عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۴۳ - الرّضا و التّسلیم
جز حق حَکَمی که حکم را شاید نیست
شخصی که زحکم او برون آید نیست
هر چیز که هست آنچنان می باید
وآن چیز که آنچنان نمی باید نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۹ - الرّضا و التّسلیم
در راه طلب عُجب خطایی است بزرگ
تسلیم و رضا مهر گیایی است بزرگ
در راه بماندنت خطایی نبود
افتادنت از راه خطایی است بزرگ
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۱۴ - القضا و القدر
چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود
آن جملهٔ قال و قیل پامال شود
هم مفتی شرع را جگرخون گردد
هم قاضی عقل را زبان لال شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۲۴ - التّقدیر
آنها که زاسرار سخن می گویند
و از علم ابد نو و کهن می گویند
بس بی خبرند جمله تقدیر خداست
در هر زه سُخن از سر و بُن می گویند
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۱ - الخوف
بردار نظر زدیگران تا خود باش
وز مکر خدا حذر کن و با خود باش
ور زانک نجات آخرت می طلبی
تو نیک شو و جمله جهان گو بد باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱ - الشریعة
اصل همه اوست و هر چه جز او فرع است
هر کس که جز این داند او را صرع است
در تارکیت شمع و چراغی باید
جسمت شمع است و آن چراغت شرع است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۲ - الشریعة
هر چند که عقل رهبر آگاه است
اندر ره شرع پای او کوتاه است
در بارگهی که شرع شاهنشاه است
رهبر که نه پیروی کند گمراه است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۳ - الشریعة
جان آید و راه عشق می پیماید
ره دشوار است رهبری می باید
عقل آمد و ره به خود نمی داند رفت
شرع آمده است تا رهش بنماید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴ - الشریعة
عقل آن باشد که شرع را برتابد
بی رهبر شرع عقل گمره یابد
عقل است چو خانه شرع چون روزن او
روزن باید که روشنی در تابد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵ - الشریعة
هر چند به عقل راه می شاید دید
بی رهبر شرع کس به جایی نرسید
سرگردان بود عقل بی رهبر شرع
سردار وجود شد چو در شرع رسید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۱ - الشریعة
چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید
در ظلمت شب همی چراغش باید
چشم ارچه که روشن است از نور بصر
جز شرع ره راست بد و ننماید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۲ - الشریعة
از عقل مجرّد به دوایی نرسی
بی شرع به برگی و نوایی نرسی
شرع است که آن تو را رساند به خدا
ورنی تو بدین عقل به جایی نرسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۳ - الشریعة
چون ما به هوای طبع و عادت گرویم
بی شرع ز عقل این سخن کی شنویم
چون عقل درین واقعه سرگردان است
آن اولی تر که از پی شرع رویم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۵ - الطّاعة
گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود
و آن چیز که خیر تُست او آن فرمود
سبحان چو تو را حساب خواهد کردن
شاید گفتن تو را که سلطان فرمود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۲۸ - العبودیة
گر کم کوشی به کار خود گر بسیار
جز کردهٔ او برون مَیا از سر کار
بگذار تو اختیار و با خواجه بساز
تو بنده ای و بنده نباشد مختار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۳۱ - العبودیة
دل را دیدم شیفته در راه هوس
وز غایت غم نه پیش می دید و نه پس
گفتم که تو را خلق چنین عاجز کرد
درگاه خدا گزین کزین درگه بس
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۳۲ - العبودیة
هرگاه که آنچنان کَت افتد باشی
هر چند که نیک می کنی بد باشی
در بندگیش چو نفع خود می طلبی
بی هیچ گمان تو بندهٔ خود باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۶۹ - الطریقة
در گمراهی طالب راه اوییم
هرگونه که هست در پناه اوییم
بر ما قلمی نیست چنین می دانیم
ما مسخرگان بارگاه اوییم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۸۳ - الحقیقة
دانستن این حدیث کار دیده است
سرگشته شد آن کس که ازین پرسیده است
رهرو چو تویی و ره تو و منزل تو
اشکال همین است که این پوسیده است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۹۷ - الحقیقة
گر حکمت محض خواهی و علم اصول
از لوح دلت بشوی این نقش فضول
گر بی تکرار علم حاصل نشود
پس عَلمنی چراست در شأن رسول