیل: هَلْ فِی ذلِکَ ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم، و قیل: کفى «ذلک» قسما «لذى» العقل، و سمّى العقل حجرا لانّه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمّى عقلا لانّه یعقله عن القبائح و جواب القسم قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و اعترض بین القسم و جوابه قوله عزّ و جلّ: أَ لَمْ تَرَ معناه التّعجّب اى «الم» تخبر «الم» تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ.
یخوّف اهل مکة، یعنى: «کیف» اهلکهم؟ و هم کانوا طول اعمارا و اشدّ قوّة من هؤلاء! قیل: هما عادان عاد الاولى و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالرّیح و عاد الآخرة و هی ثمود، و هم قوم صالح اهلکوا بالصّیحة. و قیل: ارم قبیلة من عاد الاولى. قال محمد بن اسحاق: ارم اسم جدّ عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، و التّقدیر: «بعاد» سبط «ارم» و قیل: هو ابو عاد و التّقدیر «بعاد» ابن «ارم» و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجرّ منصوبا. و قیل: «ارم» اسم البلدة و التّقدیر «بعاد» صاحب «ارم» فحذف المضاف. و قیل: «ارم» اسم دمشق، و قیل: اسم الاسکندریة، و قیل: اسم مدینة بناها شدّاد بن عاد. قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» الاجسام الطّویلة قال ابن عباس: یعنى: طولهم مثل «العماد» کان الانسان منهم من ستّین و سبعین ذراعا الى مائة ذراع، رأى عظم ذراع میّت منهم اثنى عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلى هذا معنى: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ اى «لَمْ یُخْلَقْ» مثل عاد و قبیلته «فِی الْبِلادِ»، من شدّة قوّتهم و طول قامتهم و هم الّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». و قال الکلبى: «ارم» هو الّذى یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السّواد و اهل الجزیرة کان یقال: عاد ارم و ثمود ارم فاهلک اللَّه عادا ثمّ ثمود و بقى اهل السّواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیّارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» العمد و الخیام ینتقلون من مکان الى مکان للانتجاع. و قیل: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» البناء الرّفیع «الّتى لم» تخلق مدینة «فِی الْبِلادِ» مثل مدینتهم و هی المدینة «الّتى» بناها شدّاد بن عاد على صفة لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ الدّنیا.
و بیان این قصّه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمى روایت کردند از عبد اللَّه بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد اللَّه بن قلابه، این عبد اللَّه بن قلابه گفت: شترى گم کردم در صحراى عدن همىگشتم در آن بیابان در طلب شتر، تا در افتادم بدیوار بستى عظیم، چنان پنداشتم که آنجا مردماند شهرنشین: قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانى عظیم دیدم، اساس آن از جزع یمانى، دیوارها از زر و سیم، قصرها بر بالا بر ستونهاى زبرجد و یاقوت بداشته و بالاى قصرها غرفهها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته، درهاى آن قصور و غرف بعضى از یاقوت سرخ و بعضى از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته، همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته، در کویهاى آن درختهاى میوهدار ببار آمده، و زیر درختان جویها روان، درکندهها سیم خام و بجاى سنگ ریزه مروارید و مرجان. آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیّر شد. با خود گفت: و الّذى بعث محمدا بالحقّ ما خلق اللَّه تعالى مثل هذا فی الدّنیا. مثل این در دنیا نیست، مگر آن بهشت است که ربّ العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده! گفتا: دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود. یکى از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختى برداشتم و بیرون آمدم. و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصّه بعضى باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگرى بر من پیدا شد. آن قصّه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود.
این خبر بوى رسید، مرا بخواند و شرح آن قصّه از من درخواست. من آنچه دیده بودم بخلوت با وى بگفتم. معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد، گفت: یا با اسحاق هل فی الدّنیا مدینة من ذهب و فضّة؟ در دنیا هیچ شارستانى را دانى که بناى آن از زر و سیم نهادهاند؟ کعب قصّه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود، گفت: بلى آن مدینه که ربّ العالمین در کتاب قرآن میگوید إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ مدینهاى است که شدّاد عاد بنا نهاده. عاد اولى را دو پسر بود، یکى شدّاد و دیگر شدید، عاد هالک شد و این دو پسر از وى باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند. شدید نیز هالک شد و شدّاد بر همه زمین مالک شد تنها، و دیگر ملوک زمین همه منقاد وى گشتند و سر بر خط فرمان وى نهادند. و این شدّاد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصّهها حدیث بهشت خداوند جلّ جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته. نفس وى بر وى آراست از سر تمرّد و تکبّر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم. و در ممالک وى دویست و شصت ملک بود. بفرمود تا هر ملکى در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوى فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند. بسیصد سال از آن فارغ شدند. آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستى بر آوردند تا حصنى حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصرى وزیرى از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال، و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند، آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود مىساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان، فرا راه بود و عمر وى بنهصد سال رسیده، چون میان وى و میان مدینه یک روزه راه مانده بود، ربّ العالمین از آسمان بفرمان روان صیحهاى فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکى زنده نماند. آن گه کعب احبار معاویه را گفت: در روزگار خلافت تو مردى از جمله مسلمانان ازین سرخى کوتاه مردى که بر پیشانى و بر گردن خالى دارد، و در آن بیابان شترى مىطلبد، در آن شارستان شود! و آن مرد عبد اللَّه قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه! کعب با وى نگرست گفت: هذا و اللَّه ذلک الرّجل.
اینست قصّه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ اى و بثمود الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ الجوب: القطع، تقول: جبت القمیص، و منه سمّى الجیب و النّاقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصّخور بوادى القرى وادى الحجر من الشام و یتّخذون منها بیوتا کما قال اللَّه عزّ و جلّ: و یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ. قال اهل السّیر: اوّل من نحت الجبال و الصّخور الرّخام ثمود فبنوا من الدّور و المنازل الفى الف دار و سبعمائة الف کلّها من الحجارة. اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادى وصلا و وقفا على الاصل و اثبتها، و رشّ عن نافع وصلا، و الآخرون یحذفونها فی الحالین على وفق رؤس الآى.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ یعنى: فرعون موسى و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطى و الیه تنسب الاقداح العباسیّة «وَ فِرْعَوْنَ» لقب، و القبط تسمّى الجبابرة فراعنة. قوله: «ذِی الْأَوْتادِ» اختلفوا فیه فقال بعضهم: یعنى الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الّذین کانوا «اوتاد» مملکته و یقوّن امره. و قال سعید بن جبیر: کانت له منارات یعذب النّاس علیها. و قیل: «الاوتاد» عبارة عن ثبات مملکته و طول مدّته کثبوت «الاوتاد» فى الارض قال الشّاعر: فی ظلّ ملک ثابت «الاوتاد».
و قال ابن عباس: سمّى فرعون ذا «الاوتاد»، لانّه اذا کان غضب على احد مدّه بین اربعة «اوتاد» حتّى یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون. اصحاب سیر گفتهاند که: این ماشطه دختر فرعون را موى بشانه میزد، شانه از دست وى بیفتاد، گفت: تعس من کفر باللّه.
دختر فرعون گفت: هل لک من آله غیر ابى؟! جز از پدر من ترا خدایى هست؟! ماشطه گفت: الهى و آله ابیک و آله السّماوات و الارض و احد لا شریک له. دختر برخاست گریان پیش پدر شد. پدر مرو را گفت: چرا میگریى؟ گفت: ماشطه مرا گفت که: خداى من و خداى پدر تو و خداى هفت آسمان و زمین یکى است، یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست. فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد، گفت: اگر از این گفتار و این دین که دارى برنگردى و بخدایى من اقرار ندهى ترا بمیخ بند هلاک کنم. ماشطه با وى همان گفت که با دختر گفت و از توحید اللَّه برنگشت.
فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وى گذاشتند. فرعون گفت: ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم، اگر از دین خویش بازنگردى. گفت: من از توحید و از دین حقّ بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب دارى! ماشطه دو دختر داشت: یکى خرد که شیر همىخورد و یکى بزرگ بزنى رسیده. آن بزرگ را بیاوردند و سر وى بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت. آن طفل رضیع را بیاوردند. مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد. ربّ العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت: یا امّاه لا تجزعى فانّ اللَّه قد بنى لک بیتا فی الجنّة! اصبرى فانّک تفیضین الى رحمة اللَّه عزّ و جلّ و کرامته. اى مادر صبر کن، جزع مکن! اینک برحمت و کرامت اللَّه مىروی و ببهشت جاودان. پس او را هلاک کرد و اللَّه تعالى او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وى فرستاد، خربیل، و او را نیافتند. پس فرعون را گفتند که: خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته. فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه، خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وى ایستاده، ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد باللّه گفت: اللّهم انّک تعلم انّى کتمت ایمانى مائة سنة و لم یظهر علىّ احد، فایّما هذین الرّجلین کتم علىّ فاهده الى دینک و اعطه من الدّنیا سؤله و ایّما هذین الرّجلین اظهر على فعجّل عقوبته فی الدّنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الى النّار. گفت: خداوندا خود میدانى که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت. خداوندا ازین دو مرد آن یکى که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نماى بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن، و از این دو مردان یکى که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطّلاع دهد، در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبى او را بآتش رسان. ایشان هر دو بازگشتند، دعاى خربیل در یکى رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصّه خربیل بآشکارا گفت على رؤس الملأ. فرعون گفت: با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویى گواهى دهد گفت: فلان کس با من بود، و همان گوید که من گفتم. آن مرد را بیاوردند و فرعون از وى پرسید که: آنچه این مرد میگوید راست است؟ او جواب داد که: لا ما رأیت ممّا قال شیئا: از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم. فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوى را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد. پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد. آسیه گفت: این دین اسلام تا کى پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم؟! با فرعون گفت: انت شرّ الخلق و اخبثه عمدت الىّ الماشطة فقتلتها اى فرعون بترین آفریدگان تویى، خبیثترین عالمیان تویى که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتى. فرعون گفت: مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت؟! گفت: من دیوانه نهام و مرا جنون نگرفته من همىگویم که: خداى من و خداى تو، خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتاى بىشریک و بىانباز.
فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید، هم چنان که با ماشطه کرد، و آسیا سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت. ربّ العزّة آن ساعت در بهشت بر وى گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وى داشت تا آن عذاب بر وى آسان گشت و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». قوله: الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ اى کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا على اللَّه عزّ و جلّ و نصبوا له الحرب و همّت برسله لیأخذوهم.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ بالکفر و القتل و النّهب و منع النّاس عن عبادة اللَّه و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشّام و نمرود بالسّواد و قبط بمصر.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ اى ارسل من فوق عذابا سطا بهم فدمّرهم.
قال الزّجاج: جعل سوطه الّذى ضربهم به العذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ قال مقاتل: ممرّ النّاس علیه لا یفوته احد و یؤخذ کلّا بما یفعله. و فی التّفسیر انّ الصّراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط، و السّابعة وسطها فی اعلى الصّراط على القنطرة الاولى الامانة الّتى لا یجاوزها الّا من اداها فی الدّنیا. و على القنطرة الثّانیة الرّحم لا یجاوزها الّا من وصلها فی الدّنیا و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة الاعلى ثانى رجلیه: «یقول: «و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم» و فی بعض الرّوایات انّ على جسر جهنّم سبع قناطر یسأل العبد عن الشّهادة. فى اولاها فان اتى بها تامّة جاز الى الثّانیة، فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالثة، فیسأل عن الزّکاة فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابعة، فیسأل عن الصّوم، فان جاء به تامّا جاز الى الخامسة، فیسأل عن الحجّ و فی السّادسة عن العمرة و فی السّابعة عن المظالم، فان خرج منها قیل له: «انطلق الى الجنّة».
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ نزلت فی عتبة بن ربیعة، و قیل: فی امیة بن خلف الجمحى «ابْتَلاهُ» اى امتحنه «ربه» بالنّعمة «فَأَکْرَمَهُ» بالمال «وَ نَعَّمَهُ» بما وسّع علیه «رزقه» «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» اى فضّلنى بما اعطانى یرى الاکرام فی کثرة الحظّ من الدّنیا هذا کقوله: «لیقولنّ هذا لى».
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ بالفقر «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» اى ضیّق «علیه» و قیل: جعله على مقدار البلغة و الکفایة «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» اى اذلّنى، بالفقر یرى الهوان و المذلّة فی قلّة الحظّ منها، فردّ اللَّه على من ظنّ انّ سعة الرّزق اکراما و انّ الفقر اهانة فقال: «کلّا» اى لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلّته. و انّما الاکرام و الاهانة فی الطّاعة و المعصیة. و قیل معنى: «کلّا» هاهنا اى لم یکن ینبغى ان یکون الحمد على نعمه دون فقره، بل ینبغى ان یکون حمده على الحالین جمیعا. قرأ ابو جعفر و ابن عامر: «فقدّر» بتشدید الدّال و الآخرون بالتّخفیف و هما لغتان. و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنى و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا. قوله: بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ قرأ اهل البصرة: «یکرمون» و «یحضّون» و «یأکلون» و «یحبّون» بالیاء فیهنّ و قرأ الآخرون: بالتّاء لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ اى «لا» تحسنون الیه، و قیل: «لا» تعطونه حقّه. قال مقاتل: کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیّة بن خلف فکان یدفعه عن حقّه فنزل فیه: لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یأتونه و لا یأمرون به، و تقدیره: «على» اطعام «طعام المسکین». و قیل: وقع الطّعام موقع الاطعام کالنّبات موقع الانبات. و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى و عاصم «تحاضّون» بفتح الحاء و الف بعدها اى «لا» یحضّ بعضکم بعضا علیه.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ اى میراث الیتامى و اموالهم «أَکْلًا لَمًّا» اى شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انّهم کانوا لا یورثون النّساء و الصّبیان و یأکلون نصیبهم. و قال «ابن زید» الاکل اللمّ الّذى یأکل کلّ شیء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام؟ و یأکل الّذى له و لغیره. و قیل: «أَکْلًا لَمًّا» اى جمعا. یقال: لممت ما على الخوان المّه اذا جمعته فاکلته اجمع.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا اى کثیرا مفرطا فیه. یقال: جمّ الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر.
«کلّا» اى ما ینبغى ان یکون الامر هکذا. و قال مقاتل: اى لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین. ثمّ اخبر عن تلهّفهم على ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عزّ من قائل: إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا مرّة بعد مرّة و کسر کلّ شیء على ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق على ظهرها شیء. قال الزجاج: «دکّت» زلزلت. قوله: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا هذا کقوله: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا صَفًّا» اى تصف الملائکة صفوفا کصفوف اهل الدّنیا. قیل: اهل کلّ سماء صفّ على حدة فتکون سبعة صفوف. قوله: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ قلل عبد اللَّه بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة: تقاد جهنّم بسبعین الف زمام کلّ زمام بید سبعین الف ملک، لها تغیظ و زفیر حتّى تنصب على یسار العرش و روى فلا یراها ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل الّا جثا لرکبته یقول: نفسى نفسى، و نبیّنا (ص) یقول: امّتى امّتى.
«یومئذ» یعنى: یوم یجاء «بجهنّم» «یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ» اى یتذکّر ما اخبر به فی الدّنیا فیتّعظ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى اى «انّى» ینفع ذلک و من این له التّوبة. قال الزجاج: یظهر التّوبة و من این له التّوبة و لیس بدار التّکلیف.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی اى «قدّمت» من الاعمال الصّالحة «لحیوتى» بعد موتى.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ قرأ الکسائى و یعقوب: «لا یُعَذِّبُ» و «لا یُوثِقُ» بفتح الذّال و الثّاء على معنى «لا یعذب» «احد» فى الدّنیا کما «یعذب» هو فی الآخرة.
«وَ لا یُوثِقُ» مثل وثاق اللَّه «احد» «یومئذ». و قیل: هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف، یعنى: «لا یعذب» کعذاب هذا الکافر «احد» «و لا یوثق» کوثاقه «احد»، فعلى هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى الانسان. و قرأ الآخرون بکسر الذّال و الثّاء، و معناه: «لا» «احد» فى الدّنیا «یعذب» مثل ما «یعذب» اللَّه ذلک الیوم و «لا» «احد» فى الدّنیا «یوثق» مثل «وَثاقَهُ» للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه: «لا یُعَذِّبُ» عذاب اللَّه «احد» اى «لا» یتولّى «عَذابَهُ» غیره فهو الّذى یتولّى تعذیب الکفّار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الى غیره، فیکون فیه زیادة فی التّهویل. و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و على هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى اللَّه. و یروى انّ ابا عمرو رجع فی آخر عمره الى قراءة من قرأ بفتح الذّال و الثّاء. و قیل: هى قراءة النّبیّ (ص). قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى المطمئنّة باللّه و بالایمان من قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و قیل: اطمأنّت بالبشرى من الملائکة، من قوله: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. و قیل: اطمأنّت اذا اوتیت کتابها بیمینها. قال الحسن: «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» المؤمنة الموقنة، الرّاضیة بقضاء اللَّه، الآمنة من عذاب اللَّه. و قیل: القلب السّاکن بسکینة الیقین لا یخالجه شکّ. یقال: نزلت فی حمزة بن عبد المطّلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم: یقال لها ذلک عند الموت، فیقال لها:
ارْجِعِی إِلى اللَّه «راضیة» بما اعطیت من الثّواب «مرضیّة» عنک اى اللَّه عنک راض. و قال الحسن: اذا اراد اللَّه قبضها اطمأنّت الى اللَّه و رضیت عن اللَّه و رضى اللَّه عنها. و قال عبد اللَّه بن عمرو: اذا توفّى العبد المؤمن، ارسل اللَّه عزّ و جلّ ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنّة، فیقال لها: اخرجى أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اخرجى «الى» روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملائکة على ارجاء السّماء یقولون: قد جاء من الارض روح طیّبة و نسمة طیّبة فلا تمرّ بباب الّا فتح لها و لا یملک الّا صلّى علیها حتّى یؤتى بها الرّحمن فتسجد. ثمّ یقال لمیکائیل: «اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المؤمنین» ثمّ یومر فیوسّع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الرّیحان ان کان معه شیء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشّمس فی قبره، و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الّا احبّ اهله الیه. و اذا توفّى الکافر ارسل اللَّه الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کلّ خشن، فیقال: أَیَّتُهَا النَّفْسُ الخبیثة اخرجى «الى» جهنّم و عذاب الیم و ربّ علیک غضبان. و قال ابو صالح فی قوله: ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. قال هذا عند خروجها من الدّنیا فاذا کان یوم القیامة، قیل: فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی و قال آخرون: انّما یقال لها ذلک عند البعث. قال ابن عباس: الخطاب لروح المؤمن یأمرها اللَّه بالرّجوع الى الجسد فیکون قوله: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» امر «ربک»، و قیل: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» بدن صاحبک فسمّى ذلک ربّا کما یقال: ربّ الدّار و ربّ الدّابّة.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی اى مع «عِبادِی» «جَنَّتِی». و قیل: «فى» جملة «عبادى» الصّالحین مع الّذین انعم اللَّه علیهم من النّبیّین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. و قیل: فِی عِبادِی اى «فى» عبادتى و طاعتى فحذف التّاء کاقام الصّلاة.
و قال بعض اهل الاشارة: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ الى الدّنیا «ارْجِعِی» الى اللَّه بترکها و الرّجوع الى اللَّه سلوک سبیل الآخرة. و فی بعض التّفاسیر انّ هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدى الّذى صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الى المدینة فقال:
اللّهم ان کان لى عندک خیر فحوّل وجهى نحو قبلتک، فحوّل اللَّه وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوّله احد فلم یستطع احد ان یحوّله. و قیل: نزلت فی عثمان بن عفان بین انّه سیقتل شهیدا مظلوما. و قال سعید بن جبیر: مات ابن عباس بالطّائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر على خلقته فدخل نعشه ثمّ لم یر خارجا منه فلمّا دفن تلیت هذه الآیة على شفیر القبر لا یرى من تلاها.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و یک آیتست، هفتاد و یک کلمه، سیصد و ده حرف، و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست و از مکیّات شمرند باجماع مفسّران. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة و اللیل اذا یغشى اعطاه اللَّه حتّى یرضى و عافاه اللَّه من العسر و یسّر له الیسر.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اى «یغشى» «النّهار» فیذهب بضوئه. قال الحسن: «یغشى» الافق بظلامه.
وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اى: ظهر و بان. و قیل: یجلّى «اللّیل» فیذهب ظلمته.
وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى «ما» فیها ثلاثة اوجه حسان، سه وجه نیکو دارد معنى ما درین موضع: یکى آنست که: «ما» ى مصدریة گویند، فیکون «ما» و ما بعده فی تقدیر المصدر اى و خلقه الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بآفرینش نر و ماده. وجه دوم «ما» بمعنى من است، اى و من خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى باو که نر و ماده آفرید وجه سوم «ما» کنایت است از مخلوق بر قراءت کسایى بروایت ابو حاتم: وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بکسر را، و معنى آنست که: بهر چه آفرید نر و ماده آن. و قیل: یرید بهما آدم و حوّا و قیل: هو عامّ فی بنى آدم و قیل: عامّ فی کلّ ذى زوج.
و فی قراءة ابن مسعود و ابى الدّرداء و الذکر و الانثى. قوله: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى هذا جواب القسم، اى انّ عملکم و کسبکم لمختلف و متباعد جدّا فساع للدّنیا الفانیة و المعصیة و العقاب و ساع للدّار الباقیة و الطّاعة و الثّواب یدلّ علیه
قول النّبی (ص): «النّاس غادیان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
در سبب نزول این آیه گفتهاند: مردى نخلستانى داشت در جنب سراى درویشى صاحب عیال، و از آن درختان یک خرما بن سر فرا هواى سراى آن درویش داشت، و خرما از آن فرو میریخت بوقت چیدن و اگر یکى از طفلکان آن درویش از آن خرماى فرو ریخته یکى برداشتى، این مرد بقهر از وى بازستدى، تا آن حدّ که اگر در دهن نهادى از دهن وى بیرون کردى. آن درویش صاحب عیال این حال و قصّه با رسول خدا گفت. رسول (ص) آن مرد را بخواند و گفت: اوفتدت که آن خرما بن که سر فرا خانه آن درویش دارد بمن دهى تا ترا در بهشت عوضى دهم به از آن؟ مرد اجابت نکرد و گفت: آن یک خرما بن سخت بارور است و نیکو و دوست میدارم.
آن مرد برفت و دیگرى که آن ساعت حاضر بود و از رسول خدا (ص) مىشنید، گفت: یا رسول اللَّه اگر من آن خرما بن بعوضى از وى بستانم و بتو دهم آن ضمان در بهشت از بهر من میکنى؟ گفت: آرى ضمان میکنم. آن مرد برفت و آن یک خرما بن از وى بخرید بچهل خرما بن که بوى داد. آن گه بیامد و گفت: یا رسول اللَّه ان النّخلة قد صارت فی ملکى و هی لک. رسول خدا (ص) آن مرد درویش صاحب عیال را بخواند و گفت: «النّخلة لک و لعیالک»
رو که آن خرما بن تراست و عیال ترا و کس را با تو در آن مزاحمت نیست. ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد از ابتداء سوره تا اینجا که گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى میگوید: اعمال شما و کوشش شما در کسب و کار بر تفاوت است یکى بمعصیت میکوشد تا بعذاب و بعقوبت رسد، یکى بطاعت میکوشد تا بصواب و کرامت رسد. ابن عباس و ابن مسعود گفتند: این سوره در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد و امیّة بن خلف و آنچه گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى «سعى» ابو بکر است در ایمان و طاعت اللَّه و «سعى» امیة خلف در کفر و معصیت و بینهما بون بعید. و تفسیر این «سعى» آنست که بلال بن رباح الحبشى غلام عبد اللَّه جدعان بود و بلال مسلمان بود پاک دین و هنرى. هر روز رفتى به بتخانه و پلیدى بر بتان افکندى. و در بتخانه زنى بود مجاور که بتان را حراست میکرد و نگه میداشت. آن زن برفت و کافران را از فصل بلال خبر داد. ایشان شکایت کردند بعبد اللَّه بن جدعان که: غلام تو با خدایان ما این معامله مىکند! عبد اللَّه جدعان بلال را با صد شتر بایشان بخشید که این شتران را از بهر خدایان قربان کنید و با بلال آن کنید که خود خواهید. امیّة خلف بلال را در بطحاى مکه بوقت هاجره بر آن زمین گرم خوابانید و سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت و بیم همىداد که: لا تزالها کذا حتّى تموت او تکفر بمحمد و تعبد اللّات و العزّى. گفتا: بر دوام ترا این عذاب خواهد بود تا آنکه از دین محمد برگردى و عبادت لات و عزّى را گردن نهى و بلال در میان آن بلا و عذاب همىگفت: احد احد! معبود را یکى دانم، یگانه در الهیّت، یگانه در صمدیّت! رسول خدا (ص) بوى برگذشت و او را در آن عذاب دید، گفت: یا «بلال ینجیک احد احد».
همان یگانه یکتا ترا رهاند ازین عذاب و بلا.
رسول خدا (ص) ابو بکر را گفت: «انّ بلالا یعذب فی اللَّه»
بلال را در دین اللَّه بعذاب دارند و میرنجانند. خلافست میان علما که ابو بکر او را بچه خرید. قومى گفتند: بیک رطل زر ازیشان باز خرید. قومى گفتند: بیکتا برد و ده اوقیه زر. قومى گفتند: ابو بکر چون از رسول خدا (ص) شنید که بلال را بعذاب دارند، برخاست پیش امیّه خلف شد. گفت: یا امیّة الا تتّقى اللَّه فی هذا المسکین حتّى متى؟. تا کى این بیچاره را چنین بعذاب دارى خود از اللَّه بنترسى بآنچه با وى؟ امیّه گفت: تو او را بتباه بردى، اکنون هم تو او را باز رهان. ابو بکر گفت: مرا غلامى است سیاه از او جلدتر و در کار قویتر و بر دین شما است، نام وى نسطاس. من آن غلام بتو بحشم و تو بلال را بمن بخش. هم چنان کردند و ابو بکر بلال را از ایشان بستد و از آن عذاب برهانید و او را آزاد کرد تا مصطفى (ص) در حقّ وى گفت: «یرحم اللَّه ابا بکر زوّجنى ابنته و حملنى الى دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله».
و کان عمر بن الخطاب یقول: بلال سیّدنا و مولى سیّدنا قوله: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى یعنى: ابا بکر اعطى الحقّ من ماله «وَ اتَّقى» اللَّه فی سرّه.
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بموعود ربّه الّذى وعده ان یثیبه. و قیل: صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه. قال مجاهد وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بالخلف یعنى: ایقن انّ اللَّه سیخلفه. یدلّ علیه ما
روى ابو الدّرداء قال. قال رسول اللَّه (ص): «ما من یوم غربت شمسه الّا و بجنبیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلّهم الّا الثّقلین اللّهم اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا
و انزل اللَّه فی ذلک القرآن فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الى قوله «لِلْعُسْرى» و قیل: «الحسنى» الجنّة، دلیله قوله: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى» یعنى: الجنّة و قیل: «الحسنى» هى النّعمة العظمى الّتى یحسن موقعها عند صاحبها.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى اى للخلّة «الیسرى» فی الدّنیا و بقى العمل بما یرضاه اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: «الیسرى» العمل السّهل الّذى لا یقدر علیه الّا المؤمنون و لا یتسهّل الّا علیهم. و قیل: «سنیسّره» للعود الى مثل ما فعله من العمل الصّالح و قیل: معناه فسندخله الجنّة و نوفّقه لما یوصله الیها.
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ اى منع الواجب و لم یعط الزّکاة من ماله «و استغنى» فی نفسه و اعتقاده عن ثواب ربّه فلم یرغب فیه.
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه و بالجنّة و بالخلف فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى اى للخلّة المؤدّیة الى النّار و لفظ التّیسیر للازدواج. و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الّا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنّة».
قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتّکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له امّا من کان من اهل السّعادة، فسییسّر لعمل السّعادة و امّا من کان من اهل الشّقاوة فسییسّر لعمل الشّقوة». ثمّ قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الى قوله: «لِلْعُسْرى» و عن عمران بن حصین قال: قام شابّان الى رسول اللَّه (ص) فقالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس فیه أ فی امر قد جرت به المقادیر و جنّت به الاقلام ام فی امر نستأنفه؟ قال: «بلى فی امر قد جرت به المقادیر و جفّت به الاقلام». قالا: ففیم العمل یا رسول اللَّه؟ قال: اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له. قالا: الآن نجدّ و نعمل.
این خبر دلیل است که اعمال و احوال بندگان را جمله بنا بر تقدیر است. پیش از آفرینش ایشان اللَّه بر ایشان نبشته و حکم کرده و قضا رانده و جز آن که نبشته و حکم کرده بر سر ایشان نرود و تغییر و تبدیل در آن نشود چنانک گفت جلّ جلاله: «ما یبدّل القول لدىّ».
اگر کسى گوید: چون حوالت همه بر تقدیر است، ثواب و عقاب چراست و مستند آن چیست؟ جواب آنست که: ثواب و عقاب از احکام تکلیف است نه از احکام تقدیر و بناء آن بر امر و نهى است نه بر توفیق و خذلان. زیرا که تقدیر اصل است و عمل فرع، و ثواب و عقاب از احکام فروع است نه از احکام اصول همچنانک علم باوقات نماز و شرائط و ارکان آن اصل است و عمل نماز بر آن فرع است و ثواب و عقاب بر فرع است نه اصل. خبر صحیح است از مصطفى (ص): «انّ احدکم لیعمل بعمل اهل الجنّة حتّى ما یکون بینه و بینها الّا ذراع فیسبق علیه الکتاب.
فیعمل بعمل اهل النّار فیکون من اهلها الحدیث الى آخره».
«فیسبق علیه الکتاب»: اشارتست که: تقدیر اصل است، «فیعمل بعمل اهل النّار» اشارتست که عمل فرع است، «فیکون من اهلها» اشارتست که بظاهر عمل است معلوم گشت که مستند عمل تقدیر است و مستند ثواب و عقاب و اللَّه اعلم. قوله: وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى اى لا ینفعه ماله الّذى حبسه عن حقوق اللَّه اذا مات و لا یدفع شیئا من عذاب اللَّه کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» الآیة فعلى هذا القول «تردّى» تفعّل من الرّدى و هو الهلاک. و قیل: إِذا تَرَدَّى اى سقط فی النّار.
إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى یعنى: الانذار و الارسال و الاعلام اى «علینا» البیان.
قال الزجاج: «علینا» ان نبیّن طریق «الهدى» من طریق الضّلال بما تنصب علیه من الآیات فاقتصر من ذلک على «الهدى» کما قال: «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» و لم یذکر البرد لانّه یدلّ علیه. و قیل: إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى اى ثواب «الهدى» کما «إِنَّ عَلَیْنا» عقاب الضّلالة. و قال الفراء: معناه: من سلک «الهدى» فعلى اللَّه سبیله کقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ اى من اراد اللَّه فهو على السّبیل القاصد.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فمن طلبهما من غیر مالکهما فقد اخطأ الطّریق.
و قیل: إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فنعزّ المؤمن فی الآخرة بالثّواب کما اعززناه فی الدّنیا بالایمان و نهین الکافر بالعذاب فی الآخرة کما اذللناه فی الدّنیا بالضّلال.
فَأَنْذَرْتُکُمْ یا اهل مکه ناراً تَلَظَّى اى تتلظّى یعنى: تتوقّد و تتوهّج و تلتهب.
لا یَصْلاها لا یدخلها و لا یسیر صلى لها اى حطبا و لا یلازمها إِلَّا الْأَشْقَى یعنى: الشّقىّ. و العرب تسمّى الفاعل افعل فی کثیر من کلامها، منه قوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» و قوله: «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
الَّذِی کَذَّبَ رسل اللَّه «وَ تَوَلَّى» اعرض عن الایمان استدلّ المرجئة بهذه الآیة على ما یزعمون انّه لا یدخل النّار الّا کافر مکذّب معرض عن الایمان. و لیس فیه دلیل لانّ هذه نار خصّ الکافرون بها و للنّار درکات. هذا معنى کلام الزّجاج و تنکیر النّار فی الآیة دلیل على صحّة هذا التأویل: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى یعنى: التّقى کالأشقى بمعنى الشّقى:
تمنّى رجال ان اموت و ان امت
فتلک سبیل لست فیها باوحد
اى بواحد.
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ الفقراء و فی سبیل اللَّه و من امر صرفه الیه نزلت فی ابو بکر الصدیق اسلم و له اربعون الفا فانفقها کلّها. یَتَزَکَّى اى یطلب ان یکون عند اللَّه زاکیا لا ریاء و سمعة. قال ابن الزبیر: کان ابو بکر یبتاع الضعفة فیعتقهم، فقال له ابوه: اى بنىّ لو کنت تبتاع من یمنع ظهرک. قال منع ظهرى ارید. فنزل فیه.
وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى و روى انّ ابا بکر الصدیق اعتق ممّن کان یعذب فی اللَّه بمکة سبعة انفس رجلین و خمس نسوة فالرّجلان بلال بن رباح و عامر بن فهیرة الّذى آمنه رسول اللَّه (ص) على نفسه فی الغار و خرج مع النّبی (ص) الى المدینة فقتل شهیدا یوم القیامة بئر معونة. و امّا النّسوة الخمس فالنّهدیّة و ابنتها و امّ عمیس و جاریة بنى عمرو بن المؤمّل و زنیرة. یقال: انّ زنیرة کانت امرأة ضعیفة البصر، فلمّا اسلمت کان شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و امیّة بن خلف فی اشباههم من اشراف مشرکى قریش یستهزءون بها فیقعدونها فیضحکون بها و یقولون: و اللَّه لو کان ما جاء به محمد خیرا ما سبقتنا الیه زنیرة! فانزل اللَّه تعالى فی ذلک: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ فذهب بصر زنیره و کان عظماء قریش یقولون: اذهب اللّات و العزّى بصرک حین خالفت دینهما. فتقول زنیرة: لا و اللَّه ما اضرّتانى و لا اصابتانى فردّ اللَّه تبارک و تعالى بصرها بعد ذلک.
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى قال المفسّرون لمّا اشترى ابو بکر بلالا فاعتقه، قال المشرکون: ما فعل ذلک ابو بکر الّا لید کانت عنده لبلال، فنفى اللَّه ذلک عنه فقال.
وَ ما لِأَحَدٍ اى لبلال و غیره عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى لکن فعل ما فعل «ابتغاء وجه» اللَّه و طلبا لرضاه.
وَ لَسَوْفَ یَرْضى اى «یرضى» اللَّه عنه «و یرضى» بما یعطیه اللَّه عزّ و جلّ فی الآخرة من الجنّة و الکرامة جزا على ما فعل لم ینزل هذا الوعد الّا لرسول اللَّه (ص) فی قوله: «وَ لَسَوْفَ» یعطیک ربّک فترضى و لابى بکر هاهنا
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اى «یغشى» «النّهار» فیذهب بضوئه. قال الحسن: «یغشى» الافق بظلامه.
وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اى: ظهر و بان. و قیل: یجلّى «اللّیل» فیذهب ظلمته.
وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى «ما» فیها ثلاثة اوجه حسان، سه وجه نیکو دارد معنى ما درین موضع: یکى آنست که: «ما» ى مصدریة گویند، فیکون «ما» و ما بعده فی تقدیر المصدر اى و خلقه الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بآفرینش نر و ماده. وجه دوم «ما» بمعنى من است، اى و من خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى باو که نر و ماده آفرید وجه سوم «ما» کنایت است از مخلوق بر قراءت کسایى بروایت ابو حاتم: وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بکسر را، و معنى آنست که: بهر چه آفرید نر و ماده آن. و قیل: یرید بهما آدم و حوّا و قیل: هو عامّ فی بنى آدم و قیل: عامّ فی کلّ ذى زوج.
و فی قراءة ابن مسعود و ابى الدّرداء و الذکر و الانثى. قوله: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى هذا جواب القسم، اى انّ عملکم و کسبکم لمختلف و متباعد جدّا فساع للدّنیا الفانیة و المعصیة و العقاب و ساع للدّار الباقیة و الطّاعة و الثّواب یدلّ علیه
قول النّبی (ص): «النّاس غادیان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
در سبب نزول این آیه گفتهاند: مردى نخلستانى داشت در جنب سراى درویشى صاحب عیال، و از آن درختان یک خرما بن سر فرا هواى سراى آن درویش داشت، و خرما از آن فرو میریخت بوقت چیدن و اگر یکى از طفلکان آن درویش از آن خرماى فرو ریخته یکى برداشتى، این مرد بقهر از وى بازستدى، تا آن حدّ که اگر در دهن نهادى از دهن وى بیرون کردى. آن درویش صاحب عیال این حال و قصّه با رسول خدا گفت. رسول (ص) آن مرد را بخواند و گفت: اوفتدت که آن خرما بن که سر فرا خانه آن درویش دارد بمن دهى تا ترا در بهشت عوضى دهم به از آن؟ مرد اجابت نکرد و گفت: آن یک خرما بن سخت بارور است و نیکو و دوست میدارم.
آن مرد برفت و دیگرى که آن ساعت حاضر بود و از رسول خدا (ص) مىشنید، گفت: یا رسول اللَّه اگر من آن خرما بن بعوضى از وى بستانم و بتو دهم آن ضمان در بهشت از بهر من میکنى؟ گفت: آرى ضمان میکنم. آن مرد برفت و آن یک خرما بن از وى بخرید بچهل خرما بن که بوى داد. آن گه بیامد و گفت: یا رسول اللَّه ان النّخلة قد صارت فی ملکى و هی لک. رسول خدا (ص) آن مرد درویش صاحب عیال را بخواند و گفت: «النّخلة لک و لعیالک»
رو که آن خرما بن تراست و عیال ترا و کس را با تو در آن مزاحمت نیست. ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد از ابتداء سوره تا اینجا که گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى میگوید: اعمال شما و کوشش شما در کسب و کار بر تفاوت است یکى بمعصیت میکوشد تا بعذاب و بعقوبت رسد، یکى بطاعت میکوشد تا بصواب و کرامت رسد. ابن عباس و ابن مسعود گفتند: این سوره در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد و امیّة بن خلف و آنچه گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى «سعى» ابو بکر است در ایمان و طاعت اللَّه و «سعى» امیة خلف در کفر و معصیت و بینهما بون بعید. و تفسیر این «سعى» آنست که بلال بن رباح الحبشى غلام عبد اللَّه جدعان بود و بلال مسلمان بود پاک دین و هنرى. هر روز رفتى به بتخانه و پلیدى بر بتان افکندى. و در بتخانه زنى بود مجاور که بتان را حراست میکرد و نگه میداشت. آن زن برفت و کافران را از فصل بلال خبر داد. ایشان شکایت کردند بعبد اللَّه بن جدعان که: غلام تو با خدایان ما این معامله مىکند! عبد اللَّه جدعان بلال را با صد شتر بایشان بخشید که این شتران را از بهر خدایان قربان کنید و با بلال آن کنید که خود خواهید. امیّة خلف بلال را در بطحاى مکه بوقت هاجره بر آن زمین گرم خوابانید و سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت و بیم همىداد که: لا تزالها کذا حتّى تموت او تکفر بمحمد و تعبد اللّات و العزّى. گفتا: بر دوام ترا این عذاب خواهد بود تا آنکه از دین محمد برگردى و عبادت لات و عزّى را گردن نهى و بلال در میان آن بلا و عذاب همىگفت: احد احد! معبود را یکى دانم، یگانه در الهیّت، یگانه در صمدیّت! رسول خدا (ص) بوى برگذشت و او را در آن عذاب دید، گفت: یا «بلال ینجیک احد احد».
همان یگانه یکتا ترا رهاند ازین عذاب و بلا.
رسول خدا (ص) ابو بکر را گفت: «انّ بلالا یعذب فی اللَّه»
بلال را در دین اللَّه بعذاب دارند و میرنجانند. خلافست میان علما که ابو بکر او را بچه خرید. قومى گفتند: بیک رطل زر ازیشان باز خرید. قومى گفتند: بیکتا برد و ده اوقیه زر. قومى گفتند: ابو بکر چون از رسول خدا (ص) شنید که بلال را بعذاب دارند، برخاست پیش امیّه خلف شد. گفت: یا امیّة الا تتّقى اللَّه فی هذا المسکین حتّى متى؟. تا کى این بیچاره را چنین بعذاب دارى خود از اللَّه بنترسى بآنچه با وى؟ امیّه گفت: تو او را بتباه بردى، اکنون هم تو او را باز رهان. ابو بکر گفت: مرا غلامى است سیاه از او جلدتر و در کار قویتر و بر دین شما است، نام وى نسطاس. من آن غلام بتو بحشم و تو بلال را بمن بخش. هم چنان کردند و ابو بکر بلال را از ایشان بستد و از آن عذاب برهانید و او را آزاد کرد تا مصطفى (ص) در حقّ وى گفت: «یرحم اللَّه ابا بکر زوّجنى ابنته و حملنى الى دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله».
و کان عمر بن الخطاب یقول: بلال سیّدنا و مولى سیّدنا قوله: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى یعنى: ابا بکر اعطى الحقّ من ماله «وَ اتَّقى» اللَّه فی سرّه.
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بموعود ربّه الّذى وعده ان یثیبه. و قیل: صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه. قال مجاهد وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بالخلف یعنى: ایقن انّ اللَّه سیخلفه. یدلّ علیه ما
روى ابو الدّرداء قال. قال رسول اللَّه (ص): «ما من یوم غربت شمسه الّا و بجنبیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلّهم الّا الثّقلین اللّهم اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا
و انزل اللَّه فی ذلک القرآن فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الى قوله «لِلْعُسْرى» و قیل: «الحسنى» الجنّة، دلیله قوله: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى» یعنى: الجنّة و قیل: «الحسنى» هى النّعمة العظمى الّتى یحسن موقعها عند صاحبها.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى اى للخلّة «الیسرى» فی الدّنیا و بقى العمل بما یرضاه اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: «الیسرى» العمل السّهل الّذى لا یقدر علیه الّا المؤمنون و لا یتسهّل الّا علیهم. و قیل: «سنیسّره» للعود الى مثل ما فعله من العمل الصّالح و قیل: معناه فسندخله الجنّة و نوفّقه لما یوصله الیها.
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ اى منع الواجب و لم یعط الزّکاة من ماله «و استغنى» فی نفسه و اعتقاده عن ثواب ربّه فلم یرغب فیه.
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه و بالجنّة و بالخلف فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى اى للخلّة المؤدّیة الى النّار و لفظ التّیسیر للازدواج. و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الّا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنّة».
قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتّکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له امّا من کان من اهل السّعادة، فسییسّر لعمل السّعادة و امّا من کان من اهل الشّقاوة فسییسّر لعمل الشّقوة». ثمّ قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الى قوله: «لِلْعُسْرى» و عن عمران بن حصین قال: قام شابّان الى رسول اللَّه (ص) فقالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس فیه أ فی امر قد جرت به المقادیر و جنّت به الاقلام ام فی امر نستأنفه؟ قال: «بلى فی امر قد جرت به المقادیر و جفّت به الاقلام». قالا: ففیم العمل یا رسول اللَّه؟ قال: اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له. قالا: الآن نجدّ و نعمل.
این خبر دلیل است که اعمال و احوال بندگان را جمله بنا بر تقدیر است. پیش از آفرینش ایشان اللَّه بر ایشان نبشته و حکم کرده و قضا رانده و جز آن که نبشته و حکم کرده بر سر ایشان نرود و تغییر و تبدیل در آن نشود چنانک گفت جلّ جلاله: «ما یبدّل القول لدىّ».
اگر کسى گوید: چون حوالت همه بر تقدیر است، ثواب و عقاب چراست و مستند آن چیست؟ جواب آنست که: ثواب و عقاب از احکام تکلیف است نه از احکام تقدیر و بناء آن بر امر و نهى است نه بر توفیق و خذلان. زیرا که تقدیر اصل است و عمل فرع، و ثواب و عقاب از احکام فروع است نه از احکام اصول همچنانک علم باوقات نماز و شرائط و ارکان آن اصل است و عمل نماز بر آن فرع است و ثواب و عقاب بر فرع است نه اصل. خبر صحیح است از مصطفى (ص): «انّ احدکم لیعمل بعمل اهل الجنّة حتّى ما یکون بینه و بینها الّا ذراع فیسبق علیه الکتاب.
فیعمل بعمل اهل النّار فیکون من اهلها الحدیث الى آخره».
«فیسبق علیه الکتاب»: اشارتست که: تقدیر اصل است، «فیعمل بعمل اهل النّار» اشارتست که عمل فرع است، «فیکون من اهلها» اشارتست که بظاهر عمل است معلوم گشت که مستند عمل تقدیر است و مستند ثواب و عقاب و اللَّه اعلم. قوله: وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى اى لا ینفعه ماله الّذى حبسه عن حقوق اللَّه اذا مات و لا یدفع شیئا من عذاب اللَّه کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» الآیة فعلى هذا القول «تردّى» تفعّل من الرّدى و هو الهلاک. و قیل: إِذا تَرَدَّى اى سقط فی النّار.
إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى یعنى: الانذار و الارسال و الاعلام اى «علینا» البیان.
قال الزجاج: «علینا» ان نبیّن طریق «الهدى» من طریق الضّلال بما تنصب علیه من الآیات فاقتصر من ذلک على «الهدى» کما قال: «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» و لم یذکر البرد لانّه یدلّ علیه. و قیل: إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى اى ثواب «الهدى» کما «إِنَّ عَلَیْنا» عقاب الضّلالة. و قال الفراء: معناه: من سلک «الهدى» فعلى اللَّه سبیله کقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ اى من اراد اللَّه فهو على السّبیل القاصد.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فمن طلبهما من غیر مالکهما فقد اخطأ الطّریق.
و قیل: إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فنعزّ المؤمن فی الآخرة بالثّواب کما اعززناه فی الدّنیا بالایمان و نهین الکافر بالعذاب فی الآخرة کما اذللناه فی الدّنیا بالضّلال.
فَأَنْذَرْتُکُمْ یا اهل مکه ناراً تَلَظَّى اى تتلظّى یعنى: تتوقّد و تتوهّج و تلتهب.
لا یَصْلاها لا یدخلها و لا یسیر صلى لها اى حطبا و لا یلازمها إِلَّا الْأَشْقَى یعنى: الشّقىّ. و العرب تسمّى الفاعل افعل فی کثیر من کلامها، منه قوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» و قوله: «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
الَّذِی کَذَّبَ رسل اللَّه «وَ تَوَلَّى» اعرض عن الایمان استدلّ المرجئة بهذه الآیة على ما یزعمون انّه لا یدخل النّار الّا کافر مکذّب معرض عن الایمان. و لیس فیه دلیل لانّ هذه نار خصّ الکافرون بها و للنّار درکات. هذا معنى کلام الزّجاج و تنکیر النّار فی الآیة دلیل على صحّة هذا التأویل: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى یعنى: التّقى کالأشقى بمعنى الشّقى:
تمنّى رجال ان اموت و ان امت
فتلک سبیل لست فیها باوحد
اى بواحد.
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ الفقراء و فی سبیل اللَّه و من امر صرفه الیه نزلت فی ابو بکر الصدیق اسلم و له اربعون الفا فانفقها کلّها. یَتَزَکَّى اى یطلب ان یکون عند اللَّه زاکیا لا ریاء و سمعة. قال ابن الزبیر: کان ابو بکر یبتاع الضعفة فیعتقهم، فقال له ابوه: اى بنىّ لو کنت تبتاع من یمنع ظهرک. قال منع ظهرى ارید. فنزل فیه.
وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى و روى انّ ابا بکر الصدیق اعتق ممّن کان یعذب فی اللَّه بمکة سبعة انفس رجلین و خمس نسوة فالرّجلان بلال بن رباح و عامر بن فهیرة الّذى آمنه رسول اللَّه (ص) على نفسه فی الغار و خرج مع النّبی (ص) الى المدینة فقتل شهیدا یوم القیامة بئر معونة. و امّا النّسوة الخمس فالنّهدیّة و ابنتها و امّ عمیس و جاریة بنى عمرو بن المؤمّل و زنیرة. یقال: انّ زنیرة کانت امرأة ضعیفة البصر، فلمّا اسلمت کان شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و امیّة بن خلف فی اشباههم من اشراف مشرکى قریش یستهزءون بها فیقعدونها فیضحکون بها و یقولون: و اللَّه لو کان ما جاء به محمد خیرا ما سبقتنا الیه زنیرة! فانزل اللَّه تعالى فی ذلک: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ فذهب بصر زنیره و کان عظماء قریش یقولون: اذهب اللّات و العزّى بصرک حین خالفت دینهما. فتقول زنیرة: لا و اللَّه ما اضرّتانى و لا اصابتانى فردّ اللَّه تبارک و تعالى بصرها بعد ذلک.
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى قال المفسّرون لمّا اشترى ابو بکر بلالا فاعتقه، قال المشرکون: ما فعل ذلک ابو بکر الّا لید کانت عنده لبلال، فنفى اللَّه ذلک عنه فقال.
وَ ما لِأَحَدٍ اى لبلال و غیره عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى لکن فعل ما فعل «ابتغاء وجه» اللَّه و طلبا لرضاه.
وَ لَسَوْفَ یَرْضى اى «یرضى» اللَّه عنه «و یرضى» بما یعطیه اللَّه عزّ و جلّ فی الآخرة من الجنّة و الکرامة جزا على ما فعل لم ینزل هذا الوعد الّا لرسول اللَّه (ص) فی قوله: «وَ لَسَوْفَ» یعطیک ربّک فترضى و لابى بکر هاهنا
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست، چهل کلمه، صد و نود و دو حرف، جمله به مکه فرو آمد و سوم سوره است که از آسمان فرو آمد. اوّل سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ فرو آمد، پس سوره «ن وَ الْقَلَمِ»، پس سوره و الضحى. و درین سورة هیچ ناسخ و منسوخ نیست.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و هشتاد حرف است، نود و دو کلمه، نوزده آیت، جمله به مکه فرو آمد و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از ابى کعب از رسول خدا (ص) که گفت: «هر که این سوره برخواند چنانست که مفصّل جمله خواند».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
رشیدالدین میبدی : ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، نود و چهار کلمه، سیصد و نود و نه حرف، جمله به مدینه فرو آمد. بعضى مفسّران گفتند: مکّى است، به مکه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «لم یکن» کان یوم القیامة مع خیر البریّة مسافرا و مقیما»
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ لَمْ تَرَ دانسته ندارى. کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ (۱) که چون کرد خداوند تو با آن پیل داران؟
أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ (۲) نه دستان و ساز ایشان در تباهى کرد و باطل.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ (۳) و فرو گشاد بر ایشان مرغان جوق جوق پراکنده.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ (۴) مىانداخت بر ایشان سنگهاى از سنگ و گل.
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (۵) تا ایشان را چون برگ کاه کرد ریزنده و خورده.
أَ لَمْ تَرَ دانسته ندارى. کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ (۱) که چون کرد خداوند تو با آن پیل داران؟
أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ (۲) نه دستان و ساز ایشان در تباهى کرد و باطل.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ (۳) و فرو گشاد بر ایشان مرغان جوق جوق پراکنده.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ (۴) مىانداخت بر ایشان سنگهاى از سنگ و گل.
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (۵) تا ایشان را چون برگ کاه کرد ریزنده و خورده.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نود و شش حرفست، بیست و سه کلمه، پنج آیه، جمله به مکّه فرو آمده. آن را مکّى گویند، باجماع مفسّران. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ، و در خبرست از مصطفى (ص) هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را از بلاء خسف و مسخ عافیت دهد. و سیاق این سوره قصّه اصحاب الفیل است. و در تاریخ این قصّه علماى تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: پیش از مولد مصطفى (ص) بود بچهل سال. و هذا قول مقاتل. قومى گفتند: به بیست و سه سال. و هذا قول الکلبى. و بیشترین علما بر آنند که عام الفیل آن سال بود که رسول خدا (ص) از مادر در وجود آمد. و کان ذلک معجزة له. و بیان این قصّه على سبیل الاختصار آنست که: نجاشى ملک حبشه بود، نام وى اضخمه و دیار حبشه و یمن در مملکت وى بود. دو قائد داشت که سالاران لشگر وى بودند، یکى ارباط و دیگر ابرهة بن الصّبّاح الملقّب باشرم و کنیته ابو بکسوم. ایشان را هر دو بامیرى یمن فرستاد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وى همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحى یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بىدستورى و بىفرمانى نجاشى کرد. چون خبر به نجاشى رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پاى خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولى بیرون کرد با هدیّهها و تحفههاى بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهاى گرفت با انبانى خاک یمن بملک نجاشى فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکى کشته شد بىاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتى آب نخورم بىدستورى ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پاى بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکى شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانى خاک یمن فرستادم تا پاى بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشى رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانى داشت و بوى تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وى خشنود گشت، وزراى و عقلاى اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهى سازید بعملى که ملک را خوش آید و او را در آن عزّى و جمالى بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهاى است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روى بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهاى بساز بر نام ملک و بر دین ترسایى که دین نجاشى است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتى کن، تا عالمیان روى بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّى و جمالى باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقى روى بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتى با تحفه و هدیّه باز گشتى. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردى از عرب از ساکنان مکّه نام وى زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبى گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوى خوش از آن همىدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولى فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوى مکّه و خراب کردن کعبه. گروهى گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهى گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوى خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وى مردى داهى بود، نام وى ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وى معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وى سنگ باران کنند. حتّى صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابى رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالى مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وى اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسى در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنى هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردى مىآید بحضرت تو که بدرستى و راستى سیّد قریش است. مردى کریم طبع نکوروى، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نورى از وى همىتابد که منظر وى مرا بترسانید. یعنى نور مصطفى (ص) که از پیشانى وى همىتافت. ابرهه خویشتن را بزىّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وى او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتى که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرماى تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وى تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهاى که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمىخواهى، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهى؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندى است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالى کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همى آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همىگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع على الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پاى بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همىشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردى بود نام وى نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پاى در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانى بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغى سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکى در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردى از آن سپاه یکى از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وى بیستاد و از مکّه بیرون شد و روى به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وى همىبود و او نمىدانست تا در پیش نجاشى شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وى فرو هشت و او را هلاک کرد. فارى اللَّه النّجاشى کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه على ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهى الى صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّى انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشى الّذى کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّى دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصارى فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشى فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الى ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ اى ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتى. تقول: کیف زید؟ معناه: فی اىّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی اىّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالى نفسه الى نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتى فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ اى کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هى حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنى: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر على رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع على رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدرىّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانى بنت ابى طالب قفیزین من الحجارة الّتى رمى بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذى تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، اى حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذى یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذى یکون على حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، اى شأنه ان یطعم و یشرب، اى تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وى همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحى یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بىدستورى و بىفرمانى نجاشى کرد. چون خبر به نجاشى رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پاى خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولى بیرون کرد با هدیّهها و تحفههاى بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهاى گرفت با انبانى خاک یمن بملک نجاشى فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکى کشته شد بىاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتى آب نخورم بىدستورى ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پاى بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکى شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانى خاک یمن فرستادم تا پاى بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشى رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانى داشت و بوى تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وى خشنود گشت، وزراى و عقلاى اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهى سازید بعملى که ملک را خوش آید و او را در آن عزّى و جمالى بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهاى است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روى بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهاى بساز بر نام ملک و بر دین ترسایى که دین نجاشى است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتى کن، تا عالمیان روى بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّى و جمالى باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقى روى بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتى با تحفه و هدیّه باز گشتى. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردى از عرب از ساکنان مکّه نام وى زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبى گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوى خوش از آن همىدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولى فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوى مکّه و خراب کردن کعبه. گروهى گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهى گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوى خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وى مردى داهى بود، نام وى ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وى معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وى سنگ باران کنند. حتّى صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابى رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالى مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وى اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسى در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنى هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردى مىآید بحضرت تو که بدرستى و راستى سیّد قریش است. مردى کریم طبع نکوروى، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نورى از وى همىتابد که منظر وى مرا بترسانید. یعنى نور مصطفى (ص) که از پیشانى وى همىتافت. ابرهه خویشتن را بزىّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وى او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتى که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرماى تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وى تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهاى که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمىخواهى، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهى؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندى است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالى کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همى آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همىگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع على الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پاى بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همىشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردى بود نام وى نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پاى در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانى بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغى سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکى در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردى از آن سپاه یکى از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وى بیستاد و از مکّه بیرون شد و روى به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وى همىبود و او نمىدانست تا در پیش نجاشى شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وى فرو هشت و او را هلاک کرد. فارى اللَّه النّجاشى کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه على ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهى الى صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّى انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشى الّذى کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّى دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصارى فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشى فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الى ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ اى ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتى. تقول: کیف زید؟ معناه: فی اىّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی اىّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالى نفسه الى نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتى فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ اى کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هى حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنى: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر على رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع على رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدرىّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانى بنت ابى طالب قفیزین من الحجارة الّتى رمى بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذى تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، اى حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذى یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذى یکون على حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، اى شأنه ان یطعم و یشرب، اى تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم غنیّ من اطاعه اغناه و من خالفه اضاعه و اقماه، اسم عزیز من وافقه رقّاه الى الرّتبة العلیاء، و من خالفه القاه فی المحنة الکبرى.
نام خداوندى عظیم. جبّار نامدار کریم، قهّار کردگار حکیم. خداوندى که رقم قلم قضاء او بهیچ آب منسوخ نگردد. جبّارى که تیر تقدیر او بسپر هیچ آفریده مندفع نشود، کریمى که فضل عمیم او در هیچ معیار نگنجد، رحیمى که احسان قدیم او هیچ میزان نسنجد. خاطر اگر چه هادى و داهى بود در لمعات انوار سبحات جلال او گمراه شود. شکر اگر چه با طول و عرض بود، در فضل و احسان و طول و امتنان او کوتاه گردد. عقل اگر چه کامل و وافر بود، در دریاى علم او غریق گردد. وهم و فهم اگر چه با حدّت و فطنت بود، در انوار جلال و جمال او حریق شود.
پیر طریقت قدّس روحه، بدین معنى سخنى مختصر باشارت گفته بس نغز و بس عجب. گفت: از جمال و جلال دوست کسى لذّت یابد کش دیده بازست، مصحوب لم یزل با صاحب لم یکن بد سازست.
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ اى محمد ننگرى و نه بینى تو اصحاب فیل را که با ایشان چه کردیم، و ایشان را چون کشتیم، و دمار از ایشان چون بر آوردیم؟ قومى بودند بر پشت حیوان کوه هیکل موج پیکر قصد خانه ما کردند و بر عدّت و ساز و آلت خود اعتماد کردند، تا ما از خزائن قهر خود مرغکى چند ضعیف فرستادیم تا ایشان را هلاک کردند. و آتش قهر و سیاست ما در ایشان زدند که: وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ما آن قهّار و جبّاریم که هر که را خواهیم بهر چه خواهیم قهر کنیم. نمرود لعین را پشهاى فرستیم تا سزاى وى در کنار وى نهد. فرعون طاغى را که دعوى خدایى کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود. اى محمد آن صنادید قریش و رؤساء کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشه هلاک کردن تو بر پى تو بیرون آمدند و تو با صدّیق در آن غار غیرت رفته، نبینى که ما عنکبوتى ضعیف را بشحنگى تو چون فرستادیم؟
تا دست دعاوى و اباطیل ایشان فرو بست! ما آن خداوندیم که در راه ما عنکبوتى شحنگى کند، مرغى مبارزى کند، پشهاى سپاه سالارى کند، غارى راز دارى کند، عصائى در صحرایى اژدهایى کند، آبى فرمانبردارى کند، آتشى مونسى کند، درختى سبز مشعله دارى کند، سگى عاشقى کند، مورى مذکّرى کند، سنگى مسبّحى کند، کس را با قهر ما تاوستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایى جستن نیست. دور افتادند و غلط پنداشتند اصحاب فیل که قصد تخریب خانه ما کردند، خانهاى که طراز اضافت بیت اللَّه بر آستین اعزاز او کشیده، از سنگ بر آورده، لیکن مغناطیس دلهاى مؤمنان ساخته! ابراهیم و اسماعیل را گفتیم که: مرا خانهاى بنا کنید بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ از مشتى سنگ خاره، از یک جانب او برّ بىنهایت و از یک جانب او بحر بىغایت. اگر خانهاى بودى از یاقوت و لعل و زبرجد یا در میان بساطین و ریاض و انهار و اشجار بودى، اگر کسى بوى میل کردى عجب نبودى، عجب آنست که مشتى سنگ بر هم نهاد و بادیه مردم خوار راه وى ساخته و صد هزار اعرابى جلف سخت دل بىرحمت بر راه وى نشانده و آن گه آتش عشق عشّاق هر روز تیزتر! گویى آن کعبه شمعیست افروخته و حاجیان پروانهاند بىصبر گشته، از هزار فرسنگ مىشتابند و پروانه وار خویشتن را درو مىسوزند، و ایشان که بعذرى ازو باز ماندهاند و در آرزوى جوار و طواف او بگداختهاند این نوحه همى کنند:
گر کعبه وصل تو کنند بر ما ناز
از بادیه هجر که مان دارد باز؟
ما مىگردیم در بیابان نیاز
کز دور روا بود سوى کعبه نماز!
نام خداوندى عظیم. جبّار نامدار کریم، قهّار کردگار حکیم. خداوندى که رقم قلم قضاء او بهیچ آب منسوخ نگردد. جبّارى که تیر تقدیر او بسپر هیچ آفریده مندفع نشود، کریمى که فضل عمیم او در هیچ معیار نگنجد، رحیمى که احسان قدیم او هیچ میزان نسنجد. خاطر اگر چه هادى و داهى بود در لمعات انوار سبحات جلال او گمراه شود. شکر اگر چه با طول و عرض بود، در فضل و احسان و طول و امتنان او کوتاه گردد. عقل اگر چه کامل و وافر بود، در دریاى علم او غریق گردد. وهم و فهم اگر چه با حدّت و فطنت بود، در انوار جلال و جمال او حریق شود.
پیر طریقت قدّس روحه، بدین معنى سخنى مختصر باشارت گفته بس نغز و بس عجب. گفت: از جمال و جلال دوست کسى لذّت یابد کش دیده بازست، مصحوب لم یزل با صاحب لم یکن بد سازست.
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ اى محمد ننگرى و نه بینى تو اصحاب فیل را که با ایشان چه کردیم، و ایشان را چون کشتیم، و دمار از ایشان چون بر آوردیم؟ قومى بودند بر پشت حیوان کوه هیکل موج پیکر قصد خانه ما کردند و بر عدّت و ساز و آلت خود اعتماد کردند، تا ما از خزائن قهر خود مرغکى چند ضعیف فرستادیم تا ایشان را هلاک کردند. و آتش قهر و سیاست ما در ایشان زدند که: وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ما آن قهّار و جبّاریم که هر که را خواهیم بهر چه خواهیم قهر کنیم. نمرود لعین را پشهاى فرستیم تا سزاى وى در کنار وى نهد. فرعون طاغى را که دعوى خدایى کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود. اى محمد آن صنادید قریش و رؤساء کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشه هلاک کردن تو بر پى تو بیرون آمدند و تو با صدّیق در آن غار غیرت رفته، نبینى که ما عنکبوتى ضعیف را بشحنگى تو چون فرستادیم؟
تا دست دعاوى و اباطیل ایشان فرو بست! ما آن خداوندیم که در راه ما عنکبوتى شحنگى کند، مرغى مبارزى کند، پشهاى سپاه سالارى کند، غارى راز دارى کند، عصائى در صحرایى اژدهایى کند، آبى فرمانبردارى کند، آتشى مونسى کند، درختى سبز مشعله دارى کند، سگى عاشقى کند، مورى مذکّرى کند، سنگى مسبّحى کند، کس را با قهر ما تاوستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایى جستن نیست. دور افتادند و غلط پنداشتند اصحاب فیل که قصد تخریب خانه ما کردند، خانهاى که طراز اضافت بیت اللَّه بر آستین اعزاز او کشیده، از سنگ بر آورده، لیکن مغناطیس دلهاى مؤمنان ساخته! ابراهیم و اسماعیل را گفتیم که: مرا خانهاى بنا کنید بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ از مشتى سنگ خاره، از یک جانب او برّ بىنهایت و از یک جانب او بحر بىغایت. اگر خانهاى بودى از یاقوت و لعل و زبرجد یا در میان بساطین و ریاض و انهار و اشجار بودى، اگر کسى بوى میل کردى عجب نبودى، عجب آنست که مشتى سنگ بر هم نهاد و بادیه مردم خوار راه وى ساخته و صد هزار اعرابى جلف سخت دل بىرحمت بر راه وى نشانده و آن گه آتش عشق عشّاق هر روز تیزتر! گویى آن کعبه شمعیست افروخته و حاجیان پروانهاند بىصبر گشته، از هزار فرسنگ مىشتابند و پروانه وار خویشتن را درو مىسوزند، و ایشان که بعذرى ازو باز ماندهاند و در آرزوى جوار و طواف او بگداختهاند این نوحه همى کنند:
گر کعبه وصل تو کنند بر ما ناز
از بادیه هجر که مان دارد باز؟
ما مىگردیم در بیابان نیاز
کز دور روا بود سوى کعبه نماز!
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نود و سه حرفست، هفده کلمه، چهار آیه، جمله به مکّه فرو آمد، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفى (ص): «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را ثواب آن کس دهد که بخانه کعبه طواف کند و در مسجد حرام معتکف نشیند». و روى فی بعض الاخبار انّ النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ فضّل قریشا بخصال لم یشرکهم فیها غیرهم، انّهم عبدوا اللَّه عشر سنین لم یعبده فیها الّا قرشىّ و انّه نصرهم یوم الفیل و هم مشرکون، و نزلت فیهم سورة لم یدخل فیها احد من العالمین سواهم، و بانّه بعثنى منهم رسولا الیهم».
و فی الخبر الصّحیح عن النّبی (ص) قال: «ان اللَّه اصطفى کنانة من بنى اسماعیل و اصطفى من بنى کنانة قریشا و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم».
قال بعض اهل العلم: معنى الاصطفاء المذکور فی کنانة و قریش و هاشم هو ما خصّ اللَّه تعالى هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح و صحّة الانساب و زکاء المنابت و تمیّزهم من بین سائر الامم بالاخلاق الصّالحة و الطّرائق المحمودة و المکارم المشهودة مع تمسّک ببعض ما ورثوا من ابیهم ابراهیم (ع) من المناسک و الشّعائر، فامّا ان یحکم لهم بالاسلام بهذا الاثر على ما یقول بعض الجاهلیة فلا و اللَّه اعلم. و قریش هم اولاد النّضر بن کنانة فکلّ من ولده النّضر فهو قرشى و من لم یلده النّضر فلیس بقرشى. و النّضر هو الّذى قال: بینا انا نائم فی الحجر اذ رأیت کانّما خرج من ظهرى شجرة خضراء حتّى بلغت عنان السّماء و اذا اغصانها نور فی نور و اذا انا بقوم بیض الوجوه و اذا القوم متعلّقون بها من لدن ظهرى الى سماء الدّنیا. قال: فلمّا انتبهت اتیت کهنة قریش فاخبرتها بذلک. فقالوا: ان صدقت رؤیاک فقد صرف الیک العزّ و الکرم و قد خصّصت بحسب و سودد لم یخصّص به احد من العالمین. و سمّوا قریشا لتجمّعهم بعد التّفرّق، و القرش الجمع. و روى: انّ معاویة سأل ابن عباس (رض) عن معنى قریش. فقال: هى دابّة تسکن البحر من اعظمها دابّة و انشد:
و قریش هى الّتى تسکن البحر
بها سمّیت قریش قریشا
تأکل الغثّ و السّمین و لا
تترک یوما لذى جناحین ریشا
و قیل: القرش: الکسب کانوا یأکلون من کسبهم فسمّوا به. قوله: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ هذه اللّام متّصلة بالسّورة الاولى، و المعنى: فعلنا ذلک باصحاب الفیل لِإِیلافِ قُرَیْشٍ و جمعهما عمر بن الخطّاب فی الرّکعة الثّانیة من صلاة المغرب.
و یروى عن الکسائى ترک التّسمیة بینهما و کذلک فی مصحف ابى بن کعب لا فصل بینهما بالتّسمیة لانّه عدّ السّورتین واحدة و التّقدیر: اهلک اللَّه اصحاب الفیل وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ حجارة مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ لیسلم قریش منهم و لیدوم لهم ما الفوه من رحلتى الشّتاء و الصّیف الى الشّام و الیمن فیسعون فیهما آمنین. و قیل: هذه اللّام بمعنى الى اى فعلنا ذلک باصحاب الفیل نعمة منّا على قریش الى نعمتنا علیهم فی رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. و قال الکسائى و الاخفش: هى لام التّعجّب یقول: اعجبوا لِإِیلافِ قُرَیْشٍ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ و ترکهم عبادةبَّ هذَا الْبَیْتِ
ثمّ امرهم بعبادته. و قال الزّجاج: هى مردودة الى ما بعدها، تقدیره:لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ اى لما انعم اللَّه علیهم من إِیلافِهِمْ و قوله: «إِیلافِهِمْ» بدل من الایلاف الاوّل و قوله: رِحْلَةَ الشِّتاءِ نصب على المصدر و قیل: على الظّرف، و قیل: بوقوع «إِیلافِهِمْ» علیه. قرأ ابن عامر: «لآلاف» بهمزة مختلسة من غیر یاء بعدها و قرأ ابو جعفر «لیلاف قریش» بغیر همز و انّهما ذهبا الى طلب الخفّة و قرأ الآخرون بهمزة مشبعة و یاء بعدها و اتّفقوا فی «إِیلافِهِمْ» انّها یاء بعد الهمزة الّا ابن کثیر فانّه قرأ الفهم ساکنة اللّام بغیر یاء یقال: آلف یولف ایلافا و الف یألف الفا و الافا فهما لغتان و الفرق بینهما من طریق المعنى اذ الفت الشّیء هو الاصل فاذا عدّیته الى مفعول قلت: آلفت الرّجل الشّیء ایلافا اذا جعلته یألفه کما تقول: آمنت القوم و آمنت فلانا القوم. فیکون معنى الآیة على هذا آلفت قریش انفسها. رحلتى «الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» و کانت لهم فی کلّ سنة رحلتان للتّجارة، «رحلة» فی «الشّتاء» الى الیمن لانّها بلاد حارّة و «رحلة» فی «الصّیف» الى «الشّام» لانّها باردة و وجه المنّة فی ذلک انّ قریشا کانت تعیش بتجارتهم فکان لا یتعرّض لهم احد فی سفرهم بسوء لانّهم سکّان حرم اللَّه. قیل: کان یؤخذ الرّجل منهم فیقول: انا حرمىّ فیخلى عنه فلو لا الا من لم یقدروا على التّصرّف و لو لا التّجارة لم یقدروا على المعیشة. فذکرهم اللَّه عزّ و جلّ هذه النّعم و قال: فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ بالتّجارة وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ لانّهم سکّان حرمه. و قیل: اصحاب «الایلاف» اربعة، هاشم و عبد شمس و مطّلب و نوفل، بنو عبد مناف. و کان هاشم و عبد شمس توأما کانوا اخذوا من ملوک العجم و العرب حبالا، و الحبال کتب العهد یمتازون بها من الآفاق لیعیش اهل مکّة و یسیر میر هم آمنین. اخذ هاشم من قیصر حبلا ثمّ هو مات بغزّة فی طریق الشّام. و اخذ عبد شمس حبلا من النّجاشى ثمّ هو مات باجیاد مکّة فی الطّریق. و اخذ المطّلب حبلا من اقیال الیمن ثمّ هو مات بردمان فی طریق الیمن. و اخذ نوفل حبلا من کسرى ثمّ هو مات بسلمان فی طریق العراق. و بذلک یقوا الشّاعر:
انّ المغیرات و ابناءهم
من خیر آباء و أمّهات
اربعة کلّهم سیّد
اولاد سادات لسادات
اخلصهم عبد مناف فهم
من لوم من لام بمنجاة
قبر بسلمان و قبر برد
مان و قبر عند غزّات
و میّت آخر منهم ثوى
فی ملجد عند الثّنیّات
و قیل: کانوا یشتون بمکّة و یصیفون بالطّائف، فامرهم اللَّه تعالى ان یقیموا بالحرم و یعبدوابَّ هذَا الْبَیْتِ. و قیل: کان النّاس یرتحلون الیهم «رحلة» فی «الشّتاء» و «رحلة» فی «الصّیف» یحملون الیهم المیرة و غیرها، فمنّ علیهم بانّ کفاهم مؤنة الارتحال بانفسهم. و قال قتادة: ذکرهم اللَّه نعمته علیهم اذ جعلهم آمنین بالحرم یسافرون و یتخطّف النّاس من حولهم. و عن ابن عباس: انّه نهاهم عن الرّحلتین و امرهم ان یعبدوا «َّ هذَا الْبَیْتِ»
و یقیموا بمکّة کما الفوا الرّحلتین فیکون اللّام فی قوله: «لایلاف» بمعنى الکاف الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ اى بعد الجوع الّذى اصابهم فی سنى القحط حتّى اکلوا الجیف و العلهز حین دعا علیهم الرّسول (ص) وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى «مِنْ خَوْفٍ» العدوّ. و قیل: «مِنْ خَوْفٍ» الجذام الّذى وقع وراء مکّة لا یصیبهم ببلدهم الجذام. و قال على (ع): «آمن قریشا ان تکون الخلافة الّا فیهم».
قال النّبیّ (ص): «النّاس تبع لقریش فی هذا الشّأن»
یعنى: فی الامارة مسلمهم تبع لمسلمهم. کافرهم تبع لکافرهم. و فی روایة اخرى: «خیارهم تبع لخیارهم، و شرارهم تبع لشرارهم»
معناه: شرار قریش خیر شرار النّاس. و فی روایة اخرى قال النّبیّ (ص): «خیار قریش خیار النّاس و شرار قریش شرار النّاس».
و قال (ص): «لا یزال هذا الامر فی قریش لا یعادیهم احد الّا کبّه اللَّه فی وجهه لما اقاموا الدّین».
و قال (ص): «من یرد هو ان قریش اهانه اللَّه. اللّهم اذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا».
و قال (ص): «لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلفوا عنها فتضلّوا»
و قال على بن ابى طالب (ع): «اشهد على رسول اللَّه (ص) انّه قال: «لا تؤمّوا قریشا و ائتمّوا بها و ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض».
و قد حمل جماعة من اهل العلم و ائمّة الحدیث، منهم احمد بن حنبل و ابو نعیم الاسترابادى.
قوله (ص): «ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض على الشّافعى».
و فی الخبر الصّحیح عن النّبی (ص) قال: «ان اللَّه اصطفى کنانة من بنى اسماعیل و اصطفى من بنى کنانة قریشا و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم».
قال بعض اهل العلم: معنى الاصطفاء المذکور فی کنانة و قریش و هاشم هو ما خصّ اللَّه تعالى هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح و صحّة الانساب و زکاء المنابت و تمیّزهم من بین سائر الامم بالاخلاق الصّالحة و الطّرائق المحمودة و المکارم المشهودة مع تمسّک ببعض ما ورثوا من ابیهم ابراهیم (ع) من المناسک و الشّعائر، فامّا ان یحکم لهم بالاسلام بهذا الاثر على ما یقول بعض الجاهلیة فلا و اللَّه اعلم. و قریش هم اولاد النّضر بن کنانة فکلّ من ولده النّضر فهو قرشى و من لم یلده النّضر فلیس بقرشى. و النّضر هو الّذى قال: بینا انا نائم فی الحجر اذ رأیت کانّما خرج من ظهرى شجرة خضراء حتّى بلغت عنان السّماء و اذا اغصانها نور فی نور و اذا انا بقوم بیض الوجوه و اذا القوم متعلّقون بها من لدن ظهرى الى سماء الدّنیا. قال: فلمّا انتبهت اتیت کهنة قریش فاخبرتها بذلک. فقالوا: ان صدقت رؤیاک فقد صرف الیک العزّ و الکرم و قد خصّصت بحسب و سودد لم یخصّص به احد من العالمین. و سمّوا قریشا لتجمّعهم بعد التّفرّق، و القرش الجمع. و روى: انّ معاویة سأل ابن عباس (رض) عن معنى قریش. فقال: هى دابّة تسکن البحر من اعظمها دابّة و انشد:
و قریش هى الّتى تسکن البحر
بها سمّیت قریش قریشا
تأکل الغثّ و السّمین و لا
تترک یوما لذى جناحین ریشا
و قیل: القرش: الکسب کانوا یأکلون من کسبهم فسمّوا به. قوله: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ هذه اللّام متّصلة بالسّورة الاولى، و المعنى: فعلنا ذلک باصحاب الفیل لِإِیلافِ قُرَیْشٍ و جمعهما عمر بن الخطّاب فی الرّکعة الثّانیة من صلاة المغرب.
و یروى عن الکسائى ترک التّسمیة بینهما و کذلک فی مصحف ابى بن کعب لا فصل بینهما بالتّسمیة لانّه عدّ السّورتین واحدة و التّقدیر: اهلک اللَّه اصحاب الفیل وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ حجارة مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ لیسلم قریش منهم و لیدوم لهم ما الفوه من رحلتى الشّتاء و الصّیف الى الشّام و الیمن فیسعون فیهما آمنین. و قیل: هذه اللّام بمعنى الى اى فعلنا ذلک باصحاب الفیل نعمة منّا على قریش الى نعمتنا علیهم فی رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ. و قال الکسائى و الاخفش: هى لام التّعجّب یقول: اعجبوا لِإِیلافِ قُرَیْشٍ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ و ترکهم عبادةبَّ هذَا الْبَیْتِ
ثمّ امرهم بعبادته. و قال الزّجاج: هى مردودة الى ما بعدها، تقدیره:لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ اى لما انعم اللَّه علیهم من إِیلافِهِمْ و قوله: «إِیلافِهِمْ» بدل من الایلاف الاوّل و قوله: رِحْلَةَ الشِّتاءِ نصب على المصدر و قیل: على الظّرف، و قیل: بوقوع «إِیلافِهِمْ» علیه. قرأ ابن عامر: «لآلاف» بهمزة مختلسة من غیر یاء بعدها و قرأ ابو جعفر «لیلاف قریش» بغیر همز و انّهما ذهبا الى طلب الخفّة و قرأ الآخرون بهمزة مشبعة و یاء بعدها و اتّفقوا فی «إِیلافِهِمْ» انّها یاء بعد الهمزة الّا ابن کثیر فانّه قرأ الفهم ساکنة اللّام بغیر یاء یقال: آلف یولف ایلافا و الف یألف الفا و الافا فهما لغتان و الفرق بینهما من طریق المعنى اذ الفت الشّیء هو الاصل فاذا عدّیته الى مفعول قلت: آلفت الرّجل الشّیء ایلافا اذا جعلته یألفه کما تقول: آمنت القوم و آمنت فلانا القوم. فیکون معنى الآیة على هذا آلفت قریش انفسها. رحلتى «الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» و کانت لهم فی کلّ سنة رحلتان للتّجارة، «رحلة» فی «الشّتاء» الى الیمن لانّها بلاد حارّة و «رحلة» فی «الصّیف» الى «الشّام» لانّها باردة و وجه المنّة فی ذلک انّ قریشا کانت تعیش بتجارتهم فکان لا یتعرّض لهم احد فی سفرهم بسوء لانّهم سکّان حرم اللَّه. قیل: کان یؤخذ الرّجل منهم فیقول: انا حرمىّ فیخلى عنه فلو لا الا من لم یقدروا على التّصرّف و لو لا التّجارة لم یقدروا على المعیشة. فذکرهم اللَّه عزّ و جلّ هذه النّعم و قال: فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ بالتّجارة وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ لانّهم سکّان حرمه. و قیل: اصحاب «الایلاف» اربعة، هاشم و عبد شمس و مطّلب و نوفل، بنو عبد مناف. و کان هاشم و عبد شمس توأما کانوا اخذوا من ملوک العجم و العرب حبالا، و الحبال کتب العهد یمتازون بها من الآفاق لیعیش اهل مکّة و یسیر میر هم آمنین. اخذ هاشم من قیصر حبلا ثمّ هو مات بغزّة فی طریق الشّام. و اخذ عبد شمس حبلا من النّجاشى ثمّ هو مات باجیاد مکّة فی الطّریق. و اخذ المطّلب حبلا من اقیال الیمن ثمّ هو مات بردمان فی طریق الیمن. و اخذ نوفل حبلا من کسرى ثمّ هو مات بسلمان فی طریق العراق. و بذلک یقوا الشّاعر:
انّ المغیرات و ابناءهم
من خیر آباء و أمّهات
اربعة کلّهم سیّد
اولاد سادات لسادات
اخلصهم عبد مناف فهم
من لوم من لام بمنجاة
قبر بسلمان و قبر برد
مان و قبر عند غزّات
و میّت آخر منهم ثوى
فی ملجد عند الثّنیّات
و قیل: کانوا یشتون بمکّة و یصیفون بالطّائف، فامرهم اللَّه تعالى ان یقیموا بالحرم و یعبدوابَّ هذَا الْبَیْتِ. و قیل: کان النّاس یرتحلون الیهم «رحلة» فی «الشّتاء» و «رحلة» فی «الصّیف» یحملون الیهم المیرة و غیرها، فمنّ علیهم بانّ کفاهم مؤنة الارتحال بانفسهم. و قال قتادة: ذکرهم اللَّه نعمته علیهم اذ جعلهم آمنین بالحرم یسافرون و یتخطّف النّاس من حولهم. و عن ابن عباس: انّه نهاهم عن الرّحلتین و امرهم ان یعبدوا «َّ هذَا الْبَیْتِ»
و یقیموا بمکّة کما الفوا الرّحلتین فیکون اللّام فی قوله: «لایلاف» بمعنى الکاف الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ اى بعد الجوع الّذى اصابهم فی سنى القحط حتّى اکلوا الجیف و العلهز حین دعا علیهم الرّسول (ص) وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى «مِنْ خَوْفٍ» العدوّ. و قیل: «مِنْ خَوْفٍ» الجذام الّذى وقع وراء مکّة لا یصیبهم ببلدهم الجذام. و قال على (ع): «آمن قریشا ان تکون الخلافة الّا فیهم».
قال النّبیّ (ص): «النّاس تبع لقریش فی هذا الشّأن»
یعنى: فی الامارة مسلمهم تبع لمسلمهم. کافرهم تبع لکافرهم. و فی روایة اخرى: «خیارهم تبع لخیارهم، و شرارهم تبع لشرارهم»
معناه: شرار قریش خیر شرار النّاس. و فی روایة اخرى قال النّبیّ (ص): «خیار قریش خیار النّاس و شرار قریش شرار النّاس».
و قال (ص): «لا یزال هذا الامر فی قریش لا یعادیهم احد الّا کبّه اللَّه فی وجهه لما اقاموا الدّین».
و قال (ص): «من یرد هو ان قریش اهانه اللَّه. اللّهم اذقت اوّل قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا».
و قال (ص): «لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلفوا عنها فتضلّوا»
و قال على بن ابى طالب (ع): «اشهد على رسول اللَّه (ص) انّه قال: «لا تؤمّوا قریشا و ائتمّوا بها و ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض».
و قد حمل جماعة من اهل العلم و ائمّة الحدیث، منهم احمد بن حنبل و ابو نعیم الاسترابادى.
قوله (ص): «ان علم عالم من قریش یسع طباق الارض على الشّافعى».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۹- سورة الکافرون- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره مکّى است، به مکّه فرود آمد. نود و چهار حرف است و بیست و شش کلمه، شش آیت. و درین سوره یک آیت منسوخ است.
لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ نسختها آیة السّیف.
یروى عن جبیر بن مطعم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «أ تحبّ ان تکون اذا خرجت سفرا من امثل اصحابک هیأة و اکثرهم زادا». قال: قلت: نعم بابى و امّى انت یا رسول اللَّه. قال: «فاقرأ بهذا السّور الخمس: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ، و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. و کنت اخرج مع من شاء اللَّه ان اخرج معه فی السّفر فاکون ابذّهم هیأة و اقلّهم زادا فما زلت منذ علّمنیهنّ رسول اللَّه (ص) و قرأتهنّ اکون من احسنهم هیأة و اکثرهم زادا حتّى ارجع من سفرى ذلک.
و روى انّ رسول اللَّه اوصى ابا فروة الاشجعى بقراءة «سورة الکافرین» عند کلّ منام. و قال: «هى براءة من الشّرک».
و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ ربع القرآن».
و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ فکانّما قرأ ربع القرآن، و تباعدت منه مردة الشّیاطین، و برىء من الشّرک و یعافى من الفزع الاکبر».
و قال: (ص): «مروا صبیانکم فلیقرءوها عند المنام فلا یعرض لهم شیء».
و قال ابن عباس: لیس فی القرآن سورة اشدّ لغیظ ابلیس من هذه السّورة لانّها توحید و براءة من الشّرک قوله: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ قیل: الالف و اللّام للجنس، فهو على العموم. و جمهور المفسّرین على انّها نزلت فی رهط من الکفّار اجتمعوا فکان فیهم الولید بن المغیرة و العاص ابن وائل و امیّة بن خلف و الاسود بن عبد المطّلب و الحارث بن قیس و صنادیدهم
فقالوا: یا محمد هلمّ فلنعبد ما تعبد سنة، و تعبد ما نعبد سنة؟ فان کان الّذى جئت به خیرا ممّا فی ایدینا کنّا قد شرکناک فیه و اخذنا بحظّنا منه، و ان کان الّذى بایدینا خیرا ممّا بیدک، کنت قد شرکتنا فی امرنا و اخذت بحظّک منه. فقال: «معاذ اللَّه ان اشرک باللّه غیره» و نزلت السّورة.
فغدا رسول اللَّه (ص) الى المسجد الحرام و فیه الملأ من قریش فقرأها علیهم فعند ذلک ایسوا منه و آذوه و آذوا اصحابه. و امّا وجه تکریر الکلام، فانّ معنى الآیة: لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ فی الحال، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ فی الحال، وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ فی الاستقبال، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ فی الاستقبال.
این سخن بجاى آنست که عجم گویند: نکردم و نکنم، اى لست «اعبد» الآن وَ لا أَنا عابِدٌ فیما استقبل. و قوله: «ما أَعْبُدُ» تأویله من «اعبد» و هذا خطاب لمن سبق فی علم اللَّه انّهم لا یؤمنون کقوله: «سبحانه انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن». و قال اهل المعانى: نزل «القرآن» بلسان العرب و على مجارى خطابهم و من مذاهبهم التّکرار ارادة التّوکید و الافهام کما انّ من مذاهبهم التّخفیف و الایجاز و قال القتیبى: بین نزولیهما زمان. و ذلک انّ القرآن نزل شیئا بعد شیء و آیة بعد آیة، فکانّهم قالوا: «اعبد» آلهتنا سنة، فقال اللَّه: «قل» لهم لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ ثمّ قالوا بعد ذلک: استلم بعض آلهتنا، فانزل اللَّه:
وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ الشّرک و لى دینى الاسلام. و قیل: «لکم» جزاء «دینکم» «و لى» جزاء دینى کما قال: «لنا اعمالنا و لکم اعمالکم» و هذه الآیة منسوخة بآیة السّیف. قرأ ابن کثیر و نافع و حفص «و لى» بفتح الیاء و قرأ الآخرون باسکانها.
لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ نسختها آیة السّیف.
یروى عن جبیر بن مطعم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «أ تحبّ ان تکون اذا خرجت سفرا من امثل اصحابک هیأة و اکثرهم زادا». قال: قلت: نعم بابى و امّى انت یا رسول اللَّه. قال: «فاقرأ بهذا السّور الخمس: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ، و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. و کنت اخرج مع من شاء اللَّه ان اخرج معه فی السّفر فاکون ابذّهم هیأة و اقلّهم زادا فما زلت منذ علّمنیهنّ رسول اللَّه (ص) و قرأتهنّ اکون من احسنهم هیأة و اکثرهم زادا حتّى ارجع من سفرى ذلک.
و روى انّ رسول اللَّه اوصى ابا فروة الاشجعى بقراءة «سورة الکافرین» عند کلّ منام. و قال: «هى براءة من الشّرک».
و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ ربع القرآن».
و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ فکانّما قرأ ربع القرآن، و تباعدت منه مردة الشّیاطین، و برىء من الشّرک و یعافى من الفزع الاکبر».
و قال: (ص): «مروا صبیانکم فلیقرءوها عند المنام فلا یعرض لهم شیء».
و قال ابن عباس: لیس فی القرآن سورة اشدّ لغیظ ابلیس من هذه السّورة لانّها توحید و براءة من الشّرک قوله: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ قیل: الالف و اللّام للجنس، فهو على العموم. و جمهور المفسّرین على انّها نزلت فی رهط من الکفّار اجتمعوا فکان فیهم الولید بن المغیرة و العاص ابن وائل و امیّة بن خلف و الاسود بن عبد المطّلب و الحارث بن قیس و صنادیدهم
فقالوا: یا محمد هلمّ فلنعبد ما تعبد سنة، و تعبد ما نعبد سنة؟ فان کان الّذى جئت به خیرا ممّا فی ایدینا کنّا قد شرکناک فیه و اخذنا بحظّنا منه، و ان کان الّذى بایدینا خیرا ممّا بیدک، کنت قد شرکتنا فی امرنا و اخذت بحظّک منه. فقال: «معاذ اللَّه ان اشرک باللّه غیره» و نزلت السّورة.
فغدا رسول اللَّه (ص) الى المسجد الحرام و فیه الملأ من قریش فقرأها علیهم فعند ذلک ایسوا منه و آذوه و آذوا اصحابه. و امّا وجه تکریر الکلام، فانّ معنى الآیة: لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ فی الحال، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ فی الحال، وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ فی الاستقبال، وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ فی الاستقبال.
این سخن بجاى آنست که عجم گویند: نکردم و نکنم، اى لست «اعبد» الآن وَ لا أَنا عابِدٌ فیما استقبل. و قوله: «ما أَعْبُدُ» تأویله من «اعبد» و هذا خطاب لمن سبق فی علم اللَّه انّهم لا یؤمنون کقوله: «سبحانه انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن». و قال اهل المعانى: نزل «القرآن» بلسان العرب و على مجارى خطابهم و من مذاهبهم التّکرار ارادة التّوکید و الافهام کما انّ من مذاهبهم التّخفیف و الایجاز و قال القتیبى: بین نزولیهما زمان. و ذلک انّ القرآن نزل شیئا بعد شیء و آیة بعد آیة، فکانّهم قالوا: «اعبد» آلهتنا سنة، فقال اللَّه: «قل» لهم لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ ثمّ قالوا بعد ذلک: استلم بعض آلهتنا، فانزل اللَّه:
وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ الشّرک و لى دینى الاسلام. و قیل: «لکم» جزاء «دینکم» «و لى» جزاء دینى کما قال: «لنا اعمالنا و لکم اعمالکم» و هذه الآیة منسوخة بآیة السّیف. قرأ ابن کثیر و نافع و حفص «و لى» بفتح الیاء و قرأ الآخرون باسکانها.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و هفت حرف است، نوزده کلمه، سه آیت. جمله به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: مکّى است، این سوره به مکّه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفى (ص): «هر که این سوره برخواند، چنانست که با مصطفى (ص) روز فتح مکّه آنجا حاضر بوده و بثواب و کرامت آن جمع رسیده». قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ جمهور مفسّران بر آنند که: این فتح، فتح مکّه است. و شرح این قصّه بر قول محمد بن اسحاق بن یسار و بر قول علماء اصحاب اخبار آنست که: رسول خدا (ص) سال حدیبیه او را با قریش صلح افتاد، بشرط آنکه از قبائل عرب هر که خواهد در عهد و امان رسول خدا (ص) شود و هر که خواهد در عهد و عقد قریش شود. بنو خزاعه در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند. و پیش از مبعث مصطفى (ص) میان این دو قبیله عداوت بود، بسبب آنکه بنو خزاعه یکى را کشته بودند از بنى بکر و ایشان آن عداوت در دل گرفته بودند، و پیوسته آن خصومت و کینه در دل داشته. چون آن صلح افتاد. رسول (ص) به مدینه باز شد و مکّیان سلاح بنهادند و ایمن شدند. چون سالى بر آمد، بنو بکر از مکّیان یارى خواستند و بر بنى خزاعه افتادند و خلقى را بکشتند و باقى بهزیمت شدند. جبرئیل (ع) از پیغام حقّ جلّ جلاله آمد و رسول (ص) را خبر داد که ایشان نقض عهد کردند، اکنون بسیج راه کن، به مکّه رو، که وقت فتح آمد. و بنو خزاعه نفیر نامه برسول (ص) فرستادند، و رسول خود خبر داشت. قریش چون بدانستند که رسول خدا (ص) از آن حال خبر یافت، بترسیدند و رعبى عظیم در دل ایشان افتاد. گفتند: نباید که رسول ایشان را یارى دهد و بر ما چیره شوند. بو سفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا (ص) عذر خواهد. جبرئیل (ع) آمد و رسول را خبر داد از آمدن بو سفیان. و رسول یاران را گفت که: بو سفیان بعذر همى آید و من قبول نخواهم کرد. بو سفیان چون به مدینه رسید، نخست بدر خانه فاطمه علیها السّلام شد و قصّه خود بگفت. فاطمه (ع) گفت: این کار بزرگتر از آنست که حدیث زنان در آن گنجد! پس بنزدیک رسول (ص) شد، و رسول (ص) بیش از آن نگفت که: مکّیان عهد بشکستند! و نیز جواب سخنان وى نداد تا بو سفیان نومید برخاست و بنزدیک امّ حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود. و آن روز نوبت رسول آنجا بود. نطعى از ادیم عکاظى باز کرده که رسول (ص) بر آنجا نشستى. بو سفیان خواست که بر آنجا نشیند، امّ حبیبه بنگذاشت گفت: این جامه رسول (ص) و جاى رسول (ص) است، کافر را با نجاست کفر نرسد و نسزد که بر جامه و جاى رسول (ص) نشیند! بو سفیان غمگین و نومید باز گشت و قصد مکّه کرد. پس رسول (ص) مهاجر و انصار را جمع کرد و گفت: اسباب راه را بسازید که بسفر مىباید شد. یاران را دشخوار آمد که سفر روم مىپنداشتند، از آنکه خبر روم آمده بود. و رسول (ص) حدیث مکّه پنهان داشت تا آن ساعت که فرا راه بود. بیرون آمد با ده هزار سوار پیاده و سوى مکّه رفت و فرمود که: سر راهها فرو گیرید تا پیش از ما کسى بایشان نرسد. زنى بود نام وى ساره مغنیّه بود. و نیز در میان لشگر جامهشویى کردى، ملطّفهاى ستد از حاطب بن ابى بلتعه به مکّه. و قصّه این زن و این ملطّفه در ابتداء سورة الممتحنة بیان کرده شد. پس رسول خدا (ص) با لشگر اسلام رفتند تا بغطفان رسیدند. و اهل مکّه را از ایشان خبر نه، امّا همىترسیدند و بو سفیان را گفتند: هیچ خبر از محمد (ص) نمىرسد و ما را دل مشغولست؟ یکى را بفرست تا خبر باز آرد. بو سفیان گفت: این کار منست. من خود بروم و حقیقت این حال باز دانم. بو سفیان با حکیم بن حزام برفتند براه مدینه تا بغطفان رسیدند بشب و همه کوه و دشت و صحرا روشنایى دیدند از چراغها و آتشها که افروخته بودند. بو سفیان تعجّب همىکرد که این مگر نه محمد (ص) است که او را چندین سپاه و حشم نباشد! و عباس بن عبد المطّلب آن شب از لشگرگاه بیرون آمده بود، و تجسّس اخبار همىکرد. بو سفیان بر وى رسید، و میان عباس و بو سفیان دوستى بود از قدیم، باز گفت: اى با سفیان تو اینجا چگونه افتادى؟ باین وقت اگر عمر ترا دریابد ترا هلاک کند! آن گه او را بر مرکوب خود نشاند و ردیف خویش ساخت. عمر همان ساعت بیرون آمده بود، چون بو سفیان را دید تیغ برکشید و قصد قتل وى کرد. عباس گفت: اى عمر او در امان منست! پس عمر رفت تا رسول (ص) را خبر کند. عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم بدر خیمه رسول (ص) رسیدند. عمر گفت: یا رسول اللَّه هذا ابو سفیان عدوّ اللَّه قد امکن اللَّه منه بغیر عهد و لا عقد فدعنى اضرب عنقه! عباس گفت: یا رسول اللَّه انّى قد اجرته! پس رسول خدا (ص) او را امان داد و قصد عمر از وى باز داشت. و او را به عباس سپرد، گفت: «امشب تو او را بخیمه خویش بر». عباس او را بخیمه خویش برد. دیگر روز بامداد بحضرت رسول (ص) آمد. رسول گفت: «ویحک یا با سفیان ا لم یأن لک ان تعلم ان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه»؟
بو سفیان گفت: بابى انت و امّى ما اوصلک و احلمک و اکرمک و اللَّه لقد ظننت ان لو کان مع اللَّه اله غیره لقد اغنى شیئا. مادر و پدر من فداى تو باد اى محمد چه حلیم و کریم که تویى و چه بردبار و بزرگوار و کریم طبع و خوش خوى که تویى اى محمد. و اللَّه که ظنّ من چنانست که اگر با اللَّه خدایى دیگر بودى ازو کارى بگشادى و ما را بکار آمدى! رسول (ص) گفت: «یا با سفیان نمىدانى که من رسول خداام»؟ بو سفیان گفت: چیزى از این معنى در دل من مىبود. عباس گفت: ویحک یا با سفیان اسلم و اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه قبل ان یضرب عنقک. بو سفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه شهادت بگفت و مسلمان گشت. عباس گفت: یا رسول اللَّه این بو سفیان مردى بزرگ منش است. و تفاخر دوست دارد. با وى کرامتى کن. برو نواختى نه. رسول (ص) فرمود: «من دخل دار ابى سفیان فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق علیه بابه فهو آمن».
بو سفیان خواست که از پیش برود به مکّه. رسول (ص) عباس را گفت.
«احبسه بمصیق الوادى حتّى یمرّ علیه جنود اللَّه فیراها».
او را بر رهگذر لشگر اسلام بدار تا همه را ببیند عباس او را بر ممرّ لشگر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، کردوس کردوس بر وى همىگذشتند و عباس وى را همىگفت که: ایشان کهاند و از کدام قبیلهاند.
و هر قوم که همى گذشتند فرا عباس میگفت: أ فیهم ابن اخیک؟ تا آن گه که وفدى عظیم درآمد از مهاجر و انصار. و رسول (ص) در میان ایشان چون ماه در میان ستارگان بو سفیان گفت: بزرگ ملکى شد این برادر زاده تو! عباس گفت: ویحک یا با سفیان این نه ملک است که این نبوّت است و او ملک نیست که او پیغامبر خداى است. و رسول (ص) بر ناقهاى نشسته، پشت مبارک خویش دو تاه کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همىگفت: «انّا عبده لا اله الّا هو وحده، صدق وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب وحده».
پس بو سفیان از پیش برفت و در مکّه شد. و گفت: محمد آمد با سپاهى عظیم که کس طاقت آن ندارد. مردمان همىگریختند، بعضى بکوه همىشدند، بعضى در مسجد، بعضى در سراى بو سفیان تا سراى وى پر شد و بعضى همى آمدند و دست بر در سراى وى مىنهادند. آن گه یک ساعت از روز قتل کردند، و فی الخبر الصّحیح قال النّبی (ص) یوم فتح مکّة: «انّ هذا البلد حرّمه اللَّه یوم خلق السّماوات و الارض فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة و انّه لن یحلّ القتال فیه لاحد قبلى و لم یحلّ لى الّا ساعة من نهار فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
پس یک ساعت مردمان خزاعه را دستورى داد بقتل، آن گه نهى کرد، گفت: «لا تقتلوا احدا الّا من قاتلکم»، و جمعى مشرکان آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان عکرمة بن ابى جهل بود و مقیس بن ضبابة و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّة، یک زمان با خالد ولید و سپاه اسلام جنگ کردند، آخر بهزیمت شدند و در مکّه بجز آن یک زمان قتال نرفت. و و رسول خدا (ص) تنى چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومى را از ایشان دریافتند و کشتند و قومى را در نیافتند و بآخر مسلمان شدند.
پس رسول خدا (ص) در مسجد شد و طواف کرد و در خانه کعبه باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و هبل را که بت مهین بود بآستانه در بیفکندند.
بر گذرگاه مردم، تا هر کسى قدم برو مىنهد و حقارت و خوارى وى پیدا میشود. آن گه رسول (ص) بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت و مسلمانان در مسجد آمدند و رسول (ص) دست در حلقه آویخت و گفت: «لا اله الّا اللَّه وحده، الحمد للَّه وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الاحزاب وحده».
مردمان همى آمدند گروه گروه در دین اسلام، چنانک ربّ العزّة گفت: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و گفتهاند: رسول خدا (ص) حلقه در کعبه بگرفت و روى با قوم کرد، گفت: «ما ذا اقول و ما تقولون»؟
سهیل ابن عمرو برخاست، گفت: چگویم یا رسول اللَّه؟ اگر گویم اصیلى، اصیلى اگر گویم کریمى، از تو کریمتر و حلیمتر کس نیست! لیکن وحشتى افتاد میان تو و قوم تو و بآن وحشت بغربت افتادى، آخر عزیز و مکرّم بمیان قوم خود باز آمدى اگر نزدیک اجانب عزیز و مکرّم بودى نزدیک اقارب عزیزتر و مکرّمتر باشى. تو آن کن که سزاى طبع کریم و خلق عظیم تو است. رسول (ص) گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم یوسف (ع) گفت با برادران خویش: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. قال محمد بن اسحاق: کان جمیع من شهد فتح مکّة من المسلمین عشرة آلاف. و کان فتح مکّة لعشر لیال بقین من رمضان سنة ثمان و اقام رسول اللَّه (ص) بمکّة بعد فتحها خمس عشرة لیلة، یقصر الصّلاة ثمّ خرج الى هوازن و ثقیف و قد نزلوا حنینا. قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ قال ابن عباس: لمّا اقبل رسول اللَّه (ص) من غزوة حنین، انزلت هذه السّورة علیه و قیل: جاءه نصر اللَّه حین هاجر و آواه الانصار و توجّهت الیه القبائل و کاتبته ملوک الارض و فتحت علیه مکّة و شرعت له الشّرائع و احکمت له الاحکام و عقد الالویة و جنّد الجنود و خطب بمنا و عرفات و کسرت الاصنام و خاضت خیل الاسلام البحار، و ضرب على اهل الکتاب الجزیة و خافه ملک الروم.
وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً کان فیما قبل یصدّقه الرّجل و تصدّقه المرأة على خوف من النّاس و یقاسى من الاذى بلاء عظیما، فلمّا دنا اجله تقصّف علیه النّاس فکانت القبیلة تأتیه باسرها یصدّقونه و یجاهدون معه و یبلغون عنه حتّى اتیه اهل الیمن بقبائلها و مخالیفها فسرّ بهم سرورا عظیما. و قال: «اتیکم اهل الیمن ارقّ النّاس افئدة الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
و قال الحسن لمّا فتح اللَّه عزّ و جلّ على رسوله مکّة، قالت العرب بعضهم لبعض: ایّها القوم لا یدان لکم بهؤلاء فجعلوا یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و روى انّ النّبی (ص) قال: «انّ النّاس دخلوا فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً و سیخرجون منه «افواجا». قوله: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ اى صلّ للَّه شکرا على نعمه علیک. و قیل: سبح بحمد اللَّه لا یحمد غیره.
قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی آخر عمره یکثر فی رکوعه و سجوده: «سبحانک اللّهم و بحمدک اللّهم اغفر لى و تب علىّ» یتاول هذه الآیة.
و فی روایة: «سبحانک اللّهم و بحمدک استغفرک و اتوب الیک».
قال اهل اللّغة: معنى الواو فی قوله: «و بحمدک» اى سبّحتک. اللّهمّ بجمیع آلائک و بحمدک سبّحتک. و قیل: لمّا نزلت هذه السّورة، قال رسول اللَّه (ص): «قد نعیت الىّ نفسى».
قال الحسن: اعلم انّه قد اقترب اجله و امر بالتّسبیح و التّوبة لیختم له بالزّیادة فی العمل الصّالح. و عن ام سلمة قالت: کان رسول اللَّه (ص) بآخره لا یقوم و لا یقعد و لا یجیء و لا یذهب الّا قال: «سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب الیه» . فقلنا: یا رسول اللَّه: مالک لا تقوم و لا تقعد و لا تجىء و لا تذهب الّا قلت: «سبحان اللَّه و استغفر اللَّه و اتوب الیه»؟ قال: «فانّى امرت بها» ثمّ قرا: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ حتّى ختمها.
و قال مقاتل: لمّا نزلت هذه السّورة قراها رسول اللَّه (ص) على اصحابه و فیهم ابو بکر و عمر و سعد بن ابى وقّاص، ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکى! فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا عمّ»؟ قال: نعیت الیک نفسک. قال: «انّه لکما تقول». فعاش النّبی (ص) بعدها سنتین ما رأى فیهما ضاحکا مستبشرا. و هذه السّورة تسمّى سورة «التّودیع».
بو سفیان گفت: بابى انت و امّى ما اوصلک و احلمک و اکرمک و اللَّه لقد ظننت ان لو کان مع اللَّه اله غیره لقد اغنى شیئا. مادر و پدر من فداى تو باد اى محمد چه حلیم و کریم که تویى و چه بردبار و بزرگوار و کریم طبع و خوش خوى که تویى اى محمد. و اللَّه که ظنّ من چنانست که اگر با اللَّه خدایى دیگر بودى ازو کارى بگشادى و ما را بکار آمدى! رسول (ص) گفت: «یا با سفیان نمىدانى که من رسول خداام»؟ بو سفیان گفت: چیزى از این معنى در دل من مىبود. عباس گفت: ویحک یا با سفیان اسلم و اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه قبل ان یضرب عنقک. بو سفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه شهادت بگفت و مسلمان گشت. عباس گفت: یا رسول اللَّه این بو سفیان مردى بزرگ منش است. و تفاخر دوست دارد. با وى کرامتى کن. برو نواختى نه. رسول (ص) فرمود: «من دخل دار ابى سفیان فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق علیه بابه فهو آمن».
بو سفیان خواست که از پیش برود به مکّه. رسول (ص) عباس را گفت.
«احبسه بمصیق الوادى حتّى یمرّ علیه جنود اللَّه فیراها».
او را بر رهگذر لشگر اسلام بدار تا همه را ببیند عباس او را بر ممرّ لشگر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، کردوس کردوس بر وى همىگذشتند و عباس وى را همىگفت که: ایشان کهاند و از کدام قبیلهاند.
و هر قوم که همى گذشتند فرا عباس میگفت: أ فیهم ابن اخیک؟ تا آن گه که وفدى عظیم درآمد از مهاجر و انصار. و رسول (ص) در میان ایشان چون ماه در میان ستارگان بو سفیان گفت: بزرگ ملکى شد این برادر زاده تو! عباس گفت: ویحک یا با سفیان این نه ملک است که این نبوّت است و او ملک نیست که او پیغامبر خداى است. و رسول (ص) بر ناقهاى نشسته، پشت مبارک خویش دو تاه کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همىگفت: «انّا عبده لا اله الّا هو وحده، صدق وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب وحده».
پس بو سفیان از پیش برفت و در مکّه شد. و گفت: محمد آمد با سپاهى عظیم که کس طاقت آن ندارد. مردمان همىگریختند، بعضى بکوه همىشدند، بعضى در مسجد، بعضى در سراى بو سفیان تا سراى وى پر شد و بعضى همى آمدند و دست بر در سراى وى مىنهادند. آن گه یک ساعت از روز قتل کردند، و فی الخبر الصّحیح قال النّبی (ص) یوم فتح مکّة: «انّ هذا البلد حرّمه اللَّه یوم خلق السّماوات و الارض فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة و انّه لن یحلّ القتال فیه لاحد قبلى و لم یحلّ لى الّا ساعة من نهار فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
پس یک ساعت مردمان خزاعه را دستورى داد بقتل، آن گه نهى کرد، گفت: «لا تقتلوا احدا الّا من قاتلکم»، و جمعى مشرکان آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان عکرمة بن ابى جهل بود و مقیس بن ضبابة و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّة، یک زمان با خالد ولید و سپاه اسلام جنگ کردند، آخر بهزیمت شدند و در مکّه بجز آن یک زمان قتال نرفت. و و رسول خدا (ص) تنى چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومى را از ایشان دریافتند و کشتند و قومى را در نیافتند و بآخر مسلمان شدند.
پس رسول خدا (ص) در مسجد شد و طواف کرد و در خانه کعبه باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و هبل را که بت مهین بود بآستانه در بیفکندند.
بر گذرگاه مردم، تا هر کسى قدم برو مىنهد و حقارت و خوارى وى پیدا میشود. آن گه رسول (ص) بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت و مسلمانان در مسجد آمدند و رسول (ص) دست در حلقه آویخت و گفت: «لا اله الّا اللَّه وحده، الحمد للَّه وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الاحزاب وحده».
مردمان همى آمدند گروه گروه در دین اسلام، چنانک ربّ العزّة گفت: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و گفتهاند: رسول خدا (ص) حلقه در کعبه بگرفت و روى با قوم کرد، گفت: «ما ذا اقول و ما تقولون»؟
سهیل ابن عمرو برخاست، گفت: چگویم یا رسول اللَّه؟ اگر گویم اصیلى، اصیلى اگر گویم کریمى، از تو کریمتر و حلیمتر کس نیست! لیکن وحشتى افتاد میان تو و قوم تو و بآن وحشت بغربت افتادى، آخر عزیز و مکرّم بمیان قوم خود باز آمدى اگر نزدیک اجانب عزیز و مکرّم بودى نزدیک اقارب عزیزتر و مکرّمتر باشى. تو آن کن که سزاى طبع کریم و خلق عظیم تو است. رسول (ص) گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم یوسف (ع) گفت با برادران خویش: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. قال محمد بن اسحاق: کان جمیع من شهد فتح مکّة من المسلمین عشرة آلاف. و کان فتح مکّة لعشر لیال بقین من رمضان سنة ثمان و اقام رسول اللَّه (ص) بمکّة بعد فتحها خمس عشرة لیلة، یقصر الصّلاة ثمّ خرج الى هوازن و ثقیف و قد نزلوا حنینا. قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ قال ابن عباس: لمّا اقبل رسول اللَّه (ص) من غزوة حنین، انزلت هذه السّورة علیه و قیل: جاءه نصر اللَّه حین هاجر و آواه الانصار و توجّهت الیه القبائل و کاتبته ملوک الارض و فتحت علیه مکّة و شرعت له الشّرائع و احکمت له الاحکام و عقد الالویة و جنّد الجنود و خطب بمنا و عرفات و کسرت الاصنام و خاضت خیل الاسلام البحار، و ضرب على اهل الکتاب الجزیة و خافه ملک الروم.
وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً کان فیما قبل یصدّقه الرّجل و تصدّقه المرأة على خوف من النّاس و یقاسى من الاذى بلاء عظیما، فلمّا دنا اجله تقصّف علیه النّاس فکانت القبیلة تأتیه باسرها یصدّقونه و یجاهدون معه و یبلغون عنه حتّى اتیه اهل الیمن بقبائلها و مخالیفها فسرّ بهم سرورا عظیما. و قال: «اتیکم اهل الیمن ارقّ النّاس افئدة الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
و قال الحسن لمّا فتح اللَّه عزّ و جلّ على رسوله مکّة، قالت العرب بعضهم لبعض: ایّها القوم لا یدان لکم بهؤلاء فجعلوا یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و روى انّ النّبی (ص) قال: «انّ النّاس دخلوا فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً و سیخرجون منه «افواجا». قوله: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ اى صلّ للَّه شکرا على نعمه علیک. و قیل: سبح بحمد اللَّه لا یحمد غیره.
قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی آخر عمره یکثر فی رکوعه و سجوده: «سبحانک اللّهم و بحمدک اللّهم اغفر لى و تب علىّ» یتاول هذه الآیة.
و فی روایة: «سبحانک اللّهم و بحمدک استغفرک و اتوب الیک».
قال اهل اللّغة: معنى الواو فی قوله: «و بحمدک» اى سبّحتک. اللّهمّ بجمیع آلائک و بحمدک سبّحتک. و قیل: لمّا نزلت هذه السّورة، قال رسول اللَّه (ص): «قد نعیت الىّ نفسى».
قال الحسن: اعلم انّه قد اقترب اجله و امر بالتّسبیح و التّوبة لیختم له بالزّیادة فی العمل الصّالح. و عن ام سلمة قالت: کان رسول اللَّه (ص) بآخره لا یقوم و لا یقعد و لا یجیء و لا یذهب الّا قال: «سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب الیه» . فقلنا: یا رسول اللَّه: مالک لا تقوم و لا تقعد و لا تجىء و لا تذهب الّا قلت: «سبحان اللَّه و استغفر اللَّه و اتوب الیه»؟ قال: «فانّى امرت بها» ثمّ قرا: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ حتّى ختمها.
و قال مقاتل: لمّا نزلت هذه السّورة قراها رسول اللَّه (ص) على اصحابه و فیهم ابو بکر و عمر و سعد بن ابى وقّاص، ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکى! فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا عمّ»؟ قال: نعیت الیک نفسک. قال: «انّه لکما تقول». فعاش النّبی (ص) بعدها سنتین ما رأى فیهما ضاحکا مستبشرا. و هذه السّورة تسمّى سورة «التّودیع».
رشیدالدین میبدی : ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کشف الکروب، «بسم اللَّه» ستر العیوب، «بسم اللَّه» «غفر الذنوب».
گفتار «بسم اللَّه» دل را پر نور کند، سرّ را مسرور کند، طاعت را مبرور کند، گناه را مغفور کند. هر کرا در دل و بر زبان نام اللَّه نقش بود، اگر چه در آب و در آتش بود، عیش او با نام اللَّه خوش بود. عزیز بندهاى که در دل وى شوق اللَّه بود، بزرگوار بندهاى که بر زبان وى ذکر اللَّه بود. بزرگان دین چنین گفتهاند: من انس الیوم بکلامه انس غدا بسلامه. هر کرا درین سراى راحت کلام اوست، فردا در بهشت او را لذّت سلام اوست. یکى از بزرگان دین در مناجات گفته: الهى هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده و آنچه مرا از عقبى نصیب است، بمؤمنان ده. مرا درین جهان یاد و نام تو بس، و در آن جهان دیدار و سلام تو بس! قوله إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ چون این سوره از آسمان فرو آمد، رسول خدا (ص) گفت: «یا جبرئیل نعیت الىّ نفسى»!
این سوره از وفات ما خبر میدهد، که راه فنا مىبباید رفت، و شربت زهر مرگ مىبباید چشید و در خاک لحد مىبباید خفت! جبرئیل گفت: اى سیّد آن جهان ترا به از این جهان و جوار حقّ ترا به از دیدار خلق! اى سیّد، هر چند که راه بدو فناست، امّا فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است.
اى جوانمرد اگر در کلّ کون با کسى مسامحهاى رفتى درین مرگ، آن کس جز مصطفى عربى نبودى! هر چند درّ یتیم بود آن سیّد (ص) از صدف قدرت بر آمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بدو آراسته با این همه کرامت او را گفتند: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»! اى سیّد قدم در این سراى آدم نهادى، عالم کون زیر قدم آوردى. باز آى بحضرت که عالم ابد روشن بتو است. صعید قیامت در انتظار شفاعت تو است جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تو است. آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تو است. اى سیّد: هر چه در آفرینش حلقه درگاه ما مىکوبند، و تا تو نیایى یکى را جواب نیست و هیچکس را بار نیست. اى جوانمرد، بوفات او پشت جبرئیل بشکست، بنا دیدن او دین اسلام خون گریست، بمفارقت او ایمان بماتم بنشست. آن روز که بیمارى در سینه او بکوفت، ایوان کلمه لا اله الّا اللَّه بلرزید. و چه عجب؟! سعد معاذ یکى از چاکران حضرت وى بود، چون از دنیا برفت، حضرت نبوّت (ص) این خبر باز داد که: «اهتزّ العرش لموت سعد بن معاذ».
بموت سعد معاذ عرش رحمان بلرزید! پس نگاه کن تا با فراق سیّد حال چگونه باشد؟! آخرتر نظر وى بصحابه آن بود که سیّد (ص) از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن ضعیف و نحیف شده، یک دست بر کتف على (ع) نهاده، و دیگر دست بر دوش فضل، از حجره بمسجد آمد دو رکعت نماز کرد، پشت بمحراب باز نهاد، روى بیاران کرد، از دیده او آب روان گشت. صحابه دانستند که سیّد (ص) وداع خواهد کرد، و آن دیدار باز پسین است، که نیز جمال او نخواهند دید. سخن ملیح او نخواهند شنید. محراب از او جدا خواهد ماند. جهان از رفتن وى تاریک خواهد شد. جبرئیل نیز بسفارت نیاید. رضوان نیز ببشارت نیاید. سیّد (ص) از حجره بخاک خواهد رفت و از زبر منبر در لحد خواهد خفت. اى دریغا که آن جمال پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام دل ممتحنان بود در خاک خواهد شد، و خاک بر سر ما خواهد نشست. ما خبر آسمان نیز از که پرسیم؟ درمان درد هجران از که جوییم؟ اندیشه دل با که گوئیم؟ همچنین خروش صحابه در مسجد افتاده و گرد نومیدى بر رخسارها نشسته، و چراغ شادى در سینهها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و آه شده، همه گوش فرا داشته تا سیّد (ص) چه گوید؟ سیّد بلفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «اى یاران من، اى عزیزان و اى غریبان، اى مهاجر و انصار، بدرود باشید که عمر ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد، و دیدار ما با قیامت افتاد. شما را بدرود میکنم و همه امّت را که هستند و خواهند بود بدرود میکنم. سلام من بهمه امّت رسانید و بگوئید: که ما را آرزوى دیدار شما بود، لیکن اجل کمین بگشاد و مرگ شبیخون آورد، از حضرت آمدیم و باز بحضرت رفتیم، سنّت من نگاه دارید. فریضه حقّ بگزارید، نماز نگاه دارید، بندگان را نیکو دارید، یتیمان را بنوازید همه را بدرود کردم، همه را بخدا سپردم. خداوندا همه را بتو سپردم، به بو بکر و عمر و عثمان و على (ع) نمىسپارم. آدم بفرزند سپرد. موسى ببرادر سپرد. خداوندا من همه را بتو مىسپارم. نگاه دارشان تو باش، و در حمایت و رعایت خودشان بدار».
تمامى قصّه وفات در سورة الانبیاء شرح دادهایم.
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. این «نصر» «و فتح» همانست که آنجا گفت: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ بر لسان اشارت، بر ذوق اهل فهم، «نصر» نصرت دلست بر سپاه نفس. و «فتح» گشاد شهرستان بشریّت است بسپاه حقیقت. و این نصرت در خزانه حکمت است. و مفتاح این «فتح» در خزانه مشیّت. تا هر دستى بدو نرسد. دستى که بدو رسد، دست سعادتست که در آستین خرقه بشریّت نبود، ساعد این دست از ایمان بود. بازو از توحید، انگشتان از معرفت. آن گه این دست بهر جاى که کشیده گردد این مقرعه در پیش مىزند که: جاءَ نَصْرُ اللَّهِ حسین منصور را گفتند: دست دعا درازتر یا دست عبادت؟ گفت: نه این و نه آن. اگر دست دعا است تا بدامن نصیب بیش نرسد، و آن شرک راه مردان است. و اگر دست عبادتست تا بدامن تکلیف شرعى و شرطى بیش نرسد، و آن دهلیز سراى ایمان است. دستى که از آفرینش برتر رسد. آن دست سعادتست در سرا پرده عنایت متوارى، تا خود کى برون آید و دست بر که نهد؟! شبلى گفت: ما در حال خویش فرو ماندیم، گاه باشد که بیک موى دیده خویش کونین از جاى برداریم، و گاه بود که چندان طاقت نماند که یک موى خویش را حمّالى کنیم. حسین منصور او را گفت: آن حال که کونین را بیک موى از جاى بردارى، برداشته عنایت باشى و آن ساعت که یک موى خویش را حمّالى نتوانى کرد، از دست عنایت در افتاده باشى و صورت و صفت درهم شکسته.
گفتار «بسم اللَّه» دل را پر نور کند، سرّ را مسرور کند، طاعت را مبرور کند، گناه را مغفور کند. هر کرا در دل و بر زبان نام اللَّه نقش بود، اگر چه در آب و در آتش بود، عیش او با نام اللَّه خوش بود. عزیز بندهاى که در دل وى شوق اللَّه بود، بزرگوار بندهاى که بر زبان وى ذکر اللَّه بود. بزرگان دین چنین گفتهاند: من انس الیوم بکلامه انس غدا بسلامه. هر کرا درین سراى راحت کلام اوست، فردا در بهشت او را لذّت سلام اوست. یکى از بزرگان دین در مناجات گفته: الهى هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده و آنچه مرا از عقبى نصیب است، بمؤمنان ده. مرا درین جهان یاد و نام تو بس، و در آن جهان دیدار و سلام تو بس! قوله إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ چون این سوره از آسمان فرو آمد، رسول خدا (ص) گفت: «یا جبرئیل نعیت الىّ نفسى»!
این سوره از وفات ما خبر میدهد، که راه فنا مىبباید رفت، و شربت زهر مرگ مىبباید چشید و در خاک لحد مىبباید خفت! جبرئیل گفت: اى سیّد آن جهان ترا به از این جهان و جوار حقّ ترا به از دیدار خلق! اى سیّد، هر چند که راه بدو فناست، امّا فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است.
اى جوانمرد اگر در کلّ کون با کسى مسامحهاى رفتى درین مرگ، آن کس جز مصطفى عربى نبودى! هر چند درّ یتیم بود آن سیّد (ص) از صدف قدرت بر آمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بدو آراسته با این همه کرامت او را گفتند: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»! اى سیّد قدم در این سراى آدم نهادى، عالم کون زیر قدم آوردى. باز آى بحضرت که عالم ابد روشن بتو است. صعید قیامت در انتظار شفاعت تو است جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تو است. آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تو است. اى سیّد: هر چه در آفرینش حلقه درگاه ما مىکوبند، و تا تو نیایى یکى را جواب نیست و هیچکس را بار نیست. اى جوانمرد، بوفات او پشت جبرئیل بشکست، بنا دیدن او دین اسلام خون گریست، بمفارقت او ایمان بماتم بنشست. آن روز که بیمارى در سینه او بکوفت، ایوان کلمه لا اله الّا اللَّه بلرزید. و چه عجب؟! سعد معاذ یکى از چاکران حضرت وى بود، چون از دنیا برفت، حضرت نبوّت (ص) این خبر باز داد که: «اهتزّ العرش لموت سعد بن معاذ».
بموت سعد معاذ عرش رحمان بلرزید! پس نگاه کن تا با فراق سیّد حال چگونه باشد؟! آخرتر نظر وى بصحابه آن بود که سیّد (ص) از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن ضعیف و نحیف شده، یک دست بر کتف على (ع) نهاده، و دیگر دست بر دوش فضل، از حجره بمسجد آمد دو رکعت نماز کرد، پشت بمحراب باز نهاد، روى بیاران کرد، از دیده او آب روان گشت. صحابه دانستند که سیّد (ص) وداع خواهد کرد، و آن دیدار باز پسین است، که نیز جمال او نخواهند دید. سخن ملیح او نخواهند شنید. محراب از او جدا خواهد ماند. جهان از رفتن وى تاریک خواهد شد. جبرئیل نیز بسفارت نیاید. رضوان نیز ببشارت نیاید. سیّد (ص) از حجره بخاک خواهد رفت و از زبر منبر در لحد خواهد خفت. اى دریغا که آن جمال پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام دل ممتحنان بود در خاک خواهد شد، و خاک بر سر ما خواهد نشست. ما خبر آسمان نیز از که پرسیم؟ درمان درد هجران از که جوییم؟ اندیشه دل با که گوئیم؟ همچنین خروش صحابه در مسجد افتاده و گرد نومیدى بر رخسارها نشسته، و چراغ شادى در سینهها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و آه شده، همه گوش فرا داشته تا سیّد (ص) چه گوید؟ سیّد بلفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «اى یاران من، اى عزیزان و اى غریبان، اى مهاجر و انصار، بدرود باشید که عمر ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد، و دیدار ما با قیامت افتاد. شما را بدرود میکنم و همه امّت را که هستند و خواهند بود بدرود میکنم. سلام من بهمه امّت رسانید و بگوئید: که ما را آرزوى دیدار شما بود، لیکن اجل کمین بگشاد و مرگ شبیخون آورد، از حضرت آمدیم و باز بحضرت رفتیم، سنّت من نگاه دارید. فریضه حقّ بگزارید، نماز نگاه دارید، بندگان را نیکو دارید، یتیمان را بنوازید همه را بدرود کردم، همه را بخدا سپردم. خداوندا همه را بتو سپردم، به بو بکر و عمر و عثمان و على (ع) نمىسپارم. آدم بفرزند سپرد. موسى ببرادر سپرد. خداوندا من همه را بتو مىسپارم. نگاه دارشان تو باش، و در حمایت و رعایت خودشان بدار».
تمامى قصّه وفات در سورة الانبیاء شرح دادهایم.
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. این «نصر» «و فتح» همانست که آنجا گفت: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ بر لسان اشارت، بر ذوق اهل فهم، «نصر» نصرت دلست بر سپاه نفس. و «فتح» گشاد شهرستان بشریّت است بسپاه حقیقت. و این نصرت در خزانه حکمت است. و مفتاح این «فتح» در خزانه مشیّت. تا هر دستى بدو نرسد. دستى که بدو رسد، دست سعادتست که در آستین خرقه بشریّت نبود، ساعد این دست از ایمان بود. بازو از توحید، انگشتان از معرفت. آن گه این دست بهر جاى که کشیده گردد این مقرعه در پیش مىزند که: جاءَ نَصْرُ اللَّهِ حسین منصور را گفتند: دست دعا درازتر یا دست عبادت؟ گفت: نه این و نه آن. اگر دست دعا است تا بدامن نصیب بیش نرسد، و آن شرک راه مردان است. و اگر دست عبادتست تا بدامن تکلیف شرعى و شرطى بیش نرسد، و آن دهلیز سراى ایمان است. دستى که از آفرینش برتر رسد. آن دست سعادتست در سرا پرده عنایت متوارى، تا خود کى برون آید و دست بر که نهد؟! شبلى گفت: ما در حال خویش فرو ماندیم، گاه باشد که بیک موى دیده خویش کونین از جاى برداریم، و گاه بود که چندان طاقت نماند که یک موى خویش را حمّالى کنیم. حسین منصور او را گفت: آن حال که کونین را بیک موى از جاى بردارى، برداشته عنایت باشى و آن ساعت که یک موى خویش را حمّالى نتوانى کرد، از دست عنایت در افتاده باشى و صورت و صفت درهم شکسته.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۱- سورة تبت- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و هفت حرفست، بیست کلمه و پنج آیه. جمله به مکّه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از ابى کعب از پیغامبر (ص): «هر که این سوره برخواند، امید میدارم که او را با بو لهب اندر دوزخ جمع نکنند».
قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ کنى ابا لهب فی القرآن لانّه کاذب الاسم، کان اسمه عبد العزى و العزى شجرة کانت تعبدها ثقیف بالطّائف، قطعها خالد بن الولید. و یقال: ابو لهب لقب، انّما کانت کنیته ابا عتبة کنى بابنه الاکبر عتبة و کنیة عتبة ابو واسع الّذى قتله الاسد. قال هذا القائل: کنى بابى لهب لجماله و حسنه و کان احول و کان عمّ رسول اللَّه (ص) و کان اشدّ النّاس على رسول اللَّه و اخبثهم لسانا. قال اهل التّفسیر: لمّا نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ
اتى رسول اللَّه (ص) الصّفا فصعد علیه ثمّ نادى: «یا صباحاه» فاجتمع النّاس الیه بین رجل یجیء و بین رجل یبعث رسوله: فقال رسول اللَّه (ص): «یا بنى عبد مناف یا بنى عبد المطّلب أ رأیتم لو اخبرتکم انّ خیلا بسفح هذا الجبل ترید ان تغیّر علیکم أ کنتم مصدّقى»؟ قالوا: نعم ما جرّبنا علیک کذبا.
قال: «فانّى نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ» .
فقال ابو لهب: تبّا لک انّما جمعتنا لهذا؟! فانزل اللَّه تعالى تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ. و قیل: جمع الاقربین من اهل بیته و نفرا من عظماء قریش و اطعمهم ثمّ دعاهم الى اللَّه و الى تصدیقه و وعدهم علیه طاعة العرب و ملک الدّنیا و عزّ الابد. فقال ابو لهب من بینهم: أ لهذا جمعتنا؟ تبّا لک! فنزلت: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ اى خابت و خسرت. اسند الفعل الى الید و المراد به نفسه على عادة العرب فی التّعبیر ببعض الشّیء عن کلّه، کقوله: «بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ» و قیل: المراد به ماله و ملکه. یقال: فلان قلیل ذات الید یعنون به المال. و قیل: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ لعنة على ماله و ولده «وَ تَبَّ» لعنة على نفسه. و قیل: الاوّل دعاء و الثّانی خبر، کما یقال: غفر اللَّه لک و قد فعل اهلکه اللَّه و قد فعل. قرأ ابن کثیر «ابى لهب» ساکنة الهاء و هی لغة مثل نهر و نهر. و قیل: انّما اضاف التّباب الى یدیه لانّه اخذ حجرا فرمى به رسول اللَّه (ص). و عن ابن عباس قال: لمّا خلق اللَّه القلم قال: «اکتب ما هو کائن»، فکتب فیما کتب.
تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ قال اهل التّفسیر: لمّا انذرهم رسول اللَّه (ص) قال بو لهب: ان کان ما یقوله ابن اخى حقّا فانّى افتدى نفسى بما لى! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ اى ما یغنى. قال ابو العالیة: یعنى اغنامه، و کان صاحب سائمة و مواش وَ ما کَسَبَ یعنى: و ما ولد. و فی الخبر عن النّبی (ص): «ولد الرّجل من کسبه» ثمّ اوعده بالنّار.
فقال: سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ اى سیدخل نارا تلتهب علیه، اى سیدخله اللَّه نارا ذات اشتعال. وَ امْرَأَتُهُ امّ جمیل بنت حرب بن امیّة اخت ابى سفیان و کانت عوراء حَمَّالَةَ الْحَطَبِ اى نقّالة الحدیث و الکذب. قال ابن عبّاس: کانت تأتى بالشّوک فتطرحه باللّیل فی طریق رسول اللَّه (ص) و اصحابه لتعقرهم. و قال السّدىّ: کانت تمشى بالنّمیمة فتلقى العداوة بین النّاس من قول العرب: فلان یحتطب على النّاس.
این چنانست که پارسیان گویند: «تو هیزم بر منه». یعنى: بر میاغال.
قال النّبی (ص): «لا یدخل الجنّة قتّات».
و فی روایة اخرى: «لا یدخل الجنّة نمّام».
و حکى عن الشّافعى انّه قال: من اطراک فی وجهک بما لیس فیک فقد شتمک، و من نقل الیک نقل عنک، و من نمّ عندک نمّ بک، و من اذا ارضیته قال فیک ما لیس فیک فکذلک اذا اسخطته قال فیک ما لیس فیک. و قیل فی قوله: حَمَّالَةَ الْحَطَبِ کانت تعیّر رسول اللَّه (ص) بالفقر و تحتطب هى على ظهرها من ضیق القلب فسبّت بذلک. قرأ عاصم حَمَّالَةَ بالنّصب على الذّم کقوله: «مَلْعُونِینَ». و قرأ الآخرون بالرّفع و له وجهان احدهما: سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ هو وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ و الثّانی: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فی النّار ایضا قوله: فِی جِیدِها اى فی عنقها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ سلسلة من حدید ذرعها سبعون ذراعا تدخل فی فیها و تخرج من دبرها و یلوى سائرها فی عنقها و اصله من المسد و هو الفتل فالمسد ما فتل و احکم من اىّ شیء کان، یعنى: السّلسلة الّتى فی عنقها فتلت من الحدید فتلا محکما. و قال مقاتل: «مِنْ مَسَدٍ» اى من لیف. قال الضّحاک: فی الدّنیا من لیف و فی الآخرة من نار، و ذلک اللّیف هو الحبل الّذى کانت تحتطب به فبینما هى ذات یوم حاملة حزمة فاعیت فقعدت على حجر تستریح فاتاها ملک فجذبها من خلفها فاهلکها.
قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ کنى ابا لهب فی القرآن لانّه کاذب الاسم، کان اسمه عبد العزى و العزى شجرة کانت تعبدها ثقیف بالطّائف، قطعها خالد بن الولید. و یقال: ابو لهب لقب، انّما کانت کنیته ابا عتبة کنى بابنه الاکبر عتبة و کنیة عتبة ابو واسع الّذى قتله الاسد. قال هذا القائل: کنى بابى لهب لجماله و حسنه و کان احول و کان عمّ رسول اللَّه (ص) و کان اشدّ النّاس على رسول اللَّه و اخبثهم لسانا. قال اهل التّفسیر: لمّا نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ
اتى رسول اللَّه (ص) الصّفا فصعد علیه ثمّ نادى: «یا صباحاه» فاجتمع النّاس الیه بین رجل یجیء و بین رجل یبعث رسوله: فقال رسول اللَّه (ص): «یا بنى عبد مناف یا بنى عبد المطّلب أ رأیتم لو اخبرتکم انّ خیلا بسفح هذا الجبل ترید ان تغیّر علیکم أ کنتم مصدّقى»؟ قالوا: نعم ما جرّبنا علیک کذبا.
قال: «فانّى نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ» .
فقال ابو لهب: تبّا لک انّما جمعتنا لهذا؟! فانزل اللَّه تعالى تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ. و قیل: جمع الاقربین من اهل بیته و نفرا من عظماء قریش و اطعمهم ثمّ دعاهم الى اللَّه و الى تصدیقه و وعدهم علیه طاعة العرب و ملک الدّنیا و عزّ الابد. فقال ابو لهب من بینهم: أ لهذا جمعتنا؟ تبّا لک! فنزلت: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ اى خابت و خسرت. اسند الفعل الى الید و المراد به نفسه على عادة العرب فی التّعبیر ببعض الشّیء عن کلّه، کقوله: «بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ» و قیل: المراد به ماله و ملکه. یقال: فلان قلیل ذات الید یعنون به المال. و قیل: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ لعنة على ماله و ولده «وَ تَبَّ» لعنة على نفسه. و قیل: الاوّل دعاء و الثّانی خبر، کما یقال: غفر اللَّه لک و قد فعل اهلکه اللَّه و قد فعل. قرأ ابن کثیر «ابى لهب» ساکنة الهاء و هی لغة مثل نهر و نهر. و قیل: انّما اضاف التّباب الى یدیه لانّه اخذ حجرا فرمى به رسول اللَّه (ص). و عن ابن عباس قال: لمّا خلق اللَّه القلم قال: «اکتب ما هو کائن»، فکتب فیما کتب.
تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ قال اهل التّفسیر: لمّا انذرهم رسول اللَّه (ص) قال بو لهب: ان کان ما یقوله ابن اخى حقّا فانّى افتدى نفسى بما لى! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ اى ما یغنى. قال ابو العالیة: یعنى اغنامه، و کان صاحب سائمة و مواش وَ ما کَسَبَ یعنى: و ما ولد. و فی الخبر عن النّبی (ص): «ولد الرّجل من کسبه» ثمّ اوعده بالنّار.
فقال: سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ اى سیدخل نارا تلتهب علیه، اى سیدخله اللَّه نارا ذات اشتعال. وَ امْرَأَتُهُ امّ جمیل بنت حرب بن امیّة اخت ابى سفیان و کانت عوراء حَمَّالَةَ الْحَطَبِ اى نقّالة الحدیث و الکذب. قال ابن عبّاس: کانت تأتى بالشّوک فتطرحه باللّیل فی طریق رسول اللَّه (ص) و اصحابه لتعقرهم. و قال السّدىّ: کانت تمشى بالنّمیمة فتلقى العداوة بین النّاس من قول العرب: فلان یحتطب على النّاس.
این چنانست که پارسیان گویند: «تو هیزم بر منه». یعنى: بر میاغال.
قال النّبی (ص): «لا یدخل الجنّة قتّات».
و فی روایة اخرى: «لا یدخل الجنّة نمّام».
و حکى عن الشّافعى انّه قال: من اطراک فی وجهک بما لیس فیک فقد شتمک، و من نقل الیک نقل عنک، و من نمّ عندک نمّ بک، و من اذا ارضیته قال فیک ما لیس فیک فکذلک اذا اسخطته قال فیک ما لیس فیک. و قیل فی قوله: حَمَّالَةَ الْحَطَبِ کانت تعیّر رسول اللَّه (ص) بالفقر و تحتطب هى على ظهرها من ضیق القلب فسبّت بذلک. قرأ عاصم حَمَّالَةَ بالنّصب على الذّم کقوله: «مَلْعُونِینَ». و قرأ الآخرون بالرّفع و له وجهان احدهما: سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ هو وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ و الثّانی: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فی النّار ایضا قوله: فِی جِیدِها اى فی عنقها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ سلسلة من حدید ذرعها سبعون ذراعا تدخل فی فیها و تخرج من دبرها و یلوى سائرها فی عنقها و اصله من المسد و هو الفتل فالمسد ما فتل و احکم من اىّ شیء کان، یعنى: السّلسلة الّتى فی عنقها فتلت من الحدید فتلا محکما. و قال مقاتل: «مِنْ مَسَدٍ» اى من لیف. قال الضّحاک: فی الدّنیا من لیف و فی الآخرة من نار، و ذلک اللّیف هو الحبل الّذى کانت تحتطب به فبینما هى ذات یوم حاملة حزمة فاعیت فقعدت على حجر تستریح فاتاها ملک فجذبها من خلفها فاهلکها.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۴- سورة الناس- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز شهدت الافواه بآلائه. و نطقت الالسن بنعمائه، و تلاشت القلوب عند جلال سلطانه و عزّ سنائه. و فنیت الارواح و بلیت الاشباح شوقا الى لقائه. فلا ذرّة من الموجودات فی ارضه و سمائه، الّا و هی تشهد بجمال صفاته و جلال اسمائه، کلّ عزیز عزّ فبادنائه، و کلّ ذلیل ذلّ فباقصائه.
الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شرّ و لا حلو و لا مرّ و لا ایمان و لا کفر و لا طىّ و لا نشر، الّا بارادته و مشیّته و قضائه، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ».
اى راه طلب حقیقت! چه راهى که قدمهاى دوستان در تو واله شد؟! اى آتش محبّت حقّ! چه آتشى که جانهاى عزیزان ترا هیزم شد؟! اى قبله «بِسْمِ اللَّهِ»! چه قبلهاى که هر که روى در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردى. آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست؟! آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست؟
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
عزیز جانى باید که او را بر اسرار «بِسْمِ اللَّهِ» اشرافى دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلّى کرد طبق طبق از وى میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذرّه ذرّه گشت، گفتا: پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتى خود در بدو وجود امانت قبول کردى. آرى کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهاى ضعفاى این امّت برتافت و قبول کرد. اى جوانمرد! نه آن دلها میگویم که کلیسیاى شرک و شهوت بود، دلهاى بارگیران حضرت سلطان مىگویم، و بار گیر سلطان کسى بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا، باز گشت وى جز با حضرت ربوبیّت نبود، همه او را داند، همه او را خواند، قصّه نیاز خود بدو بردارد، از هواجس و وساوس استعاذت بوى کند، اینست که ربّ العالمین مىگوید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اى محمد! بندگانم را بگو تا چون از شرّ دیو و مردم فریاد خواهند، بمن خواهند، و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست، و خستگى ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست. هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، ما مولاى اوئیم هر جا که خراب عمرى است، مفلس روزگارى، ما خریدار اوایم هر جا که سوختهاى است، بیخودى، لاف زنندهاى، بى خبرى، ما شادى جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلى، سر فرو گذارندهاى از بى کسى، ما برهان اوئیم.
نعت ما چیست؟ فرش فضل بباد افکندن، در تربت افلاس تخم بر پراکندن، در بادیه بیخودى جوى جود کندن، بر لب جوى احسان باغ دوستى کشتن! سه جایگاه درین سوره خود را جلّ جلاله ببندگان اضافت کرد، و نام خود فرانام ایشان پیوست. گفت: بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ دارنده و پروراننده شما منم، پادشاه و کاردان و کارساز شما منم، خداوند رهنماى دلگشاى شما منم. گاه گوید جلّ جلاله: شمائید بندگان من، گاه گوید: منم خداوند شما. چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عزّ خویش که: شما آن مناید و من آن شما!! بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد، توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد، دست اغیار از او کوتاه شود، وسواس خنّاس از شعاع شمع شوق او بگریزد، سلطان محبّت در سراى خاصّ او نزول کند. آثار و انوار لطف اللَّه بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد، داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او.
فصل
روى ابو هریرة: قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه، فانّ اللَّه یحبّ ان یعرب».
و قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً یعنى: تفسیر القرآن. و قال مجاهد: احبّ الخلق الى اللَّه اعلمهم بما انزل. و قال ابن عباس: تفسیر القرآن على اربعة اوجه: تفسیر یعلمه العلماء، و تفسیر تعرفه العرب، و تفسیر لا یعذر احد بجهالته، یعنى: من الحلال و الحرام، و تفسیر لا یعلم تأویله الّا اللَّه، من ادّعى علمه فهو کذّاب. مفسّر دیگرست و حاکى تفسیر دیگر، نه هر که حکایت کند از گفت مفسّران او را رسد که خود تفسیر کند. خلافست میان علما که هر عالمى را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه؟ قومى گفتند: هیچ کس را نرسد و اگر چه فائق و فاضل بود و احکام و ادلّه شناسد، و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا (ص) حکایت کردند، یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند، یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجّت این قوم آنست که مصطفى (ص) گفت: «من فسّر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ».
و قومى گفتند: هر که ادبى دارد وسیع و فضلى تمام، او را رسد که قرآن تفسیر کند، و حجّت ایشان اینست که ربّ العزّة گفت: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ امّا محقّقان گفتند: این هر دو مذهب سر بغلوّ و تقصیر باز مىنهد، هر که بر منقول مجرّد اقتصار کند فقد ترک کثیرا ممّا یحتاج الیه. و هر که جائز دارد هر کسى را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرّضه للتّخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله: لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. پس کسى را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود. علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت. چون این ده علم حاصل شد، از آن بیرون شد که: «فسّر القرآن برأیه»، پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند. اگر کسى سؤال کند و گوید: چه حکمت است که قرآن بعضى محکم آمد و بعضى متشابه؟ اگر همه محکم بودى مؤنت نظر کفایت بودى و خطا و زلّت در نظر و اندیشه نیفتادى؟ جواب آنست که: این بآن ماند که کسى گوید: چرا ربّ العزّة نعیم این جهان که بما داد نه بى مؤنت و بى مشقّت دادى تا نعمت وى هنىء بودى و عطاء وى بى رنج بودى! گویند: این از حکمت خالى نیست. حقّ تعالى که آدمى را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست. و آدمى را باین دو خصلت مشرّف و مکرّم گردانید، گفت: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حقّ تعالى گفت: وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ.
و همچنین آدمى را صفاتى داد که خود جلّ جلاله بدان موصوفست و مسمّى. چون علم و حکمت و حلم. پس چون او را باین دو خصلت فکر و رویّت مخصوص کرد، هر چه بوى داد از درجه کمال قاصر داد، تا بفکرت و رویّت خود آن را تمام گرداند و فائده آن فکرت و رویّت پدید آید و مستحقّ ثواب گردد. و این على الخصوص در حقّ آدمى است. و حقّ جلّ جلاله از آن منزّه و مقدّس. و مثال این مأکولات و مشروباتست که اصول اغذیه از بهر ما بیافرید. و آن گه بفضل خود ما را تمییز و هدایت داد تا از آن اصول و مفردات مرکّبات سازیم، چنان که خواهیم و بدان حاجت بود، و اللَّه اعلم.
فصل فى بیان عدد سور القرآن و حروفه و کلماته و بیان ما فیها من الخلاف و الاختلاف.
عبد اللَّه مسعود گفت: جمله سورتهاى قرآن صد و دوازده است، از بهر آنکه قُلْ أَعُوذُ دوگانه از جمله سور نشمرد و در مصحف خویش ننوشت. گفتا: کلام ربّ العالمین است، قدیم نامخلوق، از آسمان منزل، هم چنان که گفت جلّ جلاله: «قسمت الصّلاة بینى و بین عبدى نصفین». و قال تعالى: اعددت لعبادى الصالحین مالا عین رأت و قال تعالى: انا اغنى الشرکاء عن الشرک. و بسبب آنکه رسول خدا (ص) باین دو سوره رقیه بسیار کردى، بر وى مشتبه شد که از قرآن است یا نه از قرآن، و آن گه در مصحف ننوشت. مجاهد گفت: سورتهاى قرآن صد و شانزده است، زیرا که وى دو سوره قنوت از قرآن شمرد: یکى: «اللّهم انّا نستعینک» الى قوله: «من یفجرک»، دیگر: «اللّهم ایّاک نعبد» الى قوله: «ملحق». زید ثابت گفت: سورتهاى قرآن صد و چهاردهاند و قول درست اینست و جمهور صحابه برین مذهباند. و در مصحف امام که علماء اسلام بر آن متّفقاند، همچنین است. ازین صد و چهارده سوره هشتاد و چهار مکیّاتاند و سى سوره مدنیّات، و در بعضى از آن اختلاف علما است، و در تفسیر شرح آن بجاى خویش گفتهایم.
و گفتهاند: اوّل سوره که به مکّه فرو آمد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ است و آخر سوره که به مکّه فرو آمد: سوره «العنکبوت» و اوّل سوره که به مدینه فرو آمد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ است، و آخر سوره که به مدینه فرو آمد: براءة و اوّل سوره که رسول خدا (ص) در انجمن قریش آشکار کرد سوره وَ النَّجْمِ إِذا هَوى.
و قال حمید الاعرج: حسبت القرآن بالحروف فوجدت النّصف عند قوله فی سورة «الکهف». قال: إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً الّذى بعده وَ کَیْفَ تَصْبِرُ. و قال غیره من المتقدّمین: وجدت النّصف عند قوله: وَ لْیَتَلَطَّفْ فاللّام فی النّصف الاوّل و الطّاء و الفاء فی النّصف الثّانی. و قال جماعة من القرّاء: النّصف عند قوله: لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً.
امّا عدد آیات قرآن بر عداد کوفیان، و هو العدد المنسوب الى على بن ابى طالب (ع)، شش هزار و دویست و سى و شش آیت و بر عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت، و بر قول جمهور اهل علم شش هزار و ششصد و شصت و شش آیت.
و در کلمات قرآن علماء مختلفاند و اختیار قول عطاء بن یسار است: هفتاد و هفت هزار و چهار صد و سى و نه کلمه. و در حروف اختلافست. ابن عباس گفت: سیصد هزار و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد و یک حرف. مجاهد گفت: سیصد هزار و بیست و یک هزار و صد و بیست حرف. عبد اللَّه مسعود گفت: سیصد هزار و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف. قال: و لتالى القرآن بکلّ حرف عشر حسنات.
جماعتى اهل تفسیر حروف قرآن از الف تا یا بر شمردهاند. گفتند: عدد الف، چهل و هشت هزار و هشتصد و هفتاد و دو است.
عدد با یازده هزار و چهار صد و بیست و هشت است.
عدد شین دو هزار و دویست و پنجاه و سه است.
عدد تا ده هزار و صد و نود و نه است.
عدد صاد دو هزار و سیزده است.
عدد ثا هزار و دویست و هفتاد و شش است.
عدد ضاد هزار و ششصد و هفده است.
عدد جیم سه هزار و دویست و هفتاد و سه است.
عدد طا هزار و دویست و هفتاد و چهار است.
عدد حا سه هزار و نهصد و نود و سه است.
عدد ظا هشتصد و چهل و دو است.
عدد خا دو هزار و چهار صد و شانزده است.
عدد عین نه هزار و دویست و بیست است.
عدد دال پنج هزار و ششصد و چهل و دو است.
عدد غین دو هزار و دویست و هشت است.
عدد ذال چهار هزار و ششصد و نود و هفت است.
عدد فا هشت هزار و چهار صد و نود و نه است.
عدد را یازده هزار و هفصد و نود و سه است.
عدد قاف شش هزار و هشتصد و سیزده است.
عدد زاى هزار و پانصد و نود است.
عدد کاف نه هزار و پانصد است.
عدد سین پنج هزار و هشتصد و نود و یک است.
عدد لام سى هزار و چهار صد و سى و دو است.
عدد میم بیست و شش هزار و صد و سى و پنج است.
عدد نون بیست و شش هزار و پانصد و شصت است.
عدد واو بیست و پنج هزار و پانصد و سى و شش است.
عدد ها هفده هزار و هفتاد است.
عدد لام الف چهار هزار و هفصد و بیست است.
عدد یا بیست و پنج هزار و نهصد و نوزده است.
در هر حرفى ارادتى، در هر کلمتى اشارتى، در هر آیتى زیادتى، در هر سورتى سعادتى، در هر حرفى بدایتى، در هر کلمتى هدایتى، در هر آیتى رعایتى، در هر سورتى سرایتى، در هر الفى آلایى، در هر بایى بهایى، در هر تایى تحفهاى، در هر ثائى ثوابى، در هر جیمى جزائى، در هر حائى حیاتى، در هر خائى خیالى، در هر دالى دوائى، در هر ذالى ذوقى، در هر رائى راحتى، در هر زایى زیادتى، در هر سینى سنایى، در هر شینى شعاعى، در هر صادى صفایى، در هر ضادى ضیائى، در هر طائى طهارتى، در هر ظایى ظرافتى، در هر عینى عنایتى، در هر غینى غبنى، در هر فایى فایدتى، در هر قافى قربتى، در هر کافى کرامتى، در هر لامى لوائى، در هر میمى منایى، در هر نونى نورى، در هر واوى ولایى، در هر هایى هوایى، در هر لام الفى الفى و لطفى، در هر یائى یمنى. که داند لطائف قرآن؟ که دریابد عجائب قرآن؟!! اگر مردى بصفاء اعتقاد و یقین درست قرآن بر کوه خواند، از بیخ بر آید! مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لو انّ رجلا موقنا قراه على جبل لزال».
قرآن آموز را حساب نبود. قرآن دان را حجاب نبود، قرآن خوان را عذاب نبود.
هر که دست در قرآن زد، دست در عروه وثقى زد، و هر که دست در عروه وثقى زد، کار وى بعلى است، تماشاگاه وى بستان عزّت مولى است، و از حضرت عزّت او را باسم سعادت نداست! مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه عزّ و جلّ اهلین من النّاس». قالوا: یا رسول اللَّه من اهل اللَّه؟ قال: «اهل القرآن هم اهل اللَّه عزّ و جلّ».
کسان اللَّه و خاصگیان او خوانندگان قرآناند، دانایان به قرآناند، معتقدان در قرآناند. چون خواهى که باللّه تقرّب کنى، هم بکلام او کن، که کلام او هم ازوست. منه بدأ و الیه یعود، قرآن اصل ایمانست، و اساس معرفت قرآن برهان نبوّت است و معنى رسالت.
قرآن منشور هدایت است، و قانون حکمت. قرآن نامه تذکرت است، و صحیفه رحمت. قرآن شاهد حقّ است و مایه حقیقت. قرآن بیان جلال الوهیّت است، و نشان جمال ربوبیّت. هر کرا قرآن انیس است، اللَّه او را جلیس است. هر کرا قرآن رفیق است، قرینش توفیق است. هر کرا قرآن امام است، مقرّش دار السّلام است.
قال النّبی (ص): «انّکم لن ترجعوا الى اللَّه بشیء احبّ الیه من شیء خرج». یعنى: القرآن. و قال (ص): «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه». و عن ابى شریح الخزاعى قال: خرج علینا رسول اللَّه فقال: «ابشروا ابشروا أ لیس تشهدون ان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه»؟ قالوا: بلى. قال: «فانّ هذا القرآن سبب طرفه بید اللَّه و طرفه بایدیکم، فتمسّکوا به فانّکم لن تهلکوا و لن تضلّوا بعده ابدا». و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «أ یحبّ احدکم اذا رجع الى اهله ان یجد فیه ثلاث خلفات عظام سمان»؟ قلنا: نعم. قال: «فثلاث آیات یقرأ بهنّ احدکم فی صلوته خیر له من ثلاث خلفات عظام سمان»! و عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: «من قرأ القرآن فاستظهره فاحلّ حلاله و حرّم حرامه ادخله اللَّه الجنّة و شفّعه فی عشرة من اهل بیته کلّهم قد وجبت له النّار». و قال (ص): «لو کان القرآن فی اهاب ما مسّه النّار». و قال: «اقرؤا القرآن فانّه یأتى یوم القیامة شفیعا لاصحابه». و قال (ص): «نزل القرآن على خمسة اوجه: حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال. فاحلّوا الحلال و حرّموا الحرام، و اعملوا بالمحکم و آمنوا بالمتشابه و اعتبروا بالامثال».
فصل
بدانکه اصحاب رسول (ص)، ایشان که در تفسیر قرآن سخن گفتهاند، معروف چهار کساند: على بن ابى طالب (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ابىّ بن کعب. و على (ع) در علم تفسیر از همه فائق و فاضلتر بود، پس ابن عباس. قال ابن عباس: على (ع) علّم علما علّمه رسول اللَّه (ص) و رسول اللَّه (ص) علّمه اللَّه عزّ و جلّ فعلم النّبی (ص) من علم اللَّه و علم على (ع) من علم النّبی (ص) و علمى من علم على (ع). و ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فی علم على (ع) الّا کقطرة فی بحر! ابن عباس گفت: شبى از شبها على (ع) مرا گفت: «چون نماز خفتن گزارده باشى، نزدیک من حاضر شو، تا ترا فایدهاى دهم». گفتا: و کانت لیلة مقمرة شبى سخت روشن بود، از نور ماهتاب. على (ع) گفت: «یا بن عباس ما تفسیر الالف من «الحمد»؟
تفسیر الف «الحمد» چیست»؟ گفتم: تو به دانى اى على! پس در سخن آمد و یک ساعت از ساعات شب در تفسیر الف «الحمد» سخن گفت. آن گه گفت: «فما تفسیر اللّام من «الحمد»؟
جواب همان دادم. و یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت. پس در حا هم چنان، و در میم هم چنان، و در دال هم چنان. چون از تفسیر این حروف فارغ گشت، برق عمود الفجر صبح صادق از مشرق سر بر مىزد. ازینجا گفت على (ع): «لو شئت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة».
ابن عباس گفت: علم خود در جنب علم على (ع) چنان دیدم کالغدیر الصّغیر فی البحر. و ابن عباس در علم تفسیر چنان بود که على (ع) گفت: «کانّه ینظر الى الغیب من وراء ستر رقیق من جودة رأیه و کثرة اصابته».
عمر خطّاب گفت: من کان سائلا عن شیء من القرآن فلیسأل عبد اللَّه بن عباس فانّه حبر القرآن. و عمر خطّاب هر گه که چیزى بر وى مشکل شدى ابن عباس را گفتى: غصّ یا غوّاص، اى اشر برأیک.
سعید بن جبیر گفت: ساعتى بنزدیک ابن عباس نشسته بودم، جماعتى اهل تفسیر آمدند و مشکلهاى تفسیر از وى پرسیدند، همه را بصواب جواب داد. قومى قرّایان و مقریان آمدند و از وى مشکلهاى قراءت پرسیدند، جواب داد. قومى اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند، جواب داد. قومى از لغت عرب پرسیدند، جواب داد. قومى شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند، جواب داد. سعید جبیر گفت: من برخاستم و بوسه بر سر وى نهادم و گفتم: یا بن عمّ رسول اللَّه (ص) ما على الارض اعلم منک! فتبسّم.
و این علم وى از آن بود که چون از مادر در وجود آمد، عباس او را در خرقهاى پیچید و پیش مصطفى (ص) آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند، و بانگشت مبارک خویش خیوى خود در دهن وى نهاد و بمالید، و دست بسر وى فرو آورد و گفت: «اللّهم علّمه التّأویل و التّنزیل و فقّهه فی الدّین و اجعله من عبادک الصّالحین و اجعله امام المتّقین». آن گه رسول خدا (ص) با عباس نگریست، گفت: «یا عمّاه، عن قلیل تراه فقیه امّتى و المؤدّى الیها تأویل التّنزیل»
و یروى انّ ابن عباس اذا جلس للتّفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثمّ بالتّفسیر و ثمّ بالحدیث. و قال: یا ایّها النّاس انّ اللَّه عزّ و جلّ بعث محمدا (ص) و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرائض و امره ان یعلّم امّته، فبلغ رسالته و نصح لامّته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بیّن لهم ما یجهلون. قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
«وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» پایان کتاب کشف الاسرار
الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شرّ و لا حلو و لا مرّ و لا ایمان و لا کفر و لا طىّ و لا نشر، الّا بارادته و مشیّته و قضائه، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ».
اى راه طلب حقیقت! چه راهى که قدمهاى دوستان در تو واله شد؟! اى آتش محبّت حقّ! چه آتشى که جانهاى عزیزان ترا هیزم شد؟! اى قبله «بِسْمِ اللَّهِ»! چه قبلهاى که هر که روى در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردى. آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست؟! آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست؟
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
عزیز جانى باید که او را بر اسرار «بِسْمِ اللَّهِ» اشرافى دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلّى کرد طبق طبق از وى میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذرّه ذرّه گشت، گفتا: پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتى خود در بدو وجود امانت قبول کردى. آرى کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهاى ضعفاى این امّت برتافت و قبول کرد. اى جوانمرد! نه آن دلها میگویم که کلیسیاى شرک و شهوت بود، دلهاى بارگیران حضرت سلطان مىگویم، و بار گیر سلطان کسى بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا، باز گشت وى جز با حضرت ربوبیّت نبود، همه او را داند، همه او را خواند، قصّه نیاز خود بدو بردارد، از هواجس و وساوس استعاذت بوى کند، اینست که ربّ العالمین مىگوید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ اى أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اى محمد! بندگانم را بگو تا چون از شرّ دیو و مردم فریاد خواهند، بمن خواهند، و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست، و خستگى ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست. هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، ما مولاى اوئیم هر جا که خراب عمرى است، مفلس روزگارى، ما خریدار اوایم هر جا که سوختهاى است، بیخودى، لاف زنندهاى، بى خبرى، ما شادى جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلى، سر فرو گذارندهاى از بى کسى، ما برهان اوئیم.
نعت ما چیست؟ فرش فضل بباد افکندن، در تربت افلاس تخم بر پراکندن، در بادیه بیخودى جوى جود کندن، بر لب جوى احسان باغ دوستى کشتن! سه جایگاه درین سوره خود را جلّ جلاله ببندگان اضافت کرد، و نام خود فرانام ایشان پیوست. گفت: بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ دارنده و پروراننده شما منم، پادشاه و کاردان و کارساز شما منم، خداوند رهنماى دلگشاى شما منم. گاه گوید جلّ جلاله: شمائید بندگان من، گاه گوید: منم خداوند شما. چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عزّ خویش که: شما آن مناید و من آن شما!! بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد، توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد، دست اغیار از او کوتاه شود، وسواس خنّاس از شعاع شمع شوق او بگریزد، سلطان محبّت در سراى خاصّ او نزول کند. آثار و انوار لطف اللَّه بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد، داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او.
فصل
روى ابو هریرة: قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه، فانّ اللَّه یحبّ ان یعرب».
و قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً یعنى: تفسیر القرآن. و قال مجاهد: احبّ الخلق الى اللَّه اعلمهم بما انزل. و قال ابن عباس: تفسیر القرآن على اربعة اوجه: تفسیر یعلمه العلماء، و تفسیر تعرفه العرب، و تفسیر لا یعذر احد بجهالته، یعنى: من الحلال و الحرام، و تفسیر لا یعلم تأویله الّا اللَّه، من ادّعى علمه فهو کذّاب. مفسّر دیگرست و حاکى تفسیر دیگر، نه هر که حکایت کند از گفت مفسّران او را رسد که خود تفسیر کند. خلافست میان علما که هر عالمى را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه؟ قومى گفتند: هیچ کس را نرسد و اگر چه فائق و فاضل بود و احکام و ادلّه شناسد، و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا (ص) حکایت کردند، یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند، یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجّت این قوم آنست که مصطفى (ص) گفت: «من فسّر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ».
و قومى گفتند: هر که ادبى دارد وسیع و فضلى تمام، او را رسد که قرآن تفسیر کند، و حجّت ایشان اینست که ربّ العزّة گفت: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ امّا محقّقان گفتند: این هر دو مذهب سر بغلوّ و تقصیر باز مىنهد، هر که بر منقول مجرّد اقتصار کند فقد ترک کثیرا ممّا یحتاج الیه. و هر که جائز دارد هر کسى را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرّضه للتّخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله: لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. پس کسى را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود. علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت. چون این ده علم حاصل شد، از آن بیرون شد که: «فسّر القرآن برأیه»، پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند. اگر کسى سؤال کند و گوید: چه حکمت است که قرآن بعضى محکم آمد و بعضى متشابه؟ اگر همه محکم بودى مؤنت نظر کفایت بودى و خطا و زلّت در نظر و اندیشه نیفتادى؟ جواب آنست که: این بآن ماند که کسى گوید: چرا ربّ العزّة نعیم این جهان که بما داد نه بى مؤنت و بى مشقّت دادى تا نعمت وى هنىء بودى و عطاء وى بى رنج بودى! گویند: این از حکمت خالى نیست. حقّ تعالى که آدمى را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست. و آدمى را باین دو خصلت مشرّف و مکرّم گردانید، گفت: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حقّ تعالى گفت: وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ.
و همچنین آدمى را صفاتى داد که خود جلّ جلاله بدان موصوفست و مسمّى. چون علم و حکمت و حلم. پس چون او را باین دو خصلت فکر و رویّت مخصوص کرد، هر چه بوى داد از درجه کمال قاصر داد، تا بفکرت و رویّت خود آن را تمام گرداند و فائده آن فکرت و رویّت پدید آید و مستحقّ ثواب گردد. و این على الخصوص در حقّ آدمى است. و حقّ جلّ جلاله از آن منزّه و مقدّس. و مثال این مأکولات و مشروباتست که اصول اغذیه از بهر ما بیافرید. و آن گه بفضل خود ما را تمییز و هدایت داد تا از آن اصول و مفردات مرکّبات سازیم، چنان که خواهیم و بدان حاجت بود، و اللَّه اعلم.
فصل فى بیان عدد سور القرآن و حروفه و کلماته و بیان ما فیها من الخلاف و الاختلاف.
عبد اللَّه مسعود گفت: جمله سورتهاى قرآن صد و دوازده است، از بهر آنکه قُلْ أَعُوذُ دوگانه از جمله سور نشمرد و در مصحف خویش ننوشت. گفتا: کلام ربّ العالمین است، قدیم نامخلوق، از آسمان منزل، هم چنان که گفت جلّ جلاله: «قسمت الصّلاة بینى و بین عبدى نصفین». و قال تعالى: اعددت لعبادى الصالحین مالا عین رأت و قال تعالى: انا اغنى الشرکاء عن الشرک. و بسبب آنکه رسول خدا (ص) باین دو سوره رقیه بسیار کردى، بر وى مشتبه شد که از قرآن است یا نه از قرآن، و آن گه در مصحف ننوشت. مجاهد گفت: سورتهاى قرآن صد و شانزده است، زیرا که وى دو سوره قنوت از قرآن شمرد: یکى: «اللّهم انّا نستعینک» الى قوله: «من یفجرک»، دیگر: «اللّهم ایّاک نعبد» الى قوله: «ملحق». زید ثابت گفت: سورتهاى قرآن صد و چهاردهاند و قول درست اینست و جمهور صحابه برین مذهباند. و در مصحف امام که علماء اسلام بر آن متّفقاند، همچنین است. ازین صد و چهارده سوره هشتاد و چهار مکیّاتاند و سى سوره مدنیّات، و در بعضى از آن اختلاف علما است، و در تفسیر شرح آن بجاى خویش گفتهایم.
و گفتهاند: اوّل سوره که به مکّه فرو آمد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ است و آخر سوره که به مکّه فرو آمد: سوره «العنکبوت» و اوّل سوره که به مدینه فرو آمد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ است، و آخر سوره که به مدینه فرو آمد: براءة و اوّل سوره که رسول خدا (ص) در انجمن قریش آشکار کرد سوره وَ النَّجْمِ إِذا هَوى.
و قال حمید الاعرج: حسبت القرآن بالحروف فوجدت النّصف عند قوله فی سورة «الکهف». قال: إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً الّذى بعده وَ کَیْفَ تَصْبِرُ. و قال غیره من المتقدّمین: وجدت النّصف عند قوله: وَ لْیَتَلَطَّفْ فاللّام فی النّصف الاوّل و الطّاء و الفاء فی النّصف الثّانی. و قال جماعة من القرّاء: النّصف عند قوله: لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً.
امّا عدد آیات قرآن بر عداد کوفیان، و هو العدد المنسوب الى على بن ابى طالب (ع)، شش هزار و دویست و سى و شش آیت و بر عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت، و بر قول جمهور اهل علم شش هزار و ششصد و شصت و شش آیت.
و در کلمات قرآن علماء مختلفاند و اختیار قول عطاء بن یسار است: هفتاد و هفت هزار و چهار صد و سى و نه کلمه. و در حروف اختلافست. ابن عباس گفت: سیصد هزار و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد و یک حرف. مجاهد گفت: سیصد هزار و بیست و یک هزار و صد و بیست حرف. عبد اللَّه مسعود گفت: سیصد هزار و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف. قال: و لتالى القرآن بکلّ حرف عشر حسنات.
جماعتى اهل تفسیر حروف قرآن از الف تا یا بر شمردهاند. گفتند: عدد الف، چهل و هشت هزار و هشتصد و هفتاد و دو است.
عدد با یازده هزار و چهار صد و بیست و هشت است.
عدد شین دو هزار و دویست و پنجاه و سه است.
عدد تا ده هزار و صد و نود و نه است.
عدد صاد دو هزار و سیزده است.
عدد ثا هزار و دویست و هفتاد و شش است.
عدد ضاد هزار و ششصد و هفده است.
عدد جیم سه هزار و دویست و هفتاد و سه است.
عدد طا هزار و دویست و هفتاد و چهار است.
عدد حا سه هزار و نهصد و نود و سه است.
عدد ظا هشتصد و چهل و دو است.
عدد خا دو هزار و چهار صد و شانزده است.
عدد عین نه هزار و دویست و بیست است.
عدد دال پنج هزار و ششصد و چهل و دو است.
عدد غین دو هزار و دویست و هشت است.
عدد ذال چهار هزار و ششصد و نود و هفت است.
عدد فا هشت هزار و چهار صد و نود و نه است.
عدد را یازده هزار و هفصد و نود و سه است.
عدد قاف شش هزار و هشتصد و سیزده است.
عدد زاى هزار و پانصد و نود است.
عدد کاف نه هزار و پانصد است.
عدد سین پنج هزار و هشتصد و نود و یک است.
عدد لام سى هزار و چهار صد و سى و دو است.
عدد میم بیست و شش هزار و صد و سى و پنج است.
عدد نون بیست و شش هزار و پانصد و شصت است.
عدد واو بیست و پنج هزار و پانصد و سى و شش است.
عدد ها هفده هزار و هفتاد است.
عدد لام الف چهار هزار و هفصد و بیست است.
عدد یا بیست و پنج هزار و نهصد و نوزده است.
در هر حرفى ارادتى، در هر کلمتى اشارتى، در هر آیتى زیادتى، در هر سورتى سعادتى، در هر حرفى بدایتى، در هر کلمتى هدایتى، در هر آیتى رعایتى، در هر سورتى سرایتى، در هر الفى آلایى، در هر بایى بهایى، در هر تایى تحفهاى، در هر ثائى ثوابى، در هر جیمى جزائى، در هر حائى حیاتى، در هر خائى خیالى، در هر دالى دوائى، در هر ذالى ذوقى، در هر رائى راحتى، در هر زایى زیادتى، در هر سینى سنایى، در هر شینى شعاعى، در هر صادى صفایى، در هر ضادى ضیائى، در هر طائى طهارتى، در هر ظایى ظرافتى، در هر عینى عنایتى، در هر غینى غبنى، در هر فایى فایدتى، در هر قافى قربتى، در هر کافى کرامتى، در هر لامى لوائى، در هر میمى منایى، در هر نونى نورى، در هر واوى ولایى، در هر هایى هوایى، در هر لام الفى الفى و لطفى، در هر یائى یمنى. که داند لطائف قرآن؟ که دریابد عجائب قرآن؟!! اگر مردى بصفاء اعتقاد و یقین درست قرآن بر کوه خواند، از بیخ بر آید! مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لو انّ رجلا موقنا قراه على جبل لزال».
قرآن آموز را حساب نبود. قرآن دان را حجاب نبود، قرآن خوان را عذاب نبود.
هر که دست در قرآن زد، دست در عروه وثقى زد، و هر که دست در عروه وثقى زد، کار وى بعلى است، تماشاگاه وى بستان عزّت مولى است، و از حضرت عزّت او را باسم سعادت نداست! مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه عزّ و جلّ اهلین من النّاس». قالوا: یا رسول اللَّه من اهل اللَّه؟ قال: «اهل القرآن هم اهل اللَّه عزّ و جلّ».
کسان اللَّه و خاصگیان او خوانندگان قرآناند، دانایان به قرآناند، معتقدان در قرآناند. چون خواهى که باللّه تقرّب کنى، هم بکلام او کن، که کلام او هم ازوست. منه بدأ و الیه یعود، قرآن اصل ایمانست، و اساس معرفت قرآن برهان نبوّت است و معنى رسالت.
قرآن منشور هدایت است، و قانون حکمت. قرآن نامه تذکرت است، و صحیفه رحمت. قرآن شاهد حقّ است و مایه حقیقت. قرآن بیان جلال الوهیّت است، و نشان جمال ربوبیّت. هر کرا قرآن انیس است، اللَّه او را جلیس است. هر کرا قرآن رفیق است، قرینش توفیق است. هر کرا قرآن امام است، مقرّش دار السّلام است.
قال النّبی (ص): «انّکم لن ترجعوا الى اللَّه بشیء احبّ الیه من شیء خرج». یعنى: القرآن. و قال (ص): «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه». و عن ابى شریح الخزاعى قال: خرج علینا رسول اللَّه فقال: «ابشروا ابشروا أ لیس تشهدون ان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه»؟ قالوا: بلى. قال: «فانّ هذا القرآن سبب طرفه بید اللَّه و طرفه بایدیکم، فتمسّکوا به فانّکم لن تهلکوا و لن تضلّوا بعده ابدا». و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «أ یحبّ احدکم اذا رجع الى اهله ان یجد فیه ثلاث خلفات عظام سمان»؟ قلنا: نعم. قال: «فثلاث آیات یقرأ بهنّ احدکم فی صلوته خیر له من ثلاث خلفات عظام سمان»! و عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: «من قرأ القرآن فاستظهره فاحلّ حلاله و حرّم حرامه ادخله اللَّه الجنّة و شفّعه فی عشرة من اهل بیته کلّهم قد وجبت له النّار». و قال (ص): «لو کان القرآن فی اهاب ما مسّه النّار». و قال: «اقرؤا القرآن فانّه یأتى یوم القیامة شفیعا لاصحابه». و قال (ص): «نزل القرآن على خمسة اوجه: حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال. فاحلّوا الحلال و حرّموا الحرام، و اعملوا بالمحکم و آمنوا بالمتشابه و اعتبروا بالامثال».
فصل
بدانکه اصحاب رسول (ص)، ایشان که در تفسیر قرآن سخن گفتهاند، معروف چهار کساند: على بن ابى طالب (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ابىّ بن کعب. و على (ع) در علم تفسیر از همه فائق و فاضلتر بود، پس ابن عباس. قال ابن عباس: على (ع) علّم علما علّمه رسول اللَّه (ص) و رسول اللَّه (ص) علّمه اللَّه عزّ و جلّ فعلم النّبی (ص) من علم اللَّه و علم على (ع) من علم النّبی (ص) و علمى من علم على (ع). و ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فی علم على (ع) الّا کقطرة فی بحر! ابن عباس گفت: شبى از شبها على (ع) مرا گفت: «چون نماز خفتن گزارده باشى، نزدیک من حاضر شو، تا ترا فایدهاى دهم». گفتا: و کانت لیلة مقمرة شبى سخت روشن بود، از نور ماهتاب. على (ع) گفت: «یا بن عباس ما تفسیر الالف من «الحمد»؟
تفسیر الف «الحمد» چیست»؟ گفتم: تو به دانى اى على! پس در سخن آمد و یک ساعت از ساعات شب در تفسیر الف «الحمد» سخن گفت. آن گه گفت: «فما تفسیر اللّام من «الحمد»؟
جواب همان دادم. و یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت. پس در حا هم چنان، و در میم هم چنان، و در دال هم چنان. چون از تفسیر این حروف فارغ گشت، برق عمود الفجر صبح صادق از مشرق سر بر مىزد. ازینجا گفت على (ع): «لو شئت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة».
ابن عباس گفت: علم خود در جنب علم على (ع) چنان دیدم کالغدیر الصّغیر فی البحر. و ابن عباس در علم تفسیر چنان بود که على (ع) گفت: «کانّه ینظر الى الغیب من وراء ستر رقیق من جودة رأیه و کثرة اصابته».
عمر خطّاب گفت: من کان سائلا عن شیء من القرآن فلیسأل عبد اللَّه بن عباس فانّه حبر القرآن. و عمر خطّاب هر گه که چیزى بر وى مشکل شدى ابن عباس را گفتى: غصّ یا غوّاص، اى اشر برأیک.
سعید بن جبیر گفت: ساعتى بنزدیک ابن عباس نشسته بودم، جماعتى اهل تفسیر آمدند و مشکلهاى تفسیر از وى پرسیدند، همه را بصواب جواب داد. قومى قرّایان و مقریان آمدند و از وى مشکلهاى قراءت پرسیدند، جواب داد. قومى اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند، جواب داد. قومى از لغت عرب پرسیدند، جواب داد. قومى شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند، جواب داد. سعید جبیر گفت: من برخاستم و بوسه بر سر وى نهادم و گفتم: یا بن عمّ رسول اللَّه (ص) ما على الارض اعلم منک! فتبسّم.
و این علم وى از آن بود که چون از مادر در وجود آمد، عباس او را در خرقهاى پیچید و پیش مصطفى (ص) آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند، و بانگشت مبارک خویش خیوى خود در دهن وى نهاد و بمالید، و دست بسر وى فرو آورد و گفت: «اللّهم علّمه التّأویل و التّنزیل و فقّهه فی الدّین و اجعله من عبادک الصّالحین و اجعله امام المتّقین». آن گه رسول خدا (ص) با عباس نگریست، گفت: «یا عمّاه، عن قلیل تراه فقیه امّتى و المؤدّى الیها تأویل التّنزیل»
و یروى انّ ابن عباس اذا جلس للتّفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثمّ بالتّفسیر و ثمّ بالحدیث. و قال: یا ایّها النّاس انّ اللَّه عزّ و جلّ بعث محمدا (ص) و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرائض و امره ان یعلّم امّته، فبلغ رسالته و نصح لامّته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بیّن لهم ما یجهلون. قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
«وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» پایان کتاب کشف الاسرار
فردوسی : فردوسی
هجونامه (منتسب)
نظامی عروضی در کتاب چهارمقاله آورده که چون فردوسی از ناچیزی صلهٔ سلطان محمود غزنوی رنجید از غزنه گریخت و به طبرستان نزد سپهبد شهریار از آل باوند رفت و محمود را هجا گفت. اما به خواست سپهبد آن هجونامه را نابود کرد و تنها شش بیت از آن باقی ماند که نظامی عروضی آن را در چهارمقاله نقل کرده است.
اما ادبای امروزی عموماً به دلایل مختلف از سستی ابیات در دسترس از هجونامه و ناهمخوانی آن با زبان فردوسی گرفته تا ناهمخوانی تعداد ابیات آن با گزارش نظامی عروضی در انتساب این ابیات به فردوسی تردید کردهاند، آن را جعلی دانستهاند و آن را از آن فردوسی و در شأن او ندانستهاند.
با این حال از آنجا که بعضی از ابیات مندرج در این هجونامه از جمله بیت معروف:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
به غلط یا درست به نام حکیم طوس معروف است و بر سر زبانهاست جهت اطلاع دوستان از تردید در انتساب این ابیات به فردوسی آن را به عنوان پیوست شاهنامه به گنجور اضافه کردیم. دوستان علاقمند به مطالعهٔ بیشتر در این زمینه میتوانند به مقالهٔ «با هجونامه چه باید کرد؟» به قلم استاد جلال خالقی مطلق مندرج در شمارهٔ ۱۱۵ مجلهٔ بخارا مراجعه کنند.
ایا شاه محمود کشور گشای
ز کس گر نترسی بترس از خدای
گر ایدونک گیتی به شاهی تراست
نگویی که این خیره گفتن چراست
که بددین و بدکیش خوانی مرا
منم شیر نر میش خوانی مرا
نبینی تو این خاطر تیز من
نیندیشی از تیغ خونریز من
تو این نامهٔ شهریاران بخوان
سر از چرخ گردان همی مگذران
مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم که دارم ز روشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
مرا غمز کردند کان پر سخن
به مهر نبی و علی شد کهن
گر از مهر ایشان حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم
اگر شاه محمود از این بگذرد
مر او را به یک جو نسنجد خرد
من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
منم بندهٔ هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریزه ریز
جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر نامداران بود
که فردوسی طوسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت
به نام نبی و علی گفتهام
گهرهای معنی بسی سفتهام
نه زین گونه دادی مرا تو نوید
نه این بودم از شاه گیتی امید
بدانیش کش روز نیکی مباد
سخنهای نیکم به بد کرد یاد
بر پادشه پیکرم زشت کرد
فروزنده اخگر چون انگشت کرد
هر آن کس که شعر مرا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست
چو فردوسی اندر زمانه نبود
بد آن بد که بختش جوانه نبود
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی به گاه
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بودی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
جهاندار اگر نیستی تنگدست
مرا بر سر گاه بودی نشست
مرا گفت: خسرو که بودهست و گیو؟
همان رستم و طوس و گودرز نیو؟
مرا در جهان شهریاری نو است
بسی بندگانم چو کیخسرو است
بسی تاجداران و گردنکشان
که دادم یکایک از ایشان نشان
همه مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نامشان زنده باز
به سی سال بردم به شهنامه رنج
که شاهم ببخشد بسی تاج و گنج
به پاداش من گنج را در گشاد
به من جز بهای فقاعی نداد
فقاعی نیرزیدم از گنج شاه
از آن من فقاعی خریدم به راه
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد
سر ناسزایان بر افراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سر رشتهٔ خویش گم کردن است
به جیب اندرون مار پروردن است
درختی که او تلخ دارد سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
وز او جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شیر ناب
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوهٔ تلخ بار آورد
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامهٔ تو همه عنبری
وگر نو شوی نزد انگشتگر
از او جز سیاهی نیابی دگر
ز بد اصل چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن
ز ناپارسایان مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید
ز بد گوهران بد نباشد عجب
سیاهی نشاید بریدن ز شب
پرستارزاده نیاید به کار
وگر چند باشد پدر شهریار
پشیزی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد نه آیین و دین
اما ادبای امروزی عموماً به دلایل مختلف از سستی ابیات در دسترس از هجونامه و ناهمخوانی آن با زبان فردوسی گرفته تا ناهمخوانی تعداد ابیات آن با گزارش نظامی عروضی در انتساب این ابیات به فردوسی تردید کردهاند، آن را جعلی دانستهاند و آن را از آن فردوسی و در شأن او ندانستهاند.
با این حال از آنجا که بعضی از ابیات مندرج در این هجونامه از جمله بیت معروف:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
به غلط یا درست به نام حکیم طوس معروف است و بر سر زبانهاست جهت اطلاع دوستان از تردید در انتساب این ابیات به فردوسی آن را به عنوان پیوست شاهنامه به گنجور اضافه کردیم. دوستان علاقمند به مطالعهٔ بیشتر در این زمینه میتوانند به مقالهٔ «با هجونامه چه باید کرد؟» به قلم استاد جلال خالقی مطلق مندرج در شمارهٔ ۱۱۵ مجلهٔ بخارا مراجعه کنند.
ایا شاه محمود کشور گشای
ز کس گر نترسی بترس از خدای
گر ایدونک گیتی به شاهی تراست
نگویی که این خیره گفتن چراست
که بددین و بدکیش خوانی مرا
منم شیر نر میش خوانی مرا
نبینی تو این خاطر تیز من
نیندیشی از تیغ خونریز من
تو این نامهٔ شهریاران بخوان
سر از چرخ گردان همی مگذران
مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم که دارم ز روشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
مرا غمز کردند کان پر سخن
به مهر نبی و علی شد کهن
گر از مهر ایشان حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم
اگر شاه محمود از این بگذرد
مر او را به یک جو نسنجد خرد
من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
منم بندهٔ هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریزه ریز
جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر نامداران بود
که فردوسی طوسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت
به نام نبی و علی گفتهام
گهرهای معنی بسی سفتهام
نه زین گونه دادی مرا تو نوید
نه این بودم از شاه گیتی امید
بدانیش کش روز نیکی مباد
سخنهای نیکم به بد کرد یاد
بر پادشه پیکرم زشت کرد
فروزنده اخگر چون انگشت کرد
هر آن کس که شعر مرا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست
چو فردوسی اندر زمانه نبود
بد آن بد که بختش جوانه نبود
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی به گاه
اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بودی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
چون اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
جهاندار اگر نیستی تنگدست
مرا بر سر گاه بودی نشست
مرا گفت: خسرو که بودهست و گیو؟
همان رستم و طوس و گودرز نیو؟
مرا در جهان شهریاری نو است
بسی بندگانم چو کیخسرو است
بسی تاجداران و گردنکشان
که دادم یکایک از ایشان نشان
همه مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نامشان زنده باز
به سی سال بردم به شهنامه رنج
که شاهم ببخشد بسی تاج و گنج
به پاداش من گنج را در گشاد
به من جز بهای فقاعی نداد
فقاعی نیرزیدم از گنج شاه
از آن من فقاعی خریدم به راه
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد
سر ناسزایان بر افراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سر رشتهٔ خویش گم کردن است
به جیب اندرون مار پروردن است
درختی که او تلخ دارد سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
وز او جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شیر ناب
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوهٔ تلخ بار آورد
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامهٔ تو همه عنبری
وگر نو شوی نزد انگشتگر
از او جز سیاهی نیابی دگر
ز بد اصل چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن
ز ناپارسایان مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید
ز بد گوهران بد نباشد عجب
سیاهی نشاید بریدن ز شب
پرستارزاده نیاید به کار
وگر چند باشد پدر شهریار
پشیزی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد نه آیین و دین
رهی معیری : چند قطعه
پل دختر - شمارهٔ ۲
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۵ - در مدح سلطان مسعود غزنوی
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
هر سری اندر خراسان زی بتی دارد شتاب
تا شتابان زی خراسان آمد از سوی عراق
چون فزاید بندگانرا قدر ملک و جاه و آب
چون برآرد کاخ های نیک خواهان را به چرخ
چون کند کاشانه های بدسگالان را خراب
بدسگالان ناصواب اندیشه ها کردند ، گفت
دست کی یابد بره اندیشه های ناصواب
ناصواب بدسگالان سوی ایشان بازگشت
باز آن گردد که بر گردون براندازد تراب
این شه از فرمان ایزد بر نتابد ساعتی
شاد باش ای شاه وز فرمان ایزد بر متاب
تا فرسند هر زمانی همچنین نزدیک تو
بدره های پر زر و صندوقهای پر ثیاب
کوه جسمانی کز ایشان کندرو باشد سپهر
باد پایانی کز ایشان باز پس ماند عقاب
باد پایانند و هر یک اندرون سیم خام
کوه جسمانند و هر یک رفته اندر زرّ ناب
هرچه خواهی بایدت ایزد چنان کش داد باز (؟)
بد ره ها و تختها و زنده پیلان و دواب
ای ملک مسعود بن محمود کز شمشیر تو
عالمی پر گفتگویست و جهانی پر عتاب
یاد شمشیرت به ترکستان گذر کرد و ببرد
از دل خاقان درنگ و از دو چشم بال خواب
تا چهل من گر ز تو دیدند گردان روز جنگ
دستها شد بی عنان و پایها شد بی رکاب
در یمینهاشان بجای نیزه ها بینم غطا
بر کتفهاشان به جای درعها بینم جراب
همچو دست درّ بارانت سحاب رحمتست
زانکه بر هر کس ببارد ، وین بود فعل سحاب
تا سفرهای تو دیدند ای ملک هم در نبرد
از سفرهای سکندر کس نگفت و شیخ و شاب
آنچه اندر جنگ سر جاهان تو کردی خسروا
بی شک از خسرو نیامد بر سر افراسیاب
و آنچه اندر طارم آمد از سر شمشیر تو
گر نویسی خود مر آنرا کشوری باید کتاب
چون ز روز رزم سر جاهان بیندیشد همی
وان خروش کرّه نای و بانگ کوس فتح یاب
برده هامون را ز نعل باد پایانت هلال
روی گردان را ز گرد جنگجویانت رقاب
خسروا ! شاها ! ز قلب لشکر اندر ناگهان
حمله بردی سوی آن لشکر که بد بیش از حساب
هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان
هوش با ایشان نیاید تا به محشر زان شراب
هر گروهی را که پیچیدی بخام گاو حلق
حلقه اندر حلقشان کردی چو در حلق کلاب
ای جهانداری که گر بر آب و آتش بگذری
از دل آب آتش آری ، از میان آتش آب
فرّخت باد و خجسته باد شاهنشاهیی
کز جهان میراث تست این ملک و تاج جدّ و باب
تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز
تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب
همچنین بادی به ملک اندر به کام دل مصیب
دشمنان و بدسگالان توای خسرو مصاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
هر سری اندر خراسان زی بتی دارد شتاب
تا شتابان زی خراسان آمد از سوی عراق
چون فزاید بندگانرا قدر ملک و جاه و آب
چون برآرد کاخ های نیک خواهان را به چرخ
چون کند کاشانه های بدسگالان را خراب
بدسگالان ناصواب اندیشه ها کردند ، گفت
دست کی یابد بره اندیشه های ناصواب
ناصواب بدسگالان سوی ایشان بازگشت
باز آن گردد که بر گردون براندازد تراب
این شه از فرمان ایزد بر نتابد ساعتی
شاد باش ای شاه وز فرمان ایزد بر متاب
تا فرسند هر زمانی همچنین نزدیک تو
بدره های پر زر و صندوقهای پر ثیاب
کوه جسمانی کز ایشان کندرو باشد سپهر
باد پایانی کز ایشان باز پس ماند عقاب
باد پایانند و هر یک اندرون سیم خام
کوه جسمانند و هر یک رفته اندر زرّ ناب
هرچه خواهی بایدت ایزد چنان کش داد باز (؟)
بد ره ها و تختها و زنده پیلان و دواب
ای ملک مسعود بن محمود کز شمشیر تو
عالمی پر گفتگویست و جهانی پر عتاب
یاد شمشیرت به ترکستان گذر کرد و ببرد
از دل خاقان درنگ و از دو چشم بال خواب
تا چهل من گر ز تو دیدند گردان روز جنگ
دستها شد بی عنان و پایها شد بی رکاب
در یمینهاشان بجای نیزه ها بینم غطا
بر کتفهاشان به جای درعها بینم جراب
همچو دست درّ بارانت سحاب رحمتست
زانکه بر هر کس ببارد ، وین بود فعل سحاب
تا سفرهای تو دیدند ای ملک هم در نبرد
از سفرهای سکندر کس نگفت و شیخ و شاب
آنچه اندر جنگ سر جاهان تو کردی خسروا
بی شک از خسرو نیامد بر سر افراسیاب
و آنچه اندر طارم آمد از سر شمشیر تو
گر نویسی خود مر آنرا کشوری باید کتاب
چون ز روز رزم سر جاهان بیندیشد همی
وان خروش کرّه نای و بانگ کوس فتح یاب
برده هامون را ز نعل باد پایانت هلال
روی گردان را ز گرد جنگجویانت رقاب
خسروا ! شاها ! ز قلب لشکر اندر ناگهان
حمله بردی سوی آن لشکر که بد بیش از حساب
هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان
هوش با ایشان نیاید تا به محشر زان شراب
هر گروهی را که پیچیدی بخام گاو حلق
حلقه اندر حلقشان کردی چو در حلق کلاب
ای جهانداری که گر بر آب و آتش بگذری
از دل آب آتش آری ، از میان آتش آب
فرّخت باد و خجسته باد شاهنشاهیی
کز جهان میراث تست این ملک و تاج جدّ و باب
تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز
تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب
همچنین بادی به ملک اندر به کام دل مصیب
دشمنان و بدسگالان توای خسرو مصاب
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۱۸ - در مدح امیر نصر بن سبکتگین
رامش افزای باد و نیک اختر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
عزم و توفیق او قضا و قدر
تا نبینی و نشنوی سخنش
سخت بی فایده است سمع و بصر
خشم او نام ابر برد برزم
آتشین گشت ابر و قطره شرر
آسمان را عرض نهند همی
همت شاه مر ورا جوهر
آن کف راد او چه گویی چیست
آن سخا پرور عطا گستر
روزگار ملوک را شرفست
روزی اهل فضل را دفتر
رسم او فخر و فعلش از هنرست
لفظ او در و خلقش از عنبر
هر کجا مهر و کین او نبود
که شناسد که چیست نفع و ضرر
عکس شمشیر او مبارز را
آتش انگیزد از میان جگر
چه ز کاغذ کنند بارانی
چه بر زخم او برند سپر
گشت آراسته بصورت او
فلک و انجم و طباع و صور
گر ز جنس فرشته هستش خلق
پس چرا خلق او ز جنس بشر
گر بدریا رسد سیاست او
خون شود آب و ریگ خاکستر
چشم حاسد که بنگرد سوی او
مژگانش بدو کشند حشر
همه در دامن علامت اوست
هر چه اندر همه جهان مفخر
پیش او همچو پیش باد که است
هر چه اندر جهان همه لشکر
منظر اوست مجمع همه فضل
آفرین باد بر چنین منظر
عالمست آن زمین مجلس او
هر بدستی ازو یکی کشور
وهم بر همتش از آن نرسد
که نیارد ز آفتاب گذر
جای ملک اندرین همایون صدر
روی دولت بدین مبارک در
سبب جان مزاج سیرت اوست
سبب تن مزاج ماده و نر
دولت او سرست و شاهی تن
سخت ضایع بود تن بی سر
کمترین لفظ را که او گوید
دو جهان باشد اندرو مضمر
زر اگر خلق شد عزیز بدان
که کند شاه ازو لجام و کمر
گر نباشد مدیح را صفتش
چه مدیح نکو چه هزل و هذر
همچو یاقوت کش نباشد رنگ
پس چه یاقوت باشد و چه حجر
به از و زیر گردش گردون
رحمت ذوالجلال را چه اثر
نبودش آگهی ز آز و نیاز
کهتری را کش او بود مهتر
نه ستم باشد و نه درویشی
اندر آن شهر کو بود داور
خاصه کردش بهشت چیز خدای
که بدان هشت دیدش اندر خور :
زندگانی و ملک و دولت و دین
پادشاهی و عدل و فضل و نظر
تا همی هم بر این نهاد که هست
زیر باشد زمین و چرخ زبر
جاودان شاه باش و کام روا
دوستان شاد و دشمنان مضطر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
عزم و توفیق او قضا و قدر
تا نبینی و نشنوی سخنش
سخت بی فایده است سمع و بصر
خشم او نام ابر برد برزم
آتشین گشت ابر و قطره شرر
آسمان را عرض نهند همی
همت شاه مر ورا جوهر
آن کف راد او چه گویی چیست
آن سخا پرور عطا گستر
روزگار ملوک را شرفست
روزی اهل فضل را دفتر
رسم او فخر و فعلش از هنرست
لفظ او در و خلقش از عنبر
هر کجا مهر و کین او نبود
که شناسد که چیست نفع و ضرر
عکس شمشیر او مبارز را
آتش انگیزد از میان جگر
چه ز کاغذ کنند بارانی
چه بر زخم او برند سپر
گشت آراسته بصورت او
فلک و انجم و طباع و صور
گر ز جنس فرشته هستش خلق
پس چرا خلق او ز جنس بشر
گر بدریا رسد سیاست او
خون شود آب و ریگ خاکستر
چشم حاسد که بنگرد سوی او
مژگانش بدو کشند حشر
همه در دامن علامت اوست
هر چه اندر همه جهان مفخر
پیش او همچو پیش باد که است
هر چه اندر جهان همه لشکر
منظر اوست مجمع همه فضل
آفرین باد بر چنین منظر
عالمست آن زمین مجلس او
هر بدستی ازو یکی کشور
وهم بر همتش از آن نرسد
که نیارد ز آفتاب گذر
جای ملک اندرین همایون صدر
روی دولت بدین مبارک در
سبب جان مزاج سیرت اوست
سبب تن مزاج ماده و نر
دولت او سرست و شاهی تن
سخت ضایع بود تن بی سر
کمترین لفظ را که او گوید
دو جهان باشد اندرو مضمر
زر اگر خلق شد عزیز بدان
که کند شاه ازو لجام و کمر
گر نباشد مدیح را صفتش
چه مدیح نکو چه هزل و هذر
همچو یاقوت کش نباشد رنگ
پس چه یاقوت باشد و چه حجر
به از و زیر گردش گردون
رحمت ذوالجلال را چه اثر
نبودش آگهی ز آز و نیاز
کهتری را کش او بود مهتر
نه ستم باشد و نه درویشی
اندر آن شهر کو بود داور
خاصه کردش بهشت چیز خدای
که بدان هشت دیدش اندر خور :
زندگانی و ملک و دولت و دین
پادشاهی و عدل و فضل و نظر
تا همی هم بر این نهاد که هست
زیر باشد زمین و چرخ زبر
جاودان شاه باش و کام روا
دوستان شاد و دشمنان مضطر