عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ... الایة اذ در اول این آیت تعلق بآخر آیت گذشته دارد، یعنى: سَمِیعٌ عَلِیمٌ إِذْ قالَتِ میگوید: اللَّه شنوا و دانا است بحال و گفتار آن زن عمران که گفت: رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ و گفته‏اند که تعلق باصطفائیت دارد، یعنى «و اصطفى امرأة عمران اذ قالت». و گفته‏اند: تقدیر آنست که اذکر یا محمد بنیوش تا گویم از آنچه زن عمران گفت. بو عبیده گوید: این اذ را حکمى نیست و بهیچ چیز تعلق ندارد. و ازین جنس فراوان آید در قرآن در ابتداء آیات و قصص. إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ معنى آنست که زن عمران بن ماثان گفت، نام وى حنه، و به مریم بارور بود: لان نجانى اللَّه و وضعت ما فى بطنى لاجعلنه محررا اگر خداوند عز و جلّ مرا ازین عقبه برهاند، و این فرزند که در شکم دارم بسلامت از من جدا شود، بر خود واجب کردم که وى را آزاد دارم از کارهاء این جهانى، تا خداى را پرستد، و خدمت بیت المقدس کند. و ایشان بزرگ مى‏داشتند خدمت مسجد قدس، و فرزندان بآن میدادند تقرّب را بخداى عزّ و جل.
و در شرع ایشان بر فرزندان فریضه بود طاعت داشتن، و گردن نهادن، و خود را بسپردن در چنین نذر که بایشان رفتى و این در حال کودکى بودى تا ببلوغ، و بعد از بلوغ اختیار ایشان را بودى از خدمت مسجد کردن و تیمار داشتن هم چنان بر عادت تا آخر عمر. یا بگذاشتن آن و بیرون شدن. اما معنى «محرر» خالص است، چنان که بهیچ چیز تعلق ندارد و هیچ چیز در وى نگیرد و یقال «رجل حرّ» اى خالص من العیوب «و طین حرّ» اى خالص من الرّمل و الحصاة، و الحرّ هو الذى صار للَّه تعالى فى الحقیقة عبدا.
آن گه دعا کرد مادر مریم تا آن نذر از وى پذیرفته شود. گفت: فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ از آنکه آن فرزند را هدیه‏اى ساخته بود در راه حق و در کار خیر، و نه هر هدیه بمحل قبول افتد و لهذا قال اللَّه تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ قوله: فَلَمَّا وَضَعَتْها الایة... اى وضعت حملها اشارت بمعنى کرد از آن جهت بلفظ تأنیث گفت. قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏ عادت انبیاء و علماء ایشان چنان بود که هر کسى ازیشان فرزندى بخدمت مسجد قدس دادى تقرّب را بخداى عزّ و جلّ و پسر دادى نه دختر، که دختر عورت باشد و ناقص عقل و دین. و نیز زنان را عذر باشد گاه‏گاه، پس دختر شایستگى تحریر ندارد. مادر مریم گمان برد که پسر زاید، نذر از آن جهت کرد، پس که دختر بود، این سخن بر سبیل اعتذار برون داد و گفت: رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏ خداوندا، من دختر زادم، و دختر چون پسر نبود و شایستگى تحریر ندارد. و آن گه گفت: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ اى اعلم بمآلها و حقیقة احوالها. گفت: خدا داناتر است که عاقبت کار وى بچه باز آید و حقیقت حال وى چه بود.
قراءة شامى و عاصم بروایة بو بکر عیاش و یعقوب بِما وَضَعَتْ بضم تا است. و این از قول مادر مریم است . و روا بود برین قراءة که وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏ عارض بود نه از قول مادر مریم و بر قراءة دیگران که وَضَعَتْ باسکان تا خوانند، لا بدّ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ عارض بود، نه از قول مادر مریم. وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏ برین قراءة هر دو وجه پذیرد. وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ بزبان رومى «مریم» امة اللَّه است. حنة گفت: من این دختر را مریم نام نهادم، و کذلک اسمها عند اللَّه عزّ و جلّ. مصطفى (ص) گفت: «حسبک من نساء العالمین اربع: مریم بنت عمران و آسیة امرأة فرعون و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد».
وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ اى امنعها و اجیرها بک و ذریّتها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ الملعون المطرود.
عن النبى (ص) انه قال: «ما من مولود الّا و الشیطان ینال منه طعنة و لها یستهل الصّبىّ الّا ما کان من مریم و ابنها فانها لما وضعتها قالت: انى اعیذها بک و ذرّیتها من الشیطان الرجیم فضرب من دونها، حجاب»
ذرّیة زایندگانند که ذرّیت از ایشان بود و نیز فرزندان باشند که زادگانند، از ذرو گرفته‏اند. یعنى از خلق خدا که بر زمین پراکنده‏اند. ذرا یذرو و تَذْرُوهُ الرِّیاحُ ازینست و رواست که از ذَرَأَ بود، و قد تقدم ذکره . شیطان نامیست از جن و انس هر ناپاک را. و در خبر است که از خلفاء راشدین یکى مردى را دید در پى کبوتر، گفت: شیطان یتبع شیطانة ، تأنیث روا داشت در شیطان. و اللَّه در قرآن از جن و انس شیاطین گفت. و عرب کسى را که داهى بود، شیطان گویند. و بآن ذم نخواهند. و شیطان را دو وجه است از روى معنى. یکى آنکه از «شاط بدمه» است، یعنى که: او در خون ولد آدم شده است. برین تأویل نون نه اصلى است و بر وزن فعلان است چون عطشان. دیگر وجه اشتقاق آن از «شطون» است. عرب گویند: «نوى شطون» اى بعیدة و برین تأویل نون اصلى است و بر وزن «فیعال».
و «رجم» در قرآن بر وجوه است، یکى کشتن، یکى دور کردن، یکى بیرون کردن، یکى بگمان گفتن، یکى نکوهیدن و رجیم این جا از دو وجه است: یکى از بیرون کردن است که گفتند او را: فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ. و دیگر از نکوهیدن است و لعنت شنوانیدن و بد نام کردن که گفت وى را: مَذْمُوماً و الذّم العیب این رجم که عیب است، زبان زدن است. چنان که در احکام اسلام «رجم» سنگ زدن است و کشتن.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ الایة... این اجابت دعاء مادر مریم است، تا آنجا که گفت: «حسنا» میگوید: بپذیرفت آن را خداوند آن پذیرفتنى نیکو، و برویانید او را به نبات نیکو. یعنى بر صلاح و سداد و معرفت و طاعت خداى.
قبول مصدر است بر وزن فعول چنان که وضوء و طهور و ولوع و وقود. و انبات سخنى روانست در میان عرب در کار پروردن فرزند. وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا قراءة کوفی مشدّد است و زکریا مقصور، اى و کفلها اللَّه زکریا میگوید: وى را بداشتن فرا زکریا (ع) سپرد، و باقى بتخفیف خوانند و زکریاء ممدود، و معنى آنست که زکریا مریم را بداشتن بپذیرفت و صحّ فى الخبر «انا و کافل الیتیم فى الجنة کهاتین و اشار باصبعیه»
و زکریا پیغامبرى بود از خداوند عزّ و جلّ باهل شام در آن زمان، و از فرزندان سلیمان بن داود (ع) بود. کلبى گفت: چون مریم از مادر جدا شد، مادر او را در خرقه‏اى پیچید و بمسجد بیت المقدس فرستاد، پیش احبار و دانشمندان ایشان، و رئیس و مهتر احبار زکریا بود. گفت: من او را برگیرم، و من بداشت او اولى‏ترم که خواهر او نزدیک من است بزنى. احبار گفتند: اگر او را بخویشان و قرابت باز مى گذاشتندى، هیچکس بوى نزدیکتر از مادر وى نبود، بوى بگذاشتندى. پس باتفاق قرعه بزدند و سهم زکریا بقرعه بیرون آمد، بوى تسلیم کردند. زکریا رفت و از بهر وى غرفه‏اى بساخت چنان که بنردبان پایه بر آن غرفه میشدند، و او را در آن غرفه بنشاند. این است که رب العالمین گفت: کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ.
محراب نامیست شریف‏تر جاى را و گرامى‏تر چون غرفها، و کوشکها. إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ. این محراب کوشک داود است و محاریب مقاصیر است. و گفته‏اند که: محراب مسجد است. و مسجد و نمازگاه از بهر آن محراب گویند، لکونه موضع محاربة النفس و الشیطان.
کُلَّما دَخَلَ میگوید: هر گه که زکریا بر مریم در شدى، در آن محراب وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً. بنزدیک وى روزیى یافتى. در تفسیر آورده‏اند که در تابستان میوه زمستانى تازه یافتى، و در زمستان میوه تابستانى تازه. قالَ یا مَرْیَمُ! گفت: اى مریم! أَنَّى لَکِ هذا این ترا از کجاست؟ انّى در لغت عرب دو چیز بود: بمعنى کیف بود، چنان که گفت: أَنَّى یُحْیِی. و بمعنى من أین چنان که این جا گفت: أَنَّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مریم گفت: این از نزدیک خداست.
گفته‏اند که: جبرئیل مى‏آورد از آسمان. آن گه گفت: إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ. محتمل است که این هم از قول مریم بود. معنى آنست که: درین هیچ شگفتى نیست که ما را از غیب روزى میرسد که خداى دارنده و روزى گمارست، آن را که خواهد روزى میدهد از خزانه فراخ بکرم فراخ، بى‏مئونت و بى‏قیاس.
روى عن جابر بن عبد اللَّه: «ان رسول اللَّه (ص) اقام ایاما لم یطعم طعاما، حتّى شقّ ذلک علیه، فطاف فى منازل ازواجه فلم یجد عند واحدة منهن شیئا، فاتى فاطمة فقال: یا بنیّة! هل عندک شیئا آکله فانى جائع. فقالت: لا و اللَّه بابى انت و امى، فلما خرج من عندها رسول اللَّه ص بعثت إلیها جارة رغیفین و بضعة لحم، فاخذته منها فوضعته، فى جفنة لها و غطت عندها و قالت و اللَّه لاؤثرنّ بها رسول اللَّه (ص) على نفسى و من عندى، و کانوا جمیعا محتاجین الى شبعة طعام، فبعثت حسنا او حسینا الى رسول اللَّه فرجع الیها، فقالت بابى انت و امى، قد اتانا اللَّه بشى‏ء فخبأته لک، فکشفت عن الجفنة فاذا هى مملوءة خبزا و لحما، فلما نظرت الیها عرفت انها برکة من اللَّه عزّ و جلّ. فحمدت اللَّه و صلّت على نبیّه ص. فقال علیه السلام: من این لک یا بنیة! فقالت هو من عند اللَّه إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ. فحمد اللَّه و قال: الحمد للَّه الذى جعلک شبیهة سیدة نساء بنى اسرائیل، فانها کانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنها قالت هو من عند اللَّه ان اللَّه یرزق... و بعث رسول اللَّه الى على (ع) ثم اکل رسول اللَّه (ص) و فاطمة و على و الحسن و الحسین و جمیع ازواج النبى (ص) و اهل بیته جمیعا حتى شبعوا قالت فاطمة و بقیت الجفنة کما هى و اوسعت منها على جمیع جیرانى، و جعل اللَّه‏ عزّ و جلّ فیها برکة و خیرا.
قوله: هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ هنالک بلام و کاف هناک بکاف و بى‏لام، و هنا بى‏لام و بى‏کاف هر سه بمعنى ثمّ است. عرب آن را بیشتر در موضع حین نهند. میگوید: هم بر آن جاى و هم در آن هنگام که زکریا ع میوه تازه دید نه در هنگام خویش و دانست که آن از قدرت فراخ خداوندست و نه از هنگام طبع، طمع افتاد او را بفرزند، و زن او عاقر بود که نه زائید. با خود گفت: که او که میوه تواند آفرید بى‏هنگام، فرزند تواند آورد از عاقر. در آن هنگام زکریا ع خداوند خویش را خواند گفت: رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ... لدّ، و لدى و لدن هر سه بمعنى عند است.
ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً اى نسلا مبارکا، تقیا، رضیا، همانست که جاى دیگر گفت: وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ اى مجیب الدعاء. کقوله تعالى: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى فاجیبونى و کقولهم سمع اللَّه لمن حمده اى اجاب.
روى ان النبى (ص) قال: ایما رجل مات و ترک ذرّیة طیبة اجرى اللَّه علیه مثل اجر عملهم لا ینقص من اجورهم شیئا.
فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ حمزه و کسایى فنادیه بیاء خوانند بر تقدیم فعل و ملائکة هر چند که جمع است، این جا جبرئیل خواهد. عرب روا دارند کسى را که رئیس و مهتر قوم باشد که از وى خبر بلفظ جمع باز دهند. چنانک رب العالمین گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ در تفسیر است که باین ناس ابو سفیان بن حرب خواهد بود. فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ میگوید: جبرئیل آواز داد زکریا (ع) را، و او بر پاى بود، نماز میکرد در محراب. این محراب مسجد بیت المقدس است.«ان اللَّه» بکسر الف قراءة شامى و حمزه. یُبَشِّرُکَ بتخفیف قراءة حمزه و کسایى میگوید: خدا ترا شاد میکند به پسرى نام وى یحیى (ع). و در سوره مریم است که هرگز پیش از وى یحیى نیافریدیم. مفسران گفتند: «سمّى یحیى لانّ اللَّه احیا قلبه بالایمان و النبوة» یحیى از حیاة است، و حیاة حقیقى حیاة دل است، و حیاة دل بنبوت و ایمان است. و یحیى را هم نبوت بود و هم ایمان. و گفته‏اند که: یحیى نام کردند او را که اللَّه بعلم قدیم خود دانست که از دنیا شهید بیرون شود، و رب العالمین شهیدان را زندگان خواند: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
روى ان النبى (ص) قال من هوان الدنیا على اللَّه ان یحیى بن زکریا قتلته امرأة.
و قیل سمّى یحیى لانّ اللَّه تعالى احیا به عقر امّه. و قیل لانّه، احیاه بالطاعة حتى لم یعص قطّ و لم یهمّ بمعصیة.
قال رسول اللَّه (ص) ما من احد الا یلقى اللَّه عزّ و جلّ قد همّ بخطیئة او عملها الّا یحیى بن زکریا فانه لم یهمّ و لم یعملها.
مُصَدِّقاً نصب على الوصف، او الحال «بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ» و این بکلمه را سه معنى است: یکى آنست که یبشرک بیحیى بکلمة من اللَّه یعنى که این بشارت سخنى است از خداوند عزّ و جلّ. دیگر وجه آنست که: خداى ترا بشارت میدهد به پسرى از زن عاقر بکلمه کن سدیگر معنى آنست که: مصدقا بعیسى بن مریم انّه ابن مریم من غیر أب و انه عبد اللَّه و رسوله. گویند: اول کسى که بعیسى بن مریم ایمان آورد و بنبوت و رسالت وى اقرار داد، یحیى بود. یحیى بسه سال مه از عیسى بود، و هر دو پسر خاله یکدیگر بودند. عیسى از مریم بنت عمران زاد و یحیى از حنة بنت عمران. و گفته‏اند: مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ معنى آنست که: یحیى از عاقر زاده قدرت خداى را گواهست. عیسى عن را از مادر بى‏پدر زاده.
روى: انّ امرأة زکریّا أتت مریم لیلة تزورها، فلما فتحت الباب التزمتها. فقالت امرأة زکریا یا مریم اشعرت انّى حبلى: قالت مریم. اشعرت انّى ایضا حامل قالت امرأة زکریا فانى وجدت ما فى بطنى سجد لما فى بطنک و ذلک قوله: مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً
در نعت یحیى (ع) میگوید: بار خداى مهترى است کریم‏تر خداى عزّ و جلّ گفته‏اند: که سه چیز شرط سیادت است: علم و حلم و تقوى. تا این سه خصلت بهم نیایند در یک شخص، استحقاق سیادت مرو را ثابت نشود و قیل السّیّد السّائس لسواد النّاس اى معظمهم و لهذا یقال سید العبد و لا یقال سید الثوب. وَ حَصُوراً حصور آنست که بزنان نرسد و گرد ایشان نگردد، و فعول است بمعنى فاعل، یعنى حصر نفسه، عن الشهوات، و گفته‏اند: فعول است بمعنى مفعول کانه، محصور عنهن اى ممنوع محبوس عنهنّ من قبل اللَّه عزّ و جلّ.
وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ این صالح در قرآن پیغامبران را جایهاست. پارسى آن «شایسته» است. چنانک گویى: فلان یصلح لهذا الامر
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص): کل بنى آدم یلقى اللَّه بذنب قد اذنبه یعذّبه اللَّه ان شاء او یرحمه، الّا یحیى بن زکریا فانه کان سیدا و حصورا و نبیّا من الصالحین.
قالَ رَبِّ الایة... مفسران گفتند: زکریا (ع) این خطاب با جبرئیل کرد و گفت: یا سیدى! أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ مرا فرزند چون بود؟
و پیرى بمن رسید و پوستم بر استخوان خشک شده از پیرى. گویند: صد و بیست سالش از عمر گذشته بود، و زن او را نود و هشت سال. و این سخن نه بر سبیل انکار گفت، بل چون رب العالمین در آفرینش خلق حکم چنان کرده است بر عموم، و عادت چنان رانده که از مرد پیر و زن عاقر فرزند نیاید، زکریا (ع) خواست تا بداند که این فرزند ایشان را چون در وجود خواهد آمد هم در حال پیرى و ضعف؟ یا ایشان را بجوانى و قوت شباب باز برد و فرزند آرد، یا از زنى دیگر خواهد بود؟ یا بر طریقى دیگر بیرون از عادت آفرینش عموم خواهد بود؟! پس این سؤال از کیفیت وجود فرزند رفت، نه از اصل وجود. بعضى علماء گفتند: این سخن که از وى رفت، نه سؤال بود بلکه استعظام نعمت خداى عزّ و جلّ بود، چنان که عرب گویند، چون شغلى عظیم و نعمتى بزرگ پدید آید: «من لى بکذا، و من أین لى کذا؟» یعنى من ازین که باشم؟
و چه باشم؟ و از کجا اهل این نعمت شوم؟ پس جبرئیل از پیغام خداى وى را جواب داد: کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ. معنى آنست که: این فرزند ترا هم در حال ضعف و پیرى دهد، و از کمال قدرت وى دور نیست که آفرینش خداى این فرزند را همچون آفرینش اللَّه است آن را که خواهد و هر چه خواهد. یعنى که اگر تعجب میکنى درین کار پس تعجب کن در همه اختراعات و ابداعات اللَّه که آن همه بر یک نسق است از روى قدرت.
قوله: قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً زکریا (ع) از آن پس نشان خواست که وقت حمل این فرزند کى بود؟ و چه نشان دارد؟ تا در شکر و سپاس دارى و عبادت بیفزایم قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزاً این رمز همان وحى است که جاى دیگر گفت: فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ. و معنى هر دو درین قصه اشارتست او را.
گفتند: شرط آنست که با اهل خود مباشرت کنى در حال طهر و نشان حمل آنست که سه روز سخن با مردم نتوانى گفتن، مگر اشارتى بدست یا بسر و زبان، هم چنان بجاى بى‏خرس و بى‏مرض. بعضى علماء گفتند: آن زبان بستن وى از سخن با مردمان عقوبتى بود که رب العالمین بوى خواست که بعد از آنکه بمشافهه با فرشته سخن گفته بود آیت و علامت میخواست. قومى دیگر بعکس این گفته‏اند و آن آنست که: زکریا (ع) از رب العزت قربتى و عبادتى خواست تا آن بجاى آرد شکر نعمت اجابت دعا را، رب العزّت وى را فرمود که جملگى خویش سه روز در کار عبادت و تسبیح و ذکر ما کن، و با مردم سخن مگوى، آن ترا شکر نعمت است و پذیرفته ما.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً این دلیل است که زبان وى از تسبیح نماز و ذکر خدا بسته نبود. وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ تسبیح نامى است همه سخنان را که بآن خداى ستایند، هر چند که استعمال آن بیشتر در سُبْحانَ اللَّهِ رود. و سبّوح پاک بى‏عیب است مصطفى (ص) گفت: هیچ روز نبود، که نه منادى ندا کند: «ایها الخلائق سبّحوا الملک القدوس» عایشه گفت: مصطفى (ص) در سجود گفتى: «سبوح، قدوس، رب الملائکة و الروح».
روایت است از عبد العزیز بن ابى داود، گفت: روزى مصطفى (ص) در مدینه با یاران نشسته بود، یاران بکوهى نگریستند و گفتند: یا رسول اللَّه «ما اعظم هذا الجبل!» چه عظیم است این کوه! رسول (ص) گفت: هیچکس از شما در بهشت نشود، تا چندان که این کوه است وى را عمل نبود. یاران همه دلتنگ شدند و سر در پیش افکندند، و از آن گفت خویش پشیمان شدند که ما چرا آن گفتیم تا این شنیدیم؟ رسول خدا گفت: «مالى أراکم محزونین؟»
چه بودست مرا که شما را دلتنگ مى‏بینم؟ ایشان گفتند: کاشکى ما را این نظر و این گفت نبودى! یعنى که این دشخوار کاریست عمل فراوان باید تا چندانک باین کوه برآید. رسول (ص) گفت: دلتنگى مکنید، این آسان‏تر از آنست که شما پندارید.
نه شما مى‏گوئید: «سبحان اللَّه»! این گفت شما از آن عظیم‏تر است و تمام‏تر! در روزگار عمر (رض) مردى را حدّ مى‏خوردن مى‏زدند. آن مرد در میانه ضرب گفت: «سبحان اللَّه» عمر (رض) فرا جلاد گفت: «دعه، فان التسبیح لا یستقرّ الّا فى قلب مؤمن». و روى ان علیا (ع) قال: «سبحان اللَّه کلمة احبّها اللَّه و رضیها و قالها لنفسه و احبّ ان یقال له، و لم تقل الّا لربنا و الیها یفزع الخلائق،» بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ ابکار در بامداد شدن است و این جا بمعنى بکرة است، مصدر بجاى اسم نهاد، چنانک گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ. اصباح بمعنى صبح است، مصدر بجاى اسم گفت، اینجا همچنانست. عرب از وقت آفتاب برآمدن تا بچاشتگاه بکرة گویند، و از وقت آفتاب فرو شدن تا پاره‏اى از شب بگذرد، عشى گویند.
و مراد باین دو کلمه نه آنست که: تا زکریا (ع) در تسبیح و نماز بهر دو طرف روز اختصار کند، بلکه دوام ذکر و عبادت خواهد، در همه اوقات شبانروز باین سه روز مخصوص.
روى عن ابى الدرداء (رض) قال: «یا ایها الناس! اذکروا للَّه یذکرکم، ما من عبد یقول لا اله الا اللَّه الّا قال اللَّه تعالى صدق عبدى لا اله إلّا انا وحدى. و ما من عبد یقول: الحمد للَّه، الّا قال اللَّه تعالى صدق عبدى، منّى بدأ الحمد و الىّ یعود و انا احقّ به. و ما من عبد یقول: اللَّه اکبر الّا قال اللَّه تعالى صدق عبدى انا اکبر کل شى‏ء، و لا شى‏ء اکبر منى. و ما من عبد یقول سبحان اللَّه و بحمده الّا قال اللَّه تعالى صدق عبدى سبحانى و بحمدى، منى بدأ التسبیح و الىّ یعود. و هى لى خالصا. و ما من عبد یقول لا حول و لا قوّة الا باللَّه، الا قال اللَّه. صدق عبدى، لا حول و لا قوة الّا بى. سل عبدى تؤت.»
روى انّ یحیى بن زکریا (ع) مرّ على قبر دانیال النبى (ع) فسمعه، و هو فى القبر، یقول: «سبحان الّذى تعزّز بالقدرة و البقاء، قهّر العباد بالموت و الفناء، قال فسمع ثم مضى.
فنادى به مناد من السماء: یا یحیى! انا الّذى تعززت بالقدرة و قهّرت العباد بالموت، استغفرت له السماوات و الارض و من فیهنّ. و روى ان النبى (ص) قال: أ لا ادلّکم على کلمات هنّ افضل الکلام الّا القرآن؟ و هنّ من القرآن خفاف على اللسان، ثقال فى المیزان، یرضین الرحمن و یطردن الشیطان، سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
و عن ابى ذر قال: قال رسول اللَّه (ص): «على کلّ نفس کلّ یوم طلعت فیه الشمس صدقة منه على نفسه». قلت: یا رسول اللَّه! من این نتصدق و لیس لنا اموال؟ قال: «و ان من ابواب الصدقة الصلاة و التکبیر و التحمید للَّه، و سبحان اللَّه، و لا اله الّا اللَّه، و اللَّه اکبر و استغفر اللَّه» قال: «و قبض علیهنّ ملک فجعلهنّ تحت جناحه و صعد بهنّ. فلا تمرّ على جمع من الملائکة الّا استغفروا لقائلهنّ حتّى تجی‏ء بها وجه الرحمن عزّ و جل.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله عزّ و جلّ: إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً در ذوق ارباب معرفت محرّر آنست که در ازل آزال آزاد ابد شد. نه دنیا دامن او گرفت، نه عقبى او را فریفت نه با شواهد و رسوم بماند، نه با پاداش درآویخت.
پیر طریقت گفت: «پاداش بر روى مهرتاش است! باز خواستن خود را از دوست، پرخاش است! همه یافتها دریافت آزادى لاش است!
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر!
نشان آزادى آنست که: از آن فرید عصر خویش بو بکر قحطبى حکایت کنند که: او را پسرى بود سر به بى‏رسمیها برآورده، و از شوخى و ناپاکى با جوانان فساق درآمیخته. یکى از پیران طریقت باین پسر برگذشت و وى با اقران خویش در مجلس ملاهى نشسته، و آن بى‏رسمیها بر دست گرفته، و مردم از غیبت وى در دندنه‏اى افتاده، آن پیر را رحمت آمد بر بو بکر قحطبى که تا این مقاسات چون میکشد؟ و با این گفتگوى مردم در حق پسر وى، چون روزگار بسر مى‏برد؟! هم چنان میرفت تا بر در قحطبى شد. او را بصفتى دید، از خود بیخود شده، و از آن قصه و آن احوال بى‏خبر! لا بل که از خویش و بیگانه بى‏خبر! لا بل که از دنیا و دنیاویان بى‏خبر! این شیخ از حال وى در تعجب شد، گفت: «فدیت من لا یؤثّر فیه الجبال الرّواسى»! قحطبى بفراست بدانست که او تعجب میکند. گفت: «انّا قد حرّرنا عن رقّ الاشیاء فى الازل».
إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ گفته‏اند که: چون آن مخدّره مریم بنت عمران در وجود آمد، مادر وى دلتنگ شد و خجل گشت. گفت: من پنداشتم که این فرزند پسر خواهد بود و در راه خدا آزادش کردم، اکنون دختر آمد و دختر این معنى را چون شاید؟ از سر دلتنگى گفت: «رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏»:، گفتند: این چه خطاب است که میکنى؟ خداى خود میداند و مى‏بیند؟ گفت: آرى دانم که مى‏داند، لکن تا مرهمى بر نهد! پس مرهم دل وى این بود که وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ نظیر این آنست که: مصطفى (ص) را از کفار قریش و اعداء دین رنجها رسید و از کرد و گفت ایشان محنتها کشید، تا تسکین دل وى را این فرمان آمد که: وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ سیّد (ص) بحکم فرمان صبر مى‏کرد و در دل آن اندوه مى‏داشت، چون تقاضایى از درون دل وى پدید آمدى که اگر نواختى بودى این رنج کشیدن بر شاهد آن نواخت آسان بودى. ربّ العزّت تسکین و تسلیت وى را آیت فرستاد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ. ترا آن نواخت نه بس که ما در دل تو نظر میکنیم؟ و هر چه بر تو مى‏رود مى‏بینیم و مى‏دانیم؟ مادر مریم را همچنین نواخت آمد که: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ. ترا آن نه بس که ما میدانیم فرزند که نهادى و بآن که دختر بود خجل گشتى؟ آرى بمقصود آن زن تحریر دو چیز بود: یکى نواختى که از حق بوى رسید، دیگرى قبول آن فرزند. و هر دو مقصود در کنارش نهادند، پس او را چه زیان که دختر آمد! نواخت اینست که: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ و قبول اینست که: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ. آن گه بقبول مجدد اقتصار نکرد که حسن فرا آن پیوست و گفت: بِقَبُولٍ حَسَنٍ. نیکوش قبول کرد که وى را بنعمت عصمت بپرورد، و به نبات نیکو برآورد، و بلباس طاعت بداشت، و بشریفترین بقعتها فروآورد، و پیغامبرى چون زکریا (ع) بر وى قیّم گماشت. این همچنانست که به داود (ع) وحى فرستاد: «اذا رأیت لى طالبا فکن له خادما.»
و آن گه وى را به زکریا (ع) باز نگذاشت که از غیب روزى او روان کرد، که رب العالمین گفت: کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً تا عالمیان بدانند که خداى تعالى دوستان خود را خود دارد، و ایشان را بکس بازنگذارد. این جا لطیفه‏ایست یعنى که: تا خادمان که فقرا را خدمت میکنند، و توانگران که اولیاء را تعهد میکنند، بدانند که ایشان در رفق اولیاء و فقرااند، و اولیاء و فقراء در رفق و نواخت حق‏اند. و آنچه زکریا (ع) از مریم بپرسید: «أَنَّى لَکِ هذا»، از آن بود که ترسید اگر دیگرى بر زکریا (ع) سبق برد بتعهد وى، خود ندانسته بود و نشناخته، آن قربت و منزلت مریم بنزدیک خداوند عزّ و جلّ. از آنکه کودک بود نه سابقه طاعتى، نه وسیله عبادتى از وى دیده، و نه وقت آن دریافته. مریم بتأیید الهى و عنایت ازلى از عین توحید او را جواب داد و گفت: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، یعنى اللَّه روزى که دهد و نواخت که فرستد، نه بسابقه طاعت دهد، نه بوسیله عبادت بلکه از نزدیک خود فرستد و بمشیت خویش دهد. نه‏بینى که درین آیت روزى دادن در مشیّت خویش بست، نه در طاعت و عبادت بندگان؟ فقال تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ.
زکریا (ع) از آن پس چنان ادب گرفت که در محل طاعت و عبادت لا بلکه در مقام نبوت و رسالت استحقاق یک اجابت دعوت خود ندید. الّا از فضل محض و مشیت حق. و آن در قصه فرزند خواستن است. چون او را بشارت داد بفرزند، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ». یک قول آنست که «باى استحقاق منى تکون لى هذه الاجابة؟ لو لا مشیتک و فضلک؟». یک قول دیگر آنست که: زکریا (ع) گفت خداوندا این فرزند هم ازین زن باشد، که روزگارى به پیرى با من بسر آورد یا از زن دیگر؟ جواب دادند او را که هم ازین زن باشد، از بهر آنکه چون با وحشت انفراد هر دو بهم بودندى، امروز که روز شادى و بشارت فرزند است، با دیگرى شرط نباشد. و درین اشارتى است، و در آن اشارت بشارتى. فرداى قیامت که رب العالمین تجلى کند و بندگان را بکرامت دیدار باز رساند، همین دیده باز دهد که امروز است، این دیده که امروز در راه خداى گریست و وحشت فراق کشید، هر آینه همان بعزّ وصال رسد و بتجلى ذو الجلال بر آساید.
قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً زکریا (ع) نشان وجود فرزند خواست، او را گفتند: نشان آنست که سه روز زبان تو از سخن با مردم باز برم، تا همه رازت با ما بود، و بر زبانت همه حدیث ما رود. از روى اشارت میگوید: ترا فرزندى دهم که وى را از دنیا و خلائق باز برم، و روى دل وى فرا خود گردانم، تا قبله خود جز حضرت ما نداند و جز با حدیث ما نیارامد.
جز نام و خیال و عشقت اى جان جهان
بر لفظ و دل و دیده مرا نیست عیان‏
زکریا (ع) را بر خصوص همین فرمود: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ و مؤمنان را بر عموم همین فرمود: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً. میگوید: خداى را یاد کنید، و در طاعت و خدمت وى روزگار سر آید، همه او را باشید و در همه حال و همه کار او را خوانید، و او را دانید. اگر آسائید، با ذکر و پیغام او آسائید و گر نازید، بنام و نشان وى نازید:
در سراى مرا گه گهى تو حلقه بزن
صواب نیست که بیگانه‏وار برگذرى‏
و گر حدیث کنى، جز حدیث ما نکنى!
و گر شراب خورى، جز بیاد ما نخورى!
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً گفته‏اند: که ذکر خدا را سه درجه است: اول ذکر ظاهر بزبان از ثنا و دعا، و هو قوله تعالى وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً. دیگر ذکر خفى بدل. و ذلک فى قوله تعالى أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً و قول النبى (ص) «خیر الذکر الخفى و خیر الرزق ما یکفى».
سدیگر ذکر حقیقى است، و آن شهود ذکر حق است ترا: و ذلک قوله: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ اى نسیت نفسک فى ذکرک، ثم نسیت ذکرک فى ذکرک، ثم نسیت فى ذکر الحقّ ایّاک کل ذکر.
پیر طریقت گفت: «الهى! چه باد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود فرا باد دادم. یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانى، زندگانى وراء دو گیتى است، و کسب چنانک دانى. الهى! یک چندى بکسب یاد تو ورزیدم، باز یک چندى بیاد خود ترا نازیدم دیده بر تو آمد، با نظاره پردازیدم اکنون که یاد بشناختم خاموشى گزیدم چون من کیست که این مرتبت را سزیدم؟ فریاد از یاد باندازه، و دیدار بهنگام، وز آشنایى بنشان، و دوستى به پیغام».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ الآیة... ملائکة این جا جبرئیل است تنها، و در قرآن ازین فراوانست و در عربیّت روا و روان. هم ازین بابست که اللَّه در قرآن خود را انا گفت، و نحن گفت، و خلقنا و جعلنا نحیى و نمیت، مجیبون، ماهدون ازین اخوات فراوان است.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ مریم در محراب بود، جبرئیل آمد و با وى این خطاب کرد و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ اللَّه ترا برگزید و از همه فاحشه و اثم پاک کرد. سدى گوید: تطهیر وى آن بود که هرگز هیچ مرد بوى نرسید و حیض زنان ندید. وَ اصْطَفاکِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِینَ گزین اول عام است که وى را بگزید، چنانک همه زنان پاکان نیک زنان را گزید، پسین گزین خاص است که وى را بگزید تا فریشته دید و روح پاک یافت از نفخه پاک جبرئیل و بى‏شوى پسر زاد نساء و نسوة نامى است جمع زنان را که از آن لفظ وحدان نیست یکى را گویند: «امرأة»، و جماعت «نسوة، و نسوان» و تصغیر «نسیّان».
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ معنى قنوت طاعت داشتن است و عبادت کردن بر دوام، اگر در نماز باشد و گر بیرون از نماز. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ مفسران در معنى این سجود و رکوع دو قول گفته‏اند: یکى آنکه آن دو رکن معروف خواهد از ارکان نماز. و آن گه فرا پیش داشتن سجود را از رکوع دو وجه است: یکى آنکه در شریعت ایشان چنان بود، سجود فرا پیش رکوع مى‏داشتند. دیگر وجه آنکه این تنبیه بر آنک واو ترتیب واجب نکند، هر چند که از روى لفظ سجود فرا پیش داشت، اما از روى معنى و شرط نماز رکوع در پیش است. قول دیگر در معنى وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی آنست که: سجود اصل نمازست، چنانک گفت: وَ أَدْبارَ السُّجُودِ و رکوع حقیقت شکر است. چنانک گفت: وَ خَرَّ راکِعاً اى شاکرا رب العالمین باین دو کلمه مریم را نماز فرمود و شکر فرمود. آنچه گفت: مَعَ الرَّاکِعِینَ معنى آنست که: مع الراکعین الساجدین. لکن دانست که در وَ اسْجُدِی ساجدین خود معلوم شود و مَعَ الرَّاکِعِینَ اشارتست فرا آن که زن را با مردان نماز کردن بجماعت رواست، و دلیل است بر آن که نماز بجماعت مؤکد است و بآن فرمان شرع است، و بمذهب بوثور و جماعتى از اهل ظاهر خود فریضه است.
اگر کسى گوید: چونست که در ابتداء این آیات قصه مریم در گرفت آن گه قصه زکریا در میان آورد، باز بقصه مریم باز رفت؟ اگر هم ز اول قصه مریم تمام بگفتى و آن گه قصه زکریا در آن پیوستى سخن با نظام‏تر بودى؟ جواب وى آنست که: قصه ایشان هر دو، بر دو وجه مشتمل است: یکى بیان آیت ولایت و نبوت، دیگر بیان طاعت و عبادت. اول در ابتداء قصه مریم بیان آیت ولایت او در گرفت و تمامى آن بپایان برد. سپس بیان آیت نبوت زکریا در آن پیوست که آیت بر پى آیت لائق‏تر بوده پس عبادت زکریا درگرفت تا قصه وى تمام شد، آن گه عبادت مریم در آن پیوست که ذکر عبادت بر پى ذکر عبادت لائق‏تر بود. پس معلوم شد که این سخن بر نظام خویش است و بر ترتیب خویش.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى ذلک الذى ذکر فى هذه الآیات من حدیث الغیب نوحیه الیک که ما وحى کردیم آن را بتو، لم تشهده یا محمد! میگوید آنچه گفتیم درین قصّه‏ها آنست که از تو غیب بود یا محمد! وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان که اهل مسجد مقدس بودند، و نیکان آن شهر در آن زمان، که هر کس مى‏گفت: مریم مرا باید داد تا من بدارم و پرورم.
إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ انبیاء اقلام داشتند، و اهل جاهلیت از لام. و درین آیت ردّ ایشانست که قرعه از قمار محرّم شمرند و دلیل بر اباحت قرعه آنست که اللَّه تعالى گفت: فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ‏
و مصطفى (ص) چون سفر کردى میان زنان قرعه زدى، آن کس که قرعه بر وى برآمدى با خود بسفر بردى. این دلیل‏ها روشن است که قرعه مباح است، و نه از شمار قمار است.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ تخاصم و اختصام و مخاصمة جنگ کردن است با یکدیگر، و آن از خصم گرفته و خصم جانب است. یعنى که این از یک سو سخن میگوید، و آن از یک سوى دیگر مى‏گوید.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ، الآیة... کلمه این جا نام عیسى (ع) است از بهر آن او را کلمه خوانده و مصطفى (ص) هم او را کلمه خواند، که او حاصل گشت و موجود بى‏پدر بکلمة اللَّه که گفت: کُنْ اسْمُهُ الْمَسِیحُ اختلاف است میان علماء که چرا مسیح نام کردند وى را. قیل: لانه مسح بالبرکة و جعل مبارکا اینما کان. وى را ببرکت بپاسیده بودند که بهر عاهت که رسید بسلامت گشت. و قیل: لانّه کان ممسوحا بالدّهن لمّا ولد. و قیل: لانه کان ممسوح القدمین لا اخمص لهما. و قیل لانه کان ممسوحا بالجمال، یعنى الجمال النفسىّ و البدنىّ من الاخلاق الجمیلة و الفضائل الکثیرة، نحو قول النبى (ص) فى جریر: «علیه مسحة ملک»
و قیل مسحه جبرئیل بجناحه من الشیطان الرجیم. حتى لم یکن للشیطان علیه سبیل فى وقت ولادته، و فى ذلک ما روى عن وهب بن منبه قال: لما ولد عیسى اتت الشیاطین ابلیس فقالوا له اصبحت الاصنام منکّسة! فقال هذا الحادث حدث، و قال مکانکم، فطار حتى جاء خافقى الارض فلم یجد شیئا، ثم جاء البحار فلم یجد شیئا ثم طار ایضا فوجد عیسى ولد، و اذ الملائکة قد حفّت حوله فلم یصل الیه ابلیس، فرجع الیهم فقال ان نبیا ولد البارحة ما حملت انثى قطّ و لا وضعت الّا انا بحضرتها الّا هذه، فایأسوا ان تعبد الاصنام بعد هذه اللیلة، و لکن ائتوا بنى آدم من قبل الخفة و العجلة، باین قولها که گفته شد، مسیح فعیل است بمعنى مفعول و روا باشد که بر معنى فاعل نهند، چنانک کلبى گفت: «سمّى مسیحا لانّه کان یمسح الاکمه و الأبرص فیبرء و یمسح عین الاعمى فیبصر، و قیل: لانّه کان ماسحا للارض بسیاحته فیها» باین هر دو قول مسیح بمعنى ماسح است. و دجال را مسیح گویند هم بر معنى مفعول، هم بر معنى فاعل. اما بر معنى مفعول آنست که: «کان ممسوح احدى العینین کأنها عنبة طافیة یعنى ناتئة. و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: أنذرکم المسیح! هو رجل ممسوح. فاعلموا ان اللَّه لیس باعور، لیس اللَّه باعور لیس اللَّه باعور!
و روى ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فذکر المسیح الدجال، فقال انّ اللَّه تعالى لیس باعور الا ان المسیح الدجال اعور عین الیمنى کأن عینه، عنبة طافیة.
و قیل کان ممسوحا باللعنة. اما بر معنى فاعل آنست که: یمسح الارض کلها الا مکة و مدینة و بیت المقدس، و على هذا سمّى دجّالا لطوفه البلاد و قطعه الارضین، یقال دجل فى الارض اى ضرب فیها و طافها. و قیل من التلبیس و التمویه، یقال: دجّل اذا لبس و موّه». و قیل المسیح الذى یطبق الموضع فعیسى علیه السلام طبق الارض بالعدل و الدجال طبق الارض بالجور. ازین قولها که گفتیم اختیار آنست که بو عبیده گفت: دجال را مسیح نام کردند که ممسوح العین است، و در حق عیسى علیه السلام مسیح «مشیحا» است. بزبان عبرى و لغت رومیان، پس عرب آن را معرب کردند و شین منقوطه بسین بدل کردند چنان که موسى بزبان ایشان «موشا» است چون عرب با زبان خود گردانیدند، شین را با سین کردند. «اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» گفته‏اند که: مسیح لقب است و عیسى نام و عیسى بزبان رومیان «ایشوع» است.
آن گه صفت عیسى (ع) بیان کرد: «وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». وجیها نصب على الوصف و الحال است، اى مکینا، شریفا، ذا قدر و جاه، میگوید: روشناس است، و تمام قدر، با جاه و منزلت و کرامت، با پایگاه و جایگاه نزدیک خداى عزّ و جل، هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ تقرب وى آنست که وى را به آسمان بردند، و همانست که گفت: وَ رافِعُکَ إِلَیَّ این الىّ بمعنى تقریب است چون رفعه اللَّه الیه.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا این مهد اشارة است فرا هنگام که نه همه در گهواره سخن میگفت اما در آن هنگام که اهل گهواره بودى سخن مى‏گفت سخنان بزرگان. و این سخنان که در مهد گفت آن است که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا... الایة قال مجاهد: قالت مریم کنت اذا خلوت انا و عیسى حدّثنى و حدّثته،. فاذا شغلنى عنه انسان سبّح فى بطنى و انا اسمع. وَ کَهْلًا اى و یکلّمهم کهلا نصب است بر حال و فائده ذکر کهل آنست که: وى را جوان بآسمان برده‏اند، و باز خواهد آمد با زمین، و بهنگام کهلى مردمان را سخن گوید و او را ببینند.
و کهل، بنزدیک عرب اوست که جوانی وى تمام شد و بجاى آن رسید که خرد وى مکثر گردد و جوانى وى آرمیده و محکم، اگر در موى سفیدى بود یانى. و گفته‏اند که: از سى و دو سال تا به پنجاه و دو سال کهل است، و از پنجاه و دو سال تا بآخر عمر شیخ . و قیل یکلم الناس فى المهد صبیا، و کهلا نبیا این بشارت مریم است بنبوت عیسى (ع) و بزندگانى وى تا بایام کهولت.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ یعنى المذکورین فى قوله وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ مثل موسى و اسرائیل و اسحاق و ابراهیم علیهم السلام.
قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ این خطاب مریم با جبرئیل است، گفت: یا سیدى! چون بود مرا فرزند؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، و نپاسیدست مرا هیچ بشر.
مسیس این جا جماع است، و بشر مردم است. بشر نام کردند از مباشرت که بدیدار و حس باو توان رسید نه چون فرشته و پرى، و لذلک یقول اللَّه: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ . این جا یَخْلُقُ ما یَشاءُ گفت و در قصه زکریا یَفْعَلُ ما یَشاءُ. فرق آنست که زکریا را فرزند داد بر نسق عادت که میان خلق روانست در آفرینش، پس لفظ فعل لائق‏تر بود در آن که عام است، و مریم را فرزند داد نه بر عادت توالد و تناسل بلکه بر ابداع محض، و خلق مخصوص، پس لفظ خلق در آن لائق‏تر بود که خاص‏تر است از لفظ فعل.
إِذا قَضى‏ أَمْراً معنى قضا بر گزاردن کارى بود و تمام کردن آن از روى گفتار یا از روى کردار اما از روى گفتار آنست که ربّ العالمین گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ. و از روى کردار آنست که گفت: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. و هم از باب فعل است قضى فلان دینه، و قضى نحبه و این جا هر دو وجه احتمال کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ گفته‏اند که: این خطاب تکوین مخاطب را در حال تکوّن صورت بندد، لا قبله و لا بعده. و گرنه این خطاب درست نیاید. و درست آنست که این خطاب بآنست که در علم حق موجودست اگر چه معدوم الذات است و هر چه معلوم حق بود، در حکم موجود بود پس خطاب آن درست آید.
شامى خواند یگانه فَیَکُونُ بنصب نون بر جواب امر، و جواب امر بفا عرب بنصب گویند و برفع گویند، اما برفع بیشتر گویند وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بیا قراءة نافع و عاصم و یعقوب است، اختیار ابو حاتم، و معطوف بر پاى یَخْلُقُ. و ایشان که بنون خوانند گویند: معطوف است بر نُوحِیهِ إِلَیْکَ. و یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ اى الکتابة و الخطّ بیده بعد ما بلغ اشده، و قیل فى طفولیته. و در وى آموزد اللَّه نبشتن و دبیرى. وَ الْحِکْمَةَ: یعنى علم حلال و حرام و سنت و گفته‏اند که: کتاب اینجا جمله کتب منزل است و توریت و انجیل در عموم آن شود، اما تخصیص آن هر دو بذکر، تفضیل و شرف آن راست، چنانک جبرئیل و میکائیل تخصیص کرد بعد از ذکر عموم تفضیل و شرف ایشان را.
وَ رَسُولًا عطف است بر وجیها و قیل تقدیره: و یجعله رسولا. و قیل منصوب على الحال، یعنى: و یعلمه الکتاب و هو رسول الى بنى اسرائیل. گفته‏اند: آخر پیغامبران بنى اسرائیل عیسى (ع) بود و اول ایشان یوسف (ع).
روى انّ النبى (ص) قال بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ، اربعة آلاف من بنى اسرائیل.
قوله أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى که وى را برسولى.
ببنى اسرائیل فرستاد تا گفت که: من آمدم بشما و علامتى آوردم از خداى بشما که گواهى میدهد بر نبوت و رسالت من، گفتند: آن چه علامت است؟ جواب داد، أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ بکسر الف قراءة نافع بر اضمار قول و ایشان که أنّى بنصب الف خوانند معنى آنست که: الآیة انّى اخلق لکم من الطین معنى خلق بحقیقت ابداع است و اختراع اعیان. و لا خالق الا اللَّه عزّ و جل، اما عیسى بر سبیل توسع گفت: أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ اى اجعل لکم من الطین میگوید: کنم و سازم شما را از گل چون سان مرغ، فَأَنْفُخُ فِیهِ النّفخ جعل الریح فى الشی‏ء و منه النفخة.
فَیَکُونُ طَیْراً قراءة عامه است بیاء، میگوید باد در آن دهم تا مرغى بود. فیکون طائرا قراءة مدنى و یعقوب است. یعنى که تا پرنده بود گفته‏اند که: خفاش بود، طرفه‏ترین مرغها، بگوشت مى‏پرد و بى‏خایه زه کند. و شیر دهد که پستان دارد و دندان دارد و حیض بیند.
آن گه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ اهل معانى گفتند: این بِإِذْنِ اللَّهِ فصل است میان فعل خدا و فعل عیسى در خلق، و در نفخ نگفت باذن اللَّه و همچنین در أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ، و در أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ نگفت باذن اللَّه که این همه از افعال عیسى است اما بودن مرغ و زنده کردن وى و احیاء مردگان باذن اللَّه در آن پیوست که آن خبر فعل خدایى است و مخلوق را در آن هیچ راه نیست.
قوله وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ گفته‏اند که: اکمه شب کورست، و گفته‏اند: نابیناى مادر زاد است، و ابرص پیس است. و این دو عیب از میان عیبها و علتها مخصوص کرد که مردم را بمداوات آن هیچ راه نیست، تا عیسى را معجزه باشد.
و روزگار ایشان روزگار طبّ بود: زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان، و آنچه در وسع آدمى آید از نوع مداومت و فنون معالجات ایشان بجاى مى‏آوردند و در آن ماهر بودند. پس رب العالمین معجزه عیسى هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند. تا در ایشان اثر بیشتر کند. وهب بن منبه گفت که: روز بودى که پنجاه هزار کس مداوات کردى، ازین بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان، هر کس که طاقت داشتى بر عیسى رفتى، و آن گه نتوانستى رفتن عیسى برو خود رفتى. و آن گه مداوات وى آن بودى که آن بیمار را دعا گفتى و دست بوى فرو آوردى بر شرط ایمان. گفته‏اند که: این دعا گفتى: «اللّهمّ! انت اله من فى السماء و اله من فى الارض، لا اله فیهما غیرک، و انت جبّار من فى السماء و جبار من فى الارض لا جبّار فیهما غیرک، و انت حکم من فى السماء و حکم من فى الارض، لا حکم فیهما غیرک، قدرتک فى الارض کقدرتک فى السماء، و سلطانک فى الارض کسلطانک فى السّماء، اسألک باسمک الکبیر و وجهک المنیر و ملکک القدیم، انک على کل شى‏ء قدیر.
وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ گفته‏اند که: مسیح مرده زنده نکرد مگر که جبرئیل در آن حال حاضر بود و چهار کس معروفند که زنده کرد ایشان را: یکى عاذر دوستى بود از دوستان عیسى (ع)، بیمار شد خواهر خویش بنزدیک عیسى فرستاد تا وى را خبر دهد. و میان ایشان سه روزه راه بود، چون عیسى و اصحاب او آمدند، عاذر از دنیا رفته بود، بسر خاک وى شد، عیسى، و این دعا بگفت اللّهم ربّ السماوات السبع، و الارضین السبع انّک ارسلتنى الى بنى اسرائیل، ادعوهم الى دینک و اخبرهم انى احیى الموتى باذنک، فاحى العاذر» این دعا بگفت، و عاذر سر از خاک بر زد زنده، و با عیسى بیامد، و روزگارى دیگر بزیست، و وى را بعد از آن فرزند آمد.
دیگر ابن العجوز، مرده بود و بر جنازه نهاده مى‏بردند، عیسى دعا کرد و در آن حال زنده شد، از جنازه فرود آمد و جامه در پوشید، و با اهل خویش شد، و بعد از آن فرزند زاد. سدیگر ابنة العاشر، عیسى (ع) را گفتند که: این زن دیروز فرمان یافت عیسى دعا کرد زنده شد، و بعد از آن روزگارى بماند و فرزند زاد، چهارم سام بن نوح (ع) عیسى بسر خاک وى شد دعا کرد زنده شد، و از گور بر آمد، موى یک نیمه سر وى سفید شده بود و در آن روزگار سپیدى در موى نبودى. گفته‏اند که سام بن نوح پانصد سال از عمرش گذشته بود همه در جوانى و سیاه مویى، پس آن روز که زنده شد از هیبت و ترس قیامت نیمه سر وى سپید شد. پس آن گه که از خاک بر آمد گفت: قیامت برخاست؟ عیسى گفت: قیامت بر برنخاست، اما من ترا برخواندم بنام اعظم تا زنده شدى. آن گه عیسى گفت: هم بر جاى بمیر! سام گفت: بشرط آنکه دعا کنى تا اللَّه تعالى مرگ بر من آسان کند و از سکرات موت زینهار دهد و ایمن کند! عیسى دعا کرد چنان که وى خواست و بخاک فرو شد. کلبى گفت: دعاء عیسى که بآن مرده زنده کردى این بود که: «یا حىّ یا قیوم!».
قوله: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ مفسران گفتند: چون عیسى (ع) مرده زنده کرد، و اکمه و ابرص را بى‏عیب کرد، قوم وى گفتند: این سحر است، بجادویى و استادى کردى! و ما نگرویم تا آنکه ما را خبر دهى از آن چه در خانهاى خویش میخوریم و مى‏نهیم! پس عیسى ایشان را خبر دارد که بامداد بخانه‏هاى خویش چه خوردند و باقى روز را چه نهادند. سدى گفت: عیسى در کتّاب بود، و با کودکان گفتى که: پدران و مادران شما فلان طعام خوردند و از بهر شما که کودکانید چندین بر گرفتند و نهادند.
کودکان با خانها شدندى و گریستن در گرفتندى که شما این خوردید و آن خوردید و چندین نهادید. ایشان گفتندى: شما را که خبر داد از حال و قصه ما؟ کودکان میگفتند که عیسى ما را از آن خبر داد. پس کودکان را همه از کتّاب باز گرفتند و در خانه‏اى جمع کردند و گفتند: «لا تلعبوا مع هذا السّاحر»! با این جادوگر بازى مکنید و با وى میامیزید! عیسى بطلب ایشان رفت، پدران گفتند: ایشان این جا حاضر نه‏اند.
عیسى دانست که ایشان در کدام خانه‏اند. گفت: پس درین خانه که‏اند؟ پدران گفتند: «خنازیر» عیسى گفت «کذلک یکونون» همچنین باشند! پس پدران چون ایشان بازدیدند، همه خنازیر بودند، چنان که خود گفته بودند. پس این قصه در بنى اسرائیل آشکارا شد، همه قصد عیسى کردند، مادر عیسى وى را بر گرفت و بر مرکوبى نشاند و از آن دشمنان بگریختند و بمصر شدند.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکرت لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ مُصَدِّقاً نصب على الحال و الوصف. لِما بَیْنَ یَدَیَّ من التوراة اى الکتاب الذى انزل قبلى، و قیل معناه. احقق ما اتى به مِنَ التَّوْراةِ اى بالتوراة فیکون ذلک معدودا من جملة معجزاته. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ مفسران گفتند: در شریعت موسى (ع) گوشت شتر و بعضى مرغان و ماهیان حرام بود بر بنى اسرائیل. چنانک آنجا گفت: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ. رب العالمین آن بریشان حلال کرد بر زبان عیسى وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ میگوید: آوردم بشما نشانى از خداوند شما، این نشان جمله معجزاتست و عجائب کار وى که دلالت کرد بر درستى رسالت و نبوت وى. اما بر لفظ وحدان گفت که از روى دلالت همه یک جنس است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ اى وحّدوا اللَّه و اطیعونى فیما امرتکم به من النصیحة.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ این سخن اینجا و در سوره مریم بیزارى است از آنچه ترسایان دعوى کردند در وى. یعنى اگر من از افعال الهى چون مرده زنده کردن و مرغ زنده ساختن و غیر آن چیزى نمودم بر طریق معجزات و بیان دلالت بر صحت رسالت، خداى را عزّ و جلّ بنده‏ام و آفریده او، و اللَّه است که خداى منست و خداى شما، او را پرستید و او را بنده باشید، و بیگانگى و یکتایى وى اقرار دهید، راه راست اینست. هر که ازین برگشت بر راه راست نیست و دین وى بصفت استقامت نیست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ الایة... خداى عالمیان کردگار جهانیان، روزى گمار بندگان، بخشاینده و مهربان، نوازنده دوستان درین آیت مریم را بنواخت، و با وى کرامتها کرد. و بآن کرامتها بر زنان جهانیان تفضیل داد و از همه جدا کرد. اوّل آنست که او را بنداء کرامت برخواند که یا مَرْیَمُ عزیزست این خطاب! عزیز است این ندا! که هزاران هزار انبیاء و اولیاء رفتند یا در روح یافت آن رفتند، یا در حسرت و آرزوى آن رفتند! اى جان جهان اگر هزار بار تو او را برخوانى گویى «ربّى ربّى!» چنان نبود که او یک بار ترا بر خواند که «عبدى عبدى!» اگر چند او را بخداوندى پذیرى، سودت ندارد، که خداوندى او خود ترا لازم است کار آن دارد که او یک بار ترا ببندگى پذیرد.
بو یزید بسطامى قدّس سرّه گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف یعرض علىّ المملکة فاقول لا اریدها. فقال لى فى آخر الموقف یا با یزید! ما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید اى ارید ما ترید. فقال تعالى عز اسمه: اتت عبدى حقا. هر چند ترا زهره آن نیست که با حق بو یزید و از سخن گویى. آخر کم از آن نباشد که نیازى عرضه کنى، و سوزى و آرزوئی بنمایى گویى: خداوندا! بنامى و نشانى بسنده کرده‏ام آمدى که از درگاه خود مرا نامى نهى هر نام که خواهى، تا بود. مردى به بازار رفته بود تا غلامى خرد، غلامان عرضه کردند، یکى اختیار کرد تا بخرد، گفت: اى غلام چه نامى؟ گفت: اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهى مى‏خوان! چون بنده او باشى بهر نام که خواهد ترا خواند و بهر صفت که خواهد تا دارد.
استاد بو على گفت: پیرى را دیدم ازین دیوار بآن دیوار مى‏شتافت درمانده و سراسیمه گشته. گفت: از سر جوانى خود از وى سؤال کردم که یا شیخ اندرین وقت چه شربت خورده‏اى؟ گفت: ما را خود آن نه بس که بار خداى عالم ما را بیاگاهاند که شما را من آفریدم، و من خداوند شمایم. و دیگر چیزى در مى‏باید؟
از عشق تو این بس نبود حاصل من؟
کآراسته وصل تو باشد دل من؟
نواخت دیگر مریم را آنست که، رب العالمین او را رقم اصطفائیت کشید بدو جایگه در اول آیت و آخر آیت. گفت: اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ، وَ اصْطَفاکِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِینَ کرا بود از زنان جهانیان این کرامت که وى را بود؟ از دنیا و جهانیان آزاد بود، چنانک گفت: ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً و آنکه در آن آزادى پذیرفته و پسندیده خداى بود فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ. جاى و نشستگاه وى مسجد و محراب بود، و در آن جایگه روزى وى روان از درگاه خداى بود وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً. و آن گه پرهیزگار و خدا را فرمان بردار بود وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ. و در بزرگى و صدیقى خداى وى را گواه بود وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ. و ازین عجبتر که فرزندش بى‏پدر آمد و «رَوْحِ اللَّهِ» بود و ذلک فى قوله إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ رب العالمین درین آیت عیسى (ع) را چهار نام گفت: مسیح، عیسى کلمة و روح. یعنى که عیسى رسول خداست، و موجود آورده سخن وى کان سخن را بمریم او کند، و جانى است ازو بعطاء بخشیده.
و درین آیت گفت: بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ روشناس و نیک نام در دنیا و در آخرت، و کریم بود بر خداى عزّ و جلّ، وى را کرامتها و معجزتها بود، یکى آن که از مادر بى‏پدر در وجود آمد. دیگر آنکه از نفخ جبرئیل حاصل گشت. سدیگر آنکه بکلمة، ناآفریده پیدا شد، چهارم آنکه وى را در کودکى حکمت و دانش داد و ذلک فى قوله تعالى. وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ تا آخر آیت همه معجزات وى است. و بحکم آنکه در علم خدا بود که ترسایان در حق او غلو کنند، رب العالمین رد آن ترسایان را وى را در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ یعنى نه چنانست که ترسایان گویند، بلکه من بنده خدایم آفریده اویم و وى خداوند من. و نیز رد ایشانست که در مادر وى طعن زدند که: یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ! رب العالمین براءة ساحت مریم را، و روشنایى چشم وى را آن سخن در حال طفولیت بر زبان وى براند.
این جا نکته‏اى عزیز است: چون در علم خدا بود که مریم از عیسى روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود در دنیا و در عقبى، رب العالمین بار و رنج عیسى در وقت ولادت بر وى نهاد و ذلک فى قوله تعالى: فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ تا حق وى واجب شد. آن گه در مقابله آن رنج و شدت نعمت و راحت بوى رسید. و حال مصطفى (ص) با مادر وى بعکس این بود، چون در علم خدا بود که مادر را از وى نصیب نخواهد بود، نه در دنیا نه در آخرت، بار مصطفى (ص) بر وى ننهاد، و در وقت ولادت هیچ رنج بوى نرسید، تا حقى واجب نگشت. نظیر این قصه نوح (ع) است با امت خویش، و قصه مصطفى (ص) است با امت خویش. نوح را گفتند: رنج امّت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مکش، که هرگز ترا از ایشان روشنایى چشم و سرور دل نخواهد بود، لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ پس بر مقتضى این خطاب دعا کرد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، ففعل اللَّه ذلک، و مصطفى (ص) را گفتند: یا سید! رنج امت خویش احتمال کن، و بر ایشان صابر باش فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و اگر ازیشان زشتى بینى از آن درگذر و عفو کن: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ که ترا از ایمان ایشان روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود.
اینجا لطیفه‏اى گفته‏اند چنانستی که: رب العالمین گفتى: بنده من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیمارى و گرسنگى و تشنگى و غم روزى و بیم عاقبت، این همه از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم که نعیم باقى و بهشت جاودانى و وعده دیدار و رضاء ذو الجلال همه نه ایشان را ساخته‏ایم نه ایشان را بآن وعده‏اى داده‏ایم، بنده من ترا که این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست که نعیم خلد و بهشت باقى هم ترا ساختم و بتو دادم، قسمت ما چنین است، آنجا که گنج است ره گذر آن بر رنج است، و آنجا که بلاست ثمره آن شفا و عطا است.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ آن گه که دریافت و بدانست عیسى (ع) از کافرى آن قوم، قالَ گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ یاران من از شما کیست با آنک خداى خود یار است مرا؟ قالَ الْحَوارِیُّونَ حواریون گفتند: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ما یارانیم خداى را، آمَنَّا بِاللَّهِ بگرویدیم بخداى که یگانه است وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۵۲). پس گواه باش تو که رسول خدایى که ما گردن نهادگانیم.
رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ خداوندا، ما بگرویدیم بآنچه فرو فرستادى، وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى فرستاده تو ایستادیم، فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (۵۳) ما را نام نویس با گواهان خویش که گواهى میدهند بتوحید و تصدیق.
وَ مَکَرُوا و مکر ساختند آن جهودان، وَ مَکَرَ اللَّهُ و مکر ساخت خداى وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ (۵۴) و اللَّه بهتر همه ماکران است. مکر او مه و ساز او به.
إِذْ قالَ اللَّهُ اللَّه گفت: یا عِیسى‏. إِنِّی مُتَوَفِّیکَ من روزى ترا اکنون از زمین سپرى خواهم کرد، وَ رافِعُکَ إِلَیَّ و ترا بسوى خود بر خواهم آورد، وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ترا از کافران باز خواهم رهانید. وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ و خواهم کرد ایشان را که پى برند بتو در توحید، فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا زبر دشمنان تو که بمن کافراند، إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز، ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ آن گه بازگشت شما همه با من است. فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ داورى برم میان شما. فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۵۵) در آنچه شما در آن مختلف گشتید.
فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا امّا ایشان که کافر شدند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً عذاب کنم ایشان را عذابى سخت فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم درین جهان و هم در آن جهان، وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۵۶) و ایشان را یارى ده نیست.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و اما ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند. فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ با ایشان گزاریم مزدهاى ایشان تمام، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۵۷) و خداى دوست ندارد آن کافران که بر خویشتن بکفر ستمکارانند.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ این که میخوانیم بر تو از قصه مریم و عیسى (ع). مِنَ الْآیاتِ از سخنان خداست وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ (۵۸) و قرآن پاک محکم و راست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستاده‏اند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مى‏ساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مى‏شستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
گفته‏اند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفته‏اند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مى‏باید هر یکى چنان که نشان کرده‏ام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دل‏تنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن هم‏سانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفته‏اند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمى‏دیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مى‏گریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفته‏اند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستاننده‏ام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بى‏مرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کرده‏اند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایان‏اند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوم‏اند، یکى مسلمانان‏اند که مى‏گویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهودان‏اند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایان‏اند. یک گروه مى‏گویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مى‏گویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلمان‏اند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافران‏اند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلمان‏اند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بى‏نیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مى‏دارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخوانده‏اى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفته‏اند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ سبب نزول این آیت آنست که: ترسایان نجران، سید و عاقب و اسقف و اصحاب ایشان آمدند بر مصطفى (ص) و گفتند: «ما لک تشتم صاحبنا» چه بودست ترا که صاحب ما را ناسزا مى‏گویى، یعنى عیسى (ع). رسول گفت: آن چه ناسزاست که من وى را گفتم؟ گفتند: مى‏گویى که وى بنده است. گفت: «اجل هو عبد اللَّه و رسوله و کلمته القاها الى مریم العذراء البتول.»
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بى‏پدر باشد؟
اگر چنین است که تو مى‏گویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بى‏پدر همچون قیاس خلق آدم بى‏پدر و بى‏مادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بى‏روح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکى‏اند. چنان که آفرینش آدم بى‏پدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بى‏پدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزنان‏اند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکى‏اند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفته‏اند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهم‏اند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفته‏اند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بى‏همتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ... این آیت از یک روى اشارت بقدرت خداى دارد، و از یک روى اشارت بتخصیص و تشریف عیسى (ع) و آدم (ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است. و بیان قدرت آنست که: در آفرینش عیسى و آدم باز نمود که خداى قادر بهر کمالست، و قدرت او بى‏کسب و بى‏احتیال است.
توانایى او بى‏عجز و بى‏زوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بى‏گشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجب‏تر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بى‏پدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مى‏کند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست‏
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بى‏اندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مى‏گوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مى‏شوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان من‏اند که گفته‏ام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدق‏اید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى‏
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل تورات و انجیل لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ چرا حجت میسازید خود را در ابراهیم (ع) وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ و خود نفرستادند نه تورات و نه انجیل، مگر پس ابراهیم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۵) هیچ مى درنیاورید؟
ها بیدار بید و گوش دارید أَنْتُمْ هؤُلاءِ شما که اینان‏اید.
حاجَجْتُمْ حجّت مى‏آرید فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ در آنچه شما را بآن علم است.
فَلِمَ تُحَاجُّونَ چرا حجّت مى‏آرید؟ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ در آن چیز که شما را در آن علم نیست و نه از آن آگاهى؟ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۶۶). و خدا داند و شما ندانید.
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود وَ لا نَصْرانِیًّا و نه ترسا بود وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً لکن حنیفى بود، مسلمان. وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۶۷) و هرگز از انبازگیران و انباز خوانان با خداى نبود.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ اولى‏تر مردمان به ابراهیم لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ ایشان‏اند که بر پى اواند وَ هذَا النَّبِیُّ و این پیغامبر وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (۶۸) و خداى یار مؤمنان است و در نصرت و معونت نزدیک بایشان است.
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ دوست میدارند گروهى از جهودان، لَوْ یُضِلُّونَکُمْ اگر شما را بیراه توانند کرد و از حق شما را بتوانند فریفت، وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و بیراه نمیکنند مگر خویشتن را، وَ ما یَشْعُرُونَ (۶۹) و نمیدانند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اى اهل کتاب چرا کافر میشوید بسخنان خداى وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (۷۰) و شما گواهى میدهید که تورات حقّ است.
یا أَهْلَ الْکِتابِ اى اهل کتاب لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ چرا مى‏آمیزید راستى را بکژى وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ و پنهان میدارید چیزى که راست است و درست، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۷۱) و شما میدانید راستى آن.
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ، و گروهى گفت از دانشمندان اهل کتاب قوم خویش را: آمِنُوا بگروید بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا بآنچه فرو فرستادند بر مؤمنان، وَجْهَ النَّهارِ باوّل روز بگروید وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ و بآخر روز از آن اقرار و ایمان باز آئید لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۷۲) تا مگر ایشان که به محمد (ص) گرویده‏اند از تصدیق او باز پس آیند.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الایة... مفسّران گفته‏اند: این آیت بآن فرود آمد که دانشمندان جهودان و ترسایان نجران خصومت کردند در کار ابراهیم (ع). جهودان میگفتند ابراهیم از ما بود و بر دین ما، و بما سزاوارتر، و ترسایان دعوى میگردند که از ما بود و بر دین ما. رب العالمین دعواى هر دو باطل کرد گفت: لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ اى لم تدّعون؟ دعوى درین آیت حجّت خواند، از بهر آنکه هر که دعوى کند حجّت آرد. آن گه بیان کرد که این نسبت جهودان و ترسایان در حقّ وى محال است، که ابراهیم متقدّم بود و این هر دو علّت متاخّر. یعنى که این ملّت جهودان و ترسایان بعد از نزول تورات و انجیل فرا دیده آمد، و تورات و انجیل بعد از وفات ابراهیم فرود آمدند بعمرهاء دراز.
گفته‏اند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مى‏درنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بى‏همزه و بى‏مدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بى‏همزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایان‏اید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خوانده‏اید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفته‏اند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفته‏اند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفته‏اند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه‏
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کرده‏اند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغ‏زن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاسته‏اند و او را نصرت میکنند، و ما که قریش‏ایم و سران و سروران عرب‏ایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشه‏اى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بت‏پرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راست‏گوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریخته‏ایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزادان‏اند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بى‏حق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى برده‏اند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار برده‏اند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش مانده‏ایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میان‏عیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بى‏شریک و بى‏نظیر و بى‏همتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیم‏اید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروه‏اند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیم‏ایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفته‏اند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بى‏نصیب‏اند. ازین نواخت محروم‏اند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بى‏راه میکنند و مى‏فریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مى‏نپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مى‏کنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایان‏اند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایان‏اید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مى‏کافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفته‏اند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى‏
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمى‏بینیم، و آن پیغامبر تو نه‏اى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویده‏اند چون شما را که اهل کتاب‏اید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفته‏اند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریف‏ترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفته‏اند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مى‏پنداریم، پس او را دروغ‏زن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الآیة... از روى حقیقت این آیت اشارتست بلطف خداى با بندگان، و پسندیدن طاعت ایشان، و جزاء آن دادن به اضعاف کردار ایشان. خلیل اللَّه (ع) که در راه توحید منزل داشت و در حقیقت تفرید هر چیز جز اللَّه بگذاشت، و همه درباخت، مال بمهمان داد، و فرزند بقربان داد، و خود را بنیران. ربّ العالمین آن از وى بپسندید، و حکایت کرد از وى، و گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ ابراهیم (ع) آنست که هر چه دون ماست همه را بدشمن گرفت، و دوستى ما بر همه اختیار کرد، بزبان حال گوید:
امروز که ماه من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‏
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست‏
لا جرم ربّ العزّة نقاب ضنّت بر روى خلّت وى فرو گذاشت و حجاب غیرت در میان وى و خلق نگه‏داشت. همه در دعوى کردند که وى ماراست، ربّ العزّت گفت: نى، که او خدا راست، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. جهودان و ترسایان و مشرکان هر کسى در وى دعوى کردند، ربّ العزّت او را از همه برى کرد و بخود قریب کرد.
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً نظیر این، قصّه سلمان است بروز خندق، هر کس درو دعوى کردند. مهاجران گفتند: از ماست، انصار گفتند: از ماست، مصطفى (ص) گفت: «نه آن و نه این، بلکه از ماست، سلمان منّا اهل البیت».
سلمان در جستن دین حق و راه مصطفى (ص) چندان ریاضت بر خود نهاد تا خود را تسلیم کرد تا او را به بندگى بفروختند. چنان که در قصّه وى بیاید، که بدایت کار که طالب حق بود و در جست‏وجوى مصطفى (ص) و دین وى بود، در دیار حجاز زنى از جهینه او را بخرید و او را شبانى فرمود و زبان حالش میگوید:
گردان گردان به بندگیت افتادم
آن دولت شد که گفتمى آزادم‏
لا جرم چون آزادى خویش در آرزوى مشاهده مصطفى (ص) خرج کرد، مصطفى (ص) با وى این کرامت کرد که از همه باز برید و با پناه عصمت خویش گرفت.
من رفع خطوة الینا وجد نعمة لدینا و من وقع علیه غبار موکبنا ظهرت علیه آثار نعمنا.
و فى الخبر: من تقرّب الىّ شبرا تقرّبت الیه ذراعا، و من تقرّب الىّ ذراعا تقرّبت الیه باعا و من اتانى مشیا اتیته هرولة!
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه خدمت حق بردارى هزاران نواله نعمت از مائده لطفش بردارى! منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة، منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة، منک قدم واحد و منه کرم وافر.
خلیل (ع) قدمى چند برداشت در راه حق چنان که گفت: «انّى ذاهب الى ربّى» ربّ العزّت آن قدم از وى بپسندید، و جهانیان را بر اتّباع او خواند فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً. ابراهیم روى بما نهاد و هر که ما را میخواهد تا بر پى وى روان باشد. فرمان آمد که: یا محمد (ص)! یا مهتر عالم، یا سیّد ولد آدم! ابراهیم را فرزند نجیب تویى، و قرّة العین مملکت تویى، تو سزاوارترى که اتّباع وى کنى که قدر امیران امیران دانند، و آن گه امّت تو که بهترین امم ایشانند. این است که ربّ العالمین گفت: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا آن گه تابع و متبوع همه فراهم گرفت، و تاج ولایت و محبت بر فرق ایمان ایشان نهاد و گفت: و اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا خداى یار و دوست مؤمنان است و بایشان نزدیک، و لطیف و مهربان است، و مهربانى وى نه امروزینه که از ازل تا جاودان است.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ الآیة... این آیت هم در شأن جهودان است، و حکایت از قول ایشان که یکدیگر را وصیّت کردند و گفتند: وَ لا تُؤْمِنُوا اى لا تصدّقوا و لا تفرّقوا ب أَنْ یُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ من العلم و الکتاب و الحکمة و الحجّة و المنّ و السّلوى و الفضائل و الکرامات، إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ الیهودیّة، و قام بشرائعه، و صلّى الى قبلتکم. میگوید: اقرار مدهید و استوار مدارید که کسى را آن فضائل و کرامات و علم و حکمت دهند که شما را دادند، مگر کسى که هم دین و هم کیش شما باشد. ابن کثیر أَنْ یُؤْتى‏ أَحَدٌ ممدود خواند بر معنى استفهام. یعنى که: هرگز بود که او را آن دهند که شما را دادند؟ و از شواذّ قراءة است «ان یؤت احد» بکسر الف، و معنى آنست که: هیچ کس را جز از هم دینان خویش استوار مگیرید، اگر کسى را چنان دهند که شما را دادند. و درین همه وجوه این «احد» محمد (ص) است و این «ما» تورات، است و آن «مثل» قرآن، و آنچه گفت: قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ عارض است در میان گفت جهودان، و معنى آن ردّ جهودانست، و تکذیب گفت ایشان. یعنى که آن علم و حکمت و دین و هدایت که دعوى میکنید، نه آن شما است که آن خداست و عطاء وى است، آن را دهد که خود خواهد.
أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ این هم از سخن جهودان است، یعنى: و لا تؤمنوا بان یحاجّوکم عند ربّکم، لانّکم اصحّ دینا منهم، فلا یکون لهم الحجّة علیکم. میگوید: استوار مدارید که ایشان فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند، از بهر آنکه دین شما راست ترست، و حجّت شما قوى‏تر، و ایشان را بر شما حجّت نه. ابن جریح گفت: معنى آیت آنست که جهودان سفله خویش را میگفتند که جز هم دینان خویش را تصدیق مکنید و استوار مگیرید. نباید که کسى دیگر را آن دهند که شما را دادند، پس چه فضل بود شما را بر ایشان، چون ایشان آن دانند که شما دانید؟ و آن گه فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند و گویند: دین ما شناختید و بدرستى آن اقرار دادید، مکنید ایشان را تصدیق تا امروز بعلم چون شما نباشند، و فردا بنزدیک خدا بر شما حجّت نیارند. پس ربّ العالمین بجواب ایشان گفت ردّا علیهم و تکذیبا لهم. قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ. اى محمد (ص)، گوى ایشان را که افزونى در علم و حکمت، و این فضل و کرامت در ید خدا است، آن کس را دهد که خود خواهد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ رحمت اینجا قرآن و اسلام است بر قول ابن عباس، و نبوّت است بر قول ربیع و حسن و مجاهد. و گفته‏اند که: «حسنى» است در آن آیت که گفت: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏. و گفته‏اند که: این رحمت که قومى را مخصوص است آنست که خواصّ بندگان خود را بحقائق و لطائف سخن خود راه نمود، تا بتوقیر و تعظیم فرا سر آن شدند، و همگى خویش فرا آن دادند، و بسمع حقیقت نیوشیدند. ربّ العزّت ایشان را در آن بستود و بپسندید، گفت: وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ، و الى هذا المعنى‏
اشار النبى (ص): انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعرفه الّا العلماء باللَّه عزّ و جلّ فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ یعنى على المؤمنین. این فضل همان احسان است که در آن آیت گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ عدل آنست که عطا بقدر استحقاق بنده دهد، و فضل آنست که بقدر استحقاق بر افزاید، و بکرم خود فراخ بنوازد.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... این آیت در ذمّ قومى آمده از اهل کتاب که ایشان با مسلمانان در معاملت بدسازى میکردند و فام دیر باز میدادند، و امانت دیر باز میگزاردند، و با ایشان خیانت و معاملت بد روا میداشتند، و میگفتند: ما در کار عرب نه مخاطب‏ایم نه معاتب. و در نمودن اذى ایشان بزه‏اى نمیدیدند. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد بجواب ایشان: وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ میگوید: از اهل تورات کس است که اگر قنطارى مال بامانت نزدیک وى نهى آن مال با تو دهد، و این عبد اللَّه بن سلام است که هزار و دویست اوقیه زر بامانت بوى دادند آن امانت بشرط خویش و ذمّت خویش باز گزارد.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ این یکى فنحاص بن عازورا است، یک دینار بودیعت باو دادند در آن خیانت کرد. یؤده و لا یؤده بجزم هاء قراءة ابو عمرو و حمزه و ابو بکر است. فراء گفت: این مذهب بعضى عرب است که جزم در «ها» روا دارند چون ما قبل آن متحرّک باشد.
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً یعنى بالتّقاضى و المطالبة و بالاجتماع معه، فان انظره و اخّره انکره. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاستحلال و الخیانة بانّهم یقولون: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ امّیّان در قرآن عرب‏اند که ایشان قومى بودند بى‏کتاب. میگوید: آن استحلال و خیانت ایشان بآنست که میگویند: در کار عرب بر ما ملامت و عتاب نیست، و اموال ایشان ما را مباح است، که نه هم دین مااند و نه کتاب ما ایشان را حرمتى اثبات کرده، ربّ العالمین ایشان را دروغ‏زن کرد بآنچه دعوى کردند که در کتاب ما مال عرب ما را مباح است و بازگرفتن امانت ایشان ما را رواست.
گفت: وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ بر خداى مى دروغ گویند این جهودان، که امانت در همه ملّتها و شریعتها بازدادنى و گزاردنى است. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کذب اعداء اللَّه، ما من شى‏ء فى الجاهلیة الّا و هو تحت قدمى الّا الامانة فانّها مؤدّاة الى البرّ و الفاجر».
و قال على بن ابى طالب (ع) «ادّوا الامانة و لو الى قاتل اولاد الانبیاء»
و مردى از ابن عباس پرسید که: ما را در غزاها که پیش آید با اهل کتاب و اهل ذمّت بگذریم، و باشد که از ایشان طعام بستانیم و مرغ خانه گیریم، فتوى چه دهى؟ ابن عباس گفت: روا نباشد بعد از اداء جزیه الّا بطیب نفس منهم، مگر که برضاء و خوش دلى ایشان باشد. آن گه این آیت بر خواند: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ، وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
پس ربّ العالمین آنچه گفتند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ بر ایشان رد کرد و گفت: بَلى‏ یعنى بلى علیهم سبیل فى ذلک. بلى وقف است وقفى تمام.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ، اوفى لغت حجاز است و وفى لغت نجد، و معنى هر دو یکى است. میگوید: هر که بوفاء عهد باز آید آن عهد که بر او گرفتند در تورات از ایمان آوردن به محمد (ص) و استوار گرفتن قرآن، و گزاردن امانت، و اتَّقى‏... آن گه از کفر و خیانت و شکستن عهد بپرهیزید، هر که این کند از متّقیان باشد. فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ خداى متّقیان را دوست دارد، درین آیت اشارتست که ربّ العزّت جهودان را بهیچ وجه دوست ندارد، که ایشان بوفاء عهد باز نیامدند، وز محارم پرهیز نکردند، پس ایشان را از تقوى نصیب نیست، و آن کس که متّقى نیست بحکم این آیت، اللَّه دوست وى نیست. قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا کلبى و عکرمه گفتند: این آیت هم در شأن جهودان آمد، علماء و احبار ایشان که از رؤساء و مهتران خویش چون کعب اشرف و حیى اخطب رشوت میستدند، تا کار رسول خدا (ص) مى‏پوشیده داشتند بر علم خویش، و تبدیل و تحریف در نعت و صفت وى آوردند، و سوگندان بدروغ در آن یاد میکردند، که این تورات است و از نزدیک خدا است. ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ الآیة... ابن جریح گفت: سبب نزول این آیت آن بود که اشعث بن قیس ضیعتى داشت و دیگرى بر وى دعوى کرد بآن ضیعت. مصطفى (ص) از وى بیّنت خواست، گواهان نداشت. بر اشعث سوگندان عرض کرد. اشعث همّت کرد که سوگند خورد. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد. مصطفى (ص) بر وى خواند. اشعث نکول کرد از سوگند و گفت: «اشهد اللَّه و اشهدکم انّ خصمى صادق» آن ضیعت بخصم خویش تسلیم کرد، و نیز از زمین خویش در آن افزود.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «من اقتطع حقّ امرئ مسلم بیمینه فقد اوجب اللَّه له النّار و حرّم علیه الجنّة». فقال له رجل و ان کان شیئا یسیرا، فقال: «و ان کان قضیبا من اراک».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: رجل بایع اماما لا یبایعه الّا للدنیا، ان اعطاه منها ما یرید و فى له و الّا لم یف له، و رجل بایع رجلا سلعة بعد العصر فحلف باللَّه لقد اعطى بها کذا و کذا فصدّقه فاخذها و لم یعط بها، قال و رجل على فضل ماء بالطریق یمنعه ابن السبیل».
و روى: ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا ینظر الیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم، قیل یا رسول اللَّه من هم خابوا و خسروا؟ فقال: المسبل و المنّان و المنفق سلعته بالحلف کاذبا.
و روى: ثلاثة لا یکلمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: شیخ زان، و ملک کذّاب، و عامل مستکبر.
مفسران گفتند، در معنى و لا یکلّمهم اللَّه یعنى بکلام یسرّهم، و لا ینظر الیهم نظر الرّحمة. میگوید: اللَّه با ایشان سخن نگوید، سخنى که بآن شاد شوند، و بایشان ننگرد بنظر رحمت، اما بنظر سخط نگرد، و با ایشان سخنى که غمناک شوند و ببدى افتند گوید، که جاى دیگر گفته است: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و در خبر است که با یکى گوید: «الیوم انساک کما نسیتنى»
وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را تزکیه نکنند نه در دنیا نه در عقبى. تزکیة دنیا آن باشد که بنده را توفیق طاعت دهد، و در آنچه صلاح وى در آنست و بصیرت وى بآن افزاید، ارشاد کند. و تزکیة عقبى آنست که وى را ثواب دهد، و بسعادت ابد رساند. و این همه از کافران ممنوع است.
آن گه گفت: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ یعنى که عقوبت ایشان نه خود اینست که این کرامتها از ایشان ممنوع است که با آن عذاب دردناک است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ این هم در شأن جهودان است و ذمّ ایشان. در آیت اوّل ذمّ ایشان کرد ببى وفایى و شکستن پیمان اللَّه، و درین آیت ذمّ کرد ایشان را بدروغ گفتن بر اللَّه. میگوید: از ایشان گروهى‏اند که زبان خویش از راه صواب بر میگردانند، و از بر خویش چیزى مى‏نهند، و نبشته‏اى میسازند، تا شما پندارید که آن از تورات است.
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ کتاب اینجا فرا ساخته و نبشته ایشان است نه تورات، همان که جاى دیگر گفت: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ. امّا آن دیگر کتاب که گفت: لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ این یکى تورات است.
ربّ العالمین گفت: وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ آن کتاب اول نه این کتاب ثانى است.
یعنى که آن دروغ بر ساخته ایشان، نه تورات منزلست.
تا اینجا بتعریض گفتند و بتعریض جواب شنیدند، آن گه بآشکارا و تصریح گفتند: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. ربّ العالمین بتصریح جواب ایشان داد: «و ما هو من عند اللَّه»، تا معلوم گردد که ایشان هم بتعریض و هم بتصریح بر خداى دروغ میگفتند.
و درین سخن دلالت است که دروغ گفتن بتعریض هم چون دروغ گفتن بتصریح است، هر دو ناپسندیده و نکوهیده.
آن گه گفت: «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» یعنى که نه خود این دروغ گفتند که درین آیت است که ایشان در عموم احوال و اوقات بر خداى دروغ میگویند، و خود میدانند که دروغ زنان‏اند. پس در آن دروغ نه معذورانند که نه از گمانست بلکه بقصد و تعمّد ایشانست. و قد قال اللَّه تعالى فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ و قال النّبیّ (ص): «من کذب علىّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ بعضى مفسّران گفتند: این خطاب خداى با مسلمانان است، و نواخت اهل معرفت و ایمانست، و منّت نهادن خداى در دین اسلام بر ایشان است. و آن گه این خطاب را دو طریق است: از یک روى خطابست با عامّه مؤمنان این امّت، و از یک روى خطاب عارفانست و خواصّ اهل طریقت. وجه اوّل آنست که: یا معشر المسلمین گمان مبرید و استوار مدارید که کسى را آن دهند که شما را دادند، چون دین اسلام دینى نه، و شما را دادند. چون قرآن کتابى نه، و شما را دادند. چون محمد (ص) پیغامبرى نه، و شما راست. چون کعبه قبله‏اى نه، و شما راست. چون ماه رمضان ماهى نه، و شما راست. چون روز آدینه روزى نه، و شما راست. همه شرعها منسوخ شرع شما و همه عقدها منسوخ عقد شما، همه کمال دین و شریعت و جمال حقیقت و طریقت در عهد شما. و ذلک فى قوله تعالى: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً.
اکنون شکر این نعمت بجا آرید، و معبود خود را سپاس دارى کنید و فرمان برید. فرمان اینست که: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ. جز با هم دینان خویش موالات مگیرید، و جز با مؤمنان برادرى مکنید، و از بیدینان و بیگانگان کرانه گیرید. همانست که گفت: وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ و قال تعالى: لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و آن گه این نعمت و کرامت همه از معبود خود بینید، و او را منّت دارید، و با او سببى در میان میارید، و شرک مگویید که این هدایت و غوایت و این برترى و فروترى همه از فضل و عدل اوست، همه بارادت و حکم اوست. قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ. قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ.
وجه دیگر آنست که: این خطاب عارفانست، و نواخت محبّان است، میگوید: «لا تفشوا اسرار الحقّ الى غیر اهله». راز دوستى با کس مگویید، و سرّ درویشى بر نااهلان اظهار مکنید، و چهره جمال حقیقت را برقع تعزّز فرو گذارید، تا هر دیده نامحرم بدو ننگرد:
چون خورى مى، با حریف محرم پر درد خور
چون زنى کم، با ندیم زیرک هشیار زن‏
شبلى را با حق رازى بود در میان، گفت: بار خدایا! چون بود که حسین منصور را از میان ما بر گرفتى؟ گفت: رازى بوى دادم و سرّى با وى نمودم بنااهلان بیرون داد، بوى آن فرود آوردم که دیدى.
فرمان در آمد که: یا محمد (ص) وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ.
تو پندارى که عتبه و شیبه و ولید بن مغیرة و بو جهل ترا مى‏بینند؟ کلّا و لمّا! ایشان دیده نامحرم دارند شایسته شواهد جمال تو نیند! بگذار تا شوند. گوشه دل خویش بایشان مشغول مدار، یکى را بلال و سلمان و صهیب پرداز که مقبول شواهد مملکت و مرفوع درگاه احدیت ایشان‏اند. یا محمد (ص) تو تصرّف از میان بردار، حکم ما را قابل باش، و نعمت ما را شاکر. این تخصیص هدایت و موهبت معرفت، کار الهیّت ما است، و خاصیّت ربوبیّت ما. این است که ربّ العالمین گفت: یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ، اى بنعمته یختصّ من یشاء، فقوم اختصّهم الارزاق، و قوم اختصهم بنعمة الاخلاق، و قوم اختصّهم بنعمة العبادة، و آخرین بنعمة الارادة و آخرین بتوفیق الظّاهر، و آخرین بتحقیق السّرائر، و آخرین بعطاء الأبشار، و آخرین بلقاء الاسرار.
یقول اللَّه تعالى و قوله الحقّ: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ.
مبهم فراهم گرفت و کس را معیّن نکرد، تا امید داران در امید بیفزایند، و ترسندگان در ترس بمانند که بنده را در مقام عبادت و طاعت به از اومید و ترس حالى نه بینى، که ربّ العالمین بندگان را درین دو حال بستود گفت: «یرجون رحمته و یخافون عقابه».
و نیز تنبیه میکند که بنده اگر چه در طاعت بغایت کوشش رسد، و شرط بندگى بتمامى بجاى آرد، آخر الامر آن بود که رحمة اللَّه او را رهاند. و فى ذلک ما
روى عن النّبی (ص): «لا یدخل الجنة احد بعمله، قیل و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: و لا أنا الّا ان یتغمدنى اللَّه برحمته.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ الآیة... مقاتل گفت: «بشر» اینجا عیسى (ع) است و «کتاب» انجیل، و آیت در شأن ترسایان نجران آمد، که در عیسى دعوى باطل کردند و غلوّ نمودند. میگوید: روا نبود و سزا نباشد و هرگز خود نبود عیسى را که خداى او را پیغامبرى و کتاب انجیل دهد پس آن گه بمردم گوید: مرا بندگان باشید! و مرا بخدایى گیرید فرود از خداى. ابن عباس و عطا گفتند: بشر اینجا محمد (ص) و کتاب قرآن. و سبب نزول آن بود که بو رافع جهود و رئیس ترسایان نجران گفتند: یا محمد (ص) تو میخواهى که ما ترا بنده باشیم و ترا بخدایى گیریم! رسول اللَّه گفت: معاذ اللَّه که من این گویم یا فرمایم، «ما بذلک بعثنى و بذلک امرنى»
خداى که مرا به پیغامبرى فرستاد نه باین فرستاد که شما مى‏گویید و نه باین فرمود. ربّ العالمین بر وفق قول او این آیت فرستاد. حسن گفت: مردى از مصطفى (ص) در خواست که تا ترا سجود کنم، فضل از این سلام که بر یکدیگر میکنیم. رسول او را از آن نهى کرد، و آیت در شأن وى آمد.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ اگر برفع خوانى بر استیناف است، و اگر بنصب خوانى بر عطف، اى لا یجتمع له الأمران: ایتاء النبوة و قوله: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
میگوید: هرگز نبود بشرى را که پیغامبرى و علم و حکمت دهند آن گه این سخن گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. آن گه بیان کرد که پیغامبر چه میگوید: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى و لکن یقول کونوا ربّانیّین پیغامبر بامّت خویش این گوید: که راستان و استواران و نیک خواهان باشید و بمهربانى در آموزندگان بید. اصل ربّانىّ در معنى آنست که: کسى بعلم خلق خداى را مى‏پروراند، ابتدا بکمینه علم آن درآموزد، پس آن گه مهینه علم و طاقت هر متعلّم مى‏نگرد، و فهم هر طالب میکوشد، و ترتیب هر چه مى‏درآموزد نگاه میدارد. قال الزّجاج هو منسوب الى الرّبّ، فزید فیه الالف و النّون للمبالغة فى النسبة. و قیل هو منسوب الى الرّبّان و هو فعلان من ربّ یربّ. و معناه المتخصص بالعلم الّذى یربّه باستفادته و افادته. آن روز که ابن عباس را در طائف بخاک.
کردند، ابن الحنفیه محمد بن على بن ابى طالب گفت: «مات الیوم ربّانىّ هذه الامّة».
قومى گفتند: ربّانىّ عالمى بود خدایى. و گفته‏اند «ربّانىّ» کسى بود که در وى هم فقه بود هم حکمت و هم ولایت، و آن گه خلق را دین خداى درمى‏آموزد و ایشان را بر آن میدارد.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازى و بصرى بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقى قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانى اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانى تفضیل و نواخت معلّمانست.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن، کما قال اللَّه: وَ دَرَسُوا ما فِیهِ.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مؤمن ذکر او أنثى، حرّ أو مملوک الّا و للَّه علیه حق واجب ان یتعلّم من القرآن و یتفقّه فیه»
ثم قرأ هذه الآیة: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. درین آیت هم تنبیه متعلّمانست و هم تنبیه معلّمان، متعلّمان را میگوید: کونوا حکماء عاملین بما علمتم، فان الحکیم فى الحقیقة من عمل بما علم، و کان محکما لعمله احکامه لعلمه. حکیم نه آنست که در علم بکوشد و روایت و درایت آن بجاى آرد و بس. حکیم اوست که علم را بعمل زیور برکند، و کردار فرا گفتار پیوندد. جماعتى از یاران رسول خدا (ص) در مسجد قبا فراهم شدند، و مذاکره‏اى میکردند. مصطفى (ص) بر ایشان درشد گفت: «تعلّموا ما شئتم آن تعلّموا، فلن یأجرکم اللَّه حتّى تعملوا»
چندان که خواهید علم بیاموزید و برخوانید، امّا تا عمل فرا علم نه پیوندید و بر آنچه دانید کار نکنید هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسید. و عن ابى الدرداء (رض): ویل لمن لا یعلم مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل سبع مرّات. و کان یحیى بن معاذ یقول: یا اصحاب العلم قصورکم قیصریّة و بیوتکم کسرویّة و ابوابکم طاهریّة و مراکبکم قارونیّة و مذاهبکم شیطانیّة. فاین المحمدیّة؟
امّا تنبیه معلمان از روى اشارت آنست که: چون دیگران را راه سعادت مینمائید، و بر علم و عمل میخوانید، نگرید تا خود را فراموش نکنید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ. حاتم اصم میگوید: لیس فى القیامة اشدّ حسرة من رجل علّم النّاس علما، فعملوا به، و لم یعمل هو به، ففازوا بسببه و هلک. و فى معناه انشد:
یا واعظ النّاس قد اصبحت متّهما
اذ عبت منهم امورا انت تأتیها
و قال تعالى لعیسى علیه السّلام: «یا ابن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى.
قوله: وَ لا یَأْمُرَکُمْ... الآیة شامى و حمزه و عاصم و یعقوب بنصب خوانند معطوف بر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ و معنى آنست که: و لا ان یأمرکم ان تتّخذوا الملائکة. و ایشان که برفع خوانند میگویند: این از آیت اوّل منقطع است بر سبیل استیناف و ابتدا. گفت: وَ لا یَأْمُرَکُمْ یعنى و لا یأمرکم اللَّه. و قیل: لا یأمرکم محمد (ص). میگوید: خداى عزّ و جلّ شما را نفرماید که فریشتگان را و پیغامبران را بخدایى گیرید. فریشتگان را در میان آورد در قصّه، از بهر آنکه جهودان عزیر را پسر گفتند، ترسایان عیسى (ع) را پسر گفتند، و عرب فریشتگان را دختران گفتند.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ؟ استفهام است بمعنى انکار، اى لا یفعل ذلک بعد اسلامکم، اى لا یأمر بعبادة الملائکة و النّبیّین بعد أن کنتم على دین ابراهیم و تبعتم محمدا فیما (ص) دعاکم الیه.
قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الایة... این میثاق و عهد نه بر پیغامبران تنها گرفتند، که هم در پیغامبران و هم در امّت ایشان گرفتند. امّا پیغامبران سران بودند و مهتران، و امّت تبع ایشان بودند. پس پیغامبران بذکر مخصوص‏اند که اصل ایشانند، و خطاب با اصل کنند، و مراد هم اصل باشد و هم تبع. چنان که ربّ العالمین گفت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ. و کیفیّت این عهد گرفتن و پیمان ستدن آنست که اللَّه تعالى با پیغامبران گفت و ایشان را فرمود که: یکدگر را تصدیق کنید و نصرت دهید. پیشینه را گفت که پسینه را مبشّر باش و پسینه را گفت که پیشینه را مصدّق باش، و آن گه همه را گفت و از همه پیمان ستد که شما و امّتان شما به محمد (ص) ایمان آرید که خاتم النّبیّین و رسول ربّ العالمین است، و گزیده جهانیان است.
قال علىّ بن ابى طالب (ع): لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الا اخذ علیه العهد فى محمد و امره، و أخذ العهد على قومه لیؤمنن، و لئن بعث و هم احیاء لینصرنه.
لَما آتَیْتُکُمْ این لام در «لما» لام تأکید است، و جواب آن بلام قسم باز دهند، چنان که گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ. این هم چنانست: «لما آتیتکم لتؤمنن» و معنى «ما» اىّ شى‏ء است، یعنى اىّ شى‏ء اتیتکم لتومننّ. میگوید: هر چه شما را دهند از کتاب و حکمت، بآن بگروید و تصدیق کنید. حمزه خواند بکسر لام: لما اتیتکم، یعنى لاجل ما اتیتکم. و بتشدید میم قراءة شاذّ است، یعنى مهما اتیتکم، و حین آتیتکم. قراءة نافع لما اتیناکم است بر سبیل تعظیم، گفت: دهیم شما را از کتاب و حکمت.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ محمد (ص) را میگوید. مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ این لام جزاست، جالب این لام آن لام که در لَما آتَیْتُکُمْ.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی اى قبلتم عهدى. خداى گفت یک یک پیغامبران را: اقرار دادید و عهد من پذیرفتید چنان که بوفاء آن باز آئید؟
پیغمبران همه جواب دادند که اقرار دادیم. خداى گفت: فَاشْهَدُوا گفته‏اند که: شهادت را دو طرف است: یکى تحمّل و یکى اقامت. در وقت تحمّل علم است، و در وقت اقامت اخبار. پس اینجا تحمّل است یعنى فاعلموا، و هو تفسیر ابن عباس. سعید بن مسیب گفت: خداى با فریشتگان گفت: فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواه باشید شما که فریشتگانید بر پیغامبران و اتباع ایشان، باین اقرار که دادند.
آن گه گفت: وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ خود را جلّ جلاله شاهد گفت، و معنى شاهد حاضر است، یعنى که بعلم حاضر است با همه کس، و رؤیت وى و قدرت وى بر همه روان: لا یخفى علیه خافیة. و گفته‏اند که: شاهد در وصف او جلّ جلاله آنست که دلائل پیدا کند و حجّتها روشن بنماید، و میان خلق کار برگزارد، و گواه را بآن شاهد گویند که بشهادت وى حکم مشهود علیه روشن شود.
قوله تعالى: فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ... الآیة اى بعد اخذ المیثاق و ظهور آیات النّبی (ص) فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اصل فسق از طاعت و فرمان اللَّه بیرون آمدن است، و فسق را کمینه و مهینه است. کمینه آنست که: در راه دین گناهى صغیره کند.
چنانک گفت: وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ. و مهینه آنست که کفر و شرک آرد چنان که گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً. جاى دیگر گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ، و اینجا گفت: فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ کافرانند، که هر که از عهد و پیمان خدا بیرون آید، و به محمد (ص) ایمان نیارد کافر بود لا محالة.
قوله تعالى: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ... الآیة بیا قراءة بصرى و حفص است، باقى بتا خوانند. اگر بتا خوانى خطاب با انبیاء است و با جهودان، و اگر بیا خوانى خطاب با جهودان است. میگوید: این جهودان بجز دین خداى دینى میجویند، و دین خدا آن دین اسلام است که اللَّه بپسندید و بندگان را بآن خواند: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ هر دو اشارت بآنست، و دین پاک و کیش درست پسندیده بنزدیک اللَّه آنست.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً اسلام اینجا گفته‏اند که استسلام است و اعتقاد دل، و اقرار زبان، و التزام احکام. و اقوال مفسّران درین آیت مختلف است: اوّل آنست که روایت کرده‏اند از
مصطفى (ص) قال: الملائکة اطاعوه فى السّماء، و الانصار و عبد القیس فى الارض.
و روى انّه قال: لا تسبّوا اصحابى فانّ اصحابى اسلموا من خوف اللَّه، و اسلم النّاس من خوف السّیوف.
و گفته‏اند اهل آسمان فرمان برداران و منقادانند بطوع، و اهل زمین بکره، یعنى که علم آسمانیان بوحدانیّت اللَّه ضرورى است نه استدلالى، و علم اهل زمین استدلالى است نه ضرورى، فانّ الحجّة اکرهتم و الجأتهم على ذلک. و این کره نه کره مذموم است بلکه پسندیده است، و بنده را در آن ثواب. و گفته‏اند: اسلم المؤمنون له طوعا، و الکافرون کرها اذ لم یقدروا على ان یمتنعوا علیه ممّا یریده بهم، و یقضیه علیهم، مؤمنان تن در دادند بطوع و کافران بکره. یعنى که ارادت و قضاء اللَّه بر کافران روان است، نتوانند که از آن بگریزند، نه قدرت آن که دفع کنند. قتاده گفت: اسلم المؤمنون له طوعا فى حال الصّحة و الامن، و الکافرون له کرها عند الخوف و الموت. «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ» گفت: مؤمنان فرمانبردارند در حال صحّت و در امن، لا جرم اسلام و ایمان ایشان را سود داشت و بکار آمد، و کافران بوقت ترس و بیم مرگ، آن گه که معاینه عذاب دیدند لا جرم اسلام و ایمان ایشان بکار نیامد: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» و على ذلک قوله تعالى فى قصّة فرعون: آلان و قد عصیت قبل؟ ضحاک گفت که: این عهد و پیمان روز میثاق است که ربّ العالمین با فرزندان آدم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ بعضى بَلى‏ بطوع گفتند از میان جان، و قومى بکره گفتند از بن دندان.
مجاهد گفت: اسلام درین آیت همان سجود است که در آن آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً. میگوید: مؤمن خداى را بطوع خویش سجود میکند، و کافر شخص وى نمیکند لکن سایه شخص وى میکند بکره، چنان که گفت وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ و قال تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
آن گه گفت: عزّ و علا وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ قراءة حفص و یعقوب بیا است. یعقوب بفتح یا و حفص بضمّ یا، و باقى همه بتاء مضمومه خوانند. و مخرج این کلمه مخرج وعید است، یعنى: ایبغون غیر دین اللَّه مع انّ مرجعهم الى اللَّه. روى عن ابن عباس: اذا استصعب دابّة احدکم، او کانت شموسا فلیقرأ فى آذانها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ الى آخر الآیة.
قوله: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... نظیر این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت. اما اهل معانى اینجا سؤالها کرده‏اند، گفتند: چه حکمت است که این جایگه قُلْ آمَنَّا گفت و در سورة البقرة قُولُوا آمَنَّا؟ جواب آنست که: این آیت خطاب با مصطفى (ص) است بر خصوص، و فرمان است که تا خود اعتقاد کند آن گه تبلیغ کند بامّت خویش، و ایشان را بر آن خواند و بر آن دارد. و آنجا که گفت قُولُوا آمَنَّا خطاب با عموم امّت است که تا آن را اعتقاد گیرند، و نه فرمان است ایشان را بتبلیغ رسالت. ازین جهت در آن سورة أُنْزِلَ إِلَیْنا گفت و درین سورة أُنْزِلَ عَلَیْنا. و معنى أُنْزِلَ عَلَیْهِ آنست که بر منزّل علیه بود که با دیگرى رساند. و أُنْزِلَ إِلَیْهِ بر منزّل علیه مخصوص و الیه نهایة الانزال. و على ذلک قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ؟، و قال: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، فخصّ هاهنا «بالى» لما کان مخصوصا بالذّکر الّذى هو بیان المنزّل. و قالوا: هذا کلام فى الاولى لا فى الوجوب. دیگر سؤال کرده‏اند که اسماعیل و اسحاق و یعقوب را کتاب نبود، چه معنى را گفت: وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؟
جواب آنست که: کتاب ایشان کتاب ابراهیم (ع) است و منزّل بایشان صحف ابراهیم است، که ایشان در تحت شریعت ابراهیم (ع) بودند. پس بر سبیل توسّع اطلاق انزال بر ایشان روا بود. چنانک گویند: و ما انزل على محمد (ص) و المسلمین. دیگر سؤال کردند که در آن آیت وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ گفت، و درین آیت وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ؟ جواب آنست که: در آن آیت خطاب بر لفظ عموم است، و حکم خطاب عموم بسط لفظ است نه ایجاز. و درین آیت خطاب خاصّ است. و حکم خطاب خاص ایجاز لفظ است.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولى‏تر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفى (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهى باشد که امّت مصطفى (ص) از وى جدا نه‏اند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگرى رسانند و بر دیگرى خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل‏ شکر و سپاس‏دارى بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفته‏اند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کرده‏اند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى که ما خداى را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگرى را، و على هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ الآیة... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، کردگار نام‏دار، جلّ جلاله، و عظم شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق آدم، بعلم قدیم خود دانست که از فرزندان آدم سزاوار نبوت و ولایت کیست؟ و اهل محبت و شایسته رسالت کیست؟ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
آن را که در ازل داغ مهجورى نهاد، و رقم بى‏خبرى کشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟ و آن را که رایگانى دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بى‏راه و بد حال چون بود؟ پس چه صورت بندد و چون بوهم درآید؟ و هرگز نبود که مصطفى (ص) گزیده و عیسى (ع) نواخته بعد از کرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پاى از رقم برگیرند و خلق را گویند: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
ربّ العالمین یحکم اختیار ازلى و عنایت سرمدى از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت که ایشان این نگویند، و لکن گویند: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى کونوا من المختصّین باللّه الّذین وصفوا بقوله: و اذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به. ربانیان بر مذاق اهل معرفت ایشانند که خداى را یگانه شوند در تجرید قصد، هم در صحّت توکل، هم در نسیم انس. قدم از دو گیتى برگرفته، و دست بلطف مهر مولى زده، و چهار تکبیر در صفات خویش کرده.
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
نفسى دارند فانى! دلى دارند تشنه! نفسى سوخته! سرّى بعشق افروخته! جانى بآرزو آویخته!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بى‏غم عشق تو نفس‏
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه! مرادشان از بهشت مه! آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه! گوش داشته تا آفتاب مهر کى بر آید؟ و ماه روى دولت کى در آید! و نسیم سعادت کى دمد! و یادگار ازلى کى بر دهد!
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم‏
و گفته‏اند که: ربّانیان ایشانند که اختصاص دارند به اللَّه که بآن اختصاص نسبت با وى برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندان که بندگى ایشان برتابد، و نهاد ایشان جاى دارد. و این قول از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: «تخلّقوا باخلاق اللَّه»، و قال علیه السّلام: «انّ اللَّه تعالى کذا خلقا، من تخلّق بواحد منها دخل الجنّة».
اهل علم گفتند: تفسیر این اخلاق معانى نود و نه نام خداست که بنده را در روش خویش بآن معانى گذر باید کرد تا بوصال اللَّه رسد، پیر خراسان ابو القاسم گرگانى رحمه اللَّه گفت: بنده تا در تحصیل این معانى و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است کشش حق نایافته، تا در معرفت است از معرفت باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بى‏خبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو ز عشق و عاشقى گامى چند
بزرگى را پرسیدند که بنده بمولى کى رسد؟ گفت آن گه که در خود برسد.
پرسیدند که در خود چون برسد؟ گفت: طلب در سر مطلوب شود و معرفت در سر معروف. گفت شرحى بیفزاى، گفت: از تن زبان ماند و بس! و از دل نشان ماند و بس! وز جان عیان ماند و بس! سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنى قوله کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى متخصّصین باللّه غیر ملتفتین الى الوسائط، کأبى بکر لمّا قال حین مات النّبی (ص) و اضطربت اسرار عامة الناس: «من کان یعبد محمّدا (ص) فانّ محمّدا قد مات، و من کان یعبد اللَّه فانّ اللَّه تعالى حىّ لا یموت».
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت مصطفى (ص) تمامتر ازین آیت که وى را خاص است، کس را در آن شرکت نه. ربّ العالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان: یکى آنکه پیمان ستد از همه خلق بر خدایى و کردگارى خویش. چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الآیة.
دیگر آنکه: پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبوّت محمد (ص) و نصرت دادن وى، چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ... و این غایت تشریف است و کمال تفضیل که نامش با نام خویش بزرگ کرد، و قدرش با قدر خود برداشت. پیش از وجود محمد (ص) بچندین هزار سال فرمان آمد که: یا جبرئیل! من دوستى خواهم آفرید، نام وى محمد (ص)، ستوده و نواخته من، نام او قرین نام من، قدر او برداشته لطف من، طاعت داشت او طاعت من، قول او وحى من، اتّباع او دوستى من.
یا جبرئیل! با من عهد کردى که بوى ایمان آرى و او را نصرت کنى، اینست که گفت: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ. جبرئیل گفت: خداوندا! عهد کردم که با او دست یکى دارم و نصرت کنم و بوى ایمان آورم. خداى گفت یا جبرئیل! هم برین عهد باشى و خلاف نکنى. گفت: خداوندا! و کرا زهره آن باشد که ترا خلاف کند؟ آن گه گفت: یا میکائیل! تو بر عهد جبرئیل گواه باش، و آن گه هم چنان عهد گرفت بر میکائیل، و جبرئیل را گفت: تو بر عهد مکائیل گواه باش، و با اسرافیل و عزرائیل همین عهد گرفت.
پس که آدم (ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر آدم، و آدم درپذیرفت. و زان پس آدم با شیث بگفت و شیث درپذیرفت، و هلمّ جرّا قرنا بعد قرن. اینت کرامت و فضیلت! و اینت مرتبت و منزلت! کرا باشد فضل بدین تمامى؟ و کار بدین نظامى کرا بود؟
این عزّ سماوى و فرّ خدایى.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى و هم صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى‏
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که دوازده مرد از دین اسلام برگشتند و مرتدّ شدند، در جمله ایشان حارث بن سوید انصارى بود و طعمة بن ابیرق و عبد اللَّه بن انس بن خطل و غیرهم از مدینه بیرون شدند و بکفّار مکه پیوستند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً... اسلام اینجا شریعت مصطفى (ص) است.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بى‏راه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مى‏نگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالت‏اند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بى‏راهى‏اند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مى‏پاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فى‏ء باشد بدرست‏ترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفه‏اى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگان‏اند، و تا زندگى مى‏بود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفته‏اند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخ‏اند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامه‏اى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفته‏اند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارب‏اند، امّا «توّاب» خاصّ‏تر است و غفور عام‏تر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعب‏تر بود و عظیم‏تر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولى‏تر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائق‏تر و موافق‏تر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مى‏باشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى‏
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفته‏اند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ‏. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ مفسّران گفتند: بر اینجا بهشت است و انفاق بیرون کردن زکاة از مال. میگوید: تا زکاة از مال بیرون نکنید، و بدرویشان ندهید، ببهشت نرسید. این قول خطاب با توانگران است على الخصوص، و گفته‏اند که: این خطاب با عامّه مؤمنانست، توانگران و درویشان هر کسى بر اندازه و توان خویش باین انفاق مخاطب است، و آن از ایشان پسندیده.
چنان که جاى دیگر ایشان را در هزینه کردن و ایثار نمودن با فقر و فاقه بستود و بپسندید، و گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
آن روز که این آیت آمد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ زید بن حارثه آمد و اسپى آورد و گفت: «یا رسول اللَّه هذا ممّا احبّه»
این اسپ دوست دارم، خواهم که در راه خداى خرج کنم، از من بپذیر. مصطفى (ص) اسامة بن زید را بخواند و اسپ بوى داد. زید دلتنگ گشت، گفت: «من این از بهر صدقه آوردم. مصطفى (ص) گفت: «اما انّ اللَّه قد قبلها منک!»
دل تنگ مکن یا زید! که اللَّه آن صدقه از تو پذیرفت. و بو طلحه انصارى را بستانى بود برابر مسجد، در آن نخل فراوان و آب روان. چون این آیت آمد گفت: یا رسول اللَّه! از مال خویش هیچ چیز دوست‏تر ازین بستان ندارم، و خداى میگوید: آنچه دوستر دارید خرج کنید تا بآن نواخت رسید که از من مى‏پیوسید. اکنون این بستان در راه خدا بصدقه دادم و امید دارم که مرا ذخیره‏اى باشد آن جهانى نزدیک خداوند عزّ و جلّ.
مصطفى (ص) گفت: «بخٍّ بخٍّ، ذلک مال رابح لک».
نیک آمد نیک آمد، سودمند است این مال ترا. آن گه گفت: یا ابا طلحه من چنان بینم که در خویشان خود نفقت کنى و صلة رحم در آن بجاى آرى. بو طلحه همان کرد، بابناى اعمام و نزدیکان خویش قسمت کرد و بایشان داد. ابو ذر غفارى را مهمانى رسید، بآن مهمان گفت که: این ساعت مرا عذرى است که بیرون نتوانم شد. تو بفلان جایگه شو که شتران من ایستاده‏اند، یکى نیکوتر فربه‏تر بیار، تا خرج کنیم. آن مهمان رفت و یکى ضعیف‏تر نزارتر بیاورد. ابو ذر گفت: این چه بود که کردى؟ که آن نزارتر آوردى، و فرمان من نبردى؟ گفت: آن فربه‏تر نیکوتر از آن نیاوردم تا روز حاجتت بود که حاجت ازین مهم‏تر افتد. ابو ذر گفت: «حاجت من این است که با من در خاکست، و مهم من این است که در گور با من قرین است.» این چنین است! و بر سر این آنست که ربّ العالمین گفت: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
در آثار بیارند که سائلى بر در ربیع خثیم باستاد. ربیع گفت: اطعموه سکّرا، او را شکر دهید. گفتند: یا ربیع او را شکر چه بکار آید؟ او را طعام و خوردنى باید. ربیع گفت: «ویحکم! اطعموه سکرا فانّ الرّبیع یحبّ السّکّر و ربّ العالمین یقول: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
و یقال احضر ذات یوم داره مجنونا و امر ان یتّخذ له فالوذجا من السّکر الأبیض. فقیل له: و کیف یدرى هذا المجنون انّه اتّخذ من السّکّر الأبیض؟ فقال: هو لا یدرى و لکن ربّه یدرى. و روى انّ ابن عمر کان یهوى جاریة فاشتراها و اعتقها، فقیل له، هویتها فاشتریتها ثمّ اعتقتها قبل ان تصیب منها؟ فقرأ هذه الآیة: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
آورده‏اند که زبیده مادر جعفر مصحفى ساخته بود، نود پاره، همه بزر نبشته، آن گه مجلّدها زر کرده مرصّع بجواهر، روزى از آن مصحف میخواند باین آیت رسید: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن در وى اثر کرد گفت: من از مال و ملک خویش هیچیز دوست‏تر ازین مصحف ندارم، آن گه زرگران و جوهریان را بخواند تا آن برگرفتند و بفروختند و در وجه آن عمارتها نهاد از حوضها و مصنعها که در بادیه فرمود.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ اشتقاق بر از بر است، و برّ جاى فراخ است و زمین گشاده، و مؤمنان را بآن ابرار خوانند که دلهاشان فراخ است و سینه‏ها گشاده، بحکم این آیت که گفت: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، و کافران را ضدّ این گفت: وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً. و ازین جا بود که ابو ذر غفارى (رض) از مصطفى (ص) پرسید که بر چیست؟ جواب داد: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة. از بهر آنکه درین آیت افعال خیر و مکارم اخلاق فراخ بگفت و فراوان برداد، پس معنى برّ توسّع است در افعال خیر، و خداى عزّ و جلّ خود را «برّ» خواند و بنده را «برّ» نام نهاد اکنون «بر» بنده با خدا آنست که وى را مطیع و فرمان بردارست، و برّ خدا با بنده آنست که بر وى نیکوکار است و نوازنده و روزى گمارست.
گفته‏اند که برّ بر سه معاملت است: یکى با خدا در معنى عبادت کردن و وى را پرستیدن، و الیه الاشارة
بقوله (ص) «لا یزید فى العمر الا البر، و ان الرجل لیحرم الرزق بالذنب یصیبه».
دیگر با قرابت و نزدیکان خویش در معنى پیوستن بایشان، و شناختن حق ایشان. و الیه الاشارة
بقوله (ص): «دخلت الجنة فسمعت فیها قراءة فقلت من هذا؟
قالوا حارثة بن نعمان، کذلکم البر، کذلکم البر، و کان ابر الناس بامه».
قال: «و ان من ابر البر صلة الرجل اهل ود ابیه بعد ان یولى».
سدیگر با اجنبیان در معنى انصاف دادن ایشان، و شفقت اسلام نمودن بر ایشان، و خوش داشتن خلق در صحبت ایشان، و الیه الاشارة
بقوله (ص): «البرّ شى‏ء هیّن، وجه طلق و لسان لیّن».
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ یعنى من صدقة فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ عالم بنیّاتکم فیجازیکم علیه.
قوله تعالى: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ جهودان بر مصطفى (ص) منکر بودند که گوشت اشتر بحلال داشت و میخورد. گفتند: این بر ابراهیم (ع) حرام بود، دین ابراهیم این بود، و در تورات چنین خواندیم. چونست که محمد (ص) در تحلیل گوشت شتر مخالفت دین ابراهیم میکند؟ ربّ العالمین آن جهودان را درین آیت دروغ‏زن کرد، و بیان کرد که گوشت شتر بر ابراهیم و بر فرزندان او حلال بود، تا آن گه یعقوب (ع) بر خود حرام کرد. پس علماء را اختلاف است که یعقوب چرا بر خود حرام کرد؟ گفته‏اند که: وى را بیمارى رسید که در آن بیمارى گوشت شتر و شیر شتر وى را ناسازگار بود. پس دفع مضرّت را بگذاشت خوردن آن، و بر خود حرام کرد نه تحریم شرعى را. ابن عباس و حسن گفتند: یعقوب را علّت عرق النّساء پدید آمد، نذر کرد که اگر خداى تعالى وى را از آن علّت شفا دهد آن طعامى که دوست‏تر دارد، خوردن آن بگذارد و بر خود حرام کند تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ. پس گوشت و شیر شتر بر خود حرام کرد وفاء نذر خویش را. ضحاک گفت: سبب این عارض که یعقوب را رسید آن بود که قصد بیت المقدس داشت نذر کرد که اگر تندرست، بى‏عیبى و رنجى به‏ بیت المقدس فرود آید آخرترین فرزندان قربان کند خداى را عزّ و جلّ. پس فریشته‏اى براه وى آمد و از وى مصارعت خواست. یعقوب (ع) اجابت کرد، ساعتى درهم آویختند آن گه فریشته دست بر گوشت ران یعقوب زد از آن علت عرق النّساء پیدا شد.
آن گه گفت با یعقوب: این بآن کردم تا تو تندرست در بیت المقدس نروى، تا فرزندت قربان نباید کرد بحکم نذر خویش. پس رفت و در بیت المقدس شد و فراموش کرد آنچه فریشته وى را گفته بود. قصد ذبح فرزند کرد. فریشته‏اى آمد و گفت: یا یعقوب تو از نذر خویش بیرون آمدى و مخرج پیدا شد، لا سبیل لک الى ولدک.
آن گه گفت: «لئن شفانى اللَّه لحرّمت على نفسى لحوم الإبل و البانها». و روى «انّه قال لئن شفاه اللَّه لحرّم على نفسه العروق او طعاما فیه عرق. فجعل بنوه بعد ذلک یتبعون العروق و یخرجونها من اللّحم».
پس جهودان بوى اقتدا کردند، و آنچه یعقوب بر خود حرام کرد ایشان بر خود محرّم داشتند. آن گه دعوى کردند که این تحریم در تورات است. ربّ العالمین ایشان را دروغ‏زن کرد، گفت: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.
اگر کسى گوید چونست که در آن آیت پیش إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ گفت، و در اینجاى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا صفت جهودان و ذمّ ایشان کرد؟ پس آیت لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ که حدیث مؤمنان و ذکر انفاق ایشان است در آن پیوست؟ آن گه دیگر باره بذمّ جهودان بازگشت، بر عقب گفت: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ. یعنى که لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ... در میان این دو قصّه چه لائق است؟ جواب آنست که: ربّ العالمین در آن دو آیت ذمّ جهودان کرد، و هزینه ایشان باطل کرد. یعنى که آن هزینه ایشان با کفر است و طاعت با کفر مقبول نبود. پس خطاب با مؤمنان گردانید که انفاق شما نه چون انفاق ایشان است، از شما پذیریم و قبول کنیم، چون باین شرط باشد که فرمودیم. و آنچه بشرط خویش باشد من که خداوندم خود دانم و جزا دهم. این است که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ. آن گه باز بترتیب آیت پیش باز شد و تمامى ذمّ جهودان گفت: فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏
این هم چنانست که جاى دیگر گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً. و إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ و أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ و وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. گفته‏اند که: دروغ بر دو قسم است: یکى آنکه از بر خویش سخنى اختراع کند که آن را هیچ اصل نبود. دیگر قسم آنست که: در سخنى زیادت آرد یا از رمّت و قاعده خویش بگرداند، و آن را اصلى باشد. این هر دو قسم ناپسندیده و نشان نفاق است. مصطفى (ص) گفت: «دروغ بابى است از ابواب نفاق». و فرمود: چنان دیدم که مردى مرا گفتى: «بر خیز»، برخاستم. دو مرد را دیدم، یکى بر پاى و یکى نشسته. او که بر پاى بود آهنى کژ در دهن این نشسته افگنده و یک گوشه دهن وى میکشید تا بسر دوش. و دیگر جانب هم چنین، پس هر دو طرف با هم مى‏شد، و دیگر باره قلاب در مى‏افکند. گفتم این چیست؟ گفتند: این دروغ زنى است، هم این عذاب میکنند وى را در گور تا بقیامت. میمون بن ابى شبیب مى‏گفتند: نامه‏اى مى‏نبشتم کلمه‏اى فراز آمد که اگر بنویسم آراسته شود لیکن دروغ بود، عزم کردم که ننویسم. هاتفى آواز داد که: «یثبّت اللَّه الّذین آمنوا بالقول الثّابت فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة». و صحّ‏
عن النّبی (ص) انّه قال: «ویل لمن یحدّث فیکذب لیضحک به القوم، ویل له! ویل له!»
و قال: «کبرت خیانة ان تحدّث اخاک حدیثا، هو لک مصدّق، و انت به کاذب»
اهل معانى گفتند که دروغ از آن حرام است که دل از آن مى‏تباه شود و تاریک مى‏گردد، امّا اگر بدروغ حاجت افتد و بر قصد مصلحت گوید، و آن را نیز کاره بود پس حرام نباشد. و از آن در دل هیچ تاریکى و کژى نیاید، نه بینى که اگر مسلمانى از ظالمى بگریزد نه رواست که بوى راه نمونى کند، بل که دروغ اینجا واجب است اگر خلاص مسلمانى در آنست، و رسول (ص) خدا رخصت دادست بدروغ گفتن در سه جایگه: یکى در حرب که عزم خویش با خصم راست نتوان گفتن، دیگر در صلح دادن میان دو کس، سدیگر کسى که دو زن دارد، با هر یکى گوید که ترا دوستر دارم.
و بزرگان دین چون حاجت افتادى بدروغ گفتن مصلحتى را، تا توانستندى از دروغ پرهیز کردندى و سخن با معاریض گردانیدندى. چنان که مطرف در نزدیک امیرى شد، امیر گفت: چرا کمتر آیى بنزدیک ما؟ جواب داد که تا از نزدیک امیر برفتم پهلو از زمین برنگرفته‏ام الّا آنچه خداى نیرو داده است. امیر پنداشت که او بیمار بوده است، و آن سخن در نهاد خویش راست بود. و شعبى کنیزک خویش را گفت: اگر کسى مرا طلب کند تو دائره‏اى مى‏برکش، و دست خویش بران نه و گوى که درین جا نیست. و معاذ جبل (رض) عامل عمر بود چون از عمل باز آمد عیال او گفت: ما را چه آوردى؟ معاذ گفت: نگهبانى با من بود چیزى نتوانستم آورد، یعنى که خداوند عزّ و جلّ با من بود. زن او پنداشت که عمر بر وى مشرفى گماشته بود، پس بخانه عمر شد آن زن و عتاب کرد، و گفت: معاذ امین رسول خدا (ص) بود و امین بو بکر.
چونست که تو با وى مشرفى فرستادى؟ عمر معاذ (رض) را بخواند و از وى پرسید که این زن چیست که میگوید. معاذ معلوم وى کرد آنچه که گفته بود. آن گه عمر بخندید و با وى نیکویى کرد.
فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏
یعنى باضافة هذا التحریم الى اللَّه تعالى على ابراهیم فى التوریة، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏
اى من بعد ظهور الحجّة بانّ التّحریم انّما کان من جهة یعقوب، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏.
قوله: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ اى اعتقد و اخبر انّ ذلک من قول اللَّه و هو صادق.
میگوید: یا محمد! اعتقاد کن و قوم را خبر ده که این بیان که رفت از قول خداست،و خدا بهر چه گفت و خبر داد راست گویست، راست دان، پاک دان، همه دان. جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً» و «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا» آن کیست که راست سخن‏تر، راست گوى‏تر از خداى است؟
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشتقاق ملّت از امللت الکتاب است. و ملّت و دین دو نام‏اند آن شرع را که خداى عزّ و جلّ نهاد میان بندگان بر زبان انبیاء، تا بآن شرع بثواب آن جهانى رسند. اهل معانى گفتند: این شرع را دو طرف است: یک طرف با حق دارد جلّ جلاله، و یک طرف با بنده. امّا آنچه با حق دارد راه نمونى وى است بفرستادن پیغامبران، و دعوت ایشان، و فرو فرستادن کتاب است، و بیان امر و نهى و اثبات حجّت در آن. و آنچه به بنده تعلّق دارد اجابت دعوت پیغامبران است و امتثال اوامر و نواهى. پس آن طرف که با حق دارد «ملت» گویند، و آن طرف که با بنده دارد «دین» گویند.
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ این جواب ایشان است که بدعوى گفتند که دین ما دین ابراهیم است. ربّ العالمین گفت که دین شما دین ابراهیم نیست، که شما مشرکانید و ابراهیم هرگز مشرک نبود.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ من انفق محبوبه من الدنیا وجد مطلوبه من المولى. و من انفق الدّنیا و العقبى و جد الحقّ تعالى، و شتّان ما بینهما. یکى مال باخت در دنیا ببرّ اللَّه رسید، یکى ثواب باخت و در عقبى بوصل اللَّه رسید.
هر که امروز بمال و جاه بماند فردا از ناز و نعمت درماند، و هر که فردا با ناز و نعمت بماند، از راز ولى نعمت باز ماند.
بهرچ از راه باز افتى، چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وامانى، چه زشت آن نقش و چه زیبا
حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «من» تبعیض در سخن آورد. میگوید: اگر بعضى هزینه کنى از آنچه دوست دارى ببرّ مولى رسى، دلیل کند که اگر همه هزینه کنى بقرب مولى رسى. اى بیچاره چون میدانى که ببرّ او مى‏نرسى تا آنچه دوست دارى ندهى، پس چه طمع دارى که ببارّ رسى با این همه غوغا و سودا که در سر دارى؟!
تا تو را دامن گرد گفتار هر تر دامنى
سغبه سوداى خویشى جز حجاب ره نه‏اى
گفته‏اند: انفاق بر سه رتبت است: اوّل سخا، دیگر جود، سدیگر ایثار. صاحب سخا بعضى دهد و بعضى ندهد، صاحب جود بیشتر دهد و قدرى ضرورت خود را بگذارد، و صاحب ایثار همه بدهد و خود را و عیال را بخدا و رسول سپارد. و این رتبت صدیق اکبرست که هر چه داشت بداد و در راه حق هزینه کرد، و فى ذلک ما
روى انّ عمر بن الخطاب قال: امرنا رسول اللَّه (ص) ان نتصدق، فوافق ذلک مالا کان عندى، فقلت الیوم اسبق ابا بکر ان سبقته، فجئت بنصف مالى. فقال رسول اللَّه (ص) ما ذا ابقیت لاهلک؟ فقلت مثله. و اتى ابو بکر بکلّ ما عنده. فقال یا أبا بکر ما ذا ابقیت لاهلک؟ فقال: اللَّه و رسوله فقلت لا اسابقک الى شى‏ء ابدا.
آن روز که مصطفى (ص) یاران را بر صدقه داشت و از ایشان در راه حق انفاق خواست، عمر گفت آن روز مرا مالى جمع شده بود، با خود گفتم اگر من روزى بر ابو بکر پیشى خواهم برد امروز آن روزست که من بر وى پیشى برم. یک نیمه از آن مال برداشتم و بحضرت نبوى بردم. مصطفى (ص) گفت: عیال و زیردستان را چه گذاشتى یا عمر؟
عمر گفت: چندان که آوردم ایشان را بگذاشتم. گفت از آن پس بو بکر را دیدم که هر چه داشت همه آورده بود، و خود را و عیال را هیچیزى بنگذاشته بود، و مصطفى (ص) وى را میگوید: اهل و عیال را چه بگذاشتى؟ و بو بکر می‏گوید «خدا و رسول او،» پس عمر گفت: یا ابا بکر! هرگز تا من باشم بتو نرسم.
آورده‏اند که روزى عمر در خانه بو بکر شد. اهل بیت وى را گفت که بو بکر بشب چه کند؟ مگر نماز فراوان کند، و تسبیح و تهلیل بسیار گوید؟ ایشان گفتند نه که وى نماز بسیار نکند و آوازى ندهد. لکن همه شب در پس زانو نشسته، چون وقت سحر باشد نفسى بر آرد که از آن نفس وى همه خانه بوى جگر سوخته بگیرد.
گفتم: چه نهم پیش دو زلف تو نثار
گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
کاید جگر سوخته با مشک بکار
عمر آهى سرد برکشید، گفت: اگر نماز بودى کار وى با تسبیح و تهلیل فراوان بودى من نیز کردمى، امّا سوختن جگر را درمان ندانم.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ یکى هزینه کند چشم بر پاداش و عوض نهاده، یکى دل در دفع مضرّت و بگردانیدن آفت بسته، یکى بآن کند که اللَّه مى‏داند و مى‏بیند، که خود مى‏گوید: فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ و انشدوا فى معناه:
یهتزّ للمعروف فى طلب العلى
لیذکر یوما عند سلمى شمائله‏
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... گفته‏اند که: درین آیت بیان شرف و فضیلت پیغامبر ماست محمد (ص) بر یعقوب (ع)، که یعقوب طعامى حلال بر خود حرام کرد، و آن حرام بر وى مقرّر کردند و وى را در آن تحریم بگذاشتند. و محمد (ص) ماریه قبطیه را که بر خود حرام کرد، او را در آن تحریم بنگذاشتند و آن گشاده بر وى بسته نکردند، و تحلّة ایمان وى را پدید کردند، چنان که گفت عزّ اسمه: «قد فرض اللَّه لکم تحلّة ایمانکم».
وجهى دیگر گفته‏اند که بنى اسرائیل کارى در خود گرفتند، و التزام نمودند آن را که در اصل شریعت نه طاعت بود، پس وفاء آن ایشان را لازم آمد، و با ایشان تشدید رفت، تا کار بر ایشان دشخوار شد. و این در خبر است که مصطفى (ص) گفت: «انّ بنى اسرائیل شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم».
پس نوبت که باین امّت رسید آن تشدید بایشان نرفت، و فضیلت و شرف مصطفى (ص) را کار بر ایشان آسان برگرفتند. و آن چنان نذر که در مباحات رود آن را خود حکمى ننهادند، و وفاء آن الزام نکردند. آن وجه اوّل تفضیل مصطفى (ص) بر یعقوب (ع) است و این وجه دوم تفضیل امّت محمد (ص) بر بنى اسرائیل.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ، اول خانه‏اى که بر زمین نهادند مردمان را، لَلَّذِی بِبَکَّةَ این است که به مکة، مُبارَکاً برکت کرده در آن، وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ (۹۷) و نشانى ساخته جهانیان را.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ در آن خانه نشانهایى است پیدا روشن، مَقامُ إِبْراهِیمَ فرود آمدن‏گاه و نشستنگاه ابراهیم، وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. و هر که در آن خانه شد، ایمن گشت. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ و خدایراست بر مردمان، حِجُّ الْبَیْتِ قصد و زیارت خانه، مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا هر که تواند که بآن راهى برد، وَ مَنْ کَفَرَ و هر که کافر شد، فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۹۷) خداى بى‏نیاز است از همه جهانیان.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ بگوى اى خوانندگان تورات، لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ‏ چرا مى کافر شوید بسخنان خداى (که در تورات مى‏خوانید)؟ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (۹۸) خدا گواه است و دانا بآنچه میکنید.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ بگو: اى خوانندگان تورات، لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ چرا مى‏بازگردانید از راه خداى؟ مَنْ آمَنَ آن کس که بگروید، تَبْغُونَها عِوَجاً عیب و کژى مى‏جوئید راهى را که خداى راست نهاد؟ وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ و شما خود گواهان که چنین است، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۹) و خداى ناآگاه نیست از آنچه میکنید!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً اگر فرمان برید گروهى را، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ از خوانندگان اهل تورات، یَرُدُّوکُمْ با پس آرند شما را، بَعْدَ إِیمانِکُمْ پس گرویدن شما، کافِرِینَ (۱۰۰) تا کافران باشید.
وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ و چون کافر شوید پس ایمان، وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ و شما آنید که بر شما میخوانند سخنان خداى، وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ و در میان شما رسول وى، وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ و هر که دست در خداى زند، فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۰۱) اوست که راه نمودند وى را براه درست راست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در کار قبله سخن گفتند، و تفاخر کردند هر کس ازیشان بقبله خویش. جهودان گفتند: بیت المقدس فاضلتر و شریفتر، و قبله آن است که مهاجر انبیاست در زمین مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیم‏تر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتن‏گاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزول‏گاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت‏ من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفته‏اند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفته‏اند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفته‏اند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّى‏ء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونى‏ست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفته‏اند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفته‏اند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیم‏تر است. و گفته‏اند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهاده‏اند برابر مشرق، و پوشیده مى‏دارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آن‏جا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگه‏دار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مى‏داشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مى‏کردم، گفتم یا سیّدى! تو گفته‏اى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولى‏تر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بى‏عذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بى‏عذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیل‏اند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارب‏اند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّى‏ء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه‏ بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بى‏وجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بى‏دریاى مخطر، و بى‏راهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بى‏نیاز است‏ وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمى‏دیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمى‏پذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خوانده‏اید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کرده‏اند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفته‏اند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ‏