عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - خوف از خدا و انواع آن
بدان که ضد این صفت مذمومه، خوف از خداست و آن بر سه نوع است:
اول: خوف بنده از عظمت و جلال کبریای خداوند متعال و ارباب قلوب، این نوع را خشیت یا رهبت نامند
دوم: خوف از گناهانی که کرده و تقصیراتی که از او صادر گشته
سوم: خوف از این هر دو با هم
و شبهه ای نیست در اینکه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال آفریدگار و ارتفاع شأن او و علو مکان او بیشتر، و به عیوب و گناهان خود بیناتر، ترس و خوف او زیادتر می شود، زیرا که ادراک قدرت قاهره و عظمت باهره و قوه قویه و عزت شدیده باعث اضطراب، و وحشت می شود شکی نیست در اینکه عظمت آفریدگار و قدرت او و صفات جلال او و اوصاف جمال او درشدت و قوت، غیر متناهی است و از برای احدی احاطه به صفات قدس او و ادراک کنه آنها میسر نیست بلکه بعضی از ادراک عالیه به قدر قابلیت و طاقت خود بر سبیل اجمال، بعضی از صفات او را می فهمند و آن هم فی الحقیقه نه از صفات او بلکه از غایت امری است که عقول قاصره ایشان به آن می رسد و آن را کمال تصور می کند.
خیال نظر غالی از راه او
ز گردندگی دور خرگاه او
و اگر ذره ای از نور خورشید حقیقت بعضی از صفات او بر دلهای ارباب عقول قویه پرتو افکند خار و خس وجود ایشان را در هم سوزد و تار و پود هستیشان را از هم بگسلاند و اگر گوشه ای از پرده جمال ازال از برای صاحبان مدارک عالیه برداشته شود اجزای وجودشان از هم پاشیده و دلهای ایشان پاره پاره گردد و نهایت فهم نفوس قادسیه و عقول عالیه آن است که بفهمند که رسیدن به حقیقت صفات جلال و جمال او محال است، و زبان عقل از ادای شمه ای از اوصاف او حقیقه ابکم و لال.
و همین قدر بدانید که دست اندیشه از دامن جلالش کوتاه، و پای وهم را در ساحت قدسش راه نیست.
کمال حسنش از اندیشه بیرون
ز حد عقل فکرت پیشه بیرون
و فهمیدن این مرتبه نیز به اختلاف عقول و مدارک، مختلف می گردد و هر که را مدرک بیشتر و عقل کامل تر است حیرت و سرگردانی بیشتر و عظمت و جلال او شناساتر و خوف و دهشت او افزون تر است و از این جهت پروردگار عالم می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «این است و جز این نیست که خشیت و دهشت از خدا مخصوص بندگانی است که عالم و دانا هستند».
و سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «انا اخوفکم لله» یعنی «ترس من از خدا از همه شما بیشتر است» و البته به گوش تو حکایت خوف طایفه انبیاء و فرقه اولیاء رسیده، و در هر شب غشهای پی در پی امیر مومنان علیه السلام را شنیده ای، و سبب این، کمال معرفت به خدا است، زیرا که معرفت کامله در دل اثر می کند و آن را به سوزش و اضطراب می آورد، و اثر آن از دل به بدن سرایت می نماید و تن را ضعیف و لاغر، و چهره را زرد، و دیده را گریان می سازد، و به جوارح و اعضاء سرایت می کند و آنها را از معصیت باز، و به طاعت و عبادت می دارد و کسی که سعی در ترک معاصی و کسب طاعات نکند دل او از خوف خدا خالی و هیچ مرتبه از خوف از برای او حاصل نیست و از این جهت گفته اند: خائف کسی نیست که چشم خود را بمالد و گریه کند بلکه کسی است که از عاقبت آنچه می ترسد احتراز کند.
و بعضی از عرفا گفته اند که بنده در هنگامی از خدا می ترسد که از گناه پرهیز کند، مانند بیماری که از خوف طول مرض از غذاهای ناسازگار پرهیز می کند و همچنین به صفات و احوال سرایت می کند و آتش شهوات را فرو می نشاند، و لذتهای دنیویه را ناگوار می سازد، و طعم معاصی شیرین در کام طبعش تلخ و مکروه می گردد، همچنان که عسل ناگوار می شود نزد کسی که داند زهر با آن مخلوط است و در این هنگام دل او از دنیا و خاشع می گردد و همت او به کار خود و نظر کردن به عاقبت احوال خود مصروف می شود و شغلی از برای او به جز مجاهده با نفس و شیطان و مراقبه احوال و محاسبه اعمال خود نمی ماند و یک نفس را از برای خود غنیمت می شمارد و آن را به مصرف بی فایده نمی رساند و به اوقات و ساعات خود«ضنت هم می رساند و آن را به عبث خرج نمی کند و به یک کلمه لغو که از او سر زند، یا خیال هرزه که به خاطرش گذرد در مقام مواخذه نفس و عتاب و خطاب با آن در می آید و ظاهر و باطن خود را به چاره آنچه از آن می ترسد مشغول می سازد و هیچ چیز دیگر را به خاطر خود راه نمی دهد، مانند کسی که به چنگال شیری درنده گرفتار گردد، یا به دریای طوفانی غرق شود که فکری دیگر بجز خلاصی از آن ندارد و خیالی بجز رهائی از آن نمی کند همچنان که از جمعی صحابه و تابعین مشهور، و از سلف صالحین مأثور است.
و اقل مرتبه خوف آن است که اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمی را از محرمات باز دارد و در این وقت مرتبه ورع حاصل می شود و اگر از این مرتبه ترقی کند و خوف او به مرتبه ای رسد که او را از شبهات نیز نگاه دارد صاحب تقوی خواهد شد و اگر از این مرتبه نیز ترقی کند و خود را بالکلیه به خدمت پروردگار بدارد و از فضول دنیا اعراض کند و نفسی از انفاس خود را صرف غیر خدا نکند داخل زمره و حزب صدیقین می گردد.
اول: خوف بنده از عظمت و جلال کبریای خداوند متعال و ارباب قلوب، این نوع را خشیت یا رهبت نامند
دوم: خوف از گناهانی که کرده و تقصیراتی که از او صادر گشته
سوم: خوف از این هر دو با هم
و شبهه ای نیست در اینکه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال آفریدگار و ارتفاع شأن او و علو مکان او بیشتر، و به عیوب و گناهان خود بیناتر، ترس و خوف او زیادتر می شود، زیرا که ادراک قدرت قاهره و عظمت باهره و قوه قویه و عزت شدیده باعث اضطراب، و وحشت می شود شکی نیست در اینکه عظمت آفریدگار و قدرت او و صفات جلال او و اوصاف جمال او درشدت و قوت، غیر متناهی است و از برای احدی احاطه به صفات قدس او و ادراک کنه آنها میسر نیست بلکه بعضی از ادراک عالیه به قدر قابلیت و طاقت خود بر سبیل اجمال، بعضی از صفات او را می فهمند و آن هم فی الحقیقه نه از صفات او بلکه از غایت امری است که عقول قاصره ایشان به آن می رسد و آن را کمال تصور می کند.
خیال نظر غالی از راه او
ز گردندگی دور خرگاه او
و اگر ذره ای از نور خورشید حقیقت بعضی از صفات او بر دلهای ارباب عقول قویه پرتو افکند خار و خس وجود ایشان را در هم سوزد و تار و پود هستیشان را از هم بگسلاند و اگر گوشه ای از پرده جمال ازال از برای صاحبان مدارک عالیه برداشته شود اجزای وجودشان از هم پاشیده و دلهای ایشان پاره پاره گردد و نهایت فهم نفوس قادسیه و عقول عالیه آن است که بفهمند که رسیدن به حقیقت صفات جلال و جمال او محال است، و زبان عقل از ادای شمه ای از اوصاف او حقیقه ابکم و لال.
و همین قدر بدانید که دست اندیشه از دامن جلالش کوتاه، و پای وهم را در ساحت قدسش راه نیست.
کمال حسنش از اندیشه بیرون
ز حد عقل فکرت پیشه بیرون
و فهمیدن این مرتبه نیز به اختلاف عقول و مدارک، مختلف می گردد و هر که را مدرک بیشتر و عقل کامل تر است حیرت و سرگردانی بیشتر و عظمت و جلال او شناساتر و خوف و دهشت او افزون تر است و از این جهت پروردگار عالم می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «این است و جز این نیست که خشیت و دهشت از خدا مخصوص بندگانی است که عالم و دانا هستند».
و سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «انا اخوفکم لله» یعنی «ترس من از خدا از همه شما بیشتر است» و البته به گوش تو حکایت خوف طایفه انبیاء و فرقه اولیاء رسیده، و در هر شب غشهای پی در پی امیر مومنان علیه السلام را شنیده ای، و سبب این، کمال معرفت به خدا است، زیرا که معرفت کامله در دل اثر می کند و آن را به سوزش و اضطراب می آورد، و اثر آن از دل به بدن سرایت می نماید و تن را ضعیف و لاغر، و چهره را زرد، و دیده را گریان می سازد، و به جوارح و اعضاء سرایت می کند و آنها را از معصیت باز، و به طاعت و عبادت می دارد و کسی که سعی در ترک معاصی و کسب طاعات نکند دل او از خوف خدا خالی و هیچ مرتبه از خوف از برای او حاصل نیست و از این جهت گفته اند: خائف کسی نیست که چشم خود را بمالد و گریه کند بلکه کسی است که از عاقبت آنچه می ترسد احتراز کند.
و بعضی از عرفا گفته اند که بنده در هنگامی از خدا می ترسد که از گناه پرهیز کند، مانند بیماری که از خوف طول مرض از غذاهای ناسازگار پرهیز می کند و همچنین به صفات و احوال سرایت می کند و آتش شهوات را فرو می نشاند، و لذتهای دنیویه را ناگوار می سازد، و طعم معاصی شیرین در کام طبعش تلخ و مکروه می گردد، همچنان که عسل ناگوار می شود نزد کسی که داند زهر با آن مخلوط است و در این هنگام دل او از دنیا و خاشع می گردد و همت او به کار خود و نظر کردن به عاقبت احوال خود مصروف می شود و شغلی از برای او به جز مجاهده با نفس و شیطان و مراقبه احوال و محاسبه اعمال خود نمی ماند و یک نفس را از برای خود غنیمت می شمارد و آن را به مصرف بی فایده نمی رساند و به اوقات و ساعات خود«ضنت هم می رساند و آن را به عبث خرج نمی کند و به یک کلمه لغو که از او سر زند، یا خیال هرزه که به خاطرش گذرد در مقام مواخذه نفس و عتاب و خطاب با آن در می آید و ظاهر و باطن خود را به چاره آنچه از آن می ترسد مشغول می سازد و هیچ چیز دیگر را به خاطر خود راه نمی دهد، مانند کسی که به چنگال شیری درنده گرفتار گردد، یا به دریای طوفانی غرق شود که فکری دیگر بجز خلاصی از آن ندارد و خیالی بجز رهائی از آن نمی کند همچنان که از جمعی صحابه و تابعین مشهور، و از سلف صالحین مأثور است.
و اقل مرتبه خوف آن است که اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمی را از محرمات باز دارد و در این وقت مرتبه ورع حاصل می شود و اگر از این مرتبه ترقی کند و خوف او به مرتبه ای رسد که او را از شبهات نیز نگاه دارد صاحب تقوی خواهد شد و اگر از این مرتبه نیز ترقی کند و خود را بالکلیه به خدمت پروردگار بدارد و از فضول دنیا اعراض کند و نفسی از انفاس خود را صرف غیر خدا نکند داخل زمره و حزب صدیقین می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ترس از سوء عاقبت
و بیشتر خوفی که بر دل نیکان و متقین غالب است خوف سوء خاتمه است که دلهای عارفین از آن پاره پاره است، زیرا که در آن وقت امر، صعب و خطرناک است و بالاترین این اقسام خوف سابقه است، که خوف از روز ازل باشد از این جهت عبدالله انصاری گفته که: مردم از روز آخر می ترسند و من از روز اول.
و روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در منبر دست راستش را بلند کردند و کف مبارک را پیچیده فرمودند: «ای مردم آیا می دانید که در کف دست من چیست؟ عرض کردند که خدا و رسولش داناترند فرمودند که: نامهای اهل بهشت و نامهای پدران و قبیله های ایشان تا روز قیامت سپس دست چپش را برداشته و فرمودند که: آیا می دانید در کف دست من چیست؟ باز عرض کردند که: خدا و رسولش داناترند فرمودند که: نامهای دوزخیان و نامهای پدران و قبیله های ایشان تا روز قیامت پس فرمودند که حکم خداست و حکم خدا عدل است که «فریق فی الجنه و فریق فی السعیر» یعنی طایفه ای در بهشت اند و طایفه ای در دوزخ» و در حدیثی دیگر وارد است که فرمودند که: «باشد که سعید را در راه اشقیا ببرند تا مردم بگویند که مشابه با اهل شقاوت است، بلکه از خود ایشان است، ناگاه سعادت او را دریابد و داخل زمره سعدا گردد و باشد که شقی را در راه اهل سعادت ببرند تا مردمان گویند که این چه مشابه سعد است، بلکه از ایشان است، ناگاه شقاوت او را بگیرد به درستی که کسی را که خدا از اهل شقاوت نوشت اگر در دنیا به قدر فواق شتری که دست کشیدن به پستان اوست باقی بماند که البته خاتمه او به سعادت ختم نشود.
و روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در منبر دست راستش را بلند کردند و کف مبارک را پیچیده فرمودند: «ای مردم آیا می دانید که در کف دست من چیست؟ عرض کردند که خدا و رسولش داناترند فرمودند که: نامهای اهل بهشت و نامهای پدران و قبیله های ایشان تا روز قیامت سپس دست چپش را برداشته و فرمودند که: آیا می دانید در کف دست من چیست؟ باز عرض کردند که: خدا و رسولش داناترند فرمودند که: نامهای دوزخیان و نامهای پدران و قبیله های ایشان تا روز قیامت پس فرمودند که حکم خداست و حکم خدا عدل است که «فریق فی الجنه و فریق فی السعیر» یعنی طایفه ای در بهشت اند و طایفه ای در دوزخ» و در حدیثی دیگر وارد است که فرمودند که: «باشد که سعید را در راه اشقیا ببرند تا مردم بگویند که مشابه با اهل شقاوت است، بلکه از خود ایشان است، ناگاه سعادت او را دریابد و داخل زمره سعدا گردد و باشد که شقی را در راه اهل سعادت ببرند تا مردمان گویند که این چه مشابه سعد است، بلکه از ایشان است، ناگاه شقاوت او را بگیرد به درستی که کسی را که خدا از اهل شقاوت نوشت اگر در دنیا به قدر فواق شتری که دست کشیدن به پستان اوست باقی بماند که البته خاتمه او به سعادت ختم نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل چهارم - خوف از خدا عالی ترین درجه خوف
بدان که مرتبه خوف از خدا از مراتب رفیعه و درجات منیعه است و صفت خوف افضل فضائل نفسانیه و اشرف اوصاف حسنه است، زیرا که فضیلت هر صفتی به قدر اعانت کردن آن است بر سعادت و هیچ سعادتی بالاتر از ملاقات پروردگار و رسیدن به مرتبه قرب او نیست و آن حاصل نمی شود مگر به تحصیل محبت و انس با خدا، و آن موقوف است به معرفت او، و معرفت و محبت و انس هم نمی رسد مگر به فکر و ذکر او، و مواظبت بر فکر و ذکر نیز متحقق نمی شود مگر به ترک دوستی دنیا و لذتها و شهوتهای آن.
و هیچ چیز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنیا را نمی کند و از این جهت است که آیات و اخبار در فضیلت این صفت متواتر و متکاثرند و خدای تعالی از برای اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و فرموده: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «خوف و خشیت از خدا برای اهل علم است و بس».
و فرموده: «هدی و رحمه للذین هم لربهم یرهبون» یعنی «هدایت و رحمت از برای کسانی است که ایشان از پروردگار خود خائف و ترسانند» و دیگر فرموده اند: «رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه» یعنی «خدا از ایشان راضی و خشنود و ایشان از خدا راضی و خشنودند» و این مرتبه از برای کسی است که از پروردگار خود بترسد و از بسیاری از آیات مستفاد می شود که خوف از خدا از لوازم ایمان است، و کسی که نترسد از ایمان بی نشان است چناچه که فرموده اند: «انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم» یعنی «جز این نیست که مومنان کسانی هستند که چون نام خداوند مذکور شد دلهای ایشان خوفناک گردد» و فرموده اند که «و خافون ان کنتم مومنین» یعنی «اگر از اهل ایمان هستید از من بترسید» و از برای خائفین، بهشت را وعده فرموده اند که «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» یعنی «هرکه از پروردگار خود بترسد، و خود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت مأوی و منزل اوست» و می فرماید: «و لمن خاف مقام ربه جنتان» یعنی «هر که از پروردگار خود بترسد از برای او دو بهشت است» و در خبر قدسی وارد شده است که «به عزت خودم قسم، که بر هیچ بنده ای دو ترس را جمع نمی کنم، و از برای هیچ بنده دو امن را قرار نمی دهم پس هر که در دنیا ایمن باشد ازمن در روز قیامت، او را خواهم ترسانید و هر که در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که از خدا بترسد خدا همه چیزها را از او می ترساند و هر که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند».
روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمودند که «اگر می خواهی در روز قیامت با من ملاقات کنی بعد از من از خدا خائف باش».
از لیث بی أبی سلیم منقول است که گفت: «از مردی از انصار شنیدم که روزی بسیار گرم، در خدمت جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم در سایه درختی نشسته بودیم که مردی آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روی ریگ تفتیده افکند، و بر روی آن می غلطید، گاهی پشت خود را داغ می کرد، و گاهی شکم خود را، و می گفت: ای نفس بچش حرارت این ریگ را، که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شدیدتر است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به او نظر می کرد پس چون جامه خود را پوشید حضرت به دست مبارک اشاره کرد و او را طلبید و فرمود: ای بنده خدا چه تو را بر آن داشت که چنین کردی؟ عرض کرد که: خوف خدا حضرت فرمود که به تحقیق که حق خوف را به جا آوردی، به درستی که خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان پس حضرت روی مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود که: «نزدیک این مرد روید تا دعا کند از برای شما» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هیچ بنده مومنی نیست که از چشم او از خوف خدا اشکی بیرون آید اگر چه به قدر سر مگسی باشد، و بر روی او ریزد مگر اینکه خدا آتش جهنم را بر روی او حرام می کند» و باز فرمودند که «چون دل مومن از خوف خدا بلرزد، گناهان او می ریزد، مانند برگی که از درخت فرو ریزد» و نیز فرمودند که «کسی که از خوف خدا بگرید داخل جهنم نمی شود تا شیری که از پستان دوشد به پستان باز گردد» آری:
در پس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود
نور شمع از گریه روشنتر شود
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در وقتی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عراق بودند روزی نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گریستند و مردم را گریانیدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم که در عهد خلیل خودم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قومی را دریافتم که صبح و شام گریه می کردند، ژولیده مو، غبار آلوده، با شکمهای گرسنه، از کثرت سجده پیشانی ایشان مانند زانوی شتر پینه کرده، شبها را به سر می بردند در قیام و سجود، گاهی بر پا ایستاده عبادت می کردند، و زمانی به سجده می رفتند، و با پروردگار خود مناجات می کردند، و خلاصی از آتش جهنم را مسئلت می نمودند، به خدا قسم که با وجود این حالت، دیدم که ایشان خائف و ترسناک بودند، گویا صدای آتش جهنم در گوشهای ایشان بود، و چون نام خدا در پیش ایشان مذکور می شد می لرزیدند چنانچه درخت می لرزد پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که دیگر کسی آن حضرت را خندان ندید تا از دنیا مفارقت نمودند».
و نیز از آن حضرت مروی است که «مومن همیشه میان دو ترس است: یکی ترس از گناهی که کرده است و گذشته است و نمی داند که خدا با او در آن چه خواهد کرد و یکی دیگر ترس ازعمری که باقی مانده است و نمی داند که خود در آن چه خواهد کرد پس هیچ روزی را صبح نخواهد کرد مگر خائف و ترسان» و باز از آن حضرت مروی است که «از خدا بترس که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند پس کافری و اگر چنین می دانی که تو را می بیند و باز معصیت او را می کنی پس او در نظر تو از همه بینندگان پست تر است» زیرا که اگر دیگری بر معصیت تو مطلع شود البته از معصیت احتراز می کنی.
و اخبار در امر به خوف و فضیلت آن بی شمار و ذکر همه آنها باعث اطناب بلکه محتاج به کتاب علیحده ای است
و آنچه از اخبار که در فضیلت علم و تقوی و ورع و گریه و رجاء وارد شده است دلالت بر فضیلت خوف می کند، زیرا که بعضی از آنها سبب خوف و بعضی مسبب و اثر آن اند، و بعضی لازم آن زیرا که علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوی و ورع و بکاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زیرا که تا کسی امید به چیزی نداشته باشد خوف از حرمان آن نمی دارد
و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند، و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این، آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز، و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند، یا مرکب را می رانند حدی دارد معین، که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد، پس همچنین خوف، که تازیانه خداست حدی دارد، و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند.
پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است، مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف، مانند رقت قلبی است که از برای زنان است، که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده، و علامت آن، آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی، خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد، و این حد ضلال و کفر است «لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون» و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد، زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی، و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی، و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است، عین نقص و قصور است، زیرا که کمال حقیقی، چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد، مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضائل دیگر شود به این جهت کمال می شود.
پس هر خوفی که این فواید بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود بلکه بسا باشد که باعث موت یا مرض یا فساد عقل گردد و این مانند آن است که در تأدیب هر طفل او را چنان بزنند که بمیرد یا عضوی از آن را بشکنند.
و هیچ چیز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنیا را نمی کند و از این جهت است که آیات و اخبار در فضیلت این صفت متواتر و متکاثرند و خدای تعالی از برای اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و فرموده: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «خوف و خشیت از خدا برای اهل علم است و بس».
و فرموده: «هدی و رحمه للذین هم لربهم یرهبون» یعنی «هدایت و رحمت از برای کسانی است که ایشان از پروردگار خود خائف و ترسانند» و دیگر فرموده اند: «رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه» یعنی «خدا از ایشان راضی و خشنود و ایشان از خدا راضی و خشنودند» و این مرتبه از برای کسی است که از پروردگار خود بترسد و از بسیاری از آیات مستفاد می شود که خوف از خدا از لوازم ایمان است، و کسی که نترسد از ایمان بی نشان است چناچه که فرموده اند: «انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم» یعنی «جز این نیست که مومنان کسانی هستند که چون نام خداوند مذکور شد دلهای ایشان خوفناک گردد» و فرموده اند که «و خافون ان کنتم مومنین» یعنی «اگر از اهل ایمان هستید از من بترسید» و از برای خائفین، بهشت را وعده فرموده اند که «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» یعنی «هرکه از پروردگار خود بترسد، و خود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت مأوی و منزل اوست» و می فرماید: «و لمن خاف مقام ربه جنتان» یعنی «هر که از پروردگار خود بترسد از برای او دو بهشت است» و در خبر قدسی وارد شده است که «به عزت خودم قسم، که بر هیچ بنده ای دو ترس را جمع نمی کنم، و از برای هیچ بنده دو امن را قرار نمی دهم پس هر که در دنیا ایمن باشد ازمن در روز قیامت، او را خواهم ترسانید و هر که در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که از خدا بترسد خدا همه چیزها را از او می ترساند و هر که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند».
روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمودند که «اگر می خواهی در روز قیامت با من ملاقات کنی بعد از من از خدا خائف باش».
از لیث بی أبی سلیم منقول است که گفت: «از مردی از انصار شنیدم که روزی بسیار گرم، در خدمت جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم در سایه درختی نشسته بودیم که مردی آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روی ریگ تفتیده افکند، و بر روی آن می غلطید، گاهی پشت خود را داغ می کرد، و گاهی شکم خود را، و می گفت: ای نفس بچش حرارت این ریگ را، که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شدیدتر است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به او نظر می کرد پس چون جامه خود را پوشید حضرت به دست مبارک اشاره کرد و او را طلبید و فرمود: ای بنده خدا چه تو را بر آن داشت که چنین کردی؟ عرض کرد که: خوف خدا حضرت فرمود که به تحقیق که حق خوف را به جا آوردی، به درستی که خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان پس حضرت روی مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود که: «نزدیک این مرد روید تا دعا کند از برای شما» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هیچ بنده مومنی نیست که از چشم او از خوف خدا اشکی بیرون آید اگر چه به قدر سر مگسی باشد، و بر روی او ریزد مگر اینکه خدا آتش جهنم را بر روی او حرام می کند» و باز فرمودند که «چون دل مومن از خوف خدا بلرزد، گناهان او می ریزد، مانند برگی که از درخت فرو ریزد» و نیز فرمودند که «کسی که از خوف خدا بگرید داخل جهنم نمی شود تا شیری که از پستان دوشد به پستان باز گردد» آری:
در پس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود
نور شمع از گریه روشنتر شود
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در وقتی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عراق بودند روزی نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گریستند و مردم را گریانیدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم که در عهد خلیل خودم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قومی را دریافتم که صبح و شام گریه می کردند، ژولیده مو، غبار آلوده، با شکمهای گرسنه، از کثرت سجده پیشانی ایشان مانند زانوی شتر پینه کرده، شبها را به سر می بردند در قیام و سجود، گاهی بر پا ایستاده عبادت می کردند، و زمانی به سجده می رفتند، و با پروردگار خود مناجات می کردند، و خلاصی از آتش جهنم را مسئلت می نمودند، به خدا قسم که با وجود این حالت، دیدم که ایشان خائف و ترسناک بودند، گویا صدای آتش جهنم در گوشهای ایشان بود، و چون نام خدا در پیش ایشان مذکور می شد می لرزیدند چنانچه درخت می لرزد پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که دیگر کسی آن حضرت را خندان ندید تا از دنیا مفارقت نمودند».
و نیز از آن حضرت مروی است که «مومن همیشه میان دو ترس است: یکی ترس از گناهی که کرده است و گذشته است و نمی داند که خدا با او در آن چه خواهد کرد و یکی دیگر ترس ازعمری که باقی مانده است و نمی داند که خود در آن چه خواهد کرد پس هیچ روزی را صبح نخواهد کرد مگر خائف و ترسان» و باز از آن حضرت مروی است که «از خدا بترس که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند پس کافری و اگر چنین می دانی که تو را می بیند و باز معصیت او را می کنی پس او در نظر تو از همه بینندگان پست تر است» زیرا که اگر دیگری بر معصیت تو مطلع شود البته از معصیت احتراز می کنی.
و اخبار در امر به خوف و فضیلت آن بی شمار و ذکر همه آنها باعث اطناب بلکه محتاج به کتاب علیحده ای است
و آنچه از اخبار که در فضیلت علم و تقوی و ورع و گریه و رجاء وارد شده است دلالت بر فضیلت خوف می کند، زیرا که بعضی از آنها سبب خوف و بعضی مسبب و اثر آن اند، و بعضی لازم آن زیرا که علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوی و ورع و بکاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زیرا که تا کسی امید به چیزی نداشته باشد خوف از حرمان آن نمی دارد
و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند، و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این، آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز، و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند، یا مرکب را می رانند حدی دارد معین، که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد، پس همچنین خوف، که تازیانه خداست حدی دارد، و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند.
پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است، مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف، مانند رقت قلبی است که از برای زنان است، که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده، و علامت آن، آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی، خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد، و این حد ضلال و کفر است «لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون» و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد، زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی، و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی، و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است، عین نقص و قصور است، زیرا که کمال حقیقی، چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد، مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضائل دیگر شود به این جهت کمال می شود.
پس هر خوفی که این فواید بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود بلکه بسا باشد که باعث موت یا مرض یا فساد عقل گردد و این مانند آن است که در تأدیب هر طفل او را چنان بزنند که بمیرد یا عضوی از آن را بشکنند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - رجاء و امیدواری به خدا
ضد یأس از رحمت خدا امیدواری به اوست، که آن را صفت رجاء گویند و «رجاء» عبارت است از انبساط سرور در دل، به جهت انتظار امر محبوبی.
و این سرور و انبساط را وقتی رجاء و امیدواری گویند که آدمی بسیاری از اسباب رسیدن به محبوب را تحصیل کرده باشد مثل انتظار گندم از برای کسی که تخم بی عیب را به زمین قابلی که آب به آن نشیند بیندازد، و آن را در وقت خود آب دهد.
اما توقع چیزی که هیچ یک از اسباب آن را مهیا نکرده باشد آن را رجاء نگویند، بلکه غرور و حماقت نامند مانند انتظار گندم از برای کسی که تخم آن را در زمین شوره زاری که بی آب باشد افکنده باشد و اگر کسی بعضی اسباب را تحصیل کرده و بعضی را نکرده، که حصول محبوب مشکوک فیه باشد و آن را آرزو و تمنا گویند، مثل آنکه تخم را به زمین قابلی افکنند اما در آب دادن کوتاهی و تقصیر نمایند و چون این را دانستی بدان که دنیا مزرعه آخرت است و دل آدمی حکم زمین را دارد و ایمان چون تخم است و طاعات، آبی است که زمین را با آن سیراب باید کرد و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک کردن زمین است از خار و خاشاک و سنگ و کلوخ و گیاهی که زرع را فاسد می کند و روز قیامت هنگام درو کردن است.
پس باید امید داشتن بنده به آمرزش را قیاس کرد به امید صاحب زرع، و همچنان که کسی تخم را به زمین پاک افکند و آن را به موقع آب دهد، و از سنگ و خار و خس پاک سازد، چون چشم به لطف پروردگار داشته بنشیند و امید گندم به خانه بردن در وقت درو داشته باشد این امید را رجاء گویند و عقلا از آدمی می پسندند و مدح او را می کنند همچنین هرگاه بنده زمین دل را از خار و خس اخلاق ذمیمه رفت و درو کرد، و تخم ایمان را در آن پاشید، و آب طاعات را بر آن جاری ساخت، پس امید به لطف پروردگار داشته باشد که او را از سوء خاتمه نگاهدارد، و او را بیامرزد و این امیدواری او رجاء محمود، و در نزد عقل و شرع مستحسن است و همچنان که کسی که از زراعت تغافل ورزد و سال خود را به کسالت و راحت به سر برد، یا تخم را در زمین شوره که آب به آن نمی نشیند افکند و بنشیند و توقع درو کردن و گندم به انبار کشیدن را داشته باشد این را حمق و غرور گویند و صاحب آن را احمق نامند همچنین کسی که تخم ایمان و یقین را در زمین دل نیفکند، یا بیفکند و لیکن خانه دل او محشون به رذایل صفات، و مستغرق لجه شهوات و لذات باشد و آن را به آب طاعتی سیراب ننماید و چشم داشت ایمان و مغفرت را داشته باشد مغرور و احمق خواهد بود و از آنچه گفتیم معلوم شد که امیدواری و رجاء، در وقتی است که آدمی توقع محبوبی را داشته باشد که جمع آوری اسبابی را که در دست او هست کرده باشد، و دیگر چیزی نمانده باشد مگر آنچه را که از قدرت او بیرون است، که فضل و کرم خداست، که از لطف خود او را از سوء خاتمه، و ایمان او را از شیطان، و دل او را از هوا و هوس محافظت نماید.
پس احادیث و اخباری را که در ترغیب به رجاء و امیدواری به خدا، و وسعت عفو و رحمت او رسیده مخصوص است به کسانی که چشم داشت رحمت را با عمل خالص داشته باشند و به دنیا و لذت آن فرو نرفته باشند.
پس جان من با هوش باش تا شیطان تو را فریب ندهد، و از طاعت و عبادت باز ندارد، و به امید و آرزو، روزگار تو را نگذراند، تا زمام کار از دست تو در رود و نظری به احوال انبیاء و اولیاء و بزرگان بارگاه خدا افکن، و سعی ایشان را در عبادات ملاحظه نمای، و ببین که چگونه عمر خود را در خدمت پروردگار صرف نمودند و روز و شب، بدن خود را در رنج افکندند، و به عبادت و طاعت مشغول شدند و چشم از لذات دنیویه پوشیدند، و شربت محنت و بلا را نوشیدند و با وجود این، از خوف خدا پیوسته در اضطراب، و دیده ایشان غرق آب بود آیا ایشان امید به عفو و رحمت خداوند نداشتند؟ یا از وسعت کرم او آگاه نبودند؟ به خدا قسم که آگاهی آنها از من و تو بیشتر، و امیدواری آنها بالاتر بود و لیکن می دانستند:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
یافته بودند که امید رحمت بی دست آویزی طاعت و عبادت حمق و سفاهت است .
آری:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
و این سرور و انبساط را وقتی رجاء و امیدواری گویند که آدمی بسیاری از اسباب رسیدن به محبوب را تحصیل کرده باشد مثل انتظار گندم از برای کسی که تخم بی عیب را به زمین قابلی که آب به آن نشیند بیندازد، و آن را در وقت خود آب دهد.
اما توقع چیزی که هیچ یک از اسباب آن را مهیا نکرده باشد آن را رجاء نگویند، بلکه غرور و حماقت نامند مانند انتظار گندم از برای کسی که تخم آن را در زمین شوره زاری که بی آب باشد افکنده باشد و اگر کسی بعضی اسباب را تحصیل کرده و بعضی را نکرده، که حصول محبوب مشکوک فیه باشد و آن را آرزو و تمنا گویند، مثل آنکه تخم را به زمین قابلی افکنند اما در آب دادن کوتاهی و تقصیر نمایند و چون این را دانستی بدان که دنیا مزرعه آخرت است و دل آدمی حکم زمین را دارد و ایمان چون تخم است و طاعات، آبی است که زمین را با آن سیراب باید کرد و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک کردن زمین است از خار و خاشاک و سنگ و کلوخ و گیاهی که زرع را فاسد می کند و روز قیامت هنگام درو کردن است.
پس باید امید داشتن بنده به آمرزش را قیاس کرد به امید صاحب زرع، و همچنان که کسی تخم را به زمین پاک افکند و آن را به موقع آب دهد، و از سنگ و خار و خس پاک سازد، چون چشم به لطف پروردگار داشته بنشیند و امید گندم به خانه بردن در وقت درو داشته باشد این امید را رجاء گویند و عقلا از آدمی می پسندند و مدح او را می کنند همچنین هرگاه بنده زمین دل را از خار و خس اخلاق ذمیمه رفت و درو کرد، و تخم ایمان را در آن پاشید، و آب طاعات را بر آن جاری ساخت، پس امید به لطف پروردگار داشته باشد که او را از سوء خاتمه نگاهدارد، و او را بیامرزد و این امیدواری او رجاء محمود، و در نزد عقل و شرع مستحسن است و همچنان که کسی که از زراعت تغافل ورزد و سال خود را به کسالت و راحت به سر برد، یا تخم را در زمین شوره که آب به آن نمی نشیند افکند و بنشیند و توقع درو کردن و گندم به انبار کشیدن را داشته باشد این را حمق و غرور گویند و صاحب آن را احمق نامند همچنین کسی که تخم ایمان و یقین را در زمین دل نیفکند، یا بیفکند و لیکن خانه دل او محشون به رذایل صفات، و مستغرق لجه شهوات و لذات باشد و آن را به آب طاعتی سیراب ننماید و چشم داشت ایمان و مغفرت را داشته باشد مغرور و احمق خواهد بود و از آنچه گفتیم معلوم شد که امیدواری و رجاء، در وقتی است که آدمی توقع محبوبی را داشته باشد که جمع آوری اسبابی را که در دست او هست کرده باشد، و دیگر چیزی نمانده باشد مگر آنچه را که از قدرت او بیرون است، که فضل و کرم خداست، که از لطف خود او را از سوء خاتمه، و ایمان او را از شیطان، و دل او را از هوا و هوس محافظت نماید.
پس احادیث و اخباری را که در ترغیب به رجاء و امیدواری به خدا، و وسعت عفو و رحمت او رسیده مخصوص است به کسانی که چشم داشت رحمت را با عمل خالص داشته باشند و به دنیا و لذت آن فرو نرفته باشند.
پس جان من با هوش باش تا شیطان تو را فریب ندهد، و از طاعت و عبادت باز ندارد، و به امید و آرزو، روزگار تو را نگذراند، تا زمام کار از دست تو در رود و نظری به احوال انبیاء و اولیاء و بزرگان بارگاه خدا افکن، و سعی ایشان را در عبادات ملاحظه نمای، و ببین که چگونه عمر خود را در خدمت پروردگار صرف نمودند و روز و شب، بدن خود را در رنج افکندند، و به عبادت و طاعت مشغول شدند و چشم از لذات دنیویه پوشیدند، و شربت محنت و بلا را نوشیدند و با وجود این، از خوف خدا پیوسته در اضطراب، و دیده ایشان غرق آب بود آیا ایشان امید به عفو و رحمت خداوند نداشتند؟ یا از وسعت کرم او آگاه نبودند؟ به خدا قسم که آگاهی آنها از من و تو بیشتر، و امیدواری آنها بالاتر بود و لیکن می دانستند:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
یافته بودند که امید رحمت بی دست آویزی طاعت و عبادت حمق و سفاهت است .
آری:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آیات و اخبار در فضیلت رجاء
و ما ابتدا بعضی از احادیث و آیاتی که در فضیلت رجاء و امیدواری رسیده بیان می کنیم و بعد از آن بیان اینکه رجای بی طاعت، غرور و حماقت است می نمائیم.
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اموری که باعث نجات مومنان و امید گنهکاران است
قسم پنجم: از اموری که وسیله نجات مومنان، و باعث امیدواری گناهکاران است، شفاعت شافع روز قیامت، و عذر خواه گناهکاران امت، پیغمبر رءوف رحیم، و ائمه طاهرین صلوات الله علیه و علیهم اجمعین است، که چون عرصه قیامت برپا شود خود و اهل بیت مطهر او دامن شفاعت برزنند، و کمر عذر خواهی نامه سیاهان امت را بر میان بندند، و عفو تقصیرات ایشان را از بارگاه احدیت مسئلت نمایند، و از خدا آمرزش ایشان را بطلبند و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزیده جهانیان وعده فرموده شفاعت او را قبول خواهد فرمود «و لسوف یعطیک ربک فترضی» یعنی «هر آینه زود باشد که پروردگار تو، این قدر به تو بخشش و عطا کند که تو راضی و خشنود شوی» و در تفسیر این آیه رسیده است که «محمد صلی الله علیه و آله و سلم راضی نخواهد شد که یک نفر از امت او در جهنم باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «ادخرت شفاعتی لأهل الکبائر من امتی» یعنی «من شفاعت خود را ذخیره کرده ام از برای صاحبان گناه کبیره از امت خود» و الحق این بشارتی است که چشم مومنان به آن روشن، و دل ایشان به آن شاد و خرم می شود.
ای گروه مومنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آری چرا شادی نکنند و حال آنکه از برای ایشان چنین عذر خواهان هست.
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
قسم ششم: بشارات و مژده هائی است که از برای شیعیان وارد شده است، که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستی پیغمبر و اهل بیت، ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد، هر قدر گناه که داشته باشند، و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم: آیاتی که دلالت می کند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید: «ذلک یخوف الله به عباده» یعنی «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را می ترساند» و نیز می فرماید: «و اتقوا النار التی اعدت للکافرین» یعنی «بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد» و باز می فرماید: «لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی» یعنی «به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانی و رحمت او، چنانچه فرموده: «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» یعنی «بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانی که کرده اند» و مرویست که «خداوند عالم به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا می گذارم آن حضرت عرض کرد که تو از برای ایشان بهتری از من، و محاسبه ایشان با تو باشد خطاب رسید که هرگاه چنین باشد من هم تو را در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد» مرویست که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا کریم العفو، جبرئیل علیه السلام عرض کرد که می دانی معنی کریم العفو را؟ یعنی بدیهای بندگان را به رحمت خود عفو می کند بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدل به حسنات می کند» و مرویست که «هرگاه بنده گناهی کند و استغفار نماید، خدای تعالی به ملائکه می فرمایدک ببینید بنده مرا که گناهی از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را می آمرزد و به گناه، مواخذه می کند، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم و در حدیث قدسی وارد است که «من خلق را آفریدم تا از من نفعی ببرند و سودی کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم» مثنوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
و مروی است که اگر بندگان، گناه نکنند خدا خلق دیگری خواهد آفرید که گناه کنند و ایشان را بیامرزد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان تر است از مادر مهربان به فرزند خود» و در احادیث وارد شده است که در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد و آیات و اخباری که در این معنی رسیده از حد و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخباری که رسیده است که هر بلا و ناخوشی و مرضی که در دنیا به مومن می رسد، حتی پای او که به سنگی برآید کفاره گناه او می شود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «تب، از بوی آتش جهنم است، و همینقدر نصیب مومنین است از آتش جهنم».
قسم دهم: اخباری که وارد شده است در خصوص اینکه با وجود ایمان، گناهی ضرر نمی رساند، همچنان که با وجود کفر، هیچ عملی نفع نمی بخشد و اینکه گاه است که خدای تعالی به جهت مقدار ذره ای از ایمان، با عمل خوبی از اعمال صالحه، بنده را می آمرزد و داخل بهشت می کند.
قسم یازدهم: اخباری که رسیده است در ترغیب و امر به حسن ظن به خدا، چنانکه شمه ای از آن گذشت و از آن جمله حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی می فرماید که من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه می خواهد به من گمان کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا»
منقول است که «یکی از علما را در خواب دیدند به او گفتند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: چون قبض روح مرا کردند خطاب رسید که یا شیخ السوء «ای شیخ بد کردار» چنین و چنان کردی؟ پس به نحوی خوف و دهشت بر من غلبه کرد که حد و پایان نداشت عرض کردم که به این نحو حدیث از پیغمبر تو به من نرسیده حق تعالی فرمود: به چه نحو رسیده؟ گفتم به من رسیده که پیغمبر تو گفت جبرئیل به من گفت حق سبحانه و تعالی می فرماید من در نزد بنده خودم، به هر نحو که به من گمان برد چنان با او سلوک خواهم کرد و گمان من این بود که: مرا عذاب نخواهی کرد پس حق تعالی فرمود که پیغمبر من راست گفته است، و جبرئیل راست گفته، و تو نیز راست گفتی، ای ملائکه من ببرید این را و داخل بهشت کنید و در میان حور و غلمان داخل نمائید».
قسم دوازدهم: احادیثی که وارد شده است که: در روز قیامت، کفار و دشمنان اهل بیت رسالت، فدای مومنین و شیعیان خواهند شد و گناهان شیعیان را به پای ایشان نوشته آنها را به عوض ایشان به جهنم خواهند برد همچنان که مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: امت من، امت مرحومه اند، و در آخرت از برای ایشان عذابی نیست و آنچه باید از عقاب به ایشان رسید در دنیا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله ها می رسد، و چون روز قیامت شود به هر یک از امت من، مردی از کفار اهل کتاب را بدهند و گویند این فدای تو است از آتش» و در احادیث اهل بیت وارد است که «ناصبین و دشمنان ما را به سبب ظلمی که به شیعیان ما کرده اند و بدی ایشان را گفته اند فدای ایشان خواهند کرد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «روز قیامت یکی از شیعیان ما را که دوستی ما را محافظت کرده باشد، و در دین خود تقیه نموده باشد، و حقوق برادران مومن خود را به جا آورده باشد و لیکن در طاعت و عبادت کوتاهی کرده باشد می آورند و مقابل او صد نفر یا بیشتر، یا صد هزار از دشمنان ما را می گذارند و می گویند: اینها فدای تو است از آتش جهنم، پس آن مومنان را به بهشت می برند.
و این ناصبین را داخل جهنم می کنند»
ای گروه مومنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آری چرا شادی نکنند و حال آنکه از برای ایشان چنین عذر خواهان هست.
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
قسم ششم: بشارات و مژده هائی است که از برای شیعیان وارد شده است، که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستی پیغمبر و اهل بیت، ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد، هر قدر گناه که داشته باشند، و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم: آیاتی که دلالت می کند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید: «ذلک یخوف الله به عباده» یعنی «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را می ترساند» و نیز می فرماید: «و اتقوا النار التی اعدت للکافرین» یعنی «بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد» و باز می فرماید: «لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی» یعنی «به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانی و رحمت او، چنانچه فرموده: «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» یعنی «بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانی که کرده اند» و مرویست که «خداوند عالم به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا می گذارم آن حضرت عرض کرد که تو از برای ایشان بهتری از من، و محاسبه ایشان با تو باشد خطاب رسید که هرگاه چنین باشد من هم تو را در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد» مرویست که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا کریم العفو، جبرئیل علیه السلام عرض کرد که می دانی معنی کریم العفو را؟ یعنی بدیهای بندگان را به رحمت خود عفو می کند بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدل به حسنات می کند» و مرویست که «هرگاه بنده گناهی کند و استغفار نماید، خدای تعالی به ملائکه می فرمایدک ببینید بنده مرا که گناهی از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را می آمرزد و به گناه، مواخذه می کند، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم و در حدیث قدسی وارد است که «من خلق را آفریدم تا از من نفعی ببرند و سودی کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم» مثنوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
و مروی است که اگر بندگان، گناه نکنند خدا خلق دیگری خواهد آفرید که گناه کنند و ایشان را بیامرزد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان تر است از مادر مهربان به فرزند خود» و در احادیث وارد شده است که در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد و آیات و اخباری که در این معنی رسیده از حد و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخباری که رسیده است که هر بلا و ناخوشی و مرضی که در دنیا به مومن می رسد، حتی پای او که به سنگی برآید کفاره گناه او می شود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «تب، از بوی آتش جهنم است، و همینقدر نصیب مومنین است از آتش جهنم».
قسم دهم: اخباری که وارد شده است در خصوص اینکه با وجود ایمان، گناهی ضرر نمی رساند، همچنان که با وجود کفر، هیچ عملی نفع نمی بخشد و اینکه گاه است که خدای تعالی به جهت مقدار ذره ای از ایمان، با عمل خوبی از اعمال صالحه، بنده را می آمرزد و داخل بهشت می کند.
قسم یازدهم: اخباری که رسیده است در ترغیب و امر به حسن ظن به خدا، چنانکه شمه ای از آن گذشت و از آن جمله حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی می فرماید که من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه می خواهد به من گمان کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا»
منقول است که «یکی از علما را در خواب دیدند به او گفتند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: چون قبض روح مرا کردند خطاب رسید که یا شیخ السوء «ای شیخ بد کردار» چنین و چنان کردی؟ پس به نحوی خوف و دهشت بر من غلبه کرد که حد و پایان نداشت عرض کردم که به این نحو حدیث از پیغمبر تو به من نرسیده حق تعالی فرمود: به چه نحو رسیده؟ گفتم به من رسیده که پیغمبر تو گفت جبرئیل به من گفت حق سبحانه و تعالی می فرماید من در نزد بنده خودم، به هر نحو که به من گمان برد چنان با او سلوک خواهم کرد و گمان من این بود که: مرا عذاب نخواهی کرد پس حق تعالی فرمود که پیغمبر من راست گفته است، و جبرئیل راست گفته، و تو نیز راست گفتی، ای ملائکه من ببرید این را و داخل بهشت کنید و در میان حور و غلمان داخل نمائید».
قسم دوازدهم: احادیثی که وارد شده است که: در روز قیامت، کفار و دشمنان اهل بیت رسالت، فدای مومنین و شیعیان خواهند شد و گناهان شیعیان را به پای ایشان نوشته آنها را به عوض ایشان به جهنم خواهند برد همچنان که مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: امت من، امت مرحومه اند، و در آخرت از برای ایشان عذابی نیست و آنچه باید از عقاب به ایشان رسید در دنیا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله ها می رسد، و چون روز قیامت شود به هر یک از امت من، مردی از کفار اهل کتاب را بدهند و گویند این فدای تو است از آتش» و در احادیث اهل بیت وارد است که «ناصبین و دشمنان ما را به سبب ظلمی که به شیعیان ما کرده اند و بدی ایشان را گفته اند فدای ایشان خواهند کرد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «روز قیامت یکی از شیعیان ما را که دوستی ما را محافظت کرده باشد، و در دین خود تقیه نموده باشد، و حقوق برادران مومن خود را به جا آورده باشد و لیکن در طاعت و عبادت کوتاهی کرده باشد می آورند و مقابل او صد نفر یا بیشتر، یا صد هزار از دشمنان ما را می گذارند و می گویند: اینها فدای تو است از آتش جهنم، پس آن مومنان را به بهشت می برند.
و این ناصبین را داخل جهنم می کنند»
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - خوف اصلح است یا رجاء؟
دانستی که خوف و رجا دو صفتاند از صفات محموده و اخلاق فاضله، و فضیلت آنها به اعتبار آن است که آدمی را بر طاعت و عبادت وا می دارند، و باعث مداوای دل رنجور می گردند و این در اشخاص مختلف می شود:
گاه است شخصی است که ترس و خوف، او را از طمع و امید بیشتر به کار وا می دارد، و چنین شخصی صفت خوف از برای او اصلح است از رجاء.
و گاه است شخص دیگر برعکس است، و حکم آن نیز برعکس است و کسی که بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ایمن از مکر الله بوده باشد صلاح او تحصیل صفت خوف است و کسی که یأس از رحمت خدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از برای او تحصیل صفت رجا است و شخصی که غریق بحر معاصی و گرفتار دام شهوات دنیویه بوده باشد باید در صدد تحصیل خوف برآید و کسی که معاصی ظاهریه و باطنیه را ترک کرده باشد اصلح از برای او این است که: ترس و امید او مساوی باشند.
و خلاصه اینکه هر کدام که آدمی را بیشتر بر تحصیل مقصود وا می دارد، تحصیل آن اهم است و اگر در این خصوص مساوی باشند اصلح، اعتدال این دو صفت و تساوی آنها است.
همچنان که خدای تعالی در وصف جماعتی می فرماید: «یدعون ربهم خوفا و طمعا» یعنی «پروردگار خود را می خوانند با ترس و امید» حضرت امیرالمومنین علیه السلام به یکی از اولاد خود فرمودند که «ای فرزند چنان از خدا بترس که همچنین دانی که اگر طاعات همه اهل زمین را کرده باشی از تو قبول نخواهد کرد و چنان به خدا امیدوار باش که چنان دانی که اگر گناهان همه اهل زمین را کرده باشی تو را خواهد آمرزید» حارث بن مغیره گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که «در وصیت لقمان چه بود؟ فرمودند که چیزهای عجیبه در آن بود، و عجیب تر از همه آنکه به پسر خود وصیت کرده بود که چنان از خدا بترس که اگر طاعت ثقلین را با خود ببری چنان دانی که تو را عذاب خواهد کرد و چنان امیدوار به او باش که اگر گناهان ثقلین را با خود ببری چنان دانی که تو را رحم خواهد نمود و بعد از آن، حضرت فرمودند که: پدرم می گفت که هیچ بنده مومنی نیست مگر آنکه در دل او دو نور است: یکی نور خوف، و یکی نور امید، که هر کدام را وزن کنی از دیگری زیادتر نیست» راز آنچه گفتیم ظاهر شد که: از برای سه کس صفت رجا افضل و اصلح است از صفت خوف: یکی کسی که واجبات خود را به جا آورد و از محرمات اجتناب کند، و لیکن نفس او در به جا آوردن مستحبات، و صرف عمر در طاعات کسل باشد و چنین شخصی باید امید وصول به آنچه خدا وعده فرموده از برای مقربین، در درجات علیین داشته باشد، تا نشاطی در خاطر او حاصل شده و او را بر جمیع اعمال صالحه وا بدارد.
دوم: کسی که عمر خود را به معصیت صرف کرده باشد، و صفحه نامه اعمال خود را سیاه کرده باشد، و به این جهت، از خلاصی خود از عذاب الهی مأیوس باشد، و چنانچه توبه و پشیمانی به خاطر او گذرد شیطان او را به ناامیدی بخواند و بگوید: توبه تو کجا قبول می شود؟ چه فایده بر توبه تو مترتب می گردد؟ و به این جهت از توبه و عبادت بازماند چنین شخصی نیز باید صفت رجا را تحصیل کند و فریب ابلیس را نخورد.
و بدان که پروردگار عالم را دریای بی منتهای فیض و رحمت است، و به یک بازگشت، گناه هفتاد ساله را می بخشد.
راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می دهد
کای گنه کاران هنوز امید عفوست از کریم
سوم: شخصی که چندان خوف بر او غلبه کرده باشد که مشرف بر هلاکت باشد، و از کثرت خوف، مظنه ضرر به بدن او باشد.
و غیر این سه طایفه اگر از اهل معصیت نباشد بهتر تساوی خوف و رجای اوست.
اما کسانی که به فریب شیطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، در طاعات و عبادات کسل، و در معاصی و سیئات، شجاع و قوی دل، نه در فکر حرام و حلال، و نه در اندیشه عقاب و نکال، مانند اکثر اهل عصر و مانند ابنای این روزگار.
پس دوای صفت رجا به ایشان دادن سم قاتل است، زیرا که از شنیدن وفور رحمت خدا به غیر از طغیان و جرأت ایشان بر عصیان، چیزی حاصل نمی شود پس واعظ مردم سزاوار است که: مرض هر شخصی را بشناسد و علت آن را بداند و مزاج مردم را بداند و هر کسی را به چیزی که رفع مرض او را کند معالجه کند، نه اینکه دوائی دهد که مرض او زیاد گردد
پس در مثل روزگار ما باید سعی در بیان اسباب ترس و خوف نمود، و مردم را از عذاب الهی ترسانید نه اینکه قصد از موعظه، دست آوردن دل مردم، و چشم داشت آفرین و تحسین از ایشان باشد، و از این جهت ذکر اسباب امیدواری را کنند و خود و مردم را به هلاکت افکنند.
و اما در مقامی که از این عائله نباشد و باعث جرأت بر معصیت نگردد شبهه ای نیست که بندگان را به خدا امیدوار نمودن اولی و افضل است، زیرا که طاعت با امید، به مراتب بالاتر و بهتر است از طاعتی که از ترس باشد و مقرب ترین مردم در نزد خدا کسی است که: او را بیشتر دوست داشته باشد و دوستی و امید به هم می رسد، نه ترس.
و از این جهت خدا قومی را سرزنش کرده است به بدگمانی به خدا و در اخبار پیشینیان رسیده است که: «خداوندا عالم به داود علیه السلام وحی فرستاد که دوست دار مرا و هر که مرا دوست دارد، و مردم را دوست من کن عرض کرد پروردگارا چگونه مردم را دوست تو کنم؟ فرمود که: نیکوئیهای مرا به ایشان ذکر کن و نعمتها و احسان مرا بیان نما و به یاد ایشان بیاور» یکی از بزرگان دین همیشه راههای امیدواری به خدا را از برای مردم ذکر می کرد، وقتی از دنیا رفت او را در خواب دیدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگار باز داشتند، خطاب رسید که : چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته مردم را به طمع و امیدواری وا می داشتی؟ عرض کردم که: خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم خدای تعالی فرمود که من تو را آمرزیدم».
بلی چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنکه آبخور صفت رجاء از دریای رحمت است و آبخور صفت خوف از دریای غضب و کسی که ملاحظه صفات مقتضیه لطف و رحمت را نماید بر او غالب می شود و مقامی از مقام محبت الهی بالاتر نیست.
و اما خوف، موقوف است به التفات به صفات مقتضیه غضب، و از آن محبتی چندان حاصل نمی شود بلی چون معاصی و غرور بر خلق غالب است خصوصا به اهل این زمان پس اصلح به حال ایشان غلبه خوف است، به قدری که ایشان را به طاعت وابدارد، و شهوات دنیویه را بر ایشان تلخ کند، و دل ایشان را از این خانه غرور بگسلاند، و خاطر ایشان را از علایق این عالم سرد کند و لیکن تا مادامی که مشرف بر مرگ نشده اند باید چنین باشند، اما در وقت مردن، اصلح به حال هر کسی آن است که صفت رجاء در آن وقت بر او غالب باشد، زیرا که خوف، تازیانه عمل است، و در آن هنگام، وقت عمل سر آمده است و زمان طاعت گذشته است و یمکن که خوف در آن وقت باعث کمی دوستی خدا شود.
و باید هر کسی با دوستی خدا از دنیا برود تا شوق لقای او را داشته باشد و کسی که خدا را دوست داشته باشد و شایق لقای او باشد شاد و فرحناک از دنیا می رود، زیرا که شادی بالاتر است از اینکه کسی به نزد محبوب خود رود و او را ملاقات کند همچنان که هیچ المی بدتر از این نیست که: کسی از محبوب خود مفارقت کند پس مسکین و بیچاره کسی که در آن وقت، دوستی فرزند و عیال و جاه و مال بر دل او غالب باشد و همه محبوبهای او در دنیا بوده باشد و دنیا بهشت او باشد، زیرا که بهشت جائی است که همه آنچه را آدمی دوست دارد در آنجا باشد.
پس با مرگ از بهشت بیرون می رود و این اول المی است که در وقت مرگ به اهل دنیا می رسد، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به او خواهد رسید و کسی که دوستی به دنیا نداشته باشد و علاقه به آنچه در آنجاست از برای او نباشد، دنیا از برای او حکم قفس و زندان را خواهد داشت و مرگ او رهائی از زندان خواهد بود و این اول بهجتی است که به او می رسد، علاوه بر چیزهائی که از برای او آماده است.
گاه است شخصی است که ترس و خوف، او را از طمع و امید بیشتر به کار وا می دارد، و چنین شخصی صفت خوف از برای او اصلح است از رجاء.
و گاه است شخص دیگر برعکس است، و حکم آن نیز برعکس است و کسی که بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ایمن از مکر الله بوده باشد صلاح او تحصیل صفت خوف است و کسی که یأس از رحمت خدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از برای او تحصیل صفت رجا است و شخصی که غریق بحر معاصی و گرفتار دام شهوات دنیویه بوده باشد باید در صدد تحصیل خوف برآید و کسی که معاصی ظاهریه و باطنیه را ترک کرده باشد اصلح از برای او این است که: ترس و امید او مساوی باشند.
و خلاصه اینکه هر کدام که آدمی را بیشتر بر تحصیل مقصود وا می دارد، تحصیل آن اهم است و اگر در این خصوص مساوی باشند اصلح، اعتدال این دو صفت و تساوی آنها است.
همچنان که خدای تعالی در وصف جماعتی می فرماید: «یدعون ربهم خوفا و طمعا» یعنی «پروردگار خود را می خوانند با ترس و امید» حضرت امیرالمومنین علیه السلام به یکی از اولاد خود فرمودند که «ای فرزند چنان از خدا بترس که همچنین دانی که اگر طاعات همه اهل زمین را کرده باشی از تو قبول نخواهد کرد و چنان به خدا امیدوار باش که چنان دانی که اگر گناهان همه اهل زمین را کرده باشی تو را خواهد آمرزید» حارث بن مغیره گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که «در وصیت لقمان چه بود؟ فرمودند که چیزهای عجیبه در آن بود، و عجیب تر از همه آنکه به پسر خود وصیت کرده بود که چنان از خدا بترس که اگر طاعت ثقلین را با خود ببری چنان دانی که تو را عذاب خواهد کرد و چنان امیدوار به او باش که اگر گناهان ثقلین را با خود ببری چنان دانی که تو را رحم خواهد نمود و بعد از آن، حضرت فرمودند که: پدرم می گفت که هیچ بنده مومنی نیست مگر آنکه در دل او دو نور است: یکی نور خوف، و یکی نور امید، که هر کدام را وزن کنی از دیگری زیادتر نیست» راز آنچه گفتیم ظاهر شد که: از برای سه کس صفت رجا افضل و اصلح است از صفت خوف: یکی کسی که واجبات خود را به جا آورد و از محرمات اجتناب کند، و لیکن نفس او در به جا آوردن مستحبات، و صرف عمر در طاعات کسل باشد و چنین شخصی باید امید وصول به آنچه خدا وعده فرموده از برای مقربین، در درجات علیین داشته باشد، تا نشاطی در خاطر او حاصل شده و او را بر جمیع اعمال صالحه وا بدارد.
دوم: کسی که عمر خود را به معصیت صرف کرده باشد، و صفحه نامه اعمال خود را سیاه کرده باشد، و به این جهت، از خلاصی خود از عذاب الهی مأیوس باشد، و چنانچه توبه و پشیمانی به خاطر او گذرد شیطان او را به ناامیدی بخواند و بگوید: توبه تو کجا قبول می شود؟ چه فایده بر توبه تو مترتب می گردد؟ و به این جهت از توبه و عبادت بازماند چنین شخصی نیز باید صفت رجا را تحصیل کند و فریب ابلیس را نخورد.
و بدان که پروردگار عالم را دریای بی منتهای فیض و رحمت است، و به یک بازگشت، گناه هفتاد ساله را می بخشد.
راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می دهد
کای گنه کاران هنوز امید عفوست از کریم
سوم: شخصی که چندان خوف بر او غلبه کرده باشد که مشرف بر هلاکت باشد، و از کثرت خوف، مظنه ضرر به بدن او باشد.
و غیر این سه طایفه اگر از اهل معصیت نباشد بهتر تساوی خوف و رجای اوست.
اما کسانی که به فریب شیطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، در طاعات و عبادات کسل، و در معاصی و سیئات، شجاع و قوی دل، نه در فکر حرام و حلال، و نه در اندیشه عقاب و نکال، مانند اکثر اهل عصر و مانند ابنای این روزگار.
پس دوای صفت رجا به ایشان دادن سم قاتل است، زیرا که از شنیدن وفور رحمت خدا به غیر از طغیان و جرأت ایشان بر عصیان، چیزی حاصل نمی شود پس واعظ مردم سزاوار است که: مرض هر شخصی را بشناسد و علت آن را بداند و مزاج مردم را بداند و هر کسی را به چیزی که رفع مرض او را کند معالجه کند، نه اینکه دوائی دهد که مرض او زیاد گردد
پس در مثل روزگار ما باید سعی در بیان اسباب ترس و خوف نمود، و مردم را از عذاب الهی ترسانید نه اینکه قصد از موعظه، دست آوردن دل مردم، و چشم داشت آفرین و تحسین از ایشان باشد، و از این جهت ذکر اسباب امیدواری را کنند و خود و مردم را به هلاکت افکنند.
و اما در مقامی که از این عائله نباشد و باعث جرأت بر معصیت نگردد شبهه ای نیست که بندگان را به خدا امیدوار نمودن اولی و افضل است، زیرا که طاعت با امید، به مراتب بالاتر و بهتر است از طاعتی که از ترس باشد و مقرب ترین مردم در نزد خدا کسی است که: او را بیشتر دوست داشته باشد و دوستی و امید به هم می رسد، نه ترس.
و از این جهت خدا قومی را سرزنش کرده است به بدگمانی به خدا و در اخبار پیشینیان رسیده است که: «خداوندا عالم به داود علیه السلام وحی فرستاد که دوست دار مرا و هر که مرا دوست دارد، و مردم را دوست من کن عرض کرد پروردگارا چگونه مردم را دوست تو کنم؟ فرمود که: نیکوئیهای مرا به ایشان ذکر کن و نعمتها و احسان مرا بیان نما و به یاد ایشان بیاور» یکی از بزرگان دین همیشه راههای امیدواری به خدا را از برای مردم ذکر می کرد، وقتی از دنیا رفت او را در خواب دیدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگار باز داشتند، خطاب رسید که : چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته مردم را به طمع و امیدواری وا می داشتی؟ عرض کردم که: خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم خدای تعالی فرمود که من تو را آمرزیدم».
بلی چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنکه آبخور صفت رجاء از دریای رحمت است و آبخور صفت خوف از دریای غضب و کسی که ملاحظه صفات مقتضیه لطف و رحمت را نماید بر او غالب می شود و مقامی از مقام محبت الهی بالاتر نیست.
و اما خوف، موقوف است به التفات به صفات مقتضیه غضب، و از آن محبتی چندان حاصل نمی شود بلی چون معاصی و غرور بر خلق غالب است خصوصا به اهل این زمان پس اصلح به حال ایشان غلبه خوف است، به قدری که ایشان را به طاعت وابدارد، و شهوات دنیویه را بر ایشان تلخ کند، و دل ایشان را از این خانه غرور بگسلاند، و خاطر ایشان را از علایق این عالم سرد کند و لیکن تا مادامی که مشرف بر مرگ نشده اند باید چنین باشند، اما در وقت مردن، اصلح به حال هر کسی آن است که صفت رجاء در آن وقت بر او غالب باشد، زیرا که خوف، تازیانه عمل است، و در آن هنگام، وقت عمل سر آمده است و زمان طاعت گذشته است و یمکن که خوف در آن وقت باعث کمی دوستی خدا شود.
و باید هر کسی با دوستی خدا از دنیا برود تا شوق لقای او را داشته باشد و کسی که خدا را دوست داشته باشد و شایق لقای او باشد شاد و فرحناک از دنیا می رود، زیرا که شادی بالاتر است از اینکه کسی به نزد محبوب خود رود و او را ملاقات کند همچنان که هیچ المی بدتر از این نیست که: کسی از محبوب خود مفارقت کند پس مسکین و بیچاره کسی که در آن وقت، دوستی فرزند و عیال و جاه و مال بر دل او غالب باشد و همه محبوبهای او در دنیا بوده باشد و دنیا بهشت او باشد، زیرا که بهشت جائی است که همه آنچه را آدمی دوست دارد در آنجا باشد.
پس با مرگ از بهشت بیرون می رود و این اول المی است که در وقت مرگ به اهل دنیا می رسد، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به او خواهد رسید و کسی که دوستی به دنیا نداشته باشد و علاقه به آنچه در آنجاست از برای او نباشد، دنیا از برای او حکم قفس و زندان را خواهد داشت و مرگ او رهائی از زندان خواهد بود و این اول بهجتی است که به او می رسد، علاوه بر چیزهائی که از برای او آماده است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - ضعف نفس و سستی آن
و علامت این صفت خبیثه، عجز و زبونی و اضطراب است در وقت حدوث حادثه یا نزول بلیه، و متزلزل شدن به هر چیزی است، اگر چه جزئی باشد.
و این صفتی است خبیث در دل، و صاحب آن در نظرها خوار و بی مقدار، و لازم آن، ذلت و عدم مهابت، و کناره جستن از کارهای بزرگ و امور عالیه، و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر، و اضطراب و تزلزل به اندک چیزی از بلاها و مخاوف است.
و صاحب این صفت، از رسیدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور، و از بزرگی و عزت در هر دو عالم بر کنار و دور است پیوسته قلب او مضطرب و لرزان، و همیشه از حوادث دنیا خائف و ترسان است هر ساعتی در تشویشی و غمی، و هر لحظه در بیمی و المی است طبیعت او طبیعت کودکان، و جبلت او جبلت زنان است.
جامه مردان بر او عار، و از مردی و مردمی برکنار است.
و در اخبار وارد شده است که: «مومن از ذلت نفس بریء است» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «خداوند عالم، بنده مومن را در هر کاری اختیار داد، و لیکن مرخص نفرموده است او را که خود را ذلیل و بی قدر کند آیا نشنیده ای که خدا می فرماید «و لله العزه و لرسوله و للمومنین» یعنی «عزت از برای خدا و پیغمبر و مومنان است پس بنده مومن باید خود را عزیز بدارد و ذلیل ننماید باید مومن از کوه محکم تر باشد از کوه با تیشه می توان چیزی شکست ولی از دین مومن چیزی شکسته نمی شود» و علاج این صفت خبیثه، چنان است که در جبن و خوف مذموم، و تحصیل کردن ضد آن مذکور گشت.
و این صفتی است خبیث در دل، و صاحب آن در نظرها خوار و بی مقدار، و لازم آن، ذلت و عدم مهابت، و کناره جستن از کارهای بزرگ و امور عالیه، و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر، و اضطراب و تزلزل به اندک چیزی از بلاها و مخاوف است.
و صاحب این صفت، از رسیدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور، و از بزرگی و عزت در هر دو عالم بر کنار و دور است پیوسته قلب او مضطرب و لرزان، و همیشه از حوادث دنیا خائف و ترسان است هر ساعتی در تشویشی و غمی، و هر لحظه در بیمی و المی است طبیعت او طبیعت کودکان، و جبلت او جبلت زنان است.
جامه مردان بر او عار، و از مردی و مردمی برکنار است.
و در اخبار وارد شده است که: «مومن از ذلت نفس بریء است» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «خداوند عالم، بنده مومن را در هر کاری اختیار داد، و لیکن مرخص نفرموده است او را که خود را ذلیل و بی قدر کند آیا نشنیده ای که خدا می فرماید «و لله العزه و لرسوله و للمومنین» یعنی «عزت از برای خدا و پیغمبر و مومنان است پس بنده مومن باید خود را عزیز بدارد و ذلیل ننماید باید مومن از کوه محکم تر باشد از کوه با تیشه می توان چیزی شکست ولی از دین مومن چیزی شکسته نمی شود» و علاج این صفت خبیثه، چنان است که در جبن و خوف مذموم، و تحصیل کردن ضد آن مذکور گشت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - قوت نفس و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این صفت، بزرگی نفس و محکمی دل است و علامت آن، آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می شود، و مانند گیاه ضعیف، با هر بادی متزلزل نگردد و چون موش و روباه با هر حرکت پائی به چپ و راست ندود، بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد التفات نکند، و چون شیر قوی پنجه از حمله دلاوران رونگرداند
و در احادیث وارد است که: مومن، صاحب صلابت و مهابت و عزت است و همه اینها فرع بزرگی نفس و قوت دل است
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مومن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت و ظفر در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت» و کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد که فی الحقیقه سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات است خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او همعنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشان باک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد چنانکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر موئی تفاوت در حال من هم نمی رسد» بلکه کسی را که این صفت عنایت شد در پیش او مرض و صحت، بلکه حیات و موت، بی تفاوت است، و از گردش روزگار و تقلب لیل و نهار مطلقا متأثر نمی گردد و از تبدل احوال، و تراکم أهوال اصلا متزلزل نمی شود.
و این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید و چشمه ای نیست که هر بی سر و پائی از آن آب تواند نوشید سرا پرده ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که بجز یکه سواران معرکه مردانگی، در آن جولان نکنند و راهی است که بجز نامداران وادی شیر دلی قدم در آن ننهند.
سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود.
بو سعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
و طریق تحصیل این صفت، از آنچه در تحصیل صفت شجاعت، و دفع خوف مذموم گذشت معلوم می شود.
و در احادیث وارد است که: مومن، صاحب صلابت و مهابت و عزت است و همه اینها فرع بزرگی نفس و قوت دل است
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مومن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت و ظفر در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت» و کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد که فی الحقیقه سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات است خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او همعنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشان باک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد چنانکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر موئی تفاوت در حال من هم نمی رسد» بلکه کسی را که این صفت عنایت شد در پیش او مرض و صحت، بلکه حیات و موت، بی تفاوت است، و از گردش روزگار و تقلب لیل و نهار مطلقا متأثر نمی گردد و از تبدل احوال، و تراکم أهوال اصلا متزلزل نمی شود.
و این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید و چشمه ای نیست که هر بی سر و پائی از آن آب تواند نوشید سرا پرده ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که بجز یکه سواران معرکه مردانگی، در آن جولان نکنند و راهی است که بجز نامداران وادی شیر دلی قدم در آن ننهند.
سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود.
بو سعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
و طریق تحصیل این صفت، از آنچه در تحصیل صفت شجاعت، و دفع خوف مذموم گذشت معلوم می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
بی غیرتی و بی حمیتی
صفت ششم بی غیرتی و بی حمیتی است و آن، کوتاهی و اهمال کردن است در محافظت آنچه نگاهبانی آن لازم است از دین و عرض و اولاد و اموال و این مرض، از مهلکات عظیمه، و صفات خبیثه است و بسا باشد که به دیوثی منجر شود
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «دل مرد بی غیرت سرنگون است» و فرمودند که «اگر مردی در اهل خانه خود امری ببیند که منافی غیرت باشد و به غیرت نیاید خدا مرغی را می فرستد که آن را قفندر گویند و چهل روز بر در خانه او می نشیند و فریاد می کند که: خدا غیور است و هر صاحب غیرت را دوست دارد و اگر آن مرد به غیرت آمد و آنچه منافی غیرت است از خود دور کرد فبها، و الا پرواز می کند و بر سر او می نشیند و فریاد می کند، و پرهای خود را بر چشمهای او می زند و می پرد، و بعد از آن، روح ایمان از آن مرد مفارقت می کند، و ملائکه او را دیوث می نامند» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام در وقتی که در عراق بودند فرمودند: «ای اهل عراق شنیده ام که زنان شما در راهها با مردان مدافعه می کنند، یعنی: شانه به یکدیگر می زنند که راه بدهند، آیا حیا نمی کنید؟» و باز فرمودند که «چرا حیا نمی کنید و به غیرت نمی آئید که زنان شما به بازارها می روند و با کفار شانه به هم می زنند که راه بیابند؟» و ضد این صفت، غیرت و حمیت است و آن نتیجه شجاعت و قوت نفس است، و از شرایف ملکات و فضایل صفات است.
و کسی که از این صفت خالی است از زمره مردان خارج، و نام مردی بر او نالایق است.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «خداوند تبارک و تعالی غیور است، و صفت غیرت را دوست می دارد، و از غیرت اوست که همه اعمال ناشایسته ظاهریه و باطنیه را حرام کرده است».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «دل مرد بی غیرت سرنگون است» و فرمودند که «اگر مردی در اهل خانه خود امری ببیند که منافی غیرت باشد و به غیرت نیاید خدا مرغی را می فرستد که آن را قفندر گویند و چهل روز بر در خانه او می نشیند و فریاد می کند که: خدا غیور است و هر صاحب غیرت را دوست دارد و اگر آن مرد به غیرت آمد و آنچه منافی غیرت است از خود دور کرد فبها، و الا پرواز می کند و بر سر او می نشیند و فریاد می کند، و پرهای خود را بر چشمهای او می زند و می پرد، و بعد از آن، روح ایمان از آن مرد مفارقت می کند، و ملائکه او را دیوث می نامند» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام در وقتی که در عراق بودند فرمودند: «ای اهل عراق شنیده ام که زنان شما در راهها با مردان مدافعه می کنند، یعنی: شانه به یکدیگر می زنند که راه بدهند، آیا حیا نمی کنید؟» و باز فرمودند که «چرا حیا نمی کنید و به غیرت نمی آئید که زنان شما به بازارها می روند و با کفار شانه به هم می زنند که راه بیابند؟» و ضد این صفت، غیرت و حمیت است و آن نتیجه شجاعت و قوت نفس است، و از شرایف ملکات و فضایل صفات است.
و کسی که از این صفت خالی است از زمره مردان خارج، و نام مردی بر او نالایق است.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «خداوند تبارک و تعالی غیور است، و صفت غیرت را دوست می دارد، و از غیرت اوست که همه اعمال ناشایسته ظاهریه و باطنیه را حرام کرده است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در اولاد و تربیت او
و اما مقتضای غیرت بر اولاد، آن است که در ابتدای امر، مراقب احوال او باشی و از برای پرستاری و شیر دادن او زنی صاحب عفت و صلاح معین نمائی و غذای او را از حلال مهیا سازی، زیرا که طفلی که گوشت او از شیری که از غذای حرام به هم رسیده متکون شود طبع او خبیث می شود، و طینت او از خباثت سرشته می گردد و چون به سرحد تمیز رسد باید او را از آداب نیکان بیاموزی و آداب خوردن و گفتن و نشستن و برخاستن و غیر اینها به او یاد دهی.
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن.
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند.
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد.
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری.
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی.
نوآموز را ذکر و تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به
و اگر فعل قبیحی از او سر زد دفعه اول ندیده انگاری و به روی او نیاوری، و چنان وانمود کنی که کسی جرأت نمی کند که چنین کاری بکند، خصوصا اگر خود طفل بخواهد آن را پنهان کند، تا جری نشود.
پس اگر دوباره آن کار از او سر زند در خفیه او را عتاب و خطاب کنی، و چنان نمائی که اگر این، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا می گردد، و بسیار در مقام عتاب برنیائی و باید پدر هیبت خود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بی وقع نسازد و مادر باید او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشایست منع کند.
و چون تمیز او بیشتر شد او را به عبادت بداری و دنیا را در نظر او خار سازی و او را به پروردگار امیدوار نمائی و آخرت را در نظر او جلوه دهی و عظمت خدا را به او ذکر کنی و چون چنین نمائی این اخلاق در دل طفل راسخ می شود و بعد از بلوغ داخل زمره اخیار و از برای پدر و مادر از باقیات صالحات خواهد بود.
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار
نبیند جفا بیند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است که سعی در تادیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او و دل او پاک، و جوهر او صاف است و قابل هر نیک و بدی هست و به هر چه تعلیم دهد نشو و نما می کند و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است، پس او را ضایع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود و دختر را نیز باید مانند پسر تربیت داد، مگر در چیزهائی که تفاوت میان پسر و دختر است پس باید او را پرده نشینی و حیا و حجاب و عفت و امثال اینها آموخت و بعد از آنکه این آداب را به فرزند آموخت ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن.
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند.
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد.
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری.
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی.
نوآموز را ذکر و تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به
و اگر فعل قبیحی از او سر زد دفعه اول ندیده انگاری و به روی او نیاوری، و چنان وانمود کنی که کسی جرأت نمی کند که چنین کاری بکند، خصوصا اگر خود طفل بخواهد آن را پنهان کند، تا جری نشود.
پس اگر دوباره آن کار از او سر زند در خفیه او را عتاب و خطاب کنی، و چنان نمائی که اگر این، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا می گردد، و بسیار در مقام عتاب برنیائی و باید پدر هیبت خود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بی وقع نسازد و مادر باید او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشایست منع کند.
و چون تمیز او بیشتر شد او را به عبادت بداری و دنیا را در نظر او خار سازی و او را به پروردگار امیدوار نمائی و آخرت را در نظر او جلوه دهی و عظمت خدا را به او ذکر کنی و چون چنین نمائی این اخلاق در دل طفل راسخ می شود و بعد از بلوغ داخل زمره اخیار و از برای پدر و مادر از باقیات صالحات خواهد بود.
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار
نبیند جفا بیند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است که سعی در تادیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او و دل او پاک، و جوهر او صاف است و قابل هر نیک و بدی هست و به هر چه تعلیم دهد نشو و نما می کند و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است، پس او را ضایع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود و دختر را نیز باید مانند پسر تربیت داد، مگر در چیزهائی که تفاوت میان پسر و دختر است پس باید او را پرده نشینی و حیا و حجاب و عفت و امثال اینها آموخت و بعد از آنکه این آداب را به فرزند آموخت ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در مال
و اما غیرت در مال، آن است که بدانی که هر کس مادامی که در دار دنیاست به مال محتاج، و تحصیل آخرت به آن موقوف است، زیرا که معرفت و طاعت، به بقاء بدن و حیات منوط، و بقاء آنها به غذا و قوت مربوط است.
پس عاقل باید که بعد از آنکه از مداخل حلال، تحصیل آن را نمود، سعی در محافظت آن کند، به این نحو که بی مصرف آن را خرج نکند و به مصرفی که فایده اخروی یا دنیوی ندارد نرساند و به غیر مستحق ندهد و به ریا و مفاخرت بر باد ندهد و به خودنمائی و خودفروشی خرج نکند و از دزدان و اهل خیانت آن را محافظت کند.
و تا تواند ظلمه را بر آن مسلط نسازد و تمکین ایشان رد بردن مالش ندهد و غیر از اینها از مصارفی که شرعا رجحانی نداشته باشد و عوض آن از برای آن در دنیا و آخرت نیست بلکه مقتضای غیرت آن است که تا خود زنده است اموال خود را به مصرفی رساند که فایده ش به خودش عاید شود و از برای وارث نگذارد مگر آنکه او را فرزند خلفی باشد که از جمله اخیار بوده باشد، که وجود او نیز به منزله وجود خود اوست و در ثواب او شریک است.
و چگونه صاحب غیرت و حمیت خود را راضی می کند که مالی را که روز و شب در تحصیل آن تعب کشیده، و در جمع کردن آن، عمر خود را تلف کرده، و در عرصات محشر از عهده حساب آن باید برآید از برای شوهر زن خود بگذارد تا آن را بخورد و قوت گیرد و با زن او جماع کند و منتهای مطلب آن زن خبیثه این باشد که از آن مال، غذاهای مقوی ترتیب دهد که شوهرش در مجامعت کردن قوی تر گردد و حقیقت آن است که این مخنثی است که قلتبان و دیوث خود را به آن راضی نمی کند چه جای صاحب غیرت و حمیت.
و همچنین است گذاشتن مالی از برای سایر ورثه که حق آن میت بیچاره را نمی شناسند، و از او یاد نمی کنند مانند پسران بدگهر، و شوهران دختر، و برادران، و برادر زادگان، و عم و عمه و خال و خاله و غیر اینها و ایشان اگر چه مثل شوهر زن نیستند، اما هرگاه از اهل خیر و صلاح نباشند مال از برای ایشان گذاشتن به غیر از وزر و وبال و فحش و دشنام، دیگر ثمری ندارد، همچنان که در اهل این عصر مشاهده می کنیم.
پس عاقل باید که بعد از آنکه از مداخل حلال، تحصیل آن را نمود، سعی در محافظت آن کند، به این نحو که بی مصرف آن را خرج نکند و به مصرفی که فایده اخروی یا دنیوی ندارد نرساند و به غیر مستحق ندهد و به ریا و مفاخرت بر باد ندهد و به خودنمائی و خودفروشی خرج نکند و از دزدان و اهل خیانت آن را محافظت کند.
و تا تواند ظلمه را بر آن مسلط نسازد و تمکین ایشان رد بردن مالش ندهد و غیر از اینها از مصارفی که شرعا رجحانی نداشته باشد و عوض آن از برای آن در دنیا و آخرت نیست بلکه مقتضای غیرت آن است که تا خود زنده است اموال خود را به مصرفی رساند که فایده ش به خودش عاید شود و از برای وارث نگذارد مگر آنکه او را فرزند خلفی باشد که از جمله اخیار بوده باشد، که وجود او نیز به منزله وجود خود اوست و در ثواب او شریک است.
و چگونه صاحب غیرت و حمیت خود را راضی می کند که مالی را که روز و شب در تحصیل آن تعب کشیده، و در جمع کردن آن، عمر خود را تلف کرده، و در عرصات محشر از عهده حساب آن باید برآید از برای شوهر زن خود بگذارد تا آن را بخورد و قوت گیرد و با زن او جماع کند و منتهای مطلب آن زن خبیثه این باشد که از آن مال، غذاهای مقوی ترتیب دهد که شوهرش در مجامعت کردن قوی تر گردد و حقیقت آن است که این مخنثی است که قلتبان و دیوث خود را به آن راضی نمی کند چه جای صاحب غیرت و حمیت.
و همچنین است گذاشتن مالی از برای سایر ورثه که حق آن میت بیچاره را نمی شناسند، و از او یاد نمی کنند مانند پسران بدگهر، و شوهران دختر، و برادران، و برادر زادگان، و عم و عمه و خال و خاله و غیر اینها و ایشان اگر چه مثل شوهر زن نیستند، اما هرگاه از اهل خیر و صلاح نباشند مال از برای ایشان گذاشتن به غیر از وزر و وبال و فحش و دشنام، دیگر ثمری ندارد، همچنان که در اهل این عصر مشاهده می کنیم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - وقار و طمأنینه
ضد صفت عجله، «وقار» است و آن عبارت است از اطمینان نفس و سکون آن در گفتار و کردار و حرکات و سکنات، هم پیش از آنکه شروع در یکی از آنها کند و هم بعد از آن، تا هر جزئی از آن کار را به موافق فکر و تدبیر به جا آورد
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سوء ظن به خدا و خلق
صفت هشتم سوء ظن و بددلی است به خدا و خلق و این صفت رذیله نتیجه جبن و ضعف نفس است، زیرا که هر جبان ضعیف النفسی، هر فکر فاسدی که به خاطرش می گذرد و به قوه واهمه او درمی آید اعتقاد می کند و پی آن می رود و این صفت خبیثه از مهلکات عظیمه است خداوند عالم می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم» یعنی «ای گروه مومنین، اجتناب کنید از بسیاری از گمان ها بدرستی که بعضی از گمانها گناه است» و دیگر می فرماید: «و ظنتم ظن السوء و کنتم قوما بورا» یعنی گمان بد بردید، و شما قومی بودید به هلاکت رسیده» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام می فرماید که «باید امر برادر مومن خود را به بهترین محامل حمل کنی و باید به سخنی که از برادر تو سرزند گمان بد نبری مادامی که محمل خوبی از برای آن بیابی» و مروی است که «خدای تعالی حرام کرده است از هر مسلمی خون او را و عرض او را و ظن بد به او بردن را» و همین مذمت از برای ظن بد کافی است که آن را قرین کشتن مسلم و دست اندازی به حریم و عرض او نموده و شکی نیست که هر که در باطن، بد به دیگری برد و او را به شر و فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را می بیند، و اکرام او را کما ینبغی بجا نمی آورد و در حقوق او کوتاهی می کند بلکه مضایقه از غیبت، و اظهار آنچه گمان به او برده نمی کند و همه این امور منشأ هلاکت او می شود.
و شبهه ای نیست در اینکه هر که ظن بد به مسلمانان می برد خبیث النفس و بد باطن است، و هر کسی را مثل خود می داند و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت می کند و دل هر مومن پاک طینتی نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدی نمی برد.
آری، آری: از کوزه همان برون تراود که در اوست
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش
و سر اینکه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده آن است که آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث، زیرا که بجز علام الغیوب احدی از باطن دیگری آگاه نیست، و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد
پس چگونه می توانید شد که کسی چیزی را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدی که آدمی می کند امری است که از راهی که نمی داند به دل او افتاده و نیست آن راه، مگر راه شیطان پس شیطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده و آدمی چگونه خبری که شیطان داده باشد قبول می کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقی فاسق تر است.
و خدا می فرماید: «ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا» یعنی «اگر فاسقی شما را خبری آورد تبین کنید و آن را قبول نکنید» پس از برای اهل ایمان جایز نیست که تصدیق آن لعین را کنند اگر چه بعضی قرائن خارجیه به آن ضم شود، تا به سر حد یقین رسد.
پس هرگاه عالمی را در خانه امیر ظالمی ببینی شیطان به گمان تو می اندازد که او به جهت طمع به آنجا رفته، تو باید آن را به دل خود راه ندهی، زیرا که شاید باعث رفتنش اعانت مظلومی باشد و اگر از دهن مسلمانی بوی شراب یابی باید جزم به اینکه او شراب حرام نوشیده است نکنی، زیرا که می شود که مزمزه کرده باشد و ریخته باشد، یا بر آشامیدن آن مجبور بوده باشد، یا به تجویز طبیب حاذقی به جهت مداوائی آشامیده باشد و بالجمله باید حکم تو بر افعال مسلمین چون حکم و شهادت بر اموال ایشان باشد و همچنان که در مال حکم نمی کنی مگر به آنچه دیده ای، یا با اقرار شنیده ای، یا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده اند، همچنین در افعال ایشان باید چنین باشی.
و اگر عادل، بدیی از مسلمی نقل کند باید توقف کنی نه تکذیب آن عادل را کنی، و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خود را در محل تهمت درآورد ملامت نکند کسی را که به او بدگمان شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که صفیه دختر حی بن اخطب، حرم محترم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حکایت کرد که «وقتی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند من به دیدن او رفتم و بعد از شام از پیش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم آن عالی جناب قدری راه همراه من آمد و تکلم می کرد، شخصی از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آواز داده فرمود: این زن من صفیه است آن شخص عرض کرد چه جای این سخن بود، حاشا که من به شما ظن بد برم حضرت فرمود: شیطان در رگ و خون بنی آدم جا دارد ترسیدم بر شما داخل شود و باعث هلاک شما شود» و در این فعل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو ارشاد عظیم از برای امت است: یکی اینکه باید نهایت احتراز از ظن بد کرد دوم اینکه هر کسی اگر چه مثل پیغمبر خدا باشد باید خود را از محل تهمت نگاه دارد.
پس کسی که عالم پرهیزکار باشد و در میان مردم معروف به صلاح و دیانت باشد مغرور نشود که کسی به من ظن بد نمی برد، و به این جهت خود را از محل تهمت محافظت نکند، زیرا که هر فردی از انسان اگر چه اورع و اعلم جمیع مردم باشد همه کس او را به یک نظر نمی بیند بلکه اگر جمعی کثیر او را ظاهر و باطنا خوب دانند و همه افعال او را حمل بر صحت نمایند، جمعی دیگر هستند که طالب عیب او باشند و اعتقاد تمام به او نداشته باشند و ایشان البته در محل تهمت زدن به او می باشند.
و عین الرضا عن کل عیب کلیله
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یعنی چشم دوستی از دیدن هر عیبی کند است، اما چشم عداوت و دشمنی، بدیها را ظاهر می کند و هر دشمن حسودی نگاه نمی کند مگر به چشم دشمنی پس آنچه خوبی که از آدمی دید می پوشاند و در تجسس بدیها برمی آید و هر بدی، البته به دیگران گمان بد می برد و ایشان را چون خود می داند و هر معیوب رسوائی، دیگران را مانند خود رسوا و عیبناک می خواهد، عیوب ایشان را در میان مردم ظاهر می کند تا مردم از فکر او بیرون روند و زبان ایشان از او کوتاه گردد «و البلیه اذا عمت طابت» یعنی «هر بلائی که عمومیت هم می رساند گوارا می شود».
پس بر هر مومنی لازم است که خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان بد به او نبرند و به معصیت نیفتند و این شخص هم در معصیت ایشان شریک باشد، زیرا که هر که سبب معصیت دیگری شود او هم در گناه با او شریک خواهد بود.
و از این جهت خداوند عالم فرموده: «دشنام مدهید به کسانی که غیر خدا را می خوانند، که ایشان هم خدا را دشنام دهند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چگونه می بینید حال کسی را که پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ عرض کردند که آیا کسی پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ فرمود: بلی کسی که پدر و مادر غیر را دشنام دهد، آن غیر هم پدر و مادر او را دشنام دهد».
و شبهه ای نیست در اینکه هر که ظن بد به مسلمانان می برد خبیث النفس و بد باطن است، و هر کسی را مثل خود می داند و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت می کند و دل هر مومن پاک طینتی نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدی نمی برد.
آری، آری: از کوزه همان برون تراود که در اوست
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش
و سر اینکه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده آن است که آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث، زیرا که بجز علام الغیوب احدی از باطن دیگری آگاه نیست، و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد
پس چگونه می توانید شد که کسی چیزی را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدی که آدمی می کند امری است که از راهی که نمی داند به دل او افتاده و نیست آن راه، مگر راه شیطان پس شیطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده و آدمی چگونه خبری که شیطان داده باشد قبول می کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقی فاسق تر است.
و خدا می فرماید: «ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا» یعنی «اگر فاسقی شما را خبری آورد تبین کنید و آن را قبول نکنید» پس از برای اهل ایمان جایز نیست که تصدیق آن لعین را کنند اگر چه بعضی قرائن خارجیه به آن ضم شود، تا به سر حد یقین رسد.
پس هرگاه عالمی را در خانه امیر ظالمی ببینی شیطان به گمان تو می اندازد که او به جهت طمع به آنجا رفته، تو باید آن را به دل خود راه ندهی، زیرا که شاید باعث رفتنش اعانت مظلومی باشد و اگر از دهن مسلمانی بوی شراب یابی باید جزم به اینکه او شراب حرام نوشیده است نکنی، زیرا که می شود که مزمزه کرده باشد و ریخته باشد، یا بر آشامیدن آن مجبور بوده باشد، یا به تجویز طبیب حاذقی به جهت مداوائی آشامیده باشد و بالجمله باید حکم تو بر افعال مسلمین چون حکم و شهادت بر اموال ایشان باشد و همچنان که در مال حکم نمی کنی مگر به آنچه دیده ای، یا با اقرار شنیده ای، یا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده اند، همچنین در افعال ایشان باید چنین باشی.
و اگر عادل، بدیی از مسلمی نقل کند باید توقف کنی نه تکذیب آن عادل را کنی، و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خود را در محل تهمت درآورد ملامت نکند کسی را که به او بدگمان شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که صفیه دختر حی بن اخطب، حرم محترم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حکایت کرد که «وقتی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند من به دیدن او رفتم و بعد از شام از پیش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم آن عالی جناب قدری راه همراه من آمد و تکلم می کرد، شخصی از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آواز داده فرمود: این زن من صفیه است آن شخص عرض کرد چه جای این سخن بود، حاشا که من به شما ظن بد برم حضرت فرمود: شیطان در رگ و خون بنی آدم جا دارد ترسیدم بر شما داخل شود و باعث هلاک شما شود» و در این فعل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو ارشاد عظیم از برای امت است: یکی اینکه باید نهایت احتراز از ظن بد کرد دوم اینکه هر کسی اگر چه مثل پیغمبر خدا باشد باید خود را از محل تهمت نگاه دارد.
پس کسی که عالم پرهیزکار باشد و در میان مردم معروف به صلاح و دیانت باشد مغرور نشود که کسی به من ظن بد نمی برد، و به این جهت خود را از محل تهمت محافظت نکند، زیرا که هر فردی از انسان اگر چه اورع و اعلم جمیع مردم باشد همه کس او را به یک نظر نمی بیند بلکه اگر جمعی کثیر او را ظاهر و باطنا خوب دانند و همه افعال او را حمل بر صحت نمایند، جمعی دیگر هستند که طالب عیب او باشند و اعتقاد تمام به او نداشته باشند و ایشان البته در محل تهمت زدن به او می باشند.
و عین الرضا عن کل عیب کلیله
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یعنی چشم دوستی از دیدن هر عیبی کند است، اما چشم عداوت و دشمنی، بدیها را ظاهر می کند و هر دشمن حسودی نگاه نمی کند مگر به چشم دشمنی پس آنچه خوبی که از آدمی دید می پوشاند و در تجسس بدیها برمی آید و هر بدی، البته به دیگران گمان بد می برد و ایشان را چون خود می داند و هر معیوب رسوائی، دیگران را مانند خود رسوا و عیبناک می خواهد، عیوب ایشان را در میان مردم ظاهر می کند تا مردم از فکر او بیرون روند و زبان ایشان از او کوتاه گردد «و البلیه اذا عمت طابت» یعنی «هر بلائی که عمومیت هم می رساند گوارا می شود».
پس بر هر مومنی لازم است که خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان بد به او نبرند و به معصیت نیفتند و این شخص هم در معصیت ایشان شریک باشد، زیرا که هر که سبب معصیت دیگری شود او هم در گناه با او شریک خواهد بود.
و از این جهت خداوند عالم فرموده: «دشنام مدهید به کسانی که غیر خدا را می خوانند، که ایشان هم خدا را دشنام دهند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چگونه می بینید حال کسی را که پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ عرض کردند که آیا کسی پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ فرمود: بلی کسی که پدر و مادر غیر را دشنام دهد، آن غیر هم پدر و مادر او را دشنام دهد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
راه معالجه بدگمانی به خدا و خلق
و طریق معالجه بدگمانی به خدا و خلق آن است که بعد از ملاحظه فساد، و شرافت ضدش، «که گمان نیک باشد» هرگاه گمان بدی از کسی به خاطر تو بگذرد اعتنائی به آن نکنی و دل خود را به آن شخص بد نسازی، و رفتار خود را با او تفاوت ندهی، و تفقد و اکرام و احترامی که نسبت به او به عمل می آوری کم ننمائی.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستی او بیفزائی و در خلوت او را دعا کنی، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از خوف زیادتی احترام و دعای به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائی و لغزشی از شخصی برخوردی باید او را در خلوت نصیحت کنی، نه اینکه ابتدا به غیبت و بدگوئی او نمائی و باید از خطا کردن او محزون باشی، همچنان که از لغزش خود محزون می شوی و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد و هرگاه چنین رفتار نمائی از برای تو ثواب حزن بر خطای او و ثواب نصیحت کردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستی او بیفزائی و در خلوت او را دعا کنی، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از خوف زیادتی احترام و دعای به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائی و لغزشی از شخصی برخوردی باید او را در خلوت نصیحت کنی، نه اینکه ابتدا به غیبت و بدگوئی او نمائی و باید از خطا کردن او محزون باشی، همچنان که از لغزش خود محزون می شوی و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد و هرگاه چنین رفتار نمائی از برای تو ثواب حزن بر خطای او و ثواب نصیحت کردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حسن ظن به خدا و خلق
بدان که همچنان که مذکور شد ضد بدگمانی به خدا و خلق، حسن ظن به آنها است و فواید آن بسیار، و ثمرات آن بیرون از حد شمار است و اخباری که در فضیلت حسن ظن به خدا وارد شده است قبل از این مذکور و فایده آن معلوم گردید و بیان شد که آن باعث نجات و نشاط در عبادات و محبت به خدا است، که اعلای مقامات است.
پس بر هر بنده لازم است که او را به خود هزار مرتبه مهربان تر از پدر و مادر بداند و همچنین بر او لازم است که گمان بد به هیچ یک از مسلمین نبرد و گفتار و کردار ایشان را حمل بر بدی ننماید بلکه هر عملی از هر که می بیند و هر سخنی از هر که می شنود باید آن را به بهترین محامل حمل کند و تکذیب او را نکند و اگر احتمال بدی به خاطر او گذرد، و هم خود را خطاکار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون چندی گذرد این صفت ملکه او می شود و بدگمانی از خاطر او مرتفع می گردد.
بلی اگر گمان بدی نسبت به کسی کند که اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد باعث ضرر دینی یا دنیوی باشد لازم است که حزم و احتیاط را به جای آورد، و امور دین و دنیای خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.
پس بر هر بنده لازم است که او را به خود هزار مرتبه مهربان تر از پدر و مادر بداند و همچنین بر او لازم است که گمان بد به هیچ یک از مسلمین نبرد و گفتار و کردار ایشان را حمل بر بدی ننماید بلکه هر عملی از هر که می بیند و هر سخنی از هر که می شنود باید آن را به بهترین محامل حمل کند و تکذیب او را نکند و اگر احتمال بدی به خاطر او گذرد، و هم خود را خطاکار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون چندی گذرد این صفت ملکه او می شود و بدگمانی از خاطر او مرتفع می گردد.
بلی اگر گمان بدی نسبت به کسی کند که اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد باعث ضرر دینی یا دنیوی باشد لازم است که حزم و احتیاط را به جای آورد، و امور دین و دنیای خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غضب و اسباب آن
صفت نهم غضب است و آن عبارت است از: حالت نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی و از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام می شود و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی می شود که از آن حرکت، حرارتی مفرط حاصل، و از آن حرارت دود تیره ای برمی خیزد و دماغ و رگها را ممتلی می سازد، و نور عقل را می پوشاند، و اثر قوه عاقله را ضعیف می کند.
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند، و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود.
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند: بعضی در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند.
و طایفه ای در طرف تفریطند، و مطلقا قوه غضبیه ندارند و در جائی که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا برنمی آیند.
و گروهی بر جاده اعتدال مستقیم اند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمی کنند.
و شکی نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوت نفس است و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خواری است و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسی را که هیچ قوه غضبیه نباشد بی غیرت و خالی از حمیت است.
و از این جهت گفته اند: «کسی که در موضع غضب به غضب نیاید خر است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از برای دنیا هرگز به غضب نمی آمد اما هرگاه از برای حق، غضبناک می شد احدی را نمی شناخت، و غضب او تسکین نمی یافت تا یاری حق را نمی کرد» و از آنچه گفتیم معلوم شد که غضب مذموم، آن است که در حد افراط باشد، زیرا که اعتدال آن، ممدوح است و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند، و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود.
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند: بعضی در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند.
و طایفه ای در طرف تفریطند، و مطلقا قوه غضبیه ندارند و در جائی که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا برنمی آیند.
و گروهی بر جاده اعتدال مستقیم اند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمی کنند.
و شکی نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوت نفس است و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خواری است و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسی را که هیچ قوه غضبیه نباشد بی غیرت و خالی از حمیت است.
و از این جهت گفته اند: «کسی که در موضع غضب به غضب نیاید خر است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از برای دنیا هرگز به غضب نمی آمد اما هرگاه از برای حق، غضبناک می شد احدی را نمی شناخت، و غضب او تسکین نمی یافت تا یاری حق را نمی کرد» و از آنچه گفتیم معلوم شد که غضب مذموم، آن است که در حد افراط باشد، زیرا که اعتدال آن، ممدوح است و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستی بدان که علاج آن موقوف است بر چند چیز:
اول آنکه سعی کند در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می شود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنی و حب و جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیه و صفات مهلکه هستند، و خلاصی از غضب با وجود آنها ممکن نیست پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه ملاحظه اخبار و آثاری کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمه ای از آنها گذشت.
سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک و تعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز می دارد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته شده است که از جمله چیزهائی که خدا به موسی علیه السلام فرمود این بود که نگاهدار غضب خود را از کسی که من تو را صاحب اختیار او کرده ام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا وحی فرستاد به بعضی از پیغمبران خود که ای فرزند آدم: در وقتی که غضبناک گردی مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم» و باز از آن حضرت علیه السلام مروی است که «مردی از اهل بادیه به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که من مردی هستم بادیه نشین، مرا کلمه ای یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد آن حضرت فرمودند که هرگز غضب مکن و سه مرتبه آن اعرابی عرض خود را اعاده کرد، حضرت همین جواب را فرمود» و نیز از آن بزرگوار روایت شده که «هر که غضب خود را باز دارد از کسی، خدا عیوب او را می پوشاند» و اخبار در این خصوص بی حد و نهایت است چهارم آنکه ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند، پس خود را خواهی نخواهی بر آن بدارد و حلم و بردباری را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد و اگر کسی مدتی چنین کند، به تدریج عادت می شود و حسن خلق از برای او حاصل می شود.
پنجم آنکه هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
هفتم آنکه تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع می شود همه به قضا و قدر الهی است و جمیع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست و خدا هر چه از بنده مقرر کرده است، البته خیر و صلاح آن بنده در آن است و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگی و بیماری، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خواری، یا قتل یا امثال اینها باشد.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
هشتم آنکه متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماری دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است، نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که دیوانه زودتر از عاقل غضبناک می گردد و مریض از تندرست زودتر به غضب می آید و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در می آیند و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم می آیند چنانکه می بینی که کسی که رذل است به فوت یک لقمه خشمناک می گردد و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب می کند، حتی بر دوستان و عزیزان خود اما صاحبان نفوس قویه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتیم تشکیکی داشته باشی، دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نمای و حکایات گذشتگان را استماع کن، تا ببینی که حلم و بردباری و خود را در وقت غضب نگاهداری کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا درآمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال است.
نهم آنکه به یادآوری که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیف تر و ذلیل تری از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست پس بترس و حذر کن از اینکه چون تو غضب خود را بر جاری سازی خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جاری بکند.
غم زیر دستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
در آثار پیشینیان رسیده که هیچ پادشاهی در بنی اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمی دانشمند با او بود و صحیفه ای در دست داشت که بر آن نوشته بود که بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادی تا خواندی و غضب او ساکن شدی.
دهم آنکه متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبردست شود و در صدد انتقام و مکافات برآید.
لا تهین الفقیر علک ان
ترکع یوما و الدهر قد رفعه
یازدهم آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر، و در نظر اولی البصائر عزیز و محترم می باشد و هر غضبناک مضطرب الحالی پیوسته مغلوب، و در دیده ها بی وقع می گردد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
دوازدهم آنکه تصور کنی که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضای تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعی بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون می شود.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
اول آنکه سعی کند در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می شود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنی و حب و جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیه و صفات مهلکه هستند، و خلاصی از غضب با وجود آنها ممکن نیست پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه ملاحظه اخبار و آثاری کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمه ای از آنها گذشت.
سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک و تعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز می دارد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته شده است که از جمله چیزهائی که خدا به موسی علیه السلام فرمود این بود که نگاهدار غضب خود را از کسی که من تو را صاحب اختیار او کرده ام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا وحی فرستاد به بعضی از پیغمبران خود که ای فرزند آدم: در وقتی که غضبناک گردی مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم» و باز از آن حضرت علیه السلام مروی است که «مردی از اهل بادیه به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که من مردی هستم بادیه نشین، مرا کلمه ای یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد آن حضرت فرمودند که هرگز غضب مکن و سه مرتبه آن اعرابی عرض خود را اعاده کرد، حضرت همین جواب را فرمود» و نیز از آن بزرگوار روایت شده که «هر که غضب خود را باز دارد از کسی، خدا عیوب او را می پوشاند» و اخبار در این خصوص بی حد و نهایت است چهارم آنکه ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند، پس خود را خواهی نخواهی بر آن بدارد و حلم و بردباری را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد و اگر کسی مدتی چنین کند، به تدریج عادت می شود و حسن خلق از برای او حاصل می شود.
پنجم آنکه هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
هفتم آنکه تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع می شود همه به قضا و قدر الهی است و جمیع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست و خدا هر چه از بنده مقرر کرده است، البته خیر و صلاح آن بنده در آن است و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگی و بیماری، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خواری، یا قتل یا امثال اینها باشد.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
هشتم آنکه متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماری دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است، نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که دیوانه زودتر از عاقل غضبناک می گردد و مریض از تندرست زودتر به غضب می آید و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در می آیند و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم می آیند چنانکه می بینی که کسی که رذل است به فوت یک لقمه خشمناک می گردد و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب می کند، حتی بر دوستان و عزیزان خود اما صاحبان نفوس قویه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتیم تشکیکی داشته باشی، دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نمای و حکایات گذشتگان را استماع کن، تا ببینی که حلم و بردباری و خود را در وقت غضب نگاهداری کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا درآمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال است.
نهم آنکه به یادآوری که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیف تر و ذلیل تری از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست پس بترس و حذر کن از اینکه چون تو غضب خود را بر جاری سازی خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جاری بکند.
غم زیر دستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
در آثار پیشینیان رسیده که هیچ پادشاهی در بنی اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمی دانشمند با او بود و صحیفه ای در دست داشت که بر آن نوشته بود که بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادی تا خواندی و غضب او ساکن شدی.
دهم آنکه متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبردست شود و در صدد انتقام و مکافات برآید.
لا تهین الفقیر علک ان
ترکع یوما و الدهر قد رفعه
یازدهم آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر، و در نظر اولی البصائر عزیز و محترم می باشد و هر غضبناک مضطرب الحالی پیوسته مغلوب، و در دیده ها بی وقع می گردد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
دوازدهم آنکه تصور کنی که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضای تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعی بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون می شود.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حلم و کظم غیظ
بدان که ضد غضب، «حلم» است، که عبارت است از اطمینان نفس، به حیثی که قوه غضب به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار او را به زودی مضطرب نگرداند .
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در صدد انتقام بودن و مذمت آن
صفت دهم در صدد انتقام بودن است و مذمت آن، یعنی کسی که بدی با او کند او نیز در صدد بدی کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر برآید، اگر چه شرعا حرام باشد، مانند: مکافات غیبت به غیبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان و همچنین غیر اینها از افعال محرمه و شکی نیست در حرمت آن نیست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر مردی تو را سرزنش کند به عیبی که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در اوست» و نیز فرمودند «دو نفر که یکدیگر را دشنام می دهند دو شیطان اند که همدیگر را می درند» «روزی در مجلس حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم شخصی به یکی از صحابه دشنام داد، و او ساکت بود، بعد از آن، او نیز شروع کرد به تلافی آن حضرت برخاستند و فرمودند که فرشته از جانب تو جواب می داد و چون خود به سخن آمدی فرشته رفت و شیطان آمد، و در مجلسی که شیطان در آن است من نمی نشینم» پس بر مرد دیندار لازم است که هرگاه از کسی نسبت به او ظلمی صادر شود در گفتار یا کردار، اگر از شریعت مقدسه جزائی و انتقامی به جهت آن مقرر است به آن اکتفا کند و از آن تعدی نکند، اگر چه بهتر آن است که از آن نیز چشم بپوشد و از آن شخص عفو کند و اگر در شرع، جزاء معینی به جهت آن نرسیده است، پا از دایره شرع بیرون ننهد و اگر سخنی بگوید، سخنی باشد که حرام نباشد، مثل اینکه در مقابل کسی که او را مذمت کند یا دشنام دهد و مانند آن از چیزهائی که در شرع مکافاتی ندارد همین قدر گوید که ای بی حیا، و ای بد خلق، و ای بی آبرو، و ای بی شرم «اگر این صفات را داشته باشد» یا بگوید خدا جزای تو را بدهد، یا خدا از تو انتقام کشد، یا تو کیستی که من جواب تو را گویم، یا ای جاهل، و ای احمق و این دروغ نیست، زیرا که هیچ کس از جهل و حمق خالی نیست همچنان که مروی است که «مردم همه در شناختن ذات خدا احمق اند» و بهتر این است که زبان به اینها نیز نگشاید و حواله آن را به رب الارباب نماید، زیرا که بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشکل است و اکثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند بلی اگر مقامی باشد که اگر مطلقا متعرض نشود به بی غیرتی و بی حمیتی منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شریعت مقدسه، مکافات نماید و چون فی الجمله مکافات نمود زود راضی شود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بنی آدم طبقات مختلف اند: بعضی دیر به غضب می آیند و زود غضب ایشان برمی گردد و بعضی زود به غضب می آیند و زود برمی گردند و طایفه ای زود به غضب می آیند و دیر راضی می شوند و جماعتی دیر به غضب می آیند و دیر خشنود می شوند و بهترین این طوایف کسانی هستند که دیر غضبناک می شوند و زود خشنود می گردند و بدترین ایشان، آنان اند که زود به غضب آیند و دیر راضی شوند»
و بدان که علاج ترک انتقام این است که تأمل در بدی عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقی از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند.
بلی:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
علاوه بر اینکه اگر آن شخصی که بدی کرده او را از انسانیت فی الجمله بهره ای هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب می شود، و اثر الم و شرمساری و خجالت او بیشتر از انتقام توست و اگر از انسانیت بی بهره و بی نصیب است تلافی تو نیز چندان اثری در او نمی کند، بلکه هر چه نسبت به او گوئی تفاوتی در حال او هم نمی رسد و تو باز مقابله و برابری با او ضایع و بی وقع می گردی زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده بلی:
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای دختر دلفروز
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که عفو کردن است چنانکه بیاید و چون مکرر چنین کند از برای او ملکه و عادت شود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بنی آدم طبقات مختلف اند: بعضی دیر به غضب می آیند و زود غضب ایشان برمی گردد و بعضی زود به غضب می آیند و زود برمی گردند و طایفه ای زود به غضب می آیند و دیر راضی می شوند و جماعتی دیر به غضب می آیند و دیر خشنود می شوند و بهترین این طوایف کسانی هستند که دیر غضبناک می شوند و زود خشنود می گردند و بدترین ایشان، آنان اند که زود به غضب آیند و دیر راضی شوند»
و بدان که علاج ترک انتقام این است که تأمل در بدی عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقی از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند.
بلی:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
علاوه بر اینکه اگر آن شخصی که بدی کرده او را از انسانیت فی الجمله بهره ای هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب می شود، و اثر الم و شرمساری و خجالت او بیشتر از انتقام توست و اگر از انسانیت بی بهره و بی نصیب است تلافی تو نیز چندان اثری در او نمی کند، بلکه هر چه نسبت به او گوئی تفاوتی در حال او هم نمی رسد و تو باز مقابله و برابری با او ضایع و بی وقع می گردی زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده بلی:
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای دختر دلفروز
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که عفو کردن است چنانکه بیاید و چون مکرر چنین کند از برای او ملکه و عادت شود.