عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
راهی ست دراز و دور، می باید رفت
آنجات اگر مراد برناید، رفت
تن مرکب توست تا به جایی برسی
تو مرکب تن شوی، کجا شاید رفت؟
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶
بر خود چه نهی رنج در این جای سه پنج
چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج
بنشین به تأنی و بر آسا از رنج
و آن گنج به معیار خرد بر خود سنج
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
هستی تو سزای این و صد چندین رنج
تا با تو که گفت کاین همه بر خود سنج
از خوردن و خواستن بر آسا و بباش
و آرام گزین که خفته ای بر سر گنج
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
ای کرده فریبنده جهانت گستاخ
می آیی و می روی در او پهن و فراخ
گوی نرسد مرگ به من؛ چون نرسد؟
نه پای وی آبله، نه کفشش سوراخ
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
دنیا مطلب تا همه دین ات باشد
دنیا طلبی، نه آن ، نه این ات باشد
بر روی زمین، زیر زمین وار بزی
تا زیر زمین، روی زمین ات باشد
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
چون نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
تا داروی او درد مرا درمان شد
پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
جان و دل و تن، هر سه حجاب ره بود
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
صاحب نظران که آینهٔ یک دگراند
چون آینه از هستی خود بی خبراند
گر روشنی ای می طلبی، آینه وار
در خود منگر، تا همه در تو نگرند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
مردان رهت که سرّ معنی‌دان اند
از دیدهٔ کوته نظران پنهان اند
این طرفه تر است، هر که حق را بشناخت
مؤمن شد و خلق کافرش می‌خوانند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
مردان رهت واقف اسرار تواند
باقی همه سرگشتهٔ پرگار تواند
هفتاد و دو ملت همه در کار تواند
تو با همه و همه طلبکار تو اند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
آنان که ز معبود خبر یافته اند
از جملهٔ کائنات سر تافته اند
دریوزه همی کنم ز مردان نظری
مردان همه از قرب نظر یافته اند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵
تا حا و دو میم و دال نامت کردند
عرش و فلک و کعبه مقامت کردند
اکنون که به رهبری تمامت کردند
سرتاسر آفاق به نامت کردند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶
آن ها که زمین زیز قدم ها فرسودند
وندر طلبش هر دو جهان پیمودند
آگاه نمی شوم که ایشان هرگز
زین حال چنانکه هست آگه بودند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند
خواهی که چنان شوی که مردان بودند
تو راه نرفته ای، از آن ننمودند
ور نه که زد این در، که درش نگشودند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
آنان که مقیم حضرت جانان اند
یادش نکنند و بر زبان کم رانند
و آنان که مثال نای، باد انبان اند
دورند از او، از آن به بانگش خوانند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
برخیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب در بندند
الا در عاشقان که شب باز کنند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
هفتاد و دو فرقه در رهت می‌پویند
هر یک سخنان مختلف می‌جویند
سررشتهٔ حق به دست یک طایفه است
باقی به خوش آمد سخنی می‌گویند
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود
این جا بُدنم هیچ نمی دارد سود
زین مزبله زود رخت بر باید بست
وز ننگ وجود تا عدم رفتن زود
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
ای ذات تو در دو کون مقصود وجود
نام تو محمد و مقامت محمود
دل بر لب دریای شفاعت بستم
زان روی روان می کنم از دیده دو رود