عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۳ - ماهی پز
دلبر ماهی پزم باشد به رخ چون آفتاب
ماهی خود را درون دیگ او کردم کباب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۸ - چرم گر
چرم گر امرد که او را هست دستی بر گشاد
عاشقان را پوست تخته گرم کرد و آش داد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۱ - زین گر
خانه زین آن بت زینگر عمارت می کند
هر که زین گوید به پشت خود اشارت می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۳ - مهر کن
آن نگار مهرکن دارد سری با اهل درد
خط برآورد و دهان عاشقان را مهر کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۴ - چیت گر
آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا
نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۶ - صحاف
یا مه صحاف امشب قصد یاری ساختم
در دکانش رفتم و اسکنجه کاری ساختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۱ - شمع ریز
شمع ریز امرد که جان بخشد تن افسرده را
زنده سازد قالب او شمع های مرده را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۸ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر باشد جفا آئین او
خانه من آمد و کیمخت شد قرقین او
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۹ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر ماه فسونگر می شود
هر که پا در کوچه او می نهد خر می شود
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۴ - قفل گر
قفل گر امرد میان ما و او سودا نشد
تا نیامد خانه ام قفل دل او وا نشد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۷ - خس کش
شوخ خس کش را سخن چندان که گفتم کس نشد
در جوابش هر چه بود انداختم پی خس نشد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۹۳ - آهنگر
رفتم امشب بر دکان شوخ آهنگر ز غم
زد به روی آتش خود مشت آب و دم مزن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۱ - هیزم فروش
با مه هیزم فروش از سوز دل گفتم سخن
گفت خود را روز محشر کنده دوزخ مکن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۰۸ - مارباز
مارباز امرد مرا گردید بی افسون دچار
همره من خانه آمد گفت داری شاخ مار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۲۴ - فوطه دار
فوطه دار امرد به پیشم فوطه ای را ماند و رفت
طاس جستم کاسه چوبین خود گرداند و رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۲۸ - میرشکار
شوخ میرشکار دارد چوبی و شهباز را
از میان عاشقان خویش کرده چوبی باز را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۵۲ - نقاش
دلبر نقاش من دارد رخ چون آفتاب
عاشقان را بیند از دور و زند نقشی بر آب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۵۳ - جلودار
با جلودار امردی گفتم مرا شو میهمان
دامن خود بر زد و شد پیش پیش من دوان
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۶۱ - کلابه کار
کلابه کار پسر دوش بر سر خم شد
سر کلابه من در دکان او گم شد
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۶ - غدیریه
امروز روز نصب وصی پیمبر است
اندر خم غدیر یکی طرفه محضر است
از چشم دل ببین که نبی فوق منبر است
روحش قرین وجد ز پیغام داور است
پیغام آشنا سخن روح پرور است
ارواح انبیا همه را با نیاز بین
جن و ملک گرفته نشیب و فراز بین
خلقی زهند و روم و عراق و حجاز بین
چشم همه به احمد محمود باز بین
یا للعجب حکایت صحرای محشر است
به به چه محضریست که آنرا نظیر نیست
عنوان صدر و ذیل و غنی و فقیر نیست
ناطق بجز رسول نذیر بشیر نیست
گوید که جز علی بخلایق امیر نیست
وین نیست قول من که ز خلاق اکبر است
انوار لمعه لمعه برآید در آن مکان
از منبر جحاز شتر تا به آسمان
پر گشته از شکوه بنی‌هاشمی جهان
جبریل راست آیه اکملت ارمغان
یعنی کمال دین به تولای حیدر است
افکنده این قضیه بر اجسام ارتعاش
بر دوست جان فزا شده از خصم دلخراش
حافظ ز دور ناظر و گوید ز صدق فاش
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
آنرا که دوستی علی نیست کافر است
نور ولایت اسدالله ظهور یافت
زین نور دهر بهجت و گیتی سرور یافت
ارض و سما تجمل الله نور یافت
شاهد ز غیب آمد و جانان حضور یافت
صاحب دلان زمان ملاقات دلبر است
یک دور بود بادهٔ عرفان کبریا
در عهده سقایت افراد انبیا
آن دور منتهی شد و امروز مصطفی
تفویض کرد امر سقایت بمرتضی
زین بعد جام در کف ساقی کوثر است
روزی چنین نکو که بیمن قدوم وی
آمد زمان وصل و شد ایام هجر طی
با بانگ چنگ و ناله تار و نوای نی
ساقی بعشق بوالحسنم بخش جام می
کاین می‌مرا حلالتر از شیر مادر است
رندان دهند از ره انصاف پروری
ترجیح بندگی علی را بسروری
آری کند بچرخ گر از رتبه همسری
یک ذره‌اش بخاک زمین نیست برتری
هر سر که آن نه خاک کف پای قنبر است
رسم است در میان دلیران پهلوان
کارند وصف خود گه پیکار بر زبان
شیر خدای هم بمصاف دلاوران
میکرد وصف خویش بگاه رجز بیان
آنوصف چیست نعرهٔ الله اکبر است
حکم قضا رود همه بر حکمت علی
هستی ز کل و جزو بود حشمت علی
بود صغیر نیست جز از رحمت علی
وین نطق جانفزاش بود نعمت علی
کی نعمتی چنین همه‌کس را میسر است