عبارات مورد جستجو در ۸۷۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى:ثَلُ ما یُنْفِقُونَ فِی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَمَثَلِ رِیحٍ...
هر چه هزینه کنند جهانیان در کار دنیا، و هر چه بدست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است. گیرنده باد در دست چه دارد؟ جوینده دنیا همان دارد!
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست
سلیمان پیغامبر (ع) که باد و دیو و مرغ همه مسخّر او بودند، روزى بر سریر ملک نشسته بود با اولیاء مملکت و ارکان دولت، و آن سریر بر پشت باد اندر هوا ایستاده، مورچهاى براه وى آمد و گفت: یا نبى اللَّه! ما الذى اعطاک اللَّه من الکرامة؟ خداى با تو چه کرامت کرده درین جهان؟ سلیمان (ع) جواب داد که: سخر لى الریح کما ترى باد مسخر من کرد چنان که مىبینى. گفت: یا سلیمان خبر دارى که این چه اشارتست؟ میگوید: «لیس بیدک ممّا اعطیت الّا الرّیح» آنچه ترا دادند ازین مملکت دنیوى همچون بادست، از باد در دست چه حاصل بود؟ کار ملک دنیا هم چنان بود.
و هم ازین باب است آنچه مصطفى (ص) گفت: «ما الدّنیا فى الآخرة الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه السّبابة فى الیمّ فلینظر بم یرجع!»
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ اقتضاء این آیت آنست که هر چه در راه بنده آید که سر بفسادى بیرون خواهد برد، از آن احتراز کند و دورى جوید. و آن چهار چیز است: یکى دنیا، دیگر خلق، سدیگر نفس، چهارم شیطان. دنیا زادست و تو مسافر در کشتى نشسته، اگر زیادت برگیرى کشتى غرق شود و تو هلاک شوى، خواهى که ازین فتنه دنیا برهى «نجا المخفّون و هلک المثقلون» بر خوان. میگوید: سبکباران رستند، و گرانباران خستند.
دو دیگر خلقاند، و تا راندهاى نبود از درگاه حق گرد خلق نگردد، هر که با خلق آرام گرفت از حق بازماند. دوستى حق و دوستى خلق در یک دل جمع نشوند، ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آنکه این و آنت نرسد
استقبلنى و سیفه مسلول
و قال لى واحدنا معزول.
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که: درین شهر تو باشى یا من؟!
سوم نفس است که مایه هر سودایى است و اصل هر غوغایى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ. اگر توفیق رفیق بود و در جهاد نفس ترا دست بود، کارت چنان آید که ربّ العالمین گفت: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
چهارم شیطان است، که با وى گفتهاند: رو همباز ایشان باش در مال و در فرزند: وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، امّا نه هر دلى خانه شیطان بود، دل باشد که حرم رحمن بود. شیطان نیارد که گرد وى گردد که بسوزد. یکى از بزرگان بدر خانهاى بر میگذشت، شیطان را دید که سر بدر فرا میگیرد، و ازین جانب بآن جانب مینگرست، این مرد او را گفت: یا لعین چه میکنى؟ گفت: اینجا مردى خفته است و نامردى نماز میکند، خواهم که در روم و او را وسوسه کنم، مگر از تیر غمزه آن خفته نمییارم که در روم.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ مؤمنان که دلهاى صافى داشتند، و طبع کریم، شفقت و رحمت خویش از بیگانگان باز نگرفتند. ایشان را نیک خواستند و دل در اسلام ایشان بستند، و نجات ایشان خواستند، و رحمت خدا دریغ نداشتند، نه از آشنا و نه از بیگانه. هر گه بخاطر ایشان این گذرد که:
بیار حلوا که هست حبیب القلوب
هم خاص را بشاید و هم عام را
این همان شفقت است که محمد (ص) در حق بیگانگان بنمود و گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون. امّا کافران که نه در دل صفا دارند، و نه در طبع وفا، هرگز مؤمنان را نیک نخواهند، و دوست ندارند، و بنیکى ایشان اندوهگین شوند و ببدى شاد. چنان که گفت تعالى و تقدّس: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها آرى هر کس آن کند که سزاى اوست، «وز کوزه همان برون تراود که دروست» مؤمن کریم باشد و مهربان، که سزاء ایمان کرم است و جوانمردى و کافر لئیم و بد خواه، که سزاء کفر لؤم است و ناکسى. مؤمن خلق خداى را بر نجات خواند و رستگارى، و کافر بر آتش خواند و گرفتارى. و هو المشار الیه بقوله تعالى و تقدّس: وَ یا قَوْمِ! ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ.
هر چه هزینه کنند جهانیان در کار دنیا، و هر چه بدست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است. گیرنده باد در دست چه دارد؟ جوینده دنیا همان دارد!
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست
سلیمان پیغامبر (ع) که باد و دیو و مرغ همه مسخّر او بودند، روزى بر سریر ملک نشسته بود با اولیاء مملکت و ارکان دولت، و آن سریر بر پشت باد اندر هوا ایستاده، مورچهاى براه وى آمد و گفت: یا نبى اللَّه! ما الذى اعطاک اللَّه من الکرامة؟ خداى با تو چه کرامت کرده درین جهان؟ سلیمان (ع) جواب داد که: سخر لى الریح کما ترى باد مسخر من کرد چنان که مىبینى. گفت: یا سلیمان خبر دارى که این چه اشارتست؟ میگوید: «لیس بیدک ممّا اعطیت الّا الرّیح» آنچه ترا دادند ازین مملکت دنیوى همچون بادست، از باد در دست چه حاصل بود؟ کار ملک دنیا هم چنان بود.
و هم ازین باب است آنچه مصطفى (ص) گفت: «ما الدّنیا فى الآخرة الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه السّبابة فى الیمّ فلینظر بم یرجع!»
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ اقتضاء این آیت آنست که هر چه در راه بنده آید که سر بفسادى بیرون خواهد برد، از آن احتراز کند و دورى جوید. و آن چهار چیز است: یکى دنیا، دیگر خلق، سدیگر نفس، چهارم شیطان. دنیا زادست و تو مسافر در کشتى نشسته، اگر زیادت برگیرى کشتى غرق شود و تو هلاک شوى، خواهى که ازین فتنه دنیا برهى «نجا المخفّون و هلک المثقلون» بر خوان. میگوید: سبکباران رستند، و گرانباران خستند.
دو دیگر خلقاند، و تا راندهاى نبود از درگاه حق گرد خلق نگردد، هر که با خلق آرام گرفت از حق بازماند. دوستى حق و دوستى خلق در یک دل جمع نشوند، ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آنکه این و آنت نرسد
استقبلنى و سیفه مسلول
و قال لى واحدنا معزول.
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که: درین شهر تو باشى یا من؟!
سوم نفس است که مایه هر سودایى است و اصل هر غوغایى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ. اگر توفیق رفیق بود و در جهاد نفس ترا دست بود، کارت چنان آید که ربّ العالمین گفت: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
چهارم شیطان است، که با وى گفتهاند: رو همباز ایشان باش در مال و در فرزند: وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، امّا نه هر دلى خانه شیطان بود، دل باشد که حرم رحمن بود. شیطان نیارد که گرد وى گردد که بسوزد. یکى از بزرگان بدر خانهاى بر میگذشت، شیطان را دید که سر بدر فرا میگیرد، و ازین جانب بآن جانب مینگرست، این مرد او را گفت: یا لعین چه میکنى؟ گفت: اینجا مردى خفته است و نامردى نماز میکند، خواهم که در روم و او را وسوسه کنم، مگر از تیر غمزه آن خفته نمییارم که در روم.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ مؤمنان که دلهاى صافى داشتند، و طبع کریم، شفقت و رحمت خویش از بیگانگان باز نگرفتند. ایشان را نیک خواستند و دل در اسلام ایشان بستند، و نجات ایشان خواستند، و رحمت خدا دریغ نداشتند، نه از آشنا و نه از بیگانه. هر گه بخاطر ایشان این گذرد که:
بیار حلوا که هست حبیب القلوب
هم خاص را بشاید و هم عام را
این همان شفقت است که محمد (ص) در حق بیگانگان بنمود و گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون. امّا کافران که نه در دل صفا دارند، و نه در طبع وفا، هرگز مؤمنان را نیک نخواهند، و دوست ندارند، و بنیکى ایشان اندوهگین شوند و ببدى شاد. چنان که گفت تعالى و تقدّس: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها آرى هر کس آن کند که سزاى اوست، «وز کوزه همان برون تراود که دروست» مؤمن کریم باشد و مهربان، که سزاء ایمان کرم است و جوانمردى و کافر لئیم و بد خواه، که سزاء کفر لؤم است و ناکسى. مؤمن خلق خداى را بر نجات خواند و رستگارى، و کافر بر آتش خواند و گرفتارى. و هو المشار الیه بقوله تعالى و تقدّس: وَ یا قَوْمِ! ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ سارِعُوا خداوند بزرگوار، جلیل و جبّار، کریم و غفّار، کردگار نامدار، حکیم راستدان، علیم پاکدان، مهربان کاردان، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه، و توالت آلائه، و تعالت صفاته و نعماءه، و عظمت کبریاءه، بندگان را بخطاب کرامت با هزاران لطافت مینوازد، و کارشان میسازد، و راهشان بسوى خود مینماید و میخواند که: وَ سارِعُوا بشتابید بندگان من، و بکوشید رهیگان من، پیشى جویید دوستان من، که کار پیشوایان دارند و دست سابقان بردند. وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ بنده من! هر چه بند است از راه بردار، و با کس پیوند مدار، و نجا المخفون بکاردار، تا بسابقان در رسى، باشد که روزى سر ببالین أمن باز نهى، و از اندوه فرقت باز رهى. آرى! جلیل کارى است و عزیز حالى بسابقان در رسیدن، و در سبکباران پیوستن! و لکن بس طرفه کاریست گنجشک را با باز پریدن، و زمن را با سوار دویدن!
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همت سوار؟
اى مسکین! همراهى سابقان جویى، و صحبت مردان خواهى، و چشمت بر نام و ننگ و راهت پر از فخر و عار.
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم از نام و ننگ
دست در عقبى زن و بربند راه فخر و عار
گر چو بو دردات باید تاجدارى روز حشر
باش چون منصور حلاج انتظار تاج دار
وَ سارِعُوا... الآیة روندگان و شتابندگان در راه دین مختلفاند. یکى بقدم رفت، یکى به ندم، یکى به همم عابد بقدم رفت، بمثوبت رسید عاصى به ندم رفت، برحمت رسید عارف به همم رفت، بقربت رسید.
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة اوّل فرمود که: وَ اتَّقُوا النَّارَ از آتش بپرهیزید، یعنى: گناه مکنید تا شما را از آتش برهانم و بیامرزم. آن گه برین اقتصار مکنید که بطاعت طلب بهشت کنید، که نه هر که از آتش برست ببهشت رسید، و نه هر که ببهشت رسید، بفردوس اعلى رسید. مصطفى (ص) روز بدر یاران خویش را گفت: قوموا الى جنة عرضها السماوات و الأرض.
عمیر بن الحمام گفت: «بخّ بخّ». مصطفى (ص) گفت: آن چیست که ترا برین سخن داشت؟. گفت: یا رسول اللَّه! امید آنکه از اهل فردوس باشم. رسول خدا (ص) گفت: تو از اهل آنى.
و خرما نهاده بود و میخوردند، گفت: یا رسول اللَّه تا این خرماها بخوریم مرا زندگى خواهد بود، بس دراز کاریست! پس برخاست و رفت و در راه حق شهید گشت.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ گفتهاند: مردمان اندرین مقام بر سه گروهاند: یکى آنست که هیچ نفقت نکند نه در سرّاء و نه در ضرّاء، نه در فراخى نعمت، و نه در روز قحط و شدّت. این را على الاطلاق لئیم گویند، دست در شاخ درخت بخل زده، آن درخت که اصل و بیخ آن در دوزخ است و شاخ آن در دنیا، بحکم آن خبر که انس بن مالک گفت: قال قال رسول اللَّه (ص): «السّماح شجرة فى الجنّة، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى الجنّة. و البخل شجرة فى النّار، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى النّار».
دیگر آنست که: در فراخى نعمت نفقه کند نه در تنگى و شدّت. و معظم خلق خداىازین جهانیان و دنیاداران برین مقاماند که در کار دنیا وثیقت دست باز ندارند، و همواره از فقر بر بیم باشند. و الیه الاشارة بقوله تعالى: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ. سدیگر آنست که در هر دو حال نفقت کند: هم در یسر و هم در عسر. امّا از دو حال بیرون نبود: یا مردى متهوّر باشد ناپاک، نداند که از کجا گیرد، و یک جا دهد، و از عاقبت نیندیشد. این در عداد اخوان الشّیاطین بود.
و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ یا بس مردى باشد که بکفایت اللَّه و بروزى گمارى وى واثق، سرّ این خبر بشناخته که مصطفى (ص) گفت: انّ روح القدس نفث فى روعى أنّه لن یموت عبد حتّى یستکمل رزقه، فاتّقوا اللَّه و اجملوا فى الطّلب، و لا یحملنّکم استبطاء الرّزق على أن تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته. الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة، فمن رضى به بورک له فیه فوسّعه، و من لم یرض به لم یبارک له فیه و لم یسعه. انّ الرّزق لیطلب الرّجل کما یطلبه اجله.
این چنین کس اعتماد بر خزینه خدا دارد، و دل با حق راست دارد، هر چه دارد خرج کند و هیچ باز نگیرد. از جاى خویش بشرط شریعت بدست آرد و بر جاى خویش بر وفق شریعت خرج کند. این است که ربّ العالمین انفاق وى میپسندد و وى را در آن میستاید و میگوید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ... الآیة.
آن گه در صفت ایشان بیفزود: وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ خشم خویش بر کس نرانند، از آنکه گناهها همه سوى خویش نهند، و خلق را مسخّر و مسلّط دانند، و نیز رنجها احتمال کنند لا بل که بصبر و حلم آن را استقبال کنند بر شاهد آنکه اللَّه میداند و مىبیند.
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ عفو را دو معنى است: یکى محو، کما قالت العرب: «عفت الرّیاح الآثار» اذا ازالتها. دیگر فضل، کما قال اللَّه تعالى: خُذِ الْعَفْوَ یعنى: ما فضل من اموالهم. اشارت میکند که: وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ ایشانند که گناه از مردمان در گذارند و محو کنند، پس بر آن اقتصار نکنند بلکه ایشان را بنوازند، و از فضل مال خویش ایشان را عطا دهند. این صفت محسنان است، و اللَّه تعالى دوست ایشانست که میگوید: وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
احسان در معاملت حق آنست که: ان تعبد اللَّه کأنک تراه، و در معاملت خلق آنست که: اگر کسى با تو بد بود تو با وى نیک باشى. و آن کس که ترا نشاید، تو وى را بشائى و بذلک امر اللَّه عزّ و جلّ: خُذِ الْعَفْوَ اى خذ الفضل و المحاسن من الأخلاق، فاعف عمّن ظلمک، وصل من قطعک و احسن الى من یسیء الیک.
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً الآیة... لطیفه این آیت آنست که: اللَّه به موسى (ع) وحى فرستاد که ظالمان را گوى تا ذکر من نکنند که آن گه من ایشان را بلعنت یاد کنم و ظالمان این امّت را گفت: أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ.
اینان را در ذکر بستود، آن گه گفت: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ؟ یعنى که: شما ذکر من فرو مگذارید که گناهان شما من خود آمرزم. فشتّان ما بین امّة و امّة.
ذَکَرُوا اللَّهَ یک قول آنست که: ذکروا العرض على اللَّه عزّ و جلّ عند المعصیة و انّ اللَّه سائلهم عنه. آن گه که فرا سر گناه شوند، یاد آید ایشان را دیوان قیامت و عرض اکبر، و مسائلت حق، و با چشم آوردن کردار، و باز نمودن گفتار. آن گه ربّ العالمین با بنده گوید: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم یا رب! حتّى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک. قال: سترتها علیک فى الدّنیا و أنا اغفرها لک الیوم. لائق حال بنده آن است که زبان حالش بنعمت شکر گوید:
سر جمله بدانید که در عالم پاداش
آنها که درین راه بدادیم بدیدیم
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم.
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همت سوار؟
اى مسکین! همراهى سابقان جویى، و صحبت مردان خواهى، و چشمت بر نام و ننگ و راهت پر از فخر و عار.
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم از نام و ننگ
دست در عقبى زن و بربند راه فخر و عار
گر چو بو دردات باید تاجدارى روز حشر
باش چون منصور حلاج انتظار تاج دار
وَ سارِعُوا... الآیة روندگان و شتابندگان در راه دین مختلفاند. یکى بقدم رفت، یکى به ندم، یکى به همم عابد بقدم رفت، بمثوبت رسید عاصى به ندم رفت، برحمت رسید عارف به همم رفت، بقربت رسید.
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة اوّل فرمود که: وَ اتَّقُوا النَّارَ از آتش بپرهیزید، یعنى: گناه مکنید تا شما را از آتش برهانم و بیامرزم. آن گه برین اقتصار مکنید که بطاعت طلب بهشت کنید، که نه هر که از آتش برست ببهشت رسید، و نه هر که ببهشت رسید، بفردوس اعلى رسید. مصطفى (ص) روز بدر یاران خویش را گفت: قوموا الى جنة عرضها السماوات و الأرض.
عمیر بن الحمام گفت: «بخّ بخّ». مصطفى (ص) گفت: آن چیست که ترا برین سخن داشت؟. گفت: یا رسول اللَّه! امید آنکه از اهل فردوس باشم. رسول خدا (ص) گفت: تو از اهل آنى.
و خرما نهاده بود و میخوردند، گفت: یا رسول اللَّه تا این خرماها بخوریم مرا زندگى خواهد بود، بس دراز کاریست! پس برخاست و رفت و در راه حق شهید گشت.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ گفتهاند: مردمان اندرین مقام بر سه گروهاند: یکى آنست که هیچ نفقت نکند نه در سرّاء و نه در ضرّاء، نه در فراخى نعمت، و نه در روز قحط و شدّت. این را على الاطلاق لئیم گویند، دست در شاخ درخت بخل زده، آن درخت که اصل و بیخ آن در دوزخ است و شاخ آن در دنیا، بحکم آن خبر که انس بن مالک گفت: قال قال رسول اللَّه (ص): «السّماح شجرة فى الجنّة، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى الجنّة. و البخل شجرة فى النّار، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى النّار».
دیگر آنست که: در فراخى نعمت نفقه کند نه در تنگى و شدّت. و معظم خلق خداىازین جهانیان و دنیاداران برین مقاماند که در کار دنیا وثیقت دست باز ندارند، و همواره از فقر بر بیم باشند. و الیه الاشارة بقوله تعالى: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ. سدیگر آنست که در هر دو حال نفقت کند: هم در یسر و هم در عسر. امّا از دو حال بیرون نبود: یا مردى متهوّر باشد ناپاک، نداند که از کجا گیرد، و یک جا دهد، و از عاقبت نیندیشد. این در عداد اخوان الشّیاطین بود.
و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ یا بس مردى باشد که بکفایت اللَّه و بروزى گمارى وى واثق، سرّ این خبر بشناخته که مصطفى (ص) گفت: انّ روح القدس نفث فى روعى أنّه لن یموت عبد حتّى یستکمل رزقه، فاتّقوا اللَّه و اجملوا فى الطّلب، و لا یحملنّکم استبطاء الرّزق على أن تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته. الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة، فمن رضى به بورک له فیه فوسّعه، و من لم یرض به لم یبارک له فیه و لم یسعه. انّ الرّزق لیطلب الرّجل کما یطلبه اجله.
این چنین کس اعتماد بر خزینه خدا دارد، و دل با حق راست دارد، هر چه دارد خرج کند و هیچ باز نگیرد. از جاى خویش بشرط شریعت بدست آرد و بر جاى خویش بر وفق شریعت خرج کند. این است که ربّ العالمین انفاق وى میپسندد و وى را در آن میستاید و میگوید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ... الآیة.
آن گه در صفت ایشان بیفزود: وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ خشم خویش بر کس نرانند، از آنکه گناهها همه سوى خویش نهند، و خلق را مسخّر و مسلّط دانند، و نیز رنجها احتمال کنند لا بل که بصبر و حلم آن را استقبال کنند بر شاهد آنکه اللَّه میداند و مىبیند.
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ عفو را دو معنى است: یکى محو، کما قالت العرب: «عفت الرّیاح الآثار» اذا ازالتها. دیگر فضل، کما قال اللَّه تعالى: خُذِ الْعَفْوَ یعنى: ما فضل من اموالهم. اشارت میکند که: وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ ایشانند که گناه از مردمان در گذارند و محو کنند، پس بر آن اقتصار نکنند بلکه ایشان را بنوازند، و از فضل مال خویش ایشان را عطا دهند. این صفت محسنان است، و اللَّه تعالى دوست ایشانست که میگوید: وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
احسان در معاملت حق آنست که: ان تعبد اللَّه کأنک تراه، و در معاملت خلق آنست که: اگر کسى با تو بد بود تو با وى نیک باشى. و آن کس که ترا نشاید، تو وى را بشائى و بذلک امر اللَّه عزّ و جلّ: خُذِ الْعَفْوَ اى خذ الفضل و المحاسن من الأخلاق، فاعف عمّن ظلمک، وصل من قطعک و احسن الى من یسیء الیک.
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً الآیة... لطیفه این آیت آنست که: اللَّه به موسى (ع) وحى فرستاد که ظالمان را گوى تا ذکر من نکنند که آن گه من ایشان را بلعنت یاد کنم و ظالمان این امّت را گفت: أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ.
اینان را در ذکر بستود، آن گه گفت: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ؟ یعنى که: شما ذکر من فرو مگذارید که گناهان شما من خود آمرزم. فشتّان ما بین امّة و امّة.
ذَکَرُوا اللَّهَ یک قول آنست که: ذکروا العرض على اللَّه عزّ و جلّ عند المعصیة و انّ اللَّه سائلهم عنه. آن گه که فرا سر گناه شوند، یاد آید ایشان را دیوان قیامت و عرض اکبر، و مسائلت حق، و با چشم آوردن کردار، و باز نمودن گفتار. آن گه ربّ العالمین با بنده گوید: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم یا رب! حتّى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک. قال: سترتها علیک فى الدّنیا و أنا اغفرها لک الیوم. لائق حال بنده آن است که زبان حالش بنعمت شکر گوید:
سر جمله بدانید که در عالم پاداش
آنها که درین راه بدادیم بدیدیم
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اى کلّ نفس منفوسة تعالج غصص الموت. میگوید: هر نفسى منفوسه بر ممرّ انفاس بگذشته مرگ بچشد، و سکرات مرگ ببیند، یعنى اهل زمین. فانّ من فى الجنّة و النّار لا یموتون، خزنه بهشت و حور و غلمان و خزنه دوزخ نمیرند چنان که جاى دیگر گفت: فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ و هم من فى الجنّة و النّار من الخزنة. فریشتگان آسمان نیز طمع کردند که نمیرند که از حضرت عزّت این آیت آمده بود: کلّ من علیها فان هر چه بر زمین است بسر آمدنى است و مردنى، ایشان گفتند: ما نمیریم که ما آسمانیانیم نه زمینیان. ربّ العالمین آیت فرستاد: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یقین شد ایشان را که مردنىاند. و فى ذلک ما
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کردهاند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مىگوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مىنهد، تا اومید در عمر دراز مىبندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزدهام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مىدریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفتهاند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفتهاند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایاناند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرباند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مىگفتند، و قومى بت مىپرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مىبودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شىء قدیر.
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کردهاند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مىگوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مىنهد، تا اومید در عمر دراز مىبندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزدهام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مىدریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفتهاند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفتهاند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایاناند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرباند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مىگفتند، و قومى بت مىپرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مىبودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شىء قدیر.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ تاهت القلوب بسماع بسم اللَّه، طابت القلوب بشهود بسم اللَّه، غابت القلوب بظهور بسم اللَّه، طوبى لمن حدیثه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه.
و لا جلست الى قوم احدّثهم
الّا و أنت حدیثى بین جلّاسى
نزهة اسرار الموحدین فى الاناخة بعفوة بسم اللَّه. رتع فى حدائق القدس من استروح الى نسیم بسم اللَّه.
نام خداوند کریم مهربان، بزرگ بخشایش بر جهانیان، برحمت فراخ، روزى دهنده آفریدگان، و دارنده همگان، دشمنان و دوستان بلطف درواخ، نوازنده آشنایان و سازنده کار ایشان در دو جهان.
اللَّه اشارتست بکمال قدرت، رحمن اشارتست بعموم رحمت، رحیم اشارتست بخصوص مغفرت. اللَّه است که بیافرید بقدرت فراخ بىحیلت، رحمن است که روزى داد از خزینه فراخ بىمئونت، رحیم است که عیبها فرا پوشید بکرم فراخ بىشفاعت.
اللَّه است که بیافرید بنده را، و حق شناس ندید، و از وى ببرید. رحمن است که نعمت گسترانید، و از بنده شکر نشنید، و نعمت باز نگرفت. رحیم است که عیبها دید و فرا پوشید، عذر نشنید، و پرده ندرید. اللَّه داغ کردنست، رحمن مرهم نهادنست، رحیم در کرم بیفزودنست.
خداوندان معرفت و جوانمردان طریقت گفتند: معنى باء بسم اللَّه آنست که: «بى فافرحوا و بى فتروّحوا». رهیگان من! بندگان من! بمن شاد باشید، و از غیر من آزاد باشید. بنام من آرام گیرید. بر ضمان من تکیه کنید. بیاد من آرامشکنید. حق من در دل گیرید. عهد من در جان گیرید. بنده من! هر جا که راستى است آن راستى بنام ماست. هر جا که شادى است آن شادى بصحبت ما. هر جا که عیشى است آن عیش بیاد ما. هر جا که سوزى است آن سوز بذکر ما. هر کس را شادیى، و شادى دوستان بمهر ما، ملک امروز یاد و شناخت ما، ملک فردا دیدار و یافت ما.
زهى سعادت! زهى جلالت! که بنده را پیش آمد بىبهانه و علت!
سراى پرده حیرت کشید لشکر دل
جلالتى نه تکلف، سعادتى نه گزاف،
حقیقتى نه مجاز، و مقالتى نه محال!
در سراى طرب چون بکوفت دست غمان
ز چرخ و هم فرو شد ستارگان خیال
زمان محو بپوشید خلعتى ز یقین
عیان وصل کشیده برو طراز جمال
ز راه عشق درآمد طلایه اقبال
ز ابر هجر بتابید آفتاب وصال
بطبل دهشت برزد سپاه عشق دوال
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة اى نقطه انسانیت، اى صفات بشریت، تقوى پناه خویشگیر، آن را ملازم باش، که حیات بندگان باوست، و رستگارى رهیگان دروست و تقوى آنست که بنده فرمان شرع را سپر خویش سازد، تأثیر نهى بدو نرسد، و آن بر سه رتبت است: اول بپناه کلمه توحید شود، و از هر چه شرک است بپرهیزد. پس بپناه طاعت شود، و از راه معصیت بر خیزد. پس بپناه احتیاط شود و از شبهت بگریزد. هر که این منازل تقوى بصدق باز برد لا محاله بمقصد رستگارى رسد، که قرآن مجید چنین خبر مىدهد:وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، جاى دیگر میگوید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
هر که او دست در تقوى زند راه رستگارى او، از هر چه رنج است برو آسان کنیم، و از آنجا که نبیوسد روزى فرستیم.
آوردهاند که خواهر بشر حافى بر احمد حنبل شد، گفت: اى امام مسلمانان، بر بام خانه دوک ریسم، مشعله طاهریان بگذرد، باشد که تایى بشعاع آن مشعله در پیوندم روا باشد یا نه؟ احمد گفت: اول بگو که تو کیستى تا خود در آن قدمگاه هستى که این تقوى احتمال کند؟ گفت: من خواهر بشر حافىام، احمد بگریست گفت: این چنین تقوى جز خاندان بشر حافى را روا نبود. ترا نشاید، زینهار تا نکنى، که آن گه بشر حافى از تو بطیره شود. اقتدا ببرادر کن، تا مگر چنان شوى، که اگر خواهى که در پرتو مشعله طاهریان دوک ریسى، دست ترا طاعت ندارد، که برادرت باین درجت بود که هر وقت که دست بطعامى بردى که در آن شبهت بودى آن دست او را طاعتدار نبودى.
اذا اراد العبد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى. این در آن خبر بیاید که مصطفى (ص) گفت حکایة از کردگار قدیم جلّ جلاله: اذا علمت أنّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى، جعلت شهوة عبدى فى مسألتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک عشقنى عبدى، و عشقته، فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى، اولئک اولیائى حقّا، اولئک الأبطال، اولئک الّذین اذا ارادت اهل الارض بعقوبة زویتها عنهم لأجلهم.
میگوید: چون بنده من همه مرا خواند، همه مرا داند، همه مرا بود، من نیز روى دل خود با وى گردانم، در همه ارادتها و شهوتها و بایستها برو در بندم، و اغیار را بتمامى از آن دل بیرون کنم. عشق و اما گفتن و ازما شنیدن، بر جان و دلش مسلط کنم، بر بساط عشقش آرام دهم، صمصام غیرت ازل بر سرش بدارم، تا اگر خواهد که با غیرى نگرد، یا بکسى طمع کند، یا بدیگرى بازارى سازد، فرا نگذارم!
شب روز کنم، روز شب اندر کارت
با خلق جهان تبه کنم بازارت
آرى، ما چون او را خواهیم، دانیم که بغارت چون باید برد، امروز او را بشحنه تقوى سپاریم تا او را در حمایت شرع خویش جاى دهد، و حرکات و سکنات او بشرط ادب در آرد، و فردا او را در مقعد صدق بحضرت عندیّت فرود آریم.
نشنیدهاى که فردا برستاخیز تقوى را گویند: بیا که امروز روز بازار تست، هر که را از تو نصیبى بود، در آن سراى بقدر نصیب وى او را بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در حضرت عندیّت فرود آر، که ما در ازل حکم چنین کردیم: فى جنّات و نهر، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها خداوندى که هر چه آفرید جفت آفرید هر کس را هام سرى پدید کرد، و مثلى درو پیوست، و شکلى درو بست، که وحدانیت و فردانیّت صفت خاص اوست! و حق و سزاى او! روى فى بعض الکتب: زوّجت الأشیاء لیستدلّ بها على وحدانیّتى.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً کمال قدرت و جلال ربوبیّت خود فرا خلق نمود، که از نسل شخصى راست چندین هزار خلق بیرون آوردم، با طبعها و رنگهاى مختلف، با صورتها و سیرتهاى متفاوت، هر یکى برنگى دیگر، و طبعى دیگر، و صورتى دیگر، و خلقى دیگر، و حالى دیگر، و همّتى دیگر. دو کس را نه بینى هرگز که بیکدیگر مانند بطبع، و رُوا یا بصورت و آسا! فسبحان من لا نهایة لمقدوراته، و لا غایة لمعلوماته.
ثمّ قال فى آخر الآیة: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً رقیب گوشوان است بر دلها بى بر رسیدن، آگاه از کردها بىپرسیدن، بىنیاز در کوشیدن از آسودن.
این تنبیهى است مر بنده را، و پندى بلیغ رونده را، یعنى که چون میدانى که من گوشوانم بر دلها، و دیدهبان بر کردها و گفتها، مراقبت بکاردار، و حق ما بجاى آر و مراقبت آنست که بنده بدل پیوسته با حق مینگرد، و نظر حق پیش چشم خویش میدارد، و چون داند که از و غافل نیند، پیوسته بر حذر مىباشد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: ما کرهت أن یراه النّاس منک فلا تفعله اذا خلوت
و انشد فى معناه:
یک دم زدن از حال تو غافل نیم اى دوست
اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل
خلوت و لکن قل علىّ رقیب
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستى
ابن عمر بغلامى شبان بگذشت که گوسفندان بچرا داشت، گفت: اى غلام ازین گوسفندان یکى بمن فروش. غلام گفت: این نه آن منست. ابن عمر گفت: اگر جویند گو که گرگ بخورد. غلام گفت: فأین اللَّه؟ یعنى پس خدا کو؟ ابن عمر را این سخن از وى خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد کرد، و گوسفندان را بنام وى باز کرد. روزگارى باز میگفت ابن عمر که قال ذلک العبد: فأین اللَّه؟.
و لا جلست الى قوم احدّثهم
الّا و أنت حدیثى بین جلّاسى
نزهة اسرار الموحدین فى الاناخة بعفوة بسم اللَّه. رتع فى حدائق القدس من استروح الى نسیم بسم اللَّه.
نام خداوند کریم مهربان، بزرگ بخشایش بر جهانیان، برحمت فراخ، روزى دهنده آفریدگان، و دارنده همگان، دشمنان و دوستان بلطف درواخ، نوازنده آشنایان و سازنده کار ایشان در دو جهان.
اللَّه اشارتست بکمال قدرت، رحمن اشارتست بعموم رحمت، رحیم اشارتست بخصوص مغفرت. اللَّه است که بیافرید بقدرت فراخ بىحیلت، رحمن است که روزى داد از خزینه فراخ بىمئونت، رحیم است که عیبها فرا پوشید بکرم فراخ بىشفاعت.
اللَّه است که بیافرید بنده را، و حق شناس ندید، و از وى ببرید. رحمن است که نعمت گسترانید، و از بنده شکر نشنید، و نعمت باز نگرفت. رحیم است که عیبها دید و فرا پوشید، عذر نشنید، و پرده ندرید. اللَّه داغ کردنست، رحمن مرهم نهادنست، رحیم در کرم بیفزودنست.
خداوندان معرفت و جوانمردان طریقت گفتند: معنى باء بسم اللَّه آنست که: «بى فافرحوا و بى فتروّحوا». رهیگان من! بندگان من! بمن شاد باشید، و از غیر من آزاد باشید. بنام من آرام گیرید. بر ضمان من تکیه کنید. بیاد من آرامشکنید. حق من در دل گیرید. عهد من در جان گیرید. بنده من! هر جا که راستى است آن راستى بنام ماست. هر جا که شادى است آن شادى بصحبت ما. هر جا که عیشى است آن عیش بیاد ما. هر جا که سوزى است آن سوز بذکر ما. هر کس را شادیى، و شادى دوستان بمهر ما، ملک امروز یاد و شناخت ما، ملک فردا دیدار و یافت ما.
زهى سعادت! زهى جلالت! که بنده را پیش آمد بىبهانه و علت!
سراى پرده حیرت کشید لشکر دل
جلالتى نه تکلف، سعادتى نه گزاف،
حقیقتى نه مجاز، و مقالتى نه محال!
در سراى طرب چون بکوفت دست غمان
ز چرخ و هم فرو شد ستارگان خیال
زمان محو بپوشید خلعتى ز یقین
عیان وصل کشیده برو طراز جمال
ز راه عشق درآمد طلایه اقبال
ز ابر هجر بتابید آفتاب وصال
بطبل دهشت برزد سپاه عشق دوال
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة اى نقطه انسانیت، اى صفات بشریت، تقوى پناه خویشگیر، آن را ملازم باش، که حیات بندگان باوست، و رستگارى رهیگان دروست و تقوى آنست که بنده فرمان شرع را سپر خویش سازد، تأثیر نهى بدو نرسد، و آن بر سه رتبت است: اول بپناه کلمه توحید شود، و از هر چه شرک است بپرهیزد. پس بپناه طاعت شود، و از راه معصیت بر خیزد. پس بپناه احتیاط شود و از شبهت بگریزد. هر که این منازل تقوى بصدق باز برد لا محاله بمقصد رستگارى رسد، که قرآن مجید چنین خبر مىدهد:وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، جاى دیگر میگوید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
هر که او دست در تقوى زند راه رستگارى او، از هر چه رنج است برو آسان کنیم، و از آنجا که نبیوسد روزى فرستیم.
آوردهاند که خواهر بشر حافى بر احمد حنبل شد، گفت: اى امام مسلمانان، بر بام خانه دوک ریسم، مشعله طاهریان بگذرد، باشد که تایى بشعاع آن مشعله در پیوندم روا باشد یا نه؟ احمد گفت: اول بگو که تو کیستى تا خود در آن قدمگاه هستى که این تقوى احتمال کند؟ گفت: من خواهر بشر حافىام، احمد بگریست گفت: این چنین تقوى جز خاندان بشر حافى را روا نبود. ترا نشاید، زینهار تا نکنى، که آن گه بشر حافى از تو بطیره شود. اقتدا ببرادر کن، تا مگر چنان شوى، که اگر خواهى که در پرتو مشعله طاهریان دوک ریسى، دست ترا طاعت ندارد، که برادرت باین درجت بود که هر وقت که دست بطعامى بردى که در آن شبهت بودى آن دست او را طاعتدار نبودى.
اذا اراد العبد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى. این در آن خبر بیاید که مصطفى (ص) گفت حکایة از کردگار قدیم جلّ جلاله: اذا علمت أنّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى، جعلت شهوة عبدى فى مسألتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک عشقنى عبدى، و عشقته، فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى، اولئک اولیائى حقّا، اولئک الأبطال، اولئک الّذین اذا ارادت اهل الارض بعقوبة زویتها عنهم لأجلهم.
میگوید: چون بنده من همه مرا خواند، همه مرا داند، همه مرا بود، من نیز روى دل خود با وى گردانم، در همه ارادتها و شهوتها و بایستها برو در بندم، و اغیار را بتمامى از آن دل بیرون کنم. عشق و اما گفتن و ازما شنیدن، بر جان و دلش مسلط کنم، بر بساط عشقش آرام دهم، صمصام غیرت ازل بر سرش بدارم، تا اگر خواهد که با غیرى نگرد، یا بکسى طمع کند، یا بدیگرى بازارى سازد، فرا نگذارم!
شب روز کنم، روز شب اندر کارت
با خلق جهان تبه کنم بازارت
آرى، ما چون او را خواهیم، دانیم که بغارت چون باید برد، امروز او را بشحنه تقوى سپاریم تا او را در حمایت شرع خویش جاى دهد، و حرکات و سکنات او بشرط ادب در آرد، و فردا او را در مقعد صدق بحضرت عندیّت فرود آریم.
نشنیدهاى که فردا برستاخیز تقوى را گویند: بیا که امروز روز بازار تست، هر که را از تو نصیبى بود، در آن سراى بقدر نصیب وى او را بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در حضرت عندیّت فرود آر، که ما در ازل حکم چنین کردیم: فى جنّات و نهر، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها خداوندى که هر چه آفرید جفت آفرید هر کس را هام سرى پدید کرد، و مثلى درو پیوست، و شکلى درو بست، که وحدانیت و فردانیّت صفت خاص اوست! و حق و سزاى او! روى فى بعض الکتب: زوّجت الأشیاء لیستدلّ بها على وحدانیّتى.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً کمال قدرت و جلال ربوبیّت خود فرا خلق نمود، که از نسل شخصى راست چندین هزار خلق بیرون آوردم، با طبعها و رنگهاى مختلف، با صورتها و سیرتهاى متفاوت، هر یکى برنگى دیگر، و طبعى دیگر، و صورتى دیگر، و خلقى دیگر، و حالى دیگر، و همّتى دیگر. دو کس را نه بینى هرگز که بیکدیگر مانند بطبع، و رُوا یا بصورت و آسا! فسبحان من لا نهایة لمقدوراته، و لا غایة لمعلوماته.
ثمّ قال فى آخر الآیة: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً رقیب گوشوان است بر دلها بى بر رسیدن، آگاه از کردها بىپرسیدن، بىنیاز در کوشیدن از آسودن.
این تنبیهى است مر بنده را، و پندى بلیغ رونده را، یعنى که چون میدانى که من گوشوانم بر دلها، و دیدهبان بر کردها و گفتها، مراقبت بکاردار، و حق ما بجاى آر و مراقبت آنست که بنده بدل پیوسته با حق مینگرد، و نظر حق پیش چشم خویش میدارد، و چون داند که از و غافل نیند، پیوسته بر حذر مىباشد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: ما کرهت أن یراه النّاس منک فلا تفعله اذا خلوت
و انشد فى معناه:
یک دم زدن از حال تو غافل نیم اى دوست
اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل
خلوت و لکن قل علىّ رقیب
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستى
ابن عمر بغلامى شبان بگذشت که گوسفندان بچرا داشت، گفت: اى غلام ازین گوسفندان یکى بمن فروش. غلام گفت: این نه آن منست. ابن عمر گفت: اگر جویند گو که گرگ بخورد. غلام گفت: فأین اللَّه؟ یعنى پس خدا کو؟ ابن عمر را این سخن از وى خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد کرد، و گوسفندان را بنام وى باز کرد. روزگارى باز میگفت ابن عمر که قال ذلک العبد: فأین اللَّه؟.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة بر ذوق ارباب حکمت و سالکان راه حقیقت از روى اشارت میگوید: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، اى اخرجوا ایدیکم عن امورکم، و کلوها الى معبودکم. خویشتن را از کارها بیرون آرید، و یکسر شغلها بمولى سپارید، و باو بازگذارید، که اوست سازنده کار بندگان، مدبّر و مقدّر کارران، و نگهبان، بسر برنده شغل ایشان بىایشان، دل دهنده تائبان،و پذیرنده عذر خواهان. چند که منّت است او را بر بندگان: از اوّل بنده را رایگان بیافریند، چون در ظهور آرد، از آب و باد و آتش نگه دارد. بسمع و بصر، بفطنت و حکمت بیاراید، ایمان و معرفت بر وى نگه دارد. پس آن گه چون دست بمخلوقى بردارد، خطاب آید که: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دست از مخلوق فرو دار، و بخالق بردار، که خداوند با وفا اوست، دهنده عطا و پوشنده خطا اوست، در مهربانى و کریمى بیهمتا اوست.
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما».
گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نابود بخون هیچکس انگشتم
على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى «غرّى غیرى یا دنیا! فقد تبتّک ثلاثا»
گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مىبترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.
نشنیدهاى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و ربّ العزّة جلّ جلاله گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرّحمة. و گفتهاند: ربّ العزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگجان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى
درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!
او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟
پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «انّ الرّوح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایّام، یقول: یا ربّ ائذن لى حتّى انظر الى جسدى».
گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزّت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نهبر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.
پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قدّ و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطّویل؟
و حرصک الشّدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاؤک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التّراب و الدّود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدّنیا و بکوا على انفسهم ایّام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیّان یوم الدّین! فعلیک السّلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثمّ انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و اللَّه اعلم: فهذا احوالنا و مردّنا و مصیرنا، و انّا للَّه و انّا الیه راجعون.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهاى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحّت باز آمد. چون بحدّ بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلّاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلّاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، امّا فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریهام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. ربّ العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.
مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانّک مفارقه، و عش ما شئت فانّک میّت، و اعمل ما شئت فانّک ملاقیه».
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما».
گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نابود بخون هیچکس انگشتم
على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى «غرّى غیرى یا دنیا! فقد تبتّک ثلاثا»
گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مىبترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.
نشنیدهاى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و ربّ العزّة جلّ جلاله گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرّحمة. و گفتهاند: ربّ العزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگجان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى
درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!
او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟
پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «انّ الرّوح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایّام، یقول: یا ربّ ائذن لى حتّى انظر الى جسدى».
گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزّت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نهبر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.
پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قدّ و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطّویل؟
و حرصک الشّدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاؤک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التّراب و الدّود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدّنیا و بکوا على انفسهم ایّام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیّان یوم الدّین! فعلیک السّلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثمّ انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و اللَّه اعلم: فهذا احوالنا و مردّنا و مصیرنا، و انّا للَّه و انّا الیه راجعون.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهاى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحّت باز آمد. چون بحدّ بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلّاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلّاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، امّا فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریهام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. ربّ العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.
مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانّک مفارقه، و عش ما شئت فانّک میّت، و اعمل ما شئت فانّک ملاقیه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ الایة قصه دو برادر است از یک پدر، یکى صاحب دولت، بر بساط ولایت، در منزل قربت، نسیم مشاهدت یافته، و از یاد خود با یاد حق پرداخته، و آن دیگر برادر از بىدولتى در مغاک وحشت و مذلّت افتاده، و گرد بیگانگى بر رخسار تاریک وى نشسته، و نامش سر جریده اشقیا گشته.
چه توان کرد! کار نه بآنست که از کسى کسل آید، وز کسى عمل، کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل! مثال آن دو برادر از یک پدر، دو شاخ است از یک درخت، یکى شیرین و یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، و تلخ را جرمى نبوده که تلخ آمد. شیرین را هنرى نبوده که شیرین آمد. آن بارادت آمد و این بمشیت. نه آن را علت بود نه این را وسیلت.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن را که نخواستى چون آید، و او را که نخواندى کى آید. ناخوانده را جواب چیست؟ و ناکشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنار است. آرى نسب نسب تقوى است، و خویشى خویشى دین». مصطفى (ص) سلمان را نسب تقوى درست کرد، و او را در خود پیوست، گفت: «سلمان منا اهل البیت، من اراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه فلینظر الى سلمان»، و بو لهب عم رسول بود، ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود! تا بدانى که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ هابیل گفت: مر برادر خویش را که: اگر تو مرا بکشى، من ترا نکشم، که ترا حسد دادند، و مرا تقوى.
تقوى مرا نگذارد که ترا کشم، و حسد ترا بر آن دارد که مرا کشى. تو مقهورى از روى قدرت و عزت، و من مجبورم از روى لطافت و رحمت:
تو چنانى که ترا بخت چنان آمد
من چنینام که مرا سال چنین آمد
ممشاد دینورى از بعضى سلف نقل کرده که: گناه آدم از حرص بود، و گناه پسر وى قابیل از حسد، و گناه ابلیس از کبر. حرص حرمان آرد، و حسد خذلان، و کبر اهانت و لعنت. حرمان درماندن است از بهشت، و خذلان بازماندن است از دین، و اهانت راندن از حضرت، و آدم (ع) هر چند که از بهشت بازماند، و بظاهر آن عقوبتى مینمود، اما از روى حقیقت تمامى کار آدم بود، و سبب کمال معرفت وى، که از حضرت عزت خطاب آمد که: یا آدم! ما میخواهیم که از تو مردى سازیم. تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى. مردان بدین صفت نباشند، و دل در ناز و نعم نبندند: «او من ینشؤ فى الحلیة»؟! کار مردان دیگر بود و کار بناز پروردگان دیگر.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانهوار.
کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً این همچنانست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیامة، و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً اشارتست که هر که بنده را از ظلمت کفر بنور ایمان آرد، یا از ظلمت بدعت بنور سنت آرد، یا از جهل با علم آرد، همچنانست که وى را زنده گردانید، و چون وى را زنده گردانید چنانست که همه مردمان را زنده گردانید، و حقیقت زندگانى خود علم است و ایمان و سنت، زیرا که زندگى زندگى دلست، و دل بروح ایمان و سنت زنده است:
سنى و دیندار شو تا زنده مانى زانکه هست
هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الایة محاربان خدا و رسول ایشانند که پیوسته با تقدیر با جنگاند، در محنت اندر شکایت و در نعمت اندر بطر.
بتن زنده، بدل مرده، بروز بطال، بشب بیکار، و بهمت همه زیانى را خریدار. عمر بر باد، و بزیان بود خود شاد. نه از خصمان باک، و نه گناهان در یاد، عیش چون عیش فرعونان، و ظن چون ظن صدیقان، و الحمد للَّه الملک الدیان:
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار!
پیر طریقت جوانمردى را پند میداد، و نصیحت میکرد که: «اى مسکین! تا کى میروى و رداء مخالفت بر دوش! دیر است تا اجل ترا میخواند یک بار با او نیوش. اى عاشق بر شقاوت خویش، بر خود بفروخته مایه خویش، پیش از دیدار عزرائیل یک روز بیدار گرد، پیش از هول مطلع یک لحظه هشیار گرد. شعر:
پیش از آن کین جان عذرآور فرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
چه توان کرد! کار نه بآنست که از کسى کسل آید، وز کسى عمل، کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل! مثال آن دو برادر از یک پدر، دو شاخ است از یک درخت، یکى شیرین و یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، و تلخ را جرمى نبوده که تلخ آمد. شیرین را هنرى نبوده که شیرین آمد. آن بارادت آمد و این بمشیت. نه آن را علت بود نه این را وسیلت.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن را که نخواستى چون آید، و او را که نخواندى کى آید. ناخوانده را جواب چیست؟ و ناکشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنار است. آرى نسب نسب تقوى است، و خویشى خویشى دین». مصطفى (ص) سلمان را نسب تقوى درست کرد، و او را در خود پیوست، گفت: «سلمان منا اهل البیت، من اراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه فلینظر الى سلمان»، و بو لهب عم رسول بود، ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود! تا بدانى که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ هابیل گفت: مر برادر خویش را که: اگر تو مرا بکشى، من ترا نکشم، که ترا حسد دادند، و مرا تقوى.
تقوى مرا نگذارد که ترا کشم، و حسد ترا بر آن دارد که مرا کشى. تو مقهورى از روى قدرت و عزت، و من مجبورم از روى لطافت و رحمت:
تو چنانى که ترا بخت چنان آمد
من چنینام که مرا سال چنین آمد
ممشاد دینورى از بعضى سلف نقل کرده که: گناه آدم از حرص بود، و گناه پسر وى قابیل از حسد، و گناه ابلیس از کبر. حرص حرمان آرد، و حسد خذلان، و کبر اهانت و لعنت. حرمان درماندن است از بهشت، و خذلان بازماندن است از دین، و اهانت راندن از حضرت، و آدم (ع) هر چند که از بهشت بازماند، و بظاهر آن عقوبتى مینمود، اما از روى حقیقت تمامى کار آدم بود، و سبب کمال معرفت وى، که از حضرت عزت خطاب آمد که: یا آدم! ما میخواهیم که از تو مردى سازیم. تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى. مردان بدین صفت نباشند، و دل در ناز و نعم نبندند: «او من ینشؤ فى الحلیة»؟! کار مردان دیگر بود و کار بناز پروردگان دیگر.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانهوار.
کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً این همچنانست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیامة، و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً اشارتست که هر که بنده را از ظلمت کفر بنور ایمان آرد، یا از ظلمت بدعت بنور سنت آرد، یا از جهل با علم آرد، همچنانست که وى را زنده گردانید، و چون وى را زنده گردانید چنانست که همه مردمان را زنده گردانید، و حقیقت زندگانى خود علم است و ایمان و سنت، زیرا که زندگى زندگى دلست، و دل بروح ایمان و سنت زنده است:
سنى و دیندار شو تا زنده مانى زانکه هست
هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الایة محاربان خدا و رسول ایشانند که پیوسته با تقدیر با جنگاند، در محنت اندر شکایت و در نعمت اندر بطر.
بتن زنده، بدل مرده، بروز بطال، بشب بیکار، و بهمت همه زیانى را خریدار. عمر بر باد، و بزیان بود خود شاد. نه از خصمان باک، و نه گناهان در یاد، عیش چون عیش فرعونان، و ظن چون ظن صدیقان، و الحمد للَّه الملک الدیان:
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار!
پیر طریقت جوانمردى را پند میداد، و نصیحت میکرد که: «اى مسکین! تا کى میروى و رداء مخالفت بر دوش! دیر است تا اجل ترا میخواند یک بار با او نیوش. اى عاشق بر شقاوت خویش، بر خود بفروخته مایه خویش، پیش از دیدار عزرائیل یک روز بیدار گرد، پیش از هول مطلع یک لحظه هشیار گرد. شعر:
پیش از آن کین جان عذرآور فرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ گوى یا محمد أَ رَأَیْتَکُمْ چه بینى إِنْ أَتاکُمْ اگر بشما آید عَذابُ اللَّهِ عذاب خداى أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا بشما آید رستاخیز أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ جز از اللَّه خدایى دیگر خواهید خواند؟! إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۰) تا خوانید اگر راست مىگویید.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید، بلکه اللَّه را خوانید فَیَکْشِفُ و باز برد از شما ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ آنچه وى را با آن میخوانید که باز برد إِنْ شاءَ اگر خواهد وَ تَنْسَوْنَ و گذارید و فراموش کنید ما تُشْرِکُونَ (۴۱) هر چه انباز میخوانید.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا و ما پیغام فرستادیم إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ بگروهانى پیش از تو فَأَخَذْناهُمْ تا ایشان را فرا گرفتیم بِالْبَأْساءِ ببیم و شمشیر وَ الضَّرَّاءِ و بتنگى و بد حالى لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (۴۲) تا مگر در زارند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ چرا نه چون بایشان رسید بَأْسُنا زور گرفتن ما تَضَرَّعُوا در زاریدندى وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ لکن سخت گشت دلهاى ایشان، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ و برآراست ایشان را دیو، و بایشان نیکو نمود، ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳) آنچه میکردند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ آنچه ایشان را پند دادند بدان، فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باز گشادیم بر ایشان أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ درهاى همه چیز از کامهاى ایشان حَتَّى إِذا فَرِحُوا تا آن گه که شاد بیستادند بِما أُوتُوا بآنچه ایشان را دادند أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (۴۴) و ایشان از راحت نومیدان.
فَقُطِعَ بریده شد دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۵) که این کار را پس آوردى نیست.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید إِنْ أَخَذَ اللَّهُ اگر بستاند اللَّه سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ شنوایى شما و بینایى شما وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ و مهر نهد بر دلهاى شما تا از دانش و آگاهى تهى ماند مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ آن کیست آن خداى جز از اللَّه یَأْتِیکُمْ بِهِ که شما را آن شنوایى و بینایى و دانایى باز آرد؟ انْظُرْ در نگر کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ چون میگردانیم سخنان ایشان را ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (۴۶) آن گه پس ایشان باز بر مىگردند از نیوشیدن و پذیرفتن.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ گوى چه بینید إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ اگر بشما آید عذاب خداى بَغْتَةً در نهان ناگاه أَوْ جَهْرَةً یا آشکارا هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (۴۷) هلاک کنند مگر گروه ستمکاران بر خویشتن.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ و نفرستادیم فرستادگان را إِلَّا مُبَشِّرِینَ مگر شادمانه کنندگان بوعد وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایندگان بوعید فَمَنْ آمَنَ هر که بگروید وَ أَصْلَحَ و کردار خود را نیک کرد فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۴۸) نه بیم است بر ایشان فردا و نه اندوه.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بایشان رسد عذاب، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ بآنچه از فرمانبردارى بیرون شدند.
قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ بگو نمىگویم شما را عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ که بنزدیک من است خزینههاى خداى وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ و من غیب ندانم وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ و شما را نمیگویم که من فریشتهام. إِنْ أَتَّبِعُ پى نمىبرم إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ مگر بآن پیغام که بمن فرستند قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى که یکسان بود هرگز الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ نابینا و بینا؟ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ در نیندیشید ؟!
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید، بلکه اللَّه را خوانید فَیَکْشِفُ و باز برد از شما ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ آنچه وى را با آن میخوانید که باز برد إِنْ شاءَ اگر خواهد وَ تَنْسَوْنَ و گذارید و فراموش کنید ما تُشْرِکُونَ (۴۱) هر چه انباز میخوانید.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا و ما پیغام فرستادیم إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ بگروهانى پیش از تو فَأَخَذْناهُمْ تا ایشان را فرا گرفتیم بِالْبَأْساءِ ببیم و شمشیر وَ الضَّرَّاءِ و بتنگى و بد حالى لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (۴۲) تا مگر در زارند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ چرا نه چون بایشان رسید بَأْسُنا زور گرفتن ما تَضَرَّعُوا در زاریدندى وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ لکن سخت گشت دلهاى ایشان، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ و برآراست ایشان را دیو، و بایشان نیکو نمود، ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳) آنچه میکردند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ آنچه ایشان را پند دادند بدان، فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باز گشادیم بر ایشان أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ درهاى همه چیز از کامهاى ایشان حَتَّى إِذا فَرِحُوا تا آن گه که شاد بیستادند بِما أُوتُوا بآنچه ایشان را دادند أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فرا گرفتیم ایشان را ناگاه فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (۴۴) و ایشان از راحت نومیدان.
فَقُطِعَ بریده شد دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۵) که این کار را پس آوردى نیست.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید إِنْ أَخَذَ اللَّهُ اگر بستاند اللَّه سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ شنوایى شما و بینایى شما وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ و مهر نهد بر دلهاى شما تا از دانش و آگاهى تهى ماند مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ آن کیست آن خداى جز از اللَّه یَأْتِیکُمْ بِهِ که شما را آن شنوایى و بینایى و دانایى باز آرد؟ انْظُرْ در نگر کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ چون میگردانیم سخنان ایشان را ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (۴۶) آن گه پس ایشان باز بر مىگردند از نیوشیدن و پذیرفتن.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ گوى چه بینید إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ اگر بشما آید عذاب خداى بَغْتَةً در نهان ناگاه أَوْ جَهْرَةً یا آشکارا هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (۴۷) هلاک کنند مگر گروه ستمکاران بر خویشتن.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ و نفرستادیم فرستادگان را إِلَّا مُبَشِّرِینَ مگر شادمانه کنندگان بوعد وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایندگان بوعید فَمَنْ آمَنَ هر که بگروید وَ أَصْلَحَ و کردار خود را نیک کرد فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۴۸) نه بیم است بر ایشان فردا و نه اندوه.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بایشان رسد عذاب، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ بآنچه از فرمانبردارى بیرون شدند.
قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ بگو نمىگویم شما را عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ که بنزدیک من است خزینههاى خداى وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ و من غیب ندانم وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ و شما را نمیگویم که من فریشتهام. إِنْ أَتَّبِعُ پى نمىبرم إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ مگر بآن پیغام که بمن فرستند قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى که یکسان بود هرگز الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ نابینا و بینا؟ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ در نیندیشید ؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ آگاه کن و بیم نماى بآن پیغام الَّذِینَ یَخافُونَ ایشان را که مىترسند أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ که ایشان را انگیخته با خداى خویش برند لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ ایشان را نیست جز از وى وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ نه یارى و نه شفیعى لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ تا مگر پرهیزند از خشم و عذاب خداى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ و مران ایشان را که خداى خویش میخوانند، بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ببامداد و شبانگاه یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ایشان بکردار خویش وجه خداى میخواهند، ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ بر تو نیست از شمار ایشان هیچیز، وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ و از شمار تو هم بر ایشان هیچیز نیست فَتَطْرُدَهُمْ اگر برانى ایشان را، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ از ستمکاران باشى.
وَ کَذلِکَ و هم چنان فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ آزموده کردیم ایشان را بیکدیگر لِیَقُولُوا تا اقویا گویند: أَ هؤُلاءِ این ضعیفان آنند مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا که سپاس نهاد اللَّه بر ایشان از میان ما أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ اللَّه داناتر دانایى است بِالشَّاکِرِینَ بآنکه سپاس داران و منعم شناسان و سزاداران بنعمت کهاند.
وَ إِذا جاءَکَ و چون بتو آیند الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا ایشان که گرویدهاند بسخنان ما فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گوى از پیغام من سلام بر شما کَتَبَ رَبُّکُمْ واجب نبشت خداوند شما شما را عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خویشتن رحمت، أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً هر که از شما بدى کند بِجَهالَةٍ بنادانى ثُمَّ تابَ آن گه باز گردد مِنْ بَعْدِهِ پس از آن بد که کرد وَ أَصْلَحَ و تباه شده کار خود باصلاح آرد فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى وى را آمرزگار است و بخشاینده.
وَ کَذلِکَ و چنین است نُفَصِّلُ الْآیاتِ پیدا مىکنیم بسخنهاى خویش نشانهاى پسند خویش وَ لِتَسْتَبِینَ و تا پیدا شود سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ راه ایشان که سر کشیدند پس آنکه پیغام شنیدند.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ گوى مرا باز زدهاند أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ که ایشان پرستم که شما مىپرستید فرود از اللَّه قُلْ گوى یا محمد لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ من بر پس خوش آمد و پسند شما نروم قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً و اگر روم بیراه گردم آن گه، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (۵۶) و پس آن گه از راه یافتگان نیستم.
قُلْ إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ گوى من بر کارى روشنم و بر نمونى راست و پیدایى درست مِنْ رَبِّی از خداوند خویش وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ و شما آن را مىدروغ شمارید! ما عِنْدِی بنزدیک من نیست و در دانش و توان من نیست ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ آنچه شما بآن مىشتابید. إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ کار داشت و کار گزارد نیست مگر خداى را یَقُصُّ الْحَقَّ کار راست مىراند و بداد برگزارد وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ (۵۷) و اوست بهتر همه کار بر گزارندگان.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی گوهرى اگر بنزدیک من بودى و در توان من ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این رستاخیز که بآن مىشتابید، و عذاب که مىدرخواهید، لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ کار بر گزارده آمدى میان من و میان شما وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ (۵۸) و خداى داناتر است از من بگفت ستمکاران و کرد ایشان.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ و مران ایشان را که خداى خویش میخوانند، بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ببامداد و شبانگاه یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ایشان بکردار خویش وجه خداى میخواهند، ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ بر تو نیست از شمار ایشان هیچیز، وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ و از شمار تو هم بر ایشان هیچیز نیست فَتَطْرُدَهُمْ اگر برانى ایشان را، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ از ستمکاران باشى.
وَ کَذلِکَ و هم چنان فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ آزموده کردیم ایشان را بیکدیگر لِیَقُولُوا تا اقویا گویند: أَ هؤُلاءِ این ضعیفان آنند مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا که سپاس نهاد اللَّه بر ایشان از میان ما أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ اللَّه داناتر دانایى است بِالشَّاکِرِینَ بآنکه سپاس داران و منعم شناسان و سزاداران بنعمت کهاند.
وَ إِذا جاءَکَ و چون بتو آیند الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا ایشان که گرویدهاند بسخنان ما فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گوى از پیغام من سلام بر شما کَتَبَ رَبُّکُمْ واجب نبشت خداوند شما شما را عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خویشتن رحمت، أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً هر که از شما بدى کند بِجَهالَةٍ بنادانى ثُمَّ تابَ آن گه باز گردد مِنْ بَعْدِهِ پس از آن بد که کرد وَ أَصْلَحَ و تباه شده کار خود باصلاح آرد فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى وى را آمرزگار است و بخشاینده.
وَ کَذلِکَ و چنین است نُفَصِّلُ الْآیاتِ پیدا مىکنیم بسخنهاى خویش نشانهاى پسند خویش وَ لِتَسْتَبِینَ و تا پیدا شود سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ راه ایشان که سر کشیدند پس آنکه پیغام شنیدند.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ گوى مرا باز زدهاند أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ که ایشان پرستم که شما مىپرستید فرود از اللَّه قُلْ گوى یا محمد لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ من بر پس خوش آمد و پسند شما نروم قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً و اگر روم بیراه گردم آن گه، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (۵۶) و پس آن گه از راه یافتگان نیستم.
قُلْ إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ گوى من بر کارى روشنم و بر نمونى راست و پیدایى درست مِنْ رَبِّی از خداوند خویش وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ و شما آن را مىدروغ شمارید! ما عِنْدِی بنزدیک من نیست و در دانش و توان من نیست ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ آنچه شما بآن مىشتابید. إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ کار داشت و کار گزارد نیست مگر خداى را یَقُصُّ الْحَقَّ کار راست مىراند و بداد برگزارد وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ (۵۷) و اوست بهتر همه کار بر گزارندگان.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی گوهرى اگر بنزدیک من بودى و در توان من ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این رستاخیز که بآن مىشتابید، و عذاب که مىدرخواهید، لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ کار بر گزارده آمدى میان من و میان شما وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ (۵۸) و خداى داناتر است از من بگفت ستمکاران و کرد ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ الایة بدان که سرّ رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. اشقیا را گفت: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً. و اگر اللَّه خواستندى خلق ایمان آوردندى بىپیغامبران و بىسفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. آدم (ع) را گفت: صفىّ من است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً. عیسى (ع) را گفت: وَ رُوحٌ مِنْهُ. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ... الآیة. از روى اشارت بر ذوق اهل معرفت، این آیت رمزى دیگر دارد. میگوید مؤمنان و نیک مردان بحقیقت ایشاناند که احدیّت ایشان را بنعمت کرم در قباب غیرت بدارد، و بحسن عنایت پرورد، بمعرفت خودشان راه دهد، و بصحبت خود نزدیک گرداند، تا او را یگانه شوند و از غیر او بیگانه شوند. پیر طریقت گفت توحید نه همه آنست که او را یگانه دانى توحید حقیقى آنست که او را یگانه باشى وز غیر او بیگانه باشى، بدایت عنایت آنست که ایشان را قصدى دهد غیبى تا ایشان را از جهان باز برد چون فرد شود آن گه وصال فرد را بشاید.
جوینده توهم چو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان برندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گویى کسى که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد؟ درویشى در مجلس موسى کلیم (ع) نعره بر کشید موسى از سر تندى بانگ بر وى زد، در حال، جبرئیل آمد که یا موسى اللَّه میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وى زدى هر چند عزیزى و کلیمى امّا سرّى که ما در زیر گلیم سیاه نهادهایم تو نبینى، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضاى جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ. هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبى در وى نگنجد.
و هر دیده که صفات عقبى در وى قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبى بلکه وصال مولى. آه کجاست همّتى که از دنیا کجاست مرادى مه از عقبى اشتیاقى بدیدار مولى کجاست صاحب دولتى تا از جاه بشریّت خود برآئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزى بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهى تا برائى مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن
یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ باش تا فرداى قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنان که اللَّه گفت: نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً و در هر منزل که پیش آید جوقى فریشتگان بحکم فرمان، بسلام مىآیند و بناز و نعیم جاودان بشارت مىدهند. اینست که گفت: وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و عاصیان امّت احمد در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرض گاه حساب بازداشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران بارى معصیت تنها مانده، آخر رحمت اللَّه ایشان را دست گیرد، و بر تنهایى و درماندگى ایشان ببخشاید، بنداى کرامت گوید: عبادى چون این خطاب عزّت و نداى کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید: عبادى، إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ لا یتفرغون الیکم و اصحاب النّار من شدة العقاب لا یرقّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم ان کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم واحد منهم لا یهدیکم فانا اهدیکم. ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذا فى الجفاء مثلهم
اذا هجرنا هم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذو الجلال خوش بزارند، و از شادى بگریند، تا ربّ العزّة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشان را امرهم نهد و زبان ایشان بثناى خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگى خداى را ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر سخن ایشان این بود که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خداى بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنة للَّه که بمقصود رسیدیم
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا... الآیة. دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت. هر کس که در دعاء بر وى گشادند در اجابت هم بر وى گشادند که میگوید جلّ جلاله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ دعاء پیرایه پیوستگانست و مایه دست گرفتگان و حلقه در حق بدست جویندگان، مصطفى ص گفت: الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السماوات و الارض.
هر که بکارى درماند یا او را نکبتى رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان اللَّه زد و دست نیاز ببرّ وى زد، یقول اللَّه تعالى: فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که مصطفى ص گفت: «ادعوا اللَّه و انتم موقنون بالاجابة و اعلموا ان اللَّه لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه»
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بىنیاز برداشتن اهل شریعت را مقامى جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است. امّا حال عارفان حالى دیگر است و طریق ایشان طریقى دیگر. جنید روزى در اثناء مناجات گفت: «اللّهم اسقنى» ندایى شنید که: تدخل بینى و بینک. یا جنید میان من و تو مىدرایى یعنى که ما خود دانیم سزاى هر بندهاى، و شناسیم قصد هر جویندهاى، جنید گفت: بعد از آن روزگارى تحسّر خوردم و زان گفت، استغفار کردم.
قوله: وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا اى تکبروا و تجبروا و لم یخضعوا بقول الحق. اى بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران که با کام و نام بودند با خانهاى پر نقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهاى رهوار سوار بودند، رداى تکبر بر دوش گرفته و فرعونوار نداى جبارى بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وازدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازى شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً آرى سرانجام ظلم همین است، و خبر مصطفى ص گواه اینست: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب».
قوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة ما یعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
جوینده توهم چو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان برندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گویى کسى که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد؟ درویشى در مجلس موسى کلیم (ع) نعره بر کشید موسى از سر تندى بانگ بر وى زد، در حال، جبرئیل آمد که یا موسى اللَّه میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وى زدى هر چند عزیزى و کلیمى امّا سرّى که ما در زیر گلیم سیاه نهادهایم تو نبینى، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضاى جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ. هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبى در وى نگنجد.
و هر دیده که صفات عقبى در وى قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبى بلکه وصال مولى. آه کجاست همّتى که از دنیا کجاست مرادى مه از عقبى اشتیاقى بدیدار مولى کجاست صاحب دولتى تا از جاه بشریّت خود برآئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزى بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهى تا برائى مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن
یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ باش تا فرداى قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنان که اللَّه گفت: نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً و در هر منزل که پیش آید جوقى فریشتگان بحکم فرمان، بسلام مىآیند و بناز و نعیم جاودان بشارت مىدهند. اینست که گفت: وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و عاصیان امّت احمد در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرض گاه حساب بازداشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران بارى معصیت تنها مانده، آخر رحمت اللَّه ایشان را دست گیرد، و بر تنهایى و درماندگى ایشان ببخشاید، بنداى کرامت گوید: عبادى چون این خطاب عزّت و نداى کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید: عبادى، إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ لا یتفرغون الیکم و اصحاب النّار من شدة العقاب لا یرقّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم ان کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم واحد منهم لا یهدیکم فانا اهدیکم. ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذا فى الجفاء مثلهم
اذا هجرنا هم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذو الجلال خوش بزارند، و از شادى بگریند، تا ربّ العزّة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشان را امرهم نهد و زبان ایشان بثناى خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگى خداى را ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر سخن ایشان این بود که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خداى بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنة للَّه که بمقصود رسیدیم
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا... الآیة. دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت. هر کس که در دعاء بر وى گشادند در اجابت هم بر وى گشادند که میگوید جلّ جلاله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ دعاء پیرایه پیوستگانست و مایه دست گرفتگان و حلقه در حق بدست جویندگان، مصطفى ص گفت: الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السماوات و الارض.
هر که بکارى درماند یا او را نکبتى رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان اللَّه زد و دست نیاز ببرّ وى زد، یقول اللَّه تعالى: فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که مصطفى ص گفت: «ادعوا اللَّه و انتم موقنون بالاجابة و اعلموا ان اللَّه لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه»
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بىنیاز برداشتن اهل شریعت را مقامى جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است. امّا حال عارفان حالى دیگر است و طریق ایشان طریقى دیگر. جنید روزى در اثناء مناجات گفت: «اللّهم اسقنى» ندایى شنید که: تدخل بینى و بینک. یا جنید میان من و تو مىدرایى یعنى که ما خود دانیم سزاى هر بندهاى، و شناسیم قصد هر جویندهاى، جنید گفت: بعد از آن روزگارى تحسّر خوردم و زان گفت، استغفار کردم.
قوله: وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا اى تکبروا و تجبروا و لم یخضعوا بقول الحق. اى بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران که با کام و نام بودند با خانهاى پر نقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهاى رهوار سوار بودند، رداى تکبر بر دوش گرفته و فرعونوار نداى جبارى بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وازدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازى شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً آرى سرانجام ظلم همین است، و خبر مصطفى ص گواه اینست: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب».
قوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة ما یعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ الآیة. شعیب (ص) متعبّد بود، بر اداء طاعات و تحصیل عبادات پیوسته حریص و بر آن مواظب بود، ساعت شب بنماز مستغرق داشتید و هنگام روز بلفظ شیرین و بیان پر آفرین پیغام حق با قوم خویش گزاردید و ازین سخنان که ربّ العزّة از وى حکایت میکند کمال کفایت و وفور عقل و نور بصیرت و حصول سکینه در دل وى پیداست، و ذلک قوله: إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این بیّنت که نوریست که در دل تابد، تا خاطر از حرمت پر کند، و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند، نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوار، از اینجا آغاز کند علم ربّانیان، و یقین عارفان، و ناز دوستان.
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردى و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهى است، موهبت ربّانى و لطف ایزدى، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
کرامتى عظیم، و نواختى کریم، از خداى کریم، و بدان فخر مىنیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهى است، و عطاء ربّانى بفضل خود کارى ساخته و پرداخته، و بى ما راست کرده. و گفتهاند: رزق حسن، دوام نعمت است بىمئونت، و کمال صفات بى وسیلت، دوام نعمت غذاى نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذاى روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ.
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وى بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالى به عیسى وحى فرستاد که: یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحى منّى. و یقال: من لم یکن له حکم على نفسه فى المنع عن الهوى، لم یمض له حکم على غیره فیما یرشده الیه من الهدى. و فى الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدى، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وى را علم افزاید، و آن گه راه هدى برو نگشاید. از حقّ او را جذر دورى نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدى توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبى آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کى تواند، بى مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوى و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آواى برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگى منّت در جان.
پیر طریقت گفت: تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیارى حاصل است، از عبودیت چاره نیست. راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد بگذاشتن روى نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذر فرو گذاشتن شرط نیست، اندیشیدن که رهى توانستى که گناه نکردید، سر همه گناه است، و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است، الهى! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را مىگویى که مکن و در مىافکنى، و مىگویى که کن و فانمیگذارى، ما را جاى خصومت و ترا جاى عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ میگوید: آمرزش خواهید از خداوند خویش که وى آمرزگار است، و رهى نو از نه بسزاى رهى بل بسزاى خویش هر چند که رهى را جرم بسیار است، آخر فضل مولى پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهى تقصیر است، بىنیازى من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانى من بر سر آنست، و هر چه رهى را امید است، فضل من برتر از آنست. إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ الودود الّذى یتحبّب الى عباده بالاحسان الیهم. ودود اوست که بمهربانى نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بر وى پیاپى ریزد، تا بنده او را دوست شود. ازینجا بود که با داود (ع) گفت که: «یا داود حبب الى عبادى» راه ما بر بندگان ما روشندار، و دوستى ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوى من آن خداوندم که با جودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید: یا بن آدم ما انصفتنى أتحبّب الیک بالنّعم، و تتمقّت الىّ بالمعاصى، خیرى علیک نازل و شرّک الىّ صاعد، رواه على بن ابى طالب (ع) عن النبى (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ: یا بن آدم... و ذکر الحدیث.
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردى و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهى است، موهبت ربّانى و لطف ایزدى، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
کرامتى عظیم، و نواختى کریم، از خداى کریم، و بدان فخر مىنیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهى است، و عطاء ربّانى بفضل خود کارى ساخته و پرداخته، و بى ما راست کرده. و گفتهاند: رزق حسن، دوام نعمت است بىمئونت، و کمال صفات بى وسیلت، دوام نعمت غذاى نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذاى روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ.
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وى بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالى به عیسى وحى فرستاد که: یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحى منّى. و یقال: من لم یکن له حکم على نفسه فى المنع عن الهوى، لم یمض له حکم على غیره فیما یرشده الیه من الهدى. و فى الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدى، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وى را علم افزاید، و آن گه راه هدى برو نگشاید. از حقّ او را جذر دورى نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدى توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبى آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کى تواند، بى مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوى و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آواى برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگى منّت در جان.
پیر طریقت گفت: تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیارى حاصل است، از عبودیت چاره نیست. راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد بگذاشتن روى نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذر فرو گذاشتن شرط نیست، اندیشیدن که رهى توانستى که گناه نکردید، سر همه گناه است، و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است، الهى! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را مىگویى که مکن و در مىافکنى، و مىگویى که کن و فانمیگذارى، ما را جاى خصومت و ترا جاى عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ میگوید: آمرزش خواهید از خداوند خویش که وى آمرزگار است، و رهى نو از نه بسزاى رهى بل بسزاى خویش هر چند که رهى را جرم بسیار است، آخر فضل مولى پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهى تقصیر است، بىنیازى من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانى من بر سر آنست، و هر چه رهى را امید است، فضل من برتر از آنست. إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ الودود الّذى یتحبّب الى عباده بالاحسان الیهم. ودود اوست که بمهربانى نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بر وى پیاپى ریزد، تا بنده او را دوست شود. ازینجا بود که با داود (ع) گفت که: «یا داود حبب الى عبادى» راه ما بر بندگان ما روشندار، و دوستى ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوى من آن خداوندم که با جودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید: یا بن آدم ما انصفتنى أتحبّب الیک بالنّعم، و تتمقّت الىّ بالمعاصى، خیرى علیک نازل و شرّک الىّ صاعد، رواه على بن ابى طالب (ع) عن النبى (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ: یا بن آدم... و ذکر الحدیث.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یحیى معاذ گفت: روزها پنج است، یکى روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دینیه است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر حسرت و تلهّف در فوات آن نماند، دریافت آن را درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر گویى امروز تدارک کنم امروز را خود حقّى است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر نه، با تو جز ازین نماند که گویى «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» و ربّ العزّة آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وى سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وى راست. امّا روز مشهود این روز است که تو در آنى، اگر خود را دریابى و عمل کنى، و سفر آخرت را زادى برگیرى، و مقام رستاخیز را عدّتى بسازى، وقت آن یافتهاى بغنیمتدار، و ببیدارى و هشیارى کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش تا امروز از دى ترا به بود که مصطفى (ص): گفته مغبون کسى است که دى و امروز او را یکسان است «من استوى یوماه فهو مغبون».
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانهاى تنگ بىدر، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بىتلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوىتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصههاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهدهاى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نهاند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانهاى تنگ بىدر، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بىتلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوىتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصههاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهدهاى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نهاند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بسم اللَّه الرحمن الرحیم ما استقلّت القلوب الّا بسماع بسم اللَّه، ما استنارت الارواح الّا بوجود جمال اللَّه، ما طربت الاشباح الّا بشهود جلال اللَّه.
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى نامدارى که نامت یادگار جانست و دل را شادى جاودانست، روح روح دوستانست و آسایش غمگنانست، عنوان نامهاى که از دوست نشانست و مهر قدیم بر وى عنوانست، نامهاى که از قطعیّت امانست و بى قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد، در هفت آسمان و هفت زمین هر که او نامى یافت ازین نام یافت، دولتى آن کس شد که آفتاب انوار این نام برو تافت.
هر که نام کسى یافت ازین درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش از کس
هر که مقبول حضرت الهیّت آمد به اقرار این نام آمد، هر که مهجور و مطرود سطوت عزّت آمد بانکار وى آمد، یضلّ به کثیرا و یهدى به کثیرا.
پیرى مرید را وصیّت میکرد که اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بى توقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را وزنى نیست، و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند تا سلطان این نام داغى از خود بر جانت ننهد بدان که آن را محلّى نیست، هر جانى که عاشقتر بود او را اسیرتر گیرد، هر دل که سوختهتر بود رختش زودتر بغارت برد.
گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا مزن تو اى بدر منیر
گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
قوله تعالى: «المر» سرّى است از اسرار محبت، گنجى از گنجهاى معرفت، در میان جان دوستان ودیعت دارند و ندانند که چه دارند و عجب آنست که دریایى همى بینند و در آرزوى قطرهاى مىزارند، این چنانست که پیر طریقت گفت: الهى جوى تو روان و مرا تشنگى تا کى؟ این چه تشنگى است و قدحها مىبینم پیاپى!
زین نادره تر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
عزیز دو گیتى، چند نهان شوى و چند پیدا، دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کى این استتار و تجلّى، آخر کى بود آن تجلّى جاودانى، اشارتست این که دوستان را از انوار آن اسرار و روایح آن آثار امروز جز بویى نیست و جز حوصله محمد عربى (ص) سزاى آن عیان نیست، اوّل اشارت فرا راه معرفت اهل خصوص کرد که نظر ایشان بذات و صفات است و آن را عالم امر گویند، آنکه راه معرفت عامه خلق بخود پیدا کرد دانست که نظر ایشان از محدثات و مکوّنات و عالم خلق در نگذرد، گفت: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» آسمان و زمین و برّ و بحر و هوا و فضا عالم خلق است، میدان نظر خلایق و آن را نهایت پدید و جایز الزّوال است. اما عالم امر روا نبود که آن را نهایتى بود، که آن واجب الدّوام آمد و مرد تا از عالم خلق درنگذرد، بعالم امر راه نیابد. جوانمردانى که نظر ایشان در عالم امر سفر کند، ایشان اوتاد زمیناند، چنانک این کوههاى عالم از روى صورت زمین را بر جاى دارد، ایشان از روى معنى عالم را بپاى دارند، فبهم یمطرون و بهم یرزقون، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» از روى اشارت برمز اهل حقیقت مىگوید: هو الذى بسط الارض و جعل فیها اوتادا من اولیائه و سادة من عباده الیهم الملجأ و بهم الغیاث.
صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا یکى را کحل حقیقت بمیل عنایت در دیده کشند، بو که آن جوانمردان را بتواند دید تا بیک دیدار ایشان سعید ابد گردد، و آن ماه رویان فردوس و حور بهشت که از هزاران سال باز بر آن بازار کرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این جوانمردان با على علیّین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
آن روز که جنازه جنید برداشتند مرغى بیامد بر آن گوشه نعش وى نشست، مردمان دست بر وى مىفشاندند بر نمىخاست، رویم گفت: آن مرغ از روى کرامت بزبان حال گفت دست از ما بدارید که این چنگ ما بمسمار عشق در گوشه نعش او دوختهاند، این کالبد جنید امروز نصیب کرّوبیانست، اگر نه زحمت غوغاى شما بودى، با ما باز وار درین هوا پرواز کردى چون او را دفن کردند درویشى بر آن بالا شد و این بیت بر گفت:
وا اسفى من فراق قوم
هم المصابیح و الحصون
و المزن و المدن و الرّواسى
و الخیر و الامن و السّکون
لم یتغیّر لنا اللّیالى
حتّى توفتهم المنون
فکلّ نار لنا قلوب
و کلّ ماء لنا عیون
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» از آنجا که رموز عارفانست و فهم صادقان بزبان اشارت مىگوید، چنانک ربّ العزّه در زمین تفاوت نهاد و بقاع آن مختلف آفرید و بعضى را بر بعضى افزونى داد همچنین در طینت سالکان تفاوت نهاد و قومى را بر قومى افزونى داد، آنست که ربّ العزّه گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» جاى دیگر گفت: «وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ» و مصطفى (ص) گفت: «الناس معادن» مردم همچون کانها است مختلف و متفاوت، یکى زر و یکى سیم، یکى نفط و یکى قیر، همچنین یکى را اعلى علّیین قدمگاه اقبال او، یکى را اسفل السّافلین محلّ ادبار او، یکى رضوان در آرزوى صحبت او، یکى را شیطان ننگ از فعل او، یکى جلال عزّت احدیّت او را بدست عدل داد که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» یکى الطاف کرم او را در پرده عصمت گرفت که: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» چون ازین مقام برتر آیى، یکى اسیر بهشت، یکى امیر بهشت، یکى بر مائده خلد با مرغ بریان و حور و ولدان، یکى در حضرت عندیت آسوده بجوار رحمن،چنانک درختها بهم نماند میوه و بار آن نیز بهم بنماند، هر درختى را بارى و هر نباتى را برى، اینست که گفت: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اشارتست که هر طاعتى را فردا ثوابیست و هر کس را مقامى و جاى هر کس بقدر روش خویش و هر فرعى سزاى اصل خویش.
یحیى معاذ رازى گفت: این دنیا بر مثال عروسى است و عالمیان در حق وى سه گروهند، یکى دنیادار است که این عروس را مشاطه گرى مىکند، او را مىآراید و جلوه مىکند. دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه مىکند، مویش مىکند و جامه بر تن وى مىدرد. سوم عارف است که او را از مهر و محبّت حق چندان شغل افتاده که او را پرواى دوستى و دشمنى آن عروس نیست. فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند، اگر اللَّه تعالى با وى مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزاى آن هست: و من نوقش فى الحساب عذّب، و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وى از آن ناز و نعیم بر وى عرضه کنند گویند: انّ لک الّا تجوع فیها و لا تعرى و انّک لا تظمأ فیها و لا تضحى، و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلیین رسانند، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى نامدارى که نامت یادگار جانست و دل را شادى جاودانست، روح روح دوستانست و آسایش غمگنانست، عنوان نامهاى که از دوست نشانست و مهر قدیم بر وى عنوانست، نامهاى که از قطعیّت امانست و بى قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد، در هفت آسمان و هفت زمین هر که او نامى یافت ازین نام یافت، دولتى آن کس شد که آفتاب انوار این نام برو تافت.
هر که نام کسى یافت ازین درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش از کس
هر که مقبول حضرت الهیّت آمد به اقرار این نام آمد، هر که مهجور و مطرود سطوت عزّت آمد بانکار وى آمد، یضلّ به کثیرا و یهدى به کثیرا.
پیرى مرید را وصیّت میکرد که اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بى توقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را وزنى نیست، و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند تا سلطان این نام داغى از خود بر جانت ننهد بدان که آن را محلّى نیست، هر جانى که عاشقتر بود او را اسیرتر گیرد، هر دل که سوختهتر بود رختش زودتر بغارت برد.
گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا مزن تو اى بدر منیر
گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر
قوله تعالى: «المر» سرّى است از اسرار محبت، گنجى از گنجهاى معرفت، در میان جان دوستان ودیعت دارند و ندانند که چه دارند و عجب آنست که دریایى همى بینند و در آرزوى قطرهاى مىزارند، این چنانست که پیر طریقت گفت: الهى جوى تو روان و مرا تشنگى تا کى؟ این چه تشنگى است و قدحها مىبینم پیاپى!
زین نادره تر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
عزیز دو گیتى، چند نهان شوى و چند پیدا، دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کى این استتار و تجلّى، آخر کى بود آن تجلّى جاودانى، اشارتست این که دوستان را از انوار آن اسرار و روایح آن آثار امروز جز بویى نیست و جز حوصله محمد عربى (ص) سزاى آن عیان نیست، اوّل اشارت فرا راه معرفت اهل خصوص کرد که نظر ایشان بذات و صفات است و آن را عالم امر گویند، آنکه راه معرفت عامه خلق بخود پیدا کرد دانست که نظر ایشان از محدثات و مکوّنات و عالم خلق در نگذرد، گفت: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» آسمان و زمین و برّ و بحر و هوا و فضا عالم خلق است، میدان نظر خلایق و آن را نهایت پدید و جایز الزّوال است. اما عالم امر روا نبود که آن را نهایتى بود، که آن واجب الدّوام آمد و مرد تا از عالم خلق درنگذرد، بعالم امر راه نیابد. جوانمردانى که نظر ایشان در عالم امر سفر کند، ایشان اوتاد زمیناند، چنانک این کوههاى عالم از روى صورت زمین را بر جاى دارد، ایشان از روى معنى عالم را بپاى دارند، فبهم یمطرون و بهم یرزقون، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» از روى اشارت برمز اهل حقیقت مىگوید: هو الذى بسط الارض و جعل فیها اوتادا من اولیائه و سادة من عباده الیهم الملجأ و بهم الغیاث.
صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا یکى را کحل حقیقت بمیل عنایت در دیده کشند، بو که آن جوانمردان را بتواند دید تا بیک دیدار ایشان سعید ابد گردد، و آن ماه رویان فردوس و حور بهشت که از هزاران سال باز بر آن بازار کرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این جوانمردان با على علیّین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
آن روز که جنازه جنید برداشتند مرغى بیامد بر آن گوشه نعش وى نشست، مردمان دست بر وى مىفشاندند بر نمىخاست، رویم گفت: آن مرغ از روى کرامت بزبان حال گفت دست از ما بدارید که این چنگ ما بمسمار عشق در گوشه نعش او دوختهاند، این کالبد جنید امروز نصیب کرّوبیانست، اگر نه زحمت غوغاى شما بودى، با ما باز وار درین هوا پرواز کردى چون او را دفن کردند درویشى بر آن بالا شد و این بیت بر گفت:
وا اسفى من فراق قوم
هم المصابیح و الحصون
و المزن و المدن و الرّواسى
و الخیر و الامن و السّکون
لم یتغیّر لنا اللّیالى
حتّى توفتهم المنون
فکلّ نار لنا قلوب
و کلّ ماء لنا عیون
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» از آنجا که رموز عارفانست و فهم صادقان بزبان اشارت مىگوید، چنانک ربّ العزّه در زمین تفاوت نهاد و بقاع آن مختلف آفرید و بعضى را بر بعضى افزونى داد همچنین در طینت سالکان تفاوت نهاد و قومى را بر قومى افزونى داد، آنست که ربّ العزّه گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» جاى دیگر گفت: «وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ» و مصطفى (ص) گفت: «الناس معادن» مردم همچون کانها است مختلف و متفاوت، یکى زر و یکى سیم، یکى نفط و یکى قیر، همچنین یکى را اعلى علّیین قدمگاه اقبال او، یکى را اسفل السّافلین محلّ ادبار او، یکى رضوان در آرزوى صحبت او، یکى را شیطان ننگ از فعل او، یکى جلال عزّت احدیّت او را بدست عدل داد که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» یکى الطاف کرم او را در پرده عصمت گرفت که: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» چون ازین مقام برتر آیى، یکى اسیر بهشت، یکى امیر بهشت، یکى بر مائده خلد با مرغ بریان و حور و ولدان، یکى در حضرت عندیت آسوده بجوار رحمن،چنانک درختها بهم نماند میوه و بار آن نیز بهم بنماند، هر درختى را بارى و هر نباتى را برى، اینست که گفت: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اشارتست که هر طاعتى را فردا ثوابیست و هر کس را مقامى و جاى هر کس بقدر روش خویش و هر فرعى سزاى اصل خویش.
یحیى معاذ رازى گفت: این دنیا بر مثال عروسى است و عالمیان در حق وى سه گروهند، یکى دنیادار است که این عروس را مشاطه گرى مىکند، او را مىآراید و جلوه مىکند. دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه مىکند، مویش مىکند و جامه بر تن وى مىدرد. سوم عارف است که او را از مهر و محبّت حق چندان شغل افتاده که او را پرواى دوستى و دشمنى آن عروس نیست. فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند، اگر اللَّه تعالى با وى مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزاى آن هست: و من نوقش فى الحساب عذّب، و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وى از آن ناز و نعیم بر وى عرضه کنند گویند: انّ لک الّا تجوع فیها و لا تعرى و انّک لا تظمأ فیها و لا تضحى، و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلیین رسانند، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» قال ابو بکر الورّاق: النّحلة لمّا اتّبعت الامر و سلکت سبلها حتّى ما امرت جعل لعابها شفاء للنّاس، کذلک المؤمن اذا اتّبع الامر و حفظ السرّ و اقبل على ربّه جعل رؤیته و کلامه و مجالسته شفاء للخلق فمن نظر الیه اعتبر و من سمع کلامه اتّعظ و من جالسه سعد زنبور عسل جانوریست احکام شریعت بروى روان نه و سزاى خطاب و تکلیف نه و آراسته عقل و تمییز نه، امّا از روى الهام و تسخیر بوى فرمانى رسید منقاد فرمان گشت، طاعت دار و فرمان بردار، متواضع وار پیش آمد تا ربّ العالمین لعاب وى شفاء خلق ساخت، بنده مؤمن را در این اشارتى و بشارتیست، اشارتى پیدا و بشارتى بسزا، مىگوید مؤمن که اتّباع فرمان کند و سرّ خود از مواضع نهى بپرهیزد و دل را با مشاهده حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، ربّ العالمین این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وى شفاء دردمندان و سخن وى پند مؤمنان و مجالست وى زیادت درجه عابدان. اینست که مصطفى (ص) گفت: «الانبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة»
و قال (ص): مثل المؤمن مثل النّحلة تأکل طیّبا و تضع طیّبا.
قال بعض العلماء یشبه عمل المؤمن عمل النّحل من وجوه: احدها انّ النّحل یتنزّه عن الانجاس و القذرات کذلک المؤمن یتورّع عن المعاصى و الحرام الثّانی انّ جمیع الطّیر اذا جنّ علیها اللّیل تأوى الى او کارها و تستریح بالنّوم عن السّعى و النّحل یعمل باللّیل اکثر ممّا یعمل بالنّهار، کذلک النّاس اذا جنّ علیهم اللّیل اضطجعوا على فرش الغفلة و المؤمن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدى مولاه یشکو الیه بلواه. الثّالث انّ النّحل لا یعمل بهواه بل یتّبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المؤمن لا یعمل بهواه بل یقتدى بائمة الدّین و آثار السّلف.
الرّابع انّ النّحل یخاف من اذى اجناس الطّیر و یکف اذاه عنها، کذلک المؤمن یصل الیه اذى الخلق و لا یصل اذاه الى الخلق. الخامس انّ النّحل لا یتمکّن من عمله حتّى یسدّ على نفسه باب البیت، کذلک المؤمن لا یجد حلاوة الطّاعة الّا فى الخلوة حیث لا یراه الّا اللَّه عزّ و جل.
سفیان ثورى گفت: راهبى دیدم در دیرى نشسته، کسى از وى پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست؟ گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آن گه گفت نپندارم که کسى ذکر بهشت و دوزخ بسمع وى رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بسر آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایه شهادت است و مظنّه مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از امل مىپرسم، امل تو در دنیا تا کجاست و چند است؟
راهب گفت هرگز گامى برنداشتهام و ننهاده که نه گمان بردهام که میان هر دو مرگ در رسد. راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوى و از بهینه اعمال خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همىگریم تا آن گه که از آب چشم من گیاه از زمین برآید، راهب گفت: ان تضحک و انت معترف بخطیئتک خیر لک من ان تبکى و انت مدلّ بعملک راهب در وى چنان دید که با آن گریستن عجبست و ادلال، گفت اى جوانمرد خنده و شادى و اعتراف بگناه «۲» اولیتر از گریه و زارى و آن را بنزدیک اللَّه تعالى کارى دانى و عملى پندارى و خود را بر اللَّه تعالى حقّى بینى، آن گه راهب در پند بیفزود گفت: اتّق اللَّه و ازهد فى الدّنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنّحلة ان أکلت أکلت طیّبا و ان وضعت وضعت طیّبا و ان وقعت على عود لم تکسره. در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بى رنج و بى آزار رود، و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما.
و یقال انّ اللَّه سبحانه اجرى سنّته ان یخفى کلّ شىء عزیز فى شىء حقیر، جعل الأبریسم فى الدّود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فى النّحل و هو اضعف الطّیور و جعل الدّرّ فى الصّدف و هو اوحش حیوان من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذّهب و الفضّة الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفة به و المحبّة له فى قلوب المؤمنین و فیهم من یعصى و فیهم من یخطى. سنّت خداوند است جلّ جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بى قدرى محقّر: عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم با لطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، درّ شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشک با قیمت از ناف آهوى دشتى پدید آورده، از روى اشارت مىگوید: اى محمّد ما آن روز که امّت ترا ستودیم و گفتیم: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ» آن دراز عمران بسیار طاعت را مىدیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوّت مىدیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت مىدیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم آن شیران با صولت مىدیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت مىدیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان با زینت را مىدیدیم، آن روز که این مشتى خاک را ثنا گفتیم ملائکه صف زده را در راه خدمت مىدیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم ز براى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش اند
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» بر لسان اهل معرفت و بر ذوق جوانمردان طریقت ارذل العمر آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتى خوش بود و ارادتى تمام و روزگارى مساعد و صحبتى نیکو، چون روزگارى در استقامت برین صفت برود آن گه ناگاه او را فترتى افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روى در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آن را ارذل العمر دانند و در طریقت خویش آن را ردّت شمرند. ابو بکر صدّیق از اینجا گفته: طوبى لمن مات فى النأنأة خنک مر آن بندهاى که در ابتداء ارادت با تازگى دل و صفاى وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال مىافتد و در صفا کدر مىآمیزد: و اىّ نعیم لا یکدّره الدّهر، و انشدوا فى معناه:
کان لى مشرب یصفوا برؤیتکم
فکدّرته ید الایّام حین صفا
بو محمد جریرى وقتى مجلس میداشت، یکى برخاست گفت اى شیخ دلى داشتم تازه و روشن و وقتى صافى و روزگارى با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟ جریرى گفت: اى جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشستهایم، آن گه این ابیات بر خواند:
تشاغلتم عنا بصحبة غیرنا
و اظهرتم الهجران ما هکذا کنّا
و اقسمتم ان لا تحولوا عن الهوى
بلى و حیاة الحبّ حلتم و ما حلنا
لیالى بتنا نجتنى من ثمارکم
فقلبى الى تلک اللّیالى قد حنّا
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى این چه بتر روزى است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهى مىلرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک مىسوزم تا ازین افتادگى برخیزم، الهى از بخت خود چون پرهیزم و از بودنى کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
الهى کان حسرتست این دل من، مایه درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» رزق نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، اما رزق نفس قومى را توفیق طاعتست و قومى را خذلان معصیت، و رزق دل قومى را حضور دلست با دوام ذکر و قومى را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومى را کمال معرفتست و صفاى محبّت و قومى را حبّ دنیا و شغل علاقت. و قال الفضیل: اجل ما رزق الانسان عمل یدلّه على رشده و معرفة تورث مشاهدة ربّه.
قال النّبی (ص): «انى اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال النّهر جورى: الحقّ تعالى ستر غیبه فى خلقه و ستر اولیاءه عن عباده فلا یشرف على غیبه الّا خواصّ اولیائه و لا یشرف على اولیائه الّا الصدّیقون من عباده، فالاشراف على الغیب عزیز و الاشراف على الاولیاء اعزّ منه.
و قال (ص): مثل المؤمن مثل النّحلة تأکل طیّبا و تضع طیّبا.
قال بعض العلماء یشبه عمل المؤمن عمل النّحل من وجوه: احدها انّ النّحل یتنزّه عن الانجاس و القذرات کذلک المؤمن یتورّع عن المعاصى و الحرام الثّانی انّ جمیع الطّیر اذا جنّ علیها اللّیل تأوى الى او کارها و تستریح بالنّوم عن السّعى و النّحل یعمل باللّیل اکثر ممّا یعمل بالنّهار، کذلک النّاس اذا جنّ علیهم اللّیل اضطجعوا على فرش الغفلة و المؤمن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدى مولاه یشکو الیه بلواه. الثّالث انّ النّحل لا یعمل بهواه بل یتّبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المؤمن لا یعمل بهواه بل یقتدى بائمة الدّین و آثار السّلف.
الرّابع انّ النّحل یخاف من اذى اجناس الطّیر و یکف اذاه عنها، کذلک المؤمن یصل الیه اذى الخلق و لا یصل اذاه الى الخلق. الخامس انّ النّحل لا یتمکّن من عمله حتّى یسدّ على نفسه باب البیت، کذلک المؤمن لا یجد حلاوة الطّاعة الّا فى الخلوة حیث لا یراه الّا اللَّه عزّ و جل.
سفیان ثورى گفت: راهبى دیدم در دیرى نشسته، کسى از وى پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست؟ گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آن گه گفت نپندارم که کسى ذکر بهشت و دوزخ بسمع وى رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بسر آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایه شهادت است و مظنّه مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از امل مىپرسم، امل تو در دنیا تا کجاست و چند است؟
راهب گفت هرگز گامى برنداشتهام و ننهاده که نه گمان بردهام که میان هر دو مرگ در رسد. راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوى و از بهینه اعمال خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همىگریم تا آن گه که از آب چشم من گیاه از زمین برآید، راهب گفت: ان تضحک و انت معترف بخطیئتک خیر لک من ان تبکى و انت مدلّ بعملک راهب در وى چنان دید که با آن گریستن عجبست و ادلال، گفت اى جوانمرد خنده و شادى و اعتراف بگناه «۲» اولیتر از گریه و زارى و آن را بنزدیک اللَّه تعالى کارى دانى و عملى پندارى و خود را بر اللَّه تعالى حقّى بینى، آن گه راهب در پند بیفزود گفت: اتّق اللَّه و ازهد فى الدّنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنّحلة ان أکلت أکلت طیّبا و ان وضعت وضعت طیّبا و ان وقعت على عود لم تکسره. در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بى رنج و بى آزار رود، و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما.
و یقال انّ اللَّه سبحانه اجرى سنّته ان یخفى کلّ شىء عزیز فى شىء حقیر، جعل الأبریسم فى الدّود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فى النّحل و هو اضعف الطّیور و جعل الدّرّ فى الصّدف و هو اوحش حیوان من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذّهب و الفضّة الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفة به و المحبّة له فى قلوب المؤمنین و فیهم من یعصى و فیهم من یخطى. سنّت خداوند است جلّ جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بى قدرى محقّر: عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم با لطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، درّ شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشک با قیمت از ناف آهوى دشتى پدید آورده، از روى اشارت مىگوید: اى محمّد ما آن روز که امّت ترا ستودیم و گفتیم: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ» آن دراز عمران بسیار طاعت را مىدیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوّت مىدیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت مىدیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم آن شیران با صولت مىدیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت مىدیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان با زینت را مىدیدیم، آن روز که این مشتى خاک را ثنا گفتیم ملائکه صف زده را در راه خدمت مىدیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم ز براى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش اند
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» بر لسان اهل معرفت و بر ذوق جوانمردان طریقت ارذل العمر آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتى خوش بود و ارادتى تمام و روزگارى مساعد و صحبتى نیکو، چون روزگارى در استقامت برین صفت برود آن گه ناگاه او را فترتى افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روى در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آن را ارذل العمر دانند و در طریقت خویش آن را ردّت شمرند. ابو بکر صدّیق از اینجا گفته: طوبى لمن مات فى النأنأة خنک مر آن بندهاى که در ابتداء ارادت با تازگى دل و صفاى وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال مىافتد و در صفا کدر مىآمیزد: و اىّ نعیم لا یکدّره الدّهر، و انشدوا فى معناه:
کان لى مشرب یصفوا برؤیتکم
فکدّرته ید الایّام حین صفا
بو محمد جریرى وقتى مجلس میداشت، یکى برخاست گفت اى شیخ دلى داشتم تازه و روشن و وقتى صافى و روزگارى با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟ جریرى گفت: اى جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشستهایم، آن گه این ابیات بر خواند:
تشاغلتم عنا بصحبة غیرنا
و اظهرتم الهجران ما هکذا کنّا
و اقسمتم ان لا تحولوا عن الهوى
بلى و حیاة الحبّ حلتم و ما حلنا
لیالى بتنا نجتنى من ثمارکم
فقلبى الى تلک اللّیالى قد حنّا
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى این چه بتر روزى است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهى مىلرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک مىسوزم تا ازین افتادگى برخیزم، الهى از بخت خود چون پرهیزم و از بودنى کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
الهى کان حسرتست این دل من، مایه درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» رزق نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، اما رزق نفس قومى را توفیق طاعتست و قومى را خذلان معصیت، و رزق دل قومى را حضور دلست با دوام ذکر و قومى را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومى را کمال معرفتست و صفاى محبّت و قومى را حبّ دنیا و شغل علاقت. و قال الفضیل: اجل ما رزق الانسان عمل یدلّه على رشده و معرفة تورث مشاهدة ربّه.
قال النّبی (ص): «انى اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال النّهر جورى: الحقّ تعالى ستر غیبه فى خلقه و ستر اولیاءه عن عباده فلا یشرف على غیبه الّا خواصّ اولیائه و لا یشرف على اولیائه الّا الصدّیقون من عباده، فالاشراف على الغیب عزیز و الاشراف على الاولیاء اعزّ منه.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» ابن عباس گفت: این آیت در شأن عمّار فرو آمد و یاسر پدر وى و سمیّه مادر وى و صهیب و بلال و خباب و سالم، مشرکان قریش ایشان را تعذیب مىکردند تا مگر از دین اسلام باز گردند یاسر و سمیّه را بکشتند، اوّل قتیل در اسلام ایشان بودند و عمّار را در چاهى کردند و معذّب همىداشتند تا بزبان آن گفت که ایشان را خوش آمد و بظاهر با ایشان بیعت کرد اما دل وى در اسلام راست بود و بایمان آرمیده و آن بیعت را کاره، رسول خداى را (ص) گفتند که عمّار کافر شد، رسول (ص) گفت: کلّا ان عمّارا ملىء ایمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مىگریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مىآورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفتهاند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مىگریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مىآورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفتهاند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» الآیة...، هر کس را آنچ سزاى اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وى کشیدند در ازل، یکى را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدایى فرو شده و روز وصل بر آمده، یکى بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته، آرى قسمتى است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضى اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمى که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنى او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وى بدست او دهند که: «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً» نامهاى که زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پاى آن املا کرده او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وى گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» نامه خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وى رفت بر وى گواهى دهد. چنانک اللَّه تعالى گفت: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اینست که گفت: «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى شاهدا فیه منک علیک. و گفتهاند که نامه دو است: یکى فریشته نبشت بر بنده: گفتار و کردار او، یکى حق نبشت بر خود: عفو و رحمت بر بنده، اگر عنایت ازلى بنده را دست گیرد با وى شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده. این چنانست که در آثار بیارند که بندهاى را نامه در دست نهند گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خود بر خوان. بنده در نامه نگرد سطر اوّل بیند نبشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران، گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم: «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ»، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً». عمر خطّاب گفت: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیّئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمهاى یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وى شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانى و خسرانى بود صد هزار مقرّب مقدّس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جاى سامان گریختن نه.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» الآیة... در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید، موعظه بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام، پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند، در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند، بیم مىنماید تا بنده دلیر نشود، مىگوید آدمى زبان گوشدار آنچ ندانى مگوى، سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن، دیده گوشدار بناشایست منگر، بدل هشیار باش اندیشه فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید، زبان را شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزى رسى که میگوید جلّ جلاله: «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابى که مىگوید: «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»، چشم را بر نظر عبرت گمار تا برخوردار باشى: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»، دل را با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
بو سعید خرّاز گفت: من استقرّت المعرفة فى قلبه لا یبصر فى الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به هر آن دل که معرفت درو جاى گرفت اندیشه هر دو سراى ازو برخاست، بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود، یکبارگى دل با حق پردازد و بمهر وى نازد، از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت از خود نهان.
قوله: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است، مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى اذا تجلى لشىء خشع له»
اگر تجلّى جلال حق بدل بنده پیوسته بودى، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودى، و بندهوار بنعت انکسار پیش خدمت بودى، چون تجلّى سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگى گشته و از تجبر و تکبّر باز رسته، یقول اللَّه تعالى: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ».
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» الآیة... اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کلّ علّة و اوضحنا کلّ حجّة فما ازدادوا فى تمرّدهم الّا عتوا و فى طغیانهم الّا علوّا و من قبول الحق الّا نبوّا، چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیده بینا ندارد، چون رود کسى که بر دست و پاى انکال و سلاسل دارد، اگر گویى چرا در حکم خداى تعالى چون و چرا نیست؟ و اگر خواهى که باز خواست کنى، روى واخواست نیست: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» الآیة... جاى دیگر گفت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» بستود اللَّه تعالى را و بپاکى یاد کرد و به بى عیبى گواهى داد و بکمال بر وى ثنا گفت و خداى خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیست هیچیز مگر که وى را مىستاید و حمد مىکند و از وى آزادى میکند و بخدایى وى گواهى مىدهد، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما آن را در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک و آتش و آب دریابید: صریر الباب تسبیحه، خریر الماء تسبیحه، دوىّ الجوّ تسبیحه، معمعة النّار تسبیحها. جاى دیگر گفت: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» همه آنند که تسبیح آن خالق مىداند و سجود آن مىبیند، مىداند که خود میراند، مىبیند که خود مىکند، مىبندد که خود مىگشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جز از آن که آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، عقلها از دریافت آن دور، مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوى خود دیدند، و اللَّه تعالى را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدى و سکینه یقین رسیدند.
یحیى معاذ گفت: تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهاى دوستان خود برویانیدى تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردى و همین احسان بودى دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودى:
قومى بفلک رسیده قومى بمغاک
فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک
شیخ بو سعید گفت: هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنایى دادند امید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، العنایات تهدم الجنایات، شمّهاى از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکى که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت: «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» باین درجه رسید که: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فى حصن حصین و المضیّع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
بو سعید خرّاز گفت: من استقرّت المعرفة فى قلبه لا یبصر فى الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به هر آن دل که معرفت درو جاى گرفت اندیشه هر دو سراى ازو برخاست، بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود، یکبارگى دل با حق پردازد و بمهر وى نازد، از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت از خود نهان.
قوله: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است، مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى اذا تجلى لشىء خشع له»
اگر تجلّى جلال حق بدل بنده پیوسته بودى، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودى، و بندهوار بنعت انکسار پیش خدمت بودى، چون تجلّى سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگى گشته و از تجبر و تکبّر باز رسته، یقول اللَّه تعالى: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ».
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» الآیة... اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کلّ علّة و اوضحنا کلّ حجّة فما ازدادوا فى تمرّدهم الّا عتوا و فى طغیانهم الّا علوّا و من قبول الحق الّا نبوّا، چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیده بینا ندارد، چون رود کسى که بر دست و پاى انکال و سلاسل دارد، اگر گویى چرا در حکم خداى تعالى چون و چرا نیست؟ و اگر خواهى که باز خواست کنى، روى واخواست نیست: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» الآیة... جاى دیگر گفت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» بستود اللَّه تعالى را و بپاکى یاد کرد و به بى عیبى گواهى داد و بکمال بر وى ثنا گفت و خداى خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیست هیچیز مگر که وى را مىستاید و حمد مىکند و از وى آزادى میکند و بخدایى وى گواهى مىدهد، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما آن را در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک و آتش و آب دریابید: صریر الباب تسبیحه، خریر الماء تسبیحه، دوىّ الجوّ تسبیحه، معمعة النّار تسبیحها. جاى دیگر گفت: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» همه آنند که تسبیح آن خالق مىداند و سجود آن مىبیند، مىداند که خود میراند، مىبیند که خود مىکند، مىبندد که خود مىگشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جز از آن که آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، عقلها از دریافت آن دور، مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوى خود دیدند، و اللَّه تعالى را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدى و سکینه یقین رسیدند.
یحیى معاذ گفت: تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهاى دوستان خود برویانیدى تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردى و همین احسان بودى دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودى:
قومى بفلک رسیده قومى بمغاک
فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک
شیخ بو سعید گفت: هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنایى دادند امید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، العنایات تهدم الجنایات، شمّهاى از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکى که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت: «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» باین درجه رسید که: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فى حصن حصین و المضیّع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ» مگوى هیچیز را و هیچ کار را، «إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (۲۳)» که خواهم کرد من فردا.
«إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر که گویى که اگر خداى خواهد، «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» و اگر در چیزى فراموش کنى که گویى اگر خداى خواهد آن گه که یاد آید بگوى، «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی» و بگوى که مگر خداوند من مرا راه نماید، «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (۲۴)» ازینچ از من مىپرسید دانش راست و جواب پاک ازینج مىپرستید راستتر و نیکوتر.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» و بودند در غار خویش سیصد سال، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵)» و بیفزودند نه سال.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» بگوى اللَّه تعالى داناتر دانائیست بآن درنگ که ایشان کردند، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» او راست دانش ناپیداها در آسمان و زمین، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» چه بینایى که اوست و چه شنوایى، «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ» نیست ایشان را جز ازو خداوندى و نه یارى، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶)» و در کار راندن خود از ایشان هیچ انباز نگیرد.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ» بر خوان آنچ پیغام داده آمد بتو از خداوند تو، «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» بدل کننده نیست سخنان او را، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۷)» و نیابى جز ازو پناهى و پشتیوانى.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» شکیبایى کن خویشتن را «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» با ایشان که خداوند خویش را مىخوانند بامداد و شبانگاه، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» و خداوند خویش را مىخواهند بآنچ مىکنند، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایدون بادا که دو چشم تو جز از ایشان ننگراد، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» که زینت این جهانى و آرایش آن خواهى، «وَ لا تُطِعْ» و نگر فرمانبردار و سخن نیوش و کار پسند نباشى، «مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا» کسى را که ما دل او غافل کردیم از یاد خویش، «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» و او بر پى بایست خویش ایستاد، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)» و کار وى تباه گشت و کوشش او و روزگار او ضایع.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» و بگوى آنک پیغام و سخن راست از خداوند شما، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» هر که خواهد تا گرود، «وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و هر که خواهد تا کافر شود و نگرود، «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً» ما ساختیم ستمکاران را آتشى، «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» گرد ایشان فرو گرفته سرا پرده آن، «وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ» و اگر آب خواهند ایشان را آبى دهند، «کَالْمُهْلِ» همچون دردى زیت یا مس گداخته، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» رویها مىسوزد آن آب که فرا روى برند، «بِئْسَ الشَّرابُ» بد شراب که آنست «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)» و بد فرو آمد جایى است و برگ گاهى آتش.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «إِنَّا لا نُضِیعُ» ما ضایع نکنیم، «أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (۳۰)» کردار آن کس که کار نیکو کرد.
«أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» ایشانند که ایشانراست بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» مىرود زیر ایشان جویهاى روان، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مىآرایند ایشان را در آن بهشتها، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» از دستینهاى زر، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» و مىپوشند جامههاى سبز، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» از سندس و استبرق، «مُتَّکِئِینَ فِیها» تکیه زدگان در آن، «عَلَى الْأَرائِکِ» در حجلهها بر تختها، «نِعْمَ الثَّوابُ» نیک پاداش که آنست، «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)» و نیک فرو آمدن جایى و برگ جایى که آنست.
«إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر که گویى که اگر خداى خواهد، «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» و اگر در چیزى فراموش کنى که گویى اگر خداى خواهد آن گه که یاد آید بگوى، «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی» و بگوى که مگر خداوند من مرا راه نماید، «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (۲۴)» ازینچ از من مىپرسید دانش راست و جواب پاک ازینج مىپرستید راستتر و نیکوتر.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» و بودند در غار خویش سیصد سال، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵)» و بیفزودند نه سال.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» بگوى اللَّه تعالى داناتر دانائیست بآن درنگ که ایشان کردند، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» او راست دانش ناپیداها در آسمان و زمین، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» چه بینایى که اوست و چه شنوایى، «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ» نیست ایشان را جز ازو خداوندى و نه یارى، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶)» و در کار راندن خود از ایشان هیچ انباز نگیرد.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ» بر خوان آنچ پیغام داده آمد بتو از خداوند تو، «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» بدل کننده نیست سخنان او را، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۷)» و نیابى جز ازو پناهى و پشتیوانى.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» شکیبایى کن خویشتن را «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» با ایشان که خداوند خویش را مىخوانند بامداد و شبانگاه، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» و خداوند خویش را مىخواهند بآنچ مىکنند، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایدون بادا که دو چشم تو جز از ایشان ننگراد، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» که زینت این جهانى و آرایش آن خواهى، «وَ لا تُطِعْ» و نگر فرمانبردار و سخن نیوش و کار پسند نباشى، «مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا» کسى را که ما دل او غافل کردیم از یاد خویش، «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» و او بر پى بایست خویش ایستاد، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)» و کار وى تباه گشت و کوشش او و روزگار او ضایع.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» و بگوى آنک پیغام و سخن راست از خداوند شما، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» هر که خواهد تا گرود، «وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و هر که خواهد تا کافر شود و نگرود، «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً» ما ساختیم ستمکاران را آتشى، «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» گرد ایشان فرو گرفته سرا پرده آن، «وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ» و اگر آب خواهند ایشان را آبى دهند، «کَالْمُهْلِ» همچون دردى زیت یا مس گداخته، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» رویها مىسوزد آن آب که فرا روى برند، «بِئْسَ الشَّرابُ» بد شراب که آنست «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)» و بد فرو آمد جایى است و برگ گاهى آتش.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «إِنَّا لا نُضِیعُ» ما ضایع نکنیم، «أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (۳۰)» کردار آن کس که کار نیکو کرد.
«أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» ایشانند که ایشانراست بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» مىرود زیر ایشان جویهاى روان، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مىآرایند ایشان را در آن بهشتها، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» از دستینهاى زر، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» و مىپوشند جامههاى سبز، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» از سندس و استبرق، «مُتَّکِئِینَ فِیها» تکیه زدگان در آن، «عَلَى الْأَرائِکِ» در حجلهها بر تختها، «نِعْمَ الثَّوابُ» نیک پاداش که آنست، «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)» و نیک فرو آمدن جایى و برگ جایى که آنست.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» الآیة... حاصل این آیت و این قصّه از روى فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روى مکاشفت نشانى بینند از لطف حق، دلى تازه و وقتى خوش و کارى بنظام و امیدى قوى، ازین دو یکى صاحب آرزو بود، دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام، بى رنج و بى ریاضت تمام، راست چون کسى که آرزوى در شب افروز کند، صعوبت دریاى مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان رباى ناشنیده هرگز کى صورت بندد که بى رنج و بى خطر دست او بمروارید مراد رسد، همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدى که در بدو ارادت روى بوى نموده غرّه شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وى گفتند: «فارقت من تهوى فعز الملتقى» در صحبت چنین کس سود نیست، و بهره او از آتش جز دود نیست، و بر پى او رفتن جز تاریکى و حسرت نیست.
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلى درو رسیده و توفیق الهى همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصى الامانى رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بى دود است و آب او روشن است و بر پى او رفتن امید زندگانى است.
آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وى مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وى امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند اى سیّد سلام ما بکسانى رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداختهاند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کردهاند، یعنى بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانى که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیدهشان کحل تجلّى یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستى و درستى نگویند، دست و پاى ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستى مر دوستى را گوید تو دیده منى و جان منى و تن منى، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضاى دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وى میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینى که مصطفى (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روى صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وى جز بفرمان نبود، اللَّه تعالى مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پى جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا».
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلى درو رسیده و توفیق الهى همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصى الامانى رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بى دود است و آب او روشن است و بر پى او رفتن امید زندگانى است.
آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وى مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وى امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند اى سیّد سلام ما بکسانى رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداختهاند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کردهاند، یعنى بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانى که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیدهشان کحل تجلّى یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستى و درستى نگویند، دست و پاى ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستى مر دوستى را گوید تو دیده منى و جان منى و تن منى، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضاى دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وى میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینى که مصطفى (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روى صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وى جز بفرمان نبود، اللَّه تعالى مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پى جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا».
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمى دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوى، تن از خاک و خاک سفلى، جان خواست که بر شود که علوى بود، تن خواست که فرورود که سفلى بود، ملک تعالى و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مىبینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گویندهاى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مىگوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوستوار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مىدانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مىنمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشهاى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» مىزنى! اینک پارهاى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کردهاید و او را از وطن خود بتاختهاید و باندیشه هلاک او از پى وى آمدهاید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشهاى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مىگفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفتهاند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مىبینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گویندهاى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مىگوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوستوار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مىدانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مىنمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشهاى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» مىزنى! اینک پارهاى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کردهاید و او را از وطن خود بتاختهاید و باندیشه هلاک او از پى وى آمدهاید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشهاى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مىگفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفتهاند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.